تفکر، مؤلفه ای بنیادی در تعلیم و تربیت
چکیده
متن
امروزه معلمان براى اصلاح و بهبود آموزش و پرورش مسئولیت سترگى دارند.در این دوره بحران مراحل تکاملى تمدن، مقام معلم از هر زمان دیگرى بیشتر حائز اهمیت است.ما با این انتظار به تربیت مىنگریم که مشکلات گیج کننده عصر ما از قبیل جنگ، لطمات بزهکارى جوانان، بحرانهاى زناشویى، ازدیاد بیمارىهاى روانى و تمامى مشکلاتى از این قبیل را حل کند.اما تا زمانى که براى اصلاح و بهبود آموزش و پرورش کار زیادى انجام ندهیم، رسیدن به این اهداف مشکل خواهد بود.مانع اصلى، فلسفه آموزش و پرورش فعلى، فلسفهاى مبنى بر عدم رابطه عاطفى، عدم ارتباط بین مطالب و تأکید محدود بر روى تفکر است.
متأسفانه، آن چه در سیستمهاى آموزشى، به ویژه در مسئولان آموزش و پرورش، مدیران مدارس یا معلمان مىتوان مشاهده کرد این است که علىرغم پذیرفتن این فرض که فکر کردن راه را براى آموزش بیشتر باز مىکند، چندان رغبتى در تشویق شاگردان به تفکر از خود نشان نمىدهند، هر یک از آنها با اتخاذ روشهاى خشک ادارى به نحوى از انجام وظیفه اصلى تربیتى شانه خالى مىکنند و درباره رهایى جوانان از مرحله وابستگى فکرى و ورود به مرحله استقلال و کمال قدمى بر نمىدارند. در حقیقت ادعاى نظامهاى آموزشى همیشه بهتر از عملکرد آنهاست.زیرا تا زمانى کهمسئله تفکر به طور کلى مطرح شود، همه با آن موافقاند و از آن تمجید مىکنند، اما همین که شاگردان بخواهند درباره مسائل خاص به اندیشه بپردازند و راه حلهاى تازه بیابند، مشکل ظاهر مىشود.در واقع معلمان یک نوع حرکت استبدادى را در کلاس حاکم مىسازند و جلوى هر گونه تفکر سالم را مىگیرند.آنان با ساکت نگهداشتن و مجبور کردن شاگردان به تکرار مطالب تا وقتى که پاسخى معین از آنها ظاهر گردد و بالاخره معلومات تازهاى را به آنان تزریق کردن و نظایر اینها، زمینههاى آن گونه تعلیم و تربیت را به وجود خواهند آورد، که نه تنها تشویق شاگردان به فکر کردن درباره حقایق در آن جایى نخواهد داشت بلکه حتى گاهى در ذهن معلمان نیز این باور را تقویت خواهد کرد که فکر کردن نظم جریان آموزشى را به هم خواهد زد و نوعى تضییع وقت به شمار مىآید. طبیعى است که فکر کردن وقت مىگیرد و از این لحاظ در طرح کارى آنها جایگاهى ندارد.
معلم عاقل خوب مىداند که چگونه تشویق و تمجید کند، انتقاد نماید و در کشف نقاط ضعف بکوشد.او همیشه مراقب است که در دانشآموزان با هوش حس مسئولیت اجتماعى ایجاد شود و در عین حال علاقه دانشآموزان دیر آموز هم به تحصیل از بین نرود.محبت بین معلم و شاگردان نباید به صورت احساسات شدید عاطفى باشد، بلکه آنها باید بیاموزند که چگونه در کوران مشکلات اجتماعى و آموزشى مدرسه، حساسیت و دل سوزى لازم را داشته باشند و براى حل مشکلات به یکدیگر کمک کنند.براى به وجود آوردن احساس خود ارزشمندى در دانشآموزان، معلومات و قدرت تفکر لازم است.آن چه بیش از هر چیز به آنان در ایجاد این احساس کمک مىکند، فراگیرى شیوه حل مسئله و شیوه تفکر است.حفظ کردن به اندازه کافى بد است و بدتر از آن حفظ کردن مطالبى است که بیشتر آنها به دنیاى دانشآموزان ارتباطى ندارد.این دو عامل باعث سوق دادن دانشآموزان به خاطر حفظ کردن آن چه معلمان ضرورى تشخیص مىدهند پاداش مىگیرند، کمکم به این نتیجه مىرسند که مسائل به طور کلى از طریق استفاده از تعلیم و تربیت رسمى غیر قابل حل است.
در نظام آموزشى ما براى هر پرسش یک پاسخ درست و یک پاسخ غلط وجود دارد.لذا وظیفه معلم کسب اطمینان از این مطلب است که هر دانشآموز پاسخهاى درست سؤالهایى را که مربیان درست تشخیص دادهاند، مىداند. مادامى که این اصل بر رفتار معلمان حاکم است، فکر کردن را به شاگردان خود نمىآموزند.رفتار مشهود دیگر درمیان معلمان آن است که هیچ چیز ارزش واقعى ندارد مگر این که بتوان آن را اندازهگیرى کرد و برایش مقدار عددى فرض کرد و مقایسه محفوظات علمى یک دانشآموز با دیگران اساس اندازهگیرى آموزشى است.این امر موجب مىشود.مدرکى که در بازار مستقیما قابل تبدیل شدن به پول است.امروزه نمرهها به صورت ارزش اخلاقى در آمدهاند، نمره خوب یعنى رفتار خوب و نمره بد یعنى رفتار بد و متأسفانه این همبستگىها بسیار زیاد است.نظام نمرهدهى صحنه را براى شکست و از دست دادن انگیزه آماده مىکند.دیگر ویژکى مذموم نمرهها ایناست که آنها براى زندگى مضر و محدود کنندهاند.در دنیایى که گاهى اوقات قضاوت درباره افراد، به جاى خودشان از روى پرونده تحصیلىشان صورت مىگیرد، محصلى که داراى نمرههاى پایین است براى ورود به آموزش عالى شانس کمى دارد.در صورتى که شکست یک فرد مىتواند ناشى از مشکلات گذراى شخصى او باشد نه به علت ناتوانایى وى در یادگیرى یا تفکر.دانشآموزان باید فرصتهاى دوم، سوم، چهارم و پنجمى راشته باشند.چون با دادن فرتهاى متعدد به آنان هیچ ضررى متوجه ایشان نمىشود، برعکس دادن موقعیتى براى جبران اشتباهات گذشته براى آنها و جامعهشان کاملا مفید خواهد بود.اگر معلم متوجه شود که هر دانشآموز نهایت سعى خود را به کار مىبرد تا تفکر و حل مشکلات را بیاموزد، دیگر نمرهها ارزشى ندادند.
تفکر و اندیشه نیز احتیاج به شرایط دارد. تنها با گفتن:فکر کنید، تفکر حاصل نخواهد شد.افراد جز در حالتى که با مسئلهاى رو به رو مىشوند به فکر کردن نمىپردازند، اما تنها وجود مسئله کافى نیست.مسئله باید به گونهاى مطرح شود که فرد علاقهمند به حل کردنش باشد.برخى معلمان معتقدند که بررسى مسائل مهم از قدرت فهم کودکان و نوجوانان خارج است.در حالى که نیازى نیست آنان هم مثل بزرگسالان بیندیشند، آنان در حد خود مىتوانند اندیشمندان خوبى باشند.معلم باید دائما شاگردانش را در برابر مسائل مختلف قرار دهد و آنان را به تلاش ذهنى وادار کند و خود در مقابل نظریات آنان نقش یک مخالف اندیشمند را بازى کند.مربى باید به شاگردش بیاموزد که از سؤال کردن نترسد و در مورد عناوین و موضوعهایى که متوجه نمىشود تحقیق کند.دانشآموزان باید در بیان عقاید خود احساس آزادى کرده، به هر نحوى که خودشان مناسب تشخیص مىدهند از آنها نتیجهگیرى کنند.آنان همین که معتقد شوند بحث کردن با ارزش است و دیگران به صحبتهاى ایشان گوش مىکنند و هر کس فرصتى براى شرکت در تحث دارد، به سرعت و راحتى به بحث درباره عقاید مىنشینند.اگر به آنان اجازه دهیم از رهگذر مباحث به این باور برسند که حرفهاى خودشان و دیگران با ارزش است، مىتوانیم اعتماد به نفس را در آنان افزایش داده، در نتیجه مناسبات عاطفى - عقلانى را وسعت بخشیم.مباحثه غالبا داراى بار عاطفى و نیز برانگیزاننده تفکر است.
معلمان عزیز، بیاییم فضاى فیزیکى، عاطفى و علمى مدرسه را براى رشد علمى، اجتماعى و عاطفى کودکان مطلوب کنیم.به جاى تحقیر و تنبیه، به آنان شخصیت دهیم و در کنار خانوادهها و با همکارى و همیارى آنان چگونه آموختن، چگونه اندیشیدن و چگونه زندگى کردن را به فرزندان خود بیاموزیم.
منابع:
-اسمیت و هولفیش:تفکر منطقى، ترجمه على شریعتمدارى، انتشارات سمت، تهران 1371.
-شریعتمدارى، على:رسالت تربیتى و علمى مراکز آموزشى، انتشارات سمت، تهران 1374.
-شعبانى، حسن:مهارتهاى آموزشى و پرورشى، انتشارات سمت، تهران 1371.
-گلاسر، ویلیام:مدارس بدون شکست، ترجمه ساده حمزه، انتشارات رشد، تهران 1373.
-مایر، فردریک:تاریخ اندیشههاى تربیتى، ترجمه على اصغر فیاضى، انتشارات سمت، تهران
متأسفانه، آن چه در سیستمهاى آموزشى، به ویژه در مسئولان آموزش و پرورش، مدیران مدارس یا معلمان مىتوان مشاهده کرد این است که علىرغم پذیرفتن این فرض که فکر کردن راه را براى آموزش بیشتر باز مىکند، چندان رغبتى در تشویق شاگردان به تفکر از خود نشان نمىدهند، هر یک از آنها با اتخاذ روشهاى خشک ادارى به نحوى از انجام وظیفه اصلى تربیتى شانه خالى مىکنند و درباره رهایى جوانان از مرحله وابستگى فکرى و ورود به مرحله استقلال و کمال قدمى بر نمىدارند. در حقیقت ادعاى نظامهاى آموزشى همیشه بهتر از عملکرد آنهاست.زیرا تا زمانى کهمسئله تفکر به طور کلى مطرح شود، همه با آن موافقاند و از آن تمجید مىکنند، اما همین که شاگردان بخواهند درباره مسائل خاص به اندیشه بپردازند و راه حلهاى تازه بیابند، مشکل ظاهر مىشود.در واقع معلمان یک نوع حرکت استبدادى را در کلاس حاکم مىسازند و جلوى هر گونه تفکر سالم را مىگیرند.آنان با ساکت نگهداشتن و مجبور کردن شاگردان به تکرار مطالب تا وقتى که پاسخى معین از آنها ظاهر گردد و بالاخره معلومات تازهاى را به آنان تزریق کردن و نظایر اینها، زمینههاى آن گونه تعلیم و تربیت را به وجود خواهند آورد، که نه تنها تشویق شاگردان به فکر کردن درباره حقایق در آن جایى نخواهد داشت بلکه حتى گاهى در ذهن معلمان نیز این باور را تقویت خواهد کرد که فکر کردن نظم جریان آموزشى را به هم خواهد زد و نوعى تضییع وقت به شمار مىآید. طبیعى است که فکر کردن وقت مىگیرد و از این لحاظ در طرح کارى آنها جایگاهى ندارد.
معلم عاقل خوب مىداند که چگونه تشویق و تمجید کند، انتقاد نماید و در کشف نقاط ضعف بکوشد.او همیشه مراقب است که در دانشآموزان با هوش حس مسئولیت اجتماعى ایجاد شود و در عین حال علاقه دانشآموزان دیر آموز هم به تحصیل از بین نرود.محبت بین معلم و شاگردان نباید به صورت احساسات شدید عاطفى باشد، بلکه آنها باید بیاموزند که چگونه در کوران مشکلات اجتماعى و آموزشى مدرسه، حساسیت و دل سوزى لازم را داشته باشند و براى حل مشکلات به یکدیگر کمک کنند.براى به وجود آوردن احساس خود ارزشمندى در دانشآموزان، معلومات و قدرت تفکر لازم است.آن چه بیش از هر چیز به آنان در ایجاد این احساس کمک مىکند، فراگیرى شیوه حل مسئله و شیوه تفکر است.حفظ کردن به اندازه کافى بد است و بدتر از آن حفظ کردن مطالبى است که بیشتر آنها به دنیاى دانشآموزان ارتباطى ندارد.این دو عامل باعث سوق دادن دانشآموزان به خاطر حفظ کردن آن چه معلمان ضرورى تشخیص مىدهند پاداش مىگیرند، کمکم به این نتیجه مىرسند که مسائل به طور کلى از طریق استفاده از تعلیم و تربیت رسمى غیر قابل حل است.
در نظام آموزشى ما براى هر پرسش یک پاسخ درست و یک پاسخ غلط وجود دارد.لذا وظیفه معلم کسب اطمینان از این مطلب است که هر دانشآموز پاسخهاى درست سؤالهایى را که مربیان درست تشخیص دادهاند، مىداند. مادامى که این اصل بر رفتار معلمان حاکم است، فکر کردن را به شاگردان خود نمىآموزند.رفتار مشهود دیگر درمیان معلمان آن است که هیچ چیز ارزش واقعى ندارد مگر این که بتوان آن را اندازهگیرى کرد و برایش مقدار عددى فرض کرد و مقایسه محفوظات علمى یک دانشآموز با دیگران اساس اندازهگیرى آموزشى است.این امر موجب مىشود.مدرکى که در بازار مستقیما قابل تبدیل شدن به پول است.امروزه نمرهها به صورت ارزش اخلاقى در آمدهاند، نمره خوب یعنى رفتار خوب و نمره بد یعنى رفتار بد و متأسفانه این همبستگىها بسیار زیاد است.نظام نمرهدهى صحنه را براى شکست و از دست دادن انگیزه آماده مىکند.دیگر ویژکى مذموم نمرهها ایناست که آنها براى زندگى مضر و محدود کنندهاند.در دنیایى که گاهى اوقات قضاوت درباره افراد، به جاى خودشان از روى پرونده تحصیلىشان صورت مىگیرد، محصلى که داراى نمرههاى پایین است براى ورود به آموزش عالى شانس کمى دارد.در صورتى که شکست یک فرد مىتواند ناشى از مشکلات گذراى شخصى او باشد نه به علت ناتوانایى وى در یادگیرى یا تفکر.دانشآموزان باید فرصتهاى دوم، سوم، چهارم و پنجمى راشته باشند.چون با دادن فرتهاى متعدد به آنان هیچ ضررى متوجه ایشان نمىشود، برعکس دادن موقعیتى براى جبران اشتباهات گذشته براى آنها و جامعهشان کاملا مفید خواهد بود.اگر معلم متوجه شود که هر دانشآموز نهایت سعى خود را به کار مىبرد تا تفکر و حل مشکلات را بیاموزد، دیگر نمرهها ارزشى ندادند.
تفکر و اندیشه نیز احتیاج به شرایط دارد. تنها با گفتن:فکر کنید، تفکر حاصل نخواهد شد.افراد جز در حالتى که با مسئلهاى رو به رو مىشوند به فکر کردن نمىپردازند، اما تنها وجود مسئله کافى نیست.مسئله باید به گونهاى مطرح شود که فرد علاقهمند به حل کردنش باشد.برخى معلمان معتقدند که بررسى مسائل مهم از قدرت فهم کودکان و نوجوانان خارج است.در حالى که نیازى نیست آنان هم مثل بزرگسالان بیندیشند، آنان در حد خود مىتوانند اندیشمندان خوبى باشند.معلم باید دائما شاگردانش را در برابر مسائل مختلف قرار دهد و آنان را به تلاش ذهنى وادار کند و خود در مقابل نظریات آنان نقش یک مخالف اندیشمند را بازى کند.مربى باید به شاگردش بیاموزد که از سؤال کردن نترسد و در مورد عناوین و موضوعهایى که متوجه نمىشود تحقیق کند.دانشآموزان باید در بیان عقاید خود احساس آزادى کرده، به هر نحوى که خودشان مناسب تشخیص مىدهند از آنها نتیجهگیرى کنند.آنان همین که معتقد شوند بحث کردن با ارزش است و دیگران به صحبتهاى ایشان گوش مىکنند و هر کس فرصتى براى شرکت در تحث دارد، به سرعت و راحتى به بحث درباره عقاید مىنشینند.اگر به آنان اجازه دهیم از رهگذر مباحث به این باور برسند که حرفهاى خودشان و دیگران با ارزش است، مىتوانیم اعتماد به نفس را در آنان افزایش داده، در نتیجه مناسبات عاطفى - عقلانى را وسعت بخشیم.مباحثه غالبا داراى بار عاطفى و نیز برانگیزاننده تفکر است.
معلمان عزیز، بیاییم فضاى فیزیکى، عاطفى و علمى مدرسه را براى رشد علمى، اجتماعى و عاطفى کودکان مطلوب کنیم.به جاى تحقیر و تنبیه، به آنان شخصیت دهیم و در کنار خانوادهها و با همکارى و همیارى آنان چگونه آموختن، چگونه اندیشیدن و چگونه زندگى کردن را به فرزندان خود بیاموزیم.
منابع:
-اسمیت و هولفیش:تفکر منطقى، ترجمه على شریعتمدارى، انتشارات سمت، تهران 1371.
-شریعتمدارى، على:رسالت تربیتى و علمى مراکز آموزشى، انتشارات سمت، تهران 1374.
-شعبانى، حسن:مهارتهاى آموزشى و پرورشى، انتشارات سمت، تهران 1371.
-گلاسر، ویلیام:مدارس بدون شکست، ترجمه ساده حمزه، انتشارات رشد، تهران 1373.
-مایر، فردریک:تاریخ اندیشههاى تربیتى، ترجمه على اصغر فیاضى، انتشارات سمت، تهران