آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۴

چکیده

متن

شیخ شهاب الدین سهروردى، یکى از شهابهاى ثاقب در آسمان فلسفه و عرفان ایرانى است.او در عمر کوتاه ولى پر ثمر خود، کاخى از نور برافراشت که همین امروز نیز چشمهاى عاشقان و شیفتگان خود را خیره مى‏سازد.
اثر مهم و اصلى او کتاب عظیم«حکمة الاشراق»است که در آن ذوق و عقل را به هم آمیخته، معجون دلنشینى پدید آورده است.
او علاوه بر کتاب حکمت اشراق، رسائلى نیز به فارسى و عربى پرداخته که در عین عرفانى بودن، از آثار مهم ادبى نیز محسوبند.این رسائل غالبا رمزآلود و سمبلیک بیان شده‏اند که گشوده گره‏ها و رموز آنها، اوقات بسیارى از دانشمندان عالم را به خود اختصاص داده است.در خارج از ایران تا آنجا که بنده اطلاع دارد بیش از همه هانرى کربن روى آثار سهروردى کار کرده و در معرفى این آثار براى اروپائیان سهم بسزائى داشته است.
در ایران نیز نخست از جناب آقاى دکتر منوچهرى مرتضوى باید یاد کنیم.کلاس حکمت اشراق ایشان، از پرنورترین کلاسهاى دوره دانشگاه بود.نیز ذکر خیرى از سهروردى شناس بزرگ، جناب دکتر سید حسین نصر را که در تصحیح انتقادى مجموعه آثار فارسى سهروردى، محققانه کار کرده‏اند، بر خود فرض مى‏داند.
رساله شیخ شهاب الدین که در این مقاله مورد تجزیه و تحلیل واقع شده، «آواز پر جبرئیل» مى‏باشد.امید است که اگر عمر باقى باشد، در مقالات بعدى، دیگر رسایل وى نیز مورد بررسى قرار گیرد.
«آواز پر جبرئیل که از رساله‏هاى پر رمز و راز سهروردى است، چهار مسأله عمده حکمت اشراق را در بر دارد:خیاطت و هجا و ابجد و کلمه.
رساله، در پاسخ شخصى منکر و مدعى که گویا آواز پر جبرئى را به سخره مى‏گرفت، نوشته شده است.او خود در این باره چنین مى‏نویسد:
«تا تمادى او«مدعى»در آن به جایى رسید که حکایت ایراد کرد از خواجه ابو على فارمدى، رحمة اللّه عیله، که او را پرسیدند که:چون است که کبود پریشان بعضى اصوات را آواز پر جبرئیل مى‏خواندند؟گفت:بدانکه همه از آواز بر جبرئیل است وسائل را گفت از جمله آوازهاى پر جبرئیل یکى توئى.» (1)
سهروردى سپس ادامه میدهد:«چون تجاسر او بدینجا رسید...گفتم اینک من در شرح آواز پر جبرئیل به عزمى درست ورائى صائب شروع کردم، تو اگر مردى و هنر مردان دارى، فهم کن و این جزو را«آواز پر جبرئیل»نام کرد.»
سهروردى براى شرح آواز پر جبرئیل، داستان تمثیلى بسیار زیبائى پرداخته که هر گوشه‏اى از آن، دربرگیرنده شگفتیهاى فراوانى است.
او در ابتداى حکایت گوید:یک شبى غسق شبه شکل، در مقعر فلک مینا رنگ، مستطیر گشته بود و ظلمتى که دست برادر عدم است، در اطراف عالم سفلى متبدّد شده بود، ما را از هجوم خواب قنوطى حاصل شد.از سر ضجرت شمعى برداشتم و قصد مردان سراى کردم، بعد از آن هوس دخول خانقاه پدرم سانح گشت.خانقاه را دو در بود، یکى در شهر و یکى در صحرا و بستان. برفتم و این در که در شهر بود، محکم ببستم و بعد از رتق آن قصد فتق در صحرا کردم.»
در سطور بالا«در شهر»عبارت از حواس ظاهرى است که محدود و مقید است، و در«صحرا و بستان»حواس باطنى که به عالم نامحدود و بى‏کراه غیب گشوده مى‏شود. * شهاب الدین در ادامه داستان چنین مى‏نویسد:«چون نگه کردم ده پیر خوب سیما را دیدم که در صفّه‏اى متمکن بودند...پرسیدم که بر کناره صفه بود، مرا جواب داد که جماعتى مجردانیم از جانب ناکجا آباد...آن اقلیم است که انگشت سبابه آنجا راه ندارد.»
مراد از ده پیر خوب سیما، عقول عشره‏اند و آنکه کنار صفه نشسته و با سهروردى هم سخن شده، عقل عاشر یا به اصطلاح خود وى حضرت جبرئیل(عیله السلام)است.او از آنجا که آخرین عقول است.کنار صفّه نشسته است.عقول دیگر، به قول سهروردى، مقامشان بالاتر از آن است که با انسان خاکى سخن گویند.«امثال شما را اهمیت مجاورت ایشان نباشد.»
سهروردى این پیر خوب سیما را چنین معرفى مى‏کند:
«و از جمل نورهاى قاهر، اعنى عقلها، یکى آن است که نسبت وى به ما همچون پدر است و او طلسم نوع انسانى است و بخشنده نفسهاى ماست و مکمل انسان است و شارع، او را روح القدس گوید و اهل حکمت، او را عقل فعال گویند. (4)
همو گوید:و این عقل فعال است که کدخداى عالم عنصرى است و هیولاى مشترک وصور آن و نفوس ما جمله از این عقل است و علوم ما که در خویشتن برو حاصل توانیم کرد، پس وجود (*)در الواح عمادى، ص 2-131 و پرتونامه، ص 30 و هیاکل النور، ص 88 این حواس را مفصلا توضیح داده است.«در چهار مقاله نظامى عروضى جاى وهم و متخلیه با هم پس و پیش شده است.»
ر.ک:ص 8-9 چهار مقاله، به اهتمام مرحوم علامه قزوینى، چاپ دوم سال 1341. آن هم از این عقل است.او ما را قوة به فعل مى‏آرد و نسبت او با نفوس ما همچون نسبت آفتاب است با بصر.» (3)
در رساله حاضر، از این عقل به نام آخرین کبریات، یعنى آخرین کلمه کبرى که کلمات صغرى از آن پدید آیند، یاد مى‏کند.(ص 219)منظور از ناکجا آباد، عالم غیب و عالم معنى است که از زمان و مکان فراتر است.
سهروردى گوید:هر جا که با انگشت نتوان بدان اشاره کرد، او از مغیبات شمرده مى‏شود. چنانکه روح انسان نیز از چنین ویژگى برخوردار است.به تک‏تک اعضاء بدن مى‏توان اشاه کرد و آن را نام برد، الا روح که با وجود بودنش در جسم، جاى مشخصى ندارد، هانرى کربن در مورد ناکجا آباد مى‏نویسد:جایى است بسیار آباد و پرنعمت، ولى لامکان، زیرا در مکان نمى‏گنجد.
سپس سهروردى داستان را چنین ادامه مى‏دهد:
«رکوه‏اى یازده تو دیدم، در صحن افکنده و قدرى آب، در میان آب ریگه مختصر متمکن شده و بر جوانب آن ریگچه جانورى چند مى‏گردیدند.»
در این عبارات، رکوه یازده تو، عبارت از نه طبقه آسمان به علاوه دو طبقه آتش و هواست، و ریگچه زمین است که دور آن را کره آب احاطه کرده و جانداران در بخش خشکى آن زندگى مى‏کنند *
او سپس مى‏افزاید:«بر هر طبقه‏اى از این رکوه یازده تو، از طبقات نه‏گانه بالائین انگه روشن برنشانده، الا دوم که انگله‏هاى نورانى بسیار بود و طبقه نخست هیچ انگله نداشت.»(211)
در هیأت مورد قبول قدما، ترتیب کرات از بالا به پائین بشرح زیر است:
نخستین فلک از بالا، فلک اطلس یا فلک الافلاک است که هیچ ستاره‏اى در آن نیست. حرکت آن، سبب حرکت دیگر افلاک مى‏شود. البته حرکت این فلک، خلاف جهت حرکت دیگر کرات است.علت این حرکت خلاف را سهروردى در رساله«روزى با جماعت صوفیان»چنین توضیح مى‏دهد:
«...هم چنان که تخته‏اى بگیرى و گوئى بر سر آن تخته نهى پس تخته را به خودکشى تخته نزدیک تو آید، اما گوى از بر او دور افتد و بدان جانب تخته رود که از تو دور باشد.» (4)
این فلک، عظیم‏ترین افلاک است و عقل اول آن را ترتیب کرده است.کره دوم را عقل دوم و کره سوم را عقل سوم، به همین ترتیب تا عقل عاشر که اداره کرات عنصرى بر عهده وى است.
«پرسیدم شیخ را که:این رکوه چیست؟گفت: بدان که توى اول که جرمش از همه عظیم‏تر است، از جمله اطباق او را آن پیرى ترتیب و ترکیب کرده است که بر بالاى همه نشسته است و دوم را دوم، همچنین تا به من رسد.»212)
کره دوم را کره ثوابت یا منطقه البروج نامند که همان آسمان پر ستاره است.
(*)ابن عربى شمار طبقات را بیشتر از این بیان کرده است:
آنچه گفته شد که فلک آفتاب در وسط عالم اجسام واقع شده است، به طریق کشف و راى شیخ محیى الدین عربى است(قدس سره)که عدد افلاک، زیاد اثبات مى‏نماید.زیرا که آن زمان هفت فلک در فوق فلک آفتاب است که فلک مریخ و فلک مشترى و فلک زحل و فلک منازل و فلک اطلس و فلک کرسى و فلک عرش باشد و هفت فلک در تحت او که فلک عطارد و فلک قمر و کره اثیر و کره هوا و کره خاک باشد.»
شرح گلشن راز شیخ محمود شبسترى.شمس الدین محمد لاهیجى، ص 568. سهروردى در مورد علت انبوهى ستارگان این فلک، در رساله«روزى با جماعت صوفیان»، چنین مى‏نویسد:
«شیخ را گفتم که چرا بر فلک دوم ستارگان بسیارند و بر دیگر فلکها یکى بیش نیست؟گفت اگر طبقى بزرگ بگیرى و چند یک کف زیبق بر آن ریزى، پس مرکز طبق به دست آرى و چیزى زیر مرکز طبق نهى، پس طبق متجزى مى‏شود، پس اگراجزاى خرد زیبق بر طبقى کوچک کنى و آن طبق کوچک را مرکز بگردانى بر طبق کوچک اجزاى زیبق متصل شود در حرکت طبق کوچک همان مثال است.اول نور فلک دوم قبول کرد و عرصه آن فراخ بود، لاجرم بر وى نور متجزى گشت.چون از آن جا به هر فلکى که مى‏رسید عرصه تنگ‏تر بود و نور اندک، لاجرم به هم متصل گشت.» (5)
از کره سوم تا کره ماه در هر کره یک ستاره به شرح زیر قرار دارد:
کره سوم زحل، چهارم مشترى، پنجم مریخ، ششم آفتاب، هفتم زهره، هشتم عطارد، نهم قمر. *
به نظر سهروردى، نه طبقه آسمان پاره‏شدنى نیستند، ولى طبقه هوا و آتش را توان درید«نه توى بالا را هیچ سوراخى نمى‏شایست کردن و لیکن در طبقه زیرین به سهولت مى‏شایست دریدن.»
هر یک از افلاک، آفریده یکى از عقول عشره است که به وسیله نفوس نه گانه که خود آفریده عقول‏اند، اداره مى‏شود.اداره کرات چهارگانه آتش و هوا و آب و خاک، بر عهده عقل عاشر است. سهروردى اینجا نیز از قول پیر دهم، غیرقابل خرق بودن طبقه نه گانه بالا و قابل خرق بودن دو کره هوا و آتش را تأکید کرده، از قول پیر دهم گوید: «این اصحاب و رفقاى نه گانه، این نه تو را حاصل کرده‏اند و آن فعل و صناعت ایشان است و این دو طبقه زیرین با جرعه‏اى آب و سنگ‏ریزه در میان، من تحصیل کرده‏ام و چون بنیت ایشان (عقول نه‏گانه)قوى‏تر بود، آنچه صناعت ایشان است، متمزق و مثقوب نمى‏گردد ولیکن آنچه از صناعت من است آن تمزیق توان کرد.»(212)
از آنجا که نظر اصلى سهروردى، از بیان هیأت طبیعى جهان، بیشتر پى بردن به راه نجات بشر از عالم ماده مى‏باشد، بنابراین غالبا در مورد کیفیت عبور و عروج انسان از این کرات مادى چاره اندیشى مى‏نماید.با اینکه او معتقد به عدم خرق کرات هفتگانه است، راه زیبا و دلنشینى به فهم بیشتر عروج جسمانى کمک مى‏کند.
در رساله«عقل سرخ»در پاسخ اینکه آیا این افلاک را مى‏توان درید و گذشت؟گوید:آرى. * اگر خاصیت روغن بلسان داشته باشى، مى‏توانى. در مقابل آفتاب بگیرى، قطره‏اى از آن را در کف دست بریزى از پشت دست بیرون آید. (6)
به قول نظامى:
(*)فردوسى نام این هفت ستاره را در یک بیت آورده است:
چو کیوان و بهرام و ناهید و تیر
چو خورشید و شیر از بر و ماده زیر
شرح ترجیع بند هاتف دکتر دامادى، انتشارات دانشگاه تهران.
( *)براى رسیدن به این مقام روحانى مقام در هیاکل النور گوید:
نفس ناطقه از جوهر ملکوت است، قوتهاى تن او را مشغول داشته.هرگه که نفس قوى گردد به فضائل روحانى و سلطان قواى درونى ضعیف شود به سبب کم خوردن و کم خفتن، باشد که نفس خلاص یابد و به عالم قدس پیوندد.(ص 107)
پاره کن این پرده عیسى گراى
تا پر عیسیت بروید ز پاى
ترتیب آفرینش عقول دهگانه بدین سان است که از آنجا که از واحد جز واحد صادر نمى‏شود، نخستین آفریده هستى، عقل است که از روى عقل دوم و نفس اول و فلک اول صادر مى‏شود؛ به همین ترتیب تا عقل دهم نفس نهم و فلک نهم.
اداره هر فلکى به عهده نفس * مربوطه به آن است:
«پرسیدم که:شما را از فرزند و ملک و امثال این هست؟گفت:ما را جفت نبوده است، ولیکن هر یکى فرزندى داریم و هر یکى آسیائى و هر فرزندى بر آسیائى گماشته‏ایم تا تیمار آن مى‏دارد.»(212)
به نظر سهروردى روح بشر جسمانیه * الحدوث است؛همین که مقدمات و شرایط فراهم گشت، از چراغ وى نورى مى‏رسد که شمع جان را روشن مى‏کند.درحقیقت، نفوس و ارواح فرزندان عقل عاشرند:
«همین که این فرزندان مدتى در این جهان به حیات خود ادامه دادند، چون وقت ایشان منقضى شود، ایشان پیش من(عقل عاشر)آیند و دیگر از من مفارقت نکنند و فرزندانى دیگر که نو حاصل شده باشند، به آنجا روند و برى قیاس مى‏بود.»
(214)
و این نفوسى از آنجا که در زمین با انواع مهالک روبرو شوند، بعد از مفارقت از بدن، تمایلى به بازگشت بدانجا از خود نشان نمى‏دهند:
«از بهر آنکه آسیاى من، مضیقى سخت است و در نواحى آن مخاوفى و مهالکى بسیارى است و از فرزندان من، هر که را نوبت رعایت خود به جاى آورد و از آنجا مفارقت کند، دیگر میل عود ازو متصور نشود.ولیکن این پیران دیگر را هر یکى فرزندى بیش نیست که متکفل است آسیا را و پیوسته بر شغل خویش ثبات مى‏نماید و فرزند هر یکى قوى‏تر از جمله فرزندان من است و مدد آسیا و فرزندان من از آسیا و اولادشان است.»(214)
درباره کیفیت تولد این نفوس، سهروردى بعد از طرح تمثیل کنیزک حبش که در میانه آسیا متمکن است و نظر او در آسیا و گردش و تد...خود این رمز را به پیدائى صلاحیت و استعداد در وجود انسانها تعبیر مى‏نماید، مى‏گوید:مراد از این صلاحیتى و استعدادى بیش نیست.
سهروردى سخن پیر را در چگونگى تولد نفوس، از کنیزک حبشى وتعبیر آن را به صلاحیت و استعداد از پیر مى‏پذیرد، ولى از آنجا که این تولد بدون حرکت پیر و عقل عاشر صورت مى‏گیرد، متردد است، لذا مى‏پرسد که:با وجود عدم تحرکى که تو ادعا مى‏کنى، چگونه در این خانقاه نزول کردى؟پیر با ذکر مثال زیبائى به وى پاسخ مى‏دهد که:بیان این الفاظ جهت تبیین مسائل است وگرنه در عالم معنى زمان و مکان مطرح نیست.
آفتاب از اول در حال تابش است، اگر شخصى با وجود علتى نتواند روى آفتاب را ببیند، بعد از (*)
آسمانهاست در ولایت جان
کارفرماى آسمان جهان
در ره روح پست و بالاهاست
کوههاى بلند و دریاهاست
(حدیقه سنائى، به نقل از مثنوى، دفتر اول)
( *)در خصوص جسمانیه الحدوث بودن روح، در هیاکل النور به صراحت سخن به میان آورده، گوید.
حق تعالى او(نفس)را مى‏آفریند با تن، نه پیش و نه پس، بلکه با وى.چنانکه فتیله که مستعد است، چون او را از چراغ و یا از آتش در افروزند، از چراغ و آتش هیچ کم نشود.(هیاکل النور، ص 90) رفع علت و رؤیت خورشید، نمى‏تواند آفتاب را بازخواست کند که قبلا کجا بودى.
«ما نیز پیوسته در این صفّه‏ایم و نادیدن تو دلیل نابودن ما نیست و بر تغیر و انتقال دلالت ندارد تبدل در حال تست.»(215)
به قول سعدى علیه الرحمه: (7)
گر نبیند به روز، شب پره، نور
چشمه آفتاب را چه گناه؟
آنگاه سهروردى از پیر مى‏خواهد که علم خیاطت به وى آموزد، پیر گوید:
«هیهات!اشباه و نظایر ترا بدین دست نرسد و نوع ترا این علم میسر نشود که خیاطت ما در این فعل باز نگنجد.لکن ترا از علم خیاطت آن قدر تعلیم رود که اگر وقتى خیش و مرقع خود را به عمارت حاجت بود توانى کردن.»(216)
به نظر پرفسور هانرى کربن، منظور از علم خیاطت علم تصوف و ابداع در ماده و صورت است که مقدارى بسیار اندک از آن در اختیار بشر نهاده شده است.آنگاه سهروردى با این درخواست از پیر که:کلام خدا را به من بیاموز، وارد یکى از رمزهاى اصلى این رساله، یعنى راز«کلمه»مى‏شود.پیر نخست هجائى به وى مى‏آموزد که با آن هر کس مى‏تواند هر سوره‏اى از قرآن را بخواند و به معناى حقیقى آن پى برد.
«گفتم کلام خداى را به من آموز، گفت عظیم دور است که تو در این شهر باشى از کلام خداى تعالى قدرى بسیار نمى‏توان آموخت، ولیکن آنچه میسر شود، ترا تعلیم کنم.زود لوح مرا ستد؛ بعد از آن هجائى بس عجیب به من آموخت، چنانکه بدان هجا، هر سورتى که مى‏خواستم مى‏توانستم دانست.گفت هر که این هجا درنیابد، او را اسرار کلام خداى چنانکه واجب کند، حاصل نشود و هر که بر احول این هجاء مطلع شد، او را شرفى و متانتى با دید آید.پس از آن، علم ابجد بیاموختم و لوح را بعد از فراغ تحصیل آن مبلغ منقش گردانیدم، بدان قدر که مرتقاى قدرت و مسراى خاطر من بود از کلام بارى(عزّ سلطانه و جل کبریاءه)چندانى عجایب مرا ظاهر شد که در بیان نگنجند و هر وقتى که مشکل طارى گشتى، بر شیخ عرضه کردمى و از بحث آن اشکال حل گشتى.گاهى در نفث روح منحنى مى‏رفت، شیخ چنان اشارت کرد که آن از روح القدس حاصل شود.»(ص 217)
به نظر میرسد، منظور سهروردى از هجا، معرفت النفس باشد که مقدمه دیگر معارف تواند بود و«علم ابجد»پى بردن به راز موجودات و کیفیت خلقت آنان از جانب پروردگار متعال و نیز پیدا شدن معانى جدیدى از قرآن کریم است.چرا که‏«إن للقرآن ظهرا و بطنا لبطنه بطنا الى سبعة بطن»\}و منظور از لوح، دل عارف مى‏باشد.
تفسیر سهروردى از عقول عشره، این است که هر کدام از آنها نورى است عظیم و عظیم‏ترین آنها همان کلمه علیاست که کلمه و نورى از آن عظیم‏تر نیست و قیاس این نور با نورهاى دیگر همچون قیاس آفتاب است با دیگر کواکب.
«گفت بدان که حق را سبحانه تعالى چندان کلمات است کبرى که آن کلمات نورانى است از سبحات وجه کریم او و بعضى بالاى بعضى نور اول کلمه علیاست که از آن عظیم‏تر کلمتى نیست؛ نسبت او در نور و تجلى با کلمات دیگر، چون نسبت آفتاب است با دیگر کواکب.»(217)
مقصود پیامبر اکرم(ص)در این حدیث که مى‏فرماید:«لو کان الشمس ظاهرا لکانت تعبد من دون اللّه»همین است.از این کلمه، کلمه‏اى دیگر حاصل مى‏شود تا عدد ده کامل شود.
آخرین کلمات دهگانه، حضرت جبرئیل(علیه‏ اسلام)است که ارواح آدمیان از این کلمه آخر است.چنانکه رسول اکرم(ص)فرمود:«یبعث اللّه ملکا و ینفخ فیه الروح»و منظور خداوند متعال در آیه شریفه‏«فارسلنا الیها روحنا»\}(مریم/17)همین کلمه جبرئیل است.بنابراین، «هر که را روح است کلمه است، بلکه روح و کلمه هر دو اسم یک حقیقت است.»(218)
از روح القدس یا حضرت جبرئیل ارواح و نفوس در بشر دمیده مى‏شود.
به نظر سهروردى کلمات الهى بر سه قسم‏اند:
نخست کلمات کبرى که در قرآن از آنها تحت عنوان السابقات نامبرده شده است:«فالسبقات سبقا فالمدبرات امرا.»\}(نازعات/5-4)
دوم کلمات وسطى:«المدبرات»مذکور در آیه بالا ملائکه محرکات افلاک و کلمات وسطى هستند.او سپس این تقسیم بندى را با آیه دیگرى از قرآن تطبیق مى‏نماید که:
و«انا لنحن الصافون»\}(الصافات/164)که اشارت به کلمات کبرى است و«إنّا لنحن المسبّحون»\} (الصافات/166)اشارت به کلمات وسطى است. (219)
«از این جهت است که در قرآن، همیشه الصافون مقدم باشد، نظیر«والصافات صفا و الزجرات زجرا»\}(الصافات/2-1)(219)
سهروردى پیش از بیان نوع سوم از کلمات، یعنى کلمات صغرى، به تشریح دو بال حضرت جبرئیل مى‏پردازد که هرکدام از کلمات موجود در عالم از آن دو بال آفریده مى‏شود:
«جبرئیل(ع)را دو پر است، پر راست نور محض است، پر چپ پاره‏اى نشان تاریکى بر وهم، چون کلفى بر روى مه...چون نظر به اضافت بود او کنى با بود حق، صفت با بود او دارد و چون نظر به استحقاق ذات او کنى، استحقاق عدم دارد و آن لازم شاید بود است این دو معنى، در مرتبت دو پر است، اضافت او به حق بال راست و اعتبار استحقاق او در نفس بال چپ اوست»(ص 220)
در اینجا سهروردى با توسل به آیه شریفه «جاعل الملائکه رسلا اولى اجنحة مثنى و ثلاث و رباع»\}(فاطر/1)استدلال مى‏نماید که همگى فرشتگان داراى بال‏اند، آنهایى که دو بال دارند، نسبت به آنهایى که سه یا بیشتر دارند از مقام و موقعیت بالاترى برخوردارند، به همین علت مثنى پیش از ارقام دیگر ذکر شده است.
سوم-کلمه صغرى *
سهروردى کلمه صغرى را چنین تعریف مى‏کند:«چون از روح قدسى شعاعى فرو افتاد، شعاع او آن کلمه است که او را کلمه صغرى مى‏خوانند»(212)
با استدلال به آیه شریفه‏«و جعل کلمة الّذین کفروا السّفلى و کلمة اللّه هى العلیا»\}(توبه/40)نتیجه مى‏گیرد که کافران نیز کله هستند، الا اینکه آنها کلمات کدراند.زیرا این کلمات از پر چپ جبرئیل(ع)فرو افتاده‏اند و تمامى عالم مقاده نیز از همین بال به وجود آمده است.
آنگاه با آوردن حدیثى از پیامبر اکرم که مى‏فرماید:«ان الله تعالى خلق فى ظلمة ثم رش علیهم من نوره»مى‏افزاید که این حدیث، اشارت به شعاع پر راست است و در کلام مجید مى‏گوید:«جعل الظلمات و النور»\}این ظلمتى که او را به«جعل»نسبت کرده عالم غرور تواند بود و این نور که از پس ظلمات است، شعاع پر راست است.» (221)
(*)
بنموده بدو عیان مولى
آیة الصغرى و آیة الکبرى
(حدیقه 195)
بنابراین، کلمات صغرى به دو دسته تقسیم مى‏شوند:نخست کلمات که از پر چپ جبرئیل است، آنها همان کافران و عالم ماده است که این کلمات لیاقت بازگشت به مبدأ خود را ندارد، اما روانهاى روشن و حقایقى که القا مى‏کنند در خواطر، چنانکه گفت:کتب فى قلوبهم الایمان و ایدهم بروح منه»\}(مجادله/23)از پر راست و نداء قدسى هستند، چنانکه‏«و نادیناه ان یا ابراهیم»\} (الصافات/104)و غیر آن همه از پر راست از آن او، و قهر و صیحه و حوادث هم از پر چپ اوست.علیه الصلوة و السلام.»(222)
«هیچ کلمتى مجاور روز وشب باشد؟»، پیر پاسخ مى‏دهد:«مصعد کلمات حضرت حق است، چنانکه گفت:الیه یصعد الکلم الطیب.» * و در حضرت حق تعالى نه شب باشد و نه روز، «لیس عند ربکم مساء و لاصباح»\}(نساء/77)در جانب ربوبیت زمان نباشد...و هر چه زمان ندارد و هر چه بیرون از این هر دوست کلمات حق است کبرى و صغرى.»(23-222)
یادداشتها
(*)
بیخودى منتهاى راز همه‏ست
مرجع روح پاک به کلمه است
(حدیقه سنائى، به اهتمام مدرس رضوى، 89)
(1)-سهروردى، شیخ شهاب الدین، مجموعه آثار فارسى، به تصحیح سید حسین نصر، ص 209، پژوهشگاه، چاپ دوم 1373.
(2)-همان مأخذ، هیاکل النور، ص 97.
(3)-همان مأخذ، ص 54.
(4)-همان مأخذ، روزى با جماع صوفیان، ص 242.
(5)-همان مأخذ، ص 246:
(6)-همان مأخذ، عقل سرخ، ص 230.
(7)-گلستان سعدى، به اهتمام محمد على فروغى.

تبلیغات