آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۴

چکیده

متن

چندی پیش کتاب بس ممتّع«سرچشمه‏های حکمت اشراق»جمع و تألیف آقای دکتر صمد موحّد دامت افاداته دیده شد که در آن آمده: «سهروردی از عارفان زیر به عنوان حاملان حکمت اشراق و«حافظان کلمه»در دوره اسلامی نام می‏برد:
1-ابو الفیض ثوبان بن ابراهیم معروف به ذو النون مصری-(م:245 یا 246 ه.ق)از مردم شهر اخمیم مصر...که در دوره اسلامی، میراث شاخه فیثاغوری حکمت اشراق به او رسیده و از طریق وی به سهل بن عبداللّه تستری (م:273 یا 283 ه.ق)منتقل شده است...افکار و اقوال سهل بن عبداللّه، بعدها از طریق ابو طالب مکّی مؤلف کتاب معروف«قوت القلوب»ترویج و تأیید شد...اما اینکه سهروردی، ذوالنوون را وارث افکار فیثاغوریان و آگاه از حکمت‏های رمزی و باطنی می‏داند، چندان هم دور از واقعیّت و بی‏سابقه نیست؛زیرا مؤلفان دیگر نیز پیش از او درباره ذوالنّون همین مطالب را نوشته‏اند و از دلبستگی او به علوم غریبه و آگاهی از اسرار خطوط قدیم مصر و پرداختن به علم باطن و اشراف بر علوم فلسفی سخن گفته‏اند.از مجموعه این اخبار و اطّلاعات برمی‏آید که ذوالنّون...از کسانی است که افکار و تعالیم نو افلاطونی و نو فیثاغوری را در تصوّف وارد کرده‏اند.» (1) و رویت این معنی به حدس (هو سرعة الانتقال من المبادی الی المطالب و یقابله الفکر) (2) در دل انداخت که تواند بود که بر پایه این افادات عالیات معارف اسکندرانی اعم از فیثاغوری و هرمسی و نو افلاطونی به شرحی که باز خواهم گفت، از طریق مشایخ مذکورین، یعنی ذوالنّون و سهل بن عبداللّه و ابو طالب مکّی، به محی الدین ابن العربی رسیده باشد.البتّه آشکار است که صحّت این معنی منوط بدان خواهد بود که بتوانیم صحّت چند مطلب را مستدلاّ پدیدار گردانیم، به شرح آتی:
الف:عناصر اسکندرانی در نظام محی الدینی موجود است.
ب:محی الدین با آثار سهل و ابو طالب مئنوس و از آن متأثر بوده است.
ج:ابو طالب با سهل اتّصال داشته است.
د:سهل با ذو النّون ارتباط داشته است.
ه:ذوالنون اهل حکمت نظری و بل که از حاملین معارف اسکندرانی بوده است.
باید گفت:
الف:اوّلا نظام محی الدینی چنانکه اصحاب تحقیق به محالّ خویش بازگفته‏اند و تعرّض بدان بدین مختصر در نمی‏گنجد، حاوی عناصر فلسفی متعدّدی است.تا بدانجایگاه که می‏توان آن را «عرفان فلسفی»نام کرد.ثانیا از این میان شاید عناصر اسکندرانی غالب بر سائر عناصر باشد.این سخن بدین مقام از باب اصول موضوعه آوردم که مجال استقصائی بالفعل بهر ما موجود نیست و فقط می‏توان بدین مقام به بیتی از آن بزرگ(ابن العربی)که کاشف از حقیقت حال او است استشهاد کرد و گذشت؛قال الشیخ:
عقد الخلائق فی الإله عقائدا
و انا اعتقدت جمیع ما عقدوه
ب:اما اینکه محی الدین با آثار ابو طالب و سهل بن عبداللّه مأنوس و از آن متأثر بوده، معنائی است محرز. (3)
بدین باب عجالة اشعار می‏کنیم به مواردی چند که به مدد فهارس ملحق به طبع انتقادی فصوص الحکم و مقادیری از الفتوحات بدان برخورده‏ایم.نگفته پیدا است که با جستجوئی بیشتر به سایر آثار آن بزرگ و بالاخص بقیّه الفتوحات، به مواردی بیشتر برخواهیم خورد.به هر حال، برخی از موارد إشعار آن بزرگ(ابن العربی)به نام و سخن ابو طالب و سهل:
Iابو طالب:
1:فصوص الحکم:طبع مرحوم دکتر ابو العلاء عفیفی:بیروت، دار الکتاب، ظ 1946:
1-ص 165 س 11.
2:الفتوحات، طبع آقای پروفسور عثمان یحیی: الهیئة المصریّه العامّه للکتاب-ج 1، ج 13-1410/ 1405 ق.
1-ج 1/ف 443.
2-ج 2/ف 21.
3-ج 2/ف 22.
4-ج 2/ف 23.
5-ج 2/ف 24.
6-ج 3/ف 141.
بیان:در فقره منقوله فوق(ج 3/ف 141)، شیخ از ابو طالب به عنوان احد از مشایخ خویش یاد کرده است:«...و ان کان قد منع وجود مثل هذا جماعة من اصحابنا و شیوخنا کابی طالب المکّی...».
7-ج 4/ف 248.
8-ج 4/ف 349.
9-ج 5/ف 89.
10-ج 6/ف 121.
11-ج 6/ف 536.
12-ج 9/ف 75.
13-ج 11/ف 277.
14-ج 13/ف 159
II:سهل بن عبداللّه:
1:فصوص الحکم:
1-ص 85 س 4.
2-ص 90 س 15-ص 91 س 1.
2:الفتوحات:
1-ج 1/ف 626.
2-ج 2/ف 323.
3-ج 2/ف 565.
4-ج 3/ف 276/1.
بیان:در فقره منقوله فوق(ج 3/ف 276 را) شیخ از سهل به عنوان«عالمنا»یاد کرده است:«... و کان عالمنا الامام سهل بن عبداللّه یدقّق فی هذا الشأن...و هو الصحیح عندنا.»
5-ج 7/ف 612.
6-ج 8/ف 416.
7-ج 10/ف 358.
8-ج 11/ف 309.
9-ج 11/ف 366.
10-ج 11/ف 367.
11-ج 12/ف 4.
12-ج 12/ف 41.
13-ج 12/ف 380.
14-ج 12/ف 441-451.
15-ج 13/ف 563.
ج:حال آمدیم بر سر این معنی که بگردیم و اتّصال ابو طالب را با سهل بن عبداللّه دریابیم.
1-در نفحات الانس وارد است که:«ابو طالب محمد بن علی...المکیّ...نسبت وی در تصوّف به شیخ عارف ابو الحسن محمّد بن ابی عبداللّه احمد بن سالم البصری است و انتساب شیخ ابو الحسن به پدر خود ابو عبداللّه احمد بن سالم و انتساب پدر وی به سهل بن عبداللّه التّستری قدّس اللّه ارواحهم.» (4)
2-از اصحاب تحقیق معاصر ما نیز، جناب دکتر زرّین‏کوب در افادت آورده است که:«اقوال وی‏[سهل‏]...بعدها از طریق ابو طالب مکّی... مؤلف کتاب معروف قوت القلوب ترویج و تأئید شد.» (5)
د:و امّا در باب انتساب سهل با ذوالنّون بباید گفت که:
1-در شرح التّعرف بخاری وارد است که«... ذوالنّون...رحمه اللّه، استاد سهل بن عبداللّه التّستری بود.» (6)
2-در المشارع و المطارحات شیخ الاشراق دیده می‏شود که«...فخمیرة الفیثاغورثیین وقعت الی اخیّ اخمیم‏[ذی النون‏]و منه نزلت الی سیّار تستر و شیعته.» (7)
3-در طبقات الصوفیه وارد است که:«سهل... شاگرد ذوالنّون مصری اید(است)».
4-در نفحات الانس(ص 66)دیده می‏شود که «سهل...شاگرد ذوالنون مصری است».
5-این عبارت نیز از ابن العربی است در التجلّیات الالهیّه که:«کنّا فی نور الغیب فرئینا سهل بن عبداللّه التّستری...و واخیت بینه و بین ذی النّون.» (8) و این جمله، دلیل انتساب سهل است با ذوالنّون آن هم به طریق صحبت و تتلمذ مستقیم.
ه:معنای پنجمین نیز از معانی پنج گانه اثبات این مطلب است که ذوالنون اوّلا:از اهل حکمت بوده است و ثانیا:از حاملین معارف اسکندرانی. بدین باب هم شواهدی متعدّد به متون معتبره قدیم وارد است.از آن جمله:
1-در«الفهرست»ابن الندیم نام او در عرض نام فلاسفه‏ای که در صنعت تکلّم کرده‏اند مذکور است:«اسماء الفلاسفة الّذین تکلموا فی الصنعة و هم هرمس...افلاطن...اسکندروس... ذوالنون.» (9) و نیز:«ذوالنّون...له اثر فی الصنعه و کتب مصنّفة فمن کتبه کتاب الرکن الاکبر، کتاب الثّقه فی الصنعه.» (10)
2-در«تاریخ الحکماء»القفطی وارد است که: «ذوالنّون، ابن ابراهیم الاخمیمی المصری من طبقة جابر بن حیّان فی انتحال صناعة الکیمیا و تقلّد علم الباطن و الاشراف علی کثیر من علوم الفلسفه.» (11)
3-در«سیرة ابن خفیف»ابو علی دیلمی دیده می‏شود که:«...در مصر، غلامی...خدمت ذوالنون می‏کرد.مدتی پای از خدمت وی باز گرفت. ذوالنّون خبر وی باز پرسید.گفتند کی:این ساعت بازرگانی می‏کند و به تجارت مشغول است، اتفاق، روزی ذوالنّون در راهی آن غلام را بدید و او را پرسید و گفت:می‏خواهم کی از بهر من مرواریذی چند خرد بیاوری تا بخرم.گفت:حکم ترا است. پس مرواریذی چند به خدمت وی برد؛ذوالنون داروئی چند بر این نهاذ تا نرم گشت و برکناره برکه بنشست و در دهن ماهی انداخت و یک هفته هیچ نخورد بعد از یک هفته آن ماهی را بگرفت و شکم وی بشکافت و سه مرواریذ بزرگ از شک او بیرون آورد.» (12)
4-به نقل افادت آقای دکتر موحّد نیز گذشت که شیخ الاشراق به«المشارع»آورده است که:«فخمیرة الفیثاغورثیین وقعت الی اخیّ إخمیم.»(ص 503)و این جمله چنانکه بگفتم دلیل است بر اینکه ذوالنون اوّلا از حکماء بوده است، و ثانیا از حاملین حکمت اسکندرانی، و معنای نخستین از قبل ورود به منابع معتبره مسلّم است و در باب صحّت معنای دومین نیز افزون بر استظهار از منابع مزبوره، می‏توان گفت که مولد او چنانکه بیامد«اخمیم»بوده است از اعمال مصر، یعنی خاستگاه حکمت مذکوره(اسکندرانی) و این معنی قرینه‏ای است قویّ بر صحّت مدّعا.افزون بر این، استحسانی هم می‏توان کرد و بر مبنای آن می‏توان اساسا او را یونانی الاصل در شمار آورد؛چنانکه یکی از فضلاء معاصر ما، یعنی مرحوم سعید نفیسی چنین کرده است و در جائی آورده که:«...ذوالنّون در قرآن لقب یونس پیغمبر است و نون در زبان تازی به معنی ماهی است و این لقب بدان مناسبت است که معتقدند یونس به شکم ماهی پناه برد. این مناسبت را نمی‏توان درباره این عابد مصری(ذوالنون)به کار برد...به گمانم ذوالنون تحریفی از نام یونانی بسیار رایجی است که اصل یونانی آن«زنون» Zenon است و معرّب آن‏ زینون ضبط کرده‏اند.چنان می‏نماید که این مرد یونانی...بوده باشد.» (13) و از تلفیق این معانی، چنانکه بگفتم می‏توان او را از حاملین حکمت اسکندرانی در شمار کرد.مع هذا جمیع آنچه که بدین باب و بل که بدین گفتار بیاوردم و بیاورم؛علی العجاله، صرفا مؤدای تحقیق است و آن هم منبعث از حدسی که بدان اشعار آوردم و هیچ حکم نکنم و نتوانم کرد، که:علم ایزد را است.
بیان:بقی فی المقام کلام، و هو انّه لقائل ان یقول لی:تو که سلسله اتصال ابو طالب با سهل و سهل با ذوالنون درست گردانیدی، چرا نیاوردی که سلسله شخص شخیص ابن العربی چگونه با آن دو(سهل و ابو طالب)در می‏پیوندی؟ فساقول له که:من بدین باب سخنی به جائی نیافته‏ام؛و آنچه که توانم گفت این است که:شاید به متن واقع سلسله‏ای از ابن العربی تا به ابو طالب و سهل هر یک به تنهائی و یا فقط به ابو طالب و از طریق او به سهل، منتظم بوده باشد، که یا از سر عدم ضبط آن در کتب و یا از سر عدم استقراء با وصف ضبط در منابع، بر آن آگاه نگشته باشیم.چنانکه نیز تواند بود که آن بزرگ(ابن العربی)به اصطلاح اهل حدیث از طریق«وجاده» (14) با آن دو(ابو طالب و سهل) متّصل گردیده باشد.و العلم عنده تعالی.
استنتاج:به هر صورت، نتیجه این سخنان این است که:اوّلا، ذوالنّون از حاملین حکمت اسکندرانی بوده است.ثانیا، حکمت مذکوره از او مستقیما به سهل بن عبداللّه تستری و از سهل بن عبداللّه، مع الواسطه به ابو طالب مکّی رسیده و از طریق مشار الیهما به محی الدین ابن العربی. هر چند که ندانم و نتوانم گفت که بین آن ابن عربی و آن دو نیز سلسله‏ای معنعنا موجود بوده و یا اینکه طریق وصول آن معارف از آن دو به او به اصطلاح اهل حدیث، «وجاده»بوده است.
استطراد:اینک که سخن منتهی بدین مقام گردید، چنان در دل افتاد که معنائی دیگر نیز که حاوی فائدتی است عظیم، طردا للباب، به اشارت در اشعار آوریم.چنانکه معلوم است در وجه اشتقاق کلمتین صوفی و تصوّف، قدیما و جدیدا سخنانی بس فراوان بیاورده‏اند و از آن میان یکی هم قول استاد رئیس ابو ریحان بیرونی است.«کتاب الهند»که به گاه نقل مسلک قدمای یونانیان در باب موجودات عقلی و حسّی آن را البته به استطراد به شرح آتی ایراد فرموده است:
«...و هذا رأی السّوفیه‏[کذا بالسین اخت الشّین‏]و هم الحکماء فانّ السّوف بالیونانیّه الحکمه و بها سمّی الفیلسوف پیلاسوپا، ای:محبّ الحکمه، و لمّا ذهب فی الاسلام قوم الی قریب من رأیهم سمّوا باسمهم و لم یعرف اللقب بعضهم، فنسبهم للتوکّل الی اصحاب الصّفه و انّهم اصحاب النّبی صلی اللّه علیه‏[و آله‏]و سلّم ثمّ صحف بعد ذلک فصیّر من صوف التیوس....» (15)
مؤدّای این افادت البتّه به تفصیلی برگرفته از منابعی دیگر در یک سخن این است که: کلمه«سوف»یونانی با سین اخت الشین، به معنای حکمت و البتّه به تبدیل سین به صاد، داخل زبان تازی گردیده است و آنگاه یاء نسبتی بدان الحاق کرده‏اند و کلمه«صوفی»از آن برساخته‏اند به معنای اهل حکمت و یا منسوب بدان و کلمه مزبور(صوفی)لقب آن جماعت گردیده است و متعاقبا از سر شباهت موجود به میانه آنان و جماعتی که«صوفیه»خوانده می‏شوند، لقب مذکور بر آنان اطلاق شده است.چنانکه یکی از قدمای محققّین قوم، یعنی خواجه امام قشیری آورده است:
«...هذه التسمیة غلبت علی هذه الطائفة فیقال رجل صوفی...و لیس یشهد لهذا الاسم من حیث العربیة قیاس و لا اشتقاق و الاظهر فیه انّه کالّلقب». (16) پس آنگاه از لقب مشار الیه(صوفی) مصدری جعل کرده‏اند از باب تفعّل و آن همان کلمه معهود، یعنی تصوّف است.
تحصیل:اینک اگر آن دو معنائی که در باب احوال ذوالنون ایراد شد، (یونانی الاصل بودن و حامل حکمت اسکندرانی بودن)را با این معنی اندر آمیزیم که او از«طبقه اولا»ی صوفیه بوده و«...سیّد بوده، امام در وقت خود و یگانه روزگار و سر این طائفه‏اید[است‏]و همه اضافت و نسبت با او کنند...و پیش از وی مشایخ بودند، لکن پیشین کس که اشارت با عبارت آورد در این طریق و از این طریق سخن گفت و بسط کرد، ذوالنّون مصری بود.» (17) خواهیم توانست که قول منتخب استاد رئیس را که به اجمال عبارت است از اینکه:کلمه صوفی و به تبع آن کلمه تصوّف یونانی المنشأ بوده واجد عنوان صحّت در شمار کنیم.هر چند که به تکرار بیاوردم و نیز می‏آورم که هیچ حکمت بذلک بدین ابواب نمی‏گویم و نیز نگویم جز این نیست که جستجوئی می‏کنیم، تا مگر فارغ نباشیم و هم:
اندر این ره می‏تراش و می‏خراش
تا دم آخر دمی فارغ نباش
دوست دارد یار این آشفتگی
کوشش بیهوده به از خفتگی (18)
فائده:بر قول منقول از استاد رئیس اشکالی کرده‏اند و گفته‏اند که:در تعریب کلمات یونانی حرف معادل S لاتین به حرف سین تازی تبدیل شده است و نه حرف صاد. (19) و جماعتی دیگر نیز از آن سو افتاده‏اند، همچون«پاره‏ای از معاصران» ما که از سر افادت استاد فقید، جلال الدین همائی السّنا(طاب ثراه)«این عقیده را شاخ و برگ داده و لفظ تصوّف را با تئوسوفی theosophie و صوفی را با سوفسطائی مربوط کرده...و حتی بعضی معتقد شده‏اند که لفظ صوفی و مشتّقات آن را از قبیل تصوّف و متصوّفه، همه جا به سین باید نوشت و نه به صاد.» (20)
من بنده گویم که:اوّلا، در مقام نقل افادت استاد رئیس اشعار شد که آن بزرگ نیز«السوفیّه» ضبط فرموده است، به سین اخت الشین و نه «الصوفیّه»به صاد اخت الضاد، و لکن«السّوفیه» مزبور، جمع«السّوفی»است، و«السّوفی»معرّف «سوفی»، و«سوفی»منسوب است به«سوف»، و «سوف»معرّف است از یونانی به معنای حکمت.و بالذّات ربطی با«صوفی»و تصوّف مصطلح ندارد و جز در مقام فحص از وجه اشتقاق این دو کلمه در ذکر نمی‏آید.
ثانیا، شنیدم آقای محمّدصادق ضیائی(دام بقاه) -پوربرومند استاد فقید، میرزا ابو عبداللّه الزّنجانی (طاب ثراه)-که پدرم گاهی که به جمع و تألیف رساله«التّصوف فی التاریخ»مشغولی یافته بود، در پی گفتگوئی چند که بین من و او معمول شد، متقاعد گردید که سخن جماعتی که کلمه تصوّف را دارای منشأ یونانی می‏دانند، واجد عنوان صحّت است.این اشکال نیز که در تعریب کلمات یونانی حرف معادل S لاتین به سین تبدیل گردیده است و نه صاد، چنین مرتفع شد که بدید یکی از فضلاء مسیحی عراق که صداقتی نیز با وی می‏داشت،«اب انستاس ماری الکرملی»نام او، به مجلّه«لغة العرب»که آن را به شهر بغداد منتشر می‏گردانید، مواردی متعدّد احصاء کرده است که بدان جمله، حرف مورد اشعار(حرف معادل S لاتین در یونانی)در مقام تعریب به صاد تبدیل شده است و نه سین؛و با این همه متعاقبا معتقد گردید که بایسته است که«سوفی»و«تسوّف»گفت و نوشت به سین، و نه«صوفی»و«تصوّف»به صاد.
یادداشتها
(1)-موحد.دکتر صمد، سرچشمه‏های حکمت اشراق، فراروان، صص 167-165-تهران 1374.
(2)-میر سید شریف، تعریفات، مصر، الخیریه، ص 37، 1306 ه. ق.
(3)-جامی، نفحات الانس، به اهتمام دکتر عابدی، ص 122.
(4)-زرین کوب، دکتر عبد الحسین، جستجو در تصوف ایران، ص 134، امیر کبیر، 1369(نقل از:سرچشمه‏های حکمت اشراق، دکتر صمد موحد، ص 166)
(5)-بخاری، شرح تعرف، به اهتمام محمد روشن، جلد 1، ص 207.
(6)-شیخ اشراق، مجموعه مصنفات، جلد 1، ص 503(نقل از: سرچشمه‏های حکمت اشراق)
(7)-انصاری، خواجه عبداللّه، ترجمه طبقات الصوفیه، به اهتمام دکتر سرور مولایی، ص 133.
(8)-ابن عربی، محیی الدین، التجلیات الالهیّه، عثمان یحیی، صص 390-388.
(9)-الفهرست، بیروت، دار المعرفة، ص:497، 1978 م.
(10)-همان مأخذ، صص 504-503.
(11)-القفطی، تاریخ الحکماء، چاپ لایپزیک، ص 185، 1903.
(12)-دیلمی، ابو علی، سیره ابن خفیف، چاپ:ا.شیمل طاری، افست:دکتر سبحانی، ص 126، انتشارات بابک، 1363.
(13)-نفیسی، سعید، سرچشمه تصوف در ایران، ص 76-75، چاپ فروغی، 1371.
(14)-سجادی، سید جعفر، فرهنگ علوم نقلی، ص 574، انتشارات علمی، 1344.
(15)-کتاب الهند، حیدرآباد دکن، دائرة المعارف، 1958، ص 25/24، س 2/18.
(16)-قشیری، ابو القاسم، رساله قشیریه، طبع صبیح، مصر، ص 126، 1948.
(17)-طبقات الصوفیه، ص 11.
(18)-مولوی، مثنوی، طبع نیکلسون بیت 1819، امیر کبیر، تهران، 1371.
(19)-تابنده، خورشید تابنده، ص 21 حاشیه، تهران، انتشارات حقیقت، 1373.
(20)-کاشانی، عز الدین محمود، مصباح الهدایه و مفتاح الکفایه، به تصحیح و مقدمه جلال الدین همایی، ص 66 مقدمه، نشر هما، 1367.

تبلیغات