تجلی ذات در ادبیات عرفانی
آرشیو
چکیده
متن
*مقدمه
ای خنک آن را که ذات خود شناخت
در ریاض سرمدی قصری بساخت (1)
در مبحث«ذاتشناسی عرفانی»و سپس در محبث«شناخت ذات انسانی»در مورد تعریف «ذات»بطور اعم و نیز«ذات حق»و«ذات انسانی» بطور اخص توضیحاتی ارائه و از انفاس و اشعار نیکان و پاکان به ویژه از محضر حضرت مولانا و حضرت حافظ مدد جسته شد.
اینک به این موضوع پرداخته میشود که آیا «تجلّی ذات»امکانپذیر خواهد بود؟و شکل پذیری«تجلّی ذات»اصولا به چه نحوهای است؟
تا بدانی در عدم، خورشیدهاست
و آنچه اینجا آفتاب، آنجا سهاست
«مولانا»
*ذاتشناسی و تجلّی ذات
من از عدم زادم ترا، بر تخت بنهادم ترا
آئینهای دادم ترا، باشد که با ما خو کنی
«مولانا»
یک مفهوم و معنی دیگر«ذاتشناسی»عبارت است از«خودشناسی و خداشناسی».
در سیر شناخت خویشتن، تنها به جنبه ظاهری و جسدی انسانی توجّه نمیشود، بلکه از مفاهیمی وسیعتر سخن به میان میآید و آن مسألهای است بنام:«معرفت الروح».
شیخ روزبهان گوید که:«ذات، منبع صفات است». (2)
و«سلطان بایزید بسلطامی»فرماید که:«نامها- همه نام صفاتند، و تنها« اللّه»نام ذات است.»
اسم-علامت معنی، و معنی-علامتی است که بدان«ذات»شناخته شود، و نامها-علامتی است که بدان«صفات»شناخته شود، و صفات-علامتی است که بدان«ذات»شناخته شود». (3)
مولانا در شرح بیانات بایزید بسطامی چنین سروده است:
گه مظهر لاهوت و گهی مخبر ناسوت
گاهی شده در روی و گهی عین صفائید
ذاتید و صفائید-گهی عرش و گهی فرش
در عین بقائید و منزّه ز فنائید
آنکس که نه زائید و نزاید ز شما کس
پاکید و قیومید ز تغییر خدائید
خواهید که بینید رخ اندر رخ معشوق
زنگار ز آئینه، به صیقل بزدائید
با این همه-آن رنج شما-گنج شما باد
افسوس که بر گنج شما-پرده شمائید
رو بند گشائید-ز سر پرده اسرار
پس خویش بدانید که سلطان-نه گدائید
گنجید نهان گشته درین توده پر خاک
چون قرص قمر-ز ابر سیه باز برآئید
عارفان مسلمان، مانند عارفان دیگر ادیان، سیر کلی آدمی به سوی محضر الهی(سیر الی اللّه)را حرکت روحانی بیوقفه به سوی تعالی میدانند (نردبانی که به بهشت وصال و کمال منتهی میشود)، همچنانکه قرآن شریف میفرماید: «لترکبن طبقا عن طبق»(سوره انشقاق، آیه 19-شما به یقین احوال گوناگون و حوادث رنگارنگ خواهید یافت).
امّا این تعالی، بدون فدا شدن امکانپذیر نیست؛
لازمه زندگی جاوید، مرگ است.
«ویرانی شرط بنای نو است.
فعل خلاّقه حق، این تحوّل مدام را آشکار میسازد، «یخرج الی من المیت و یخرج المیت من الحی»(سوره روم، آیه 19-زنده را از مرده و مرده را از زنده بیرون آورد).
اگر عشق، نیروی پس پرده هر حرکت در این دنیا نمیبود، این فدا شدن بیوقفه به منظور دسترسی یافتن به مراتب برتر وجودی و این تجربه بیپایان مردن و شدن غیر ممکن بود.». (4)
در همین مورد مولانا چنین توضیح میدهد؛
سپاس آن عدمی را که هست ما بر بود
ز عشق آن عدم آمد، جهان جان به وجود
به هر کجا عدم آید، وجود گم گردد
زهی عدم که چو آمد از و وجود فزود
به سالها بر بودم، من از عدم-هستی
عدم-به یک نظر، آن جمله را ز من بر بود
رهد ز خویش و ز پیش و ز جان مرگ اندیش
رهد ز خوف و رجا و رهد ز باد و زبود
که وجود چو کاه است پیش باد عدم
کدام کوه که او را عدم چو که نر بود؟
آری، عشق-تنها منبع لا یزال هستی عارف است؛
عشق در اوّل اگر، نیستیاش مقصد است
هستی مطلق بود، معنی پایان عشق
عاشق بر اثر قرب به حقیقت عشق، مانند حدیده محمات، سردی و برودت ناشی از تنزّل از حقیقت عشق را بر کنار مینهد و اثر آتش عشق بر وجودش مستولی میشود؛
رنگ آهن-محو رنگ آتش است
ز آتشی میلافد و آتش وش است
چون ز سرخی گشت همچون زرّ کان
پس«انا النّار»است لافش بیزبان
شد ز رنگ و طبع آتش محتشم
گوید او، من آتشم من آتشم
«مولانا»
*وحدت وجود، اسماء الحسنی
ما مظهر ذات کبریاییم
ما جام جم جهان نماییم
ما را عدم و فنا نباشد
زانروی-که عالم بقاییم
ظاهر شود آفتاب وحدت
از مشرق غیب اگر برآییم
در عالم بیچرا و بی چون
بیچون و چگونه و چراییم
روح القدسیم و«اسم اعظم»
روحی که دمیده شد در آدم (5)
نقطه مشترک تمامی نحلههای تصوّف و عرفان اسلامی در مبحث«وحدت وجود»به خوبی تجلّی مینماید.
همه پیروان نحلهها و مکاتب صوفیانه و عرفانی در مورد موضوع«وحدت وجود» هماهنگی و هارمونی زیبایی را جلوهگر میسازند.
این مکاتب و نحلهها به نحوی خود را از خدا یا با خدا و در واقع جزئی از کل میدانند، و همه مساعی پیروان این مکاتب در کوشش و مجاهدت مداوم برای نیل به منبع اصلی(آن وجود کل) مصروف میگردد.
مبحث«ذاتشناسی»با موضوع«وحدت وجود»و«اسماء حسنی»همخوانی و هماهنگی دارد.
در موضوع«وحدت وجود»اعتقاد به این نکته واضح است که در عالم هستی، تنها یک حقیقت وجود دارد(و جز آن هر چه که هست)تجلیات و مظاهر آن حقیقت واحد میباشند.
در موضوع«اسماء حسنی»این نظریه مطرح است که نظام هستی، با همه کثرت و تنوّعاش، از نظام اسماء و صفات الهی نشأت میگیرد.
پس ترا هر لحظه مرگ و رجعتی است
مصطفی«ص»فرمود؛«دنیا»ساعتی است
هر نفس نو میشود دنیا و ما
بیخبر از نو شدن اندر بقا
عمر چون جوی، نو-نو میرسد
مستمری مینماید در جسد
ای برادر، عقل یکدم با خودآر
دمبدم در تو خزان است و بهار
«دفتر اوّل-مثنوی»
امّا چرا و چگونه این حقیقت واحد دارای مظاهر و شئون متکثّر و گوناگون میگردد؟
پاسخ به پرسش فوق را ذیلا بررسی میکنیم؛
«حقیقت واحد، حقیقتی است در اوج کمال و جمال، و لازمه هر جمالی«جلوه و خودنمایی» است و درک و توجّه به این جمال، سرچشمه«عشق و دلبستگی»است.از آن جهت، این جمال مطلق، نخست بر خود تجلّی کرده، با خود عشق میبازد و از آن جا که عشق از نظر«شدّت و ضعف»تابع دو عنصر دیگر یعنی جمال و ادراک جمال است و هر چه جمال برتر و ادراک آن بیشتر باشد، قوّت عشق نیز بیشتر خواهد بود.
و چون جمالی برتر از جمال حق و ادراکی برتر از ادراک حق وجود ندارد، معشوق حقیقی نظام هستی و عاشق واقعی آن معشوق، حق است و بس.
از این جاست که او در واقع، هم معشوق خویش است و هم عاشق خویش، و نیز همه زیباییها و عشقهای دیگر، جلوههایی محدود از این جمال و عشق نامتناهی به شمار میروند.
پس جمال لیلی جلوهای از آن جمال، و عشق مجنون نمودی از آن عشق حقیقی است.این عشق ازلی بر این جمال ازلی، اساس مظهر تراشی و آئینهسازی گشته، سراسر هستی به یگانه و اسماء و صفات او نمودار شدهاند.» (6)
و امّا راجع به پیدایش کثرت در مظاهر و علل و انگیزه تنوّع پدیدهها، باید اشاره نمود که:
««ذات حق»در مقام«احدّیت»و«غیب هوّیت» هیچگونه تقیّد و تعیّنی نداشته، از هر گونه اسم و عنوان و وصفی به دور است و عقل و وهم و کشف و شهود به آستان عزّ او راه نمییابد.
کلیّات شمس یا دیوان کبیر جزو اول مولانا جلال الدین محمد مشهور به مولوی با تصحیحات و حواشی بدیع الزمان فروزانفر
او«عنقا»ی بینام و نشان«قاف»حقیقت است که به دام هیچ صیّادی در نمیآید.امّا از انجا که «پری رو تاب مستوری ندارد»، بر اساس همان میل به ظهور، از این مقام به مقام«واحدّیت»تنزّل یافته، با اسماء و صفات گوناگون آراسته میگردد، به طور کلی اسماء و صفات حق به دو دسته تقسیم میشوند:
1-صفات لطف و جمال، همانند:رحمت- لطف-و...
2-صفات قهر و جلال، مانند:قهاریّت- جباریّت-انتقام و...
این حقایق بر اساس همان قاعده تلازم جلوه و جمال، پس از تجلّی در علم الهی، یعنی عالم«اعیان ثابته»ظهور در جهان خارج و«عالم عین»را اقتضا میکنند و از این رو مظاهر این اسماء و صفات، مراتب مختلف جهان هستی را از جهان مجردات (جبروت)و جهان مثالی(ملکوت)تا جهان مادّی (ملک و ناسوت)فرا میگیرند و هر یک از عوالم و پدیدهها بهرهای از جمال و کمال الهی را آئینهوار به نمایش میگذارند.
بنابراین همه موجودات جهان دارای نقش و جایگاهی ویژهاند که همان«مظهریّت»است و از این رو، هر موجودی در جای خود و بر اساس نقش خود زیباست.
ضمن آنکه هر پدیدهای مظهر و محصول حقیقت و ماهیّتی از حقایق و ماهیّات ثابت در علم الهی(اعیان ثابته)است.
از آنجا که، از طرفی رابطه حقایق علمی (به عنوان مظاهر و انعکاسها)با اسماء و صفات الهی، رابطهای ثابت و تغییر ناپذیر است و از سوی دیگر رابطه پدیدههای جهان نیز با آن ماهیّات و حقایق رابطهای ثابت و تغییر ناپذیر است، بدین ترتیب سراسر جهان از نوع تبعیت حتمی و تغییر ناپذیر نسبت به ذات و صفات الهی برخوردار است.
بدین ترتیب نظام هستی با همه کثرت تنوّعش، از نظام اسماء و صفات الهی نشأت میگیرد.». (7)
عارف و فیلسوف شهیر جناب ملاّمحسن فیض کاشانی موضوع«تجلّی ذات»را در یکی از غزلیاتش بگونهای زیبا بیان نموده:
تجلّی چون کند دلبر، کنم شکران تجلّی را
تسلّی چون دهد، از خود نخواهم آن تسلّی را
بسوزد در تجلّی و نسازد با تسلّی دل
ببخشد گر تسلّی جان، دهم آن جان تجلّی را
تجلّی تا کند بر من، مرا از من کند خالی
که یکتایم، نشیمن کی کنم-جز جای خالی را
تسلّی چون توان شد از جمال عالم آرایش
تسلّی باد قربان، ناز سلطان تجلّی را
از آن عاقل به ماندستی، که رویش را ندیدستی
کسی مجنون تواند شد، که او دیده است لیلی را
در خصوص روند ابدی«از عدم به هستی»و «از هستی به عدم»و پیوستگی ذات انسانی با آن، حضرت مولانا میفرماید:
از عدمها، سوی هستی هر زمان
هست یا رب، کاروان در کاروان
باز از هستی، روان سوی عدم
میروند این کاروانها دم به دم
«مثنوی-دفتر اوّل»
*موضوع ذات انسانی و تجلّی ذات حق در بطن پاک
جان فشان، ای آفتاب معنوی
مر جهان کهنه را بنما نوی
جان فشان، افتاد خورشید بلند
میشود هر دم تهی، پر میکنند
در وجود آدمی، جان و روان
میرسد از غیب، چون آب روان
هر زمان از غیب، نو نو میرسد
وز جهان تن، «برون شو»میرسد
«مثنوی-دفتر اوّل»
آیا تفسیر آیه«و نفخت فیه من روحی» (8) آغاز تجلّی ذات در بطن روح انسانی را بیان نمیکند؟آیا جدا شدن قطرهای از ذات پاک الهی، از اقیانوس بیکران حقیقت مطلق، و سپس سر ریز شدن آن قطره پاک به اقیانوس ذات پاک الهی، تفسیر عرفانی نمییابد؟
آیا تفسیر کلمه طیبه«انا للّه و انا الیه راجعون» (9)
تجلّی جلوه الهی در وجود روحی انسانی نیست؟
آیا از حق برآمدن و به حق واصل شدن یعنی«دور و کور»ماهوی، برای خلقت ارواح انسانی، تعبیر آنجهانی ندارد؟
کلیه انبیاء عظام و ائمه اطهار و اولیاء اللّه و علمای اعلام، همگی دارای آن روح مقدّس میباشند که سیر روحانی خود را از بدو خلقت به صورت مذکور در فوق آغاز نمودهاند.
بنابراین انسانهای بزرگ دارای مشخصّه ذات پاک میباشند.
ولی آیا همگی انسانها-بطور تجریدی-لایق دریافت پیغام سروش میباشد؟
آیا خلعت حقیقت خداوندی، برازنده هر پیکرهای میباشد؟
آیا جامه ذات مطلق به اندازه هر وجود روحی دوخته میشود؟
شیخ نجم الدین رازی(عارف قرن هفتم هجری)فرماید:
گفتا:هر دل به عشق ما بینا نیست
هر جان صدف گوهر عشق ما نیست
سودای وصال ما ترا تنها نیست
لکن قد این قبا به ره بالا نیست (10)
در مصحف شریف آمده است که:«و قلیل من عبادی الشکور...»یعنی عبادت کنندگان واقعی و مؤمنان مخلص به تعداد قلیل و اندک وجود دارند، پس این جامعه مقدّس برازنده هر قد و بالایی نیست.
هر انسانی که از بطن پاک و مطهّر، از پدر و مادری عفیف و پاکدامنی و شریف و مؤمن(با لقمه صحیح و پاک و حلال)ولادت یابد، بیشک به مراتب والای باطنی و روحانی و به درجات عالی معنوی خواهد رسید.
با این باور مشخصّ است که تسلیم و رضا و توکّل شرط اوّل قدم است(هر چند که خانواده از نظر مالی ضعیف بوده، در شرایط سخت اقتصادی بسر ببرند ولی نباید هرگز از توکّل بر ذات احدّیت غافل گردند تا بارقه هستی عشق سرمدی بر وجود آنها جلوه نماید).
پس هر پدر و مادری که لقمه حلال میل مینمایند دارای بطن مطهّر بوده و از این بطن زیبا و پاک، موجودی زیباتر و مقدّس پا به عرصه خلقت خواهد نهاد که با الطاف و عنایات حضرت حق، به مدارج عالی انسانی و روحانی میرسد که دارای «ذات پاک»میباشد.
این موجود دارای ذات پاک، در شناخت حقیقت ذات مطلق دچار کژی نخواهد گردید.
پس شناخت ذات خویش در جهت معرفت ذات حق، کلید رمز«کنت کنزا مخفیا»در ذات شناسی و معرفت اللّه است.و آیه شریفه«السابقون السابقون اولئک المقربون» (11) از نسبنامه روحی انسانی حکایت و از«نیستان ازل»روایت دارد.
با توجّه به مراتب فوق الذکّر، کلیه اولیاء و عرفا و علما و انبیاء، از بطن مطهّر و از ذات پاک سرچشمه قدسی، سیراب گردیده و جلوه یافتهاند.
حضرت مولانا فرماید:
روزی که مسافران ارواح
بودند برون ز مُلک اشباح
خورشید وجود، پرتو انداخت
پُر شد همه جسمها، ز اوراح
او-مِی شد و جان عاشقان-جام
جان-مِی شد و کائنات-اقداح
سر مستی دل، نه از شراب است
مدهوشی روح، نیست از-راح
مشکات-مِی است و دل-زجاجه
و آن روح روان-زجاجه مصباح
ای نور دو دیده، در طلب باش
تا کار تو رو نهد به اصلاح
از شمس گشایشی طلب کن
زان رو که به پیش اوست ارواح
*مرگ انسان
چیست نشانی آنک، هست جهانی دگر
نو شدن حالها، رفتن این کهنههاست
روز نو و شام نو، باغ نو و دام نو
هر نفس، اندیشه نو-نو خوشی و نو عناست
عالم چون آب جوست، بسته نماید و لیک
میرود و میرسد نو-نو، این از کجاست
نو ز کجا میرسد!کهنه کجا میرود!
گر نه ورای نظر، عالمِ بیمنتهاست
«مولانا-دیوان شمس»
در عرفان اسلامی، انسان باید که حقیقت خود را بشناسد و یا کشف کند.این توضیح در موضوع «شناخت حقیقت»ضروری است که مفهوم اصلی از آن در واقع«شناخت هستی حقیقی»یا ادراک حقیقت محض از طریق معرفت الروح میباشد.امّا معانی ماهوی«شناخت حقیقت خود»کمی وسیعتر از مبحث«خودشناسی»(به طور متداول و عام آن) میباشد.
در عرفان اسلامی، پس از شناخت«خود» میبایستی به شناخت«ذات»خویش یا حقیقت وجودی خود نیز نائل آمد که آن، شناخت وجهه الهی و روحانی سالک میباشد.
در دیدگاه حضرت مولانا، انسان از دو بعد یا از دو جنس آفریده شده است:
الف-وجهه مادّی(عالم ناسوت یا عالم سفلی)
ب-وجهه روحانی یا الهی(عالم لاهوت یا عالم علوی)
شناخت وجهه مادّی، در واقع جزء«خود شناسی»و«نفسشناسی»میباشد، در حالیکه شناخت وجهه الهی، در حوزه«ذاتشناسی»و «معرفت الروح»قرار دارد.
هر کسی ز اندازه روشن دلی
غیب را بیند به قدر صیقلی
هر که صیقل بیش کرد و بیش دید
بیشتر آمد بر او صورت پدید
«مثنوی-دفتر چهارم»
در همین جا و در معنی آیه«یخرجهم من الظلمات الی النور...»(سورة المائدة، آیه 18)میبایستی اذعان نمود که بیلطف حضرتش کمال به وقوع نمیپیوندد.
عشق تو کجا رسد به هر خویش پسند
ناکرده وجود خویش-پیش تو سپند
عشق تو-همایی است که چون پر بگشاد
سلطان کند آنرا-که بر او سایه فکند
«شیخ نجم الدین رازی-عقل و عشق»
در عرفان اسلامی، از چیرگی روح و تسلّط بر نفس-به عنوان«کمال»یاد میشود، زیرا که روح انسان در واقع جزئی از ذات پروردگار است که در تن خاکی قالب یافته و غالب شده و یا به عبارت صحیحتر«دمیده»شده تا بتواند بار امانت را تحمل نماید، زیرا که این قفس تن تحمّل کشیدن آن«بار عظمی»را ندارد و نخواهد داشت.چون لطف حضرتش قرعه فال را به نام انسان زده است که فرمود:«و نفخت فیه من روحی...»(سوره حجر، آیه 29)
آسمان بار امانت، نتوانست کشید
قرعه فال، به نام من دیوانه زدند
حافظ
در عرفان اسلامی نه از مرگ جمسی ترسی است و نه از مرگ نفس، که بر عکس هر دو مرگ زیبا و دوست داشتنی است.
در عرفان اسلامی از مرگ نفس، به معنی موت ارادی سالک(تسلّط بر نفس امّاره و لوامّه)و از مرگ جسمی، به مفهوم آغاز زندگی جدید یعنی وصال به مبدأ یاد میشود.
حضرت مولانا درباره موت ارادی سالک و سرانجام پیروزی سلطان حقیقت چنین سخن میپردازد:
عاشقانی که با خبر میرند
پیش معشوق چون شکر میرند
از اَلَست، آب زندگی خوردند
لا جرم شیوه دگر میرند
از فرشته گذشتهاند به لطف
دور از ایشان که چون بشر میرند
تو گمان میبری که شیران نیز
چون سگان از برون در میرند
به دَوَد شاهِ جان به استقبال
چونکه عشاق در سفر میرند
عاشقانی که جان یکدیگرند
همه در عشق یکدگر میرند
همه هستند همچون دُرّ یتیم
نی بر مادر و پدر میرند
عاشقان جانب فلک پرّند
باقیان جمله کور و کر میرند
زانکه شبها، به خفتهاند ز بیم
همه بیخوف و بیخطر میرند
وانکه اینجا، علف پرست بدُند
گاو بودند، همچو خر میرند
و آنکه امروز، آن نظر جستند
شاد و خندان، در آن نظر میرند
در آراء حضرت مولانا همیشه؛عقل در مقابل نفس، تن در مقابل جان، و جسم در مقابل روح قار گرفته و مقصود مولانا از«روح مجرّد»یا نفس ناطقه آدمی همان روح انسانی میباشد.
جسم و نَفس و تن به طور کلی در مقابل جان و عقل و روح مطرح میشوند.شناخت روح یا معرفت الروح در حوزه«جانشناسی»و شناخت روشها و رفتارهای هنجارگونه و نا به هنجار آدمی در حوزه«روانشناسی»(پسیکولوژی)و شناخت ساختمان جسمی در حوزه«تنشناسی»(بدن شناسی یا فیزیولوژی)و...قرار میگیرد و حضرت مولانا«جانشناسی»و«جان شناسان»را برترین میپندارد:
«تن شناسان»زود ما را گُم کنند
آب نوشان ترک مشک و خُم کنند
«جان شناسان»از عددها فارغند
غرقه دریای بیچونند و چند
جان شو و از راه جان، جان را شناس
یارِ بینش شو، نه فرزند قیاس
(مثنوی-دفتر سوّم)
مولوی، نهایت مدارج روح را پرواز و پرش از تختهگاه تن محسوب مینماید.
گذر از حجاب جسمانی، اوّل گام در شناخت جان و روح آدمی میباشد.
آن تویی که بیبدن داری بدن
پس مترس از جسم، جان بیرون شدن
روح دارد، بی بدن بس کار و بار
مرغ باشد در قفس بس بیقرار
باش، تا مرغ از قفس آید برون
تا ببینی هفت چرخ، او را زبون
(مثنوی-دفتر سوّم)
پیران دیده ور به یک چشم زدن(با تسلّط بر روان افراد)ذات انسانها را شناخته و حالشان را در مییابند:
کاملان، از دور، نامت بشنوند
تا به قعر تار و پودت در روند
بلکه پیش از زادن تو، سالها
دیده باشندت تو را با حالها
حضرت مولانا، شناخت ذات انسانی را در حالهای مختلف و در اوضاع گوناگون از ویژگی و مختصات اولیاء عظام و ائمه هدی میداند:
هفتصد و هفتاد دنیا دیدهام
همچو سبزه بارها روئیدهام
زیرا که با از بین رفتن بدن(مرگ)به هیچ وجه روح از بین نمیرود«و ان کل لما جمیع لدینا محضرون- سوره یس، آیه 32»بلکه روح در جهانی دیگر به حیات خود ادامه میدهد.
حضرت حق عزّ و جلّ در قرآن کریم میفرماید:«ان کانت الاّ صیحة واحدة فاذا هم جمیع لدینا محضرون-سوره یس، آیه 53»
گر ز قرآن نقل خواهی ای حرون
خوان جمیع هم لدینا محضرون
محضرون معدوم نبود نیک بین
تا بقای روحها-دانی یقین
(مثنوی-دفتر چهارم»
در عرفان اسلامی، مرگ آغاز زندگی دیگری است. (12)
در موضوع مرگ و در عالم پس از مرگ، انسان دوباره میروید تا مجدّدا سبز شود، پس مرگ مایه حیات جاودان بشمار میرود، حضرت مولانا فرماید:
از مرگ چه میترسی؟کاو آب حیات آمد
گو مایه جان آمد، گو شاخ نبات آمد
فرزانهای بزرگوار نقل میکرد که«روزی شور و حال خاصی دست داده بود، کشش عجیبی مرا به سوی گورستان شهر میکشاند، بیاختیار بدان تربت مطهّر رهسپار گشتم(؟)در هنگامه غلغله ارواح-روحی منوّر مرا به سوی خود کشید- بدانسو رفتم و پس از کسب فیض روحانی، و بدرود با آن فضا و حالت-همانجا نظرم بر سنگ گورش افتاد-نبشتهای بر سنگ مزار حکّ شده بود، بدین مضمون:
کدام برزگری دانهای را کاشت که سبز نشود؟
دریغ از دانه انسان، پس من نمرودهام.»
گر نبودی میل امیّد و ثمر
کی نشاندی باغبان بیخ شجر
حضرت امام خمینی«ره»در سخنرانی خود در رثاء استاد مرتضی مطهری گفته بودند که«مردن تهلکه نیست، مردن حیات است»که دقیقا منظورشان زندگانی روح و عدم زوال انسانی بوده است.
مرگ ما، هست عروسی ابد
سرّ آن چیست؟هو اللّه احد
شمس، تفریق شد از روزنها
بسته شد روزنها، رفت عدد
آن عددها، که در انگور بُوَد
نیست در شیره، کز انگور چکد
پس مرگ، پایان انسان نیست، بلکه مرگ، راه و نقبی است به سوی دیدار ابدی و وصال یار سرمدی.
به دیگر سخن، مرگ-وسیله و ابزار تکامل انسانی است.
چون مگر رسد!، چرا هراسم؟
کان راه به توست، میشناسم!
از خود-گهی، به خواب گاهی
وز خواب گهی، به نزد شاهی
خوابی که به بزم توست، راهش
گردن نکشم ز خوابگاهش
«حکیم نظامی گنجوی»
در مورد مسأله آخرت و احیای پس از مرگ، نیز در قرآن کریم به لقاء اللّه یا دیدار خداوند تعبیراتی آمده است.[دنیای پس از مرگ و محاسبه موعود در ملاقات ربّ و دود].
خلق مدام
آن مفاهیم و تعبیراتی که در قرآن کریم تحت عنوان«خلق جدید»آمده است، به طور کلی اشاراتی بسیار زیبا به زایش هر لحظه دنیا دارد.در هر آن، دوباره خلقی نو روی میدهد و این زایش دائمی موجب میشود تا آفرینش ماهیّتی پویا و پر جنبش داشته و یک دم ساکن و ایستا بر جای پیشین خود برقرار نماند. (13)
مولانا در ابیات ذیل ضمن اشاره به دگرگون جهان در هر لحظه، گوید که:
هر نفس نو میشود دنیا و ما
بیخبر، از نو شدن اندر بقا
عُمر همچون جویِ نو، نو میرسد
مستمری مینماید در جسد
شاخ آتش را بجنبانی به ساز
در نظر آتش نماند بس دراز
این درازی، مدتّ از تیزیِ صُنع
مینماید سرعت انگیزیِ صُنع
پس تو را هر لحظه مرگ و رجعتی است
مصطفی«ص»فرمود:دنیا ساعتی است.
به نظر پروفسور توشیهیکو ایزوتسو، برای باز نمودن مفهوم«خلق مدُام»میبایستی میان:
الف-قلمرو یا گستره عقل(طور العقل)
ب-قلمرو یا گستره فراسوی عقل(طور وراء العقل)
تفاوت قائل شد، تا به عالم حسّی(بعد پدیدار حقیقت)و مرحله فوق حسّی راه یافت و به کمال رسید.
ایزوتسو معتقد است که«ذات مطلق، منبع غایی تمامی موجودات است»(ینبوع وجود یا سرچشمه هستی).
او با توجّه به تفسیر عین القضاة همدانی در مورد«قلمرو ماوراء عقل»که از آن به«نور فی الباطن»(نور باطنی)تعبیر نموده در دو مورد:
الف-مرحله ذهنی آگاهی
ب-مرحله عینی حقیقت
به تفسیر پرداخته و نتیجهگیری نموده که در صورت ادراک نور باطنی؛
اوّلا-انسان در اتّصال بیواسطه با نظم «لاهوتی»اشیاء قرار میگیرد.
ثانیا-در مرتبهای از نظم«الهی»اشیاء ظاهر میشود.
طی مراحل فوق فقط در شهود عارف به هنگام تأملات ژرف او ظهور مییابد( اللّه مع شیئی-خدا با تمام اشیاء و در تمامی آنهاست).
اینک به بررسی توضیحات پروفسور ایزوتسو به ویژه به دو مورد مهم آنها میپردازیم:
الف-عین القضات و خلق مدام
ب-قلب از دیدگاه ابن عربی
*عین القضات و خلق مدام
عین القضات در کتاب«زبدة الحقایق»اظهار داشته است که:«در حقیقت، نسبت در هر لحظه واحد، منحصر به فرد است، یعنی آنکه مختص همان لحظه است»به عبارت دیگر هر چیزی موجودیت خود را از منبع غایی وجود، در نتیجه نسبتی که میان آن دو برقرار است دریافت میکند، اگر شئی بخواهد بیش از یک لحظه وجود داشته باشد، این نسبت وجودی میبایست در هر لحظه از نو برقرار میگردد.
بر اساس نظر عین القضاة، در واقع هر وجودی فی نفسه یک ناموجود(معدوم)است، روشن شدن یک ناموجود در پرتو«نور وجود»(نور الوجود) فقط بر مبنای نسبت متحقق میان آن شئ و منبع غایی وجود امکانپذیبر است، و این نسبت وجودی در هر لحظه کلا متفاوت از لحظههای سپری شده و نیز لحظههای بعدی خواهد بود.
به سخن دیگر، کل جهان هستی لحظه به لحظه خلق جدید مییابد(مثلا مفهوم مشهور حرکت جوهری یا«حرمت مدام در جوهر»ملاّ صدرا میتواند به عنوان یکی از اصیلترین تفسیرهای فلسفی همین مفهوم بنیانی انگاشته شود).
همچنین با توجّه به رهیافت لاهیجی به مفهوم «خلق مدام»در شرح او بر کتاب«گلشن راز» (مفاتیح الاعجاز فی شرح گلشنراز)میتوان اذعان داشت که برخورد لاهیجی با این مسأله تنها از دیدگاه ساخت ذاتی موجودات عالم حسّی است که هر موجودی در این عالم از نظر وجودی یک موجود ممکن است، و هر شیئی به خودی خود و با خود(یعنی مفارق از خدا به عنوان منبع غایی وجود)چیزی جز عدم یا«ناموجود»نیست.
بدین سان هر موجودی که در عالم است، چنانچه به خود واگذارده شود، بنابر نفی ذاتی خود، آنا در جهت ابطال خود روان میشود.
به عبارت دیگر فعل خلق دایم از سوی ذات مطلق(فعل خلاّقی که ابن عربی آن را«نفس رحمانی»میخواند)بیوقفه به اشیاء در آن هنگام که بر ابطال خود میشتابند، افاضه میشود. (14)
*قلب از دیدگاه ابن عربی
در اندیشههای ابن عربی، مراد از اشاره به «قلب»در واقع اشاره به وجود روحانی و هسته باطنی آگاهی عرفانی است.
از دید ابن عربی، آگاهی کیهانی«انسان کامل» جمیع«جامع الاطراف»است، بدان معنی که برگیرنده تمام صفات وجود(جمیع صفات الوجود)یعنی تمام اشیاء و رخدادهایی که در عالم وجود متحقق بوده، هست و خواهد بود.
و این جامع الاطراف بودن قلب مؤمن چیزی جز جامعین ذات مطلق نیست، چرا که تمام«صفات وجود»که در قلب شامل شدهاند، همانا تجلیات ذاتی بیشمار ذات مطلقاند و تنها در این معنی است که«قلب عارف»میتواند حتی ذات مطلق را دربر گیرد.
لذا در پرتو این ادراک، قلب عارف دقیقا در پیوند با تبدّلات وجودی پیوسته و دایم ذات مطلق، که تجلّی الهی(تجلی ذاتی)خوانده میشود، میباشد(قلب، خود در تبدلات دایم درونیاش چیزی جز صور گوناگون تجلّی ذاتی الهی نیست).
از دید ابن عربی، ذات مطلق، به خاطر کمال اعلای بیحدّش، بر آن نیست که تمامیت درونی وجود را در صور بیرونی آشکار کند.
آنچه که فیض خوانده میشود، عبارت از تجلّی الهی یا افاضه روحانی است.از نظر ابن عربی، تمام این مباحث میتواند در این گفته خلاصه آید که:
تجلّی الهی(تجلّی ذاتی)هرگز فعّال بودن خود را از دست نمیدهد و مهمتر از آن-اینکه، هرگز تجلّی خود را تکرار نمیکند.
از نظر ابن عربی، عالم در هر لحظه با یک زندگی جدید، زنده میشود.بدین معنی، ما در واقع (یا حداقل در تصوّر خود)در هر آن تازه بودن کامل خلق جدید عالم را تجربه میکنیم.» (15)
در همین مورد مولانا فرماید:
سوی هستی از عدم در هر زمان
هست دایم کاروان در کاروان
باز از هستی روان سوی عدم
میروند این کاروانها دمبدم
جزوها را-رویها-سوی کل است
بلبلان را عشق بازی با گل است
آنچه از دریا به دریا میرود
از همانجا کامد آنجا میرود
و حضرت شیخ شبستری در اثبات«تعیّن حرکت و تجدّد تعیّنات»گوید:
هر زمانی نیست میگردد جهان
هم در آندم هست گردد بیگمان
هست عالم دائما در سیر و حبس
نیست خالی یک نفس از خلع و لبس
شیخ شبستر سخن را بدانجا میرساند که اسیری لاهیجی ناچار در تفسیر آن میسراید:
درو چیزی دو ساعت مینپاید
در آن لحظه که میمیرد-بزاید
آری-سالک و طالب الی اللّه، پس از معرفت به ذات خویش، هنگام سکر درونی، شادمانه و بیخودانه فریاد برمیآورد که:
با قُدسیان آسمان، من هر شبی با هو زنم
زاهد-دم از الاّ زند، من دم از الاّ هو زنم
نَفس است-کدبانوی من، من کد خدا و شوی او کد بانویم گر بد کند، بر روی کد بانو زنم
ای ساربان-ای کاروان، من دزد و رهزن نیستم من پهلوان عالمم، شمشیر رو با رو زنم
حقیقت ذاتشناسی، عبارت است از تجلّی وحدت در صورت کثرت، یعنی که وحدت ارواح در کثرت اجسام ظهور یافته و در موضوع«بیان جلوه وحدت در اعداد کثرت»، شاعر و عارف معاصر مرحوم آقا فتح اللّه قدسی(فؤاد کرمانی) چنین سرودهاند که:
مردم-خدا شنیدهاند-و لیکن ندیدهاند
ما دیدهایم-آنچه خلایق-شیندهاند
هر صورتی-به دیده معنی-جمال اوست
بر ما حجاب«صورت و معنی»دریدهاند
هر نقش را-به چشم حقیقت-چو بنگری
بینی که بامداد حقیقت کشیدهاند
آنانکه واقفند به اسرار موسوی
از هر درخت بانگ انا الحق شنیدهاند
قومی که گفتهاند-حقیقت-ندیدنی است
در حیرتم-که غیر حقیقت-چه دیدهاند؟ (16)
تجلّی ذات
یار بیپرده، از در و دیوار
در تجلّی است یا اولی الابصار
«سید احمد هاتف اصفهانی»
بر اساس مباحثی در مورد رابطه کل و جزء، آیا تجلّی کل در جزء صورت پذیر میگردد؟
در مورد ارتباط عقل کل و عقل جزء، آیا تجلّی و ظهور ذات و صفت قابلیت تکرار مییابد؟پس چگونه؛
«صورتی در زیر دارد، آنچه در بالاستی»
البته کنکاش این مبحث بدون مدّ نظر قرار داشتن موضوع«تشبیه و تنزیه»جامع نخواهد بود.
و لیکن تجلّی جمال و جلال ذات، به چه نحوهای است؟آیا اصولا شکلپذیری تجلّی ذات، بر پایه و اساس خاصّی انجام میپذیرد؟
تجلّی گه خود کرد، خدا-دیده ما را
در این دیده در آئید و ببینید خدا را
خدا در دل سودا زدگانست، بجوئید
مجوئید زمین را و مپوئید سما را
ببندید در مرگ و، ز مُردن مگریزید
که ما باز نمودیم، درِ دار شفا را
حجاب رخ مقصود، من و ما و شمائید
شمائید-مبینید من و ما و شما را
«حکیم محمد حسین صفای اصفهانی»
اگر چه در ذاتشناسی عرفانی، موضوع اصلی در بدایت پی بردن به ذات انسانی میباشد ولی معرفت به ذات حق در نهایت آن مدّ نظر است.
در اینجا دو پرسش پیش میآید که:
1-هنگامی که جسمانیت از آن انسان است نه حق، پس وقتی از شناخت جسمانی و روحانی انسان سخن به میان میآید، میتوان از جسم به روح و از آنجا به ذات باطنی رسید؟
2-آیا شناخت ذات حق هم به صورت قبلی است؟یعنی از جسم به روح و از آنجا به ذات باید طی مسیر شود؟و یا بالعکس از ذات به روح و از انجا به جسم؟(منظور از جسم در مرحله دوّم، تجلّی ذات حق در اشیاء و اجسام میباشد). پاسخ به سؤال دوّم قابل بحث و تعمق و کنکاش میباشد و چون تاکنون جلوهگری ذات حق در نورانیت روحانی مد نظر بوده نه در جسمانیت روحانی، پس پاسخ ابتداء کمی مشکل به نظر میرسد.
مولانا فیض کاشانی در تجلّی ذات به صورتی ظریف و باریک بینانه مسأله را بدین صورت عنوان مینماید:
ای در هوای صول تو، گسترده جانها-بالها
تو در دلِ ما بودهای، در جستجو-ما سالها
کردی تجلّی نقاب، تابانتر از صد آفتاب
ما را فکندی در حجاب، از ابر استدلالها
آثار خود کردی عیان، در گلشن حسن بتان
تا سوی حُسن بینشان، جانها گشاید بالها
در امتزاج جسم و جان، کردند حکمتها نهان
کِشتند در تن-تُخم جان، تا بر دهد اعمالها
تن را حیات از جان بود، جان زنده از جانان بود
تن راز سر چون وا کند، جانانش بخشد بالها
ابدان-ز جان عمران شود، وز رفتنش ویران شود
جان از بدن عریان شود، تا گستراند بالها
ز آمد شد این جسم و جان، نگسست یکدم کاروان
افتاد شوری در جهان، زین حال و زینتر حالها
ای فیض بس کن ناله را، در صنع-صانع را ببین
تا«آن»ز«من»کز«این»زمین، افتد برون اثقالها
گر همه اشیاء و همه چیز نمدی داشته باشند از ذات حق، پس تجلّی ذات به چه نحوی جلوهگری خواهد نمود؟
اگر این عالم و به طور کلی خلقت را تجلّی ذات حق بدانیم و جمال الهی را در همه چیز مشاهده بتوان کرد، پس جلوه ذات را در عالم و در همه اشیاء ساری و جاری میتوان دید.بنابراین جهان هستی، جلوهای از جمال و جلال ذات حق است.
مولانا از زبان فخر بشر و افتخار خلقت حضرت محمّد مصطفی(ص)درباره حقیقت نور محمّدیه[حقیقت محمّدیه]که همانا انوار ذاتة الحقیقیه[ذات الحق یا حقیقت الحق]میباشد چنین سروده است:
گفتا:به صورت اگر چه ز اولاد آدمم
لیکن به مرتبه به همه حال برترم
خورشید آسمان ظهورم، عجب مدار
ذرّات کاینات اگر گشت مظهرم
اوصاف لا یزال ز من گشت آشکار
بنگر به من که آینه ذات انورم
فی الجمله مظهر همه اسماست، ذات من
بل اسم اعظمم به حقیقت چو بنگرم
مولانا موضوع«ذاتشناسی»را در رابطه با اوصاف حضرت علی مرتضی(ع)پی گرفته و در نهایت مستی خود چنین بیان میدارد:
آن نکته تحقیق حقایق-به حقیقت
کز روی یقین-مظهر حق بود-علی بود
آن نور مجرد که به او-در همه حالت
باموسی و با عیسی و با هود-علی بود
آن روح مصفّا-که خداوند به قرآن
بنواخت به چند آیت و بستود-علی بود
هم اوّل و هم آخر و هم ظاهر و باطن
هم موعد و هم وعده و موعود-علی بود
جبریل امین را ز بر حضرت عزت
مقصود مَثَل احمد و مقصود-علی بود
چندان که نظر کردم و دیدم به حقیقت
از روی یقین، بر همه موجود-علی بود
سرّ دو جهان، پرتو انوار الهی
از عرش به فرش آمد و بنمود-علی بود
جناب مستطاب حاج میرزا جواد آقا ملکی تبریزی«قدس سره»در تشریح مقدماتی موضوع «لقاء اللّه»و مسأله«دیدار خداوندی»و کسب معرفت انسانی در جهت محو در ذات حق تعالی و جنس معرفت معنوی چنین توضیح دادهاند:
«هنگامی که حجابهای ظلمانی و نورانی برای عبد، منکشف شد، معرفتی بر ذات و اسماء و صفات حق تعالی پیدا میکند که آن معرفت از جنس معرفتی که پیش از کشف داشت نیست.
به عبارت دیگر، انوار جمال و جلال الهی در قلب و عقل و سرّ خواص اولیای او تجلّی میکند -به درجهای که او را از خود فانی مینماید و به حق متعال باقی میدارد-آن وقت، حق تعالی او را محو جمال خود نموده و عقل او را مستغرق در معرفت خود کرده و به جای عقل او، خود حق تعالی تدبیر امور او را مینماید.» (17)
این نوع معرفت و به قول مرحوم مستطاب حاج میرزا جواد آقا ملکی این جنس معرفتی جدید و به عبارتی این تحوّل در کیفیّت شناخت، همان «شناخت ذات انسانی»است که میتوان از آن وادی پا در عرصه میدان تجلّی ذات نهاد.
با این اوصاف، مسند نشینی کل عالم، آیا امکان پذیر و میسّر میباشد؟
در این صورت، مسندنشینی کل عالم، کرا سزاست؟
هر لحظه به شکلی بت عیار برآید، دل برد و نهان شد هر دم به لباس دیگر-آن یار-برآید، گه پیرو و جوان شد اگر چه انسان در سیر کمال و گذر از حجابهای ظلمانی و نورانی و نیز مشاهده انوار الهی به درجهای والا در معرفت الهی میرسد که تجلّی ذات را به نظاره برخاسته و آنگاه به مشاهده جمال ازل میپردازد، لیکن پس از این همه مراتب در حصول به معرفت اللّه، به قول حضرت آیت اللّه حاج میرزا جواد آقا ملکی تبریزی(قدس سره):
«پس از مراحل کشف سبحات جلال و تجلّی انوار جمال(و فنای فی اللّه و بقای باللّه)باز حاصل این معرفت-آن خواهد شد که عجز خود را از وصول به کنه معرفت ذات از روی حقیقت (و بالعیان و الکشف)خواهد دید.
امّا این عجز از معرفت-کیفیّتی دیگر گونه دارد، قطعا مرتبه عجز حضرت اعلم خلق اللّه محمّد بن عبد اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلّم با مراتب عجز دیگران تفاوت بسیار دارد.» (18)
با توجه به عدم امکان اکتناه بر ذات حق(جدا از موضوع اثبات ذات حق)به فرض بر کنه ذاتش بتوان رسید لیکن در کنه ذاتش حیران و عاجز از بیان خواهد بود:
نه ادراک بر کنه ذاتش رسد
نه فکرت به غور صفاتش رسد
نه بر اوج ذاتش پرد مرغ و هم
نه بر ذیل وصفش رسد دست فهم
*یادداشتها
(1)-ملاّ حسین کاشفی، لب لباب مثنوی، ص 393.به نقل از دفتر پنجم مثنوی معنوی با این بیان؛
ای خنک آن را که ذات خود شناخت
اندر امنِ سرمدی قصری بساخت.
(2)-شیخ روزبهان بقلی شیرازی، شرح شطحیات، ص 103.
(3)-سهلگی(منسوب به)، کتاب النور فی کلمات ابی طیفور، به اهتمام عبد الرحمن بدوی[چاپ شده در شطحات الصوفیه، جزء 1]، قاهره، مکتبة النهضة المصربة، چاپ اوّل، 1949.
(4)-شیمل، آن ماری، شکوه شمس، ترجمه حسن لاهوتی، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی-تهران، چاپ اوّل 1367، ص 12.
(5)-زندگی و دیوان اشعار عماد الدّین نسیمی، به کوشش ید اللّه جلالی پندری، تهران، نشر نی، چاپ اول، 1372، ص 337.
(6)-یثربی، یحیی، فلسفه عرفان، مبحث عشق[تلخیص بخشی از مقدّمه].
(7)-همان.
(8)-سورة الحجر، آیه 29.
(9)-سورة البقرة، آیه 152.همچنین توجّه شود به سورة البقرة، آیه 44.
(10)-شیخ نجم الدین رازی، معیار الصدق فی مصداق العشق(رساله عشق و عقل)، به اهتمام و تصحیح تقی تفضّلی، چاپ اوّل- شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، 1345، ص 95.
(11)-سورة الواقعة، آیه 10.
(12)-برای مطالعه عوالم سه گانه بویژه عالم پس از مرگ(عالم آخرت)و عدم زوال و نابودی روح انسانی به نوشتههای پر ارج فیلسوف کبیر معاصر مرحوم علامه طباطبایی تحت عناوین زیر مراجعه شود.
-عالم قبل الدنیا(عالم ذر)
-عالم فی الدنیا(عالم برزخ)
-عالم بعد الدنیا(عالم آخرت)
(13)-«بل هم فی لبس من خلق جدید:که آنها از خلق جدید به شبهه درند»سوره ق، آیه 15.
(14)-ایزوتسو، توشیهیکو، خلق مدام، ترجمه منصوره کاویانی، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ اوّل، 1364، صص 25 و 26
(15)-همان، صص 35 و 37.
(16)-فؤاد کرمانی، شمع جمع، تهران، شرکت سهامی طبع کتاب، چاپ ششم 1346، ص 198.
(17)-آیت اللّه حاج میرزا جواد آقا ملکی تبریزی، رساله لقاء اللّه، ترجمه و تعلیقات از سیّد احمد فهری، تهران، مؤسسه تحقیقاتی و انتشاراتی فیض کاشانی، چاپ پنجم بهار 1372، ص 4.
(18)-همان، ص 5.