آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۴

چکیده

متن

پیشگفتار
این نوشتار با دو فرض آغاز شده است:نخست آنکه علم کلام از انجام وظایف اصلی خود بازمانده است. بدین جهت از آوردن شواهدی برای اثبات آن خودداری شده است.دوم آنکه مخاطب به تمام مسائل و اشارات مطروحه اشراف دارد، لذا به بیان اجمالی سرفصلها اکتفا شده و از معرفی منابع-جز در حد ضرورت-خودداری گشته و تنها به بیان پیوند میان مسائل و نتایج بسنده شده است.
پیدایش و رشد علم کلام
کلام اسلامی امروزه از انجام وظایف اصلی خود- دفاع عقلانی از دین و رد شبهات معاندین «منشأ علم کلام در فقدان ایمان است (1) »
(کارل پوپر)
و ملحدین- (2) بازمانده است و تلاش کمی برای تعلیم و تعلم و نهایتا زنده نگهداشتن آن صورت می‏گیرد. این ضعف و فتور عده‏ای را بر آن داشته تا در جهت نجات علم کلام اقداماتی را جمله اصلاح متون، تغییر شیوه تدریس و تألیف کتبی تازه در این زمینه با افزایش قید«جدید»بر آن انجام دهند.لیکن در مجموع این تلاشها موفق نبوده‏اند، زیرا بدون توجه به موقعیت علم کلام در گذشته و حال و با گسستن پیوند میان شبهات موجود و پاسخهای کلام، راه حلهائی شکلی ارائه شده است.
به نظر می‏رسد قبل از ارائه هر راه حلی نخست باید به فلسفه وجودی علم کلام و علل پیدایش آن بپردازیم و با مقایسه‏ای میان گذشته این علم و موقعیت فعلی آن به راه حلی عملی ومؤثر دست پیدا کنیم.دراین جا قصد بحث از تاریخ و مسائل این علم نیست، بلکه هدف آن است تا با ترسیم شمایی از آن و با داشتن الگویی موفق از گذشته و مقایسه آن با حال به باز سازی این دانش بپردازیم.
علل پیدایش علم کلام
پیام رهایی بخش اسلام، به سرعت از قبایل متخاصم و خسته ازخونریزیهای بی حاصل، امتی واحد و نیرومند به وجود آورد.مخالفان اسلام در شبه جزیره عربستان، برای مقابله به این دین بیشتر به مبارزه نظامی و احیانا آوازه‏گری پرداختند و همینکه آخرین دژ آنان تسخیر شد، دیگر شک و شبهه‏ای در حقانیت اسلام باقی نماند.مخالفتهای یهود و مسیحیان نیز بسیار زود در هم شکسته شد و در آخر حیات پیامبر اکرم(ص)مسلمانان خود را آماده می‏کردند تا به مقابله با امپراتوریهای آن روزگار برخیزند.این همبستگی بی‏مانند، محصول پیام آسمانی، خلق عظیم پیامبر و پایداری همراهان آن بزرگوار بود.
با وفات پیامبر حوادث متعددی رخ داد که وحدت امت را متزلزل ساخت.فرقه‏های سیاسی ومذهبی متعددی به وجود آمد، مخالفت با اسلام رنگ دیگری به خود گرفت و این آیین نوپا در معرض خطرات سهمیگینی قرار گرفت.اسلامیان به دفاع از بنیانهای عقدیتی دین خویش پرداختند و فرق متعدد برای توجیه دیدگههای خود، اصول و مبانی خاصی ایجاد کردند.مجموعه این عوامل و تلاشها به پیدایش، شکوفایی و رشد علم«کلام»منجر شد.در این جا برخی از عوامل اساسی را به اختصار ذکر می‏کنم.
1-مسأله امامت
با رحلت پیامبر اکرم(ص)نخستین و بزرگترین اختلاف میان مسلمانان پدیدار شد و آنان را به دو جریان بزرگ شیعی و سنی تقسیم کرد:مسأله جانشینی آن حضرت، انتخاب ابوبکر توسط عده‏ای از اصحاب و مخالفت دیگران با این انتخاب(بعدها عمر گفت:این«فتنه»ای بود که خداوند ما را از عواقب آن حفظ کرد)، تعیین عمر برای خلافت به توصیه ابوبکر، تشکیل شورای شش نفره برای انتخاب خلیفه به دستور عمر، سیاستهای نژادی عثمان و مخالفت مصریان با آن که منجر به قتل خلیفه شد، بیعت اهل مدینه و مصر با امیر المؤمنین علی(ع)و سرکشی معاویه، خروج طلحه و زبیر و جنگهای جمل، صفین و نهراوان، شهادت امام(ع)و استقرار حکومت معاویه، این مسأله را ارد مرحله تازه‏ای کرد و سئوالات اساسی برای مسلمانان درباره نحوه انتخاب خلیفه و شرائط او به وجود آورد.
روشهای متناقض قبلی برای جانشینی اذهان را به شدت مغشوش کرده بود؛خلافت انتصابی است یا انتخابی؟اگر انتصابی است، چرا مردم ابوبکر را برگزیدند؟و اگر انتخابی چرا ابوبکر عمر ار به خلافت نصب کرد؟چه کسانی حق انتخاب کردن را دارند؟ اجماع مسلمانان؟یا اجماع اهل مدینه؟یا اجماع اهل حل و عقد؟و یا اجماع مهاجران و اصحاب؟اگر پس از انتخاب مردم خلیفه را نخواستند، می‏توانند او را عزل کنند یا نه؟خلیفه از قریش باید باشد.یا غیر قریشی نیز می‏تانند عهده‏دار این منصب گردد؟ این قبیل مسائل بعدها جدای از زمینه سیاسی و اجتماعی آن، به عنوان بحثی کلی در مورد نیاز انسان به رهبر و لزوم امامت برای جوامع بشری در علم کلام مطرح شد و در آن کاوشها صورت گرفت.این چنین بود که نخستین (3) ، حادترین و دیرپاترین مسأله کلامی به وجود آمد.
2-خوارج
خوارج که در آغاز، از یاران امام بودند، بر اثر اندیشه سطحی خود و شبهات عوامل معاویه در جنگ صفین از نبرد با اهل قبله تن زدند و خواستار حکمیت گشتند.پس از آنکه متوجه نیرنگ معاویه شدند، به مخالفت با امام(ع)پرداختند که اساسا چرا تن به حکمیت داده است و از ایشان خواستند پیمان صلح را نقض کند و با معاویه به جنگ برخیزد.این جریان به تدریج در قالب یک جریان مذهبی با معتقدات خاصی شکل گرفت.آنان برای توجیه قیامهای مسلحانه خود اصلی آفریدند؛اگر مسلمانی مرتکب کبیره گردد، از زی مسلمانی خارج شده، کافر می‏گردد و مهدور الدم است.گناه کبیره را نیز خودشان معین می‏کردند و با این معیار شناور هر حرکت جنایتکارانه‏ای را مقبول جلوه می‏دادند.
مدافعان امویان و عافیت طلبان در برابر این اصل، اعلام کردند هیچ گناهی ایمان را تباه نمی‏کند و با استناد به آیه‏ای از قرآن (4) داوری در باب بدکاران را به خداوند و روز جزا موکول کردند.اینان«مرجئه»نام گرفتند.در برابر این دو گرایش افراطی و تفریطی، گروهی حد وسطی پیشنهاد کردند و به فسق مرتکب کبیره قائل شدند.مرتکب کبیره نه مؤمن است و نه کافر، بکله فاسق است و در منزلت میان کفر و ایمان جای دارد.این مسأله بحث از حقیقت ایمان را به دنبال داشت:آیا ایمان عقد قلب به تنهایی است یا نیاز به عمل صالح نیز دارد.یا آنکه اقرار لسانی کافی است؟ایمان قابل زیاده و نقصان است یا تابع اصل «همه یا هیچ»است؟
این مسأله که ماهیتی مقطعی و سیاسی داشت، به تدریج حالت بی زمانی به خود گرفت و در میان کتب کلامی از جایگاه والایی برخوردار گشت و یکی از اصول خمسه معتزله قرار گرفت. (5) 3-
امویان
امویان از سابقان در اسلام نبودند و در فضای دینی دم نزده بودند و حتی تا آخرین لحظات با اسلام سرستیز داشتند.در عین حال آنان قبل از پایان نیمه اول قرن اول هجری زمامداری مسلمانان شده و قدرت را قبضه کرده بودند.این وضعیت بر مسلمانان گران آمده بود که با بودن صالحان و پاکانی از اصحاب و بنی هاشم، دولت این گونه بازیچه کسانی گردند که از ارتکاب علنی کبائر نیز روی گردان نبودند.
امویان برای انحراف اذهان عمومی و توجیه سیاستهای خود، به قدرت رسیدن خود را نتیجه اراده و مشیّت الهی معرفی می‏کردند.پس از اندک مدتی موافقان بنی امیه جبری و مخالفان آنان قدری شدند و هر یک برای اثبات مدعای خود به قرآن تمسک جستند و احادیثی نقل یا جعل کردند.این قضیه که در آغاز صبغه تند سیاسی داشت.کم کم به مسأله‏ای عام و کلی بدل شد و در کتب کلامی جای ویژه‏ای یافت.
البته جبر یا اختیاز مسأله هستی و همزاد تفکر بشری است.هر کس(چه عالم وچه عامی)حداقل در لحظاتی از زندگی خود به این مسأله می‏اندیشد، در برابر آن موضعی می‏گیرد و بدان پاسخی-هر چند ناقص یا نادرست-می‏دهد.لذا عموم مردم در قبال این مسأله موضعی-حتی موضع لاداری گری- دارند.اما طرح این مسأله در جامعه اسلامی و دامن زدن به آن به دست و خواست امویان بود. (6) نگاهی به تاریخ اسلام و مدافعان جبر یا اختیار گواه این ادعا است.امامان شیعه با توجه به حساسیت مسأله به آن پاسخی شایسته و جامع دادند(که به آن اشاره خواهد شد.)
4-
یهودیان
مسلمانان در این جا با یکی ادیان توحیدی بزرگ روبرو شدند که دست تحریف تعالیم آن را مسخ کرده بود.عقاید یهود در باب ذات الهی.عصمت پیامبران و نسخ شریعت به گونه‏ای بود که مسلمانان لازم دیدند در این امور صدف را از خزف تمیز دهند و حق جویان را راه بنمایند.هر چند تعالیم آیین یهود به حق جویان را راه بنمایند.هر چند تعالیمم آیین یهود به شدت تحریف شده بود و در اکثر موارد بازگوی حقایق‏ نبود، لیکن متکلمان مسلمان از این میان به سه مسأله اسای ذیل پرداختند.
الف:تنزیه ذات
به اعتقاد یهودیان، خداوند جهان را در شش روز آفرید و در روز هفتم به استراحت پرداخت، از آفرینش انسان پشیمان گشت و بر آنان طوفان فرستاد و سپس از اینکار غمگین شد و آنقدر گریست که چشمانش سرخ شده و درد گرفت و... (7)
اسلام و متکلمان مسلمان با این تصور انسانشکلیگرایانه خدا بشدت مخالفت کردند و اعلام داشتند«لیس کمثله شی‏ء».
ب:عصمت انبیاء
اعتقاد یهود درباره انبیاء چندان بهتر از نظر آنان در باب خداوند نیست: (8)
در برابر این یاوه‏ها مسلمانان به تنزیه پیامبران از گناهان بزرگ و کوچک و حتی نقائص جسمانی پرداختند و لکه‏های ناروای تهمت را از ساخت مقدس آنان زدودند.
ج:امکان نسخ شریعت
یهودیان تنها به شریعت موسی قائل بودند:نسخ شریعت، یعنی تغییر عزم و تبدیل جهل به عمل(یا عالم شدن پس از جهل)و نهایتا بداء و چون بداء در مورد علیم و حکیم مطلق تصور ناپذیر است، نسخ شریعت ممکن نیست. (9)
مسلمانان با تحدید و تعریف نسخ(انتهاء امد حکم)، نه تنها نسخ را ممکن، بلکه آن را لازم دانستند، بدون اینکه مستلزم بداء محال در مورد خداوند گردد.
5-مسیحیان
گسترش اسلام مقارن بود با فعالیت سه فرقه بزرگ مسیحی-ملکانیان(کاتولیک)، یعقوبیان(ارتودوکس) و نسطوریان-و تعدادی شاخه‏های کوچک، آنان درباره ذات عیسی مسیح یا تجسد خداوند درجسم آدمی اختلاف نظر داشتند، به عقیده آنان خداوند جوهری است واحد که سه جلوه یا اقنوم تجزیه پذیر دارد:آب(وجود)، ابن(علم)و روح القدس(حیات). رابطه عیسی با خداوند یا اتصال بشری او با علم به چه صورت بوده است؟اتحاد حقیقی؟و یا دوگانگی؟و مباحث دیگری که موجب انشقاقات شدید فرقه‏ای شده بود. (10)
قرآن را مسیحیان بر خلاف یهود با مهربانی و نیکی یاد کرده بود * و عیسی و مادرش را راستگویانی پارسا معرفی می‏کرد.عیسی از طریق اعجاز زاده شده بود، لیکن این به معنای خداوندگاری او نبود، بلکه نهایتا مادر و فرزند آیتی از آیات پروردگار بشمار می‏رفتند. (11) این برخورد قرآن از طرفی مسیحیان را مجذوب آن کرده بود و از طرف دیگر بر آنان گران آمده بود که تصور کنند مسیح نیز بشری است برگزیده خداو نهایتا بنده او.
نخستین مسیحی که در این زمینه به محابه با مسلمین پرداخت و کتابی در این مورد نگاشت یوحنای دمشقی(متوفای 123ق)بود.
او راه مناظره با مسلمین را چنین به همکیشان خود می‏آموخت:«از مسلمانان می‏پرسی، قرآن، مسیح را چه نامیده است؟و ساکت می‏مانی تا پاسخ دهد:«کلمه و روح خداست که آن را بر مریم فرو فرستاد.»اگر چنین پاسخ داد.
مجددا می‏پرسی:و آیا کلمه و روح خدا مخلوق است یا غیر مخلوق؟اگر گفت«مخلوق است»پاسخ می‏دهی که در آن صورت خداوند مدتی بدون کلمه و (*)مثلا سوره مائده، آیه 82 به بعد. روح بوده است».بدین گونه مسلمانان در می‏ماند و نمی‏تواند به این نتیجه ملتزم گردد، زیرا هر که چنین عقیده‏ای داشته باشد از نظر مسلمانان زندیق است». (12)
بدین گونه مسأله عینیت ذات با صفات یا مغایرت آنها، مخلوق یا غیر مخلوق بودن کلام الهی و قرآن وارد حوزه مناظرات اسلامی گشت و بحثهای پیرامون آن رونق گرفت.این مسأله بعدها وسیله کار آمدی برای خلفا شد تا مخالفان خود را از پای در آورند. دوران«محنت»نتیجه این مجادلات بود؛مأمون با پذیرش مخلوق بودن کلام الهی مخالفان خود را نابود کرد و متوکل با دفاع از قدیم بودن آن باقی مانده دشمننان خلافت را از میان برداشت.
6-آیین زرتشت
با انتقال خلافت از دمشق به بغداد و نفوذ ایرانیان در دربار عباسیان مسائل جدیدی وارد علم کلام شد. همراه ورود فرهنگ و ادب دیوانی به پایتخت معتقدات و طبعا شبهات ایرانیان نیز بدانجا راه یافت و کلمه زندیق معرب زندیک که درفرهنگ ایرانی به پیروان مانی اطلاق می‏شد و به معنی بددین بود، رواج بسیار گرفت و خلفا با توجه به نیاز و شرائط از این اصطلاح چند پهلو برای بر انداختن دشمنان خود سودها بردند و افشین و ابن مقفع و برمکیان را این گونه نابود کردند.
آیینهایی ایرانی-زروانی، زرتشتی، مانوی و مزدکی -هرگز نتوانستند مسأله خیر و شر را به نحو مطلوبی حل کنند؛رابطه خیر و شر در هستی چگونه است؟به چه نحو از یک خالق دو ذات متضاد آفریده می‏شود؟ نقش شر در هستی چیست؟و مانند آنها.آیین زروانی در پاسخ به این سؤالات عملا به ثنویت در هستی تن داده بود؛یزدان و اهریمن.بعدها زرتشت کوشید اهورا را در مقام بالاتری از اهریمن قرار داهد، لیکن همه رشته‏هایش توسط مانی پنبه شد.مانی میان خیر و شر دره‏ای هولناک و عبور ناپذیر به وجود آورد.مسلمانان پس از ملحق ساختن ایرانیان به اهل کتاب، رویاروی این مسأله قرار گرفتند و پس از کاوشها به نتایجی دست یافتند از جمله:1-شر عدمی است نه وجودی، پس نیاز به خالق ندارد و به تبع خیرزاده می‏شود.
2-شر نسبی است نه مطلق و 3-شر لازمه تکامل مادیات است و از آن انفکاک‏ناپذیر است.
7-آیین هندو
آیین یهود، مسیحیت و آیین زرتشتی از ادیان توحیدی به شمار می‏رفتند یا بدان ملحق می‏شدند. آنان در اصولی مانند توحید، نبوت و معاد با اسلام متفق القول بودند، هر چند در شکل آن اعتقادات خاصی داشتند.لیکن در شبه قاره هند اندیشه دیگری به مصاف اسلام آمد که مبانی دیگری را پذیرفته بود و بایستی با زبانی دیگر با آن سخن گفت. آیین هندو-و انشعاب بزرگ آن بودائیسم-از طرح ما بعد الطبیعه خود داری می‏کند.خدا-یا خدایان-را منکر نیست، لیکن دخالت آنان را در سرنوشت بشر منکر است.ضرورتی برای ارسال رسل نمی‏شناسد.انسان عاقل است و با این ابزار به مقصود نهایی دست می‏یابد.
اگر پیامبر موافق عقل سخن بگویند.تحصیل حاصل و اگر مخالف آن باشند، مغایر حکمت الهی است.آدمی در این جهان در گردونه کار ما(تناسخ) گرفتار است و راه رهایی منحصر به اعمال خوب اوست.اگر در زندگی فعلی کار نیک انجام دهد.در کالبدی والاتر حلول خواهد کرد، تا آنکه به نیروانا (سکون یا عدم ابدی)بپیوندد و اگر بدی کند در آینده در کالبدهای پست‏تر حلول می‏کند و این دور همچنان ادامه دارد.نظام اجتماعی«کاست»بر این اندیشه شکل گرفت و توجیه شد. (13)
مسأله ثواب و عقاب نیز با مکانیزم تناسخ حل می‏شود و دیگر نیازی به روز جزا نیست.
متکلمان مسلمان در برابر این آموزه‏ها، به تحدید عقل و تواناییهای آن پرداختند و آن را ناتوان از رسیدن به سعادت نهایی دانستند و از این راه ضرورت نبوت را اثبات کردند.تناسخ را در همه اشکال آن نسخ(حلول در جسد انسانی دیگر)، مسخ(حلول در اجسام حیوانات).رسخ(حلل در نباتات)و فسخ (حلول در جمادات)منکر شدند و دنیا را دار عمل و آخرت را دار جزا معرفی کردند.
-اینگونه مواجهه‏ها مسائلی فراروی مسلمانان قرار داد و آنان را به کاوش در معارف خود و بهره گرفتن از علوم آن زمان(عمدتا فلسفه، منطق و طبیعیات یونان)واداشت.این چالشها و معارضات به پویایی تفکر کمک بسیار نمود و از این منازعات فکری بود که نظامهای کلامی(عمدتا از اواخر قرن چهارم) سر برآوردند و هر فرقه‏ای کوشید معتقدات خود را در قالب یک مجموعه منسجم کلامی ارائه دهد.
اوج این تلاشها در میان اهل سنت، غزالی بود که با بهره‏گیری از تمامی دستاوردهای فکری آن زمان نظام کلامی مطلوب اهل سنت را پی‏ریخت.وی در برابر عقل گرایان ارزش اشراقات و در برابر اهل ظاهر و مخالفان کلام، ارزش استدلال برای استحکام عقاید دینی را آشکار ساخت.پس از غزالی متکلمی قابل توجه در میان اهل سنت یافت نشد و بر نظرات غزالی چیزی افزوده نگشت.
خواجه نصیر الدین طوسی با تسلطی که بر علوم و معارف زمان خود داشت، کلام شیعی را به اوج شکوفایی، استدلال، دقت و ایجاز رساند و تجرید الکلام او محور مباحثات و شروح بعدی در میان متکلمان مسلمان واقع گشت.پس از او کلام شیعی آمیخته با فلسفه و عرفان شد و راه دیگری دنبال کرد. هر چند پس از خواجه متفکران شیعی بزرگی پدید آمدند، لیکن به دلائلی که جای بحث از آن نیست، نتوانستند در زمینه کلام بر گفته‏های خواجه سخن تازه‏ای بیفزایند.
در این جا دو نکته لازم است توضیح داده شود:
نخست آنکه برخورد فوق با مسائل کلام به معنای آن نیست که تمامی مباحث کلام بر گرفته از ادیان دیگر است و یا برخاسته از کشاکشهای اجتماعی و منازعات سیاسی، بلکه در صدد آن هستیم تا روشن کنیم هر مسأله کلامی در پاسخ یک ضرورت فکری و اجتماعی به وجود آمده است.نخست پرسشی حاد در جامعه مطرح می‏شده است؛این پرسش منافع گروهی و مضار دیگران را در برداشته است.
به این پرسش از زوایای مختلف و دیدگاههای گوناگون پاسخ می‏شده است:
مثلا مسأله جبر و اختیار دقیقا مسأله جوامع اسلامی قرون اولیه بودن است و از ادیان دیگر اقتباس نشده است، لکین این پرسش به دلائلی خاص طرح می‏شد و هر یک به اقتضای علایق خود با استناد به آیات و روایات بدان پاسخی می‏داده است.بعدها متکلمان بدون توجه به پیوند هر مسأله با عوامل طرح آن و انگیزه بحث از آن، مسائل را جنبه کلی و مطلق داه و در هر زمان همان‏ها را مطرح کرده‏اند.این مسأله یکی از مشکلات فعلی کلام است که مجددا بدان خواهیم پرداخت. نکته دوم مواقف ائمه اطهار(ع)در قبال مسائل کلامی است.به نظر میرسد آن بزرگواران با مسائل این علم دو گونه برخورد می‏کرده‏اند؛با برخی از مسائل برخوردی ایجابی داشته‏اند و برخی را اساسا طرح نکرده‏اند.به تعبیر دیگر مسائل را به دو دسته اصولی و انحرافی تقسیم می‏کرده‏اند.
در قبال مسائل اصولی برخوردی فعال داشته‏اند و با پرورش شاگردانی نامور این گونه مسائل را طرح، بحث و حل کرده‏اند.بهترین نمونه‏های این دسته مسأله«امامت»و«جبر و اختیاز»است.معصومین- علیهم االسلام-در هیچ دوره‏ای از بحث امامت فرو گذار نکردند و آن را به عنوان ام المسائل و حادترین معضل اجتماعی حفظ کردند.هر جا از مناظرات ائمه علیهم السلام یا شاگردانشان(مانند هشام بن الحکم و مؤمن الطاق)در تاریخ ذکری آمده است، بحث امامت نتیجه آن بوده است.
جبر و اختیار نیز از آن رو که مورد استفاده دشمن می‏شد و دفاع از آزادی مطلق به بهانه مخالفت با آنان، با حقایق نمی‏خوانده.امامان به بحث دقیق این مسأله پرداخته و قاعده«لاجبر و لاتفویض»را که دقیق واز فهم خواص نیز دور بود جایگزین جبر یا تفویض نمودند و آن را در اذهان خود وارد کردند. (14)
در قبال دسته دوم با مسائل انحرافی بحثی از سوی امامان علیهم السلام ارائه نمی‏شد و اصحاب را نیز از فرو رفتن در این گونه مسائل باز می‏داشتند، زیرا آن بحثها را دام و دسیسه دشمنان برای انحراف اذهان از مسائل اساسی می‏دانستند.نمونه این قبیل مسائل، مسأله«خلق قرآن»که خلقی را به باد داد.امام هادی در پاسخ یکی از اصحاب که نظر حضرت را در باب خلق قرآن خواسته بود، نوشت:«ما جدال در قرآن را بدعتی می‏دانیم که در آن پرسنده و پاسخگو مسئول هستند...» (15)
با استقرار خلافت عباسی در بخش وسیعی از سرزمینهای مسکون و گسترش فرهنگ اسلامی و انقراض تدریجی مخالفان، شکوک و شبهات از میان رخت بربست و باقی مانده آن نیز در حوزه خاصی از دانشوران بیشتر به شکل تفنن و ورزش فکری محصور ماند.علم کلام که مأموریت چند قرنه خود را به خوبی انجام داده بود به وسیله ابن خلدون در قرن هشتم به بازنشستگی دعوت شد.وی گفت:«علم کلام در این روزگار بر طالبان علم ضروری نیست، زیرا ملاحده و بدعت گذاران منقرض شده‏اند و کار اهل سنت در آنچه نوشته و تدیون گرده‏اند برای ما کافی است و احتیاج به ادله هنگامی است که به دفاع از دین برخیزند (16) ».
عملا نیز کلام پس از این دوره نتوانست به بایسته‏ها همت گمارد.
زمینه‏ها و پیامدهای تحولات اروپا و مسائل تازه
سخن ابن خلدون درباره کلام تقریبا مقارن است با اواخر دوران رکود اروپا و آغاز دوران جدید این قاره. جنگجویان صلیبی شکست خورده در عرصه نظامی با تجاربی مفید و آشنائی با تمدنی در شرق به سرزمینهای خویش بازگشتند.این دانسته‏ها متراکم گشت و تحولی در وسائل حمل و نقل دریای به وجود آورد و افقهای نوی بر آنان آشکار کرد.
در قرن پانزدهم اسپانیا برای کشف راههای آبی جدیدی به حرکت در آمد، و دنیای نو را کشف کرد، قاره جدید برای اروپا طلا را به ارمغان آورد که منجر به رشد اقتصاد پولی و رواج تجارت گشت.تحرک آغاز شده بود، قشر جدیدی که از اشراف نبودند و با سنتهای کهن آشنایی و در نتیجه همدلی نداشتند در شهرها رشد کردند و طبقه جدید را به وجود آوردند. افزایش پول و رونق تجارت به رشد صنایع و احداث کارگاههای تولیدی منجر شد.لوتر از کلیسای واتیکان برید انجیل را به زبان آلمانی ترجمه کرد.کار را به عنوان ثواب تشویق کرد و با ترویج اخلاق دنیا گرایی و تکیه بر نظم عملی به رشد سرمایه داری کمک فراوان کرد (17) اختراع ماشین چاپ به وسیله گوتنبرگ، نرخ تولید کتاب را افزایش و قیمت آن را کاهش داد.ترجمه انجیل به زبانهای محلی و ماشین چاپ به سرعت موجب گسترش جریان سواد آموزی شدند.
بیکن هدف علم را مشخص کرد و آن را بسوی نتایج کاربردی کشاند.مجموع این عوامل انقلاب صنعتی را در قرن هفدهم به وجود آورد.اروپا دوپاره شده بود. اروپای کهن که با اشرافیت خود در حال احتضار بسر می‏برد و اروپای جدید که در صدد گسستن آخرین پیوندها با گذشته و کشف و آفرینش جهان نو بود. کشفیات کوپرنیک، کپلر و گالیله.ارزشهای کلیسایی را متزلزل ساخت:دیگر زمین مرکز گیتی و واتیکان مرکز زمین نبود.آخرین تلاش برای داشتن الهیاتی بامبانی کهن توسط دکارت به عمل آمد و پس از او پاسکال برای دل دلائلی کشف کرد که عقل را بدان دسترسی نبود.
کانت باقی مانده پیوند میان الهیات و تعقل را پاره کرد و ما بعد الطبیعه را بر وجدان استوار کرد.دعوای میان نو مینالیستها و رئالیستها جای خود را به تجربه و استقراء و لذت کشف داده بود.واتیکان بزرگترین زمیندار و مالک اروپا و مدعی امپراتوری مقدس بود. میان پاپ و امپراتور آلمان از مدتها قبل نبرد بر سر تصاحب تاچ امپراتوری قاره اروپا در گرفته بود.پاپ امپراتور را کافر و امپراتور پاپ را مرتد اعلام کرده بود، هانری هشتم برای رهایی از یوغ واتیکان مسأله«آن بولین»را بهانه کرد و کلیسای انگلستان را مستقل اعلام داشت و خود در رأس آن قرار گرفت.بجای احساس وابستگی به کلیسا، احساس ملیت رشد می‏کرد و مفهوم و تقدس خاص می‏یافت.دیگر پاپ پدر مسیحیان نبود.بلکه بسیاری علنا او را تکفیر می‏کردند.
کشفیات جدید شبهات جدید با خود همراه داشت. روسو مسیحیت بدون کلیسا را تبلیغ می‏کرد و ولتر به ارزشهای کلیسایی حمله می‏برد.نظم و آرامش قدیم کاملا از یمان رفته بود قرن هیجدهم با حمله به کلیسا آغاز شد.فلسفه وجودی کلیسا چیست؟چه نیازی به واسطه میان خلق و خالق است؟این دوره«دئیستها»را به عرصه رسانده بود.کلیسا می‏بایست کفاره حاکمیت ناروای خود را می‏داد.کلیسا در این قرن به حالت غریقان و تلاشش به نفرین پیر زنان می‏مانست. هر چند آرمان جمهوری خواهی انقلاب کبیر فرانسه مقبول اروپا نشد، اما ارزشها و آرمانهای خود را برای آیندگان به میراث گذاشت. (18)
افزایش واحدهای تولیدی، نیاز به کارگران یدی ارزان قیمت را پدید آورد.تنها راه چاره آزاد کردن زنان از زندان خانه بود.زنان که حق مالکیت نداشتند می‏بایست حقوق آنان به رسمیت شناخته شود تا بتوان آنان را از خانه‏ها بیرون کشید.زمزمه‏ها شروع شد و این رسالت به عهده مجلس عوام انگلیس گذاشته شد.آنان صرفا برای منافع اقتصادی کارخانه داران در سال 1882 میلادی حق مالکیت زنان را به رسمیت شناختند. (19)
هر چند تاجران و کارخانه‏داران اینکه از قدرت فراوان اقتصادی برخوردار بودند.اما این کافی نبود. هنوز قدرت سیاسی در اختیار اشراف فئودال بود. مبارزه برای کسب قدرت سیاسی شروع شد.تا آن زمان خون و نژاد معیار ارزش بود و اینک رأی و عدد ارزش پیدا می‏کرد.دموکراسی-البته از نوع سیاسی آن-به نفع سرمایه‏داران بود و اشراف را که در اقلیت بودند شکست می‏داد. (20)
برای جلوگیری از دخالتهای دولت در امور اقتصادی آدام اسمیت هم لیبرا لیسم را توصیه کرد.اروپا در قرن نوزدهم با فرهنگی مبتنی بر تکنولوژی جدید و جهان بینی نو، نیاز به بازارهایی برای فروش کالای خود و منابعی ارزان قیمت داشت.پس راه شرق را مجددا در پیش گرفت.
شرق پس از آن عظمت اینک به خواب رفته بود، تا آنکه توپهای ناپلئون در مصر او را پریشان کرد. انگلستان نیز پس از جنگ«پلاسی»آخرین مقاومت هند را در هم شکسته و بر آن مسلط شده بود.در این دو خطه بود که متفکران عمق فاجعه را درک کردند. لذا نخستین اصلاحگران نیز از همین خطه‏ها برخاستند.بخش شرق شناسی تأسیس شد تا بهتر منافع حاکمان جدید را تضمین کند.حکومت بر شرق نیاز به قشری دارد تا مردم آنان را از خودشان بدانند و اطاعت کنند و این قشر شرقی تبار غربی نسب پا گرفت.
ارزشهای شرق باید ضد ارزش و ضد ارزشهای غرب ارزش وانمود شوند.شرقیان در برابر این جریان توفنده حیرت زده و انگشت به دهان بودند.هست و نیست عالم میان شرق و غرب تقسیم شده بود.هست بهره غرب و نیست نصیب شرق شده بود. سر سید احمد خان طی سفر خود در غرب در نامه‏ای متذکر شده بود که از دیدن ترقیات غرب سرگشته شده و تعادل خود را از دست داده بوده است. (21)
غربیان با خود شبهات جدیدی به شرق آوردند. شبهاتی که متکلمان ما درباره آنها نیندیشیده بودند. این شبهات برخی معلول نظام ناسالم اجتماعی شرق بود که نام اسلام بر خود نهاده بود و برخی معلول تغییر مبانی و اصول علمی و کشفیات جدید اروپا.شبهات بسیار بودند از جمله القاء می‏کردند:قانون قصاص خلاف انسانیت است.
تعزیز و جلد مجرمان تحقیر انسان است.چرا زن در اسلام نصف مرد به حساب می‏آید؟چرا اسلام چند همسری را می‏پذیرد؟چرا زن باید اسیر حجاب باشد؟ چرا اصل قانونی بودن مجازات در اسلام رعایت نمی‏شود؟چرا حکومت در اسلام مبتنی بر وراثت است نه انتخابات؟!چرا اسلام ربا خواری را محکوم می‏کند در حالی که عامل رشد اقتصادی است؟چرا شرق عقب مانده است؟(و خودشان جواب می‏دادند، زیرا اسلام در آن حاکم است!)و چراهای دیگری که بی‏پاسخ می‏ماندند.
متکلمان ما سؤالاتی را پخته و برای آنها جوابهایی پرداخته بودند، اما کسی این قبیل سؤالات را مطرح نمی‏کرد.در مقابل سؤالاتی را مطرح می‏کردند که به آنها متکلمان ما نیندیشیده بودند.
چرا قبلا سؤالات فوق مطرح نشده بودند یا درکتب کلامی از آنها اثری نمانده بود؟
شاید علت آن باشد که در عصر طلائی اسلام اساسا این گونه پرسشها بی‏مورد بود و حتی به ذهن کسی خطور نمی‏کرد؛در دورانی که برای قصاص تمامی افراد خانواده و حتی قبیله مقصر، در معرض خطر و آسیب قرار داشتند و قانون«ثار»حاکم بود، اسلام اصل شخصی بودن مجازات و تناسب جرم و کیفر و قانونی بودن مجازات (و ماکنا معذبین حتی نبعث رسولا)را بر قرار ساخت.
در زمانی که گفته منسوب به افلاطون ورد زبانها بود که:«سپاس خدای را که مرد هستم نه زن، یونانی هستم نه بربر و آزاد هستم نه برده»، اسلام برابری فطری زن و مرد، عجم و عرب و سید و عبد را اعلام کرد.در زمانی که مردان حرمسراهای متعدد می‏توانستند داشته باشند و زنان از کمترین حقوقی برخوردار نبودند.اسلام چند همسری را محدود و مشروط کرد و حقوق زنان را به رسمیت شناخت و برای زن منزلتی والا قائل شد.در دورانی که مردم برای حاکمان بودند.اسلام حاکم را امین و مجری خواست آنان اعلام داشت و...
لیکن وضعیت سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و علمی شرق در قرون بعد زمینه مساعدی برای رشد شبهات غرب گشت.در این زمان موج بیداری در شرق وزیدن گرفت و متفکرانی در کشورهای اسلامی ظهور کردند.
آنان به یک معنا متکلم بودند زیرا دفاع از اسلام ورد شبهات مخال فان را وظیفه خود می‏دانستند. هر چند مسائلی را که مطرح می‏کردند از نظر نحوه بحث و زاویه دید مورد انتقاد متکلمان قدیم قرار می‏گرفت.
رفاعه رافع طهطاوی اخذ تمدن و فرهنگ غرب را لازمه تقویت اسلام و عرب می‏دانست.سر سید احمد خان بدون تقویت بنیه فرهنگی و کسب علوم جدید، استقلال را ناقص و متزلزل می‏دید (23) .علی عبد الرزاق با توجه به خلافت در حل اضمحلال عثمانی، «الاسلام و اصول الحکم»را نگاشت و اعلام کرد خلافت تنها نظام سیاسی مقبول اسلام نیست، بلکه می‏توان از قالبهای دیگر نیز برای حکومت استفاده کرد. (23)
سید عبد الرحمن کواکبی به نوشتن«طبایع الاستبداد»دست یازید و در آن نقاب از چهره حکومتهای اسلامی نما برداشت و با نوشتن«ام القری»در صدد پی‏ریزی نظام مطلوب اسلامی برآمد. (24).
علامه نایینی«تنبیه الامه و تنزیه المله»را نگاشت و اعلام داشت میان اسلام و نظام مشروطه مباینتی نیست، سید جمال با نگاشتن اسلام و علم به انتقادات ارنست رنان پاسخ داد و اقبال با برگزاری کنفرانسهای احیای فکر دینی در اسلام، اعلام داشت دین هنوز یک ضرورت است.
محور بخثهای این متفکران(یا متکلمان درد آشنا) مسائلی بود از قبیل:حکومت در اسلام، نظام اجتماعی اسلام، علل عقب ماندگی شرق، راه پیشرفت مسلمانان، تفکیک سنتهای قومی از سنن دینی، اسلام و تفکر، مسائل حقوقی اسلام و...
با آنکه تلاشهای بسیاری توسط این متفکران صورت گرفت نتیجه چندان روشنی از مساعی آنان به دست نیامد و آنان نتوانستند یک سنت پایداری تأسیس کنند و جریان علم کلام را دگرگون کنند.این شکست عامل متعددی دارد که فعلا از طرح آنها خودداری می‏کنم.
در این مورد لازم می‏دانم ابهامی را برطرف کنم. درباره برخی از این متفکران(مانند سر سید احمد خان)تصور می‏شد که آنان غربگرا یا غرب زده بوده‏اند و آنان را در برابر کسانی مانند سید جمال که غرب ستیز بودند قرار می‏دهند.این تقسیم چندان دقیق نیست، به یک معنا تمامی متفکران ما(بلا استثناء)از غرب اثر پذیرفته‏اند و با کاوشی در میان آثارشان می‏توان این گرایش را به خوبی دید.
دیگر آنکه اساسا غرب دو معنا دارد.ما از غرب جنگهای جهانی اول و دوم، بمباران هیروشیما و ناکازاکی، موازنه ترس، جنگ اتمی، بحرانهای اقتصادی، محاصره اقتصادی، تبعیض نژادی، رواج فحشا، استعمار جهان سوم و انحصار تکنولوژی را مراد می‏کنیم.در صورتی که در قرن نوزدهم، در مقابل ناصر الدین شاه و سلطان عبد الحمید و خدیوهای مصر و راجه‏های هند با آن گشاد بازیها، متفکران از غرب، نظم، پیشرفت، دانش، استقلال، کشفیات علمی، نابودی بیماریهای خطرناک، مطبوعات، دموکراسی و لیبرالیسم مرادشان بود.در حقیقت مشکل ما آن است که به قضایای تاریخی از زاویه قرن بیستم و با این ذهنیت نگاه می‏کنیم.
در اینکه بسیاری از این متفکران اختلافات بنیادی با یکدیگر داشتند تردیدی نیست و قطعا برخی از آنان در اشتباهات وحشتناکی می‏زیستند، لیکن از این مقدمات نباید نتیجه گرفت عده‏ای غربی و عده‏ای ضد غرب بوده‏اند.حداقل آن است که ضد غرب به معنای قرن بیستمی و «فانونی»آن در قرن نوزدهم‏ امکان وجود نداشت.زیرا هنوز خبری از بحران فکری و اجتماعی غرب نبود.
متکلمان:دیروز امروز
در عصر طلائی اسلام، متکلمان(چه مسلمان و چه غیر مسلمان)با تمام اختلاف مبانی قریب الافق بودند و در یک فضای فکری فرهنگی دم می‏زدند. علوم و معارف آن روز(عمدتا فلسفه، منطق و طبیعیات یونان)به یکسان مورد استفاده آنان قرار می‏گرفت.همه زبان یکدیگر را درک می‏کردند و امکانات تقریبا در اختیار همگان بود.
خلفای عباسی در تقویت یا تضعیف جریانات کلامی نقشی عمده داشتند، لیکن نهایتا این امکان فراهم بود تا هر جریانی معتقدات خود را تبلیغ کند. مسجد در اختیار حسن بصری بود تا عقاید خود را منتشر کند.سپس واصل بن عطا از همان مسجد استفاده می‏کرد تا عقاید استاد را تخطئه کند. عملا در استفاده از امکانات تساوی حاکم بود و همه مردانه به مصاف یکدیگر می‏رفتند و مفروضات آن روز مقبول طرفین منازعات فکری بود.
امروزه وضعیت تغییر کرده است.متکلمان ما بی خبر از معارف امروز و با سلاحهای کهن به میدان در می‏آیند و نتیجه پیشاپیش رقم خورده است، در یکسو آخرین دستاوردهای فکری و تکنولوژی ارتباطات با پشتوانه عظیم تجارت موفق و در سوی دیگر مفروضاتی متزلزل و ابزارهایی از کار افتاده. در حقیقت غرب که مظهر کلام معارض کلام ماست یک الیگارشی فکری به وجود آورده است.
نتیجه:علم کلام، بایدها و نبایدها
شبهات در پیرامون اسلام تغییر کرده و شبهات قدیم جای خود را به شبهاتی تازه داده است.ملحد و معاند امروز مارکس، فروید و دورکیم را در پشت خوددارد.مخاطب او دیگر تنها قشر برگزیده و فرهنگی نیست، بلکه همگان را مخاطب قرار داده و با هر یک به گونه‏ای سخن می‏گوید.کمتر به طرح مستقیم شبهات می‏پردازد و بر آن است تا از شیوه القایی غیر مستقیم سود جوید.برای اینکار از علوم اجتماعی و ارتباطی بهره می‏گیرد، رسانه‏های جمعی را تسخیر می‏کند، و از همه فرم‏های ادبی به خصوص سبکهای مختلف رمان کمک می‏گیرد و آموزه‏های خود را در سطحی وسیعی می‏گسترد.
آنچه در رد اسلام به صورت نوشتارهای تحقیقی عرضه می‏شود به سرعت به رمان و حتی فیلم تبدیل می‏شود.اگر فیلسوفی در خطه غرب سخنی بگوید گفته‏هایش اگر خواص فهم باشد، فورا توسط محققان ارتباطی این گفته‏ها به شعارهای عوام پسند و همه فهم بدل می‏گردد.دیگر اندیشه‏ها مانند گذشته در انبارهای کتاب خاک نمی‏خورند تا آنکه کسی از سر دلسوزی سراغشان برود و آنها را بشناسد یا بشناساند.امروز اندیشه‏ها و شبهات در خانه خودمان و نهانگاههای‏ اختصاصی ما تحمیل می‏شوند و خود را می‏قبولانند و...
در برابر چنین یورشی، تصحیح و تهذیب متون کلامی، حذف و اضافات مسائل بدانها کارساز نیست. با«پاکسازی»نمی‏توان علم کلام را نجات داد، باید آن را«بازسازی»کرد.
هیچ کس تعهد نداده است که مباحث و مسائل کلام ابدی و لا یتغیر باشند.تنها تعهد پایدار در این میان هدفدار بودن علم کلام است.این علم باید از دین به گونه‏ای مستدل دفاع کند و شبهات منکران و معاندان را بر طرف سازد.با این معیار می‏توان ارزش مباحث فعلی کلام را سنجید و دید کدام بحث هنوز پاسخگوی شبهات است و کدام نیست.
اگر نتیجه سنجشی بی‏رحمانه به نظر آید، چاره‏ای نیست.حفظ دین مهمتر از حفظ مباحث موجود علم کلام است.اگر مباحث کلام از معارف ماست.دیگر مباحث طرح نشده در کلام نیز جزء معارف است و اگر در زمانی طرح برخی مسائل ضرورت داشته است، دلیل نمی‏شود هنوز هم حرمت آن ضرورتهای از بین رفته را نگهداریم.
علم کلام باید مجهز شود.زبانهای ارتباطی را بشناسد.روشهای اقناع و اسکات نو را بیاموزد، سبکهای القاء غیر مستقیم را به خاطر بسپارد، با ایده و اندیشه‏های نو آشنا گردد و هر آنچه که در حوزه تفکر اسلامی می‏گذرد را مسائل خود بداند، دیوارهای مصنوعی اطراف خود را فرو بریزد و چون«ققنوسی»در خود بسوزد و خود را دگر باره«بسازد».
ارائه طرحی برای این کار دشوار است و نیاز به اندیشه ورانی دردمند دارد.لیکن به نظر می‏رسد برخی پیشنهادها در این زمینه مفید باشد.
پیشنهادها
1-با مرور آثاری که در سراسر جهان-چه در قالب نوشته و چه تصویر-منتشر می‏شوند، شبهات جمع‏آوری و طبقه‏بندی شوند.
2-هر شبهه را به همان حوزه فکری که مربوط بدان است ارجاع داد؛مثلا شبهات حقوقی به فقه و شبهات کلامی به فلسفه و کلام و از صاحب نظران جوابهای نقضی و حلی را در آن باب دریافت کرد.
3-پاسخها همآهنگ و یک دست شده در قالب نظامی معقول ریخته شود.
4-طی بررسی و آموزشی جامع با کلیه شیوه‏های ارتباطی و رسانه‏های جمعی و کارکردشان مانند فیلم، اسلاید، تئاتر، فیلم مستند، داستان کوتاه، شعر و رمان به خوبی آشنا شد.برای مثال متکلم ما با فیلم و نقش آن با دقت آشنا شود.حداقل صد فیلم برگزیده تاریخ سینما(نه سالهای دور از خانه و جنگجویان کوهستان)را ببیند و دلائل ساخت و موفقیت آنها را بخواند.رمانهایی مانند جنگ و صلح(تولستوی)را بخواند و ببیند که چگونه فیلسوفی روسی تمامی تجارت زندگی و نظریات خود را در باب جهان در قالب یک داستان پرکشش بیان کرده است و... 5-پاسخهای فراهم شده در قالبهای ادبی مناسب قرار داده شود، تا هر کسی با توجه به علائق خود از آنها استقبال کند.مثلا کتابهای درسی تهیه شود. رمانهای تاریخی نگاشته گردد.فیلمهای داستانی و سریالهای اجتماعی فراهم شود و در این قالبهای مسائل طرح و شبهات رد گردد.
6-حیات و پویایی علم کلام در آن است که مسائل زنده و تازه بحث گردد.لذا همگام با اجرای پیشنهادهای فوق کنکاش و کاوش ادامه یافته و هر مسأله‏ای را به مجرد طرح آن بررسی کرده و بدان پاسخی لازم داد.نباید اجازه بدهیم شبهه بماند و محکم گردد، شبهات دیگری بدان افزوده شود و آن گاه به خود آییم و با کوهی از شبهات مواجه شویم و بخواهیم همه را دفعتا پاسخ دهیم؛کاری که تا کنون دنبال شده است.منتظر می‏مانیم تا فیلمی ساخته شود و رمانی نوشته شود، مردم آن را ببینند یا بخوانند و آن وقت به فکر پاسخ و دفاع می‏افتیم.
در این مورد واتیکان از ما هشیارتر است، سال گذشته در ایران دست به کار ساختن فیلمی بر اساس انجیل برنابا زدند به نام«انجیل به روایت برنابا».لیکن واتیکان با اقدامات خود و«اپوکریفا»دانستن این انجیل، مانع از ادامه ساخت آن شد و آن را متوقف کرد.
یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد.
یادداشتها
(1)-جستجوی ناتمام، ص 24.
(2)-مقدمه ابن خلدون، ترجمه محمد پروین گنابادی، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1353، ج 2، ص 933.
(3)-مقالات الاسلامیین و اختلاف المصلین، ابوالحسن اشعری، ج 1، ص 34، به نقل از فی علم الکلام، ص 32.
(4)-سوره توبه، آیه 106:و آخرون مرجون لامر اللّه...
(5)-فی علم الکلام، احمد محمود صبحی، بیروت، دار النهضه، 1405 ق، ج 1، ص 34.
(6)-همان مأخذ، ص 35 و حیاة الامام علی الهادی، باقر شریف القرشی، قم، دارا الکتاب الاسلامی، ص 98.
(7)-برای تفصیل این مطلب و منابع آن، ر.ک:فی علم الکلام، ج 1، ص 40 و 41.
(8)-همان مأخذ، ص 45 و 46.
(9)-همان مأخذ، ج 1، ص 42 و 45.
(10)-همان مأخذ، ص 50-59.
(11)-مومنون، آیه 50 و زخرف، آیه 59.
(12)-فی علم الکلام، ج 1، ص 30-31.
(13)-برای تفصیل بیشتر در باب نقش اجتماعی کاست، ر.ک: نهرو، جواهر لعل، کشف هند، ج 1.
(14)-نامه مفصل و دقیق امام هادی(ع)را در این متن ببینید:
حیاة الامام علی الهادی، ص 104-130.
(15)-همان مأخذ، ص 337-338.
(16)-مقدمه ابن خلدون، ج 2، ص 950.
(17)-ر.ک:آگاهی و جامعه، هیوز، استیوارت، ترجمه عزت اللّه فولادوند، ص 283-287.
(18)-ر.ک:حاکمیت فرشتگان محافظ مدنیت، فررو، گولیلمو، ترجمه عباس آگاهی، تهران، دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی، 1370، ص 131-183.
(19)-لذات فلسفه، ویل دورانت، تهران، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، 1369، ص 151.
(20)-حقوق اساسی و نهادهای سیاسی، ابو الفضل قاضی، دانشگاه تهران، 1370، ص 679-680.
(21)-کشف هند، ج 2، ص 572.
(22)-ر.ک:زعماء الاصلاح فی العصر الحدیث، احمد امین، قاهره، مکتبة النهضة المصریه، 965، ص 120.
(23 و 24)-ر.ک:سیری در اندیشه سیاسی عرب، حمید عنایت، تهران:کتابهای حبیبی، 1356 و زعماء الاصلاح.

تبلیغات