تاریخ و تطور کلام اسلامی
آرشیو
چکیده
متن
پیشگفتار
شناخت تاریخ علم کلام را مىتوان از مهمترین و سودمندترین بحثهاى قدماتى این علم دانست، روشن شدن نقطه آغاز و سیر تحولى علم کلام و تطوراتى که پشت سر گذاشته است، بسیارى از ابهاماتى را که در رابطه با موضوع، روش، علل و اسباب پیدایش علم کلام، ترابط و تمایز آن با علوم دیگر و...در گفتهها و نوشتههاى باحثان پیرامون این مطلب دیده مىشود برطرف نموده و معیارى استوار براى ارزیابى داوریهاى آنان بشمار مىآید، از این روى باید با دقت و احتیاط لازم به بررسى آن اهتمام ورزید.
در اینکه نقطه آغاز کلام اسلامى کجاست؟و چه عواملى موجب پیدایش این علم گردید؟آراء مختلفى ابراز شده است، ولى غالبا قرن دوم هجرى را مبدأ ظهور علم کلام، و نفوذ عقاید و فرهنگهاى بیگانه در میان مسلمانان را عامل تعیین کننده آن مىشمارند، لیکن قبل از هر چیز باید مقصود خود از علم کلام را روشن سازیم، آیا مقصود ظهور فرقهها و آراء مختلف کلامى است؟یا مباحثات و گفتگوهاى کلامى؟
در صورت اول مبدأ ظهور علم کلام پس از شهادت امام على(ع)یعنى حدود نیمه قرن اول هجرى است؛زیرا تا این زمان هیچگونه نشانى از وجود فرقههاى کلامى در میان مسلمانان در دست نیست و علت آن نیز چنانکه در آینده بیان خواهد شد، این بود که با حضور پیامبر(ص)در عصر رسالت و حضور امام على(ع)در عصر پس از آن، هیچگونه رمینهاى براى بروز عقاید و آراء مختلف وجود نداشت؛ زیرا رأى و نظرى در برابر رأى و نظر آن دو بزرگوار پذیرفته نمىشد، ولى در زمانهاى بعد به خاطر دگرگونى شرایط سیاسى و اجتماعى و حاکمیت جوّ رعب و وحشت از سوى حاکمان اموى، رابطه اکثریت مسلمانان با خاندان وحى قطع گردید و شرایط به گونهاى بود که نه تنها رأى و نظر ائمه طاهرین به عنوان رأى فصل شناخته نمىشد، بلکه از مطرح شدن رسمى آن نیز جلوگیرى مىشد؛در چنین شرایطى زمینه مساعد براى ظهور عقاید و آراء مختلف فراهم گردید و اما اینکه علاوه بر عاملپیشین چه عوامل داخلى یا خارجى دیگرى در ظهور آراء و فرق کلامى در جامعه اسلامى مؤثر بود، مطلبى است که در ضمن بحثهاى آینده روشن خواهد شد.
اما اگر مقصود از علم کلام مناظرات و گفتگوهاى کلامى است، باید گفت تاریخ علم کلام همزمان با تاریخ اسلام مىباشد و نخستین فردى که رسالت کلام اسلامى را عهدهدار گردید، پیامبر عظیم الشأن اسلام بود که اولین پیام و شعار او پیام توحید و شعار یکتاپرستى بود و مخالفت شدید مشرکان و بتپرستان مکه را به دنبال داشت و آن حضرت به اثبات مدعاى خود و پاسخگویى پرسشهاى بتپرستان و دفع شبهات آنان پرداخت که این مسئله در آیات قرآن منعکس گردیده است.
دومین میدان نبرد کلامى پیامبر(ص)با بتپرستان، مسأله نبوت بود؛زیرا مخالفان با طرح سؤالات و شبهات مخلتف مىکوشیدند تا به گمان باطل خود از نفوذ دعوت آن حضرت در دلهاى مردم جلوگیرى نمایند و او را شکست دهند، ولى پیامبر(ص)با درایت و متانت خاص خود و با دلایل قاطع و روشنگر، تلاشهاى مخالفان را در هم شکست.
در دوره مدینه نیز نبرد کلامى رسول گرامى شکل جدیدى به خود گرفت و این بار طراحان سؤالات و شبهات کلامى، عالمان جاهطلب و دنیاپرست یهود و نصارى بودند که ماهرانه و زیرکانه سؤالات و شبهاتى را القاء مىکردند تا در باور و اعتقاد مسلمانان ایجاد رخنه نموده و از پیوستن همکیشان خود به آئین اسلام جلوگیرى نمایند، ولى در همه موارد با پاسخهاى قاطع و روشنگر پیامبر مواجه مىشدند و در نتیجه در جبهه مبارزه اعتقادى و کلامى ناکام گردیدند.
در این دوره علاوه بر شبهات و اعتراضاتى که از سوى اهل کتاب القاء مىگردید و مناظرات کلامى را بدنبال داشت، پرسشهایى نیز از جانب مسلمانان در زمنیه پارهاى از موضوعات کلامى مطرح مىگردید و پیامبر(ص)به آنان پاسخ مىداد، چنانکه گاهى نیز بودن طرح سئوال و یا اعتراضى، خود آن حضرت به تبیین برخى از مسائل اعتقادى مىپرداختند و بر این اساس مجموع مباحث کلامى عصر رسالت را محورهاى سهگانه زیر تشکیل مىداد:
1-مباحثات و مناظرات کلامى.
2-پرسشها و پاسخهاى کلامى.
3-تعالیم و آموزشهاى کلامى.
نقل و بررسى همه مباحث کلامى دوران رسالت در ابعاد سهگانه فوق در گنجایش یک بحث تاریخشناسانه نیست، لیکن از آنجا که آگاهى بر آن در آشنایى ما با شیوه بحثهاى کلامى سودمند مىباشد، نقل و بررسى نمونههایى از مناظرات پیامبر گرامى را با مشرکان و بتپرستان لازم مىدانیم.
مناظرات کلامى پیامبر(ص)با اهل کتاب تحویل قبله
تحویل قبله یک رخداد اجتماعى-دینى بود که در نخستین سالهاى پس از هجرت در جامعه اسلامى به وقوع پیوست، این رخداد اجتماعى-دینى بحث و گفتگوئى کلامى را میان یهود(و احیانا کافران قریش) از یک طرف و پیامبر گرامى(ص)از طرف دیگر بدنبال داشت و آن بحث درباره جواز امتناع نسخ احکام دینى بود، بنابراین زمینه پیدایش بحث کلامى نسخ براى اولین بار میان مخالفان و طرفداران آن، تحویل قبله بود و از اینجا به دست مىآید که گاهى رخدادهاى اجتماعى و مانند آن مىتواند زمینهساز طرح مباحث جدید کلامى باشد.
و اما مهمترین انگیزه مخالفان نسخ که طراحان این بحث کلامى بودند، یکى یافتن پایگاهى براى دفاع از حقانیت ائین خود و اینکه آئین یهود براى همیشه استوار و پابرجا بوده و چون نسخ احکام و شرایع الهى ممکن نیست، بنابراین جز شریعت آنان، شریعت دیگرى از جانب خداوند نیامده است و در نتیجه دعوى پیامبر اسلام و نیز مسیح، نادرست مىباشد.
محرک و انگیزه دیگر آنان در پافشارى بر این بحث این بوده که آنان با تحویل قبله یک امتیاز مهم اجتماعى-دینى را از دست مىدادند، همانگونه که سوژه تبلیغاتى آنان مبنى بر اینکه قبلهگاه بودن بیت المقدس براى مسلمانان، دلیل بر حقانیت و استوارى آئین آنان و تبعیت اسلام از یهود مىباشد.
شیوه استدلال یهود
یهود بر محال بودن نسخ و تحویل قبله بر پایه دو اصل استدلال مىکردند، یکى اصل حکمت الهى و دیگر اصل علم گسترده خداوند، زیرا تشریع نخست یا داراى مصلحت بوده و یا نبوده، صورت دوم با اصل حکمت الهى منافات دارد و در صورت نخست یا مصلحت آن همیشگى بوده و یا موقت، در صورت اول تشریع همچنان باقى است، زیرا تشریع تابع ملاک است و ملاک آن همچنان باقى است، و صورت دوم مستلزم نسبت جهل به خداوند است، زیرا او حکم را به صورت مطلق(دائمى)تشریع کرده، و حال آنکه مصحلت آن موقت بوده است و بعدا که متوجه موقت بودن مصلحت و ملاک تحکم شده آن را الغاء کرده است.
استدلال آنان از نظر صورت قیاسى و از نظر ماده مغالطى است، زیرا درست است که بشریع الهى مبتنى بر مصالح است، ولى مصلحت از صفات تکوینى موضوع یا متعلق تشریع نیست، بلکه موضوع مصلحت، مکلفان مىباشند و مقصود هدایت آنها است، و چون مصالح ممکن است تغییرپذیر باشند، تشریع نیز متغیر خواهد بود.خداوند نیز گرچه از آغاز مىدانست که تشریع نخست(نماز خواندن به سوى بیت المقدس)موقت مىباشد، ولى به خاصر مصالحى که در این زمینه مطرح بود، موقت بودن حکم را اعلان ننمود.بنابراین تحویل قبله نه مخالف حکمت است و نه مخالف عم خدا.
بنابراین استدلال مخالفان از نوع مغالطه(اخذ ما بالعرض مکان ما بالذات)و استدلال پیامبر(ص)از نوع برهان مىباشد، ولى بنابر آنچه در احتجاج طبرسى آمده است، پیامبر(ص)علاوه بر قیاس برهانى، از شیوه تمثیل و جدل نیز بهره گرفته است و آن تشبیه تبدیل قبله از بیت المقدس به کعبه، به تبدیل بیمارى به سلامتى و مرگ به زندگى مىباشد.
استدلال دیگر پیامبر(ص)بر امکان نسخ
استدلال دیگرى نیز بر رد نظریه یهود مبنى بر محال بودن نسخ در قرآن آمده است و آن اینکه تورات گزارش مىدهد * حلال بر آنان حرام گردید، بنابر این خود تورات که یهود دعوى پیروى آن را دارند بر وقوع نسخ در شریعت موسى گواهى مىدهد و در نتیجه نسخ احکام دینى امرى محال نخواهد بود.این استلال را مىتوان به صورت زیر تقریر کرد:
1-نسخ واقع شده است.
2-آنچه واقع گردد ممکن مىباشد.
پس نسخ ممکن مىباشد.
مقدمه دوم بدیهى است و دلیل بر مقدمه اول نیز تورات است که بر تحریم برخى از طعامهاى حلال بر بنى اسرائیل دلالت دارد.گرچه مقدمه نخست از یقینات است، ولى چون در این استدلال دلالت تورات که مورد تسلیم یهود است مورد استناد قرار گرفته است، استدلال به شیوه جدل مىباشد.
(*)کلا لطعام کلان حلاّ لبنى اسرائیل الاّ ما حرّم اسرائیل على نفسه من قبل ان تنزل التوراة، قل فأتوا بالتوراة فاتلوها ان کنتم صادقین(آل عمران/93):همه طعامها بارى بنى اسرائیل حلال بود جز آنچه اسرائیل(یعقوب)قبل از نزول تورات بر خود حرام نمود، بگو تورات را بیاورید و تلاوت کنید اگر در گفته خود صادقید.
فبظلم من الذین هادوا حرمنا علیهم طیبات احلت لهم، (نساء/160):به خاطر ستمگرى یهود، برخى از حلالها را بر آنان حرام نمودیم.
ادعاى فاقد برهان
هریک از دو گروه یهود و نصارى براى اثبات حقانیت مرام و آئین خود ادّعا مىکرد که جز او کسى وارد بهشت نخواهد شد«و قالوالن یدخل الجنة الا من کان هودا اونصارى»(بقره/111)پیامبر(ص)به سه شیوه نادرستى آن را اثبات نموده است:
الف:مدعاى مزبور فاقد برهان است و مدعاى فاقد برهان پذیرفته نیست.
«قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین»(بقره/111)
ب:شرط ورود به بهشت ایمان و نیکوکارى است، و این شرط به یهود یا نصارى اختصاص ندارد.
«بلى من اسلم وجهه للّه و هو محسن فله اجره عند ربه و لاخوف علیهم و لاهم یحزنون»(بقره/112)
ج:اگر شما یقین دارید که بهشت مخصوص شما است، باید مشتاق مرگ باشید، و حال آنکه دل بدنیا بسته و از مرگ مىگریزید.
«قل ان کانت لکم الدار الآخرة عند اللّه خالصة من دون الناس فتمنوا الموت ان کنتم صادقین.
و لن یتمنوه ابدا بما قدمت ایدیهم واللّه علیم بالظالمین.
و لتجدنهم احرص الناس على حیوة و من الذین اشرکوا...»(بقره/94-96)بگو اگر(سعادت در) سراى آخرت به شما اختصاص دارد و شما در این اعتقاد راستگویید مرگ را آرزو کنید، و بخاطر کارهایى که انجام دادهاند هرگز آن را آرزو نخواهند کرد، و خدا ستمگران را مىشناسد.و آنان را حریصترین انسانها نسبت به زندگى دنیا خواهى یافت.
استدلالهاى سهگانه از نظر ماده، برهانى و از نظر صورت، قیاس اقترانى و استثنائى مىباشند.
گزافه گوئى اهل کتاب
یهود از روى خودخواهى و غرور مىگفتند:ما جز چند روى عذاب نخواهیم شد.»و قالوا لن تمسنا النار الا ایاما معودة»(بقره/80).
قرآن به دو صورت بدان پاسخ داده است:
الف:آنان هیچگونه دلیلى بر این گزافهگوئى خود ندارند، «قل اتخذتم عند اللّه عهدا فلن یخلف اللّه عهده»(بقره آیه 80)بگو آیا عهدى از جانب خدا دریافت کردهاید؟و خدا عهد خود را نمىشکند. (استفهام در آیه انکارى است)این استدلال به شیوه برهان است.
ب:اقامه برهان برخلاف مدعاى آنان(قیاس معارضه)و اثبات اینکه آنان از مخلدان در عذاب خواهند بود، زیرا هر کس به خاطر فرو افتادن در تمایلات نفسانى به پیامبران الهى کفر ورزد، و همه روزنههاى هدایت را به سوى خود مسدود سازد، عذاب جاوید خواهد داشت.
«بلى من کسب سیئة و احاطت به خطیئته فاولئک اصحاب النار هم فیها خالدون»(بقره/81).آرى کسانى که مرتکب گناه شوند، و گناه آنان را فرا گیرد جاودانه در دوزخ خواهند بود.استدلال مزبور نیز برهانى است.
اهل کتاب دست به گزافهگوئى دیگر زده، خود را بستگان و دوستان خدا معرفى مىکردند و بدین جهت خود را از عذاب اخروى مصون مىدانستند:
«و قالت الیهود و النصارى نحن ابناؤا اللّه و احباؤه» (مائده/18).
قرآن به این گزافهگوئى نیز دو پاسخ داده است:
الف:پاسخ نقضى:چنانکه مىفرماید:«قل فلم یعذبکم بذنوبکم»(مائده/18).یعنى اگر مدعاى شما راست بود نمىبایست در دنیا به خاطر گناهنى که انجام دادهاید کیفر داده شودى، و حال آنکه گرفتار عذابهاى دنیوى شدهاید.ممکن است توهم شود که ناگوارىهائى که بر یهود و نصارى وارد شده است عذاب و کیفر نبوده، بلکه از قبیل ابتلا و امتحان بوده است، مانند ناملایمات و ناگوارىهائى که بر اولیاء الهى وارد مىشود.
ولى این توهم بىپایه است، زیرا رحمت و نقمت بودن مصایب و امتحان و کیفر بودن آنها را از دو راه مىتوان شناخت، یکى اینکه فرد یا افرادى که در معرض ناملایمات قرار مىگیرند، از صالحان و پارسایان بوده مرتکب هیچگونه کار نامشروعى نشده باشند که در این صورت مصایب و ناملایمات جز رحمت و ابتلاء عنوان دیگرى نخواهد داشت، و گاهى ناملایمات و ناگوارىها بر گنهکارانى وارد مىشود که جز تبهکارى و گمراهى، راه دیگرى را نپیموده و راههاى هدایت را بر خود مسدود نمودهاند، این گونه ناملایمات جز خشم و عذاب الهى نام دیگرى ندارد.و گاهى نیز بر افرادى وارد مىشود که به گفته قرآن «خلطوا عملا صالحا و آخر سیئا»گاهى راه صلاح را مىپیمایند و گاهى راه گناه را، این افراد ممکن است در برابر ناملایمات، دو برخورد متفاوت داشته باشند، برخى از آنها عبرت گرفته و از گناه فاصله مىگیرند و در نتیجه حوادث تلخ براى آنان رحمت خواهد بود، و گروهى درس عبرت نمىگیرند و حوادث تلخ براى آنان نقمت و نکبت خواهد بود.
مطالعه تاریخ قوم یهود از بعثت موسى(ع)تا بعثت پیامبر اسلام(ص)که حدود دو هزار سال مىباشد و نیز مطالعه تاریخ نصارى از وقتى که عیسى(ع)از میان آنان غایب گردید، تا زمان رسالت پیامبر اکرم(ص)که شش قرن گفته شده است، به روشنى گواهى مىدهد که یهود و نصارى پیوسته دست به تبهکارى و گناه زده و حوادث تلخ و ناگوارى که بر آنان وارد مىشد نیز مایه عبرت آنان نگردید، بنابراین حوادث یاد شده مصداق بارز عذاب دنیوى خداوند بر آنان است، و این امر مدعاى آنان که خود را احباء و اقرباء الهى مىدانستند و مقصودشان این بود که مورد خشم و عذاب الهى قرار نخواهند گرفت را مردود مىسازد. (1)
ب-قیاس معارض:
چنانکه مىفرماید:«بل انتم بشر ممن خلق یغفر لمن یشاء و یعذب من یشاء وللّه ملک السموات و الارض و ما بینهما و الیه المیر».(مائده/18):بلکه شما بشرهائى از آفریدههاى الهى هستید، خداوند هر کس را بخواهد مىآمرزد و هر کس را بخواهد عذاب مىکند، و او مالک آسمانها و زمین و ما بین آنهاست، و بازگشت بسوى اوست.
حاصل برهان این است که شما از نظر آفریش هیچگونه امتیازى بر دیگران ندارید که بدان جهت حکم ویژهاى داشته باشید، و از طرفى مالک و صاحب اختیار همه آفریدهها کسى جز خداوند نیست، و سرانجام همه بسوى او باز خواهد گشت.بنابراین امر غفران و عذاب به مشیت و خواست او بوده که بر پایه عدل و حکمت خود بکار خواهد بست و چون شما نیز مانند دیگر افراد بشر مىباشید، ازا ین اصل کلى مستثنى نخواهید بود.
در رد عداوت یهود با جبرئیل نیز به دو شیوه مناظره شده است:
شیوه نقضى:و آن اینکه اگر شما به بهانه اینکه چون جبرئیل آورنده دستورات مربوط به عذاب و حوادث تلخ بوده است دشمنى مىکنید، باید با عزرائیل نیز دشمن باشید، زیرا او نیز آورنده حکم مرگ انسانها است.
شیوه حلى:اصولا تحبرئیل مأمورى از جانب خداوند بوده، و هرگاه مأمور الهى به وظیفه خود جامه عمل پوشد، نه تنها نباید مورد خشم قرار گیرد، بلکه شایسته تکریم و توقیر مىباشد.
تبعیض در ایمان:
در رد اهل کتاب که در ایمان به پیامبران قائل به تبعیض * بودند، دو دلیل آورده است:
1-انکار رسالت پیامبر الهى، مستلزم انکار تدبیر و ربوبیت الهى و در نتیجه کفر به خداوند است.و در نتیجه تبعیض در ایمان به کفر منتهى مىگردد.
«ان الذین یکفرون باللّه و رسله...اولئک هم الکافرون حقا(نساء/150 و 151):آنانکه به خدا و پیامبران او کفر مىورزند در حقیقت کافرند.
(*)و یقولون نؤمن ببعض و نکفر ببعض و یریدون ان بتخذوا بین ذلک سبیلا.(نساء/150):مىگویند به برخى ایمان داشته، و به برخى کفر مىورزیم، مىخواهند راهى میانه را برگزینند.
2-انکار رسالت برخى از پیامبران مستلزم تفرقه میان خدا و پیامبر او بوده، و نتیجه آن مستقل انگاشتن پیامبر در امور رهبرى است.«و یریدون ان یفرقوا بین اللّه ورسله»(نساء/150):مىخواهند میان خدا و پیامبرانش جدایى اندازند.
دو استدلال مزبور به شیوه قیاس برهانى است، همانگونه که شیوه احتجاج بر علیه نصارى در مسئله تثلیث نیز قیاسى و برهانى مىباشد.
عقیده تثلیث و احتجاجات پیامبر(ص)
از میان عقاید و آراء مختلفى که پیروان آیین مسیحیت درباره حضرت عیسى(ع)ابراز نمودهاند، قرآن کریم تنها به آنچه مربوط به مسأله توحید است اهتمام ورزیده و آنها را نقل و نقد نموده است که عبارتند از:
1-مسیح فرزند خدا است، چنان که مىفرماید:«و قالت النصارى المسیح ابن الله»(توبه/30).
2-مسیح خدا است، چنان که مىفرماید:«لقد کفر الذین قالوا ان الله هو المسیح بن مریم»(مائده/ 17)، و مانند آن است آیه(72)از همین سوره.
3-عقیده تثلیث چنان که مىفرماید:«لقد کفر الذین قالوا ان الله ثالث ثلاثه»(مائده/73)، و نیز مىفرماید:«و لاتقولوا ثلثه»(نساء/171).
برخى مانند شهرستانى اختلاف ظاهرى مضامین این آیات را ناظر به مذاهب مختلف مسیحیت دانسته و گفتهاند:«ملکانیه قائل به نبوت حقیقى و تثلیث مىباشند و آیه تثلیث اشاره به این مذهب است و نسطوریه نبوت و نزول را از قبیل اشراق نور بر جسم شفاف مىدانند، و یعقوبیه ان را نوعى انقلاب دانسته مىگویند:خداوند به صورت بشر منقلب مىگردد و آیه«لقد کفر الذین قالوا ان الله هو المسیح بن مریم» «ناظر به این مذهب است». (2)
ولى همان گونه که علامه طباطبائى فرمودهاند، قرآن کریم به بیان خصوصیات مذاهب آنان اعتنائى نداشته، و اهتمام خود را به آنچه مشترک میان همه مذاهب آنان است مبذول داشته است، و آن دو مطلب است:یکى اینکه مسیح(ع)از سنخ خدا است، و دیگرى مسأله تثلیث که مترتب بر آن مىباشد.و شاهد بر این مطلب یگانگى و همآهنگى احتجاجات قرآنى بر علیه آنان مىباشد چنان که بیان خواهد شد.
توضیح آنکه در تورات و اناجیل فعلى، به یگانگى خدا تصریح شده است و از طرف دیگر در اناجیل بر مسأله فرزندى مسیح و اینکه«ابن»همان«اب» مىباشد نیز تصریح گردیده است.و اگر در مواردى واژه، اب، برخ داوند، و واژه ابن بر عیسى و غیراو به عنوان دو وصف تشریفاتى اطلاق شده است، ولى در مواردى دیگر که واژه اب بر خداوند، و واژه ابن بر عیسى(ع)اطلاق گردیده، بر یگانگى آن دو تصریح شده و به هیچ وجه قابل تأویل به وصف تشریفاتى نمىباشد.
این قبیل تعبیرهاى مطرح شده در انجیل آنان را به عقیده تثلیث سوق داده است تا بدین وسیله دو عقیده متضاد را با یکدیگر آشتى دهند، و حاصل تفسیر آنان از تثلیث این است که ذات، یک چیز است که داراى سه«اقنوم»است و مقصود از اقنوم صفت شئ است که براى غیر خود ظهور و تجلى مىکند و مباین با موصوف نمىباشد، و این اقانیم سهگانه عبارتند از:اقنوم وجود، اقنوم علم(کلمه)و اقنوم حیات(روح)و اینها همان اب(اقنوم وجود)و ابن (اقنوم علم و کلمه)و روح القدس(اقنوم حیات) مىباشند.بنابراین ابن که همان کلمه و اقنوم علم است از جانب اب که اقنوم حیات است، همراه با روح القدس که اقنوم حیات است تنزل یافته است.
این اجمال نظریه آنان در تبیین عقیده تثلیث است، اگرچه در تفصیل ان بیش از هفتاد مذهب و عقیده ابراز گردیده است.در هر حال اصل عقیده تثلیث و اینکه یک حقیقت در عین وحدت سه چیز است، مورد قبول همه آنان مىباشد و آیات قرآنى که قبلا ذکر شد بیانگر همین عقیده مشترک مىباشند.
شیوه احتجاجات قرآن
قرآن کریم در رد عقیده تثلیث بر پایه دو شیوه احتجاج کرده است:
الف-احتجاج عام
و آن اینکه بنوت حقیقى براى خداوند محال است، خواه عیسى باشد و یا غیر او.و این مطلب را از سه طریق اثبات نموده است: 1-داشتن فرزند و تولد حقیقى مستلزم مادیت و جسمانیت است.
2-لازمه قیومیت مطلقه خداوند این است که همه چیز نیازمند و وابسته بها و باشد، و در این صورت فرض موجودى که از نظر ذات و صفات مماثل او باشد محالا ست.
3-تولید مثل و بدست اوردن فرزند امرى است تدریجى و زمانى و حال آنکه افعال الهى بدون مهلت و تدریج انجام مىگیرد
آیه یاد شده در زیر ناظر به براهین سهگانه فوق است: «و قالوا التخد الله ولدا»گفتند خدا فرزند دارد (مدعى)
1-سبحانه:خدا(از این نسبت)منزه است.
(برهان اول)
2-بل له ما فى السموات و الارض کل له قانتون: بلکه آسمانها و زمین ملک اوست و همگى در برابر او خاضعند.(برهان دوم)
3-بدیع السموات و الارض و اذا قضى امرا فانما یقول له کن فیکون»(بقره/117)مبدع آسانها و زمینا ست، هرگاه قضاء(مشیت حتمى)او به چیزى تعلق گیرد بها و مىگوید:باش و او پدید مىآید(در فعل الهى تدریج راه ندارد).
نصارى مسأله فرزندى را به این طریق تفسیر مىکنند که بدون آنکه جزئى مادى از خداوند جدا شده و به تدریج به صورت مسیح تحقق یافته باشد، خداوند مسیح را که در حقیقت همانند او مى باشد، ایجاد نموده است بنابراین تفسیر، اشکال جسمانیت و تدریج برطرف مىگردد، ولى اشکال مماثلت (برهان دوم)همچنان به قوت خود باقى است.
فرض مماثلت در ذات، علاوه بر اشکال قبل (مخالفت با اینک ذات خداوند غنى مطلق و بىمانند است)اشکال دیگرى نیز دارد و آن اینکه با اصل یگانگى هداوند نیز منافات دارد، زیرا فرض تماثل ذاتى و نوعى، مستلزم کثرت عددى است، و در این صورت اگر ابن محتاج و نیازمند خداوند است، در الوهیت مماثل او نخواهد بود، و اگر در هستى خود بىنیاز از خداوند بوده و مستقل است، با اصل توحید منافات دارد.آیه یاد شده در زیر ناظر به این برهان است.
«و لاتقولوا ثلثة انتهوا خیرا لکم انما اللّه اله واحد سبحانه ان یکون له ولد له ما فى السموات و ما فى الارض و کفى بالله وکیلا»(نساء/171)قائل به تثلیث نباشید، از این عقیده دورى گزینید که به خیر شماست، همانا او خداى یکتاست، و از داشتن فرزند منزه است، آنچه در اسمانها و زمین است متعلق به اوست، و کافى است که او وکیل(متولى امور)باشد.
ب-احتجاج خاص
در رابطه با اینک حضرت عیسى(ع)حقیقتا فرزند خدا نیست، قرآن کریم از دو طریق آن را اثبات نموده است:
1-حضرت مسیح مانند دیگر افراد بشر و سایر پیامبارن الهى، داراى همه ویژگىهاى انسانى و احتیجات بشرى است زیرا مراحل مختلف حیات انسانى را از کودکى، جوانى و...پشت سر گذاشته، گرسنگى، تشنگى، خستگى رنج، درد، شادمانى و... به او دست مىدهد، بنابراین او نیز مخلوق خدا و بنده و پیامبر اوست.و از حقیقت الوهیت بهرهاى ندارد.
چنان که مىفرماید: «لقد کفر الذین قالوا ان الله ثالث ثلاثة و ما من اله الاّ اله واحد...ما المسیح بن مریم الا رسول قد خلت من قبله الرسل و امه صدیقة کانا یأکلان الطعام انظر کیف نبین لهم الآیات ثم النظرانى یؤفکون» (مائده/75):آنان که گفتند:خدا سومى سه تا است کافر شدند، جز خداى یکتا خدایى نیست...مسیح فرزند مریم جز فرستاده خدا نیست که قبل از او رسولانى آمدهاند، و مادر او راستگو است.آنان(مسیح و مادرش)غذا مىخوردند، بنگر که چگونه نشانهها را براى آنان بیان مىکنیم، سپس بنگر که انان چگونه راه انجراف مىپویند؟!
و نیز مىفرماید:«لقد کفر الذین قالوا ان الله هو المسیح بن مریم، قل فمن یملک من الله شیئا ان ارادان یهلک المسیح بن مریم و امه و من فى الارض جمیعا، و لله ملک السموات و الارض و ما بینهما یخلق ما یشاء و الله على کلى شى قدیر»(مائده/17)آنان که گفتند خدا همان مسیح فرزند مریم است کافر شدند، بگو پس چه کسى مالک کارى از جانب خداست، اگر او بخواهد مسیح و مادرش و همه اهل رمین را هلاک نماید؟خدا مالک آسمان و زمین و آنچه مابین آنهاست مىباشد، آنچه بخواهد مىآفریند، و خدا بر انجام هر کارى تواناست.
2-عبادتها و دعاهاى حضرت مسیح در پیشگاه خداوند به گونهاى است که نمىتوان هدف آن را تعلیم دیگران و اعراضى از این قبیل دانست، بلکه او حقیقتا خدا را عبادت مىکرد و در پیشگاه او اظهار عجز و تضرع مىنمود و این گویاترین دلیل بر عدم الوهیت او است، زیرا معقول نیست که او در عین داشتن مقام الوهیت، در پیشگاه خود به عبادت و دعا قیام نماید!!
قرآن کریم در انى باره مىفرماید:«لن یستنکف المسیح ان یکون عبدا لله»(نساء/172):مسیح از عبادت خدا استنکاف نورزیده است.
علاوه بر این حضترمسیح(ع)بنى اسرائیل را به عبادت افریدگار یکیتا دعوت و تشویق نموده است، و هرگز آنان را به پرستش و عبادت خود فرا نخوانده است.چنان که مىفرماید:«لقد کفرا لذین قالوا ان الله هو المسیح بن مریم و قال المسیح یا بنیا سرائیل اعبدوا الله ربى و ربکم انه من یشرک بالله فقد حرم الله علیه الجنة و مأواه النار و ما للظالمین من انصار» (مائده/72):انان که گفتند خدا همان مسیح فرزند مریم است کافر شدند، و مسیح گفت:اى بنى اسرائیل خدا که پروردگار من و شما است را پرستش کنید، هر کس به خدا شرک ورزد، خدا بهشت را بر او حرام سازد و جایگاه او دوزخ است، و ستمگران را یاورى نیست.
دعوت مسیح(ع)بنى اسرائیل را به عبادت خداوند در اناجیل نیز به طور مکرر آمده است و به تصریح اناجیل، او بها ینکه خداوند پروردگار او و همه انسانهاست و زمام کارهاى او به دست خداوند مىباشد اعتراف نموده و حتى یکبار نیز مردم را به عبادت خود دعوت نکرده است، و بر این اساس مقصود از عبارت«انا و ابى واحد»(انجیل یوحنا، باب دهم)بر فرض اینکه کلام مسیح(ع)باشد این است که اطاعت از من عین اطاعت از خداوند است، همان گونه که قرآن مىفرماید:«من یطع الرسول فقد اطاع الله» (نساء80) * هر کس پیامبر را اطاعت کند، خدا را اطاعت کرده است.
مناظرات کلامى پیامبر(ص)با بتپرستان
بخش مهمى از مناظرات کلامى پیامبر اسلام(ص) مربوط به مناظرات او با مشرکان و بت پرستان مىباشد، اکثر این مناظرات که کلیات اَّها در قرآن کریم و جزئیات آنها در کتب حدیث و تاریخ امده است پیرامون سه مسئله:توحى، نبوت، و معاد مىباشد، بررسى جامع این مناظرات کلامى از گنجایش و هدف بحث کنونى ما بیرون است، لیکن براى آشنایى با نحوه احتجاجات بتپرستان با پیامبر گرامى(ص)و شیوه پاسخگوئى آن حضرت به آنان، نمونهاى از این (*)ر.ک:المیزان، ج 3، ص 291-283.نکته جالب توجه اینکه امام رضا(ع)نیز در مناظره با جاثلیق نصرانى به همین شیوه او را ملزم نمود، به توحید صدوق، ص 422- 421 رجوع نمائید. مناظرات را در مسئله نبوت یادآور مىشویم که فشرده این مناظره در آیاتى از قرآن کریم بیان گردیده است.
و تفصیل آن را طبرسى در احتجاج به شرح زیر نقل کرده است:روزى پیامبر(ص)در کنار خانه کعبه آیات الهى را بر جمعى از اصحاب خود تلاوت مىنمود، در این حال گروهى از سران قریش که عبارت بودند از ولید بن مغیره مخزومى، ابو البخترى بن هشام، ابو الجهل، عاص بن وائل سهمى و عبد الله بن ابى امیه مخزومى گرد امده و درباره پیامبر(ص)و پیش رفت برنامه او سخن مىگفتند و سرانجام تصمیم گرفتند تا با او به احتجاج پرداخته و(به زعم باطل خود)او را در جمع اصحابش تحقیر نمایند، پس نزد آن حضرت آمدند و عبد الله بن ابى امیه * داوطلب مناظره گردیده بود، لب به سخن گشوده و گفت:اى محمد(ص)تو ادعاى بزرگى نموده و خود را فرستاده خداوند مىدانى و حال آنکه کسى چون تو که مانند ما مىخورد و مىآشامد و در کوچه و بازار رفت و آمد مىکند، شایسته رسالت الهى نیست؛زیر اما مىبینیم که پادشاهان روم و فارس افراد متمکن و ثروتمند را به سفارت خود بر مىگزینند و حال انکه خداوند، رب العالمین و برترین فرمانروایات است.
اگر تو فرستاده خدا بودى مىبایست فرشتهاى را با تو همراه نماید تا تو را تصدیق نموده و ما او را مشاهد نمائیم و اصولا اگر خداوند مىخواست پیامبرى براى ما فرستد، مىبایست فرشتهاى را به پیامبرى بر مىگزید، بنابراین تو پیامبر نبوده، مسحور و مجنون مىباشى، رسول گرامى(ص)فرمود:آیا سخن دیگرى نیز دارى؟
عبد الله بن ابى امیه گفت ارى، ما به تو ایمان نخواهیم آورد مگر این که یکى از این کارها را انجام دهى: 1-در سرزمین مکه که سرزمینى کوهستانى و خشک و سوزان است چشمهاى آب حفر نمایى.
2-باغهائى از درختان خرما و انگور داشته باشى که نهرهاى آب در میان آن جارى گردد تا هم خود از آنها استفاده نموده و هم ما را بهرهمند سازى.
3-چنان که خود گمان مىکنى، اسمان را قطعه قطعه نموده بر ما فرو افکنى، زیرا گفتهاى:«ان یروا کسفا من السماء ساقطا یقولوا سحاب مرکوم» (طور/44)اگر چنین کردى شاید ما این سخن را بگوئیم.
4-خدا و فرشتگان را در برابر ما حاضر نمائى (أو تأتى باللّه و الملائکة قبیلا...)
5-خانهاى از جواهرات داشته باشى(او یکون لک بیت من زخرف...)
6-به اسمان صعود نمایى و از جانب خداوند نامهاى بیاورى که در ان نوشته شده باشد:«من الله العزیز الحکیم الى عبد الله بن ابى امیة المخزومى و من معه بأن امنوا بمحمد بن عبد الله بن عبد المطلب، فانه رسولى و صدقوه فى مقاله انه من عندى»و اگر چنین کردى معلوم نیست که به تو ایمان آوریم، بلکه اگر ما را نیز با خود به آسمان ببرى، خواهیم گفت:دست به جادوگرى و سحرزدهاى؟
پیامبر(ص)فرمود آیا حرف دیگرى نیز براى گفتن دارى؟
عبد الله گفت:حرف دیگرى باقى نمانده است، آیا انچه گفتم کافى نیست؟اینک اگر جحت و برهانى دارى آشکار کن و پاسخ سؤالات یاد شده را بیان نما.
پاسخهاى پیامبر گرامى(ص)
رسول گرامى(ص)روى به جانب خداوند نموده گفت:«اللهم انت السامع لکل صوت و العالم بکل شئ تعلم ما قاله عبادک»در این نال این آیات بر او نازل گردید:
1-«و قالوا مال هذا الرسول یأکل الطعام-الى قوله- رجلا مسحورا»(فرقان/8-7).
(*)وى عمهزاده پیامبر(ص)یعنى فرزند عاتکه دختر عبد المطلب مىباشد، (مجمع البیان، ج 6-5، ص 440).
2-«وانظر کیف ضربوا لک الامثال فضلوا فال یستطیعون سبیلا»(اسراء/48).
3-«تبارک الذى ان شاء جعل لک خیرا من ذلک جنات تجرى من تحتها الانهار ویجعل لک قصورا» (فرقان/10):مبارک(برکت بخش)است آنکه اگر بخواهد بهترا ز این را به تو مىدهد، باغهایى که نهرها از زیر آن جارى است.و قصرهایى براى تو فراهم مىآورد.
4-«فلعلک تارک بعض ما یوحى الیک و ضائق به صدرک(هود/12):شاید تو برخى از آنچه به تو وحى مىشود را ترک نموده و سینهات به خاطر آن تنگ مىگردد.
5-«و قالوا لولا انزل علیه ملک ولو انزلنا ملکا لقضى الامر ثم لا ینظرون و لو جعناه ملکا لجعناه رجلا و للبسنا علیهم ما یلبسون»(انعام/9-8):و گفتند:چرا فرشتهاى برا و نازل نشده است، اگر فرشتهاى نازل مىکردیم، کار یکسره مىشد و مهلت داده نمىشدند، و اگر فرشتهاى را به پیامبر بر مىگزیدیم، او را مردى قرار داده و از آنچه مردان مىپوشند بر او مىپوشاندیم.
پس از نزول این ایات رسول گرامى(ص)به پاسخگویى شبهات و اعتراضات مشرکان پرداخت و فرمود:
1-بشر بودن با پیامبرى منافات ندارد؟
این که گفتى چون من مانند شما غذا مىخورم شایسگى مقام نبوت را ندارم(باید بدانى که)نبوت امرى است الهى و خداوند آنچه را خود بخواهد انجام مىدهد و چون کارهایا و همگى پسندیده(و بر وفق مصالح بندگان)است، کسى حق اعتراض بر او ندارد * در این حال این آیه بر او نازل گردید«قل انما انا بشر مثلکم یوحى الى انما الهکم اله واحد»(کهف/ 110):بگو من فقط بشرى مانند شمایم که بر من وحى مىشود، فقط خداى شما یکى است.
2-فلسفه فقر مالى پیامبر خدا
آنگاه فرمود این که گفتى پادشاهان روم و فارس افراد ثروتمند را براى سفارت خود بر مىگزینند و... (باید بدانى که)خداوند در تدبیر امور بندگان خود به گمان و پندار تو عمل نمىکند، بکله او آنچه را خود مصلحت بداند انجام مىدهد، و فلسفه بعثت این است که پیامبران دین الهى را به انسانها تعلیم نمایند و آنان را به یکتا رستى دعوت کنند، و روز و شب در ایفاء رسالت الهى خود سعى و تلاش نمایند، در این صورت، هرگاه پیامبر، صاحب قصرهایى باشد که در آنها بیارامد و پردهداران و خدمتگزاران او را در سراپرده قصرها از چشم مردم مخفى نمایند آیا هدف رسالت ضایع نخواهد شد.
خداوند بدین جهت مرا که مال و ثروت ندارم به پیامبرى برگزید، تا دین وسیله قدرت و قوت خود را به شما بنمایاند که چگونه پیامبر خود را یارى داده و شما توانایى کشتن یا بازداشتن او از انجام رسالتش را ندارید، و در آینده خداوند مرا بر شما غالب نموده و مؤمنان بر سرزمینهاى شما مستولى خواهند شد.
3-چرا پیامبران از فرشتگان نیستند؟
و این که گفتى اگر من پیامبر بودم مىبایست فرشتهاى با من هرماه باشد و بر صدق گفتارم شهادت دهد، و اصولا مىبایست خداوند فرشتهاى را به پیامبرى برگزیند، سخنى نابخردانه است، زیرا فرشته را شما نمىتوانید ببینید، و اگر به صورتى متمثل گردد که بتوانید او را ببینید، فرشته بودن او را انکار نموده و خواهدى گفت او بشرى بیش نیست، زیرا براى آنکه شما بتوانید سخن فرشته را درک نمایید باید (*)شکل قیاسى استدلال چنین است:نبوت تدبیرى است الهى که در مورد بندگان خود انجام مىدهد و کسى در تدبیر خداوند حق اعتراض ندارد، زیرا تدبیرهاى او حکیمانه و پسندیده است، پس در مورد نبوت کسى حق اعتراض به خداوند را ندارد.این قیاس از نظر صورت بر هیئت شکل اول اقترانى و از نظر ماده برهانى مىباشد. به صورت بشر متمثل گردد.در این صورت شما چگونه خواهید دانست که او فرشته است و نه بشر که کارهایى خارقالعاده که بیرون از حد توان شما است انجام مىدهد.
اصولا معجزه، آنگاه شاهد صدق دعوى پیامبرى است که از بشر صادر گردد؛زیرا او دست به کارى زده است که هیچیک از افراد بشر قدرت انجام آن را ندارند، ولى اگر کار خارقالعاده از فرشتهاى سرزند، گواه بر نبوت او نخواهد بود، زیرا ممکن است فرشتگان دیگر نیز قدرت انجام آن را داشته باشند، همانگونه که پرواز پرنده به آسمان معجزه نیست، ولى اگر انسانى مانند پرنده پرواز کند معجزه خواهد بود، بنابراین خداوند از طریق معجزهاى که از پیامبر صادر مىگردد گویاترین دلیل را در اختیار شما قرار داده است، ولى شما چیزى را طلب مىکنید که هیچگونه دلالتى بر صدق دعوى نبوت ندارد. *
4-تهمت جنون
و اما اینکه مرا به جنون متهم مىنمایى چگونه من مجنون مىباشم و حال آنکه شما خوب مرا مىشناسید و مىدانید که در درک و خرد برتر از شما هستم، من از کودکى تا چهل سال در میان شما زندگى کردهام، آیا در طول این مدت زلت و لغزشى یا دروغى یا خیانتى و خطایى در گفتار، یا سفاهتى در رأى از من سراغ دارید؟و به این خاطر خداوند مىفرماید«انظر کیف ضربوا ک الأمثال فضلوا فلایستطیعون سبیلا(فرقان/8):بنگر که چگونه تو را وصف کردند، پس گمراه شدند و راهى به سوى حق ندارند.
5-چرا قرآن بر یکى از دو شخص معروف نازل نشد؟
و این که گفتى چرا قرآن بر یکى از دو مرد معروف یعنى ولید بن مغیره در مکه و عروه در طائف نازل نگردید؟بدین خاطر است که مال و منال دنیا آن گونه که در نظر تو ارزشمند است نزد خداوند قدر و ارزشى ندارد، و اگر حتى به مقدار بال مگسى ارزش مىداشت در اختیار کافران قرار نمىداشت، و تقسیم و تدبیر امور به تو واگذار نشده است بلکه وابسته به مشیت و اراده الهى است و او مانند تو نیست که از فردى به خاطر شوکت و ثروتش واهمه داشته باشد و براى ایمنى از کید او منصب پیامبرى را به او اعطا نماید، و نه در مال و ثروت کسى چشم طمع دارد که به این انگیزه وى را به پیامبرى برگزیند، و نه مانند تو افرادى را بر پایه هوى و هوس دوست مىدارد تا اینکه کارها را به افراد نالایق بسپارد، بلکه او فقط بر معیار عدل تصمیم مىگیرد، و هیچکس بر خداوند حقى ندارد، و او ثروت و مکنت را از روى تفضل به بندگان خود ارزانى مىدارد و کسى را نرسد که بگوید به هر کس ثروت و جاه داد باید منصب نبوت را نیز به او اعطا نماید...
همانگونه که در انسانها یک سلسله تفاوتهایى از نظر جسمانى، توانگرى و فقر، علم و دانش وجود دارد و آنان حق اعتراضى بر خداوند ندارند که چرا چنین تفاوتهائى مشاهده مىشود، و از طرفى همه انان به یکدیگر نیازمند مىباشند تا آنجا که حتى ثروتمندترین افراد به علم و دانش یا تدبیر یا نیروى بدنى و کارى دیگران نیازمند است، همان گونه که افراد فقیر به مال و ثروت اغنیا احتیاج دارند(هر کس از برخى مواهب طبیعى و سرمایههاى آفرینش برخوردار است و از برخى دیگر محروم مىباشد و در نتیجه همگى به یکدیگر نیازمندند)و ثروتمندان حق اعتراض بر خداوند ندارند که چرا دانش و آگاهى فلان دانشمند فقیر را به آنان اعطا نکرده است، و نیز افراد فقیر و دانشمند حق اعتراض ندارند که چرا مال و ثروت فلان فرد متمکن به علم و حکمت او افزوده نگردید ** .
(*)حاصل این استدلال به صورت قیاس استثنایى چنین است:اگر خداوند فرشتهاى را به پیامبرى برگزیند نمىتواند نبوت خود را از طریق معجزه اثبات نماید، و تالى باطل است پس مقدم نیز باطل خواهد بود.
(**)شیوه این احتجاج با پاسخ به اولین شبهه مشرکان همآهنگ است.
6-درخواستهاى بیهوده و محال
و اما این که گفتى به تو ایمان نمىآوریم مگر اینکه در سرزمین مکه چشمههایى حفر نمایى...همانا تو امورى را درخواست مىکنى که هیچگونه دلالتى بر صدق دعوى نبوت ندارند(مجموع این درخواستها برخى جاهلانه و عبث و برخى دیگر غیرممکن مىباشند این درخواستها عبارتند از:)
الف:حفر چشمهها، احداث باغها و جارى نمودن نهرها
پیامبر(ص):آیا تو و افرادى مانند تو در نقطههاى سخت طائف چشمههائى حفر ننمودهاید؟
عبد الله:چرا.
پیامبر(ص):آیا این امر گواه بر نبوت شما است.
عبد الله:خیر.
پیامبر(ص):بنابراین حفر چشمهها در سرزمین کوهستانى و سخت مکه نیز گواه بر نبوت محمد(ص) نخواهد بود و این درخواست تو مانند این است که بگویى ما به تو ایمان نمىآوریم مگر آنکه از جاى خود برخاسته و مانند دیگران راه بروى.
آیا تو و دوستان تو در طائف داراى باغهاى خرما و انگور نیستید، آیا داشتن این باغها دلیل بر نبوت شما مىباشد؟
عبد الله:خیر.
پیامبر(ص):پس چرا از رسول خدا کارهایى را مىطلبید که انجام آنها دلیل بر صدق دعوى نبوت نمىباشد، بلکه اگر به انجام چنین کارهایى اقدام نماید دلیل بر دروغگوئى او خواهد بود، زیرا به چیزى احتجاج مىنماید که در واقع حجت نمىباشد، اگر چه ممکن است موجب عوام فریبى افراد ساده لوح گردد، و فرستاده پروردگار عالمیان از اینگونه رفتارها پیراسته مىباشد.
ب-سقوط آسمان بر سر مشرکان
پیامبر(ص):انجام این درخواست موجب هلاکت و نابودى تو مىگردد و فرستاده خداوند مهربانتر از این است که دست به کارى زند که مایه هلاکت دیگران است، لیکن او دلایل الهى را بر تو اقامه مىکند و خداوند این دلایل را بر وفق میل و خواهش بندگان انجام نمىدهد، زیرا آنان به مصالح و مفاسد خودآگاه نبوده و چه بسا امرى را درخواست مىکنند که غیر ممکن مىباشد و در تدبیر الهى امر غیر ممکن راه ندارد.
آیا هرگز دیدهاى که طبیب مطابق خواهش و میل مریضى طبابت نماید؟طبیب به انچه آن را به صلاح مریض مىداند اقدام مىکند و شما بندگان الهى بیمارانید و خداوند طبیب شما است و شفاى شما در اجراى دستورات او است.
آیا هرگز دیدهاى که مدعى براى اثبات مدعاى خود مطابق میل و درخواست مدعى علیه بیّنه و شاهد اقامه نماید، اگر چنین باشد هرگز ادعا و حقى اثبات نخواهد شد و میان راستگو و دروغگو و ظالم و مظلوم تمیزى حاصل نخواهد گردید. *
ج:آوردن خدا و فرشتگان در برابر دیدگان مشرکان
پیامبر(ص):این درخواستى محال است، زیرا خداوند مانند آفریدهها نیست که حرکت نموده، بیاید و برود و در برابر چیزى قرار گیرد.آرى این خصوصیات از آن بتهاى ناتوان شما است.
اى عبد اللّه، آیا تو در سرزمین طائف و مکه باغها و خانهها و املاکى ندارى؟
عبد اللّه:آرى
پیامبر(ص):آیا تو خود عهدهدار رسیدگى به آنها مى اشى یا نمایندگانى دارى؟
عبد اللّه:نمایندگانى دارم.
پیامبر(ص):هرگاه کارگزاران تو به نمایندگانت (*)این پاسخ مشتمل بر دو نوع احتجاج است:الف-هلاکت بتپرستان به عنوان معجزه الهى با فلسفه اعجاز منافات دارد و چنین کارى با اصل حکمت الهى سازگار نیست.ب- هدف از ارائه معجزات هدایت انسانها است، و خداوند در ارائه دلایل هدایت به دلخواه بندگان عمل نمىکند، بلکه بر معیار مصلحت و بر اساس اصل هدایت تصمیم مىگیرد.براى تبیین این مطلب از تمثیل و تشبیه نیز بهره گرفته شده است. بگویند:ما نمایندگى شما را قبول نداریم مگر اینکه عبد اللّه این ابى امیه را نزد ما آورید تا او را مشاهده کنیم آیا درخواست آنان را بر حق مىدانى؟
عبد اللّه:خیر.
پیامبر(ص):در این صورت سفیران تو از چه راهى مىتوانند مدعاى خود را اثبات نمایند، آیا جز این است که دلایل و شواهدى صحیح بر مدعاى خود اقامه نمایند؟
عبد اللّه:خیر
پیامبر(ص):آیا اگر فرستادگان تو پس از شنیدن درخواست آنان نزد تو آمده و از تو بخواهند تا با آنان همراه گردى و نزد رعیت و کارگزارانت بروى آیا برخلاف رأى تو عمل نکردهاند، و آیا تو آنان نخواهى گفت که شما فرستاده من هستید نه فرمانروا.؟
عبد الله:چرا خواهم گفت.
پیامبر(ص):پس چرا تو از فرستاده خدا چیزى را مىخواهى که درخواست آن را براى خدمتگزاران خود از فرستادگانت مجاز نمىشمارى و چگونه از رسول خدا مىخواهى که نسبت به پروردگار خود بدرفتارى نموده او را بر انجام کارى دستور دهد، با آنکه تو مانند این کار را بر فرستاده خود مجاز نمىدانى، این خود برهان قاطع بر ابطال همه مطالب و درخواستهاى تو مىباشد. *
د:داشتن خانهاى از طلا
پیامبر(ص):آیا نشنیدهاى که بزرگ مصر خانههائى از طلا داشت؟
عبد الله:آرى.
پیامبر(ص):آیا بدین جهت پیامبر خدا گردید؟
عبد الله:خیر.
پیامبر(ص)بنابراین داشتن خانههایى از طلا دلیل بر نبوت محمد(ص)نیز نخواهد بود، و محمد(ص)هرگز جهالت و ناآگاهى تو را بر حجتهاى الهى برنخواهد گزید.(این احتجاج هم برهانى است، هم الزامى).
ه:صعود به آسمان
پیامبر(ص):بالا رفتن به آسمان از نزول آن دشوارتر است و تو اعتراف مىنمایى که به بالا رفتن من به آسمان ایمان نخواهى آورد مگر این که کتابى را براى شما نازل نمایم(و لن نؤمن لرقیک حتى تنزل علینا کتابا نقرؤه)بنابراین به نزول از جانب آسمان و آوردن کتاب نیز ایمانى نخواهى آورد، گذشته بر این خود تصریح مىنمایى که معلوم نیست پس از نزول از آسمان و آوردن کتاب به من ایمانآورى، بنابراین تو اقرار مىنمایى که به حجتهاى الهى با دیده عناد مىنگرى و در نتیجه براى تو راه درمانى جز تأدیب الهى به دست اولیاء خداوند از افراد بشر یا فرشتگان عذاب وجود ندارد و خداوند مرا حکمتى بالغ و جامع عطا فرمود تا همه شبهات تو را باطل نمایم، چنان که مىفرماید:«قل سبحان ربى هل کنت الابشرا رسولا» (اسراء/93)بگو خداوند منزه است از این که به درخواستهاى جاهلانه جامه عمل پوشد و من جز بشرى فرستاده از جانب خداوند نیستم و وظیفه من نیست مگر اقامه حجتهایى که خداوند به من عطا نموده است و هرگز بر من روا نیست که بر خداوند امر و نهى نمایم (4) (حاصل این استدلال این است که درخواستهاى خصم لجاجتآمیز و از روى عناد است و برآوردن چنین درخواستهایى لغو و بیهوده است و خداوند و پیامبر او ازا نجام کارهاى لغو و بیهوده منزه مىباشند).
مناظره پیامبر(ص)با دهریه
روزى عدهاى از دهریه نزد رسول گرامى(ص)آمده گفتند:عقیده ما این است که اشیاء نه آغاز دارند و نه پایانى، اکنون مىخواهیم بدانیم رأى تو در این باره چیست، اگر با ما هم عقدیهاى (*)این پاسخ مشتمل بر دو احتجاج است:1-احتجاج برهانى و آن اینکه درخواست مزبور امرى محال است و قدرت و اراده الهى به امر محال تعلق نمىگیرد.2-احتجاج الزامى. پس ما بر تو مقدم مىباشیم و اگر مخالف ما مىباشى با تو خصومت مىورزیم.
پیامبر(ص)فرمود:دلیل شما بر این که اشیاء ازلى و ابدى هستند چیست؟
گفتند ما جز به آنچه مشاهده مىنمائیم حکم نمىکنیم، و از آنجا که ما آغاز جهان را مشاهده نکردهایم آن را ازلى مىدانیم و از این جهت که پایان آن را نیز مشاهده ننمودهایم آن را ابدى مىدانیم.
پیامبر(ص)فرمود:آیا قدیم و ابدى بودن اشیاء را مشاهده نمودهاید؟اگر پاسخ مثبت دهید، مدعى شدهاید که شما از ازل به همین صورت موجود بودهاید و تا بىنهایت همینگونه موجود خواهید بود و این مدعایى است برخلاف واقع و همگان شما را تکذیب مىنمایند.
گفتند:ما قدیم بودن و بقاء ابدى موجودات را مشاهده ننمودهایم.
پیامبر(ص)فرمود:بنابراین شما به خاطر مشاهده نکردن حدوث و زوال جهان آن را ازلى و ابدى مىدانید و این برتر از این نیست که کسى جهان را به خاطر مشاهده نکردن قدم و بقاء آن حادث و فانى بداند.آنگاه فرمود:آیا شب و روز را مشاهده نمىکنید که یکى پس از دیگرى موجود مىگردد؟
گفتند:آرى.
پیامبر(ص)فرمود:آیا آن دو را ازلى و ابدى مىدانید؟
گفتند:آرى.
پیامبر(ص):آیا اجتماع آن دو را(در یک زمان) جایز مىدانید؟
گفتند:خیر.
پیامبر(ص):بنابراین یکى از آن دو از دیگرى منقطع و جدا مى شد و در نتیجه یکى از آن دو سابق و دیگرى پس از آن خواهد بود.
گفتند:آرى.
پیامبر(ص):بنابراین شما به جدوث شب و روز اعتراف دارید، سپس فرمود:
آیا شما شب و روز را(از نظر آغاز)متناهى مىدانید یا غیرمتناهى؟اگر آن دو را غیرمتناهى مىدانید لازمهاش این است که آنچه آغازى ندارد پایانش به شما رسیده باشد(و حال آنکه آنچه ازلى است ابدى نیز مىباشد و پایانى براى آن متصور نیست)و اگر آن دو را متناهى بدانید پس حادث مىباشند، علاوه بر این اشیائى را که ما مشاهده مىکنیم برخى از آنها به برخى دیگر احتیاج دارند، اکنون بگوئید که اگر آنها حادث مىبودند داراى چه صفتى بودند؟
على(علیه السلام)فرمودهاند:جماعت دهریه با شنیدن این پرسش مبهوت و متحیر گردیدند، زیرا براى موجودات حادث صفتى غیر از این نمىشناختند، بدین جهت از پیامبر مهلت خواستند تا در این باره بیاندیشند. (5)
مناظره پیامبر(ص)با ثنویه
گروهى از ثنویه نزد پیامبر(ص)آمده گفتند ما بر این عقدیهایم که نور و ظلمت مدبران جهان مىباشند اکنون مىخواهیم نظر تو را در این باره جویا شویم، اگر با ما موافق باشى در این عقیده صواب بر تو پیشى گرفتهایم، و اگر مخالف باشى با تو خصومت مىورزیم.
پیامبر(ص)فرمود:دلیل شما بر این مدعا چیست؟
گفتند:زیرا ما در عالم هم خیر مىبینیم و هم شر و آن دو متضاد مىباشند، و محال است که یک مبدأ هم فاعل خیر باشد و هم فاعل ضد آن، همان گونه که از برف حرارت و از آتش برودت صادر نمىگردد، بر این اساس ما براى عالم دو مبدأ قدیم که نور و ظلمت مىباشند اثبات نمودهایم.
پیامبر(ص):آیا(انواع رنگها مانند:)سیاهى و سفیدى، سرخى، زردى، سبزى، آبى(آسمانى) متضاد با یکدیگر نیستند، زیرا وجود دو نوع از آنها نیز مانند گرمى و سردى در یک محل محال مىباشد؟
گفتند:آرى.
پیامبر(ص):پس چرا به تعداد هر یک از آنها آفرینندهاى قدیم اثبات ننمودهاید؟ثنویه سکوت نموده چیزى در پاسخ نگفتند (6) .
یادداشتها:
(1)-تفسیر المیزان، علامه طباطبائى، ج 5، ص 250-251.
(2)-ملل و نحل شهرستانى، ج 1، ص 225-222، بیروت، دارالمعرفه.
(3)-ر.ک:سوره اسراء، آیه 93-90، سوره فرقان، آیه 8-7، سوره زخرف، آیه 32-31.
(4)-احتجاج طبرسى، ج 1، ص 35-28.
(5)-همان مأخذ، ص 26-25.
(6)همان مأخذ.
نفایش گنج را ببین تو زشتى ما را مبین،
فرمود این که مىگویند«در نفس ادمى شرّى هست که در حیوانات و سباع نیست، »نه از آن روست که آدمى از ایشان بدتر است.از آن روست که آن خوى بد و شرّ نفس و شومىهایى که در آدم است، بر حسب گوهر خفى ست که در اوست-که این اخلاق و شومىها و شرّ حجاب آن گوهر شده است.چندان که گوهر نفیستر و عظیمتر و شریفتر، حجاب او بیشتر.پس شومى و شرّ و اخلاق بد سبب حجاب آن گوهر بوده است و رفع این حجب ممکن نشود الاهب مجاهدات بسیار.
و مجاهدهها به انواع است.اعظم مجاهدات آمیختن است با یارانى که روى به حق آوردهاند و از این عالم اعراض کردهاند.هیچ مجاهدهاى سختتر از این نیست که با یاران صالح نشیند-که دیدن ایشان گذازش و افناى آن نفس است.و از این است که مىگویند«چون مار چهل سال آدمى نبیند، اژدها شود.»یعنى که کسى را نمىبیند که سبب گذازش شرّ و شومى او شد.
هر جا که قفل بزرگ نهند، دال بر آن است که آنجا چیزى نفیس و ثمین هست و اینک، هر جا حجاب بزرگ، گوهربهتر.
چنان که مار بر سر گنج است، تو زشتى مار را مبین، نفایش کنج را ببین!
مولانا:فیه ما فیه