تعقل سیاسی و اجتماعی در عصر مشروطه
آرشیو
چکیده
متن
تاریخ و تاریخنگارى
تعقل سیاسى و اجتماعى در عصر مشروطه
کتاب آفتاب و زمین از جمله کتب مستقل سیاسى است که تاکنون در هیچ یک از آثار و مقالات مربوط به کتابشناسى و یا تاریخ انقلاب مشروطیت معرفى نشده است.نام نویسنده آن چنانچه از صفحات اولیه کتاب معلوم مىشود شخصى است به نام میرزا عباس یزدى فرزند میرزا على اکبر شهیر به صرّاف، تاریخ طبع کتاب چنانچه در آخرین صفحه آن گزارش شده بدین قرار است«فى شهر جمادى الاول من شهور سنه اثنین و ثلاثین و ثلاث مأة بعد الالف من الهجرة النبویه و على هاجرها الف الف تحیة و الثناء 1332».محل طبع کتاب در شهر اصفهان بوده و نام دیگر آن«تنبیه للغافلین» است.
سبک نگارش نویسنده نه خیلى مغلقنویسى دشوار است و نه رواننویس و سادهگویى و ظاهرا نویسنده بنابر مطالعات فلسفى و اندیشههاى خاص خود سبک نویسندگى مخصوص بخود داشته است.
هدف از این مقاله نه معرفى کتاب و بحث در کتابشناسى است، بلکه بررسى فلسفه سیاسى و اجتماعى و قدرت درک و انتزاع و شعور ملى و سیاسى رجال و اهل فکر و قلم در عصر مشروطیت است، رجالى که شهرتى داشتهاند و نه اسم و رسمى، و از این لحاظ که جزو طبقات ممتاز و یا حاکمه نبوده و از طبقه مردم بوده و اینگونه عقاید منسجم را ابراز مىکردهاند جاى بسیار امیدوارى و دقت است.
هر چند زندگى نویسنده کتاب آفتاب و زمین مانند خود کتاب تاکنون ناشناخته مانده بود، ولى اطلاعات تاریخى، تعمق فلسفى و بینش سیاسى مؤلف آنطور که از اثر مزبور معلوم مىشود آنقدر بوده که به جرأت مىتوان ادعا نمود که وى از نخبگان فکرى زمان خود بوده است.
اما اینکه چرا نویسنده على رغم سطح بالاى آگاهى و صاحبنظر بودن، ردّپاى سیاسى و فعالیت مهم اجتماعى از خود باقى نگذاشته به درستى معلوم نیست. شاید علت این امر سیاسى عمل نکردن او و یا فرارى بودنش از کشمکشهاى زمانه و یا مخالفت با جریانات حاکم آن روز بوده است.
هر چند که در این زمینهها شخصیت نویسنده براى ما مجهول باشد، لااقل یک نکته کلیدى و حساس محرز است که نویسنده دواى اصلى و توصیه مکررش که روح حاکم بر کتابش را تشکیل مىدهد، بر پایه تفکر و تعمق مىداند و این تأکید مکرر و تکیه کلام تا حدود زیادى مىتواند شخصیت و روحیه نویسنده را مشخص نماید و بر همین اساس نیز در قلم نویسنده، اعتماد به نفس خاص و پرهیز از افراط و تفریط بخوبى به چشم مىخورد.
با خواندن کتاب و بینش و مواضع نسبتا خاص و منطقى آن مىتوان یقین نمود که نویسنده نه تنها عضو هیچ یک از احزاب و تشکیلات نبوده، بلکه تحت تأثیر و نفوذ هیچ یک از حوزههاى سیاسى شناخته شده زمانش نیز نبوده است.
قبل از آنکه به سراغ ریز موارد کتاب برویم مناسب است با توجه به متن خود مؤلف تا حدودى مواضع سیاسى او را نسبت به عصر مشروطیت ارزیابى نماییم.
شخصیتشناسى سیاسى نویسنده
اول:نویسنده از حکومت استبدادى بیزار است و بخصوص نظرى بسیار منتقدانه نسبت به سلاطین قاجار دارد.او در این زمینه مىنویسد:
«از اوایل شباب پیشآمدهایى بوده که سوءسیاست و ستم پیشگى کارکنان این مملکت را دیده و دانسته بودم، پیوسته در این اندیشه بودم که چگونه مىتوان این رسم ستمکارى را از میان برداشت و از چنگال این گرگان خون آشام رهایى یافت و کى مىشود که این شبهاى تیره سرآید و دوباره روز خوش و فیروزى این مرز و بوم برآید». (1) (ص 5).
در زمان سابق و دوره استبداد یا ایام غفلت و روزگار به من چه و به تو چه، شاه هر چه مىخواست مىکرد، مىخواست بجنگد مىجنگید، مىخواست صلح کند صلح مىکرد، مىخواست امتیازات داخلى را به خارجه بدهد مىداد، مىخواست تبعه داخلى را از حقوق محروم کند مىکرد، مىخواست حضایض ملک را به بیگانگان تفویض کند مىکرد، مىخواست نازپروردگان را که هنوز وقت سفرشان نبود به ممالک خارجه بفرستد مىفرستاد، یا خودش در صورتى که از اوضاع دربار بى خبر بود مىخواست به تماشاى فرنگ رود مىرفت، و از این مسافرتها چه سوغاتهایى آوردند مىآوردند... اسمش یاور دین بود و لقبش پناه مسلمین، اما رسما پشتیبان مشرکین بود و ناصر معاندین، مردان نامآور و خوانین ایلات را نابود مىکرد که مبادا به او زیان وارد آورند(ص 156).
(1)-تمام نقل قولهاى منقول در این مقاله از کتاب زیر مىباشد:آفتاب و زمین، نوشته میرزا عباس یزدى، چاپ اصفهان 1332 ه.ق، ط اول. تأکید بر احساسات ضد استبدادى نویسنده، به خاطر این است که-چنانچه خواهد آمد-وى در مواضعى، تفکرات حاکم بر نظریات مشروطهخواهان افراطى را نیز مورد انتقاد قرار مىدهد و سوءسیاست زمان خود را نیز بررسى مىکند، بنابراین موضع انتقادى نویسنده در پارهاى موارد از برخى روحیات حاکم بر عصر مشروطیت نه از سر تعبد و علاقه به حکام مستبد و یا وابستگى به دربار، بلکه به جهات دیگر بوده است.
دوم:نویسنده در مجموع مشروطیت را به حال جامعه ایران مفید و سودمند دانسته و آن را سرآغاز حیات مجدد ایران زمین مىداند و بر برکات عملى اولیه مشروطیت بخوبى انگشت مىگذارد و مىنویسد:
«تا آنکه بواسطه همان اسم مشروطیت فى الجمله زبانها و قلمها آزاد گشته گفتند و نوشتند و مفاسد و مضار این حکومت کیف یشائى را حالى کرده پرده از روى اعمالشان برداشتند و چون حجاب برداشته شد همه دیدند که در پس این پرده هیچ نبود، مگر آنکه تمام موجبات خسارت و فلاکت و ذلت و اسارت را در این خیانت سرا آماده و مهیّا مىساختهاند و معلوم شد که آنچه بیش از همه چیز به این ملک و ملت زیان وارد آورده همانا فساد عقاید و افکار، سوءاخلاق و اعمال این است سلسله و درباریان و مقربان در گاهشان بود».(ص 7)
نویسنده در صفحات آخر کتاب ضمن گزارش وضعیت جامعه خود و نیز احساس بدبینى مردم نسبت به عملکرد مشروطهخواهان دروغین، باز حس امیدوارى را از دست نداده اجراى درست و تفکر بجا در آن را روز رستاخیز دزدان و خائنین به ایران مىداند و در این زمینه چنین مىنویسد:
«...تا آنکه به این اندازه تنفر عمومى را از دوایى که علاج تمام امراض مهلکه مزمنه این مملکت بلا رسیده بود حاصل کردند چونکه مىدانند که اگر ایرانى بیدار شود و بداند گمشده او چیست و در جیب کیست همان روز، روز رستاخیز این دزدان و خائنین خواهد بود و ما وعده 2میدهیم که با همه این اشتباهکاریها و مشکل تراشیها چنین روزى را درک نماید».(ص 175)
نهایتا نویسنده در مورد سیاست سکوت در قبال مشروطه، آن را جایز ندانسته و کنارهگیرى را پیش زمینه نابودى کشور و واگذارى آن به دست خائنین مىداند و مىگوید:
«کسانى که در تصدیق کلى مشروطیت سکوت کردهاند فکر نموده حق را به معنى خودش تصدیق نمایند و سپس در مقام تطبیق با جزئى نمودنش برآمده از تحمل زحمات لازمه مضایقه ننموده خود را مسئول و ضامن صحت این امر دانسته، من بعد سکوت و تقاعد نورزند، عامه اهالى هم که تمام نفع و ضررها عاید آنهاست و آنهایند که با مال و جان خود رونق بخش عرضه اجتماع شدهاند بىفکرى و لاابالىگرى را کنار گذارده بدانند که غفلت و بطالت خودشان است که هماره موقع بدست خیانتکاران و غارتگران داده روزبروز آنها قوى مىشوند و خودشان ضعیف».(ص 176)
سوم-نویسنده، مشروطه زمان خود را قالب بدون روح و لفظ بدون معنا مىداند ولى این طرز تفکر باعث آن نمىشود که به نفى اساسى آن پرداخته و یا آرزوى دوره استبداد را نماید بلکه وى خواهان دمیدن روح در قالب و تحقق معناى آن لفظ است و در این زمینه چنین مىنگارد:
«از زمانى که این مملکت را به نام مشروطه نامیدهاند تاکنون که هشت سال مىگذرد مىبینیم باز هم آنچه از آثار و نتایج مشروطه شمرده مىشد در ما یافت نشده است چرا که تنها به لفظ قناعت کرده و به اسم خوشحال گشتهایم و گویا بهیچ وجه در این امور و اوضاع فکر نمىکنیم و همچو تصور مىکنیم که اگر زهر را تریاق نام نهند اثرات سمى از آن برداشته مىشود و یا آنکه اگر ما در حفظ قوانین دین خود مسامحه کرده از دست دادیم قواعد مشروطیت بخودى خود محفوظ خواهد ماند و حال آنکه چنین نیست و خلافش ثابت است.(ص 162) «بزرگتر خبطى که کرده و مىکنیم که آن هم ناشى از عدم تفکر و تنبلى و دفع الوقت کردن است این است که گمان مىکنیم صرف لفظ کار مىکند و در حقیقت تغییر مىدهد و اگر ملل دیگر فوایدى از مشروطیت بردهاند بواسطه همین لفظ مشروطه(کینتى توسیون) بوده و راه خود را زده همچو خیال مىکنیم که باید مدتى به قول بعضى بر حسب تاریخ مشروطیت انگلیس ششصد سال بر همین قالب بىروح بگذرد تا آثار مشروطیت و نتایج حسنه آن را دریابیم و حال آنکه عمده خطا اینجاست زیرا که مرور زمان باعث تضج و نمو و ترقى و کمال مواد حسیه مىشود و نه میته بلکه همینطور که یک نطفه و یا یک بذر تدریجا و به مرور زمان مراحل تکامل را پیموده مردى کامل و توانا و درختى سایه افکن و بارور مىشود، و یا یک مبتدى حرف به حرف و کلمه به کلمه آموخته یک روز عالمى کامل مىگردد همین قسم هر قدر هم زمان بر نطفه، مرده و ریشه پوسیده بگذرد بهه عکس عمل کرده و عوض ترقى به درجات حیاتى، آنها را به درکات مماتى تنزل مىدهد و کم کم متلاشى شده از میان مىروند و همچنین آن متعلمى که دل به درس نداده حرف اول و کلمه اولى را درست و دانسته به ذهن نمىسپارد هر چند بر این رویه باشد و بیشتر به مدرسه رود حقیقتا از نقطه علم دورتر مىشود زیرا که اگر سالکى رو به مقصدى قدم زند تدریجا به مقصود خویش مىرسد اما اگر در جاده خلاف گام زند هر چه بیشتر راه برود درماندهتر مىشود و بهیچوجه در این مقام جاى تردید نیست، حالا باید به خود آمده فکر و ملاحظه نمود که از ابتداى مشروطیت چه شده و چه کردهایم و چه داریم و به کجا مىرویم و مرور زمان با ما چه خواهد کرد و اگر خداى نخواسته حال بر این منوال باشد، استقبال ما چه حالتى خواهد داشت».(ص 169)
از آنچه تا اینجا بیان شد مىتوان به این نتیجه رسید که نویسنده از لحاظ شخصیتشناسى سیاسى، فردى با عقاید افراطى و یا گروهى نبوده است و رقبتى نیز به جناح بندیهاى موجود جامعه آن روز در خود احساس نمىکرده و توصیههاى مکررش نیز به تفکر و تعمق در مسائل فکرى و اجتماعى نیز تا حدودى این موضع مستقل و پایگاه خاص را در وى تقویت مىنموده است.
در هر حال مطالب و محتواى کتاب آفتاب و زمین متضمن ظرایف و نکات قابل دقت و توجه مىباشد که به اهم آنها توجه مىنمائیم.
پیوند عظمت تاریخى با هویت سیاسى
در بسیارى از متون سیاسى عصر مشروطیت تأکید بر عظمت تاریخى گذشته ایران دیده مىشود، این تأکید عمدتا حول سه مقطع تاریخى خلاصه مىشود:
الف:تاریخ صدر اسلام
ب:تاریخ ایران باستان
ج:تاریخ دولتهاى مقتدر ایرانى و...
و کتاب آفتاب و زمین نیز از این مهم بىبهره نمانده ورود به بحث و یا حواشى قسمتى از مباحث را با گریز و یا بحثى در این مورد تکمیل مىنماید، در قسمتى از کتاب، چنین مىخوانیم:
«آنچه از تواریخ و آثار معلوم است این مملکت که اسمش ایران است تا قبل از سلطنت قاجاریه هر چه دیگران داشتهاند او نیز داشته و هر وقت او را با یکى از ممالک مىسنجیدهاند هم ترازو بوده و اگر در بعضى اوقات و دورههاى انحطاط و تبدیل سلسلهاى سلطنتها چند سالى دچار ضعف و گرفتار دشمن شده باشد باز پس از چندى به همت و کفایت و کوشش و مجاهدت مردان تاریخى و حسیات مردمان آن زمان قوت و شوکت اولیه خود را دارا گشته نام بلند خویش را در عالم نگهداشته است زیرا که سرمایه حقیقى را یکباره از دست نمىداد».(ص 6)
نویسنده در جاى دیگر کتاب به هیجان آمده با لحنى حماسى مىنویسد:
«چه شدند مسلمانان دین باور، کجا رفتند ایرانیان ایمان پرور، بزرگان اسلام چه شدند، سرداران ایران کجایند، روح اسلام در کیست و خون ایران در کدام، حال که آنها زنده نمىشوند کاش ما بیدار شویم»(ص 68).
نویسنده آنگاه علت قدرت و پیشرفت کار حکومتهاى مقتدر و با کفایت پیشین را در ضمن بحثى تحلیلى با ذکر مثالى بررسى مىکند:
«اولین ستاره درخشان آسمان ایران یا سر سلسله دودمان صفاریان لشکر به محاصره دار الخلافه بغداد مىکشد، رسولان خلیفه به نزد او آمده مىگویند که خلیفه بیش از این از تو نمىخواهد که نام او را در خطبه ذکر کنى و بر سکه نقش، دیگر تمام ایران از آن تو باشد و از اینجا برگرد.این مرد با فرّ و تاب در حالى که تب شدید دارد یک پارچه نان خشکیده در یک دست گرفته و بدست دیگر شمشیرش را از کمر کشیده به رسولان مىگوید به خلیفه بگوئید من که سردار این لشکرم در حال تب اینم خوراک است و این لشکر و شمشیر را براى تو نکشیدهام مگر آنکه نام تو را از میان بردارم و در واقع این سلسلهاى سلاطینى که بعد از آن در ایران دیده مىشود تمام شاخهاى آن درخت مبارکند که از سینه آن مرد دل آگاه سر برزده، این مملکت را در زیر سایه خود نگهداشته است»(ص 72).
بررسى روحیه ملى و سنت تاریخى در ایران
نویسنده با توجه به تاریخ گذشته به هنگام بروز فتنهها و حوادث ناگوار به نوعى جمعبندى از منش و روحیه ایرانیان مىپردازد و این بررسى را درسى بزرگ به هم عصران و آیندگان خود مىداند، فرازهایى از کتاب در ذیل تقدیم مىگردد:
«چون در تواریخ دیده و از یشینیان خود شنیده بودند که ایران یک مملکتى است که اهالى آن داراى عقاید و معنویاتى هستند که اگر چه تمام قواى مادى آن هم از میان برود و از غفلت گاه به گاه نهایت و ضعف و ناتوانى حاصل کند باز به واسطه همان عقاید و معنویات به محض آنکه یک نفر دل آگاه و خیر خواه قد مردانگى برافرازد و دامن همت را براى اعاده سعادت و استقلال و شوکت و جلال آن بر کمر زند و خورشید آسا از مشرق استعداد این خاک تابناک طلوع نماید فورا و بلا درنگ اهالى مملکت هم که در تیرگى شبهاى غفلت و تن آسایى به خواب رفته بودند از تابش آن آفتاب با فرّ و تاب بیدار گشته و سر از پاى نشناخته پروانهوار بر گرد شمع وجود آن بزرگوار مرد جمع گشته پریشانیها را فراهم و آنچه از دست داده به چنگ آرد (رجوع شود به تاریخ مشعشع ایران)و این عقیده و معنى را از این دو شعر درخشنده مهر سپهر غیرت و مردانگى و فرزند بىمانند ایران، فردوسى طوسى که رحمت بر آن تربت پاک باد بخوبى مىتوان دریافت.
چنین گفت دانا که مردن بنام
به از زنده و دشمن شاد کام
تن مرده و گریه دوستان
به از زنده و طعنه دشمنان
و نیز تمام شعراء و ادباء و حکما و علماى ایرانى که ما مىتوانیم آنها را فرزند ایران گفت همین معانى را در اشعار و کلمات خود اشعار و اظهار داشتهاند».(ص 9).
«وقتى که ما رجوع به تاریخ خودمان کرده یک نظرى هم به هموطنان خویش مىنماییم بىاندازه امیدوار مىگردیم چرا که ایران بسى سختىها کشیده و بدبختىها دیده و با این همه انقلابات شش هزار سال نام نامى خودش را در عالم به بزرگى و بزرگوارى نگهداشته است و چه بسیار مردمان بزرگ که در افق این مملکت طلوع کرده مانند ستارههاى روشن نامشان در آسمان تاریخ ایران مىدرخشد و امروز هم چون نگاهى به شهرها و قصبات و مزارع و دهات و طوایف و ایلات بنمائیم مىبینیم که هنوز ار هر صد نفر، نود و نه نفرشان ایرانى هستند یعنى وارث ایرانیانند و داراى همان عقاید و معنویات که مىتوان آنها را بخود آورده و حاضر میدان غیرت و مردانگى ساخت».(ص 14)
«همیشه ایرانیان در مانند اینگونه زمان، پدران فرزند مرده بودند و فرزندان پدر کشته، همه سوگوار بودند و همگى خشمناک، دلهایشان آتشزار بود و چشمهایشان شرربار، چهرهشان پر از چین بود و سینهشان آکنده از کین، جامهشان سیاه بود و خانهشان تاریک.آمد و رفتشان با خویشان همدرد بود و گفت و شنودشان با همدردان خویش، آنى از جوش و خروش نمىافتادند و تا آنچه از دست داده به چنگ نمىآوردند از پاى نمىنشستند، و مادام که خصم را بجاى خود نمىنشانیدند در بستر راحت نیمخوابیدند، سورشان در آزادى از بند دشمن بود و سرورشان در استقلال و آبادى وطن، و اگر این کارهاى بایسته را نپرداخته بودند پارک سازى و خانهپردازى را شایسته نمىدانستند و مادام که تاج و تخت مملکت را از تصرف غیر خارج و عساکر متجاوز را از قلمرو حکومت اخراج نکرده بودند از پذیرفتن نام مملکت مدار و قبول اسم فرمانگذار شرم نموده، از خود این آب و خاک آزرم داشتند و چون چنین بودند چنان بودند».(ص 82)
افسون کیمیاگران تجدد و ضرورت هوشیارى ملى
نویسنده آفتاب و زمین على رغم ضرورت بیدارى و حیات دوباره ایران زمین، نسبت به هر گونه رخنه اجنبى و سوءاستفاده آنها هشدار مىدهد و خطر استعمار غرب را به خوبى درک نموده، آن را بزرگترین خطر براى هستى و هویت ایران معرفى مىنماید، و آن اذهان سادهلوح و زودباور را که به غرب به چشم کعبه آمال و مهد تعالى مىنگرند هشدار داده، با دیده افسوس و تأثر مىنویسد:
«من در این فکر مانده مىگفتم که چرا؟؟؟ قبول من کم شده و سوء ظنم زیاد، چه شده که بعضى به اعجاز برخى از اروپائیان تصدیق کرده و آنها را مخبر صادق مىدانند و من هر وقت آنها را دیده یا کلماتشان را شنیده به خیال ساحر و افسون مىافتم، چرا بعضى ایشان را خضر پى خجسته طریق سعادت مىدانند و من از غول بیابان هلاکت مىترسم، چه باعث شده که پاره آنها را آزادى بخش و نجاتدهنده مىدانند و من در این اسمها معنى بندگى و اسارت مىیابم، بهتر آن است که در همین موضوع فکر کرده از تردید خارج شوم و به تحقیق پرداخته حقیقت را کشف نمایم».(ص 17)
نویسنده زبان حال و بىهویتى گروهى از مردم زمان خود را به روشنى به تصویر مىکشد:
«..و چون چنین شوند البته گذشته از اینکه نمىتوانند خیر و سعادت خود را ادراک کرده و از قبول مضرات امتناع نموده و درصدد همسرى و فکر سرورى باشند و در تحصیل اسباب و لوازم آن کوشیده کامیاب و سرفراز گردند هر چه را هم سابقین ایشان دانسته و در متون کتب و رسایل و در کتیبه عمارات و ابنیه و بر قالب خشت و سنگ نگاشته و در ضمن حکایات و قصص و در طى آداب و رسوم باقى گذاشتهاند همه را از دست داده بر آنها به چشم انکار و سرزنش نگرند، بلکه بر اعمال و افعال دین و آئینشان زبان به طعن و ناسزا گشوده دیده خویش را نادیده دانند و گفته بیگانه را دیده بدیهیات و محسوسات را تشکیک و تردید نمایند و شکوک و شبهات را ضروریات و مسلمیات شمارند، معقولات را موهوم گویند و موهومات را محسوس ببینند بر آباء خود نفرین فرستند و به اعدام کنندگان خود درود، اسرار و نوامیس خویش را به رایگان پیشکش بیگانگان نمایند و علل فلاکت و افناى خود را به گمان احسان قبول نفایس و نقود مملکت را به انجس اجناس تبدیل نمایند و آداب و اخلاق را به ارذل صفات تغییر داده، آن یک را تجارت نامند و این یک را نتیجه سیاحت، بر زىّ و لباس خود عار دارند و به نشان و شعار خصم افتخار، غیرت مذهبى را منافى انسانیت دانند و تعصب وطنى را مخالف نوعپرستى، جانبازى در راه ناموس را شیفتگى دانند و مدافعه از وطن را فریفتگى، بىباکى و عدم مرعوبیت از دشمن را دیوانگى نامند و قبول ذلت و بىشرفى را فرزانگى، از زندگى بهیمى محبوبتر ندارند و از کشتهشدن مبغوضترى، همه چیز را براى زندگانى و کامرانى مىخواهند و همه چیزشان را براى کامرانى و زندگانى مىدهند لهم قلوب لا یفقهون بها و لهم اذان لا یسمعون بها و لهم اعین لا یبصرون بها اولئک کالانعام بل هم اضل.و لا ریب چنین مردمى براى هر گونه اسارت و بندگى و رذلت و سفلگى آماده است و از قبول هیچگونه عار و ننگى سرباز نخواهد زد و پیوسته تمام فکرش صرف این مىشود که چگونه در مقام تسلیت باشد تا موجب سخط قوم غالب نگردد و سرمایه فرهنگش بیشاز این نمىشود که نیرنگى بکار برده خود را شوخ و شنگ سازد تا بهتر مقبول و پسند مالک افتد و نهایت همش مصروف آرایش و پیرایش تزلف و تزیین و چاپلوسى و آستانبوسى شده و هر وقت یکى از افراد چنین ملتى در مقام تنبیه و ایقاظ برآید او را مکروه داشته، به نسبتهاى آشوبطلبى و فتنهجوئى و بلندپروازى و دیوانگى منسوبش خواهند داشت».(ص 13)
نویسنده کتاب، ضمن مقایسه بین کیمیاگران حیلهگر قدیمى با ساحران عصر جدید، معتقد است دامهاى فریب و اسباب شعبده و خواب کردن مردم امروز چنان پیشرفته و پیچیده شده که هوشیارى و تعقل ملى و عمومى را جدا طلب مىکند، او در قسمتى از کتاب خود مىنویسد:
«حقیقت کیمیاگرى هم هنوز از یک عده معدودى تجاوز ننموده مثل این عصر بسط نیافته و از افراد به جماعات نشر نکرده بود و یک دفعه صد هزار کیمیاگر و پانصد کرور فریفته گولخور دست بکار نمىشدند و دود کوره آن کیمیاگرهاى قدیم فقط بعضى خانهها را تاریک مىکرد اما امروز بیشتر افق آسیا و آفریقا به انضمام امکنه فقرا و رنجبرهاى اروپا و امریکا از دود آتش کارخانجات این کیمیاگرهاى عصر ترقى و تمدن ویران و تاریک است و اگر در ایام سابق یک یک از اولاد بشر فریب خورده گول مىشوند و به وعدههاى غولان یعنى دروغگویان دل داده با آنها دوست و همراه مىگشتند و چون وارد بیغوله آنها شده مهمان را مىکشتند و گوشتنش را مىخوردند، در لوره ما غولها لباس انسان پوشیده ده ده و صد صد وارد شهرها شده، فریاد اهالى آبادى را به فلک رسانیده، از ولوله غلغله روز محشر را بر پا ساختهاند و چون به همان نسبت که فعل گول خوردن در این زمان ترقیات زیاد کرده استعداد گول خورى در این زمان ترقیات زیاد کرده را پهن و میدان را گشاد چیده و با همین روح کیمیاگرى میلیونها نفوس را گدا و سرگردان ساخته، به یک لقمه نان و یک جرعه آب محتاجشان نمودهاند و در منازل اولاد آدم مسکن کرده هم بر دوششان سوار مىشوند و هم گوشتشان را مىخورند و هنگامه غریبى است واقعا سزاوار است که خوب فکر کرده و ببینیم کیمیاگران این عصر چهها که با ما نکرده و چهها که نمىکنند، طلا و نقرهما را نگرفتند که گرفتند، جواهرات و نفایس و زینتآلات را هر چه بود نبردند که بردند، حتى آنچه را که پدران ما به دست خود یا بروز حوادث در زیر سنگ و خاک رایمان مخفى کرده بودند یا مختلف شده بود بیرون نیاورده و ندادیم که دادیم، خانه و ملک خودمان را به ایشان نسپردیم که سپردهایم، مزد کار و روج دست خود مانرا هر روزه مثل بنده تسلیم آقایان نمىکنیم که مىکنیم، بندگى و خدمت که از ایشان نمىنمائیم که مىنمائیم، ما شاگرد و بنده و ایشان استاد و آقا نشدهاند و نشدهایم که شدهاند و شدهایم.افکار و عقاید و اخلاق خودمان را مشابه آنها نکردهایم که کردهایم، مختصرا آنها چه نکرده و نمىکنند و ما چه نشده و نمىشویم، الله از این عصر ترقى که چگونه فریب خورده همراه غول مىریم.»(ص 116)
ارتباط سیاست و قدرت با اخلاق
آفتاب و زمین، به خوبى سیاست نظرى و تئورىهاى زمان خود در مورد حکومت و حاکمیت را زیر دیدگاه نقد گذارده و از لحاظ ریشهیابى مبانى و همچنین اثرات عملى به بحث و نظر مىپردازد:
«همچنین سیاست و پولیتیک را ترقیات بىاندازه داده و دایره حریت و مساوات را تا هر چه تصور شود وسیع کردهاند و لکن چه حریتى و چگونه مساواتى، ظاهرش چون گور کافر پر حلل و باطنش قهر خدا عز و وجل و از طرف دیگر مشاهده مىشود که به همین میزانها بازار اخلاق کاسد شده و یکبارگى از قالب الفاظ قبض روح نموده به هیچ شرط و عهدى پابند نیستند مگر آنکه عهد شکستن بر نیاید و بالصراحه مىگویند و مىنویسند که حق با قدرت و چشم سیاست کور شکل صلیب را نقش پرچم جهانگیرى کرده و حقیقت مسیح را فراموش، اقوالشان مردم فریبى شده و اعمالشان حیلهکارى».(ص 124)
نویسنده آنگاه انعکاس این تفکر را در جامعه بشرى بررسى کرده و روح و رابطه بر این اساس را موجب فراموش شدن روح مساوات و حرّیت و مشروطه مىداند و بدین ترتیب بخوبى یکى از آفات بزرگ دمکراسى را که هنوز نیز بین متفکران فلسفه و علوم سیاسى مورد بحث است، به تصویر مىکشد:
«صد هزار شما بلکه یک کرور شما بقدر ده نفر متمول ارزش ندارد، زیرا که آدم را به میزان پولش قیمت مىکنند و حق را با ترازوى قدرت مىکشند، بلى در این عصر معجزات و قرن تجدد و تمدن بلکه دوره نور و سرور به ثبوت پیوسته است که هر کس زورش زیاد شده و توانست یک کمزورى را خورد کرده بخورد حق دارد. و حق در خارج دایره قدرت ثابت و معین نمىشود.
و حق در حال مغلوبیت معدوم است و حق موجود یک مولودى است که پدرش نیزه و شمشیر است و مادرش توپ و تفنگ و هر زورمند و متمولى و شعبدهگر دروغین چون زور و فریب و پولیتیک دارد که خود را بزرگ کرده و حدود زورمندى و کامرانى خود را تا هر جا که بخواهد و بتواند وسعت دهد و پیش رود و خود این حق لازم دارد که دیگران ناتوان و بىچیز و گول خور و سادهلوح باشند و الا فعل بدون مفعول از فاعل تجاوز نمىکند و تحقق نمىیابد و در این مثال دریابید که مطلب از چه قرار است، همینطور که شاهین حق دارد کبوتر را گرفته بخورد و پلنگ حق کشتن و خوردن گوزن را دارد و طبیعت به آنها آموخته است که این ضعفا را شکار نموده طعمه خود سازند همینطور آدم پر زور و پر پول و مکار و دروغگو هم حق دارد سایر بنى نوع خود را که مىتواند مقهور و مغلوب و مغبون ساخته خودش به عیش و راحت باشد و کرورها مردم در رنج و ناکامى و اگر بحثى دارید با طبیعت بجنگید که چرا آنها را زورمند نمود و شما را مستمند، و حرفهاى انبیاء و حکماء که شما را ذى حق و مقتدر نموده بود مدتى است که از میان رفته و شما خواب بودهاید، و حالا دیگر هم مطمئن باشد که با این قوت و قدرت و ثروت و مکنت و علم و حکمت و ریاست و حکومت که طبقات مقتدره دارند و از پرتو بىحقى و از برکت بىفکرى خودتان دو سه کار عمده در این عصر قدرت حصر صورت دادهاند و دیگر محال است که شما روى آسایش و ترقى ببینید».(ص 148)
نویسنده آنگاه اساس قدرت زمان خود را که در حقیقت نظام بینالمللى استعمارى و تجارى غرب مىباشد، در سه عامل خلاصه مىکند:عامل اول:«پول معنى معینى دارد و میزانش در دست خود پولدارهاست و اگر بخواهند ترقى و تنزل دهند، مىدهند و مواد طلا و نقره هم چون به یک حال مىماند و هماره شما را مغرور مىنمود از شما گرفته شده تا حد خود را بشناسید، معنى پول امروزه و وجود طلا و نقره این زمان به حکم کیمیاگرى و علم قرطاس بسته به میل و اراده یک عدهاى است که هرچه بگویند بشو، مىشود.(ص 148)
عامل دوم را نویسنده ربا که روح بانکدارى و تجارت سرمایهدارى است معرفى مىکند:«دیگر آنکه روح تجارت و حقیقت ثروت در همان چیزى است که به گمان شما هیچ است و هیچ نمىشود یعنى تنزیل».(149)
سومین عامل که قدرت را قبضه در کنترل عده معدودى کرده و آن را از اخلاق انسانى و متعالى دور مىکند، نظام هرمى قدرت سیاسى و نظامى بین المللى است که در رأس این هرم، قدرتهاى غرب قرار دارند.
«دولتهاى متمدن از روى اساس مشورت و حکومت ملى خودشان تصدیق کردهاند که خود ملت باید بلا واسطه قوه دافعه نداشته باشد و شاخ از براى گوسفند بىجاست زیرا که براى قصاب احتمال ضرر دارد، ملت حربه نمىخواهد چرا که او فقط باید خار بخورد و شیر بدهد و جان بکند و بار بکشد و اگر حربه داشته باشد بعضى حرفها را باور نموده راستى راستى مطالبه حقوق کرده کمکم یاغى مىشود و چون این مسئله حالا دیگر مقبول عموم، خواص شده و همه جا مجرى است دیگر احتمال ندارد که شما بتوانید بر ضد قوانین جاریه و اصول مسلمه بین المللى بکشید».(ص 150)
البته از لحن و طرز نگارش نویسنده، بخوبى معلوم است ه این سه عامل تمرکز و انحصار قدرت ضد اخلاقى را از دیدگاه رایج زمانش نقل مىکند و خود مؤلف به این منطق و جبر و سلطه مطلق آن باور چندانى ندارد، چنانچه به سبک مخصوص خود باز از زبان منطق قدرت زمانش به بررسى پرداخته مىنویسد:
«چون شماها عاقل هستید ببینید که آیا عاقل مشت به درفش مىزند یا نه...»(ص 151)
آنگاه خود در چند سطر بعد چنین جواب مىدهد:
«البته وقتى که انسان فکر خود را تسلیم دیگران کرده بناى فرى خوردن را گذارد همینطور مىشود که مىبینیم و لکن اگر فکر کرده، در هر چه مىبیند و مىشنود تأمل نموده، ملتفت نتیجه و ثمره آن باشد ممکن نیست گول بخورد و همراهى با غول نماید.»(ص 153)
تعقل و تفکر منطق انسانهاى آزاده
نویسنده در مقابل منطق زور و قدرت عریان حاکم بر زمانش نه تنها جبر عملى آن را در جامعه نمىپذیرد بلکه سیطره نظرى این افکار را به منزله طلسم و شعبده مىداند که راه ابطالش دورى از زود باورى و تفکر دقیق در محتواى مضمون و هویت واقعى آن است.وى در این زمینه چنین مىنویسد:
«اگر چه دشمنان نوع انسان هماره براى اضلال و گمراهى بشر حاضرند اما اگر انسان فکر کند هرگز درمانده نمىشود و راه را باز جسته به سعادت انسانى نایل مىگردد و همان قسم که به مجرد آنکه اولا تا یک امر غلط و خلاف واقع را قبول کرده فورا یک رخنه در فکر شخصى پیدا شده هزارها مزخرف را از همان رخنه مىپذیرد و همه را بر یکدیگر حمل مىنماید تا به کلى حواس و مشاعر خود را از کار انداخته و گول و گمراه شود هر وقت هم کسى به خطاى خود بر خورده یک باطلى را شناخته از ذهن خود بیرون نمود فورا و از همان رخنه شروع مىکند، و به یکى یکى از غلطات بیرون ریختن و آنا فآنا چرخ فکرش تندتر مىگردد و چراغ عقلش روشنتر شده و به قوه فکر و عقل و یارى خداوند طلسمات را در هم شکسته دامها را پاره ساخته بر غولها غالب مىآید و اساس حقیقت و حقانیت را منبسط مىسازد».(ص 154)
کالبدشناسى اجتماعى و تعقل فلسفى
نحوه استدلالها و طرز ورود و خروج نویسنده آفتاب و زمین در مسائل اجتماعى و سیاسى، بیانگر نوعى تعقل فلسفى، و غلبه روح و بیان و قالب فلسفى بر ذهن نویسنده مىباشد.آفتاب و زمین در جاى جاى صفحات خود گویاى چنین خط مشى مىباشد، در حقیقت مؤلف پاىبندى خود را گاه چنان به این شیوه بیان متوجه مىکند که حتى قالب فنى الفاظ منطق و فلسفه را نیز در سمائل اجتماعى و سیاسى رعایت مىنماند.
در قسمتى از کتاب چنین مىخوانیم:
«مخفى نماند که اگر قلم محرر حکمى را معلق به وصفى نمود هر فردى که آن وصف را دارا نیست آن نسبت به او تعلق نمىگیرد و جان او با جان استثناست جفت، و دوام این تعلیق هم بسته به دوام آن وصف است و چون آن صفت را از خود دور نمود از آن نسبت نیز بر کنار خواهد بود».(ص 83)
تأکید بر متدلوژى خاص نویسنده و طرز بیان و استدلال نسبتا شخصى او که در مواقعى نیز رنگ افراط و حتى لفاظى نیز بخود مىگیرد موجب آن نمىشود که مؤلف آفتاب و زمین در برخورد با موضوعات، شرایط و زمینههاى اجتماعى و سیاسى با ذهنیت دور از واقعیت و عینیات برخورد کرده و صرفا به قالبسازىهاى غیر منطقى و پیش ساخته مشغول شود، بر عکس وى به زمینهها و موضوعات جامعهشناسانه به خوبى اهمیت داده و استفاده فراوان از روشهاى بررسى تاریخى* تحلیل تاریخ، نقد تاریخ و فلسفه تاریخ که گاه با نوعى متدلوژى تطبیقى همراه است حکایت از واقعبینى و توجه به ظرایف و نکات عینى از سوى نویسنده دارد.اما آنچه باید به دو مورد بالا افزود تأکید فراوان و تقریبا مکرر او به تعقل و تفکر بنیادین و دقیق است چنانچه شاه کلید اصلى بسیارى از معضلات سیاسى بلکه تمامى مسائل اجتماعى را نیز در همین مسأله جستجو مىکند.«فریب عبارت است از اینکه یک چیز را غیر از آنچه هست شناخته، امید آثار و فوایدى از آن داشته باشد که در آن نیست، گمراهى آن است که هر چه بروند به مقصود نرسند و گمراهى در بىفکرى است زیرا که تا فکر داریم نه ب دلیل پا در راهى مىگذاریم و نه گامى از راه بیرون، و فریب هم از عدم تفکر است چرا که مادام که فکر مىکنیم هیچ چیزى را تا درست و به حقیقت نشناسیم یک چیزى نمىشماریم و نیز به فکر دریافته مىدانیم که دو چیز از هر جهت یکى نمىشود و اگر از هر حیث یکى شود، دیگر دو چیز نیستند، پس اگر یک چیز را چنانکه هست شناخته و فواید و آثار و منافع و مضار آن را دانسته باشیم و شبیه و مانند آن را دیده و در کار داشته باشیم مىدانیم که باید به خوبى او را وارسى کرده جهات و اطرافش را ملاحظه نموده به دقت هر چه تمامتر ببینیم که آیا همان است که شناخته بودیم یا آنکه از جهت با او شبیه است و از جهاتى دیگر با او فرق دارد و اگر فرقى دارند دوباره در شناسائى آن فکر کرده کاملا از عهده معرفتش برآییم و چیزى دیگرش نام نهیم و گرنه نشناخته به همان شناخت تنها اشتباه نکرده به کارش نبریم.»(ص 89)
نویسنده در جاى دیگر مىنویسد:
«بعد از اینکه یک فرد و یا یک جمعى چراغ فکر و بینائى خود را کور و دلیل عقل و دانائى خویش را گم کرده، در بیابان حیرانى سرگردان گشته به بیغوله غفلت افتاد، درندگان از بین نوع انسان هم فورا براى خوردنش دندان طمع تیز کرده و به چشم شهوت در او نگریسته تباهى و نیستى او را سرمایه عیش وقایه هستى خود قرار داده هر یک به یک طرفیش مىخواند و از اطراف دیگرش مىترساند و هر کدام به دام خودش کشیده از دیگر دامهایش مىرهاند و او هم بواسطه تاریکى و گمراهى ترسان ترسان و افتان و خیزان دنبال بانک غولان را گرفته و هر دیو ددى را که به اشکال مختلفه در نظرش آمده و به اصوات متفاوته به گوشش مىدهند».(ص 85)
و نیز در جاى دیگر چنین مىخوانیم:
«حال فکر کرده ببینیم کسانى که سابقا بوده و ما داستان ایشان را شنیده یا آنکه امروزه به چشم خود ایشان را ملاحظه کرده مىبینیم که فریب خورده گمراه مىشوند یا خودمان از عدم رعایت قانون فکر به نتایج سوء برخورده و معنى کلمات خیرخواهان را معاینه مىنمائیم آیا از اول علتى سواى بىفکرى در آنها یافت شده یا آنکه عین علت است که همه را تباه و نابود ساخته است و اگر از مهلکه نجات یافته گم شدهها را پیدا کرده دوباره به سلامت و سعادت رسیدهاند آیا بدوا سببى جز تفکر و تنبه در ایشان موجود شه یا تنها به همین وسیله است که از گمراهى به راه و از شبهه به حقیقت برگشتهاند».(ص 91)
نظرات اقتصادى نویسنده
آفتاب و زمین در قسمتهاى مختلف کتاب چه به صورت بحث مستقل و چه در حواشى سایر مباحث به طرح نظریات اقتصادى پرداخته و مانند بسیارى دیگر از کتب سیاسى عصر مشروطیت دیدگاههاى اقتصادى در ارتباط با سایر مسائل بررسى و تبیین مىشود مبحث اقتصادى کتاب را مىتوان در دو قسمت مجزا بررسى و تحقیق نمود.
الف:استثمار و اقتدار روح حاکم بر تجارت بین الملل غرب
«اگر بخواهیم کاملا ترقیات تجارت این عصر را بگوئیم دفتر دیگرى لازم است همین قدر بطور اختصار و وجه انصاف مىگوئیم راست مىگویند کسانى که مىگویند عصر، عصر تجارت است یعنى کارخانجاتى که کشتى زرهپوش و توپهاى مسلسل و تفنگهاى جدید الاختراع مىسازند کارگر تجارند سربازها و سوارها و توپچىهائى که در میدان مشق به حرکات نظامى ورزش کرده و در روز جنگ سیلها از خون خود و دیگران جارى مىسازند جان نثاران تجارند، وزراء و امراء و صاحب منصبان برى و بحرى که نشانهاى افتخار و علامات شجاعت و بهادرى را بر سر و پیکر خود مىزنند مأمورین حفظ و طرق وصول و ایصال مال التجاره تجارند، حکماء و متفقهین و شعراى این زمان که کتابها در تعیین حقوق و تحدید حدود نوشته و از نظم و نثر خود داستانها سرودهاند قضات و وکلاى مرافعات و محاکمات و مداحین محسنات تجارند و چون گنجهاى سیم و زر و سرمایههاى نقدى عالم اصل سرمایه تجار است و بطورهاى غیر مستقیم و پر پیچ و تاب دارائى و مزد کار دیگران هم فرع و ربح پول تجار است».(ص 122)
«هر چه بگوئیم تجارت ترقى کرد و تجار این عصر سود برده و به این ترتیب هنوز هم ترقیات مىکنند و منافع مىبرند اغراق نگفتهایم ولى از این تجار و منسوباتشان که بگذریم طرفهاى این تجار و خریداران این اجناس را ملاحظه خواهیم کرد که به همان نسبت که آنها منفعت برده و ترقى کردهاند این مغبونها خسارت برده و تنزل کردهاند یعنى هرچه داشتهاند در این میدان مبادله یا فریبخورى داده و مىدهند و هیچ هم نخواهند داشت».(ص 124)
ب:تنزیل و استقراض و اثرات وخیم اجتماعى و فرهنگى
از مباحث اقتصادى که آفتاب و زمین بسیار بر روى آن حساسیت و دقت به خرج داده مقوله ربا و تنزیل و ابعاد خسارت بار آن مىباشد، نویسنده از باب و زاویه نگرش تنزیل نه تنها به اقتصاد حاکم بر عصر خود مىتازد بلکه بطور کلى در صدد اثبات تعارض عمده آن با روح و روابط اقتصادى جامعه مسلمین نیز برمىآید و چنین مىنویسد:
«خداوند تفضل کرده بوسیله انبیاء و رسل و حکماء و عقلاء چه به توسط جبرئیل و وحى و چه بواسطه نور عقل و حکمت آنها را مبعوث و آگاه ساخت که به مردم فرموده و گفتند که اى بىفکران بدانید که این قانون تنزیل که پول پول را جلب کند و پولدارها بیکار نشسته عمر خود را صرف شهوت رانى نموده هیچ چیز براى شما حاضر نساخته و هیچیک از احتیاجات شما را رفع ننمایند و به مفتخورى گذران نمایند براى شما ضرر دارد و حتى براى خودشان هم مآلا ضرر مىرساند، پس به ظاهر الفاظ این دورغگویان و غولان آدمخوار فریفته نشده بدانید که این نمایش سراب است نه آب و بجاى سود، زیان خواهید برد و از قبول این قانون سرباز زده از میان خود بردارید و اگر غفلت نموده چنین امر غلط و خالى از حقیقتى را رواج دهید تدریجا یک عده از شدت کار کردن و رنج بردن خورد و خورده مىشوند و یک عده هم از کثرت استراحت و بیکارى، در عوض آنکه به اعمال مفیده و افعال سودمند پرداخته و به سایرین کمک و اعانت نماید به افعال رذیله و اعمال مضره اشتغال ورزیده انسانیت خود را به حیوانیت تبدیل داده و خورده خورده شما را خورده قوى و جرى شده پرده برداشته کارهاى خانگى خود را در برابر چشم شما نموده و شما را نیز به هوس مىاندازند و شما هم به تماشاى آنها مشغول شده میل مىکنید و گول مىخورید و گذشته از آنکه آنها را از این بىحیائیها منع نموده و فى الحقیقه مفتخور خانه و و دزد بازار بشرشان شمارید خودتان هم فریب خورده تمناى مقام آنها را مىنمایئد و تغییر جنس داده و از سنخ غول و جانوران آدمخوار و مردم آزار شده کمکم آنها زیاد شده و شما کم و اگر از ابتدا که مىخواستند شما را فریب بدهند و هزار رنگ و ریا روى کار مىآوردند و التماس و تملق مىگفتند که برادر این چند تومان تنزیل را چگونه خداوند حرام کرده و ما به ازاء هم ندارد به من ببخش یا بدون جنگ صلح کن و تو هم کارى مىکردى که حلال شود ولى غافل از این بودى که اثر این افعال از بین نمىرود و واقعا اگر کسى شراب را به اعتقاد آب بخورد باز از مستى و رسوائى دور نمىشود و خداوند فرموده بود که من ربا را نابود مىسازم و اثر حقیقى تنزیل به ربا دهى و تمام شدن بود و مىشدیم.»(ص 140)
نویسنده در قسمتى از کتاب به روابط اخلاقى و انسانى سالم قبل از حرام خورى و روابط و مناسبات ناسالم اجتماعى زمان خودش که در اثر شیوع قوانین و مقررات ضد شرعى و مذهبى است پرداخته مىنویسد:
«یکى از احکام و قوانینى که منفعت و سعادت عمومى را حفاظت و صیانت کرده سد سدیدى از براى هجوم و تجاوزات جانوران آدمخوار بود و ما از پرتو شریعت خالى از خدیعت اسلام داشتیم، همانا حرمت ربا و تنزیل بود و مادامى هم که این قانون را مجرى و مرعى مىداشتیم همه با یکدیگر برادر بوده نه بغضى از هم در دل داشتیم، و نه این قدر مکر و حیله، هر یک در پى کارى بودیم و سعادت جماعت را موجود ساخته جمعى بیکار نمىنشستیم و جماعتى را از شدت کار و زحمت نابود نمىساختیم و چون حکمت و فلسفه این قانون را هم مىخواستیم بفهیم به اندک تفکرى بر ما کشف و معلوم مىشد زیرا که مىگفتیم پول فى الحقیقه خودش رافع احتیاج ما نیست چرا که نه غذاى ما مىشود و نه لباس و نه مسکن ما مىگردد و نه دواى ماست با آن اسباب و افزار هم نمىتوان ساخت و ظروف و اوانى آن را هم به حکمتهاى دیگر بر ما حرام نمودهاند که شاید بیشتر متفرع بر همین اصل بشود، زینت و زیور هم که از طلا ساخته شود مذموم شرع و عقل است و پیغمبر(ص)و ائمه(ع)و صحابه هم بر خود نمىگرفتند و آن هم حدى دارد و فقط عمده مصرف و فایده که از براى طلا و نقره در عالم خلقت مىتوان تصدیق کرد همین است که در تمام دنیا تا قبل از، رواجى بازار کیمیاگرى یا تنزیلخوارى معمول بوده است، یعنى از براى سنجیدن قیمت اجناس بوده که حسب الضروره بایست مبادله نمود...در آن زمانها که راستگوئى و درستکردارى و حفظ عهود را از اخلاق حسنه شمرده و هیچ ملت و مملکتى نبود که قایل به حقیقت و واقعیت نباشد...اینها چون آدم بودند در هر مملکت و ملتى که بودند دروغگویى را عقلا و شرعا بد و حرام مىدانستند».(ص 125)
شرط مشروط مشروطه(قواعد، اصول و آئین مملکتدار)
نویسنده آفتاب و زمین انتظارات و هویت اساسى و اصول فکرى و عملى که از مشروطه مىخواهد را اینگونه برمىشمرد:
«معنى مشروطیت این بود که هر امرى شرایطى مقرر باشد چون شرایط سلطنت، شرایط ملیت، شرایط انتخاب، شرایط وکالت، شرایط وزارت، شرایط حکومت، شرایط سربازى، شرایط سردارى، شرایط آمریت، شرایط مأموریت، شرایط قضاوت، شرایط تعلیم، شرایط نطق، شرایط تحریر، شرایط صناعت، شرایط تجارت، شرایط معاهدات، شرایط معاملات، شرایط مراودات، شرایط مرابطات، شرایط استقراض، شرایط استخدام، شرایط مناصب، شرایط القاب، شرایط اخذ مالیات، شرایط خرج مالیات، شرایط صلح، شرایط جنگ و هکذا سایر امور.تا آنکه به واسطه وجود شرایط لازمه هیچ امرى به غلط و دغل نگذرد و حدود و حقوق تمام افراد محفوظ مانده سعادت عموم حاصل گردد، یعنى اگر کسى جاهل و فاسق است به سند قضاوت و یا کرسى عدالت ننشیند و اگر کمى عاقل و مجرب و امین و خیرخواه نیست در مقام وزارت نایستد، اگر شخصى را به حکومت محلى مىفرستند بداند چگونه حکومت کند و چون مواجب مىگیرد، جریمه و رشوه نگیرد و اگر قوانین در کار است دیگر چوب و فلک و کوک و کلک را از کار بیندازد، اگر مالیات را براى حفظ جان و مال مردم مىگیرند جان و مال مردم را حفظ نمایند، اگر دهى ویران است یا کسى منسوخ گردیده از مالیات و خراج آن درگذرند، اگر املاک آبادى هست مرفوع القلم نگذارند، از مجازات و تنبیه گناهکار نگذرند و ناله مظلومین را بشنوند دست ظالمین را ببندند و پنجه جابرین را بشکنند صنایع وطن را ترویج کنند و صنعتگران ملى را تشویق، احتیاجات را کم کنند و انتفاعات را زیاد، دین و آئین را حفظ نمایند و حدود را رعایت، آزادى را به اندازه خود دهند و خود سرى را به هیچ اندازه تجویز نکنند، اگر در شخصى لیاقتى نیست عهده نبخشند و اگر مزیتى ندارد امتیاز ندهند، حقوق را به اندازه بدهند که سرمایه ملت به آن وافى باشد و مواجب را به قدرى بگیرند که براى مخارج عادى کافى، اگر قرض مىکنند در فکر ادایش هم باشند و اگر مالى بدستشان مىافتد در خیال حساب و جوابش، اگر معلم و مستخدم مىآورند از آنها فایده گیرند و اگر شاگردى مىکنند استاد شوند، اگر معاهده مىبندند صرفه ملت و صلاح مملکت را منظور دارند، اگر نشان ایران را به کلاه خود مىزنند خدمتکار دیگران نباشند و اگر به سفارت مىروند شرافت قومیت را از دست ندهند و هکذا و هکذا.
در این مقام باید چشمها را باز کرده یک نگاهى به اطراف و جوانب خود نموده ملاحظه نمائیم که آیا امورات مملکت ما با شرایط لازمه مشروط است و حدود حقوق افراد محفوظ یا آنکه باز هم مشروطه ما لا بشرط است و کلا بر خلاف مأمول معمول مىدارند و با این همه انقلابات و تغییراتى که در ظواهر امور و عوالم الفاظ حاصل ک رده تبدیلى در حقیقت و معنى یافت نشده و در آثار و نتایج تفاوتى رخ ننموده است.»(ص 163)
حفظ حدود و پاس حقوق
نویسنده پایدارى و تسلط حکومتهاى استبداد را بیش از آنکه از خود آن حکومتها بداند، ناشى از ملت دانسته و معتقد است:
«خوب فکر کنیم واقعا اگر ما مسلمانى بودیم که ترک امر به معروف و نهى از منکر نکرده بودیم و این حصار متین و رکن رکین آئین خویش را صیانت نموده نمىگذاردیم در آن رخنه کرده از پاى بیندازند آیا پادشاه مسلمین مىتوانست على رؤس الاشهاد، تمام احکام و قوانین اسلام را زیر پا گذارده چشم از همه بپوشد و به هیچ وجه چشم زخمى به او نرسیده مطلقا مورد تعرض و تنیه و عزل و قتل نشود؟حاشا و کلا. ولى بعد از اینکه مسلمانان به لفظ اسلام قناعت نموده و به کلى درصدد معنى نباشند همه چیز امکان دارد و چون مسلمان امر به معروف و ناهى از منکر نشد چرا عرض و ناموش مسلمانان دستخوش ظلم و میل ظلاّم و هواپرستان نگردیه هیئت جامعه مسلمین را دچار ضعف و گرفتار دشمن نسازند و اگر کسى معنىشناس باشد مىداند که این حق نظارت و اعتراضى را که ملل عالم به ازاى میلیونها فدیه جان و مال در مقابل جباران حاصل کردهاند شبیهى از همین حق امر به معروف و نهى از منکر است که از پرتو ذات مقدس عقل کل و خاتم رسل ارواحنا فداء دارا بوده و از غفلت و لاابالىگرى و قدرنشناسى خودمان از دست دادهایم».(ص 158)
نویسنده، این مطلب را به قدرى بازاندیشى و توسعه مىدهد که مطالب و استناداتى را از رفتار و نقد و انتقاد ایرانیان نسبت به زمامداران خود سر و مستبد بیان کرده و علت عظمت و پیشرفت گذشتگان نیز را در عمل به این سنت مرضیه مىداند، قانون و قالب حکومت مناسب براى ایران اینکه چه حکومت و چگونه قانونى بر ایران و ایرانى مناسب است موضوعى بوده که در عصر مشروطیت بسیار به بحث و نظر گذارده مىشد، اما پاسخ آفتاب و زمینن و معیارى که بدست مىدهد در خور توجه و تعمق است.
«چون هر مملکت و ملتى را دین و مذهب و عادات و آداب و احتیاجات و منافع علیحده است نمىتوان قوانین مشروطه را کلا و بدون شور و اخذ رأى و ملاحظات فوق الذکر از مملکتى دیگر تقلید و اخذ کرد.»(ص 171)
آنگاه با توجه به معیار فوق به مشروطیت پرداخته مىنویسد:
«اصل مشروطیت اساس مشورت امرى است معقول و مشروع و جامع همه منافع و خیرات و مطابقت تامه دارد با دین مبین اسلام، بلکه این اصل مأخوذ از کتاب و آئین ماست که«امرهم شورى بینهم»و فقط چیزى که هست این است که باید موضوعاتى که تحت مشاوره گذارده مىشود قابل مشورت باشد و این آزادى هم که گفته مىشود باید مشروع و محدود بوده و با ملاحظه همین شرایط و قیود که ناشى از روح خود مشروطیت است پذیراى مشروطیت شده از بذل مال و جان خودشان هم مضایقه نکردند».(ص 173)
نتیجهگیرى از عقاید آفتاب و زمین
کتاب آفتاب و زمین شاهد معتبر و مستندى براى این ادعاى ماست که در مورد بسیارى از نکات و ظرایف فکرى سیاسى انقلاب مشروطیت مىبایست باز اندیشى مجدد نمود، افکار پخته و بالنسبه منسجم نویسنده و بحثهاى فراوان تاریخى، سیاسى، اقتصادى و فلسفى آن، به خوبى از قدرت درک و انتزاع سیاسى مردان و آگاهان آن عصر حکایت مىکند.
بعلاوه به کسانى که در مسطح و زمینه مشروطیت تحقیق و تفحص مىکنند این هشدار را مىدهد که مدارک و اسناد و کتب بسیارى وجود دارند که ما را در شناخت دقیق و صحیح آن جنبش فراگیر مردمى یارى مىرسانند و بدون انتشار و تحقیق در اینگونه کتب ناشناخته و گاه نایاب قضاوتها و تحلیلها نمىتواند همه جنبهها و کلیات اساسى مشروطیت را روشن نماید.
به نظر مىرسد تفکرات سیاسى عصر مشروطیت را در انحصار گروهى خاص قرار داده و به هم بافتن تحلیلهاى کلیشهاى نمىتواند ره به جایى برد.مثلا در مورد همین کتاب آفتاب و زمین نمىتوان نویسنده و محتواى کتاب را در سلک گروه و تفکر و طبقه خاصى بطور انتزاعى و از پیش تعیین شده قرار داد.
دفاع از مشروطیت، حمله به استبداد و استعمار توأمان، دفاع از اصول اسلامى و دموکراسى، نفى منطق عصر تجدد در قالب نظام اقتصادى غرب و دعوت به تفکر و تعمق، مجموعا نویسنده و کتاب را ارزش و جایگاهى خاص مىبخشد و به بسیار یاز برداشتهاى رایج و عنوان شده قبلى مهر ابطال مىزند چنانچه مثلا برخى تحلیل و نظرات دکتر فریدون آدمین با اتشار کتبى نظیر آفتاب و زمین مورد سئوال جدى قرار خواهد گرفت، بخصوص حرفهایى کلى و خاص مثل نظرى که مىنویسد:
«تنها گروهى که تصور روشنى از مشروطیت داشت عنصر ترقىخواه تربیت یافته معتقد به حکومت دمکراسى غربى بود». (1)
از اینگونه نظریات کلى و غیر دقیق در اینگونه کتب و نظایر آنها بسیار مىتوان شاهد بود و بحث و مجادله مفصلترى را مىطلبد که بالطبع از حوصله این مقاله خارج است و لیکن شاید آخرین سطور کتاب آفتاب و زمین ندایى مناسب براى ما باشد که تعمق و تفکر تنها راه علاج در پیدا نمودن حقیقت است و این هشدار دوستانه از عصر مشروطیت همچنان عصر ما را مخاطب قرار مىدهد که:
«از مطالعه کنندگان این اوراق تمنا مىشود که در تمام مندرجاتش فکر نموده بىتأمل نگذرند».(ص 178)
(1)-«ایدئولوژى نهضت مشروطیت ایران»فریدون آدمیت(تهران، پیام، 1355)ص 228.