آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۴

چکیده

متن

یکی از پیچیده‏ترین و در عین حال شیرین‏ترین مسائل مطرح در عرفان نظری، مبحث«ذات‏شناسی» می‏باشد که کمتر بدان پرداخته شده و اطلاعات موضوعی آن تاکنون به صورت مدوّن ارائه نشده است.
سخن از چنین مباحثی هر چند در میان عرفا از مقبولیت شایانی برخوردار بوده، لیکن کمتر مکتوب گردیده و بیشتر مکتوم مانده تا شناخته و منابع چندانی در زمینه«ذات‏شناسی»در دسترس نمی‏باشد.
مسأله«ذات‏شناسی»در تاریخ عرفان اسلامی یکی از مهمترین مسائل نظری و ما بعد الطبیعی می‏باشد، آشنایی و شناخت مواردی همچون:مسأله میثاق و عهد است، عشق و عقل، کشش و کوشش، عقل کل و عقل جزء، رموز قاب قوسین سالک، زدودن زنگار از رخ آئینه دل، عشق الهی و زیبایی‏شناسی و جمال‏شناسی(استاتیک)، بار سنگین امانت را کشیدن، یافتن گنج مخفی در ذات انسانی، معرفت کشف و شهود در طی طریق الی الله، مبحث انسان کامل(انسان‏شناسی معنوی)، شناخت و کاربری اسماء الله(اسم اعظم)، شناخت الوان و انوار و نورشناسی در حراحل سیر و سلوک، مبحث حرکت و زمان و قاعده لطف و احسان حق، مسأله کن فیکون (جهان خلق و امر)، معراج روحانی و پرواز و طیران جان آدمی، مبحث معرفت الله از طریق نفس‏شناسی و خودشناسی، مسأله قرب و بعد الهی(شوق و ذوق و اشتیاق وصال و در تداوم آن شرح رنج و درد فراق و غربت و هجران محب از محبوب)، شناخت عوالم مختلف(عالم موجود یا حیات ذر و عالم دنیا و عالم آخرت در رابطه با دیدار خداوند و مشاهده جمال ازلی)، موضوع خضرشناسی و فرعون‏شناسی و ابلیس‏شناسی، زیبایی مطلق(موضوع خیر مطلق که چه صفات ضدین آنها نیز از آن صادر می‏شود)، و...ما را به درک عمیق و صحیح از بعد معنوی دین مبین اسلام راهنمایی خواهد کرد
البته تفسیر مسأله«ذات‏شناسی»در ارتباط با مبحث معرفت و وجودشناسی(عالم ذر)میسر بوده و در فهم مشکلات بیان و کلام و در حل غوامض معانی آن بسیار مفید فایده خواهد بود.
مسأله«ذات‏شناسی»از لحاظ تاریخ عقاید اسلامی و عرفان نظری یکی از نکات مهم در آن می‏باشد، سعی نگارنده بر آن است که مسأله«ذات‏شناسی»را با توجه به جایگاه آن در تاریخ عرفان اسلامی بررسی نماید.
نکته مهم دیگر در«ذات‏شناسی»، شناخت و درک «نشانه‏شناسی در عرفان»(رمزشناسی می‏باشد، که این مورد قابل دسترسی برای همه نمی‏باشد(مانند نشانه‏شناسی عرفانی در قصص و امثال مثنوی شریف).
برای درک ماهیت و معانی«ذات‏شناسی» می‏بایستی حتما به اصطلاحات عرفانی مسلح بود، تا در تعبیرات و تفاسیر«ذات موجود»دچار اشتباه نشویم.
مبحث«ذات‏شناسی»را با شعر و سروده‏ای از مولانا در اشاره به صورتهای آدمی در ماهیت خود آغاز می‏کنیم.
گر به«صورت»عالم اصغر تویی
پس به«معنی»عالم اکبر تویی
گر به«معنی»آن شجر از میوه زاد
پس به«صورت»از شجر بودش ولاد
مصطفی(ص)زین گفت«کآدم-و انبیاء
خلف من باشند در زیر لوا».
بهر این فرموده است آن ذو فنون
«رمز نحن الآخرون السابقون»
گر به«صورت»من ز آدم زاده‏ام
من به«معنی»جد جد افتاده‏ام
پس زمن زایید در«معنی»پدر
پس زمیوه زاد در«معنی»شجر
(دفتر چهارم مثنوی)
بابا طاهر عریان نیز در همین مورد فرموده:
مرا نه سر نه سامان آفریدند
پریشانم پریشان آفریدند
«پریشان خاطران»رفتند در خاک
مرا از خاک ایشان آفریدند
ناگفته نماند که در آرای بابا طاهر، «پریشان خاطران»به معنی«همه زیبادلان»و«خوبان عالم» تعبیر می‏شود.
بازگویی و شکافتن بعضی از مباحث و مسائل عرفانی به مثابه این آیت است که فرمود:«یضل به کثیرا و یهدی به کثیرا و ما یضل به الاّ الفاسقین»(بقره /26)برای همه افراد مناسب و مفید نخواهد بود، بلکه برای بعضی ضلالت‏آور و غیر لازم می‏نماید:
بر نبی فرمود کاین قرآن ز دل
هادی بعضی و بعضی را مضل
به امید آنکه با عنایت حضرت حق بتوان حقایقی از مقام حضرتش را که مرتبه«کنز مخفی ذات و شئون ذاتیه حضرت احدیت»می‏باشد، به زیور بیان و کلام آراسته و در لباس حروف ارائه نماید.هر چند با هر تعبیری و بیانی، عظمت حق تعالی بوسیله کلام تنزل است و لیکن هیچگاه تنزل‏پذیر نخواهد بود.
مولانا در تشریح مبحث«ذات‏شناسی»چنین ادامه می‏دهد:
من از برای مصلحت، در حبس دنیا مانده‏ام
حبس از کجا من از کجا، مال کرا دزدیده‏ام
در حبس تن-غرقم بخون، وز اشک چشم هر حرون
دامان خون آلود را، در خاک می‏مالیده‏ام
مانند طفلی در شکم، من پرورش دارم ز خون
یکبار زاید آدمی، من بارها زاییده‏ام
چندانک خواهی درنگر، در من که نشناسی مرا
زیرا از آن کم دیده‏ای، من صد صفت گردیده‏ام.
«ذات‏شناسی»-یعنی شناخت انساب انسانی از نظر روحی و روحانی.
«ذات‏شناسی»دارای تفاوت عمده‏ای با علم الانساب نسب‏شناسی می‏باشد، در نسب‏شناسی بطور کلی انساب انسانی از نظر جسمانی و صوری مورد بحث قرار می‏گیرد، لیکن«نسب‏شناسی روحی انسانی»در حیطه و در حوزه«ذات‏شناسی»جای می‏گیرند.
از طرفی مبحث«ذات‏شناسی»با مسأله «نژادشناسی»اصلا مباینت ندارد، در حالی که با مسأله«روح‏شناسی»بیشتر تباین دارد.
«ذات‏شناسی»هر چند که در ذات خود همچون خودشناسی و خداشناسی است، لیکن درک مفاهیم «ذات‏شناسی»تنها به صفت آن دو مرحله (خودشناسی و خداشناسی)قانع و محدود نمانده، بلکه از«روح‏شناسی»در مقوله«انسان‏شناسی»مدد گرفته و فارغ از جهان‏بینی و معرفت خلقت و خودشناسی و در نهایت حق‏شناسی و حق‏پرستی نمی‏تواند باشد، یعنی از علم الیقین به عین الیقین و از آن پس با توجه به مرتبه فرود و فراز روح انسانی در دایره قاب قوسین، به مرتبه حق الیقینی رسیدن است.
مسأله معراج و قاب قوسین در ظاهر مشابهت‏هایی دارند، هر چند که قاب قوسین در واقع به مسأله نزول و صعود روح و همچنین مسأله هبوط انسان و شرح درد فراق و اشتیاق برای وصال تعبیر می‏شود؛به عبارت دیگر قاب قوسین به یک معنا یعنی همان نزول به جهان ناسوت و صعود به ملکوت اعلی است.
توجه به مفاهیم فرود و فراز روح انسانی دقیقا یعنی درک صحیح از قوس فرود و فراز آدمی در دایره قاب قوسین، و در مرتبه‏ای فراتر از بعد جسم آدمی در این دایره، یعنی فرود و فراز روح آدمی در«دورو کور این جهانی»و تکرار این آمد و شدها، که کل معنای جمله گفته شده به معنی درک«ذات‏شناسی» می‏باشد.
مولانا در ادامه سخن از«ذات‏شناسی»می‏گوید:
هر لحظه به شکلی بت عیار برآمد
دل برد و نهاد شد.
هر دم به لباس دگر آن یار برآمد
که پیرو جوان شد.
منسوخ چه باشد، چه تناسخ به حقیقت
آن دلبر زیبا
کافر شده آنکس که به انکار برآمد
از دوزخیان شد.
بالله که هم او بود، که می‏امد و می‏رفت
هر قرن که دیدی
تا عاقبت آن شکل، «عرب‏وار»برآمد
دارای جهان شد.
«ذات‏شناسی»را با مرگ و موت هم همراهی و کمال‏یابی است.
علامه همایی در رابطه با موضوع مرگ و همچنین «ترقی و تزل روحانی بعد از مرگ»اعتقاد دارند که مرگ پایان انسان نیست، زیرا اگر مرگ را«معراج روح» و یا«تبدل نشأه روحانی»بدانیم، بنابراین«فنا و زوال مطلق»مفهومی نخواهد داشت.
به همین سبب است که امکان ادامه کمالات معنوی روحانی انسان بعد از مرگ صورت می‏پذیرد، (به صورت پاداش آخرت و همچنین مورد آمرزش حق تعالی قرار گرفتن بعد از مرگ)یعنی امکان استکمال نفسانی و همچنین ترقی و تنزل روح انسانی بعد از مرگ(انقطاع و انفصال از حیات دنیوی جسمانی یعنی صعود و هبوط برزخی)به معنی کشف غطاء «کشفنا عنک غطاءک»و ظهور فعلیت است به طرف نقص یا کمال، که در حیات مادی جسمانی به واسطه علل و اسباب گوناگون مکتوم و مغمور بوده است(نه به معنی خروج از قوه به فعل که مخصوص زندگانی دنیا و جهان مادی عنصری است).
مولانا در مورد معراج روح یعنی مرگ و سیر ترقی و تنزل روحانی بعد از مرگ شرح بیشتر این مباحث را پنهان داشته و با خموشی می‏گوید:
این مباحث تا بدین جا گفتنی است
هر چه آید زین سپس، بنهفتنی است
«ذات‏شناسی»البته هم در صورت و هم در ماهیت با موضوع«دور و تسلسل»تفاوت بسیار داشته و این دو با هم اصلا سنخیت نداشته و ندارند، زیرا در«دور و تسلسل»وجود معلول بدون وابستگی به علت نمود می‏یابد، در حالی که در«ذات‏شناسی»توجه به علت یعنی اعتقاد به واجب الوجود نماد و نمود داشته و تکیه‏گاه اصلی بر علت و نه بر معلول استوار می‏باشد.
بنابراین در مبحث«ذات‏شناسی»یکی از نکات اساسی، تأئید و تأکید بر علت(بر اساس اینکه معلول ضرورت و وجود خود را از ناحیه علت اکتساب می‏نماید)قرار دارد.
بررسی موضوع«دور و تسلسل»توجه به موضوع «دور و کور»(قابلیت تکرار تاریخ و جهان)را نیز تداعی می‏نماید که البته مبحث«دور و تسلسل»با نظریه «دور و کور»را نبایستی در هم خلط نمود؛زیرا با هم تفاوتهایی نیز دارند که در این نوشتار مجال پرداختن به آن نمی‏باشد.
در«دور و کور»ظهور اجسام و اجساد نیز مد نظر قرار دارد، حال آنکه در«ذات‏شناسی»، این ذات و صفت روحی و روحانی است که متجلی می‏شود، بدون آنکه نیازی به جسمانیت و قوالب بوده باشد.لازم به ذکر است که در جهان‏بینی الهی برای تعریف و بررسی پدیده‏ها و معرفت هست، هم«جزءشناسی»و هم «کل‏شناسی»عینا و توأما مورد استفاده قرار می‏گیرند.
مولانا در ادامه بحث«ذات‏شناسی»می‏گوید:
ای عاشقان ای عاشقان، پیمانه را گم کرده‏ام
زان می که در پیمانه‏ها اندر نگنجد خورده‏ام
مستم ولی از روی او، غرقم ولی در جوی او
از قند و از گلزار او، چون گلشکر پرورده‏ام
دوران کنون دوران من، گردون کنون حیران من
در لا مکان سیران من، فرمان ز«قان»آورده‏ام
در جسم من جانی دگر، در جان من«قانی»دگر
با آن من آنی دگر، زیرا به آن پی برده‏ام
گر گویدم بیگاه شد، رورو که وقت راه شد
گویم که این با-«زنده»گو، من جان به حق بسپرده‏ام
هر چند که در عرفان یهود(کابالا یا قبالا)و عرفان مسیحی به مبحث ذات‏شناسی کمتر بهاء داده شده، ولی«ذات‏شناسی»عرفان اسلامی بی‏شک تفاوتهای ماهوی با نظر«دون خوان»درباره«بستن روزنه‏های آدمی و ارتباط آن با نیاکان گرایی زیست‏شناسی»[در ادامه«حلقه قدرت»و در ادامه روش تولتک‏ها با 3000 سال سنّت زنده نگهداشتن آن‏]دارد». (1)
زیرا«ذات‏شناسی»عرفان اسلامی از«نیستان ازل» و«پیمان الست»خاطره‏ها دارد(فراتر از روابط جسدی)، ولی در طریقیت تولتک‏ها و در اندیشه‏های دون‏خوان محدوده جسمی موجود می‏باشد(بدون محدودیت زمان و مکان)آنجا که کاستاندا می‏گوید:
«هنگام تولدم همه چیز را از مادر و پردم گرفتم.
آنها بکلی از بین رفته بودند.می‏بایست«لبه برنده‏ای» را که گرفته بودم به آنان باز گردانم.
حال باید«لبه تیزی»را که از دست داده‏ام دوباره بدست آورم.» (2)
در تعلیمات«دون‏خوان»انسان برای گذر از زمان و مکان می‏بایستی تمامی سوراخها و روزنه‏های خود را ببندد تا قادر به پرواز و تماس باشد، لیکن مولانا برای شنیدن پیغام و سروش غیبی معتقد است که انسانها می‏بایستی از منافذ و روزنه‏ها و پنجره‏های وجودی به آن سوی پندار بشری نقب زنند.
وی در دیوان شمس فرماید:
روزن دل، آه چه خوش روزنی
یا تو مگر، روزن یار منی
روزن آنخانه، اگر نیستی!
پس تو ز چه روی چنین روشنی
علامه جلال الدین همایی در تفسیر خود بر مثنوی شریف در تعریف«روزن دل»اعتقاد دارد که مولانا بعضی از مطالب عرفانی را«با یاران دمساز و همدمان همراز خود در خلوت و در پرده می‏گوید:
با لب دمساز خود گر جفتمی
همچونی من گفتنی‏ها گفتمی
اما چنان است که از روزن و شکاف در و پنجره کلماتی به خارج راه می‏یابد و کسانی که در بیرون نشسته‏اند، جسته گریخته آن کلمات را می‏شنوند و شنیده‏ها را پیش خود مفتاح کشف ناشنیده‏ها قرار می‏دهند، و این کسان دو دسته‏اند:یکی آنکه در باطن از صاحبدلان و محرم راز حق باشند، این گروه حقیقت آنچه را که در خلوت ما بین مولوی و اصحابش گفته شده است بی‏کم و زیاد درک می‏کنند:
هست دل ماننده خانه کلان
خانه دل را نهان همسایگان
از شکاف و روزن دیوارها
مطلع گردند از اسرارها
و آن روزن و شکاف در واقع روزنه دل است، و از همین روزنه است که صاحبدلان ذر قلوب یکدیگر راه می‏یابند و اسرار ناگفته و ناشنیده برایشان کشف می‏شود:
که ز دل، یقین-روزن بود
نی جدا و دور، چون دو تن بود
پس زبان محرمی خود دیگرست
همدلی از همزبانی خوشترست
غیر نطق و غیر ایماء و سجل
صد هزاران ترجمان خیزد ز دل
گروه دیگر که از احوال و رسم و راه مولوی بیگانه باشند، از پیش خود چیزی می‏بافند، و از ظن خود با خلوتیان یار می‏شوند اما اسرار درونی آنها را درنمی‏یابند.» (3)
احتمالا منظور از بستن تمامی منافذ و سوراخ‏های بدن آدمی در مکتب تولتک‏ها، همان قطع راههای ارتباطی شهوانی و منافذ تعلقات دنیوی برای اوج‏گیری شهباز ضمیر آدمی می‏باشد.
بیگهان شد، بهر رفتن سوی روزن ننگری
آتشی اندر زنی، از سوی مه-در مشتری
ننگر آخر سوی روزن، سوی روی من نگر،
ناز روی من، به روزن‏های غیبی بنگری
(دیوان شمس)
اما منظور مولانا از«روزن وجود آدمی»نقبی برای کسب فیوضات الهی و روزنی برای دریافت واردات ذوقی و راهی برای دسترسی و بازیابی سروش غیبی می‏باشد، تا بدنی وسیله انسان از«پنجره دل»بتواند به نظاره دلها بپردازد؛یعنی راههای ارتباطی باید باز بوده تا لایق دریافت پیغام دلدار باشند.
یک چشم زدن غافل از آن شاه نباشید
شاید که نگاهی کند آگاه نباشید
مولانا از دیدگاه«ذات‏شناسی»درباره مقام و مرتبت معنوی انسان(در رابطه با نامحرمان و محجوبان و راهزنان و زندانیان تن و نفس) می‏فرماید:
گر نبودی خلق-محجوب و کثیف
ور نبودی حلقها-تنگ و ضعیف
در مدیحت، داد معنی دادمی
غیر این منطق، لبی بگشادمی
لیک لقمه«باز»، آن«صعوه»نیست
چاره اکنون آب روغن کردنیست
مدح تو-حیف است با«زندانیان»
گویم اندر مجمع«روحانیان»
شرح تو-غبن است با اهل جهان
همچو راز عشق دارم در نهان
ای صفاتت آفتاب معرفت
و آفتاب چرخ بنده یک صفت
گاه خورشید و گهی دریا شوی
گاه کوه قاف و گه عنقا شوی
تو نه این باشی نه آن-در«ذات خویش»
ای فزون از«وهم‏ها»وز بیش بیش
فرو شدن چو بدیدی، برآمدن بنگر
غروب شمس و قمر را چرا زیان باشد
کدام دانه فرو رفت در زمین که نرست
چرا به دانه انسانت این گمان باشد
ترا چنان بنماید که من بخاک شدم
به زیر پای من این هفت آسمان باشد
در مبحث«ذات‏شناسی»عرفانی، مشخص می‏شود که چهره منظور، «دون»چه پیکره‏ای(بویژه پیکره مطهره فرد متشخص در تاریخ اجتماعی انسان)بوده یا«ذات»چه پیکره مطهری می‏باشند.
پیکره مطهره در تجلی خود به صورت«ذات»در گذشته یا«دون»در حال از نظر روحی مورد توجه و منظور نظر می‏باشند در وجه ازل به سمت ظهور الی الابد.
معنویت یا اخلاق یا باطن فرزندان و نوادگان بی‏شک(از نظر روحی)«ذات»یا«دون»نیاکان و پدران خود می‏باشند(همچون مبحث انتقال«ژن»یا «وراثت»از نظر جسمی یا صفات فیزیکی).
سالک عارف(در حال»برای کسب معرفت در «ذات‏شناسی»رهنمون به دو وادی می‏شود:
وادی اول-روح‏شناسی(در ماضی)
وادی دوم-دون‏شناسی(در حال و مستقبل)
پیمان روز الست یا در واقع آیه الست، صرف نظر از اثبات فطری بودن دین، از ودیعه الهی در نهاد انسانها یعنی گنجینه درونی انسانی سخن به میان می‏آورد.
روح آنکس کاو به هنگام الست
دید رب خویش و شد بی‏خویش و مست
او شناسد بوی می، کو می بخورد
چون نخورد او، می، نداند بوی کرد
(دفتر دوم مثنوی)
مولانا در دفتر چهارم مثنوی فرماید:
هر زمان، نو صورتی و نو جمال
تا زنو دیدن فرو میرد ملال
تفسیر«ذات‏شناسی»(انسانی-روحی-الهی)در حوزه«جمال‏شناسی»و«زیبایی‏شناسی»از غامض‏ترین تعابیر حکمی در حیطه عرفان نظری (فلسفه عرفانی)محسوب می‏شود.
گفتم این جام جهان بین، بتو کی داد حکیم
گفت«آن روز»که این گنبد مینا می‏کرد
«آن روز»شوق ساغر می، خرمنم بسوخت
کآتش ز عکس عارض ساقی، در آن گرفت
تفسیر حافظ از«آن روز»بی‏شک روز ازل و روز الست می‏باشد که تمامی مخلوقات حاضر الروح- پیمان به ندای رب خود داده و صلا در دادند که «قالوا بلی».
بنابراین پیمان روز الست(سوره اعراف آیه 172) را در رابطه با سابقه آشنایی ارواح مطهره(سوره واقعه آیه‏های 10 و 11)می‏بایستی تفسیر نمود.پیمان و میثاق ازل(میثال پروردگار با بنی آدم-اذ اخذ ربک من بنی آدم من ظهور هم ذریتهم و اشهدهم علی انفسهم الست بربکم، قالوا بلیسوره 7 آیه 172) را می‏بایستی با دیدار قبلی(السابقون السابقون اولئک المقربون-سوره 56 آیه‏های 10 و 11)تفسیر نمود، چون سابقه آشنایی ما از امروز و دیروز نیست، آخر ما:
«در بهشت این لحن‏ها بشنوده‏ایم»
زیرا ما همدیگر را از هزاران، بلکه میلیونها سال پیش یعنی در ازل می‏شناسیم و یکدیگر را سابقا در آنجا زیارت نموده‏ایم.
مولانا می‏فرماید:
هفتصد و هفتاد کالبد دیده‏ام
همچو سبزه بارها روئیده‏ام
در آیات فوق، ضمن آنکه مسأله قرب و نزدیکی به خدا نیز مورد مداقه قرار گرفته، ولی منظور نظر در این مقاله نه مسأله قرب، بلکه مسأله پرداختن به این موضوع در گذشته و سابق می‏باشد.
مولانا مورد فوق را به«تماشای مکرر خود»تفسیر نموده است:
ما ز بالائیم و بالا می‏رویم
ما ز دریائیم و دریا می‏رویم
ما از آنجا و از اینجا نیستیم
ما ز بیجائیم و بیجا می‏رویم
کشتی نوحیم در«طوفان نوح»
لاجرم بی دست و بی پا می‏رویم
همچو موج از خود برآوردیم سر
«باز هم در خود تماشا»می‏رویم
قرآن مجید در اوصاف حضرت حق فرماید:
«ان الله هو الحق و انه یحیی الموتی و انه علی کل شئ قدیر»(حج/6).
«خدا-حق مطلق است و نظام زنده کردن مرده‏ها در قبضه قدرت اوست، اوست که بر هر چیزی توانا و قادر مطلق است.»
آری مطلقیت از آن خداوندی است و زنده کردن (یحیی)و میراندن(یمیت)و زنده کردن مرده‏ها(یحیی الموتی)در ید قدرت بی‏مثال اوست و«انسان»نمونه‏ای از موجود زنده شونده و میرنده و مجددا زنده شونده پس از مردن است.
گر آخر آمد عشق تو، گردد ز اولها فزون
بنوشت توقیعت خدا، «کالآخرون السابقون»
آدم دگر بار آمده، بر تخت تن تکیه زده *
در سجده شکر آمده، سرهای«نحن الصافون»
تا کی گریزی از اجل، در ارغوان و ارغنون
نک کش کشانت می‏برند«انا الیه راجعون»
مولانا در مبحث«ذات‏شناسی»چنین ادامه می‏دهد:
باز آمدم باز آمدم-از پیش آن یار آمدم
در من نگر در من نگر-بهر تو غمخوار آمدم
شاد آمدم شاد آمدم-از جمله آزاد آمدم
چنیدن هزاران سال شد-تا من به گفتار آمدم
آنجا روم آنجا روم-بالا بدم بالا روم
بازم رهان بازم رهان-کاینجا به زنهار آمدم
من مرغ لاهوتی بدم-دیدی که ناسوتی شدم
دامش ندیدم ناگهان-در وی گرفتار آمدم
من نور پاکم ای پسر-نه مشت خاکم مختصر
آخر صدف من نیستم-من ذرّ شهوار آمدم
ما را به چشم سر مبین-ما را به چشم سر ببین
آنجا بیا ما را ببین-دکاینجا سبکبار آمدم
از چار مادر برترم-وز هفت آبا نیز هم
من گوهر کانی بدم-کاینجا به دیدار آمدم
یارم به بازار آمدست-چالاک و هشیار آمدست
ور نه ببازارم چه کار-ویرا طلب کار آمدم
ای شمس تبریزی نظر-در کل عالم کی کنی!
کاندر بیابان فنا-جان و دل افکار آمدم
مولانا مبحث«ذات‏شناسی»را به صورت سمبلیک "symbulec"در غزل قصیده‏ای در رابطه با«علی موجود»چنین بازگو می‏کند:
تا صورت پیوند جهان بود، علی بود.
تا نقش زمین بود و زمان بود، علی بود.
شاهی که وصی بود و ولی بود، علی بود.
سلطان سخا و کرم و جود، علی بود.
هم آدم و هم شیث و هم ایوب و هم ادریس
هم یوسف و هم یونس و هم هود، علی بود.
هم موسی و هم عیسی و هم خضر و هم الیاس
هم صالح پیغمبر و داود، علی بود.
آن شیر دلاور که ز بهر طمع نفس
در خوان جهان پنجه نیالود، علی بود.
چندانکه در آفاق نظر کردم و دیدم
از روی یقین در همه موجود، علی بود.
سرّ دو جهان-جمله ز پیدا و ز پنهان
شمس الحق تبریز که بنمود، علی بود.
در اشعار فوق تقریبا می‏توان ذات‏شناسی»عرفانی را ملاحظه نمود.«ذات‏شناسی»به طلاب و دانشجویان و سالکان مقصد الی اله کمک و یاری می‏کند تا به کنه افکار عالیه عرفای بزرگ پی برده و به سادگی قادر به درک فیوضات آنها بشوند.
با آگاهی به مسائل عرفانی و با معرفت به مبحث «ذات‏شناسی»می‏توان مقصود عرفا، به ویژه نور علیشاه اصفهانی(عارف قرن دوازدهم)را دریافت آنجا که می‏گوید:
گاه ذاکر گاه مذکورم نمی‏دانم کیم
گاه ناظر گاه منظورم نمی‏دانم کیم
(*)در بعضی از نسخه‏ها«بر تخت دین تکیه زده»ثبت شده است.
گاه کبک و گاه صعوه، گاه شاهین گه عقاب
گاه باز و گاه عصفورم نمی‏دانم کیم
گاه عرش و گاه کرسی گاه لوح و گه قلم
گه مقدرگاه مقدورم نمی‏دانم کیم
آدم و ادریس و شیث و نوح و ایوبم گهی
گه سلیمان و گهی مورم نمی‏دانم کیم
گاه خضر و گاه الیا گاه یوشع گاه نون
گاه موسی و گهی طورم نمی‏دانم کیم
گاه یوسف گاه یعقوبم گهی پیراهنم
گاه غمگین گاه مسرورم نمی‏دانم کیم
گه مسیحای زمانم روح‏بخش انس و جان
گه طبیب و گاه رنجورم نمی‏دانم کیم
گاه مست مصطفایم«ص»، گاه مست مرتضی«ع»
گاه محو چارده نورم نمی‏دانم کیم
گاه سلمان گاه بوذر گه اویس و گه قرن
گاه شبلی گاه منصورم نمی‏دانم کیم
گاه کافر گاه مؤمن گاه ایمان گاه کفر
گاه واصل گاه مهجورم نمی‏دانم کیم
گاه عزرائیل و میکائیل و گاهی جبرئیل
گاه اسرافیل و گه صورم نمی‏دانم کیم
گاه حی‏ام گاه میت گاه تابوت و کفن
گاه سدر و گاه کافورم نمی‏دانم کیم
گه نکیر و گاه منکر گه عقاب و گه ثواب
گاه مدفون در ته گورم نمی‏دانم کیم
گاه چون نور علی اندر زمین و آسمان
با همه نزدیکم و دورم نمی‏دانم کیم. (4)
هر چند که جملات«عیسی صفت و خلیل‏آسا»در واقع صفت را نشان می‏دهند، لیکن خبر از«ذات» انسانی می‏آورند:
باز آمدم همچون خلیل، از معجزات دمیدم
نمرودی و نمرود را معدوم و ناپیدا کنم
باز آمدم عیسی صفت.گردن زنم دجال را
وز امر مهدی عالمی، از یک نفس احیا کنم (5)
بنابراین منظور از«فرهاد وشان»و«منصور صفتان»در ادبیات عرفانی در واقع نقب زدن از صفت به ذات می‏باشد.
یا آنجا که در ترجیع‏بند خود می‏سراید:
در کعبه و سومنات مائیم
عالم صفتند و ذات مائیم
در واقع نسبی بودن صفت و غیر نسبی بودن ذات را عنوان می‏دارد، زیرا که«ذات»از عالم علوی و «صفت»نشانه عالم سفلی می‏باشد.و این موضوع البته به صورت تجریدی مطرح می‏باشد(مؤکدا یادآور می‏گردد که در«ذات‏شناسی عرفانی»، می‏بایستی به موضوعات انساشناختی، کیهان‏شناسی، آفرینش‏شناسی و یزدان‏شناسی، نیز وقوف کامل داشت تا دچار کژی و تحریف نگردیم).
پس بنابراین منظور از«ذات‏شناسی»در عرفان اسلامی، آن است که تمامی سالکان و طالبان و درویشان، می‏بایستی«ذات»خود را بشناسند.یعنی که«کیستند و چیستند و جایگاه واقعی آنان در رتبت آفرینش معشوقی کجاست؟».
بهاء الدین محمد بلخی، معروف به«سلطان ولد» فرزند ارشد و جانشین بعدی مولانا جلال الدین محمد بلخی، پس از«شناخت ذات خود»چنین داد سخن می‏دهد:
در جان منست ای دل، آن شاه که می‏جویم
هر لحظه به پیشش زان، می‏میرم و می‏رویم
گاهیم کند مرده، گاهیم کند زنده
گاهیم برد هر سو، گاهی سوی بی سویم
در پیش چنین سلطان، اندر خم این چوگان
غلطان شده در میدان، مانند یکی گویم
این طرفه که آن سلطان، چوگان وی و میدان
کو گوش درین عالم، تا شرح-ورا گویم
گفتارش باریکست، نی روشن و تاریکست
زان در غم اسرارش، باریک‏تر از مویم
مستم ز می‏اش مستم، بی‏پا و سر و دستم
با او چو نپیوستم، می‏نالم و می‏مویم
صد زهر و شکر خوردم، صد گونه سفر کردم
تا بو که نماید او، در خواب مرا-رویم
از شوق جمال او، در پیش خیال او
خونابه شد از گریه، این اشک چو صد جویم
در گریه مرا-یارم:چون دید ز غم زارم
گفتا:که همین می‏کن، باشد که بری-بویم.
چون بوی-بری از من، سویم بپری بی تن
هر لحظه شوی مهمان، در خانه و در کویم
آهوی دو چشم من، جز شیر نمی‏گیرد
در بیشه اگر شیری، صیدت کند آهویم
دایم ولد و والد، گفته به هم ای واحد
هم بیشه و هم شیری، هم آهو و هم هویم. (6)
پس به همین مختصر قناعت می‏باید کردن که:
باقی این گفته آید بی زبان
در دل آن کس که دارد نور جان
ختم کلام را در این مقاله با غزلی از حافظ در ارتباط با مفهوم مطالب همین رساله زینت داده و به پایان می‏رسانیم:
حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت
آری به اتفاق جهان می‏توان گرفت
افشای راز خلوتیان خواست کرد شمع
شکر خدا که سرّ دلش در زبان گرفت
زین آتش نهفته که در سینه من است
خورشید شعله‏یی‏ست که در آسمان گرفت
می‏خواست گل که دم زند از رنگ و بوی دوست
از غیرت صبا نفسش در دهان گرفت
آسوده بر کنار چو پرگار می‏شدم
دوران چو نقطه عاقبتم در میان گرفت
آن روز، عشق ساغر می‏خرمنم بسوخت
کاتش ز عکس طلعت ساقی در آن گرفت
خوام شدن به کوی مغان آستین فشان
زین فتنه‏ها که دامن آخر زمان گرفت
می خور که هر که آخر کار جهان بدید
از غم سبک برآمد و رطل گران گرفت
بر برگ گل به خون شقایق نوشته‏اند
کان کس که پخته شد، می چون ارغوان گرفت
حافظ چو آب لطف ز نظم تو می‏چکد
حاسد چگونه نکته تواند بر آن گرفت
این بود مقدمه‏ای در مورد مبحث«ذات‏شناسی در عرفان اسلامی»، امید تا در آینده وارد بحث جامع آن شده و توشه‏ای دیگر از مقولات گرانبهای عرفان اسلامی زاد راه خود برچینیم،
شرح این هجران و این خون جگر
این زمان بگذار تا وقت دگر.
یادداشتها
(1)-طریقت تولتک‏ها[گفتگویی با کارلوس کاستاندار]-ترجمه مهران کندری-تهران، انتشارات فردوس، چاپ اول 1369، صفحه 21.
(2)-همان مأخذ، ص 20.
(3)-تفسیر مثنوی مولوی-تألیف:استاد جلال الدین همائی، انتشارات آگاه، تهران، چاپ اول، 1356، ص 22، مقدمه.
(4)-دیوان نور علیشاه اصفهانی، به کوشش و تصحیح احمد خوشنویس(عماد)، انتشارات منوچهری، تهران چاپ اول 1370، ص 127 و128.
(5)-همان مأخذ، ص 131.
(6)-دیوان سلطان ولد-به سعی و کوشش اصغر ربانی(حامد)-با مقدمه استاد سعید نفیسی، انتشارات کتابفروشی رودکی، تهران، چاپ اول، خرداد ماه 1338 شمسی، صفحه 274.

تبلیغات