فقه و پدیده بخت آزمایی
آرشیو
چکیده
متن
*پیش درآمد
نوشتاری که فرا روی دارید، کند و کاوی است پیرامون پدیده«بخت آزمایی»که از مسائل مستحدثه، و عرصهای برای محک زدن مهارتهای فقهی عالمان دین است.
جمهور فقیهان-در این مسأله-بنا را بر حرمت نهاده و برخی نیز فتوی به جواز دادهاند و محقق حلی از جمله اینان است.
آیة اللّه حلی موضوع را با دقت و حوصله مورد تفحص و وارسی قرار داده و احتمالات مختلف درباره حرمت را ارزیابی و نقد کرده است.ولی گاهی برخی از عبارات ایشان معنای محصل و روشنی ندارد که این امر بیشتر در تعریف«بخت آزمایی»در آغاز مبحث نمایان است؛گمان میرود که این نارسایی ناشی از قلم نگارنده مبحث باشد نه از بیان خود استاد.غلطهای چاپی نیز مزید بر علت شد که گاه مترجم را به راه خطا میبرد.
شیوه ترجمه
گویند سه گونه ترجمه هست:
1-ترجمه کلمه به کلمه و جمله به جمله.
2-ترجمه آزاد.
3-ترجمهای که آمیختهای از آن دو است.
در این ترجمه ما شیوه سوم را برگزیدم، چه بسا (*)آیة اللّه شیخ حسین حلی(1309-1394)از چکادهای رفیع و شکوهمند فقه معاصر اهل بیت است فقیهی دلیر، ژرف اندیش و با ذهنی خلاق بود؛ روستا زادهای عرب تبار بود از روستاهای جنوب عراق که نطق به عربیت فصیح را دشوار میدید و با لهجههای عامیانه و روستایی سخن میراند با این وجود فارسی را چنان میدانست که گفتی یکی از روستاییان خراسان است؛فارسی را از استاد خود میرزا حسین نائینی بیدار مرد، نوگرای، نظریهپرداز، برگرفت که درس فقه و اصولش را در شهر مقدس نجف به فارسی میگفت و خود محقق حلی نیز درس فقه و اصول را برای شماری از شاگردانش به فارسی القا مینمود.
برخی از بیوت مراجع و شاگردان به وی پیشنهاد کردند که خود را کاندیدای مرجعیت کند که با عباراتی خاص که نشان از عظمت روحی و وارستگی این بزرگ مرد راستین داشت به شدت و پرخاش رد کرد.
شاگردان وی امروزه در عرصه معارف تشیع انگشت نما و اسم و رسم دارند.آثاری از او بر جای مانده که همچنان محط انظار فقه پژوهان و دانشوران دین است از جمله:1-دلیل العروة 2-تقریرات فقه و اصول 3- الحاق ولد الشبهه بالزوج الدائم 4-اخذ الاجرة علی الواجبات 5-معاملة الدینار بازید منه 6-بحوث فقهیه.
وی در مسائل نو پدید(متسحدثه)همتی خاص میورزید و نظراتی تازه ابراز میداشت.مبحثی که ترجمه آن اکنون بسامان رسیده از«بحوث فقهیه»نگارش عز الدین بحر العلوم، برگرفته شده است.
روانش درخشان و نامش به یادگار بماناد. کلمات و عباراتی را بر متن برای توضیح بیشتر افزودیم و چه بسا کلمات یا جملاتی را حذف یا خلاصه کردیم تا موضوع روشن گردد و به پیکره نثر خللی-فزون بر آنچه در آن هست!-وارد نیاید.البته کلمات و جملات کلیدی، دست ناخورده برگردانده شده است.
این را قید کردم تا برخی عیب نکنند که چرا أم و أمّا و لم و لمّا را ترجمه نکرده است.
علاوه بر آنچه گذشت نکاتی است که ناچار از گفتنیم:برای هر علمی زبانی است که مجموعه واژگانی آن را تشکیل میدهد تا آن علم در بیان مقاصد خود بکار گیرد، مترجم میباید این لحاظ را از نظر دور ندارد و در هنگام ترجمه، از دایره زبانی علمی که در آن ترجمه میکند پا فراتر ننهد، از این رو نمیتوان یک متن فلسفی را با زبان علم فقه با متن فقهی را با زبان علم فیزیک ترجمه کرد.
گاهی برخی نویسندگان دارای نظام زبانی خاصی هستند که مشتمل بر واژگان خاصی است و این نظام زبانی را در تبین همه گونه مطالب بکار میبندند چنانکه یک میکانیک همه گونه پیچ را با آچار فرانسه چارهجویی میکند که خطایی فاحش و زیانبار است، بخصوص اگر نویسنده در چارچوب این نظام زبانی به خلق واژه بپردازد و خودسرانه واژه گزینی کند.بدین جهت ما در
*ماهیت«بختآزمایی»
بختآزمایی عملی است که مقصود از آن جمع یا توزیع مال است از راه بیع یا پخش رقعه[تکه کاغذ]هایی که برخی از آنها اسم[جایزهها]را بر خود دارند، برای هدفی مشخص یا مقصود از آن جایزه ویژهای است که با شیوهای خاص که با مواضعه * (نباتی)یا عرفی خاص تعیین میگردد، به دست میآید. * و بر دو گونه است:
-غیر معوّض
-معوّض.
این ترجمه سعی کردیم-تا آنجا که بضاعت علمی مجال میدهد-زبان فقه را بکار گیریم.بدین سبب و بالطبع این ترجمه با ترجمههای دیگری که پیش از این، از این قلم منتشر شده متفاوت است چه در آنها به حسب مورد با زبان ادب و فلسفه و...سخن رفته است.
بنابراین مقایسه بین این ترجمه و ترجمههای پیشین به دور از صواب و دقت و ناشی از ناآگاهی از فن ترجمه است؛به سبب این خطا اندیشی است که برخی انتظار داشتند که مثلا کلمه«مواضعه»را که اصطلاح فقهی و حقوقی رایجی است ترجمه کنم و پیکره نثر این ترجمه را چون پیکره نثر ترجمههای پیشین درآورم.
وقتی قرار باشد که متنی فقهی ترجمه شود باید آن را به زبان علمی فقه برگرداند و از هنرنماییهای لفظی و عبارت پردازیهای رمانتیک و شاعرانه جدا احتراز نمود تا بتوان موضوع را به وضوح منتقل کرد.
باید در نظر داشت که شیوه بیانی این بحث، خطابی است چون درسی بوده که استاد بر شاگردان خود القا میکرده و پیامدهای خاص خود را دارد.
به هر تقدیر مترجم به جد کوشیده تا مقصود صاحب سخن را برساند؛امید که در این راه کامیاب شده باشد بمنه و کرمه
*1-«بختآزمایی»غیر معوض
این نوع از بختآزمایی همانی است که برخی (*)اصطلاح مواضعه را معادل این واژه انگلیسی connirance قرار دادهاند.رک:«فرهنگ حقوقی انگلیسی به فارسی»تألیف بهمن کشاورز ص 53، ولی در«فرهنگ حقوقی فارسی انگلیسی»تألیف صمیمیکیا و آذرفر معادل collusion نهاده شده، ص 363.
(*)تعریف بختآزمایی در متن عربی:
-الیانصیب-عملیة یتوفی من و رائها جمع المال أو تفریقه لغرض ما عن طریق بیع أو توزیع رقاع تحمل بعضها، أو یحصل علی جائزة معینة بطریقة خاصة تعین بمواضعة أو عرف خاص.م مردمان در مناسبتها، به این صورت انجام میدادهاند:
ورقههای کوچکی نوشته میشده که نام برخی جایزهها را در خود داشته و در بین ورقههای خالی سفید جای میدادهاند.و با اینکه بر همه اوراق اسم جایزهها نوشته میشده که در بین خود متفاوت بوده و ارزش یکسانی نداشتهاند و برای توزیع آنها جشنی خاص فراهم میآمده که به مناسبتی از قبیل زفاف یا تولد و امثال آن تشکیل میشده و آنگاه اوراق بین حاضران پراکنده میشده تا هر کسی بهره خود را ببرد.تاریخنگاران در این باره موارد متعددی را یادآوری کردهاند از جمله:آن است که مأمون در هنگام تنفیذ حکم ولایتعهدی امام علی بن موسی الرضا(ع) انجام داد؛و نیز ماجرایی که در عصر دولت فاطمیان حدود سال(500 ه ق)رخ نمود.چون پخش پسته ملبس به طلا یا توزیع مقادیری از مال و آن را(افطن له)میخواندهاند چون برخی از پیشکاران به گروهی از افراد حاضر در مجلس برای برگرفتن از آن با سخن(افطن له)اشاره میکردند یعنی در آن دقت کن و از آن برگیر!که طلا و مال در آن است.روشن است، این قسم از بختآزمایی چیزی نیست که طرف مقابل، وجهی بابت آن پرداخت کند بلکه عطیهای است که شخص از مال خود به دیگران میبخشد.
نظر کردن در آن از جهت شرعی، متوقف بر شناخت ماهیت قمار است و اینکه این نوع از بخشش مشمول آن میشود یا نه؟که از لابلای مباحث ما که خواهد آمد آشکار خواهد شد إنشاء اللّه
*2-بختآزمایی معوض
بختآزمایی معوض در دورههای اخیر رواج یافته و شرح آن چنین است:
کمیتهای ویژه تشکیل میشود که چاپ تعداد معینی بلیط را به عهده میگیرد و هر بلیطی شمارهای خاص برخود دارد و بهای بلیط را مشخص میکنند و بعد از آنکه کمیته جوائز ویژهای به برندگان اختصاص داد، بلیطها را بازارها عرضه و به فروش میرسد.طبیعی است که کمیته، تاریخ و موعد قرعهکشی و آنچه را که مربوط به این جریان است تعیین مینماید.
البته جایزهها منحصر به پول نیست بلکه گاهی کالاست.در اینجاست که برخی جریان بخت آزمایی را بر ما ماشین یا اقلام عینی دیگری میگذارند و آنها را-بعد از مشخص کردن بلیطهایی که بدین منظور به فروش رسیده-جایزهای برای برنده قرار میدهند.
مطلب مهم در این بحث شناخت وجهه شرعی این نوع معاملات مستحدثه است و اینکه شارع مقدس بر آن صحه میگذارد یا نه؟ بنابراین میگوییم: اشکالاتی که پیرامون عدم مشروعیت این نوع معاملات در اذهان خطور میکند از چهار جهت قابل بررسی است: *
جهت اول در پرداخت مالی است که به ازای بلیط و آنچه در برابر مال داده شده قرار میگیرد.
جهت دوم:در صلاحیت کمیته در اخذ اموال گرد آمده از بهای بلیطهاست.
جهت سوم:در حلیت مال است برای کسی که شماره او در قرعهکشی درآید و جواز تصرف وی در آن.
جهت چهارم:در وجوهی است که برای فساد این نوع از معاملات ذکر شده.
*جهت اول:بذل مال به ازای بلیط
جهت اول:عبارت است از بذل مال به ازای بلیط و آنچه پرداخت کننده در برابر این پرداخت و دهش، به دست میآورد که چند وجه دارد:
*وجه اول:آن است که بذل مال به ازای خود بلیط باشد و خرید و فروش بر این اوراق واقع شود ولی مشروط به اجرای قرعهکشی باشد.در این صورت هر یک از دو طرف در قبال آنچه گرفته چیزی پرداخت کرده است، بنابراین صاحب مال، مال را به ازای این ورقه پرداخت کرده است.
و آنچه بر آن مترتب است حق دخول در شمار کسانی است که قرعهکشی بر شمارههای آنان جاری میشود.بلیط هر چند به خودی خود ارزشی ندارد ولی چیزی است به هر حال اثری بر آن مترتب است که اهمیت عقلایی دارد و به عنوان حق دخول در جریان قرعهکشی تبیین کردیم و نفس صورت گرفتن این اثر بر این اوراق، قابلیت مبادله با مال به شکل صلح یا بیع یا داد و ستدهای دیگر را، میبخشد و این پدیده ناآشنایی نیست؛چه بسا شیئی به خودی خود قابل مبادله نباشد ولی قابلیتش برای آن، از جهت آثاری است که نزد عقلا بر آن صورت میبندد هر چند که قابلیت مبادله از سوی ظالمی صورت گرفته باشد و مثال آن«تمبرهای پست»و«تمبرهای مالی»است این اوراق به خودی خود اهمیتی ندارند و اهمیت آنها تنها از حیث اثری است که بر آنها مترتب میگردد، چون:رساندن نامهها یا رسمیت بخشیدن به اوراقی که بر آنها الصاق میشود.
از این قبیل است کارتهای بازرگانی که دولت به بازرگانان عطا میکند که دارنده آن میتواند کالاهای گوناگونی را از خارج وارد کند و یا خود کارت را بفروشد، نظر به اثر مطلوبی که نزد عقلا بر آن مترتب میشود.از این روست که این شخص مقادیری که اجازه نقل آنها را دارد از خارج وارد میکند در حالی که دیگران از این منفعت برخوردار نیستند.
و در مور مبتلا به ما، اگر فروشنده یا کمیته از قرعهکشی سر باز زند، مشتری میتواند یکی از دو راه را در پیش گیرد:
اول:الزام کمیته به قرعهکشی به هر صورت که باشد.
دوم:فسخ آن معامله بیعی یا صلحی و استراجاع مال خود از آن مال و این شرط(یعنی شرط شرکت در قرعهکشی)هر چند در متن عقد بدان تصریح نشده، ولی از قبیل شروط ضمنی مستفاد از قرائن (*)فقیهی مایه ور و ریز بین که از شاگردان محقق حلی است و در این مباحث حضور داشته پس از اظهار رضایت از ترجمه فرمودند:مناسب بود دلائل صحت تحت عنوان کلی مثل «دلائل قائلان به صحت این معامله»درآید. حالیه است.یا تبانی(همدستی)عقلایی متعاملین بر آن معامله است به حدی که موجب مفروغیت از اعتبار(منظور کردن)آن بشود، در صورت خودداری، حکم تخلف مشروط علیه از شرط پیدا میکند.
*وجه دوم:خود اثر مذکور طرف معاوضه قرار میگیرد نه بلیطی که اثر بر آن مترتب میشود بنابراین، شخص مال را به ازای آن حق که به وی امکان شرکت در قرعه کشی را عطا میکند، پرداخت مینماید و در این منافاتی نیست، چرا که این مقدار از حق، جهت اعتباری است که قابلیت بذل مال به ازای خود را دارد-چنانکه در وجه اول دانستیم-و ورقه-برای کسی که شماره او در قرعهکشی برآید-به مثابه نشانهای حسی بر این حق به شمار میرود.
*وجه سوم:بدین گونه است که اگر قصد هیأت، اجرای طرح خیری عام المنفعه باشد چون ساختن بیمارستان یا دار الایتام یا کتابخانهای عمومی یا شبیه بدینها؛در این گونه موارد جا دارد تصور شود که بذل کننده، مال را به رسم امانت در دست هیأت قرار میدهد که به نفع طرح، همراه با بقای مال در ملک خود به کار گیرد تا اینکه استهلاک عارض آن شود و این در صورتی است که قصد بذل کننده چیزی نباشد جز کمک صرف به آن هیأت، بیآنکه با این کار قصد حصول جایزه داشته باشد، و در عین حال اگر شماره وی با قرعهکشی درآمد از گرفتن آن خودداری نکند.
*وجه چهارم:این وجه عین وجه سوم است با این تفاوت که بذل کننده، مال را به رسم صدقه پرداخت میکند تا به نفع طرح خیر خواهانه از آن بهره جویند.در اینجا برخی آثار است که بر وجه سوم و چهارم مترتب میشود که در جهت دوم متعرض آنها خواهیم شد ان شاء اللّه.
*وجه پنجم:این وجه بر بختآزمایی صدق میکند که برخی بر کالایی از خود چون خانه یا ماشین به عمل میآورند.چرا که خواهان فروش آن از راه بختازماییاند.در این گونه از بختآزمایی امکان دارد بین مال و بلیط، معاوضهای صورت نگیرد، بلکه ممکن است فرض شود که شخص قیمتی معادل متاع خود، منظور میکند و بر این اساس، ماشین را هزار بهره[سهم] و هر بهره آن را یک هزار تومان قیمت میگذارد.
پس هر بلیطی نماینده یک بهره[سهم]خواهد بود به نسبت یک به هزار.بعد از فروش تمام بلیطها، ماشین بین همه(که همان هزار نفراند) مشاع خواهد بود و بلیط در دست هر یک چون سهمی است که مالکیت دارنده آن را بر یک بهره از هزار بهره از این ماشین بیان میکند.در این حالت[انجام]کارهای بختآزمایی با کیفیتی خاص، چون شرطی از پرداختکنندگان بر صاحب ماشین خواهد بود و بنابراین تمام آن کالا بعد از شرط مذکور، ملک کسی خواهد بود که قرعه به شماره او در آید و بهرههای مابقی به نحو تبانی همگان بر سقوط، ساقط میشود؛از جمله بهرههای صاحبان بلیطها و صاحب ماشین.
این وجوه پنجگانه-و وجوه دیگری که امکان دارد به نظر ما رسیده باشد-بذل مال به ازای بلیط را تصحیح میکند و شاید اهمّ آنها دو وجه اول باشد و بنای معامله دو طرف معامله بخت آزمایی رایج، بر این دو وجه گذارده میشود، و وجوه دیگر، فرضهایی است که برخی از معاملات بختآزمایی بر آن حمل میگردد که نسبتا نادر است.
*جهت دوم:صلاحیت اخذ اموال گرد آمده
دانسته شد که بحث این جهت در صلاحیت اخذ اموال گرد آمده از بهای بلیطهاست و اینکه کدام عنوان است که حق دریافت آن مبالغ را به دیگران اعطا میکند؟
و سخن در این بحث در صورتی پیش میآید که طرف معامله در بختآزمایی جهت یا هیأتی باشد، اما اگر طرف دوم شخصی باشد چنانکه در مثال ماشین گذشت، مشکلی نیست برای اینکه بعد از صحت معامله هیچ شبهای در صحت دریافت مال مذکور و تملک آن از سوی او نخواهد بود.
و بحث در این جنبه به وجوهی قابل تصور است:
*وجه اول:قائل به مالکیت جهت باشیم و اینکه جهات چون فرد، مالک میشوند در این صورت این«جهت»در آن مال بر طبق مصلحتی که در نظر دارد، تصرف میکند و این فرض تنها وقتی تام است که گیریم متولی-چنانکه در وقف است و تحقیق [هم]همین است-از قبل حاکم شرعی منصوب شده باشد.
*وجه دوم:آن است که مبلغ پرداخت شده به آنان چون امانتی باشد در دستشان، برای تصرف در آن اگر طرح خیرخواهانه باشد-چنانکه سابقا مثال آوردیم-بنابراین وجهی که به رسم امانت به کمیته پرداخت شده، در دست هیأت میماند و در آن به حسب وکالتی که از صاحب مال دارد، در آن مال تصرف میکند، پس آن مال، ملک اوست و آنان از وی اذن تصوف برای مصرف آن در جهت خیرخواهانه را دارند.بنابراین، آن وجه یا اجناسی که کمیته با آن وجه خریداری میکند، ملک پرداخت کننده آن خواهد بود تا وقتی که استهلاک عارض آن شود چنانکه عارض مأکول میگردد.
و این حق، در صورت مرگ پرداخت کننده -قبل از تحقق استهلاک-به ورثه منتقل میشود و هر یک از پرداخت کننده یا ورثه، حق رجوع را دارند چرا که آن مال در دست آن هیأت یا کمیته امانت است.
*وجه سوم:مالی که دریافت میکنند چون صدقهای در دست آنان باشد، بنابراین شخص بابت این جهت، وجهی را صدقه میدهد که از قبیل وقف نخواهد بود، بلکه هیأت، تسلط بر تبدیل آن به هر چیزی که بخواهد، دارد.به شرط اینکه وجه یا مثمن که مقابل آن است، عنوان صدقه را حفظ کند تا اینکه استهلاک عارض آن شود.
کمیته برای دریافت همانند این صدقات نیازمند اذن حاکم شرعی است به گونهای که آنان را در دریافت این نوع صدقات متمکن سازد.
اکنون که پرداخت مال به ازای بلیط و نیز دریافت آن مال از سوی کمیته ناظر بر بختآزمایی را تصحیح کردیم، ناچار از بحث در جهت سوم هستیم، یعنی:
*حلیت جایزهها در جریان بختآزمایی
جهت سوم، درباره حلیت مالی است که به عنوان جایزه برای کسی که شماره او با قرعه در آید، تعیین میشود و به ظاهر مانعی در آن نیست برای اینکه مثل آن میماند که کسی با خود عهد کند، مقداری مال در ظرفی قرار دهد و آن را بابیست ظرف خالی قاطی کند و به هر شخص ظرفی بدهد بگونهای که هر کس ظرف مورد نظر را به دست آورد، مال، ملک او خواهد بود.و این از قبیل وعد یا شرط ابتدایی است، بدین ترتیب که از مال خالص خود فلان مقدار بر کشد تا به یکی از بیست نقر هبه کند، به شرط اینکه هبه به این نحو خاص باشد و اشکالی در آن نیست.چون هبه معاطاتی است، بدین معنی که هنگام درآمدن جایزه با شماره وی، مال بدو پرداخت میشود و مجانی به او تعلق میگیرد و مراد بخشیدن جایزه قبل از قرعهکشی نیست تا به جهت عدم تعیین متهب در آن، به بطلان این هبه حکم شود؛چنانکه مراد از این جایزه مالی آن نیست که به نحو شرط نتیجه، در ملک کسی در آید که نخستین شماره، شماره او باشد بدانگونه که شخص به مجرد خروج جایزه بر شماره او، مالک آن بشود، بیآنکه تملیک جدیدی صورت گیرد تا گفته شود:این قمار است!مثل اینکه بگویی:«اگر آنچه در دست دارم دانستی که زوج است یا فرد، مالک آن خواهی شد»یا از قبیل بختآزمایی که فراره نامیدهاند، باشد.بدین صورت که اگر سر میله بر فلان کالا توقف کرد یکی از دو طرف مالک آن چیز در زمه دیگری بشود!خیر، هیچ یک از اینها نیست بل مراد آن است که اگر شماره شخص مورد نظر در قرعهکشی در اید، آن شخص مالک این جایزه به نحو شرط سبب خواهد بود * و قبل از قرعهکشی چیزی جز وعد ابتدایی به هبه به نحوی خاص نیست و وقوع هبه در خارج تنها هنگام خروج برگهای که عین شماره برگه او بر آن نقش بسته باشد، تحقق میپذیرد.
و بدان!این معنایی که وعد یا شرط ابتدایی نامیدیم، در صحت آن اشکالی نیست چنانچه آن را شرطی در ضمن عقد بیع برگه به مبلغ معین بگیریم، اگر پرداخت مبلغ معین در وقت گرفتن ورقه بر آن حمل کردیم یا اینکه آن را شرط ضمن عقد هبه قرار دهیم، اگر پرداخت مبلغ معین را بر هبه مشروط حمل نمودیم، بدین معنی که اگر شماره وی در قرعهکشی اول در آید، جایزه را ملک او کند؛و معاطاتی بودن بیع یا هبه، ضرری به شرط نمیرساند، برای اینکه آن شرط چیزی است که ملتزم قرعهکشی، در هنگام اعلان بر خود مقرر داشته بود، بدین معنی که گفته باشد:کسی که برگهای را از من به فلان مبلغ خرید، متعهد میشوم او را در جرگه کسانی که قرعه بر شمارههای آنان جاری شود در آورم و اگر قرعه بر شماره او درآمد، جایزه را ملک او سازم.
ما میتوانیم این معامله را از قبیل صلح یا غیر صلح فرض نکنیم، ولو از جهت اینکه دو طرفی که وارد این معامله شدهاند، تصوری هر چند اجمالی از توافق، در وقت اخذ برگه و دفع مال نداشتهاند، بلکه قائل به دفع مال به ازای آن حق به تفصیلی که گذشت باشیم و بدین وسیله میتوانیم این معامله را تصحیح کنیم و آن را معامله بیعی به نحوی جدید بشماریم، هر چند از معاملات معروف در بیع نباشد، به جهت اشتمال آن بر ایجاب و قبول، ایجاب آن اعلان مذکور و قبول آن، اخذ وجه و دفع بلیط، به شرطی که مذکور افتاد، باشد.یعنی عهدهدار شدن ملتزم بر شرکت دادن مشتری در کار قرعهکشی.برای صحت آن میتوان به عمومات وفاء به عقود و تجارة عن تراض تمسک جست.چرا که در تجارة عن تراض تحقق معاوضه از جهت مالکیت چون بیع معتبر نیست، (*)شرط نتیجه و شرط سبب را چنین تعریف کردهاند:
-شرط نتیجه، آن است که در یک عقد نتیجه عقد دیگری شرط شود مانند اینکه گفته آید:من این خانه را از تو اجاره میکنم به شرط اینکه کتاب از آن من باشد پس تملیک کتاب که نتیجه عقد بیع است بدون انشاء این عقد بوسیله شرط مذکور تحقق میپذیرد.
-شرط سبب، این است که سبب در یک عقد، شرط شود مثل اینکه بگوییم:این خانه را از او اجاره میکنم به شرط اینکه کتاب را به من ابتیاع کنی یعنی انشاء عقد بیع که سبب است در عقد اجاره شرط شود. بلکه این معاملهای است که بین دوط رف و با رضایت ایشان به وجود آمده کما اینکه این معامله از قبیل اکل مال به باطل هم نیست.
اینها همه در بحث از جهت چهارم که در پیش است روشن خواهد شد.
*جهت چهارم:وجوه قابل تصور در فساد این نوع معاملات
این جهت مختص بیان وجوه قابل تصور در فساد این نوع معاملات میباشد که بدین قرار است:
*وجه اول:آیات کریمه است از جمله:«یا أیها الذین آمنوا لا تأکلوا اموالکم بینکم بالباطل إلا أن تکون تجارة عن تراض منکم»(النساء:29)
*بیان استدلال
این اکل داخل در تجارت عن تراض نیست، مراد از تجارت[مجوعهای از]سببهای شرعی است که شارع مقدس آنها را جعل کرده و«تراض» را از جمله آن اسباب قرار داده است.روشن است که این روش از جمله آن اسباب مقرر نیست.
بنابراین داخل در قسم اول یعنی اکل به باطل خواهد شد.برای اینکه آیه کریمه مشتمل بر دو فراز است [یکی]نهی از اکل مال به باطل است و دیگر استثنای اکل از طریق تجارت عن تراض است.
جواب استدلال به این آیه:
اولا:با منع عدم دخول مورد ما در تجارت عن تراض است.چنانکه در صریح آیه هست مراد از اکل مال به باطل، اکل آن به غیر طریق معامله واقع به رضای طرفین است.بنابراین هر معاملهای که با رضای طرفین واقع شود داخل در قسم دوم خواهد بود. *
ثانیا:اگر مسلم بگیریم که مراد از اکل به باطل، اکلی است بدون سببی از اسباب شرعی که اکل را جائز کند میگویم:این معامله از اسباب شرعی مسوغ اکل است، پس از«اکل بباطل»تخصصا خارج خواهد بود.برای اینکه از عقودی است که وفا به آن بر اساس ایه کریمه:«یا أیها الذین آمنوا اوفوا بالعقود»(مائده:1)وفا به آن واجب است و توضیح فراهم شدن ارکان عقد در آن گذشت.
از جمله آیاتی که برای بطلان این معامله به آنها استناد شده آیه استقسام به از لام است و نظر به اینکه بحث درباره آن طولانی است، شیخ ما فصل خاصی با عنوانی خاص برای آن قرار داد که در بحثهای آینده مطرح خواهد شد إن شاء اللّه.
*وجه دوم:در استدلال به روایات شریفه بر فساد معامله بختآزمایی است که از جمله آنها:
قول معصوم(ع)است:«لا یحل مال الاّ من وجه احله اللّه تعالی»
بدین بیان:
این معامله نه در زمان پیامبر(ص)وجود داشته و نه در زمان خلفای طاهر ینش(س).طبیعی است اگر (*)در این باره امام خمینی(رض)فرموده است:
«گمان خشنودی خریدار در این جا، بیمورد است؛زیرا این خشنودی، مانند خشنودی در عقد فاسد است که در جای خود بیاثر بودن آن، ثابت شده است.و شخص نیز نسبت به آنچه که به عقد فاسد، دریافته، ضامن است؛زیرا خشنودی، بستگی دارد به جا به جایی و امضای شارع.پس هنگامی که جا به جایی، در کار نبود، موضوعی برای خشنودی دو سوی معامله باقی نخواهد ماند.خرید و فروش بلیط بختازمایی این گونه است؛زیرا خشنودی دو سوی معامله، بر عمل واقع شده که از نظر شرع ممنوع است و این نهی در حکم نفی است، پس از نظر شرع، موضوعی برای خشنودی باقی نمیماند، همانگونه که در گونههای قمار نیز چنین است.زیرا خشنودی دو سوی برد و باخت قمار نیز، بر کاری واقع شده که شارع نهی دارد و این، در حکم نفی است(مجله فقه اهل بیت، سال اول، شماره دوم، ص 271).م سببیّت معامله و صحت آن از جانب شارع مقدس ثابت نشود، مال حاصل از آن در استثنا یعنی(من وجه احله اللّه تعالی)داخل نخواهد شد، بنابراین معامله تحت عموم مستثنی منه خواهد ماند که همان«لا یحل مال»میباشد.پس این معامله باطل است و حلال نیست.
جواب:دخول این نحو از معاملات تحت عموم(أوفو بالعقود)و عموم«تجارت عن تراض» برای دخول مال به دست آمده تحت(وجه احله اللّه تعالی)کافی است برای اینکه این دو، موضوع حلیت را محقق میکند و موضوع حرمت اکل را رفع مینماید.در واقع این خبر در این مورد بعد از تطبیق عمومات مذکور بر معامله ما و تحقق موضوع، سودی دربر نخواهد داشت.
بلی خبر مذکور در مقام شک در حلیت مال بیآنکه عمومی حاکم به حلیت در بین باشد، مفید خواهد بود و این تعبیر دیگری است از اصالت حرمت در اموال، بنابر تعلیق حلیت که حکمی است ترخیصی بر عنوانی وجودی یعنی اینکه مال، مما احله تعالی باشد و این منتهی میشود به اعتبار احراز آن عنوان وجودی یعنی مما احله تعالی در آن حکم ترخیصی یعنی حلیت مال مورد نظر.پس تا وقتی که آن عنوان محرز نباشد، ترخیص محقق نخواهد شد، چنانکه در جای خود مورد تحقیق قرار گرفته، که اصل در اموال و دماء و فروج بل در لحوم حرمت است.
پیرامون این مبنی رأیی داشتیم که در مظلان خود در دروس فقه و اصول متعرض شدهایم.
روایت دوم:قول معصوم(ع)که«لا یحل مال امرء الا بطیب نفسه». (1)
بدین بیان:
این مال که به عنوان جایزه به کسی که شماره او در قرعهکشی، در آیه اعطا میشود، با طیب خاطر مالک آن خارج نشده، پس مشمول عدم حلیت صدر روایت باقی خواهد ماند.
جواب:بعد از اینکه معامله را از جهت بذل مال به ازای بلیط تصحیح کردیم و بعد از تصحیح، اخذ آن اموال گرد آمده از بهای بلیطها از سوی کمیته مربوطه به رضای طرفین و طیب خاطر آنان حاصل شده، اخذ همه مال بعد از این، به عنوان جایزه، تحت عموم مستثنی منه نخواهد بود بل داخل در مستثنی خواهد شد.
و در عین حال، عدم رضایت ملک بعد از تمامیت معامله-اگر فرض کرده باشیم که واقعا راضی نیست-چیزی از قبیل عدم رضای بایع به تسلیم مبیع به مشتری بعد از تمامیت معامله خواهد بود.
*وجه سوم:این نوع معاملات سفهی بحساب آید.
ادعا شده که این نوع معامله، سفهی است برای اینکه از قبیل بذل مال به وجهی است که عقلا به حساب نمیآورند و مقرر نمیدارند.چون پرداخت مال به احتمال تحصیل جایزه به نسبت یک به هزار یا بیشتر، به مقتضای-تعداد-بلیطهایی که خصوصا در این ایام فزونی گرفته، کاری است سفهی که عقلا بدان رضا ندهند و معامله بر ان را صحه نگذارند و عقلا برای اعتبار آن وجهی از وجود ملحوظ نداشتهاند.
جواب:
صغری ممنوع است، چون عقلا بذل مال به ازای احتمال تحصیل مال بسیار، هر چند نسبت سود-چنانکه گفته شد-یک به هزار یا بیشتر باشد، سفهی نمیدانند.
اگر دقت کنیم در مییابیم که معاملاتی از این نوع در همه داد و ستدهای روزانه مردم جاری است؛انسان بیوقفه جویای مال است و در این جهت برنامههای دراز مدت میریزد که ممکن است همه آنها به نتایج مطلوب نرسد و گاهی این طلب مستلزم صرف اموالی بسیار است و اقبال آنان به این معاملات بیآنکه برخی برخی دیگر را سفیه بشمارند برای ما شاهدی بسنده است.
*وجه چهارم:این نوع از معاملات غرری شمرده شوند.
این وجه مبتنی بر غرری شمردن معامله بختآزمایی است و پیامبر(ص)از بیع غرری، نهی کرده بنابر اینکه غرر منحصر به مخاطره باشد نه جهالت.و این روایت گر چه مخصوص بیع (2) است ولی حکم آن در هر معاملهای که احتمال خطر در آن هست و اطمینانی به حصول نتیجه مطلوب در آن نیست جاری است.
جواب:
خطری که در شریعت مقدس منع شده، مخاطره در عدم حصول یکی از دو عوض است و قضیه در مورد ما چنین نیست، چرا که یکی از دو عوض مبلغ است که هنگام اخذ برگه یعنی بلیط پرداخت شده است و عوض دوم اذعان صاحب بلیط است و التزام او به اینکه حامل این بلیط دارای حق شخصی برای دخول در جرگه کسانی است که قرعهکشی بر شمارههای آنان جاری میشود.هر یک از این دو عوض برای صاحبش حاصل شده، چیزی که هست این است که اگر بخت، حامل بلیط را یاری نکند که جایزه را به چنگ آورد و قرعه بر شماره کس دیگری برآید، حامل بلیط بهرهای از مال نخواهد داشت ولی این کجا و غرری که نبی(ص)از آن نهی کرده کجا؟-که چنانکه دانستیم-همان مخاطره در عدم حصول یکی از دو عوض است.
*وجه پنجم:قماری به حساب آوردن معامله است.
به ادعای اینکه عنوان قمار شامل این نوع از معاملات میشود و نهی از قمار واضح است و احتیاج به بیان ادله نهی کننده از آن نیست.
جواب:قمار در لغت و چنانکه برخی فقها گفتهاند مأخوذ از مقامره است که عبارت است از رهن بر بازی به یکی از آلات مخصوص است یا بازی بدان آلات بدون رهن چنانکه رأی گروهی است:
شیخ انصاری-قدس سره-گفته است«پانزدهم: قمار حرام است اجماعا و کتاب و سنت متواتره بر آن دلالت دارد و به کسر قاف چنانکه برخی از اهل لغت گفتهاند عبارت است از:رهن بر بازی با یکی از آلات معروف، و از جماعتی حکایت است که گاهی بر بازی به این اشیا مطلقا به کار رود هر چند رهن در بین نباشد و جامع المقاصد بدان تصریح کرده و از برخی نقل است که اصل مقامره، مغالبه است».
واضح است که هیچ یک از این معانی به سبب عدم وجود رهن در این عمل و عدم بازی با آلات مخصوص قمار، شامل این مورد از بخت آزمایی نمیشود.آنچه را کمیته بر خود مقرر میدارد که از مال خود-بنا بر مالکیت جهت-فلان مقدار را به کسی که قرعه بر شماره او درآید، هبه یا تملیک کند، تنها به خاطر پایبندی خود است به شرطی-که هبه یا تملیک است-و خود را بدان ملزم ساخته نه به خاطر رهن و صحت مثل این شرط را قبلا بیان کردیم.
بله!در این میان ادعای دیگری است که اثباتش به عهده مدعی آن است و بدین شرح است:
آنچه از حرمت قرض ربوی و حرمت قمار و همانند اینها که در شریعت مقدس مورد نهی است استفاده میشود ولو به تنقیح مناط یا استکشاف مذاق شارع مقدس، فساد این گونه معامله است، چون مستلزم سد باب تجارت و داد و ستد بر اموال بل سد باب تکسب به کار و کالاست.ولی انصافا نباید به این دعوی التفات کرد چون در صغری و کبرای آن جای بحث است.
اما صغری:به جهت اینکه بختآزمایی مستلزم موارد اشاره شده نیست و رواج بختآزمایی و شیوع آن همراه با عدم تأثیر بر اوضاع کسب و تجارت، بزرگترین شاهد مدعای ماست.
و اما کبری:به جهت اینکه قائل به تنقیح مناط و پرداختن بدان راهها نیستیم.و آنچه در تعریف قمار گفتهاند که همان«بازی همراه با رهن یا مطلقبازی با آلات مخصوصه است»، وضع نوع اول از بختآزمایی-یعنی بختآزمایی بیعوض-را روشن میکند که در هیچ یک از انواع قمار داخل نمیشود بلکه هبهای است از مالک به حاضران تا به هر یک چه رسد.
* وجه ششم:این معامله نوعی استقسام بحساب آید.و خلاصه این وجه چنین است:این معامله را از مواردی که عنوان استقسام بر آن منطبق است بشمار آوریم که کتاب و سنت از آن نهی کرده:
اما در کتاب:دو آیه در حرمت استقسام به ازلام وارد شده:
اول:آیه(90)سوره مائده:«یا ایها الذین آمنوا انما الخمر و المیسر و الانصاب و الازلام رجس من عمل الشیطان فاجتنبوه».
دوم:آیه(3)سوره مائده:«حرمت علیکم المیتة و الدم و لحم الخنزیر و ما اهل لغیر اللّه به و المنخنقة و الموقوذة و المتردیة و النطیحة و ما أکل السبع الا ما ذکیتم و ما ذبح علی النصب و أن تستقسموا بالازلام ذلکم فسق».
دلالت دو آیه بر تحریم روشن است.آیه نخست، عنوان رجس بر آن نهاده و آیه دوم صریحا تحریم کرده است.
و اما در سنت سه روایت در مورد ازلام وارد شده است:
نخست:روایتی است که از علی بن ابراهیم در تفسیرش از ابی جعفر(ع)در مورد قول خداوند: «انما الخمر و المیسر و الانصاب و الازلام رجس من عمل الشیطان فاجتنبوه لعلکم تفلحون»آورده که فرمود:خمر هر نوع نوشیدنی سکر آور است-تا اینکه گفت-و اما میسر:نرد و شطرنج و هر نوع قماری میسر است.اما انصاب بتهایی بوده که مشرکان، عبادت میکردند و اما ازلام قدحهایی است که مشرکان در عرب جاهلیت به آنها استقسام میکردند، خرید و فروش اینها و هر گونه بهرهجویی از آنها از سوی خداوند حرام و محرم دانسته شده و پلیدیهایی از عمل شیطان است. (3)
روایت دوم:از ابی جعفر(ع)است که فرموده:
وقتی خداوند آیه:«انما الخمر و المیسر و الانصاب و الازلام رجس من عمل الشیطان فاجتنبوه»بر رسول(ص)نازل کرد، گفتند:یا رسول اللّه میسر چیست؟فرمود:هر آنچه بدان قمار شود حتی کعاب(جمع کعب و به فارسی قاب یا یجول گویند) و جوز(گردکان)گفتند:انصاب چیست؟فرمود: آنچه برای خدایانشان قربانی میکردند؛گفتند:ازلام چیست؟فرمود:قدحهایی بوده که در استقسام بکار میگرفتهاند. (4)
روایت سوم در حدیثی گفت بدو گفتم:و ان تستقسموا بالازلام؟گفت:در جاهلیت ده نفر شتری را میخریدند و با قدحهایی بر آن قسمتیابی(استقسام)میکردند و تعداد قدحها، ده بود، هفت قدح آنها سهم داشتند و سه قدح سهم نداشتند-تا اینکه گفت-وقتی اسلام آمد خداوند آن را حرام ساخت و فرمود:الآیه و اینکه با تیرها قسمتیابی(استقسام)کنید که این عصیان ورزیدن است. (5) *
و بعد از بیان این آیات و روایات که متعرض استقسام به ازلام شده ناچاریم در دو مرحله بحث کنیم:
مرحله نخست:اینکه گفتار پیشوایان تفسیر در تعریف ازلام، مختلف است.
* نظر شیخ طبرسی
«معنای آن طلب قسمت رزق است با قدحهایی که در سفرها و آغاز کارها بدانها فالگیری میکردند.
آن تیرهایی بوده که پر و پیکان نداشته و بر بعضی نوشته شده بود«امرنی ربی»و بر بعضی«نهانی ربی» و بر بعضی هیچ چیز نوشته نشده بوده و به آنها در سفرها و کارهای خود اینگونه تفأل میزدهاند: چون میخواستهاند به سفری بروند یا به کاری دست یازند این تیرها را در ظرفی میریخته و به هم میزدهاند، اگر تیری که بر آن«امرنی ربی» بوده، بیرون میآمده اقدام و اگر تیر«نهانی ربی» بدست میآمده صرفنظر و اگر تیر نانوشته بیرون میآمده عمل را تجدید و تکرار میکردهاند.گروهی از مفسران چنین گفتهاند، لیکن علی بن ابراهیم از حضرت صادق(ع)نقل کرده که:ده عدد تیر بوده هفت عدد با سهم و نصیب و سه عدد آنها بیسهم و نصیب.سهمدارهای هفتگانه را نام چنین بوده:فَذ، تَواَم، رقیب، حِلس، نافِس، مُسبِل و مُعَلّی پس فذ را یک سهم و توام را دو سهم و رقیب را سه سهم و همینطور افزوده میشده تا معلی که هفت سهم میداشته است.نامهای سه تیر بیسهم:سَفیح، مَنیح، و وَغد بوده است.شتری را میخریده و میکشته و به اجزائی تقسیم میکرده و به دور آن جمع میگشته و تیرها را بیرون میآورده و به دست مردی میدادهاند و پس از عمل یاد شده قیمت را از کسی میگرفتهاند که تیرهای بینصیب به نام او بیرون میآمده است و این نوعی قمار بوده که مورد تحریم خداوند متعال قرار گرفته است.
مجاهد و گروهی گفتهاند ازلام، قابهایی است که از یران و روم آمده بوده و از ابیسفیان بن وکیع نقل شده که ازلام شطرنج است». * و در کشاف در تفسیر آیه، آمده:«اگر کسی از آنان عزم سفر یا تجارت یا ازدواج یا امر مهمی از امور میکرد، قدح میزد در حالی که بر برخی از قدحها نوشته شده بود (امرنی ربی)و بر برخی(نهانی ربی)و بر برخی (غفل)اگر آنکه نوید امن میداد، میآمد، در پی خاسته خود میرفت و اگر نهی برمیآمد خودداری میکرد و اگر غفل بدستش میرسید از سر نو قدح میزد.پس معنی استقسام به ازلام طلب معرفت آنچه قسمت شده از آنچه قسمت نشده به وسیله ازلام بوده است، و گفتهاند قمار است و قسمت «کشته شتران»است بر اساس سهمهای شناخته شده.
در تفسیر صافی آنگاه که به این آیه میرسد گوید:«شتران را میگرفتند و قسمت میکردند-تا آنجا که گفته-و آن قمار است پس خداوند حرامش ساخت»...و در صحاح ماده(یسرة)گفته المیسر قمار عرب به ازلام است.و از قول ازهری در لسان العرب-ماده زَلَمَ-نقل شد:ازلام در جاهلیت از آن (*)در سند و متن و آدرس این روایت-چنانکه در متن عربی است- بلبشوی عجیبی است به جلد 16 وسائل الشیعه، ص 273 و 272 چاپ دار احیاء التراث العربی بیروت، مراجعه شود.لازم به ذکر است که سند این روایت و همچنین سند دو روایت سابق حذف شد.م
(*)مجمع البیان:در تفسیر این آیه.در ترجمه این متن از کتاب «ادوار فقه»استاد فقید محمود شهابی بهره گرفتیم. فریش بود و بر آن نگاشته شده بود امر و نهی، وافعل و لا تفعل.
اما مقدس اردبیلی در آیات الاحکام در مقام تفسیر این آیه دو معنای استخاره و تقسیم جزور (کشتههای شتران)را ذکر مینماید تا آنجا که میگوید:«بنابر اول گفته شده، سبب تحریم مداخله در علم غیب است و گمراه شدن و اعتقاد به اینکه آن (ازلام)راهی به علم غیب و دروغ بستن به خداوند است و بر این اساس تحریم استخاره معروف افاده شده که اکثر فقها قائل به جواز بل به استحباب آن هستند.اخبار بر آن دلالت دارد که دلیل بطلان سخن نخست است چون سبب تحریم آن نیست که ذکر کردهاند بلکه تنها برای نص مخصوص در آن فصل خاص و وجه خاص بوده یا اینکه استخاره با نص از آن خارج شده باشد.» (6)
و در کنز العرفان بعد از پرداختن به آیه و ذکر اینکه مفسران در آن اختلاف کردهاند، برخی آن را آلاتی برای قرعه و استخاره و برخی دیگر ابزارهایی برای جزور(کشته شتران)قرار دادهاند، گفته است:
«اگر آنچه را که گذشت دریافتی!پس بدان که خداوند متعال عمل بدین ازلام را حرام کرده چون نوعی تکهن به غیر اذن خداوند است.-و اما قرعه شرعی که نبی(ص)(چنانکه نقل است)برای همراهی یکی از زنانش در سفر بین آنان میزد از آن قسم نیست، چرا که رسول(ص)به اذن خداوند متعال آن را برگرفته، پس قرعه کاشف از معلوم خداوند متعال است.همچنین استخارهای که بین اصحاب متداول است که با رقعهها و ریگها و تسبیح عمل میشود و آنچه فقیهان در امور مشکل به کار میگیرند به تبع اهل بیت که گفتهاند«در هر امر مشکلی قرعه هست»و هر امری که از شارع دریافت شده باشد بر آن یرادی نیست-و یا بنا بر دوم چون قمار منهی عنه است.»
ابن قتیبه که از مشاهیر قرن سوم است گفته:
«هر گاه میخواستند چیزی را که مورد اختلاف است بین کسانی تقسیم کنند بر آن مساهمت [تیر قرعه زدن با یکدیگر]میکردند هر آنچه برای هر کس در میآمد نصیب وی قرار میدادند، از این جهت آن را استقسام گفتند؛یعنی طلب قسم که همان نصیب است، و اگر در امری از امور خود نزاع مینمودند بر آن مساهمت میکردند و سپس آن را برای کسی که قدح او برمیامد قرار میدادند.پس از این قول خداوند را در قصه مریم«اذ یلقون اقلامهم ایهم یکفل مریم»و در قصه یونس«فساهم فکان من المدحضین»را شاهد آورده سپس گفته است:چون میخواستند به ناحیتی بروند به قداح میزدند، اگر قدح امر کننده خارج میشد، شخص به ناحیهای که میخواست میرفت در حالی که امید سلامت میبرد و اگر قدح نهی کننده بر میآمد از رفتن خودداری میکرد، در حالی که از ناکامی و بدکرداری بیمناک بود.سپس میگوید:استقسام به ازلام شبیهترین چیز به قرعه است که رسول خدا(ص)آن را برای ما روا داشته و آن را بابی از ابواب احکام قرار داده است و به جهت تشابه بین این دو، این سیرین بعد از آنکه شنید عمر بن عبد العزیز در عطاهایش بین کودکان مسلمان قرعهزده، آن را مورد انکار قرار داد و به استقسام به ازلام تشبیه کرد و تفاوت این دو در این است که استقسام عربان در جاهلیت نزد بتانشان و در خانههای آنها بوده و گمان میبردند که همانهایند که قدح را خارج میکنند و اما مساهمت یونس و ذکریا(ع)به شیوه قرعه بوده است، الا اینکه مساهمت به قداح است و قرعه به غیر قداح.سپس درباره قول خداوند:«و یسألونک عن الخمر و المیسر...»گفته است:و اما نفع میسر این است که عربها در زمستان و هنگام سرمای سخت و قحطی برای اهل فلاکت و مسکنت، به قدحها بر شتران قمار میکردند.سپس گوشتشان را برای حاجتمندان و مستمندان قرار میدادند و به سبب این کار، وضع مردم راست میشد و بنابراین به نوا میرسیدند و بینیاز میشدند و نجات مییافتند...و گفته است...و زدن میسر به اقداح تنها در زمستان و در وقت خشکسالی و نبود خورد و خوراک و آزمندی زمانه بوده، تا بدین وسیله فقیران و بیچارگان، قوّت گیرند و در تابستان به چنین کاری اقدام نمیکردند. (7)
نتیجه:
از این گزارش که در معنای استقسام به ازلام گذشت میتوانیم موارد زیر را خلاصه کنیم:بر حسب اختلاف مفسران، استقسام به ازلام به دو نحوه بوده:
نحوه اول:آن است که ازلام، قدحهایی (تیرهایی پیکان نانهاده)بوده که بدانها در وقت حاجت یا خیرخواهی، تفأؤل میکردند، در حالی که بر برخی(امرنی ربی)و بر برخی(نهانی ربی) نگاشته شده بود و بر برخی دیگر چیزی نمینگاشتند.
نحوه دوم:آلاتی بوده که بدانها بر جزور (کشته شتران)استقسام میکردند و هر یک اسمی خاص داشته و از مجموع این تفاسیر پی میبریم که این آلات نزد آنان مقدس بوده و اعتقاد داشتهاند که آنان را به خیر و صلاح راهنمایی میکنند، بنابراین از فروع عبادت بتان خواهد بود.پس دانستی که عمل بیع و شرا و هر آنچه مرتبط بدانها باشد، حرام است بیآنکه فر قی باشد بین اینکه از آلات قمار باشد و به این اعتبار حرام گشته و یا اینکه از فروع عبادت بتان بوده، بنابراین از آنها نهی شده باشد، چرا که این اختلاف بعد از اینکه حکم شرعی وجوب اجتناب مطلق از آنهاست، اثری دربر ندارد و بنا بر این عمل استقسام به هر دو قسم خود حرام است.
اکنون بعد از شناخت حقیقت استقسام به ازلام، ناچاریم که به بحث در مرحله دوم بپردازیم.
*مرحله دوم:عمل بختآزمایی و استقسام به ازلام
آیا بختآزمایی و از آن جمله خرید بلیط و دریافت جایزه از صغریات استقسام به ازلام هست تا حرام بشود یا نه تا حرام شمرده ناید؟
اما خرید بلیطها، روشن است که بلیطها از آلات قمار نیستند تا عمل بدانها حرام باشد، بعلاوه، این بلیطها از آلات مقدسه نمیباشند تا عمل بدانها از فروع عبادت بتان شمرده آید و نهی متوجه آنها گردد.
اما دریافت جایزه:پر واضح است آنچه در کار جزور قابل تصور است دو گونه است:
گاهی:صاحب شتر قیمت شتر را از آن کس که باخته، بعد از اجرای استقسام، اخذ میکرده و این جریمهای بوده بر بازنده به نفع برنده.
و گاهی دیگر:شتر مشاع میگردیده، بدین گونه که همگان شتری را میخریدهاند و بعد از اینکه بین آنان مشاع میشده عمل استقسام را بر آن جاری میساختهاند و در این هنگام برندگان آن شتر را اخذ میکردند.
در هر دو صورت اجرای استقسام موجب میشد که برخی بیش از سهم خود بردارند و چون این زیادت از سهم باقی افراد است از صغریات قمار میشود و لذا از آن نهی شده است مضافا بر خصوصیت استقسام به ازلام که نزد ایشان مقدس بود.
و این بر خلاف معامله بختآزمایی است که تمامیت مقدمات آن-از قبیل بذل مال بازای بلیط و دریافت اموال گرد آمده از بهای بلیطها-را دانستی، بنابراین مشابهتی بین بختآزمایی و استقسام نخواهد ماند مگر در موضوع اخذ جایزه از سوی برندگان.
و این معنی(مشابهت از جهت اخذ جایزه)در صورتی درست مینماید که پرداخت جایزه به برنده را نازل منزله جریمه بر باقی افراد به نفع او بدانیم، تا آن مال پرداخت شده از قبیل مال قسمت بندی شده بین افراد باشد.اما اگر به منزله آن ندانیم -بعد از اینکه فرض کردیم پرداخت مال برای خرید بلیط، خرید حقی بوده که بر بلیط مترتب میشده یا خرید بلیط باعتبار حقی است که بر آن ترتب مییافته، چنانکه در دو وجه اول و دوم ترسیم کردیم و بعد از اینکه دریافت اموال گرد آمده از بهای بلیطها را از سوی کمیته صحه گذاشتیم-به ظاهر مانعی در برابر صحت اخذ جایزه نخواهد ماند.
وضع بختآزمایی بر کالا نیز چنین است یعنی اگر جایزه را جریمه نشماریم، دفع مال به برنده، از قبیل پرداخت مال به نحو شرط یا وعد ابتدایی خواهد بود از سوی مالک به کسی که شمارهاش در قرعهکشی بیرون آید، که شبههای در آن نیست.
و با بیانی دیگر:استقسام شامل این نوع از بختآزمایی نمیشود چرا که میتوان گفت:قول به حرمت استقسام به سبب خصوصیتی است که ازلام داشته یا از جهت اینکه نزد آنان مقدس بوده و عمل بدانها افترا بستن به خداوند است چنانکه در تفأؤل نیز چنین است یا از جهت اینکه از آلات قمار میباشد چنانکه در استقسام آنها بر جذور بوده است.
میتوانی بگویی:آنچه حرام است، استقسام به ازلام است نه مطلق استقسام و بدین وسیله قرعه و استخاره را از جمله اعمال آن ازلام منهیی عنها خارج میسازیم، برای اینکه این ازلام-چنانکه گذشت-نزد آنان مقدس بوده و میپنداشتند که آنان را به خیر و صلاح راهبری میکنند و بنابراین از فروع عبادت اصنام میگردد، لذا اجتناب از آنها در جمیع اعمال واجب است و وضع آنها از این جهت با بتان فرقی نخواهد کرد.اموری که بر این مدعی دلالت دارد عبارتند از:
اول:ژآنچه لسان العرب از ازهری نقل کرده مبنی اینکه:ازلام در کعبه نهاده میشد و پردهدار کعبه متولی شوؤن آنها بود.
همچنین آنچه طبری نقل کرده از اینکه:محل این ازلام کعبه بود و پردهدار خانه به آنها میپرداخت. (8)
ثانیا:آنچه کشاف بنا بر آنچه روایت شده میگوید:ایشان آنها را نزد بتانشان نگه میداشتند.
ثالثا:کلام ابو الفرج اصفهانی است مبنی بر اینکه ایشان در پای ذی الخلیصه بت خود استقسام میکردند تا زمانی که امرؤ القیس برای خونخواهی پدر خویش استقسام کرد، نهی درآمد، به خشم شد و بت را سنگ باران کرد و این بیت را به زبان آورد:
لو کنت یا ذا الخلیصه الموفورا لم تنه عن قتل العداة زورا
پس از این حادثه تا آمدن اسلام کسی در پای آن استقسام نکرد.
این همه نشان میدهد، ازلام را خصوصیتی است که موجب تحریمشان شده و آن یا به خاطر قداست آنها بوده یا به جهت آلات قمار بودن.لذا گفتیم از این جهت فرقی نیست خواه بگوییم قدحهایی بوده که بر جزور با آنها استقسام میشده یا اینکه ابزارهایی بوده که برای استخاره یا قرعه و مانند آنها به کار میرفته، به هر حال حرام بوده است.
*خلاصه
بنابراین، بعد از بیان نفی وجوهی که برای فساد بختآزمایی نقل کردیم و از جمله قمار بودن، و
*یادداشتها
(1)-برای تخریج حدیث، تعلیقه مقرم در«محاضرات فی الفقه الجعفری»2/152 ملاحظه شود.
(2)-سابق بر این گفتیم...که این روایت به دو بیان وارد شده:یکی: «نهی النبی عن بیع الغرر»و دوم:«نهی النبی عن الغرر»و هر دو حدیث از طریق شیعه و سنی روایت شده است.
(3)-وسائل:باب/102/از ابواب«ما یکتسب به»، حدیث 12.
(4)-وسائل:باب/35/از ابواب«تحریم التکسب بالقمار»، حدیث 4.
(5)-وسائل:باب/27/از ابواب اطعمه و اشربه، حدیث 1.
(6)-شیخ ما-دام ظله-در تعلیق بر این سخن مقدس اردبیلی(...این دلیل بطلان سخن اول است)گفته:راهی به بطلان سخن اول نیست به سبب ظهور روایتی که گذشت چون متضمن تفسیر ازلام است به آنچه در دوران جاهلیت بدانها در امور خود استقسام میکردند و قول ایشان«...بلکه به خاطر نص مخصوص در آن فعل خاص است»که ظاهر است در اینکه... قاعده اقتضای جواز تفأؤل را دارد در صورتی که استخاره از باب تفأؤل به ازلام نیست، به جهت عدم خصوصیتی که مقتضی تحریم تفأؤل به اعتبار اینکه از فروع عبادت بتان میباشد، بر خلاف استخاره که مباین تفأؤل به ازلام است چنانکه خواهد آمد.
پس از تصحیح بذل مال به ازای بلیط با وجوهی که ذکر شد و تصحیح دریافت اموال گرد آمده از فروش بلیطها از جانب کمیته مربوطه و تصحیح دریافت جایزه، اکنون، چیزی در برابر ما که باعث قول به بطلان کار بخت آزمایی و تحریم آن گردد عرض اندام نمیکند.[بدین ترتیب جواز بخت آزمایی محرز میشود].
و از این راه خدشه در آنچه اخیرا افاده کردند«که استخاره با نص خارج است، روشن میشود، چرا که مبتنی بر دخول استخاره در تفأؤل است که مورد منع قرار گرفته.لکن دلیلی که دال بر جواز آن است مخصص دلیل منع خواهد بود، که بسیار بعید مینماید.(توضیح مترجم):[بخش دوم پاورقی، نامفهوم بود ناچار در آن تصرف کردیم تا معنی محصلی داشته باشد.
بخش دوم در متن چنین است:«...قوله:بل مجرد النص المخصوص بذلک الفعل الخاص...»الظاهر فی أن مراده أن القاعده تقتضی جواز ما ذکر من التفاؤل بالازلام، و أن الاستخارة من قبیل التفائل بالازلام لخصوصیة تقتضی تحریمه، و هی کونها من فروع عبادة الاصنام بخلاف الاستخاره فإنها مباینة للتفاؤل بالازلام کما سیأتی توضیحه.و من ذلک تظهر لک الخدشة فیما أفاده أخیرا من کون الإستخارة خارجة بالنص فانه مبنی علی دخول الاستخارة فی التفاؤل الممنوع عنه لکن الدلیل الدال علی جوازها یکون مخصصا لدلیل المنع، و هو فی غایة البعد.»]
(7)-رسالة فی المیسر و القداح:38، 39، 43 و 106.
(8)-تفسیر طبری.