علم کلام در عصر عباسیان
آرشیو
چکیده
متن
حکومت عباسیان که حدود هشت قرن ادامه داشت از سال 132 هجری آغاز و به سال 923 هجری منقرض گردید.عصر عباسیان به لحاظ وضعیت سیاسی، اقتدار و ضعف آنان به دورههای مختلفی تقسیم میشود و با توجه به اینکه اوضاع و شرایط سیاسی و اجتماعی در تطورات کلامی و ظهور فرق و مجادلات و منازعات مذهبی و کلامی بیتأثیر نبوده است، از این روی با بررسی ادوار سیاسی عصر عباسیان تطورات کلامی این دوران را نیز مورد تحلیل قرار میدهیم.
دوره خلفای نخستین
از این دوره به عنوان اوج اقتدار سیاسی عباسیان یاد میشود، جرجی زیدان در این باره گفته است: دوره طلائی عباسیان همانا در روزگار خلفای نخستین بود که با تدبیر وزیران ایرانی-به خصوص برمکیان-کارها روبراه میشد، در زمان آنان مملکت اسلامی توسعه یافت و بر قسمت اعظم دنیای آن روز دست یافت. (1)
در این دوره افراد زیر به ترتیب به حکومت رسیدند. ابو العباس سفاح(136-132)، ابو جعفر منصور (158-137)، ابو عبد اللّه مهدی(169-159)، ابو محمد هادی(م/170)، هارون الرشید (193-170)، محمد امین(198-193)، عبد الّله مأمون(218-198)، المعتصم بالّله(227-218)، الواثق بالّله بن المعتصم(232-227)و المتوکل علی الّله(247-232).
در زمان سفاح که حکومت عباسیان در حال شکلگیری کامل و یافتن ثبات لازم بود، متکلمان اسلامی از نظر سیاسی مشکل حادی نداشتند و دستگاه حکومت نفیا یا اثباتا متعرض آنان نمیگردید، به خاطر همین شرایط بود که امام صادق(ع)توانست نهضت فرهنگی عمیقی را که امام باقر(ع)پایهگذاری کرده بود، تکمیل و تحکیم و عقاید و معارف اصیل دینی را تبیین و ترویج نماید.
با روی کار آمدن منصور شرایط سیاسی دگرگون شد؛زیرا وی فردی بیباک و خونریز بود و برای سرکوبی مخالفان خود از هیچ عملی دریغ نداشت و به ویژه نسبت به علویان با خشونت و بیرحمی تمام عمل میکرد.چنانکه جنایتهای او در این باره ضرب المثل تاریخ است.آتش ظلم و جنایت منصور دامنگیر غیر علویان نیز گردید و همه کسانی که به گونهای قیام محمد و ابراهیم فرزندان حسن مثّنی را تأیید کرده بودند، مورد خشم و شکنجه وی قرار گرفتند، چنانکه مالک بن انس را به بهانه فتوی دادن درباره طلاق مکره تازیانه زد و ابو حنیفه را به خاطر تمرد از قبول منصب قضا به زندان انداخت و علت آن کینهای بود که از آن دو به خاطر تأیید قیام محمد در دل داشت. (2)
به هر حال در زمان او اولا:منع کتابت حدیث لغو گردید و دانشمندان اسلامی به تدوین حدیث و فقه و تفسیر مبادرت ورزیدند، و ثانیا:ترجمه کتابهای غیر عربی به عربی آغاز گردید.سیوطی از ذهبی نقل کرده که گفته است:در سال 143 ه-علمای اسلامی به تدوین حدیث، فقه و تفسیر آغاز نمودند، و قبل از آن از حفظ سخن میگفتند. (3) هم او از محمد بن علی خراسانی نقل نموده که گفته است:منصور اولین خلیفهای بود که کتابهای سریانی و غیر عربی برای وی به عربی ترجمه شد، مانند کتاب کلیله و دمنه و کتاب اقلیدس. (4) البته باید توجه داشت که ترجمههای زمان وی به کتابهای نجوم، هندسه و طب اختصاص داشت.اما ترجمه کتب فلسفی و منطقی در زمان مامون آغاز شد. (5)
از مذاهب کلامی فعال و مشهور این زمان علاوه بر مکتب اهل بیت(علیم السلام)و شاگردان آنان، معتزله را میتوان نام برد که رهبری آن را عمرو بن عبید بر عهده داشت.وی در بر خورد با منصور روشی محافظه کارانه اتخاذ کرده بود و در عین اینکه با سیاست وی مخالف بود ولی از قیام علیه منصور و حتی همکاری با مخالفان او خودداری میکرد، چنانکه بغدادی نقل کرده است که منصور به عمرو بن عبید گفت:شنیدهام محمد بن عبد الّله بن الحسن برای تو نامهای نوشته است.عمرو پاسخ داد:نامهای به دستم رسیده که گویا از او میباشد، منصور گفت: در پاسخ او چه نوشتی؟عمرو پاسخ داد تو نظر مرا درباره قیام به سیف میدانی که من آن را جایز نمیدانم، منصور گفت آری ولی میخواهم سوگند بخوری تا مطمئن شوم، عمرو گفت:اگر سخن مرا باور نداری و آن را حمل بر تقیه میکنی سوگند من نیز از روی تقیه خواهد بود. (6)
در زمان مهدی و هادی زنادقه افزایش یافته و فعالیتهای آنان علیه عقاید دینی بالا گرفت از این روی آن دو، متکلمان را دستور دادند تا علیه آنان به تصنیف کتابهای جدل و کلام اقدام نمایند و با آنان به مبارزه برخیزند.سیوطی درباره مهدی گفته است: او اولین کسی است که به تصنیف کتابهای جدل در رد زنادقه و ملحدین دستور داد. (7) و نیز گفته است: در سال 166 و پس از آن مهدی عباسی در مورد تعقیب زنادقه و از بین بردن آنان کوشش بسیار کرد (8)
مسعودی نیز گفته است:در زمان مهدی اختلافات مذهبی و نزاعهای دینی رو به فزونی گذارد؛زیرا ابن مقفع و دیگران پارهای از تألیفات مانی و ابن دمیان (دیصان)و مرقیون را از فارسی و پهلوی به عربی ترجمه کرده بودند و افرادی چون ابن ابی العوجاء، حماد عجرد، یحیی بن زیاد و مطیع بن ایاس نیز کتابهائی در تأیید آن مذاهب تألیف کردند و طبعا اختلافات و کشمکشهای مذهبی در گرفت و زندیقها افزون گشته آراء و عقایدشان انتشار یافت، مهدی متکلمان را بر آن داشت که کتابهایی در رد زندیقها تألیف کنند. (9)
بنابراین در زمان حکومت مهدی و هادی متکلمان اسلامی مورد تکریم و تجلیل بودند و از عوامل مهم آن افزایش زنادقه و ضرورت مقابله کلامی با آنان بود.
ولی هارون الرشید از یک سوی با متکلمان و معتزله و بحثهای کلامی مخالفت ورزید، چنانکه مؤلف کتاب المنیة و الامل گفته است:رشید از جدال در دین منع کرد و متکلمان را زندانی نمود. (10) و ازسوی دیگر نسبت به اهل بیت(ع)و متکلمان امامیه با عداوت و کینه توزی بسیار عمل نمود.جرجی زیدان در این باره مینویسد:هرون از کودکی شیعیان را دشمن خود میدانست، و شیعیان از حکومت او بیمناک بودند و هنگامی که به حکومت رسید دستور داد همه فرزندان ابو طالب را از بغداد به مدینه تبعید کنند، وی بقدری در دشمنی با آل علی شهرت یافت که شاعران برای تقرب به هارون، آل علی را هجو میکردند، و شاعران علوی نیز هارون را هجو میکردند، ولی در زمان او جرئت تظاهر نداشتند پس از مرگ او دعبل بن علی شاعر علویان قصیدهای در مدح اهل بیت گفت و جنایتهای عباسیان نسبت به علویان را افشا نمود و هارون را هجو کرد. (11)
از این گزارشهای تاریخی به دست میآید که در زمان هارون فقط«اهل حدیث»که مخالفان علم کلام و متکلمان بودند مورد حمایت دستگاه عباسیان قرار داشتند.
در زمان مامون شرایط به سود متکلمان معتزلی و زیان اهل الحدیث تغییر کرد، معتزله مورد حمایت حکومت قرار گرفتند و آرای کلامی آنان به عنوان عقاید رسمی پذیرفته شد و به خاطر نفوذ شیعیان در دستگها حکومت و نیز به جهت اینکه مامون مصلحت خود را در خوشرفتاری با علویان میدید، بدین جهت متکلمان امامیه نیز از شرایط نسبتا خوبی برخوردار بودند.خصوصا پس از جریان ولایتعهدی، وضعیت آنان بهتر گردید.در این دوران دو پدیده مهم فرهنگی و اعتقادی در جامعه اسلامی رخ داد:یکی افزایش ترجمه کتب مختلف علمی-به ویژه کتب فلسفی-به عربی، و دیگری بحث در باره حدوث و قدم کلام الهی که بعدا پیرامون این دو موضوع بحث خواهیم کرد.
در زمان معتصم و واثق نیز متلمان معتزله مورد حمایت کامل دستگاه حکومت بودند و علویان نیز تقریبا همان شرایط زمان مامون را داشتند ولی با آغاز حکومت متوکل شرایط به کلی تغییر کرد، اهل الحدیث و حنابله مورد حمایت قرار گرفتند و عقاید آنان ترویج شد و معتزله مورد مخالفت شدید حکومت واقع شد، چنانکه آزار و شکنجه علویان نیز شدت یافت.عداوت متوکل با اهل بیت(ع)بدانجا رسید که مردم را از زیارت قبر امام حسین(ع)منع کرد و دستور تخریب حایر حسینی را صادر نمود.سیوطی گفته است: متوکل در سال232(ه-)به حکومت رسید، نسبت به اهل سنت(اهل الحدیث)متمایل گردید و آنان را یاری داد و در سال 234«محنت» * را لغو کرد و از سراسر مملکت اسلامی، محدثان را به سامرا فراخواند و مورد اکرام بسیار قرار داد و از آنان خواست تا احادیث مربوط به صفات و رؤیت را به مردم بیاموزند... و در سال 236 دستور منهدم نمودن قبر حسین (علیه السلام)را صادر کرد ومردم را از زیارت آن منع نمود.او به تعصب شهرت داشت و مسلمانان از این جهت متألم و نگران بودند. (12)
تا این جا به اجمال با تحولات سیاسی و اجتماعی نخستین دوره از تاریخ حکومت عباسیان آشنا شدیم، پدیدههای مهم اجتماعی و فرهنگی این دوره که در سر نوشت علم کلام مؤثر بودند عبارتند از:
1-ظهور و افزایش زنادقه
2-ترجمه علوم بیگانه به عربی
3-بحث پیرامون حدوث و قدم کلام الهی
و اینک به بررسی هر یک از موضوعات یاد شده میپردازیم:
شیوع زندقه در عصر عباسیان
از پدیدههای اجتماعی-دینی در نخستین دوره از تاریخ عباسیان، انتشار و شیوع زندقه در جامعه اسلامی بوده.
(*)منظور از محنت، امتحان و آزمایشی است که در دورهای از خلافت عباسی نسبت به علمای دینی، راجع به حدوث و قدم کلام خداوند، اعمال میشد و با نوعی سخت گیری و شکنجه همراه بود. اگر چه ظهور زنادقه در میان مسلمانان به قبل از عصر عباسیان باز میگردد ولی انتشار و شیوع آن مربوط به این عصر میباشد، زندقه را میتوان به دو قسم کلی تقسیم کرد:
1-زندقه عملی و اخلاقی:مقصود از زندقه اخلاقی، لاابالیگری اخلاقی و شهوترانی و بیاعتنائی به احکام شریعت است که احیانا به ابراز سخنان الحادی و کفرآمیز منجر میگردد، بدون آنکه از جنبه فکری و نظری گرفتار شک و تردید و شرک و الحاد گردیده باشد.این معنای زندقه مرادف با فسق و فجور در عمل میباشد.نسبت زندقه به کسانی چون ابراهیم بن سیابه شاعر و آدم، حفید عمر بن عبد العزیز از این قبیل است، درباره آدم گفتهاند وی در شرابخواری افراط میکرد و گاهی در حال مستی اشعاری ملحدانه میسرود.مهدی عباسی وی را دستگیر نمود و سیصد تازیانه به او زد تا به زندقه اقرار نماید، ولی وی در پاسخ گفت:به خدا سوگند حتی یک چشم بهم زدن به خدا شرک نورزیدهام لکن شهوت بر من غلبه کرد و سخن نادرستی بر فکرم وارد گردید.( 13)
آنچه درباره زندقه ولید بن یزید بن عبد الملک نقل شده است نیز از این قسم میباشد، اگر چه وی در بی حرمتی نسبت به مقدسات دینی تا آنجا پیش رفت که قرآن کریم را هدف گلوله قرار داد و پاره نمود.سید مرتضی از استاد خود ابو عبید اللّه مرزبانی و او از احمد بن کامل نقل نموده که گفت:ولید بن یزید زندیق بود.روزی قرآن را گشود، آیه«و استفتحوا و خاب کل جبار عنید»را دید، پس قرآن را هدف تیر قرار داد و آن را پاره پاره کرد. (14)
2-زندقه عقیدتی و نظری:یعنی شک و تردید در عقاید دینی وایمان نداشتن به آنها، این نوع از زندقه نیز دارای مصادیق مختلفی است.
الف:دوگانه پرستان یا مجوسیان، چنانکه جاحظ در وصف گروهی از زنادقه گفته است:«کتابهای آنان از نظر مرکب و کاغذ بسیار زیباست ولی از نظر محتوی فاقد نکات ادبی، فلسفی و کلامی است و غالبمطالب آن پیرامون نور و ظلمت و نکاح شیاطین و مانند آن میباشد. (15)
در مجمع البحرین آمده است:الزنادقة قوم من المجوس ثم استعمل فی کل ملحد فی الدین:زنادقه گروهی از مجوسند، آنگاه در مورد هر کسی که ملحد در دین است بکار رفته است.
ب:دهریه و منکران ادیان و شرایع آسمانی، چنانکه ابو العلای معری در رساله«الغفران»گفته است:زنادقه کسانی هستند که دهریه نامیده میشوند و به نبوت و کتاب آسمانی عقیده ندارند. (16) و در مجمع البحرین آمده است:الزندیق کقندیل، و المشهور عند الناس هو الذی لایتمسک بشریعة و یقول بدوام الدهر، و العرب تعبر عنه بقولهم ملحد، و الجمع زنادقه:زندیق بر وزن قندیل، به کسی گفته میشود که قائل به شریعتی نیست، و دهر را ابدی میداند، و عربها آنان را ملحد مینامند، زنادقه جمع آن است. (17)
امام کاظم(ع)در پاسخ هارون که نظر امام را درباره معنای زندیق پرسید فرمود:زندیق کسی است که خدا و رسول او را قبول ندارد، آنان دشمنان خدا و رسول خدایند، و ملحدانی هستند که توحیدرا رها کرده به الحاد گراییدهاند.آنگاه از ابلیس به عنوان نخستین زندیق یاد کرد و فرمود:اولین کسی که الحاد ورزید و به زندقه گرایید ابلیس بود. (18)
در هر حال زنادقه خطر بزرگی برای اسلام و مسلمانان به شمار میرفتند، زیرا آنان در پوشش نام و شعار اسلام در عقاید دینی ایجاد شک و تردید نموده و به صورت پنهانی شرک و الحاد را ترویج میکردند، چنانکه وقتی محمد بن سلیمان والی کوفه به دستور منصور«ابن ابی العوجا»را دستگیر کرده و تصمیم بر قتل او گرفت، ابن العوجا گفت:اگر مرا میکشید باکی نیست، زیرا چهار هزار حدیث دروغ را در احادیث شما وارد کردهام. (19)
گروهی از کسانی که در این دوره به نام زندیق مشهور بودند عبارتند از حماد الرویه. * (حماد بن ابی لیلی)، حماد بن الزبرقان، حماد عجرد، ابن المقفع، ابن ابی العوجاء، بشار بن برد، مطیع بن ایاس، ** یحیی بن زیاد، صالح بن عبد القدوس، *** علی بن خلیل. در مورد علت گرایش افراد یاد شده و دیگران به زندقه سه مطلب را میتوان یادآور شد:
1-برخی از آنان تحت تأثیر مذهب و آئین اسلاف خود قرار داشتند و در حقیقت به آئین اسلام نگرویده بودند، لیکن از آنجا که مصلحت دنیوی خود را در تظاهر به اسلام میدانستند در سلک مسلمانان در آمدند، ولی در هر فرصت مناسبی عقاید خود را ابراز و آن را ترویج میکردند.
2-فتوحات اسلامی از یک طرف، ترجمه آثار علمی، فلسفی و دینی به زبان عربی از سوی دیگر موجب طرح پارهای پرسشها و شبهات اعتقادی گردید و گروهی که از نظر فکری مهارت و توانائی کافی برای تشخیص درست از نادرست را نداشتند و از طرفی خود را اهل استدلال و نظر در مسائل اعتقادی میدانستند، سرانجام گرفتار شک و تردید و زندقه و الحاد شدند.
3-دو گروه یاد شده همان زنادقه فکری وعقیدتی میباشند، ولی گروهی نیز جز شهوت رانی و لا ابالیگری و میگساری آرزو و هدف دیگری نداشتند و در نتیجه چون دستورات دینی با امیال حیوانی آنان سازگار نبود، گاهی دین را مورد انتقاد و اعتراض قرار داده و به استهزاء میگرفتند.
البته در این جا نباید نکتهای را نادیده گرفت و آن اینکه چون در عصر مزبور از یک طرف بازار زندقه رواج یافته بود و از طرف دیگر برخی از حکمای عباسی مانند مهدی و هادی با زنادقه با خشونت بسیار عمل میکردند اتهام به زندقه شایع، و وسیلهای برای انتقامجویی از یکدیگر گردید، چنانکه خلاد أرقط گفته است:جمعی دور یونس بن ابی فروه گرد آمده بودند در این هنگام سخن از ابن مناذر به میان آمد آنان از وی بدگویی کرده و او را متهم به زندقه نمودند، لیکن من از آنان جدا شده و به جانب دیگری از مسجد رفتم در این هنگام آهنگ قرائت قرآن مرا به خود جلب کرد، نزدیک شدم ابن مناذر را دیدم که نماز میخواند.
متکلمان و زنادقه
اگر چه همه مسلمانان با فرقه زنادقه مخالف بودند ولی این مبارزه با آنان از طریق بحث و جدال علمی جز از عهده متکلمان بر نمیآمد.بدین جهت بود که مهدی عباسی از آنان خواست تا به انجام این مهم اقدام نمایند، مورخان و مؤلفان ملل و نحل پیرامون مناظرات متکلمان معتزله با زنادقه و دیگر مخالفان (*)بدین جهت به راویه ملقب گردید که در نقل اشعار دروغین و دخل و تصرف در اشعار متقدمین مهارت بسیار داشت.
(**)در عصر هارون زندگی میکرد و آنگاه که وی را دستگیر نموده و خواستند به قتل برسانند توبه کرد، جهت آگاهی بر شرح حال افراد یاد شده به امالی سید مرتضی، ج 1، ص 103-90 رجوع نمایید.
(***)گفته شده است وی به عقاید ثنویه تظاهر میکرد و ابو هذیل علاف با او مناظراتی داشته است و به دستور مهدی عباسی به قتل رسید. اسلام در این دوره سخن گفتهاند، از مشهورترین متکلمان معتزلی در این دوره ابو الهذیل علاف (م/235)بود.ابن خلکان میگوید:ابو هذیل کتابی به نام«میلاس»تألیف کرد، میلاس نام فردی مجوسی بود که اسلام آورد و علت اسلام آوردن او این بود که گروهی از ثنویه با ابو هذیل به مناظره پرداختند و او بر آنان غالب گردید، بدین جهت میلاس اسلام آورد.» (21) به گفته مؤلف کتاب«المنیة و الامل»بیش از سه هزار نفر به دست ابو هذیل اسلام آوردند. (22)
ابو الهذیل در مناظره بسیار زبر دست بود، چنانکه نقل شده است وی در ایام نوجوانی شنید که فردی یهودی وارد بصره شده و با متکلمان مناظره کرده آنان را مغلوب کرده است، از عموی خود خواست تا وی را نزد عالم یهودی ببرد تا با او مناظره نماید، وقتی نزد او رفت دید یهودی از مسلمانان بر نبوت موسی(ع)اقرار میگیرد، آنگاه میگوید تا وقتی ما مدعای شما را نپذیرفتهایم لازم است به آنچه مورد اتفاق ما و شما است ایمان داشته باشیم، ابو هذیل آمادگی خود را برای مناظره با او اعلان کرد، یهودی به او گفت:آیا نبوت موسی را تصدیق میکنی؟ابو هذیل پاسخ داد: اگر مقصود تو از موسی همان پیامبری است که به پیامبر اسلام بشارت داده و او را تصدیق کرده است، آری من او را تصدیق مینمایم ولی اگر فرد دیگری است، او در حقیقت شیطان است و من او را تصدیق نمیکنم در نتیجه یهودی ملزم و مغلوب گردید. (23)
این فقط متکلمان معتزلی نبودند که به مقابله و مجادله با زنادقه قیام کردند، ائمه معصومین(علیهم السلام)و متکلمان امامیه که پرورش یافتگان مکتب کلامی امامان معصوم بودند در صف مقدم این جهاد کلامی قرار داشتند.مع الاسف در اکثر کتب ملل و نحل عمدا یا سهوا این مطلب نادیده گرفته شده است، مناظرات کلامی امام صادق(ع)با برخی از زنادقه چون ابن ابی العوجا، ابو شاکر دیصانی، عبد الملک زندیق و دیگران معروف است که اگر در یک جا گردآوری شوند رساله و بلکه کتابی را تشکیل می دهند، کافی است در این باره به کتاب احتجاج طبرسی رجوع شود تا صدق این مدعا روشن گردد. تربیت یافتگان مکتب اهل بیت(ع)نیز در این مصاف کلامی مجاهدتهای بسیار نموده و بر رد زنادقه کتابهائی تألیف کردند، چنانکه در میان فهرست آثار کلامی هشام بن حکم نام دو کتاب:«الرد علی الزنادقه»و«الرد علی اصحاب الاثنین»به چشم میخورد.
نهضت ترجمه در عصر عباسیان
تاریخ ترجمه علوم بیگانه به عربی به قبل از عصر عباسیان باز میگردد، چنانکه گفتهاند:
اولین ترجمه از علوم بیگانه به زبان عربی توسط خالد بن یزید بن معاویه که حکیم آل مروان لقب داشت صورت گرفت.ابن ندیم در این باره گفته است: خالد بن یزید بن معاویه حکیم آل مروان نامیده میشد، و فردی فاضل و دانش دوست بود، نسبت به صنعت( علومی نظیر کیمیا گری)علاقمند شد، دستور داد گروهی از فلاسفه یونانی که ساکن مصر بودند را احضار نمودند، و از آنان خواست تا کتابهای مربوط به این فن را از زبان یونانی و قطبی به عربی ترجمه نمایند، و این نخستین ترجمه در جهان اسلام بود. (24)
جرجی زیدان نیز گفته است:خالد پس از مرگ برادرش معاویه به فکر حکومت افتاد ولی مروان بن حکم بر وی چیره شده و حکومت از خاندان ابو سفیان به خاندان مروان منتقل گردید و همین که خالد از حکومت نومید شد دنبال تحصیل رفت، در آن زمان علم کیمیا(شیمی)در مدرسه اسکندریه رواج داشت. خالد عدهای از فارغ التحصیلان آن مدرسه را به شام آورد تا به او شیمی بیاموزند و چون از آن دانش بهرهمند گشت در صدد ترجمه کتاب شیمی به عربی بر آمد و مردی به نام«استیفان قدیم»به امر خالد برای نخستین بار شیمی را به عربی ترجمه کرد. (25)
علل گرایش مسلمانان به ترجمه
ولی در عصر امویان این امر چندان مورد توجه قرار نگرفت و توجه خلفای اموی را به خود جلب نکرد و به عبارت دیگر، در آن زمان امر ترجمه عمومیت و رسمیت پیدا نکرد، لیکن در عصر عباسیان عوامل مختلف، متکلمان اسلامی و نیز زمامداران عباسی را به ترجمه علوم غیر دینی به عربی برانگیخت، مهمترین این عوامل عبارتند از:
1-در اواخر عصر امویان قلمرو مملکت اسلامی کاملا گسترش یافته و تمدن اسلامی پایهگذاری شده بود، در نتیجه مسلمانان به فکر آموختن علوم و فنون مختلف افتادند، تا پایههای تمدن نو بنیاد خود را مستحکم سازند.
2-در همین دوران بحثهای دینی میان مسلمان و پیروان ادیان دیگر به ویژه اهل کتاب رواج داشت و آنان برای دفاع از عقاید دینی خود از منطق و فلسفه یونان بهره میگرفتند، این امر متکلمان اسلامی را بر آن داشت تا برای آنکه بتوانند با مخالفان به نبرد کلامی برخیزند و از عقاید اسلامی دفاع نمایند به آموختن منطق و فلسفه مبادرت ورزند.
3-برخی از زمامداران عباسی نیز به انگیزههای شخصی به علوم بیگانه و به ویژه علم طب و نجوم علاقمند گردیدند، چنانکه گفته شده است:منصور در اواخر عمر خود به بیماری معده مبتلا گردید و چون پزشکان درباری از معالجه او ناتوان شدند، «جورجیس»رئیس بیمارستان گندی شاپور را به او معرفی نمودند، وی از پزشکان حاذق سریانی بود منصور وی را احضار کرد و او منصور را معالجه کرد، بدین جهت منصور او را اکرام بسیار کرد و از مراجعت او به گندی شاپور ممانعت نمود.جورجیس به تألیف بسیار علاقمند بود، و زبانهای عربی، سریانی و یونانی را به خوبی میدانست، چون مقرب دستگاه منصور گردید پارهای از کتب طبی را از یونانی به عربی ترجمه کرد. (26)
چنانکه نوبخت فارسی بزرگ خاندان نوبخت را به عنوان منجم مخصوص خود برگزید.و آنگاه که ضعف ناشی از پیری بر او غلبه کرد، فرزندش ابو سهل را جانشین پدر نمود.مهدی عباسی نیز ابو قریش عیسی صیدلانی را به عنوان طبیب مخصوص، و توفیل بن تومانصرانی را به عنوان رئیس منجمان خود انتخاب کرد، هارون نیز بختیشوع بن جورجیس و یوحنا بن ماسویه نصرانی را به عنوان طبیب مخصوص دربار برگزید.مأمون نیز عبد الّله بن سهل بن نوبخت و محمد بن موسی خوارزمی و ماشاء الّله یهودی را به عنوان منجمان دربار، و سهل بن شاپور و یوحنا بن ماسویه و جورجیس بن بختیشوع و عیسی بن حکم و زکریا طیفوری را به عنوان پزشکان دربار برگزید. (27)
مأمون مذهب اعتزال داشت و به بحثهای عقلی علاقمند بود و کتابهایی را که قبل از او ترجمه شده بود، مطالعه میکرد و در نتیجه به منطق و فلسفه یونان و ترجمه آن به عربی اهتمام ورزید.
4-وزیران ایرانی مانند خاندان برامکه در دربار عباسی و نیز پزشکان غیر مسلمان که مقرب حاکمان عباسی بودند، نقش بسزایی در تشویق آنان به ترجمه علوم بیگانه به عربی داشتند.
جرجی زیدان در این باره میگوید:
چون پزشکان نزد خلفا مقرب شدند و غالب آنان دوستدار منطق و فلسفه بودند و از آن علم بهرهای داشتند، خواه ناخواه خلفا را به شنیدن مطالب منطقی و فلسفی مشغول میداشتند، رفته رفته خلفا با فلسفه و منطق آشنا شدند و با آن خو گرفتند. (28)
نامبرده باره خاندان برامکه میگوید:«طایفه برامکه نیز از پیروان رأی و قیاس بودند و طبعا به علم توجه و اشتیاق داشتند و بدین جهت پیش از مأمون به ترجمه کتابهای علمی مشغول شدند و در خانههای خویش انجمن مباحثه و مناظره تشکیل میدادند. (29)
ابن ندیم نیز به هنگام بحث درباره کتاب مجسطی گفته است:اولین کسی که به تفسیر آن اهتمام ورزید و آن را به عربی ترجمه کرد یحیی بن خالد بن برمک بود. (30)
تا این جا با تاریخ و علل گرایش مسلمانان به ترجمه علوم بیگانه به عربی آشنا شدیم، اکنون لازم است دو مطلب را به اجمال بررسی نماییم:
1-چه علومی و از چه زبانهایی ترجمه شد؟
2-مهمترین مترجمان چه کسانی بودند؟
علوم و کتابهایی که ترجمه شد و نام مترجمان
الف:علم پزشکی:همان گونه که یادآور شدیم نخستین علمی که ترجمه آن توجه عباسیان را به خود جلب کرد، علم پزشکی بود، کتابهای ترجمه شده در علم پزشکی عمدتا از آن دانشمندان یونان و هند بود، و کتابهای پزشکی ترجمه شده از یونانی از دو طبیب بلند آوازه یونان، بقراط و جالینوس بود.ابن ندیم نام کتابهایی که از آنان به عربی ترجمه شده است را با نام مترجمان آن کتابها ذکر نموده است. (31)
جرجی زیدان گفته است:«کتابهای بسیاری از طب و نجوم و ریاضیات و حساب و داستان و تاریخ از زبان هندی(سانسکریت)به عربی ترجمه شده است و البته کتب طبی آن زیادتر بوده، گرچه کمتر از آن موضوع اطلاعاتی به دست آمده است.در زمان نهضت عباسیان شهر بغداد مرکز بازرگانان و جهانگردان و دانشمندان تمام ملل بوده و خاندان برمکی پزشکانی از هند استخدام کرده به بغداد آورده بودند. (32)
به گفته جاحظ از جمله پزشکانی که یحیی بن خالد برمکی به بغداد آورد:عبارت بودند از:منکه، بازیگر، قلبرقل، و سند باد. (33)
ب-هیأت و ریاضیات:کتابهای ترجمه شده مربوط به این قسمت نیز عمدتا از یونانیان و هندیان و فارسیان بود.آشنایی و رابطه مسلمانان با هندیان در مورد علم هیأت بر آشنایی و رابطه آنان با یونانیها پیشی دارد، چنانکه نقل کردهاند گروهی از مردم هند در سال 154 ه- بر منصور وارد شدند، و در میان آنان فردی منجم بود، منصور از وی خواست تا کتاب مختصری را در علم هیأت تألیف نماید، آنگاه دستود داد تا آن کتاب را به عربی ترجمه کردند.
کتاب وی«سند هند»نامیده شد (34) ، این کتاب مورد توجه بسیاری از دانشمندان اسلامی قرار گرفت، چنانکه، محمد بن ابراهیم فزاری، حبیش بن عبد الّله بغدادی، محمد بن موسی خوارزمی کتابهای خود را بر اساس«سند هند»تألیف نمودند.
ابو ریحان بیرونی(م/440)بیش از دیگر دانشمندان اسلامی در علوم و ادبیات هند مطالعه داشت، از مشهورترین تألیفات او در زمینه علوم و ادبیات هندی، کتاب«الاثار الباقیة من القرون الخالیة»میباشد. (35)
مهمترین کتابهای مربوط به ریاضیات و هیأت که از زبان یونانی به عربی ترجمه شده، از دانشمندان یاد شده در زیر بوده است.
اقلیدس:معروفترین کتاب وی اصول هندسه اقلیدس میباشد، این کتاب دو مرتبه ترجمه شد، مرتبه اول-توسط حجاج بن مطر در زمان هارون که به«هارونیه»معروف است، و دیگری توسط اسحاق بن حنین در زمان مأمون که به«مأمونیه»شهرت دارد.
ارشمیدس، کتابهای او عبارتند از کتاب کره و استوانه، تربیع الدائرة، تسبیع الدائرة، الدوائر المماسة، المثلثات، لاخطوط المتوازیة، الماخوذات فی اصول الهندسة و...
ابلونیوس، مؤلف کتابهای:مخروطات، قطع السطوع، قطع الخطوط و....
هرمس، نویسنده کتابهای تسییر الکواکب، المکتوم فی اسرار النجوم و....
منالاوس:مؤلف کتابهای الاشکال الکرویة، اصول الهندسة، المثلثات و....
بطلمیوس:معروفترین کتاب او مجسطی میباشد که نخستین بار یحیی بن خالد برمکی به تفسیر و ترجمه آن به عربی اقدام نمود، و دانشمندان دیگر که ابن ندیم نام آنان و کتابهایشان را یادآور شده است. (36)
در این جا لازم است از کتابهایی که دانشمندان ایرانی در زمینه نجوم تألیف کرده بودند و به عربی ترجمه شد نیز یاد کرد، این کتابها توسط خاندان نوبخت و دیگران ترجمه گردید.بزرگ این خاندان که نوبخت نام داشت از ستارهشناسان معروف عصر خود و از ملازمان و مصاحبان منصور عباسی بود، و منصور در بنای شهر بغداد از علم او بهره میگرفت.
ج-منطق و فلسفه:عمده کتابهای مربوط به این دو فن از یونانی به عربی ترجمه شد و همگی از تألیفات ارسطو میباشند، کتابهای منطقی او عبارتند از: قاطیغور یاس(مقولات)که توسط حنین بن اسحاق ترجمه شد، باری ارمینیاس(عبارت قضایا)، حنین آن را به سریانی و اسحاق به عربی ترجمه نمود. آنالوطیقا(تحلیل القیاس)توسط تئودور به عربی ترجمه شد و حنین آن را اصلاح کرد.
آنالو طیقا دوم(کتاب برهان)، اسحاق آن را به سریانی و سپس متی به عربی ترجمه نمود.
طوبیقا(جدل)، اسحاق آن را به سریانی و سپس یحیی بن عدی به عربی ترجمه کرد.
سوفسطیقا(مغالطه)توسط ابن ناعمه و ابو بشر به سریانی و سپس توسط یحیی بن عدی به عربی ترجمه گردید.
ریطوریقا(خطابه)اسحاق و ابراهیم بن عبد الّله آن را به عربی ترجمه کردند.
ابو طیقا(شعر)ابو بشر متی از سریانی به عربی ترجمه کرد.
کتاب«السماء و العالم»توسط ابن بطریق ترجمه شد و حنین آن را اصلاح نمود.
کتاب«الکون و الفساد»توسط حنین به سریانی و سپس توسط اسحاق به عربی ترجمه شد.
الاثار العلویة:ابو بشر متی آن را ترجمه نمود.
کتاب النفس:حنین آن را به سریانی و اسحاق به عربی ترجمه نمود.
کتاب الحیوان توسط ابن بطریق به عربی ترجمه شد.
کتاب الحروف یا الالهیات:این کتاب بر اساس حروف الفبای یونانی مرتب گردیده و توسط اسحاق و یحیی بن عدی، و ابو بشر متی و حنین ترجمه شده است.
کتاب الاخلاق توسط اسحاق بن حنین ترجمه گردید.
کتاب المرآة که حجاج بن مطر ترجمه کرده است.
اثولوجیا توسط حجاج بن مطر ترجمه و کندی آن را شرح نمود. (37)
از افلاطون نیز کتابهایی به عربی ترجمه شده که عبارتند از:سیاست، مناسبات، نوامیس، نیماوس، توحید، حسن و لذت و اصول هندسه. (38)
د:تاریخ و ادبیات و داستان:بیشترین کتابهایی که در زمینه تاریخ و ادبیات به عربی ترجمه شد به زبان هندی و فارسی بود، کتابهایی که از فارسی به عربی ترجمه گردید عبارتند از:
1-رستم و اسفندیار، جبلة بن سالم.
2-خداینامه، ابن مقفّع.
3-آمین نامه، ابن مقفّع.
4-کلیله و دمنه، ابن مقفّع.این کتاب نخست از هندی به فارسی ترجمه شد.
5-الآداب الکبیر، ابن مقفّع.
6-الآداب الصغیر، ابن مقفّع.
7-هزار افسانه، معلوم نیست.
8-شهرزاد وپرویز، معلوم نیست.
9-کارنامه انو شیروان، معلوم نیست.
10-هزار دستان، معلوم نیست.
11-کتابهای دیگر (39)
اسامی برخی از کتابهای مربوط به تاریخ، ادبیات و داستان که از هندی به عربی ترجمه گردید به شرح زیر است:
کتاب سندباد کبیر، سندباد صغیر، یوذاسف، هندوچین، پادشاه آدمکش و شناگر هند، کتاب هند درباره هبوط آدم و کتب دیگر. (40)
علاوه بر کتابهایی که از زبانهای یونانی، هندی، فارسی و سریانی به عربی ترجمه گردید، کتابهایی نیز از زبانهای نبطی، (41) لاتینی و عبری و قبطی ترجمه شده است.مهمترین کتابی که از زبان نبطی ترجمه شد کتاب«فلاحت»است که احمد بن علی بن مختار نبطی معروف به ابن وحشیه در سال 291 هجری آن را به عربی ترجمه نمود، این کتاب تا چندی قبل مورد استفاده و توجه علمای کشاورزی بوده و از آن رو به زبانهای غیر عربی نیز ترجمه شده است کتابهای دیگری که از نبطی به عربی ترجمه شده است عبارتند از: کتاب طرد الشیاطین، معروف به اسرار، کتاب سحر الکبیر، کتاب سحر الصغیر، کتاب بت پرستی کلدانیان، کتاب اشاره در سحر، کتاب اسرار کواکب، کتاب فلاحت صغیر، کتاب طلسمها، کتاب زندگی و مرگ در معالجه امراض، کتاب طبیعت و کتاب اسما.
علاوه بر آن کتابهای دیگری راجع به مذهب و اخبار کلدانیان قدیم نیز از زبان نبطی به عربی ترجمه شده است و غالب کتابهای نبطی را ابن وحشیه ترجمه نموده است.
از کتابهای دینی یهود آنچه امروز ترجمه آن در دست است همان اسفار تورات میباشد که برای اولین مرتبه توسط سعید فیّوی(م/330)از عبری به عربی ترجمه شده است، وی علاوه بر ترجمه تورات، شرح و تفسیری نیز بر آن نگاشته است.
در قسمت لاتینی نیز تصور میرود ترجمههایی انجام یافته است، زیرا به زبان لاتینی کتب علمی، فلسفی، تاریخی و غیره یافت میشده و شاید ترجمهها و نام مترجمان آنها از بین رفته است.ولی در میان مترجمان دوره عباسی نام یحیی بن بطریق به چشم میخورد که غیر از لاتینی زبان خارجی دیگری نمیدانسته و ظاهرا کتابهایی از لاتین به عربی ترجمه کرده است.
در رابطه با زبان قبطی میتوان گفت اگر هم چیزی مستقیما از قبطی به عربی ترجمه نشده، حتما از کتب قبطی به وسیله زبان یونانی استفاده شده است، زیرا مصریان در بسیاری از علوم بخصوص شیمی(کیمیا)تألیفاتی داشتهاند.و چنانکه قبلا کلام ابن ندیم را یادآور شدیم، به دستور خالد بن یزید علم کیمیا از قبطی و یونانی برای اولین بار به عربی ترجمه شد. (42)
سه مرکز علمی معروف درشرق
در این جا لازم است از سه مرکز علمی معروف از زمان در شرق که نقش مهمی در انتقال علوم بیگانه به دنیای اسلام را داشت یاد کنیم، آنها عبارتند از:
1-گندی شاپور، از شهرهای خوزستان که توسط شاپور اول تأسیس گردید و اسیران رومی را در آنجا نگهداری میکرد.شاپور به اسیران مهربانی میکرد و آنان نیز به وی تذکر دادند که بیش از پیش به نشر علم و تمدن توجه کند، شاپور این گفته آنان را پذیرفت و عدهای را از ایران به یونان فرستاد تا کتابهای علمی و فلسفی را از یونانی به فارسی انتقال دهند، این کتابها در شهر گندی شاپور جمع آوری شد و مردم ایران از آنها نسخه برداری کردند.
در زمان انوشیروان فرصت بهتری برای ایرانیان پیش آمد تا از علما و فلاسفه روم استفاده کنند، چون در آن موقع روستینیان قیصر روم معبدها و مدرسههای بت پرستان روم را بست و فلاسفه بت پرست را تعقیب کرده آزار داد و آنان نیز از روم به اطراف جهان گریختند و از آن میان هفت فیلسوف به ایران پناه آوردند، انوشیروان آنان را گرامی داشت و از آنان خواست تا مطالب فلسفی را از رومی به فارسی ترجمه نمایند، آنان منطق و طب را به فارسی ترجمه کرده کتابهایی نیز در آن دو موضوع تألیف نمودند.
انوشیروان علاوه بر علوم یونان علوم هند را نیز از سانسکریت به فارسی ترجمه کرد، و برای معالجه بیماران و آموزش طب بیمارستانی(دانشکده پزشکی)در گندی شاپور تأسیس نمود و از هند و یونان پزشکانی را استخدام کرد که طب هندی و یونانی(بقراطی)را تدریس نمایند، و در نتیجه بیمارستان گندی شاپور در دنیای آن روز شهرت بینظیری بدست آورد.
همان گونه که قبلا یادآور شدیم حکومت اسلامی در عهد منصور عباسی با دانشکده گندی شاپور آشنا شد و منصور رئیس دانشکده، جورجیس بن بختیشوع را برای معالجه بیماری خود احضار نمود و از مراجعت او به گندی شاپور ممانعت نمود، و پس از آن هارون الرشید، بختیشوع فرزند جورجیس را به عنوان پزشک مخصوص خود برگزید و از او خواست تا در بغداد بیمارستانی نظیر بیمارستان گندی شاپور بنا نماید و اداره آن را به پزشکان فارغ التحصیل از دانشکده گند شاپور بسپارد. (43)
2-اسکندریه:پس از آنکه اسکندر مصر را فتح کرد، مدرسه اسکندریه را در آنجا تأسیس نمود.وی شام و عراق و ایران را نیز به تصرف خود در آورد و در نتیجه تمدنها و فرهنگهای مختلف به یکدیگر در آمیختند. علم و ادب یونانیان در میان ملل مختلف انتشار یافت و علوم ایرانیان و کلدانیان و هندیان و غیره به مصر و یونان منتقل گردید.
پس از مرگ اسکند به سال 323 قبل از میلاد، امپراتوری وسیع او میان سردارانش تقسیم شد، و دانشمندان یونان از کشور خود به مستعمرات جدید آمدند و در مصر و شام و عراق اقامت نمودند، در اسکندریه، بیروت، انطاکیه و غیره مدارسی تأسیس کردند و پیش از دیگران بطالسه(لقب شاهان مصر) در پیشرفت علم و فلسفه و ادبیات در شرق موفق شدند.زیرا پادشاهان آنان دانشپرور و عالم دوست بودند، و دانشمندان و فیلسوفان را تکریم مینمودند. علاوه بر این کتابهای علمی بسیار از اطراف جهان جمعآوری کرده کتابخانه اسکندریه را تأسیس نمودند و حتی برخی از آنان مقرر داشت که هر دانشمندی که از اسکندریه میگذرد یا در آنجا میماند باید یک نسخه از کتابهای خود را به کتابخانه اسکندریه بدهد، و در نتیجه اسکندریه دار العلم مهمی در دنیای قدیم گردید و این جریان تا نه قرن ادامه داشت.
این دوره طولانی به دو دوره تقسیم میگردد (44) :
1-از زمان سوتر اولین پادشاه بطالسه مصر(306 قبل از میلاد)تا 30 سال پیش از میلاد.در این دوره هدف دانشمندان اسکندریه چیزی جز پیشرفت علوم و ادبیات نبود، این دوره را دوره یونانی اسکندریه مینامند که دوره اقتدار و شهرت علمی مدرسه اسکندریه میباشد.در این دوره دانشمندان معروفی در مدرسه اسکندریه پرورش یافتند که مشهورتری آنان اقلیدس، آرشمیدس، آپولونیوس، هیپارگوس، هیروفلیوس، آراستراتس، در رشتههای ریاضیات نجوم و طب میباشند.
2-از 30 قبل از میلاد تا 640 پس از میلاد که این دوره را دوره رومی مدرسه اسکندریه مینامند، زیرا آتن به تصرف رومیان درآمد و مرکز علم و ادب از آتن به روم منتقل گردید.و کتابخانه مشهور روم توسط اوگوست تأسیس گردید و در نتیجه روم وارث کتابهای علمی و فلسفی آتن گردید.از آن پس دانشمندان آتن نیز هرگاه در صدد تحقیق موضوعی بر میآمدند ناچار به روم میرفتند.
در این دوران آیین مسیحیت در اسکندریه و مناطق دیگر انتشار یافت و رفته رفته در میان آنان اختلافات مذهبی پدید آمد و درباره طبیعت مسیح و ناسوت و لاهوت او به بحث پرداختند و از آنجا که فلسفه یونانی در زمینه روش بحث و جدل و نیز مطالب ماوراء الطبیعه مفید و راهگشا بود، هر یک با فلسفه در آمیخت و غالب نصرانیهایی که این حرکت را پدید آوردند از مسیحیان نسطوری بودند و چون زبان آنان سریانی بود به نقل کتب یونانی به سریانی پرداختند.
در هر حال از این پس شهر اسکندریه میدان جنگ طوایف مختلف مسیحی بود از این روی به تدریج مطالعات و مباحثات مدرسه اسکندریه جنبه فلسفه دینی به خود گرفت و در زمینه علوم و ادبیات پیشرفتی نداشت. (45)
آشنایی و ارتباط مسلمانان با مدرسه اسکندریه به عهد امویان باز میگردد، زیرا همان گونه که قبلا بیان گردید خالد بن یزید از استیفان خواست تا برخی از کتب یونانی و قبطی را به عربی ترجمه نماید، و قفطی او را به استیفان اسکندرانی لقب داده است. همچنین ابن ابجر پزشک اسکندرانی به دست عمر بن عبد العزیز اسلام آورد و عمر او را طبیب مخصوص خود قرار داد.در عهد عباسی نیز برخی از پزشکان مدرسه اسکندریه در دربار عباسیان به طبابت اشتغال داشتند. ولی در عین حال آن گونه که مدرسه گندی شاپور با عباسیان ارتباط داشت، مدرسه اسکندریه نداشت و شاید یکی از علل آن نزدیکی گندی شاپور با عراق مرکز حکومت عباسیان و دوری مصر از آن بوده است.
3-مدرسه حرّان:حرّان از شهرهای قدیمی واقع در قسمت شمالی عراق بوده است، و درعهد اسکندر بسیاری از مقدونیها در آن اقامت نمودند، دین آنان آمیزهای از آیین بابلی، یونان قدیم و مذهب جدید افلاطونی بود، تا اینکه در عهد مأمون آیین صابئی را بر گزیدند.به گفته ابن ندیم مأمون در اواخر حکومت خود به قصد جنگ با رومیان از سرزمین مصر گذشت، گروهی از حرانیها به استقبال او آمدند و مأمون هنگامی که دانست که آنها پیرو هیچیک از ادیان آسمانی نیستند و آنان را زندیق نامید و گفت شما مشمول احکام مربوط به اهل ذمه نبوده خون شما مباح میباشد، آنان گفتند ما جزیه میپردازیم، مأمون گفت جزیه جز از غیر مسلمانان که پیرو یکی از ادیان آسمانی را بپذیرند در غیر این صورت آنان را خواهد کشت.پس عدهای از آنان اسلام آوردند، و گروهی نصرانی شدند، عدهای نیز بر آیین خود ماندند، و در فکر یافتن راه حلی بودند که یکی از دانایان آنان گفت:خود را صابئی بنامید، زیرا این نام در قرآن آمده است، و از این جا آنان صابئی نامیده شدند. (46)
در هر حال حرانیها نقش مهمی در انتقال علوم یونانی به جامعه اسلامی داشتند، ارتباط آنان با مسلمانان مربوط به دوره بعد(عصر معتضد و آل بویه) میباشد.اکثر دانشمندان آنان در ریاضیات و هیأت مهارت داشتند و شاید و چه آن تعظیم ویژه آنان در مورد ستارگان میباشد.
از مشهورترین دانشمندان آنان، ثابت بن قرّه (221-288 ه-)، ابن سنان، و نوه او ابراهیم ابن سنان بتانی، ابو اسحاق صابی، ابو جعفر خازن و ابن وحشیه میباشند. (47)
بحث پیرامون حدوث و قدم کلام الهی
مسأله بحثانگیزی که در این دوره از عصر عباسیان مطرح شد، مسأله حدوث و قدم کلام الهی بود.این مسأله از دو نظر قابل بررسی است، یکی از جنبه تحقیق پیرامون دلایل طرفداران حدوث و قدم که مربوط به بحثهای کلامی است، و دیگری از جنبه تاریخی و بررسی علل طرح و تطورات آن که مربوط به مباحث تاریخشناسی علم کلام است که در این فصل به بررسی آن پرداخته، نخست علل و تطورات آن را از نقطه نظر کلامی بررسی میکنیم و سپس بعد سیاسی آن را مورد تحقیق قرار میدهیم و مجموعا سه موضوع زیر را بررسی خواهیم کرد:
الف:تاریخ و علل پیدایش این بحث در میان مسلمانان.
ب:تطور تاریخی و ظهور آراء مختلف.
ج:موضع گیریهای مختلف زمامداران عباسی در این باره.
الف:تاریخ و علل پیدایش:
مشهور این است که نظریه حدوث کلام الهی و قرآن آفریده در اواخر دوران بنی امیه نخست توسط جعد بن درهم(م/126)و پس از آن توسط جهم بن صفوان(م/128)انتشار یافت.جعد بن درهم معلم و مربی مروان حمار آخرین زمامدار اموی بود و نظریه خلق قرآن را در دمشق مطرح ساخت.و چون مورد سوء قصد قرار گرفت به کوفه گریخت و در آنجا جهم بن صفوان را ملاقات کرد و با وی در مسأله مزبور هماهنگ گردید، و از آن پس این نظریه به نام وی شهرت یافت، و معتقدان به خلق قرآن و حدوث کلام الهی از طرف مخالفان«جهمی»خواند میشدند و جعد و جهم به اتهام بدعت گذاری در دین به قتل رسیدند. (48)
از ظاهر این گزارش بدست میآید که قبل از تاریخ یاد شده(قرن اول هجری)همه مسلمانان معتقد به قدم و نا آفریده بودن کلام الهی بودهاند، در حالی که مدارکی تاریخی که این مطلب را تأیید کند در دست نیست، زیرا ممکن است بگوییم مسلمانان در آن زمان با مراجعه به ظواهر آیات قرآن به دو مطلب اذعان داشتند، یکی اینکه حقیقت قرآن قبل از نزول و حتی قبل از پیدایش جهان در لوح محفوظ و ام الکتاب موجود بوده است و در نتیجه در عین اینکه قدیم(از پیش موجود)است، آفریده خداوند میباشد، ولی قرآن مقروء که به تدریج بر پیامبر نازل گردید حادث است.
بنابراین میتوان گفت:تا اواخر قرن اول هجری عقیده مورد قبول مسلمانان مخلوق بودن قرآن بوده و در عین حال آنان دو مرحله قبل از نزول و بعد از نزول را از یکدیگر تفکیک میکردند نظریه قدم قرآن و کلام الهی به معنی نامخلوق بودن آن نظریهای است که توسط صفاتیه(قائلان به صفات قدیم و زاید بر ذات) مطرح گردید و چون در آن زمان اکثر صفاتیه را ظاهر گرایان تشکیل میدادند، آنان بدون توجه به حقیقت و اصل قرآن و کلام الهی، کلام ملفوظ و قرآن مقروء را قدیم و غیرمخلوق میدانستند که با مخالفت نافیان صفات زائد بر ذات مواجه شد و این مخالفت از طرف صفاتیه«بدعت»خوانده شد و با اینکه معتزله از مخالفان آن بودند، ولی به دلایل سیاسی نظریه مزبور به نام جعد بن درهم و جهم بن صفوان شهرت یافت.
شهرستانی آنجا که عقاید عمومی معتزله را درباره صفات الهی یادآور شده، چنین گفته است:آنان صفات قدیمه را نفی کرده گفتند:خدا بذاته عالم، قادر وحی است نه به واسطه علم و قدرت و حیات به عنوان صفات قدیمه و معانی قائم به ذات...و اتفاق نمودند بر اینکه کلام خدا حادث و آفریده در محل است و آن حرف و صداست و آنچه در مصحفها نوشته شده حکایت کننده کلام خدا میباشد. (49)
همانگونه که ملاحظه میشود، شهرستانی نظریه معتزله درباره حدوث کلام الهی را در ادامه نظریه آنان پیرامون صفات الهی و نفی صفات زاید بر ذات مطرح کرده است، بنا بر این بحث پیرامون حدوث وقدم قرآن همزمان با بحث پیرامون صفات الهی از طرف صفاتیه و معتزله مطرح گردیده است و قبل از آن چنین نزاع و اختلافی وجود نداشته است.آنچه این مطلب را تأیید میکند این است که وی آنجا که نظریه صفاتیه رادر باره صفات الهی یادآور شده گفته است:
«بدان که جماعتی از پیشینیان برای خدا صفاتی ازلی مانند علم و قدرت و حیات و اراده سمع و بصر و کلام و جلال و اکرام اثبات میکردند و چون معتزله نافی این صفات و پیشینیان مثبت آنها بودند، پیشینیان به صفاتیه، و معتزله به معطله نامیده شدند». (50)
صفت کلام از جمله صفاتی است که آنها را به عنوان صفات زاید بر ذات اثبات مینمودند.
درباره منشأ طرح این بحث در میان مسلمانان گفته شده است:
«اعتقاد به قدیم و نامخلوق بودن قرآن توسط مسیحیان در میان مسلمانان رواج یافت، طرفداران این نظریه به کلام یوحنّای دمشقی در کتاب خود به نام«مناظره مسلمان و مسیحی»استناد کردهاند که وی به مسیحیان توصیه میکند که در مناظره با مسلمانان در مسأله قدیم و ناآفریده بودن عیسی به آنان بگویند قرآن مسیح را«کلمه الّله»نامیده و چون کلام الهی قدیم و ناآفریده است پس مسیح نیز قدیم و ناآفریده میباشد. (51)
ولی این استدلال صحیح نیست، زیرا آنچه از عبارت یاد شده استفاده میشود این است که در آن زمان نظریه قدیم بودن یا مخلوق نبودن کلام الهی مورد قبول مسلمانان بوده و بدین جهت طرف مسیحی بر پایه این عقیده مورد قبول آنان، قدیم و نامخلوق بودن مسیح را نتیجه میگرفته است، و یوحنّای دمشقی خود بر این مطلب تصریح کرده و گفته است:
«آنان که در میان مسلمانان به مخلوق بودن قرآن عقیده دارند، بد دین و منفور و خوارند». (52)
ابن اثیر درباره منشأ ظهور نظریه مخلوق بودن قرآن گفته است:
جهم بن صفوان این مذهب را از جعد بن درهم و او از ابان بن سمعان، و ابان از طالوت خواهرزاده و داماد لبید الاعصم، و طالوت از لبید بن الاعصم یهودی فرا گرفت که بر ضد رسول خدا(ص)به جادوگری پرداخته بود، لبید مخلوق بودن قرآن را تعلیم کرده بود ولی نخستین کسی که در این باره(یعنی مخلوق بودن قرآن)کتاب نوشت طالوت است که زندیق بود و در نتیجه سبب پراکندن الحاد و بد دینی(درباره مخلوق بودن قرآن)میباشد. (53)
ولی ابن اثیر از هیچ مخالفتی که از طرف مسلمانان معاصر با طالوت در خصوص تعلیم مسأله مخلوق بودن قرآن با او ابراز شده باشد، سخن نگفته است، و ممکن است توصیف این نظریه به زندقه و الحاد توسط ابن اثیر، بر پایه نظریهای است که بعدها توسط اهل الحدیث رواج یافت و کسانی چون جعد بن درهم باتهام آن به قتل رسیدند.و مشابهت عقیده مسلمانان در مورد مخلوق بودن قرآن باعقیده یهود به آفریده بودن تورات، به هیچ وجه دلیل بر اینکه مسلمانان آن را از یهود گرفتهاند نیست.زیرا در خود قرآن کریم دلایل کافی و وافی بر این مطلب یافت میشود.
احمد امین نیز این سخن مأمون را که در نامه خود به والی بغداد در رد عقیده طرفداران نامخلوق بودن قرآن نوشت(فضا هوا به قول النصاری فی ادعائهم فی عیسی بن مریم انه لیس بمخلوق، اذ کان کلمة الّله * )را مؤیدی برای سخن آنان که عقیده مزبور را متأثر از عقاید مسیحیان میدانند، دانسته است. (54)
ولی هیچگونه تأییدی در جمله مزبور وجود ندارد، زیرا وی در تخطئه عقیده یاد شده، آن را به عقیده نصاری تشبیه کرده است.مقصود وی این است که همان گونه که عقیده آنان از نظر مسلمانان مردود است، پس عقیده مشابه آن نیز مردود میباشد، و هیچ ربطی به اخذ یکی از دیگری ندارد.
بنابراین هیچ مدرک قابل اعتمادی دال بر اینکه عقیده حدوث قرآن از یهود و یا عقیده قدم قرآن از نصاری گرفته شده است در دست نیست، در این صورت بحث مزبور نشأت یافته از عقاید بیگانگان نبوده و معلول عوامل داخلی میباشد، و عامل توجه مسلمانان به این مسأله، همان عامل توجه آنان به صفات الهی و چگونگی اتصاف خداوند به صفات وارد در قرآن کریم بوده لیکن عقاید یهود و نصاری در شدت گرفتن چنین بحثهایی در میان مسلمانان بیتأثیر نبوده است.
این مطلب که از منشأ طرح بحث درباره حدوث و قدم کلام خدا همان چیزی بوده است که منشأ مطرح شدن بحث درباره صفات قدیم و زاید بر ذات گردیده است.به روشنی از عبارتهایی که از شهرستانی نقل کردیم به دست میآید.ابن خلدون نیز آنجا که علل پیدایش علم کلام را بیان نموده، به گونهای آن را (*)سخن قایلان به قدم کلام الهی مشابه سخن نصاراست که عیسی بن مریم را غیر مخلوق و کلمة اللّه دانستند. یادآور شده است، (55) و حاصل آن این است که ورود صفات الهی در آیات بسیاری از قرآن از یک طرف، و اتصاف انسان به صفات مزبور از طرف دیگر موجب طرح بحث پیرامون چگونگی اتصاف خداوند به صفات جمال و جلال گردید، و در این میان صفاتی چون سمع و بصر و تکلم که در انسان جز با ادوات حسی انجام نمیگیرد، و نیز صفات خبریه مانند: وجه، دست و غیره بیش از صفات دیگر مورد توجه قرار گرفت، و در میان مسلمانان به طور کلی سه طریقه پیشنهاد شد:
1-تأویل2-تشبیه3-تفویض
معتزله روش تأویل را برگزیدند، و گروهی از اهل حدیث(حشویه)به تشبیه گراییدند، و برخی از آنان از طریقه تفویض پیروی کردند.
ب:تطور تاریخی مسأله و ظهور آرای مختلف
از مطالب یاد شده روشن گردید که بحث پیرامون صفت تکلم و کلام الهی و حدوث و قدم آن از متفرعات بحث درباره اثبات و نفی صفات خداوند بوده است. که در اواخر قرن اول هجری یا اوائل قرن دوم مورد بحث و گفتگو قرار گرفت وتطوراتی را پشت سر گذاشت و آرای کلامی مختلفی پیرامون آن مطرح گردید که عبارتند از:
معتزله
معتزله که منکر صفات ازلی و زاید بر ذات بوده و صفات ذاتی خداوند را عین ذات او میدانستند، کلام الهی را از صفات فعل و حادث دانستند؛زیرا کلام الهی از امور مختلف چون امر، نهی، اخبار، وعد و وعید تشکیل یافته و لازمه اینکه امور یاد شده عین ذات الهی باشند ترکب و تغییر ذات الهی است. بنابراین کلام الهی را زاید بر ذات خداوند و حادث دانسته و گفتند:مقصود از متکلم بودن خداوند این است که او فاعل و ایجاد کننده کلام است. (56)
اهل الحدیث و حنابله:
در مقابل آنان دو گروه قرار داشتند، یکی اکثریت اهل حدیث که آنان را سلف مینامند، و نظریه آنان در موردصفات الهی-اعم از صفات ذات و فعل-این بود که باید به همه صفاتی که در قرآن یا سنت برای خداوند آمده است ایمان داشت و از بحث درباره چگونگی اتصاف خداوند به آنها خودداری نمود. (57)
نظر این گروه در مورد قرآن و کلام الهی این بود که قرآن مخلوق و آفریده نیست، ولی از بکار بردن لفظ قدیم نیز در مورد آن امتناع میکردند، چنانکه در پاسخهائی که اهل حدیث به والی بغداد-که به دستور مأمون مخالفان مخلوق بودن قرآن را محاکمه نمود-دادهاند، ضمن اینکه از مخلوق دانستن قرآن امتناع ورزیدهاند، ولی لفظ قدیم را نیز در مورد آن بکار نبردهاند. (58)
از آنچه گفته شد نادرستی کلام احمد امین در این باره روشن گردند، زیرا وی گفته است: (59)
آنان فقط میگفتند:قرآن، کلام الله است، و لفظ غیر مخلوق را نیز بر آن اطلاق نمیکردند.
آری در مورد احمد بن حنبل گفته شده است وی در دوران محنت بحث درباره مخلوق یا نامخلوق بودن قرآن رابدعت میدانست، ولی پس از آن رأی خود را در این زمینه آشکار نموده و آن را غیر مخلوق خواند، ولی در عین حال از بکار بردن لفظ قدیم در مورد قرآن امتناع میورزید (60) .
حشویه:
گروه دیگری که بامعتزله مخالفت میورزیدند، جماعتی از اهل الحدیث بودند که آنان را حشویه مینامند، به گفته شهرستانی آنان حتی حروف و کلمات قرآن را نیز قدیم میدانستند. (61)
لازم به ذکر است که مخلوق نبودن قرآن مساوق و مرادف با قدیم بودن آن است، بدین جهت برخی چون مؤلف«مواقف»و«مقاصد»از حنابله به عنوان قائلان به قدم قرآن یاد کردهاند (62) .
اشاعره
تا قبل از ظهور شیخ اشعری در آغاز قرن چهارم هجری، آنچه مورد بحث و نزاع میان طرفداران حدوث و قدم کلام الهی بود، همان کلام لفظی و قرآن مقروء بود.ولی شیخ اشعری که در جستجوی طریقهای متوسط میان معتزله و اهل حدیث برآمد، در حادث بودن کلام لفظی و قرآن مقروء بامعتزله هماهنگ شد، ولی از طرف دیگر صفت تکلم را از صفات ذاتی خداوند میدانست و میگفت:چون خداوند فرمانروای مطلق میباشد دارای امر و نهی است، و امر و نهی او یا قدیم است یا حادث، و در صورت حادث بودن سه فرض متصور است:یکی اینکه حادث در ذات خداوند باشد، این فرض محال است، چون مستلزم این است که ذات الهی محل حوادث گردد. دیگر اینکه حدث در محل و موضوعی باشد، این فرض نیز باطل است، زیرا در این صورت کلام صفت محل و موضوع میباشد نه خداوند.فرض سوم اینکه حادث در محل نباشد، و این هم نامعقول و باطل است، بنابراین کلام الهی قدیم و قایم به ذات خداوند است، ولی حقیقت کلام الهی عبارتها و الفاظی که بر پیامبران نازل گردیده است نمیباشد، بلکه حقیقت کلام معنایی است قایم به ذات خداوند که الفاظ و عبارات بر آن دلالت میکنند.در نتیجه دلالت، حادث و مدلول، قدیم میباشد.بنابراین از نظر اشعری متکلم کسی است که کلام قایم به اوست، نه آنکه پدید آورنده کلام میباشد. (63)
پس از اشعری موضوع نزاع در مسأله حدوث و قدم کلام الهی از کلام لفظی به کلام نفسی تغییر کرد، زیرا هر دو گروه حادث بودن کلام لفظی را پذیرفتند و آنچه مورد اختلاف قرار گرفت کلام نفسی بود، اینکه آیا ورای علم و اراده و کراهت صفت دیگری در نفس یافت میشود که به عنوان مدلول و محکی کلام لفظی بشمار آید یا نه؟اشاعره جانب ایجاب را گرفته و سایر فرق کلامی در این مسأله جانب سلب را گرفته کلام نفسی را نامعقول خواندند. (64)
اهل البیت(علیهم السلام)
اهل البیت(ع)در برابر جدال کلامی-سیاسی پیرامون کلام الهی با هوشیاری و درایت تمام برخورد کرده و در عین اینکه قرآن را حادث میدانستند ولی بکار بردن واژه مخلوق را در مورد آن جایز نمیشمردند و اصولا نزاع بر سر مخلوق بودن یا مخلوق نبودن کلام الهی را بیمورد میشناختند؛ زیرا اولا:نزاع مزبور به افراط گرائیده و موجب تفرقه صفوف مسلمانان و برخوردهای خشن و خونبار شده بود ثانیا:از محدوده یک بحث کلامی صرف خارج شده و بازیچه سیاست بازان عباسی شده بود.
اینک روایاتی از ائمه معصومین علیهم السلام را در این باره یادآور میشویم:
1-عبد الرحیم قصیر طی نامهای اختلاف مردم عراق را درباره برخی از موضوعات کلامی به امام صادق(ع)نوشت و از آن حضرت خواست تا نظر خود را پیرامون آنها بیان نماید، یکی از آن موضوعات اختلاف درباره مخلوق بودن یا مخلوق نبودن قرآن بود، امام(ع)در پاسخ او نوشت:درباره قرآن و اختلاف مردم درباره آن سؤال کردهای، قرآن کلام خدا و حادث و غیر مخلوق و غیر ازلی است.خدا بود و جز او چیزی نه معلوم بود و نه مجهول، خدا بود و متکلم و مرید و فاعل نبود.پس همه این صفات حادثند. چنانکه فعل خدا حادث است، و قرآن کلام خدا و غیر مخلوق * است. (65)
2-سلیمان بن جعفر جعفری اختلاف مردم درباره مخلوق یا مخلوق نبودن قرآن را به امام کاظم(ع) یاد آوری نموده و نظر امام را در این باره جویا شد، امام(ع)در پاسخ فرمود:«اما انی لا اقول فی ذلک ما یقولون، لکنی اقول:انه کلام اللّه. (66) من سخن آنان را نمیگویم، بلکه میگویم قرآن کلام خداست.
3-حسین بن خالد از امام رضا(ع)پرسید آیا قرآن (*)مقصود امام از غیر مخلوق بودن قرآن، مکذوب نبودن آن است، نه حادث نبودن آن، زیرا در صدر روایت بر حدوث آن تصریح شده است. خالق است یا مخلوق؟امام(ع)در پاسخ فرمود: «لیس بخالق ولا مخلوق ولکنه کلام اللّه عز و جل» (67) نه خالق است و نه مخلوق، بلکه کلام خدای عز و جل است.
4-محمد بن عیسی بن عبید یقطیی گوید:امام رضا(ع)طی نامهای به گروهی از شیعیان عراق چنین نوشت:از نظر ما جدال در قرآن بدعت است، و سائل و مجیب در آن شریکند، و خالق جز خدا نیست.و غیر از خدا مخلوق است.و قرآن کلام خداست، از پیش خود برای آن اسمگذاری مکن که از گمراهان خواهی بود. (68)
5-در امالی مفید از ابو بصیر از امام صادق(ع) روایت شده است که فرمود:کلام حادث است، خدا متکلم نبود، پس کلام را حادث نمود. (69)
متکلمان امامیه
متکلمان امامیه نیز قرآن را کلام الله و حادث میدانند ولی از آنجا که کلمه مخلوق گاهی به معنی سخن دروغ و ساختگی بکار میرود اطلاق آن را بر قرآن روا نمیدانند، چنانکه شیخ مفید گفته است: «کلام خدا حادث است، و روایات اهل بیت بر آن دلالت دارد، و اجماع امامیه نیز بر آن است.و من اطلاق لفظ مخلوق را بر آن جایز نمیدانم و این مطلب نیز مدلول روایات اهل بیت و مورد قبول اکثریت امامیه است.» (70)
قبل از مفید استادش صدوق نیز به گونهای جامع و روشن نظریه خود را در این باره ابراز نموده است. (71)
کلام خداوند از دیدگاه فلاسفه اسلامی
به عقیده فلاسفه اگر چه واژه کلام برای الفاظی وضع شده است که بر معانی خاصی دلالت دارند، ولی غرض و هدف از وضع کلام که چیزی جز دلالت نیست، اعم از کلام لفظی است و گاهی از طریق اشاره و مانند آن نیز تحقیق مییابد.هر چند لفظ آسانترین و همگانیترین وسیله دلالت بر معنای مراد است.
و از طرفی فعل نسبت به فاعل خود دو گونه دلالت دارد، یکی دلالت بر اصل وجود فاعل، و دیگری دلالت بر خصوصیات وجودی آن، بر این اساس میتوان گفت که عالم هستی که آفریده و فعل خداوند است و بر وجود و صفات جمال و جلال او دلالت دارد، کلام فعل خداوند است و به گفته حکیم سبزواری:
فالکل بالذات له دلالة
حاکیة جماله جلاله (72)
قرآن کریم نیز حضرت مسیح را«کلمة الله»نامیده و فرموده است:«انما المسیح عیسی بن مریم رسول الله و کلمته»(نساء/171)، جز این نیست که مسیح، عیسی فرزند مریم، رسول خدا و کلمه اوست.
از امام علی(ع)روایت شده که فرمود:«یقول لما اراد کونه کن فیکون، لابصوت یقرع و لابنداء یسمع و انما کلامه سبحانه فعل منه انشأه و مثله»، (73) به آنچه وجودش را اراده کند میگوید باش، پس میباشد، گفتن او به واسطه صدایی که پرده گوش را مینوازد، و ندایی که شنیده شود نیست، بلکه کلام خدای سبحان جز فعل او که آن را ایجاد میکند چیزی نیست.
بنابراین همه آفرینش در عین اینکه فعل خداست کلام او نیز میباشد، چون همگی خاصیت کلام (دلالت)را دارا میباشند، و اگر حضرت مسیح کلام خاص خدا نامیده شده است به خاطر معجزه آسا بودن وجود اوست که دلالت روشنتری بر قدرت الهی دارد.
زمامداران عباسی و مسأله حدوث و قدم کلام الهی
تا این جا با تطورات کلامی بحث پیرامون کلام الهی و آرای متکلمان و فلاسفه درباره حقیقت کلام الهی و حدوث و قدم آن آشنا شدیم، اینک به بررسی تطورات این مسأله از جنبه سیاسی و موضع گیریهای متفاوت زمامداران عباسی در این باره میپردازیم:
زمامداران عباسی تا قبل از مأمون چندان به مسأله حدوث و قدم قرآن توجهی نداشته و یکی از دو عقیده اهل حدیث و معتزله را به عنوان نظریه رسمی حکومت، تبلیغ و ترویج نمیکردند، اگر چه هارون الرشید با مجادلات کلامی مخالفت میورزید و متکلمان را دشمن میدانست و از او نقل کردهاند.که گفته است:شنیدهام بشر مریسی(م/218 ه-)قرآن را مخلوق میداند، سوگند به خدا اگر بر وی دست یابم او را خواهم کشت. (74)
ولی مأمون که به بحثهای عقلی علاقمند بود و گرایش معتزلی داشت، پس از آنکه به حکومت رسید، به جانبداری از نظریه معتزله برخاست، و از آنجا که معتزله اعتقاد به حدوث قرآن را لازمه اعتقاد به یگانگی خداوند، و اعتقاد به قدم و ازلیت آن را مخالف با اصل توحید میدانستند، دفاع از عقیده خود را در حقیقت، دفاع از اصل توحید تلقی میکردند.بدین جهت برخی از آنان که در دربار مأمون نفوذ داشتند وی را به دفاع از نظریه حدوث و خلق قرآن تشویق مینمودند که از متنفذترین آنان احمد بن ابی دواد بود.
نخستین نامه مأمون درباره حدوث قرآن
مأمون به سال(198 ه-)به حکومت رسید، و به سال(212 ه-)نظریه خلق قرآن را رسما اعلان نمود، و چون گروهی از اهل حدیث از پذیرفتن نظریه او امتناع ورزیدند، در سال(218 ه-)به امتحان مخالفان اقدام نمود، نخست نامهای به اسحاق بن ابراهیم(حاکم عراق)نوشت که حاصل آن چنین است:
1-بر رهبران و زمامداران اسلامی واجب است که در حفظ و اجرای دین الهی بکوشند.
2-اکثریت مردم به خاطر ظاهرگرایی و عدم تعمق و تفکر در مسائل اعتقادی راه ضلالت را پیموده و به دلیل سطحینگری، فرق میان خالق و مخلوق را نشناخته و از آن جمله قرآن را همانند خداوند، قدیم و ناآفریده میپندارند، و حال آنکه خداوند میفرماید: «انا جعلناه قرآنا عربی» (75) و بدیهی است که آنچه مجعول است مخلوق میباشد، چنانکه در جای دیگر میفرماید:«خلق السموات و الارض و جعل الظلمات و النور»، (76) همچنین خداوند میفرماید:«و کذلک نقص علیک انباء ما قد سبق» (77) بنابراین قرآن بیانگر حوادثی است که قبل از آن رخ داده است(و چیزی که بعد از حوادث باشد، حادث است).
و نیز میفرماید:«کتاب احکمت آیاته ثم فصلت من لدن حکیم خبیر» (78) و آنچه محکم و مفصل است، محکم کننده و تفصیل دهنده میخواهد.
3-نظریه گروهی که قرآن را ناآفریده میدانند، با بسیاری از آیات قرآن مخالف است، با این حال آنان خود را طرفدار دین و پیروان حق و اهل جماعت میدانند و مخالفان خود را اهل باطل و کفر میشناسند، و گروهی دنیاپرست نیز برای جلبنظر آنان و تظاهر به دیانت و عدل با آنان هماهنگ شدهاند، و در نتیجه سخنان و شهادتهای آنها پذیرفته شده و احکام کتاب الهی به واسطه آنان اجرا میگردد (زیرا در میان مخالفان، علاوه بر محدثان و فقیهان گروهی از قاضیان نیز وجود داشتند).
4-نظر ما این است که این گروه بدترین امت و رؤسای ضلالت میباشند که بهرهای از توحید و ایمان ندارند، چنانکه از علم و دانش نیز بینصیب میباشند، و آنان سزاوارترین افرادی هستند که باید شهادت آنان رد، و سخن آنان تکذیب شود و به قول و عمل آنان اعتماد نشود، زیرا کسی که در ایمان به خدا و توحید گمراه باشد، در کردار و گفتار خود گمراهتر خواهد بود، و سزاوارترین کسی که باید شهادتش رد شود، کسی است که شهادت خداوند را در مورد کتاب او نپذیرد.
5-قاضیان را گردآور و نامه مرا بر آنان بخوان، آنگاه آنان را در مورد خلق قرآن آزمایش کن و به آنان بگو که مأمون در اداره حکومت از کسانی که وثاقت دینی و اخلاصی در توحید ندارند، کمک نخواهد گرفت.هر گاه به خلق قرآن اعتراف کردند، از آنان بخواه گواهان در محکمه را در این باره امتحان نمایند، و شهادت مخالفان حدوث قرآن را بپذیرند و کسانی را برای نظارت دقیق بر اجرای این دستور بگمار تا شهادت کسی غیر از بصیران در دین و مخلصان در توحید پذیرفته نشود، و شرح ما وقع را برایم بنویس.
وی(در همین نامه و یا نامه دیگر)از والی عراق خواست تا هفت نفر که نامهای آنان را برده بود، نزد وی بفرستد، و پس از آنکه از آنان به خلق قرآن اعتراف گرفت، آنها را به عراق فرستاد.اسحاق بن ابراهیم نیز از آنان خواست تا نظر خود را در میان جمعی از فقها و مشایخ اهل حدیث ابراز نمایند.و آنان چنین کردند و در نتیجه آزاد شدند.
دومین نامه مأمون
پس از آن مأمون نامه مفصل دیگری با مضمون نامه سابق به والی عراق نوشت و به دنبال این نامه والی عراق تنی چند از فقیهان، محدثان، قاضیان را احضار نمود و دوبار نامه مأمون را بر آنان قرائت کرد، آنگاه یکا یک آنان را مورد امتحان قرار داد و نظر آنان را در مورد خلق قرآن جویا شد، ولی اکثر آنها به مخلوق بودن قرآن اعتراف نکردند و غالبا به گفتن اینکه قرآن کلام الله است اکتفا نمودند، اسحاق پاسخهای آنان را نوشت و نزد مأمون فرستاد، پس از نه روز جواب مأمون به دست وی رسید.
سومین نامه مأمون
مأمون جواب نامه اسحاق را نوشت و از او نسبت به امتحان محدثان و قاضیان سپاسگزاری کرد، آنگاه از او خواست تا بشر بن ولید و ابراهیم بن مهدی را بار دیگر امتحان نماید و در صورت امتناع از اقرار به خالق قرآن آنانرا به قتل رساند و سرهایشان را برای مأمون بفرستد و به گفتههای سایرین نیز پاسخ داد و همه آنان را افرادی نادان و سطحینگر توصیف نمود.
علاوه بر آن، انحرافات اخلاقی و سوابق ناپسند برخی از آنان را نیز یادآور شد و آنان را نکوهش نمود و از اسحاق خواست تا اگر آنان همچنان بر عقیده خود در مورد مخلوق نبودن قرآن اصرار میورزند، آنها را نزد وی فرستد تا او خود، آنان را امتحان نماید و اگر از اعتراف به خلق قرآن امتناع ورزیدند، دستور قتلشان را صادر نماید.
ولی گروه یاد شده که حدود سی نفر از محدثان، فقیهان و قاضیان بودند، پس از آنکه بار دیگر مورد امتحان قرار گرفتند، جز چهار نفر، همگی به خلق قرآن اعتراف کردند، و چهار نفر مخالف، عبارت بودند:از احمد بن حنبل، سجاده، قواریری، و محمد بن نوح.اسحاق دستور داد آنان را به بند کشیدند، و روز دیگر مورد امتحان قرارشان داد، سجاده نیز به خلق قرآن اعتراف کرد، و آزاد شد.ولی دیگران که همچنان بر عقیده خود اصرار میورزیدند، در قید و بند باقی ماندند، تا روز بعد بار دیگر جهت امتحان احضار شدند، قواریری نیز به خلق قرآن اعتراف کرد و رها گردند، ولی احمد بن حنبل و محمد بن نوح بر عقیده خود باقی ماندند.
حاکم عراق آن دو را با گروهی دیگر از منکران حدوث قرآن به لشکرگاه مأمون در«طرسوس» فرستاد، تا مأمون پس از بازگشت از بلاد روم درباره آنها تصمیم لازم را اتخاذ نماید، ولی وقتی آنان به «رقّه»رسیدند، خبر مرگ مأمون را دریافت کردند، حاکم رقّه آنان را به عراق باز گرداند اکثر آنها آزاد شدند.
معتصم عباسی نیز روش مأمون را در مورد مسأله خلق قرآن ادامه داد، با این تفاوت که وی از دانش بهرهای نداشت و در برخورد با طرفداران قدم قرآن تنها از اهرم زور و قدرت استفاده میکرد، و به گفته مورخان افراد بسیاری را در این راه به قتل رساند. احمد بن حنبل را که به عنوان رهبر گروه مخالف شناخته میشد، تازیانه زد و به زندان افکند، ولی به قتل وی اقدام نکرد و شاید یکی از علل آن شهرت و نفوذ اجتماعی او بود و قتل وی میتوانست مردم را علیه حکومت بشوراند.
با مرگ معتصم به سال(227)، واثق به حکومت رسید، وی نیز مانند مأمون دوستدار علم و دانش بود، و به همین جهت به«مأمون اصغر»لقب یافت، در هر حال وی نیز شیوه پدر(معتصم)را در سخت گیر با منکران حدوث قرآن ادامه داد.و از جمله کسانی که توسط وی به قتل رسیدند احمد بن نصر بن مالک بود، وی با اینکه از اهل حدیث بود، قیام علیه حکومت را در صورتی که راه انحراف پیش گیرد به عنوان امر به معروف و نهی از منکر واجب میدانست، و در زمان مأمون آنگاه که وی در خراسان بود به بغداد رفت، و وقتی مأمون به بغداد رفت، مخفی گردید تا اینکه در زمان واثق علیه وی قیام کرد، ولی توسط اسحاق بن ابراهیم والی عراق دستگیر و به سامرا نزد واثق فرستاده شد.واثق او را در مورد خلق قرآن و رؤیت خدا مورد امتحان قرار داد و چون در عقیده خود بر قدم قرآن و رؤیت خدا پافشاری داشت او را به قتل رساند.
پس از مرگ واثق به سال 232، متوکل به حکومت رسید.وی به اهل حدیث متمایل گردید و در سال (234)به طور رسمی ماجرای امتحان را لغو کرد و محدثان را به سامرا فرا خواند و از آنان خواست تا احادیث صفات و رؤیت را بر مردم بخوانند، و با اینکه فردی فاسق و جنایتکار بود ولی این عمل وی رضایت عمومی را به خود جلب کرد. (79)
یادداشتها
(1)-جرجی زیدان، تاریخ تمدن اسلام، ترجمه علی جواهر کلام، انتشارات امیر کبیر، ج 4 ص 814.
(2)-تاریخ تمدن اسلام، ج 4، ص 754.
(3 و 4)-تاریخ الخلفاء، طبع مصر، ص 261 و 269.
(5)-تاریخ تمدن اسلام، ج 4، ص 555.
(6)-احمد امین، ضحی الاسلام، بیروت، دار الکتاب العربی، ج 3، ص 83.
(7 و 8)-تاریخ الخلفاء، ص 271 و 273.
(9)-مروج الذهب، ج 2، ص 401.
(10)-ضحی الاسلام، ج 3، ص 84.
(11)-تاریخ تمدن اسلام، ج 4، ص 790.
(12)-تاریخ الخلفاء، ص 347.
(13)-الاغانی، ج 14، ص 60-61(به نقل از ضحی الاسلام، ج 1، ص 147).
(14)-الامالی، سید مرتضی، مکتبة المرعشی، ج 1، ص 90.
(15)-الحیوان، (به نقل از ضحی الاسلام، ج 71 ص 153).
(16)-مجمع البحرین، دار احیاء التراث العربی، ج 5، ص 178.
(17)-همان مأخذ، ج 75 ص 177.
(18)-تحف العقول، ط بصیرتی، ص 303.
(19)-امالی سید مرتضی، ج 1، ص 88.
(20)-الاغانی، ج 17، ص 209(به نقل از ضحی الاسلام، ج 1، ص 156).
(21)-وفیات الاعیان، ج 1، ص 685(به نقل از ضحی الاسلام، ص 359).
(22)-همان مدرک، ص 358.
(23)-امالی، سید مرتضی، ج 1، ص 124.
(24)-الفهرست ابن ندیم دار المعرفه، ص 338.
(25)-تاریخ تمدن اسلام، جرجی زیدان، ترجمه علی جواهر کلام، ج 3، ص 552.ظاهرا جرجی زیدان این مطلب که علت توجه خالد به تحصیل علم شیمی عدم موفقیت او در امر حکومت بود را از ابن ندیم گرفته است.به الفهرست، ص 497 رجوع شود.
(26)-مدرک قبل، ص 554.
(27)-ضحی الاسلام، ج 1، ص 272.
(28)-تاریخ تمدن اسلام، ص 555.
(29)-همان مأخذ، ص 557.
(30)-الفهرست، ص 374.
(31)-همان مأخذ، ص 405-400.
(32)-تاریخ تمدن اسلام، ص 575.
(33)-ضحی الاسلام، ج 1، ص 244.
(34)-علم الفلک، تألیف نللینو، ص 149(به نقل از ضحی الاسلام، ص 343).
(35)-تاریخ تمدن اسلام، ص 577.
(36)-الفهرست، ص 371، 378.
(37)-ابن ندیم، الفهرست، دار المعرفه، ص 352، 347.
(38)-تاریخ تمدن اسلام، ص 568.
(39)-مدرک قبل، ص 575.
(40)-مدرک قبل، ص 578.
(41)-نبطی:منسوب به نبط، طایفهای از عجم که در نواحی عراق سکونت داشتند(فرهنگ عمید)ظاهرا مقصود از آنان همان کلدانیهاست.
(42)-تاریخ تمدن اسلام، ص 581-579.
(43)-تاریخ تمدن اسلام، ص 547، 545.ضحی الاسلام، ج 1، ص 256، 255.
(44)-جهت آگاهی از شرح مفصل این دوره و فعالیتهای علمی و دانشمندان معروف آن به کتاب تاریخ و فلسفه علم نوشته لویس ویلیام هلزی هال، ترجمه عبد الحسین آذرنگ، ص 89-119 رجوع نمایید.
(45)-تاریخ تمدن اسلام، ص 543-539.ضحی الاسلام، ج 1، ص 262-259.
(46)-الفهرست، ص 445.
(47)-ضحی الاسلام، ج 1، ص 259-258.
(48)-همان مأخذ، ج 3، ص 162.
(49)-الملل و النحل، دار المعرفه، ج 1، ص 45-44.
(50)-همان مدرک، ص 92.
(51)-تاریخ المذاهب الاسلامیه، ج 2، ص 394، بحوث فی الملل و النحل، ج 3، ص 329.
(52)-فلسفه علم کلام، ولفسن، ترجمه احمد آرام، ص 261.
(53)-الکامل فی التاریخ، ج 7، ص 49(به نقل از فلسفه علم کلام، ص 286.
(54)-ضحی الاسلام، ج 3، ص 163.
(55)-مقدمه ابن خلدون، بیروت، دار القلم، ص 463.
(56)-شرح الاصول الخمسه، طبع قاهره، ص 528.
(57)-الملل و النحل، دار المعرفه، ج 1، ص 93-92.
(58)-تاریخ طبری، بیروت مکتبة خیاط، ج 10، ص 288.
(59)-ضحی الاسلام، ج 3، ص 39.
(60)-تاریخ المذاهب الاسلامیه، ص 330.
(61)-الملل و النحل، ج 1، ص 96، نهایة الاقدام، ص 313.
(62)-شرح المواقف، منشورات الرضی، قم، ج 8، ص 92، شرح المقاصد، منشورات الرضی، ج 4، ص 143.
(63)-الملل و النحل، شهرستانی، ج 1، ص 96-95.
(64)-شرح المقاصد، ج 4، ص 144.
(65)-التوحید، باب 30، روایت 7، ص 227-226.
(66)-التوحید، باب 30، روایت 5، ص 224.
(67)-مدرک قبل، روایت 1، ص 223.
(68)-همان مدرک، روایت 4، ص 224.
(69)-المیزان، ج 2، ص 325.نیز به توحید صدوق، باب 11، روایت ص 139 رجوع شود.
(70)-اوائل المقالات، طبع دوم، تبریز 1371، ص 58-57.
(71)-التوحید، ص 226، 225.
(72)-شرح منظومه، الهیات بالمعنی الاخص، فریده دوم.
(73)-نهج البلاغه، خطبه 186.
(74)-ضحی الاسلام، ج 3، ص 162(به نقل از خطیب بغدادی 7/67).
(75)-زخرف/3:ما کتاب مبین را قرآن عربی قرار دادیم.
(76)-انعام/1:خدا آسمانها و زمین را آفریده، و تاریکیها و نور را فراهم ساخت.
(77)-طه/99:این چنین خبرهای گذشته را بر تو حکایت میکنیم.
(78)-فصلت/2:این کتابی است که نخست آیاتش محکم گردید و سپس از پیشگاه خدای حکیم و خبیر تفصیل داده شد.
(79)-تاریخ الخلفاء، ص 341-340.ضحی الاسلام، ج 3، ص 182، 77.