کلام اسلامی در عصر امویان
آرشیو
چکیده
متن
عصر امویان با حکومت معاویة بن ابی سفیان در سال 41 هجری، پس از عقد قرارداد صلح میان او و امام حسن مجتبی(ع)آغاز گردید.و در سال 132 با کشته شدن مروان حمار آخرین حاکم اموری به دست عبّاسیان پایان یافت، جهان اسلام در این برهه از تاریخ خود شاهد حوادث و رویدادهای غمبار بسیاری بود و در عرصه عقاید دینی و مسائل کلامی نیز تحوّلات بسیاری رخ داد و فرقههای کلامی و سیاسی بسیاری پدید آمد که در این بخش به تحلیل و بررسی آنها میپردازیم.
ریشههای تفرّق و اختلاف
مورّخان و نویسندگان ملل و نحل عوامل گوناگونی را در رابطه با پیدایش تفرقه و اختلاف در مسائل کلامی بیان نمودهاند که برخی از آنها را یادآور میشویم:
1-نفوذ فرهنگهای بیگانه:فتوحات اسلامی که روز به دامنه آن گسترش مییافت، باعث آمیزش مسلمانان با فرق و ملل غیر اسلامی از یهود، نصاری، مجوس و غیر هم گردیده بود، در میان این ملل برخی به آیین اسلام گرویده بودند، و بدهی است که یک باره همه عقاید خود را کنار نگذاشته و پس از آشنایی با زبان عربی در مناسبتهای مختلف، عقاید پیشین خود را بازگو میکردند، و چه بسا در میان آنان کسانی یافت میشدند که تظاهر به اسلام کرده و در واقع هوادار دین و مرام سابق خود بودند.
2-انتقال مرکز حکومت به دمشق:مرکز حکومت اسلامی در عرصه سه خلیفه نخست شهر مدینه بود، و پس از آن در عصر امام علی(ع)به کوفه منتقل گردید، ولی با قدرت رسیدن معاویه که از قبل بر شام حکمرانی میکرد، مقرّ حکومت به دمشق انتقال یافت، و سرزمین شام که قبلا پیرو آیین مسیحیّت بود و اکنون دین اسلام بر آن حکومت میکرد، با بحثهای کلامی و مجادلات دینی آشنا بود و علمای عقاید و مذاهب به مناظره و گفتگو ضیرامون عقاید دینی میپرداختند، و از این روی زمینه بروز اختلافات مذهبی در آن کاملا آماده بود، و طبیعی است که با انتقال مرکز حکومت به آنجا زمینه بیش از پیش فراهم گردید. (1)
3-آیات متشابه:به عقیده ابن خلدون وجود آیات متشابه در قرآن کریم پیرامون صفات خداوند، نقش مؤثّر و تعیین کنندهای در پیدایش اختلاف در بحثهای مربوط به صفات خدا داشته است.وی میگوید:پس از عصر صحابه در مورد تفاصیل عقاید دینی اختلافات فزایندهای پدید آمد و منشأ آن آیات متشابه بود، زیرا در برخی از آیات قرآن در مورد صفات خدا بر تنزیه تأکید و تصریح شده است، ولی برخی دیگر از آیات موهم تشبیه است، و صحابه و تابعین از هر گونه بحث و تأویل در مورد این آیات خودداری میکردند ولی عدّهای که به بدعت و بد دینی گرایش یافته بودند گرفتار تشبیه شدند... (2)
4-از نظر ملا عبدالرزاق لاهیجی اساسیترین عامل عامل در پیدایش فرقههای مختلف کلامی در عصر امویان، این بود که سیاست خصمانه بنیامیه نسبت به خاندان رسالت موجب انزوای کامل آنان گردید و رابطه امت اسلامی با اهل بیت عصمت قطع شد، و جز اندکی از کسانی که جان بر کف نهاده بودند کسی را جرأت اظهار علاقه و رابطه با ائمه معصومین(ع)نبود، و از طرفی سؤالات و شبهات دینی روز به روز افزایش مییافت، و چون در میان امّت اسلامی کسی نبود که رأی و نظر او در رابطه با مسائل دینی مقبولیت عمومی داشته باشد، تشتّت و تفرّق بالا گرفت. (3)
میتوان گفت:اقوال یاد شده هر یک به سبب و علت ویژهای توجه کرده است، و در حقیقت همه آنها در جای خود درست است، با این حال آنچه حکیم لاهیجی یادآور شده است از مهمترین عوامل پیدایش اختلاف بشمار میرود، و شاهد بر این مدّعا این است که در دوره دوّم با اینکه سایر عوامل وجود داشت، و مذاکرات و مناظرات کلامی هم کم و بیش جریان داشت؛ولی اختلافات کلامی که منجرّ به پیدایش فرقههای گوناگون شود رخ نداد، و این بدان جهت بود که رأی و نظر امام علی(ع)در مسائل دینی و اعتقادی برای اکثریت امت اسلامی پذیرفته بود، و خلفا نیز در این زمینه از علم و دانش امام بهره میبردند.
به تعبیر مرحوم لاهیجی«آن حضرت در اکثر زمان اگر چه از مقرّ خلافت و امامت ظاهری بنابر مصلحتی که میدانست و مأمور بدان بود ممنوع بود، اما در امور دینی و مسائل علمی مسلّمیتی داشت که احدی را یارای مخالفت صریح با او نبود». (4)
5-در این جا میتوان از تعصبات و اخلاق و آداب قومی و قبیلگی که از بقایای فرهنگ جاهلیت قبل از اسلام بود نیز به عنوان عامل دیگری در پیدایش فرقههای دینی و سیاسی یاد کرد.که نشانههای آن در مورد خوارج به روشنی یافت میشود.
اکنون با ذکر این مقدمه به بررسی دو مطلب میپردازیم، یکی فرقههای دینی و کلامی که در این دوره پدید آمدند، و دیگری مدارس و مراکز مهم کلامی که بحثهای دینی و اعتقادی در آنها رواج داشت.
فرقههای دینی و کلامی الف:فرقههای خوارج
نویسندگان ملل و نحل برای خوارج فرقههای بسیاری بر شمردهاند، و گاهی شماره فرقههای آنان را تا بیست، گفتهاند، ولی شهرستانی، بزرگترین آنها را هشت فرقه دانسته که عبارتند از:1-محکّمه، 2- ازارقه 3-نجدات 4-اباضیه 5-بیهسیّه 6-عجارده 7-ثعالبه و 8-صفریّه.. (5) از مطالعه عقاید و تاریخ این فرقهها روشن میشود که آنان در یک تقسیمبندی کلی به دو دسته تندرو و معتدل تقسیم میشوند، شاخصترین نمونه گروه نخست ازارقه میباشند، و بارزترین نمونه گروه دوم اباضیهاند.
ازارقه پیرامون نافع بنازرق حنفی، مکنّی به ابوراشد (م 65 ه)بودند.وی در اواخر حکومت یزیدبن معاویه در بصره خروج کرد و با پیرامون خود به یاری عبد اللّه بن زبیر علیه حکومت اموی برخاست.ولی پس از مرگ یزید و شکست سپاه شام، از عبد اللّه بن زبیر خواستند که مواضع اعتقادی خود را اعلان نماید و چون عقاید وی در مورد عثمان و زبیر با عقاید ازارقه هماهنگ نبود، او را ترک گفتند و رهسپار بصره شدند، و از آنجا به جانب اهواز رفته، بر حوالی اهواز و شهرهای فارس و کرمان مسلط شدند و کارگزاران حکومت را به قتل رساندند.از آن زمان تا مدّت قریب بیست سال با حکومت اموی درگیر جنگ بودند.آنان در این مدت مرتکب جنایات بیشماری شدند و سرانجام در زمان حجّاج فتنه ازارقه برای همیشه سر کوب و این فرقه منقرض گردیدند.
از نظر ازارقه مخالفان آنان از سایر فرق اسلامی، همگی مشرک بودند، و حتی کسانی را هم که با عقاید آنان در مسأله حکمیت و غیره موافق بودند، ولی در جنگ با مخالفان شرکت نمیکردند، مشرک میدانستند.سرزمین مخالفان خود را سرزمین کفر و قتل کودکان و زنان را جایز و جهاد با آنان را واجب میشمردند، همچنین مرتکبان کبایر را مشرک و کافر میدانستند.
همین عقاید تند و خشن موجب شد که با همه فرق اسلامی به مخالف برخاستند.از همین روی دنیای اسلام نیز نتوانست وجود آنان را تحمل کند و به زودی منقرض گردیدند.. (6)
اباضیه، * پیرامون عبد اللّه ابن اباضاند، تاریخ ولادت و وفات او به روشنی معلوم نیست.شهرستانی گفته است:وی در زمان حکومت مروان بن محمد آخرین حاکم اموی قیام کرد.. (7) در حالی که بنا به قول دیگر در زمان عبدالملک مروان(65-86 ه)وفات کرده است، و به گفته یکی از نویسندگان معاصر اباضیه، وی پس از جابرین زید از پیشوایان مذهب اباضیه، حیات داشته است، و جابر در سال 104 ه در گذشته است.. (8)
در هر صورت وی با نخستین گروه خوارج که «محکّمه»نامیده شدند، و پس از آن با نافع بن ازرق همراه بود، ولی پس از آنکه نافع عقاید تند خود را درباره مخالفان و اطفال و زنان آنان و نیز قاعدان از خوارج اظهار کرد از او جدا شد، و مذهب اباضیه را تأسیس کرد.
مشهور میان نویسندگان ملل و نحل این است که اباضیه یکی از فرقههای خوارج میباشند که راه اعتدال را بر گزیدند و به همین دلیل توانستند با دیگر فرق و مذهب اسلامی زندگی مسالمتآمیزی داشته باشند و تا روزگار ما باقی بمانند.اما برخی از نویسندگان معاصر این مذهب اصرار دارد که اصولا اباضیه از فرق خوارج نمیباشند، زیرا با هیچ یک از عقاید آنان موافق نیستند، و بلکه بیش از سایر مذاهب اسلامی عقاید و برخورد خصمانه خوارج را با مسلمانان تخطئه کردهاند، اباضیه سایر مسلمانان را مؤمن دانسته و همه احکام ظاهری اسلامی را در مورد آنان جاری میدانند، و تنها کسی را مشرک میخوانند که منکر یکی از احکام ضروری دین اسلام گردد.
آری آنان در تخطئه حکمیت و قیام علیه حاکمان جائز و اینکه قرشی بودن از شرایط خلافت و امامت اسلامی نیست با خوارج هم عقیدهاند.ولی روشن است که دو امر نخست اختصاص به خوارج ندارد و بلکه نخستین کسی که حکمیت را خطا دانست.
(*)در عمّان به فتح همزه و در نواحی شمال آفریقا به کسر همزه خوانده میشود. علی(ع)و یاران نزدیک او بودند.چنانکه شخصیت برجستهای چون حسینبن علی(ع)و عبد اللّه بن زبیر و زید بن علی و دیگران بر علیه حاکمان جائر اموی قیام کردند، و تنها موافقت در یک مسأله سبب نمیشود که اباضیه را از خوارج بدانیم. (9)
بحث پیرامون تاریخ و عقاید اباضیه به فرصت و مجال بیشتری نیاز دارد و از گنجایش بجث کنونی ما بیرون است، در این جا یادآور میشویم که اباضیه در مناطق مختلف دنیای اسلام هوادارانی دارد، و در کشور پادشاهی عمان به عنوان مذهب رسمی بشمار میرود، چنانکه در کشورهای الجزایر، لیبی، تونس و تانزانیا نیز پیرامون بسیاری دارد.
ب:اندیشه ارجاء و ظهور مرجئه
از بحثهای گذشته روشن شد که ظهور خوارج در رابطه با ماجرای حکمیت، بحثهای مختلف دینی و کلامی را مطرح ساخت که از آن جمله حکم مرتکبان کبایر، حقیقت ایمان، حد دارالتوحید ودارالکفر بود، که تندروهای خوارج مانند«ازارقه»عمل به فرائض را از اجزای ایمان دانسته و مرتکبان کبایر را مشرک و کافر میشناختند، و سرزمین مخالفان خود را دارالکفر قلمداد میکرند.ولی گروه معتدل، یعنی «اباضیه»در مسائل سه گانه قبل، با آنان مخالفت کردند، و گر چه عنوان کافر را بر مرتکبان کبایر اطلاق میکردند، ولی آن را به کفر نعمت تفسیر میکردند، نه کفر عقیده.گفته شده است گروهی از آنان در مورد اینکه آیا مرتکبان کبایر اهل دوزخند یا اهل بهشت، توقف کرده و به همین دلیل«واقفیه»یا «واقفه»نامیده شدند.
عقیده اکثریت مسلمانان در مورد مرتکبان کبایر این بود که آنان مؤمن ولی فاسقند.در چنین شرایطی گروه دیگری از مسلمانان نظریه دیگری را ابراز کردند و آن اینکه گناه هیچگونه آسیبی به ایمان و اسلام یک فرد وارد نمیسازد و فرد مؤمن از گناه خود هیچگونه زیانی نمیبیند، چنانکه کارهای شایسته نیز فرد کافر را سود نمیبخشد.این گروه به «مرجئه»معروف شدند، و در وجه تسمیه آنان به این نام گفته شده است:ارجاء در لغت به معنی تأخیر است، یعنی مؤخر داشتن چیزی، و مرجئه عمل را از ایمان مؤخر داشتند و ایمان را یگانه معیار سعادت معرفی کردند.قول دیگر این است که آنان حکم درباره مرتکبان کبایر به اینکه اهل دوزخند یا اهل بهشت را به آخرت واگذار کردند.و از این روی مرجئه نامیده شدند (10)
در مورد اینکه«مرجئه»عمل به فرائض را از ارکان ایمان نمیدانستند، از نظر نویسندگان ملل و نحل، جای تردید نیست، ولی درباره اینکه آیا اقرار زبانی را لازم میدانستند یا تنها به اعتقاد قلبی اکتفا میورزیدند، مرجئه به دو گروه تقسیم شدند: برخی از آنان اقرار زبانی را شرط ایمان میشمردند و برخی دیگر، اعتقاد قلبی را کافی میدانستند. (11)
درباره ظهور اندیشه ارجاء، تحلیل دیگری نیز ارائه شده است و آن اینکه اندیشه ارجاء در رابطه با جریان دیگری غیر از مسأله حقیقت ایمان و حکم مرتکبان کبایر مطرح شده است و آن اختلاف شدید میان پیروان عثمان و علی(ع)بود.زیرا هواداران عثمان، علی(ع)را سب کرده و ناسزا میگفتند، و هوا خواهان علی(ع)به طعن و بدگویی از عثمان مبادرت میورزیدند..در این هنگام بود که حسن فرزند محمد بن حنفیه(متوفای 95 یا 99 هجری)برای خاموش کردن این آتش اختلاف، پیشنهاد کرد که مسلمانان در مورد دو خلیفه اول سخن گفته، آنان را تصدیق نمایند، ولی در مورد دو خلیفه اخیر(عثمان و علی(ع)سکوت نمایند.و حکم آن دو را به روز قیامت واگذارند.بنابراین اندیشه ارجاء در دنیای اسلام در دو مرحله و در مورد دو مسأله مطرح شده است، که یکی مربوط به مسأله ایمان و کفر و مرتکبان کبایر بود، و دیگری مربوط به مدح و ذم دو خلیفه اخیر (عثمان و علی-ع-). (12)P}
در هر صورت اندیشه ارجاء در عرصه سیاست و اخلاق پیآمدهای ویرانگری داشت.اما در عرصه سیاست، زیرا حاکمان اموی با استناد به اینکه اعمال ناروا هیچ خدشهای به ایمان وارد نمیسازد.به آسانی میتوانستند، ستمگریهای خود را توجیه نمایند.از طرفی این تفکر هر گونه قیام علیه دستگاه حکومت اموی را تخطئه میکرد، بدین روی گفتهاند: امویان هیچ مرجئی را به خاطر عقیده او در مورد ارجاء تهدید یا تنبیه نکرند.و اگر احیانا فردی از مرجئه مورد خشم و عقوبت حکومت اموی قرار گرفته عامل آن چیز دیگری بوده است.این در حالی است که با گروههایی چون خوارج یا به خاطر عقیده آنان مخالفت کرده و آنان را شکنجه داده، به قتل میرساندند. (13)
و اما در عرصه اخلاق، زیرا این عقیده، پایههای تعهد و مسؤولیتپذیری و التزام عملی نسبت به فرائض دینی را سست میکرد، و معصیت و گناه را امری ساده و غیر مهم جلوه میداد.
بدین جهت مصلحان جامعه و پیشوایان دینی با آن به مخالفت برخاستند، و پیشاپیش آنان، ائمه اهل بیت(علیهم السلام)جامعه را نسبت به پیآمدهای ویرانگر عقیده ارجاء، هشدار میدادند.چنان که روایت شده که فرمودهاند:«بادروا اولادکم بالحدیث قبل ان یسبقکم الیهم المرجئه» (14) ؛فرزندان خود را قبل از آنکه مرجئه آنان را گمراه سازند، با حدیث آشنا سازید.
در این جا لازم است یادآور شویم که گرچه خوارج (تندروهای آنان مانند ازارقه)و مرجئه در عصر ما وجود خارجی ندارند، و بحث درباره عقاید آنان صرفا یک بحث تاریخی است، ولی عقیده و اندیشه آنان در میان فرق و مذاهب دیگر، موجود است.مثلا:گروه و هابیّه که تنها خود را شایسته نام مؤمن و موحد دانسته و دیگر مذاهب اسلامی را به شرک در عبادت متهم میسازند، در حقیقت همان فکر خوارج را ترویج میکنند، لیکن در قالب و پوششی دیگر و همان گونه که ظاهر گرایی و تحجر بر عقیده خوارج حاکم بود، بر عقیده اینان نیز حاکم است.از طرفی افرادی که از آزادی و حقوق اجتماعی به شیوه غربیان دفاع میکنند، و رعایت شؤون ظاهری اسلام، مانند حجاب و غیره را مخالف با دموکراسی و نشانه ارتجاع و قشریگری میدانند، در حقیقت از تز مرجئه حمایت میکنند.و این هر دو اندیشه، ویرانگر و تباه کننده است، یکی ارکان وحدت و یکپارچگی امت اسلامی را لرزان میسازد، و دیگری پایههای اخلاق و فضیلت را فرو میریزد.
ج:پیدایش قدریه
مقصود از قدریه گروهی است که کارهای اختیاری انسان-به ویژه گناهان او-را از قلمرو مشیت و قدر الهی خارج نموده و میگویند:همه چیز به قضا و قدر الهی صورت میگیرد.جز گناهان انسان.هدف آنان از طرح این نظریه دفاع از عدل الهی و منزه دانستن ساخت خداوند از ظلم و کارهای ناروا بود، زیرا بر این باور بودند که هر گاه کارهای انسان متعلق اراده و قدر خدا باشد، اولا:انسان مجبور بوده و تکلیف انسان بدون اختیار، عادلانه نیست.ثانیا:انسان مرتکب کارهای ناروا میشود و اگر کارهای او متعلق قدر الهی باشد، لازمه آن انتساب قبایح به خداست.
آنچه بیان گردید انگیزه کلامی بود، آنان انگیزه سیاسی نیز داشتند، زیرا حاکمان اموی با استناد به قضا و قدر خداوند، کارهای نامشروع خود را توجیه میکردند، چنان که معاویه با استناد به همین اصل، بیعت گرفتن اجباری از مردم را برای فرزند خود یزید توجیه میکرد». (15)
و ابو علی جبّایی(متوفای 303 ه)گفته است: «نخستین کسی{از خلفا}که اندیشه جبر را در میان مسلمانان ترویج کرد، معاویة بن ابیسفیان بود، و او سیاستهای جائرانه خود را با استناد به قضا و قدر الهی توجیه می کرد و این روش او سرمشق دیگر حاکمان اموی قرار گرفت». (16)
نخستین فردی که اندیشه قدریگری به نسبت داده شده، «معبد جهنی»(متوفای 80 هجری)است. پس از وی«غیلان دمشقی»(متوفای 112 هجری) به ترویج آن پرداخت، و سومین مروج قدریگری راجعدبن در هم(متوفای 124 هجری)، دانستهاند، و همگی به دست امویان به قتل رسیدند. (*)
از نامهای که غیلان دمشقی به عمربن عبد العزیز (متوفای 103 هجری)نوشته است، میتوان به موقف او در مسأله جبر و اختیار پی برد.وی در این نامه با اندیشه جبر به شدت مخالفت کرده و یادآور شده است که معقول نیست که فردی حکیم و عادل آنچه را نمیستاید، انجام دهد، و دیگران را بر کاری که خود انجام داده است عقوبت نماید. (17)
موضع حسن بصری در مسأله قدر
حسن بصری(متوفای 110 هجری)از شخصیتهای مشهور جهان اسلام، در این دوره بود و جلسه موعظه و درس او در مسجد بصره، مشهور خاص و عام بود.بدین جهت باید ببینم رأی او در این مسأله چه بوده است؟
از اقوال و روایات مختلفی که در این باره در دست است، روشن میشود که وی در آغاز گرفتار حیرت و تردید بود، گاهی به جبر گرایش داشت و گاهی به قدر.چنان که شیخ صدوق از«عیسیبن یونس» روایت کرده که گفت:«ابن ابی العوجاء در آغاز از شاگردان حسن بصری بود، ولی بعدا راه زندقه را برگزید، وقتی علت این اختلاف رأی را از او پرسیدند، پاسخ داد، استاد من در مسأله قدر رأی ثابتی نداشت، گاهی به عقیده جبر میگرایید و گاهی به قدر». (18)
گواه دیگر بر این مطلب نامهای است که حسن بصری به امام حسن مجتبی(ع)نوشته است.در آن نامه یادآور شده است که او و دیگران در مسأله قدر، دجار حیرت شدهاند و از امام(ع)خواسته است تا آنان را راهنمایی کند (19)
ولی سرانجام عقیده قدر را برگزید.چنانکه روایت شده که وی میگفت:«کل شیء بقضاء اللّه و قدره الاّالمعاصی». (20) همه چیز به قضا و قدر خدا تحقق میپذیرد مگر گناهان.
همچنین در دیداری که با امام محمد باقر(ع) داشت، امام فرمود درباره تو مطلبی را شنیدهام و آن اینکه تو بر این عقیدهای که خدا افعال بندگان را به آنان تفویض کرده است.جسن بصری این نسبت رارد نکرد و سکوت برگزید.از همین جا معلوم میشود که او به عقیده مزبور پایبند بوده است.بدین جهت امام وی را نصیحت کرد و از عقیده تفویض بر حذر داشت. (21)
در هر حال در اینکه وی با جبر گرایی مخالف بود، تردی نیست، زیرا در گزارشهای مختلف، آمده است که پیشوایان قدریگری با او در ارتباط بودند، و گاهی نظر او را در مورد سیاست جبر گرایانه امویان جویا میشدند و او با شدت آن را رد میکرد.از او رساله مفصلی نیز نقل شده که آن را برای عبد الملک بن مروان نوشته است.زیرا عبد الملک از او خواسته بود تا عقیده خود را در مورد قدر، بیان کند، حسن بصری در این رساله، عقیده جبر را ابطال کرده است. (22)
نقد سخن و لفسن
«ولفسن»در کتاب فلسفه علم کلام، پیدایش و رواج اندیشه قدریگری در جهان اسلام را ناشی از عقیده مسیحیان در مورد آزادی انسان دانسته و شاهد بر مدعای خود را مشابهت استدلال قدریه با استدلال (*)معبد توسط عبد الملک مروان یا حجاج، و غیلان توسط هشامبن عبد الملک، و جعدبن در هم توسط خالدین عبد اللّه قسری به قتل رسیدند. متکلمان مسیحی بشمار آورده است، و آن اینکه اعتقاد به جبر با عدل الهی ناسازگار است. (23)
ولی استدلال و لفسن بر اثبات مدعای خود ارزش منطقی ندارد.زیرا منافات داشتن جبر با عدل و حکمت الهی امری آشکار است.و هر عقل و فطرت سلیمی آن را به روشنی مییابد، بنابراین تشابه دلیل، نشانه اقتباس قدریه از متکلمان مسیحی نیست، چنان که عین این استدلال در سخنان امام علی(ع) یافت میشود، و اگر بناست، از اقتباس و تقلید سخن بگوییم، سزاوار این است که کلام امام علی(ع)را راهنمای اندیشه طرفداران اختیار و آزادی اراده در جهان اسلام بدانیم، نه سخن مسیحیان را.
د.جهمیّه جبر گرایی
از آیات قرآن و نیز اقوال مورخان به دست میآید که مشرکان عصر جاهلیت به مجبور بودن انسان در کارهای خود گرایش و اعتقاد داشتند، چنانکه در قرآن است:«مشرکان خواهند گفت اگر خدا میخواست ما شرک نمیورزیدیم»(انعام/148)، و نیز میفرماید: «مشرکان گفتند:اگر رحمان میخواست ما بتها را پرستش نمیکردیم»(زخرف/20).
گرچه قرآن با این عقیده به شدت مبارزه کرد، ولی واضح است که ریشه کن کردن یک عقیده انحرافی که در یک فرهنگ ریشه کرده است، کار آسانی نیست، و به زمان طولانی و آموزشهای مستمر نیاز دارد.بدین جهت این عقیده کم و بیش در میان مسلمانان باقی مانده بود، و از روایاتی که در این باره نقل شده است، بدست میآید که آنان قضا و قدر الهی را مستلزم جبر در افعال میدانستند، چنانکه از«عبد الله بن عمر» روایت شده است:روزی فردی نزد ابیبکر آمد و پرسید آیا زنا به قدر الهی است، ابوبکر جواب داد آری، آن مرد گفت:در این صورت خدا آن را مقدر کرده و بر آن عذاب میکند؟! (24)
همچنین ابن ماجه از ابن دیلمی روایت کرده که گفت:در نفس خود شبههای را در مورد قدر احساس کردم و ترسیدم به دینم صدمه وارد شود، پس نزد ابی بن کعب رفتم و از او خواستم تا مرا راهنمایی کند.... (25)
و آنگاه که امام علی(ع)و یارانش از جنگ با معاویه و هواداران او به کوفه بازگشتند، مرد کهنسالی از امام پرسید:آیا حرکت ما به سوی اهل شام به قضاء و قدر الهی بود، امام(ع)پاسخ داد آری، آن مرد که از قضاء و قدر نتیجه جبر گرفته بود گفت:در این صورت ما مستحق اجر و پاداش نیستیم.امام(ع)او را از چنین عقیدهای بر حذر داشت، آنگاه به تبیین مسأله پرداخت. (26)
آری این عقیده در عصر صحابه(دوره دوم تاریخ علم کلام اسلامی)وجود داشت، چنانکه قدری گری نیز یافت میشد، ولی نه فرقه جبریه پدید آمد و نه فرقه قدریه، و مهمتهرین مانع آن نیز چنانکه در گذشت بیان گردید، حضور امام علی(ع)در صحنه عقاید و پاسخگویی به مسائل دین بود.لیکن در عصر امویان چنین مرجعی وجود نداشت، زیرا سیاستهای خشن و خصمانه آنان رابطه امت را با اهل بیت پیامبر(ع)قطع کرده بود و این امر مایه بروز فرقههای گوناگون شد، که از آن جمله فرقه«قدریه»و«جبریه»بود.
نویسندگان تاریخ فرق و مذاهب، «جهم بن صفوان» (متوفای 128 هجری)را به عنوان مؤسس و مروج عقیده جبرگرایی مطلق در دنیای اسلام معرفی کردهاند و گفتهاند او در این عقیده تحت تأثیر یهود قرار گرفته بود، زیرا او در آغاز در دمشق اقامت داشت و در آنجا عقاید یهودیان-بسان عقاید مسیحیان و مجوس-رواج داشت، و برخی از علمای یهود پس از آنکه به ظاهر اسلام آورده بودند، همچنان عقیده جبر را ترویج میکردند.چنانکه «وهب بن منبّه»(متوفای 114 هجری)میگفت: «خدا بیش از نود کتاب بر پیامبران خود فرستاده است، و من حدود هشتاد کتاب از آنها را خواندهام، و در همه آنها این مطلب را یافتم که هر کس برای خود سهمی از مشیت و اراده قائل شود به خدا کفر ورزیده است.» (27)
این مطلب که جهم عقیده جبر را از یهود گرفته است، دلیل روشنی ندارد.زیرا میتوان گفت وی با استناد به ظواهر برخی آیات و روایات، بر چنین عقیدهای استدلال کرده است، و به عبارتی وی برای دفاع از اصل توحید در خالقیت، این عقیده را برگزیده است.گرچه ممکن است عقیده وهب بن منبه و دیگران نیز در او مؤثر بوده است.
در هر حال عباراتی را که شهرستانی در ملل و نحل، در رابطه با عقیده جهم بن صفوان نقل کرده است، دلالت بر نوعی جبر مطلق دارد، یعنی هر گونه تأثیری را از انسان در مورد افعالش نفی میکند، و رابطه انسان را با افعالش از قبیل رابطه جمادات و نباتات با آثار مترتب بر آنها، تصویر میکند. (28)
در نادرستی چنین عقیدهای جای تردید نیست، بدین جهت هیچ یک از مذاهب کلامی آن را نپذیرفتهاند و به طور کلی در مورد افعال انسان سه نظریه مطرح شده است:
1-نظریه تفویض که قدریه و معتزله آن را برگزیدند.
2-نظریه کسب که اشاعره و ما تردیدیه آن را پذیرفتند.
3-نظریه امر بین الامرین که از طرف ائمه اهل بیت(ع)مطرح شد و مذهب امامیه طرفدار آن است.هر چند از نظر محققان نظریه کسب با تفسیرهای مختلفی که از آن شده است، یا به جبر مطلق باز میگردد، و یا به امر بینالامرین، و در حقیقت راه حل جداگانهای نیست، تفصیل این بحث بر عهده مباحث کلامی است، و از محدوده بحث ما بیرون است.
ه-ظهور معتزله
فرقه دیگری که در این دوره پدید آمد، معتزله است.تاریخ ظهور معتزله به اوائل قرن دوم هجری باز میگردد.زیرا مؤسس آن، و اصل بن عطاء(80- 131 ه)است.او نیز از شاگردان حسن بصری بود، ولی در مورد حکم مرتکبان کبایر که در آن زمان از مسائل روز بشمار میرفت.رأی استاد را نپذیرفت و از مجلس درس حسن، اعتزال جست و در نقطهای دیگر از مسجد نشست و جمعی از همفکران وی نیز گرد او جمع آمدند و او به تقریر و تبیین نظریه خود پرداخت. در این هنگام حسن بصری گفت:«اعتزل و اصل عنّا»؛ و اصل از ما اعتزال جست.از آن روز وی و هوادارانش به معتزله شهرت یافتند.
در آن زمان در مورد مرتکبان کبایر آراء مختلفی مطرح شده بود.خوارج آنان را کافر و مشرک میدانستند، مرجئه بر آن بودند که معصیت هیچ آسیبی به ایمان و سعادت مؤمنان وارد نمیسازد.اما اکثریت امت اسلامی، آنان را مؤمن فاسق میدانستند.حسن بصری نام منافق را بر آنان اطلاق میکرد، ولی رأی واصل بن عطاء آن بود که آنان نه شایسته نام مؤمنند و نه سزاوار نام کافر و مشرک، بلکه آنان را باید فاسق نامید.و فسق منزلتی میان ایمان و کفر است.این حکم دنیوی مرتکبان کبایر بود، و از نظر حکم اخروی هر گاه بدون توبه از دنیا بروند، و عید دوزخ به طور حتم در مورد آنان تحقق خواهد یافت و مخلد در عذاب خواهند بود. (29)
عبد القاهر بغدادی وجه تسمیه آنان را به معتزله این دانسته که از رأی اکثریت امت اسلامی در مورد مرتکبان کبایر فاصله گرفتند. (30) و اسفرائنی در التبصیر (31) و شیخ مفید در اوائل المقالات (32) هر دو وجه را یادآور شدهاند.
واصل در مورد حکم دنیوی مرتکبان کبایر که نه مؤمنند و نه کافر چنین استدلال میکرد که ایمان عبارت است از مجموعهای از خصلتهای پسندیده که هر گاه در کسی جمع شود، مؤمن نامیده میشود، و از آنجا که فاسق واجد همه آن خصلتها نیست، شایسته نام مؤمن نخواهد بود، و از طرفی چون اقرار به شهادتین نموده و برخی از خصال پسندیده را هم واجد است، سزاوار نام کافر نیست. و اصل در مورد حکم اخروی آنان و اینکه اگر بدون توبه از دنیا روند مخلّد در دوزخ خواهند بود، میگفت:«در آخرت دو گروه بیش وجود ندارد، اهل بهشت و اهل دوزخ، و فاسق اهل دوزخ است.اگرچه به خاطر اقرار به شهادتین و کارهای خوبی که انجام داده در عقاب او تخفیف داده میشود. (33)
اسلام معتزله
نوبختی در فرق الشیعه میگوید:مسلمانان پس از قتل عثمان و بیعت با امام علی(ع)به سه گروه تقسیم شدند:گروهی بر بیعت با امام و ولایت او باقی ماندند.گروهی دیگر بیعت خود را شکستند و به مخالفت با او برخاستند، مانند طلحه و زیبر.و گروه سوم کسانی بودند که اعتزال جسته و در هیچ یک از دو گروه موافق و مخالف وارد نشدند، که از آن جمله سعدبن ابی وقاض، عبدالله بن عمر، محمد بن مسلمه انصاری و اسامة بن زید بودند.این گروه معتزله نامیده شدند و آنان اسلاف معتزله پس از خود گردیدند. (34)
ولی شیخ مفید تصریح کرده است که اسم معتزله تا قبل از ظهور واصل بن عطا و پیروان او بر فرقهای اطلاق نمیشد:«ما کان علما علی فریق من الناس». (35)
وجه جمع میان قول نوبختی و مفید این است که بگوییم مقصود مفید این است که تا آن زمان فرقهای متشکل در دنیای اسلام به این نام شناخته نمیشد، و این منافات ندارد که اصل روش اعتراض قبل از آن و در رابطه با مسأله خلافت و رهبری مطرح شده است. این وجه بهتر از وجه دیگری است که گفته شده است:اعتزال و اصل، اعتزال کلامی بود، و اعتزال قبل از آن سیاسی.زیرا عبارت مفید(ره)که میگوید قبل از آن هیچ فرقهای به این نام خوانده نمیشد، اطلاق دارد و هم اعتزال سیاسی و هم کلامی را شامل میشود.
بحث درباره اصول و قواعد مکتب معتزله و روش فکری و شخصیتهای بر جسته آنان مجال دیگری را طلب میکند، و ما در سلسله مقالات«مکتبهای کلامی»به تفصیل در این باره بحث کردهایم. (36)
و:مشبهه
مشبهه گروهی بودند که خدا را با صفات ویژه انسان توصیف میکرند، و به اصطلاح به خدای انسانوار قائل بودند.این عقیده در اندیشه دینداری سابقهای دیرینه دارد.از آیات قرآن و نیز گزارشهای تاریخی به دست میآید که یهود و نصاری و نیز مشرکان جاهلی خدا را با صفات بشری تصویر و توصیف میکردند.چنانکه یهود، عزیز را و نصاری، مسیح را و مشرکان، فرشتگان را فرزندان خدا میدانستند.
یکی از عوامل تشبیهگرایی این است که انسان از لحظهای که دیدگان خود را به روی هستی و حیات میگشاید با موجودات مادی و محسوس آشنا میشود، و در نتیجه همه چیز را با مقایسهای حسی و مادی مطالعه می میکند.بر این اساس خدا را نیز با همین مقیاس تصور میکند و این امر او را در دام تشبیه گرفتار میسازد.
از طرف دیگر در قرآن کریم آیاتی یافت میشود که در آنها برای خدا، وجه، ید، استواء بر عرش، مجیی (آمدن)و مانند آن اثبات شده است و گروهی که با دید سطحی به مطالعه این آیات پرداختند، مفاد ظاهری آنها را گرفته و به تجسیم و تشبیه روی آوردند. در این میان روایات ساختگی که حدیثسازان، وارد مجموعه احادیث اسلامی کرده بودند و در مجامع حدیثی اهل سنت از این گونه روایات بسیار یافت میشود، عامل دیگری برای رونق یافتن بازار تشبیهگرایی بود.شهرستانی در این باره میگوید: «احادیث دروغین و ساختگی را بر احادیث اسلامی افزودند و به پیامبر نسبت دادند، و اکثر آنها از یهود اقتباس شده بود، زیرا تشبیهگرایی جزء طبیعت آنان بود.از این روی مشبهه از پیامبر روایت کردند که گفت:من خدا را ملاقات کردم و او با من مصافحه ککرد و دست خود را میان کتف من نهاد و من اثر سردی انگشتان او را احساس نمودم». (37)
منادیان توحید، پیوسته با عقیده تشبیه مخالف کرده و در پیراستن افکار و عقاید دینداران از آلودگی و انحراف تشبیهگرایی، تلاش میکردند، و پس از پیامبر اکرم(ص)برخی از صحابه که در رأس آنان علی(ع)بود، عهدهدار این رسالت شد، و در نتیجه از پیدایش فرقه مشبهه و رواج رسمی این عقیده در دنیای اسلام جلوگیری شد.تا اینکه عصر امویان فرا رسید و زمینه پیدایش فرق و مذاهب گوناگون فراهم گردید، و در نتیجه بازار تشبیه گرایی رونق یافت.ائمه اهل بیت(ع)گر چه در این دوره در شرایط اختناق زندگی میکردند، ولی در فرصتهای مناسب، تشبیهگرایان را تخطئه کرده، مسلمانان را از گرایش به چنین عقیده نادرستی بر حذر میداشتند.چنان که از امام حسین(ع)روایت شده که فرمود:«از این -گروه خارج از این که خدا را به خود تشبیه میکنند بپرهیزید.سخن آنان همانند سخن کافران اهل کتاب است؛خداوند مثل و مانندی ندارد، دیدگان او را نمیبینند، و او دیدگان را میبیند و او لطیف و خبیر است» (38)
همچنین از امام سجاد روایت شده که روزی در مسجد پیامبر(در مدینه)شنید که گروهی خدا را به آفریدههایش تشبیه میکنند، امام(ع)با مشاهده چنین منظرهای سخت متأثر گردید، از جای برخاست و کنار قبر پیامبر(ص)آمد و به مناجات با خدا پرداخت و با صدای بلند میگفت:«خدایا قدرت تو آشکارست و چگونگی آن(بر این گونه افراد)نمایان نیست، و در نتیجه آنان تو را نشناخته و با مقایسهای نادرست درباره تو سخن میگویند». (39)
و جابر جعفی از امام باقر(ع)روایت کرده که فرمود:«ای جابر مردم شاه(یهود و نصاری)چه دروغ بزرگی را مورد خدا میگویند، گمان میکنند که خدای تبارک و تعالی پای خود را بر صخرهای از بیتالمقدس نهاده است.ای جابر خدا نظیر و مانندی ندارد، و از وصف و اصفان برتر است». (40)
مراکز و مدارس فرهنگی در عصر اموی
تا این جا با فرقههای دینی و کلامی که در عصر امویان پدید آمدند و علل پیدایش آنها به اجمال و اختصار آشنا شدیم.اکنون به بررسی مراکز و مدارس دینی و فرهنگی این دوره در جهان اسلام میپردازیم. اما از آنجا که بحث گسترده و جامع در این باره، در گنجایش نوشتار حاضر نیست، به بررسی سه مرکز یا سه مدرسه بسنده میکنیم.
1-مدرسه دمشق
قبلا یادآور شدیم که مقر حکومت در عصر امویان از حجاز به شام منتقل گردید، و شهر دمشق پایتخت کشور اسلامی شد.از این روی شام اهمیت و اعتبار سیساسی_دینی خاصی کسب کرد.گرچه منطقه شام از قبل شاهد بحثها و مناظرات کلامی فرق و مذاهب مختلف دینی بود، ولی اکنون جنبه سیاسی مهمتری به خود گرفته و بیش از گذشته جلب توجه میکرد.
اتفاقا همین امر، منقطه ضعف آن به شمار میرفت، زیرا دستگاه حکومت اموی از دو اندیشه طرفداری میکرد که عبارت بودند از جبر گرایی و مرجئهگری، این دو اندیشه در حقیقت انحراف در عقیده اسلامی به شمار میآمدند.در نتیجه فضای حاکم بر مدرسه شام فضای سالمی نبود و از این روی متفکران آزادمنش را به خود جذب نکرد بلکه از خود طرد نمود.
بنابراین مدرسه شام در عصر امویان در رشد و اعتلای فرهنگ و عقاید اسلامی گامی برنداشت، بلکه باید گفت خود مانع بزرگی در این مسیر به شمار میرفت.زیرا خطمشی خود را از دستگاه سیاسی اموی میگرفت که به گفته احمد امین مصری، سیاسی استبدادی و میکیاولی بود و جز حاکمیت بیقید و شرط بر دنیای اسلامی به چیزی نمیاندیشید. (41)
2-مدرسه بصره
شهر بصره در این دوره از تاریخ اسلام فعالترین مرکز بحثهای کلامی بود، و مشهورترین شخصیت دینی آن حسن بصری بود.وی در سال 21 هجری در مدینه به دنیا آمد، سپس در بصره اقامت گزید و در سال 110 هجری در همان جا وفات یافت.مجلس موعظه و درس او معروف بود و جمع کثیری از خواص و عوام در آن شرکت میکردند.شهرت وی تا آنجا بود که برخی او را به عنوان«امام الدین»مینامیدند.سید مرتضی از او به عنوان یکی از پیشگامان عدلگرایی یاد کرده و از«ابی الجعد»نقل کرده که گفت از حسن بصری شنیدم که میگفت:«هر کس گمان کند که گناهان انسان فعل خداست، روز قیامت با روی سیاه محشور خواهد شد.»آنگاه این آیه را تلاوت کرد:و یوم القیامة تری الذین کذبوا علی اللّه وجوههم مسودّة. (42)
دومین شخصیت کلامی و مشهور مدرسه بصره، و اصل بن عطا 80-131 هجری)بود.حسن بصری بیشتر به خطابه و وعظ و مباحث اخلاقی اهتمام داشت، ولی و اصل به مسائل اعتقادی و کلامی اهتمام میورزید، و درباره صفات خدا، توحید و شرک عدل الهی، قدر و اختیار، مرتکبان کبایر، حکم اصحاب جمل و صفین، و بحثهایی از این قبیل که در آن زمان رواج داشت، بحث میکرد.شهرستانی آراء خاص او را درباره مسائل یاد شده، نقل کرده است. (43)
فرد دیگری که در این دوره در مسائل کلامی اظهارنظر میکرد و چهرهای سرشناس بود، عمروبن عبید(80-144 ه)است.وی پس از واصل، استاد کلام معتزله و مقرر آن شناخته میشد.مناظره هشام بن حکم با او در مسأله امامت مشهور است.وی با امام باقر و امام صادق(علیهما السلام)دیدار نمود و در برخی مسائل اعتقادی پرسشهایی را از آن دو امام داشته است.
تفکر حاکم بر مدرسه بصره، تفکر معتزله بود، یعنی تفکر عقلی پیرامون عقتید دینی، و تأویل ظواهر و طرد هر گونه ظاهرگرایی و نصگرایی.مخالفت با اندیشه جبر و تشبیه از ویژگیهای بارز این مدرسه بشمار میرفت، و اینها همگی از نقاط قوت و مزایای آن است.یگانه نقص آن افراط در عقلگرایی و تأویل و نداشتن رابطه گسترده و عمیق با ائمه اهل بیت(علیهم السلام)میباشد، و همین امر موجب بروز انحرافات در عقاید آنان گردید.چنانکه مثلا در دفاع از عدل الهی، توحید افعالی را خدشهدار ساخته و مالکیت و مشیت الهی را محدود نمودند.و در احادیث ائمه طاهرین آمده است:مساکین القدریه، ارادوا ان یصفوا الله بعدله، فاخرجوه عن سلطانه (44) قدریه خواستند خدا را به عدل توصیف نمایند پس او را از فرمانروائیش بیرون کردند.
3-مدرسه حجاز
مدرسه حجاز سابقهای کهن دارد.این مدرسه در حقیقت توسط پیامبر گرامی(ص)تأسیس شد، و پس از او خلفا و صحابه به نشر احکام و عقاید دینی پرداختند.سپس نوبت به تابعین و بالأخره علما و دانشمندان اسلامی رسید، در این مدرسه، در زمینه معارف و عقاید دو روش کاملا مختلف وجود داشت. یکی روش اهل بیت پیامبر(ع)و دیگری روش دیگران. طریقه غیر اهل بیت، توقف و تفویض و سکوت بود، ولی شیوه اهل بیت(ع)تبیین و تفسیر و رفع ابهامات در پرتو عقل و وحی بود.
چنانکه در مسأله صفات خداوند، اثبات و نفی را در کنار هم نهاده و نظریه معتدلی را عرضه نمودند. تعطیل و تعویض را باطل شمردند و تشبیه را نیز ابطال کردند.در مورد قضا و قدر و آزادی انسان، عقیده جبر و تفویض را مردود دانسته، و نظریه امر بین الامرین را مطرح کردند.
در مورد مرتکبان کبایر، نه نظریه خوارج و معتزله را پذیرفتند و نه نظریه مرجئه را، بلکه راه میانهای را برگزیدند و آن اینکه مرتکب کبیره فاسق و مستحق کیفر و عقوبت الهی است، هر چند از جرگه مسلمانان بیرون نرفته و کافر و مشکوک نمیباشد.گناهان بسان آفاتی است که میوه ایمان را فاسد میکند، ولی ریشه آن را تباه نمیسازد.
و در مورد متشابهات قرآن، آنها را به محکمات ارجاع داده، و از این طریق آنها را تأویل میکردند.نه مانند ظاهرگرایان، ظواهر ابتدایی آنها را میگرفتند که مایه تشبیه و تجسیم گردد، و نه بسان اهل تعطیل و تفویض از تفسیر آنها خودداری میکردند، زیرا هدف از نزول آیات قرآن تدبر و فهم و بهرهگیری از معانی آنهاست نه فقط تلاوت الفاظ آن، و نه بسان معتزله عمل میکردند که در تأویل آیات از هر گونه وجه ظنی و احتمال بیمعیار بهره بگیرند.بلکه نظر امامان(ع)این بود که قرآن خود از معنی و مضامین خود سخن میگوید (ینطق بعضه ببعض)و در نتیجه تأویل متشابهات را باید از محکمات بازیافت.
از آنجا که شرایط سیاسی این دوره از نظر اقتدار و ضعف حکومت اموی متفاوت بود، زمینه فعالیتهای فرهنگی و کلامی نیز تفاوت داشت.در نتیجه مدرسههای کلامی نیز به صورتهای مختلف ایفای نقش میکردند.و این تفاوت در مدرسه اهل بیت (علیهم السلام)کاملا نمایان است.در نخستین مقطع از حیات امویان(41-60)که معویه بر سر کار بود. دستگاه اموی، در اوج اقتدار بود و مدرسه اهل بیت(ع)نیز بسیار محدود عمل می کرد.ولی پس از فاجعه خونین کربلا که عواطف مسلمانان را علیه حکومت اموی و له خاندان پیامبر(ص)برانگیخت، رفته رفته شرایط به سود اهل بیت(ع)تغییر کرد.امام سجاد(ع)معارف بسیاری را در پوشش دعا و حدیث بیان نمود، و شاگردانی را در کلام و تفسیر وغیره تربیت کرد.از آن جمله«قیسبن ماصر»که متکلم زبردستی بود، از پرورش یافتگان امام سجاد(ع) است (45) و باأخره در آخرین بخش حیات امویان، دستگاه حکومت به خاطر درگیریهایی که از درون میان رجال سیاست رخ میداد، و بالا گرفتن موج نارضایتی عمومی، و نیز قیامها و شورهایی که در گوشه و کنار علیه امویان صورت میگرفت، دستگاه حکومت را سخت به خود مشغول کرده بود و فشار و اختناق نسبت به خاندان پیامبر(ص)کاهش یافته و شرایط نسبتا مناسبی برای فعالیتهای فرهنگی و بیان معارف دینی توسط اهل بیت(ع)فراهم گردیده بود.
در چنین شرایطی امام باقر(ع)که در سالهای(94- 114 ه)عهدهدار منصب امامت بود، نهضت فرهنگی عمیق و گستردهای را بنیان نهاد و از گوشه و کنار، تشنگان معرفت در کلاس درس حضرت شرکت میکردند.امام(ع)توانست بسیاری از معارف دینی را در زمینههای عقاید و احکام و تفسیر و اخلاق بیان نماید و شاگردان بسیاری را ترتیب کند.این نهضت فرهنگی توسط امام صادق(ع)تکمیل شد، آن حضرت از سال 114 ه تا 148 ه که مقارن بود با اواخر حکومت امویان و اوایل حکومت عباسیان، یعنی زمانی که حکومت اموی در حال زوال و فروپاشی و حکومت عباسی در حال شکلگیری بود عهدهدار منصب امامت بودند.در نتیجه شرایط برای ادامه نهضت فرهنگی که توسط امام باقر(ع)پایهگذاری شده بود بسیار مساعدتر بود.امام(ع)نیز حداکثر حداکثر استفاده را از این موقعیت نمود و به احیا و نشر معارف دینی در شکل گسترده و به صورت منظم و کلاسیک پرداخت. معروف است که چهارهزار نفر در فرصتهای مختلف و به صورتهای گوناگون از دریای بیکران دانش امام(ع) بهرهمند شدند، گذشته از آنکه دهها هزار حدیث که در زمینههای عقاید، معارف، اخلاق، تفسیر، احکام، و...از آن دوران به یادگار مانده و هم اکنون مکتب شیعه از این میراث گرانبها در ابعاد مختلف بهره میگیرد.
یادداشتها
(1)-تاریخ الفرق الاسلامیه، خلیل الزین، بیروت، منشور اعلمی، ص 55-58.تاریخ الفلسفة العربیه، حنا الفاخوری- خلیل الجر، بیروت، دار الجیل، ج 1، ص 173.
(2)-مقدمه ابن خلدون، بیروت، دار القلم، ص 463.
(3)-گوهر مراد، ملاعبد الرزاق لاهیجی، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، ص 45.
(4)-همان مأخذ.
(5)-الملل و النحل، عبد الکریم شهرستانی، بیروت، دار المعرفه، ج 1، ص 115.
(6)-همان مأخذ، ص 118-122، و الفرق بین الفرق، عبد القاهر بغدادی، بیروت، دارالمعرفه، ص 82-87.همچنین التبصیر فی الدین، اسفراینی، بیروت عالم الکتب، ص 49-51.
(7)-ملل و نحل، ج 1، ص 134.
(8)-الحرکة الاباضیة فی المشرق العربی، مهدی طالب هاشم، دارالاتحاد العربی للطباعة، ص 46-52.
(9)-الاباضیه بین الفرق الاسلامیه، علی یحیی معمّر، مکتبة ابی الشعثاء، ص 183-187.
(10)-ملل و نحل، ج 1، ص 139.
(11)-ضحی الاسلام، احمد امین، بیروت، دارالکتاب العربی، ج 3، ص 316-317.
(12)-بحوث فی الملل و النحل، جعفر سبحانی، مرکز مدیریت حوزه علمیه قم، ج 3، ص 67.
(13)-ضحی الاسلام، ج 3، ص 323-325.
(14)-کافی، کلینی، ج 6، ص 47، روایت 5.
(15)-الامامة و السیاسة، ابن قتیبه، دارالمعرفه، ج 1، ص 158-161.
(16)-المغنی، قاضی عبد الجبار، ج 8، ص 4.
(17)-بحوث فی الملل و النحل، ج 3، ص 107 به نقل از المنیة و الامل، ص 15-16.
(18)-التوحید، شیخ صدوق، دارالمعرفه، باب 36، روایت 4.
(19)-تحف العقول، حسن بن شعبه حرانی، بصیرتی، قم، ص 162.
(20)-الامالی، سیدمرتضی، مکتبة المرعشی، قم، ج 1، ص 106.
(21)-رک:الاحتجاج، احمد بن ابیطالب طبرسی، نشرالمرتضی، مشهد، ص 327.
(22)-ملل و نحل، ج 1، ص 47.بحوث فی الملل و النحل، ج 1، ص 271.
(23)-فلسفه علم کلام، هری اوسترین ولفسن، ترجمه احمد آرام، انتشارات الهدی، ص 665.
(24)-تاریخ الخلفا، سیوطی، مطبعة السعاده، مصر، ص 95.
(25)-سنن، ابن ماجه، دار احیاء التراث العربی، بیروت، ج 1، ص 29.
(26)-التوحید، بابالقضاء و القدر، روایت 28.
(27)-التبصیر فی الدین، اسفرائنی، عالم الکتب، بیروت، ص 91.
(28)-الملل و النحل، ج 1، ص 212.
(29)-مدرک قبل، ص 48.
(30)-الفرق بین الفرق، ص 118.
(31)-التبصیر فی الدین، ص 68.
(32)-اوائل المقالات، جلد چهارم از مصتفات شیخ مفید، ص 37.
(33)-ملل و نحل، شهرستانی ج 1، ص 48.
(34)-فرق الشیعه، حسن بن موسی نوبختی، مکتبة المفید، قم، ص 24.
(35)-اوائل المقالات، ص 37.
(36)-ر.ک:کیهان اندیشه، شماره 51.
(37)-ملل و نحل، ج 1، ص 106.
(38)-تحف العقول، ص 175.
(39)-بحار الانوار، علامه مجلسی، ج 3، ص 293.
(40)-مدرک قبل، ص 291.
(41)-یوم الاسلام، احمد امین، مؤسسه الخانجی، مصر، ص 66.
(42)-الامالی، سیدمرتضی، ج 1، ص 106.
(43)-الملل و النحل، شهرستانی، ج 1، ص 46-49.
(44)-بحار الانوار.
(45)-کافی، ج 1، کلینی، کتاب الحجة، باب 1، روایت 4.