آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۴

چکیده

متن

در مقاله پیشین با بیان مقدمه‏ای به بررسی تعریف علم کلام پرداخته شدو اینک حاصل آن مقال: 1-متروک و مهجوز قرار گرفتن علم کلام در قرنهای اخیر در حوزه‏های علوم اسلامی موجب گردیده که هویت حقیقی این علم در هاله‏ای از ابهام فرو رفته و احیانا از طرف باحثان تاریخ یا فلسفه علم کلام اظهار نظرهای ناصواب در این‏باره ابراز گردد.2-یکی از رایج‏ترین تعریفهای علوم، تعریف از طریق بیان موضوع آنها است، زیرا عمده‏ترین عامل تمایز علوم، موضوعات آنها می‏باشد.3-محققان و متکلمان اسلامی برای علم کلام تعریفهای گوناگونی گفته‏اند، که هفت نمونه از آنها مورد ارزیابی قرار گرفت.4-جامع‏ترین تعریف:علم کلام عقاید دینی را تبیین نموده، آنگاه با استفاده از روشهای مختلف استدلال به اثبات آنها و پاسخگویی از شبهات و اعتراضات مخالفان می‏پردازد.
قبل از آنکه به بررسی موضوع علم کلام بپردازیم لازم است دلیل لزوم موضوع برای علوم را مورد بررسی قرار دهیم.شکی نیست که علوم و دانشهای بشری به اقسام و خانواده‏های مختلفی تقسیم می‏گردند.این تقسیم‏بندی از یونان قدیم تاکنون مورد توجه بوده است، اکنون می‏گوییم: تشکیل خانواده‏های مختلف علوم مبتنی بر دو امر است: 1-جهت اشتراک و اتحاد میان مسائل و قضایای مختلف، تا در نتیجه مجموعه هماهنگی را تشکیل دهند.
2-جهت تمایز میان این مجموعه با مجموعه‏های دیگر.
حال باید دید چه چیز می‏تواند دو امر مذکور را تأمی نماید؟در این جلسه احتمال وجود دارد: 1-ملاک وحدت مسائل یک علم و ملاک امتیاز آن با علوم دیگر، موضوع آن علم است.این نظریه‏ای است که قدما مانند شیخ الرئیس و پیروان او طرفدار آن می‏باشند، شیخ در«منطق اشارات» در این‏باره چنین می‏گوید:«و لکل واحد من العلو شئ او اشائ متناسبة یبحث عن الحواله و عن احوالها، و تلک الاحوال هی الاعراض الذاتیة له و یسمی الشئ موضوع ذلک العلم مثل المقادیر للهندسة» (1) :برای هر یک از علوم چیز یا چیزهای متناسبی وجود دارد که درباره احوال آنها بحث می‏شود، و آن احوال، اعراض ذاتی آن می‏باشند، و آن چیز موضوع آن علم نامیده می‏شود مانند مقادیر برای هندسه.
محقق طوسی«در منطق تجرید»می‏گوید: و تشارک العلوم و تداخلها و تباینها بحسب احوال موضوعاتها... (2) بنابراین از نظر قدما هر یک از علوم دارای موضوعی است که پیرامون آن بحث می‏شود و ملاک تشارک و تمایز علوم نیز همان موضوع است، لیکن باید توجه داشت که موضوع، گاهی امر واحدی است و گاهی امور متعدد، مشروط به اینکه آن امور متعدد به کلی با یکدیگر تباین نداشته و نوعی مناسبت و مشارکت بر آنها حاکم باشد و مناسبت و مشارکت یا در امر ذاتی است و یا در امر عرضی، مانند اینکه همگی منتسب به مبدأ واحد و یا غرض واحد باشند.
محقق طوسی در«اساس الاقتباس»در این‏باره گفته است:«موضوع علم یا یک چیز مفرد بود یا چیزهای بسیار...و چیزهای بسیار را تا با یکدیگر مناسبتی نبود که مؤدی بود به نوعی اتحاد، موضوع یک علم نتواند بود و آن مناسبت یا به سبب اشتراک بود در معنی ذاتی چنانکه خط و سطح و جسم اگر هر سه را موضوعات هندسه نهند، در مقدار ذو وضع که جنس ایشان است و یا در معنی عرضی، چنانکه نقطه را با این سه نوع، در اتصال، که در اتصال مناسبت مانند ایشان است * اگر او را نیز در هندسه مدخلی نهند، و یا در نسبت به مبدأ مانند موضوعات علم کلام که منسوبند به یک مبدأ، و یا در نسبت با غایتی مانند ارکان و امزجه و اخلاط و اعضاء و غیره نزد کسی که آن را موضوعات طب نهد، چه غایت معرفت همه، حصول صحت است (3) ؟
این شیوه در تقسیم‏بندی علوم در میان دانشمندان اخیر اروپا نیز طرفدارانی دارد که از آن جمله«آمپر»ریاضیدانان و فیزیکدان فرانسوی «1836-1775»می‏باشد (4) .
2-ملاک اتحاد و تمایز علوم، غرض از تدوین علوم است.این نظریه‏ای است که محقق خراسانی در کفاید الاصول مطرح نموده است.محققان پس از او برخی آن را پذیرفته و برخی نیز آن را نادرست دانسته‏اند، از آن جمله محقق بروجردی است که طی بررسی جامعی نادرستی کلام مرحوم آخوند و جامعیّت سخن قدما را اثبات نموده است.
حاصل اشکال وی بر محقق خراسانی این است که تمایز غرض، تمایز عرضی است و هر ما بالعرضی باید به ما بالذات بازگردد که آن همان موضوع علم یعنی امری که جامع میان محمولات مسائل آن علم است می‏باشد، زیرا جهت جامع میان محمولات مسائل هل علم، به طور اجمال برای ذهن معلوم بوده، آنگاه تعینات و تخصصاتی که عارض بر آن می‏شود طلب می‏شود.
مثلا در فلسفه اولی وجود یا موجود بما هو موجود امری است معلوم و بحث درباره تعینات و انقساماتی است که لاحق و عارض آن می‏گردد، مانند:وجوب، امکان، جوهریت، عرضیت و مانند آن، و یا در علم نحو، اولین چیزی که به ذهن انسانی که استعمالات لغات و کلمات عرب را مطالعه می‏کند تبادر می‏نماید این است که اعراب اواخر کلمات مختلف است، آنگاه در علم نحو پیرامون خصوصیاتی که اعراب و اختلافات آن را بیان می‏نماید بحث می‏شود.
بنابراین در مسائل هر علم دو چیز مطرح است: 1-جهت جامع مسائل آن علم که همان موضوع علم است، مانند موجود در فلسفه، و حیثیت اختلاف اعراب و بنا در نحو.
2-تعینات جهت مذکور که موضوعات مسائل آن علم را تشکیل می‏دهند، مانند ممکن، (*)یعنی همان گونه که خط نسبت به سطح نهایت آن است و سطح نیز نسبت به حجم نهایت آن می‏باشد، نقطه نیز نسبت به خط نهایت آن است. جوهر، عرض، وحدت، کثرت و...در فلسفه، و فاعلیت، مفعولیت و...در نحو و این تعینات یا موضوعات مسائل، عرض ذاتی جهت جامع مذکور می‏باشند. (*)
بر این اساس غرض از تدوین علم جز از طریق شناخت حالات موضوع علم حاصل نمی‏گردد مثلا غرض از علم نحو صیانت زبان در گفتار است تا کلمات به طور صحیح تلفظ گردند، یعنی مرفوع را از منصوب و آن دو را از مجرور، حال را از تمییز، فاعل را از مبتدا و...باز شناسیم و همه این امور، تعینات و مصادیق اعراب و بنا می‏باشند که جهت جامع مسائل علم نحو و موضوع آن می‏باشد، بنابراین ملاک تمایز علم نحو از علوم دیگر قبل از آنکه غرض آن علم باشد همان موضوع آن است. (5)
اشکال دیگری که بر این نظریه وارد است این است که تقسیم‏بندی بر پایه غرض از تدوین علوم دقیق و نافذ نمی‏باشد، مثلا غرض از تمام رشته‏های علوم پزشکی، خواه مربوط به انسان و یا انواع دیگر حیوانی، تأمین سلامتی و صحت آنها است و در نتیجه همگی علم واحد خواهند بود، و حال آنکه تقسیم‏بندی موجود چنین نیست، و همان گونه که در اغاز بحث گفته شد ما پارامتری را لازم داریم که از عهده تفسیر تقسیم‏بندی‏های علوم به طور دقیق و نافذ برآید.
3-اسلوب و روش معرفت:برپایه روش ویژه معرفت نیز می‏توان علوم را تفسیر نمود، ولی این ملاک نیز دو اشکال روشن دارد: یکی اینکه تقسیم‏بندی، نافذ و دقیق نخواهد بود، مثلا علوم:فیزیک، شیمی، زمین‏شناسی، جانورشناسی، گیاه‏شناسی، پزشکی و...همگی از روش حس و تجربه پیروی می‏کنند.
اشکال دیگر اینکه تعیین روش ویژه هر علمی متفرع بر تعیین موضوع آن علم است.زیرا اسلوب و روش فکری خاص هر علمی عبارت است از یک نوع ارتباط فکری خاص که بین انسان و موضوع آن علم باید برقرار شود و بدیهی است که نوع ارتباط فکری بین انسان و شئ از اشیاء بستگی دارد به نحوه وجود واقعیت آن شئ، مثلا اگر آن شئ از نوع اجسام است نوع ارتباط، ارتباط مادی و روش معرفت حسی و تجربی خواهد بود و...همان گونه که منشأ اختلاف علوم از نظر اصول متعارفه و اصول موضوعه نیز اختلاف موضوعات علوم می‏باشد.
بنابراین دقیق‏ترین و نافذترین معیار برای تقسیم‏بندی علوم همان موضوع است، موضوع هر علم و فنی نماینده استقلال و تعیین کننده روش و اسلوب تحقیق و منشأ اختصاص اصول متعارفه و مبانی اولیه آن علم به آن علم است. (6)
موضوع علم کلام چسیت
در رابطه با موضوع علم کلام دو نظریه مطرح گردیده است:گروهی موضوع آن را امر واحد و گروهی دیگر موضوع آن را امور متعدد دانسته‏اند (*)عرض ذاتی آن محمول است که موضوع علم در تعریف آن بکار می‏رود(ما یؤخذ موضوع العلم فی حده)شرح اشارات، ج 1، ص 60.بنابراین اقسام اولیه موجود، عرض ذاتی آن می‏باشند، زیرا موجود در تعریف آنها بکار می‏رود، در این مورد به پاورقی علامه طباطبائی بر اسفار، ج 1، ص 31-30 رجوع شود. اینک به بررسی این نظریات می‏پردازیم:
1-موجود بماهو موجود
گروهی از متکلمان، موضوع علم کلام را «موجود بماهو موجود»دانسته‏اند که به گفته تفتازانی این نظریه قدمای متکلمین است (7) و از آن جمله به غزالی نسبت داده شده است.
در توضیح این نظریه گفته‏اند:متکلم اعم اشیاء یعنی موجود بماهو موجود را مورد بحث قرار می‏دهد و آن را به قدیم و حادث تقسیم می‏نماید، آن دو را به اقسام مختلف تقسیم می‏نماید.
آنگاه به بحث درباره قدیم می‏پردازد و بیان می‏کند که کثرت و ترکیب در آن راه ندارد و به واسطه صفاتی که مخصوص او است، از موجودات حادث ممتاز می‏گردد.
سپس اثبات می‏کند که اصل فعل بر خداوند جایز است«نه واجب و ضروری»و از طرفی وجود عالم نیز جایز است«نه واجب»و در نتیجه نیاز به محدث دارد، و نیز اثبات می‏کند که خداوند بر فرستادن پیامبران و اثبات راستگویی آنان از طریق اعجاز توانا است و این امر تحقق نیز یافته است.تا اینجا مباحث، عقلی و نظری است و از این پس آنچه توسط پیامبر درباره مبدأ و معاد بیان گردد مأخوذ و مقبول است، زیرا راستگویی او به حکم عقل اثبات گردیده است. (8)
و از آنجا که موضوع فلسفه اولی نیز موجود بماهو موجود است، برای آنکه موضوع کلام از موضوع فلسفه ممتاز گردد، قید«علی سبیل قانون الاسلام»را به آن افزودند، یعنی در علم کلام با توجه به قواعد معلوم و قطعی از کتاب و سنت و طریقه معهود که موسوم به دین و شریعت است پیرامون موجود بحث می‏شود.
نقد و تحقیق
بر این نظریه دو اشکال وارد شده است: 1-اشکال صاحب مواقف که با پاسخ آن در بحث قبل مطرح گردید.
2-اشکال شارح مواقف«میر سید شریف»و آن اینکه نمی‏توان قید«علی قانون الاسلام»را جزء موضوع دانست، زیرا این قید در عروض محمولات بر موضوعات آنها هیچگونه دخالتی ندارد و حال آنکه اگر جزء موضوع بود بدون آن، عروض محمولات بر موضوعات ممکن نبود و هر گاه جزء موضوع نباشد پس موضوع علم کلام با موضوع فلسفه اولی متمایز نخواهد بود. (9)
این اشکال را می‏توان به این صورت پاسخ گفت که قید مزبور اگر چه موضوع نیست ولی برای متمایز نمودن علم کلام از فلسفه کافی است، اما اشکال وارد بر این نظریه این است که مراجعه به تاریخ پیدایش علم کلام(اعم از کلام مدون و غیر مدون)روشن می‏سازد که در آغاز پیدایش این علم، به هیچ وجه مباحث مربوط به احکام کلی وجود که در فلسفه اولی مورد بحث واقع می‏شود مطرح نبود، طرح این مباحث در متون کلامی مربوط به دوره‏های بعد است، آری بحث درباره تقسیم موجود به قدیم و حادث و سپس بیان اقسام حادث و خواص قدیم و مانند آن به گونه‏ای که در کتب کلامی رایج است را می‏توان از مبادی و مقدمات علم کلام دانست، چنانکه در آینده در این‏باره بحث خواهیم کرد.
از اینجا روشن شد که نسبت این قول به قدمای متکلمین نادرست است، محقق لاهیجی در این باره گفته است:«علم کلام بر دو وجه اعتبار شده یکی کلام قدما و دیگری کلام متأخرین».
آنگاه پس از توضیح درباره کلام قدما به بررسی ویژگی‏های کلام متأخرین پرداخته و گفته است «در تعریف کلام متأخرین گفته‏اند:علم به احوال موجودات بر نهج قوانی شرع، و به این قید احتراز نموده‏اند از حکمت، چه موافقت قوانین شرع یعنی بنای ادله بر مقدمات مشهوره و مسلمه میان اهل شرع در مفهوم حکمت معتبر نیست چه مشهورات و مسلمات لازم نیست که یقینیات باشند...پس کلام متأخرین با حکمت در موضوع و غایت مشارکت و در مبادی و مقدمات ادله و قیاسات مخالف است». (10)
2-معلوم
از این جهت که عقاید دینی با آن اثبات می‏گردد.
محقق لاهیجی این قول را به اکثر متاخران نسبت داده و گفته است علت طرح این نظریه این بوده است که نظریه آن گروه از متکلمان که به وجود ذهنی قائل نبوده و از طرفی مباحث مربطو به حال و عدم و مانند آن را از مسائل کلام می‏دانند نیز شامل گردد (11) همان گونه که در بحث قبل یادآور شدیم مؤلف مواقف از طرفداران
3-ذات خداوند
عده‏ای از متکلمان، موضوع علم کلام را ذات خداوند دانسته‏اند که از آن جمله است قاضی ارموی، وی در توضیح این نظریه گفته است:بحث در علم کلام پیرامون صفات ثبوتیه و سلبیه و افعال الهی است اعم از آنچه مربوط و صدور آن از خداوند و خلق افعال بشر و کیفیت نظام عالم(اجتماع بشری)یعنی بحث درباره نبوت و توابع آن، و اعم از آنچه مربوط به آخرت است مانند بحث درباره معاد و مسائل سمعی(نقلی)دیگر. (12)
4-ذات و صفات خداوند
به گفته ابو الخیر، قدمای متکلمین موضوع علم کلام را ذات و صفات الهی می‏دانستند... (13) ، این نظریه، با نظریه پیشین تفاوت جوهری ندارد و هر دو قابل ارجاع به دیگری می‏باشند.
5-ذات خداوند و ذات ممکنات
با به نقل محقق لاهیجی، مؤلف صحائف گفته است:موضوع علم کلام، ذات خداوند من حیث هی، و ذات ممکنات از آن جهت که احتیاج به خداوند دارند می‏باشد و جهت وحدت میان آن دو وجود است. (14)
اشکال این نظریه واضح است، زیرا بحث درباره (*)در کشف الظنون، نیز این ظریه به متاخرین نسبت داده شده است و در بحث قبل یادآور شدیم که صاحب مواقف از قائلان به این نظریه است.(ج 2، ص 1503).
ممکنات از جهت نیازمندی آنها به خداوند در حقیقت بحث درباره دلالت آنها بروجرد خداوند و صفات و افعال اوست، و به تعبیر قرآن ممکنات آیات و نشانه‏های وجود و کمالات خداوند می‏باشند.بنابراین در نظریه مزبور میان موضوع و دلیل خلط شده است.
6-اوضاع شریعت
محقق لاهیجی کلام قدما را چنین تعریف کرده است: «صناعتی باشد که قدرت بخشد بر محافظت اوضاع شریعت به دلایلی که مؤلف باشد از مقدمات مسلمه و مشهوره در میان اهل شرایع، خواه منتهی شود به بدیهات و خواه نه». (15)
مقصود از اوضاع شریعت، آراء و عقاید مسلم در شریعت است که متکلم عهده‏دار دفاع از آن می‏باشد.ابن خلدون نیز بر این مطلب تصریح کرده و گفته است:«موضوع علم الکلام انما هو العقائد الایمانیة» (16)
بررسی و تحقیق
اینها نمونه‏هایی از معروفترین نظریات مطرح شده پیرامون موضوع علم کلام می‏باشد که در برخی موضوع، امری واحد و در برخی دیگر امور متعدد قلمداد گردیده است و همان گونه که قبلا یادآور شدیم نظریه(1)قابل قبول نیست و تاز میان سایر نظریات نظریه اخیر صحیح‏تر می‏باشد.زیرا با توجه به اینکه -یکی از عمده‏ترین اهداف علم کلام تحکیم عقاید و معارف دینی است، بنابراین نمی‏توان موضوع آن را منحصر در ذات و صفات الهی دانست.
در آینده خواهیم گفت که قلمرو و بحثهای کلامی به اصول اعتقادی نیز منحصر نبوده و همه معارف دینی را شامل می‏شود، و واژه«اوضاع شریعت»که در کلام محقق لاهیجی آمده است ناظر به همین مطلب می‏باشد.بنابراین علم کلام از آن دسته علومی بشمار می‏آید که موضوع آنها امور متعدد است، البته همان گونه که قبلا بیان گردید در این صورت، وجود جهت جامع میان امور متعدد لازم است و آن، در علم کلام عبارت از این است که همگی به آفریدگار جهان و معرفت ذات و صفات او منتهی می‏گردند، و با توجه به این نکته می‏توان گفت:میان نظریات(6)-(4)-(3)تفاوت جوهری وجود ندارد و در حقیقت مقصود همگان یک چیز است، ولی در هر حال تعبیری که در نظریه(6)بکار رفته است جامع‏تر می‏باشد.
ظاهرا نخستین فردی که تعدد موضوع علم کلام را یادآور شده است خواجه نصیر الدین طوسی بحث نموده و دو گونه بودن آنها را از نظر وحدت و تعدد موضوع یادآور شده است برای گونه دوم به علم کلام تمثیل نموده است(عبارت وی قبلا نقل گردید).
در منطق تجرید الاعتقاد نیز گفته است: «و ربما یکون(موضوع العلم)اشیاء کثیرة مناسبة کموضوعات علم الکلام» (17) ، استاد شهید مطهری نیز همین رأی را برگزیده و گفته است:«وحدت مسائل کلامی وحدت ذاتی و نوعی نیست بلکه وحدت اعتباری است از این‏رو ضرورتی ندارد که در جستجوی موضوع واحدی برای علم کلام باشیم» (18)
ولی تفاوت نظریه وی با نظریه محقق طوسی این است که محقق، جهت اشتراک را انتساب به مبدأ واخحد دانسته یعنی بازگشت مباحث کلام به «معرفة الله، ولی شهید مطهری جهت جامع را غرض از مباحث کلامی دانسته است، و از این نظر سخن خواجه صحیح است، زیرا انتساب مزبور خارج از مباحث کلام نیست، ولی غرض، امری خارجی است و جهت اشتراک داخلی بر خارجی مقدم است.
پاسخ به یک اشکال
معروف است که موضوع هر علمی، از مسائل مورد بحث در آن علم نبوده و در آن علم بروجرد موضوع آن، اقامه دلیل نمی‏شود بلکه موضوع هر علمی یا بدیهی است و یا در علم مافوق اثبات می‏گردد، و بنابراین که موضوع علم کلام ذات(یا ذات و صفات و یا اوضاع شریعت باشد)باید اصل وجود خداوند امری مسلم و مفروغ عنه بشمار آید با آنکه اثبات وجود خداوند از مهمترین مسائل علم کلام محسوب می‏گردد. (19)
و به عبارت دیگر در این جا چند سئوال مطر ح می‏شود: 1-آیا وجود خداوند امری بدیهی است یا نظری.
2-در صورت دوم اگر وجود او در علم دیگری یعنی بخش الهیات فلسفه اولی اثبات می‏گردد لازم می‏آید که فلسفه از علوم دینی و بلکه برترین آنها باشد و اگر چه در خود علم کلام اثبات می‏گردد با این اصل که اثبات وجود موضوع علم از مسائل آن علم نمی‏باشد منافات خواهد داشت.
3-در صورت اول(بدیهی بودن وجود خداوند)چرا در علم کلام برای آن اقامه دلیل می‏گردد؟
پاسخ:به این اشکال پاسخهایی داده شده که مورد قبول محققان قرار نگرفته است و به خاطر ناتمام بودن آن پاسخها گروهی موضوع علم کلام را موجود بماهو موجود، و گروهی دیگر آن را معلوم از آن نظر که در طریق اثبات وجود خداوند است دانسته‏اند.
پاسخ صحیح اشکال این است که اصل وجود خداوند، هم از بدیهیهات عقل نظری است و هم از فطریات روحی بشر می‏باشد و هدف ا ادله‏ای که در علم کلام یا فلسفه بر اثبات وجود خداوند قامه می‏گردد، کسب معرفت تفصیلی، و تنویر و تقویت اذهان، و دفع شبهات معترضان می‏باشد.
قرآن کریم وجود خداوند را نور آسمانها و زمین دانسته و با اطلاق کلمه«نور»بر خداوند آشکار و عیان بودن وجود او را یادآور شده است چنانکه می‏فرماید« اللّه نور السموات و الارض...» (نور/35)همان گونه که دین حنیف را فطری بشر قلمداد کرده و فرموده است«فأقم و جهلک للدین حنیفا فطرة اللّه التی فطر الناس علیها...» (روم/30).
به فرموده علامه طباطبائی قرآن کریم اصل وجود خداوند را بدیهی دانسته و عنایت خود را به بیان اوصاف کمال الهی مبذول داشته است(20)و باز به فرموده معظم له:در طول تاریخ حیات بشر  (در واقع و نفس الامر نه در لفظ و گفتار)کسی اصل وجود خداوند را انکار ننموده و تمام انحرافاتی که در این مورد واقع شده به الحاد در اسماء و صفات الهی باز می‏گردد که یا صفات غیر خدا را به خدا نسبت داده و یا صفات کمال الهی را به غیر او نسبت داده‏اند. (21)
بدیهی و آشکار بودن وجود خداوند و فطری بودن دین، در احادیث و ادعیه اسلامی نیز مورد تأکید قرار گرفته است که بیان همه آنها از حوصله این مقال بیرون است، تنها به ذکر جمله‏ای از پیشوای عارفان امام علی(ع)و فرزند گرامیش سالار شهیدان(ع)اشاره می‏نمائیم: 1-امام علی(ع)یکی از اهداف بعثت پیامبران را تجدید میثاق فطری انسانها با خدا دانسته می‏فرماید:«لیستأدوهم میثاق فطرته». (22)
2-امام حسین(ع)در دعای عرفه به خداوند عرضه می‏دارد: «متی غبت حتی تحتاج الی دلیل دیلّ علیک، و متی بعدت حتی تکون الأثار هی التی توصل الیک...»و به همین مطلب اشاره دارد عارف شبستری در اشعار معروف خود:
زهی نادان که او خورشید تابان
به نور شمع جوید در بیابان
اگر خورشید بر یک حال بودی
شعاع او به یک منوال بودی
ندانستینی کسی کین پرتو اوست
نبودی هیچ فرق از مغز تا پوست
جهان جمله فروغ نور حق‏دان
حق اندروی زپیدایی است پنهان
یادداشتها
(1)-شرح اشارات، ج 1، ص 298.
(2)-جوهر النضید، فصل 5، برهان و حد، ص 185.
(3)-اساس الاقتباس، ط دانشگاه تهران، ص 394 و 393.
(4)-مبانی فلسفه، دکتر علی اکبر سیاسی، ص 277.
(5)-جهت اطلاع کامل از نظریه محقق بروجردی به نهایة الاصول، ص 10-5 رجوع شود.
(6)-به اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج 3، ص 15-14 (مقدمه شهید مطهری بر مقاله هفتم)رجوع نمائید.
(7)-شرح مقاصد، ج 1، ص 11.
(8)-شوارق الالهام، ص 8.
(9)همان مأخذ، ص 9.
(10)-گوهر مراد، ص 20-19.
(11)-شوارق الالهام، ص 11.
(12)-مواقف، ص 7-شرح مقاصد، ص 12.
(13)-کشف الظنون، ج 2، ص 1503.
(14)-شوارق الالهام، ص 9.
(15)-گوهر مراد، ص 18.
(16)-مقدمه ابن خلدون، ط بیروت، دار القلم، ص 466.
(17)-جوهر النضید، فصل 5، برهان و حد، ص 180.
(18)-کلام و عرفان، ص 16.
(19)-شوارق الالهام، ص 10.
(20)-المیزان، ج 1، ص 395.
(21)-المیزان، ج 8، ص 342-341.
(22)-نهج البلاغه، خطبه اول.

تبلیغات