تحقیق مسلک اصولی
آرشیو
چکیده
متن
در بحثهاى گذشته، درباره شناخت و جهات ثابت و متغیر و مسأله اکتشافى بودن علوم، سخن رفت، و ماهیت اجتهاد نیز در راستاى شناختشناسى تبیین گردید، همچنین تحول علمى اجتهادات با استناد به عناصرى ثابت مورد تحقیق و نقد قرار گرفت، و نیز از دو طریقه اصولى و اخبارى شرحى کوتاه عرضه شد، و نقد طریقه اخبارى به اختصار انجام گرفت.علاوه بر اینها ماهیت فرضیههاى علمى بررسى شد و دیدگاههاى اساسى در آن باره، تشریح و تنقید شد.
و سرانجام سخن از تحقیق نظریه نقدپذیرى رفت که ملاک علمى بودن را در قابلیت نقد و تحقیق مىداند، نه در تجربهپذیرى حسى با ابطالپذیرى حسى و یا تحقیقپذیرى حسى.و اکنون زمینه براى تشریح و نقد مسلک اصولى آماده است.
تقسیم طریقه اصولى به عام و خاص
در گذشته اشاره شد که اجتهاد به معنى عام تنها طریقه استنباط احکام شرعى است، و از اینرو بین مسلکهاى گوناگون فقاهت، اختلافى نیست.
طریقههاى اصولى و اخبارى و ظاهرى و سلفى در این جهت، اختلافى ندارند، زیرا هر کدام از این طریقهها، بناگزیر از روش اجتهاد عام استفاده مىبرند، و با استناد بر مبانى و عناصرى، احکام فقهى را استنباط مىکنند.
حذف اجتهاد به منى عام، مساوى است با حذف استنباط، و حذف استنباط مساوى است با حذف یکسره علم فقه، اما چون علمى به نام فقه داریم، پس ضرورتا اجتهاد عام نیز خواهیم داشت.مقصود از اجتهاد عام، عناصرى هستند که استنباط فقهى با اتکاء بر آنها ممکن است.گر چه در هویت این عناصر و در مختصات آنها و در کشف و حجیت و نیز دیگر شئون آنها اختلاف نظر هست و همین اختلاف نظر مسلکهاى مختلف و گاه متضاد اجتهادى را موجب شده است.
آنچه از آغاز به نام مسلک اصولى، شهرت یافته و در مقابل مسلک اخبارى، قرار گرفته است، دیدگاهى خاص از طریقه اجتهاد عام است، چنانکه مسلک اخبارى نیز دیدگاهى خاص از طریقه اجتهاد عام مىباشد و مخالفتى با اجتهاد به معنى عام آن ندارد.
مسلک اخبارى با اجتهاد به معنى خاص که مشهور است به اجتهاد اصولى، مخالفت دارد.
سخن در این مقال، در مورد همین روش خاص اجتهادى است که به عنوان روش اصولى شهرت یافته، و نقطه مقابل روش اخبارى مىباشد.
مقصود از بحث درباره مسلک اصولى خاص، بحث در مورد یک سلسله از مبانى و نظریهها است که بافت این مسلک کهن و نیرومند را تشکیل مىدهد، و از گذشتهاى دور، گردونه اجتهاد را به حرکت و تحول واداشته است.البته چون تحقیق و بحث همه آن مبانى و نظریهها در مقابل حاضر، میسور نیست، از اینرو تنها به آنچه مهمتر و کلىتر و شاخصتر است بسنده مىشود.
بنابراین، شرح و نقدى که در بحث حاضر انجام مىگیرد، فقط ناظر به طریقهاى خاص از اجتهاد عام است، که موسوم به روش اصولى خاص مىباشد، و به علم اصول بطور کلى و طریقه عمومى اجتهاد نظر ندارد.
از این گذشته، در همه مسلکهاى اجتهادى، درستى طریقه عمومى اجتهاد که علم اصول عام مىباشد، مورد تسالم است و منطقا نیز باید چنین باشد.
بحث کنونى در دو مرحله به انجام مىرسد:در مرحله نخست، به تشریح کلى ساختار طریقه اصولى خاص مىپردازیم، و در مرحله دوم، عناصر بنیادى آن مورد تحقیق و نقد قرار مىگیرد.
بخواست خدا در مبحث بعدى، مسلک اخبارى نیز که طریقه دیگرى از اجتهاد است، مورد تشریح و تنقید قرار خواهد گرفت.آنگاه در مبحث دیگر برآیند شرح و نقد این دو مسلک محاسبه شده و طریقه سومى عرضه مىشود که از جنبهاى جامع بین دو طریقه مزبور است و از جنبهاى متمایز از آن دومى باشد.
ناگفته نماند که در داخل دو روش اصولى و اخبارى، روشهاى دیگر اجتهادى جریان دارد که هر کدام به یکى از این دو طریقه کلى بازمىگردد، از جمله سلفىگرى و طریقه ظاهرى، دو روش اجتهادى در مدرسه اهل تسنن است که به اخباریگرى راجعند، با اینکه طریقه اخبارى در امامیه سلفىگرى را مردود مىداند و اجتهاد به رأى و اجتهاد قیاسى و روش استصلاح و مصالح مرسله، سه روش اجتهادى در مدرسه اهل تسنن است که به اصولیگرى راجعند با اینکه طریقه اصولى در امامیه اجتهاد به رأى و اجتهاد قیاسى و استصلاح را باطل مىداند، چنانکه طریقه اخبارى نیز سه طریقه مذکور را باطل اعلام مىدارد.
تشریح مسلک اصولى خاص
در این تشریح، به عناصر کلى اصولیگرى، عطف توجه شده است، این عناصر در دو مجموعه قابل تلخیصند:
مجموعه اول:عناصر مشترک بین دو طریقه امامیه و غیر امامیه است، این عناصر در اجتهاد اصولى هر دو طریقه مورد قبول است، با این وصف:چنین نیست که در این دو طریقه هیچ نظر مخالفى نسبت به عناصر مشترک وجود ندارد.
از باب نمونه:با اینکه حجیت ظنون یک فرضیه رایج در هر دو طریقه مذکور است، اما برخى دیدگاههاى اجتهادى با آن مخالفت دارند، البته دیدگاه مخالف حجیت ظنون تاکنون رواجى نداشته است.
نمونه دیگر:حجیت اخبار آحاد هم از سوى اصولیان امامیه مورد قبول واقع شده و هم از سوى اصولیان غیر امامیه، با این وصف که عدهاى از محققان اصولى امامیه، اخبار آحاد را فاقد حجیت دانستهاند حتى علم الهدى سید مرتضى مدعى شده است که امامیه بر نفى نحجیت اخبار آحاد متفقند.
مجموعه دوم:عناصر مورد اختلاف در دو طریقه یاد شده است.این عناصر با اینکه خصلت مسائل اصولى را دارند و از سنخ مسائل فقهى یا قواعد فقهى و یا مسائل رجالى و درایى و جز اینها نیستند، در حجیت آنها اختلاف هست، که شرح آن بیاید.
تشریح عناصر مشترک مجموعه اول
عناصر مشترک در طریقه اصولى خاص، به گزارش ذیلند:
1-وجود یک سلسله دلالتهاى عمومى و عقلایى و مستند به الفاظ، چه به کمک قرائن عقلى عام و چه بدون کمک آنها.مانند ظهور امر در وجوب، ظهور نهى در حرمت، دلالت نهى در عبادات بر بطلان، دلالت امر به شئ بر نهى از ضد آن(البته اگر مقصود دلالت لفظى و عقلایى باشد و گرنه این دلالت در زمره دلالتهاى عقلى محسوب مىشود).و نیز مانند دلالت الفاظ عموم بر شمول، و مانند دلالت الفاظ غیر مقید به کمک مقدمات حکمت بر اطلاق.
2-مرجعیت کتاب و سنت و اجماع و عقل، بعنوان چهار منبع اصلى و منحصر در استنباط احکام فقهى.
البته این منابع در عرض هم نیستند، بلکه کتاب و سنت بر اجماع و عقل، تقدم دارند، زیرا کتاب و سنت، نه تنها مرجع استنباطند، بلکه دو منبع انحصارى تشریعند، بر خلاف اجماع و عقل که فقط بر طبق شروط و قیودى مرجع و مدرک استنباطند، و تنها مىتوانند کاشف از تشریع باشند، نه منبع و مرجع آن.
در اینجا دو دیدگاه اصولیان امامیه و غیر امامیه، در تفسیر موقعیت اجماع و عقل نسبت به کتاب و سنت، تمایز دارد.
بعنوان نمونه:اهل تسنن، اجماع را بطور مطلق، حجت مىدانند، به این معنى که اجماع بدون هیچ شرطى در همه موضوعات و موارد از حجیت و وجوب اتباع برخوردار است(رجوع شود به کتابهاى اهل تسنن در علم اصول از آن جمله المستصفى، ج پ، ص 173، الاصل الثالث، چاپ افست ایران).
اما امامیه براى اجماع به شرط تضمن قول معصوم (ع)یا کشف قطعى از نظر معصوم(ع)در صورتى که محتمل المدرک نباشد، قائل به حجیت مىباشند.
علاوه بر این، در طریقه اهل تسنن، براى اجماع، بعنوان خود آن نوعى عصمت منظور شده است.اما در طریقه امامیه، به پیروى از ائمه معصومین(ع)چنین وصفى براى اجماع وجود ندارد، تنها موجبى که امت و جماعت را از خطا و ضلالت مصون مىدارد، وجود معصوم(ع)است که اولا:ماهیت اتفاق را نقض مىکند و ثانیا:اتفاق را تدریجا تقلیل مىدهد و ثالثا: بر اتفاق، حجت را تمام مىکند و رابعا:براى آیندگان و اخلاف اتفاق طریق هدایت را روشن مىسازد و مشخصات آراء مبتدعه را آشکار مىکند، تا امت از میل به آن آراء بپرهیزد.
3-حجیت دلالتهاى کتاب و سنت، به این معنى که آنچه بطور عقلایى بدون تکلف و تصنع از کلمات و جملات و مفاهیم قرآن و احادیث، فهمیده مىشود، شرعا ارزش دارد و بعنوان مدرک بشمار مىآید.
دیدگاه اخبارى در اینجا مانند موارد آتى با اصولیان اختلاق دارد:زیرا دیدگاه مشهور اخبارى، مىگوید: ظهورات و دلالات ک تابى، تنها هنگامى مورد تأیید شرعند که بواسطه احادیث تفسیر گردند.برخى از بزرگان طریقه اخبارى این دیدگاه را قبول ندارند.
از آن جمله است محقق فیض کاشانى، در نقد کلام مولى امین استرآبادى.وى در کتاب اصول اصیله(ص 49 ط جدید)، حجیت ظواهر کتاب را در محکمات تأیید مىکند، بلکه براى برخى از رعیت به تعبیرى که دارد قائل به امکان اطلاع بر برخى از متشابهات از بعض وجوه مىباشد.
4-حجیت ذاتى قطع:این نظریه از طرف اصولیین، مورد تسالم است، گر چه در حدود و ثغور آن و در حکم برخى موارد آن اختلافنظر هست.در مسلک اصولى امامیه به نظریه مذکور اعتناى اکید شده و فصل ویژهاى براى تحقیق اقسام آن منظور گردیده است.
در کتب متأخران اصولى، سرآغاز بخش دوم علم اصول، به مبحث قطع اختصاص داده شده که آکنده از بحثهاى دقیق است، خصوصا مرحله نهایى آن-علم اجمالى-از مقطعهاى زرین علم اصول امامیه باید به شمار رود. یکى از محققان * ما با اینکه حجیت قطع را حجیت اعتبارى و جعلى مىداند، اما چنین نظر مىدهد که: ملازمهاى بین جعل حجیت قطع و بین جواز منع از عمل بر طبق آن نیست، زیرا مىتواند جعل یک جعل ضرورى باشد که فطرتا چنان است که نمىتوان از آن بىنیاز شد و صرفنظر کرد.از این رو نظریه این محقق از جنبه عملى با نظریه دیگر محققان که حجیت قطع را ذاتى مىدانند اختلافى ندارد.بخواست خدا در بخش نقد مبانى اصول، نقد هر یک از نظریه حجیت ذاتى قطع و نظریه حجیت اعتبارى و جعلى قطع خواهد آمد.
نقدهاى آتى اختصارا به گزارش ذیل مىباشند:
الف-حجیت از منجزیت جدا است و بین آن دو از نسبتهاى چهارگانه منطقى، نسبت عموم و خصوص من وجه حاکم مىباشد.
ب-آنچه بطور ذاتى داراى حجیت است، یقین یا کشف و دلیل عقلى و دلیل شرعى و لیل عقلایى یا استقرایى و یا تجربى شرعى شده است که بالذات حجیت دارند، اما قطع فقط حجیت بالتبع دارد و این تنها منجزیت است که(در موارد قابل تنجیز براى قطع مىتواند بطور ذاتى ثابت باشد.البته منجزیت قطع نیز بحثى دارد که در بخش دوم باید تشریح شود.
در خود معنى ذاتى بودن حجیت یا منجزیت اشکالى هست که کل محمولات اعتبارى به اصطلاح رائج را در برمىگیرد و با این وصف وارد نیست.
ج-یقین، داراى ماهیتى جداى از قطع است، زیرا قطع از دید ناظر خارج شاید خلاف واقع باشد، اما یقین چون ماهیتى اکتشافى دارد، قابل تخطى از واقع نیست.توضیح ماهیت یقین، متوقف است و بر تفکیک آن از قطع، در این تفکیک است که روشن مىشود:یقین داراى خاصیت منطقى است، اما قطع چنین نیست و خصلت اتفاق و صدفه دارد.
د-بر فرض حجیت ذاتى قطع، این حجیت از نوع حجیت لازم است، نه حجیت متعدى، از اینرو قطع بخودى خود براى غیر قاطع، حجت نیست و به این دلیل در مقام افتاء براى غیر نمىتوان با استناد به قطع تنها بدون مدرک عینى شرعى یا عقلى شرعى شده فتوى داد.
5-امکان حجیت ظنون:در تاریخ پر سابقه علم اصول بحثى مشروح و دقیق در امکان حجیت ظنون مطرح بوده که هم اکنون نیز با همان داغى گذشته جریان دارد.عدهاى از صاحبنظران اشکالهایى سنگین بر مسأله حجیّت ظن وارد ساختهاند.
از آن جمله:این قبه متکلم و محقق امامى، وى چند نقد بنیادى بر این فرضیه وارد ساخته است.علامه شیخ مرتضى انصارى در کتاب رسائل که حاوى بخش دوم علم اصول است نخست، نقدهاى ابن قبه را گزارش مىکند، سپس با گفتارى متین به آنها پاسخ مىگوید.
در مبحث نقد مبانى اصولى خاص مىآید که دلائل محققان براى امکان حجیت ظنون با همه استحکامى که دارد، خالى از اشکال نبوده، بلکه چند نقد بر آنها وارد است که منجر به کنار رفتن آن دلائل مىشود.
در اینجا لازم به توضى است که مسأله امکان حجیت ظنون در کتب اصولى به صورت امکان تعبد به ظنون مطرح گردیده است.مفاد اینگونه مطرح ساختن این است که امکان حجیت همان امکان تعبد است و در محتوا با هم یکى مىباشند.
با اینکه معنى حجیّت با معنى تعبد، فرق دارد، تحلیل و تفسیر محتواى هر یک براى تفسیر تمایز آن دو از هم کفایت مىکند.از اینرو مسأله امکان تعبّد باید جدا از مسأله امکان حجیّت مطرح شود.
عاملى که موجب شده تا حجیّت و تعبّد یکى محسوب گردند، نظریهاى رایج در علم اصول است که مىگوید:حجیّت از جمله امور قابل جعل و تعبّد است.
در فراز ششم گزارش، این نظریه به اختصار مىآید.
6-امکان جعل حجیت:مسأله قابلیت حجیت براى جعل و تقریر از طرفى و براى ردّ و ابطال از طرف دیگر، از جمله مباحث مبنایى علم اصول است.بر طبق این مبنى، امکان دارد مدرکى که بخودى خود فاقد (*)علامه طباطبایى، صاحب تفسیر المیزان در تعلیقات کفایة الاصول، ج 2، مبحث حجیت قطع ج 1، ص 177-179.P}
ارزش است، با اعمال تعبّد و جعل حجیّت براى آن، داراى ارزش و حجیت شود.چنانکه امکان دارد مدرکى که طبعا واجد ارزش است، با اعمال تعبّد و سلب حجیّت از کار افتاده، فاقد ارزش و حجیّت گردد.
محققان اصولى، بخصوص محققان امامیه که در علم اصول بحثهایى دقیق و ابتکارى به انجام رسانیده، در این مسأله، براى تفسیر جعل حجیت امارات، چند نظریه ارائه دادهاند.
برخى از آن نظریهها مبتنى است بر مبناى موضوعیّت و سببیّت امارات، بعضى مبتنى است بر مبناى طریقیت امارات، و برخى دیگر مبتنى است بر ملاک و مصلحت سلوکى.
این تفسیرها که حاوى تحقیقات بلندى مىباشند، از حیث مبنى و از حیث محتوا از هم متمایزند، برخى مبتنى است بر امکان جعل حجیت و یک شئ مفروض الامکان را تفسیر مىکند، و بعضى امکان جعل حجیت را هم اثبات مىکند و هم تفسیر و برخى دیگر ناظر به حجیت به معنى اصلى آن نیست، بلکه در پى تفسیر تعبّد به امارات است که با حجیت امارات، فرق دارد.گر چه بر طبق دیدگاه مشهور علم اصول که حجیت را قابل جعل و تأسیس مىداند، بین حجیّت امارات و تعبد به امارات فرقى نیست.
7-حجیت عقل بر اساس ملازمات عقلیه:این عنصر اجتهادى هم در طریقه امامیه و هم در طریقه غیر امامیه، بطور گسترده مطرح مىباشد، اما طرحى که از آن در هر یک ارائه شده با دیگرى اختلاف دارد.
در طرحى که اهل تسنن ارائه کردهاند، در یک طرف، قیاس و مشتقات آن قرار دارد که سهم عمدهاى در تفریعات فقهى آنان داراست(دیدگاههاى اصولیان عامه در حدود و شروط قیاس در عرض سائر امارات مىآید و در برخى دیگر در طول آنها)و در طرف دیگر، ملاکات غیر مذکور که بوسیله اجتهاد، تخریج یا تنقیح مىشوند و مقاصد کلى شرع و نیز استصلاح و استحسان مىباشند.
عدهاى از اصولیان عامه، علاوه بر قیاس به تخریج ملاک و تنقیح مناط و استصلاح و استحسان و حتى به ذرایع بعنوان مدارک فقهى مىنگرند.عدهاى دیگر کلا عناوین یاد شده را رد کرده فقط به قیاس از جمله مدارک عقلى بسنده مىکنند و عدهاى هم طریق میانهاى برگزیدهاند.
چون در فراز حاضر در صدد شرح و نقد مسلک اصول اهل تسنن نیستم از اینرو بررسى و سنجش آن به بخشهاى بعدى مقال واگذار مىشود.ب در طرح اصولیان امامیه، هم محتواى دیگر ملحوظ است و هم روش دیگر، زیرا در این طرح جایى براى تخریج ملاک و تفریع احکام بر پایه ملاکهاى تخرج شده نیست.ملاکهاى قابل بحث، در طریقه امامیه بطور منحصر عبارتنداز:
الف:ملاک منصوص در کتاب و سنت پیغمبر(ص) و ائمه معصومین(ع).
ب:ملاک مذکور در کتاب و سنّت، بىآنکه مذکور بودنش به مرز منصوصیت رسیده باشد، اینگونه ملاک بواسطه اجتهاد، منقح شده و مشخص مىگردد.
اجتهادى که براى تحصیل و اشراف بر چنین ملاکى انجام مىگیرد، موسوم است به تنقیح ملاک، که اگر ظنى باشد از نظر محققان اصول، حجیت ندارد.تنها تنقیح ملاک قطعى است که از ارزش و حجیت فقهى برخوردار است.البته در حجیت تنقیحات قطعى ملاک نیز جاى بحث هست که در بخش دوم بیاید.
ج-ملاک غیر مذکور در کتاب و سنت، به این معنى که نه خصوصا مذکور است، نه عموما.طریق شناسایى چنین ملاکى موسوم اس به تخریج ملاک که اگر ظنى باشد، به اجماع امامیه، فاقد ارزش و مدرکیت مىباشد، گذشته از ادله کتاب و سنت و گذشته از ادله عقلى که آنرا مردود مىدارد، و اگر تخریج قطعى باشد، در چنین صورتى:اولا باید نوع ملاک مشخص گردد، ثانیا شروط ارزش آن فراهم شود، ثالثا به قانون ملازمات قابل ارجاع باشد، رابعا ملازمات باید در زمره ملازمات قطعى بشمار روند، خامسا در بحث جداگانهاى حجیت ملازمات به ثبوت رسد، و سادسا باید مخالف ملاکات عمومى مذکور در شرع به منطوق یا مفهوم معتبر یا دیگر انواع مدلولیت لفظى و نیز مخالف کتاب و سنت نباشد.علاوه بر این شروط که براى ارزش تخریجات ملاکى لازم است، چند شرط دیگر هم به نظر اینجانب باید وجود داشته باشد که بدون آنها موقعیت تخریجات ملاکى از ارزش ساقط مىشود.
د-ملاکهاى تطبیقى یا تحقیقى که عبارتنداز ملاکهاى کلى که بر مصادیق مشخص انطباق یافتهاند اجتهادى که براى تطبیق و تشخیص اینگونه ملاکها به کار مىرود، موسوم است به تحقیق ملاک، زیرا در چنین اجتهادى محقق مىشود که این یا آن مورد خاص، مصداق ملاکى کلى است که حکم شرعى بدون نیاز به جهت دیگر بر آن قابل ترتیب مىباشد.
براى ایضاح بیشتر در مورد ملاکات گوییم:در علم اصول، براى مسأله ملاکشناسى احکام فقهى، چند طریق وجود دارد که درباره ارزش فقهى برخى از آنها اختلافنظر هست.
آنچه در ذیل مىآید گزارشى کوتاه از طرق شناخت و پژوهش ملاکات است:
1-تخریج ملاک که از جنبه فنى عبارت است از استخراج ملاک حکم شرعى بىآنکه مدرک آن حکم یا دیگر مدارک شرعى دلالتى بر آن ملاک، داشته باشند.
از باب نمونه دو مسأله پوشش ابریشم و آرایش طلا را مور توجه قرار مىدهیم.بر پایه مدارک فقهى، استفاده از ابریشم به عنوان لباس و از طلا به عنوان آرایه بر مردان حرام است و بر زنان، جایز، (البته با صرفنظر از مواردى که به نص شارع از حرمت یا جواز استثناء شده است).
در مورد این دو حکم اگر فقیه بخواهد به ملاک آن دو دسترسى پیدا کند براى او دو راه وجود دارد:
نخست، مراجعه به مدارک و تفسیرهاى موجود در کتاب و سنت.دوم، استخراج ملاک، بدون استناد به نص(به معنى اعم آن که هم ظواهر و نصوص را در بر مىگیرد، و هم مفاهیم و فحاوى و اشارات را و هم به نظر نگارنده بلاغات کلام را) *
راه نخست که مراجعه به منابع کتاب و سنت است در همه مذاهب استنباطى و اجتهادى مورد اتفاق است.اما راه دوم که تخریجات ملاک بدون نص(به معنى اعم آن)است، مورد تسالم نیست.
طریقه ظاهرى در اهل تسنن با آن مخالفت مىکند، البته این تخریجات ملاکى چنانکه در کتب اصولى گفته شده است از قیاس فقهى تمایز دارد.بنابراین ردّ تخریج ملاک به معنى ردّ قیاس نیست، چنانکه در مذهب عامه اهل تسنن بسیارى قائل به حجیت (*) وجود بلاغ یا پیام براى کلام، نظریهاى است که اخیرا به آن رسیدهام، بر طبق آن، هر کلامى علاوه بر معنى صریح یا ظاهر و علاوه بر مفهوم و فحوا و اشاره، مىتواند داراى پیام یا بلاغى باشد که محتواى دیگرى جز محتواى هر یک از عنوانهاى مذکور دارد.آیات و سور قرآن که در سپهر اعجازند، گذشته از طریق و ظاهر و خفى و مفهوم و فخوا و اشاره و گذشته از بطون و حد و مطلع و ما بعد مطلع، بلاغها و پیامهایى دارند که اطلاع بر آنها یکى از کلیدهاى علمى تفسیر قرآن است.احادیث صادر از پیغمبر(ص)و ائمه معصومین(ع) نیز که تالى قرآنند و در مرتبه بعد از آن هستند افزون بر عناوین یاد شده، داراى بلاغهایى مىباشند که کشف آنها از جمله کلیدهاى تفقه به معنى عام آن هست.
براى ایضاح بیشتر نظریه بلاغات کلامى یک آیه به عنوان نمونه ارائه یمشود«کتب اللّه لا غلبن انا و رسلى»این آیه گذشته از صریح و ظاهر یا دیگر عناوین، پیام دارد که در عین اینکه به نص به معنى عام برمىگردد، و مدلول آیه است در عناوینى که ید شد داخل نیست، مفاد بلاغ آیه، عبارت است از گزارش یک غیب در مکنون موقعیت تاریخى انسان، آن غیب این است که انسان با وجود همه نیکیها و نعمتها از طرف خدا، و با وجود همه دلائل توحید و عدل و حکمت الهى، در صدد مخاصمه با دین خدا و حجتهاى خدا برمىآید و با عناصر اخلاث عام و دعوت انبیاء(ص)و اوصیاء(ع)به ستیزه بر مىخیزد.افزون بر این در آیه مذکور بلاغ دیگرى هم آشکار است، محتواى آن بلاغ عبارت است از مغلوبیت نهایى نظامهاى مخاصم بشرى در مقابل نظامى که خدا آن را در فرجام تاریخ خصومتهاى انسان با اعمال مشیت خاصه برقرار ساخته و حجج و ائمه معصومین (علیهم السلام)را براى بهروزى و قرب ابدى مطاع و مسئول آن و وارث ارض مىگرداند.این پیام مانند پیام قبلى چیزى جز محتواى صریح با ظاهر آیه است و با این وصف در نص عام آیه داخل است و مدلول آن محسوب مىشود.P} قیاسند، در عین حال، تخریج ملاک را ردّ مىکنند.
اما در مقابل طریقه ظاهرى، طریقه اصولى اهل تسنن با آن موافق است، البته با اختلاف نظرهایى که در حدود و شروط تخریج ملاک دارند.
در بین علماى امامیه نیز دو دیدگاه کلى در این مورد هست:
نخست، دیدگاه رائج و مشهور اصولى است که تخریج ملاکات را به چهار شرط غیر قابل اغماض مىپذیرد:1-قطعى بودن تخریج، زیرا بر طبق تعالیم کتاب و سنت ظنون غیر شرعى و غیر تعبدى در مورد احکام شرعى مطلقا فاقد ارزش و مدرکیت مىباشد البته بدون در نظر گرفتن فرض انسداد باب علم و علمى که بحثى جداگانه و مقدماتى خاص دارد و یکى از بحثهاى ظریف و دقیق علم اصول ما مىباشد، محققان در تحقیق و تکمیل آن بسى کوشیدهاند بویژه علامه شیخ مرتضى انصارى که مبحث انسداد را به یکى از مقاطع تکمیلى رساند، 2-عدم مخالفت ملاکهاى تخریج شده با ملاکهاى تقریر شده در دین، 3-عدم مخالفت تخریجات ملاکى با کتاب و سنت، 4-قابلیت ارجاع تخریجات ملاکى به قانون ملازمات، بر طبق این شرط اگر تخریجات ملاکى به قانون ملازمات، ارجاع گردند آنگاه از طریق آن قانون که مىگوید:هر حکم عقلى قطعى با یک حکم شرعى بر وفق آن معادل است، به حوزه استنباط فقهى وارد مىشود.و اگر موردى در عین قطعى بودن قابل ارجاع به قانون یاد شده نباشد چنانکه در بعضى موارد این غیر قابل یاد شده نباشد چنانکه در بعضى موارد این غیر قابل ارجاع بودن به طریقه اخبارى منسوب شده، در آن صورت دیگر، مورد مذکور جنبه شرعى و فقهى ندارد.
دوم:دیدگاه اخبارى که با تخریجات ملاکى بدون استناد نص(به معنى اعم آن)موافق نیست.شرح و نقد این دیدگاه به تفصیل و تفکیک بخواست خدا در بخش تشریح و نقد اصلى مسکل اخبارى خواهد آمد.
نگارنده با نظر قاصر خود در مورد هر دو دیدگاه مذکور ملاحظاتى دارد که پس از تشریح اصلى هر یک، عرضه خواهند شد.این ملاحظات، موجب نظریه جدیدى در طریقه تحقیقى علم اصول شده است که شرح آن به بخش تکمیلى این مقال احاطه مىشود.
اینک با ایضاحى که در مورد اقسام استنباط ملاک به انجام رسید و با شرحى کوتاه که از دیدگاه اصولیان عامه و خاصه ارائه شد، زمینه براى تشریح دیدگاه اصولیان امامیه درباره حجیت عقل آماده شده است.
دیدگاه طریقه اصولى امامیه در حجیت عقل
در متون اصولى ما هماره پس از کتاب و سنت، عقل و اجماع قرار دارند.در مور اجماع یا اتفاق، پس از بحث کنونى، سخن مىآید.اکنون فقط مبحث عقل را در علم اصلو مورد توجه قرار مىدهیم.
براى تنقیح مبحث عقل، باید در آغاز تقسیم آن را به عقل نظرى و عقل عملى در نظر گرفت.شرح هر کدام بر طبق نظر مشهور که از فسفه اسلامى اعم گرفته شده به گزارش ذیل است.
الف:شرح عقل نظرى
عقل نظرى عبارت است از حیثیت ادراک حقائقى که ناظر به عمل از حیث اخلاقیت نیستند، و فقط به واقعیت و آثار و احکام آن از جنبه بود و نبود و کیفیات و کمیات و دیگر جهات بود و نبود ناظر مىباشند.
همه دانشها که به گونهاى با واقعیت توصیفى سر و کار دارند، در میدان برد عقل نظرى قرار مىگیرند.
بنابراین، هم فلسفه اولى، و هم فلسفه خاصه ما بعد الطبیعه، هم ریاضیات، و هم علوم تجربى و استقرائى و گزارشى، از اقسام و شئون عقل نظرى هستند.
ب:شرح عقلى عملى
ارائه یک شناخت که بتواند چیسیتى عقل عملى را به دقت و بدون اختلاط، به مسائل عقل نظرى، توضیح دهد، همواره تاکنون با اشکال، مواجه بوده است.
در اینجا بر آن نیستیم که به حل اشکال در شناخت عقل عملى بپردازیم این کار را بر عهده بخش دوم مقال وامىگذاریم.در حال حاضر، تنها به ایضاحى از عقل عملى که سعى مىشود تا اندازهاى رسا ودقیق باشد، اکتفا مىکنیم.
عقل عملى، آن جنبه از ادراک عقلانى است که به حقائق ناظر بر عمل از حیث اخلاقیت تعلق مىگیرد، مقصود از حیث اخلاقیت، این است که حقائق مذکور که معلومات عقل عملى هستند، بیانگر واقعى توصیفى نیستند.به این معنى که به واقع از حیث بود و نبود و دیگر جهات بود و نبود نظارهگر نمىباشند.و تنها به عمل اخلاقى از آن جنبه که شایسته انجام است یا شایسته انجام نیست، ناظرند، کیفیات شایستهها و ناشایستههاى اخلاثى از آن جهت که خصلت اخلاقى دارند در محدوده عقل عملى داخلند.
این بود ایضاحى کلى و مجمل از عقل عملى بر طبق نظر مشهور.این ایضاح با همه کوششى که در تکمیل آن انجام شده و در اینجا نیز تا حد بالائى ملحوظ گردیده است، خالى از نقد نیست که در خش دوم بحث کنونى باید تحقیق شده و بر اساس آن شناخت کاملترى عرضه گردد.
هر یک از عقل نظرى و عقل عملى، داراى عناصر و اصول و قضایایى مىباشد، بخش اصلى و پیشانه هر کدام از اولیات یا شناسههاى آغازین، فراهم گردیده است.
سپس در بخشهاى فرعى و فرعىتر عناصر و قضایاى درجه دوم و سوم و پسینتر مىآیند که بواسطه اولیات و با استناد به روش تعقلى محض یا روش استقرائى عقلى شده و یا روش تجبه عقلى شده، اکتساب مىشوند.
ادراکات عقل عملى، با اینکه با تیره ادراکات نظرى متفاوت است از آن بیگانه نیست، زیرا به کمک عقل نظرى است که عقل عملى به ادراکات خود دسترسى یافته و آنها را سامان منطقى و استنتاجى مىدهد.
حکیم سبزوارى در مقصد پنجم(طبیعیات)در فریده ششم در فصل عقل نظرى و عقل عملى (ص 310 از افست طبع قدیم)در آغاز درباره این دو عقل از معلم ثانى ابو نصر فارابى مطلبى نقل مىکند که حاصلش به این شرح است:
فارابى مىگوید:قوه نظریه قوهاى است که انسان به وسیله آن فراهم مىکند علم به امورى را که از شأن و طبیعت آنها این نیست که به صورت عمل بشرى درآید.و قوه عملیه آن است که انسان به واسطه آن شناسایى مىکند آنچه را که از شأن و طبیعتش این است که به صورت عمل ارادى و اختیارى بشرى درآید.
حکیم سبزوارى سپس شرحى را از شیخالرئیس ابن سینا درباره عقل عملى نقل مىکند که حاصلش به گزارش ذیل است.
قوه عقل عملى آن است که آنچه را که از جنبه عملى از جمله امور بشرى واجب است استنباط مىکند، اما این استنباط واجبات اخلاقى یا عملى از طرق عقل عملى یک استنباط جزئى و شخصى است که براى رسیدن به اغراض ارادى و اختیارى انجام مىگیرد.
منشأ و مبناى استنباط واجبات عملى از طرف عقل عملى سه چیز است 1-مقدمات اولیه، 2-ذایعات و مشهورات، 3-تجربیات و آنچه کمک اصلى را به عقل عملى مىرساند عقل نظرى است که در آراء کلیّه و در انتقالات عقلیه به آراء جزئیه عقل عملى را همراهى کرده و مدد مىرساند.
این بود گزارش دو شرح درباره عقل نظرى که از دو فیلسوف اسلامى ارائه شد.سخن هر یک از دو فیلسوف نامبرده به دلیل اجماع و ابهام شدید نیاز به تشریح دارد که بخشى از آن را محققان پس از آنها به انجام رساندهاند.با این وصف هنوز در شناسایى عقل عملى و ماهیت تأسیسات اخلاقى از دیدگاه فلاسفه اسلامى، جنبههاى ابهام و عضال وجود دارد، چنانکه خود ماهیت عقل عملى هنوز از ابهام بیرون نیامده است.و تا عناصر و مختصات عقل عملى بطور تحلیل شده مشخص نگردد، ماهیت اخلاق شناسایى پذیر نمىشود. چون عقل عملى تنها حیثیت ادراک عقلى است که به عناصر و افعال اخلاقى ناظر است، این دشوارى و ابهام در شناسایى عقل عمل و ارزشهاى غیر توصیفى، همچنانکه در فلسفه ما از آغاز بوده، در فلسفه غرب نیز از خاستگاه یونانى یا دیگر خواستگاههاى آن تاکنون وجود داشته است.
بویژه در قرون پس از رنسانس، سعى بلیغ در شناخت خاستگاههاى اخلاق به انجام رسیده است.
این کوشش با پیدایش فلسفه ایمانوئل کانت که به نقادى عقل به عنوان بنیاد شناخت و علم پرداخت به اوج رسید.
با ورود نقادیهاى کانت در تاریخ فلسفه، سلسله جدیدى از بحثهاى معرفتشناسى اخلاقى پدید آمد.
این سلسله جدید از یک طرف در پس تفکیک شناخت از مسائل علم النفسى برآمد و از طرف دیگر بر آن شد تا عقل عملى و اخلاق را از عناصر روانشناختى تفکیک و تهذیب کند.
نگارنده نیز در شناسایى ماهیت اخلاق و عقل عملى بر اساس نقدهایى که به نظرش رسیده، به نظریهاى دست یافته است که مىتواند اشکالات معرفتشناختى عقل عملى را مرتفع ساخته و با مستقل کردن اخلاق از دو مجموعه احساسات و اعتبارات، به کشف ماهیت عناصر و اعمال اخلاقى نائل شود.
تلخیص این نظریه در بخش دوم بحث حاضر عرضه مىشود، تا بتوان با توجه به آن، ماهیت احکام تکیفى را که عبارتنداز وجوب و حرمت و استحباب و کراهت و اباحه، شناسایى کرد.
علاوه بر این براى تکمیل نظیه مذکور مسأله اعتبارات که بسیار عمیق و پیچیده است، بررسى خواهد شد تا ارتباط و عدم ارتباط آن با عقل عملى روشن شود.
چنانکه در همین راستا احکام وضعى غیر تکلیفى و نوع ارتباطشان با احکام تکلیفى و نیز نوع ارتباط آنها با احکام و تقریرات عقل عملى باید مورد ملاحظه قرار گیرد.
جایگاه عقل نظرى در مسلک اصولى امامیه
دین از آن رو که به خدا استناد دارد، عبارت است از مبادى و اصول حقیقى و عناصر و روابط نفسالامرى و ارزشهاى واقعى و وجدان عمومى و اخلاق عام و احکام و قرارات متناسب با آن مبادى و اصول و عناصر و روابط و ارزشها، و نیز متناسب با خواص موجودیت انسان و هر موجودى که در حیطه دعوت دین هست، و همچنین متناسب با سعادت و صلاح زندگى کنونى، و با سعادت و صلاح زندگى آینده، پس از انتقال به ما بعد طبیعت.
با این وصف، تمامى دین یک غایت اصلى دارد که تحقق عینى شناخت و طاعت خدا است که حیثیت جمعى همه کمالها و سعادتها و ارزشها مىباشد.
چنانکه خدا در قرآن مىگوید:«و ما خلقت الجن و الانس الالیعبدون»(زاریات/56).با تحقیق عینى شناخت و طاعت خدا، امکان وقوعى شناخت انبیاء(ع)و حجج و ائمه معصومین(ع)که از طرف خدا هستند، فراهم مىشود.
و بر این اساس است که سلوکات و تقربات انسان از طریق بندگى و ایثار و فتوت به فعلیت رسیده و انسان، گریز خود را از نظامات منع و تحبیس و تمرد و ادبار و گرانشهاى مادى و مصادم با استکمال آغاز کرده و به مددهاى خدا و با اتباع از دین خدا و پیروى انبیاء(ع)و اوصیاء(ع)گام در سلسله انسلاخات و عروجات تحلیلى و ترکیبى مىگذارد و اسفار کمالات را که مدارج بندگى و طاعت و معرفت خدا مىباشند، طى مىکند.
فرد و خانواده و جامعه، هر کدام به تنهایى و یا با مشارکت دیگرى، مىتواند این راه را برگزیند.البته اگر کل جامعه، راه دین خدا را انتخاب کرد، آنگاه به امت واحده تحول خواهد یافت، و از آثار دین حتى در هیمن زندگى کنونى و فانى برخوردار خواهد شد، چنانکه آیهاى که ذکر خواهد شد بر آثار این جهانى دین براى جامعه(علاوه بر آثار اصلى آن جهانى و اخروى) تصریح مىکند:«و لوان اهل القرى آمنوا و اتقوا لفتحنا علیهم برکات من السماء و الارض، و لکن کذبوا فأخذناهم بما کانوا یکسبون»(اعراف/96)-اگر اهل قرى، شهرها و روستاها، ایمان مىآورند و تقوا پیشه مىکردند به تحقیق بر آنها فزونیها و برکتهایى از آسمان و زمین مىگشودیم، لیک تکذیب کردند[آیات ما و انباء و حجج ما را]پس آنان را به آنچه(از بدیها)اکتساب مىکردند[به نتیجه کردارشان]گرفتیم.
تحقیق در جایگاه عقل نظرى نزد امامیه
حال با توجه به مقدمهاى که یاد شده گوییم:دین از حیث استناد آن به خدا هم داراى ماهیت علمى و اکتشافى است، و هم داراى ماهیت ارزشى و اخلاقى، البته به نظر اینجانب بر اساس مدارک عقلى و مدارک شرعى، باید براى ماهیت ارزشى و اخلاقى، قائل به نفسالامر شد و از اینرو قضایا و عناصر اخلاق عام، چنانکه برخى از شرح آن مىآید، از سنخ اعتباریات نیستند.
دین با این ماهیت جمعى که دارد هم براى عقل نظرى مدرکیت و مرجعیت قائل است و هم براى عقل عملى، البته با شروط و حدود منطقى و واقعى که مدرکیت و مرجعیت هر یک دارد.
ادیان حنیف که پیغمبران حنیف از آدم تا خاتم از طرف خدا آوردند و اوصیاى سلف و اوصیاى پیغمبر خاتم، آن ادیان را حراست کرده و با تعلیم خدا تفسیر و تبیین کردند، همگى از این خاصیت جمعى بودن برخوردارند، با این وصف که اسلام * از همه شرایع سلف جامعتر است.
براى ایضاح این قضیه که جامعتر بودن اسلام است چهار حقیقت را باید به ترتیب، مورد ملاحظه قرار داد.
حقیقت اول:ادیان گذشت که اسلام از آنها به عنوان ادیان خدا یاد مىکند، هر کدام تنها براى مقطعى از زمان منظور گردیده بودند، از اینرو کمال و جامعیت آنها فقط به تناسب همان مقطع خاص بوده است.و در حقیقت ادیان سلف، مقدمه و مبشر دین اسلام بودهاند، چنانکه پیغمبران پیشین و اوصیاى آنان مبشر حضرت محمد(صلى الله علیه و آله)به عنوان خاتم الانبیاء و مبشر ائمه معصومین(ع)به عنوان اوصیاى دوازدهگانه آخرین پیغمبر(ص) بودهاند.
حقیقت دوم، کتب و منابع اولیه ادیان سلف، بواسطه پیشامدها و نسیانها و دستکاریها، دچار تغییر و تحریف شدند، که دلایل منطقى و تاریخى در مورد عهدین و سائل مکتوبات قبل از اسلام گواه بر وجود این تغییر و تحریف مىباشند، حتى بسیارى از محققان که پیروان آن ادیانند، آن را تأیید مىکنند.
حقیقت سوم:اسلام که تکمیل ادیان حنیف و الهى و توحیدى است، از جانب خداوند به عنوان خاتم ادیان ارائه شد، و پیغمبر آن حضرت محمد بن عبد الله (صلى الله علیه و آله)نیز به عنوان خاتم پیغمبران، که پس از او پیغمبرى نباشد، از جانب خداوند فرستاده شد و او را کاملترین قرار داد و اوصیاء پیغمبر این دین (*) البته اسم اسلام بر همه ادیان حنیفى که از طرف خدا هستند اطلاق مىشود، و اساس در حقیقت دینى جز اسلام وجود ندارد«ان الدین عند الله الاسلام»و من یبتغ غیر الاسلام دینا فلن یقبل منه»(آل عمران/19 و 85)-دین نزد خداوند فقط اسلام است، و هر که دینى جز اسلام بجوید از او هرگز پذیرفته نمىشود.
مفاد این آیه این است که از آغاز تا همیشه، تنها دین اسلام مىباشد که دین حقیقى است و چون ادیان آسمانى سلف نیز به نصّ قرآن و ضرورت اسلام، دین خدا هستند، از اینرو عنوان سالام به معنى عام نیز بر آنها انطباق دارد.اما اسلام به عنوان ویژه، تنها بر دین ختمى اطلاق مىشود که حضرت محمد بن عبد الله(صلى الله علیه و آله)آن را از طرف خدا آورد. بر ادیان گذشته اسلام به عنوان ویژه اطلاق نشده است و انبیاء سلف نیز آن را اطلاق نکردهاند، بلکه به آمدن دینى به نام اسلام(بعنوان خاص)بشارت مىدادهاند:«ملة ابیکم ابراهیم و هو سمّیکم المسلمین من قبل و فى هذا لیکون الرسول شهیدا علیکم و تکون شهداء على الناس»-(حج/78)...او [ابراهیم]شما را از قبل به عنوان مسلم[داراى دیانت اسلام]نامیده است و اکنون نیز شما همین اسم را دارید...
این آیه دلیل است بر اینکه در عهد انبیاى ماضى، دین اسلام مورد بشارت واقع مىشده، از آن جمله همین آیه است که از حضرت ابراهیم (علیه السلام)گزارش مىدهد که وى امت پیغمبر را به نام مسلمین نامیّده بود.علاوه بر محتواى یاد شده، آیه، محتواى دیگرى نیز دارد که ناظر است به مطرح بودن ائمه معصومین علیهم السلام در ادیان گذشته و نزد پیغمبران سلف.P} که ائمه امت او مىباشند کامترین و بهترین امامانى هستند که خدا براى بندگان مقرر داشته است و کتاب این دین به نام قرآن که خدا آن را به پیغمبرش وحى کرد جامع همه کتب و آثار سلف است و همه اصول و عناصر لازم و کافى براى سعادت و هدایت را در بر دارد، و همه چیز را آنچنانکه خدا آن را منظور داشته، تبیین مىکند.
از جمله آیاتى که جامعبودن قرآن را تصریح داشته و به جامعیت آن تحدى مىکند بخشش اخیر این آیه است«...و نزلنا علیک الکتاب تبیانا لکل شى و هدى و رحمة و بشرى للمسلمین»(نحل/89)(و کتاب را بر تو نازل کردیم، این کتاب، براى هر شئ تبیین کننده است و براى مسلمین، هدایت و رحمت و بشارت است).
مقصود ما این فراز از آیه است که مىگوید:قرآن براى هر حقیقت، تبیین کننده است، تبیان بودن قرآن براى هر حقیقت، تبیین کننده است، تبیان بودن قرآن براى هر حقیقت، به معنى جامعیت آن است در همه زمینههاى حق و همه مسائل حقیقت.دعوت اسلام به خدا بر اصول خردمندى و علمیت و اخلاقیت عام مىباشد.از اینرو آیات قرآن و نصوص پیغمبر(ص)و اوصیاى او(ع)پیش از هر چیز مردم را به دو چیز فرا مىخوانند:
الف:اندیشیدن و تعقل و مبتنى ساختن همه دیدگاهها بر مبادى و اصول منطق عام و خردمندى که ودعیت خدا است.
ب:احیاى اصول حکمت و اخلاق عام که خدا وجوان بشرى را بر آن اصول آگاه ساخته است.
حقیقت چهارم:منابع اصلى دین اسلام که قرآن و سنت پیغمبر و ائمه اطهار است، بدون تغییر باقى مانده و بعنوان مدارک واقعى و زنده از دعوت دین و علوم دین و حقائق آن، از روز نخست به استوارى در معرض دید و اندیشه قرار دارد ولى از ادیان پیشاز اسلام چنین منابعى در دست نیست.
قرآن که منبع اول اسلام است به عنوان کتابى که کلام خدا را بدون تحریف شامل است، معجزه همیشگى رسول خدا مىباشد و اساسا وجود این کتاب دلیل است بر اینکه از طرف خدا بر پیغمبر وحى شده است.پس از قرآن سنت قرار دارد که نصوص بسیارى از آن در کتب و جوامع حدیثى موجود است، بىآنکه تحریف در آنها واقع شده باشد.
این مجموعه از نصوص صحیح که از پیغمبر و اوصیاء معصومین او روایت شدهاند، از دیگر نقلهاى ضعیف یا مردود با نظر به معیارهاى علم الحدیثى جدا و متمایز است.
با نظر به ماهیت علمى و اخلاقى دین، از حیث استناد به خدا، بخصوص اسلام که دین ختمى و جمعى است، چند مسأله روشن شده و پاسخ مىیابد:
پرسش نخست:چرا اسلام اهتمام دارد که نشان دهد دعوت انبیاء و حجج الهى مقرون است به بینات و معجزات و زبر؟
پاسخ، هم با نظر به نگرش عقلى روشن است و هم با نظر به نگرش شرعى که از نصوص دینى فراهم مىآید.این پاسخ به شرح حاضر است:
الف:اسلام عقل نظرى و وجدان عام را مخاطب خود قرار داده است.کتاب اول کافى شریف کلینى به نام کتاب عقل است که شامل نصوص پیغمبر(ص)و ائمه اطهار(ع)در مورد عقل به عنوان بنیاد تکلیف و خطاب مىباشد، حتى نگاهى کوتاه براى اینکه ثابت کند عقل به عنوان جامع نظر و عمل تنها مخاطب دین است کفایت مىکند.
ب:بر این اساس است که این دین حنیف مىخواهد مردم با عقل و میزان منطق عام و اخلاق عام که ودیعت خداست داورى کنند و دعوتهاى حق را از ادعاهاى باطل تشخیص دهند.اسلام از مردم ایمان بدون بینه و مدرک که مساوى است با تعطیل عقل نمىخواهد و آن را به عنوان اتباع هوى و جاهلیت و نابخردى، رد مىکند.
پرسش دوم:چرا دین اسلام از مردم مىخواهد که از راه مطالعه در خود و مطالعه در جهان، در آغاز به شناخت خدا و ایمان به خدا به یکتایى او نائل شوند و سپس دین خدا و پیغمبران و امامانى را که از طرف خدا آمدهاند شناسایى کنند، و سرانجام خود را بر دین که هم ماهیت علمى دارد و هم ماهیت ارزشى و ایمانى تطبیق دهند.
پاسخ این است که دین از جانب خداوند مقرر شده است براى تکمیل بشر و رساندن او به ابدین که درجه بالفعل معرفت و طاعت خدا مىباشد.و این مطلوب، جز بوسیله دانش و ارزش، امکانپذیر نیست.و این دو نیز جز با فعالیت عقل نظرى و عقل عملى به کمک حاسّههاى گوناگون در آنجا که به حاسهها نیاز هست، ممکن نمىباشد.
و فعالیت اکتسابى دو عقل یاد شده رسیدن به حد تصدیق و عزم، یک فعالیت علمى است، گر چه وجدان عام که بخشى از کل عقل عملى مىباشد، همواره فعال است.و حاسّههاى آن که خاصیت نفسالامرى دارند، پیوسته از یک سو عناصر عینى اخلاق را بر عقل عملى عرضه مىکنند، و از دیگر سو انسان را بر خیر و نیکى وامىدارند.
اینک گوییم:اگر باید عقل را تمامیت خود کار علمى داشته باشد، باید عقل را بخود واگذاشت تا خود گزینش کند، زیرا تنها در موقعیت اختیار است که کار عقل از ماهیت علمى بودن برخوردار مىشود و این همان کارى است که دین از حیث استناد به خدا انجام داده و از عقل خواسته که خود راه هدایت را انتخاب کند که اگر انتخاب حق نکرد و در راه گم شد، فقط خود عقل مسئول مىباشد.
به همین دلیل است که قرآن و نصوص پیغمبر(ص) و ائمه معصومین(ع)کلیت عقل را دعوت مىکنند که فقط به خود مراجعه کند تا بتواند با حاصهها و مفهومها و نظریهها و ارزشهاى خود حق را تشخیص دهد، و خدا را شناسایى کند، و بین دعوت حق و ادعاى ناحق، فرق گذارد.
قصد دارم اگر خدا توفیق دهد، در بخش دوم بحث حاضر، نصوصى را از کتاب و احادیث، در مورد استطاعت بشرى و علمى بودن کار عقل و علمى بودن دعوت دین بویژه اسلام که خاتم ادیان است ارائه دهم و نیز مقومات این علمى بودن را تشریح کنم.
پرسش سوم:چرا اسلام دعوت خود را با تحدى مقرون ساخته است.به این معنى که چرا از مردم مىخواهد اگر مدرکى برخلاف این دعوت دارند نشان دهند.
از باب نمونه یک آیه از قرآن ارائه مىشود تا در بخش آینده آیاتى دیگر با جند نص از پیغمبر اکرم(ص)و ائمه اطهار(ع)گزارش و شرح شوند.
«قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین»(بقره/111) -[اى پیغمبر]بگو اگر راست مىگوئید دلیل بیاورید.
محتواى این آیه این است که اگر آنچه شما بر خلاف دین من مىگویید درست است، برهانى بر گفته خود بیاورید و اگر برهان بر آنچه مىگویید نداشته باشید آنگاه ثابت مىشود که گفتههاى شما که بر خلاف دین و پیغمبر ما مىباشد درست نیست.
پیام و بلاغ این آیه این است:تنها گفتهاى حق است که همراه با دلیل صحیح و بىشائبه باشد.قرآن در این فراز به دلیل و مدرک، تحدى مىکند و مىگوید:
ملاک حق و باطل فقط برهان است که برهان همان دلیل صحیح و بدون مغالطه و خالى از جدل و خصومت و زور مىباشد.
در راستاى پرسش سوم گوییم:قرآن، آکنده است از ارزش دادن به دلیل و نیز دعوت به برهان و حجت.
سراسر قرآن، احتجاج و استدلال است و در هر مورد به مدارک آن استناد مىکند.حتى یک مورد نیست که از مردم بخواهد بىدلیل ایمان بیاورند تا بعدا بفهمند.
آوگوستینوس به گزارش«اتین ژیلسون»در کتاب عقل و وحى در قرون وسطى، ترجمه شهرام پازوکى این نظر را از طرف مسیحیت اعلام داشت که«ایمان بیاورید تا بفهمید.»
البته چنان که اسلام به ما آموخته این نظر را نه حضرت عیسى بن مریم(ع)اعلام داشته و نه هیچ پیغمبرى از طرف خدا.
در اینجا سخن بر سر تفسیر این گفته نیست که آیا واقعا مقصود آوگوستینوس همین معنى صریح است یا مقصود دیگرى دارد.سخن در این است که چنین فراخوانى اگر واقعا انجام شده باشد با خردمندى جور در نمىآید.در حقیقت این گفته آوگوستینوس اگر معنى یا پیام دیگرى نداشته باشد و فقط بخواهد که اول باید ایمان بیاورد، سپس فهمید، ضد خردمندى است و حجت را از دست همه حتى از دست خود او مىرباید و به هر مدعى امکان مىدهد که کیش باطلى اختراع کند.و در مقابل مردم که از او دلیل مىخواهند بگوید اول باید ایمان بیاورید تا بفهمید که آنچه این کیش مىگوید درست است.
بر طبق اصول عقلى و آیات قرآن و احادث پیغمبر(ص)و اوصیاء(ع)هیچ دین الهى چنین دعوتى نداشته خدا آدم را که نخستین فرستاده بود یا علم تجهیز کرد و آدم بر اساس علم به دین خدا دعوت کرد.اوصیاى آدم نیز همچنین بودند.ادریس و نوح و ابراهیم و موسى و عیسى که پیغمبران سلف هستند همین دعوت را ادامه دادند، هیچ پیغمبرى از مردم نخواست که اول گفته مرا قبول کن و بعدا بفهم، یا بعدا خواهى فهمید.دعوت همگى این بود که بیاندیشید، تعقل کنید، آنگاه بر اساس خردمندى ایمان بیاورید.
و هنگامى که سلسله انبیاء به آخرین پیغمبر(ص) منتهى شد و او از طرف خدا قرآن را آورد و به اسلام دعوت کرد، بر اساس همین رویه که رویه حکمت و خرد باشد به ابلاغ پرداخت، پس از پیغمبر(ص)که نبوّت، ختم شد بجاى سلسله انبیاء از طرف خدا، سلسله امامان معصوم جایگزین شد، و امامت و وصایت بجاى نبوت، مستقر گردید.امامان معصوم که اوصیاى دوازدهگانه پیغمبر اسلامند و امامت آنها در قرآن بعنوان تمامیت دین شناسانده شده است که در این آیه مندرج مىباشد«الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتى و رضیت لکم الاسلام دینا».(مائده/ 3)-امروز دین شما را برایتان کامل گرداندم و نعمت خود را بر شما تمام کردم و اسلام را به عنوان دین براى شما پسندیدم.
نیز بر همان سنت که خدا براى انبیاء مقرر داشته بود مردم را به خدا دعوت مىکردند.
ائمه معصومین علیهم السلام در این راستا در مرحله نخست، قرآن را به علمى که خدا و پیغمبر به آنان تعلیم کرده بودند به مردم شناساندند، گر چه جامعه و محیط با آنان به ستیز برخاست.
و در مرحله دوم، آن را تفسیر کردند گر چه از سوى جامعه و محیط ممانعت مىشدند.
و در مرحله سوم، اصول و احکام اسلام را تشریح نمودند، گر چه جامعه و محیط اجازه نمىداد این تشریح آنچنان که باید به مردم برسد.
و در مرحله چهارم، علومى ارائه دادند که برخى از معجزات علمى آنان بود، تا براى اولوالالباب ثابت شود که دین داراى ماهیتى علمى است.
و در مرحله پنجم، ارزشهاى اخلاقى را تحقق دادند ه برخى از معجزات اخلاقى آنان بود، تا براى خردمندان و گرایندگان به مثالها و عینیتهاى اخلاقى ثابت شود که دین داراى ماهیتى ایمانى و ارزشى است.
و در مرحله ششم، ادعاهاى مدعیان را از سر مهر و با منطق استوار و بر پایه دانش نقد مىکردند.
و در مرحله هفتم، در مورد توحید و قرآن و دین بطور کلى و نبوت و امامت و وصایت مىشد با روش علمى محض پاسخ مىگفتند.
و در مرحله هشتم، با علماى دیگر ادیان و ملل احتجاج داشته و آنان را از طریق مدارک خود آنان، به حق راهنمایى مىکردند.
و در مرحله نهم، از اصحاب و شاگردان خود مىخواستند که تعالیم ارائه شده را بصورت کتب و رسالات تدوین کنند تا بعنوان مدارک واقعى و زنده علم و دین در روزگار باقى بمانند.
و در مرحله دهم، اصحاب و شاگردان ویژهاى در رشتههاى خاص علمى و عملى و سلوکى پرورش مىدادند که هر یک در رشته خود مرجع و آیتى بود، مانند سلمان، ابى ذر، مقداد، عمار ذو الشهادتین، حذیفه، صعصعه، اویس، کمیل، رشید، میثم، حجر، حبیب، مسلم، ابو خالد جابر بن عبد الله جابر بن یزید جعفى، جابر بن حیان طرطوسى، زراره، محمد بن مسلم، ابان بن تغلب، صفوان بن یحیى، محمد بن ابى عمیر، فضل بن شاذان، عبد العظیم الحسنى، ابراهیم بن هاشم محمد بن خالد برقى، عثمان بن سعید، محمد بن عثمان بن سعید، ابو القاسم حسین بن روح نوبختى و على بن محمد سیمرى یاسمرى و دیگر صحابه ائمه اطهار که بسیارند و آثارشان با همه موانع و حوادث فراوان است.
کتابخانه کیهان اندیشه
کانونهاى بحران در خلیج فارس، دکتر اصغر جعفرى ولدانى، چاپ اول، 1371، انتشارات کیهان، تهران.
مدخل التفسیر، آیة اللّه شیخ محمد فاضل لنکرانى، چاپ دوم، 1371، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى، قم.
هزار کتاب و رساله پیرامون نماز، رضا استادى، رسول جعفریان و ناصر الدین انصارى، چاپ اول، 1371، ناشر، طرح اقامه نماز.
انتفاضه و طرح اسلامى معاصر، دکتر فتحى ابراهیم شقاقى، چاپ اول، 1371، انتشارات بین المللى الهدى.
حیاة الامام العسکرى، شیخ محمد جواد طبسى، چاپ اول، 1371، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى قم.
فهرست موضوعى مشروح مذاکرات مجلس شوراى اسلامى، تهیه و تدوین، مدیریت پژوهشهاى فرهنگى، چاپ اول، 1371، سازمان مدارک فرهنگى انقلاب اسلامى، تهران.
پرورش روح، جلد اول و دوم، سید محمد شفیعى، چاپ اول، 1371، ناشر دفتر تبلیغات اسلامى، قم.
روشهاى تحقیق در نهجالبلاغه، محمد دشتى، چاپ اول 1368، نشر امام على(ع).
مجله تحقیقات تاریخى(شمارههاى 4، 5، 6 و 7)، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى
سیرى در تفکر مادى، محمد دشتى، چاپ سوم، 1367، ناشر:مؤلف.
آخرین یادگار(یادنامه آیت اللّه مهدوى لاهیجى)، رضا قنبرزاده(مظفرى)، ناشر اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامى گیلان.
کتابشناسى نظامى گنجوى، ابو القاسم رادفر، چاپ اول، 1371، ناشر مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى
راهنماى تحقیق معجم نهجالبلاغه، محمد دشتى، چاپ اول 1370، نشر امام على(ع).