آثار افلاطون
آرشیو
چکیده
متن
برای شناخت و درک تفکرات و عقاید جهان کنونی، مطالعه مآخذ و سرچشمههای آن لازم، بلکه واجب است.کاخ معرفت لابد معمارانی داشته است.در میان محققان جهان این اتفاق نظر هست که یکی از پیافکندگان و سازندگان این بنای جاوید-تفکر و معرفت-افلاطون حکیم است.
افلاطون در هیچ جای جهان ناشناخته نیست، اما شاید کمتر کسی پیدا میشود که او را از آثارش شناخته باشد.معمولا از طریق مطالعه کتابهای تاریخ فلسفه، با این حکیم عظیم یونان آشنا میشوند.ما ایرانیها در قرون سوم و چهارم پس از اسلام با افکار افلاطون آشنا شدیم و تا امروز بارها آثار وی به فارسی ترجمه شده است.ولی ترجمه کامل کتابهای او، با همّت نستوه دکتر محمد حسن لطفی برای نخستین بار در سال 1363 در چهار جلد و 2676 صفحه(چاپ دوم 1367)به جامعهعلمی ایران عرضه شد.
در اینجا، مروری گذرا داریم بر رسالههای افلاطون از روی ترجمه یاد شده، که انصافا در انتقال ظرایف و دقایق سخنان افلاطون، هیچ کم و کسر باقی نگذاشته است و با الفاظ شیرین فارسی مفاهیم عالی حکمت افلاطون را به روانترین شکل ممکن بیان نموده است.
1-آپولوژی
این رساله دفاعیه سقراط در دادگاه آتن، در برابر اتهامات وارده است.سقراط با فصاحت فرهیخته خود، دروغزنی و عوامفریبی مدعیان خود را (آنیتوس، ملتوس و لیکون)باز مینماید.
او خود را داناترین مردم میشمارد، زیرا که به نادانی خود واقف است.اما دیگران در عین نادانی خیوشتن را دانا میپندارند و سقراط، پرده از جهل آنان بر میدارد.جرم بزرگ سقراط همین است.
2-کریتون
کریتون دوست سقراط، در زندان به دیدار وی میآید و پیشنهاد فرار میدهد.سقراط با دلایل قوی، قرار در زندان را بر فرار ترجیح میدهد.سقراط قانون را فقط برای خود نمیخواست.او همواره به قوانین ارج نهاده و اکنون روا نمیدارد که قانون را بشکند، فقط به این دلیل که علیه اوست.سقراط میگوید:به فرض که چند سالی دیگر زنده بمانم، اما دیگر چه حرفی برای گفتن خواهم داشت؟آیا در صورت فرار از قدرت قانون، سخن از تقوی و فضیلت و عدالت و اطاعت از قانون مسخره نخواهد بود؟
3-پروتاگوراس
پروتاگوراس سوفیست معروفی است که به آتن آمده و جمعی از جوانان را به گرد خویش جمع کرده است.«هیپوکراتس»سقراط را به دیدار او میبرد و بحثی درمیگیرد که کار اصلی سوفیست چیست؟و او چه چیز میتواند به مردم بیاموزد؟پروتاگوراس مدعی است میتواند فضیلتی به نام سیاست تعلیم دهد.یعنی طرز اداره کشور را.و خواستار شرکت همگان در امور سیاسی است، زیرا مردم چنین استعدادی دارند.سقراط برای ایضاح معنای فضیلت و اینکه آیا آموختنی است یا خیر، بحث جالب و مفصّلی پیش میکشد و از انواع فضیلت مانند: شجاعت، عدالت، عفت و دانائی و حکمت، و رابطه آنها با هم، سخن میگویند و در پایان نتیجه میگیرند که هنوز مفهوم فضیلت را نمیدانند تا چه رسد به این که بگویند، آن آموختنی است یا خیر؟انجام گفتگو، دایرهوار به آغاز آن وصل میشود و گره ناگشوده میماند.فقط درمییابند که هنوز از مقولههای مورد بحث، چیز درستی نمیدانند.آیا کشف این نکته ارزشمند نیست؟
4-لیزیس(دوستی)
لیزیس نام معشوق هیپوتالس است.سقراط پس از آگاهی از دوستی آن دو، با آنها به گفتگو مینشیند تا از مفهوم دوستی و عشق بیشتر بدانند.جنبههای مختلف دوستی بیان میشود، در پایان گویی نزدیک است که مفهوم آن روشن شود و سقراط میگوید:
«هر کس دیری را دوست دارد، بیگمان میان او و معشوق تعلق و پیوندی روحی یا اخلاقی هست.
چه، اگر چنین پیوندی در میان نباشد، هیچکس به دیگری دل نمیبندد.»(ص 164)
ولی بر این نظر هم، ایراد و نکتهای گرفته میشود و در پایان:
«پس از آن همه کوشش، معلوم شد، هنوز نمیدانیم دوست یعنی چه؟»(ص 165)
5-لاخس(شجاعت)
لاخس یکی از سرداران آتنی معاصر سقراط است.بین او و سقراط و چند تن دیگر، درباره مفهوم«شجاعت» گفتگو درمیگیرد.باز هم تعریف درستی به دست داده نمیشود.ولی گویا این تعریف که از زبان نیکیاس در میآید، معقول باشد که:شجاعت آن است که آدمی، خطرناک را از بیخطر تشخیص دهد و موارد و مواضع ترس را دریابد و به یاری اندیشه به دفع آن برخیزد.در این صورت، شجاعت فقط به انسان اختصاص دارد.
6-خارمیدس(خویشتن داری
در این رساله عفّت و خویشتن داری موضوع سخن و تعریف است.تعاریف ممکن، مورد مداقّه قرار میگیرند.از جمله اینکه:عفّت، متانت و آهستگی است، یا اینکه کار خود انجام دادن است.نوعی شناخت است، اما شناخت شناسائی.بالاخره اینکه، خویشتن داری همان شناخت خوب و بد است.البته سقراط تعریف خاصی را انتخاب نمیکند.این ویژگی اوست که فقط نظرها و افکار و اندیشهها را به چالش فرا میخواند و از تحمیل یکی بر دیگران اجتناب میکند.
7-اوتیفرون(دینداری)
اوتیفرون یک پیشگوی آتنی است که به تور سقراط میخورد و سخن به دینداری میکشد، زیرا سقراط به بیدینی متهم شده و اوتیفرون خود را در دین صاحب نظر میداند.سقراط از او میپرسد:دینداری چیست؟وی پاسخ میدهد:آنچه خدایان دوست دارند موافق دین است و آنچه دوست ندارند، مخالف دین.سقراط یادآوری میکند که میان خدایان هم، نزاع و ستیزه بوده و یکی چیزی را عادلانه میدانسته و دیگری همان را ظالمانه.پس کدامیک را باید ملاک قرار داد و علاقه کدامیک از خدایان میزان دینداری است؟گذشته از آن، آنچه موافق دین است.
محبوب خدایان است، نه اینکه چون محبوب خدایان است، موافق دین است.
(این نظر شباهت تام با عقاید معتزله در باب حسن و قبح دارد، بعید نیست، معتزله از آن الهام گرفت باشند.)
آنگاه از رابطه بنده با خدا، چون رابطه برده و آقاست.به نظر سقراط، آقا محتاج به بنده است، اما خدا به بنده احتیاجی ندارد.اوتیفرون دین را قربانی دادن و دعا کردن میداند.به عقیده سقراط، خدا به هدیه و قربانی بشر نیازی ندارد.
در پایان سقراط با ریشخندی، اوتیفرون را ترک میکند:
«چه میکنی دوست عزیز!میروی و همه امید مرا به باد میدهی؟بر آن بودم از تو بیاموزم دینداری و بیدینی چیست و...پس از آموختن دانش تو باقی عمر را بهتر و شایستهتر از پیش به سر برم.»(ص 258)
گرگیاس(فنّ سخنوری)
گرگیاس به سخنوری مشهور است.در محفلی سقراط از کار او جویا میشود.وی پس از توضیحات غیر لازم میگوید:سخن گفتن.سقراط میپرسد: سخن گفتن درباره چه؟گرگیاس پاسخی ندارد.
سقراط میگوید:شاید سخن او درباره معتقد ساختن افراد باشد.گرگیاس تأیید میکند و میگوید: -سخنوری هنر متقاعد ساختن دادگاهها و انجمنهاست و موضوع آن عدل و ظلم است.
آنگاه درباره عدل و ظلم و کیفیت و تعریف آنها بحث میشود.سقراط میگوید:ارتکاب ظلم بدتر از تحمل ظلم است.
به خاطر اطاله کلام طرفهای بحث، از سقراط خواسته میشود که به تنهایی بحث را ادامه دهد و او به شرطی این کار را میپذیرد که حاضران در جستجوی حقیقت او را یاری کنند.زیرا فضیلت و حقیقت در همراهی افکار نهفته است.سقراط سرانجام نتیجه میگیرد که آدمی میباید سخنوری و هر هنر دیگر را فقط برای خدمت به عدالت به کار بندد.
9-منون(فضیلت-قابلیت)
منون از سقراط میپرسد:آیا فضیلت آموختنی است یا از راه تمرین به دست میآید و یا فطری است؟
سقراط از منون میخواهد تا فضیلت را تعریف کند.
منون به جای تعریف چند نوع فضیلت را نام میبرد.
سقراط او را به خطا و عجز از آوردن تعریف دقیق، متوجه میسازد.آنگاه نظر خود را باز میگوید که همان«تذکّر»و یادآوری است.روح آدمی پیش از هبوط در تن همه چیز را میدانسته و تن چون حجابی بین روح و دانش فاصله انداخته است.انسان با تلاش و جستجو میتواند حقایقی را که از قبل به آنها علم و اشعار داشته، دوباره به یاد آورد.مفهوم دانش با پندار حتی درست تفاوت دارد.خلاصه فضیلت نه جزء طبیعت ما و نه آموختنی است، بلکه فقط به اراده و الهام خدا در آدمی جایگزین است، بلکه فقط به اراده و الهام خدا در آدمی جایگزین میگردد.
(العلم نور یقذفه فی قلب من یشاء)
10-مهمانی(عشق)
در یک مهمانی دوستان سقراط، هر یک در وصف «اروس»خدای عشق داد سخن میدهد.سقراط هم طبق روش خود در گفتگو با فایدروس به توصیف عشق میپردازد.
11-فایدون(جاودانی روح)
سقراط در آخرین روز عمر خود از علاقهاش به مرگ سخن میگوید و اثر فلسفه را کمک به رهایی روح از تن میداند.«آیا خنده آور نخواهد بود، اگر کسی که در همه عمر به پیشواز مرگ رفته است، چون هنگام نیل به مقصود فرا رسد، از آن بهراسد و رفتاری ناشایسته پیش گیرد؟»سقراط با توجه به زایش متضادها از هم، عقیده دارد مرگ ضد زندگی و زندگی ضد مرگ است.مرگ زندگی را به وجود میآورد و زندگی مرگ را.با مرگ روح نابود نمیشود، بلکه در جهانی دیگر به سر میبرد تا به نوبه خود زندگی دیگری را به وجود آورد.
افلاطون در این رساله، تذکر و یاآوری دانشهای آن جهانی را، دلیل بقای روح میداند.در پایان شرحی از جایگاه بدکاران و نیکوکاران پس از مرگ ارائه میشود.
12-هیپیاس بزرگ(زیبا)
هیپیاس سوفیست دوره گرد سقراط را میبیند و از چیرگیها و دانش و توفیقهای مالی خود سخن میگوید.سقراط از میخواهد درباره«زیبایی» نظر خود را بگوید.او چند چیز زیبا مثل:دختر زیبا، مادیان زیبا و طلا را نام میبرد.سقراط از او میخواهد تا خود زیبا یا ایده زیبا را بیان کند نه مصادیق آن را.هیپیاس گیج میشود.سقراط در دهان او میگذارد که شاید زیبایی در تناسب باشد و او میپذیرد.آنگاه خود سقراط ایرادی بر آن وارد میکند.تعاریف دیگری عرضه میشود:زیبایی سود است؛زیبایی لذت است؛زیبایی دانش است.و در آخر:زیبا دشوار است.
13-ایون(هنر راوی)
ایون راوی و مفسّر داستانهای هومر است.سقراط قسمتهای مختلفی از ایلیاد و ادیسه را میخواند و به ایون میفهماند که تفسیر آنها کار امثال ارابهران و پزشک و پیشگو است نه کارایون.و او تنها در پرتو جذبه الهی میتواند از عهده تفسیر اشعار هومر بر- آید، نه از برکت دانش خود.
14-الکیبیادس(ماهیت آدمی)
الکیبیادس جوانی خوبرو و مورد علاقه سقراط است.
او سودای سروری و برتری در سر دارد.سقراط او را وا میدارد تا بگوید که در چه زمینهای علم دارد و میتواند از دیگران برتر باشد.هنگام سخن از جنگ و صلح و عدل و ظلم آشکار میشود که جوان چیزی از آنها نمیداند.سقراط میگوید، آدمی باید نخست خود را بشناسد و این کاری صعب است.اما آدمی چیست؟روح است یا تن و یا روح و تن با هم؟به نظر سقراط حقیقت انسان روح و تن ابزار اوست و متعلق به او.روح برای شناختن خود، باید در روحی دیگر بنگرد و برای فرمانروایی بر دیگران، نخست باید از فضیلت دانایی برخوردار باشد.بدون شجاعت، خویشتن داری و عدالت به سروری راستین نمیتوان رسید.نیز همواره باید خدا و روشنایی را در نظر داشت و از ظلمت گریخت.
(نکته قابل توجه در این رساله، اشارات سقراط به ایران و نظام سلطنتی و آداب و رسوم آن و نیز زرتشت و نور وظلمت است.آیا افلاطون تحت تأثیر زرتشت نبوده است؟برخی این رساله را منسوب به افلاطون میدانند.آیا میخواهند گواه تأثیرپذیری افلاطون از زرتشت را نادیده انگارند؟
شاید.)
15-هیپیاس کوچک(دروغ)
هیپیاس راوی داستانهای هومر مورد سؤال سقراط واقع میشود و موضوع دروغ مطرح میشود.آیا کسی که عمدا دروغ میگوید بهتر است یا آنکه ناخواسته بدان دست میزند؟پس از استدلالهای متعدد نتیجه این میشود:آن که عمدا دروغ میگوید بهتر است.هر چند این نتیجه خلاف عرف است، اما ظاهرا از پذیرفتن آن چارهای نداریم.
16-منکسنوس(رثاء شهیدان)
خطابهای است که سقراط از قول آسپاسیا، معشوقه و همسر پریکلس برای منکسنوس میخواند.
17-کراتیلوس(اشتقاق واژهها)
رسالهای است درباره چگونگی پیدایش واژهها و معانی آنها و اثبات تناسب بین واژه و معنای آن.اسم هر چیز به طور طبیعی نشان دهنده مسمّای آن است و این رابطه، قراردادی و ذهنی نیست؛بلکه از ذات هر چیز برمیآید.نام خدایان و قهرمانان با نقش و وظیفه آنها تناسب دارد و با شتریح و تجزیه نام آنان به شخصیت آنها میتوان پی برد.
18-اوتیدم(جدل)
اوتیدم و دوستش سوفیست هستند و بازی با کلمات و مغالطه را برای خود هنر میشمارند.هر پدیده را مساوی با تمام پدیدهها و تمام آنها را برابر با یک پدیده میدانند.ترتّب معلول بر علت و سنخیت علل را نادیده میگیرند و میگویند:هر چیز ممکن است همه چیز بشود و حقیقت واحدی وجود ندارد.
سقراط آنان را به خود وامیگذارد.(وقتی هدف گفتگو، جستجو و تحرّی حقیقت نباشد، ادامه آن بیمعنی است.)
19-جمهوری
کتاب اول-در جشنی گفتگویی در میگیرد و موضوع عدالت مطرح میشود.در تعریف آن، یکی میگوید:پس دادن مال غیر.سقراط میگوید:آیا یک دوست میتواند، اسلحه امانتی دوستش را در حالی که او را دیوانه مییابد، پس دهد؟دیگری میگوید: عدالت یعنی خوبی به دوستان و بدی به دشمنان.اگر دوست، بدکار و دشمن، نیکوکار باشد، تکلیف چیست؟سومی عقیده دارد:عدالت آن است که برای قوی سودمند باشد و ظلم کامل بهتر از عدل کامل است.سقراط با این استدلال به نفی آن میپردازد: ظالم خواهان سلطه بر همگنان و بیگانگان است، اما عادل قصد سبقت در عدل دارد نه کارهای ظالمانه.
ظالمان در بین خود نیز ملزم به اجرای عدالت میشوند.
کتاب دوم-یکی از حاضران پاسخ سقراط را قانعکننده نمییابد و میگوید:مردم از این روی به عدالت میگروند که آن را غیر قابل اجتناب میدانند نه بدان جهت که به خوبی آن اعتقاد دارند.زندگی ظالمان به مراتب بهتر از حیات دادگران است، اگر مردم عدل را میخواهند به خاطر آن است که از ارتکاب ظلم ناتوانند.دیگر آنکه، مردم پس از تجربههای مکرّر ظلم، ارتکاب ظلم را از تحمل آن بدتر دیدند، پس قرار گذاشتند که ستم نکنند و عدالت یعنی همین.
سقراط در پاسخ، پس از بیان مقدمهای طولانی در تعریف عدل و ظلم و مزایای عدل، یک جامعه و مدینه فاضله فرضی، تصور میکند.در آن برای هر فرد با توجه به مقام و پیشهاش، صفاتی در نظر میگیرد.مثلا:شجاعت برای جنگجو، دانایی برای نگاهبان و...سقراط شاعران را به مدینه خود راه نمیدهد و تلقی کسانی چون هومر و هزیود از خدایان را، مطرود میشمارد.سقراط کارهای خوب را به خدا منسوب میدارد و برای بدیها، منشأ دیگری میجوید.(آیا تعالیم زردشت درباره اهورا و اهریمن تداعی نمیشود؟)
کتاب سوم-باز هم نکوهش شاعران و بیان نتایج سوء اشعار آنها برای جامعه مطلوب، ادامه مییابد.به نظر سقراط، شعر، نقاشی و موسیقی وقتی ارزشمندند که در جهت تحکیم مبانی اخلاقی جامعه باشند.
آنگاه برای مباشرت و معاشرت و خوراک و بیماری و معاجله هم شرایطی در نظر گرفته میشود.
قاضی و پزشک باید در اندیشه مردمانی باشند که از حیث روح و تن سالمند.بیماران را باید به حال خود رها کرد و ارواح فاسد را هم باید کشت.پاسداران جامعه و حاکمان باید از میان بهترین افراد انتخاب شوند و اینان نباید به زر و سیم بهایی دهند، زیرا طلا در وجود آنهاست.
کتاب چهارم-حاکمان به خاطر سعادت جامعه باید از خود خواهی و تجمل و رفاه تا حدی چشم پوشند.جنگاوران باید تربیت ویژهای ببینند و مرزهای کشور از مقدار معلوم نباید تجاوز کند.
عدالت یعنی انجام وظیفه و ظلم فروهشتن تکلیفی است که بر عهده فرد است.آنگاه دوباره شجاعت و خویشتن داری تعریف میشود.
کتاب پنجم-برخی از بحث انگیزترین افکار افلاطون در این قسمت بیان شده است.مثل:اشتراک زن و فرزند و لزوم تربیت روحی و بدنی زنان.اینها برای جلوگیری از فساد حاکمان است تا به چیزی احساس تملک و تعلق نداشته باشند.حاکم باید حکیم باشد یا حکیم حاکم گردد.حکمت اشتیاق به تماشای حقیقت است و در میان پدیدههای کثیر به دنبال واقعیت اصیل هر چیز است:«خود»هر چیز، (ایده-مثال).
کتاب ششم-در اینجا صفات فیلسوف بیان میشود.فیلسوف عاشق شناختن آن هستی یگانه ابدی است که دستخوش کون و فساد نمیشود.
حکیم نه خود را میفریبد نه دیگری را.اعتدال و خویشتن داری سومین صفت اوست.از فرومایگی و دل بستن به چیزهای کوچک به دور است. درستکاری و مهربانی ملکه وست.حافظهای نیرومند دارد در آموختن چابک است.خواهان زیبایی و هماهنگی و دوستدار موسیقی است.آنگاه فرق سوفیست با فیلسوف بیان میگردد.ابزار فیلسوف«دیالکتیک»است:شناسایی ارتباط بین مفاهیم.شناساییها عبارتند از:
شناخت ریاضی و هندسی که با مبنایی مفروض حاصل میشود و راهبر خرد است.شناخت استدلالی یا دیالکتیکی که عین ثابت را مفروض میگیرد و این شناسایی تا اصل نخستین هستی پیش میرود.سومین نوع شناخت، عقیده(به ادیان و مکاتب)است.شناسایی چهارم، پندار نامیده میشود.
کتاب هفتم-در آغاز، تمثیل معروف غار بیان و بر انواع شناساییها منطبق میگردد.سپس دانشهایی که فیلسوفان(حاکمان)را بایسته است، نام برده میشود.عالم مثل هم در اینجا توضیح داده میشود.
کتاب هشتم-زنان و کودکان باید از تعلیم و تربیتی مشترک برخوردار شوند.در صلح و جنگ همه باید دوشادوش کار کنند.زمامداران چه از حیث دلبستگی و اشتغال به دانش و چه از لحاظ جنگاوری، باید از دیگر افراد جامعه برتر باشند.
سپاهیان جداگانه خواهند زیست و هیچ یک اتاق و انبار خصوصی نخواهد داشت.از مالکیت شخصی محروم و ما یحتاج آنها را دولت تأمین خواهد کرد، تا هیچ تعلقی آنان را از انجام وظایف میهنی خود، باز ندارد.دولتها انواعی دارند:حکومت اسپارتی (نظامی)، الیگارشی، دموکراسی و استبدادی.البته هر کدام از اینها معایبی دارند.
کتاب نهم-خصوصیات و چگونگی پیدایش مستبد، در این رساله بیان میشود.
کتاب دهم-چگونگی تقلید، ایده(مثال)و سرنوشت انسان با استفاده از داستان«ار»گفته میشود.«ار»مردهای است که زنده میشود و مشاهدات خود را از جهان دیگر باز میگوید:هر کس برای هر ستم خود کیفری جداگانه میبیند و برای هر ظلم ده بار مجازات میشود.نیکوکار و پرهیگار به میزان نیکیهای خود پاداش میگیرند.
(داستان«ار»شباهت عجیب به سفر آسمانی «اردویرافنامه»مندرج در آثار زردشتی دارد.
مخصوصا نام«ار»همان قسمت اول ارداویرافنامه هم هست.آیا افلاطون از آن آگاه نبوده است؟در رساله اکسیوخوس هم که گویند منسوب به افلاطون است، داستانی شبیه به«ار»که از زبان مغی شنیده شده، نقل میگردد.)
20-فایدروس(عشق و زیبایی)
فایدروس خطابهای درباره عشق میخواند و نظر سقراط را جویا میشود.سقراط سخن را به روح میکشد و آن را مرگ ناپذیر و مشتاق تماشای حقیقت میداند که ایدهها(مثل)را میبیند.ارواحی که حقیقت را دیدهاند، در این دنیا در تن دوستداران دانش و جویندگان زیبایی جای میگیرند و یا کمر به خدمت فرشتگان دانش و هنر میبندند و خدمتگزاران عشق میشوند.روحهایی که در مرتبه دوم از دیدار کنندگان حقیقتاند، در تن پهلوانان جنگاور یا پادشاهان مشروطه طلب اقامت میکنند.در مرتبه سوم، سیاستمداران و بازرگانان، در مرتبه چهارم ورزشکاران و پزشکان، در مرتبه پنجم کاهنان و غیبگویان، در مرتبه ششم شاعران و مقلدان، هفتم پیشه وران و کشاورزان، هشتم سوفیستها و مردم فریبان، و نهم در تن فرمانروایات مستبد.
آنان که مقام اصلی خود را در جهان بالا، به یاد میآورند همواره عاشق زیبایی راستین هستند و از دیدن زیباییهای زمینی به یاد آن زیبایی اصیل میافتند و در آرزوی نیل بدان میباشند.عشق راهی است از زمین به آسمان.عاشق خویشتندار است و خود را به شهوت نمیآلاید.
21-ته ئه تتوس(شناسایی)
شناسایی چیست؟هومر و هراکلیتوس و پیروانشان که همه چیز را در سیلان و جنبش میبینند و نیز پروتاگوراس که آدمی را مقیاس همه چیز میداند، شناخت را ادراک حسی میشمارند.ولی حس فقط جزئیات را در مییابد، پس دریافت کلیت(مفاهیم) با کدام حس صورت میگیرد؟
ادراک کلّی کار روح است.ادراک حسی، شناخت اصلی نیست و چه بسا در ادراک درست خلل هم وارد میکند.سقراط، در این رساله خود را «ماما-قابله»میخواند که وظیفهاش کمک به زایش اندیشه است نه تعلیم آن.
22-سوفیست
در این رساله سقراط سکوت میکند.بیگانهای با ته ئه تتوس در معنای سوفیست به بحث میپردازد.
او سوفیست را کسی میداند که به خاطر آموختن فضایل پول میگیرد و روش او هم مجادله است.
آنگاه بحث وجود و لا وجود، پیش میآید.در پایان کار سوفیست اینگونه معرفی میشود:تقلید نیز نگبازانه مبتنی بر پندار که با ساختن تصاویر دروغین و فریبنده و از راه جدل، دیگران را به گفتار متناقض وامیدارد.
23-مرد سیاسی
در اینجا هم سقراط وارد گفتگو نمیشود، بلکه جوانی همنام او به سخن میپردازد.مرد سیاسی از میان عده قلیلی بیرون میآید که دانائی راستین داشته باشند.او باید از فضایل چون:شجاعت و عدالت و عفّت و شهامت، برخوردار باشد.حاکمیت مرد سیاسی باعث میشود تا هر کس به سعادتی که برایش ممکن است برسد.
24-پارمنیدس(واحد و ایده)
بحث معروف مثل و ارجاع کثرات به ایدهها-مثل و بازگشت همه مثالها(مثل)به مثالی واحد، موضوع این رساله است.خلاصه کردن آن با حفظ مفاهیم اصلی ممکن نیست.
25-فیلبس(لذت)
فیلبس مدعی است که خوب همان لذت است.
سقراط میگوید:همه لذات خوب نیستند و همه خوبها هم لذت نیستند.خوب حقیقی، دانش راستین و بهرهمندی از ایده است.
26-تیمائوس(جهان و انسان)
این رساله حالت مناظره ندارد سقراط فقط شنونده است تیمائوس سخن میگوید.او به دو نوع وجود قائل است:یکی وجود ایده، که با عقل درک میشود؛ و دیگر طرحی از ایده که همان جهان مادی و با حواس قابل شناخت است.علوم باید با نیازهای انسان هماهنگ باشند.
27-کریتیاس
در اینجا هم کریتیاس متکلم وحده است.او درباره یونان و مساحت و تاریخ آن و چگونگی تقسیم زمین آن به وسیله خدایان سخن میگوید و یونان را از دیگر سرزمینها برتر میداند.
28-نامهها
مجموعه سیزده نامه است که محققان فقط نامههای شماره 6 و 7 را اصیل میدانند.نامه شماره دو اشاراتی به واحد(شاه جهان)و آنکه در درجه دوم و سوم است، دارد.افلاطون توصیه میکند که درباره مسائل فلسفی چیزی نوشته نشود.(این نامه میتواند یکی از منابع فکری فلوطین باشد، واحد، عقل، نفس.
فلوطین هم از نوشتن مسائل فلسفی اکراه داشت.)
29-قوانین
این کتاب در 12 بخش قانون و جوانب آن را بررسی میکند.سقراط در این رساله حضور ندارد و به جای او یک آتنی(خود افلاطون)سخن میگوید.
کتاب اول:حالت طبیعی بین دول جنگ است یا صلح؟افلاطون میگوید:در جنگها جزئی از فضیلت (شجاعت)بروز میکند نه همه آن(سه فضیلت دیگر:حکمت، عفت، عدالت)
کتاب دوم:درباره تربیت جامعه و جوانان است.تفریحات مضر مثل میگساری باید از دسترس جوانان دور باشد.
کتاب سوم:آزادی مطلق موجب تباهی جامعه میشود و قانون بقای آن را تضمین میکند.درباره شیوه حکومت کوروش و داریوش و کمبوجیه با نظر تأیید بحث میشود.
کتاب چهارم:شهریار جامعه و سجایای او و اینکه قانون به مقدمه نیزا دارد بحث میشود.
کتاب پنجم:ویژگیهای مدینه فاضله بررسی و اشتراکی بودن اموال تأکید میشود، اما اشتراکی بودن زن و فرزند مطرح نمیگردد.
کتاب ششم:بیان قواعد حقوقی و جزائی و ازدواج و از این قبیل.
کتاب هفتم:پرورش کودکان، اهمیت بازی برای کودک و جامعه، محدودیتهای شاعری، برابری زن و مرد در همه شئون، شکار و قواعد آن مورد بررسی قرار میگیرد.
کتاب هشتم:درباره قربانی و جنگ و مسابقات ورزشی و مسایل جنسی و از این قبیل است.
کتاب نهم:جرائم و قتل و کیفر آنها.
کتاب دهم:روح، جنبهها و انواع آن و مسایل مربوط به روح.
کتاب یازدهم:بیان مربوط به معاملات وارث و سرپرستی و تکالیف زن و مرد است.
کتاب دوازدهم:مسایل جزایی و رشوه و مالیات و دادرسی و غیره به بحث گذاشته میشود.
30-رسالات و آثار منسوب به افلاطون که دارای مطالب و موضوعات تازه و مهمی نیستند.