درآمدی بر فلسفه دین
آرشیو
چکیده
متن
بحث درباره فلسفه و دین، از دیرینهترین و در عین حال حساس ترین مباحث فکری بشر است که تاریخ آن را میتوان با تاریخ تفکر و اندیشهورزی آدمی برابر دانست؛چرا که این هر دو، در فطرت و خرد انسان ریشه دارند، فطرت جستجو درباره هستی و آغاز و انجام آن برمیانگیزد، و شناخت قواعد کلی حاکم بر هستی انسان و جهان را میجوید، و این جستجوگری فیلسوفانه، او را به اتخاذ موضعی ایجابی یا سلبی در مورد اساسیترین آموزههای دینی، از قبیل: آفریدگار جهان، جاودانگی روح، پرستش و عبادت، وحی و نبوت، معجزه و خارق عادت، پاداش و کیفر و سرای آخرت، بر میانگیزد، و اینگونه است که فلسفه و دین ربط وثیق و آشکاری با یکدیگر دارند.
کلینگری، بهرهگیری از تفکر آزاد و پیراسته باز پیشداوری، و ژرفکاوی، از بارزترین نشانههای بحثهای فلسفی، شناخته شده است.این ویژگیها تا حدی فراگیر و شامل است، و مکاتب فلسفی مختلف از دربر میگیرد، و نقطه تمایز آنها را در موضوعات مورد بحث و استفاده از روش منطقی استدلال، باید جستجو کرد.این جاست که فلسفه ما بعد الطبیعه، از فلسفههای طبیعی جدا میگردد و فلسفه مطلق از فلسفههای مضاف بازشناخته میشود، و فلسفه دین، یکی از اقسام فلسفه مضاف است.
گر چه بحثهای مربوط به فلسفههای مضاف، از قبیل:فلسفه منطق، هنر، ریاضیات، طبیعیات، دین و...تاریخی کهن-شاید به درازای عمر فلسفه-دارند، ولی به عنوان موضوعات مستقلی که تحقیقات و تألیفات جداگانه درباره آن انجام گرفته و یا به صورت رشتههای علمی شناخته شوند، جدید و نو ظهورند.فلسفه دین نیز از این قاعده مستثنی نیست.
بحث درباره فلسفه دین، از موضوعات جدید و تا حدی پرجاذبه در مجامع علمی جامعه ما-اعم از حوزوی و دانشگاهی-به شمار میرود.در این میان، رشتهها و گرایشهای مربوط به الهیات و علم کلام جایگاه ویژهای دارند، و با اینکه در این باره، کتابها و مقالات بسیاری ترجمه یا تألیف و انتش ار یافته است، پرسشهایی که از طرف طلاب و دانشجویان در این باره مطرح میشود، نشانگر آن است که هنوز نقطههای ابهامی پیرامون آن یافت میشود.این امر، نگارنده را بر آن داشت تا در حد فرصت و منابع و مآخذی که در دسترس بود، کلیات مربوط به این بحث را بررسی نموده و به عنوان درآمدی به آن به علاقمندان چنین بحثهایی تقدیم نماید.
تعریف فلسفه دین
درباره تعریف فلسفه دین، اقوال بسیاری نقل شده است که میتوان آنها را به سه دیدگاه بازگرداند:
1-دیدگاه تعریف ناپذیری
برخی از صاحبنظران بر این باورند که فلسفه دین، تن به تعریف نمیدهد، و ارائه تعریفی جامع و مانع برای آن امکانپذیر نیست.دکتر«اتینگن» -کشیش ومتخصص آلمانی در رشته الهیات-در این باره چنین میگوید:
«اصطلاح فلسفه دین، چنان مبهم است که هیچ تعریف جامعی درباره آن وجود ندارد.به نظر میرسد هیچکس نتواند تعریف دقیق و جامعی از فلسفه دین مطرح کند.تا وقتی فلسفه تعریف خاص و روشنی ندارد، چطور میتوان تعریف روشنی برای فلسفه دین ذکر کرد؟» (1)
دشواری تعریفی جامع و مانع برای فلسفه دین، یکی به خاطر دشواری تعریف فلسفه مورد بنظر در ترکیب«فلسفه دین»است؛و دیگری ناشی از صعوبت تعریف دین است که مضافالیه فلسفه به شمار میرود.ولی با این حال، ناممکن تلقی کردن تعریف فلسفه دین موجه به نظر نمیرسد؛میتوان با توجه به پارهای ویژگیهای عام در فلسفه دین، به تعریف عام و جامعی از آن دست یافت.چنان که با تحدید فلسفه و دین مورد نظر در کاربرد ترکیب اضافی آن دو، میتوان تعریف محدودتری از فلسفه دین را ارائه نمود.
2-دفاع عقلانی از دین
عدهای دیگر از صاحب نظران، فلسفه دین را به دفاع عقلانی از دین تعریف کردهاند.جان هیک در این باره میگوید:
«زمانی فلسفه دین کلا به معنای تفکر فلسفی در باب دین، یعنی دفاع فلسفی از اعتقادات دین دانسته میشد؛فلسفه دین به عنوان ادامه دهنده نقش و کارکرد الهیات طبیعی(Natural Theology) ( عقلانی)که متمایز از الهیات وحیانی (Revealed Theology)بود، شناخته میگردید. غایت آن، اثبات وجود خدا از طریق براهین عقلی بود و از این رو راه را برای مدعیان وحی هموار میکرد.» (2)
جان هاسپرز نیز وظیفه فلسفه دین را برهانی کردن اعتقاد دانسته و گفته است:
«کار فلسفه در حوزه دین-همانطور که همواره چنین بوده است-برهانی کردن اعتقاد است.» (3)
این اصطلاح، امروزه رایج نیست و همان گونه که در کلام جان هیک به آن اشاره گردید، فلسفه دین به این معنا به علم کلام و الهیات عقلانی بازمیگردد.
3-پژوهش فلسفی درباره آموزههای دینی
اصطلاح رایج فلسفه دین که قرینه سایر فلسفههای مضاف، مانند:فلسفه حقوق، فلسفه اخلاق، فلسفه علم و..میباشد، عبارت است از پژوهش فیلسوفانه درباره آموزههای دینی.اینک اقوال تنی چند از صاحبنظران را در این باره از نظر میگذرانیم:
الف:جان هیک:«میتوان اصطلاح فلسفه دین را«در قیاس با اصطلاحاتی نظیر فلسفه علم، فلسفه هنر و غیره)در معنای اخص آن، یعنی تفکر فلسفی در باب دین به کار برد.
بنابراین تعریف، فلسفه دین وسیلهای برای آموزش دین نیست.در واقع اساسا ضروری نیست از دیدگاه دینی به آن نگاه کنیم.کسانی که به خدا اعتقاد ندارند و افراد متدین یکسان میتوانند به تفکر فلسفی در باب دین بپردازند.فلسفه دین مفاهیم و نظامهای اقتصادی دینی و نیز پدیدارهای اصلی تجربه دینی و مراسم عبادی و اندیشهای را که این نظامهای عقیدتی بر آن مبتنی هستند، مورد مطالعه قرار میدهد؛مانند فلسفه حقوق است نسبت به حوزه مطالعات حقوقی و مفاهیم و دلایل قضایی، و مانند فلسفه هنر است نسبت به پدیدههای هنری و نسبت به معقولات و روشهای مباحث زیبایی شناسی.» (4)
ب:رونالد هپ برن:«فلسفه دین بررسی فلسفی مفاهیم، مباحث و ادعاهای دینی و شواهد و استدلالهایی است که در مورد آنها مطرح میشود.» (5)
ج:پروفسور هوبلینگ:«فلسفه دین در تلاش است تا برآوردی انتقادی از اعتقادات مختلف مذهبی، بر مبنای عقلانی ارائه نماید، مهمترین بخش فلسفه دین، نظریه فلسفی درباره خدا، یعنی نظریهای درباره خدا مبتنی بر عقل است.بنابراین، سازمانهای گوناگون فلسفی، امکان وجود و حضور مییابند و در نتیجه، سازمانهای مختلف فلسفه دین نیز وجود خواهد داشت.این سازمانها به خاطر برداشتهای مختلف از عقل و منابع متفاوت تجربه با یکدیگر تفاوت خواهند داشت.» (6)
د:ویلیام پی، آلستون:«فلسفه دین کوششی برای بررسی دقیق عقلانی دعاوی یک دین و داوری درباره آن است.» (7)
«غالبا مشغولیت فلسفه دین تا حد زیادی بررسی دلایل له و علیه اقسام باورهای بنیادی دین، بویژه بررسی براهین گوناگون وجود خدا، بوده است...» (8)
کیهان اندیشه » شماره 73 (صفحه 101)
________________________________________
ه:ایان باربور:«فلسفه دین کاربرد روشهای انتقادی فلسفه، برای تبیین مقبولات و مفاهیم سنن گوناگون دینی است، چنان که فلسفه علم عملکرد مشابهی برای علوم دارد.» (9)
و:پاپکین واسترول:«آن شاخه فلسفه که به فلسفه دین موسوم است، بالضروره ربطی به توجیه یا انکار قدر و ارزش دعاوی ویژه هر دین خاصی ندارد؛بلکه آنچه مورد توجه در این قسمت از فلسفه است، مطالعه مسایل عقلیای است که در بررسی نظریات دینی مطرح میشود.این مسایل، معمولا یا مسایل خاصی است که با نظریه شناسایی که در مورد شناسایی دینی به کار میرود مرتبط است، یا مسایل ما بعد الطبیعه است که ادیان گوناگون برای تبیین رضایت بخش و مقطعی بعضی از مفاهیم، به کار بردهاند.» (10)
از مطالعه تعاریف فوق و نظایر آن، دو نکته زیر است، توضیح این که:
ترکیب فلسفه و دین انحاء گوناگونی دارد، از قبیل:
1-ترکیب عطفی:(فلسفه و دین)که در این صورت هدف بررسی رابطه فلسفه با دین است، و این که آیا فلسفه مؤید دین است یا معارض آن، و البته پاسخ به این سؤال با توجه به فلسفههای مختلف، متفاوت خواهد بود.
2-ترکیب وصفی:(فلسفه دینی)که مقصود، آن قسم از فلسفه است که در بحثهای خود پیرامون هستی انسان و جهان، با دین و نگرشهای دینی درباره مقولات یاد شده-فی الجمله-سازگار است.یعنی دین را یکسره مردود و بیاساس نمیشناسد، هر چند ممکن است در پارهای از مسایل، معارضههایی میان آن دو رخ دهد، که در آن صورت فیلسوف دینی برای حل تعارض به چارهجویی میپردازد.
3-ترکیب اضافی:(فلسفه دین)یعنی فلسفهای که به بحث درباره دین و دعاوی و آموزهها و نیز دلایل و مستندات آن میپردازد.از این جا روشن میشود که در این اضافه، کلمه«فی» ( درباره)در تقدیر است-نه کلمه«من»( از)و یا کلمه«لام»( برای).
لازم به یادآوری است که واژه فلسفه، گاهی به دین و یا احکام دینی اضافه میشود، که به معنای غایت و غرض یا فایده و نتیجه است؛چنان که گفته میشود:فلسفه روزه چیست؟یا فلسفه حج کدام است؟و نظایر آن، بدیهی است این مطلب در بحث فلسفه دین، به عنوان یکی از اقسام فلسفه، مورد نظر نمیباشد.
*گر چه فلسفه از نظر مبادی، غایات و روشهای معرفتی اقسام گوناگون و احیانا متضادی دارد، ولی یک چیز را میتوان از ویژگیهای مشترک تفکر و شناخت فلسفی دانست، و آن عبارت است از بهره گیری از روش انتقادی و داشتن موضعی نسبتا بیطرفانه و دور از پیشداوری و یا داوریهای صرفا عاطفی و ناشی از علایق غیرعقلانی و منطقی.شاید بتوان این مطلب را وجه مشترک شیوه بحث فلسفی به معنای عام آن دانست؛هر چند ممکن است برخی از کسانی که خود را فیلسوف نامیده و یا به این نام شناخته شدهاند، فاقد چنین ویژگی باشند، ولی در چنین بحثهایی، استثناها معیار داوری به شمار نمیرود.آنچه در انواع مختلف فلسفه دین مشترک است، به کارگیری همین روش در مطالعه دین، آموزهها و عقاید دینی است؛ چنان که از عبارتهایی که در تعاریف فوق به کار رفته است به روشنی به دست میآید.به عبارتهای زیر توجه نمایید:
1-تفکر فلسفی در باب دین(جان هیک)
2-بررسی فلسفی مفاهیم مباحث و ادعاهای دینی...(رونالد هپبرن)
3-برآوردی انتقادی از اعتقادات مختلف مذهبی، بر مبنای عقلانی(پروفسور هوبلینگ)
4-کوششی برای بررسی دقیق عقلانی دعاوی یک دین(ویلیام پی، آلستون)
5-کاربرد روشهای انتقادی فلسفه برای تبین مقبولات و مفاهیم سنن گوناگون دینی (ایان باربور)
تاریخ، خاستگاه و انگیزه پیدایش فلسفه دین
در این که پژوهشهای فیلسوفانه درباره دین، تاریخی کهن دارد، تردیدی نیست؛زیرا که فلسفه و دین از کهنترین جلوههای فرهنگ و تمدن بشری بودهاند.بر این اساس باید گفت:
«علاقه دیرین بشر به مسایل دینی، متفکران را به تحقیق درباره معنای دعاوی ادیان مختلف و دلایل و شواهدی که این دعاوی بر آنها مبتنی است، و موازین و مقیاسهایی که میتوان در تعیین قدر و ارزش آنها به کار گرفت، و اینکه این دعاوی را میتوان قسمتی از یک نظریه کلی و عام درباره طبیعت جهان شناخت یا نه، رهنمون شده است.
بعضی ازفیلسوفانی که این مسایل را مطرح کردهاند، به نشان دادن موجه و معقول بودن پارهای از نظریات دینی علاقمند بودهاند.برخی دیگر، در صدد ردّ یا تشکیک در بعضی از افکار و آراء دینی برآمدهاند.بعضی از آنها مسایل مربوطه را بیطرفانه در نظر گرفته و صرفا کوشیدهاند که تحقیق و تعیین کنند که آیا نوع خاصی از شناسایی و مفاهیم در مسایل و امور دینی موجود است یا نه؟و آیا به کار گرفتن موازین و ملاکهای خاصی مورد نیاز است یا نه؟» (11)
این تاریخ کهن، مربوط به واقعیت فلسفه دین است؛ولی پیدایش این اصطلاح و نیز تدوین مقالات و کتابهایی با این نام، پدیدهای جدید است که به دوران پس از نوزایی باز میگردد.برخی از محققان تاریخ پیدایش این اصطلاح را قرن نوزدهم، و هگل فیلسوف معروف آلمانی(1770- 1831 م)را مبتکر آن دانستهاند.در مقاله دین پژوهی(Study of Reliion)نوشته سیمورکین واریک شارپ آمده است:
«هگل سیر تحقیقی خود را درباره جریانهای تفکر زمانهاش از موضعی تاریخی و تکاملی آغاز کرد، و نه فقط گزارش جامعی از سیر و سلوک ذهن یا روح تا واپسین وضعیت آن به دست داد، بلکه فلسفه تاریخ و فلسفه دین را هم به دقت بررسی کرد، و به فرهنگهای بدوی آسیایی هم توجه داشت.او نخستین کسی بود که اصطلاح فلسفه دین را به کار برده، در فلسفه دینش کار را از بررسی دین به عنوان جلوه بیهمتای خودآگاهی آغاز کرد و به تحلیل آگاهی و رهیافت دینی (به عنوان احساس، ادراک، تصور)رسید، و ادیان تاریخی را از ظهور دین اولیه، تا دین مسیحیت مورد ملاحظه قرار داد.» (12)
به اعتقاد ویلیام آلستون، آموزهها و تشکیلات دینی در گذشته از عوامل پیدایش تأملات فلسفی بوده است؛چنان که گفته است:
«تعبیر فلسفه دین تعبیری است که تقریبا به تازگی به واژگان فلسفی راه یافته است؛اما آنچه اکنون بر آن دلالت دارد، به قدمت خود فلسفه است.یکی از نخستین انگیزهها برای تأمل فلسفی، در یونان باستان و هر جای دیگر، ظهور تشکیلاتی در خصوص تعالیم دینی بود چه باورها و مفاهیم دینی همیشه مایه اصلی بحث فلسفی بودهاند.» (13)
به اعتقاد برخی از صاحبنظران، دیدگاه رایج در میان متفکران، تا قبل از عصر روشنگری بر این بود که فلسفه خدمتکار الهیات است؛ولی از آن پس، این دیدگاه تا حد زیادی مطرود گردید، و به جای آن، فلسفه خدمتکار علوم طبیعی گردید. ادامه این روند به پیدایش فلسفه دین انجامید از این رو، فلسفه که بار دیگر به الهیات گرایش یافت، دیگر آن فلسفه خدمتکار الهیات نیست، بلکه بیشتر پرسشگر و یا شبههانگیز است، و نه مدافع و خدمتکار.آقای لگنهاوزن در این باره میگوید:
«بیشتر فلاسفه و بسیاری از متألهان، حداقل از عصر روشنگری به بعد در اندیشه اروپا، با این رأی که فلسفه باید در خدمت الهیات باشد، مخالفت کردهاند اما نتیجه، به جای آن که رهایی فلسفه باشد، این بوده است که فلسفه در خدمت فرزندان خود-یعنی علوم طبیعی و انسانی-قرار گیرد. پس از صعود و سقوط مکتب اصالت تحقق (پوزیتیویسم)، و پس از آن که اعلام شد فلسفه خدمتگزار علوم طبیعی است و کارش حل و فصل مسائل باقیمانده(حل نشده)میباشد، فلسفه تحت پوشش جدید فلسفه دین پا به صحنه میگذارد و عشوهگرانه سؤالهایش را به عالم الهیات عرضه میکند.
در ظاهر، اکثر یا بیشتر سؤالها، همانهایی است که عالمان الهیات در طول قرنها با آن مأنوس بودهاند؛ولی وقتی انسان با مباحث جدید مربوط به این سؤالها آشنا میشود، در مییابد که فلسفه دین آن طور هم که مینماید، معصوم نیست. فلسفه سالها در خدمت علوم بوده است و بردگی آن در مقابل علوم، مستلزم سازگاریهای بی شماری با انسان گرایی، مادهگرایی، طبیعت گرایی و دیگر ایدئولوژیهایی است که خص دینند، و هنگامی که فلسفه، سؤالهای خود را برای عالمان الهیات مطرح میکند، استدلالهای تمامی این ایدئولوژیها را در مقابل هر واکنش احتمالی آنها، در آستین دارد...
فلسفه دین به هیچ وجه صرفا نامی دیگر برای الهیات عقلانی، به معنای سنتیاش نیست؛چرا که درست همان معیارهای عقلیای که در مسایل الهیاتی به کار گرفته میشوند، تغییر یافتهاند.اگر عالم الهیات نمیخواهد غافلگیر شود، باید آماده باشد تا این ضوابط را زیر سؤال برد...
امروزه محاوره میان فلسفه و الهیات صرفا امری نیست میان ذهن سؤالگر فیلسوف و روح پرهیزگار عالم الهیات؛هر سؤالی با انتظارهایی ناگفته، در مورد نوع جوابی که ممکن است شایسته بنماید، همراه است.هر جستجویی از دلیل، معیاری را برای تبیین، پیشفرض دارد، انتظارها و پیشفرضهایی که فلسفه دین را تغذیه میکند، عمیقا رنگ و بوی اندیشه جدید غرب را با خود دارند...» (4)
از عبارات یاد شده از آقای لگنهاوزن، این نکات به دست میآید:
1-فلسفه دین به معنای جدید آن با فلسفه دین به معنای سنتیاش متفاوت است؛دومی خدمتکار دین و مدافع آن بوده، ولی اولی غالبا برخورد خصمانه داشته است.
2-خاستگاه فلسفه دین به معنای جدید آن، جهان غرب و زمان آن به عصر روشنگری(قرن هیجدهم)و پس از آن باز میگردد.
3-عالم الهیات در صورتی میتواند از دین و آموزههای دینی دفاع کند که با علوم تغذیه کننده فلسفه دین، یعنی علوم جدید و فلسفههای مربوط به آنها آشنا باشد، و بتواند مبانی آنها را مورد مداقه و مناقشه قرار دهد.
نکات یاد شده همگی دقیق و استوار به نظر میآید و نکته دقیق دیگر نیز که وی در جای دیگر خاطر نشان نموده، این است که گر چه خاستگاه فلسفه دین به معنای جدید آن، جهان غرب است، و گفتگو میان فلسفه و الهیات در واقع گفتگویی است میان یک فیلسوف غربی با یک عالم الهیات مسیحی، ولی نادیده گرفتن فلسفه دین، نوعی ریسک و قبول خطر است.ایدهها و نگرشهای تغذیه کننده فلسفه دین، در درون حصارهای چند دانشگاه در سرزمینهای دورافتاده بیگانه محصور نیست، بلکه بخشی از جو فرهنگی غرب است، با حجم و اندازهای چنان وسیع که خود را برای هجوم به جهان اسلام آماده میکنند، و حتی این هجوم را قبلا آغاز کرده است؛حال خوشایند ما باشد یا نباشد...
از آنجا که انواع مختلف محصولات فکری غرب در بازار فراوان است، ما مسلمانان نمیتوانیم انتظار داشته باشیم که به این زودیها در همه عرصهها، سهم خود را از این بازار به دست آوریم، ولی میتوانیم انتظار داشته باشیم که در حوزههایی که در گذشته تفکر اسلامی قوت خود را نشان داده، رقابتی تهاجمی داشته باشیم و آن را مبنا قرار داده، به حوزههای دیگر نیز گسترش دهیم.اندیشه اسلامی برای آن که بتواند در بازار بینالمللی افکار، رقابت نماید، نه تنها باید به شک و تردیدهایی پاسخ گوید که متفکران مختلف غرب به آن دامن زدهاند، بلکه باید این کار را به گونهای انجام دهد که به روشنی، اسلامی باشد.
ما نمیتوانیم تنها به جوابهایی که مسیحیها ارائه کردهاند، نظر کرده و سپس به جستجوی حدیثی برخیزیم که این جوابها را اسلامی بنمایاند. تدوین الهیات اسلامی جدید، که با روال علوماسلامی، به ویژه کلام، فلسفه و عرفان سازگار باشد، به کاری تمام وقت و جدّی نیاز دارد.» (15)
گرایشهای دینی در فلسفه دین
اصطلاح دین، کاربردهای مختلف و احیانا متضادی دارد.عامترین کاربرد آن، ایدئولوژیهایی نظیر مارکسیسم را نیز شامل میشود.ولی کاربرد رایج آن، به آیینهایی اختصاص دارد که -فی الجمله-به واقعیتهای ماوراء طبیعی ایمان دارند.این تعریف، ادیان تاریخی بسیاری را در بر میگیرد که دامنه آن، ادیان ابتدایی، پیشرفته، توحیدی و غیرتوحیدی را با مصادیق و مظاهر مختلف آنها شامل میشود.با توجه به این مطلب، فلسفه دین را میتوان به دو قسم عام و خاص تقسیم کرد:
1-فلسفه دین عام، به بحث درباره مسایل مشترک ادیان میپردازد.مانند:وجود خدا و دلایل آن(بنابر اینکه اعتقاد وجود خدا را عنصر مشترک ادیان بدانیم؛زیرا گاهی برخی از ادیان، مانند دین بودایی، به عنوان دین بدون خدا یاد شدهاند؛هر چند این مطلب مورد قبول همه دین شناسان نیست.)همین گونه است بحث درباره مفهوم مقدس یا امر قدسی که به اعتقاد برخی از دینپژوهان، عنصر مشترک ادیان را تشکیل میدهد.از این قبیل است بررسی مسأله عبادت و پرستش در ادیان و تحقیق درباره مبادی و آثار آن؛بحث درباره جاودانگی روح و مسأله پاداشها و کیفرها و ارزشهای اخلاقی که همگی از مسایل مشترک ادیان و در نتیجه مربوط به فلسفه دین به معنای عام آن خواهد بود.
2-فلسفه دین خاص که به بحث و نقادی درباره آموزههای یک دین خاص اهتمام میورزد. مانند:بررسی آموزههای تثلیث، گناه جبلّی و فدیه در آیین مسیحیت، اعتقاد به جهانی بودن و جاودانگی آیین اسلام، اعجاز قرآن، مسأله خلافت و امامت و نظایر آن در دین اسلام، اعتقاد به کار ما(Karma)و تناسخ در آیین هندو و دین جینی(Jainism)و عقیده به نیروانا در دین بودایی و.... (16)
با توجه به این مطلب، میتوانس به معنای تعابیری چون:فلسفه دین مسیحی، یهودی و اسلامی و نظایر آن دست یافت.پسوندهای مسیحی، یهودی و اسلامی و در چنین کاربردهایی، وصف دین(مضاف الیه)است، نه وصف فلسفه (مضاف)، در این صورت تعبیر فلسفه دین با پسوندهای یاد شده، تناقض آمیز نخواهد بود. تناقضآمیز دانستن آنها در صورتی است که پسوندهای یاد شده، وصف فلسفه باشند.در آن صورت، غیر متعهد بودن روش بحث فلسفی، با تعهد داشتن به دین که-از ویژگیهای علم کلام است-ناسازگار خواهد بود.
ویلیام آلستون، در اشاره به تفاوت دعاوی ادیان میگوید:
«یک دین کاملا رشد یافته، شماری از دعاوی در خور اهمیت را در خصوص باور، کردار یا رهیافتها و عواطفمان، پیشروی ما مینهد.این دین به پرسشهایی در مورد سرچشمه نهایی موجودات، نیروهای حاکم بر جهان، فرجام عالم، و جایگاه انسان در این طرح و تدبیر، پاسخ میدهد. به ما میگوید:موجود متعال همانند چیست؛از آدمیان چه خواستههایی دارد؛و چه کسی میتواند با او تماس برقرار کند.او برای آلام بشری، درمانهایی پیشنهاد میکند و راه راستگاری را ترسیم مینماید که اگر پیموده شود، راهی خواهد بود برای التیام همه دردها، و ژرفترین نیازهای آدمی را اشباع میکند.
شایان ذکر است که اینگونه دعاوی، از سوی همه ادیان مطرح نشده است؛بلکه منحصرا در ادیان خاصی مطرحند، وگر چه عموما میتوانیم همه گونه دعاوی از این دست را در هر دین خاصی پیدا کنیم، اما مضمون ویژه هر دین با دین دیگر کاملا متفاوت است.این مطلب، برای سمت و سویی که فلسفه ورزی پدید آمده در قبال هر دین اتخاذ کرده است، پیامدهای مهمی خواهد داشت.
تأمل فلسفی در باب یک سنت کاملا متفاوت دینی به مشغلههای ذهنی گوناگونی خواهد انجامید.بدین جهت فیلسوفان غربی، برخلاف همتایان هندیشان، سخن دلمشغول براهین له و علیه وجود معبودی متعال، و اینکه رخداد معجزات با سیطره قانون طبیعی سازگار است یا نه، بودهاند.اما در سنتی دینی، همانند آیین هندو یا بودا-که در آن، مفهوم معبودی متعال که با مخلوقاتش روابط شخصی فعال داشته باشد جایی ندارد-این مسایل پدید نمیآید؛برعکس، فیلسوفان در چنین سنتی دلمشغول کوشش ورزیدن برای توضیح رابطه معبود یگانه خطاناپذیر متعال، با اقسام موجوداتی که در جهان، مجلای تجلیّت او هستند، و بررسی استدلالهایی که بر ناواقعی بودن نهایی جهان حسی ارائه شده است، خواهند بود.با این همه، به اندازه کافی در ادیان مختلف چیزهایی مشترک وجود دارد که تضمین نماید هر فلسفه دینی به مسایلی معطوف خواهد شد که همانندی آنها کاملا قابل تشخیص باشد، هر چند به اشکال و صور کاملا متفاوت.» (17)
نقش فلسفه در مقایسه با دین
در مورد نقش و کارکرد فلسفه در مقایسه با دین، دیدگاههای مختلفی مطرح شده است.این دیدگاهها-چنان که هوبلینگ یادآور شده- عبارتند از:
الف:فلسفه مخالف دین بوده و آن را رد میکند؛بدین معنا که عقل خطا بودن نظریات دین را آشکار میسازد، چنین کاری با ردّ متافیزیکی یا علمی تعالیم دینی، به عنوان ارائه ریشههای روانشناسانه یا اجتماعی دین، به ترتیب توسط فروید(Freud)و مارکس(Marx) انجام شده است.
ب:فلسفه نه میتواند دین را رد کند و نه میتواند با به خدمت گرفتن هر ابزاری به عنوان زمینهساز ایمان، چنین کاری را انجام دهد. حداقل کاری که میتواند انجام دهد، این است که مفاهیم انسانی را که در عقاید دینی مورد استفاده قرار میگیرد، تجزیه و تحلیل کند.این دیدگاه را در آثار کارل بارت(Karl Barth)مییابیم.
ج:فلسفه نمیتواند تعالیم دینی را اثبات کند؛ اما ممکن است به عنوان زمینهسازی برای دین به خدمت گرفته شود.یعنی ممکن است کوتاهیهای عقل و ضرورت جستجو، جایی دیگر برای پاسخ سؤال زندگی برای انسان نشان دهد.این مطلب در آثار فلاسفهای چون پاسکال(Pascal)کی یرکگارد (Kierkegaard)و برونر(Brunner)یافت میشود.
تعبیر دیگر این دیدگاه را میتوان در آثار کانت (Kant)یافت.وی اخلاق را نقطه آغازین فلسفه قرار داده و نتیجه گرفته است که وجود خدا به اصول اولیه اخلاق مربوط است.
د:فلسفه ممکن است ایمان را با مدافعهگری دینی(Apologetics)فراهم سازد.در فلسفهای مسیحی، اسلامی و یهودی از دین این چنین موضعی عمومیت دارد.آنسلم، توماس آکویناس، ابن رشد، ابن سینا و ابن میمون از نمایندگان سرشناس این رویکرد فلسفی به دین میباشند.
ه:فلسفه همان ایمان در شکل دیگر است؛ یعنی فلسفه، همان تعالیم ایمان را عرضه میکند؛ با این تفاوت که ایمان، آن تعالی را در قالبی از یک بازنمود برانگیزاننده طرح میکند و فلسفه تبیین عقلانی صحیحی را عرضه میدارد.این دیدگاه را میتوان در کارهای هگل(Hegel) یافت. (18)
این رویکردهای فلسفی در مقایسه با دین را ویلیام آلستون نیز به وجهی دیگر قریب به آنچه از هوبلینگ نقل نمودیم، یادآور شده و گفته است:
«گروه عمدهای که اکثریت عظیم فیلسوفان دین را تشکیل میدهند، استدلالهای متفاوتی را در تأیید باورهایی همانند:وجود خدا و جاودانگی نفس ارائه میکنند.استدلالهایی که خاستگاه آنها مقدماتی است که خودشان آموزههای دینی نیستند، و نیز مسلم و مفروض میگیرند که هر انسان خردمندی آنها را خواهد پذیرفت، به عبارت دیگر، آنان کوشش میکنند باورهای دینی را از راه ابتنای آن بر مقدماتی غیر دینی تأیید کنند.
جمعی اندک ولی چشمگیرتر، باورهای دینی را به گونهای میانگارند که گویی اصلا به چنین تأییدهایی از خارج نیاز ندارند.اینان باورهای دینی را تا حدی«خود توجیهگر»یا دست کم توجیه شونده به واسطه چیزی در درون دین میدانند.
بعضی از آنان(برگسون و جیمز)میپندارند که مثلا باور به وجود خدا از راه تجربه دینی توجیه میشود.آدمی میتواند مستقیما حضور خدا را تجربه کند و بنابراین نیازی نیست که وجود او را از راه اثبات اینکه او باید اصل موضوع قرار داده شود تا امور واقع معینی تبیین شوند، ثابت کند.
بعضی دیگر ایمان دینی را چیزی متفاوت از دیگر گونههای باور میدانند؛بدین نحو که ایمان دینی را به هیچ وجه نیازمند به هیچ تأییدی، چه از راه استدلال از معلول به علت و چه از راه تجربه مستقیم، نمیدانند.به عنوان نمونه:کی یرکگارد، امیل برونر و پل تیلیش، همگی این موضع را اتخاذ کردهاند، هر چند بین آنان تفاوتهایی به چشم میخورد.
در دسته عمده دیگر میتوانیم کسانی را که به صراحت، دین سنتی را نفی میکنند(هولباک، راسل)از آنهایی که افزون بر این، سعی میکنند چیزی را جایگزین آن کنند، بازشناسیم.در دسته اخیر میتوانیم کسانی را که دستاویزهایی-حتی دستاویزهای اعتقادی را-از دین سنتی حظ میکنند، اما از آنها تفسیر دوباره نافرا طبیعت گرایانهای به دست میدهند-معمولا از راه نمادین کردن چیزی یا چیزهایی در دنیای طبیعی (سانتایانا)-از آنهایی که کوشش میورزند گونه برپایه طرحهای نافرا طبیعت گرایانه درست شدهاند(کنت، دیویی و وایمن)بازشناسیم.
خارج از این ردهبندی، آن دسته از فیلسوفان تحلیلیاند که خودشان را به تحلیل مفاهیم و اقسام سخنان دینی محدود میکنند.میتوانیم آنان را نه از این حیث که دارای دیدگاههای عمدهای در فلسفه دین بودهاند، بلکه بیشتر از این حیث که یاریهای آنان میتواند در پدید آوردن چنین دیدگاهی سودمند افتد، مورد توجه قرار دهیم.» (19)
رویکردهای فلسفی در فلسفه دین
هر فیلسوفی معمولا به سبب گرایشهای خاص خود، تصوری که از دین دارد و یا به سبب موضع کلی فلسفیاش، توجه خود را به مسایل خاصی معطوف میسازد.در این میان، عامل دوم و سوم نقش برجستهتری دارند.در مورد عامل دوم، سنخ مسایلی که یک فیلسوف درباره آنها تأکید میورزد، و یا دین بخصوصی که مورد توجه بیشتر او قرار میگیرد، در رویکرد وی در فلسفه دین تأثیر میگذارد.از این روی، تمرکز و تأکید به مسایل مربوط به باورهای دینی در فلسفه دین سنتی، تا حدی از این واقعیت ناشی میشود که بیشتر فیلسوفان دین، دین را در درجه نخست نوعی باور دانستهاند.
عامل سوم که مربوط به موضع فلسفی فیلسوف دین است، نقش بارزتری دارد و نمونههایی از رویکردهای مختلف فلسفی در فلسفه دین به روایت ویلیام آلستون چنین است:
«1-فیلسوفانی که در درجه اول عالمان ما بعد الطبیعه نظریاند، مانند:افلاطون، ارسطو، آکویناس، لایبنیتز، هگل، وایتهد، طبعا سخت به اقامه براهین ما بعد الطبیعی له یا علیه وجود خدا مبادرت میورزند.
2-فیلسوفان ناسازگار با ما بعد الطبیعه، مانند هیوم، کانت و دیویی، یا به نقد این براهین خواهند پرداخت، یا همان گونه که در زمانهای اخیر بیشتر رواج یافته، آنها را نادیده میانگارند.
3-فیلسوفان تحلیل زبانی، درباره مفاهیمی چون:خدا، خلقت، وحی، ایمان، معجزه و بسیاری از مفاهیم دیگر، کار زیادی از این دست باید انجام دهند.این فلاسفه، به صدق و کذب گزارهها کاری ندارند، بلکه به تحلیل و تبیین مفاهیم اهتمام میورزند.
4-فلاسفه طبیعتگرا که عموما هرگونه فراطبیعتگرایی را بر پایه موضع عام فلسفی خود مردود میدانند نیرویشان را صرف بازنگری باور و عمل دینی میکنند، به گونهای که آنها در چارچوب طبیعتگرایانه پذیرفتنی شوند.
5-فیلسوفی مانند هگل که بر این عقیده بود که واقعیت، مشتمل بر فرایندی است که در آن مطلق به خودآگاهی کامل میرسد و اینکه این فرایند الگویی دیالکتیکی را نشان میدهد که در تاریخ هرگونه وضعیت فرهنگی متجلی شده است، درسهای فلسفه دین خود را به مستدل کردن پیشرفت دیالکتیکی در تاریخ دین اختصاص داد.» (20)
گرایشهای عمده در فلسفه دین
پل ریکور، در مقالهای به نام:«گرایشهای عمده در فلسفه دین»از پنج گرایش عمده در فلسفه دین نام میبرد.عناوین کلی این گرایشهای پنجگانه عبارتند از:
الف:گرایش وجودشناختی.
ب:گرایش پدیدار شناختی.
ج:گرایش فلسفه تحلیلی.
د:گرایش الهام گرفته از علوم انسانی.
ه:گرایش مربوط به هرمنوتیک زبانی.
شرح مختصر این گرایشهای کلی-به روایت پلریکور-چنین است:
1-گرایش وجود شناختی
در این سنت فلسفی، تفکر درباره خدا یا امر مطلق در پی آن است که میراث فرهنگیای را که نه فقط شامل هر آن چیزی است که از آغاز در ادیان وجود داشته است، بلکه شرح و تفسیر فلسفی- کلامی واقعیت دینی به مدد الفاظ و مفاهیم غیردینی را هم در بر میگیرد، در بیانات عقلی منعکس سازد.در قلمرو تفکر وجودشناختی، چهار جریان عمده به چشم میخورد:
الف-آنان که از ترکیب ارسطو و توماس حاصل آمدهاند، تفکر مسیحیانه-و علی الخصوص کاتولیکی-دارند، و نمایندگان گرایشی هستند که نخستین بار توماس آکویناس آن را نظاممند ساخت و در صدد است، خدای توحید کتاب مقدس و خدای تفکر ما بعد الطبیعی ملهم از یونان را-در عین حال که از حیث درجه فهمپذیری متفاوتی که دارند از یکدیگر باز میشناسد-با هم پیوند دهد، و در باب ربط و نسبتهای ساختاریهای موجوداتی که ممکنند، و موجودی که همه آن ممکنات را هستی میبخشد، تحقیق کند.
لازم به یادآوری است که این رویکرد، در شکل کلی آن در فلسفه اسلامی نیز جایگاه استواری دارد؛هر چند میان آن دو تفاوتهایی نیز هست؛ به ویژه، هرگاه این مقایسه، میان فلسفه تومایی با فلسفه صدرایی به عمل آید، تفاوتها آشکارتر میشوند.
ب-گرایش دیگری از این دست مربوط به هگل است؛تصور هگل از خدا به عنوان ذهن مطلق، و تصور وی از نسبت و ربط میان ادیان (به ویژه مسیحیت)و فلسفه، به مثابه معرفت نظام یافته بود، که در این معرفت نظام یافته، عقل و دین اتحاد مییابند.
2-گرایش پدیدار شناختی در فلسفه دین
از نمایندگان برجسته این گرایش فلسفی هوسرل (Husserl)میباشد.وی در عین حال که اعتراف دارد که دواعی فلسفی را به نوعی غایتشناسی و نوعی الهیات فلسفی، که به مثابه طریقهای غیرمذهبی به سوی خداست، سوق داده است، بین خدا و امر مطلق تمیز مینهد، و این کار را به حکم روش ارجاع و تحویل پدیدار شناختی انجام میدهد.این روش در آغاز، طبیعت گروی و همراه با آن همه صور جهان بینی را مورد نظر قرار میدهد تا عقل را از طریق خود روشن سازیاش به ذهنی بودن مطلق کلمه خلاقه الهی بازگرداند.با این کار، هوسرل ایدهآلیسم استعلایی را حیات مجدد میبخشد و مسأله ارتباط میان تأمل بر حقیقت مطلق و تفکری وجود شناختی را که به تصدیق وجود خدا میانجامد، در افق نظرپردازیهای فلسفی قرار میدهد.
پدیدار شناسی هوسرل حوزه جست و جو و کندوکاوی را پیش چشم آورده است که در آن، بسیاری از فیلسوفان میکوشند تا تأمل استعلایی را با ما بعد الطبیعه هستی مطلق یا ما بعد الطبیعه واحد[فلوطینی]پیوند دهند.بدین صورت که یا مسلک فلوطینی را از نو رواج دهند، یا وجودشناسی ارسطو و توماس را.گاهی این فیلسوفان، امر مطلق هگلی یا واحد فلوطینی را فراتر و آنسوتر از تقابل میان اعتقاد و عدم اعتقاد به وجود خدا مینشانند، و بدین ترتیب به صعوبت پیوند دادن و آمیختن تصدیق ادیان به وجود خدا با فلسفه استعلایی شهادت میدهند.
3-گرایش فلسفه تحلیلی در فلسفه دین
در چهارچوب به اصطلاح مکتب تحلیلی گرایشهایه بسیار متفاوتی به چشم میخورند:
الف:نخستین گروه کسانیاند که در نزد آنان اولین سؤال این است:آیا گزارههای دینی معنا دارند؟اینان معمولا، و بر اساس قوانین زبانی و منطقیای که بر گفتار انسانها حاکمند، به این سؤال جواب منفی میدهند.
ب:کسانی که فکر و ذکرشان همه معطوف ساختار منطقی ادله دینی و خصوصا براهین سنتی وجود خداست؛اکثریت این گروه را فلاسفهای تشکیل میدهند که بر این عقیدهاند که بیانات استدلالی الهیون، ضوابط منطقی و معرفتشناسیای را که برای علمی تلقی شدن یک بیان و استدلال معتبرند واجد نیستند، ولی برخی از آنان ارائه تقریری نو و رضایتبخش از این نوع براهین را ممکن میدانند.
ج:متفکرانی که تحت تأثیر ویتگنشتاین متأخر(Wittgenstein)و جی.ال.آستین (J.L.Austin)، در قواعد خاصی غور میکنند که نحو یا منطق بازیهای زبانی یا گفتار کنشهای دینی را متحد و یکدست میسازند.این فلسفه زبان موجب پیدا شدن یک سلسله آثار مهم در باب فلسفه دین شده است که میتوان آنها را تحت عنوان:«فلسفه تحلیلی»طبقهبندی کرد، اما به معنایی متفاوت و حتی متضاد با معنای پیشین آن[مقصود پوزیتیویسم منطقی و اصل تحقیقپذیری معنا از نظر طرفداران آن است]، زیرا معناداری الفاظی را که در بازیهای زبانی به کار میروند، پیروان ویتگنشتاین متأخر مسلم گرفتهاند.به اعتقاد آنان، باید صور مختلف کاربرد این الفاظ به دقت تعیین شوند.کاربرد واژههای زبان عادی در الهیات بلااشکال است، مشروط به اینکه حوزه ارجاع آنها را تعریف و آنچه را گزارههای الهیات در مقام تبیین آنند، تعیین کنیم.
ملاکهای صدق زبان دینی را باید در چهارچوب یک سنت دینی سراغ کرد.باید تبیین کرد که چگونه نظام اخلاقی مسیحیت(مثلا) در عین حال، هم عینیت و عمومیت دارد و هم تعبدی است، و نیز چگونه این نظام اخلاقی مسیحیان را به طرز تلقیهای خاصی ملتزم میسازد که تحت سیطره گزارههای غایتشناختیاند و چگونه آنان را قادر میسازد که بر طبق آن عمل کنند.
4-گرایش ملهم از علوم انسانی
فلسفه معاصر، عمدتا گفتگویی است با آخرین یافتههای علوم؛آن علومی که آدمی را از نظرگاههای اجتماعی، تاریخی، روانشناختی، یا زبانی مطالعه میکنند.چون فلسفه دین، مطالعه انسان عینی و خارجی است در ارتباط با آنچه خود انسان آن را مبنا و معنای نهایی خویش میداند، نمیتواند با تحقیقاتی که این علوم در باب شیوه هستی خودشناسی و اظهار ما فیالضمیر انسان انجام دادهاند، تماس نیابد.و تصادفی نیست که ظهور این علوم مقارن است با آنچه امروزه دین زدایی جهان، یا حتی دینزدایی وجود، نام دارد.از اینرو، دین زدایی برای فلسفه دین شغل جدیدی پدید آورده است که بسیاری از متفکران معاصر را به خود مشغول داشته است.به حکم همین دین زدایی-که لازمهاش این است که انسان را مقیاس و مرجع جمیع امور بدانیم- انسان متدین است که همه این تحقیقات معطوفم به او است، و تفکر در باب امور متعالی از طریق انسانشناسی فلسفی جریان مییابد.
علوم انسانی، اغلب تقریبا همان نقادّیای را که مسلک تحلیلی نسبت به زبان دینی دارد، نشان میدهند.اما گهگاه امید نوسازی، نه فقط نوسازی زبان بلکه نوسازی خود تجربه دینی را هم القاء میکنند.
امروز تاریخ تطبیقی ادیان، برای فلسفه دین، گنجینهای عظیم از آداب و مراسم دین، رمزها، اسطورهها، باورها و عقاید دینی فراهم میآمد که گویی اسثناد و مدارک دال بر واقعیت دینیاند؛ولی علوم اجتماعی که عمدتا در جوامع کنونی کاربرد دارند، نشان میدهند که جهان، در قیاس با فرهنگهای گذشته تا چه حد دین زدایی شده است، و در نهادها و شئون مختلف زندگی اجتماعی، اصول انسانی جایگزین تعالیم و قواعد دینی شدهاند.در این میان، روانشناسی و بیشتر از آن، روانکاوی انگیزههایی را که انسان برای متدین بودن میتواند داشته باشد، مورد مطالعه قرار دادهاند، و از این راه دین را در معرض نقادی گستردهای آوردهاند.تفسیر روانکاوانه دین، فی حد نفسه به هیچ روی فلسفی نیست، اما روانکاوی برای فیلسوفی که به مطالعه دین اشتغال دارد، این وظیفه را مقرر داشته اسثت که از نو و به جد به دو مسأله اساسی بپردازد:
نخست مسأله میل، که در فلسفه از زمان افلاطون تاکنون موضوعی اساسی بوده است، زیرا روانکاوی نشان داده است که قدرت مطلق و علم چه نقشی در اقتصاد میلها میتوانند داشته باشند.
دوم:بحث و تحقیق درباره تمثیلات اسطورهای و رموز مهم که نمایشگر طرز تلقیهای دینیاند.
5-هرمنوتیک زبان دینی
زیر این عنوان، آثاری جای میگیرند که یک هدف مشترک دارند و آن اینکه بازسازی الهیات را و به صورتی کلیتر فهم گفتار دینی را-بر روشهای تفسیری مبتنی سازند؛این تفسیر در سه سطح مطرح میشود:
الف:تفسیر متون دینی، یعنی مرتبط ساختن متون مذکور با مدلولهایی که از آنها مراد است. (تشکیل قوم بنیاسرائیل به عنوان قوم برگزیده، اعلام ملکوت خدا، تأسیس اسلام به عنوان امت مؤمنان هم در سطح اجتماعی و هم در سطح دینی، و امثال اینها).
ب:تفسیر سنتها، یعنی پیوند دادن تفاسیر آنها با نخستین تفاسیر و نخستین سنتها.
ج، تفسیر این نخستین سنتها یعنی ارتباط دادن آنها با وجود که از آن تعبیری به دست میدهند که از ظاهر به باطن ره مییابد و در عین حال به فراتر از خود دلالت میکند.
در سطح نخست، به طور غیرمستقیم با فلسفه دین سر و کار مییابند؛یعنی فقط تا آنجا که تفسیر و تاریخ اقسام بیانات الهیات، که جوامع دینی و تاریخی بدانها مشغولاند، در فهم تفسیر اساسیای که پیام دینی از تجربه انسانی دارد نافعند، ولی سطح سوم به طور مستقیم با فلسفه دین سر و کار دارد.
مبنای این گرایش در باب فلسفه دین، این است که آنچه ما آن را واقعیت دینی میخوانیم، هرگز تجربهای لخت و عریان و ساکت و صامت نیست؛بلکه تجربهای است که در متون ثبت و ضبط شده است که معنای آن همواره در سنت فرهنگیای از تو تفسیر میشود که متفاوت است با آن سنت فرهنگیای که این متون در آن به رشته تحریر در آمدهاند.از این گذشته، این متون از رهگذر یک سلسله سنتهایی به دست ما رسیدهاند که خود آن سنتها از سنخ تفسیرند، و برای زنده ماندن نیازمند تفسیری جدیدند؛و بالاخره در بین و بنیاد این متون و سنتهایی که معنای آنها را ابلاغ میکنند، گفتاری خاص-یک پیام-هست که علی القاعده تفسیری است از تجربه عادی انسانی و در داستانهایی که صبغه مذهبی دارند، در تمثیلها، احکام، ادعیه و سرودهای مذهبی بیان میشود.
رویکرد هرمنوتیکی، یک وجه منحصر به فرد دارد که آن را از تحلیل زبانی و نیز پدیدار شناسی و علوم انسانی ممتاز مینماید و به آن صبغه فلسفی میدهد، و آن عبارت است از روش همبستگی، یعنی تفسیر متقابل زبانها، هر یک به توسط دیگری.روش همبستگی، فقط تا آن حد اهمیت فلسفی دارد که بر التقاط گراییای ناشی از تنبلی فکری فایق آید که حاصل آن التقاطگرایی انحلال همبستگی است در همنشینی و مجاورت صرف؛و نیز تا آن حد که تسلیم ریشخند و استهزاء نسبت به یک نوع ایمانگرایی آرام و بیدغدغه-که به مقتضای آن، وضعیت ناسوتی فقط میپرسد، و پیام دینی فقط پاسخ میگوید- نشود.چنین روشی از لحاظ فلسفی، فقط زمانی مناسب و بجاست که مسأله ملاکهای تعیین اینکه آیا دو لفظ همبستهی، یک واحد رضایتبخش و کافی و وافی پدید میآورند یا نه، به صورت جدّا دقیق طرح شود.
همین وظیفه خطیر است که تفسیر را در دو سطح دیگر نیز به کار میاندازد:
اولا:برای اینکه گزارههای دینی را با مهمترین مسایل حیات انسانی تلفیق کنیم، باید در آغاز تفسیری در خور، از درونمایههای عمده متون مقدس را با تعابیر مذهبی، عقیدتی، رمزی، کلامی سنتهای مختلف یهودی، مسیحی و اسلامی(اگر در محدوده ادیان ابراهیمی سخن میگوییم)وفق دهیم.
ثانیا:همبستگی رموز دینی با جریانات عمده تجارب مشترک انسانها، پیوسته باید در پرتو تحول علوم ناظر به متون مقدس مورد بازنگری واقع شود.
در واقع، تفسیر، فقط زمانیخ لوازم هرمنوتیکی یا فلسفی دارد که مفسر، فریب تحلیل ساختارهای درونی را نخورد و نیز از سعی باطل در جهت کشف مقصود مصنّف، که در پشت متن نهان است، بپرهیزد، بلکه بکوشد تا آن نوع«بودن در جهان»را که متن، به عنوان اشارات متعالی و آنسویی خود، و در ورای معانی کاملا حقیقی الفاظ، عرضه میدارد، آشکار سازد.بدین طریق، مسأله مدلولات متن با مسأله مدلولات اشکال دیگر رمزگرایی که تجارب انسانی در آنها مجال ظهور مییابند، تلاقی میکند.
بنابراین، هرمنوتیک برای اینکه وظیفه خطیر خود را به انجام آورد، باید بسیاری از همبستگیهای بین السطوح را، مانند همبستگی میان نقد متون، نقد سنتها و نقد خود وجود، به کار بندد. (21)
یادداشتها
(1)-قبسات، شماره 2، ص 24.
(2)-جانهیک، فلسفه دین، ترجمه بهرام راد، ص 21.
(3)-جان هاسپرز، فلسفه دین، ترجمه مرکز مطالعات و تحقیقات اسلامی، قم، ص 16.
(4)-جانهیک، فلسفه دین، ص 21.
(5)-رونالدو.هپبرن، فلسفه دین، ترجمه دکتر همایون همتی، مجله قبسات، ش 2، ص 36.
(6)-فصل اول از کتاب اصول فلسفه دین نوشته پروفسور اچ، جی هوبلینگ، ترجمه حمیدرضا آیت اللهی، قبسات، ش 2، ص 68.
(7)-ویلیام پی.آلستون، مسائل فلسفه دین، ترجمه علی حقی، مجله نقد و نظر، شماره 9، ص 87.
(8)-همان، ص 81.
(9)-ایان باربور، علم و دین، ترجمه بهاء الدین خرمشاهی، ص 12.
(10)-ریچارد پاپکین، و اوروم استرول، کلیات فلسفه، ترجمه دکتر سید جلال الدین مجتبوی، ص 203.
(11)-کلیات فلسفه، ص 205.
(12)-دین پژوهی، ترجمه بهاء الدین خرمشاهی، دفتر اول، صص 124-125.
(13)-نقد و نظر، ش 9، ص 81.
(14)-محمد لگنهاوزن، رابطه فلسفه و الهیات در دوران پسامدرن، ترجمه غلامحسین توکلی، نقد و نظر، ش 9، صص 58-60.
(15)-همان مأخذ، صص 61-62.
(16)-درباره عقاید ویژه ادیان، به کتب تاریخ ادیان، مانند: تاریخ ادیان، جان ناس، ترجمه علی اصغر حکمت؛ ادیان زنده جهان، نوشته رابرت هیوم، ترجمه دکتر عبدالرحیم گواهی رجوع شود.
(17)-ویلیامپی، آلستون، نقد و نظر، ش 9، صص 82-83.
(18)-اچ، جی، هوبلینگ، قبسات، ش 2، ص 73.
(19)-نقد و نظر، ش 9، صص 89-90.
(20)-ویلیامپی.آلستون، نقد و نظر، ش 9، صص 87-89.
(21)-پل ریکور، گرایشهای عمده در فلسفه دین، ترجمه مصطفی ملکیان، مجله نقد و نظر، ش 2، صص 137-158.