علم کلام و جایگاه آن
آرشیو
چکیده
متن
مصاحبه کیهان اندیشه با استاد عابدى شاهرودى حاوى مطلب مهم و ارزندهاى بود و بنده به نوبه خود از آن استفاده کردم.اما در پارهاى موارد پرسشهایى براى نگارنده بوجود آمد.از این رو به جهت تکمیل مباحث، برخى از این موارد را مطرح مىکنم.
الف)در مصاحبه آمده بود:«کلام به عنوان یک علم نمىتواند مطرح باشد.گرچه به عنوان علم مطرح شده است، ولى به نظر ما کلام یک صناعت است نه یک علم.کلام صناعتى است که مىشود آن را به عنوان هنر دفاع بحثى تعریف کرد.نوعى فن و هنر، به اصطلاح یک دفاعیه است براى یک مجموعه مفروضاتى که داریم».
مقدمتا عرض مىشود که علوم را به دو صورت مىتوان تعریف کرد.یکى اینکه قبل از مراجعه به تاریخ علوم و مباحث و محتواى آنها، به صورت پیشینى، تعاریفى از نزد خود بیان مىکنیم، آنگاه بر اساس آن، معارف موجود را تعریف و دستهبندى مىکنیم.در این روش ممکن است در عمل مجبور شویم اسامى علوم موجود را عوض کنیم، بخشهایى از یک علم را در علوم دیگرى مندرج سازیم و حتى علمى را به این دلیل که با تعاریفمان مطابقت نمىکند، بطور کلى علم ندانیم.
روش دیگر، تعریف علوم بر اساس واقعیت آنهاست؛به این معنا که ابتدا علوم موجود را با توجه به محتوا و مبادى و مسایل و سیر تاریخى آن بررسى مىکنیم، آنگاه بر این اساس علم را تعریف کرده، جایگاهش را مشخص مىکنیم.اگر کسى روش اول را به کار گیرد، نسبت به تعاریف او نمىتوان اعتراضى کرد چون تنها کارى که انجام شده، ابداع اصطلاح و تعریف آن است.اما این شیوه در تعریف علوم، روش درست و پذیرفته شدهاى نبوده و فایدهاى بر آن مترتب نیست.اما اگر روش دوم مورد استفاده باشد، مىتوان تعریف بیان شده را مورد بررسى و نقد قرار داد و بر اساس واقعیت یک علم، نسبت به جامعیت یا مانعیت تعریف، اشکالات و سؤالاتى را طرح نمود.
حال در مورد تعریف مذکور از علم کلام باید پرسید که کدام روش در آن به کار رفته است.اگر شیوه اول مراد بوده، در این صورت اشکال و سؤالى مطرح نیست؛اما اگر روش دوم منظور است در این صورت به نظر مىرسد این تعریف بر واقعیت علم کلام منطبق نیست.
1-اگر علم کلام«صناعت»بوده و تعریف آن«هنر دفاع بحثى» است، مطلب کتابهاى کلامى باید پیرامون هنر دفاع بحثى باشد و در آنها از روش دفاع، مقدمات و مبادى آنها و آداب مناظره و مسایلى از این قبیل بحث شود، در حالى که اینگونه نیست و این مباحث را مىتوان در بخش صناعات خمس(قسمت جدل)از علم منطق یافت.بنابراین علم کلام را نمىتوان به صناعت دفاع تعریف کرد.
2-مىتوان گفت در علم کلام از صناعت دفاع استفاده مىشود.اما اگر همین مطلب به صورت تعریف جامع و مانع از علم کلام مطرح شود، باز بیانگر تمامیت علم کلام نیست.دفاع از عقاید دینى را مىتوان بخشى از علم کلام دانست، نه همه آن. کارهاى متکلمین را مىتوان در شش مرحله تقسیم و بیان کرد: استنباط، توضیح، تنظیم، اثبات، رد شبهات وارد شده بر دین، و رد عقاید و نظریات ضد دینى.
در مرحله استنباط، عقاید دینى از منابع آن(قرآن، احادیث و عقل)استخراج مىشود.در مقام توضیح، متکلم به ایضاح مفاهیم اعتقادى مانند رؤیت خدا، شافعت و غیبت مىپردازد.در مرحله بعد، مطالب دینى در قالبهایى که در علوم بشرى رایج است وارد مىشود.متکلم در این مرحله و مرحله قبل به دلیل ضرورتى که احساس مىکند، معاریف دینى را تنزل داده و آنها را با زبان و نظم بشرى توضیح مىدهد.در قسمت اثبات، مسایلى که قابل اثبات عقلى هستند به شیوه عقلى به اثبات مىرسد و اگر فراتر از اثبات و فهم عقل باشد، معقولیت و مخالف نبودن آنها با عقل نشان داده مىشود.این کار معمولا به وسیله رد شبهات عقلى که نسبت به عقاید دینى طرح شده، انجام مىپذیرد.
مرحله آخر یعنى رد عقاید ضد دینى نیز مانند مرحله قبل غالبا به عنوان مقدمهاى براى نشان دادن معقولیت عقاید دینى و یا اثبات آنها، انجام مىپذیرد.
متکلمان در مرحله اثبات با دو دسته مردم مواجه بودند:دسته اول غیرمسلمین بودند که در مواجه با آنها عمدتا از دلایل عقلى استفاده مىشد و دسته دوم مسلمانان بودند که در مورد آنها اکثرا ادله نقلى به کار مىرفت.بر این اساس کلام عقلى و کلام نقلى متولد گشت.
همان طور که مىبینیم اولین و مهمترین قسمت علم کلام، مرحله استنباط است.این مرحله را مىتوان با علم فقه مقایسه کرد.در فقه احکام عملى از منابع قرآن، حدیث و عقل، با روش خاصى استنباط مىشود.در این مرحله از کلام نیز عقاید دینى از همین منابع و با روش خاصى که در پارهاى مبانى با روش فقه مشترک است و در پارهاى دیگر متفاوت، استنباط مىشود.البته در فقه نیز پس از آنکه فقیه احکام را استنباط کرد، آنها را توضیح داده و اثبات مىکند.گرچه میان اثبات فقهى و کلامى تفاوتهایى هست.
حال سؤال این است که بر اساس تعریف کلام به هنر دفاع بحثى، یا علمى که در آن از این هنر استفاده مىشود، این بخش مهم از کلام را چگونه مىتوان توجیه کرد؟
3-صرف نظر از مطالب بالا، اصولا دفاع از عقاید دینى هدف علم کلام است نه ماهیت یا روش آن.البته هدف کلام گذشته از دفاع، استنباط و توضیح معارف دینى نیز هست، اما گذشته از این، انگیزه و هدف نمىتواند بیانگر تعریف کامل یک علم باشد. ممکن است هدف عالمان علم تجربى کشف واقعیت جهان باشد، اما علم تجربى را نمىتوان به علمى که کاشف از واقعیت جهان است تعریف کرد.اصولا حساب انگیزه از انگیخته جداست. گذشته از اینکه عالمان یک علم ممکن است انگیزههاى مختلفى از پرداختن به آن علم داشته باشند، حتى اگر هدف واحدى در نظر آنها باشد باز هم آن هدف نمىتواند تعریف جامع و مانع علم را بیان کند، زیرا ممکن است علوم مختلف با انگیزه واحدى تأسیس شده باشند.مثلا احتمال دارد هدف همه فیلسوفان و متکلمان مسلمان از فلسفه و کلام، دفاع از عقاید دینى باشد و در عین حال ماهیت این دو علم با هم متفاوتند.به نظر مىرسد علم را باید بر اساس همه خصوصیات آن، خصوصا موضوع، روش و مبادى آن، تعریف کرد.
4-اگر مراد از علم، معرفت ناظر به واقع باشد، کلام را نیز مىتوان علم دانست.زیرا در آن از معارف دینى بحث مىشود که ناظر به واقعاند.متکلمین ابتدا این معارف را از منابع دینى و عقلى استخراج مىکنند، سپس به توضیح و دفاع از آنها مىپردازند.از این جهت تفاوت میان فلسفه و علم تجربى با کلام، در ناظر به واقع بودن نیست بلکه در مبادى و روشهاى این سه علم در رسیدن به واقع است.
5-به نظر مىرسد در مورد مطالب بالا فرق جوهرى میان کلام اسلامى و غیر اسلامى(یهودى و مسیحى)نیست و همه اینها ناظر به واقعاند گرچه منابع دینى آنها با هم متفاوت است.
ب)در مورد تعریف فلسفه و جایگاه آن نیز مطالبى بیان شده است که ظاهرا بر واقعیت فلسفه منطبق نیست.از جمله جواز بکارگیرى آیات و احادیث در مقدمات استدلالهاى فلسفى و نامیدن این فلسفه، به فلسفه اخص.در مصاحبه آمده است: «استناد فیلسوف به اصل عدم تناقض فرقى با استنادش به قرآن یا به قول پیغمبر(ص)و ائمه اطهار(ع)ندارد چون هر دو به یک امر کاشف از واقع استناد مىورزند.»
1-همانگونه که بیان شد استنباط از آیات و احادیث، بخشى از علم کلام است و در کتابهاى فلسفى در مقام بحث و استدلال فلسفى به اینگونه استنباطات از منابع دینى برنمىخوریم. بنابراین جدا ساختن بخش مهمى از کلام و نامگذارى آن به فلسفه اخص جز با روش اول تعریف که در ابتدا بیان شد، قابل توجیه نیست.
2-آنچه در کتب منطقى و فلسفى درباره ویژگیهاى فلسفه بیان شده و روش فیلسوفان از ابتدا تاکنون بر آن مستقر بوده، این است که روش فلسفه برهانى است و در آن تنها از مبادى شش گانه صناعت برهان استفاده مىشود.گرچه پارهاى از فیلسوفان این مبادى را محدودتر بیان کردهاند و براى مثال تنها به کارگیرى اولیات را در فلسفه جایز مىدانند، اما تاکنون کسى نگفته است که آیات و روایات نیز از مبادى برهان فلسفى است. توجه داریم که فیلسوفان اسلامى در مقام ثبوت بسیارى از مطالب را از دین اخذ کردهاند.اما این مطلب ارتباطى با مقام اثبات که علم را بر طبق آن باید تعریف کرد، ندارد.تفکیک مقام ثبوت و اثبات(یا به اصطلاح جدیدتر مقام داورى و شکار)در اینجا بسیار سودمند است.عالم هر علمى در مقام ثبوت یا شکار،