آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۴

چکیده

متن

اولین کتاب الهى در عالم تکوین که جامع جمیع کتب و مطلع صفحات عالم هستى است، مقام احدیت وجود است که از آن به مقام«او ادنى»، «افق اعلى»، «حقیقت محمدیه(ص)»، «طامه کبرى»، «جمع الجمع»و«مرتبه تعین اول»تعبیر نموده‏اند. (1) ابن عربى در فص محمدى(ص)حکمت نبوى را «فردیه»نامیده است؛زیرا در قلمرو انسان که عالیترین مظهر تجلى حق تعالى در دار هستى است، برترین موجود در عالم انسانى و حضرت آدمیت، پیامبر اکرم (ص)است که اولین جلوه ظهور و تجلى حق با او شروع شده و به او نیز ختم مى‏گردد.هم اوست که بدین مقام با بیان«کنت نبیّا و آدم بین الماء و الطین» اشاره دارد.او در عالم امکان و نشئه عنصرى به مقام خاتم النبیین اختصاص یافته و بر این اساس مى‏فرماید:«اوتیت جوامع الکلام».«جوامع کلم»، همان مسمیات اسماى الهى است که خداوند به آدم آموخت و او را به«علم آدم الاسماء کلها...» (2) مفتخر ساخت و با بیان«لو لاک لما خلقت الافلاک»بدایت و غایت خلقت را بدو پیوند داد.
«اول جوهرى که از امر«کن»خلعت یافت و آفتال لطف حق بر او تافت، جان پاک آن مهتر بود.هنوز نه عرشى بود نه فرش، نه زحمت شب و نه زحمت روز، که صنع الهى مر او را از مستودع علم ازل به مستقر مجد ابد آورد و در روضه رضا بر مقام مشاهده، او را جلوه کرد و هر چه بعد از او موجود گشت، طفیل وجود او بود.» (3)
مرتبه دوم از کتاب تکوین، مقام«تعیّن ثانى»، «حضرت واحدیت»، مرتبه«قاب قوسین»، «برزخ دوم»، «حقیقت محمدیه(ص)»و«حضرت عمائیه»است. کتاب جبروتى عقلى الهى که«ام الکتاب»و «فصل الخطاب»نیز به آن اطلاق شده، همان عقل اول و ممکن اشرف، حضرت ختمى مرتبت، است.قیصرى در شرح مقدمه خود مى‏گوید:«الانسان الکامل لا بدان یسرى فى جمیع الموجودات کسریان الحق فیها»؛ (4) همان گونه که حق در هستى سریان دارد، انسان کامل نیز در سر تا سر هستى تسرى دارد.
اسلام در مقایسه با ادیان آسمانى، مقام جمع و تفصیل را داراست و حقیقت محمدیه(ص)، مظهر اسم اعظم و جامع مقام جمع و تفصیل و مظهر مقام کل اسماى الهى و تفصیل صفات اوست؛(ان الذات الاحدیه باحدیه جمعها تجلى بالفیض الاقدس) (5) . فیض اقدس الهى همان مقام خلیفة الهى است که مبدأ ظهور مکنونات غیب هویت است که باطن و روح حقیقت محمدیه و مبدأ و اصل ولایت در جمیع عوالم وجودى است.
حقیقت محمدیه(ص)، اسم جامع الهى و مربوب اسم اعظم است و چون هر صورت و مظهر با ظاهر و اصل خویش متحد است، اسم اعظم در عالم هستى با عین ثابت محمدى(ص)اتحاد دارد.به راستى مى‏توان گفت که او به اعتبار خاتمیت، از رهگذر و احدیت، در تمام اسماى الهى متجلى است و به اعتبار وجود عینى و خارجى، در تمام مظاهر هستى متجلى و منشأ ارسال فیض به موجودات دیگر است.اگر چه هر یک از انبیا به مظهریت اسمى از اسماى الهى اختصاص دارند، پیامبر اکرم(ص)به مظهریت تمام اسماى الهى مفتخر گردید.صورت انسان کامل، خلیفه تام و تمام حق است و بر این اساس که فرموده است:«معرفتى بالنورانیه، معرفة الله». جانشین او نیز در مقام خاتم ولایت، جامع جمیع کمالات انبیاست و به همین دلیل فرموده:هر که مشاهده کمالات مختص به هر پیامبرى را بخواهد به على(ع)و ابعاد وجودى او بنگرد.
حضرت رسول(ص)، مظهر تجلى ذاتى است و انبیا دیگر مظهر تجلیات اسمایى حقند، بدین جهت است که مراتب وجود جمیع انبیا و اوصیاى قبل از او، از 2l
شئون و مراتب فروغ ذات آن حضرت نشأت گرفته‏اند. (6)
ابوالفضل رشید الدین میبدى در تفسیر شریف «کشف الاسرار و عدة الابرار»در تفسیر آیه‏تلک الرسل فضلنا بعضهم على بعض منهم من کلم الله و رفع بعضهم درجات و آتینا عیسى بن مریم البینات و ایدناه بروح القدس و لو شاء الله ما اقتتل الذین من بعدهم من بعد ما جاءتهم البینات ولکن اختلفوا فمنهم من امن و منهم من کفرو لو شاء الله ما اقتتلوا ولکن الله یفعل ما یرید.(بقره/253)، به تفصیل، عظمت رسول اکرم (ص)و برترى آن حضرت بر تمام انبیا را با زیبایى هر چه تمام، بیان نموده و مقام شهودى حضرتش را با سخنى شیوا نشان داده است که گزیده آن چنین است:«پیغامبران همه نواختگانند.لکن نه چون پیغامبر ما-محمد عربى و مصطفاى هاشمى-که سید ایشان است...کل کمال و جمله جمال است...و از آن این خبر باز داد که:اضل عندربى، یطعمنى و یسقینى.اگر یک ذره از آن، آدم صفى بچشیدى، یا نصیب موساى کلیم و عیساى نجى آمدى، زهر راه ایشان گشتى و بارگاه ایشان هرگز طاقت کشش آن نداشتى، از اینجا همى گفت:لى مع الله وقت لا یسعنى فیه ملک مقرب و لا نبىّ مرسل...انبیا را که از پیش فرستادند، همه از بهر تمهید قواعد کار وى فرستادند.آدم را گفتند:رو شراب انس در جام قدس نوش کن...فرزندان را خبر ده.که ایشان امت آن کسند که فرزند نجیب او خواهد بود.
ادریس را گفتند:هر اخترى را نیک بنگر، لسان مرد منجم، تا روزگار سعادت کى خواهد بود...موسى را امر آمد...با آن مرد طاغى جنگ کن...خطاب آمد به عیسى تو درآى و مبشرأ به رسول مبشر باش...آدم در مقدمه بسان مژده دهنده، ادریس بسان منجم، ابراهیم بسان کدخدا، موسى بسان اسپاه سالار، عیسى بسان حاجب و مبشر.همه عالم از بهر او آراسته؛شرعها را شرع او نسخ کرده؛عزت، عزت او. اگر نه جمال و عز او بودى، نه همانا که پروردگار قدرت در دایره وجود بگشتى یا آدم و آدمیان را نام و نشان بودى، لو لاک لما خلقت الکونین». (7)
هر یک از انبیا بنابر درجه و مرتبه شهودى قرب به حق به خصیصه‏اى ممتاز گردیدند.یکى را به صفوف و دیگرى را به خلت و بعضى را به مکالمه و دیگرى را به معراج و شفاعت و رؤیت آراستند و سپس براساس این خصایص هر یک را نسبت به دیگرى افزونى دادند. انبیا را بر عالمیان، رسل را بر انبیا و اولوالعزم را بر رسل برترى دادند.پایان مقام انبیا، بدایت مقام مصطفى(ع)است، با این بیان که نهایت مقامات انبیا، همه مشهود و محسوس و پیدا و نهایت مقام شهودى حضرتش ناپیداست.او از سرّ همه پیامبران آگاه است و هیچ کس جز حق از اسرار شهود و مقامات معنوى آن سرور کاینات آگاه نیست.لذا در این مقام مى‏فرماید:«ان سید ولد آدم و لا فخر، کیف افتخر بهذا و انا بائن منهم بحالى واقف مع الله عزّ و جل بحسن الادب، لو کنت مفتخرا لا فتخرت بالحق و القرب و الدنو، فقد قال جل جلاله«ثم دنى فتدلى»فلما لم افتخر بمحل الدنو و القرب کیف افتخر بسیادة الاجناس.» (8)
از جمله مقامات اختصاصى نبى اکرم(ص)در قیامت مقام شفاعت است، (مقام محمود) (9) این مقام، مجالست در حال شهود است.مقام محمود، ویژه حضرتش در خلوت«او ادنى»و در خیمه«هو معکم» است که بر سریر اصطفا، شراب قرب«و نحن اقرب» را نوشیده و بر مرتبه«یبعثک مقاما محمودا»واصل گشته است.
حضرتش به این اعتبار که اشرف موجودات و اولین صادر حق و مصداق«اول ما خلق الله نور نبینا»است، تمام انبیا از باطن او در عالم، ظهور یافتند.پس از اعتبار جامعیت در هر زمانى متجلى در عین انبیا(ع) است و گفتار او بر این پایه و مقام به این سخن مترنم است:«آدم و من دونه تحت لوائى».از طرفى حق از مظهریت او-که انسان کامل است-در جهان هستى متظاهر گردیده.حق را در سیماى او باید دید؛چون ظهور و تجلى حق در عالیترین مرتبه، در حقیقت 2l
محمدیه(ص)است.لذا در ادعیه، او را به مقام«تجلى اعظم»شتوده‏اند:السلام على التجلى الاعظم.
پس هر که طالب شهود حق است باید در سیماى او بنگرد که او مصداق واقعى«خلق الله آدم على صورته» است، و اوست که گفته است:«رأیت ربى فى احسن صورة»که صورت باطن ذات خود آن حضرت است. لذا حق درباره این مقام مى‏فرماید:«و ما رمیت اذ رمیت ولکن الله رمى». (10)
ما رمیت اذ رمیت احمد بود
دیدن او دیدن خالق بود
«مثنوى، دفتر ششم».
میبدى در این مقام مى‏گوید:«اول جوهرى که به امر«کن»خلعت یافت...جان پاک آن مهتر بود... آنگه مر او را به قالب آدم صفى درآورد و به مدارج تلوین و مناهج تمکین گذر داد و در مسند رسالت بنشاند و مر او را امر کرد تا خلایق را به حضرت دیدن دعوت کند...». (11)
تمام انبیا خلیفه الهى‏اند ولى خلافت آنها به واسطه خلافت کلیه محمدیه(ص)است؛زیرا حقیقت هر جزء، تابع حقیقت کلیه است.او کلى سعى و انبساطى و وجودى است نه مفهومى.به اعتبار حقیقت باطنى، متجلى در تمام انبیا و به اعتبار ظهور، متجلى در وجود شخصى در عالم اجسام است.
نبوت اختصاص به ظاهر دارد و جمیع پیامبران از لحاظ دعوت، هدایت، جعل احکام، تصرف در خلق، ایجاد سنن و نظم معاش نظام معاد با یکدیگر اشتراک دارند و آیه شریفه‏«لا نفرق بین احد من رسله» (12) بر این معنا دلالت دارد.برترى بعضى از انبیا نسبت به بعضى دیگر، به اعتبار شمول و سعه دایره ولایت و مقام شهودى آنهاست.هر گاه دایره ولایت هر نبى گسترده‏تر از دایره قلمرو ولایت پیامبر دیگرى باشد، او به همین جهت افضل از پیامبر دیگر است.هر پیامبرى به اعتبار نبوت که مقام خلقى و ظاهرى است، از ناحیه ولایت خود که مقام حقى است، مؤید است.انبیا به اعتبار باطن خود، یعنى مقام ولایت، واسطه فیض و مرتبط به حقند.بنابراین مى‏توان گفت که ولایت، مشکک و داراى مراتب و مظاهر متعدد است.او به اعتبار ظهور خلقى، در مقام قوس نزول، متعین به تعین عقلى و موصوف به عقل اول است وگرنه تمامیت حقیقت او از عقل اول برتر است.
مقامات شهودى پیامبر اکرم(ص)نامتناهى است و نمى‏توان از همه آنها سخن گفت لذا تنها به چند گوشه از مبحث برترى مقام شهودى پیامبر اکرم(ص)نسبت به انبیاى دیگر(ع)اشاره خواهیم کرد.
الف-مقام جمع الجمعى پیامبر اکرم(ص)و مقام تفرقه حضرت ابراهیم(ع)
رشید الدین میبدى در ذیل آیه‏«و اذ قال ابراهیم رب اجعل هذا البلد آمنا و اجنبنى و بنى ان نعبد الاصنام. (ابراهیم/35)درباره ابراهیم(ع)مى‏نویسد:
«[خداوند]ابراهیم را فرمود که خانه کعبه را بناساز. آنگه گفت:ربنا تقبل منا:بار خدایا بپذیر از ما آنچ کردیم.عتاب آمد از حق که:امرتک ببناء البیت و مننت علیک به و وقفتک له الا تستحیى ان تمن و تقول تقبل منا فنسیت منتى علیک و ذکرت فعلت و منتک.
هنگامى که ابراهیم تقاضاى اجابت دعاى خود مى‏کرد، خطاب آمد اى ابراهیم چرا فعل خود را مى‏بینى و به رخ ما مى‏کشى، چرا به توفیقى که ما در این کار به تو دادیم نمى‏نگرى؟سپس حضرت ابراهیم(ع)از سیاست این عتاب دعا کرد، گفت:
و اجنبنى و بنى ابن نعبد الاصنام». (13) این سخن اشارت دارد بر اینکه ابراهیم احساس مى‏کند فعل خود را دیدن و آن را به دیگران نمایاندن از نظر مقربان الهى براى خود و فرزندانش نوعى بت‏پرستى است و این خودبینى در راه دوستى حق، حجابى از حجب است.
میبدى سپس درباره حضرت ابراهیم(ع) مى‏نویسد:«رونده‏اى بکمال بود، اما از حد تلوین به هیأت تمکین هنوز نرسیده بود.میان لطف حق و فقر نفس خود مانده بود.چون به لطف حق نگرستى، میدان فضل فرخ دیدى؛در حالت انس گفتى:
و اغفر لابى انه کان من الضالین، باز به فقر نفس خود نگرستى، عرصه‏اى تنک دیدى و عقبه‏اى خطرناک. به زبان قبض در حالت خوف گفتى:«و اجنبنى و بنى ان نعبد الاصنام»، (14) در مقایسه با پیامبر اکرم(ص) در شب معراج همه خزاین نعمت را پیش رسول اکرم(ص)نهادند و همه درهاى بهشت را به روى او باز کردند تا این که حضرت رسول چیزى طلب کند و آرزویى بنماید«سید عالمیان»به گوشه چشم به هسچ باز ننگریست:از جناب کرم ندا آمد که:«ما زاغ البصر و ما طغى».
«تا دل ز علایقت یگانه نشود
یک تیر ترا سوى نشانه نشود
تا هر دو جهانت از میانه نشود
کشتى به سلامت به کرانه نشود»
. (15)
حضرت خلیل(ع)در وادى تفرقه و در راه سلوک بود؛لذا گفت:«انى ذاهب الى ربى سیهدین» (16) و خود در جواب گفت:«اسلمت». (17) رسول اکرم(ص) در نقطه جمع، ربوده حق بود؛لذا حق او را به خود وانگذاشت و به زبان او پاسخ داد:آمن الرسول بما انزل الیه من ربه... (18)
(*)«تلون»و«تلوین»در اصطلاح عرفا حالت قلق و اضطرابى را گویند که براى سالک در طى وصال به حقیقت دست مى‏دهد. «تمکن»و«تمکین»آرامش خاطرى است که بعد از تلون براى سالک حاصل مى‏شود، زیرا هیچ تزلزلى در خاطر ندارد.تمکن از طمأنینه برتر است و براى آن سه درجه قائلند:1-تمکن مرید 2-تمکن سالک 3-تمکن عارف.عارف در تمکن-که از جمله ولایات است-چون از اضطراب و قلق فارغ شده، طلبى براى او نیست تا نشانه‏اى باشد که هنوز در راه است.او از رسوم و سلوک راحت شده و به وصال رسیده و ملبس به نور وجود شده است و به وجود حق قائم گردیده است.در این باره رجوع کنید به:خواجه عبداللّه انصارى، منازل السائرین، نگارش على شیروانى، چاپ علامه طباطبائى، 1373، ص 58، و نیز کمال الدین عبدالرزاق کاشانى، اصطلاحات الصوفیه، انتشارات بیدار، قم، 1370، ص 157.
ب-مقام جمع الجمعى پیامبر اکرم(ص)و مقام تفرقه حضرت موسى(ع)در معراج
عادت ملوک چنین است که چون بخواهند یکى از چاکران خود را مرتبتى دهند که از دیگران ممتاز گردد، گنجها و اسرار خود را به او نشان مى‏دهند، خداوند خواست تا پیامبر اکرم(ص)را به سرار سراى فانى واقف کند؛پس تمام اسرار این عالم رابه او نشان داد و حضرتش در این باب فرمود:«زویت لى الارض فاریت مشارقها و مغاربها».پس از آن او را به قلمرو بقا بردند و اسرار آیات را به او نشان دادند؛«هم سراى رحمت و هم سراى عذاب، هم گنج فضل و عدل و هم گنج رضا و سخط». (19) عالیترین مقام را که مقام «او ادنى»است به او ارزانى داشتند که هیچ پیامبرى را بدان مقام راه نیست و رسول وحى، جبرائیل امین، نیز یاراى وقوف در آن جایگاه را نداشت که گفت:
«لو دنوت انملة لا حترقت».جبرائیل تا آسمان هفتم، حضرتش را همراهى کرد و سپس از رفتن مقامات برتر باز ماند و در پاسخ به حضرت رسول(ص)گفت:«یا محمد ما منا الاله مقام معلوم»؛این مقام، پایان بخش علوم خلایق است و دانش خلایق از این بالاتر نرسد. در معراج، همه انبیا به حضرتش اقتدا کردند و هر یک به پاس کراماتى که خداوند به آنها داده بود، سپاس الهى بجاى آوردند.سپس پیامبر فرمود:«الحمد للّه الذى ارسلنى رحمة للعالمین و کافة للناس بشیرا و نذیرا و انزل على القرآن فیه تبیان کل شى‏ء و جعل امتى خیر امة اخرجت للناس و جعل امتى وسطا و شرح لى صدرى و وضع عنى وزرى و رفع لى ذکرى و جعلنى فاتحا و خاتما.» (20)
رسول اکرم(ص)چون به مقام«او ادنى»رسید. «دید آنچه دید و شنید آنچه شنید.نفس مصطفى مقام قربت دید.ضمیر او حالت مکاشفت یافت.دل ا سلوت مشاهدت دید.جان او حلاوت معاینت چشید. سر او به دولت مواصلت رسید.» (21)
در مقام شهود در معراج به پیامبر اکرم(ص)خطاب شد:«و لا تمدن عینیک الى ما متعنا به...» (22) به دنیا و مواهب و رینتهاى آن دل مبند؛زیرا چشم تو عزیزتر از 2l
آن است که به غیر ما دل بندى.هر چه را محبوب تو مى‏پسندد، بپسند.لذا حضرت مصطفى(ع)تا پایان، این ادب را نگاهداشت.به همین دلیل در شب معراج، هر چه از نعیم به او عرضه کردند حتى به گوشه چشمى به آنها ننگریست و هر چه مى‏دید مى‏گفت:
«التحیات للّه».حق، این ادب را از وى پسندید و او را با این سخن ثنا گفت:«ما زاغ البصر و ما طغى» (23) «آنجا که دوستى بود ناچار در آن غیرت بود». پیامبر(ص)در این حضور، انقطاع از ما سوى اللّه را دلیل خلوص محبت خود نسبت به حق معرفى کرد و حق، او رابه محبت‏«ما ودعک ربک و ما قلى» (24) ممتاز کرد و سپس به مقام قرب‏«ثم دنا فتدلى» (25) و مقام قرب بعد القرب‏«فکان قاب قوسین او ادنى» (26) رسانید.
حضرت موسى(ع)در وادى طلب، خود به میقات پروردگار مى‏رود.خداوند مى‏فرماید:«و لما جاء موسى لمیقاتنا و کلمه ربه قال رب ارنى انظر الیک» (27) این موسى است که با پاى خود به میقات ما مى‏آید ولى حضرت رسول(ص)در مقام جمع الجمعى است؛لذا او را مى‏ربایند و مى‏برندش.به همین دلیل خداوند مى‏فرماید:«سبحان الذى اسراى بعبده لیلا من المسجد الحرام الى المسجد الاقصى الذى بارکنا حوله لنریه من آیاتنا انه هو السمیع البصیر». (28) حضرت موسى در مقام تلوین بود که طلب دیدار حق کرد؛جوابش دادند که:لن ترانى ولکن انظر الى الجبل... (29) اى موسى تو اکنون ما را نبینى؛به کوه بنگر.اما شب معراج، بدون اینکه طلبى از طرف پیامبر(ص)باشد او را به ملاقات پروردگار بردند تا همه اسرار خلقت و عوالم ملک و ملکوت را به او نشان دهند(لنریه من آیاتنا...)پیامبر در مقام تمکین بود؛ لذا حضرت رسول(ص)، دیده‏اى که به حق مى‏نگرد، به کس دیگر نمى‏نگرد.آیه‏«ما زاغ البصر و ما طغى»به این نکته اشاره دارد.
مقام رسول خدا در معراج، «مقام ربودگان است بر بساط صحبت نه مقام روندگان، در منزل خدمت. ربوده در کشش حق است و رونده در روش خویش.او که در کشش حق است در منزل راز و ناز است و سراى اکرام و اعزاز است، و او که در روش خویش است بر درگاه خدمت، بار همى خواهد و همى جوید تا خود را منزلتى پدید کند.آن مقام مصطفى(ص)، است حبیب حق و این مقام موسى است، کلیم حق». (30)
حضرت موسى(ع)در میقات، خود رونده و سالک و فاعل است و پاى خود مى‏رود.در معراج حضرت رسول(ص)، خدا رباینده و برنده و فاعل سیر است.
«موسى آینده است به خویشتن رونده.محمد(ص) برده است از خود ربوده.[حضرت موسى‏]که رونده است در غیبت بعد، پس جدایى وصل مى‏یابد؛ [ولى حضرتش که برده شده بود، شروع سیرش پایان سیر حضرت موسى(ع)بود]بدایتش رفعت وصف بود و خاتمتش خلعت فضل بود». (31)
حضرت موسى(ع)چون دیدار خواست، او را به صمصام غیرت«لن ترانى»پاسخ دادند؛سپس از طلب خود توبه کرد(تبت الیک).ولى چون دیده را مصطفى(ع)توتیاى غیرت‏«لا تمدن عینیک الى ما متعنا»کشیدند، «ما زاغ البصر و ما طغى»بر دیده او بستند و او را به‏«ما کذب الفؤاد ما راى»آراستند. حضرت موسى(ع)چون از مناجات بازگشت، با او نور هیبت و عظمت بود و کسى نمى‏توانست به او بنگرد؛ ولى حضرت محمد(ص)چون از معراج بازگشت، با او نور انس همراه بود تا هر که در او بنگرد بر بینایى خود بیفزاید؛آن مقام اهل تلوین است و این مقام اهل تمکین. (32)
در اخبار معراج است که حضرت موسى(ع)با حضرت رسول(ص)گفتگو کرد و گفت:امت توضعیفند؛براى آنها در مورد عبادات از خدا تخفیق بگیر».شاید راز این سخن این باشد که حضرت موسى در دنیا صاحب مناجات بود و چنین تصور کرد که کسى در مرتبه او نیست.ولى معراج موسى(ع)تا کوه طور بود و معراج نبى اکرم(ص)تا بساط نور و سدرة المنتهى.حضرت موسى(ع)چهل روز روزه داشت تا به مناجات نایل گشت و در عین حال بعضى 2l
حاجات او را برآوردند و بعضى به اجابت مقرون نگشت و«لن ترانى»به دنبال داشت.رسول اکرم(ص) را که‏«درّ یتیم فطرت»بود خواب آلوده بردند و همه خواسته‏هاى او را درباره امت برآوردند.راز این نکته آن است تا موسى(ع)به مرتبت حضرت رسول(ص) واقف گردد و از گفته خود استغفار کند.
حضرت موسى(ع)به مرتبه پیامبر اکرم(ص)و امت او غبطه مى‏خورد و در حال گریه مى‏گوید:«ابکى لان غلاما بعث بعدى یدخل الجنه من امته اکثر ممن یدخلها من امتى.»؟ (33)
روزى جابر بن عبداللّه در سراى پیامبر مى‏زد. رسول خدا فرمود:کیستى؟
جابر گفت:من.رسول خدا(ص)از«من»گفتن او از خود کراهت نشان داد.
دوباره فرمود:کیستى؟باز جواب داد:من رسول خد فرمود:اى جابر، من که رسول خدایم نمى‏گویم من.از جانب حق فرمان آمد:«و قل انى انا»؛ (34) اى محمد(ص)تو شخصیت دیگرى هستى و کار تو با دیگران فرق دارد.«ترا مسلم داشتیم که گویى:انى انا لانک کنت بنا و لنا.در اخبار معراج در خلوت «او ادنى»بر بساط انبساط این راز برفت که:یا محمد کن لى کما لم تکم فاکون لک کما لم ازل تو با من باش همانگونه که از ازل با تو بوده‏ام.» (35)
حق تعالى در معراج خواست تا براساس حکم و علم ازلى خود، جلالى مقام آن مهتر کاینات را به خلایق بنمایاند؛مهترى که از مستودع علم ازلى در اولین تجلى به عالم ظهور، پدیدار گشت.هر چه کمال در عالم اسما و صفات و افعال بود، نثار حقیقت انسان کامل یعنى حقیقت محمدیه(ص)نمود.با عنایت خود، او را به مراتب تلوین سوق داد و از مناهج تمکین گذر داد و همه خلایق رابه تسلیم دین او دعوت کرد:ان الدین عنداللّه الاسلام (36) حضرتش را در قرب خود پرورش داد و از جمعیت مشاهده حضور، به کثرت و تفرقه دعوت، مبعوث نمود تا جهانیان را صید اندیشه تابناک خود گرداند.«هر که تحفه‏«ما زاغ البصر و ما طغى»به پیشگاه کبریا برد، و در طبق اخلاص پیشکش یار نماید، هدیه«فاوحى الى عبده ما اوحى»باز پس آورد». (37)
ج-ویژگى قرآن در قیاس با تورات و انجیل و تمام کتب آسمانى
در میان تورات و انجیل و قرآن، قرآن به دلیل جامعیت مخاطب آن، افضل تمام کتب الهى است و نام آن(قرآن)نیز بر این جامعیت دلالت دارد.تورات براى تکمیل ظواهر عالم مادى و محسوس و نیز تکمیل بعضى از امور باطنى بر حضرت موسى(ع)نازل گشت.انجیل، متضمن تکمیل باطنیات و عوالم روحانى و تکمیل بعضى از امور ظاهرى بود.در حالى که قرآن، جامع تکمیل هر دو عالم ظاهر و باطن، جسمانى و روحانى، صورت و معنا و ملک و ملکوت است.
رشید الدین میبدى در ذیل آیه‏«و لقد آتیناک سبعا من المثانى و القرآن العظیم»(حجر/87)، درباره «مثانى»وجوه متعددى را ذکر مى‏کند که یکى از آنها اعطاى هفت کرامت به پیامبر(ص)است که از امتیازهاى اوست و مطابق سخن الهى، پیامبر را بدانها ثنا گویند:
1-هدایت و نصرت:و یهدیک صراطا مستقیم، و ینصرک اللّه نصرا عزیزا.
2-نبوت و رسالت:و ارسلنا للناس رسولا.
3-رأفت و رحمت:بالمؤمنین رئوف رحیم.
4-بصیرت:على بصیرة انا و من تبعنى.
5-سکینه:انزل اللّه سکینته على رسوله.
6-محبت:ما ودعک ربک و ما قلى.
7-قربت:ثم دنا فتدلى فکان قاب قوسین او ادنى. (38)
چون در عوالم شهودى-که حقایق عوالم ظاهر است-حضرتش مظهر ذات و جامع همه کمالات و مبدأ دایره وجود و سرچشمه نبوت و معدن رسالت و خاتم آن است، در میان ممکنات از نظر صورت و معنا بى‏مانند و افضلیت او بر همه افراد نوع انسانى مسلم است.به اقتضاى علم سابق حق به حقیقت جامعه 2l
رسول اکرم(ص)، لازم مى‏نماید که عالیترین مواهب علم خود را در کسوت کتاب نازل کند و به نام قرآن بر او ظاهر و متجلى سازد، تا ظهور عدالت کلیه الهیه او در تطابق بین مظهر کامل اسما و صفات در عالم هستى و میان کتاب تکوین و کتاب تشریع، در نهایت استحکام به وقوع پیوندد.بنابراین هم او و هم کتابى که بر او نازل شد، در عالم تکوین و تشریع منفرد و عدیم المثال است.به همین دلیل در قرآن آمده‏«قل لئن اجتمعت الانس و الجن على ان یأتوا بمثل هذا القرآن لا یأتون بمثله و لو کان بعضهم لبعض ظهیرا». (39) زیرا آوردن همانند قرآن از هر جهت، مستلزم اتصاف به مقامات شهودى پیامبر(ص)و وصول به رتبت و منزلت علمى و اخلاقى و فضایل انسانى و الهى اوست، و این محال است؛زیرا حضرتش به اعتبار عالم ثبوت، در شایسته‏ترین و مقدمترین صورت علم الهى و از لحاظ حقیقت؛در عالیترین مرتبه هستى امکانى قرار دارد. تا فردى بدان پایه نرسد قادر نیست نه مثل کتاب او و نه مثل بعضى کتاب او را بیاورد(لا یأتون بمثله)؛زیرا خداوند فیاض، دوبار در صورتى و حقیقتى تجلى ننماید و تجلیات او تکرارپذیر نیست(لا تکرار فى التجلى).آوردن مثل، مستلزم خلاف این امور یقینى است، در نتیجه، آوردن مثل و بعض آن امکانپذیر نیست.پس چون مرتبت و شأن پیامبر اکرم(ص)از همه انبیا و رسل بالاتر است، کتاب او نیز از هر کتاب آسمانى برتر خواهد بود؛زیرا مرتبه کتاب هر پیامبرى به میزان مرتبه و شأن همان نبى است و این دو لازم و ملزوم یکدیگرند.او برزخ اعظم یعنى جامع عوالم ارواح و اجسام و واسطة العقد بین عالم غیب و شهود است.بنابراین براساس عقل و نقل و کشف نبى اکرم(ص)بر هر پیامبرى برترى دارد.تعبیرات او از قبیل‏«اوتیت جوامع الکلم»و«آدم و من دونه تحت لوائى»و«انا سید ولد آدم و لا فخر»همه اشاره به جلال و افضلیت مقام او دارد.
د-قبله و امت او
در تعبیر عرفا، در مقامات و عوالم شهودى، ظاهر عوالم و جسمانیات، به حضرت موسى(ع)و مقام و مرتبه او تعلق دارد و باطن عوالم روحانى نیز به حضرت عیسى(ع)و مقام و مرتبه او.جمع بین آن دو یعنى مقام ظاهر و باطن و صورت و معنا، به مقام و مرتبه و حقیقت محمدیه(ص)متعلق است.او در مقامات شهودى و وجودى، نقطه وسط و میزان عدل است و به همین دلیل خداوند متعال، مظهر تمام و کمال نور خود را به«لا شرقیه و لا غربیه»و امت او را به بهترین امتها(خیر امة)و امت وسط(امة وسطا) ستوده است.
بر همین اساس، قبله حضرت موسى(ع)جهت مغرب است که محل غروب شمس صورى و ظاهرى است.همان گونه که عالم اجسام که مغرب حقیقى است، محل افول شمس حقیقى است.قبله حضرت عیسى(ع)جهت مشرق و محل طلوع صورى است؛ زیرا عالم ارواح که مشرق انوار حقیقى است، جایگاه و محل طلوع شمس معنوى و شمس حقیقى است.
قبله حضرت محمد(ص)جهت وسط(لا شرقیه و لا غربیه)، نقطه وسطاى اعتدال و محل استواى شمس صورى است.همان گونه که عالم انسانى، چامع جمیع عوالم و مرتبه جامع و کامل تمام مراتب ظهور و تجلى است.انسان کامل به دلیل استواى شمس حقیقى و معنوى، نقطه اعتدال حقیقى خواهد بود؛زیرا ظهور حقیقت که شمس حقیقى و نور کلى و اسم اعظم است، جز در حضرت انسان کامل که 2l
خلیفه و نبى و رسول و ولى و امام مطلق است، متجلى نگردد.و هم او در این باب فرموده است:
«قبلتى ما بین المشرق و المغرب».قبله او به دلیل جامعیتش محدود به جهتى خاص نیست؛بلکه جامع جمیع جهات و حدود است.حق نیز عالیترین ظهور و تجلى خود را در انسان کامل که در واقع عبد واقعى و مومن اوست، نشان مى‏دهد:«لا یسعنى ارضى و لا سمائى ولکن یسعنى قلب عبدى المؤمن».وجهه انسان کامل قبله اوست و شعاع قبله او همه جهان علوى و سفلى را فرا مى‏گیرد.
 (1)-ر.ک:جامى، عبدالرحمن بن احمد، نقد النصوص فى شرح نقش الفصوص، با مقدمه و تصحیح و تعلیقات ویلیام چیتیک، مؤسسه مطالعه و تحقیقات فرهنگى، تهران، 1370، صص 37-36.
(2)-بقره/31.
(3)-میبدى، ابوالفضل رشید الدین، کشف الاسرار و عدة الابرار، به 2l
سعى و اهتمام على اصغر حکمت، انتشارات امیر کبیر، تهران 1361، ج 9، ص 375.
(4)-سید جلال الدین آشتیانى، شرح مقدمه قیصرى بر فصوص الحکم، دانشگاه مشهد، 1385 ق، ص 464.
(5)-همان، ص 466.
(6)-همان، ص 480.
 (7)-کشف الاسرار وعدة الابرار، ج 1، ص 684-683.
(8)-همان، ج 5، ص 584.
(9)-همان، ج 5، ص 623.
(10)-انفال/17.
(11)-کشف الاسرار وعدة الابرار، ج 9، ص 375.
(12)-بقره/285.
(15-14-13)-کشف الاسرار وعدة الابرار، ج 5، ص 283-282.
(16)-صافات/99.
(17)-بقره/131.
(18)-بقره/285.
(19)-کشف الاسرار وعدة الابرار، ج 5، ص 482.
(20)-همان، ص 487.
(21)-همان، ص 493.
(22)-طه/131.
(23)-نجم/17.
 (24)-والضحى/3.
(25)-نجم/8.
(26)-نجم/9.
(27)-اعراف/7.
(28)-اسراء/1.
(29)-اعراف/143.
(30)-کشف الاسرار وعدة الابرار، ج 5، ص 501.
(31)-همان، ج 5، صص 502-501.
(32)-همان، ج 9، ص 379.
(33)-همان، ج 5، ص 490.
(34)-حجر/89.
(35)-کشف الاسرار، ج 5، ص 348.
(36)-آل عمران/85.
(37)-کشف الاسرار وعدة الابرار، ج 9، ص 379.
(38)-همان، ج 5، ص 345.
(39)-اسراء/88.
الفکر اندیشه در کلمات امیر المؤمنین
-الفکر مرآة صافیة.
-لا علم کالتّفکر.
-من أکثر أهجر، و من تفکّر أبصر.
-من تفکّر اعتبر، و من اعتبر اعتزل، و من اعتزل سلم.
-کلّ صمت لیس فیه فکر فسهو.
*اندیشه آیینه‏اى است صاف و شفاف.
*هیچ دانشى بمانند تفکر[و اندیشه براى کسب حقایق‏]نیست.
*هر که پر گوید، یاوه گوید و هر که اندیشه کند بینا گردد.
*هر که اندیشیه کند پند گیرد و هر که پند گرفت [از زشتیها]کناره گیرد و هر که کناره گرفت سالم ماند.
*هر سکوتى که در آن اندیشه نباشد، بیهوده است.
(جلوه‏هاى حکمت، ص 473-475)

تبلیغات