تأملی در حافظ نامه
آرشیو
چکیده
متن
نیم قرنی است که شناخت حافظ، از صورت عادی فراتر رفته، جنبه تخصصی به خود گرفته است، و هر قدر زمان پیش میرود، غزلیات حافظ شکوهمندتر جلوه میکند، و از سوی مردم و صاحب نظران بیش از پیش مورد استقبال و توجه قرار میگیرد، و کتابهای ارزشمند، چه در تصحیح دیوان، و چه در معرفی مکتب، یا شرح غزلیات او تألیف میشود.
از جمله کسانی که در شناساندن حافظ گامهای مؤثری برداشتهاند استاد بهاء الدین خرمشاهی هستند که بعد از اثر ارزنده«ذهن و زبان حافظ»، اثر پربار«حافظنامه»را در دو جلد انتشار دادند که در شرح ابیات مشکله و اصطلاحات و مفاهیم کلیدی دویست و پنجاه غزل حافظ است، و به حق نزد خاص و عام در محل قبول افتاد و در مدتی کوتاه بارها تجدید چاپ یافت.نگارنده نیز، همچون بسیاری از علاقهمندان خواجه، آن اثر را مورد مطالعه قرار داد و از آن بهرهها گرفت، جز اینکه در پارهای موارد معانی دیگر سان یا نکاتی دیگر به ذهنش رسید که طرح آنها را خالی از فایده نمیداند:
یکم صفحه 93:کلمه«تاب»در بیت زیر:
ببوی نافهای کآخر صبا زان طره بگشاید
ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دلها
علاوه بر معانی«پیچ و شکن، و رنج و شکنج»که ذکر کردهاند، دارای معنی ایهامی«خشم»هم است، یعنی باد صبا به امید نافهگشایی از طره یار، زلف او را بر هم زد و پریشانش کرد و در نتیجه از خشم و آشفتگی زلف پر پیچ و شکن مشکینش-به سبب دستبرد باد صبا-چه خونها در دل عاشقان افتاد.
دوم صفحه 99:در معنای بیت:
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بیخبر نبود ز راه و رسم منزلها
بعد از توضیحاتی درباره سجاد و پیر مغان، نوشتهاند:
«اگر پیر مغان که مرشد تو است دستور دهد که سجاده را که مظهر پاکی و طهارت است به می، آلوده و بیحرمت سازی، بپذیر چرا که سالک(-مرید)نباید از حکمت این گونه دستورها بیخبر باشد.یا سالک را میتوان صفت پیر گرفت.در این صورت معنای مصراع دوم چنین میشود که پیر سالک(-پیر مغان- مراد و مرشد تو)از راه و رسم منزلها و آداب سیر و سلوک دادن و راه بردن مریدان باخبر است(بیخبر نبود یعنی بیخبر نیست، در حالی که در قرائت اول بیخبر نبود یعنی نباید بیخبر باشد)و خیر و صلاح آنان را بهتر میداند».
گوییم:در اینکه سالک در این بیت به معنای مرید بکار رفته باشد جای تردید است، زیرا سخن از بیخبر نبودن از راه و رسم منزلهاست که صفت پیر راهدان است، نه مرید؛بدین لحاظ به نظر میرسد که سالک در این بیت در معنای«پیر سالک»بکار رفته باشد، چنانکه در بیت زیر:
«چون پیر سالک عشقت به می، حواله کند
بنوش و منتظر رحمت خدا میباش» (1)
همچنانکه در مصباح الهدایه نیز«مراد»که قوت ولایت او در تصرف، به مرتبه تکمیل ناقصان رسیده باشد، سالک خوانده شده:سالک مجذوب و مجذوب سالک (2) از اینرو همان وجه دوم از معنی که استاد خرمشاهی ذکر کردهاند صحیح مینماید.جز اینکه حکمت نهفته در دعوت به می، خوردن در«بیحرمت ساختن سجاده»-که تأثیری در تهذیب نفس سالک ندارد-نیست، بلکه در آن است که به جای توجه مردم به مرید، ملامت آنان بر وی جلب شود، تا مرید بتواند از تقوایی که توأم با مصلحتاندیشی است خلاص یابد.
با این توضیحات معنای بیت چنین مینماید:اگر پیر مغان برای رهایی تو از خودبینی و تقوایی که توأم با مصلحتاندیشی است تو را دعوت به می، خوردن و رنگین ساختن سجاده با می، کند، بیچون و چرا از دستور او اطاعت کن، زیرا پیر سالک از شیوههای راه بردن مرید خود در منزلهای طریقت بیخبر نیست.و هر چه فرماید مصلحت محض است. (3)
سوم صفحه 113:در معنای می، باقی در بیت زیر:
بده ساقی می، باقی که در جنت نخواهی یافت
کنار آب رکنآباد و گلگشت مصلا را
توضیحات متین داده و آن را«باقی مانده می» دانسته، در رد نظر کسانی که آن را در مفهوم می، بقا بخش و جاودانگیآور دانستهاند دلائل استوار آوردهاند.در اینجا با تأیید نظر ایشان گوییم:معمولا یک چیز خوب و مطلوب را برای استفاده کردن در روزی بهتر و فرصتی مناسبتر نگه میدارند، خواجه حافظ با عنایت به این نکته گوید:ای ساقی، مناسبترین فرصت برای عیش و نوش همین امروز و همین جاست، زیرا کنار آب رکن آباد و گردشگاه زیبای مصلا را در بهشت نیز نخواهی یافت.از اینرو هر چه از باقیمانده میبرجاست بده تا بنوشیم که نگاهداشتن آن کاری درست نیست.
چهارم صفحه 126:در بیت:
کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز
باشد که باز بینم دیدار آشنا را
اینکه ضبط«کشتی نشستگانیم»را بر ضبط متن (کشتی شکستگانیم)ترجیح دادهاند، قابل تردید است، زیرا کشتی نشستگان در وضع عادی بیترس و بیم هستند و در این حال آنان را چندان اعتنایی به باد موافق نیست تا ملتمسانه از آن باد یاری بخواهند، بعلاوه مصراع پر بیم و اضطراب دوم(باشد که باز بینم دیدار آشنا را)نیز مرجح بودن«کشتی شکستگانیم»را تأیید میکند.
پنجم صفحه 132:در بیت زیر:
گنج قارون که فرو میرود از قهر هنوز
خوانده باشی که هم از غیرت درویشان است
توضیحات سودمندی دادهاند، در اینجا خواستیم اضافه کنیم که فرو رفتن دایمی گنج قارون ریشه روایی دارد.در تاریخ طبری از قتاده نقل شده که قارون با گنج و خانهاش، هر روز به اندازه قامت آدمی در زمین فرو میرود و تا روز قیامت به قعر آن نمیرسد. (4)
ششم صفحه 146:در معنای بیت:
در عیش نقد کوش که چون آبخور نماند
آدم بهشت روضه دار الاسلام را
نوشتهاند:«به عیش و عشرت نقد بپرداز و به آن قانع باش، وگرنه همانند آدم خواهی شد که چون طمع به عیش ابد کرد که نصیبش نبود، از بهشت رانده شد. این قول از قشیری نیز همین معنی را در بردارد:«آدم علیه السلام چون دل بر آن نهاد که جاوید در بهشت خواهد بود از آنجاش بیرون کردند».
معنای ذکر شده تا حدودی مبهم است«اینکه اگر آدمی بر عیش نقد قانع نباشد از کجا رانده خواهد شد، از دنیا و عیش نقد؟یا از اخری و بهشت؟»از اینرو این بیت نیاز به توضیح دارد:در این بیت تکیه بر عیش نقد است و حرف ربط«که»برای بیان علت آمده است و خواجه ضمن توصیه به مغتنم شمردن عیش نقد که دائما با ما نیست تعریفی دارد به بهشت که غیر نقد و نسیه است و در نصیب شدنش به هر کسی شک و تردید، از اینرو میفرماید:[بر عیش نسیه که به تو وعده میدهند اعتمادی نیست بنابراین]عیش نقد را که فعلا برای تو مقدور است مغتنم بشمار که اگر غفلت کنی فرصت فوت میشود عمرت سر میآید و نصیب و آبشخوری از عیش دنیوی برای تو به جا نمیماند، آن وقت به ناچار باید دست از دنیا و عیش و نوش آن باز داری، همچنانکه حضرت آدم چون نصیبش به آخر رسید ناگزیر بهشت را ترک کرد.
هفتم صفحه 155:در بیت:
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را
علاوه بر معنایی که از قول علامه قزوینی نقل کردهاند، کلمه«خاکی»ایهام دارد به آدم خاکسار که همان حضرت نوح علیه السلام است.
هشتم صفحه 162:در بیت:
مستی به چشم شاهد دلبند ما خوشست
زانرو سپردهاند به مستی زمام ما
علاوه بر دو معنی ایهامی که درباره مصراع اول نوشتهاند، در کلمه«مستی»در مصراع دوم نیز چند معنای ایهامی به ذهن میرسد:1-از آنروست که زمام اختیار ما را به مستی و بادهخواری(با یای مصدری) سپردهاند، 2-...به مستی(با یای وحدت)که همان یار است سپردهاند، 3-به چشمان مست یار سپردهاند.
نهم صفحه 166:عبارت«مست است شرابت»را در بیت زیر:
راه دل عشاق زد آن چشم خماری
پیداست از این شیوه که مستست شرابت
از قول شادروان دکتر غنی اسناد مجازی دانستهاند: «یعنی اسناد فعل به یکی از متعلقات فاعل به جای خود فاعل مجازا گوییم:اگر ما در این مورد، به چنین اسنادی قایل باشیم مقصود از شراب خود یار خواهد بود که در این صورت علاوه بر زاید بودن ضمیر«ت» در آخر شراب، ارتباط دو مصراع گسیخته یا خیلی ضعیف خواهد بود.از اینرو بهتر است بعد از کلمه شراب، به قرینه«چشم خماری»در مصراع اول، کلمه «چشمان»را مقدر بدانیم(بصورت:شراب چشمانت) یعنی حذف مضاف الیه، که در ادب فارسی و عربی سابقه دارد چنانکه در بیت ماقبل این بیت یعنی: درویش نمیپرسی و ترسم که نباشد
اندیشه آمرزش و پروای ثوابت
بعد از آمرزش کلمه«خدا»و بعد از ثواب کلمه «آخرت»محذوف و مقدر است.بدین ترتیب باید گفت خواجه برای مبالغه در بیان حالت مستی بخشی چشمان یار، به جای مستکننده کلمه«مست»را بکار برده است و معنای بیت مورد بحث چنین خواهد بود: محبوب من، چشم مخمور تو راه دل عاشقان زد و مست و لایعقلشان ساخت، از این شیوه دلربایی، چنین پیداست که شراب چشمان تو مستکننده و مردافکن است.خواجه حافظ همین مضمون را در بیتی دیگر به صراحت آورده است:
«میی در کاسه چشم است ساقی را
که مستی میکند با عقل و میبخشد خماری خوش» (5)
دهم صفحه 171:در بیت زیر:
شراب خورده و خوی کرده میروی به چمن
که آب روی تو آتش در ارغوان انداخت
علاوه بر معنای اصلی و ایهامی که ذکر کردهاند، مصراع دوم به مناسبت کلمه«انداخت»در معنای افکند و پدید آورد، معنای ایهامی دیگر نیز پیدا میکند، اینکه آتش رخسار ارغوان را، آب و طراوت روی تو بر او افکنده در او پدید آورده است، به عبارت دیگر:آتش رخسار گل ارغوان مقتبس از آب و رنگ روی زیبای توست.
یازدهم صفحه 204:در معنای بیت:
چنین که صومعه آلوده شد ز خون دلم
گرم به باده بشویید حق به دست شماست
نوشتهاند:«از دست اهل صومعه از دل من خون میرود و اگر من آلوده را با مایع ناپاکی چون باده تطهیر کنید یا غسل دهید حق دارید، به عبارت دیگر با طنزی نهانی میگوید:من صومعه را آلوده کردهام شما هم مرا آلوده کنید(شبیه به طنزی که بعضی نسخ غیر از قزوینی دارند:محتسب خم شکست و من سر او)حال آنکه هر دوی این کارها از نظر حافظ شایسته است:هم آلودن صومعه، زیرا حافظ نسبت به صومعه-همانند خانقاه-نظر خوشی ندارد:پیر ما گفت که در صومعه همت نبود...و هم شست و شو یافتن به باده».
علاوه بر نکاتی که استاد خرمشاهی بیان کردهاند، در این بیت طنز رندانه و نهفته دیگری نیز هست و آن اینکه خواجه درباره تطهیر خود از القائات سوء اهل صومعه و آلودگی مصاحبت با ایشان توصیه میکند که او را با باده بشویند و هر چه قضیه را درباره پاک کردن صومعه مسکوت میگذارد ولی به کنایه و با طنزی رندانه همین نظر را درباره آن مکان برای پاک شدنش از لوث زاهدان ریایی دارد و میگوید:من اهل زهد و صومعه نیستم ولی بنا خواست(یا به اشتباه)به آنجا رفتم و در نتیجه از مشاهده ریاکاریهای زاهدان از سر پشیمانی-که چرا بدین مکان آمدهام-آنچنان گریستم که صومعه از خون دلم آلوده شد لذا برای تطهیر من از، القائات سوء اهل صومعه و آلودگی مصاحبت با ایشان(یا برای تطهیر از خونی که گریستهام)اگر مرا با باده که تنها برطرف کننده لوث ریاست، بشویید حق به جانب شما میدهم، در مورد تطهیر صومعه، با این اشاره که کردم خود دانید که چه کنید.
دوازدهم صفحه 233:در بیت:
ما را ز خیال تو چه پروای شرابست
خم گو سر خود گیر که میخانه خرابست
سوای معنای ایهامی که مرقوم داشتهاند کلمه «خراب»در معنی ضایع و تباه، ایهام دارد به ضایع و تباه مانده و بیروقن شدن کار میخانه. سیزدهم صفحه 280:درباره بیت:
خموش حافظ و این نکتههای چون زر سرخ
نگاهدار که قلاب شهر صرافست
معنای مبهم ایراد کردهاند:«نکتههای ظریف شعرت را از نااهلان پنهان کن زیرا در جائی که جائل قلبساز شهر به صرافی پرداخته باشد باید محتاط بود و زر سرخ را به او عرضه نکرد و خود را از شر او محفوظ نگه داشت».
ابهام و نارسایی معنای نقل شده در آن است که دخل و تصرف قلاب شهر با نکتههای چون زر سرخ خواجه بیان نشده که چیست؟میدانیم که قلاب اسم ناسره بودن بر زر سره یز میگذارد، لذا حافظ میفرماید:این نکتههای چون زر سرخ خود را به قلاب شهر که اینک صرافی میکند و صرافش میشناسند نشان مده زیرا نکتههای چون زر تمام عیار ترا هم، قلب و ناسره وا مینماید و نیز ایهام دارد به اینکه چون او خود قلاب است هر کس را چون خود قلاب و همه چیز، ولو نکتههای زر سرخ تو را قلب و ناسره تصور میکند و نمیپذیرد.
چهاردهم صفحه 285:در توضیح بیت زیر:
تا گنج غمت در دل ویرانه مقیمست
همواره مرا کوی خرابات مقامست
پس از اشاره به رابطه این بیت با حدیث قدسی«انا عند المنکسرة قلوبهم من اجلی»در رابطه غم با خرابات نوشتهاند:«در خرابات که همان میخانه است به مدد می، غم را زایل میسازد، چنانکه اندوهزدایی شراب از مضامین کهن ادبیات منظوم فارسی است.
گوییم:در نظر حافظ، چاره و دوای غم زمانه و دنیا، چیزی جز می، ارغوان نیست و باید با این مفرح آن را از جان زدود:
«غم زمانه که هیچش کران نمی بینم
دواش جز می، چون ارغوان نمیبینم» (6)
«چون نقش غم ز دور ببینی شراب خواه
تشخیص کردهایم و مداوا مقرر است» (7)
«غم کهن به می، سالخورده دفع کنید
که تخم خوشدلی این است و پیر دهقان گفت» (8)
ولی غم عشق، به نظر حافظ گنج و دولت خدادادی است که نه تنها خواجه در اندیشه زدودن آن نیست بلکه آن را مایه سرور و سعادت خود میداند که شواهد زیادی برای آن میتوان نقل کرد، اما ما به سه بیت زیر بسنده میکنیم:
«لذت داغ غمت بر دل ما باد حرام
اگر از جور غم عشق تو دادی طلبیم» (9)
«گر دیگران به عیش و طرب خرمند و شاد
ما را غم نگار بود مایه سرور» (10)
«روزگاریست که سودای بتان دین منست»
غم این کار نشاط دل غمگین منست» (11)
لذا رابطه غمزدایی که استاد میان غم و خرابات ذکر کردهاند مناسب این بیت نیست بلکه رابطه میان آن دو در این است که عاشقان غمگین، خراباتی هستند و تقدیر ازل کار آنان را به مستی و ملازمت خرابات(میخانه)حواله کرده است:
«ملامتم به خرابی مکن که مرشد عشق
حوالتم به خرابات کرد روز نخست» (12)
و از طرف دیگر، در بیت مورد نظر، رابطه گنج و خرابات(ویرانهها)مطرح است که استاد خرمشاهی خود بدان اشاره فرموده، شواهدی نقل کردهاند.
با توجه بدانچه گذشت میتوان بیت مورد نظر را چنین معنی کرد:از زمانی که گنج غم تو در دل ویرانهام مقیم شده از برکت داشتن چنان گنجی ترک زهد و تقوا کرده ملازم میخانه شدهام، چون از قدیم گفتهاند که گنج در خرابات(ویرانهها)است.
پانزدهم صفحه 288:در معنای بیت زیر:
صوفی از پرتو میراز نهانی دانست
گوهر هر کس از این لعل توانی دانست «صوفی راستین با استفاده از معجون و کمک معجزه آسای می، به رازهای نهانی دست یافت(اگر هم بخواهند این بیت را عرفانی تفسیر کنند قابلیت دارد) و استعداد و اصالت هر کس را با محک باده لعل گون میتوان سنجید.»
از آنجا که به جنبه طنزآمیز بیت توجه نشده طوری معنی گردیده که گویی سخن در مدح صوفی است که از برکت می، پی به اسرار نهان برده است، حال آنکه صوفی به سبب غرور خانقاهی و زهد ریایی، از نظر خواجه شخصیتی منفور است و صوفی راستین مطرح نیست و اگر باشد خواجه او را صوفی نمیخواند بلکه عارف مینامد به هر حال، طنز پنهانی و تمسخرآمیز این بیت در اشاره کنائی به می، خوردن صوفی است، یعنی صوفی که مخالف با بادهخواری است از زهد و تقوا او را چیزی نگشود و در سیر و سلوک راه بجایی نبرد و سرانجام از برکت می، خوردن پی به اسرار نهانی برد، آری می، لعل فام اصالت و استعداد هر کس را شکوفا کرده معین میدارد که گوهر هر کس چیست و تا چه حد است.چنانکه رودکی میگوید:
می، آرد شرف مردمی پدید
و آزاده نژاد از درم خرید
شانزدهم صفحه 309:نوشتهاند:
«حافظ به ندرت خانقاه را به معنای مثبت با نظر مثبت بکار برده است:
دگر ز منزل جانان سفر مکن درویش
که سیر معنوی و کنج خانقاهت بس
در عشق خانقاه و خرابات فرق نیست
هر جا که هست پرتو روی حبیب هست
تو خانقاه و خرابات در میانه مبین
خدا گواست که هر جا که هست با اویم»
در این شواهد نیز که نقل کردهاند جنبه مثبتی برای خانقاه به ذهن نمیرسد، در بیت اول درویش را تشویق میکند بر ترک خانقاه، و دست کشیدن از سیر معنوی، و اقامت کردن در منزل جانان، یعنی در این بیت، خانقاه تا حدی در معنی منفی بکار رفته، چرا که میگوید:ای درویش، سیر معنوی و ملازمت کنج خانقاه را که از آن جز اتلاف عمر تو را حاصلی نیست بس کن و دیگر بار از منزل جانان بجای دیگر مرو.در بیت دوم و سوم تکیه بر مصراع دوم است:
در بیت دوم میگوید:در عشق شرف مکان مطرح نیست، زیرا همه جا، چه خانقاه، چه خرابات، پرتو روی دوست هست(اینما تولوا فثم وجه اللّه) (13) یعنی با اینکه خانقاه محل صوفیان است و خرابات و جایگاه رندان لاابالی، ولی چون عاشقان وسعت مشرب دارند همه جا پرتو روی حبیب میبینند و میان خانقاه و خرابات فرق نمینهند، در بیت بعدی نیز کمابیش همین معنی منظور است.
هفدهم صفحه 483:درباره کلمه«دستکش»در بیت:
حافظ که سر زلف بتان دست کشش بود
بس طرفه حریفیست کش اکنون بسر افتاد
نوشتهاند:«دستکش یعنی ملعبه، بازیچه(لغت نامه) و میتوان گفت برابر با دستخوش است.چنانکه گوید: دستخوش جفا مکن آب رخم که فیض ابر...».
باید افزود«دستکش»در این بیت علاوه بر معنای بازیچه در معنای از دست کشنده و راهنما، و نیز به معنای مورد لمس میتواند باشد.از طرف دیگر«بس طرفه حریف»میتواند کنایه از خود حافظ باشد یا کنایه از معشوق.«بسر افتاد»نیز محتمل دو معنی میتواند باشد:1-مستأصل شد، 2-به رسم قماربازان به هنگام باخت، به سر بزمین افتاد.در اینجا باید اضافه کرد اگر بر اساس بعضی از نسخ، بجای دستکش«دستخوش باشد در این صورت دستخوش علاوه بر معنای بازیچه، به معنای دستخوش قمار یا مبلغ ناچیزی که برندگان در قمار به اطرافیان میبخشند نیز میتواند باشد که در این معنی، کنایه است از چیز بیاهمیت.
بهر حال، معنای بیت با توجه به نکات یاد شده چنین خواهد بود:حافظ که پیش از این زلف بتان بازیچهاش بود(یا در معانی ایهامی:1-از دست گیرنده و راهنمایش بود، 2-مورد لمساش بود)بس طرفه حریفی است که این بار، برخلاف انتظار، در قمار عشق باخته و مستأصل شده، یا به مانند قماربازان از غم باخت به سر بر زمین افتاده است.و اگر«طرفه حریف» را، چنانکه قبلا یاد شد، کنایه از معشوق بدانیم معنی ایهامی چنین خواهد بود.حافظ که پیش از این زلف دیگر خوبان بازیچهاش بود این بار با چه طرفه حریفی(معشوق)روبرو شده که بر او باخته و در برابرش بسر افتاده است.
هجدهم صفحه 485:در معنی بیت زیر:
عکس روی تو چه در آینه جام افتاد
عارف از خنده می در طمع خام افتاد
نوشتهاند:«میگوید جلوه تو در اعیان(جام)و تجلی تو بر ماسوا و اینکه معشوقانه جلوهگری کردی و معنای عشق(می)را به اهل معرفت چشاندی باعث شد که عارف(عاشق، اهل معرفت، انسان)در این طمع بیفتد که خود را از طریق عشق با تو متحد بیند، یعنی قائل به اتحاد عشق و عاشق و معشوق شود.به تعبیر دیگر عکس روی معشوق، شباهتی با چهره عاشق داشت(خلق اللّه آدم علی صورته)لذا از خنده می یعنی از سرمستی عشق، عارف(انسان سالک)در طمع خام یعنی ادعای وحدت و اتحاد افتاد، چرا که فرق و فاصلهای در میان نمیدید.»
این بیت بیانی سمبلیک دارد، لذا(هر گونه تعبیری را-از جمله آنچه ایشان بیان کردهاند-که به مفهوم کلی نزدیک باشد نمیتوان بطور کلی مردود دانست، با این همه قرائتی هست که مقصود اصلی خواجه را تا حدودی مشخص میدارد:نخست اینکه در جهانبینی حافظ وحدت وجود و اتحاد عاشق و معشوق چندان مطرح نیست، بلکه بیشتر سخن از شوق دیدار و وصال جانان ازل است.دوم اینکه:تجلی«عکس روی یار» قرینه بر این است که منظور از«طمع خام»اشتباه گرفتن عکس روی یار با خود جلوه ذات اوست.
آئینه جام در این بیت مترادف است با«آئینه اوهام» در بیت بعدی، و عبارت است از اعیان ممکنات که قبل از جلوه روی یار همچون آئینهای مستعد نشان دادن تجلیات جمال یار، ولی هنوز تهی از هر گونه نقش و عکس بود.وقتی عکس روی یار در آن میافتد و هزاران جلوه جمال او در آن آئینه متجلی میشود، عارف(انسان سالک) جلوه آن تجلیات(-خنده می)را-که در آئینه جام جهان، محل ظهور جمال و قدرت و خلق، مشاهده میکند-با خود ذات الهی اشتباه میگیرد و در طمع خام دیدار ذات جانان میافتد.کلمه«خام»در این بیت آنچنان که شارح سودی اشاره کرده است به قرینه جام در مصراع اول ایهام دارد به«می خام».
در بیت بعدی یعنی:
حسن روی تو به یک جلوه که در آینه کرد
این همه نقش در آئینه اوهام افتاد
«آئینه اوهام»، «اوهام کثرت اندیش انسانها»دانسته شده و در ص 486 گفتهاند:«حسن معشوق ازلی فقط یک بار جلوه کرد و عشق و عاشق و ماسوا آفرید، با آنکه واحد عین وحدت بود و از واحد جز واحد صادر نمیشود ولی در اوهام کثرتاندیش انسانها، نقشهای گوناگون پدید آمد، به تعبیر دیگر میگوید کثرت وهمی است و واقعی نیست و اصالت با جلوه یگانه خداست».
برخلاف نظر استاد خرمشاهی چنین مینماید که این بیت در تأیید همان بیت قبلی است و در آن جلوه کردن روی الهی و پدیدار شدن این همه نقش (کثرات)در عالم که آئینه اوهام است(کل ما فی الکون وهم او خیال)مطرح است نه وحدت.یعنی آئینه جام جهان که قبل از تجلی حسن روی تو، ساده و عاری از هر گونه نقش بود وقتی حسن روی تو، یک جلوه در این آئینه کرد این همه نقش در جام جهان که آئینه اوهام نماست افتاده کل پدیدهها را که یک جا در آئینه جهان نشان داده میشود بدان سبب اوهام نامیده که نمود و جلوهای از حقیقت هستند و هست اصلی همان معشوق است. (14)
نوزدهم صفحه 511:در معنای بیت:
دلنشان شد سخنم تا تو قبولش کردی
آری آری سخن عشق نشانی دارد
کلمه«دلنشان»علاوه بر معنای«مرغوب، مقبول، خوش آیند...»که ذکر کردهاند در معنی ایهامی «دارنده نشان دل:پر احساس و عاشقانه»نیز میباشد یعنی از زمانی که تو سخن مرا پذیرفتی، سخنم نشان عشق و محبت و احساس یافت.آری سخن عشق آن است که نشان دل داشته و سرشار از احساس و محبت باشد.
بیستم صفحه 553:در معنای بیت زیر:
روی خاکی و نم اشک مرا خوار مدار
چرخ فیروزه طربخانه ازین کهگل کرد
گویند:«مراد حافظ این است که با همه غمگینی و تلخکامی، از آنجا که اصولا خاطر امیدوار و ذات شادمانی دارم، روزگار هم[در عین جفا به من و حسادت با من]برای ساختن یا آباد کردن طربخانه خودش از من کمک میگیرد و به کمک من نیازمند است...».
از آنجا که فراهم آمدن غمگینی و تلخامی در ذاتی شادمان امری نشدنی است، معنایی که استاد خرمشاهی یاد کردهاند چندان قابل توجیه نیست. ظاهرا به سبب آنکه در ساختن طربخانه از شادی باید استفاده کرد استاد خواستهاند بنحوی«نم اشک»را که نشانه غم و اندوه است به طرب ارتباط بدهند تا در ساختن طربخانه بکار آید.
گوییم:حافظ چرخ فیروزه را[با ناهید، ربة النوع عشق و طرب و چراغان ستارگان]به طربخانه تشبیه کرده که از کهگل روی خاکی و نم اشک انسانهای مصیبت زده ساخته شده.(رابطه و مشابهت میان قطرات روشن اشک و ستارگان که چرخ فیروزه را همچون طربخانهای کرده روشن است).این غزل در کل در سوگ قرة العین و آن میوه دل(فرزند)حافظ است که فرماید:
قرة العین من آن میوه دل یادش باد
که چه آسان بشد و کار مرا مشکل کرد
خواجه در بیت مورد بحث فرماید:نباید روی خاکی و نم اشک مرا خوار داشت زیرا چرخ فیروزه از کاهگل روی خاکی و نم اشک من طربخانه چراغان خود(آسمان پر ستاره)را ساخته، منظور اینکه آسمان بر غم و اندوه و اشک انسانها شاد است و«من»در این بیت من نوعی(انسان)است و حرف اضافه«از»برای بیان جنس بکار رفته است و حافظ مفهوم«درست شدن کهگل از روی خاکی و نم اشک»را ظاهرا از خاقانی گرفته است.
«روی خاک آلود من چون کاه بر دیوار حبس
از خم کهگل کند اشک زمین اندای من (15)
بیست و یکم صفحه 575:بیت زیر:
گل مراد تو آنگه نقاب بگشاید
که خدمتش چو نسیم سحر توانی کرد
را طوری معنی کردهاند که مرجع شین در «خدمتش»به خود«گل مراد»برمیگردد:«وقتی مراد تو روی مینماید و به مطلوب خود میرسی که بتوانی چست و چابکتر و سحرخیزتر و عاشقانهتر از نسیم سحر در راه او خدمت کنی.حافظ طبق سنت شعری پیش از خود، بر این است که از وزش و پرورش نسیم است که غنچه باز میشود...».
گوییم:با توجه به دو بیت ماقبل:
«به سر جام جم آنگه نظر توانی کرد
که خاک میکده کحل بصر توانی کرد»
«مباش بیمی و مطرب که زیر طاق سپهر
بدین ترانه غم از دل بدر توانی کرد»
و نیز بیت مابعد:
«گدایی در میخانه طرفه اکسیریست
گر این عمل بکنی خاک، زر توانی کرد» (16)
روشن میشود که سخن در وصف عظمت میکده عشق-خرابات، محضر پیر مغان)است، از اینرو«گل مراد»کنایه است از معشوق ازل، که سالک در میکده عشق و در همه جا جویای اوست.خواجه فرماید: معشوق ازل وقتی برای تو نقاب از چهره میگشاید و جمال خود بر تو عیان میسازد که چابک و صمیمانه مثل باد سحر خدمتش بکنی یعنی وجود خود را وقف خدمت او و سیر و سلوک کنی.باید افزود به مناسبت ابیات قبلی و بعدی که نقل شد در مرجع ضمیر«ش» ایهامی به میکده هم هست، یعنی خدمت میکده کنی.
بیست و دوم صفحه 585:علاوه بر معنایی که درباره بیت زیر:
از آنرو هست یاران را صفاها با میلعلش
که غیر از راستی نقشی در آن جوهر نمیگیرد
ذکر کردهاند، صفاها داشتن یاران با می لعل پیر مغان، محتمل دو معنای ایهامی دیگر است:1-یاران یکرنگی و صفاهای باطنی با می لعل دارند، 2-از صمیم جان می لعلش را دوست میدارند.
بیست و سوم صفحه 663:در معنای بیت:
داشتم دلقی و صد عیب مرا میپوشید
خرقه رهن می و مطرب شد و زنّار بماند
نوشتهاند:«دلقی داشتم که برای حفظ ظاهر و آبروداری خوب بود ولی از ناچاری در گروی عیش و عشرت رفت، ولی زنار که هیچ خریداری نداشت و در عین حال مایه بدنامی من هم بود بماند».
بهتر بود در معنای این بیت اشارهای به جنبه طنز انتقادآمیز میشد:حافظ گاهی برای انتقاد از دیگران خود را در مظان اتهام قرار میدهد و از خود انتقاد میکند، از جمله در این بیت، روی سخن با خرقه پوشان است که برای پنهان کردن صد عیب خود لباس زهد و تقوا میپوشند و در زیر آن زنار کفر پنهان دارند و چون تقوا و تمسکی ندارند در روز تنگدستی به ناچار خرقه خود در رهن می و مطرب میگذارند و رازشان برملا میشود و کفر و زنارشان آشکارا.در واقع حافظ میخواهد پرده از صلاح ظاهر و کفر و باده خواری پنهان صوفیه برافکند.در ابیات زیر نیز چنین انتقاد و اتهامی کم و بیش مطرح است:
«ز جیب خرقه حافظ چه طرف بتوان بست
که ما صمد طلبیدیم و او صنم دارد» (17)
«حافظ این خرقه که داری تو ببینی فردا
که چه زنّار ز زیرش بدغا بگشایند» (18)
«شرمم از خرقه آلوده خود میآید
که بر او وصله به صد شعبده پیراستهام» (19)
بیست و چهارم صفحه 710:در شرح بیت:
به فتراک جفا دلها چو بربندند، بربندند
ز زلف عنبرین جانها چو بگشایند بفشانند
نوشتهاند:«خوبرویان به هنگامی که آهنگ سواری میکنند دلهای عاشقان یا ناظران را به ترک بند یا شکاربند خود میبندند و بر عاشقان جفا روا میدارند.و چون بند از زلف خوشبوی خود میگشایند، یا زلف عنبر بوی خود را به قصد شانه زدن از هم باز میکنند جانهای عاشقان را که در خم رلف آشیان دارد میافشانند و فرو میریزند.یا با توجه«جان افشانی» جانشان را از بس که بیقرارشان میسازند میگیرند... یا ناظران را به جان فشانی وادار کنند.«بربندند»دوم را به معنای بهره بردن و طرف بستن هم میتوان گرفت».
گوئیم:بنظر نمیرسد که در این بیت سخن از سواری باشد بلکه«فتراک جفا»اضافه تشبیهی است و جفای خوبان از لحاظ گرفتار ساختن و نگاهداشت عاشقان به فتراک تشبیه شده است و سخن از نهایت چیرگی و تسلط سمنبویان بر جان و دل عاشقان است.بدین معنی که جفا اگر از ناحیه دیگران باشد باعث رمندگی است ولی از جانب ایشان سلب گرفتار شدن عاشقان و سلب اختیار از ایشان، تا جایی که قادرند گرفتاران عشق خود را آنچنان بسته جفای خود کنند که آنان را همچون شکاری به فتراک بسته، دیگر گشایش و ارادهای نباشند.
و اما اینکه گفتهاند:«بربندند دوم به معنای بهره بردن و طرف بستن»است درست نمینماید زیرا «بربندند»وقتی به معنای بهره بردن است که با کلمه «طرف»همراه باشد، یعنی به صورت طرف بربستن، و بدون آن، به معنای بربستن است.
بیست و پنجم صفحه 711:در توضیح بیت:
چو منصور از مراد آنان که بردارند، بردارند
بدین درگاه حافظ را چو میخوانند میرانند
نوشتهاند:«کسانی که از مراد خود برخوردارند، همچون حلاج بر سردار هستند یعنی کامیابی در این راه ترک سر گفتن است.
در جای دیگر گوید:
گفتم که کی ببخشی بر جان ناتوانم
گفت آن زمان که نبود جان در میانه حائل
در مصراع دوم میگوید حافظ را به بارگاه الهی میخوانند و سپس میرانند.خواجه عبد الله انصاری میگوید:«یکی را دوست میخواند و یکی را میراند و کسی سرّ قبول و ردّ نمیداند»سعدی گوید: مشاهدة الابرار بین التجلی و الاستتار(مشاهده نیکان بین آشکاری پنهانی است]مینمایند و میربایند...»
با چنین معنی که استاد خرمشاهی یاد کردهاند پیوند معنوی استواری میان«کامیابی در ترک سرگفتن»و«خواندن و راندن حافظ»وجود ندارد. حال آنکه به مناسبت مصراع اول که در آن شرط کامیابی در راه خدا در ترک سر و مورد قهر مردم واقع شدن بیان شده، اگر فاعل«میرانند».را مردم بگیریم، ارتباط متین میان دو مصراع ایجاد میشود و معنی چنین خواهد بود:کسانی مثل حلاّج به مراد خود(وصال معشوق ازل)میرسند که جان بر سر عشق و عاشقی بگذارند و مقهور و مطرود مردم واقع شوند.همچنانکه حافظ را وقتی به بارگاه الهی میخوانند، مردم او را از خود میرانند.با این حساب، مصراع دوم در تأیید مصراع اول است.و سخن از تجلی و استتار در مشاهده نیست.
بیست و ششم صفحه 763:«قلبشناسی»در بیت:
گفت و خوش گفت برو خرقه بسوزان حافظ
یا رب این قلب شناسی ز که آموخته بود
علاوه بر معنای«شناخت چیزهای تقلبی و ناسره و غیر اصیل»که یاد کردهاید ایهام به شناخت دل و قلب نیز دارد.یعنی:خدایا محبوب من شناخت دلها را[از جمله دل مرا که متمایل به عشق است و بیزار از زهد ریا و خرقهپوشی]از چه کسی آموخته بود که گفت و خوش گفت:حافظ برو خرقه خود بسوزان.
بیست و هفتم صفحه 809:«مرقع رنگین»در بیت:
من این مرقع رنگین چو گل بخواهم سوخت
که پیر باده فروشش به جرعهای نخرید
چنین دانستهاند«خرقه وصله بر وصله که آثار و نشانههای می سرخ بر آن پیداست»گویا نشانههای می سرخ را از کلمه رنگین استنباط کردهاند که چنین معنایی تا حدی بعید بنظر میرسد زیرا صاحب چنین خرقه در واقع از زهد ریا به عشق و مستی گرایش یافته و نباید از کرم و دستگیری پیر بادهفروش(-پیر مغان) به جرعهای می بیبهره بماند، لذا بهتر است«مرقّع رنگین»را به اعتبار مرقّع(وصله بر وصله)و رنگین، در مفهوم«خرقه ملمّع»بگیریم که از تکه وصلههای الوان تهیه میشد و منظور از«خرقه رنگین گل»همان گلبرگهایش است که از غایت سرخی حالت سوختن دارد.
بیست و هشتم صفحه 815:«به سر تا زیانه یاد آوردن»را در بیت زیر:
سمند دولت اگر چند سر کشیده رود
ز همرهان به سر تازیانه یاد آرید
تعبیری بغرنج دانسته و بیآنکه بیت را معنی کنند توضیحات و شواهدی از خود و آقای دکتر خانلری و استاد مدرس رضوی در مفهوم این اصطلاح نقل کردهاند، لذا گوییم:«سمند»:اسب زردرنگ، «سمند» دولت اضافه تشبیهی است، یعنی دولت و کامروایی در رسانیدن آدمی به مقاصد خود به سمند تشبیه شده است.سر کشیده رفتن، کنایه است از تند رفتن و نیز غرور و سر بالا کشیدن اسب به هنگام راه رفتن، و کلمه«الخیل»به معنای اسبان، همریشه است، «الخیلا»و«الخیله»به معنای کبر و غرور، بخاطر کبر و غرور اسب در راه رفتن و نیز ایجاد غرور در سوار، به سر تازیانه یاد آوردن، کنایه است از یاد و تفقدی که از سر بیاعتنائی باشد چنانکه عبید زاکانی شاعر معاصر خواجه حافظ در ترکیبی نزدیک به آن گوید:
«ترا که گفت که با کشتگان راه غمت
اشارتی به سر تا زیانه نتوان کرد» (20)
و از لفظ دولت، معنای لغوی آن، یعنی ناپایداری کامروایی دنیوی نیز در این بیت مورد نظر خواجه بوده است.و اما معنای بیت:هر چند اسب تیز تک دولت- که چندی زیر ران شماست-تند و پر غرور میرود و شما دولتیان را دم به دم از ما دورتر و پیوند عاطفی شما را سستتر میکند، ولی از موقتی بودن آن بیندیشید و بدان فریفته نشوید و از ما دوستان و همراهان دست کم تفقدی ولو از سر بیاعتنایی به اشاره تازیانه بکنید (21)
بیست و نهم صفحه 821:بیت پر اختلاف و جدل زیر:
معاشران گره از زلف یار باز کنید
شبی خوشست بدین قصهای دراز کنید
را دقیقا معنی نکردهاند و همان بحثهای«قصه»و وصله را پیش کشیدهاند، از اینرو گوییم:
در ارجح بودن قصه بر ضبط مهجور«وصله»نباید تردید داشت، و اما«قصه گفتن در شب»درست است که سبب میشود شب در نظر کوتاه آید و بدون قصه، شب، در ازنای و گرانپای مینماید، ولی باید طرف دیگرش را نیز در نظر داشت اینکه در محفل انس اگر قصهای گفته نشود عاقبت کار به ملالت و خواب میکشد، بنابراین قصه در شب، آنهم قصه شوربرانگیز از زلف یار، مانع خواب و سبب طولانی شدن شب انس میگردد.
و اما چیزی که شارحان بیت بدان توجه نکردهاند «گره از زلف یار»باز کردن است.از کدام یار؟آیا یار حافظ؟یا کس دیگر؟یک یار و چندین معاشر؟آیا بیغیرتی نیست؟شاید بگوییم:هر کس گره از زلف یار خود بگشاید.در این صورت اشکال دیگر که در وجه نخست نیز مطرح است در جای خود باقی اس: وقتی که یار حاضر است چه نیاز به قصه گفتن از زلف او؟بنابراین نباید تردید داشت که در چنین شب انسی یار از میانه غایب است، و برای اینکه کسالت بر جمع حاکم نشود و خواب چیره نگردد، خواجه از معاشران میخواهد که قصه زلف یار آغاز کنند و منظور از گره گشودن از زلف یار به مناسبت مصراع دوم، گره گشودن(-شکست سکوت)از قصه زلف اوست و قبل از زلف به قرینه«این قصه»کلمه«قصه»محذوف است(بصورت:معاشران گره از قصه زلف یار باز کنید).یعنی حذف مضاف که در ادبیات فارسی و عرب معمول است، چنانکه در بیت زیر:
«ای قصر دلافروز که منزلگه انسی
یا رب مکناد آفت ایام خرابت» (22)
قبل از ایام کلمه«حوادث»به قرینه معنی مقدر است.بهر حال، خواجه میگوید:دوستان، چنین شبی که دور هم جمع شدهایم حیف است به خواب و بطالت بگذرد، لذا با گشودن قصه از زلف دلکش یار، شور دیگر در مجلس برپا دارید، تا چنین شبی خوش با قصه زلف یار همچون خود زلف او، بلند و دراز گردد. به علاوه«گره زلف»ایهام دارد به گرفتار شدن عاشقان در زلف یار، و میان همه کلمات بیت صنعت تناسب یا مراعاة النظیر است، مخصوصا میان زلف، قصه و شب: زلف یار پر جاذبه مثل قصه، و خیالانگیز و سیاه و بلند به مانند شب است، و در شب قصهگویی متداول است.
خواجه بیت هم مضمون دیگری دارد که در آن کلمه بحث(-قصه، در بیت مورد نظر)مذکور است:
«کوته نکند بحث سر زلف تو حافظ
پیوسته شد این سلسله تا روز قیامت» (23)
سیام صفحه 851:در معنای بیت زیر:
یارب آن زاهد خودبین که بجز عیب ندید
دود آهیش در آیینه ادراک انداز
نوشتهاند:«خداوندا به آن زاهد خودخواه و متکبر دردی بده و احساس و عاطفه ببخش تا در ادراک و مشاعرش و شخصیتش اثر کند.افتادن دود آه در آیینه یعنی اثر کردن».
بنظر میرسد منظور حافظ از«آیینه ادراک»که استاد خرمشاهی بدان اشاره نکردهاند، همان چشم زاهد است که بجز عیب نمیبیند همچنانکه در این ابیات:
«چشم آلوده نظر از رخ جانان دور است
به رخ او نظر از آینه پاک انداز» (24)
«بر این دو دیده حیران من هزار افسوس
که با دو آینه رویش عیان نمیبینم» (25)
«جلوهگاه رخ او دیده من تنها نیست
ماه و خورشید هم این آینه میگردانند (26)
و دود افکندن در آیینه، کنایه است از تیره کردن و کار انداختن آن، و در مورد آیینه ادراک یعنی کور و نابینا کردن چشم.
معنای بیت:خدایا، حالا که چشم زاهد خودبین، جز عیب نمیبیند، دود آهی در آن آیینه ادراک او (چشم او)بینداز تا نابینا شود و هیچ نبیند.و اما به قرینه«خودبین»، کلمه«عیب»ایهام دارد به خود زاهد، یعنی:خدایا، حالا که چشم زاهد خودبین فقط خود را که سراپا عیب است میبیند، دود آهی در چشم او بینداز تا هیچ نبیند.
سی و یکم صفحه 879:در معنای بیت:
کمان ابروی جانان نمیپیچد سر از حافظ
ولیکن خنده میآید بدین بازوی بیزورش
نوشتهاند:«ابروی کمانی یار من از حافظ سرپیچی نمیکند(یار با من بر سر مهر است).ولی کشیدن هر کمانی(بویژه کمان ابروی یار)احتیاج به زور(و نیز زر) دارد و یار من-یا هر ناظر بیطرفی-از بازوی بیزور من که حتی عرضه کشیدن چنین کمان نازک و ظریفی را هم ندارد خندهاش میگیرد».
گوییم:در سرپیچی کردن کمان ابرو نکته ظریفی است که تا حدودی به معنی بیت نیز کمک میکند و استاد ذکری از آن نکردهاند، اینکه:بهنگام خندیدن دو سر کمان ابرو به طرف بالا پیچیده میشود درست بمانند دو سر کمان محکمی که از خم شدن در برابر بازوی بیزور امتناع میورزد، با توجه به این نکته خواجه فرماید:ابروی جانان که به بالا میپیچد حاشا که از روی سرپیچی از حافظ باشد، بلکه از خنده است، از خنده به بازوی بیزور حافظ که حتی از کشیدن و در اختیار گرفتن چنین کمانی ظریف عاجز است یعنی زر و زور تصاحب آن را ندارد.
سی و دوم صفحه 881:در بیت:
چو برشکست صبا زلف عنبر افشانش
به هر شکسته که پیوست تازه شد جانش
مرجع شین در جانش را صبا گرفته و نوشتهاند: «چون باد صبا بیمارگون و خسته جان در زلف یار من پیچ و شکن پدید آورد و در لابلای حلقههای آن پیچیدن گرفت نشاط تازهای یافت».
علاوه بر آنچه ذکر شده، میتوان مرجع شین در «جانش»را کلمه«شکسته»در معنای عاشق شکسته و پریشان گرفت که در این صورت مفهوم بیت چنین خواهد بود:چون باد صبا در گیسوی عنبر افشان یار من پیوست و چین و شکن در آن پدید آورد، به هر عاشق دلشکسته که رسید آن عاشق از شمیم زلف یار، جان تازهای گرفت.
سی و سوم صفحه 935:کاسه گرفتن در بیت زیر:
ساقی به صوت این غزلم کاسه میگرفت
میگفتم این سرود و میِ ناب میزدم
علاوه بر معانی شراب در کاسه ریختن و ادای احترام و اظهار ارادت به رسم مغول که از قول آقای دکتر خانلری نقل کردهاند، در معنای ضرب نواختن نیز میباشد، زیرا کاسه در معنای کوس و طبل است، چنانکه«کاسهگر»نام نوایی است.
سی و چهارم صفحه 1019:بیت زیر:
ای گل تو دوش داغ صبوحی کشیدهای
ما آن شقایقیم که با داغ زادهایم
را بعد از ذکر معانی داغ کشیدن و داغ صبوحی، چنین معنی کردهاند:«ای غنچه گل سرخ دوشین که سحرگاه به امداد نسیم شکفته خواهی شد و به صورت جام-جامی که زبان حالش همانا ساغر گرفتن و صبوحی زدن است-در میآیی، تو فقط یک شب از غنچگی تا شکفتن حسرت و محرومیت صبوحی را تحمیل کردهای، یا اینکه فقط از دیشب و سحرگاه است که داغ صبحگاهی بر چهره خود یافتهای، حال آنکه ما شقایقی هستیم که با(این)داغ و درد حسرت زادهایم.»
بیت طوری معنی شده که منطور از«داغ کشیدن گل»دقیقا روشن نشده است و اینکه گفتهاند:«فقط یک شب از غنچگی تا شکفتن حسرت و محرومیت صبوحی را تحمل کردهای»معلوم نیست که حسرت صبوحی چیست؟یا اینکه بعدا گفتهاند:«داغ صبحگاهی را بر چهره خود یافتهای»روشن نساختهاند که آیا صبحگاه هم داغ دارد؟و اگر دارد در مورد گل کدام داغ است؟
به نظر میرسد داغ به معنای نشان است و منظور از داغ صبوحی در گل، نشان باده صبحگاهی در چهره گل است که مثل بادهخواران سرخ شده است، و «کشیدهای»در معنای ترسیم کردهای است چنانکه در این دو بیت از خواجه:
«این خوش رقم که بر گل رخسار میکشی
خط بر صحیفه گل و گلزار میکشی» (27)
«خیال روی تو درگاه دیده کشیدم
بصورت تو نگاری نه دیدم و نه شنیدم» (28)
«با داغ زاده شدن»درباره شقایق اشاره به لکههای سیاه درون شقایق است و درباره آدمی اشاره به سویدای دل اوست که هر دو یعنی هم شقایق و هم آدمی، داغدار زاده میشوند و داغ ازلی عشق با خود دارند، و معنای بیت چنین است:ای گل تو از همین دیشب که شکفتی از باده عشق مست هستی.و نشان سرخ باده صبحگاهی را بر چهره خود ترسیم کردهای (منظور اینکه عشق تو عارضی و حادث است)حال آنکه عشق ما ازلی است و ما همچون شقایق، با داغ عشق بر سویدای دل به دنیا آمدهایم.
سی و پنجم صفحه 1024:درباره بیت زیر:
با چنین گنج که شد خازن او روح امین به گدایی به در خانه شاه آمدهایم
پس از توضیحاتی درباره روح این مین که کلمه قرآنی است و مفسرین آن را معادل با جبرئیل گرفتهاند در معنای بیت گویند:«با این گنج عشق و امانت الهی که خزانهدار آن روح الامین است-و راز سر به مهری است بین خدا و انسان، بلکه فقط انبیاء و جبرئیل-ما از بد حادثه به آنجا رسیدهایم که ناچار به در خانه ارباب بیمروت دنیا برویم و برای گذران معیشت گدایی بکنیم».
با اینکه استاد خرمشاهی منظور از روح الامین را جبرئیل دانسته و به آیه 193 شعراء:«و انه التنزیل رب العالمین.نزل به الروح الامین علی قلبک لتکون من المنذرین»اشاره کردهاند با این حال معلوم نیست چرا«این گنج»را که قرآن است و جبرئیل آن را بر قلب پیامبر نازل کرده و خواجه شیراز از حافظان آن بوده، کنایه از عشق و امامت الهی دانستهاند؟ بهر حال«این گنج»به قرینه«که شه خازن او روح امین»کنایه از قرآن است و خواجه در این بیت به حافظ قرآن بودن خود اشاره میکند و«شاه»به قرینه تمام ابیات و مضامین این غزل کنایه از خدا، پادشاه بینیاز جهان است که همه بدون نیازمندند و از اینروست که خواجه میگوید:به گدایی به در خانه شاه آمدهایم.
سی و ششم صفحه 1071:در شرح بیت زیر:
عبوس زهد به وجه خمار ننشیند
مرید خرقه دردیکشان خوشخویم
بیآنکه توضیحی از خود بدهند نوشتهاند:«عیب این ضبط این است که معنایی از آن مستفاد نمیشود. مگر به تکلفات سبک هندیوار.همین است که دکتر خانلری با وجود آنکه تمام نسخههایش«ننشیند» داشتهاند تصحیح قیاسی کرده و به جای آن«بنشیند» (به صیغه مثبت)آورده است و در معنای بیت نوشته است:«زاهد که عبوس یعنی اخمآلود است مانند مردمان خمارزاده جلوه میکند، برخلاف فرقه دردیکشان که خوشخویند».(تعلیقات خانلری، ص 1207)...به گمان من حق با دکتر خانلری است و ضبطهای دیگر و نیز قرائتهای عجیب و غریبی چون عبوس(بر وزن خروس)به صورت مصدر و یا«عروس زهد»کاملا بیراه است.
گوییم:صحت چنین تصحیحی(ننشیند به جای بنشیند، و فرقه به جای خرقه)و چنین معنایی از بیت، مورد تردید است، زیرا تصحیح قیاسی برخلاف همه نسخهها مخصوصا آنجا که بعد از تصحیح باز هم معنایی استوار از بیت مستفاد نشود کاری درست نیست، اشکال معنایی که برای بیت نقل شده در این است که دردیکشان خوشخو نیز بر اثر همین دردیکشی دچار بلای خمار و ترشرویی میشوند و در نتیجه محملی نمیماند تا سبب ارادت خواجه به این فرقه باشد.بنظر میرسد بنا به دلایلی که بیاید ضبط بیت بر اساس نسخه دکتر غنی-قزوینی(متن حافظنامه)که اغلب نسخ حافظ موافق آن است، درست باشد.اشکال عمده این بیت از اینجا ناشی میشود که«وجه»را در معنای صورت میگیرند و آرایش سخن و تناسب میان کلمات طوری است که این معنای نامتناسب به ذهن متبادر میشود و از اینرو مجبور میشوند که«ننشیند»را بر«بنشیند»ترجیح بدهند.ولی چنانچه به ابیات مشابه آن توجه شود روشن میگردد که خواجه در اصطلاح مشابه آن یعنی «وجه می»معنای پول از وجه اراده کرده است نه صورت:
«ابر آزاری برآمد باد نوروزی وزید
وجه می، میخواهم و مطرب، که میگوید رسید» (29)
«ساقی بهار میرسد و وجه می، نماند
فکری بکن که خون دل آمد ز غم به جوش» (30)
«نذر و فتوح صومعه در وجه مینهیم
دلق ریا به آب خرابات برکشیم» (31)
و در بیت مورد بحث نیز«وجه»در معنای«پول و بها»بکار رفته است و«بوجه خمار ننشیند»از لحاظ مفهوم برابر است با«به بهای رفع خمار ننشیند»و کلمه«رفع»یعنی مضاف به قرینه معنوی در آن محذف است، چنانکه در این دو مثال:
«و جاهدوا فی الله حق جهاده» (32) الآیة ای فی سبیل الله.
«دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس
کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا؟ (32)
یعنی:خرقه صوفی سالوس.در اضافه«عبوس زهد» اگر عبوس را به فتح بخوانیم-که قرائت ارجح است- مضاف الیه(زهد)علت صفت(عبوس)را بیان میکند، یعنی تندخو و ترشرویی که به سبب زهد تندخوست(اضافه مسبب به سبب)و تقریبا از لحاظ مفهوم معادل است با زاهد ترشرو، و اگر به ضم عین بخوانیم اضافه ناشی به منشأ یا به تعبیری دیگر اضافه مسبب به سبب خواهد بود، یعنی ترشرویی ناشی از زهد، و تقدیر بیت بدینگونه است:
عبوس زهد بوجه[رفع خمار ننشیند.
مرید خرقه دردیکشان خوشخویم
[که برخلاف عبوس زهد به بهای رفع خمار بنشیند].
و معنای بیت چنین است:از ارادت به زاهد تندخوی مغرور چه حاصل که آن ترشروی زهد به جامی از می خمارشکن نمیارزد(شبیه مثل ترکی که گوییم:فلان کسین پاتلتی بیرشاهیه دگمر:رخت و ریخت فلانی به یک شاهی نمیارزد)از اینرو من مرید خرقه دردیکشان خوشخویم که روز تنگدستی، آن خرقه به بهای می، پذیرفته میشود و از برکت آن میتوانیم رفع خمار کنیم.و اگر عبوس را با ضم بخوانیم همان معنی مستفاد میشود جز اینکه بجای«ترشروی زهد»باید زاهد ترشرو گذاشت (34)
سی و هفتم صفحه 1205:در شرح بیت زیر:
گریه حافظ چه سنجد پیش استغنای عشق
کاندرین دریا نماند هفت دریا شبنمی
نوشتهاند:«کاندرین دریا نماید هفت دریا شبنمی: ضبط افشار، پژمان و انجوی به همین نحو است اما به نظر میرسد که یکی از دریاها حشو است چه پیداست که هفت دریا در این دریا نمیگنجد.ضبط سودی، خانلری، عیوضی-بهروز، جلالی نائینی-نذیر احمد، قریب و قدسی چنین است:کاندرین طوفان نماید هفت دریا شبنمی، و این ضبط مناسبتر است، مخصوصا که پشتوانه نقلی نیرومندی هم دارد».
به نظر میرسد استاد خرمشاهی«این دریا»را کنایه از«گریه حافظ»دانستهاند که گفتهاند:«هفت دریا در این دریا نمیگنجد»حال آن که به قرینه«استغنای دوست»در مصراع اول، همان استغنای الهی از آن منظور است چنانکه استغنای الهی در منطقالطیر نیز (در شرح وادی استغنا)دریا خوانده شده دریایی که هفت دریا در برابر آن یک شهر است:
هفت دریا یک شهر اینجا بود
هفت اخگر یک شرر اینجا بود
گر درین دریا هزاران جان فتاد
شبنمی در بحر بیپایان فتاد (35)
بنابراین هفت دریای روی زمین(اخضر، عمان، قلزم، بربر، اقیانوس، قسطنطنیه، اسود)نه تنها در چنان دریایی میگنجد بلکه در برابر آن شبنمی به نظر میرسد.و اما استغنا عبارت است از بینیازی الهی از کردار بندگان از کل دو جهان«و معنای بیت چنین است:پیش استغنای الهی که هفت دریای روی زمین در برابر آن شبنمی مینماید، گریه حافظ چه به حساب آید و چه وزن آرد؟یعنی پیش دریای استغنای دوست-آنچنان دریای استغنایی که هفت دریا در برابر آن شبنمی بیش نیست-اشک حافظ چه چیزی میتواند به حساب آید؟-هیچ.
یادداشتها
(1)-دیوان حافظ تصحیح و توضیح دکتر پرویز ناتل خانلری، چاپ دوم، انتشارات خوارزمی، تهران 1362، غزل 269.
(2)-مصباح الهدایه و مفتاح الکفایه، عز الدین محمود بن علی کاشانی، تصحیح استاد جلال الدین همایی، چاپ سوم انتشارات هما، تهران 1367، ص 108.
(3)-در مورد اطاعت محض از پیرولو در مواردی که مطابق شرع نمینماید، ر.ک:مرصاد العباد، شیخ نجم الدین رازی، باب سوم، فصل یازدهم، و نیز مأخذ سابق، ص 220.
(4)-تاریخ الامم و الملوک(تاریخ طبری)، محمد بن جریر طبری، چاپ الاستقامه، قاهره، 1357، ص 318.
(5)-دیوان حافظ، غزل 283.
(6)-همان مأخذ، غزل 350.
(7)-همان مأخذ، غزل 40.
(8)-همان مأخذ، غزل 88.
(9)-همان مأخذ، غزل 361.
(10)-همان مأخذ، غزل 248.
(11)-همان مأخذ، غزل 53.
(12)-همان مأخذ، غزل 24.
(13)-قرآن مجید، سوره بقره، آیه 115.
(14)-درباره اقسام تجلی، رک.ک:مرصاد العباد، باب سوم فصل نوزدهم، و نیز مصباح الهدایة ص 130.و نیز فصوص الحکم ابن عربی، تعلیقات ابو العلاء، عفیفی، چاپ بیروت، ص 8.
(15)-دیوان خاقانی شروانی، تصحیح دکتر ضیاء الدین سجادی، انتشارات کتابفروشی زوار، مشهد، چاپ تهران مصور، ص 321.
(16)-همان مأخذ، غزل 137.
(17)-همان مأخذ، غزل 114.
(18)-همان مأخذ، غزل 197.
(19)-همان مأخذ، غزل 305.
(20)-کلیات عبید، تصحیح و مقدمه استاد عباس اقبال آشتیانی، انتشارات اقبال، قسمت اول، ص 58.
(21)-در این باره رجوع شود به مقاله نگارنده، بحثی پیرامون معنی سه بیت دشوار از حافظ، نشریه دانشکده ادبیات و علوم انسانی، تبریز، بهار 1363، سال 32 شماره مسلسل 131.
(22)-همان مأخذ، غزل 16.
(23)-همان مأخذ، غزل 90.
(24)-همان مأخذ، غزل 258.
(25)-همان مأخذ، غزل 350.
(26)-همان مأخذ، غزل 188.
(27)-همان مأخذ، غزل 450.
(28)-همان مأخذ، غزل 315.
(29)-همان مأخذ، غزل 225.
(30)-همان مأخذ، غزل 280.
(31)-همان مأخذ، غزل 368.
(32)-قرآن مجید، سوره حج، آیه 78.
(33)-دیوان حافظ، غزل 2.
(34)-برای توضیح بیشتر رجوع شود به مقاله نگارنده، بحثی پیرامون معنی بیتی دشوار از حافظ، مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه فردوسی مشهد، شماره دوم، سال بیست و یکم، تابستان 1367.
(35)-منطق الطیر، شیخ فرید الدین عطار، تصحیح دکتر صادق گوهرین، انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ پنجم، 1366، ص 200.