یگانگی و یا دوگانگی تصوف با عرفان
آرشیو
چکیده
متن
1-مدخل:از قدیم الایام و بعضا اکابر اهل فن نیز دو عنوان تصوف و عرفان در هم آمیختهاند و حکم ظاهر را این کار از سر مسامحت و یا لااقل تجوز و توسع کردهاند، از آن روى که تمایز موضوعات و اغراض موجب تمایز علوم است و به نظر دقیق، موضوع و غرض و حتى مبادى و نهاده بر این پایه، حد (تعریف)آن دو نیز از هم جدا است، هر چند که داراى مشترکاتى چند مىبوده باشد و تفصیل این مجمل بدین است که بگوییم:
1/1-الف:با اینکه«اقوال مشایخ در ماهیت تصوف افزون است بر هزار قول«(سهروردى، عوارف، بیروت، دار الکتاب، 1964، ص 57)ما تا به حال تحریر با وجود انس با کتب قوم(-صوفیه)هیچ نیافتهایم که حدى تام، یعنى تعریفى مشتمل بر جنس و فصل قریب بهر آن(-ماهیت تصوف)به دست داده باشند و بر آن اجماع کرده باشند و بالأخص اخیرا در مقام تحریر گفتار حاضر به کتابى چند از امهات کتب قوم که فرادست مىبود از حوالى عصر اول الى زماننا هذا و یعنى:
1-التعریف کلابادى که در باب آن وارد است که لولا التعرف لما عرف التصوف،
2-شرح التعرف بخارى،
3-کشف المحجوب هجویرى،
4-کتاب اللمع ابو نصر سرّاج،
5-قوت القلوب ابو طالب،
6-رساله قشیرى،
7-مرصاد العباد نجم الدین دایه،
8-نور الهدایة نجیب الدین رضا،
9-تحفه عباسیه مؤذن،
10-طرائق نایب الصدر،
11-اصول تصوف مرحوم دکتر استخرى،
نگریستیم و به استقراء و لو ناقص کماکان به چنان تعریفى نرسیدیم، هر چند که برخى از آن اقوال، افادت، نایب الصدر را حد و رسم ناقص مىبوده باشد (طرائق، چاپ آقاى دکتر محجوب، ج 1، ص 99)
2-ذیل:از میان آنچه دیدهایم فقط در عوارف است که سهروردى از پى ایراد این معنى که«اقوال مشایخ در ماهیت تصوف افزون است بر هزار قول و نقل آن به درازا مىرسد و ما ضابطهاى در ذکر مىآوریم که جامع معانى جمیع آن باشد»(ص 57) در مقام تأسیس ضابطه مورد اشعار سخنى آورده است بالنسبه دراز(ص 58-57)که چنینش مىتوان در تخلیص آورد:«تصوف یعنى دوام فرار از نفس به رب» و این معنى نیز واجد آن جامعیتى که مورد ادعا واقع شده است، به هیچ وجهى نیست و به نحوى که به آشکارى در دیده مىآید اخص است از مدعى.
3-بیان:تواند بود که این جمله برخاسته از آن بوده باشد که تو گویى تصوف اساسا خارج است از حیطه تعریف، چنانکه ابن الجلا از قدماى مشایخ شام که به صحبت ذو النون و ابو تراب رسیده بوده است بر آن رفته است، بدانجایى که گفته است:«التصوف حقیقة لا رسم لها، تصوف حقیقتى است کى(که)ورا رسم نیست»(کشف المحجوب، چاپ ژوکوفسکى، لنینگراد، 1926، ص 43، س 3-2)و این است حکم تصوف بدین باب، یعنى باب تعریف بدین بیان که حدى بهر آن فرا دست نیست و این حکم بر خلاف حکم عرفان است بدین باب، به شرحى که ذیلا ایراد کنیم.
4-(1/2)ب:به خلاف تصوف، حد تام و هم موضوع و مسائل و مبادى عرفان مضبوط است و حد مورد اشعار در یک سخن عبارت است از«معرفت حقائق، نهاده بر پایه شهود، مقید به وحى که بدان همى توانیم که عنوان«معرفت به حقایق»را جنس قریب همى نهیم و عنوان«نهاده بر پایه شهود مقید به وحى»را فصل قریب و مآلا حد تامش در شمار آوریم و در حاشیه مىگویم که این افادت على الظاهر نخستین بار را محقق شریف فرموده است به تعلیقات شرح مطالع(ظاهرا طهران، دار الطباعه استاد محمد تقى، 1293 ق، ص 4).و از پى او به کتب قوم به اشتهار تام رسیده است و به تقریب مورد انعقاد اجماع افتاده.
5-و اما موضوع و مسائل و مبادى آن(-عرفان) با عنایت به افادات محقق قیصرى به مقدمات شرح تائیه(در:دکتر عثمان یحیى:نصوص فلسفیه، مصر، الهیئة العامه، 1976، ص 224)و شیخ بهایى به کشکول(طبع نجم الدوله، ج 5، ص 490، س 15-5.)و بالأخص استاد کامل الحال و القال ما مولنا المیرزا محمد على الحکیم الشیرازى که حق لقاء او بر ما ارزانى داراد، به لطائف العرفان(دانشگاه طهران، 1340، ج 1، ص 2-1)هر چند که از سر تجوز و توسع مورد اشعار به صدر مقال معنون به عنوان تصوف بوده باشد و نه عرفان، بدین شرح است: موضوع آن ذات حق است از حیث اسماء و صفات، از آن روى که ذات من حیث هى ذات اجل است از اینکه به حیطت ادارک در آید و مسائل آن عبارت است از مسائل ذو ربط با نحوه ارتباط حق با عالم(-ماسوى) و عالم با حق و بعبارة اخرى کیفیت صدور کثیر از واحد و رجوع آن(-کثیر)بدو(-واحد)و متفرعات آن همچون بیان تجلیات و وجدان حقایق در رقائق و طریق مجاهدات و منازل و سرانجام مبادى آن عبارت است از حدود(-تصورات همچون مصطلحات)و تصدیقات(-قواعد).
6-فائده:6/1 الف:قول مشهور قائل است به انقسام عرفان به دو قسم نظرى و عملى ولیکن بدانگونه که به جایى دیگر(ترجمه مقدمه قیصرى، طهران، مؤسسه مطالعات، 1363-دیباچه- ص 11)تفصیل کردهایم، انسب آن است که این انقسام را به مسائل آن (-عرفان)برگردانیم و نه موضوع آن.
6/2:این نیز تواند بود که بگوییم:عرفان البته با التفات به تنبیهى که کردیم منقسم است به دو قسم مورد اشعار(-نظرى و عملى)و مراد آن داریم به نحوى که جایى دیگر(-تاریخ انشعابات سلسله نعمة اللهیه، طهران، پاژنگ، 1370، مقدمات-ص 11-10)ایراد کردهایم، قسمى از مسایل آن که ماننده است با معقولات واجد صبغه نظریه است و از این روى نظرى در شمار مىآید و قسمى دیگر از آن واجد صبغه عملیه است و دو اطلاق مىدارد، نخستین عام و دو دیگر خاص و عرفان عملى بالمعنى الاعم در یک سخن عبارت است از رهیافت به وارستگى آگاهانه و عرفان عملى بالمعنى الاخص عبارت است از فوز به مقامات ولایت.
و تواند بود که بگوییم:اساسا عرفان خود دو اطلاق مىدارد، نخستین عام و دو دیگر خاص و عرفان بالمعنى الاعم، همان رهیافت به وارستگى آگاهانه است که البته بالضروره عارى از حلیه علم نتواند بود و عرفان بالمعنى الاخص همانى است که تعریف و موضوع و مسائل و مبادى آن در ذکر آوردیم.
6/3 ج:نیز قول مشهور مشعر است به انتظام عرفان در عرض سایر نظامات علم(-حکمت مشاء و حکمت اشراق و کلام)ولیکن محقق لاهیجى با عدول از آن(-قول مشهور)قائل شده است به انتظام آن(-عرفان)در طول حکمت و کلام(گوهر مراد، ظاهرا طهران، 1271 ق، ص 17-15).
6/4 د:معارف عرفانیه اصطیاد شده است از آیات متبارکات و مآثر شریفه و لوّیه و هم به مرئى و منظر شهود رسیده است(تاریخ انشعابات:ص 13)و اما آنچه که بدین مقام در باب تصوف بیاید گفت دراز است و چنین است در یک سخن که آن(-تصوف)بر کران از عروض عناصرى خارجى نمانده است، تا بدان جایگاه که قول بعضى از اکابر قوم را حتى در باب اسم آن نیز«از حیث عربیت، قیاس و اشتقاقى شاهد نیست»(رساله قشیریه، مصر صبیح، 1948، ص 126، س 23).
و از سویى دیگر، افادت استاد رئیس ابو ریحان بیرونى را اسم موصوف(-تصوف)مشتق است از صوفى و صوفى مأخوذ است از«سوف»یونانى به معناى حکمت(تحقیق ماللهند، حیدر آباد، دائرة المعارف، 1958، ص 25-24 ترجمه پارسى، طهران، مؤسسه مطالعات، 1362، ص 22-21)و مراد ما بدین مقام قول به صحت این سخن نیست، بلکه صرفا عبارت است از جلب توجه بدین معنى که حتى در باب عنوان تصوف چنین سخنانى وارد است، آن هم از اکابر اهل تحقیق، اعم از صوفیه و جز آنان، تا چه باشد حکم معنون آن.
7-تحصیل:محصل این سخنان، این است که عرفان و تصوف، دو عنوان است جدا از هم، هر چند که قوم خود نیز بعضا و لابد، از سر توسع و تجوز، آن دو رایکى در شمار کرده باشند.
8-تأیید:تا به حال تحریر با دو حکایت باز رسیدهایم:یکى از سلطان الطریقه ابو سعید ابو الخیر و دو دیگر از حضرت مولانا خداوندگار روم که بدان هر دوان تفکیک شده است به میانه عارف و صوفى و فى الحقیقه عرفان و تصوف مصحوب با قول به انتظام نخستین(-عرفان)به مرتبت فاضله دومین(-تصوف) و این است حکایت اول که البته اطلاع ما بر آن مرهون دقت جناب دکتر مهدى روشن ضمیر است.
نهاده بر پایه تحقیقات مرحوم مبرور استاد همایى قدس سره(یاد یاران، طهران، مستوفى، 1371، ص 423):«خواجه مصعد پسر خواجه امام مظفر حمدان نوقانى گفت که یک روز شیخ ابو سعید «قدس سره»با پدرم نشسته بودند و سخنى مىگفتند، پدرم شیخ ابو سعید را گفت که صوفیت نگویم و درویشت هم نگویم ملک(کذا و هو بلک-بل که)عارفیت گویم به کمال.شیخ بو سعید گفت که آن بود که او گوید»(اسرار التوحید، چاپ مرحوم بهمنیار، طهران، 1313 افست طهورى 1356، ص 231).
و چنین است حکایت دوم که آگاهى ما بر آن رهین تتبعات جناب دکتر عبد الحسین زرین کوب(جستجو در تصوف ایران، طهران، امیر کبیر، 1369، ص 363)است:یک روز مولانا گفت:«من بر قلندران رشک مىبرم که هیچ ریش ندارند...و فرمود که بسیارى ریش صوفیان را خوش است اما تا صوفى ریش را شانه کردن، عارف به خدا مىرسد» (مناقب افلاکى، چاپ تحسین یازیجى، ج 1، ص 412).
9-تأیید آخر:این معنى نیز یکى از مؤیدات ما نحن تواند بود، کرارا دیده شده است که حتى متصوفه خود نیز قدیما و جدیدا از تصوف و صوفى مذمت کردهاند و بالأخص بدین مقام قول خواجه حافظ محل استشهاد است که کرة بعد اولى و مرة بعد اخرى چنان کرده است به حالى که کارى چنین در باب عرفان جز از جهله در دیده نیامده است الا اینکه مبتنى بوده باشد بر غفلت و حداکثر یکى انگارى دو عنوان موصوف(-عرفان و تصوف).
10-فایده:واپسین سخن بدین باب تعیین نسبت عرفان است با تصوف، از نسب اربعه و آنچه که بایسته است که در باب گفته شود همانى است که سابقا تحقیق و به دیباچه تاریخ انشعابات(ص 13) ایراد کردهایم و این است آنکه«نسبت عرفان بشرط لا با تصوف بشرط لا تباین کلى است، یعنى عرفان من حیث هو عرفان هیچ صدقى بر تصوف من حیث هو تصوف نمىدارد و اما اگر آن هردوان به نحو لا بشرط در اعتبار آوریم، نهایت امر آن خواهد بود که البته آن هم نهاده بر پایه توسع و بلکه تجوز، نسبت آن دو، عموم و خصوص من وجه انگاریم».
11-تأیید:اخیرا دیده شد که مرحوم سید عبد الحجة بلاغى نائینى ملقب به حجت على شاه متوفاى حوالى 1355 خورشیدى از افاضل صوفیه معاصر ما که من بنده نیز به صحبت او رسیده بود و چنانکه از بعضى از مواضع(-آقاى دوانى:علامه مجلسى، طهران، امیر کبیر، 1370، ص 150، ح)بر مىآید گویا به اواخر حیات دست از شطح و طامات فرو شسته بوده است و برخى از مطاوى استطرادى کتاب تاریخ طهران نیز که یکى از مؤخرات آثار اوست مؤید چنان معنایى است به کتاب مورد اشعار(-تاریخ طهران، قم، ط حکمت، ط1350، ج 2، ص 134 ط) قائل به نسبت مورد تعیین ما گردیده است.
و این است عبارت او بدان باب:«تصوف یک نحله و طریق سیر و سلوک عملى است که از منبع عرفان سرچشمه گرفته است، اما عرفان یک مفهوم کلىترى است که شامل تصوف و سایر نحلهها هم مىشود و به عبارت دیگر نسبت تصوف و عرفان، به قول علماى منطق، عموم و خصوص من وجه است»که البته مأخوذ است از تحقیقات مرحوم استاد همایى قدس سره(یاد یاران:ص 423).
12-فایدة اخرى:مرحوم بلاغى، نیز این افادات از سیدنا الاستاد السید محمد کاظم العصار قدس سره القدوسى روایت کرده است که«عرفان عبارت است از بررسى مبانى معارف تصوف از جنبه دلیل و فلسفه»(-تاریخ طهران، ج 2، ص 132 ط)و گمان من بنده این است که اگر در نقل قول استاد مسامحتى در کار نیامده باشد، بباید گفت:این افادات نیز مبتنى بر توسع است، از آن روى که جنبه عملى عرفان قابل تمییز است از معاملات تصوف اولا و معارف تصوفى الزاما متحد با معارف عرفانى نیست ثاینا.
13-انصاف:از پى این همه لیّتا و التّى، انصاف آن است که تفریق دقیق مصداقى به میانه عرفان و تصوف چه در معارف و چه در اشخاص چندان آسان نیست و به عبارت اصرح، تشخیص این که مثل را فلان سخن عرفانى است و یا تصوفى و شخص فلانى عارف است یا صوفى، سخت است و آنچه که ما را در مقام تأسیس ضابطه بدین باب بالفعل در خاطر فاتر مىآید این است که تواند بود بگوییم، هر سخنى به معرفت که به نفس الامر واجد صبغه ولویه مىبوده باشد، عرفانى است و جز آن، تصوفى از یک سو، و از سویى دیگر حائزین به مقامات ولایت عارفانند و آن دیگران صوفیان و العلم عنده و عند الراسخین.