آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۴

چکیده

متن

برادر نازکدل ما، جناب آقاى جعفریان، ویا تذکر برادرانه این ناچیز مبنى بر پیمون راه حزم و احتیاط در نقد و انتقاد را، خلاف ادب شمرده‏اند، و از آن، شائبه کدورتى به دل گرفته‏اند، هرگز چنین مباد!زیرا آزرده دلى در برابر نصیحت از هیچ کس پذیرفته نیست، بویژه از حضرت ایشان که دیگران را بارها با تازیانه سخن آزرده‏اند!
تذکر این جانب از آن جهت بود که ایشان وجود سخنى مشهور بین متقدمان و متأخران را منکر شده و بکار پیشینیان را بى‏ارج شمرده بودند.
یادآورى اینجانب، هر چند دوستانه، گویا بر جناب ایشان گران آمده است، و بى‏صبرانه پاسخى دراز با چاشنى‏اى تند نگاشته‏اند.
ما مقاله ایشان را حسب الامر حضرتشان بدون هیچ گونه تغییرى، خلاف ضوابط کلیه نشریات، درج مى‏کنیم، البته به شرط آنکه خوانندگان گرامى کاستیهاى نگارشى و غیره را به حساب ایشان بگذارند.و بدانند که اجازه ویرایش نداشته‏ایم!اگر خوانندگان عزیز این بحث را در شماره پیش مطالعه نکرده‏اند، به شمار گذشته مراجعه فرمایند و مقاله جناب جعفریان با عنوان«مرجئه رو در رو با بنى امیه»و نوشتار اینجانب با نام«تسامح در نقادى»را بنگرند، و خود قضاوت کنند.
گر چه اهل فضل، از آنچه که در کتابهاى کلام، ملل و نحل و تاریخ آمده، نیک آگاهند و مى‏دانند که با دست و پا کردن چند شاهد و مثال که صرف‏نظر از صحت و سقم آن، نیاز به تحلیل دارد، نمى‏توان خط بطلان بر روى همه دست‏آوردهاى کلامى، تاریخى و اندیشه‏شناسى کشید.
و آنچه ما آورده‏ایم، در حقیقت توضیح واضح و از باب ضرورت است، و گرنه از دیرباز تا کنون، همین معنا و سابقه تاریخى مورد توجه اهل نظر بوده است و دانشمندان بزرگوارى چون، علامه شهید مطهرى، دکتر سید جعفر سجادى، دکتر سید جعفر شهیدى، دکتر حسن ابراهیم حسن مصرى، دکتر محمد حسین روحانى، دکتر محمد معین، دکتر محمد جواد مشکور، عباس اقبال آشتیانى، حضرت استاد جعفر سبحانى، دکتر محمد حسین مشایخ فریدنى، احمد امین مصرى، ابو العلا عفیفى، استاد رضا استادى، جلال الدین همایى، دکتر قاسم غنى، محمد مهدى شمس الدین، دکتر فضل الله صلواتى‏ و...پیش از این ما این مضمون را در آثار خود آورده‏اند. (1)
اما دوست دانشور ما، علاوه بر مقاله پیشین خود، در همین پاسخ حاضر، با استنباطهاى خود، شاهکار کرده‏اند، مثلا نمى‏دانیم چگونه از جمله «کانت المرجئه و اهل النسک لا یعدلون بزید احد»:مرجئه و مردان عابد هیچ کس را همسنگ زید نمى‏دانستند، که نشانگر عظمت غیر قابل انکار زید است، همراهى مرجئه با نهضت زید را استنباط کرده‏اند؟مگر خلفا خود را همسنگ على (ع)مى‏دانستند؟شواهد فراوانى موجود است که خلفاى نخستین، در بسیارى از موارد اعترافهایى بر مقام و منزلت و افضلیت آن حضرت، کرده‏اند، که در کتب حدیثى اهل سنت ثبت گردیده، و علماى شیعه با استناد به آنها با فرقه‏هاى دیگر، احتجاج کرده‏اند.
و از این گذشته، حتى اگر گزارشهاى دقیق و مستندى نیز در این زمینه وجود داشته باشد، اینان به چه منظور و مقصودى و به چه اندازه و کیفیتى در شورش و قیام شرکت کرده‏اند؟
دلبستگى جناب جعفریان به مرجیان آن اندازه است که حتى«ثابت قطنه»شاعر مرجى و اموى را شهید اعلام کرده‏اند.ما با آنکه پرده از روى مشارکت مرجیان در شورشهاى دو تن از فرماندهان اموى علیه حجاج بن یوسف ثقفى برداشتیم، باز هم حضرت ایشان، همان مطلب را مکرر آورده‏اند.جالب اینکه با تأکیدى که ایشان در هر دو مقاله بر این مطلب ورزیده‏اند، پاسخ ما مبنى بر آشکار کردن ماهیت این شورشها را، حاشیه‏اى!قلمداد نموده‏اند.
شگفتى بیشتر، از تناقض گویى‏هاى بسیارى است که ایشان در دو مقاله مرتکب شده‏اند، چنانکه گاه با ذکر گزارشى به رد و انکار تعاریف مشهور کتابهاى کلامى و ملل و نحل از مرجئه مى‏پردازند، اما پس از چند سطر کسى و یا گروهى را به استناد همان تعاریف رایج، وارد این فرقه مى‏کنند، براستى مصداق بارز یک بام و دو هواست!
دوست عزیز ما چه مى‏خواهند بگویند؟آیا به تعریف مرجئه اشکال دارند؟و یا گزارشهاى کتابهاى ملل و نحل درباره این فرقه را نمى‏پسندند؟و یا احتجاجات کتابهاى کلامى را مردود مى‏شمارند، و یا آنکه نسبت به همراهى مرجیان با بنى امیه تردید دارند؟!کدامیک؟!
باید دانست که متفکران مسلمان با توجه به شواهدى، پیش از آنچه ایشان یاد کرده‏اند، چنین تعاریف و قضاوتى را اظهار کرده، و آخرین دست‏آورد خود را در جملاتى موجز آورده‏اند.
اینک براى آنکه دانش‏پژوهان در این باره به مطلبى مرتب دست یابند، یک جمع‏بندى فشرده از آنچه که کتابهاى مربوط به ملل و نحل و متکلمان و مورخان اسلامى اظهار کرده‏اند ارائه مى‏نماییم، تا روشن گردد که مطالعه پراکنده تاریخ، بدون درنگ و هماهنگى با کلام و اندیشه‏هاى ملل و نحل تا چه اندازه مى‏تواند، پژوهشها را بى‏اعتبار سازد:
اصطلاح مرجئه
درباره اصطلاح مرجئه گفته شده است، این کلمه به دو معنى آمده است:نخست از ریشه «ارجاء»به معناى واگذاردن و به تأخیر انداختن و دیگر از مصدر«رجاء»به معناى امیدوارى (2) و این اصطلاح، با هر دو معنا را به گروهى اطلاق‏ کرده‏اند که شرط مسلمان بودن را ایمان و نیت مى‏دانسته‏اند و مرجئه با این باور که قضاوت درباره پندار و کردار مردمان مربوط به خداست، از داورى درباره افراد پرهیز مى‏کرده‏اند، این اندیشه با هر نیت و اندیشه‏اى که طرح شده باشد، بى‏تردید نقش عمل را در جامعه اسلامى کم‏رنگ کرده و مسلمانان را نسبت به کردار یکدیگر بى‏تفاوت و مسامحه کار گردانیده است.
گر چه اغلب دانشمندان مسلمان بویژه ارباب کتب ملل و نحل، معناى نخست، یعنى به تأخیر انداختن عمل، و واگذار کردن حکم کردار اهل اسلام به آخرت را درست‏تر دانسته‏اند. (3) بنابراین اصطلاح مرجئه براى این گروه خاص وضع شده است و هر دو معنا بر این فرقه راست مى‏نماید.
درباره نخستین کسى که سخن از ارجاء به میان آورده‏اند، اختلاف است، برخى گفته‏اند حسن بن محمد بن حنفیه (4) و گروهى از حسان بن بلال مدنى نام برده‏اند و شمارى از ابو السلت سمان با این عنوان یاد کرده‏اند. (5)
ابن ابى العوام نیز نافع بن ازرق خارجى را نخستین کسى مى‏داند که اهل سنت را مرجئه نامیده است. (6)
ولى حسن بن محمد بن حنیفه گویا رساله‏اى در باب عقیده به ارجاء نگاشته و از این جهت مورد سرزنش پدرش قرار گرفته است.
ابن حجر عسقلانى تصریح کرده است که منظور حسن از ارجاء، واگذار کردن امر خلفاى راشدین بخدا و عدم مداخله و داورى درباره آنها بوده است، نه مؤخر دانستن عمل از ایمان، چونان سایر مرجیان. (7)
سیر تاریخى-مرحله نخست
این فرقه نخست پس از رحلت رسول خدا(ص)، و در پى اختلاف میان على(ع)و عثمان پدید آمدند و بر آن بودند که چون دو طرف متخاصم، با همه اختلافى که دارند، گوینده لا اله الا الله هستند، مسلمانند و نمى‏توان هیچ کدام را متهم به کفر و یا فسق نمود، از اینرو در این منازعات اعلام بى‏طرفى نموده و در مورد حق و باطل بودن هیچ کدام از دو طرف سخنى نگفتند، چنانکه در شماره پیش این نشریه، همین مضمون را از قول مقریزى نقل کردیم. (8)
ثابت قطنه شاعر مرجى مسلک و اموى، نیز در مناظره و مشاجره میان خوارج و مرجئه، جانب مرجیان را گرفته و بر این اعتقاد تأکید ورزیده است، آنجا که گفته است:
یجزى على و عثمان بسعیهما
و لست ادرى بحق ایة وردا
الله یعلم ماذا یحضران به
و کل عبد سیلقى الله منفردا (9)
عثمان و على به کوششهایشان پاداش داده مى‏شوند و نمى‏دانم کدامیک از آن دو بحق وارد معرکه شدند.خدا مى‏داند به چه چیز آن دو احضار مى‏شوند و هر بنده‏اى با خداى خویش جداگانه دیدار مى‏کند.
پیدایش این گروه در زمان عثمان با آن اندیشه و اعتقاد را، آشنایان با تاریخ اندیشه ملل و نحل، «مرجئه اولى»نامیده‏اند، چنانکه ابن سعد در تعریف آنها آورده است:ایشان کسانى هستند که کار على و عثمان را به خدا واگذار کرده‏اند و گواهى به کفر و ایمان نمى‏دهند. (10)
مرحله دوم:
آثار مورخان و متکلمان و نویسندگان کتابهاى ملل و نحل، همه گواه بر آن است که پس از جنگ صفین و ماجراى حکمین، گروهى با نام خوارج، از سپاه حضرت امیر جدا شدند و چنین باور داشتند که در این رویداد، على(ع)مرتکب گناه کبیر شده است، از اینرو بر آن حضرت شوریدند.
جنگهاى امیر المؤمنین على با خوارج و گفتارهاى آن حضرت با ایشان فراز مهمى از تاریخ را به خود اختصاص داده است که جاى بحث آن در این مجال نیست.
اینان مکتب کلامى تازه‏اى بنیاد نهادند، که مسأله گناه کبیره، یکى از مهمترین عناوین مورد بحث آن بود، به اعتقاد خوارج.مرکتب کبائر، مشرک است.
مرجیان، در برابر اینان موضع گرفتند و اظهار داشتند:گناه به ایمان زیانى نمى‏رساند، همانگونه که طاعت، به کفر سودى نمى‏بخشد، آنان در این زمینه از این فراتر رفتند و گفتند، آنچه اهمیت دارد ایمان است و کردار مرحله پسین آن مى‏باشد.و از آنجا که ایمان و نیت افراد بر ما مکتوم است و داورى درباره افراد و اشخاص و حکم به بهشتى و جهنمى بودن آنان با خداست و باید به روز رستاخیز واگذار گردد، از اینرو کسى را نسزد که درباره افراد و ایمان و کردار ایشان داورى کند.
کشمکش دو گروه خوارج و مرجئه درباره گناه کبیره، بازتاب گسترده در میان مسلمانان داشت و سبب پدید آمدن مکاتب کلامى تازه شد، چنانکه در مجلس درس حسن بصرى، یکى از شاگردان او برخاست و وى را مخاطب قرار داد و گفت:
اى پیشواى دین!در روزگار ما فرقه‏اى پیدا شده‏اند که مرتکب گناه کبیره را کافر و خارج از اسلام مى‏شمارند، و«وعیدیه خوارج»نام دارند. در همین حال فرقه دیگرى به وجود آمده‏اند که به مرتکب گناه کبیره امید نجات و فلاح مى‏دهند و معتقدند که ایمان واقعى با گناه کبیره منافات ندارد.این طایفه به هیچ روى، عمل را جزء ایمان نمى‏دانند و معتقدند همانگونه که عبادت به کافر سودى نمى‏رساند، معصیت نیز به کسى که به خدا ایمان دارد زیانى نمى‏رساند، و اینان فرقه مرجئه لقب یافته‏اند، اکنون به نظر تو حق با کیست؟و کدام سخن را باید پذیرفت.
پس از این گفتگوست که واصل بن عطا، براى اینکه مرزى میان افراط و تفریط نهد، مى‏گوید: مرتکب گناه کبیره نه کافر مطلق است و نه مؤمن کامل، جایگاه او میان کفر و ایمان و«منزلة بین المنزلتین»است.
بدین گونه بازتاب برخورد این دو جریان فکرى، مکتب کلامى جدیدى را در پى آورد، که معتزله نام گرفت (11) بخش مهمى از کتابهاى کلامى دو فرقه شیعه و سنى ناظر به این درگیریهاست.
اندیشه‏هاى مرجیان چنان بر دانشمندان و اندیشوران مسلمان ناگوار آمده است که متکلمان و اندیشه‏گران فرقه‏هاى گوناگون، پیوسته با تعابیر تندى از آنان یاد کرده‏اند (12) و خطر این گروه را به مسلمانان گوشزد نموده‏اند، تا به آنجا که اندیشورى چون ابن عقیل گفته است:
بنیانگذار عقیده ارجاء به نظر مى‏آید زندیق بوده است، زیرا نظام اجتماع و مصلحت عالم در عقیده به سزا و جزاست و مرجئه چون نتوانستند بر خلاف فطرت و عقل خدا را انکار کنند، فایده اثبات خدا را از بین بردند، یعنى خدا ترسى را نفى کردند و سیاست شرع را فرو ریختند و آنان بدترین طایفه‏اند علیه السلام. (13)
مرحله سوم
سرانجام تبلیغات این گروه، در توده‏هاى مردم مؤثر افتاد، به گونه‏اى که فکر و ذهن آنان را براى پذیرش حکومت فاسد اموى آماده ساخت، از اینرو«سعد بن عبد اللّه الاشعرى در کتاب المقالات و الفرق»مى‏نویسد:
پس از قتل على(ع)پیروان او بجز گروه اندکى که از عصر پیامبر(ص)امامت آن حضرت را باور داشتند با پیروان طلحه و زبیر و عایشه، دسته واحدى تشکیل دادند و با معاویه بن ابى سفیان همداستان شدند، اینان توده مردم و مردمانى فرومایه بودند که در زمره پیروان پادشاهان و یاران هر کس که غلبه مى‏یافت در مى‏آمدند، بویژه آن کسانى که به معاویه پیوستند.اینان همه مرجئه نامیده شده‏اند.براى اینکه ایشان بر خلاف عقیده اسلامى، گمان بردند که همه اهل قبله به صرف اقرار به زبان و تظاهر به ایمان، مؤمن بشمار مى‏روند و امید دارند که ایشان همگى مورد مغفرت خدا قرار گیرند. (14)
از آنجا که اینان توجیه‏گر کردار و رفتار حکام اموى بودند و توده مردم را به اطاعت بى‏قید و شرط از امویان مى‏خواندند، فرقه اموى خوانده شدند. و در این دوره بجز اقلیت شیعه، بقیه مسلمانان تحت تأثیر آموزه‏هاى آنان، بنابر این مرجئه مرادف مذهب عامه شناخته شده و به همین جهت گفته شده است:«الشیعه سمیت العامه المرجئه»یعنى شیعه سنیان را مرجئه نامیدند.
مرحله چهارم
پس از روى کار آمدن حجاج بن یوسف ثقفى، خود خواهیهاى حجاج و تحکم او بر فرمانداران و فرماندهان اموى، سبب پدیدار شدن شورش در میان آنان شد، بگونه‏اى که کسانى چون«یزید بن مهلب»و«عبد الرحمن بن محمد بن اشعث»با اعتراض به عبد الملک بن مروان، خلیفه وقت، از او خواستند که به دست درازیهاى حجاج خاتمه دهد، ولى از آنجا که حجاج از موقعیت والایى در درون دستگاه خلافت برخوردار بود، خلیفه اموى به این شکایتها اعتنایى نکرد، لذا این امیران سر به شورش برداشتند و اصحاب آنان که مرجى مسلک بودند نیز به میدان منازعه و مبارزه کشیده شدند، البته سختگیرى حجاج و بویژه کشتار شیعیان و اشاعه لعن حضرت امیر مومنان، برخى از شیعیان را به این قیامها همراه نمود. (15)
بنابراین وجود اندکى از دوستداران اهلبیت در این شورشها دلیل گرایش مرجئه به تشیع نمى‏شود.از همین رو امامان شیعه خود هرگز از این قیامها پشتیبانى نکرده و مرجیان را آشکارا محکوم کردند.بسیار مایه شگفتى است که کسى مدعى تحقیق تاریخى شود اما نتواند، این جریانها را از هم بازشناسد و تا به آنجا پیش رود که به استناد برخى از گزارشهاى غیر مستند حتى شخصیتهاى بزرگى چون سعید بن جبیر را مرجى بخواند، چنانکه از سویى دیگر پاره‏اى از پژوهشگران، آن بزرگوار را نخست پیرو مرجئه و از درباریان حجاج دانسته‏اند!! (16) البته از آنجا که مرجیان تابعى از قدرت حاکم بودند، هنگامى که شیعیان نیز قدرتى یافته‏اند، آنان نیز از خود انعطاف و گرایشى نشان مى‏داده‏اند، چنانکه«محدثه»که گروهى از مرجئه هستند، در زمان امام هشتم، به امامت امام موسى بن جعفر(ع)و امام رضا(ع)قائل گردیدند، ولى پس از شهادت آن حضرت به عقیده پیشین خویش بازگشتند. (17)
مرجیان ایرانى
در پى این درگیریها که نخست با حجاج یوسف ثقفى آغاز شد و احیانا، با خلافت اموى برخورد مى‏نمود، گروههاى سیاسى و معترض ایرانى، براى جلب عواطف و احساسات مذهبى مردم زیر پوشش عقاید شبه مرجئه، به مخالفت با خلافت مرکزى عربى پرداختند.و با مستمسک قرار دادن عقیده ارجاء همان حربه‏اى را که بنى امیه براى توجیه فساد حاکمیت خود بکار مى‏بردند، علیه آنان بکار گرفتند، آنان با دامن زدن بر این باور که از قضاوت درباره ایمان و عمل بندگان خدا باید پرهیز نمود و حکم آنان را تا به روز قیامت به تاخیر انداخت، حکام عرب را از دخالت در امور مردم باز مى‏داشتند.
ستیزه جوئیهاى جهم بن صفوان، از این شمار است، و گرنه درباره عقاید جهم مطالب بسیارى گفته شده که جز فساد از آن برنمى‏خیزد، چنانکه ابو الحسن اشعرى آورده است:
جهم بن صفوان گفته:هر گاه آدمى به معرفت خدا رسد و بعدا با زبان به انکار او پردازد، کافر نشود که ایمانش کاهش و افزونى نپذیرد. (8)
ستایش مستشرقین از این فرقه، و بکار بردن القابى چون انقلابى و مصلح، درباره آنها، ناشى از آسانگیرى گروه یاد شده نسبت به عقیده و عمل مى‏شود، چنانکه ولهاوزن و فان فلوتن به این تصریح کرده‏اند، یک بار دیگر به مقاله«تسامح در نقادى»در شماره پیش کیهان اندیشه بنگرید آنجا که آمده است:
فلوتن پس از شرحى درباره مرجئه مى‏نویسد: برخى از آنها گام فراتر مى‏نهند و بر عقیده توحید یک معنى اخلاقى و دینى عمیقى! مى‏گذارند، عقیده آنها در توحید، اعتراف قلب به وحدانیت خداست، نه زبان، جملات زیر را به یکى از روساى مرجئه«جهم بن صفوان»ارازدار حارث بن سریج نسبت مى‏دهند.
ایمان یک پیمان پنهانى در قلب است، هر چند به زبان اعلان کفر دهد، بى‏پرهیز بت‏پرستى کند یا یهودى و مسیحى شود!! (19) در شهر اسلام پرستش صلیب کند و آگهى به تثلیت دهد، چون در همین حال بمیرد، شخص مؤمنى است و ایمان کامل به خداوند تبارک و تعالى دارد.دوست خداوند تبارک و تعالى است و در بهشت جاى دارد. بنابر این جهم مى‏گوید اسلام صحیح و ایمان به حق یک چیز واحد است و طبیعى است که پیروان اینگونه عقاید با نظر تحقیر به فرایض عملى دین اسلام مى‏نگرند و وظایف شخصى خود را نسبت به اطرافیان و معاشرین خود واجبتر از احکام تمام کمال قرآن مى‏دانند. (20)
على رغم صراحتى که نویسندگان اروپایى و مسیحى و یهودى نسبت به این قضاوت در دفاع از مرجیان بکار برده‏اند، جاى بسى تأسف است که پژوهنده‏اى مسلمان به داوریها و استنباطهاى آنان اعتماد و استناد ورزد!و با تمسک به برداشتهاى‏ مغرضانه ایشان، همه میراث کلامى، اندیشه‏شناسى، و تاریخى خود را مخدوش کند!
بى‏اعتنایى به احکام دینى
شاید مرجیان نخستین، از روى ساده‏دلى و مقدس مآبى، عقیده ارجاء را دامن زده‏اند، زیرا نمى‏خواسته‏اند گرفتار داورى نادرست درباره على(ع)و عثمان گردند، اما امویان از این بى‏طرفى، سود جسته و در اختلاف میان امام على(ع)و معاویه نیز، به همان عقیده تمسک کرده‏اند و هنگامى که در برابر دو گروه شیعه و خوارج قرار گرفته‏اند آنان را به یارى خوانده‏اند و با خود همراه کرده‏اند.بویژه که عقیده ارجاء یعنى واگذار کردن کردار مردم به خدا و تأخیر انداختن هر گونه داورى درباره آنها به روز واپسین، توجیه مناسبى براى نادیده انگاشتن فساد حاکمان فاسق اموى بوده است.
به هر حال تاریخ نشان مى‏دهد که اینان اندیشه خود را از مقدس مآبى آغاز و با توجیه‏گرى فساد خلفا و پادشاهان و ستمگر و باز داشتن مردم از هر گونه اقدام اصلاحى ادامه دادند، و سرانجام به رواج لاابالى‏گرى و بى ارج شمردن احکام و اعمال اسلامى دامن زدند.چنانکه مقدسى در احسن التقاسیم مى‏نویسد:مردم...، مرجى بودند، از اینرو روستاى ایشان را بى‏سجده دیده و گوید:از مسلمانى به توحید بسنده نموده، جز زکات هیچ عمل ظاهرى انجام نمى‏دهند. (21) (لابد زکات را به خاطر آنکه حکومت بدان امر مى‏کرده و مى‏گرفته است)!
تشابه اندیشه‏ها
همانگونه که در شماره ییش یاد کردیم، تشابه اندیشه‏هاى برخى از متفکران، متکلمان و فقیهان مسلمان با باورهاى اهل ارجاء سبب شده است تا آنان را مرجى تلقى نمایند.ولى اینان با مرجیان سیاسى و اموى فرق مى‏کنند، و این مطلبى نیست که ما آن را کشف کرده باشیم بلکه شهرستانى درباره ابو حنیفه که متهم به ارجاء شده است، مى‏آورد:
شگفت آن است که غسان پیشواى مذهب غسانیه، یکى از چهار گروه طرفدار مرجئه، مانند مذهب خویش را از ابو حنیفه نقل کرده و او را از مرجئه بشمار آورده، و این دروغى است که غسان بر ابو حنیفه روا داشته است، از اینرو ابو حنیفه و پیروانش را مرجئه اهل سنت نامیده و تنها به وى بسنده نکرده و گروه زیادى از دانشوران را در شمار مرجیان آورده است.
سبب این اشتباه آن است که ابو حنیفه مى‏گوید:
«الایمان هو التصدیق بالقلب و هو لا یزید و لا ینقص»»از اینرو گمان کرده‏اند که او کردار را از ایمان مؤخر مى‏داند، اما مردى که به کشف و استنباط احکام علمى اسلام مى‏پردازد چگونه فتوا به ترک عمل مى‏دهد، براى این اتهام سبب دیگرى نیز وجود دارد و آن اینکه او مخالف قدریه بوده است، و معتزله یعنى گروهى که در صدر اول آشکار گردیند.کسانى را که مخالف آنان در قدر بودند، مرجى لقب مى‏دادند، و همچنین فرقه وعیدیه از خوارج نیز مخالفان خود را چنین مى‏نامیدند. (22)
از اینرو برخى از دانشیان و حتى معاصرانش‏ وى را به مرجى بودن متهم کرده‏اند، با این تفاوت که او ضمن مرجى بودن قایل به خروج با سیف نیز بوده است! (23) بر این اساس هواداران اندیشه‏هاى کلامى و فقهى ابو حنیفه، را فرقه حنفیه نامیده‏اند.اما تا آنجا که نگارنده آگاه است، هیچگاه ابو حنیفه خود، از مرجئه تاییدى اظهار نکرده است.
البته در آراى فقهى و سیاسى ابو حنیفه نیز مواردى دیده مى‏شود که با عقاید مرجیان چندان ناسازگار نمى‏نماید، انشاءالله در فرصتى دیگر به شرح آراى فقهى و سیاسى وى خواهیم پرداخت.
خوارج که از مخالفان سرسخت مرجئه بوده‏اند، همواره هر کس را که عقیده‏اى جز باورهاى آنان داشته، به مرجئه نسبت مى‏داده‏اند، دیگر گروههاى اسلامى نیز با حساسیتى که نسبت به این فرقه داشته‏اند، گاه چنین کرده‏اند، تا جایى که دوازده فرقه را براى مرجئه شمرده‏اند. (24)
ولى شهرستانى آنان را به چهار دسته تقسیم کرده است. (25)
بنابراین، نه هر که متهم به ارجاء گردید مرجى است، و نه هر مرجى در هر زمان-حتى اگر پیش و یا پس از بنى امیه باشد-لزوما اموى است، و نه هر که قیام و شورش کرد اصلاح طلب و انقلابى است. بلکه گاه فشار بر حکومتهاى دینى و یا متظاهر به دین از ناحیه افراد و گروههاى فاسد و بى‏دینى است که نمى‏خواهند احکام مذهبى و اعمال دینى بر جامعه حاکم باشد.
آنچه مسلم است اینکه عقیده ارجاء یعنى واگذاردن کردار مردمان به روز قیامت و عدم حساسیت و عکس العمل نسبت به اعمال افراد فاسد، مانع اصلاح جامعه و در جهت امیال حکومتهاى جائر و رژیمهاى ضد مذهبى است و نه تنها امویان که از آن حزب سیاسى ساختند بلکه دیگر نظامهاى فاسد، مى‏توانند براى توجیه، اعمال ناشایست و حفظ دستگاه خود از آن بهره گیرند.
(1)-به ترتیب رجوع کنید به: -عدل الهى، مرتضى مطهرى، انتشارات صدرا، قم 1357، ص 213 و همچنین کتاب ده گفتار از همین نویسنده، دفتر انتشارات اسلامى، قم، ص 98، 99.
-فرهنگ معارف اسلامى، دکتر سید جعفر سجادى، شرکت مؤلفان و مترجمان ایران، تهران، چاپ اول، 1363، ج 4 ص 206.
-زندگانى على بن الحسین، سید جعفر شهیدى، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، تهران، چاپ سوم، 1370، ص 100.
-تاریخ سیاسى اسلام، دکتر حسن ابراهیم حسن، ترجمه ابو القاسم پاینده، انتشارات جاویدان، تهران، چاپ سوم، 1356، ج 1، ص 408-410.
-الفباء، انتشارات امیر کبیر، ج 6، ص 10، مقاله علم کلام در اسلام، دکتر سید محمد حسین روحانى.
-فرهنگ معین، دکتر محمد معین، انتشارات امیر کبیر، تهران 1362، چاپ پنجم، ج 6، ص 1949.
-فرهنگ فرق اسلامى، دکتر محمد جواد مشکور، انتشارات آستان قدس رضوى، ص 405.
-خاندان نوبختى، عباس اقبال آشتیانى، کتابخانه طهورى، چاپ سوم، تهران، 1357.
-الملل و النحل، استاد جعفر سبحانى، ج 3، زیر چاپ، فصل مرجئه که نوشته‏اى بلند و استدلالى است.
-گزیده ترجمه و شرح الاغانى، محمد حسین مشایخ فریدنى، شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ اول، تهران 1368، ج 1، ص 421.
-فجر الاسلام، احمد امین، ص 280، 281 و  (-ضحى الاسلام از همین نویسنده ج 3، ص 324 و 325.
-اسلام صراط مستقیم، کنت مورگان، مقاله تفسیر اسلام از نظر عقل و تصوف، ابو العلا عفیفى، کتابفروشى حاج محمد باقر کتابچى، تبریز، 1342، ص 171 و 172.
-درسهاى ملل و نحل، استاد رضا استادى، حوزه علمیه قم که هنوز منتشر نشده است.
-غزالى نامه، استاد جلال الدین همایى، کتابفروشى فروغى، تهران 1356، ص 68-71.
-تاریخ تصوف در اسلام، دکتر قاسم غنى، انتشارات زوار، چاپ پنجم، تهران، 1369، ص 15.
-الحکم و الاداره فى الاسلام، محمد مهدى شمس الدین، ص 87 و 88.
-تحلیلى از زندگانى و دوران امام محمد تقى، فضل الله صلواتى، انتشارات خرد، اصفهان، 1364، ص 47 و 48.
(2 و 3)-الملل و النحل، محمد بن عبد الکریم شهرستانى، تحقیق محمد سعید کیلانى، دار المعرفه، بیروت-لبنان، ج 1، ص 139.و نیز سایر کتابهاى ملل و نحل، لغت و کلام.
(4)-تاریخ ابن عساکر، ج 4، ص 246، دمشق، 1332.
(5)-الحکم و الاداره فى الاسلام، ص 88.
(6)-فرهنگ فرق اسلامى، ص 406.
(7)-تهذیب التهذیب، شهاب الدین احمد بن على بن حجر العسقلانى، دار الفکر للطباعة و النشر و التوزیع، لبنان- بیروت، الطبعة الاولى، 1404، ج 2، ص 277.
(8)-الخطط المقریزیه، تقى الدین ابى العباس احمد بن على المقریزى، ج 4، ص 171.
(9)-الاغانى، ابو الفرج الاصفهانى، تحقیق استاد عبد الله على مهنا و استاد سمیر جابر، دار الکتب العلمیه، بیروت 1407 ه، ما این شعر را با توضیحات ابو الفرج اصفهانى، در شمار 38 کیهان اندیشه مقاله«تسامح در نقادى» آورده‏ایم.
(10)-الطبقات الکبرى، ابن سعد، دار صادر، بیروت، ج 6، ص 274.
(11)-الملل و النحل شهرستانى، ج 1، ص 48.
(12)-بنگرید به الایضاح، فضل بن شاذان نیشابورى، تحقیق سید جلال الدین الحسینى الارموى، مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، تهران 1363، ص 47-44.
-همچنین:الحور العین، ابو سعید نسوان الحمیرى، تحقیق کمال مصطفى، دار آزال للطباعة و النشر و التوزیع، بیروت-و المکتبه الیمنیه صنعاء، الطبعة الثانیه، 1985.
و نیز:التنبیه و الرد، على اهل الاهواء و البدع، ابى الحسین محمد بن احمد بن عبد الرحمن الملطى الشافعى (متوفى 377 ه)مقدمه و تعلیقات محمد زاهد بن الحسن الکوثرى، مکتب المثنى، بغداد و مکتبة المعارف بیروت، 1388 ه.ص 47-43. همچنین:مختلف الحدیث، ابن قتیبه دینورى، ص 97 و...
(13)-تلبیس ابلیس، ابو الفرج ابن جوزى، ترجمه علیرضا ذکاوتى، مرکز نشر دانشگاهى، تهران، 1368.ص 69.
(14)-المقالات و الفرق، سعد بن عبد الله بن خلف الاشعرى القمى، تصحیح محمد جواد مشکور، مرکز انتشارات علمى و فرهنگى تهران، 1361، ص 5.
و نیز:فرق الشیعه، ابو محمد حسن بن موسى(نوبختى) ترجمه و تعلیقات محمد جواد مشکور، مرکز انتشارات علمى و فرهنگى تهران، 1361، ص 13 و 14.
(15)-تاریخ الطبرى، ابن جعفر محمد بن جریر الطبرى، تحقیق محمد ابو الفضل ابراهیم، دار التراث، بیروت، ج 5 و 6، ما در مقاله«تسامح در نقادى»شماره 38 کیهان اندیشه، ماهیت این قیامها را نشان داده‏ایم.
(16)-فرهنگ فرق اسلامى، ص 406.
(17)-فرق الشیعه نوبختى، ص 126-و نیز:خاندان نوبختى، ص 263.
(18)-مقالات اسلامیین، ابو الحسن على بن اسماعیل الاشعرى، المتوفى سنه 324 ه.مقدمه و تعلیقات و ترجمه دکتر محسن مؤیدى، انتشارات امیر کبیر، تهران 1362 و نیز:الحور العین، ص 309 و 310.
(19)-تاریخ شیعه و علل سقوط بنى امیه، فان فلوتن(مستشرق آلمانى)ترجمه سید مرتضى هاشمى، انتشارات اقبال، تهران 1325، ص 74، به نقل از ابن حزم، مخطوط، لیدن، ج 2، ورق 11، چاپ قاهره، ج 4، ص 204، 1320 ه.
(20)-همان مأخذ، ص 74.
(21)-احسن التقاسیم، ص 37، 39 138.
(22)-الملل و النحل، شهرستانى، ص 141.
(23)-ادوار فقه، محمود شهابى، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، تهران، 1368، ج 3، ص 710-708.
(24)-مقالات الاسلامیین، ص 69.التنبیه و الرد، ص 91. تلبیس ابلیس، ص 17.
(25)-الملل و النحل، ص 139.P}

تبلیغات