ذات شناسی عرفانی
آرشیو
چکیده
متن
یکی از پیچیدهترین و در عین حال شیرینترین مسائل مطرح در عرفان نظری، مبحث«ذاتشناسی» میباشد که کمتر بدان پرداخته شده و اطلاعات موضوعی آن تاکنون به صورت مدوّن ارائه نشده است.
سخن از چنین مباحثی هر چند در میان عرفا از مقبولیت شایانی برخوردار بوده، لیکن کمتر مکتوب گردیده و بیشتر مکتوم مانده تا شناخته و منابع چندانی در زمینه«ذاتشناسی»در دسترس نمیباشد.
مسأله«ذاتشناسی»در تاریخ عرفان اسلامی یکی از مهمترین مسائل نظری و ما بعد الطبیعی میباشد، آشنایی و شناخت مواردی همچون:مسأله میثاق و عهد است، عشق و عقل، کشش و کوشش، عقل کل و عقل جزء، رموز قاب قوسین سالک، زدودن زنگار از رخ آئینه دل، عشق الهی و زیباییشناسی و جمالشناسی(استاتیک)، بار سنگین امانت را کشیدن، یافتن گنج مخفی در ذات انسانی، معرفت کشف و شهود در طی طریق الی الله، مبحث انسان کامل(انسانشناسی معنوی)، شناخت و کاربری اسماء الله(اسم اعظم)، شناخت الوان و انوار و نورشناسی در حراحل سیر و سلوک، مبحث حرکت و زمان و قاعده لطف و احسان حق، مسأله کن فیکون (جهان خلق و امر)، معراج روحانی و پرواز و طیران جان آدمی، مبحث معرفت الله از طریق نفسشناسی و خودشناسی، مسأله قرب و بعد الهی(شوق و ذوق و اشتیاق وصال و در تداوم آن شرح رنج و درد فراق و غربت و هجران محب از محبوب)، شناخت عوالم مختلف(عالم موجود یا حیات ذر و عالم دنیا و عالم آخرت در رابطه با دیدار خداوند و مشاهده جمال ازلی)، موضوع خضرشناسی و فرعونشناسی و ابلیسشناسی، زیبایی مطلق(موضوع خیر مطلق که چه صفات ضدین آنها نیز از آن صادر میشود)، و...ما را به درک عمیق و صحیح از بعد معنوی دین مبین اسلام راهنمایی خواهد کرد
البته تفسیر مسأله«ذاتشناسی»در ارتباط با مبحث معرفت و وجودشناسی(عالم ذر)میسر بوده و در فهم مشکلات بیان و کلام و در حل غوامض معانی آن بسیار مفید فایده خواهد بود.
مسأله«ذاتشناسی»از لحاظ تاریخ عقاید اسلامی و عرفان نظری یکی از نکات مهم در آن میباشد، سعی نگارنده بر آن است که مسأله«ذاتشناسی»را با توجه به جایگاه آن در تاریخ عرفان اسلامی بررسی نماید.
نکته مهم دیگر در«ذاتشناسی»، شناخت و درک «نشانهشناسی در عرفان»(رمزشناسی میباشد، که این مورد قابل دسترسی برای همه نمیباشد(مانند نشانهشناسی عرفانی در قصص و امثال مثنوی شریف).
برای درک ماهیت و معانی«ذاتشناسی» میبایستی حتما به اصطلاحات عرفانی مسلح بود، تا در تعبیرات و تفاسیر«ذات موجود»دچار اشتباه نشویم.
مبحث«ذاتشناسی»را با شعر و سرودهای از مولانا در اشاره به صورتهای آدمی در ماهیت خود آغاز میکنیم.
گر به«صورت»عالم اصغر تویی
پس به«معنی»عالم اکبر تویی
گر به«معنی»آن شجر از میوه زاد
پس به«صورت»از شجر بودش ولاد
مصطفی(ص)زین گفت«کآدم-و انبیاء
خلف من باشند در زیر لوا».
بهر این فرموده است آن ذو فنون
«رمز نحن الآخرون السابقون»
گر به«صورت»من ز آدم زادهام
من به«معنی»جد جد افتادهام
پس زمن زایید در«معنی»پدر
پس زمیوه زاد در«معنی»شجر
(دفتر چهارم مثنوی)
بابا طاهر عریان نیز در همین مورد فرموده:
مرا نه سر نه سامان آفریدند
پریشانم پریشان آفریدند
«پریشان خاطران»رفتند در خاک
مرا از خاک ایشان آفریدند
ناگفته نماند که در آرای بابا طاهر، «پریشان خاطران»به معنی«همه زیبادلان»و«خوبان عالم» تعبیر میشود.
بازگویی و شکافتن بعضی از مباحث و مسائل عرفانی به مثابه این آیت است که فرمود:«یضل به کثیرا و یهدی به کثیرا و ما یضل به الاّ الفاسقین»(بقره /26)برای همه افراد مناسب و مفید نخواهد بود، بلکه برای بعضی ضلالتآور و غیر لازم مینماید:
بر نبی فرمود کاین قرآن ز دل
هادی بعضی و بعضی را مضل
به امید آنکه با عنایت حضرت حق بتوان حقایقی از مقام حضرتش را که مرتبه«کنز مخفی ذات و شئون ذاتیه حضرت احدیت»میباشد، به زیور بیان و کلام آراسته و در لباس حروف ارائه نماید.هر چند با هر تعبیری و بیانی، عظمت حق تعالی بوسیله کلام تنزل است و لیکن هیچگاه تنزلپذیر نخواهد بود.
مولانا در تشریح مبحث«ذاتشناسی»چنین ادامه میدهد:
من از برای مصلحت، در حبس دنیا ماندهام
حبس از کجا من از کجا، مال کرا دزدیدهام
در حبس تن-غرقم بخون، وز اشک چشم هر حرون
دامان خون آلود را، در خاک میمالیدهام
مانند طفلی در شکم، من پرورش دارم ز خون
یکبار زاید آدمی، من بارها زاییدهام
چندانک خواهی درنگر، در من که نشناسی مرا
زیرا از آن کم دیدهای، من صد صفت گردیدهام.
«ذاتشناسی»-یعنی شناخت انساب انسانی از نظر روحی و روحانی.
«ذاتشناسی»دارای تفاوت عمدهای با علم الانساب نسبشناسی میباشد، در نسبشناسی بطور کلی انساب انسانی از نظر جسمانی و صوری مورد بحث قرار میگیرد، لیکن«نسبشناسی روحی انسانی»در حیطه و در حوزه«ذاتشناسی»جای میگیرند.
از طرفی مبحث«ذاتشناسی»با مسأله «نژادشناسی»اصلا مباینت ندارد، در حالی که با مسأله«روحشناسی»بیشتر تباین دارد.
«ذاتشناسی»هر چند که در ذات خود همچون خودشناسی و خداشناسی است، لیکن درک مفاهیم «ذاتشناسی»تنها به صفت آن دو مرحله (خودشناسی و خداشناسی)قانع و محدود نمانده، بلکه از«روحشناسی»در مقوله«انسانشناسی»مدد گرفته و فارغ از جهانبینی و معرفت خلقت و خودشناسی و در نهایت حقشناسی و حقپرستی نمیتواند باشد، یعنی از علم الیقین به عین الیقین و از آن پس با توجه به مرتبه فرود و فراز روح انسانی در دایره قاب قوسین، به مرتبه حق الیقینی رسیدن است.
مسأله معراج و قاب قوسین در ظاهر مشابهتهایی دارند، هر چند که قاب قوسین در واقع به مسأله نزول و صعود روح و همچنین مسأله هبوط انسان و شرح درد فراق و اشتیاق برای وصال تعبیر میشود؛به عبارت دیگر قاب قوسین به یک معنا یعنی همان نزول به جهان ناسوت و صعود به ملکوت اعلی است.
توجه به مفاهیم فرود و فراز روح انسانی دقیقا یعنی درک صحیح از قوس فرود و فراز آدمی در دایره قاب قوسین، و در مرتبهای فراتر از بعد جسم آدمی در این دایره، یعنی فرود و فراز روح آدمی در«دورو کور این جهانی»و تکرار این آمد و شدها، که کل معنای جمله گفته شده به معنی درک«ذاتشناسی» میباشد.
مولانا در ادامه سخن از«ذاتشناسی»میگوید:
هر لحظه به شکلی بت عیار برآمد
دل برد و نهاد شد.
هر دم به لباس دگر آن یار برآمد
که پیرو جوان شد.
منسوخ چه باشد، چه تناسخ به حقیقت
آن دلبر زیبا
کافر شده آنکس که به انکار برآمد
از دوزخیان شد.
بالله که هم او بود، که میامد و میرفت
هر قرن که دیدی
تا عاقبت آن شکل، «عربوار»برآمد
دارای جهان شد.
«ذاتشناسی»را با مرگ و موت هم همراهی و کمالیابی است.
علامه همایی در رابطه با موضوع مرگ و همچنین «ترقی و تزل روحانی بعد از مرگ»اعتقاد دارند که مرگ پایان انسان نیست، زیرا اگر مرگ را«معراج روح» و یا«تبدل نشأه روحانی»بدانیم، بنابراین«فنا و زوال مطلق»مفهومی نخواهد داشت.
به همین سبب است که امکان ادامه کمالات معنوی روحانی انسان بعد از مرگ صورت میپذیرد، (به صورت پاداش آخرت و همچنین مورد آمرزش حق تعالی قرار گرفتن بعد از مرگ)یعنی امکان استکمال نفسانی و همچنین ترقی و تنزل روح انسانی بعد از مرگ(انقطاع و انفصال از حیات دنیوی جسمانی یعنی صعود و هبوط برزخی)به معنی کشف غطاء «کشفنا عنک غطاءک»و ظهور فعلیت است به طرف نقص یا کمال، که در حیات مادی جسمانی به واسطه علل و اسباب گوناگون مکتوم و مغمور بوده است(نه به معنی خروج از قوه به فعل که مخصوص زندگانی دنیا و جهان مادی عنصری است).
مولانا در مورد معراج روح یعنی مرگ و سیر ترقی و تنزل روحانی بعد از مرگ شرح بیشتر این مباحث را پنهان داشته و با خموشی میگوید:
این مباحث تا بدین جا گفتنی است
هر چه آید زین سپس، بنهفتنی است
«ذاتشناسی»البته هم در صورت و هم در ماهیت با موضوع«دور و تسلسل»تفاوت بسیار داشته و این دو با هم اصلا سنخیت نداشته و ندارند، زیرا در«دور و تسلسل»وجود معلول بدون وابستگی به علت نمود مییابد، در حالی که در«ذاتشناسی»توجه به علت یعنی اعتقاد به واجب الوجود نماد و نمود داشته و تکیهگاه اصلی بر علت و نه بر معلول استوار میباشد.
بنابراین در مبحث«ذاتشناسی»یکی از نکات اساسی، تأئید و تأکید بر علت(بر اساس اینکه معلول ضرورت و وجود خود را از ناحیه علت اکتساب مینماید)قرار دارد.
بررسی موضوع«دور و تسلسل»توجه به موضوع «دور و کور»(قابلیت تکرار تاریخ و جهان)را نیز تداعی مینماید که البته مبحث«دور و تسلسل»با نظریه «دور و کور»را نبایستی در هم خلط نمود؛زیرا با هم تفاوتهایی نیز دارند که در این نوشتار مجال پرداختن به آن نمیباشد.
در«دور و کور»ظهور اجسام و اجساد نیز مد نظر قرار دارد، حال آنکه در«ذاتشناسی»، این ذات و صفت روحی و روحانی است که متجلی میشود، بدون آنکه نیازی به جسمانیت و قوالب بوده باشد.لازم به ذکر است که در جهانبینی الهی برای تعریف و بررسی پدیدهها و معرفت هست، هم«جزءشناسی»و هم «کلشناسی»عینا و توأما مورد استفاده قرار میگیرند.
مولانا در ادامه بحث«ذاتشناسی»میگوید:
ای عاشقان ای عاشقان، پیمانه را گم کردهام
زان می که در پیمانهها اندر نگنجد خوردهام
مستم ولی از روی او، غرقم ولی در جوی او
از قند و از گلزار او، چون گلشکر پروردهام
دوران کنون دوران من، گردون کنون حیران من
در لا مکان سیران من، فرمان ز«قان»آوردهام
در جسم من جانی دگر، در جان من«قانی»دگر
با آن من آنی دگر، زیرا به آن پی بردهام
گر گویدم بیگاه شد، رورو که وقت راه شد
گویم که این با-«زنده»گو، من جان به حق بسپردهام
هر چند که در عرفان یهود(کابالا یا قبالا)و عرفان مسیحی به مبحث ذاتشناسی کمتر بهاء داده شده، ولی«ذاتشناسی»عرفان اسلامی بیشک تفاوتهای ماهوی با نظر«دون خوان»درباره«بستن روزنههای آدمی و ارتباط آن با نیاکان گرایی زیستشناسی»[در ادامه«حلقه قدرت»و در ادامه روش تولتکها با 3000 سال سنّت زنده نگهداشتن آن]دارد». (1)
زیرا«ذاتشناسی»عرفان اسلامی از«نیستان ازل» و«پیمان الست»خاطرهها دارد(فراتر از روابط جسدی)، ولی در طریقیت تولتکها و در اندیشههای دونخوان محدوده جسمی موجود میباشد(بدون محدودیت زمان و مکان)آنجا که کاستاندا میگوید:
«هنگام تولدم همه چیز را از مادر و پردم گرفتم.
آنها بکلی از بین رفته بودند.میبایست«لبه برندهای» را که گرفته بودم به آنان باز گردانم.
حال باید«لبه تیزی»را که از دست دادهام دوباره بدست آورم.» (2)
در تعلیمات«دونخوان»انسان برای گذر از زمان و مکان میبایستی تمامی سوراخها و روزنههای خود را ببندد تا قادر به پرواز و تماس باشد، لیکن مولانا برای شنیدن پیغام و سروش غیبی معتقد است که انسانها میبایستی از منافذ و روزنهها و پنجرههای وجودی به آن سوی پندار بشری نقب زنند.
وی در دیوان شمس فرماید:
روزن دل، آه چه خوش روزنی
یا تو مگر، روزن یار منی
روزن آنخانه، اگر نیستی!
پس تو ز چه روی چنین روشنی
علامه جلال الدین همایی در تفسیر خود بر مثنوی شریف در تعریف«روزن دل»اعتقاد دارد که مولانا بعضی از مطالب عرفانی را«با یاران دمساز و همدمان همراز خود در خلوت و در پرده میگوید:
با لب دمساز خود گر جفتمی
همچونی من گفتنیها گفتمی
اما چنان است که از روزن و شکاف در و پنجره کلماتی به خارج راه مییابد و کسانی که در بیرون نشستهاند، جسته گریخته آن کلمات را میشنوند و شنیدهها را پیش خود مفتاح کشف ناشنیدهها قرار میدهند، و این کسان دو دستهاند:یکی آنکه در باطن از صاحبدلان و محرم راز حق باشند، این گروه حقیقت آنچه را که در خلوت ما بین مولوی و اصحابش گفته شده است بیکم و زیاد درک میکنند:
هست دل ماننده خانه کلان
خانه دل را نهان همسایگان
از شکاف و روزن دیوارها
مطلع گردند از اسرارها
و آن روزن و شکاف در واقع روزنه دل است، و از همین روزنه است که صاحبدلان ذر قلوب یکدیگر راه مییابند و اسرار ناگفته و ناشنیده برایشان کشف میشود:
که ز دل، یقین-روزن بود
نی جدا و دور، چون دو تن بود
پس زبان محرمی خود دیگرست
همدلی از همزبانی خوشترست
غیر نطق و غیر ایماء و سجل
صد هزاران ترجمان خیزد ز دل
گروه دیگر که از احوال و رسم و راه مولوی بیگانه باشند، از پیش خود چیزی میبافند، و از ظن خود با خلوتیان یار میشوند اما اسرار درونی آنها را درنمییابند.» (3)
احتمالا منظور از بستن تمامی منافذ و سوراخهای بدن آدمی در مکتب تولتکها، همان قطع راههای ارتباطی شهوانی و منافذ تعلقات دنیوی برای اوجگیری شهباز ضمیر آدمی میباشد.
بیگهان شد، بهر رفتن سوی روزن ننگری
آتشی اندر زنی، از سوی مه-در مشتری
ننگر آخر سوی روزن، سوی روی من نگر،
ناز روی من، به روزنهای غیبی بنگری
(دیوان شمس)
اما منظور مولانا از«روزن وجود آدمی»نقبی برای کسب فیوضات الهی و روزنی برای دریافت واردات ذوقی و راهی برای دسترسی و بازیابی سروش غیبی میباشد، تا بدنی وسیله انسان از«پنجره دل»بتواند به نظاره دلها بپردازد؛یعنی راههای ارتباطی باید باز بوده تا لایق دریافت پیغام دلدار باشند.
یک چشم زدن غافل از آن شاه نباشید
شاید که نگاهی کند آگاه نباشید
مولانا از دیدگاه«ذاتشناسی»درباره مقام و مرتبت معنوی انسان(در رابطه با نامحرمان و محجوبان و راهزنان و زندانیان تن و نفس) میفرماید:
گر نبودی خلق-محجوب و کثیف
ور نبودی حلقها-تنگ و ضعیف
در مدیحت، داد معنی دادمی
غیر این منطق، لبی بگشادمی
لیک لقمه«باز»، آن«صعوه»نیست
چاره اکنون آب روغن کردنیست
مدح تو-حیف است با«زندانیان»
گویم اندر مجمع«روحانیان»
شرح تو-غبن است با اهل جهان
همچو راز عشق دارم در نهان
ای صفاتت آفتاب معرفت
و آفتاب چرخ بنده یک صفت
گاه خورشید و گهی دریا شوی
گاه کوه قاف و گه عنقا شوی
تو نه این باشی نه آن-در«ذات خویش»
ای فزون از«وهمها»وز بیش بیش
فرو شدن چو بدیدی، برآمدن بنگر
غروب شمس و قمر را چرا زیان باشد
کدام دانه فرو رفت در زمین که نرست
چرا به دانه انسانت این گمان باشد
ترا چنان بنماید که من بخاک شدم
به زیر پای من این هفت آسمان باشد
در مبحث«ذاتشناسی»عرفانی، مشخص میشود که چهره منظور، «دون»چه پیکرهای(بویژه پیکره مطهره فرد متشخص در تاریخ اجتماعی انسان)بوده یا«ذات»چه پیکره مطهری میباشند.
پیکره مطهره در تجلی خود به صورت«ذات»در گذشته یا«دون»در حال از نظر روحی مورد توجه و منظور نظر میباشند در وجه ازل به سمت ظهور الی الابد.
معنویت یا اخلاق یا باطن فرزندان و نوادگان بیشک(از نظر روحی)«ذات»یا«دون»نیاکان و پدران خود میباشند(همچون مبحث انتقال«ژن»یا «وراثت»از نظر جسمی یا صفات فیزیکی).
سالک عارف(در حال»برای کسب معرفت در «ذاتشناسی»رهنمون به دو وادی میشود:
وادی اول-روحشناسی(در ماضی)
وادی دوم-دونشناسی(در حال و مستقبل)
پیمان روز الست یا در واقع آیه الست، صرف نظر از اثبات فطری بودن دین، از ودیعه الهی در نهاد انسانها یعنی گنجینه درونی انسانی سخن به میان میآورد.
روح آنکس کاو به هنگام الست
دید رب خویش و شد بیخویش و مست
او شناسد بوی می، کو می بخورد
چون نخورد او، می، نداند بوی کرد
(دفتر دوم مثنوی)
مولانا در دفتر چهارم مثنوی فرماید:
هر زمان، نو صورتی و نو جمال
تا زنو دیدن فرو میرد ملال
تفسیر«ذاتشناسی»(انسانی-روحی-الهی)در حوزه«جمالشناسی»و«زیباییشناسی»از غامضترین تعابیر حکمی در حیطه عرفان نظری (فلسفه عرفانی)محسوب میشود.
گفتم این جام جهان بین، بتو کی داد حکیم
گفت«آن روز»که این گنبد مینا میکرد
«آن روز»شوق ساغر می، خرمنم بسوخت
کآتش ز عکس عارض ساقی، در آن گرفت
تفسیر حافظ از«آن روز»بیشک روز ازل و روز الست میباشد که تمامی مخلوقات حاضر الروح- پیمان به ندای رب خود داده و صلا در دادند که «قالوا بلی».
بنابراین پیمان روز الست(سوره اعراف آیه 172) را در رابطه با سابقه آشنایی ارواح مطهره(سوره واقعه آیههای 10 و 11)میبایستی تفسیر نمود.پیمان و میثاق ازل(میثال پروردگار با بنی آدم-اذ اخذ ربک من بنی آدم من ظهور هم ذریتهم و اشهدهم علی انفسهم الست بربکم، قالوا بلیسوره 7 آیه 172) را میبایستی با دیدار قبلی(السابقون السابقون اولئک المقربون-سوره 56 آیههای 10 و 11)تفسیر نمود، چون سابقه آشنایی ما از امروز و دیروز نیست، آخر ما:
«در بهشت این لحنها بشنودهایم»
زیرا ما همدیگر را از هزاران، بلکه میلیونها سال پیش یعنی در ازل میشناسیم و یکدیگر را سابقا در آنجا زیارت نمودهایم.
مولانا میفرماید:
هفتصد و هفتاد کالبد دیدهام
همچو سبزه بارها روئیدهام
در آیات فوق، ضمن آنکه مسأله قرب و نزدیکی به خدا نیز مورد مداقه قرار گرفته، ولی منظور نظر در این مقاله نه مسأله قرب، بلکه مسأله پرداختن به این موضوع در گذشته و سابق میباشد.
مولانا مورد فوق را به«تماشای مکرر خود»تفسیر نموده است:
ما ز بالائیم و بالا میرویم
ما ز دریائیم و دریا میرویم
ما از آنجا و از اینجا نیستیم
ما ز بیجائیم و بیجا میرویم
کشتی نوحیم در«طوفان نوح»
لاجرم بی دست و بی پا میرویم
همچو موج از خود برآوردیم سر
«باز هم در خود تماشا»میرویم
قرآن مجید در اوصاف حضرت حق فرماید:
«ان الله هو الحق و انه یحیی الموتی و انه علی کل شئ قدیر»(حج/6).
«خدا-حق مطلق است و نظام زنده کردن مردهها در قبضه قدرت اوست، اوست که بر هر چیزی توانا و قادر مطلق است.»
آری مطلقیت از آن خداوندی است و زنده کردن (یحیی)و میراندن(یمیت)و زنده کردن مردهها(یحیی الموتی)در ید قدرت بیمثال اوست و«انسان»نمونهای از موجود زنده شونده و میرنده و مجددا زنده شونده پس از مردن است.
گر آخر آمد عشق تو، گردد ز اولها فزون
بنوشت توقیعت خدا، «کالآخرون السابقون»
آدم دگر بار آمده، بر تخت تن تکیه زده *
در سجده شکر آمده، سرهای«نحن الصافون»
تا کی گریزی از اجل، در ارغوان و ارغنون
نک کش کشانت میبرند«انا الیه راجعون»
مولانا در مبحث«ذاتشناسی»چنین ادامه میدهد:
باز آمدم باز آمدم-از پیش آن یار آمدم
در من نگر در من نگر-بهر تو غمخوار آمدم
شاد آمدم شاد آمدم-از جمله آزاد آمدم
چنیدن هزاران سال شد-تا من به گفتار آمدم
آنجا روم آنجا روم-بالا بدم بالا روم
بازم رهان بازم رهان-کاینجا به زنهار آمدم
من مرغ لاهوتی بدم-دیدی که ناسوتی شدم
دامش ندیدم ناگهان-در وی گرفتار آمدم
من نور پاکم ای پسر-نه مشت خاکم مختصر
آخر صدف من نیستم-من ذرّ شهوار آمدم
ما را به چشم سر مبین-ما را به چشم سر ببین
آنجا بیا ما را ببین-دکاینجا سبکبار آمدم
از چار مادر برترم-وز هفت آبا نیز هم
من گوهر کانی بدم-کاینجا به دیدار آمدم
یارم به بازار آمدست-چالاک و هشیار آمدست
ور نه ببازارم چه کار-ویرا طلب کار آمدم
ای شمس تبریزی نظر-در کل عالم کی کنی!
کاندر بیابان فنا-جان و دل افکار آمدم
مولانا مبحث«ذاتشناسی»را به صورت سمبلیک "symbulec"در غزل قصیدهای در رابطه با«علی موجود»چنین بازگو میکند:
تا صورت پیوند جهان بود، علی بود.
تا نقش زمین بود و زمان بود، علی بود.
شاهی که وصی بود و ولی بود، علی بود.
سلطان سخا و کرم و جود، علی بود.
هم آدم و هم شیث و هم ایوب و هم ادریس
هم یوسف و هم یونس و هم هود، علی بود.
هم موسی و هم عیسی و هم خضر و هم الیاس
هم صالح پیغمبر و داود، علی بود.
آن شیر دلاور که ز بهر طمع نفس
در خوان جهان پنجه نیالود، علی بود.
چندانکه در آفاق نظر کردم و دیدم
از روی یقین در همه موجود، علی بود.
سرّ دو جهان-جمله ز پیدا و ز پنهان
شمس الحق تبریز که بنمود، علی بود.
در اشعار فوق تقریبا میتوان ذاتشناسی»عرفانی را ملاحظه نمود.«ذاتشناسی»به طلاب و دانشجویان و سالکان مقصد الی اله کمک و یاری میکند تا به کنه افکار عالیه عرفای بزرگ پی برده و به سادگی قادر به درک فیوضات آنها بشوند.
با آگاهی به مسائل عرفانی و با معرفت به مبحث «ذاتشناسی»میتوان مقصود عرفا، به ویژه نور علیشاه اصفهانی(عارف قرن دوازدهم)را دریافت آنجا که میگوید:
گاه ذاکر گاه مذکورم نمیدانم کیم
گاه ناظر گاه منظورم نمیدانم کیم
(*)در بعضی از نسخهها«بر تخت دین تکیه زده»ثبت شده است.
گاه کبک و گاه صعوه، گاه شاهین گه عقاب
گاه باز و گاه عصفورم نمیدانم کیم
گاه عرش و گاه کرسی گاه لوح و گه قلم
گه مقدرگاه مقدورم نمیدانم کیم
آدم و ادریس و شیث و نوح و ایوبم گهی
گه سلیمان و گهی مورم نمیدانم کیم
گاه خضر و گاه الیا گاه یوشع گاه نون
گاه موسی و گهی طورم نمیدانم کیم
گاه یوسف گاه یعقوبم گهی پیراهنم
گاه غمگین گاه مسرورم نمیدانم کیم
گه مسیحای زمانم روحبخش انس و جان
گه طبیب و گاه رنجورم نمیدانم کیم
گاه مست مصطفایم«ص»، گاه مست مرتضی«ع»
گاه محو چارده نورم نمیدانم کیم
گاه سلمان گاه بوذر گه اویس و گه قرن
گاه شبلی گاه منصورم نمیدانم کیم
گاه کافر گاه مؤمن گاه ایمان گاه کفر
گاه واصل گاه مهجورم نمیدانم کیم
گاه عزرائیل و میکائیل و گاهی جبرئیل
گاه اسرافیل و گه صورم نمیدانم کیم
گاه حیام گاه میت گاه تابوت و کفن
گاه سدر و گاه کافورم نمیدانم کیم
گه نکیر و گاه منکر گه عقاب و گه ثواب
گاه مدفون در ته گورم نمیدانم کیم
گاه چون نور علی اندر زمین و آسمان
با همه نزدیکم و دورم نمیدانم کیم. (4)
هر چند که جملات«عیسی صفت و خلیلآسا»در واقع صفت را نشان میدهند، لیکن خبر از«ذات» انسانی میآورند:
باز آمدم همچون خلیل، از معجزات دمیدم
نمرودی و نمرود را معدوم و ناپیدا کنم
باز آمدم عیسی صفت.گردن زنم دجال را
وز امر مهدی عالمی، از یک نفس احیا کنم (5)
بنابراین منظور از«فرهاد وشان»و«منصور صفتان»در ادبیات عرفانی در واقع نقب زدن از صفت به ذات میباشد.
یا آنجا که در ترجیعبند خود میسراید:
در کعبه و سومنات مائیم
عالم صفتند و ذات مائیم
در واقع نسبی بودن صفت و غیر نسبی بودن ذات را عنوان میدارد، زیرا که«ذات»از عالم علوی و «صفت»نشانه عالم سفلی میباشد.و این موضوع البته به صورت تجریدی مطرح میباشد(مؤکدا یادآور میگردد که در«ذاتشناسی عرفانی»، میبایستی به موضوعات انساشناختی، کیهانشناسی، آفرینششناسی و یزدانشناسی، نیز وقوف کامل داشت تا دچار کژی و تحریف نگردیم).
پس بنابراین منظور از«ذاتشناسی»در عرفان اسلامی، آن است که تمامی سالکان و طالبان و درویشان، میبایستی«ذات»خود را بشناسند.یعنی که«کیستند و چیستند و جایگاه واقعی آنان در رتبت آفرینش معشوقی کجاست؟».
بهاء الدین محمد بلخی، معروف به«سلطان ولد» فرزند ارشد و جانشین بعدی مولانا جلال الدین محمد بلخی، پس از«شناخت ذات خود»چنین داد سخن میدهد:
در جان منست ای دل، آن شاه که میجویم
هر لحظه به پیشش زان، میمیرم و میرویم
گاهیم کند مرده، گاهیم کند زنده
گاهیم برد هر سو، گاهی سوی بی سویم
در پیش چنین سلطان، اندر خم این چوگان
غلطان شده در میدان، مانند یکی گویم
این طرفه که آن سلطان، چوگان وی و میدان
کو گوش درین عالم، تا شرح-ورا گویم
گفتارش باریکست، نی روشن و تاریکست
زان در غم اسرارش، باریکتر از مویم
مستم ز میاش مستم، بیپا و سر و دستم
با او چو نپیوستم، مینالم و میمویم
صد زهر و شکر خوردم، صد گونه سفر کردم
تا بو که نماید او، در خواب مرا-رویم
از شوق جمال او، در پیش خیال او
خونابه شد از گریه، این اشک چو صد جویم
در گریه مرا-یارم:چون دید ز غم زارم
گفتا:که همین میکن، باشد که بری-بویم.
چون بوی-بری از من، سویم بپری بی تن
هر لحظه شوی مهمان، در خانه و در کویم
آهوی دو چشم من، جز شیر نمیگیرد
در بیشه اگر شیری، صیدت کند آهویم
دایم ولد و والد، گفته به هم ای واحد
هم بیشه و هم شیری، هم آهو و هم هویم. (6)
پس به همین مختصر قناعت میباید کردن که:
باقی این گفته آید بی زبان
در دل آن کس که دارد نور جان
ختم کلام را در این مقاله با غزلی از حافظ در ارتباط با مفهوم مطالب همین رساله زینت داده و به پایان میرسانیم:
حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت
آری به اتفاق جهان میتوان گرفت
افشای راز خلوتیان خواست کرد شمع
شکر خدا که سرّ دلش در زبان گرفت
زین آتش نهفته که در سینه من است
خورشید شعلهییست که در آسمان گرفت
میخواست گل که دم زند از رنگ و بوی دوست
از غیرت صبا نفسش در دهان گرفت
آسوده بر کنار چو پرگار میشدم
دوران چو نقطه عاقبتم در میان گرفت
آن روز، عشق ساغر میخرمنم بسوخت
کاتش ز عکس طلعت ساقی در آن گرفت
خوام شدن به کوی مغان آستین فشان
زین فتنهها که دامن آخر زمان گرفت
می خور که هر که آخر کار جهان بدید
از غم سبک برآمد و رطل گران گرفت
بر برگ گل به خون شقایق نوشتهاند
کان کس که پخته شد، می چون ارغوان گرفت
حافظ چو آب لطف ز نظم تو میچکد
حاسد چگونه نکته تواند بر آن گرفت
این بود مقدمهای در مورد مبحث«ذاتشناسی در عرفان اسلامی»، امید تا در آینده وارد بحث جامع آن شده و توشهای دیگر از مقولات گرانبهای عرفان اسلامی زاد راه خود برچینیم،
شرح این هجران و این خون جگر
این زمان بگذار تا وقت دگر.
یادداشتها
(1)-طریقت تولتکها[گفتگویی با کارلوس کاستاندار]-ترجمه مهران کندری-تهران، انتشارات فردوس، چاپ اول 1369، صفحه 21.
(2)-همان مأخذ، ص 20.
(3)-تفسیر مثنوی مولوی-تألیف:استاد جلال الدین همائی، انتشارات آگاه، تهران، چاپ اول، 1356، ص 22، مقدمه.
(4)-دیوان نور علیشاه اصفهانی، به کوشش و تصحیح احمد خوشنویس(عماد)، انتشارات منوچهری، تهران چاپ اول 1370، ص 127 و128.
(5)-همان مأخذ، ص 131.
(6)-دیوان سلطان ولد-به سعی و کوشش اصغر ربانی(حامد)-با مقدمه استاد سعید نفیسی، انتشارات کتابفروشی رودکی، تهران، چاپ اول، خرداد ماه 1338 شمسی، صفحه 274.