آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۴

چکیده

متن

پیشگفتار
شناخت تاریخ علم کلام را مى‏توان از مهمترین و سودمندترین بحثهاى قدماتى این علم دانست، روشن شدن نقطه آغاز و سیر تحولى علم کلام و تطوراتى که پشت سر گذاشته است، بسیارى از ابهاماتى را که در رابطه با موضوع، روش، علل و اسباب پیدایش علم کلام، ترابط و تمایز آن با علوم دیگر و...در گفته‏ها و نوشته‏هاى باحثان پیرامون این مطلب دیده مى‏شود برطرف نموده و معیارى استوار براى ارزیابى داوریهاى آنان بشمار مى‏آید، از این روى باید با دقت و احتیاط لازم به بررسى آن اهتمام ورزید.
در اینکه نقطه آغاز کلام اسلامى کجاست؟و چه عواملى موجب پیدایش این علم گردید؟آراء مختلفى ابراز شده است، ولى غالبا قرن دوم هجرى را مبدأ ظهور علم کلام، و نفوذ عقاید و فرهنگهاى بیگانه در میان مسلمانان را عامل تعیین کننده آن مى‏شمارند، لیکن قبل از هر چیز باید مقصود خود از علم کلام را روشن سازیم، آیا مقصود ظهور فرقه‏ها و آراء مختلف کلامى است؟یا مباحثات و گفتگوهاى کلامى؟
در صورت اول مبدأ ظهور علم کلام پس از شهادت امام على(ع)یعنى حدود نیمه قرن اول هجرى است؛زیرا تا این زمان هیچگونه نشانى از وجود فرقه‏هاى کلامى در میان مسلمانان در دست نیست و علت آن نیز چنانکه در آینده بیان خواهد شد، این بود که با حضور پیامبر(ص)در عصر رسالت و حضور امام على(ع)در عصر پس از آن، هیچگونه رمینه‏اى براى بروز عقاید و آراء مختلف وجود نداشت؛ زیرا رأى و نظرى در برابر رأى و نظر آن دو بزرگوار پذیرفته نمى‏شد، ولى در زمانهاى بعد به خاطر دگرگونى شرایط سیاسى و اجتماعى و حاکمیت جوّ رعب و وحشت از سوى حاکمان اموى، رابطه اکثریت مسلمانان با خاندان وحى قطع گردید و شرایط به گونه‏اى بود که نه تنها رأى و نظر ائمه طاهرین به‏ عنوان رأى فصل شناخته نمى‏شد، بلکه از مطرح شدن رسمى آن نیز جلوگیرى مى‏شد؛در چنین شرایطى زمینه مساعد براى ظهور عقاید و آراء مختلف فراهم گردید و اما اینکه علاوه بر عامل‏پیشین چه عوامل داخلى یا خارجى دیگرى در ظهور آراء و فرق کلامى در جامعه اسلامى مؤثر بود، مطلبى است که در ضمن بحثهاى آینده روشن خواهد شد.
اما اگر مقصود از علم کلام مناظرات و گفتگوهاى کلامى است، باید گفت تاریخ علم کلام همزمان با تاریخ اسلام مى‏باشد و نخستین فردى که رسالت کلام اسلامى را عهده‏دار گردید، پیامبر عظیم الشأن اسلام بود که اولین پیام و شعار او پیام توحید و شعار یکتاپرستى بود و مخالفت شدید مشرکان و بت‏پرستان مکه را به دنبال داشت و آن حضرت به اثبات مدعاى خود و پاسخگویى پرسشهاى بت‏پرستان و دفع شبهات آنان پرداخت که این مسئله در آیات قرآن منعکس گردیده است.
دومین میدان نبرد کلامى پیامبر(ص)با بت‏پرستان، مسأله نبوت بود؛زیرا مخالفان با طرح سؤالات و شبهات مخلتف مى‏کوشیدند تا به گمان باطل خود از نفوذ دعوت آن حضرت در دلهاى مردم جلوگیرى نمایند و او را شکست دهند، ولى پیامبر(ص)با درایت و متانت خاص خود و با دلایل قاطع و روشنگر، تلاشهاى مخالفان را در هم شکست.
در دوره مدینه نیز نبرد کلامى رسول گرامى شکل جدیدى به خود گرفت و این بار طراحان سؤالات و شبهات کلامى، عالمان جاه‏طلب و دنیاپرست یهود و نصارى بودند که ماهرانه و زیرکانه سؤالات و شبهاتى را القاء مى‏کردند تا در باور و اعتقاد مسلمانان ایجاد رخنه نموده و از پیوستن همکیشان خود به آئین اسلام جلوگیرى نمایند، ولى در همه موارد با پاسخهاى قاطع و روشنگر پیامبر مواجه مى‏شدند و در نتیجه در جبهه مبارزه اعتقادى و کلامى ناکام گردیدند.
در این دوره علاوه بر شبهات و اعتراضاتى که از سوى اهل کتاب القاء مى‏گردید و مناظرات کلامى را بدنبال داشت، پرسشهایى نیز از جانب مسلمانان در زمنیه پاره‏اى از موضوعات کلامى مطرح مى‏گردید و پیامبر(ص)به آنان پاسخ مى‏داد، چنانکه گاهى نیز بودن طرح سئوال و یا اعتراضى، خود آن حضرت به تبیین برخى از مسائل اعتقادى مى‏پرداختند و بر این اساس مجموع مباحث کلامى عصر رسالت را محورهاى سه‏گانه زیر تشکیل مى‏داد:
1-مباحثات و مناظرات کلامى.
2-پرسشها و پاسخهاى کلامى.
3-تعالیم و آموزشهاى کلامى.
نقل و بررسى همه مباحث کلامى دوران رسالت در ابعاد سه‏گانه فوق در گنجایش یک بحث تاریخ‏شناسانه نیست، لیکن از آنجا که آگاهى بر آن در آشنایى ما با شیوه بحثهاى کلامى سودمند مى‏باشد، نقل و بررسى نمونه‏هایى از مناظرات پیامبر گرامى را با مشرکان و بت‏پرستان لازم مى‏دانیم.
مناظرات کلامى پیامبر(ص)با اهل کتاب تحویل قبله
تحویل قبله یک رخداد اجتماعى-دینى بود که در نخستین سالهاى پس از هجرت در جامعه اسلامى به وقوع پیوست، این رخداد اجتماعى-دینى بحث و گفتگوئى کلامى را میان یهود(و احیانا کافران قریش) از یک طرف و پیامبر گرامى(ص)از طرف دیگر بدنبال داشت و آن بحث درباره جواز امتناع نسخ احکام دینى بود، بنابراین زمینه پیدایش بحث کلامى نسخ براى اولین بار میان مخالفان و طرفداران آن، تحویل قبله بود و از اینجا به دست مى‏آید که گاهى رخدادهاى اجتماعى و مانند آن مى‏تواند زمینه‏ساز طرح مباحث جدید کلامى باشد.
و اما مهمترین انگیزه مخالفان نسخ که طراحان این بحث کلامى بودند، یکى یافتن پایگاهى براى دفاع از حقانیت ائین خود و اینکه آئین یهود براى همیشه استوار و پابرجا بوده و چون نسخ احکام و شرایع الهى ممکن نیست، بنابراین جز شریعت آنان، شریعت دیگرى از جانب خداوند نیامده است و در نتیجه دعوى پیامبر اسلام و نیز مسیح، نادرست مى‏باشد.
محرک و انگیزه دیگر آنان در پافشارى بر این بحث این بوده که آنان با تحویل قبله یک امتیاز مهم اجتماعى-دینى را از دست مى‏دادند، همانگونه که سوژه تبلیغاتى آنان مبنى بر اینکه قبله‏گاه بودن بیت المقدس براى مسلمانان، دلیل بر حقانیت و استوارى آئین آنان و تبعیت اسلام از یهود مى‏باشد.
شیوه استدلال یهود
یهود بر محال بودن نسخ و تحویل قبله بر پایه دو اصل استدلال مى‏کردند، یکى اصل حکمت الهى و دیگر اصل علم گسترده خداوند، زیرا تشریع نخست یا داراى مصلحت بوده و یا نبوده، صورت دوم با اصل حکمت الهى منافات دارد و در صورت نخست یا مصلحت آن همیشگى بوده و یا موقت، در صورت اول تشریع همچنان باقى است، زیرا تشریع تابع ملاک است و ملاک آن همچنان باقى است، و صورت دوم مستلزم نسبت جهل به خداوند است، زیرا او حکم را به صورت مطلق(دائمى)تشریع کرده، و حال آنکه مصحلت آن موقت بوده است و بعدا که متوجه موقت بودن مصلحت و ملاک تحکم شده آن را الغاء کرده است.
استدلال آنان از نظر صورت قیاسى و از نظر ماده مغالطى است، زیرا درست است که بشریع الهى مبتنى بر مصالح است، ولى مصلحت از صفات تکوینى موضوع یا متعلق تشریع نیست، بلکه موضوع مصلحت، مکلفان مى‏باشند و مقصود هدایت آنها است، و چون مصالح ممکن است تغییرپذیر باشند، تشریع نیز متغیر خواهد بود.خداوند نیز گرچه از آغاز مى‏دانست که تشریع نخست(نماز خواندن به سوى بیت المقدس)موقت مى‏باشد، ولى به خاصر مصالحى که در این زمینه مطرح بود، موقت بودن حکم را اعلان ننمود.بنابراین تحویل قبله نه مخالف حکمت است و نه مخالف عم خدا.
بنابراین استدلال مخالفان از نوع مغالطه(اخذ ما بالعرض مکان ما بالذات)و استدلال پیامبر(ص)از نوع برهان مى‏باشد، ولى بنابر آنچه در احتجاج طبرسى آمده است، پیامبر(ص)علاوه بر قیاس برهانى، از شیوه تمثیل و جدل نیز بهره گرفته است و آن تشبیه تبدیل قبله از بیت المقدس به کعبه، به تبدیل بیمارى به سلامتى و مرگ به زندگى مى‏باشد.
استدلال دیگر پیامبر(ص)بر امکان نسخ
استدلال دیگرى نیز بر رد نظریه یهود مبنى بر محال بودن نسخ در قرآن آمده است و آن اینکه تورات گزارش مى‏دهد * حلال بر آنان حرام گردید، بنابر این خود تورات که یهود دعوى پیروى آن را دارند بر وقوع نسخ در شریعت موسى گواهى مى‏دهد و در نتیجه نسخ احکام دینى امرى محال نخواهد بود.این استلال را مى‏توان به صورت زیر تقریر کرد:
1-نسخ واقع شده است.
2-آنچه واقع گردد ممکن مى‏باشد.
پس نسخ ممکن مى‏باشد.
مقدمه دوم بدیهى است و دلیل بر مقدمه اول نیز تورات است که بر تحریم برخى از طعام‏هاى حلال بر بنى اسرائیل دلالت دارد.گرچه مقدمه نخست از یقینات است، ولى چون در این استدلال دلالت تورات که مورد تسلیم یهود است مورد استناد قرار گرفته است، استدلال به شیوه جدل مى‏باشد.
(*)کلا لطعام کلان حلاّ لبنى اسرائیل الاّ ما حرّم اسرائیل على نفسه من قبل ان تنزل التوراة، قل فأتوا بالتوراة فاتلوها ان کنتم صادقین(آل عمران/93):همه طعامها بارى بنى اسرائیل حلال بود جز آنچه اسرائیل(یعقوب)قبل از نزول تورات بر خود حرام نمود، بگو تورات را بیاورید و تلاوت کنید اگر در گفته خود صادقید.
فبظلم من الذین هادوا حرمنا علیهم طیبات احلت لهم، (نساء/160):به خاطر ستمگرى یهود، برخى از حلالها را بر آنان حرام نمودیم.
ادعاى فاقد برهان
هریک از دو گروه یهود و نصارى براى اثبات حقانیت مرام و آئین خود ادّعا مى‏کرد که جز او کسى وارد بهشت نخواهد شد«و قالوالن یدخل الجنة الا من کان هودا اونصارى»(بقره/111)پیامبر(ص)به سه شیوه نادرستى آن را اثبات نموده است:
الف:مدعاى مزبور فاقد برهان است و مدعاى فاقد برهان پذیرفته نیست.
«قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین»(بقره/111)
ب:شرط ورود به بهشت ایمان و نیکوکارى است، و این شرط به یهود یا نصارى اختصاص ندارد.
«بلى من اسلم وجهه للّه و هو محسن فله اجره عند ربه و لاخوف علیهم و لاهم یحزنون»(بقره/112)
ج:اگر شما یقین دارید که بهشت مخصوص شما است، باید مشتاق مرگ باشید، و حال آنکه دل بدنیا بسته و از مرگ مى‏گریزید.
«قل ان کانت لکم الدار الآخرة عند اللّه خالصة من دون الناس فتمنوا الموت ان کنتم صادقین.
و لن یتمنوه ابدا بما قدمت ایدیهم واللّه علیم بالظالمین.
و لتجدنهم احرص الناس على حیوة و من الذین اشرکوا...»(بقره/94-96)بگو اگر(سعادت در) سراى آخرت به شما اختصاص دارد و شما در این اعتقاد راستگویید مرگ را آرزو کنید، و بخاطر کارهایى که انجام داده‏اند هرگز آن را آرزو نخواهند کرد، و خدا ستمگران را مى‏شناسد.و آنان را حریص‏ترین انسانها نسبت به زندگى دنیا خواهى یافت.
استدلالهاى سه‏گانه از نظر ماده، برهانى و از نظر صورت، قیاس اقترانى و استثنائى مى‏باشند.
گزافه گوئى اهل کتاب
یهود از روى خودخواهى و غرور مى‏گفتند:ما جز چند روى عذاب نخواهیم شد.»و قالوا لن تمسنا النار الا ایاما معودة»(بقره/80).
قرآن به دو صورت بدان پاسخ داده است:
الف:آنان هیچگونه دلیلى بر این گزافه‏گوئى خود ندارند، «قل اتخذتم عند اللّه عهدا فلن یخلف اللّه عهده»(بقره آیه 80)بگو آیا عهدى از جانب خدا دریافت کرده‏اید؟و خدا عهد خود را نمى‏شکند. (استفهام در آیه انکارى است)این استدلال به شیوه برهان است.
ب:اقامه برهان برخلاف مدعاى آنان(قیاس معارضه)و اثبات اینکه آنان از مخلدان در عذاب خواهند بود، زیرا هر کس به خاطر فرو افتادن در تمایلات نفسانى به پیامبران الهى کفر ورزد، و همه روزنه‏هاى هدایت را به سوى خود مسدود سازد، عذاب جاوید خواهد داشت.
«بلى من کسب سیئة و احاطت به خطیئته فاولئک اصحاب النار هم فیها خالدون»(بقره/81).آرى کسانى که مرتکب گناه شوند، و گناه آنان را فرا گیرد جاودانه در دوزخ خواهند بود.استدلال مزبور نیز برهانى است.
اهل کتاب دست به گزافه‏گوئى دیگر زده، خود را بستگان و دوستان خدا معرفى مى‏کردند و بدین جهت خود را از عذاب اخروى مصون مى‏دانستند:
«و قالت الیهود و النصارى نحن ابناؤا اللّه و احباؤه» (مائده/18).
قرآن به این گزافه‏گوئى نیز دو پاسخ داده است:
الف:پاسخ نقضى:چنانکه مى‏فرماید:«قل فلم یعذبکم بذنوبکم»(مائده/18).یعنى اگر مدعاى شما راست بود نمى‏بایست در دنیا به خاطر گناهنى که انجام داده‏اید کیفر داده شودى، و حال آنکه گرفتار عذاب‏هاى دنیوى شده‏اید.ممکن است توهم شود که ناگوارى‏هائى که بر یهود و نصارى وارد شده است عذاب و کیفر نبوده، بلکه از قبیل ابتلا و امتحان بوده است، مانند ناملایمات و ناگوارى‏هائى که بر اولیاء الهى وارد مى‏شود.
ولى این توهم بى‏پایه است، زیرا رحمت و نقمت بودن مصایب و امتحان و کیفر بودن آنها را از دو راه‏ مى‏توان شناخت، یکى اینکه فرد یا افرادى که در معرض ناملایمات قرار مى‏گیرند، از صالحان و پارسایان بوده مرتکب هیچگونه کار نامشروعى نشده باشند که در این صورت مصایب و ناملایمات جز رحمت و ابتلاء عنوان دیگرى نخواهد داشت، و گاهى ناملایمات و ناگوارى‏ها بر گنهکارانى وارد مى‏شود که جز تبهکارى و گمراهى، راه دیگرى را نپیموده و راههاى هدایت را بر خود مسدود نموده‏اند، این گونه ناملایمات جز خشم و عذاب الهى نام دیگرى ندارد.و گاهى نیز بر افرادى وارد مى‏شود که به گفته قرآن «خلطوا عملا صالحا و آخر سیئا»گاهى راه صلاح را مى‏پیمایند و گاهى راه گناه را، این افراد ممکن است در برابر ناملایمات، دو برخورد متفاوت داشته باشند، برخى از آنها عبرت گرفته و از گناه فاصله مى‏گیرند و در نتیجه حوادث تلخ براى آنان رحمت خواهد بود، و گروهى درس عبرت نمى‏گیرند و حوادث تلخ براى آنان نقمت و نکبت خواهد بود.
مطالعه تاریخ قوم یهود از بعثت موسى(ع)تا بعثت پیامبر اسلام(ص)که حدود دو هزار سال مى‏باشد و نیز مطالعه تاریخ نصارى از وقتى که عیسى(ع)از میان آنان غایب گردید، تا زمان رسالت پیامبر اکرم(ص)که شش قرن گفته شده است، به روشنى گواهى مى‏دهد که یهود و نصارى پیوسته دست به تبهکارى و گناه زده و حوادث تلخ و ناگوارى که بر آنان وارد مى‏شد نیز مایه عبرت آنان نگردید، بنابراین حوادث یاد شده مصداق بارز عذاب دنیوى خداوند بر آنان است، و این امر مدعاى آنان که خود را احباء و اقرباء الهى مى‏دانستند و مقصودشان این بود که مورد خشم و عذاب الهى قرار نخواهند گرفت را مردود مى‏سازد. (1)
ب-قیاس معارض:
چنانکه مى‏فرماید:«بل انتم بشر ممن خلق یغفر لمن یشاء و یعذب من یشاء وللّه ملک السموات و الارض و ما بینهما و الیه المیر».(مائده/18):بلکه شما بشرهائى از آفریده‏هاى الهى هستید، خداوند هر کس را بخواهد مى‏آمرزد و هر کس را بخواهد عذاب مى‏کند، و او مالک آسمان‏ها و زمین و ما بین آنهاست، و بازگشت بسوى اوست.
حاصل برهان این است که شما از نظر آفریش هیچگونه امتیازى بر دیگران ندارید که بدان جهت حکم ویژه‏اى داشته باشید، و از طرفى مالک و صاحب اختیار همه آفریده‏ها کسى جز خداوند نیست، و سرانجام همه بسوى او باز خواهد گشت.بنابراین امر غفران و عذاب به مشیت و خواست او بوده که بر پایه عدل و حکمت خود بکار خواهد بست و چون شما نیز مانند دیگر افراد بشر مى‏باشید، ازا ین اصل کلى مستثنى نخواهید بود.
در رد عداوت یهود با جبرئیل نیز به دو شیوه مناظره شده است:
شیوه نقضى:و آن اینکه اگر شما به بهانه اینکه چون جبرئیل آورنده دستورات مربوط به عذاب و حوادث تلخ بوده است دشمنى مى‏کنید، باید با عزرائیل نیز دشمن باشید، زیرا او نیز آورنده حکم مرگ انسان‏ها است.
شیوه حلى:اصولا تحبرئیل مأمورى از جانب خداوند بوده، و هرگاه مأمور الهى به وظیفه خود جامه عمل پوشد، نه تنها نباید مورد خشم قرار گیرد، بلکه شایسته تکریم و توقیر مى‏باشد.
تبعیض در ایمان:
در رد اهل کتاب که در ایمان به پیامبران قائل به تبعیض * بودند، دو دلیل آورده است:
1-انکار رسالت پیامبر الهى، مستلزم انکار تدبیر و ربوبیت الهى و در نتیجه کفر به خداوند است.و در نتیجه تبعیض در ایمان به کفر منتهى مى‏گردد.
«ان الذین یکفرون باللّه و رسله...اولئک هم الکافرون حقا(نساء/150 و 151):آنانکه به خدا و پیامبران او کفر مى‏ورزند در حقیقت کافرند.
(*)و یقولون نؤمن ببعض و نکفر ببعض و یریدون ان بتخذوا بین ذلک سبیلا.(نساء/150):مى‏گویند به برخى ایمان داشته، و به برخى کفر مى‏ورزیم، مى‏خواهند راهى میانه را برگزینند.
2-انکار رسالت برخى از پیامبران مستلزم تفرقه میان خدا و پیامبر او بوده، و نتیجه آن مستقل انگاشتن پیامبر در امور رهبرى است.«و یریدون ان یفرقوا بین اللّه ورسله»(نساء/150):مى‏خواهند میان خدا و پیامبرانش جدایى اندازند.
دو استدلال مزبور به شیوه قیاس برهانى است، همانگونه که شیوه احتجاج بر علیه نصارى در مسئله تثلیث نیز قیاسى و برهانى مى‏باشد.
عقیده تثلیث و احتجاجات پیامبر(ص)
از میان عقاید و آراء مختلفى که پیروان آیین مسیحیت درباره حضرت عیسى(ع)ابراز نموده‏اند، قرآن کریم تنها به آنچه مربوط به مسأله توحید است اهتمام ورزیده و آنها را نقل و نقد نموده است که عبارتند از:
1-مسیح فرزند خدا است، چنان که مى‏فرماید:«و قالت النصارى المسیح ابن الله»(توبه/30).
2-مسیح خدا است، چنان که مى‏فرماید:«لقد کفر الذین قالوا ان الله هو المسیح بن مریم»(مائده/ 17)، و مانند آن است آیه(72)از همین سوره.
3-عقیده تثلیث چنان که مى‏فرماید:«لقد کفر الذین قالوا ان الله ثالث ثلاثه»(مائده/73)، و نیز مى‏فرماید:«و لاتقولوا ثلثه»(نساء/171).
برخى مانند شهرستانى اختلاف ظاهرى مضامین این آیات را ناظر به مذاهب مختلف مسیحیت دانسته و گفته‏اند:«ملکانیه قائل به نبوت حقیقى و تثلیث مى‏باشند و آیه تثلیث اشاره به این مذهب است و نسطوریه نبوت و نزول را از قبیل اشراق نور بر جسم شفاف مى‏دانند، و یعقوبیه ان را نوعى انقلاب دانسته مى‏گویند:خداوند به صورت بشر منقلب مى‏گردد و آیه‏«لقد کفر الذین قالوا ان الله هو المسیح بن مریم» «ناظر به این مذهب است». (2)
ولى همان گونه که علامه طباطبائى فرموده‏اند، قرآن کریم به بیان خصوصیات مذاهب آنان اعتنائى نداشته، و اهتمام خود را به آنچه مشترک میان همه مذاهب آنان است مبذول داشته است، و آن دو مطلب است:یکى اینکه مسیح(ع)از سنخ خدا است، و دیگرى مسأله تثلیث که مترتب بر آن مى‏باشد.و شاهد بر این مطلب یگانگى و هم‏آهنگى احتجاجات قرآنى بر علیه آنان مى‏باشد چنان که بیان خواهد شد.
توضیح آنکه در تورات و اناجیل فعلى، به یگانگى خدا تصریح شده است و از طرف دیگر در اناجیل بر مسأله فرزندى مسیح و اینکه«ابن»همان«اب» مى‏باشد نیز تصریح گردیده است.و اگر در مواردى واژه، اب، برخ داوند، و واژه ابن بر عیسى و غیراو به عنوان دو وصف تشریفاتى اطلاق شده است، ولى در مواردى دیگر که واژه اب بر خداوند، و واژه ابن بر عیسى(ع)اطلاق گردیده، بر یگانگى آن دو تصریح شده و به هیچ وجه قابل تأویل به وصف تشریفاتى نمى‏باشد.
این قبیل تعبیرهاى مطرح شده در انجیل آنان را به عقیده تثلیث سوق داده است تا بدین وسیله دو عقیده متضاد را با یکدیگر آشتى دهند، و حاصل تفسیر آنان از تثلیث این است که ذات، یک چیز است که داراى سه«اقنوم»است و مقصود از اقنوم صفت شئ است که براى غیر خود ظهور و تجلى مى‏کند و مباین با موصوف نمى‏باشد، و این اقانیم سه‏گانه عبارتند از:اقنوم وجود، اقنوم علم(کلمه)و اقنوم حیات(روح)و اینها همان اب(اقنوم وجود)و ابن (اقنوم علم و کلمه)و روح القدس(اقنوم حیات) مى‏باشند.بنابراین ابن که همان کلمه و اقنوم علم است از جانب اب که اقنوم حیات است، همراه با روح القدس که اقنوم حیات است تنزل یافته است.
این اجمال نظریه آنان در تبیین عقیده تثلیث است، اگرچه در تفصیل ان بیش از هفتاد مذهب و عقیده ابراز گردیده است.در هر حال اصل عقیده تثلیث و اینکه یک حقیقت در عین وحدت سه چیز است، مورد قبول همه آنان مى‏باشد و آیات قرآنى که قبلا ذکر شد بیانگر همین عقیده مشترک مى‏باشند.
شیوه احتجاجات قرآن
قرآن کریم در رد عقیده تثلیث بر پایه دو شیوه احتجاج کرده است:
الف-احتجاج عام
و آن اینکه بنوت حقیقى براى خداوند محال است، خواه عیسى باشد و یا غیر او.و این مطلب را از سه طریق اثبات نموده است: 1-داشتن فرزند و تولد حقیقى مستلزم مادیت و جسمانیت است.
2-لازمه قیومیت مطلقه خداوند این است که همه چیز نیازمند و وابسته بها و باشد، و در این صورت فرض موجودى که از نظر ذات و صفات مماثل او باشد محالا ست.
3-تولید مثل و بدست اوردن فرزند امرى است تدریجى و زمانى و حال آنکه افعال الهى بدون مهلت و تدریج انجام مى‏گیرد
آیه یاد شده در زیر ناظر به براهین سه‏گانه فوق است: «و قالوا التخد الله ولدا»گفتند خدا فرزند دارد (مدعى)
1-سبحانه:خدا(از این نسبت)منزه است.
(برهان اول)
2-بل له ما فى السموات و الارض کل له قانتون: بلکه آسمانها و زمین ملک اوست و همگى در برابر او خاضعند.(برهان دوم)
3-بدیع السموات و الارض و اذا قضى امرا فانما یقول له کن فیکون»(بقره/117)مبدع آسانها و زمینا ست، هرگاه قضاء(مشیت حتمى)او به چیزى تعلق گیرد بها و مى‏گوید:باش و او پدید مى‏آید(در فعل الهى تدریج راه ندارد).
نصارى مسأله فرزندى را به این طریق تفسیر مى‏کنند که بدون آنکه جزئى مادى از خداوند جدا شده و به تدریج به صورت مسیح تحقق یافته باشد، خداوند مسیح را که در حقیقت همانند او مى باشد، ایجاد نموده است بنابراین تفسیر، اشکال جسمانیت و تدریج برطرف مى‏گردد، ولى اشکال مماثلت (برهان دوم)همچنان به قوت خود باقى است.
فرض مماثلت در ذات، علاوه بر اشکال قبل (مخالفت با اینک ذات خداوند غنى مطلق و بى‏مانند است)اشکال دیگرى نیز دارد و آن اینکه با اصل یگانگى هداوند نیز منافات دارد، زیرا فرض تماثل ذاتى و نوعى، مستلزم کثرت عددى است، و در این صورت اگر ابن محتاج و نیازمند خداوند است، در الوهیت مماثل او نخواهد بود، و اگر در هستى خود بى‏نیاز از خداوند بوده و مستقل است، با اصل توحید منافات دارد.آیه یاد شده در زیر ناظر به این برهان است.
«و لاتقولوا ثلثة انتهوا خیرا لکم انما اللّه اله واحد سبحانه ان یکون له ولد له ما فى السموات و ما فى الارض و کفى بالله وکیلا»(نساء/171)قائل به تثلیث نباشید، از این عقیده دورى گزینید که به خیر شماست، همانا او خداى یکتاست، و از داشتن فرزند منزه است، آنچه در اسمانها و زمین است متعلق به اوست، و کافى است که او وکیل(متولى امور)باشد.
ب-احتجاج خاص
در رابطه با اینک حضرت عیسى(ع)حقیقتا فرزند خدا نیست، قرآن کریم از دو طریق آن را اثبات نموده است:
1-حضرت مسیح مانند دیگر افراد بشر و سایر پیامبارن الهى، داراى همه ویژگى‏هاى انسانى و احتیجات بشرى است زیرا مراحل مختلف حیات انسانى را از کودکى، جوانى و...پشت سر گذاشته، گرسنگى، تشنگى، خستگى رنج، درد، شادمانى و... به او دست مى‏دهد، بنابراین او نیز مخلوق خدا و بنده و پیامبر اوست.و از حقیقت الوهیت بهره‏اى ندارد.
چنان که مى‏فرماید: «لقد کفر الذین قالوا ان الله ثالث ثلاثة و ما من اله‏ الاّ اله واحد...ما المسیح بن مریم الا رسول قد خلت من قبله الرسل و امه صدیقة کانا یأکلان الطعام انظر کیف نبین لهم الآیات ثم النظرانى یؤفکون» (مائده/75):آنان که گفتند:خدا سومى سه تا است کافر شدند، جز خداى یکتا خدایى نیست...مسیح فرزند مریم جز فرستاده خدا نیست که قبل از او رسولانى آمده‏اند، و مادر او راستگو است.آنان(مسیح و مادرش)غذا مى‏خوردند، بنگر که چگونه نشانه‏ها را براى آنان بیان مى‏کنیم، سپس بنگر که انان چگونه راه انجراف مى‏پویند؟!
و نیز مى‏فرماید:«لقد کفر الذین قالوا ان الله هو المسیح بن مریم، قل فمن یملک من الله شیئا ان ارادان یهلک المسیح بن مریم و امه و من فى الارض جمیعا، و لله ملک السموات و الارض و ما بینهما یخلق ما یشاء و الله على کلى شى قدیر»(مائده/17)آنان که گفتند خدا همان مسیح فرزند مریم است کافر شدند، بگو پس چه کسى مالک کارى از جانب خداست، اگر او بخواهد مسیح و مادرش و همه اهل رمین را هلاک نماید؟خدا مالک آسمان و زمین و آنچه مابین آنهاست مى‏باشد، آنچه بخواهد مى‏آفریند، و خدا بر انجام هر کارى تواناست.
2-عبادتها و دعاهاى حضرت مسیح در پیشگاه خداوند به گونه‏اى است که نمى‏توان هدف آن را تعلیم دیگران و اعراضى از این قبیل دانست، بلکه او حقیقتا خدا را عبادت مى‏کرد و در پیشگاه او اظهار عجز و تضرع مى‏نمود و این گویاترین دلیل بر عدم الوهیت او است، زیرا معقول نیست که او در عین داشتن مقام الوهیت، در پیشگاه خود به عبادت و دعا قیام نماید!!
قرآن کریم در انى باره مى‏فرماید:«لن یستنکف المسیح ان یکون عبدا لله»(نساء/172):مسیح از عبادت خدا استنکاف نورزیده است.
علاوه بر این حضترمسیح(ع)بنى اسرائیل را به عبادت افریدگار یکیتا دعوت و تشویق نموده است، و هرگز آنان را به پرستش و عبادت خود فرا نخوانده است.چنان که مى‏فرماید:«لقد کفرا لذین قالوا ان الله هو المسیح بن مریم و قال المسیح یا بنیا سرائیل اعبدوا الله ربى و ربکم انه من یشرک بالله فقد حرم الله علیه الجنة و مأواه النار و ما للظالمین من انصار» (مائده/72):انان که گفتند خدا همان مسیح فرزند مریم است کافر شدند، و مسیح گفت:اى بنى اسرائیل خدا که پروردگار من و شما است را پرستش کنید، هر کس به خدا شرک ورزد، خدا بهشت را بر او حرام سازد و جایگاه او دوزخ است، و ستمگران را یاورى نیست.
دعوت مسیح(ع)بنى اسرائیل را به عبادت خداوند در اناجیل نیز به طور مکرر آمده است و به تصریح اناجیل، او بها ینکه خداوند پروردگار او و همه انسانهاست و زمام کارهاى او به دست خداوند مى‏باشد اعتراف نموده و حتى یکبار نیز مردم را به عبادت خود دعوت نکرده است، و بر این اساس مقصود از عبارت«انا و ابى واحد»(انجیل یوحنا، باب دهم)بر فرض اینکه کلام مسیح(ع)باشد این است که اطاعت از من عین اطاعت از خداوند است، همان گونه که قرآن مى‏فرماید:«من یطع الرسول فقد اطاع الله» (نساء80) * هر کس پیامبر را اطاعت کند، خدا را اطاعت کرده است.
مناظرات کلامى پیامبر(ص)با بت‏پرستان
بخش مهمى از مناظرات کلامى پیامبر اسلام(ص) مربوط به مناظرات او با مشرکان و بت پرستان مى‏باشد، اکثر این مناظرات که کلیات اَّها در قرآن کریم و جزئیات آنها در کتب حدیث و تاریخ امده است پیرامون سه مسئله:توحى، نبوت، و معاد مى‏باشد، بررسى جامع این مناظرات کلامى از گنجایش و هدف بحث کنونى ما بیرون است، لیکن براى آشنایى با نحوه احتجاجات بت‏پرستان با پیامبر گرامى(ص)و شیوه پاسخگوئى آن حضرت به آنان، نمونه‏اى از این (*)ر.ک:المیزان، ج 3، ص 291-283.نکته جالب توجه اینکه امام رضا(ع)نیز در مناظره با جاثلیق نصرانى به همین شیوه او را ملزم نمود، به توحید صدوق، ص 422- 421 رجوع نمائید. مناظرات را در مسئله نبوت یادآور مى‏شویم که فشرده این مناظره در آیاتى از قرآن کریم بیان گردیده است.
و تفصیل آن را طبرسى در احتجاج به شرح زیر نقل کرده است:روزى پیامبر(ص)در کنار خانه کعبه آیات الهى را بر جمعى از اصحاب خود تلاوت مى‏نمود، در این حال گروهى از سران قریش که عبارت بودند از ولید بن مغیره مخزومى، ابو البخترى بن هشام، ابو الجهل، عاص بن وائل سهمى و عبد الله بن ابى امیه مخزومى گرد امده و درباره پیامبر(ص)و پیش رفت برنامه او سخن مى‏گفتند و سرانجام تصمیم گرفتند تا با او به احتجاج پرداخته و(به زعم باطل خود)او را در جمع اصحابش تحقیر نمایند، پس نزد آن حضرت آمدند و عبد الله بن ابى امیه * داوطلب مناظره گردیده بود، لب به سخن گشوده و گفت:اى محمد(ص)تو ادعاى بزرگى نموده و خود را فرستاده خداوند مى‏دانى و حال آنکه کسى چون تو که مانند ما مى‏خورد و مى‏آشامد و در کوچه و بازار رفت و آمد مى‏کند، شایسته رسالت الهى نیست؛زیر اما مى‏بینیم که پادشاهان روم و فارس افراد متمکن و ثروتمند را به سفارت خود بر مى‏گزینند و حال انکه خداوند، رب العالمین و برترین فرمانروایات است.
اگر تو فرستاده خدا بودى مى‏بایست فرشته‏اى را با تو همراه نماید تا تو را تصدیق نموده و ما او را مشاهد نمائیم و اصولا اگر خداوند مى‏خواست پیامبرى براى ما فرستد، مى‏بایست فرشته‏اى را به پیامبرى بر مى‏گزید، بنابراین تو پیامبر نبوده، مسحور و مجنون مى‏باشى، رسول گرامى(ص)فرمود:آیا سخن دیگرى نیز دارى؟
عبد الله بن ابى امیه گفت ارى، ما به تو ایمان نخواهیم آورد مگر این که یکى از این کارها را انجام دهى: 1-در سرزمین مکه که سرزمینى کوهستانى و خشک و سوزان است چشمه‏اى آب حفر نمایى.
2-باغهائى از درختان خرما و انگور داشته باشى که نهرهاى آب در میان آن جارى گردد تا هم خود از آنها استفاده نموده و هم ما را بهره‏مند سازى.
3-چنان که خود گمان مى‏کنى، اسمان را قطعه قطعه نموده بر ما فرو افکنى، زیرا گفته‏اى:«ان یروا کسفا من السماء ساقطا یقولوا سحاب مرکوم» (طور/44)اگر چنین کردى شاید ما این سخن را بگوئیم.
4-خدا و فرشتگان را در برابر ما حاضر نمائى (أو تأتى باللّه و الملائکة قبیلا...)
5-خانه‏اى از جواهرات داشته باشى(او یکون لک بیت من زخرف...)
6-به اسمان صعود نمایى و از جانب خداوند نامه‏اى بیاورى که در ان نوشته شده باشد:«من الله العزیز الحکیم الى عبد الله بن ابى امیة المخزومى و من معه بأن امنوا بمحمد بن عبد الله بن عبد المطلب، فانه رسولى و صدقوه فى مقاله انه من عندى»و اگر چنین کردى معلوم نیست که به تو ایمان آوریم، بلکه اگر ما را نیز با خود به آسمان ببرى، خواهیم گفت:دست به جادوگرى و سحرزده‏اى؟
پیامبر(ص)فرمود آیا حرف دیگرى نیز براى گفتن دارى؟
عبد الله گفت:حرف دیگرى باقى نمانده است، آیا انچه گفتم کافى نیست؟اینک اگر جحت و برهانى دارى آشکار کن و پاسخ سؤالات یاد شده را بیان نما.
پاسخهاى پیامبر گرامى(ص)
رسول گرامى(ص)روى به جانب خداوند نموده گفت:«اللهم انت السامع لکل صوت و العالم بکل شئ تعلم ما قاله عبادک»در این نال این آیات بر او نازل گردید:
1-«و قالوا مال هذا الرسول یأکل الطعام-الى قوله- رجلا مسحورا»(فرقان/8-7).
(*)وى عمه‏زاده پیامبر(ص)یعنى فرزند عاتکه دختر عبد المطلب مى‏باشد، (مجمع البیان، ج 6-5، ص 440).
2-«وانظر کیف ضربوا لک الامثال فضلوا فال یستطیعون سبیلا»(اسراء/48).
3-«تبارک الذى ان شاء جعل لک خیرا من ذلک جنات تجرى من تحتها الانهار ویجعل لک قصورا» (فرقان/10):مبارک(برکت بخش)است آنکه اگر بخواهد بهترا ز این را به تو مى‏دهد، باغهایى که نهرها از زیر آن جارى است.و قصرهایى براى تو فراهم مى‏آورد.
4-«فلعلک تارک بعض ما یوحى الیک و ضائق به صدرک(هود/12):شاید تو برخى از آنچه به تو وحى مى‏شود را ترک نموده و سینه‏ات به خاطر آن تنگ مى‏گردد.
5-«و قالوا لولا انزل علیه ملک ولو انزلنا ملکا لقضى الامر ثم لا ینظرون و لو جعناه ملکا لجعناه رجلا و للبسنا علیهم ما یلبسون»(انعام/9-8):و گفتند:چرا فرشته‏اى برا و نازل نشده است، اگر فرشته‏اى نازل مى‏کردیم، کار یکسره مى‏شد و مهلت داده نمى‏شدند، و اگر فرشته‏اى را به پیامبر بر مى‏گزیدیم، او را مردى قرار داده و از آنچه مردان مى‏پوشند بر او مى‏پوشاندیم.
پس از نزول این ایات رسول گرامى(ص)به پاسخگویى شبهات و اعتراضات مشرکان پرداخت و فرمود:
1-بشر بودن با پیامبرى منافات ندارد؟
این که گفتى چون من مانند شما غذا مى‏خورم شایسگى مقام نبوت را ندارم(باید بدانى که)نبوت امرى است الهى و خداوند آنچه را خود بخواهد انجام مى‏دهد و چون کارهایا و همگى پسندیده(و بر وفق مصالح بندگان)است، کسى حق اعتراض بر او ندارد * در این حال این آیه بر او نازل گردید«قل انما انا بشر مثلکم یوحى الى انما الهکم اله واحد»(کهف/ 110):بگو من فقط بشرى مانند شمایم که بر من وحى مى‏شود، فقط خداى شما یکى است.
2-فلسفه فقر مالى پیامبر خدا
آنگاه فرمود این که گفتى پادشاهان روم و فارس افراد ثروتمند را براى سفارت خود بر مى‏گزینند و... (باید بدانى که)خداوند در تدبیر امور بندگان خود به گمان و پندار تو عمل نمى‏کند، بکله او آنچه را خود مصلحت بداند انجام مى‏دهد، و فلسفه بعثت این است که پیامبران دین الهى را به انسانها تعلیم نمایند و آنان را به یکتا رستى دعوت کنند، و روز و شب در ایفاء رسالت الهى خود سعى و تلاش نمایند، در این صورت، هرگاه پیامبر، صاحب قصرهایى باشد که در آنها بیارامد و پرده‏داران و خدمتگزاران او را در سراپرده قصرها از چشم مردم مخفى نمایند آیا هدف رسالت ضایع نخواهد شد.
خداوند بدین جهت مرا که مال و ثروت ندارم به پیامبرى برگزید، تا دین وسیله قدرت و قوت خود را به شما بنمایاند که چگونه پیامبر خود را یارى داده و شما توانایى کشتن یا بازداشتن او از انجام رسالتش را ندارید، و در آینده خداوند مرا بر شما غالب نموده و مؤمنان بر سرزمین‏هاى شما مستولى خواهند شد.
3-چرا پیامبران از فرشتگان نیستند؟
و این که گفتى اگر من پیامبر بودم مى‏بایست فرشته‏اى با من هرماه باشد و بر صدق گفتارم شهادت دهد، و اصولا مى‏بایست خداوند فرشته‏اى را به پیامبرى برگزیند، سخنى نابخردانه است، زیرا فرشته را شما نمى‏توانید ببینید، و اگر به صورتى متمثل گردد که بتوانید او را ببینید، فرشته بودن او را انکار نموده و خواهدى گفت او بشرى بیش نیست، زیرا براى آنکه شما بتوانید سخن فرشته را درک نمایید باید (*)شکل قیاسى استدلال چنین است:نبوت تدبیرى است الهى که در مورد بندگان خود انجام مى‏دهد و کسى در تدبیر خداوند حق اعتراض ندارد، زیرا تدبیرهاى او حکیمانه و پسندیده است، پس در مورد نبوت کسى حق اعتراض به خداوند را ندارد.این قیاس از نظر صورت بر هیئت شکل اول اقترانى و از نظر ماده برهانى مى‏باشد. به صورت بشر متمثل گردد.در این صورت شما چگونه خواهید دانست که او فرشته است و نه بشر که کارهایى خارق‏العاده که بیرون از حد توان شما است انجام مى‏دهد.
اصولا معجزه، آنگاه شاهد صدق دعوى پیامبرى است که از بشر صادر گردد؛زیرا او دست به کارى زده است که هیچیک از افراد بشر قدرت انجام آن را ندارند، ولى اگر کار خارق‏العاده از فرشته‏اى سرزند، گواه بر نبوت او نخواهد بود، زیرا ممکن است فرشتگان دیگر نیز قدرت انجام آن را داشته باشند، همان‏گونه که پرواز پرنده به آسمان معجزه نیست، ولى اگر انسانى مانند پرنده پرواز کند معجزه خواهد بود، بنابراین خداوند از طریق معجزه‏اى که از پیامبر صادر مى‏گردد گویاترین دلیل را در اختیار شما قرار داده است، ولى شما چیزى را طلب مى‏کنید که هیچگونه دلالتى بر صدق دعوى نبوت ندارد. *
4-تهمت جنون
و اما اینکه مرا به جنون متهم مى‏نمایى چگونه من مجنون مى‏باشم و حال آنکه شما خوب مرا مى‏شناسید و مى‏دانید که در درک و خرد برتر از شما هستم، من از کودکى تا چهل سال در میان شما زندگى کرده‏ام، آیا در طول این مدت زلت و لغزشى یا دروغى یا خیانتى و خطایى در گفتار، یا سفاهتى در رأى از من سراغ دارید؟و به این خاطر خداوند مى‏فرماید«انظر کیف ضربوا ک الأمثال فضلوا فلایستطیعون سبیلا(فرقان/8):بنگر که چگونه تو را وصف کردند، پس گمراه شدند و راهى به سوى حق ندارند.
5-چرا قرآن بر یکى از دو شخص معروف نازل نشد؟
و این که گفتى چرا قرآن بر یکى از دو مرد معروف یعنى ولید بن مغیره در مکه و عروه در طائف نازل نگردید؟بدین خاطر است که مال و منال دنیا آن گونه که در نظر تو ارزشمند است نزد خداوند قدر و ارزشى ندارد، و اگر حتى به مقدار بال مگسى ارزش مى‏داشت در اختیار کافران قرار نمى‏داشت، و تقسیم و تدبیر امور به تو واگذار نشده است بلکه وابسته به مشیت و اراده الهى است و او مانند تو نیست که از فردى به خاطر شوکت و ثروتش واهمه داشته باشد و براى ایمنى از کید او منصب پیامبرى را به او اعطا نماید، و نه در مال و ثروت کسى چشم طمع دارد که به این انگیزه وى را به پیامبرى برگزیند، و نه مانند تو افرادى را بر پایه هوى و هوس دوست مى‏دارد تا اینکه کارها را به افراد نالایق بسپارد، بلکه او فقط بر معیار عدل تصمیم مى‏گیرد، و هیچ‏کس بر خداوند حقى ندارد، و او ثروت و مکنت را از روى تفضل به بندگان خود ارزانى مى‏دارد و کسى را نرسد که بگوید به هر کس ثروت و جاه داد باید منصب نبوت را نیز به او اعطا نماید...
همان‏گونه که در انسانها یک سلسله تفاوتهایى از نظر جسمانى، توانگرى و فقر، علم و دانش وجود دارد و آنان حق اعتراضى بر خداوند ندارند که چرا چنین تفاوتهائى مشاهده مى‏شود، و از طرفى همه انان به یکدیگر نیازمند مى‏باشند تا آنجا که حتى ثروتمندترین افراد به علم و دانش یا تدبیر یا نیروى بدنى و کارى دیگران نیازمند است، همان گونه که افراد فقیر به مال و ثروت اغنیا احتیاج دارند(هر کس از برخى مواهب طبیعى و سرمایه‏هاى آفرینش برخوردار است و از برخى دیگر محروم مى‏باشد و در نتیجه همگى به یکدیگر نیازمندند)و ثروتمندان حق اعتراض بر خداوند ندارند که چرا دانش و آگاهى فلان دانشمند فقیر را به آنان اعطا نکرده است، و نیز افراد فقیر و دانشمند حق اعتراض ندارند که چرا مال و ثروت فلان فرد متمکن به علم و حکمت او افزوده نگردید ** .
(*)حاصل این استدلال به صورت قیاس استثنایى چنین است:اگر خداوند فرشته‏اى را به پیامبرى برگزیند نمى‏تواند نبوت خود را از طریق معجزه اثبات نماید، و تالى باطل است پس مقدم نیز باطل خواهد بود.
(**)شیوه این احتجاج با پاسخ به اولین شبهه مشرکان هم‏آهنگ است.
6-درخواست‏هاى بیهوده و محال
و اما این که گفتى به تو ایمان نمى‏آوریم مگر اینکه در سرزمین مکه چشمه‏هایى حفر نمایى...همانا تو امورى را درخواست مى‏کنى که هیچگونه دلالتى بر صدق دعوى نبوت ندارند(مجموع این درخواستها برخى جاهلانه و عبث و برخى دیگر غیرممکن مى‏باشند این درخواست‏ها عبارتند از:)
الف:حفر چشمه‏ها، احداث باغها و جارى نمودن نهرها
پیامبر(ص):آیا تو و افرادى مانند تو در نقطه‏هاى سخت طائف چشمه‏هائى حفر ننموده‏اید؟
عبد الله:چرا.
پیامبر(ص):آیا این امر گواه بر نبوت شما است.
عبد الله:خیر.
پیامبر(ص):بنابراین حفر چشمه‏ها در سرزمین کوهستانى و سخت مکه نیز گواه بر نبوت محمد(ص) نخواهد بود و این درخواست تو مانند این است که بگویى ما به تو ایمان نمى‏آوریم مگر آنکه از جاى خود برخاسته و مانند دیگران راه بروى.
آیا تو و دوستان تو در طائف داراى باغهاى خرما و انگور نیستید، آیا داشتن این باغها دلیل بر نبوت شما مى‏باشد؟
عبد الله:خیر.
پیامبر(ص):پس چرا از رسول خدا کارهایى را مى‏طلبید که انجام آنها دلیل بر صدق دعوى نبوت نمى‏باشد، بلکه اگر به انجام چنین کارهایى اقدام نماید دلیل بر دروغگوئى او خواهد بود، زیرا به چیزى احتجاج مى‏نماید که در واقع حجت نمى‏باشد، اگر چه ممکن است موجب عوام فریبى افراد ساده لوح گردد، و فرستاده پروردگار عالمیان از اینگونه رفتارها پیراسته مى‏باشد.
ب-سقوط آسمان بر سر مشرکان
پیامبر(ص):انجام این درخواست موجب هلاکت و نابودى تو مى‏گردد و فرستاده خداوند مهربان‏تر از این است که دست به کارى زند که مایه هلاکت دیگران است، لیکن او دلایل الهى را بر تو اقامه مى‏کند و خداوند این دلایل را بر وفق میل و خواهش بندگان انجام نمى‏دهد، زیرا آنان به مصالح و مفاسد خودآگاه نبوده و چه بسا امرى را درخواست مى‏کنند که غیر ممکن مى‏باشد و در تدبیر الهى امر غیر ممکن راه ندارد.
آیا هرگز دیده‏اى که طبیب مطابق خواهش و میل مریضى طبابت نماید؟طبیب به انچه آن را به صلاح مریض مى‏داند اقدام مى‏کند و شما بندگان الهى بیمارانید و خداوند طبیب شما است و شفاى شما در اجراى دستورات او است.
آیا هرگز دیده‏اى که مدعى براى اثبات مدعاى خود مطابق میل و درخواست مدعى علیه بیّنه و شاهد اقامه نماید، اگر چنین باشد هرگز ادعا و حقى اثبات نخواهد شد و میان راستگو و دروغگو و ظالم و مظلوم تمیزى حاصل نخواهد گردید. *
ج:آوردن خدا و فرشتگان در برابر دیدگان مشرکان
پیامبر(ص):این درخواستى محال است، زیرا خداوند مانند آفریده‏ها نیست که حرکت نموده، بیاید و برود و در برابر چیزى قرار گیرد.آرى این خصوصیات از آن بتهاى ناتوان شما است.
اى عبد اللّه، آیا تو در سرزمین طائف و مکه باغها و خانه‏ها و املاکى ندارى؟
عبد اللّه:آرى
پیامبر(ص):آیا تو خود عهده‏دار رسیدگى به آنها مى اشى یا نمایندگانى دارى؟
عبد اللّه:نمایندگانى دارم.
پیامبر(ص):هرگاه کارگزاران تو به نمایندگانت (*)این پاسخ مشتمل بر دو نوع احتجاج است:الف-هلاکت بت‏پرستان به عنوان معجزه الهى با فلسفه اعجاز منافات دارد و چنین کارى با اصل حکمت الهى سازگار نیست.ب- هدف از ارائه معجزات هدایت انسانها است، و خداوند در ارائه دلایل هدایت به دلخواه بندگان عمل نمى‏کند، بلکه بر معیار مصلحت و بر اساس اصل هدایت تصمیم مى‏گیرد.براى تبیین این مطلب از تمثیل و تشبیه نیز بهره گرفته شده است. بگویند:ما نمایندگى شما را قبول نداریم مگر اینکه عبد اللّه این ابى امیه را نزد ما آورید تا او را مشاهده کنیم آیا درخواست آنان را بر حق مى‏دانى؟
عبد اللّه:خیر.
پیامبر(ص):در این صورت سفیران تو از چه راهى مى‏توانند مدعاى خود را اثبات نمایند، آیا جز این است که دلایل و شواهدى صحیح بر مدعاى خود اقامه نمایند؟
عبد اللّه:خیر
پیامبر(ص):آیا اگر فرستادگان تو پس از شنیدن درخواست آنان نزد تو آمده و از تو بخواهند تا با آنان همراه گردى و نزد رعیت و کارگزارانت بروى آیا برخلاف رأى تو عمل نکرده‏اند، و آیا تو آنان نخواهى گفت که شما فرستاده من هستید نه فرمانروا.؟
عبد الله:چرا خواهم گفت.
پیامبر(ص):پس چرا تو از فرستاده خدا چیزى را مى‏خواهى که درخواست آن را براى خدمتگزاران خود از فرستادگانت مجاز نمى‏شمارى و چگونه از رسول خدا مى‏خواهى که نسبت به پروردگار خود بدرفتارى نموده او را بر انجام کارى دستور دهد، با آنکه تو مانند این کار را بر فرستاده خود مجاز نمى‏دانى، این خود برهان قاطع بر ابطال همه مطالب و درخواستهاى تو مى‏باشد. *
د:داشتن خانه‏اى از طلا
پیامبر(ص):آیا نشنیده‏اى که بزرگ مصر خانه‏هائى از طلا داشت؟
عبد الله:آرى.
پیامبر(ص):آیا بدین جهت پیامبر خدا گردید؟
عبد الله:خیر.
پیامبر(ص)بنابراین داشتن خانه‏هایى از طلا دلیل بر نبوت محمد(ص)نیز نخواهد بود، و محمد(ص)هرگز جهالت و ناآگاهى تو را بر حجت‏هاى الهى برنخواهد گزید.(این احتجاج هم برهانى است، هم الزامى).
ه:صعود به آسمان
پیامبر(ص):بالا رفتن به آسمان از نزول آن دشوارتر است و تو اعتراف مى‏نمایى که به بالا رفتن من به آسمان ایمان نخواهى آورد مگر این که کتابى را براى شما نازل نمایم‏(و لن نؤمن لرقیک حتى تنزل علینا کتابا نقرؤه)بنابراین به نزول از جانب آسمان و آوردن کتاب نیز ایمانى نخواهى آورد، گذشته بر این خود تصریح مى‏نمایى که معلوم نیست پس از نزول از آسمان و آوردن کتاب به من ایمان‏آورى، بنابراین تو اقرار مى‏نمایى که به حجت‏هاى الهى با دیده عناد مى‏نگرى و در نتیجه براى تو راه درمانى جز تأدیب الهى به دست اولیاء خداوند از افراد بشر یا فرشتگان عذاب وجود ندارد و خداوند مرا حکمتى بالغ و جامع عطا فرمود تا همه شبهات تو را باطل نمایم، چنان که مى‏فرماید:«قل سبحان ربى هل کنت الابشرا رسولا» (اسراء/93)بگو خداوند منزه است از این که به درخواست‏هاى جاهلانه جامه عمل پوشد و من جز بشرى فرستاده از جانب خداوند نیستم و وظیفه من نیست مگر اقامه حجت‏هایى که خداوند به من عطا نموده است و هرگز بر من روا نیست که بر خداوند امر و نهى نمایم (4) (حاصل این استدلال این است که درخواست‏هاى خصم لجاجت‏آمیز و از روى عناد است و برآوردن چنین درخواست‏هایى لغو و بیهوده است و خداوند و پیامبر او ازا نجام کارهاى لغو و بیهوده منزه مى‏باشند).
مناظره پیامبر(ص)با دهریه
روزى عده‏اى از دهریه نزد رسول گرامى(ص)آمده گفتند:عقیده ما این است که اشیاء نه آغاز دارند و نه پایانى، اکنون مى‏خواهیم بدانیم رأى تو در این باره چیست، اگر با ما هم عقدیه‏اى (*)این پاسخ مشتمل بر دو احتجاج است:1-احتجاج برهانى و آن اینکه درخواست مزبور امرى محال است و قدرت و اراده الهى به امر محال تعلق نمى‏گیرد.2-احتجاج الزامى. پس ما بر تو مقدم مى‏باشیم و اگر مخالف ما مى‏باشى با تو خصومت مى‏ورزیم.
پیامبر(ص)فرمود:دلیل شما بر این که اشیاء ازلى و ابدى هستند چیست؟
گفتند ما جز به آنچه مشاهده مى‏نمائیم حکم نمى‏کنیم، و از آنجا که ما آغاز جهان را مشاهده نکرده‏ایم آن را ازلى مى‏دانیم و از این جهت که پایان آن را نیز مشاهده ننموده‏ایم آن را ابدى مى‏دانیم.
پیامبر(ص)فرمود:آیا قدیم و ابدى بودن اشیاء را مشاهده نموده‏اید؟اگر پاسخ مثبت دهید، مدعى شده‏اید که شما از ازل به همین صورت موجود بوده‏اید و تا بى‏نهایت همین‏گونه موجود خواهید بود و این مدعایى است برخلاف واقع و همگان شما را تکذیب مى‏نمایند.
گفتند:ما قدیم بودن و بقاء ابدى موجودات را مشاهده ننموده‏ایم.
پیامبر(ص)فرمود:بنابراین شما به خاطر مشاهده نکردن حدوث و زوال جهان آن را ازلى و ابدى مى‏دانید و این برتر از این نیست که کسى جهان را به خاطر مشاهده نکردن قدم و بقاء آن حادث و فانى بداند.آنگاه فرمود:آیا شب و روز را مشاهده نمى‏کنید که یکى پس از دیگرى موجود مى‏گردد؟
گفتند:آرى.
پیامبر(ص)فرمود:آیا آن دو را ازلى و ابدى مى‏دانید؟
گفتند:آرى.
پیامبر(ص):آیا اجتماع آن دو را(در یک زمان) جایز مى‏دانید؟
گفتند:خیر.
پیامبر(ص):بنابراین یکى از آن دو از دیگرى منقطع و جدا مى شد و در نتیجه یکى از آن دو سابق و دیگرى پس از آن خواهد بود.
گفتند:آرى.
پیامبر(ص):بنابراین شما به جدوث شب و روز اعتراف دارید، سپس فرمود:
آیا شما شب و روز را(از نظر آغاز)متناهى مى‏دانید یا غیرمتناهى؟اگر آن دو را غیرمتناهى مى‏دانید لازمه‏اش این است که آنچه آغازى ندارد پایانش به شما رسیده باشد(و حال آنکه آنچه ازلى است ابدى نیز مى‏باشد و پایانى براى آن متصور نیست)و اگر آن دو را متناهى بدانید پس حادث مى‏باشند، علاوه بر این اشیائى را که ما مشاهده مى‏کنیم برخى از آنها به برخى دیگر احتیاج دارند، اکنون بگوئید که اگر آنها حادث مى‏بودند داراى چه صفتى بودند؟
على(علیه السلام)فرموده‏اند:جماعت دهریه با شنیدن این پرسش مبهوت و متحیر گردیدند، زیرا براى موجودات حادث صفتى غیر از این نمى‏شناختند، بدین جهت از پیامبر مهلت خواستند تا در این باره بیاندیشند. (5)
مناظره پیامبر(ص)با ثنویه
گروهى از ثنویه نزد پیامبر(ص)آمده گفتند ما بر این عقدیه‏ایم که نور و ظلمت مدبران جهان مى‏باشند اکنون مى‏خواهیم نظر تو را در این باره جویا شویم، اگر با ما موافق باشى در این عقیده صواب بر تو پیشى گرفته‏ایم، و اگر مخالف باشى با تو خصومت مى‏ورزیم.
پیامبر(ص)فرمود:دلیل شما بر این مدعا چیست؟
گفتند:زیرا ما در عالم هم خیر مى‏بینیم و هم شر و آن دو متضاد مى‏باشند، و محال است که یک مبدأ هم فاعل خیر باشد و هم فاعل ضد آن، همان گونه که از برف حرارت و از آتش برودت صادر نمى‏گردد، بر این اساس ما براى عالم دو مبدأ قدیم که نور و ظلمت مى‏باشند اثبات نموده‏ایم.
پیامبر(ص):آیا(انواع رنگها مانند:)سیاهى و سفیدى، سرخى، زردى، سبزى، آبى(آسمانى) متضاد با یکدیگر نیستند، زیرا وجود دو نوع از آنها نیز مانند گرمى و سردى در یک محل محال مى‏باشد؟
گفتند:آرى.
پیامبر(ص):پس چرا به تعداد هر یک از آنها آفریننده‏اى قدیم اثبات ننموده‏اید؟ثنویه سکوت نموده چیزى در پاسخ نگفتند (6) .
یادداشتها:
(1)-تفسیر المیزان، علامه طباطبائى، ج 5، ص 250-251.
(2)-ملل و نحل شهرستانى، ج 1، ص 225-222، بیروت، دارالمعرفه.
(3)-ر.ک:سوره اسراء، آیه 93-90، سوره فرقان، آیه 8-7، سوره زخرف، آیه 32-31.
(4)-احتجاج طبرسى، ج 1، ص 35-28.
(5)-همان مأخذ، ص 26-25.
(6)همان مأخذ.
نفایش گنج را ببین تو زشتى ما را مبین،
فرمود این که مى‏گویند«در نفس ادمى شرّى هست که در حیوانات و سباع نیست، »نه از آن روست که آدمى از ایشان بدتر است.از آن روست که آن خوى بد و شرّ نفس و شومى‏هایى که در آدم است، بر حسب گوهر خفى ست که در اوست-که این اخلاق و شومى‏ها و شرّ حجاب آن گوهر شده است.چندان که گوهر نفیس‏تر و عظیم‏تر و شریف‏تر، حجاب او بیشتر.پس شومى و شرّ و اخلاق بد سبب حجاب آن گوهر بوده است و رفع این حجب ممکن نشود الاهب مجاهدات بسیار.
و مجاهده‏ها به انواع است.اعظم مجاهدات آمیختن است با یارانى که روى به حق آورده‏اند و از این عالم اعراض کرده‏اند.هیچ مجاهده‏اى سختتر از این نیست که با یاران صالح نشیند-که دیدن ایشان گذازش و افناى آن نفس است.و از این است که مى‏گویند«چون مار چهل سال آدمى نبیند، اژدها شود.»یعنى که کسى را نمى‏بیند که سبب گذازش شرّ و شومى او شد.
هر جا که قفل بزرگ نهند، دال بر آن است که آنجا چیزى نفیس و ثمین هست و اینک، هر جا حجاب بزرگ، گوهربهتر.
چنان که مار بر سر گنج است، تو زشتى مار را مبین، نفایش کنج را ببین!
مولانا:فیه ما فیه

تبلیغات