انسان و طبیعت
آرشیو
چکیده
متن
اصل اختیار، یکی از آموزههای دینی است؛ چرا که تکلیف، از ارکان اصلی دین است و اختیار، اساس و مبنای تکلیف به شمار میرود. با فرض مجبور بودن انسان، باید و نباید دینی، پاداش و کیفر، وعده و وعید، لغو و بیمعنی خواهد بود.از این روی، بررسی موضع علم در مسأله جبر و اختیار، میتواند به عنوان یکی از بحثهای مربوط به علم و دین به شمار آید.بحث علیت و ضرورت علّی و معلولی، از مفاهیم و اصول فلسفی است که توجه علمای فیزیک قدیم و جدید را به خود جلب کرده و نظرات گوناگونی درباره آن ابراز داشتهاند. از طرفی، این بحثهای علمی و فلسفی به مسأله جبر و اختیار منتهی شده و در فیزیک قدیم بر مجبور بودن انسان و در فیزیک جدید، بر مختار بودن او استدلال کردهاند.به این جهت، ما این مسأله را در دو بخش جداگانه بررسی میکنیم؛در بخش اول دیدگاه فیزیک قدیم و جدید را درباره اصل علیت نقل و ارزیابی میکنیم، و در بخش دوم به مسأله جبر و اختیار با توجه به مباحث پیشین میپردازیم.
بخش اوّل:اصل علیت از دیدگاه فیزیک قدیم و جدید
حتمی * مکانیکی در فیزیک کلاسیک
نیوتن عالم را مرکب از مجموعهای از ذرات یا قطعات ماده میدانست که هر یک از آنها ممکن بود در فضا ساکن یا متحرک باشند.اگر ذرهای ساکن بود، ساکن میماند و اگر متحرک بود، در همان امتداد و جهت و با همان سرعت حرکت میکرد، مگر این که نیرویی برای تغییر حالت سکون یا حرکت، دخالت کند.(قانون اول)
اندازهگیری نیرو به وسیله حاصل ضرب جرم جسم، در تغییر سرعت * ناشی از آن، به دست میآمد.(قانون دوم)
اگر جسم A روی جسم B نیرویی اعمال کند، جسم B نیز باید روی جسم A نیرویی اعمال کند که از حیث مقدار مساوی و از حیث جهت مخالف آن باشد.(قانون سوم)
بنابر قوانین نیوتن، بر هز ذره A قوایی از هر یک یا از تمام ذرات دیگر B، C، D...عالم وارد میشود و این نیروها ممکن است ناشی از ذرات مجاور-مانند:ضربه دو گلوله بیلیارد-یا از جاذبه ذرات دور-مانند:جاذبه ماه و خورشید روی ذرات آب اقیانوسها در موقع جزر و مد-باشد.در هر دو حال، شدت نیرویی که در هر لحظه بر ذرّهای اعمال میشود، فقط به موقعیت ذرات جهان در آن لحظه بستگی دارد.در نتیجه تغییرات عالم در هر لحظه، فقط بستگی به حالت جهان در آن لحظه دارد، و غرض از حالت جهان همان موقعیتها و سرعتهای ذرات است.
بنابراین، اگر ما وضعیّت عالم را در یک لحظه بدانیم، میتوانیم نحوه و شدّت تغییرات عالم در آن بعد تا آخرین جزئیاتش را حساب کنیم.سپس با دانستن حالت عالم در آن بعد، میتوانیم حالت عالم را در لحظه بعد از آن و به همین قیاس تا بینهایت محاسبه نماییم.همان طور که لاپلاسدر رساله«احتمالات»(1812)نوشته است:اگر حالت عالم در لحظه آفرینش آن، با تمام جزئیاتش برای یک ریاضیدان دانشمند و کاری مشخص میبود، میتوانست همه سرنوشت جهان را تماما بخواند، و هیچ چیز برای وی نامعین نمیبود، و آینده و گذشته جهان در جلوی چشم او حاضر میبود. (1)
نیوتن میگفت:«باید تمام امور طبیعی را با استدلالهای مناسبی از روی اصول مکانیک (قواعدی که از اعمال قانون علیت در طبیعت بیجان به دست میآید)نتیجه گرفت...»گفته نیوتن، روز به روز بر طرفداران خود افزود و در نیمه دوم قرن نوزدهم، این عقیده به اوج خود رسید.تا آنجا که هلموتز، دانشمند معروف آلمانی، اذعان کرد که:«همه علوم طبیعی باید به علم مکانیک منتهی شود؛یعنی آنگاه که در جهان بیروح مطالعه میکنیم، باید علت و معلول را تشخیص داده، رابطه آنها را به تحقیق معلوم کنیم (*)کلمه Determinism را به جبر، حتمیت، تعین، و وجوب ترتّب معلول بر علّت ترجمه کردهاند و مفاد آن همان ضرورت علّی و معلولی است؛یعنی ضرورت وجود معلول پس از تحقق علّت تامّه، حتمی است.حتمیت مکانیکی (Mechanistic Determinism)در فیزیک نیوتونی نیز مبتنی بر همین قانون عقلی و فلسفی است.
(*)در این جا مراد از سرعت، تنها تندی و کندی حرکت نیست؛ بلکه امتداد و جهت حرکت نیز مقصود است.بنابراین، اگر امتداد یا جهت حرکت تغییر نماید، اگرچه به همان تندی سابق حرکت کند، باید فرض کرد که سرعت جسم تغییر یافته است.مانند حرکت ماه دور زمین.در این مورد نیرویی که موجب این نوع تغییر سرعت است، جاذبه زمین میباشد.
()Laplace ریاضیدان و منجم و فیزیکدان فرانسوی که در سالهای 1749-1827 میزیسته است. و هیچ چیز را جز در سلسله قانون علیت در نظر نگیریم. (2)
فیزیک جدید و اصل عدم تعین
بین سالهای 1890 تا 1900 چند کشف انجام شد که به آنچه تا آن هنگام کشف شده بود، شباهت نداشت:الکترونها، اشعه ایکس و رادیواکتیویته. اینها عرصههای پژوهش تازهای گشودند که هر چند در ابتدا، تجدید نظر در مقبولات و مفروضات پیشین را ایجاب نمیکردند، ولی بعدا بین سالهای 1900 و 1910 چند آزمایش حیرتانگیز به عمل آمد که مفهومش فقط با زبان غیر کلاسیک تبیین پذیر بود، و مضمونش این بود که انرژی تکهتکه است؛یعنی فقط ارزش کمّ و منفصل دارد.(برای مثال میتوان گفت:سکه رایج ایالات متحده کوانتومی است، چرا که مقادیر غیر متصلی دارد که مضرب صحیحی از«سنت»است؛میتوان پنج یاشش سنت پرداخت، ولی 3/5 سنت نمیتوان، زیرا یک سنت کوچکترین واحد پول در معاملات است).
در سال 1913«بور»مدل اتمی معروفش را پیش نهاد.در مدل اتمی او، یک هسته سنگین وجود داشت که در اطراف آن الکترونها میگردند و در این گردش فقط از مدارهایی که انرژی تکه- تکه یا کوانتایی دارند میگذرند.
نظریه کوانتوم میتواند به جای ارزشهای دقیق پیشبینیها، فقط احتمالات را بدهد؛ولی میزان عدم قطعیت حاصله، خیلی تفاوت و نوسان دارد. بر طبق اصول موضوعه نظریه کوانتوم، میتوان گفت-و در تجربه هم ثابت شده است-که:هر زوج متغیر خاصی به نحو مخصوصی به همدیگر بستگی دارند؛هر چه دقیقتر یکی از مقادیر دانسته شود، مقدار دیگر، با دقت کمتری قابل پیشبینی است. به عنوان مثال:هر چه وضع یک الکترون، در یک آرایش آزمایشی، دقیقتر اندازهگیری شود، میزان عدم قطعیت هر گونه پیشبینی از سرعت آن، افزایش مییابد، و این همان اصل عدم قطعیت یا اصل عدم تعیّن هایزنبرگ است. (3)
حاصل اصل عدم تعین که در سال 1927 توسط هایزنبرگ به حوزه فیزیک عرضه شد، این است که:«در آن واحد، هم موقعیت مکانی و هم سرعت یک ذرّه را به دقت نمیتوان تعیین کرد.چون در سنجش هر کدام از آنها، وجود مقداری اشتباه غیرقابل احتراز است؛به طوری که حاصل ضرب این دو اشتباه، همیشه مقدار ثابتی است؛یعنی هر قدر که در تبیین یکی از آنها بیشتر دقت شود به همان اندازه از دقت دیگری کاسته خواهد شد.» (4)
تعبیر و تفسیرهای عدم تعین
روشن است که ادعای لاپلاس که میگفت: همه حوادث آینده را میتوان با شناخت وضع کنونی پیشبینی کرد، در نظریه کوانتوم مردود شناخته شده است.چه، ما نمیتوانیم هم وضع دقیق و هم سرعت دقیق را پیشبینی کنیم؛بلکه فقط میتوانیم نسبت به آینده، احتمالات را محاسبه نماییم.ولی آیا این عدم قطعیت، نتیجه عدم تعین در طبیعت است، یا صرفا اقرار به جهل بشر میباشد؟آیا به این معنی است که قوانین دقیقی در جهان اتم حاکم نیست، یا فقط هنوز ما به کشف آن قوانین نایل نشدهایم، به عبارت دیگر، آیا عدم قطعیت عینی است یا ذهنی؟
به این پرسشها، سه گونه پاسخ مختلف داده شده است که از نظر میگذرانیم:
1-عدم قطعیت نتیجه جهل بشر است
بعضی از عدم قطعیتهای ما، ممکن است بازتاب عدم دانش ما به سیستمی باشد که قوانین دقیق دارند.عدم قطعیت درباره وضع هوا چه بسا چیزی جز اقرار به جهل بشر در زمینه هواشناسی نیست.همچنین، شخص نمیتواند با قاطعیت شیر یا خط آمدن سلکهای را از پیش بگوید، ولی شاید اگر به اندازه کافی درباره فشار پرتاب سکه، و میزان مقاومت هوا و نظایر آن بداند بتواند پیشبینی کند.
در این صورت عدم قطعیت کاملا ذهنی است و نمایانگر عدم تکافوی اطلاعات است، و از نظر عینی، سیستم مورد نظر جبری و حتمی است.در این جا احتمال، معرفت شناختی است نه وجود شناختی؛یعنی به میزان جهل ما مربوط میشود، نه به چیزی در طبیعت.
عدهای از فیزیکدانان، از جمله اینشتین، پلانک، و اخیرا، دوبروی * برآنند که عدم قطعیت در مکانیک کوانتوم، مربوط به جهل فعلی ماست. اینشتین مینویسد:«موفقیت اولیه عظیم نظریه کوانتوم، نمیتواند مرا به تصادفی محض و مانند طاس نرد بودن حرکات جهان اتمی معتقد و متقاعد کند...اعتقاد راسخ من این است که سرانجام بشر میتواند به نظریهای دست یابد که در آن، مصادیق عینیای که بر اثر وجود قوانین با یکدیگر ارتباط یافتهاند، احتمالات نباشند، بلکه امر واقع و قابل ادراک باشند.»
اینشتین از نظر معرفت شناسی رئالیست بود و اعتقاد داشت که مفاهیم فیزیک باید ناظر و راجع به اشیایی باشند که قطع نظر از ذهن عالم، وجود واقعی داشته باشند، و مطمئن بود که طبیعت از قوانین دقیقی پیروی میکند که در نظریههای آینده بیان خواهند شد. (5)
به طوریکه ترنر خاطرنشان کرده است، استفادهای که از اصل عدم تعین به عمل آمده، بیشتر مربوط به ابهامی است که در لفظ متعیّن وجود دارد.به یک اعتبار، زمانی میتوان کمیتی را متعین نامید که قابل سنجش باشد و در معنای دیگر، یک واقعه، زمانی متعین است که معلول واقع شود.اصل عدم تعین، تنها با سنجش سر و کار دارد و با علیت مربوط نمیشود.پس در اصل عدم تعین، چیزی که نشان دهد یک واقعه فیزیکی بدون علت روی میدهد، وجود ندارد، و به گفته ترنر:«هر استدلال مبنی بر این که چون بعضی از تغییرات را از لحاظ برآورد قطعی سنجشی، نمیتوان متعین دانست، پس از جنبه کاملا متفاوت معلولی نیز متعین نخواهد بود، یک خطای ایهامی است.» (6)
معادل دانستن آنچه به دقت به اندازهگیری در نمیآید با این که در واقع به دقت رخ نمیدهد، برابر است با خلط بین امر عملی و امر وجود شناختی که به زیان دومی تمام میشود.در واقع، جان این تفسیر این است که گزارههای مربوط به وجود، مهملاند. (7)
2-عدم قطعیت به عنوان محدودیتهای تجربی یا مفهومی
بسیاری از فیزیکدانان بر این عقیدهاند که عدم قطعیت، محصول جهل موقّت ما نیست، بلکه ناشی از محدودیت بنیادین معرفت بشری است که همواره ما را از دانستن این که آیا رویدادهای قلمرو اتم، جبری و معیّناند یا نه، باز میدارد.
(*)لوئی دوبروی Louis debroglie متولد سال 1892 میلادی، فیزیکدان معروف فرانسوی، برنده جایزه نوبل فیزیک 1929. نخستین گزارش از این نظر، مدعی است که این دشواری، دشواری تجربی است؛یعنی بر هم زدن یا ایجاد اختلال در سیستم، برای تحقق یافتن همکنشی بین مشاهده گرو مورد مشاهده، اجتنابناپذیر است؛زیرا بدون آن، عمل اندازهگیری امکانپذیر نیست.فرض کنید میخواهیم یک الکترون تنها را مشاهده کنیم. برای این کار باید بر آن نور بتابانیم، این عمل-که ناگزیر است-وضعیتی را که میخواهیم مشاهده و مطالعه کنیم، بر هم میزند؛زیرا استفاده از کوانتای نور با طول موج کوتاهتر، اجازه تعیین محل دقیقتری از موضع الکترون را میدهد؛ولی چنین کوانتایی انرژی شدیدتر دارد، و اغتشاش بیشتری در سرعت الکترون ایجاد میکند.
دومین گزارش این نظر، عدم قطعیت را به محدودیتهای مفهومی گریزناپذیر ما نسبت میدهد، و این جا انسان به عنوان اندیشنده و داننده-و نه آزماینده-منشأ مشکل است؛یعنی مفاهیم تعبیر کننده ما، از تجربه متعارف روزمره اخذ شده و سپس برای تنسیق مدلهای نظری جهان اتم به کار رفته است.ما با انتخاب موقعیتهای آزمایشی، تصمیم میگیریم که یک الکترون در کدام یک از طرحهای مفهومی(موجی یا ذرّهای، وضع مشخص یا سرعت مشخص)خود را بر ما جلوهگر سازد؛به ویژه آنکه ساخت جهان اتمی به نحوی است که ما باید با توصیف علّی یا توصیف جای-گاهی(یعنی مشاهدات جدا جدا که فقط از نظر آماری به هم ربط پیدا میکند)را انتخاب کنیم و هر دو را در آن واحد، نمیتوانیم به کار بریم.
3-عدم قطعیت به عنوان عدم تعین در خود طبیعت
عدهای از فیزیکدانان، عدم تعیّن را خصیصه عینی طبیعت میدانند، نه ناشی از محدودیت دانش بشری.اینان بر آنند که چون نظریه کوانتوم با هزاران بار آزمایش، آزموده شده است، باید نظیر سایر نظریههای مقبول، پذیرفته شود و تصویری که از جهان میدهد یک تصویر اطمینان بخش به شمار آید.
هایزنبرگ که طرفدار این نظریه است برای تبیین آن از مفهوم قوّه و امکان استفاده میکند. او شیوه ارسطویی را در توصیف قوه به معنای کشش در جهت نیل به یک غایت در آینده، نمیپذیرد؛بلکه میگوید:«احتمالات فیزیک نوین، اشاره به گرایش در طبیعت دارد که شامل یک سلسله امکان است.آینده، صرفا نامعلوم نیست، بلکه نامعین نیز هست، راه آن هم کاملا هموار نیست، چه، حال تعیین کننده سلسله امکانات آینده است. (8)
ایان باربور نیز از همین نظریه طرفداری کرده و آن را با«اصالت واقع انتقادی»مورد قبول خود هماهنگ یافته میگوید:«چنین نظرگاهی، با اصالت واقع انتقادی که ما طرفدار آنیم و نظریههای علمی را بازنمون طبیعت-البته بازنمون محدود و ناکامل-میداند، همآهنگ است. این محدودیتها، به ما یادآور میشوند که رخدادهای قلمرو اتم، از نوعی بس متفاوت با اشیاء و اعیان تجربه روزمرهاند؛ولی این سخن به آن معنا نیست که آنها کمتر واقعیاند.به جای این اندیشه که الکترون یک وضع و یک سرعت دقیق و معین دارد که بر ما پوشیده است، باید نتیجه بگیریم که الکترون، از آن نوع چیزهایی نیست که اصولا چنین خواصی داشته باشد.
اگر بدین سان عدم تعین، خاصه طبیعت باشد، راه برای بیش از یک علی البدل یا شقّ دیگر باز میشود، و مجال برای تازگیهای پیشبینی ناپذیر فراهم میآید.زمان، دارای تاریخمندی و تکرار ناپذیری یگانه است.جهان اگر هم به وضع سابقش بازگردد، سیرش را تکرار نمیکند؛چه، در هر نقطهای یک رویداد متفاوت از میان بالقوهها میتواند متحقق شود، قوّه و قوّه بودن، امری عینی است، نه صرفا ذهنی». (9)
ارزیابی و تحقیق
بنا بر تفسیر اول، قانون علیت و ضرورت علّی و معلولی به عنوان یک قانون کلی در جهان طبیعت پذیرفته شده و از این جهت تفاوتی میان عالم بیرون و درون اتم وجود ندارد.تفاوت در این دو قلمرو مربوط به دانش بشری است که ممکن است روزی برطرف گردد.تفسیر دوم لا ادری گرایانه است؛یعنی نسبت به وجود و عدم قانون علیت و ضرورت علّی و معلولی در درون اتم اظهار بیاطلاعی میکند.زیرا ابزارهای تجربی و مفاهیم معرفتی ما در اظهارنظر قطعی درباره وقایع درون اتم کافی نیستند.ولی تفسیر سوم، عدم تعیّن را از ویژگیهای وقایع درون اتم دانسته، بر آن است که دنیای الکترونها ساختاری ویژه دارند که نباید خواص اجرام بزرگ عالم طبیعت و مجموعهای از اتمها را به اتمهای منفرد و اجزاء خرد تشکیل دهنده آنها نسبت داد.در آنجا بالقوگیهایی وجود دارد که مشاهدهگر و شرایط فراهم آمده از سوی ا، در به فعلیت رسیدن آنها نقش دارند«گذر از قوّه به فعل در طی عمل مشاهده انجام میگیرد.» *
در این باره چند نکته را یادآور میشویم:
1-چنین به نظر میرسد که تلقی صاحبان این نظریات از قانون علیت(ضرورت علّی و معلولی) این است که این قانون از طریق مشاهدات حسی و تجربه برای بشر حاصل شده است.از این روی، گروه نخست میگوید:چون اتم و اجزاء تشکیل دهنده آن نیز بخشی از عالم طبیعت است، و تجربه طولانی بشر قانون علیت را در مورد عالم طبیعت اثبات کرده است، باید آن را در قلمرو اتمهای منفرد و الکترونها نیز پذیرفت؛هر چند محدودیت علمی بشر از درک دقیق آن در این قلمرو عاجز باشد.گروه دوم میگوید:اثبات یا ردّ این قانون در درون اتم، به دلیل اینکه شرایط مشاهده صحیح فراهم نیست، امکان ندارد، و گروه سوم وجود آن را انکار میکند.
ولی باید دانست که قانون علیت با شعب و متفرعاتی که دارد، از قبیل:قانون ضرورت علّی و معلولی و قانون سنخیت و بطلان دور و تسلسل و غیره، از قوانین فلسفی خالص است و فقط با اصول فلسفی میتوان در مقام نفی یا اثبات (*)-این عبارت را باربور از کتاب فیزیک و فلسفه هایزنبرگ نقل کرده است(علم و دین، ص 339) آن برآمد و علوم، نه میتوانند این قوانین را رد کنند و نه اثبات، و نه میتوانند از آنها بینیاز باشند و تنها کاری که فیزیک یا علم دیگر میتواند بکند، این است که این قانون را با متفراعات آن به صورت اصول موضوعه بپذیرد و تا هر جا که میتواند از آن استفاده کند و هر جا که نمیتواند درباره آن سکوت اختیار کند. (10)
2-آیا میتوان زیربنای جهان طبیعت را مخالف قانون علیت فرض کرد و روبنای آن را موافق آن دانست؟تحلیل این دو آلیسم از اعتراف به نادانی درباره جریانات واقعی جهان اتمها دشوارتر است.به عبارت روشنتر، اگر بگوییم:جهان با شناسایی جهان فرق دارد، چنان که گذشته و حال علم تأیید میکند، معقولتر است از این که بگوییم زیربنای دستگاه طبیعت محکوم به قانون علیت نبوده در عین حال خود جهان طبیعت که روبنا و معلول همان زیربناهاست، محکوم به قانون علیت میباشد. اگر این سرمایه اساسی را برای علم و قصور فاحش اطلاعات ما را از خارج در نظر بگیریم، برای ما این حقیقت روشن خواهد شد که:«علم، ورشکست نشده است، بلکه پیش از رسیدن وقت معین، دین را مطالبه میکنیم.» (11)
3-از برخی تعابیر این دانشمندان چنین به دست میآید که آنان منکر وجود قانون علیت در جهان اتم نیستند، بلکه وجود قانون سنخیت میان علت و معلول(وجود رابطه ضروری میان علت خاص با معلول معین)را منکرند، ایان باربور در این باره چنین میگوید:
«بعضی از محققان، از رویدادهای اتمی به عنوان نامعلّل(بیعلت)سخن میگویند.چه، اکیدا جبری و متعین نیستند؛ولی نامعلّل دلالت بر این دارد که آینده از نو فرا میآید، یعنی ربطی به سوابقش ندارد.ولی قضیه از این قرار نیست؛چه، امکانات یا احتمالات در هر لحظهای دقیقا و بیشک و شبهه از توابع موجی لحظات پیشتر، نشأت مییابند.
از سوی دیگر هم نمیتوان در این جا از علیت یا علتمندی مطلق یا پیوند ضروری سخن گفت؛ چه، گذشته مجموعهای از احتمالات را به آینده فرا میفرستد.فقط یکی از این بالقوههای متعدد میتواند محقق شود.
شاید چنین ربطی بین رویدادها(ربطی که یک سلسله از امکانات و نه یک رویداد جزئی خاص، متعین میگردد)را بتوان نوع ضعیفی از علیت نامید، تا از ربط الزامی که نوع شدید علیت است متمایز باشد.» (12)
برخی از متفکرین اسلامی نیز با چنین تفسیری موافقت نموده و یادآور شدهاند که: «قانون سنخیت یک قانون طبیعی است، نه یک قانون عقلی صرف، و فلاسفه و دانشمندان قدیم، این قانون را از مشاهده ظواهر طبیعت به دست آوردهاند.بنابراین، مخالفت فیزیک جدید با اصل قانون علیت نیست، بلکه با قانون سنخیت است که میگفت با پیشبینی دقیق علت میتوانیم معلول را پیش بینی کنیم.این قانون، در نمودهای ریز طبیعت مردود میگردد، نه این که در جهان هستی حادثهای از روی تصادف ایجاد میشود.
به عبارت دیگر اگر احتمال دهیم که صدور پدیدهای از پدیده دیگر، در جهان هستی منحصر به صدور معلول از علت به مفهوم کلاسیکی نبوده، شرط سنخیت در تمام نمودهای جهان ضرورت ندارد، این احتمال با هیچگونه موازین علمی و فلسفی منافاتی نخواهد داشت.» (13)
ولی هیچ یک از این دو مطلب قابل قبول نیست؛یعنی نه علّیت مقول بالتشکیک است تا بگوییم در جهان اتم درجه ضعیفی از علیت وجود دارد، و در جهان بیرون اتم درجه شدید آن؛و نه قانون سنخیت، یک قانون حسی و تجربی است. درست است که مشاهدات حسی بشر نیز آن را تأیید میکند، ولی این مطلب در حسی دانستن یک قانون کافی نیست، وگرنه اصل علیت هم همین ویژگی رادارد.
تشخیص قانون عقلی محض از قانون تجربی به این است که هر گاه قانونی تکیهگاه تجربه باشد و بدون آن تجربه حسی عقیم باشد، آن قانون، عقلی محض و پیشینی است.تا بشر اصل سنخیت را نپذیرد، نمیتواند از هیچ مقدمهای به نتیجه معینی برسد؛خواه به صورت قطعی یا به صورت احتمالی.زیرا اگر میان علت و معلول رابطه سنخیت برقرار نباشد، از هر مقدمهای میتوان نتایج مختلف گرفت و تعیین یکی از آنها هیچ .مبنای منطقی نخواهد داشت.در این صورت، معرفت بشری از اساس فرو میریزد.
پس همانگونه که قبول اصل علیت(امتناع صدفه و اتفاق)سابق بر هر تجربه حسی است، اصل سنخیت نیز مبنای هرگونه استنتاج در قلمرو طبیعت و ماوراء طبیعت است.آنچه درباره قانون سنخیت گفته شد، در مورد قانون ضرورت علّی و معلولی نیز صادق است؛یعنی این قانون نیز پیشینی و عقلی صرف است.
«بنابراین اگر قانون علیت، یا سنخیت، یا ضرورت علی و معلولی را نپذیریم، هیچ قانون علمی(تجربی و غیرتجربی)را نباید بپذیریم.زیرا هر قانون علمی، محصول و معلول یک رشته مقدمات قیاسی یا غیر قیاسی است که با پیدایش آن مقدمات ظهور آن قانون علمی که ثمره و نتیجه آن مقدمات است، قطعی است.حال اگر بنا شود که قانون علیت دروغ باشد، هیچ رابطهای بین مقدمات یک دلیل و ثمره آن نخواهد بود.یعنی هیچ مطلبی را ثمره هیچ دلیلی نمیتوان دانست؛ و اگر قانون سنخیّت علّی و معلولی دروغ باشد، از هر مقدمه و قیاس و استدلالی، هر نتیجهای را میتوان انتظار داشت؛بلکه از هر چیزی، هر چیزی را میتوان انتظار داشت.مثلا از غذا خوردن یک انسان، دانشمند شدن یک جماد را میتوان انتظار داشت، و اگر قانون ضرورت علّی و معلولی دروغ باشد، در حال اجتماع جمیع شرایط و مقدمات و اجزاء علت یک چیز، نمیتوان وجود قطعی آن را انتظار داشت.یعنی در این حال نیز ممکن است آن چیز موجود شود و ممکن است موجود نشود.معنای این سخن این است که وجود جمیع مقدمات ذهنی یک دلیل در ذهن، با عدم آنها در ذهن یکی است.» (14)
نکته جالب توجه در این جا این است که آنچه از نویسنده محقق کتاب«جبر و اختیار»در نقد تفسیر سوم اصل عدم تعین نقل کردیم، خود مبتنی بر قانون سنخیت است، و جالبتر این که مطلب یاد شده همانگونه که انکار اصل علیت را در جهان اتم مردود میسازد، انکار قانون سنخیت را نیز رد میکند.زیرا در غیر این صورت باید قانون سنخیت را در روبنا بپذیریم و در زیربنا انکار کنیم.
4-این که در کلام هایزنبرگ، عدم تعین فیزیکی به وسیله قوّه یا بالقوگی تبیین شده است، باید دید مقصود از قوّه چیست؟، این واژه در فلسفه ارسطویی دو معنا دارد:یکی، قوّه به معنی قابلیت محض که واجد هیچ درجهای از فعلیت -جز فعلیت قوه بودن-نیست، و دیگری، قوّه خاص که از آن به امکان استعدادی تعبیر میکنند.قوه و امکانی که توسط مشاهده گرو جریان مشاهده تعیّن مییابد، قوّه به معنای نخست آن است؛ زیرا قوّه و قابلیت به این معنا مبهم و نامعیّن است، و با تصمیمگیری انسان تعین مییابد.مانند: یک قطعه موم که قابلیت اشکال مختلف را دارد، و تعین شکل خاص به تصمیم و اراده صورتگر بستگی دارد.در حالی که قوّه به معنای دوم، دارای درجهای از فعلیت است و وضع آینده آن نیز معین است.مانند:قوه و استعداد صورت انسانی که در نطفه موجود است.
اگر مقصود معنای نخست باشد، این اشکال وارد میشود که چنین قابلیت و امکانی اختصاص به عالم اتم ندارد، بلکه همه پدیدههای مادی دارای چنین ویژگی هستند؛در این صورت نباید آن را از خواص اتم و اجزای تشکیل دهنده آن دانست.
هر گاه مقصود معنای دوم قوه و امکان باشد، چنان که گفته شد، خود دارای فعلیت و تعین است، و در نتیجه عدم تعیّن به محدودیت آگاهی بشر برمیگردد، و امری است ذهنی نه عینی.
بخش دوم:جبر و اختیار بر مبنای فیزیک قدیم و جدید
تفسیر اختیار بر پایه اصل عدم تعین
برخی از فلاسفه و دانشمندان، از اصل عدم تعین در فیزیک جدید برای تفسیر اختیار و آزادی انسان کمک گرفتهاند.چنان که ادینگتون * در کتاب«ماهیت جهان فیزیکی»با استناد به اصل عدم تعین در جهان اتم یادآور شده است که: «اندیشه میتواند یکی از انتقالات ممکن را برای اتمهای مغز تعیین کرده و بدین ترتیب از طریق نوعی عمل انتقالی، نتایج را بنا به اراده خود ایجاد نماید.او میاندیشد که خود این اراده، معلول نیست». (15)
آرثر کومپتون مینویسد:«اراده، خود به طریق علّی، به مدد قوانین فیزیک تعیّن نمییابد، و اتمهایی که از نظر فیزیکی یکساناند(توابع موجی واحدی دارند)نتایج متفاوتی به بار میآورند. (نظیر سرعتهای مختلف الکترونها)دانستن شرایط اولیه، ما را قادر به پیشبینی آنچه رخ خواهد داد نمیسازد؛چه، با شرایط اولیه واحد و یکسان، همواره نمیتوانیم نتایج واحد و یکسان به بار آوریم...مادهای که در مغز ماست، ممکن است شرایطی به خود بگیرد که هر چند از نظر فیزیکی فرقی نکند، مع الوصف به حالات مختلف خودآگاهی بینجامد.» (16)
بدین سان، آنچه از نظر دانشمندان اتفاقی مینماید، ممکن است معلول حالت ذهنیای باشد که در داخل آن آزادی حاکم است. (17)
یکی از متفکرین اسلامی معاصر نیز، از اصل عدم تعین برای تفسیر اختیار و آزادی انسان بهره گرفته و گفته است:«آنچه که به نظر ما میرسد، (*)-Eddington(1882-1944)منجم و فیزیکدان انگلیسی. این است که مسأله عدم حتمیت این مقدار میتواند اثبات کند که شرط کلاسیکی قانون علیت صحیح نبوده است؛یعنی ما مجبور نیستیم، سنخیت میان علت و معلول را که فلاسفه و فیزیکدانان گذشته بیان کردهاند در مورد جهان اتم بپذیریم؛این عدم حتمیت در کارهای اختیاری انسانی نیز به شکل صریحی نمودار میگردد.» (18)
و در جای دیگر چنین گفته است:«مقاومت روحی که یک عامل درونی است، میتواند عوامل مکانیکی برونی و درونی را تحت شرایط معینی خنثی نموده و در نتیجه از اقدام به کار جلوگیری نماید.این نیروی مقاومت درونی، از یک طرف و عوامل بیرونی مکانیکی از طرف دیگر، تحت نظارت و تسلط«من»بعض از کارها را از ضرورت قانون علیت کلاسیکی در طبیعت کنار زده، و کار اختیاری را به وجود میآورد.» (19)
ارزیابی و نقد
این تفسیر هم از جنبه علمی و هم از جنبه فلسفی مورد نقد قرار گرفته است:
از جنبه علمی این پرسش مطرح شده است که آیا یکایک اتمها نقش مهمی در فعالیت مغز دارند؟بسیاری از پدیدههای زیستی با شرکت تعداد عظیمی از اتمها رخ مینمایند که برای آنها قوانین پیشبینیپذیر(آماری) میتوان یاتف.گرچه از نظر برخی از زیستشناسان، ناپذیرفتنی نیست که چند اتم (که اصل عدم تعین در آنها جاری است) در اتصالات عصبی بحرانی بتوانند آغازگر تبدیل یک انگاره هدایت به انگاره دیگر شود.در هر حال ممکن است عدم تعین اتمی، نقشی در پدیدههای زیستی ایفا کند که در حال حاضر درباره آن اطلاعات کمی داریم.
اشکال مهم از جنبه فلسفی است؛زیرا آنچه از عدم تعین به دست میآید این است که رفتار الکترون، اتفاقی و تصادفی بودن را نشان میدهد نه اختیار و آزادی را؛گرچه اختیار و اتفاق در پیشبینیناپذیری شریکاند، ولی این در یکسان گرفتن آنها کافی نیست.فی المثل، نمیتوان به صفحه چرهان لاتاری از آن روی که نقطه توقفش پیشبینیناپذیر است، آزادی یا اختیار نسبت داد عمل بیعلت، چه بسا آشوبناک و اتفاقی باشد، نه منظم و اختیاری.
در حوزه فیزیک، تنها دو شقّ بدیل و جانشین شوندهای که وجود دارد، علت جبری و اتفاق غیرجبری است، و آزادی با هیچ یک از این دو برابر نیست.این اصالت تحویل است که کلید آزادی انسان را در خاصه اتمهای منفرد بجوییم، خاصهای که مشترک میان همه اتمها، حتی اتمهای اشیاء بیجان است.
ولی اگر کسی ذهن را به عنوان علت غیرمادیای که به نحوی بر الکترونها اثر میگذارد، مطرح سازد، به دوگانگی ذهن و بدن میرسد که مسأله عدم تعین فیزیک با آن بیارتباط است.در یک چنین طرحی، مغز(اعم از اینکه مجبور یا مختار باشد)توسط ذهن کنترل میشود؛آنگاه مسأله آزادی و استقلال حوزه روانی-نه بدنی- پیش کشیده میشود. (20)
توضیحی از استاد مطهری
استاد مطهری در این باره بحث روشنگری دارند که خلاصه آن چنین است:«فرضا افعال انسان را دارای ضرورت علّی و معلولی ندانیم، ناچار باید پیدایش و عدم پیدایش آنها را با صدفه توجیه کنیم؛خواه اصل علیت را در مورد آنها منکر شویم، یا ضرورت علّی و معلولی را انکار کنیم.زیرا نفی ضرورت علّی و معلولی، ملازم با فرض صدفه و اتفاق است.در این صورت انسان در هر حالتی و تحت هر شرایطی انتظار هرگونه حرکت و عملی را از خود میتواند داشته باشد، و در هر حالت و تحت هر شرایطی از وقوع هیچگونه عملی از خود نمیتواند مطمئن باشد؛زیرا اگر ما برای افعال انسان علل تامّهای که نسبت آن افعال با آن علل تامّه، ضرورت باشد و وجود و عدم آن افعال وابسته به وجود و عدم آن علل تامّه باشد قائل نشویم، باید زمام افعال انسان را صرفا به دست تصادف بسپاریم، و بگوییم خود انسان هیچ گونه دخالتی در آن افعال ندارد.
جای تردید نیست که این فرض ملازم با محدودیت و سلب قدرت و اختیار و آزادی انسان است، و اساسا با این فرض، آزادی معنا ندارد.
پس کسانی که خداپسندانه از راه انکار کلی قانون علیت عمومی، یا انکار کلی قانون ضرورت علی و معلولی یا از راه استثناء یکی از این دو قانون در مورد افعال انسان، از جبر فرار کنند و به اختیار برسند، به بیراهه رفتهاند.
اشتباه این دانشمندان در این جا است که دیدهاند با فرض انکار ضرورت علّی و معلولی، از چنگ اعتقاد به مجبور بودن انسان در مقابل علل طبیعی یا مافوق طبیعی رهایی مییابند، اما توجه نکردهاند که فرضیه آنها موجب میشود که از راه دیگر از انسان سلب آزادی و اختیار شود و زمام افعال او به دست تصادف کور و کر و بیحساب بیفتد.» (21)
جبرانگاری با استناد به قانون علیت
همانگونه که قبلا بیان گردید، یکی از احکام مربوط به قانون علیت، ضرورت یا جبر علّی و معلولی است؛یعنی وجود هر حادثه یا معلولی آنگاه که علت تامهاش تحقق یابد، ضروری و قطعی میگردد و در آن فرض، عدم آن محال و غیرممکن خواهد بود.از آنجا که افعال انسان نیز از حوادث و معلولهای این جهان به شمار میروند، مشمول قانون علیت و ضرورت علّی و معلولی بوده، و آن گاه که علّت تامّه آنها تحقق یافت، به صورت قطعی و حتمی تحقق خواهند یافت.از طرفی، اختیار و آزادی با حتمیت و ضرورت سازگار نیست، بلکه اختیار ملازم با امکان است؛یعنی اگر انجام و ترک کاری ممکن باشد، اختیاری خواهد بود، ولی اگر انجام یا ترک آن حتمی و ضروری باشد، اختیاری نخواهد بود.
بنابراین، مختار دانستن انسان مشروط به این است که افعال او را از قانون علیت و ضرورت علّی و معلول مستثنی بدانیم، و در آن صورت هرگز نخواهد توانست چیزی را پیشبینی کرده و به دنبال چیزی رفته و به کاری اقدام نماید، و این فرضی است که در نادرستی آن تردیدی نیست.پس ناچار باید افعال انسان را نیز مشمول قانون جبر علّی و معلولی دانست، و در نتیجه کارهای او طبق قانون یاد شده به صورت جبری از او صادر میشوند.
گذشته از ماتریالیستها که از قانون علیت، مجبور بودن انسان را نتیجه گرفتهاند. (22)
دانشمندان دیگری نیز به چنین نتیجهای رسیدهاند، ایان باربور از ب.ف اسکیفر در کتاب«علم و رفتار انسانی» (23) چنین نقل کرده است: «اگر میخواهیم از روشهای علم در حوزه امور انسانی استفاده کنیم، باید رفتار انسان را قانونمند و جبری بینگاریم؛باید انتظار داشته باشیم آنچه را که یک فرد انجام میدهد، نتیجه شرایط قابل تعیینی بدانیم که اگر این شرایط کشف شدند، بتوانیم بر طبق آنها اعمال او را پیشبینی کنیم و متعین بدانیم... نفس را غالبا علت مفروض هر عمل میگیرند؛ مادام که متغیرهای بیرونی نادیده گرفته شوند، لاجرم وظایف آنها به یک عامل صاحب اراده و حرکت در درون اورگانیسم نسبت داده میشود.اگر نتوانیم بگوییم عامل و علّت رفتار یک انسان چیست، میگویم خودش عامل یا علّت آن است.» (24)
حقیقت اختیار یا آزادی اراده
جبر انگاری در افعال انسان، ناشی از تفسیر فلسفی نادرست اختیار میباشد.اگر حقیقت اختیار، انکار هرگونه ضرورت و حتمیت فلسفی در مورد فعل انسان باشد، بدون شک انسان نصیبی از اختیار نخواهد داشت؛زیرا ضرورت فلسفی نظام هستی قابل انکار نیست.ولی چنین تفسیری از اختیار نادرست است.
حقیقت اختیار که از ویژگیهای انسان در میان سایر انواع حیوانی به شمار میرود، این است که نفس انسان در پرتو عقل خود و پس از یک رشته محاسبات و تأملات یکی از دو طرف فعل یا ترک را برمیگزیند و پس از آنکه اراده قطعی او به یکی از دو طرف آن تعلّق گرفت، قطعی و ضروری میشود، و این قطعیت و ضرورت نشأت یافته از انتخاب و اراده او و زاینده اختیار او است.و در نتیجه با اختیار او هیچگونه منافاتی ندارد.محقق طوسی در عبارت موجز زیر به همین پاسخ اشاره کرده و گفته است:
«و الوجوب للداعی لا ینافی القدوة کالواجب» (25)
:وجوبی که از طریق داعی و انگیزه فاعل حاصل میشود با اختیار او منافات ندارد؛ همانگونه که در واجب الوجود بالذات ( خدا)همینگونه است.یعنی قانون علیت و جبر علّی و معلولی در افعال الهی نیز جاری است، ولی چون جبر و ضرورت فعل الهی، نتیجه اراده و مشیت خداوند است، هرگز اختیار را از او سلب نمیکند.
برخی از متکلمان مسیحی نیز به گونهای پاسخ یاد شده را بیان کرده و چنین گفتهاند:«من وقتی آزاد یا مختارم که رفتار من در تسلط خودم باشد، و وقتی مقید و مجبورم که رفتارم در سلطه دیگری باشد، و وقتی میتوان گفت رفتارم در تسلط و قبضه خودم هست که با اشتیاقها و انگیزهها و نیّات من تعیین شود، و وقتی در سلطه خودم نیست که با شوق و انگیزهها و نیّات دیگری تعیین شود.» (26)
کارهای غریزی و تدبیری
از طریق مقایسه میان افعال انسان و حیوان میتوان اختیاری بودن کارهای انسان را تبیین کرد.حیوان گرچه در حرکات مخصوص حیوانی خویش آزاد است و طبیعت مسیر معین را بر او تحمیل نکرده و میدان عمل وسیعی در اختیار او قرار داده است، و حیوان میتواند از میان کارهای مختلف یکی را انتخاب کند، ولی اختیار و انتخاب او محدود به اطاعت از تمایلات و غرائز است، یعنی آنچه مورد تصویب غرائز و تمایلات حیوان قرار گیرد، اراده حیوانی بیدرنگ آن را اجرا میکند. ولی در انسان چنین محدودیتی وجود ندارد. انسان از لحاظ تنوع و تکامل غرایز و تمایلات غنیتر از حیوان است؛یعنی تمایلات درونی انسان منحصر به تمایل جذب غذا و آب و تمایل جنسی و چند تمایل محدود دیگر نیست؛بلکه یک رشته تمایلات عالی از قبیل تمایل زیبایی، تمایلات اخلاقی و تمایل حقیقتجویی نیز دارد. علاوه بر این، حکومت مستبدانه و بلا شرط غرایز نیز در انسان وجود ندارد و این بدان جهت است که فعالیت حیوان، التذاذی، و فعالیت انسان، تدبیری است.
فعالیت تدبیری انسان به این نحو است که صرف مورد موافقت قرار گرفتن کاری با بعضی تمایلات کافی نیست؛بلکه انسان در مورد آن به سنجش و مقایسه و مآل اندیشی میپردازد، و لوازم و نتایج منطقی آن را تا حد امکان در نظر میگیرد، و هرگاه سود آن را بر زیانش برتر یافت آن را بر میگزیند، در غیر این صورت آن را ترک میکند.این همه، به خاطر قوّه عقل است که انسان از آن برخوردار است، و از همین جاست که کارهای انسان جنبه اخلاقی به خود میگیرند؛بنابراین در حیوان غریزه حکومت میکند، و در انسان عقل.
در حکومت غریزه، محرکات غریزی، حیوان را به طرف عمل بر میانگیزد و بدون آن که فرصتی به حیوان بدهد اراده او را برمیانگیزد و عمل را انجام میدهد؛یعنی حکومت غریزه مستبدانه و بدون شرط، برای جلب لذت و دفع آلام است اما در حکومت عقل، هر چند محرکات غریزی انسان را به طرف عمل برانگیزند، ولی این فرصت و آزادی برای انسان باقی است که به تفکر و نسجش و محاسبه بپردازد، و حاصل جمع مصالح و مفاسدی را که این عمل از جنبههای مختلف دارد در نظر بگیرد؛آنگاه جانب فعل یا ترک را انتخاب کند.حکومت عقل در انسان او را در سر دو راهی نگاه میدارد، و ابتدا ایجاد تردید میکند، و تا ترجیح یک راه به تصویب نرسد، اجازه حرکت نمیدهد.
شک و تردید پیدا کردن در انجام کاری از مختصات انسان است، و انسان این اختصاص را از ناحیه طرز حکومت مشروطه عقل باز یافته است.انسان میتواند دارای شخصیت اخلاقی بشود؛و این شخصیت اخلاقی را از این طریق به دست میآورد که توانایی مقاومت در برابر تحریکات غریزی را دارد، این توانایی از آنجا پیدا میشود که از یک طرف، در پرتو غرایز عالی( تمایلات فطری) میتواند هدفهای عالی معنوی از قبیل خیر اخلاقی و کمال علمی و قرب به ذات حق را در نظر بگیرد، و از طرف دیگر، در پرتو قوه عقل میتواند اهمیت یک هدف و اسباب و موانع رسیدن به آن را به طور منطقی تحت محاسبه درآورد. (27)
حل یک مجهول
پل فولکیه در کتاب«خلاصه فلسفه»و برخی دیگر در این جا اشکالی را مطرح کردهاند و آن این که:«بدوا میتوان گفت که اراده مستقل از علل و محرکها(تجسمها و امیال)صورت میگیرد. این فرضیه، شامل قسمتی از حقیقت است؛زیرا اگر تجسم و امیال ارتجالا باعث اتخاذ تصمیم نمیشوند، و لحظههای تردید و بلا تصمیمی وجود دارد، بدان جهت است که انسان دارای قدرت امتناع و خودداری است، و این قدرت امتناع برای تشکیل اراده کافی است. لیکن این فرضیه، رضایت بخش نیست.آیا اراده قدرت مقاومت در برابر تحریک تجسمها و امیال را از کجا به دست میآورد؟اگر این قدرت را از تجسمها و امیال دیگر به دست میآورد، در این صورت ما به نظریهای برمیخوریم که قبلا رد شده است(نظریه جبر)و اگر قدرت مزبور را از خود به دست میآورد، در این صورت، اراده به یک رمز تشریح ناپذیری منتهی میشود که با اصل دلیل کافی وفق نمیدهد.» (28)
حل مجهول مزبور به این است که قدرت امتناع ما مربوط به خود اراده نیست؛اراده خواستن است، خواستن فعل یا ترک.آنچه منشأ مقاومت در برابر محرکها است، همان وجود«من»در انسان است که از دو ویژگی تمایلات عالی و تفکر عقلانی برخوردار است، و اراده از همین واقعیت برین سرچشمه میگیرد و این امر خاصیت ذاتی«من»انسانی است؛ یعنی آفرینش آن چنین سرشته شده است که انتخابگر و تصمیم گیرنده باشد، و پس از محاسبه و سنجش فعل، انجام یا ترک آن را اراده کند. آری ممکن است انسان، از مرتبه انسانیت تنزل نموده فعالیتهای خود را از طریق«من»حیوانی و غریزی انجام دهد، که در این صورت فاقد اختیار به معنای انسانی آن است، و این در حقیقت خروج موضوعی است نه خروج حکمی؛یعنی محال است که با حفظ«من»انسانی فاقد اختیار انسانی باشد، و به همین خاطر است که قرآن کریم انسانهایی را که از قوه عقل استفاده نمیکنند در جرگه حیوانات به شمار آورده و میفرماید:
«ام تحسب ان اکثرهم یسمعون او یعقلون ان هم الاّ کالانعام بل هم اضلّ سبیلا»(فرقان/44)
(آیا گمان میکنی که اکثر آنها میشنوند و میاندیشند؟آنها جز مانند چهارپایان، و بلکه گمراهتر از آنها نیستند.)
و در جای دیگر میفرماید:
«و لهم قلوب لا یفقهون بها، و لهم اعین لا یبصرون بها، و لهم آذان لا یسمعون بها، اولئک کالانعام بل هم اضل، اولئک هم الغافلون» (اعراف/179)(با دلهای خود درک نمیکنند، با چشمان خود نمیبینند، با گوشهای خود نمیشنوند، آنان بسان چهارپایان، بلکه گمراهترند، آنان همانا غافلانند.)
حاصل آن که گمراهان و هدایت یافتگان از نظر اصل آفرینش یکسانند؛هر دو گروه در کنار غرایز و تمایلات حیوانی از نیروی عقل و خرد و تمایلات عالی برخوردارند؛تفاوت آنها در بهرهبرداری از این سرمایههای آفرینشی است، که گمراهان فعالیتهای خود را به غرایز و تمایلات دانی محدود میسازند، و دستگاه عقل و فطرت را معطل و مهمل میگذارند، و از آن غفلت میورزند. ولی هدایت یافتگان، از مجموع سرمایههای آسرینشی به طور معقول و خردپسند بهره میگرند. و توجه به دنیا آنان را از آخرت غافل نمیسازد، چنان که میفرماید:
«رجال لا تلهیهم تجارة و لا بیع عن ذکر اللّه...» (نور/37)(انسانهایی که تجارت و کسب آنان را از یاد خدا باز نمیدارد)و این در حالی است که گمراهان تنها به دنیا میاندیشند و از حیات ابدی غفلت میورزند:«یعلمون ظاهرا من الحیاة الدنیا و هم عن الآخرة هم غافلون»(روم/7) (تنها از ظاهر زندگی دنیوی آگاهند، و از آخرت غافلند.)
این حقیقتی است که دانشمندان جدید نیز به آن اعتراف کردهاند.موریس مترلینگ میگوید: «سعادتمندی روی هم رفته به آزادی درونی بسته است.اگر اعمال، نیک باشد، آزادی میافزاید، و اگر بد باشد از آن میکاهد.وقتی ماک اورل میگوید:هرگاه عفو و بخششی بکند یا به کشف حقیقت تازهای کامیاب گردد، و یا از تقصیری بگذرد، و یا هنگامی که در فکر فرو میرود، خود را آزاد مییابد؛عین راستی است و گفته او را نباید حمل بر مبالغه کرد، و همچنین وقتی، مکبث در هر موقع که مرتکب عمل بدی میشود و خود را در زنجیر آن دربند میبیند، باز هم سخن از مجاز و استعاره نیست.» (29)
آلبرت اینشتین یادآور شده است که:پیشرفت علم و فعلایتهایی که خالق ترقیات معنوی است، گذشته از آزادی سیاسی، به آزادی درون نیز وابسته است؛و در توضیح آزادی درونی میگوید: «مقصودم از آزادی درونی آن است که ضمیر انسان باید بتواند مستقل بماند، و موهومات و خرافات و افکار و عقاید باطلی که چون قدیمی هستند کسی جرأت و جسارت مخالفت با آنها را ندارد، و تنها به خاطر این که رنگ حکمت و علم به خود گرفتهاند، کسی آنها را مورد ایراد و تردید قرار نمیدهد.دایره فکر بشر را نباید محدود سازند. این آزادی درونی موهبتی است خدادادی، و برای اشخاصی که بدان دست یافتهاند، نعمت بزرگی بشمار میآید.» (30)
جایگاه یقین و گمان در اختیار
برخی از محققان، یقین داشتن به صول به هدف را ملازم با ضروری بودن فعل دانسته، و در نتیجه آن را با اختیار ناسازگار دانستهاند.ولی با توجه به این که غالب کارهای انسان با یقین همراه نیست، بلکه با ظن و احتمال انجام میپذیرد، نتیجه گرفتهاند که انسان در غالب کارهای خود مختار است؛اگر چه در پارهای از آنها به صورت جبری عمل میکند.«چنین نیست که ما در تمام کارها با یقین صد در صد اقدام نماییم؛البته گاهی چنین است که ما تمام جهات کار را به دست آورده با کمال یقین اقدام به کار میکنیم، ولی اغلب کارها چنان که گفتیم از روی یقین صد در صد صادر نمیشود.آنتوان کورنو ریاضیدان بزرگ گفته است: اگر معرفت ما به اشیاء نسبی است، چگونه میتوانیم قائل به ضرورت مطلق بوده باشیم؟و این که معارف ما نسبی است یک امر طبیعی میباشد.» (31)
ولی این نظریه درست نیست.نه یقین صد در صد با اختیار ناسازگاری دارد، و نه احتمال و گمان دلیل کافی بر ضروری ندانستن فعل است.گاهی انسان در شرایطی قرار میگیرد که پس از تأمل و محاسبه در کار، انجام آن را ضروری و حتمی میداند.مانند فرد بیماری که با این که به بهبودی خود با مراجعه به پزشک.یقین صد در صد ندارد، ولی انجام آن را بهترین کار و یا یگانه راه معقول میداند، و در انجام آن کمترین تردیدی به خود راه نمیدهد.
در هر حال ملاک و رمز اختیار، همانا تسلط من انسانی و حکومت خرد و عقل در تصمیم گیریها است؛خواه نسبت به دست یافتن به هدف یقین صد در صد داشته باشد، یا جز احتمال راجح در دست نداشته باشد.
اصل تکمیلگری و سازواری جبر و اختیار
برخی از فیزیکدانها برآنند که نباید فیزیک کلاسیک و کوانتوم را به صورت ناسازگار تفسیر کرد، بلکه هر یک از آن دو، ناظر به جنبه خاصی از یک پدیده و در نتیجه مکمل یکدیگرند.چنان که«بور» گفته است:«هر قدر هم که یک پدیدهای از حیطه تبیین فیزیک کلاسیک فراتر رود، توجیه همه شواهد باید بر وفق اصطلاحات کلاسیک باشد. دلیلش به سادگی این است که مراد ما از کلمه آزمایش موقعیتی است که ما میتوانیم به دیگران بگوییم در آن حین یا آن صحنه، چه میگذرد و ما چه انجام دادهایم؛و این به معنی محال بودن هر نوع تفکیک دقیق بین رفتار هستومندهای اتمی و همکنشی آنها با ابزارهای اندازهگیری است که در خدمت تعیین شرایطی هستند که پدیده مورد آزمایش را ظاهر میسازد، در نتیجه شاهدی که در یک تصویر حاصل میشود، باید تکمیلگر یا مکمّل شمرده شود، به این معنی که فقط مجموعهای از پدیدهها میتواند بیانگر همه اطلاعات راجع به شیء مورد آزمایش باشد.» (32)
بنابراین استفاده از مفاهیم مأنوس مانند موج و ذرّه، در اشاره به جهان اتم هم ناگزیرند و هم مفید.ولی ما باید مدلهای متفاوتی در موقعیتهای متفاوت آزمایشی به کار ببریم.«استفاده متناوب از این مدلها، مکمل است، نه متناقض؛چه، در یک موقعیت آزمایشی واحد رخ نمیدهند.وضع یک ذرّه، خاصّه فقط آن ذره نیست؛بلکه خاصّه کل موقعیت آزمایش است، و هر موقعیتی که در آن این خاصه(وضع)معنیدار باشد، موقعیتهایی را که در آن تعبیر«سرعت یک ذرّه»معنی داراست، نفی نمیکند.» (33)
«بور»یک تکمیلگری مشابه، بین نظرگاههای رفتارگرایانه و درونگرایانه، در روانشناسی مییابد.اگر از مواضع مشاهدتی مانعة الجمع نگریسته شود، اختیار و جبر تعبیر و تفسیرهای بدیل از رفتار یا اراده انسان را نشان میدهد.بور میگوید:«مجال احساس اراده آنجا است که در موقعیتهایی که ما احساس آزادی اراده میکنیم با تبیینهای روان شناختی که تا حد معقولی هم تحلیل عقلی دارند، ناسازگار در میآید.» (34)
طبق این نظر، جبر و اختیار برداشتها و مفاهیم مربوط به دو زبان مختلفاند یک انتخاب و تصمیم وقتی از دریچه درون توصیف شود، یعنی از چشم شخص عامل دیده شود، اختیار است، و چون از چشم دانشمندی که همان رویداد را از بیرون مشاهده میکند بیان شود، جبر است. با وجود تعارضی که بین آن دو احساس میشود، هر دو زبان برای بیان تجربه انسان لازماند. روانشناسی به نام کارل راجرز مینویسد:
«رفتار وقتی که علمی بررسی شود، بهترین درک و تعریفش این است که بگوییم ناشی از علتمندی سابق بر آن است.این یک واقعیت بزرگ علمی است؛ولی تصمیم یا انتخاب شخصی مسؤولانه، که موضوع اصلی روان درمانی است و پیش از هر تلاش علمی وجود دارد، وقاعیتی است به همان بزرگی و برجستگی در زندگی ما.به نظر من انکار تجربه انتخاب مسؤولانه همانقدر تنگ نظرانه است که انکار امکان علم رفتار، این که این دو عنصر مهم در تجربه ما متناقض به نظر میرسند، همان معنی را دارد که تناقض بین نظریه موجی و نظریه ذرهای نور، که میتوان نشان داد هر دو درست است، اگرچه ناسازگار است.» (35)
به نظر میرسد که این دانشمندان درصدد بیان این حقیقتاند که اصل علیت و جبر علّی و معلولی در عین این که کارهای ارادی انسان را نیز شامل میشود، ولی با اختیاری بودن آن منافات ندارد، و این همان مطلبی است که تبیین فلسفی آن قبلا عرضه شد.اما اینکه آیا بهرهگیری از دوگانگی موج-ذره که یک تعبیر فیزیکی است، در مورد مسأله علیت و اختیار که یک بحث فلسفی است، مناسب و بجا است جای تأمل است.
اگر مقصود این باشد که از نگاه فلسفی، فعل انسان جبری است(یعنی بر شالوده قانون علیت و جبر علی و معلولی استوار است)ولی از نگاه روانشناسی تجربی یا نفس شناسی فلسفی، غیرجبری است(یعنی ناشی از اراده و تصمیمگیری نفس از طریق محاسبه و سنجش و تفکر است، و صرفا ناشی از طرز کار طبیعی دستگاه بدنی یا تمایلات غریزی و حیوانی نیست) چنین تعبیری از سازواری جبر و اختیار استوار و پذیرفته است.زیرا جبر علّی و معلولی را از جبر در حوزه کارهای ارادی انسان تفکیک نموده است، و تفکیک نکردن این دو، مهمترین منشأپیدایش برداشتهای جبرانگارانه در مورد افعال انسان گردیده است.
یادداشتها
(1)-جی.اچ.جینز، فیزیک و فلسفه، ترجمه علیقی بیانی، ص 186-189، نیز ر.ک:ایان باربور، علم و دین، ترجمه بهاء الدین خرمشاهی، ص 72-73 و ص 42.
(2)-جینز، راز آفرینش یا جهان شگفت، ترجمه مهندس رضا.
(3)-علم و دین، ص 312-315.
(4)-برتراند راسل، جهانبینی علمی، ترجمه سید حسن منصور، ص 104.
(5)-علم و دین، ص 334-335.
(6)-جهانبینی علمی، ص 104-105.
(7)-میرچاد الیاده، فرهنگ و دین، هیأت مترجمان، زیر نظر بهاء الدین خرمشاهی، مقاله علم و دین، ص 235.
(8)-علم و دین، ص 334-340.
(9)-همان مأخذ.
(10)-مطهری، اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج 3، مقاله علت و معلول، ص 215(پاورقی)
(11)-محمدقتی جعفری، جبر و اختیار، ص 25.
(12)-علم و دین، ص 339-340.
(13)-جبر و اختیار، ص 26-27، و ص 127-128.
(14)-اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج 3، مقاله علت و معلول، ص 217(پاورقی).
(15)-جهانبینی علمی، ص 103-104، علم و دین، ص 343. [طبیعت جهان فیزیکی]
(61).Compton,the nature of the physical word
(17)-علم و دین، ص 343.
(18)-جبر و اختیار، ص 28.
(19)-مدرک قبل، ص 86.
(20)-علم و دین، ص 343-344.
(21)-مطهری، اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج 3، مقاله ضرورت و امکان، ص 143-144.
(22)-طباطبایی، اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج 3، مقاله ضرورت و امکان، ص 144-149.
[علم و رفتار انسان].
(32).B.F.skinner,science and Human Behavior.
(24)-علم و دین، ص 341.
(25)-کشف المراد، مقصد سوم، فصل سوم، مسأله ششم.
(26)-علم و دین، ص 342.
(27)-اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج 3، مقاله ضرورت و امکان، ص 148-151(پاورقی).
(28)-جبر و اختیار، ص 90-91(نقل از کتاب:خلاصه فلسفه، پل فولکیه، ص 479)
(29)-جبر و اختیار، ص 100(نقل از کتاب:خلاصه فلسفه، ص 489)
(30)-مدرک قبل، ص 102-103(نقل از کتاب:جهان و انیشتاین، به قلم لینکلن بارنت، ص 40)
(31)-جبر و اختیار، ص 112-113.
(23).Niels Bohr,Atomic ]فیزیک اتمی و دانش آدمی[ physics and Human knowledge.
(33)-علم و دین، ص 318، برای آگاهی بیشتر از اصل مکملیت (تکمیلگری)و دیدگاههای متفاوت فیزیکدانان درباره آن، دکتر مهدی گلشنی تحلیلی از:دیدگاههای فلسفی فیزیکدانان معاصر، ص 106-113 رجوع شود.
(34)-همان مأخذ، ص 327.
(35)-همان مأخذ، ص 345-346.