همسازگری مرجیان با امویان
آرشیو
چکیده
متن
برادر نازکدل ما، جناب آقاى جعفریان، ویا تذکر برادرانه این ناچیز مبنى بر پیمون راه حزم و احتیاط در نقد و انتقاد را، خلاف ادب شمردهاند، و از آن، شائبه کدورتى به دل گرفتهاند، هرگز چنین مباد!زیرا آزرده دلى در برابر نصیحت از هیچ کس پذیرفته نیست، بویژه از حضرت ایشان که دیگران را بارها با تازیانه سخن آزردهاند!
تذکر این جانب از آن جهت بود که ایشان وجود سخنى مشهور بین متقدمان و متأخران را منکر شده و بکار پیشینیان را بىارج شمرده بودند.
یادآورى اینجانب، هر چند دوستانه، گویا بر جناب ایشان گران آمده است، و بىصبرانه پاسخى دراز با چاشنىاى تند نگاشتهاند.
ما مقاله ایشان را حسب الامر حضرتشان بدون هیچ گونه تغییرى، خلاف ضوابط کلیه نشریات، درج مىکنیم، البته به شرط آنکه خوانندگان گرامى کاستیهاى نگارشى و غیره را به حساب ایشان بگذارند.و بدانند که اجازه ویرایش نداشتهایم!اگر خوانندگان عزیز این بحث را در شماره پیش مطالعه نکردهاند، به شمار گذشته مراجعه فرمایند و مقاله جناب جعفریان با عنوان«مرجئه رو در رو با بنى امیه»و نوشتار اینجانب با نام«تسامح در نقادى»را بنگرند، و خود قضاوت کنند.
گر چه اهل فضل، از آنچه که در کتابهاى کلام، ملل و نحل و تاریخ آمده، نیک آگاهند و مىدانند که با دست و پا کردن چند شاهد و مثال که صرفنظر از صحت و سقم آن، نیاز به تحلیل دارد، نمىتوان خط بطلان بر روى همه دستآوردهاى کلامى، تاریخى و اندیشهشناسى کشید.
و آنچه ما آوردهایم، در حقیقت توضیح واضح و از باب ضرورت است، و گرنه از دیرباز تا کنون، همین معنا و سابقه تاریخى مورد توجه اهل نظر بوده است و دانشمندان بزرگوارى چون، علامه شهید مطهرى، دکتر سید جعفر سجادى، دکتر سید جعفر شهیدى، دکتر حسن ابراهیم حسن مصرى، دکتر محمد حسین روحانى، دکتر محمد معین، دکتر محمد جواد مشکور، عباس اقبال آشتیانى، حضرت استاد جعفر سبحانى، دکتر محمد حسین مشایخ فریدنى، احمد امین مصرى، ابو العلا عفیفى، استاد رضا استادى، جلال الدین همایى، دکتر قاسم غنى، محمد مهدى شمس الدین، دکتر فضل الله صلواتى و...پیش از این ما این مضمون را در آثار خود آوردهاند. (1)
اما دوست دانشور ما، علاوه بر مقاله پیشین خود، در همین پاسخ حاضر، با استنباطهاى خود، شاهکار کردهاند، مثلا نمىدانیم چگونه از جمله «کانت المرجئه و اهل النسک لا یعدلون بزید احد»:مرجئه و مردان عابد هیچ کس را همسنگ زید نمىدانستند، که نشانگر عظمت غیر قابل انکار زید است، همراهى مرجئه با نهضت زید را استنباط کردهاند؟مگر خلفا خود را همسنگ على (ع)مىدانستند؟شواهد فراوانى موجود است که خلفاى نخستین، در بسیارى از موارد اعترافهایى بر مقام و منزلت و افضلیت آن حضرت، کردهاند، که در کتب حدیثى اهل سنت ثبت گردیده، و علماى شیعه با استناد به آنها با فرقههاى دیگر، احتجاج کردهاند.
و از این گذشته، حتى اگر گزارشهاى دقیق و مستندى نیز در این زمینه وجود داشته باشد، اینان به چه منظور و مقصودى و به چه اندازه و کیفیتى در شورش و قیام شرکت کردهاند؟
دلبستگى جناب جعفریان به مرجیان آن اندازه است که حتى«ثابت قطنه»شاعر مرجى و اموى را شهید اعلام کردهاند.ما با آنکه پرده از روى مشارکت مرجیان در شورشهاى دو تن از فرماندهان اموى علیه حجاج بن یوسف ثقفى برداشتیم، باز هم حضرت ایشان، همان مطلب را مکرر آوردهاند.جالب اینکه با تأکیدى که ایشان در هر دو مقاله بر این مطلب ورزیدهاند، پاسخ ما مبنى بر آشکار کردن ماهیت این شورشها را، حاشیهاى!قلمداد نمودهاند.
شگفتى بیشتر، از تناقض گویىهاى بسیارى است که ایشان در دو مقاله مرتکب شدهاند، چنانکه گاه با ذکر گزارشى به رد و انکار تعاریف مشهور کتابهاى کلامى و ملل و نحل از مرجئه مىپردازند، اما پس از چند سطر کسى و یا گروهى را به استناد همان تعاریف رایج، وارد این فرقه مىکنند، براستى مصداق بارز یک بام و دو هواست!
دوست عزیز ما چه مىخواهند بگویند؟آیا به تعریف مرجئه اشکال دارند؟و یا گزارشهاى کتابهاى ملل و نحل درباره این فرقه را نمىپسندند؟و یا احتجاجات کتابهاى کلامى را مردود مىشمارند، و یا آنکه نسبت به همراهى مرجیان با بنى امیه تردید دارند؟!کدامیک؟!
باید دانست که متفکران مسلمان با توجه به شواهدى، پیش از آنچه ایشان یاد کردهاند، چنین تعاریف و قضاوتى را اظهار کرده، و آخرین دستآورد خود را در جملاتى موجز آوردهاند.
اینک براى آنکه دانشپژوهان در این باره به مطلبى مرتب دست یابند، یک جمعبندى فشرده از آنچه که کتابهاى مربوط به ملل و نحل و متکلمان و مورخان اسلامى اظهار کردهاند ارائه مىنماییم، تا روشن گردد که مطالعه پراکنده تاریخ، بدون درنگ و هماهنگى با کلام و اندیشههاى ملل و نحل تا چه اندازه مىتواند، پژوهشها را بىاعتبار سازد:
اصطلاح مرجئه
درباره اصطلاح مرجئه گفته شده است، این کلمه به دو معنى آمده است:نخست از ریشه «ارجاء»به معناى واگذاردن و به تأخیر انداختن و دیگر از مصدر«رجاء»به معناى امیدوارى (2) و این اصطلاح، با هر دو معنا را به گروهى اطلاق کردهاند که شرط مسلمان بودن را ایمان و نیت مىدانستهاند و مرجئه با این باور که قضاوت درباره پندار و کردار مردمان مربوط به خداست، از داورى درباره افراد پرهیز مىکردهاند، این اندیشه با هر نیت و اندیشهاى که طرح شده باشد، بىتردید نقش عمل را در جامعه اسلامى کمرنگ کرده و مسلمانان را نسبت به کردار یکدیگر بىتفاوت و مسامحه کار گردانیده است.
گر چه اغلب دانشمندان مسلمان بویژه ارباب کتب ملل و نحل، معناى نخست، یعنى به تأخیر انداختن عمل، و واگذار کردن حکم کردار اهل اسلام به آخرت را درستتر دانستهاند. (3) بنابراین اصطلاح مرجئه براى این گروه خاص وضع شده است و هر دو معنا بر این فرقه راست مىنماید.
درباره نخستین کسى که سخن از ارجاء به میان آوردهاند، اختلاف است، برخى گفتهاند حسن بن محمد بن حنفیه (4) و گروهى از حسان بن بلال مدنى نام بردهاند و شمارى از ابو السلت سمان با این عنوان یاد کردهاند. (5)
ابن ابى العوام نیز نافع بن ازرق خارجى را نخستین کسى مىداند که اهل سنت را مرجئه نامیده است. (6)
ولى حسن بن محمد بن حنیفه گویا رسالهاى در باب عقیده به ارجاء نگاشته و از این جهت مورد سرزنش پدرش قرار گرفته است.
ابن حجر عسقلانى تصریح کرده است که منظور حسن از ارجاء، واگذار کردن امر خلفاى راشدین بخدا و عدم مداخله و داورى درباره آنها بوده است، نه مؤخر دانستن عمل از ایمان، چونان سایر مرجیان. (7)
سیر تاریخى-مرحله نخست
این فرقه نخست پس از رحلت رسول خدا(ص)، و در پى اختلاف میان على(ع)و عثمان پدید آمدند و بر آن بودند که چون دو طرف متخاصم، با همه اختلافى که دارند، گوینده لا اله الا الله هستند، مسلمانند و نمىتوان هیچ کدام را متهم به کفر و یا فسق نمود، از اینرو در این منازعات اعلام بىطرفى نموده و در مورد حق و باطل بودن هیچ کدام از دو طرف سخنى نگفتند، چنانکه در شماره پیش این نشریه، همین مضمون را از قول مقریزى نقل کردیم. (8)
ثابت قطنه شاعر مرجى مسلک و اموى، نیز در مناظره و مشاجره میان خوارج و مرجئه، جانب مرجیان را گرفته و بر این اعتقاد تأکید ورزیده است، آنجا که گفته است:
یجزى على و عثمان بسعیهما
و لست ادرى بحق ایة وردا
الله یعلم ماذا یحضران به
و کل عبد سیلقى الله منفردا (9)
عثمان و على به کوششهایشان پاداش داده مىشوند و نمىدانم کدامیک از آن دو بحق وارد معرکه شدند.خدا مىداند به چه چیز آن دو احضار مىشوند و هر بندهاى با خداى خویش جداگانه دیدار مىکند.
پیدایش این گروه در زمان عثمان با آن اندیشه و اعتقاد را، آشنایان با تاریخ اندیشه ملل و نحل، «مرجئه اولى»نامیدهاند، چنانکه ابن سعد در تعریف آنها آورده است:ایشان کسانى هستند که کار على و عثمان را به خدا واگذار کردهاند و گواهى به کفر و ایمان نمىدهند. (10)
مرحله دوم:
آثار مورخان و متکلمان و نویسندگان کتابهاى ملل و نحل، همه گواه بر آن است که پس از جنگ صفین و ماجراى حکمین، گروهى با نام خوارج، از سپاه حضرت امیر جدا شدند و چنین باور داشتند که در این رویداد، على(ع)مرتکب گناه کبیر شده است، از اینرو بر آن حضرت شوریدند.
جنگهاى امیر المؤمنین على با خوارج و گفتارهاى آن حضرت با ایشان فراز مهمى از تاریخ را به خود اختصاص داده است که جاى بحث آن در این مجال نیست.
اینان مکتب کلامى تازهاى بنیاد نهادند، که مسأله گناه کبیره، یکى از مهمترین عناوین مورد بحث آن بود، به اعتقاد خوارج.مرکتب کبائر، مشرک است.
مرجیان، در برابر اینان موضع گرفتند و اظهار داشتند:گناه به ایمان زیانى نمىرساند، همانگونه که طاعت، به کفر سودى نمىبخشد، آنان در این زمینه از این فراتر رفتند و گفتند، آنچه اهمیت دارد ایمان است و کردار مرحله پسین آن مىباشد.و از آنجا که ایمان و نیت افراد بر ما مکتوم است و داورى درباره افراد و اشخاص و حکم به بهشتى و جهنمى بودن آنان با خداست و باید به روز رستاخیز واگذار گردد، از اینرو کسى را نسزد که درباره افراد و ایمان و کردار ایشان داورى کند.
کشمکش دو گروه خوارج و مرجئه درباره گناه کبیره، بازتاب گسترده در میان مسلمانان داشت و سبب پدید آمدن مکاتب کلامى تازه شد، چنانکه در مجلس درس حسن بصرى، یکى از شاگردان او برخاست و وى را مخاطب قرار داد و گفت:
اى پیشواى دین!در روزگار ما فرقهاى پیدا شدهاند که مرتکب گناه کبیره را کافر و خارج از اسلام مىشمارند، و«وعیدیه خوارج»نام دارند. در همین حال فرقه دیگرى به وجود آمدهاند که به مرتکب گناه کبیره امید نجات و فلاح مىدهند و معتقدند که ایمان واقعى با گناه کبیره منافات ندارد.این طایفه به هیچ روى، عمل را جزء ایمان نمىدانند و معتقدند همانگونه که عبادت به کافر سودى نمىرساند، معصیت نیز به کسى که به خدا ایمان دارد زیانى نمىرساند، و اینان فرقه مرجئه لقب یافتهاند، اکنون به نظر تو حق با کیست؟و کدام سخن را باید پذیرفت.
پس از این گفتگوست که واصل بن عطا، براى اینکه مرزى میان افراط و تفریط نهد، مىگوید: مرتکب گناه کبیره نه کافر مطلق است و نه مؤمن کامل، جایگاه او میان کفر و ایمان و«منزلة بین المنزلتین»است.
بدین گونه بازتاب برخورد این دو جریان فکرى، مکتب کلامى جدیدى را در پى آورد، که معتزله نام گرفت (11) بخش مهمى از کتابهاى کلامى دو فرقه شیعه و سنى ناظر به این درگیریهاست.
اندیشههاى مرجیان چنان بر دانشمندان و اندیشوران مسلمان ناگوار آمده است که متکلمان و اندیشهگران فرقههاى گوناگون، پیوسته با تعابیر تندى از آنان یاد کردهاند (12) و خطر این گروه را به مسلمانان گوشزد نمودهاند، تا به آنجا که اندیشورى چون ابن عقیل گفته است:
بنیانگذار عقیده ارجاء به نظر مىآید زندیق بوده است، زیرا نظام اجتماع و مصلحت عالم در عقیده به سزا و جزاست و مرجئه چون نتوانستند بر خلاف فطرت و عقل خدا را انکار کنند، فایده اثبات خدا را از بین بردند، یعنى خدا ترسى را نفى کردند و سیاست شرع را فرو ریختند و آنان بدترین طایفهاند علیه السلام. (13)
مرحله سوم
سرانجام تبلیغات این گروه، در تودههاى مردم مؤثر افتاد، به گونهاى که فکر و ذهن آنان را براى پذیرش حکومت فاسد اموى آماده ساخت، از اینرو«سعد بن عبد اللّه الاشعرى در کتاب المقالات و الفرق»مىنویسد:
پس از قتل على(ع)پیروان او بجز گروه اندکى که از عصر پیامبر(ص)امامت آن حضرت را باور داشتند با پیروان طلحه و زبیر و عایشه، دسته واحدى تشکیل دادند و با معاویه بن ابى سفیان همداستان شدند، اینان توده مردم و مردمانى فرومایه بودند که در زمره پیروان پادشاهان و یاران هر کس که غلبه مىیافت در مىآمدند، بویژه آن کسانى که به معاویه پیوستند.اینان همه مرجئه نامیده شدهاند.براى اینکه ایشان بر خلاف عقیده اسلامى، گمان بردند که همه اهل قبله به صرف اقرار به زبان و تظاهر به ایمان، مؤمن بشمار مىروند و امید دارند که ایشان همگى مورد مغفرت خدا قرار گیرند. (14)
از آنجا که اینان توجیهگر کردار و رفتار حکام اموى بودند و توده مردم را به اطاعت بىقید و شرط از امویان مىخواندند، فرقه اموى خوانده شدند. و در این دوره بجز اقلیت شیعه، بقیه مسلمانان تحت تأثیر آموزههاى آنان، بنابر این مرجئه مرادف مذهب عامه شناخته شده و به همین جهت گفته شده است:«الشیعه سمیت العامه المرجئه»یعنى شیعه سنیان را مرجئه نامیدند.
مرحله چهارم
پس از روى کار آمدن حجاج بن یوسف ثقفى، خود خواهیهاى حجاج و تحکم او بر فرمانداران و فرماندهان اموى، سبب پدیدار شدن شورش در میان آنان شد، بگونهاى که کسانى چون«یزید بن مهلب»و«عبد الرحمن بن محمد بن اشعث»با اعتراض به عبد الملک بن مروان، خلیفه وقت، از او خواستند که به دست درازیهاى حجاج خاتمه دهد، ولى از آنجا که حجاج از موقعیت والایى در درون دستگاه خلافت برخوردار بود، خلیفه اموى به این شکایتها اعتنایى نکرد، لذا این امیران سر به شورش برداشتند و اصحاب آنان که مرجى مسلک بودند نیز به میدان منازعه و مبارزه کشیده شدند، البته سختگیرى حجاج و بویژه کشتار شیعیان و اشاعه لعن حضرت امیر مومنان، برخى از شیعیان را به این قیامها همراه نمود. (15)
بنابراین وجود اندکى از دوستداران اهلبیت در این شورشها دلیل گرایش مرجئه به تشیع نمىشود.از همین رو امامان شیعه خود هرگز از این قیامها پشتیبانى نکرده و مرجیان را آشکارا محکوم کردند.بسیار مایه شگفتى است که کسى مدعى تحقیق تاریخى شود اما نتواند، این جریانها را از هم بازشناسد و تا به آنجا پیش رود که به استناد برخى از گزارشهاى غیر مستند حتى شخصیتهاى بزرگى چون سعید بن جبیر را مرجى بخواند، چنانکه از سویى دیگر پارهاى از پژوهشگران، آن بزرگوار را نخست پیرو مرجئه و از درباریان حجاج دانستهاند!! (16) البته از آنجا که مرجیان تابعى از قدرت حاکم بودند، هنگامى که شیعیان نیز قدرتى یافتهاند، آنان نیز از خود انعطاف و گرایشى نشان مىدادهاند، چنانکه«محدثه»که گروهى از مرجئه هستند، در زمان امام هشتم، به امامت امام موسى بن جعفر(ع)و امام رضا(ع)قائل گردیدند، ولى پس از شهادت آن حضرت به عقیده پیشین خویش بازگشتند. (17)
مرجیان ایرانى
در پى این درگیریها که نخست با حجاج یوسف ثقفى آغاز شد و احیانا، با خلافت اموى برخورد مىنمود، گروههاى سیاسى و معترض ایرانى، براى جلب عواطف و احساسات مذهبى مردم زیر پوشش عقاید شبه مرجئه، به مخالفت با خلافت مرکزى عربى پرداختند.و با مستمسک قرار دادن عقیده ارجاء همان حربهاى را که بنى امیه براى توجیه فساد حاکمیت خود بکار مىبردند، علیه آنان بکار گرفتند، آنان با دامن زدن بر این باور که از قضاوت درباره ایمان و عمل بندگان خدا باید پرهیز نمود و حکم آنان را تا به روز قیامت به تاخیر انداخت، حکام عرب را از دخالت در امور مردم باز مىداشتند.
ستیزه جوئیهاى جهم بن صفوان، از این شمار است، و گرنه درباره عقاید جهم مطالب بسیارى گفته شده که جز فساد از آن برنمىخیزد، چنانکه ابو الحسن اشعرى آورده است:
جهم بن صفوان گفته:هر گاه آدمى به معرفت خدا رسد و بعدا با زبان به انکار او پردازد، کافر نشود که ایمانش کاهش و افزونى نپذیرد. (8)
ستایش مستشرقین از این فرقه، و بکار بردن القابى چون انقلابى و مصلح، درباره آنها، ناشى از آسانگیرى گروه یاد شده نسبت به عقیده و عمل مىشود، چنانکه ولهاوزن و فان فلوتن به این تصریح کردهاند، یک بار دیگر به مقاله«تسامح در نقادى»در شماره پیش کیهان اندیشه بنگرید آنجا که آمده است:
فلوتن پس از شرحى درباره مرجئه مىنویسد: برخى از آنها گام فراتر مىنهند و بر عقیده توحید یک معنى اخلاقى و دینى عمیقى! مىگذارند، عقیده آنها در توحید، اعتراف قلب به وحدانیت خداست، نه زبان، جملات زیر را به یکى از روساى مرجئه«جهم بن صفوان»ارازدار حارث بن سریج نسبت مىدهند.
ایمان یک پیمان پنهانى در قلب است، هر چند به زبان اعلان کفر دهد، بىپرهیز بتپرستى کند یا یهودى و مسیحى شود!! (19) در شهر اسلام پرستش صلیب کند و آگهى به تثلیت دهد، چون در همین حال بمیرد، شخص مؤمنى است و ایمان کامل به خداوند تبارک و تعالى دارد.دوست خداوند تبارک و تعالى است و در بهشت جاى دارد. بنابر این جهم مىگوید اسلام صحیح و ایمان به حق یک چیز واحد است و طبیعى است که پیروان اینگونه عقاید با نظر تحقیر به فرایض عملى دین اسلام مىنگرند و وظایف شخصى خود را نسبت به اطرافیان و معاشرین خود واجبتر از احکام تمام کمال قرآن مىدانند. (20)
على رغم صراحتى که نویسندگان اروپایى و مسیحى و یهودى نسبت به این قضاوت در دفاع از مرجیان بکار بردهاند، جاى بسى تأسف است که پژوهندهاى مسلمان به داوریها و استنباطهاى آنان اعتماد و استناد ورزد!و با تمسک به برداشتهاى مغرضانه ایشان، همه میراث کلامى، اندیشهشناسى، و تاریخى خود را مخدوش کند!
بىاعتنایى به احکام دینى
شاید مرجیان نخستین، از روى سادهدلى و مقدس مآبى، عقیده ارجاء را دامن زدهاند، زیرا نمىخواستهاند گرفتار داورى نادرست درباره على(ع)و عثمان گردند، اما امویان از این بىطرفى، سود جسته و در اختلاف میان امام على(ع)و معاویه نیز، به همان عقیده تمسک کردهاند و هنگامى که در برابر دو گروه شیعه و خوارج قرار گرفتهاند آنان را به یارى خواندهاند و با خود همراه کردهاند.بویژه که عقیده ارجاء یعنى واگذار کردن کردار مردم به خدا و تأخیر انداختن هر گونه داورى درباره آنها به روز واپسین، توجیه مناسبى براى نادیده انگاشتن فساد حاکمان فاسق اموى بوده است.
به هر حال تاریخ نشان مىدهد که اینان اندیشه خود را از مقدس مآبى آغاز و با توجیهگرى فساد خلفا و پادشاهان و ستمگر و باز داشتن مردم از هر گونه اقدام اصلاحى ادامه دادند، و سرانجام به رواج لاابالىگرى و بى ارج شمردن احکام و اعمال اسلامى دامن زدند.چنانکه مقدسى در احسن التقاسیم مىنویسد:مردم...، مرجى بودند، از اینرو روستاى ایشان را بىسجده دیده و گوید:از مسلمانى به توحید بسنده نموده، جز زکات هیچ عمل ظاهرى انجام نمىدهند. (21) (لابد زکات را به خاطر آنکه حکومت بدان امر مىکرده و مىگرفته است)!
تشابه اندیشهها
همانگونه که در شماره ییش یاد کردیم، تشابه اندیشههاى برخى از متفکران، متکلمان و فقیهان مسلمان با باورهاى اهل ارجاء سبب شده است تا آنان را مرجى تلقى نمایند.ولى اینان با مرجیان سیاسى و اموى فرق مىکنند، و این مطلبى نیست که ما آن را کشف کرده باشیم بلکه شهرستانى درباره ابو حنیفه که متهم به ارجاء شده است، مىآورد:
شگفت آن است که غسان پیشواى مذهب غسانیه، یکى از چهار گروه طرفدار مرجئه، مانند مذهب خویش را از ابو حنیفه نقل کرده و او را از مرجئه بشمار آورده، و این دروغى است که غسان بر ابو حنیفه روا داشته است، از اینرو ابو حنیفه و پیروانش را مرجئه اهل سنت نامیده و تنها به وى بسنده نکرده و گروه زیادى از دانشوران را در شمار مرجیان آورده است.
سبب این اشتباه آن است که ابو حنیفه مىگوید:
«الایمان هو التصدیق بالقلب و هو لا یزید و لا ینقص»»از اینرو گمان کردهاند که او کردار را از ایمان مؤخر مىداند، اما مردى که به کشف و استنباط احکام علمى اسلام مىپردازد چگونه فتوا به ترک عمل مىدهد، براى این اتهام سبب دیگرى نیز وجود دارد و آن اینکه او مخالف قدریه بوده است، و معتزله یعنى گروهى که در صدر اول آشکار گردیند.کسانى را که مخالف آنان در قدر بودند، مرجى لقب مىدادند، و همچنین فرقه وعیدیه از خوارج نیز مخالفان خود را چنین مىنامیدند. (22)
از اینرو برخى از دانشیان و حتى معاصرانش وى را به مرجى بودن متهم کردهاند، با این تفاوت که او ضمن مرجى بودن قایل به خروج با سیف نیز بوده است! (23) بر این اساس هواداران اندیشههاى کلامى و فقهى ابو حنیفه، را فرقه حنفیه نامیدهاند.اما تا آنجا که نگارنده آگاه است، هیچگاه ابو حنیفه خود، از مرجئه تاییدى اظهار نکرده است.
البته در آراى فقهى و سیاسى ابو حنیفه نیز مواردى دیده مىشود که با عقاید مرجیان چندان ناسازگار نمىنماید، انشاءالله در فرصتى دیگر به شرح آراى فقهى و سیاسى وى خواهیم پرداخت.
خوارج که از مخالفان سرسخت مرجئه بودهاند، همواره هر کس را که عقیدهاى جز باورهاى آنان داشته، به مرجئه نسبت مىدادهاند، دیگر گروههاى اسلامى نیز با حساسیتى که نسبت به این فرقه داشتهاند، گاه چنین کردهاند، تا جایى که دوازده فرقه را براى مرجئه شمردهاند. (24)
ولى شهرستانى آنان را به چهار دسته تقسیم کرده است. (25)
بنابراین، نه هر که متهم به ارجاء گردید مرجى است، و نه هر مرجى در هر زمان-حتى اگر پیش و یا پس از بنى امیه باشد-لزوما اموى است، و نه هر که قیام و شورش کرد اصلاح طلب و انقلابى است. بلکه گاه فشار بر حکومتهاى دینى و یا متظاهر به دین از ناحیه افراد و گروههاى فاسد و بىدینى است که نمىخواهند احکام مذهبى و اعمال دینى بر جامعه حاکم باشد.
آنچه مسلم است اینکه عقیده ارجاء یعنى واگذاردن کردار مردمان به روز قیامت و عدم حساسیت و عکس العمل نسبت به اعمال افراد فاسد، مانع اصلاح جامعه و در جهت امیال حکومتهاى جائر و رژیمهاى ضد مذهبى است و نه تنها امویان که از آن حزب سیاسى ساختند بلکه دیگر نظامهاى فاسد، مىتوانند براى توجیه، اعمال ناشایست و حفظ دستگاه خود از آن بهره گیرند.
(1)-به ترتیب رجوع کنید به: -عدل الهى، مرتضى مطهرى، انتشارات صدرا، قم 1357، ص 213 و همچنین کتاب ده گفتار از همین نویسنده، دفتر انتشارات اسلامى، قم، ص 98، 99.
-فرهنگ معارف اسلامى، دکتر سید جعفر سجادى، شرکت مؤلفان و مترجمان ایران، تهران، چاپ اول، 1363، ج 4 ص 206.
-زندگانى على بن الحسین، سید جعفر شهیدى، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، تهران، چاپ سوم، 1370، ص 100.
-تاریخ سیاسى اسلام، دکتر حسن ابراهیم حسن، ترجمه ابو القاسم پاینده، انتشارات جاویدان، تهران، چاپ سوم، 1356، ج 1، ص 408-410.
-الفباء، انتشارات امیر کبیر، ج 6، ص 10، مقاله علم کلام در اسلام، دکتر سید محمد حسین روحانى.
-فرهنگ معین، دکتر محمد معین، انتشارات امیر کبیر، تهران 1362، چاپ پنجم، ج 6، ص 1949.
-فرهنگ فرق اسلامى، دکتر محمد جواد مشکور، انتشارات آستان قدس رضوى، ص 405.
-خاندان نوبختى، عباس اقبال آشتیانى، کتابخانه طهورى، چاپ سوم، تهران، 1357.
-الملل و النحل، استاد جعفر سبحانى، ج 3، زیر چاپ، فصل مرجئه که نوشتهاى بلند و استدلالى است.
-گزیده ترجمه و شرح الاغانى، محمد حسین مشایخ فریدنى، شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ اول، تهران 1368، ج 1، ص 421.
-فجر الاسلام، احمد امین، ص 280، 281 و (-ضحى الاسلام از همین نویسنده ج 3، ص 324 و 325.
-اسلام صراط مستقیم، کنت مورگان، مقاله تفسیر اسلام از نظر عقل و تصوف، ابو العلا عفیفى، کتابفروشى حاج محمد باقر کتابچى، تبریز، 1342، ص 171 و 172.
-درسهاى ملل و نحل، استاد رضا استادى، حوزه علمیه قم که هنوز منتشر نشده است.
-غزالى نامه، استاد جلال الدین همایى، کتابفروشى فروغى، تهران 1356، ص 68-71.
-تاریخ تصوف در اسلام، دکتر قاسم غنى، انتشارات زوار، چاپ پنجم، تهران، 1369، ص 15.
-الحکم و الاداره فى الاسلام، محمد مهدى شمس الدین، ص 87 و 88.
-تحلیلى از زندگانى و دوران امام محمد تقى، فضل الله صلواتى، انتشارات خرد، اصفهان، 1364، ص 47 و 48.
(2 و 3)-الملل و النحل، محمد بن عبد الکریم شهرستانى، تحقیق محمد سعید کیلانى، دار المعرفه، بیروت-لبنان، ج 1، ص 139.و نیز سایر کتابهاى ملل و نحل، لغت و کلام.
(4)-تاریخ ابن عساکر، ج 4، ص 246، دمشق، 1332.
(5)-الحکم و الاداره فى الاسلام، ص 88.
(6)-فرهنگ فرق اسلامى، ص 406.
(7)-تهذیب التهذیب، شهاب الدین احمد بن على بن حجر العسقلانى، دار الفکر للطباعة و النشر و التوزیع، لبنان- بیروت، الطبعة الاولى، 1404، ج 2، ص 277.
(8)-الخطط المقریزیه، تقى الدین ابى العباس احمد بن على المقریزى، ج 4، ص 171.
(9)-الاغانى، ابو الفرج الاصفهانى، تحقیق استاد عبد الله على مهنا و استاد سمیر جابر، دار الکتب العلمیه، بیروت 1407 ه، ما این شعر را با توضیحات ابو الفرج اصفهانى، در شمار 38 کیهان اندیشه مقاله«تسامح در نقادى» آوردهایم.
(10)-الطبقات الکبرى، ابن سعد، دار صادر، بیروت، ج 6، ص 274.
(11)-الملل و النحل شهرستانى، ج 1، ص 48.
(12)-بنگرید به الایضاح، فضل بن شاذان نیشابورى، تحقیق سید جلال الدین الحسینى الارموى، مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، تهران 1363، ص 47-44.
-همچنین:الحور العین، ابو سعید نسوان الحمیرى، تحقیق کمال مصطفى، دار آزال للطباعة و النشر و التوزیع، بیروت-و المکتبه الیمنیه صنعاء، الطبعة الثانیه، 1985.
و نیز:التنبیه و الرد، على اهل الاهواء و البدع، ابى الحسین محمد بن احمد بن عبد الرحمن الملطى الشافعى (متوفى 377 ه)مقدمه و تعلیقات محمد زاهد بن الحسن الکوثرى، مکتب المثنى، بغداد و مکتبة المعارف بیروت، 1388 ه.ص 47-43. همچنین:مختلف الحدیث، ابن قتیبه دینورى، ص 97 و...
(13)-تلبیس ابلیس، ابو الفرج ابن جوزى، ترجمه علیرضا ذکاوتى، مرکز نشر دانشگاهى، تهران، 1368.ص 69.
(14)-المقالات و الفرق، سعد بن عبد الله بن خلف الاشعرى القمى، تصحیح محمد جواد مشکور، مرکز انتشارات علمى و فرهنگى تهران، 1361، ص 5.
و نیز:فرق الشیعه، ابو محمد حسن بن موسى(نوبختى) ترجمه و تعلیقات محمد جواد مشکور، مرکز انتشارات علمى و فرهنگى تهران، 1361، ص 13 و 14.
(15)-تاریخ الطبرى، ابن جعفر محمد بن جریر الطبرى، تحقیق محمد ابو الفضل ابراهیم، دار التراث، بیروت، ج 5 و 6، ما در مقاله«تسامح در نقادى»شماره 38 کیهان اندیشه، ماهیت این قیامها را نشان دادهایم.
(16)-فرهنگ فرق اسلامى، ص 406.
(17)-فرق الشیعه نوبختى، ص 126-و نیز:خاندان نوبختى، ص 263.
(18)-مقالات اسلامیین، ابو الحسن على بن اسماعیل الاشعرى، المتوفى سنه 324 ه.مقدمه و تعلیقات و ترجمه دکتر محسن مؤیدى، انتشارات امیر کبیر، تهران 1362 و نیز:الحور العین، ص 309 و 310.
(19)-تاریخ شیعه و علل سقوط بنى امیه، فان فلوتن(مستشرق آلمانى)ترجمه سید مرتضى هاشمى، انتشارات اقبال، تهران 1325، ص 74، به نقل از ابن حزم، مخطوط، لیدن، ج 2، ورق 11، چاپ قاهره، ج 4، ص 204، 1320 ه.
(20)-همان مأخذ، ص 74.
(21)-احسن التقاسیم، ص 37، 39 138.
(22)-الملل و النحل، شهرستانى، ص 141.
(23)-ادوار فقه، محمود شهابى، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، تهران، 1368، ج 3، ص 710-708.
(24)-مقالات الاسلامیین، ص 69.التنبیه و الرد، ص 91. تلبیس ابلیس، ص 17.
(25)-الملل و النحل، ص 139.P}