مکتبهای کلامی
آرشیو
چکیده
متن
مدخل علم کلام(11)
1-معتزله
در جهان اسلام، مذاهب و فرق کلامی متعددی پدید آمد، که برخی از آنها عبارتند از:قدریه، مرجئه، جبریه، معتزله، زیدیه، کرّامیه، اشعریه، ماتریدیه، امامیه و...از میان این مذاهب، امامیه، معتزله، اشعریه و ماتریدیه از اهمیت و شهرت بیشتری برخوردار بوده و دارای روشها و مبانی ویژهای میباشند که میتوان آنها را مکتبهای کلامی عمده در دنیای اسلام دانست.بدین جهت لازم است به اختصار با ویژگیهای هر یک از آنها از جنبههای مختلف آشنا گردیم.نخست به بررسی مکتب کلامی معتزله میپردازیم:
تاریخ ظهور و وجه تسمیه معتزله
این مکتب در اوایل قرن دوم هجری توسط واصل بن عطا(80-131)پدید آمد، در آن زمان مسئله مرتکبان گناه کبیره و حکم دنیوی و اخروی آنان مورد بحث جدی قرار داشت، خوارج آنان را کافر و مشرک دانسته و معتقد بودند:اگر بدون توبه از دنیا بروند محکوم به عذاب ابدی خواهند بود، اما اکثریت امت آنان را مؤمن فاسق میدانستند و حسن بصری آنها را منافق میدانست.
در چنین شرایطی، واصل بن عطا که از شاگردان حسن بصری بود، رأی جدیدی را ابراز نموده، گفت: با توجه به اینکه ایمان اسم مدح بوده و عبارت است از مجموعهای از خصال و صفات پسندیده و مرتکبان کبایر، فاقد برخی از آن صفات میباشند، و فسق نیز اسم ذمّ است، بنابراین فاسقان را نمیتوان مؤمن نامید.و از طرفی، چون به توحید اقرار داشته و برخی از صفات حمیده را نیز دارا میباشند، نمیتوان آنان را مشرک و کافر نامید و در نتیه باید گفت:فسق حد وسط میان ایمان و کفر بوده و مرتکبان کبایر نه مؤمن میباشند و نه کافر، ولی از آنجا که در قیامت، انسانها دو گروه بیش نیستند، گروهی اهل بهشت و گروهی اهل دوزخ«فریق فی الجنة و فریق فی السعیر»\} (شوری/7)و بهشت نیز جایگاه مؤمنان و صالحان است، بنابراین اگر فاسقان بدون توبه از دنیا بروند اهل دوزخ و مخلّد در آن میباشند، این نظریه به عنوان «منزلة بین المنزلتین»شهرت یافت. (1)
درباره وجه تسمیه آنان به معتزله گفته شده است: چون واصل بن عطا و پیروان او پس از ابراز این نظریه، از مجلس درس حسن بصری کناره گرفتند، به این نام شهرت یافتند.در این باره وجوه دیگری نیز گفته شده است که یادآوری آن در اینجا فایده چندانی ندارد. (2) ولی نکته لازم به ذکر این است:به گفته شیخ مفید، لقب اعتزال و معتزله کاملا بیسابقه بوده و قبل از آن، فرد یا گروهی به این اسم خوانده نمیشدند. (3) و حال آنکه مؤلف فرق الشیعة(حسن بن موسی نوبختی از علمای امامیه در قرن سوم هجری)تصریح نموده است:لقب معتزله، الیون بار در مورد کسانی بکار رفت که پس از قتل عثمان، با علی(ع)بیعت نمودند، ولی از صحنههای جنگ کنارهگیری کرده، بر له یا علیه امام، وارد پیکار نشدند و از آن جمله میتوان عبد اللّه بن عمر، سعد بن ابیوقاص، محمد بن مسلمه انصاری را نام برد.وی سپس افزوده است:این گروه، اسلاف معتزلیهای پس از خود بشمار میروند. (4)
وجه جمع میان این دو قول این است که بگوییم: اعتزال مورد نظر شیخ مفید، اعتزال کلامی است و چنین اعتزالی قبل از ظهور واصل بن عطا، سابقه نداشته است.ولی اعتزال مورد نظر نوبختی، اعتزال سیاسی است که در زمان علی(ع)پدیدار گشت و با توجه به اینکه واصل در مورد جنگ جمل نیز بر این عقیده بود که یکی از دو گروه بر خطا بودند» (5) میتوان گفت:وی علاوه بر اعتزال کلامی، اعتزال سیاسی نیز داشت، و از این نظر، سخن نوبختی در مورد او و هوادارانش راست خواهد بود.
اصول و قواعد اعتزال
مشهور این است که مکتب معتزله بر پایه اصول و قواعد پنجگانه استوار است.و هر کس به آنها اعتقاد داشته باشد، معتزلی خواهد بود، چنانکه ابوالحسین خیاط(م 311)که خود از مشایخ کلام معتزله بشمار میرود، گفته است:«الاعتزال قائم علی اصول خمسة عامة، من اعتقد بها جمیعا کان معتزلیا و من نقص منها او زاد علیها و لو اصلا واحدا لم یستحق اسم الاعتزال، و تلک الاصول مرتبة حسب اهمیتها و هی: 1-التوحید، 2-العدل 3-الوعد و الوعید 4-المنزلة بین المنزلتین 5-الامر بالمعروف و النهی عن المنکر.»اعتزال بر پایه اصول پنجگانه عامی استوار است و هر کس به همه آنها معتقد باشد معتزلی خواهد بود، ولی هر کس حتی یک اصل بر آن بیفزاید، یا از آن بکاهد شایسته نام اعتزال نیست، این اصول به ترتیب اهمیت آنها عبارتند از:1-توحید، 2-عدل، 3-وعد و وعید، 4-منزلتی میان دو منزلت، 5-امر به معروف و نهی از منکر. (6)
و برخی از مشایخ کلام معتزله، متون کلامی خود را بر پایه همین اصول تدوین کرده و به آن نام نامیدهاند. از آن جمله کتاب شرح الاصول الخمسه، تألیف قاضی عبد الجبار(م 415)است که از بهترین کتابهای بر جای مانده از معتزله میباشد.
همانگونه که استاد شهید مطهری یادآور شدهاند: «از اصول یاد شده، تنها اصل توحید و عدل را میتوان جزء مسائل ایمانی و اعتقادی به شمار آورد، سه اصل دیگر فقط معرّف و مشخّص مکتب معتزله است، حتی اصل عدل نیز اگر چه از آن نظر که از مسلّمات قرآن و ضروری دین است، جزء اصول اعتقادی است، ولی از آن جهت جزء اصول پنجگانه قرار داده شده است که معرّف مکتب آنها است وگرنه اصل علم وق درت خداوند نیز از ضروریات اسلام و جزء مسائل اعتقادی است». (7)
اینکه به اختصار، هر یک از این اصول پنجگانه را از دیدگاه معتزله مورد بررسی قرار میدهیم:
1-اصل توحید
توحید دارای مراتب یا اقسامی است که عبارتند از: الف-توحید ذاتی، یعنی ذات خداوند شریک و همتایی ندارد و نیز هیچگونه ترکیبی در او راه ندارد، بسیط الذات و احدی المعنی است، این دو معنای توحید ذاتی به طور روشن در کلام امام الموحدین(ع)بیان گردیده است، چنانکه فرمود:«هو واحد لیس له فی الاشیاء شبه و انه عز و جل احدی المعنی....». (8)
ب-توحید صفاتی:یعنی صفات ذات خداوند گر چه از نظر مفهوم متعدد میباشند، ولی از نظر مصداق و واقعیت عینی، کثرت و تعددی در آنها وجود نداشته و همه عین یکدیگر و عین ذات میباشند.
ج-توحید افعالی:یعنی همه افعال و آثاری که در گستره آفرینش اعم از جاندار و بیجان، انسان و غیر انسان تحقق مییابد به حول و قوه الهی بوده و مؤثر و فاعلی مستقل، جز خداوند نیست.
د-توحید در عبادت:یعنی جز خدای یکتا کسی شایسته پرستش نیست.
از اقسام یاد شده آنچه مورد توجه اکید معتزله قرار گرفته است، توحید صفاتی است که آنها هر گونه صفت زاید بر ذات را از خداوند نفی کردهاند.و مخالفان آنان در این مسأله«صفاتیه»نامیده میشوند که به صفات زاید بر ذات اعتقاد دارند.و اشاعره از طرفداران جدی آن میباشند؛نظریه معتزله در توحید صفاتی را غالبا به انکار صفات از ذات و یا نیابت ذات از صفات معرفی میکنند، که این تفسیر صحیح نیست.و به فرض که برخی از آنان چنین عقیدهای داشتهاند، ولی هرگز از عقاید عمومی معتزله نبوده است.در بحثهای گذشته پیرامون تاریخ و تطور علم کلام(مندرج در شماره 48 کیهان اندیشه)به تفصیل در این باره بحث نمودهایم و طرح آن در گنجایش این مقام نیست.
لازم به ذکر است که توحید صفاتی سرانجام به توحید ذاتی باز میگردد و نظریه صفاتیه(قائلان به صفات زاید بر ذات)با هر دو معنای توحید ذاتی (بساطت ذات، و بیهمتایی آن)منافات دارد، چنانکه در استدلالی که از واصل بن عطا نقل گردیده، نظریه صفاتیه، مستلزم دوگانهپرستی دانسته شده است. (9) و در روایات اهل بیت(ع)به منافات داشتن نظریه صفاتیه با معنای نخست توحید ذاتی نیز اشاره شده است، چچنانکه محمد بن مسلم از امام باقر(ع)روایت کرده که فرمود:«من صفة القدیم انه واحد احد صمد أحدی المعنی و لیس بمعان کثیرة مختلفة» (10) از جمله صفات قدیم(خداوند)این است که او یکتا، بینیاز و احدیّ المعنی بوده، و معانی(صفات)کثیره و مختلفه در او راه ندارد.
از مطالب یاد شده روشن گردید که دفاع از توحید صفاتی از ویژگیهای معتزله نبوده، قبل از آنان، ائمه معصومین(ع)آن را تبیین و تحکیم نمودهاند و سخنان آنان، الهامبخش متکلمان امامیه و نیز معتزله گردیده است.
2-اصل عدل
بحث درباره توحید، چنانکه بیان گردید، مربوط به صفات ذات خداوند بود، ولی بحث از عدل، مربوط به صفت فعل الهی است.در اینکه عدل از صفات جمال الهی میباشد اختلافی نیست، لیکن سخن در تفسیر معنای عدل است، آیا عدل معیار روشن و ثابتی دارد که ابتدا عقل آن را یافته، آنگاه بر پایه آن افعال خداوند را به عدل توصیف میکند؟یا چنین معیار ثابت عقلی وجود نداشته و معنای عدل این است که:«آنچه آن خسرو کند شیرین بود»؟
معتزله طرفدار نظر نخست، و اشاعره طرفدار نظر دوم میباشند، قاضی عبدالجبار معتزلی در این باره گفته است:«نحن اذا وصفنا القدیم تعالی بانه عدل حکیم، فالمراد به انه لا یفعل القبیح اولا یختاره و لا یخل بما هو واجب علیه و ان افعاله کلها حسنة، و قد خالفنا فی ذلک المجبرة و اضافت الی الله تعالی کل قبیح» (11) :ما هر گاه خدای سبحان را به عدل و حکمت توصیف کنیم مقصود این است که او فعل ناروا انجام نداده و به آنچه واجب است اخلال نمیرساند، و همه کارهای او شایسته است، ولی جبرگرایان در این مورد با ما مخالفت کرده و هر فعل ناروایی را به خدا نسبت میدهند.
همان گونه که ملاحظه میشود:پایه و اساس بحث عدل، اصل حسن و قبح افعال است، و مقصود از عادلانه بودن افعال الهی، این است که او فعل قبیح انجام نداده و انجام آنچه را به مقتضای حکمت واجب است، ترک نکرده و جز فعل نیکو از او صادر نمیگردد.بدین جهت نخستین و مهمترین مسأله در باب عدل الهی، مسأله حسن و قبح عقلی است، یعنی اینکه افعال با قطع نظر از اوامر و نواهی شرعی دو دستهاند، برخی حسن و برخی قبیح میباشند، و عقل انسان نیز بر درک حسن و قبح پارهای از افعال تواناست، از این روی متکلمان عدلیه(معتزله)در باب عدل، قبل از هر چیز مصادیق و فروعات آن را بررسی مینمایند.
بنابراین بحث عدل در کلام عدلیه، از یک اصل و فروعات آن تشکیل میشود، اصل آن همان حسن و قبح عقلی است و متفرعات آن عبارتند از:
1-آزادی اراده و اختیار انسان.
2-معلّل بودن افعال الهی به غایات.
3-عدم انتساب قبایح به خداوند.
4-حسن و وجوب تکلیف.
5-وجوب لطف و اصلح.
6-آلام و اعواض.
7-قبح تکلیف مالایطاق.
8-تقدم استطاعت و قدرت بر فعل، و مسائل دیگر.
در رابطه با مسأله عدل نیز اشاعره با عدلیه(امامیه-معتزله) مخالفت ورزیده غالبا حسن و قبح عقلی و متفرعات آن انکار نمودهاند.
3-وعد و وعید
یکی از مصادیق قاعده لطف، وجوب وعد و وعید است، وفای به عهد نیز عقلا و نقلا واجب است، جهات یاد شده مورد قبول همه طرفداران قاعده حسن و قبح عقلی میباشد؛ولی در مورد وفای به وعید دو نظریه است:اکثریت معتزله وفای به وعید را نیز واجب میدانند و آنان به«وعیدیه»معروفند، و دیگران قائل به وجوب آن نیستند، و به«تفضیلیه»مشهورند.
بنابراین، از نظر«وعیدیه»گنهکارانی که بدون توبه از دنیا بروند، قطعا عذاب خواهند شد، و این نظریه با نظریه«مرجئه»در تضاد کامل است، زیرا آنان به طور قطع به شمول عفو الهی نسبت به گنهکاران حکم نمودهاند.
محقق طوسی در این باره چنین گفته است:
«القائلون بالحسن و القبح و الوجوب العقلی اختلفوا، فقال اکثر المعتزلة بوجوب العوض و الثواب و اللطف علی الله و هکذا العقاب لمن یستحقه، و ذلک لان الله تعالی وعدهم و اوعدهم، و الوفاء بما وعد و اوعد واجب عقلا.و قال غیر المعتزلة من القائلین بالحسن و القبح و الوجوب العقلی:الوفاء بالوعد واجب، و اما بالوعید فغیر واجب، لانه حق الله تعالی، و لا یحب علیه ان یأخذ حق نفسه و انما ذلک الیه یعفو عمن یشاء و یعاقب من یشاء» (12) :قائلان به حسن و قبح و وجوب عقلی در پارهای از مسائل اختلاف نظر دارند، اکثر معتزله عوض، پاداش، لطف و کیفر دادن مستحقان را بر خداوند واجب میدانند.استدلال آنان این است که چون خداوند بندگان را به امور یاد شده وعده و وعید داده است، وفای به وعده و وعید عقلا واجب است، ولی غیر معتزله وفای به وعده را واجب میدانند، و عمل به وعید را واجب نمیدانند؛زیرا آن حق خداوند است و گرفتن حق بر او واجب نیست، او میتواند کسانی را ببخشد و کسانی را کیفر دهد.
المعتزلة بین المنزلین
همانگونه که در آغاز بحث بیان گردید:این اصل مربوط به مرتکبان کبایر است و نظریه«المنزلة بین المنزلتین»اولین نظریه جدیدی بود که معتزله آن را مطرح نمودند و به واسطه آن به معتزله نامیده شدند؛شیخ مفید، یگانه معرّف و مشخّص، مکتب اعتزال را همین نظریه دانسته و گفته است:«فمن و افق المعتزلة فیما تذهب الیه من المنزلة بین المنزلتین کان معتزلیا علی الحقیقة و ان ضمن الی ذلک و فاقا لغیرهم من اهل الاراء و لم یخرجه عنه دینونته بما لایذهب الیه جمهور هم من المقال» (13) :
هر کس در مسأله منزلی میان دو منزلت با معتزله هم رأی باشد معتزلی خواهد بود، هرچند در برخی از مسائل با آراء مذاهب دیگر موافق باشد.
تذکر اینکه:در مورد مرتکبان کبایر دو بحث مطرح است:
یکی اینکه مؤمن هستند یا نه؟که در این باره سه نظریه معروف ابراز گردیده است، اکثریت امت اسلامی آنان را مؤمن و فاسق و اکثریت خوارج آنان را کافر و مشرک میدانستند، و معتزله نظریه المنزلة بین المنزلتین را ابراز نمودند.
و بحث دیگر در مورد وضع اخروی و عقوبت آنان است، که معتزله-چنانکه گذشت-فعلیت یافتن عذاب را در مورد گنهکاران حتمی میدانند، و علاوه بر این، به جاودانگی و خلود عذاب در مورد مرتکبان کبایر نیز عقیده دارند، و در این نظر با خوارج هم عقیدهاند، با این تفاوت که خوارج چون آنان را کافر و مشرک میدانند، حکم به خلود کردهاند؛ولی از نظر دیگران، خلود در عذاب به کافران و مشرکان اختصاص دارد، و مؤمنان گنهکار اگر مورد عفو قرار نگیرند و وارد دوزخ گردند، سرانجام از آن نجات خواهند یافت. (14)
5-امر بمعروف و نهی از منکر
در اینکه امر به معروف و نهی از منکر از ضروریات دین اسلام است، اختلافی نیست، اختلاف نظر در مورد نحوه وجوب و شرایط و مراتب آن است، مثلا خوارج امر به معروف و نهی از منکر را مشروط به هیچ شرطی نمیدانسته و به وجوب عینی آن معتقد بودند، و حتی شدیدترین مرتبه آن یعنی قیام به سیف و قتل را در هر شرایطی تجویز میکردند، ولی معتزله وجوب آن را کفایی و مشروط به شرایطی میدانستند و شدیدترین مرتبه آن(قتال)را از شؤون حکومت و وظایف رهبری اسلامی میدانستند. (15)
برخی نیز امر به معروف و نهی از منکر را منحصر به قلب و زبان دانسته، هیچگونه اقدام عملی را تجویز نمیکردند، چنانکه گروهی که در ماجرای صفین اعتزال جسته و در جنگ برله یا علیه امام علی(ع) شرکت نکردند، بر همین عقیده بودند، و اکثر اهل حدیث و در رأی آنان احمد بن حنبل نیز پیرو همین نظریه بودند. (16)
معتزله در اجرای این فریضه دینی، اهتمام بسیار داشتند و بویژه با زندقه و الحاد، شدیدا مبارزه میکردند، چنانکه نقل شده است:آنگاه که واصل از الحاد بشّار مطلع گردید، خطبهای ایراد کرد و گفت:
آیا کسی نیست که این نابینای ملحد را به قتل برساند، سوگند به خدا اگر نه این بود که ترور، سجیهای ناپسند است، کسی را میفرستادم تا به طور ناگهانی در منزلش بر او حمله نماید و شکم او را بدرد، آنگاه با همکاری عمر و بن عبید وی را از بصره تبعید نمود. (17)
فریضه امر به معروف و نهی از منکر، در کلام، تفسیر و فقه امامیه نیز جایگاه بلندی دارد و درباره آن بحثهای گستردهای شده است که اینک مجال ذکر آنها نیست. (18)
روش فکری معتزله
معتزله در بحثهای کلامی و نیز تفسیر آیات قرآن، از عقل و تفکر عقلانی استفاده میکردند، و هر گاه نتایج استدلالهای عقلی آنان با ظواهر دینی مخالفت داشت، دست به تأویل ظواهر زده و بدین وسیله میان عقل و دین ایجاد هماهنگی میکردند.اگر چه فیلسوفان اسلامی نیز از همین روش پیروی مینمایند، ولی تفاوت آنان با معتزله در این است که معتزله غالبا از تفکر جدلی بهره میگرفتند، ولی فیلسوفان اسلامی از تفکر برهانی.
اقبال لاهوری، در توصیف آنان چنین گفته است:
در اوایل سده دوم هجری، واصل بن عطا شاگرد حسن بصری که یکی از علمای نامدار کلام بود، آیین معتزله را که همانا نظام خردگرایی عالم اسلام است، بنیاد نهاد...حکیمان اعتزالی، با استدلال جدلی دقیقی که از جمله امتیازات آنان نسبت به مسلمین قشری بود، موضوع توحید را طرح کردند... (19)
احمد امین نیز روش آنان را چنین وصف نموده است:آنان بسان دیگران به ایمان اجمالی به متشابهات اکتفا نکردند و آیات مربوط به یک موضوع که احیانا نوعی اختلاف در آنها به نظر میآمد را جمع کردند-مانند آیات راجع به جبر و اختیار و تجسیم و تنزیه- به داوری عقل روی آوردند و در نتیجه در هر مسأله به رأی و نظری دست یافتند، آنگاه با آیاتی که به ظاهر مخالف با آن رأی بود، بازگشته آنها را تأویل نمودند و در نتیجه تأویل از مهمترین نمودارهای روش متکلمان معتزلی و بارزترین وجه امتیاز روش آنان با سلف بود، و از جمله عوامل مؤثر در گرایش آنان به روش عقلی، درگیری و جدال کلامی آنان با علمای اهل کتاب و بت پرستان بود، زیرا در بحث با آنان استناد به قرآن و حدیث نافع و ناجح نبود، بلکه میبایست به قضایای مورد قبول همه عقول بشری استناد نمایند و در نتیجه به روش فلسفی(تفکر عقلانی)روی آوردند. (20)
محقق لاهیجی نیز در تعریف روش معتزله گفته است:این جماعت، ترتیب رأی عقلی نموده، آیات و احادیثی که مضمونش به حسب ظاهر موافق آراء و عقول ایشان نمینمود، به تأویل آن بر نهج قوانین عقلی مبادرت مینمودند. (21)
در اینکه روش فکری معتزله، عقل گرایی و تأویل است، جای تردید نیست و با مراجعه به متون کلامی و تفسیری آنان، روش مزبور به روشنی مشاهده میشود.درباره قوت و ضعف این روش در آینده (بررسی روش فکری امامیه)سخن خواهیم گفت.
معتزله بصره و بغداد
متکلمان معتزلی، به دو گروه معتزله بصره و معتزله بغداد تقسیم میشوند، متکلمان بصره در حقیقت پایهگذاران مکتب اعتزال بشمار میروند که در رأس آنان واصل به عطا(م 131)و عمر بن عبید (م 143)قرار دارند.و افرادی مانند ابو الهذیل علاف (م 235)، ابراهیم بن نظّام(م 231)، معمّر بن عباد (م 220)، عبّادین سلیمان(م 220)، هشام بن عمرو فوطی(م 246)، قاضی عبد الجبار(م 415)و ابو الحسین بصری(م 436)، از چهرههای معروف معتزله بصره میباشند.
در اواخر قرن دوم هجری در بغداد شاخهای از مکتب اعتزال پدید آمد که مؤسس آن بشر بن معتمر (م 310)میباشد.و ثمامة بن اشرس(م 234)، جعفر بن مبشّر(م 234)، جعفر بن حرب(م 236)، احمد بن ابی دؤاد(م 240)، ابو جعفر اسکافی(م 240)، ابو الحسین خیاط(م 311)و ابو القاسم بلخی کعبی(م 317)، از مشاهیر معتزله بغداد به شمار میروند. (22)
طرفداران این دو مدرسه کلامی، گر چه در اصول کلی و روش فکری توافق دارند، ولی در پارهای از مسائل کلامی دارای آراء مختلف میباشند و دیدگاههای معتزله بغداد غالبا با اصول اعتقادی امامیه مطابقت دارد.
شیخ مفید، نمونههایی از آن را در اوایل المقالات خود یادآور شده و علاوه بر آن، رسالهای به نام «المقنعة»را به این موضوع اختصاص داده و در آن نظرگاههای معتزله بغداد را که با روایات اهل بیت(ع) همآهنگ میباشد، بیان نموده است. (33)
تطور کلام معتزله
اگر چه کلام معتزله-که بر پایه خردگرایی استوار بود-چندان دوام نیافت و پس از چند قرن در مصاف با ظاهر گرایان مغلوب گردید و آنان یکهتاز میدان کلام در دنیای اهل سنت شدند، ولی در همین عمر چند قرن خود تطوراتی را پشت سر گذاشت که به اجمال بررسی میکنیم:
الف:عصر امویان
میدانیم که امویان غالبا از مدافعان سر سخت جبر گرایی بوده و با طرفداران اختیار خصومت میورزیدند، چنانکه پیشگامان قدریگری، مانند معبد جهنی(م 80)و غیلان دمشقی(م 112)که از اسلاف معتزله به شمار میروند، توسط آنان به قتل رسیدند. *
معتزله در فصل پایانی دوران زمامداری امویان (100-132)پدید آمدند، و حدود دو دهه اول آن با حکومت هشام بن عبد الملک(105-125)که با قدریگرایان خصومت میورزید، مقارن بود.بنابراین باید گفت:معتزله در این دو دهه آزادی کافی در نشر عقاید خود نداشته و ناچار بودند روشی ملایم را اتخاذ نمایند، تا به سرنوشت اسلاف خود گرفتار نشوند.
ولی پس از مرگ هشام، حکومت اموی ثبات و اقتدار سیاسی خود را از دست داد و به بیثباتی و تزلزل گرایید، تا آنجا که طی حدود دو سال (25-127)در سه نوبت حکومت دستخوش تغیّر و تحول سیاسی شد و سه تن از حکام اموی بر سر کار آمدند، * و در دوران آخرین زمامدار اموی(مروان حمار 127-132)دامنه شورش و اعتراض علیه امویان گسترش یافت و سرانجام حکومت بنی امیه به دست عباسیان سقوط کرد. (24)
در نیتجه شرایط یاد شده، در آخرین فصل تاریخ حکومت امویان، زمینه مناسب برای فعالیتهای فکری و فرهنگی، توسط متفکران اسلامی فراهم گردید و به نشر افکار و عقاید خود در نقاط مختلف سرزمین اسلامی پرداختند.
به گفته مؤلف«المنیة و الأمل»و اصل بن عطا شاگردان بسیاری را تربیت کرده و به نواحی مختلف کشور اسلامی اعزام نمود، از آن جمله:عبد اللّه بن حارث را به مغرب، حفص بن سالم را به خراسان، قاسم را به یمن، ایوب را به جزیره، حسن بن ذکوان را به کوفه و عثمان طویل را به ارمنستان اعزام کرد. (25)
از آنچه گفته شد روشن گردید که رهبری کلام معتزله را در این دوره، پایهگذار آن یعنی واصل بن عطا بر عهده داشت، وی در سال 131 هجری درگذشت و پس از او تا سال 143 عمر و بن عبید، کلام معتزله را رهبری کرد.
ب:عصر عباسیان
کلام معتزله در عهد عباسیان چهار دوره متمایز را پشت سر گذاشت:
1-دوره قبل از مأمون(132-198).
2-دوره مأمون تا واثق(198-232).
3-عهد متوکل و پس از آن(232-300).
4-پس از ظهور شیخ اشعری.
در اوائل دوره نخست(عصر سفاح و منصور)رابطه معتزله با دستگاه حاکم، نه کاملا قهرآمیز بود و نه مورد حمایت عباسیان بودند.در این ایام معتزله به مقتضای اصل امر به معروف و نهی از منکر، گاهی مظالم هیئت حاکم را به آنان گوشزد میکردند، ولی از شورش و قیام خودداری مینمودند و در نتیجه از خشم عباسیان درامان ماندند.
نقل شده است:عمر و بن عبید، از مظالم منصور انتقاد میکرد، منصور به وی گفت:من حاضرم مهر حکومت را در اختیار شما بگذارم و تو و همفکرانت مرا یاری نمایید، عمرو در پاسخ او گفت:تو به عدالت (*)معبد توسط عبد الملک مروان یا حجاج، و غیلان توسط هشام بن عبد الملک به قتل رسید.(الفرق بین الفرق، دارالمعرفة، بیروت، پاورقی 18 و 19).
( *)ولید بن یزید بن عبد الملک، 2-یزید بن ولید(یزید ناقص) 3-ابراهیم بن ولید.و گفته شده است که یزید بن ولید طرفدار نظریه قدر بوده است. رفتار کن تا ما تو را یاری کنیم، هزار مظلمه در دستگاه حکومت تو وجود دارد، برخی از آنها را بازگردان تا بدانیم که تو راست میگویی. (26)
و نیز نقل شده است که منصور عمرو بن عبید را احضار کرد و به او گفت:شنیدهام که محمد بن عبد اللّه بن حسن برای تو نامهای نوشته است، عمرو پاسخ داد:نامهای به دستم رسیده که گویا از محمد بن حسن است، منصور گفت:در پاسخ او چه نوشتی؟عمرو گفت:تو میدانی که من با قیام مسلحانه علیه حکومت موافق نیستم. (27)
از این دو گزارش استفاده میشود که عمرو، قلبا از سیاستهای منصور راضی نبود و او را به سبب ستمهایی که بر مسلمانان روا میداشت نکوهش میکرد و به همین مرتبه نهی از منکر اکتفا میورزید و قیام مسلحانه را تجویز نمیکرد.و چون این مقدار مخالفت، دستگاه حاکم را تهدید نمیکرد، منصور نیز با آنان به مخالفت برنخاست.
در زمان مهدی عباسی(169-159)متکلمان معتزلی از شرایط خوبی برخوردار بودند، زیرا افزایش زنادقه و فعالیتهای الحادی آنان، مهدی را به مبارزه با آنان برانگیخت و او از متکلمان خواست تا به مقابله با زنادقه قیام نمایند. (28)
ولی در اواخر این دوره(عصر هارون الرشید)با آنان مخالفت شد و توسط هارون از مناظرات کلامی که مورد علاقه شدید معتزله بود، ممانعت گردید و حتی متکلمان زندانی شدند. (29)
در هر حال در این عصر ترجمه کتب فلسفی و غیره به عربی آغاز گردید و متکلمان معتزلی توانستند به تدریج با آراء فلسفی آشنا گردند، چنانکه علی بن محمد خراسانی گفته است:منصور اولین خلیفهای است که کتابهای سریانی، اعجمی، و یونانی برای او ترجمه شد. (30)
دوره اقتدار معتزله
دوره دوم، اوج عزت و اقتدار معزله است؛زیرا در این دوره از حمایت کامل زمامداران عباسی برخوردار بودند و آراء و عقاید آنان به عنوان عقاید رسمی دینی پذیرفته شد و آنان با آزادی کامل به نشر عقاید خود پرداختند و با توجه به عقیده خاص آنان در مورد امر به معروف و نهی از منکر، با مخالفان خود که اهل حدیث و حنابله بودند به شدت برخورد میکردند.مسألهای که با شدت تمام مورد بحث آنان و مخالفانشان قرار گرفت، مسأله«خلق قرآن»بود و چون عنصر سیاست نقش تعیین کنندهای در این مخالفتها داشت، کار نزاع بالا گرفت و از مرز یک جدال کلامی متداول گذشت و به زد و خورد و حبس و قتل انجامید، بدین جهت این دوره از تاریخ اسلام را دوره«محنت»مینامند.از جمله متکلمان معتزل که در این دوره در دربار عباسی نفوذ بسیار داشت، احمد بن دؤاد(160-240)بود. وی احمد بن حنبل را در مسأله خلق قرآن، محاکمه نمود و بر او فایق آمد.متن محاکمه به شرح ذیل است:
ابن ابی دؤاد:آیا نه چنین است که هر شیء یا قدیم است یا حادث؟
ابن حنبل:آری.
-:آیا قرآن شیء نیست؟
-:چرا.
-:آیا نه چنین است که جز خدای قدیمی نیست؟
-:چرا.
-:پس قرآن حادث است.
-:من در این باره سخن نمیگویم. (31)
بحث پیرامون موضوع محنت و محاکمه قائلان به نظریه قدم قرآن مجال بیشتری را طلب میکند که در گنجایش بحث کنونی نیست. (32)
تلخترین دوره معتزله
با مرگ واثق(م 232)و به قدرت رسیدن متوکل (232-247)، ستاره اقبال و اقتدار معتزله افول نمود؛زیرا وی روشی کاملا متضاد با سه خلیفه پیش از خود(مأمون-معتصم-واثق)پیش گرفت، بحثهای کلامی را ممنوع کرد، مخالفان معتزله(اهل حدیث و حنابله)را مورد حمایت قرار داد و از نظریه قدیم بودن قرآن به شدت حمایت نمود.
سیوطی در این باره چنین گفته است:
در ذیحجه سال 132 پس از واثق مردم با متوکل بیعت کردند، وی نسبت به اهل سنت تمایل یافت و آنان را یاری کرد و در سال(134)محنت را برداشت و آن را به همه نواحی اعلان کرد، محدثان را به سامرا فرا خواند و مورد اکرام قرار داد و از آنان خواست تا احادیث مربوط به صفات و رؤیت را نقل نمایند و این عمل او توجه و رضایت مردم را به خود جلب کرد. (33)
خطیب بغدادی نیز در این باره گفته است:اهل حدیث در مساجد مینشستند و علیه معتزله به نقل احادیث میپرداختند و آنان را تکفیر مینمودند. آنگاه که نظر احمد بن حنبل درباره کسی که قائل به خلق قرآن باشد پرسیدند، گفت:او کافر است. (34)
مخالفت متوکل با افکار و عقاید معتزله-و در حقیقت با عقل گرایی-سنت سیئهای بود که حکمای عباسی بعد از وی نیز از آن پیروی کردند.این امر باعث شد که ظاهرگرایان با تکیه بر قدرت سیاسی، با عقل گرایان مخالفت نموده و حداقل، رشد و گسترش آن را متوقف کردند و در این راه از حوادث تلخ دوران محنت نیز استفاده نموده و افکار عمومی را علیه معتزله شوراندند.مخالفتهای آنان مبتنی بر استدلال عقلی و منطقی نبود و بدین جهت در انظار صاحب خردان مقبولیت چندانی نیافت.
از طرفی برخی از اساتید کلام معتزلی، به دفاع از عقاید و آراء، معتزله پرداختند که از آن جمله ابوعثمان جاحظ(م 256)متکلم و ادیب معروف معتزلی بود. وی کتابی به نام«فضیلة المعتزلة»تألیف کرد و در آن از مشایخ مکتب خود دفاع نمود.این کتاب افکار اندیشمندان را به خود جلب کرد، اگر چه عدهای نیز با آن به مخالفت برخاستند که مشهورترین آنان احمد بن یحیی راوندی(م 345)بود.وی کتاب«فضیحة المعتزلة»را در رد آن نگاشت، و پس از آن ابو الحسن خیاط(م 311)با تألیف کتاب«الانتصار»به دفاع از جاحظ و رد اعتراضات این راوندی پرداخت.
بنابراین پس از متوکل تا پایان قرن سوم، اگر چه اقتدار معتزله در هم شکست و مخالفان آنان مورد ظاهرگرایان، روش مجادله و کلام را بدعت دانسته و در مخالفت با عقاید معتزله از استدلال عقلی استفاده نمیکردند و یگانه حربه آنان استناد به ظواهر و تکفیر مخالفان بود، متکلمان حربه آنان استناد به ظواهر و تکفیر مخالفان بود، متکلمان معتزله توانستند در فرصتهای که به دست میآوردند با استفاده از روش جدل و استدلال عقلی از خود دفاع نموده، در برابر ظاهرگرایان مقاومت نمایند.
در آستانه قرن چهارم هجری ابو الحسن اشعری (م 324 یا 330)که از شاگردان ابو علی جبّایی (م 303)معتزلی بود و سالها در مکتب اعتزال تلمذ کرده و بر روش مجادله و کلام آشنایی کافی داشت، به دنبال مناظرهای که میان او و استادش رخ داد و پاسخهای استاد را قانع کننده ندانست، از مکتب معتزله کناره گرفت و روز جمعهای در مسجد جامع بصره اعتزال و کنارهگیری خود را از آراء و عقاید معتزله در زمینه خلق قرآن، رؤیت خدا و خلق افعال، اعلان نمود. (35)
اعتزال وی که یکی از پرورش یافتگان برجسته مکتب معتزله بود، خود ضربه شکنندهای برای این مکتب بود؛و از طرفی وی در مخالفت با عقاید معتزله، همان روشی را که آنان استفاده میکردند بکار گرفت. و بدین جهت طرفداری او از عقاید اهل حدیث که در انظار عامه مقبولیت بیشتری داشت، از یک سوی؛و مجهر گردیدن او به حربه استدلال عقلی و روش کلامی که مورد قبول متکفران بود، از سوی دیگر، به علاوه مخالفت حکام عباسی این عصر با معتزله، اسباب شکست کلامی آنان را فراهم آورد.
اگر چه این شکست، عقل گرایان معتزلی را به کلی مأیوس نکرد و برخی از متفکران سخت کوش آنان همچنان از حریم مکتب خود دفاع مینمودند، چنانکه ابو هاشم معتزلی (م 321)، ابو القاسم کعبی(م 317)، ابو الحسین خیاط(م 311)در اواخر قرن سوم و اوایل قرن چهارم و ابو عبد الله بصری(م 367)در قرن چهارم، از مشاهیر متکلمان معتزلی میباشند، در اوایل قرن چهارم، ابو بکر احمد بن علی الاخشیدی(م/320 ه-) مکتبی در بغداد تأسیس کرد که نفوذ آن در همه قرن چهارم هویدا بود. (36) و قاضی عبد الحبار معتزلی (م/415)و ابو الحسن بصری(م 436)در قرن پنجم از چهرههای شاخص مکتب اعتزال بشمار میروند.
از قاضی عبد الجبار آثار کلامی ارزشمندی بر جای مانده که از مشهورترین آنها«شرح الاصول الخمسة»، «المغنی» * و«المحیط بالتکلیف»میباشد، از متکلمان برجسته این مکتب در قرن ششم، زمخشری (م 528)و در قرن هفتم، ابی ابی الحدید(م 655) شارح معروف نهج البلاغه را میتوان نام برد؛ولی از این پس ، این مکتب کلامی به کلی از فعالیت باز ایستاد و مکتب اشعری یکهتاز عرصه عقاید و کلام در جهان تسنن گردید.
تجدید حیات معتزله
در پایان یادآور میشویم که در قرنهای اخیر، عقاید و آراء معتزله، توجه محققان و صاحبنظران را به خود جلب کرده و مورد بحث و تحقیق قرار گرفته است؛این توجه نخست از سوی مستشرقان و پس از آن از جانب برخی متفکران اهل سنت، به ویژه دانشمندان مصری مبذول گردید و حتی برخی از متفکران اهل سنت، مانند شیخ عبده و همانندهای او عملا به عقلگرایی تمایل یافته و پارهای از اصول و عقاید مکتب اعتزال را پذیرفتهاند.توضیح آن در بحث مربوط به مکتب اشعری خواهد آمد.
در اینجا سخن خود را با نقل قسمتی از کلام احمد امین مصری در وصف معتزله پایان میدهیم.وی مینویسد:
شکست و مرگ اعتزال و پیروزی محدثان بر آنان، به مصلحت مسلمانان نبود، اگر چه بهتر این بود که معتزله به همان روشی که در عهد منصور اتخاذ کرده بودند ادامه میدادند و بازیچه دست حکومت عباسیان نمیشدند، در این صورت مخالفت آنان با اهل حدیث نظیر مخالفت حزب آزادیخواه با حزب محافظه کار و به نفع مسلمانان بود.ولی با شکست معتزله مردم، تحت اقتدار محدثان و فقیهان همفکر آنان قرار گرفتند و این جریان از عهد متوکل تا چندی قبل ادامه داشت و موجب جمود فکری و وقفه علمی مسلمانان گردید، زیرا رسالت دانشمندان چیزی جز حفظ و نقل احادیث-و حداکثر-تفسیر لغوی و بحث سندی پیرامون آنها نبود و هیچگونه نقد عقلی اعمال نمیشد، چنانکه اهتمام فقیه جز به نقل آراء فقیهان قبل از خود نبود، و چه زیبا گفته است مسعودی که:
متوکل مردم را به تسلیم و تقلید دستور داد!!آری جوّ حاکم بر دانشمندان در زمان متوکل جز تسلیم و تقلید نبود، بدین جهت کتابهایی که در عهد وی در زمینههای فقه، حدیث، تفسیر و حتی ادبیات تألیف شده، یکنواخت بوده، فاقد ابتکار و نوآوری میباشند و اگر تفاوتی به چشم میخورد جز از ناحیه اطناب و ایجاز و بسط و اختصار نمیباشد.
سلطه و اقتدار محدثان تا حدود هزار سال ادامه یافت، تا اینکه نهضت فکری جدید پدید آمد و این نهضت در حقیقت جلوهای از مکتب اعتزال است، زیرا نهضت جدید علمی، مبتنی بر شک و تجربه است که از شیوههای اعتزال میباشد، چنانکه در شرح حال نظّام و جاحظ بیان نمودیم؛از مظاهر دیگر نهضت علمی جدید، عقل گرایی و آزادی خواهی و مسئول دانستن انسان در برابر افعال خود میباشد که همگی از اصول عقاید معتزله به شمار میروند.
معتزله خدمت زاید الوصفی به اسلام نمودند، زیرا (*)این کتاب از بیست جزء تشکیل گردیده و تا کنون چهارده جزء آن به طبع رسیده است و آنها عبارتند از:جزءهای 4/5/6/7/8/9/11/12/13/14/15/16/17/20 و در آخرین جزء آن پیرامون مسأله امامت بحث نموده و سید مرتضی کتاب معروف شافی را در رد آن نوشته است. در عصر عباسیان از یک سو فارسیان در اداره حکومت نقش فعالی داشتند و از سوی دیگر یهود و نصاری نیز مقرّب دستگاه بوده، در طب و مانند آن به خدمت گرفته میشدند و کار ترجمه نیز به آنان سپرده شده بود.این امر موجب آمیزش بیشتر ایرانیان و یهود و نصاری با مسلمانان گردید و آنان نیز فرصت را مغتنم شمرده، به نشر عقاید دینی خود پرداختند؛از این روی میبینیم که در این عصر، دعوت به ثنویت و برخی تعالیم یهود و نصاری و هند قدیم رواج یافت و گروهی از طرفداران این ادیان تظاهر به اسلام کرده و برخی از آنان آشکارا به نشر عقاید خود میپرداختند، بدین جهت مناظره و جدل در عمیقترین مسائل اعتقادی رواج یافت و فقیهان و محدثان از عهده پاسخگویی به شبهات مخالفان و دفاع از عقاید اسلامی برنمیآمدند، زیرا مهارت آنان فقط در نصوص بود و استناد به نصوص دینی در برابر مخالفان اسلام کارساز نبود، یگانه راه مقابله با آن، استدلال کلامی و عقلی بود، به ویژه آنکه مخالفان با منطق و فلسفه یونان نیز آشنا بودند و در دفاع از عقاید خود از آن بهره میگرفتند.
بنابراین میبایست گروهی به مبارزه با آنان برخیزند که عقل را حجت دانسته و به روشهای استدلال عقلی آشنا باشند و در آن عصر کسی جز معتزله این رسالت را بر دوش نگرفت.آنان به خوبی از عقاید اسلامی دفاع کرده و شبهات مخالفان را پاسخ دادند و گروه بسیاری را به آئین اسلام رهنمون شدند و پیرامون موضوعات مختلف کلامی مانند توحید و نبوت که آن روز مورد بحث بود دست به تألیف زدند و خدا میداند که اگر معتزله به مصاف کلامی با دشمنان اسلام برنمیخاستند چه فاجعه تلخی بر مسلمانان وارد میشد. (37)
قدر شناسی و تجلیل احمد امین از معتزله درخور تقدیر است، ولی با این حال داوری وی خالی از انتقاد نیست، زیرا نامبرد معتزله را یگانه مدافعان عقاید اسلامی در این دوره دانسته است و حال آنکه نقشی که ائمه طاهرین و شاگردان بلند آوازه آنان مانند هشام بن حکم در مبارزه با بتپرستان و زنادقه ایفا نمودند-لااقل-کمتر از معتزله نبود.چنانکه در بخش مربوط به کلام امامیه بیان خواهد شد، بنابراین مقتضای امانتداری و صداقت در تحقیق ایجاب میکرد که وی نقش ائمه طاهرین و متکلمان امامیه را مسکوت نگذارد.
یادداشتها
(1)-امالی، سید مرتضی، ج 1، ص 115 و 116، شرح اصول الخمسة، قاضی عبد الجبار معتزلی، ص 138 و 139.الفرق بین الفرق، عبد القاهر بغدادی، ص 118، الملل و النحل، شهرستانی، ج 1، ص 48.
(2)-ر.ک:ملل و نحل، استاد جعفر سبحانی، ج 3، ص 155- 163.
(3)-اوائل المقالات، طبع دوم، ص 43 و 44.
(4)-فرق الشیعة، ص چهارم، 1388، ص 24.
(5)-الفرق بین الفرق، ص 119، به نقل ملل و نحل شهرستانی، ج 1، ص 49.وی در مورد جنگ صفین نیز بر همین عقیده بود.
(6)-الانتصار، ص 5.
(7)-آشنایی با علوم اسلامی(کلام و عرفان)، ص 24 و 25.
(8)-توحید صدوق، باب 3، روایت 3.
(9)-قال:و من اثبت معنی صفة قدیمة فقد اثبت الهین.الملل و النحل، شهرستانی، ط بیروت، ج 1، ص 46.
(10)-توحید صدوق، باب صفات الذات، روایت 9.
(11)-شرح الاصول الخمسة، ص 301.
(12)-قواعد العقائد، مطبوع به ضمیمه تلخیص المحصل، دار الاضواء، بیروت، ص 453.
(13)-اوائل المقالات، ص 45.
(14)-قواعد العقائد، ص 467.
(15)-الکشاف، زمخشری، ج 1، ص 396-398.
(16)-ضحی الاسلام، احمد امین، دارالکتاب العربی، بیروت، ج 3، ص 64.
(17)-مدرک قبل، ص 66 و 67.
(18)-ر.ک:وسائل الشیعه، ج 11، جواهر الکلام، ج 21، تحریر الوسیله، ج 2.
(19)-سیر فلسفه در ایران، ص 44 و 45.
(20)-ضحی الاسلام، ج 3، ص 15-17.
(21)-گوهر مراد، ط اسلامیه، ص 23.
(22)-ر.ک:ملل و نحل، استاد سبحانی، ج 3، ص 250-252.
(23)-اوائل المقالات، پاورقی ص 64.
(24)-تاریخ الخلفاء، سیوطی، ص 250-255.
(25)-المنیة و الامل، ابن المرتضی، ص 19.
(26)-ضحی الاسلام، ج 3، ص 83.
(27)-همان مدرک.
(28)-تاریخ تمدن اسلام، جرجی زیدان، ج 3، ص 555.
(29)-طبقات المعتزله، ص 56.
(30)-تاریخ الخلفاء، ص 388.
(31)-المعتزله، ص 175.
(32)-ر.ک:ملل و نحل، استاد سبحانی، ج 3، ص 380-396.
(33)-تاریخ الخلفاء، ص 346.
(34)-تاریخ بغداد، ج 3، ص 285.
(35)-فهرست، ابن ندیم، ط بیروت، مقاله پنجم، فن سوم، ص 257.
(36)-تاریخ فلسفه در جهان اسلامی، ج 1، ص 136.
(37)-ضحی الاسلام، ج 3، ص 202-207.