آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۴

چکیده

متن

قیام و جنبش سربداران سبزوار نه تنها در خراسان مشهور گشت بلکه آوازه آن سراسر ایران را فرا گرفت و در بسیاری از نقاط سبب قیام مردم گردید وعده زیادی به پیروی از سربداران سبزوار بر حکام وقت شوریدند که بعضی از قیامها اثربخش و پاره‏ای از آنها بدون نتیجه و اثر بوده است.
مهمترین کسانی که علیه مغولان دست به قیام زدند عبارت بودند از:
الف:امیر حسین زرکش که از سادات نامدار نیشابور بود، در آن شهر دست به قیام زد ولی نتوانست کاری از پیش ببرد و به سربداران سبزوار پناه آورد و از آنجا او را به قلعه خبوشان روانه نمودند و سرانجام طغا تیمور خان به حیات وی خاتمه داد. (1)
ب:ابو بکر بازاری که از طرف سربداران حاکم مازندران بود و مدتها با طغا تیمورخان مبارزه کرد، در هنگام لشکرکشی پهلوان حسن دامغانی به مازندران به دست طغا تیمور خان کشته آمد. (2)
ج:صاحب حداد و برادرش حسین حداد، در خرم‏آباد اعلان استقلال کردند و از سربداران سبزوار طلب مساعدت نمودند.بعد از وفات صاحب حداد، برادرش پهلوان حسین جانشین وی گردید ولی نتوانست در برابر امیر ولی مقاومت کند و جنبش وی ناتمام ماند. (3)
د:مولانا زاده بخاری در سمرقند علیه مغولان قیام کرد و خود را سربدار نامید و یارانش را سربداران نامیدند.
ه:پهلوان اسد خراسانی در کرمان علیه ستم و استبداد شاه شجاع دست به جنبش زد، وی رهبر سربداران کرمان بود و شرح مبارزات او به تفصیل بیاید.
و:در مازندران سادات و دراویش به رهبری سید قوام الدین مرعشی و امرای محلی شوریدند و دولت سادات را تأسیس نمودند.
ز:در گیلان امیر علی کیا علیه امرای محلی‏ قیام کرد و از سادات مازندران کمک خواست.
در سایر شهرهای ایران هم مردم به پیروی و متابعت از سربداران سبزوار علیه حکام وقت بشوریدند و خود را سربدار نامیدند.
اکثر مورخین قیام‏کنندگان کرمان و سمرقند را علنا سربدار نامیده‏اند.از نظر سیاسی و اثر اجتماعی، قیام سید قوام الدین مرعشی از همه مهمتر بوده است.
گفتنی است که شعله‏های جنبش سربداران سمرقند و کرمان در همان آغاز خاموش شد، زیرا تیمور به عمر سربداران سمرقند خاتمه داد و سربداران کرمان را شاه شجاع سرکوب نمود.
در صفحات آینده، نهضت‏ها را از نظر تاریخ وقوع مورد بررسی قرار می‏دهیم:
الف:نهضت سید قوام الدین مرعضی 751 هجری
ب:قیام سید امیر علی کیا در گیلان 763 هجری
ج:قیام مولانازاده بخاری در سمرقند 766 هجری
د:قیام پهلوان اسد خراسان 775 هجری
نهضت سید قوام الدین مرعشی
نهضت سادات در مازندران سابقه‏ای بس طولانی دارد.از نیمه دوم قرن سوم هجری، علویان در طبرستان و مازندران دست به قیام همه جانبه زدند و مدت شصت و شش سال در آن نواحی حکومت کردند و هشت نفر از علویان به حکومت رسیدند که سرانجام به دست آل زیاد در سال 316 منقرض گردیدند. (4)
نهضت سید قوام الدین مرعشی در مازندران دنباله همان قیام از نظر ایدئولوژی و عقیدتی بود. توضیح این نکته ضروری است که بین نهضت سادات مازندران و سربداران خراسان رابطه نزدیک بر قرار بود، دیگر اینکه، نهضت سادات را مانند جنبش سربداران گروهی از دراویش و صوفیان رهبری می‏نمودند.خصوصا که بعدها تصوف نقش عمده‏ای را در تأسیس و تکوین سلسله صفویه بازی کرد.که این صفویان بی‏تأثیر از نهضت سادات مازندران نبوده‏اند.
قیام سید قوام الدین در زمان حکومت کیا افراسیاب چلابی(چلاوی)رخ داد.کیا افراسیاب چلابی آخرین سلطان آل باوند فخر الدوله حسن (751-735)را به قتل آورد.و خود حکومت را در دست گرفت. (5)
همین کیا افراسیاب در جنگ با سید قوام الدین کشته شد.پیش از آنکه نهضت سید قوام الدین به تفصیل گفته‏اید لازم است اوضاع سیاسی مازندران در آستانه نهضت، مورد بررسی قرار گیرد.
اوضاع سیاسی مازندران در آستانه نهضت
در آستانه نهضت سید قوام الدین، آل باوند یا باوندیان و ملوک رستمدار و رویان در آن نواحی، حکومت می‏نمودند.در اواخر قرن ششم هجری، دومین طبقه از ملوک باوند بر اثر تجاوزات و حملات خوارزمشاهیان دچار ضعف شدند و حسام الدوله اردشیر که به سال 756 به سلطنت رسیده بود گرفتار لشگریان تکش(568-586)و محمد خوارزمشاه(596-617)گردید و بسیاری از متصرفاتش را از دست داد.تا آنجا که خوارزمشاهیان در سال 578 هجری قمری، ساری را متصرف گردیدند (6) ولی کار و احوال حسام الدوله در اواخر حیات بر اثر قبول اطلاعات از محمد خوارزمشاه نضج گرفت و سلطان، منشور حکومت بر بعضی از نواحی مازندران را برای وی فرستاد. بدین ترتیب، باوندیان که تا اواخر سلاجقه قدرت قابل توجهی داشتند دست نشانده خوارزمشاهیان گردیدند.
حسام الدوله اردشیر در سال 602 فوت کرد. بعد از وی پسرش شمس الملوک رستم را که در عهد پدر در زندان بود به پادشاهی برگزیدند. چیزی نگذشت که میان رستم و برادرش رکن الدین قارن نزاع در گرفت و خوارزمشاهیان جانب قارن را گرفتند و فرمان دادند که قسمتی از متصرفات دولت آل باوند در اختیار وی قرار گیرد.در این اوان اسماعیلیه که در مازندران قدرت یافته بودند قارن را به قتل رساندند.چیزی نگذشت که برادرش شمس الملوک هم به دست یکی از سادات به نام ابو الرضا حسین مامطیری کشته آمد. *
این حوادث و بحران‏های سیاسی مقارن بود با هجوم چنگیز خون‏ریز به ایران و حمله مغولان بر استرآباد و مازندران و قتل عام و ویرانیهای فجیع در آن سامان.
مدتی از حمله مغولان نگذشته بود که در سال 635 هجری، یکی از باوندیان به نام ابو الملوک اردشیر دعوی حکومت نمود و مازندران را به تصرف آورد.ابو الملوک به قدر وسع در تعمیر و آبادانی بلاد و ایجاد نظم و نسق کوشید و با ملوک رستمدار از در دوستی در آمد.نظر به اینکه ساری، محل آمد و شد حکام مغول بود، آمل را مرکز حکومت خود ساخت و بدین ترتیب دومین طبقه از ملوک باوند بجای آنکه ساری را مرکز حکومت قرار دهند آمل را جهت این مقصود برگزیدند.
ابو الملوک تا سال 747 حکومتی مقرون به موفقیت داشت و در این سال در گذشت و بعد از او شمس الملوک محمد از سال 647 تا 665 حکومت کرد.و در این سال حکام اباقا آن پسر هلاکو، او را به قتل آورده و برادرش علاء الدوله علی را به حکومت نشاندند و او تا سال 675 با مغولان در کشاکش بود و بعد از او تاج الدوله یزدگرد بر تخت نشست و قدرتی بدست آورد، و اکثر نواحی مازندران را بگرفت و شهر آمل را که در اثر حمله مغولان ویران شده بود دوباره آبادان ساخت تا اینکه در سال 698 در زمان سلطنت غازان خان (702-711)در گذشت و پسرش نصر الدوله شهریار بجای او تا سال 714 حاکم مازندران بود.
پس از وی حکام باوندی(از آل باوند)دیگری مانند تاج الدوله کیخسرو(714-728)، و شرف الملوک(728-734)و فخر الدوله حسن (734-750)هر کدام با مشکلات فراوان بر آمل حکومت داشتند و آخرین آنان یعنی فخر الدوله حسن بر اثر نزاع و اختلافات خانوادگی و رقابتهای سیاسی امیران متداخل در آن دیار، کشته شد و پس از او سیزده سال مازندران در آتش اغتشاشات و جنگ داخلی می‏سوخت و در آستانه نهضت سید قوام الدین، مازندران آنی از اغتشاش خالی نبود. در حقیقت سید قوام الدین از وضع پیش آمده جهت امیران، بهره‏ها جست و با نفوذ کلامی که در میان مردم آن دیار داشت زمینه را برای یک قیام همگانی آماده ساخت که تفصیل آن بیاید.
اوضاع سیاسی رستمدار
حکام باوندی تنها قسمتی از مازندران را در اختیار داشتند و اراضی میان دیلمان تا حدود آمل در اختیار گروه دیگری از حکام محلی به نام ملوک رستمدار بود که نسب خود را به انوشیروان (*)از کم و کیف احوال ابو الرضا حسین مامطیری که شمس الملوک را به قتل آورده است اطلاعاتی بر نگارنده حاصل نیامد.آنچه که هست سادات مازندران، خواستار استقرار احکام اسلامی در آن ولایات بودند.و داعیه اساسی نهضت‏شان هم بر همین نظر بوده است، طرفداران فراوان در میان مردم داشته و از محبوبیت برخوردار بودند.متقابلا امیران محلی رویان رستمدار، مازندران، گذشته از اینکه نسب خود را به شاهان پیش از اسلام می‏رساندند افرادی بودند ستم باره و مستبد و بدخیم.و رفتارشان با مردم کمتر بر اساس مساوات، عدل و داد بوده است، و این خصلت همه ستم‏پیشگان تاریخ می‏باشد. می‏رسانیدند و معمولا با عنوان استاندار بر رویان و جبال رستمدار حکومت می‏نمودند.
در دوره قدرت باوندیان، ملوک مذکور غالبا از آنان اطاعت می‏کردند.در عهد سلطنت حسام الدوله اردشیر، بعد ازک شاکش که با رویانیان داشت یکی از شاهزادگان رستمدار بنام زرین کمرجستان پسر کیکاوس را به حکومت آن سامان نشاند، که پس از 24 سال حکومت در سال 610 هجری در گذشت و پس از او پسرش بیستون (610-620)امارت یافت.اگرچه در عهد او خوارزمشاهیان بر مازندران تسلط یافتند، لیکن وی با مخالفت با آنان پایدار ماند و در برابرشان مقاومت نمود.پس از وی پسرش نام آوریانیم آور (620-627)سلطنت نمود و بعد از او حسام الدوله اردشیر پسر نام‏آور، سپس شهر آگیم پسر دیگر نام‏آور(640-671)و نام‏آور پسر شهر آگیم(671-701)و شاه کیخسرو پسر شهر آگیم(701-711)و شمس الملوک محمد پسر کیخسرو(711-717)و نصیر الدوله شهریار پسر کیخسرو(717-725)و تاج الدوله زیار(725- 734)و جلال الدوله اسکندر(734-761) و فخر الدوله شاه غازی(761-780)و عضد الدوله قباد(780-800)حکومت راندند.
ملوک رویان و ژستمدار هم مانند دیگر شاهان باوند درگیر حمله مغولان بودند، فقط با ظهور دوره فترت در تاریخ ایران یعنی از سقوط ایلخانان تا ظهور تیمور قدرت سیاسی نسبی بدست آورده و غالبا تا آن سوی جبال البرز حکومت راندند.
مثلا ملک جلال الدوله اسکندر(734- 761)چندین سال قزوین را در تصرف داشت. نهضت سادات مرعشی از نفوذ سیاسی ملوک رستمدار به کلی کاست. *
چگونگی نهضت سید قوام‏الدین
نهضت سید قوام الدین در زمان حکومت کیا افراسیاب چلابی(یا چلاوی)روی داد، وی یکی از امیران با نفوذ باوندیان بود، و آن خاندان را با فراست بر انداخت و آخرین امیر آن خاندان یعنی فخر الدوله حسن(735-751)را مقتول ساخت (7) و زمام امور را در دست گرفت و بر آمل، ساری و اطراف آن مسلط گشت.هنگامی که سید قوام الدین و یارانش دست به قیام زدند کیا افراسیاب از در اطاعت در آمد، اما سرانجام رابطه‏اش با سید قوام الدین تیره شد و در جنگی که با سید قوام الدین نمود به قتل آمد.
سید قوام الدین از سادات زاهد، عارف و پرهیزگار به شمار می‏آمد و در ارشاد مردم مشغول بود و پدرش هم مقتدای مردم بود و به قول ظهیر الدین:این خاندان«از مناهی و معاصی مجتنب و محترز و زائر بیت الحرام بوده‏اند». (8)
مراد سید قوام الدین، سید عز الدین سوغندی بود که از مریدان شیخ حسن جوری بشمار می‏آمد. سید عز الدین در مکتب شیخ حسن جوری تعلیم یافت.مرعشی در این باره می‏نویسد:«بواسطه شیخ حسن جوری لباس فقر که نسا جان کارخانه عنایت الهی بافته بودند و به سوزن معرفت یزدانی بر هم دوخته در برداشت به ارشاد و اهل هدایت در خراسان مشغول بودند». (9)
در زمانی که سید عز الدین سوغندی، مراد سید قوام الدین در خراسان بود آن نواحی زیر نفوذ طریقت شیخ حسن جوری قرار داشت و حکومت سربداران در اوج شهرت بود.پس از مرگ (*)منازعات امیران محلی مازندران جز ضرر سیاسی، اقتصادی و اجتماعی، اثر دیگری برای مردم آن زمان نداشت و تفصیل این منازعات در تواریخ محلی طبرستان مثلا در اثر معروف ظهیر الدین مرعشی به نام تاریخ طبرستان، رویان و مازندران آمده است. شیخ حسن جوری، سید عز الدین پیشوای درویشان گشت و به ارشاد آنان پرداخت.نفوذ سیاسی وی کمتر از شیخ حسن جوری نبود.
شبانکاره‏ای در مجمع الانساب می‏نویسد که: سربداران شیخ حسن را به قتل آوردند و سید عز الدین سوغندی را به جانشینی انتخاب نمودند. * (10)
سید عز الدین بعد از مرگ شیخ حسن، ریاست دراویش جوری را به عهده گرفت.پیروان عز الدین معتقد بودند که نسب طریقت ایشان بواسطه سید عز الدین، شیخ حسن جوری، شیخ خلیفه و شیخ بالوی زاهد و جمعی از شیوخ دیگر صوفیه به بایزید بسطامی(م 262 ه)و آنگاه به امام جعفر صادق علیه السلام می‏رسد. (11)
زمانی که خواجه علی شمس الدین در سبزوار حکومت می‏کرد از نفوذ معنوی سید عز الدین در هراس افتاده و در صد طرد وی از خراسان بر آمد. عز الدین هم صلاح در این دید خراسان را ترک گفته عازم مازندران گردد (12) اما در هنگام عزیمت در بین راه وفات کرد.سید قوام الدین که از جانب وی لقب شیخ گرفته بود با مریدان فراوان به آمل و ساری آمد و در آنجا به ارشاد درویشان مشغول گشت و بر کیا افراسیاب چلابی پیروز آمد.
کیا افراسیاب و نهضت سید قوام الدین
پیش از آنکه منازعات افراسیاب چلابی با سید قوام الدین و دیگر دراویش گفته آید باید اشارتی مختصر به ریشه‏های نهضت نمود.عوامل و علل نهضت سادات در مازندران چند امر بوده است:
1-انتشار و انعکاس نهضت سربداران در مازندران، سربداران بارها به مازندران حرکت نموده و تصرف آن نواحی را از نظر تحکیم مبانی حکومت و تبلیغ سیاسی ضروری می‏دانستند.
2-علاقه مردم به سادات و درویشان مبارز و نفوذ معنوی آنان در میان مرد.
3-منازعات بی‏حد و حصر امیران محلی که مبنایی جز خودکامگی و تأثیر زیانبار آن بر زندگی سیاسی، اجتماعی، اقتصادی آن دیار نداشت.
4-ستم و جور حکام خود کامه محلی و گرفتن مالیاتهای سنگین از مردم و نفرت اهالی از بسیاری از آنان.
کیا افراسیاب که خود داعیه حکومت داشت از اشراف‏زادگان مازندران بود و سپهسالار فخر الدوله حسن آخرین پادشاه آل باوند به شمار می‏آمد.و از سویی خواهر وی همسر فخر الدوله حسن بود.کیا افراسیاب فخر الدوله حسن را به قتل آورد و بر اریکه حکومت تکیه زد و آمل را مرکز حکومت قرار داد.کیا افراسیاب در آغاز کار با مخالفت تمام امرای مازندران روبرو گردید.در آغاز، کیا جلال ما میر حاکم فیروز کوه که با فخر الدوله حسن رابطه دوستی داشت با وی از در ستیز و دشمنی درآمد.کیا افراسیاب چند بار جهت تصرف فیروزکوه با کیا جلال محاربه کرد و سرانجام او را منهزم ساخت و کیا جلال اضطرارا در قلعه متحصن شد.در همین زمان حاکم قلعه اسکن به نام پولاد قباد نام که از طرف امیر ولی در آنجا بود و دماوند را در قلمرو خود داشت با کیا افراسیاب چلابی از در عناد و دشمنی در آمد.کیا (*)احتمال زیاد دارد مراد و مقصود شبانکاره‏ای از سربداران، یاران و طرفداران امیر مسعود سربداری باشد، چه امیر مسعود، روش سیاسی شیخ حسن جوری را نمی‏پذیرفت و در جنگ نیشابور با آل کرت به احتمال زیاد به دستور امیر مسعود سربداری، شیخ را به قتل آوردند، و اشاره کوتاه شبانکاره‏ای در رابطه با این واقعه می‏تواند باشد.در بسیاری از مآخذ آن دوره از جانشینی سوغندی به صراحت مطلبی نمی‏توان یافت.در این زمینه به قسمت حکومت امیر مسعود سربداری و منابع ارائه شده، مراجعه گردد. اسکندر هم که حاکم سواد کوه بود و امیر قتلغ شاه * را به قتل رسانیده بود در سلک مخالفین افراسیاب چلابی در آمد و با وی دشمنی می‏ورزید.
تمام امرای مازندران مخالف کیا افراسیاب بودند.حتی دامادش کیا حسن که خواهر وی را به همسری گرفته بود، و حکومت ولایت لاریجان را داشت با وی از در مخالفت درآمد و از لاریجان مکرر برای کیا افراسیاب چلابی نامه می‏نوشت و سخنان و پیام تند می‏فرستاد که«ما را اطاعت نوکران با وجود بی‏ادبی که از تو در وجود آمد به ظهور پیوست متعذر است». (13)
تسلیم کیا افراسیاب چلابی
کیا افراسیاب چلابی که با مخالفت امیران مازندران روبرو شده بود برای اینکه بتواند به حکومت نیمه جانش استقلال دهد دست ارادت به سوی سید قوام الدین دراز کرد و در مسلک مریدانش در آمد، اما حقیقت امر غیر از این بود.او می‏خواست با این عملش، هم نهضت سید قوام الدین را خاموش سازد و هم با نفوذ معنوی سید و درویشان، پایه‏های متزلزل حکومت خود را محکم سازد.
و نیز از طرفی چون فخر الدوله حسن را به قتل رسانیده بود بر خلاف انتظار با مخالفت مردم روبرو شد، و لذا با کمک و نفوذ سید قوام الدین می‏خواست عامه مردم را با خود همراه سازد. (14) در برابر نفوذ بی‏حد درویشان، افراسیاب چلابی از در تسلیم درآمد و دست ارادت به سوی وی دراز کرد.حتی سید قوام الدین با دست خود، موی سر افراسیاب را بسترد و کلاه درویشان بر سرش بنهاد و او را به مریدی قبول نمود.مردم هم گروه گروه توبه می‏کردند و سید را به پیشوایی خود قبول نمودند.
اولین پیروزی سید قوام الدین و تأسیس حکومت اسلامی
افراسیاب چلابی نمی‏دانست دنباله این نهضت به تأسیس حکومت اسلامی خواهد انجامید و در حقیقت هدف سید قوام الدین نیز همین بود. افراسیاب چلابی می‏پنداشت با اتحاد با سید قوام الدین می‏تواند بر توسعه قلمرو بیافزاید و ضمن شکست رقیبان سیاسی، از نفوذ بی‏حد سید قوام الدین در جهت اجرای مقاصد خویش استفاده نماید.
سید برای اینکه راه و روش سیاسی خود را نشان دهد پس از نخستین پیروزی، اساس حکومت ساده اسلامی را بنیان نهاد و خواستار اجرای احکام اسلامی و الغای تجملات حکومتی گشت و از کیا افراسیاب خواست مانند سایر مریدان و درویشان به سادگی زندگی کند و بسان عامه مردم زندگی بی‏آلایش داشته باشد.
افراسیاب چلابی شرایط سید قوام الدین را پذیرفت و جالب اینجاست که درویشان و مریدان سید، کیا افراسیاب را مریدی از مریدان سید می‏پنداشتند و خود را با وی برابر و مساوی می‏دانستند، حتی از او امتعه و اسلحه تقاضا می‏نمودند و کار بدانجا رسید که وقتی کیا افراسیاب با فرزندانش به حمام می‏رفت درویشان آمده لباس او را می‏پوشیدند و به یارانش می‏گفتند به کیا افراسیاب بگوئید که ما هم از مریدانیم و قبا نداریم، تو حاکم این ولایت هستی، از بهر خود دیگری طلب کن که این قبا را (*)درباره قتل قتلغ شاه گویندوی از طرف حاکم خراسان داروغه ولایت قومس(سمنان)بود، و همه ساله به جهت ییلاق به نواحی سواد کوه می‏رفت.روزی امیر قتلغ شاه در زیر سایبان درختی تنها نشسته بود و کیا اسکندر چون آن موقعیت را حساس و بجا دریافت تیری به سینه وی زد و به زندگیش خاتمه داد.مرعشی، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، ص 337-339. فلان درویش برده است. (15)
و یا سپر و شمشیر او و فرزندانش را برداشته و پیام می‏دادند که سلاح ترا فلان درویش برداشته، شما را از اینها بسیار است و دیگری برای خود بردارید.
و یا مثلا در فصل جمع‏آوری محصول به مزارع کیا افراسیاب رفته و تقاضای برنج می‏نمودند که امسال درویشان زراعت نکرده‏اند و تقاضا دارند که چند کر * برنج انعام نمایی.کیا افراسیاب نیز دستور می‏داد که به درویشان برنج دهند و گهگاه درویشان خودسرانه به مزارع برنج رفته و چند پشته برنج بر می‏داشتند. (16)
این کشمکش‏ها میان درویشان و یاران افراسیاب چلابی ادامه داشت، و افراسیاب با آنکه در ظاهر در سلک مریدان و تابعان سید بود در باطن با درویشان دل خوش نداشت.از سویی نمی‏توانست دست از حکومت شاهانه و خودسرانه بردارد و از سویی پذیرش رفتار درویشان غیر قابل تحمل می‏نمود.
کیا افراسیاب، چون دید بر قدرت نفوذ سیاسی سید افزون می‏گردد، چاره کار را در مخالف دید و چیزی نگذشت که زندگی ساده درویشان را رها نموده، درصدد برآمد که راه خود را از سید قوام الدین و یارانش جدا سازد.
حتی در پی فرصتی بود تا دست سادات و درویشان را از حکومت کوتاه کند پس چاره‏ای ندید جز اینکه با فقیهان در این باب مشورت کند.فقیهان به وی گفتند:«از ارادت مردم مازندران که به این سید نموده‏اند بوی خلل ملک تو می‏آید.» (17)
کیا افراسیاب از فقیهان پرسید تدبیر کار چیست، و علاج واقعه چه خواهد بود.فقیهان در جواب گفتند:او را به ملاطفت به درگاه طلب کن تا ما با او بحث شرعی کنیم و اثبات نماییم که آنچه او می‏کند بدعت است و«او را از درویشی منع کنیم اگر قبول نکند او را حبس نمودن و اخراج کردن.» (18)
کیا افراسیاب این رأی را بر صواب دید و درصدد بر آمد که قوام الدین را به مجلس فقیهان آورد و با آنان روبرو سازد.سید قوام الدین از آنجا که خود آگاه به مسائل شرعی و فقهی بود دعوت را پذیرفت و به جلسه مناظره وارد شد و با فقیهان به بحث نشست، ولی فقها نتوانستند وی را متقاعد سازند، سپس افراسیاب به کار نابخردانه دست یازید و دستور داد که«سید را در میان بازار آمل دستار از سر برداشته، ایذاها کردند و زولانه‏بر سر نهاده در زندان محبوس ساختند.» (19)
کیا افراسیاب با اتخاذ این روش نامطلوب خود را منفور عام ساخت.البته هدف وی این بود که از نفوذ معنوی سید قوام الدین بکاهد.
کیا افراسیاب بعد از زندانی نمودن سید قوام الدین، از لباس درویشی بیرون آمد، به (*)کر:به فتح کاف و سکون ر، به معنی زور، قوه، تاب و توان است و هر پشته را یک کر می‏خوانند.
()زولانه یا زاولانه:بندی آهنین که بر گردن و دست و پای ستوران یا زندانیان بندند.فرهنگ معین، ج 2، ص 1714، چاپ تهران، 1343.
شرب خمر مشغول گشت و اختناق را در قلمرو خود حکمفرما نمود و دستور داد که در شهرها و دهات هر که را در لباس درویشی ببینند در بند آرند و به آزار رسانند.
در همان شبی که کیا افراسیاب، سید قوام الدین را به زندان انداخت یکی از پسرانش به مرض قولنج بمرد و مردم آن دیار واقعه را دال بر کرامات سید دانسته، پس به زندان هجوم آوردند و سید را آزاد ساختند و با خود بردند که این پیروزی بزرگی برای سید بود.
پس از آزادی سید از زندان، کیا افراسیاب از نفوذ معنوی وی سخت هراسناک شده بود، روش حکومتی خود را دگرگون ساخت و مدت ده سال یعنی از سال 750 هجری تا 760 مستبدانه حکومت راند و به ایذاء و کشتار مریدان و یاران سید دست زد و کار شکنجه و قتل و قتال را کما کان تعقیب نمود.
همزمان با کیا افراسیاب، کیا فخر الدین در ساری و کیا و یشتاسب در قلعه تجی(یا اتوجی)حکومت می‏راندند، شبانه کیا افراسیاب سفیرانی نزد آن دو فرستاد و بازگو کرد که مریدان و یاران سید زیاد شده‏اند و بزودی شعله‏های قیام همه جا را خواهد گرفت و راه چاره جست.آنها پیام دادند که چاره این است که سید را از میان برداردند.پس کیا افراسیاب درصدد برآمد دوباره سید را به دام اندازد و به زعم خویش شر وی را از سر خود کم کند.
لذا به دنبال سید قوام الدین فرستاد و او را به سرای خویش دعوت نمود.و سید قوام الدین در این باب با مریدان به مشورت نشست و آنان گفتند که صلاح نیست به نزد کیا افراسیاب روید چون قصد جان شما را دارد. (20)
پیروزی سید قوام الدین و قتل کیا افراسیاب
افراسیاب چلابی چون دید از راه مسالمت و حیله نمی‏تواند سید قوام الدین را در بند آورد با پسران و یارانش مشاوره کرد که بهتر است خود به سراغ سید رویم و او را در بند آوریم و اگر زمان مقتضی بود به حیاتش خاتمه دهیم.
در همین اوان وبائی سخت رخ داد و عده‏ای از ملوک باوند بر اثر وبا بمردند و از خاندان کیا افراسیاب هم گروه زیادی تلف شدند، افراسیاب با لشگریان و فرزندان-جز اسکندر که کودکی بیش نبود-عزم دفع درویشان کرد. (21) نبرد دو جناح در نزدیکی آمل روی داد. * فرزندان سید و درویشان چون مقاومت لشگریان افراسیاب را دریافتند با گروهی از درویشان در مزرعه‏ای در نزدیکی آمل جمع گشته و از شاخه‏های درختان بر آن مزرعه حصاری که به زبان مازندرانی پر چین گویند کشیده و در آن حصار سنگر گرفتند و اطراف پر چین را آب روانه نمودند و آن نواحی به صورت با تلاقی درآمد که چهارپایان به زحمت توانستند از آن بگذرند.افراسیاب چلابی که در پی درویشان آمده بود چون بدان ناحیه رسید با مقاومت سخت درویشان روبه‏رو گشت.درویشان شروع به تیراندازی نموده و افراسیاب در اثر اصابت تیری به قتل رسید.
به قول ظهیر الدین مرعشی که حوادث و وقایع مربوط به قیام سادات مازندران را به تفصیل آورده است:
«اول تیر بسینه پر کینه افراسیاب آمد و از اسب در افتاد و شربت فنا نوش کرد و سه تن از فرزندان او نیز مقتول گشتند» (22)
سید قوام الدین و یارانش فاتحانه به شهر آمل وارد شدند و هر که از یاران کیا افراسیاب را (*)قاضی نوراللّه شوشتری می‏گوید:نبرد دو جناح در قریه دابویه روی داده است.مجالس المومنین، ج 2، ص 389
می‏یافتند او را به قتل می‏رساندند.بدین‏سان نهضت سید قوام الدین در سال 762 پیروز شد.
بازماندگان کیا افراسیاب چلابی
کیا افراسیاب هشت پسر داشت، از همه بزرگتر کیا سیف الدین بود که در اثر مرض قولنج در گذشته بود.کیا حسن نیز در محاربه پدرش با سید قوام الدین به قتل آمد.همچنین کیا سهراب، کیا علی، کیا سهراسب که آنان هم در نبرد کشته شدند.
فرزند دیگر کیا محمد، در نبردی که پادشاه رستمدار با افراسیاب به انتقام قتل فخر الدوله حسن نموده بود به قتل رسید.و فرزند دیگر، کیا بیژن بود، هنگامی که مردم چلاب علیه پدرش قیام نموده بودند به سرکوبی آن نواحی رفت و در آنجا کشته شد.از او هم فرزندی بر جای نماند.فرزند کوچکتر وی کیا اسکندر بود که در محل شیرود هزار با دو نفر دیگر به امر تیمورد مقتول گشت.از فرزندزادگان کیا افراسیاب، کیا سهراب بود که در طالقان تحت حمایت سادات گیلان بسر می‏برد. (23)
جانشینان سید قوام الدین
چون هدف این مسودات بررسی تأثیر جنبش سربداران بر دیگر نهضتهای قرن هشتم هجری و حتی بعد است، لذا در اینجا از تفصیل حکومت سید قوام الدین خودداری خواهد شد.
سید قوام الدین بعد از پیروزی درصدد برآمد که سید عبد اللّه را جانشین خود سازد.ولی او نپذیرفت و در جواب پدر گفت من درویشم و به کار دنیا و اداره حکومت دلبستگی ندارم و بعد از عبادت خدای بزرگ به دعای برادران مشغول خواهم شد، بهتر آن است که سید کمال الدین جهت این امر انتخاب شود.سید قوام الدین هم سید کمال الدین را جهت این کار انتخاب نمود. (24)
سید کمال الدین از طرف پدر عازم ساری شد.هنگام ورود وی به ساری شهر بسان خرابه‏ای بود.سید کمال الدین به آبادانی شهر کوشید و برای این کار از مردم آمل مدد خواست.در داخل شهر قلعه مستحکمی بنا نهاد و در بیرون قلعه، مسجد، حمام و بازار بنا کرد و مدت آبادانی ساری هشت سال طول کشید(769-777) سید کمال الدین به اداره شهر مشغول گشت و«آثار ظلم و عدوان و فسق و فجور از صفحه ایام و لیالی روزگار محو کردند و به استقلال سلطنت و حکومت مشغول گشتند». (25)
سقوط حکومت سادات در مازندران
هنگامی که تیمور خون‏ریز جهت یورش پنج ساله«794-798)عازم ایران گردید، درصدد برآمد بسیاری از امیران محلی را منقرض کند. تیمور با جاه‏طلبی سیاسی که داشت حضور امیران کوچک را نمی‏توانست تحمل کند.پس روز جمعه 15 رجب سال 794 از سمرقند به طرف ایران حرکت کرد، پس از عبور از بخارا به جوی زر(واقع در داخل ولایت بخارا)وارد و پس از گذشتن از جیحون و ولایات دیگر، دوشنبه 20 شوال 749 به حوالی استرآباد رسید.در این مکان، سید غیاث الدین پسر کمال الدین حاکم بابل و ساری به خدمت تیمور آمد.تیمور او را گرامی داشت و از استرآباد روانه ساری شد.در این میان برخی از سادات مازندران درصدد مقابله با تیمور برآمدند و سید کمال الدین هم نزد سید رضی به قلعه ماهانه سر که در چهار فرسنگی آمل قرار داشت گریخت، در آن موقع حکام آمل و ساری هر چه از اموال و خزانه داشتند در قلعه مذکور جمع آورده و آماده مقاومت گردیدند.تیمور به سید غیاث الدین دستور داد که وی به قلعه‏ ماهانه سر رفته و پدرش را بازگرداند.در نبردی که بین لشکریان تیمور و سید کمال الدین در گرفت، سید نتوانست مقاومت کند و از تیمور معذرت خواسته و سفیری جهت عذر خواهی نزد وی فرستاد.تیمور پذیرش عذر سید کمال الدین را مشروط به این امر دانست که هر یک از سادات حاکم بر ولایت مازندران فرزندان خود را جهت اطاعت نزد وی گسیل دارند تا ملازمش باشند. سید کمال الدین این شرط را نپذیرفت و آن را نوعی تحقیر سیاسی تلقی نمود.
شکست مذاکرات سبب شد که تیمور خون‏آشام دستور محاصره قلعه ماهانه سر را بدهد.در این محاصره و نبرد بسیاری از سادات به قتل آمدند.و اموال فراوان به دست لشگریان تیمور افتاد و قلعه سقوط کرد.سید کمال الدین ناچار از در تسلیم درآمد و تیمور دستور داد که سید کمال الدین را با خانواده‏اش به خوارزم روانه کنند و بدین‏سان حکومت سی و چند ساله سادات به پایان آمد.
بعد از مرگ تیمور در سال 807 هجری، سادات در مازندران دوباره دست به قیام زدند و تشکیل حکومت دادند، اگر چه قدرت و نفوذ از دست رفته را بازنیافتند ولی تا زمان شاه طهماسب اول صفوی در آن سرزمین(مازندران)حکومت راندند.بین سادات و شاهزادگان تیموری، آق قویونلو، قره قویونلو، مناسبات حسنه بر قرار بوده است. (26)
در زمان شاه طهماسب، میر عبد الله خان از نوادگان سید قوام الدین که در مازندران بالاخص در آمل و ساری از نفوذ سیاسی نسبی برخوردار بود، مورد بی‏مهری پادشاه قرار گرفت و به قتل آمد.و پسر عم وی به نام میر سلطان مراد میر شاهی به حکومت قسمتی از مازندران رسید و آخرین کسی که از این سلسله در مازندران حکومت کرد، سلطان محمود معروف به میرزاخان بود که بر اثر اختلافات سیاسی، به دستور مهد علیا خیر النساء بیگم مادر شاه عباس اول کشته شد. (27)
مهد علیا حکومت مازندران را به امیر علی خان از بستگان خود داد و حکومت او هم دوامی نیافت.و مازندران میان سه تن از امیران محلی به نام الوند دیو، سید مظفر مرتضائی و ملک بهمن لاریجانی تقسیم شد و در سال 1006 هجری، شاه عباس سراسر مازندران را متصرف شد و به حیات سیاسی سادات پایان داد. (28)
مدت حکومت و ریاست سید قوام الدین بیست سال و مجموعا مدت حکومت سادات در دو نوبت به شرح ذیل بوده است.
نوبت اول از سال 750 تا 795 که سرانجام به دست تیمور منقرض گردیدند.و نوبت دوم از 807 تا زمان سلطنت شاه طهماسب اول(930-984)می‏باشد.
قیام سید امیر علی کیا در گیلان
نهضت سادات در گیلان به گستردگی قیام سادات مازندران نبود.هدف سادات گیلان رهایی از ظلم و ستم بود و آنان جهت تحقق اهداف خویش از سادات مازندران طلب مساعدت نمودند. سید امیر کیا علیه امیر ستم باره ناصروند بیم پیش دست به قیام زد ولی نتوانست مقاومت کند، لذا عازم رستمدار شد و یک سال در آن نواحی اقامت گزید.و در سال 763 هجری چشم از جهان پوشید.
پس از سید امیر کیا، فرزندش سید علی (769-791)درصدد تأسیس حکومت برآمد، اما در این راه موفقیتی بدست نیاورد، با برادران و نزدیکان به مازندران رفت و با پیروان خود چند گاهی میهمان سید قوام الدین مرعشی بود.و با کمک سادات مازندران، دولتی در بعضی از نواحی گیلان تشکیل دادند که بیش از دو قرن ادامه داشت(772-1001)و مرکز آن شهر لاهیجان بود.سادات گیلان در زمان صفویه(شاه عباس اول)قدرت و توان سیاسی خود را از دست دادند.
نهضت سربداران سمرقند 766-767
نهضت سربداران سمرقند مصادف با آغاز کار تیمور گورکانی و اغتشاشات سیاسی بود که سراسر ماوراء النهر را فراگرفته بود.تیمور هنوز پایه‏های حکومت و امارت را مستحکم نکرده بود که مصادف با نهضت سربداران گردید.رهبر نهضت سربداران سمرقند دانشمندی بود به نام مولانازاده بخاری یا بخارایی که علیه ستم فراوان مغولان شورید و مدتی حکومت راند.این قسمت، مبارزه‏ای بود علیه مغولان و رفتار وحشیانه نورین مالیاتی و ظلم و ستم حکام.
امیر توغلق(تغلق)حاکم کاشغر چندین بار ماوراء النهر را مورد تاخت و تاز قرار داده و شهرها را به یغما و غارت می‏برد.در همین زمان، امیر تیمور و امیر حسین که همراه و همگام در امور حکومت بودند به دفع امیر توغلق شتافتند ولی کاری از پیش نبرده، شکست خورده و مراجعت نمودند.سمرقند بار دیگر در حیطه تصرف توغلق قرار گرفت.لشگرکشیهای نابجای امیران ماوراء النهر که خرابی اقتصادی هم در پی داشت، سمرقندیان را به ستوه آورده بود.در همین هنگام، مردی آزاده و خردمند به نام مولانازاده بخاری علم طغیان بر افراشت و مردم را در مسجد گرد آورده و گفت:
ای مسلمانان!اکنون کفار، روزگار بر ما سیاه کرده و امان نمی‏دهند.و دیر یا زود پیروز خواهند شد و جان و مال همه در اختیار آنان خواهد بود، باید علیه مغولان دست به قیام مسلحانه بزنیم.
معین الدین نطنزی در منتخب التواریخ سخنرانی مولانازاده را در مسجد جامع سمرقند بسیار جالب توصیف نموده است:«کار عجزه و عوام بی‏وجود کسی که متضمن امور عالم شود و شغل سربداری به گردن گیرد کجا معاش و میسر شود؟خاصه امروز که اختلالی چنین به حال عالمیان روی نموده و مالک اصلی ملک در مدت امن باج و خراج تصرف کرد و امروز که دشمن قوی روی نمود رعیت بیچاره را بی‏خداوند گذاشته، سلامت خود اختیار کرد.چون بلیه این چنین صعب روی نمود و باران حوادث و طوفان ابتلا پیدا کردروا نباشد که کافران جزیه مسلمان بخورند و پوشیده رویان دار العصمت اسلام را به برده ببرند. پس فکری کلی در این باب کردن واجب است.در جمیع ادیان مبرهن و برهمه عالمیان روشن است که جهاد و دفع اذیت از خود کردن و غم صلاح مسلمانان خوردن همچون ادای نماز پنجگانه و روزه ماه رمضان فرض است». (29)
مولانازاده همچنان به سخنان خود ادامه می‏داد و مکرر می‏گفت که مسلمانان را در این گرفتاری مساعدت نمودن واجب است و در غیر این صورت در روز جزا شما را باز خواست خواهد کرد.اکنون شما همه مردم شهر که در این مسجد جمع شده‏اید کدام یک رهبری مردم را به گردن خواهید گرفت، هر چه می‏خواهید اکنون بگویید و نگذارید که این کار همچنان در بوته فراموشی بماند. (30)
مولانازاده چون سکوت همگان را دید گفت من رهبری شما را پذیرا باشم، به شرطی که مرا رهنمون باشید و از مساعدت خودداری نکنید، و خلایق چنین کردند، مولانازاده پس از یک سلسله سخنان آتشین که برای مردم بازگو کرد به رهبری سربداران سمرقند انتخاب شد و دستور مقاومت در برابر مغولان را صادر کرد.
پیروزی مولانازاده بخاری
موفقیت مولانازده بدون داشتن ایادی و افراد مسلح میسر نبود، پس درصدد تهیه سپاه برآمد و بر سر دروازه‏های شهر نگهبانان مسلح گماشت و تمام کوچه‏ها و راهها را مسدود نمود و به نگهبانان دستور داد که احدی حق خروج از شهر را ندارد و به مردم دلگرمی داد که باید در محافظت شهر کوشا باشند.و اگر جنگ سختی درگیرد بر جای خود باشند و مقاومت نمایند و بر اطراف شهر سمرقند هم کمانداران و سربازان مسلح تعیین کرد، و خود با پانصدنفر تیرانداز چابک و جلد به محافظت شهر مشغول شد.
در همین زمان قراولان و سربازان مغول و عساکر خان کاشغر به شهر در آمدند، ناگاه به دستور مولانازاده بر مغولان حمله‏ور شدند و هزاران تن در این نبرد کشته آمدند و بسیاری هم مجروح گردیدند و به دستور مولانازاده، سربداران سمرقند«سواران مغول را به ضرب سیاه چوب و قلماسنگ پی کردند که هنوز در مغولستان آن قصه را به داستانها و محافل و مجالس یاد کنند». (31)
علی‏رغم مقاومت سربازان مغول و سپاهیان خان کاشغر، کاری از پیش نبرده، شکست خورده و هزیمت یافتند.بر حسب اتفاق، بیماری در ستوران و چارپایان خان کاشغر افتاد و در نتیجه گروه زیادی از آنها تلف شده و لشگریان رو به هزیمت نهادند، چنانکه خواندمیر می‏نویسد:«چون نزدیک به آن رسید که سمرقند ایشان را مسخر گردد و اموال و دیار مسلمانان در معرض تلف آید، به مقتضای قضاء ایزد تعالی و با در میان چارپایان سپاه ایلیاس خواجه خان(پسر امیر توغلق)افتاد، چنانچه از چهار اسب زیاده از یکی زنده نماند. مغولان خائف و حیران شده اکثر ترکش و زین بر پشت بستند و پیاده‏روی به دیار خویش نهادند. (32)
یورش تیمور جهت سرکوبی سربداران
با عقب‏نشینی سپاه ایلیاس خواجه، مولانازاده حکومتی مستقل و مردمی در سمرقند تشکیل داد.تیمور گورکانی چون خبر بازگشت ایلیاس خواجه را شنید درصدد تصرف سمرقند برآمد.هنوز مدتی از یورش خان کاشغر نگذشته بود که سربداران سمرقند گرفتار حمله امیر تیمور و امیر حسین گردیدند.
خواندمیر می‏نویسد:سربداران سمرقند بعد از پیروزی، دست تعدی و تجاوز به اموال مردم دراز کردند و...سربداران پای در وادی شرارت و فتنه‏انگیزی نهادند. (33)
خواندمیر علت لشگرکشی تیمور را به سمرقند، شرارت مولانازاده بخاری می‏داند.البته قول وی بر صواب نیست زیرا او تا قبل از حمله تیمور به سمرقند معتقد بود که مولانازاده برای حفظ اموال مردم دست به قیام زده است و اکنون می‏نویسد:وی به غارتگری اموال مسلمانان مشغول شده است.و این تناقض آشکاری بیش نیست.
بعد از شکست ایلیاس خواجه(الیاس خواجه) سربداران سمرقند پیروزی شایانی حاصل نموده و استقلال تمام شهرهای ماوراء النهر را اعلام کردند.
جالب اینجاست، مولانازاده رهبر نهضت سمرقندیان در میان مردم محبوبیت فوق العاده داشت و به قول معین الدین نطنزی:«خلایق او را [مولانازاده‏]چنان بالطبع دوست داشتند که هر چه فرمودی همه به طوع و رغبت به تمام آن مهم بجان کوشیدندی». (34)
مولانازاده به کارهای مردم می‏رسید و در شهر و محلات می‏گشت و مردمان را در برابر مغولان به مقاومت تشویق می‏نمود. (35)
نهضت سربداران سمرقند بر امیر تیمور سخت گران آمد و جهت دفع نهضت، نامه‏ای به امیر حسین فرستاد و وعده ملاقات داد.امیر حسین و تیمور هر دو از نهضت سربداران سمرقند ترسناک بودند و برای سرکوبی نهضت در ناحیه بقلان یکدیگر را ملاقات نمودند. (36)
این دو امیر برای غافل نمودن سربداران دست به حیله و مکر زدند و برای اینکه حسن ظن خود را نسبت به سربداران ابراز دارند پیکی همراه با تهنیت و منشور حکومت روانه سمرقند نزد مولانا زاده فرستادند و از پیروزی وی اظهار خشنودی نموده و با این عمل درصدد گمراهی مولانازاده برآمدند.
«استمالت نامه با خلعت و کمر و شمشیر به نام سربداران و جمله اکابر، امثله و احکام ارباب معافیات و مسلمیات مصحوب ایلچیان فصیح زبان روان کردند.» (37)
این دو امیر برای غافل نمودن سربداران سمرقند قرار بر این گذاشتند که امیر حسین، زمستان را در«سالی سرای»اقامت نماید و امیر حسین در کش و نخشب قشلاق کند و در هنگام بهار عازم سمرقند شوند.امیر تیمور زمانی که در نخشب بود دستور ساختن حصار قرشی را داد و در همان سال به پایان آمد.
حیله امیر تیمور و امیر حسین کارگر افتاد، چه هنگامی که هدایا و تحف آن دو امیر به مولانازاده رسید سخت شادمان شد و در مقابل، هدایای هنگفت برای تیمور فرستاد.تیمور برای فریب سربداران چند بار به سمرقند آمد تا مولانازاده و دیگر سربداران از حسن نظر وی اطمینان حاصل نمایند، در حالی که نقشه و هدف غیر از این بود.و مقصد این بود که سربداران را در زمستان غافلگیر نموده و در بهار لشگرکشی کنند. (38)
به روایت معین الدین نطنزی، مولانازاده عده‏ای را برای اطلاع از چگونگی اوضاع به اطراف جیحون روانه نمود و یکی از عساکر حسین صوفی، عباس بهادر از یاران مولانازده را در بند آورده و نزد حسین صوفی فرستاد تا از احوال و فعالیت سربداران سمرقند جستجو نماید. (39)
تصرف سمرقند بدست لشگریان تیمور
در آغاز بهار، امیر حسین با لشگریانی از بلخ، بدخشان، قندوز، بقلان، اندخود، شبرغان، عازم سمرقند شد و امیر تیمور هم برقرار معهود روانه گردید.امیر حسین به سربداران سمرقند پیام فرستاد که ما را بر شما اعتماد واثق است تا ما به ناحیه«کان کل»نرسیم به استقبال نیایید. سربداران هم بی‏اطلاع از نیرنگها و نقشه‏ها چنین کردند.
چون امیر حسین و امیر تیمور به«کان کل» رسیدند سربداران جهت استقبال آمدند و هدایا تقدیم داشتند.آن دو امیر، سربداران را باز گردانیدند تا اینکه بار دوم مردم سمرقند به ناحیه«کرتاس»رسیدند.امیر حسین دستور داد همه را در بند آوردند.
به قول عبد الرزاق سمرقندی:«به موجب فرموده همه را گرفتند و سیاست نمودند.امیر صاحب‏قران مولانازاده را درخواست کرده از پای دار بازآوردند و دیگران به راه عدم رفتند.» (40)
بدین‏سان، نهضت سربداران سمرقند بدون اخذ نتیجه درستی به پایان آمد و مولانازاده هم پس از آن راه انزوا در پیش گرفت. (41)
اگرچه مولانازاده در این نهضت شکست یافت، اما اثر اجتماعی و سیاسی این حرکت فوق العاده بود.مولانازاده به مردم سمرقند و دیگر بلاد نشان داد که می‏توان در برابر ستم بارگان پایداری نمود.نهضت سربداران سمرقند خود انعکاس قیام سربداران خراسان بود.ولی اثرات سیاسی آن در مقاومت مردم شهرهای ایران در برابر تیمور خون‏ریز چشم‏گیر و قابل توجه بود. بعدها که تیمور رقیب سیاسی خویش امیر حسین را از میدان سیاست و حکومت بدر کرد و سودای جهانگردی در سر پروراند حملاتی وحشیانه‏تر از هجوم مغول به ایران نمود.مردم ایران هم شدیدترین مقاومتها را در برابر او نمودند که نمونه آشکار آن قیام و مقاومت سربداران سبزوار و نهضت مردم اصفهان بوده است.
البته این مقاومتها در زمان جانشینان تیمور هم ادامه داشت که نهضت حروفیه نمونه‏ای از آن بشمار می‏آید.
نهضت پهلوان اسد خراسانی در کرمان
775-776
صفحات تاریخ سلطنت شاه شجاع پر از اغتشاشات و بحرانهای سیاسی است.وی هنوز از اختلافات و انقلابات داخلی رهایی نیافته بود که مواجه با دسیسه‏های سیاسی امرای زمانش گردید به گونه‏ای که حتی یک بار هم او را از اورنگ پادشاهی پائین آوردند.دیرگاهی از این واقعه نگذشته بود که نهضت سربداران و قیام پهلوان اسد خراسانی در کرمان آغاز شد.
پهلوان اسد استقلال کرمان را اعلام داشت و حتی سرانی را بردار و سردارانی را گرفتار و امیرانی را هم به سرای دیگر فرستاد.با آنکه پهلوان اسد و سربداران کرمان برای تحکیم مبانی کار از سربداران سبزوار کمک خواسته بودند ولی عواملی چند سبب شد که طومار نهضت سربداران کرمان درهم پیچد و دفتر ایامش بسته گردد.
اکنون پیش از آنکه چگونگی این نهضت به تفصیل گفته آید، ضروری است که نگاهی مختصر و اجمالی به زندگانی سیاسی شاه شجاع افکنده شود.
سلطنت شاه شجاع و اغتشاشات سیاسی
شاه شجاع(760-786)پسر بزرگ امیر مبارز الدین محمد بود.هنگامی که زمام امور را در دست گرفت حکومت ابرقو و عراق عجم را به برادرش شاه محمود و حکومت کرمان را به عماد الدین احمد داد.از وقایع آغاز سلطنت وی گرفتن شاه یحیی و محبوس ساختن وی در قلعه قهندز بود.شاه یحیی در نزد پدرش امیر مبارز الدین محبوبیت خاص داشت و همین امر سبب تنفر برادرانش خصوصا شاه شجاع از وی گردیده و او را در بند افکند.در همین زمان ایلات اوغانی و جرمائی دست به شورش زدند، شاه شجاع ایشان را هم سرکوب کرد.
بعد از این واقعه، بین شاه شجاع و شاه یحیی صلح برقرار گشت و شاه یحیی به حکومت یزد منصوب شد، ولی شاه یحیی در یزد آرام ننشست و چندین بار علیه شاه شجاع قیام کرد و سرانجام شاه شجاع عازم یزد گردیده و کار دو برابر به مصالحه انجامید.
در سال 764 شاه محمود حاکم ابرقو در اصفهان شورش کرد و نام شاه شجاع را از خطبه‏ها انداخت و دست عمالش را از قلمرو حکومت خود کوتاه نمود.شاه شجاع ناچار به اصفهان لشکر کشید و شاه محمود تن به صلح داد اما وی هیچگاه قلبا با شاه شجاع خوب نبود و این بار به توطئه بزرگترین دست زد، ابتدا سلطان اویس پادشاه جلایر(757-776)را علیه شاه شجاع برانگیخت.شاه محمود به اتفاق شاه یحیی و سلطان او یس و سلطان احمد پسر شاه شجاع که از پدر رنجیده بود به شیراز حمله آوردند.شاه شجاع نتوانست مقاومت کند، تسلیم شد و شاه محمود با شکوه و جلال فراوان به شیراز وارد گشت و شاه شجاع راه کرمان در پیش گرفت.در پس از چندی که در آنجا به سرکوبی طوایف اوغانی و جرمائی مشغول بود، دوباره قدرت از دست رفته را بدست آورد.شاه یحیی و شاه منصور دست ارادت به سوی وی دراز کردند و از یارانش گردیدند.شاه شجاع در ماه ذی القعده 767 شیراز را فتح کرد.شاه محمود در نبرد هزیمت یافت و عزم اصفهان نمود. وی در آنجا هم آرام نبود و دوباره علم عصیان برافراشت.شاه شجاع به دفع وی شتافت کار دو برادر مجددا به مصالحه انجامید. (42)
تردید نیست این عفوها و بخشش‏ها جنبه سیاسی داشت، چه هدف شاه محمود نابود کردن شاه شجاع بود، پس بار دیگر هوای فتح شیراز کرد و با سلطان اویس جلایر عزم فتح آن شهر نمود و حتی وزیر شاه شجاع در صدد بر آمد که هنگامی که لشگریان شاه محمود به شهر نزدیک گردند وی دروازه‏ها را باز کند.شاه محمود این بار هم کاری از پیش نبرد و شاه شجاع چون خیانت وزیرش سید شاه رکن الدین حسن یزدی را دریافت به قتلش رسانید.در همین اوقات بود که پهلوان اسد با سربداران کرمان دست به قیام زدند که شرح مفصل این نهضت در ذیل خواهد آمد.
در سال 781 عادل آقا در سلطانیه به طرفداری از سلطان حسین جلایر علیه شاه شجاع قیام کرد، ولی شاه شجاع وی را سرکوب و سرانجام مورد عفو قرار داد.
مرگ شاه شجاع
در سال 785 هجری قمری شاه شجاع بر پسر خود شبلی بدگمان شد و او را در نزدیکی اقلید فارسی محبوس ساخت و سرانجام بر دیدگانش میل کشید و از بینایی محروم ساخت.و در همین سال، مخدومشاه مادر شاه شجاع و شاه حسین برادرش چشم از جهان پوشیدند.شاه شجاع از راه قزوین به سوی خرم‏آباد و شوشتر حرکت کرد و در اثر سرما سپاهیانش صدمات زیاد دیدند.شاه شجاع عازم شیراز بود که در اثر افراط در شرابخواری در بستر افتاد.
وی هنگام مرگ فرزندان و برادرانش را فرا خواند، ولایت عهدی را به سلطان زین العابدین داد و اصفهان را به سلطان ابو یزید برادر خردسال خود سپرد و حکومت کرمان را به سلطان احمد واگذار نمود.دو نامه یکی به امیر تیمور گورکانی و یکی هم به سلطان احمد جلایر نوشت.
سرانجام وی در یکشنبه 22 شعبان سال 786 چشم از جهان پوشید و به سرای دیگر شتافت و جنازه‏اش در شیراز مدفون گردید. (43)
چگونگی نهضت پهلوان اسد خراسانی
پهلوان اسد خراسانی از سپاهیان جلد و چابک شاه شجاع محسوب می‏شد و به قول عبد الرزاق سمرقندی«خوش صورت و نیکوسیرت» (44) و مردی خداپرست و زاهد بود. گویند در یک از روزهای زمستانی در پگاهی سرد و یخبندان درصدد شکستن یخهای حوض بود، شاه شجاع از وی پرسید چه کار می‏کنی؟گفت که یخ‏ می‏شکند و وضو می‏سازد (45) شاه شجاع را از این دینداری و احساسات مذهبی وی خوش آمد و گفت:کسی که در دین به این متانت مجد و مردانه باشد توان دانست که در دنیا چگونه بود.» (46)
و این شعر را مولانا صدر الدین دهقی (47) در این باره سروده است:
از کریمی که هست شاه شجاع
مهر این مرا در دلش رسته است
ز آنکه در ماه دی ز بهر وضو
یخ شکسته است و دست ورو شسته است (48)
شاه شجاع را از صفات حسنه پهلوان اسد خوش آمد و حکومت کرمان را به وی داد.و بدین طریق اسد حاکم و والی کرمان گردید. (49)
انگیزه‏های نهضت پهلوان اسد
نهضت پهلوان اسد مانند دیگر جنبش‏های قرن هشتم انگیزه‏های اقتصادی و سیاسی داشت. اما بهانه‏ها و عواملی چند در تسریع نهضت پهلوان اسد مؤثر بوده است که مهمترین آن عبارتند از:
1-ملکه مخدومشاه مادر شاه شجاع در کرمان اقامت داشت و خود را فرمان‏روای مطلق می‏دانست، تا روزی که ملکه در کرمان بود پهلوان اسد نمی‏توانست دست به نهضت بزند و یا اعلام خود مختاری نماید.مخدومشاه از رفتار پهلوان اسد ناراضی بود و هر چند گاه به پسرش می‏نوشت که پهلوان اسد خیال مخالفت و خیانت دارد.
مخدومشاه خوب احساس کرده بود که پهلوان اسد به یاری پهلوانان دیگر بروی خواهند شورید و مکرر به شیراز پیام می‏فرستاد دائر بر اینکه:«فکری به حال مملکت بیاید که از ناحیه اسد اثر اختلاف مشاهده می‏افتد». (50)
پهلوان اسد مانند دیگران پهلوانان و جوانمردان تحمل ستم نتوانست کرد.و اصولا یکی از خصلتهای پسندیده عیاران و جوانمردان در قورن مختلف اسلامی دفع ظلم ظالمان بوده است.و چه بسا پهلوانان سر در راه احقاق حق مظلومان داده و جان فدا نموده‏اند.دوران حمله مغول و پس از آن ایام فترت از دوره‏های غم‏انگیز تاریخ ایران است که مختصری از سیمای سیاسی، اقتصادی، فرهنگی دوره مذکور در پیشین آمده است.راه و رسم پهلوان اسد همان راه و رسم پهلوان عبد الرزاق و دیگر پهلوانان بود.صفحات زندگی این جوانمردان مشحون است از ایثار و از خودگذشتگی.و مگر نه این بود که یعقوب لیث هم همراه گروهی چند از عیاران علیه ستم حاکمان آن وقت بپاخاسته بود؟
تردید نیست ملکه مخدومشاه، مادر شاه شجاع تحمل جوانمردان را نمی‏توانست کردن.از سویی اهل دیوان مستوفیان که خدمه بودند از هیچگونه ظلم و ستم خودداری نمی‏نمودند.از سوئی خودکامگی مادر شاه شجاع نمی‏توانست مورد تأیید پهلوان اسد باشد.کنکاش میان پهلوانان از سویی و عمله مادر شاه شجاع از سویی دیگر آغاز گشت که این تنشها منجر به مبارزه علنی پهلوان اسد علیه عمال شاه شجاع گردید.
2-شاه شجاع به وزیر خود خواجه قطب الدین سلیمان شاه در شیراز بدگمان شد و او را در بند انداخت و پسرش امیر غیاث الدین محمود را کور کرده روانه کرمان نمود.امیر غیاث الدین چون به کرمان آمد پهلوان اسد را به عصیان و نافرمانی دعوت نمود و پهلوان کینه شاه شجاع را در دل گرفت. (51)
3-امیر سیورغتمش اوغانی (52) برادر همسر شاه شجاع که با وی مخالفت می‏ورزید همیشه پهلوان اسد را علیه شاه شجاع تحریک می‏کرد و به قول عبد الرزاق سمرقندی:«امیر سیورغتمش اوغانی برادر شاه شجاع که هرگز با پادشاه یک‏ جهت نبود و به اتفاق شاه یحیی هر روز سوادی سلطنت در دماغ اسد می‏نهادند و از زبان امرای شاه شجاع، نامه‏ها به تزویر می‏فرستادند که بر مزاج شاه اعتماد ننماید.» (53)
امیر شاه یحیی که در یزد بود با شاه شجاع میانه‏ای نداشت، و همچنین امیر غیاث الدین محمود، پهلوان اسد را تحریک می‏کردند و از قول امیران شاه شجاع برای پهلوان اسدنامه می‏فرستادند و او را تشویق به قیام می‏نمودند. (54)
تحریکها مداوم ادامه داشت و بحرانهای اقتصادی و سیاسی هم مزید بر علت شده بود. پهلوان اسد در پی بهانه‏ای می‏گشت تا قیام را علنی نماید و به جنگ سرد خود که علیه مخدودمشاه انجام می‏داد خاتمه دهد.حادثه‏ای سبب شد تا نهضت اسد خراسانی آغاز و گسترش یابد و آن اینکه کشتی‏گیری بنام پهلوان شمس چکچک (55) به کرمان وارد شد و در روز عید با کشتی‏گیر کرمانی که معروف به پهلوان رئیس بود کشتی گرفت * و شمس که پهلوانی از اهل خراسان بود بیفتاد.ملکه مخدومشاه مادر شاه شجاع که کرمانی بود خوشحال گردید و به پهلوان رئیس خلعتهای فراوان داد و به دستور وی پهلوان را بر اسبی سوار کرده و در بازار و محلات شهر بگردانیدند. عصر همان روز، پهلوان اسد که از بازیهای سیاسی ملکه مخدومشاه آگاهی یافته بود ناراحت شده به رغم مادر شاه، فرمان داد که پهلوان خراسانی را سوار کرده با گروهی از خراسانیها در بازار بگردانید.مخدومشاه چون عمل و رفتار اسد را دریافت متغیر شده گفت:
«کشتی‏گیری که زمین خورده چه معنی دارد در بازار بگردانند و کرمانیان را گفت بروید خراسانیان را بزنید و از بازار برانید و در آن روز میان مردم کرمان و خراسان در میان بازار نزاع شد، چند نفر از طرفین مقتول و زخم‏دار شدند». (56)
کار بدانجا رسید که ملکه مادر مخدومشاه در صدد بر آمد که پهلوان اسد و خراسانیان را تنبیه کند.گویند که خواجه محمد کرمانی ملقب به قطب الدین از اکابر کرمان برای فرونشاندن خشم مخدومشاه به وی گفت که شما را نیازی بر این نیست که رنج را بر خود متحمل سازید:«اگر مرخص فرمایید من مقنی‏ها و برزگرها را بگویم تا قصر را بر سر اسد خراب کنند». (57)
بدین‏سان اغتشاش آغاز شد و پهلوان اسد مبارزه را آشکار نمود و درصدد قیام برآمد و هر چه مخدومشاه به شاه شجاع می‏نوشت که پهلوان اسد دست به شورش زده و کرمان را از قلمرو فرمانروایی خارج نموده شاه شجاع باور نمی‏کرد، و می‏پنداشت که پهلوان اسد با شاهزادگان قراختایی که در دربار ملکه مخدومشاه بودند بدرفتاری می‏نماید.و این شاهزادگان نزد مخدومشاه از اسعد سعایت می‏نمودند.مخدومشاه کا را بر خود دشوار دید و فرار را بر قرار ترجیح داد، از گواشیر به بلوک سیرجان آمد، و هنگامی که ملکه مخدومشاه عزم خروج از کرمان می‏نمود گفت:«من در کرمان نمی‏نشینم که اسد بی‏ابرویی من می‏طلبد». (58)
پهلوان اسد چون شهر را خالی دید بنای عمارت و قلاع نمود و مخدومشاه هر چند به شاه شجاع می‏گفت که پهلوان اسد طغیان نموده است باور نمی‏کرد و اسد چون پیروزی خود را نزدیک دید به پیروی از سربداران سبزوار خود را سربدار نامید.
عبد الرزاق سمرقندی مؤلف مطلع السعدین اگر چه با سربداران میانه خوبی ندارد، به این (*)چنانکه گفته آمد پهلوانی در قرن هشتم در اکثر شهرهای ایران اسلامی رواج داشته است.
مسأله اشاره می‏کند و آشکار از رابطه سربداران کرمان با سربداران سبزوار سخن می‏دارد:«جناب پهلوان به عمارت قلاع و بارو پرداخت و از طرف خراسان و نواحی کرمان حشری جمع ساخت و از متمولان کرمان و متعلقان مادر شاه شجاع مال بسیار گرفت و داعیه کرد که او قرین خواجه علی مؤید(امیر سربداران)در خراسان، او نیز در کرمان سربدار باشد». (59)
راه پیروزی برای پهلوان اسد بازگردید و در همین هنگام سلطان اویس پسر بزرگ شاه شجاع که مادرش خواهر امیر سیورغتمش بود از پدر روی گردان شد از شیراز به جیرفت آمد، در آنجا توقیعی مجعول به امر شاه شجاع برای اسد فرستاد که:«ما فرزند خود اویس را به حکومت کرمان فرستادیم پهلوان اسد باید به شیراز بیاید». (60)
پهلوان اسد چون نامه را دریافت، دانست که نامه جعلی است و در جواب فرستاد که:«نشانه‏ای میان من و پادشاه هست اگر آن نشانه در میان آید شهر تسلیم شود». (61)
آغاز استقلال پهلوان اسد
شاهزاده اویس، چون دید از این راه نمی‏تواند به هدف برسد با لشگریان زیاد عازم اصفهان شد و به نزد شاه محمود عم خود رفت که در آنجا حکومت داشت.پهلوان عم خود رفت که در آنجا حکومت داشت.پهلوان اسد روز بروز نیرومندتر می‏گشت و بر استقلال خود افزود و سرانجام با شخصی که از طرف شاه شجاع کوتوال قلعه بود نبرد کرد و با منجنیق (62) قلعه را بگرفت و عده‏ای از یاران مخدومشاه را بازداشت کرد و خزاین زیادی را ضبط نمود.خواجه محمد بعلیا بادی را بگرفت و اموالش را مصادره نمود و سرانجام او را بکشت و به دیار دیگر روان نمود و خواجه شمس الدین محمد زاهد را که از بزرگان ناحیه اقطاع بود به زهر هلاک ساخت و«بنیاد ظلم و جور با رعیت در میان نهاد و این اول خرابی بود که بدین مملکت رسید و هرگز دیگر کرمان بدان معموری نشد». (63)
پهلوان اسد برای تحکیم فرمان‏روایی احتیاج به خزانه داشت.بنا بر این نه فقط عده‏ای از یاران مخدومشاه را در بند آورد بلکه اموال عده زیادی از ثروتمندان را مصادره کرد.در حقیقت پهلوان اسد همان کاری کرد که پهلوان عبد الرزاق باشتینی با اموال خواجه علاء الدین محمد وزیر خراسان نمود.
هنگامی که نهضت پهلوان اسد به گوش شاه شجاع رسید پیش از اینکه لشگر به کرمان رسد سفیری به نام حاجی بهاء الدین فراش را به سفارت نزد شاه محمود به اصفهان فرستاد که رابطه دوستی و مودت گذشته تجدید گردد.منظور شاه شجاع این بود که شاه محمود به پهلوان اسد کمکی نرساند.
محاصره کرمان و مقاومت پهلوان اسد و سربداران
شاه شجاع چون از سوی شاه محمود آسوده خاطر شد عازم کرمان گردید * و از آنجا به بم آمده امیر حسین(امیر سیف الدین حسین طغان)که از طرف شاه شجاع حاکم بود به خدمت رسیده و چگونگی نهضت پهلوان اسد را بیان داشت و وضع بحرانی شهر را بیان نمود.
بدون شک هدف نهضت پهلوان اسد کوتاه کردن دست شاه شجاع و عمالش از کرمان و دفع ظلم ظالمان بود.این نهضت یک قیام سیاسی- اجتماعی با الهام از نهضت سربداران بود، قیامی که مردم مسلمان و مقاوم کرمان با پهلوان اسد بودند و از او به سختی حمایت می‏نمودند.
(*)در این سفر برادرش سلطان بایزد و برادرزاده‏اش شاه منصور همراه وی بودند.
کرمان نه فقط از نظر سیاسی بلکه از نظر اقتصادی برای شاه شجاع اهمیت داشت و سقوط آن شهر ضربه و لطمه‏ای بزرگ به حیثیت سیاسی آل مظفر می‏زد.و آمدن شاه شجاع به کرمان، هم ابراز قدرت بود هم ارعاب مردم.
پهلوان اسد چون آمدن شاه شجاع را شنید درصدد مستحکم ساختن قلاع شهر برآمد و رسولانی جهت فسخ عزیمت نزد شاه شجاع فرستاد، ولی او قبول نکرد و به ماهان وارد گردید و پس از آن در شاه‏آباد در یک فرسخی کرمان وارد شد. *
نبرد آغاز شد، و به قول مورخین، اهل شهر جوانان دلیر و مردانه بودند.یک بار امراء بزرگان لشگر شاه شجاع تا نزدیک با روی شهر حمله آوردند و از طرف دروازه روسیف، در شهر نقب زدند، شاه منصور و عم او سلطان بایزد از راه دروازه سعادت پیاده شدند و تا کنار پل دروازه درآمدند و لشگریان شهر را به اندرون راندند و از بارو و پشت دروازه به تیر و زوبین به لشگریان شهر حمله آوردند و نزدیک بود که لشگریان پای بر پل دروازه نهند و به داخل شهر وارد گردند. (64)
بنا به روایت محمود کتبی، مؤلف تاریخ آل مظفر، شاه شجاع به این علت که خدای ناکرده آفتی پیش آید و رعایا قتل گردند!!پیاپی نامه برای شاه منصور و سلطان بایزید می‏فرستاد که از تصرف شهر بازگردند و برای فتح شهر، برادر خود سلطان عماد الدین و جمعی از امراء و عساکر را بنشاند و متوجه شیراز گشت. (65)
اما واقعیت مطلب این نیست که محمود کتبی ذکر می‏کند.علت مراجعت شاه شجاع از کرمان همانا توطئه‏ای بود که در شیراز علیه وی نموده بودند، چنانکه در انگیزه‏های نهضت پهلوان اسد آمده بود، شاه یحیی وی را از یزد تحریک می‏نمود.و پهلوان اسد برای پیشرفت کارش به شاه یحیی نامه نوشت و از وی کمک خواست.شاه یحیی با توافقی که با شاه شجاع نموده بود نمی‏توانست از این راه کاری از پیش ببرد.نامه‏ای به پهلوان خرم که در شیراز بود نوشت که«چون مولد و منشأ تو نیز خراسان و پهلوان اسد خراسانی است لهذا واجب چنان می‏نماید که پهلوان اسد را در این واقعه مدد کنی». (66)
در این میان، پهلوان اسد از خواجه علی مؤید آخرین امیر سربداری کمک خواست و او هم صد سوار مسلح به ریاست پهلوان غیاث تونی از سبزوار به کمک وی فرستاد.
با تحریک شاه یحیحی از یزد، پهلوان خرم سرانجام درصدد تهیه آلات حرب برآمد، در همین زمان پهلوان خرم نامه‏ای برای شاه فرستاد که از دوستی شاه یحیی با شیرازیان ایمن نیستم و اگر حادثه‏ای روی دهد تقصیر ندارم.(کتبی، ص 88)شاه شجاع دریافت که توطئه از کجا آغاز گردیده، پس درصدد مراجعت به شیراز برآمد و سلطان احمد معروف به عماد الدین و سلطان زین العابدین را گذاشته و راه فارس در پیش گرفت و هنگام مراجعت این رباعی را سرود:
من جرعه صبر می‏کشم فرزانه
وین غصه دهر می‏خورم مردانه
نومید نیم که عاقبت دور فلک
روزی به مراد پر کند پیمانه (67)
سلطان احمد در محاصره گواشیر، جد و جهد نمود، در همین هنگام سفیری از جانب پهلوان اسد نزد سلطان احمد نامه‏ای آورد.
(*)به قول وزیری مولف تاریخ کرمان، شاه‏آباد در پنج فرسنگی کرمان قرار دارد، ص 216.
()در تاریخ عصر حافظ، ص 281، آمده است:«علاوه بر این، صد سوار آراسته سربدار نیز که از طرف خواجه علی مؤید سبزواری با پهلوان غیاث تونی به مدد فرستاده بود به کرمان فرستاد.»
نامه پهلوان اسد به سلطان احمد
«بنده کمین از خاک بر گرفته پادشاه است از جرئت خیانت شرمسار، امیدوار است که سلطان عماد الدین واسطه شده از پادشاه درخواست نمایند که از جرم بنده درگذرند و بنده مال به خزانه می‏رساند و سکه و خطبه به نام پادشاه توشیح می‏گرداند، مشروط آنکه محافظت مملکت و رعیت کرمان را به بنده واگذار فرمایند و مرا خلع ننمایند، و چون بنده دیرینه عمر خود را به نیک‏نامی گذرانیده و از نمک بحرامی دور بوده است مبادا که اواخر عمر شیطان صفت به طوق لعنت ابدی مطوق گردد، و رعایا که ودایع حضرت خالق البرایا هستند بر بلیه جلاء مبتلاء شوند». (68)
سلطان احمد نامه اسد را جهت کسب تکلیف به شیراز نزد شاه شجاع فرستاد و شاه شجاع می‏دانست که اگر حکومت کرمان را دوباره به اسد واگذار کند او باز دست به قیام خواهد زد، پس نامه‏ای به سلطان احمد نوشت و در آن تسلیم شهر را تقاضا کرد و به خواسته پهلوان اسد جواب منفی داد.
نامه شاه شجاع به سلطان احمد
برادر، بانی گواشیر، اردشیر بابکان بوده است.پدران ما به تیغ آبدار در قبضه اقتدار آوردند و ما به نفس خود کرة بعد اخری تسخیر آن کرده‏ایم و به امانت به او سپرده او در امانت خیانت نمود.
رجاء واثق است که به ایسر وجوه از وی استرداد رود و کفران را نه از من از زمانه دریابد. وقتی پهلوان اسد به قول خود صادق و رجاء او واثق است که پسر و برادر خود را به خدمت ما فرستد و قلاح و اندرون شهر را به کوتوال گماشته آن برادر تسلیم نماید.ما را از بازگشت حکومت کرمان مضایقه نیست و السلام.» (69)
از نامه طرفین معلوم می‏شود که توافق ممکن نیست.وقتی سلطان احمد نامه شاه شجاع را به پهلوان اسد تسلیم کرد پریشان شد ولی چون چشم کمک به شاه محمود و سپاهیان وی دوخته بود هنوز امیدوار بود و مقاومت می‏کرد و حاضر به تسلیم نشد.از سوئی دیگر پهلوان اسد می‏دانست اگر پای از شهر بیرون نهد لشکریان وی هم فرار خواهند کرد.پس از شهر بیرون نیامد و سلطان احمد هم به طرف جنوب به جوین ماهان آمد و در آنجا اقامت گزید و امیر محمد جرمانی و برادران که از امیران جرما بودند پل دروازه به شکستند و راه فرار در پیش گرفتند و به سلطان احمد پناه آوردند.سلطان احمد هم ایشان را بنواخت و پس از آن به یک فرسخی شهر آمد. (70)
محاصره همچنان ادامه دارد
پهلوان اسد همچنان مقاومت می‏کرد و سلطان احمد دست از محاصره نمی‏کشید و برای فتح شهر منتهای شدت را به خرج می‏داد و به هیچ کس اجازه خروج یا ورود به خروج یا ورود به شهر را نمی‏داد.راهها کما کان بسته بود واحدی یک من بار نمی‏توانست به داخل شهر ببرد. (71)
محاصره انعکاس شدید در داخل شهر بوجود آورده و مردم در خطر قحطی و گرسنگی قرار گرفتند.
به قول مؤلف تاریخ آل مظفر:«حال اهالی متوطنه شهر بد شد، قحطی هائل و غلائی عظیم بدین درماندگان شهر و فروماندگان ضربت قهر کاری گشت و نان چنان شیرین آمد که جان غمگین هر مسکین در طلب آن به لب رسید و دست بدان نمی‏رسید تا رخصت حاصل شد که عجزه و فقیران و ضعفه و مسکینان از شهر بیرون روند که بیرون رفتند، بعضی در نیکویه هلاک شدند و بعضی متفرق شدند که دیگر روی این دیار ندیدند.» (72)
مردم، گروه گروه از داخل شهر بیرون می‏آمدند.امیران طایفه موسوم به نوروزی که از نامداران شهر بودند با چهارصد سوار در نیمه شبی به سپاه سلطان احمد ملحق شدند. (73)
در شهر حنان قحطی آمد که در روز، بیش از دویست نفر از گرسنگی می‏مردند و مردم شهر به اضطرار افتادند.
پهلوان اسد دستور داد که فقراء و مساکین را از شهر بیرون راندند.در آن وقت دوازده هزار نفر از فقراء از دروازه غار سهر که در جهت شمال شرقی گواشیر است بیرون کرده و این فقیران به اردوی سلطان احمد پیوستند.سلطان احمد ایشان را غذای کافی داد.گروهی که به خدمت سپاهی آگاه بودند به لشگر بگرفت و بازماندگان را در اطراف شهر متفرق ساخت. (74)
بدین‏سان محاصره اقتصادی، پهلوان اسد را در تنگنا قرار داد.و سقوط شهر کرمان نزدیک شده بود.پهلوان اسد هر روز به امید لشگر آذربایجان و اصفهان بود.
و روایت عبد الرزاق سمرقندی:«چون عروس مراد او از نقاب غیب چهره ننمود، اسد را از آن روی کاری نگشود جمعی را به اسم رسالت به خراسان فرستاد ملک غیاث الدین پیر علی بن ملک معز الدین حسین چون با شاه شجاع در مقام مصافات بود ایلچیان اسد را وقعی ننهاد و بی‏حصول مقصود باز آمدند». * (75)
کرمان در آستانه سقوط قرار گرفت و سلطان احمد شهر را فتح شده می‏دانست.و نامه‏ای به شاه شجاع نوشت و در آن نامه تقاضا نمود که شاه شجاع حکومت کرمان را به او واگذار کند و این حرکت از نظر سیاسی چندان بر صواب نبود و شاه شجاع جواب مثبت نداد.
***
نامه سلطان احمد به شاه شجاع و جواب آن
«اینک گواشیر مفتوح و مردود طاغی به حکم همایونی مذبوح خواهد گردید.این چاکر از آقای خود استدعا دارد که فرمانروایی این بلده را به بنده تفویض فرمایند». (76)
جواب شاه شجاع به نامه فوق چنین است: «جان شیرینم، ما قضیه جلادت و مردانگی که از آن برادر عزیز یوما فیوما ظاهر می‏شود هر آینه موجب ازدیاد اعتماد ما می‏گردد، همین میکن که جاویدان مددباد او توفیقت صورتی که بواسطه شرمندگی اسد«فی جیدها حبل من مسد»روی نموده من کل الجهات حق به جانب اخوی است.چون این امر خطیر به اتمام رسد او را به اکرام و انعام مماثل و مقابل دارد.اگر تقدیرا منصب حکومتی کرمان نباشد اضافتی چند بر بلوک و اقطاع او جایز و روا داریم.مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد و السلام». (77)
سلطان احمد چون جواب دو پهلوان شاه شجاع را دید در خشم شد و از شدت محاصره به کاست. برای اینکه دیگر جهت فتح کرمان سعی ننماید نامه‏ای نوشت و برای شاه شجاع به شیراز فرستاد که مرا پیش از این تاب فراق نیست و عزم شیراز جهت دیدار سلطان دارم. (78)
*** (*)ناگفته نماند امیران آل کرت از دیرباز با سربداران بر سر مخاصمت بودند و برای اینکه بتوانند در برابر حرکت انقلابی سربداران مقاومت کنند با آل مظفر در فارسی از در دوستی و مصادقت درآمدند، لذا امیران آل کرت به رسولان اسد پهلوان مبارز کرمانی وقعی ننهادند و از سوئی که پهلوان اسد خود را بسان سربداران خراسان، سربدار می‏نامید آل کرت از این جهت هم نمی‏توانست با دوستان خصم خویش راه مماشات در پیش گیرند و جانب احتیاط را از دست ندادند و...
()سوره تبت، آیه 5، قرآن مجید:در گردن او ریسمانی از لیف خرماست.
نامه دوباره سلطان احمد به شاه شجاع
«بنده را ملازمت آن حضرت بر همه مقاصد دنیا و مآرب اخری رجحان دارد و بیش از این طاقت مفارقت ندارد.امید دارد خدمت به دیگری حواله رود». (79)
شاه شجاع از مضمون نامه سلطان احمد دریافت که کار از چه قرار است.بالفور پهلوان خرم و پهلوان علیشاه مزینانی را به سرداری لشگر جهت تسخیر کرمان فرستاد.
جواب شاه شجاع:«شما و برادرزاده‏ات سلطان زین العابدین روانه شیراز شوید که مرا شوق دیدار شما به سر حد کمال است». (80)
کرمان همچنان در محاصره شدید اقتصادی بود.در این وقت تمامی آذوقه و علوفه تمام شده بود.اسد شدیدا با بحران اقتصادی و کمبود مواد غذایی روبرو گشت، چاره‏ای جز مصالحه ندید و تقاضای ملاقات پهلوان علیشاه مزینانی را نمود. پس پهلوان علیشاه به شهر درآمد و طرفین مصالحه نموده و قرار بر این شد پهلوان اسد، محمد طغانشاه یکی از پسران خود را همراه پهلوان خرم به شیراز گسیل دارد و از شاه شجاع تقاضای عفو نماید.و شهر را به پهلوان علیشاه واگذار کند و قلعه شهر را به سربازان شاه شجاع دهد و قبلا هم شاه شجاع به امرا و سران لشگر دستور داده بود که«بر قلعه کوه جازم باشید که تا قلعه شهر دهد که اگر قلعه شهر طبید او قلعه کوه دهد». (81)
و طبق مصالحه قرار بر این شد که پهلوان اسد قلعه مولانا صدر الدین را که در میان شهر بود تسلیم کند و خود پهلوان اسد در قلعه کوه بماند تا رسولان از شیراز بر گردند.پهلوان علیشاه با صد سوار در قلعه اقامت گزید و پسر پهلوان اسد روانه شیراز گردید. (82) پهلوان علیشاه برای جلوگیری از شورش مجدد در تمام قلاح و برجها و باروها قوای مسلح گذاشت.در این زمان قحط و غلا در کرمان آن قدر شدت یافته بود که مردم شهر یک من زرینه به سپاهیان می‏دادند و یک من غله می‏گرفتند. (83)
پهلوان اسد می‏دانست با ورود پهلوان علیشاه سقوط وی حتمی است.و علیشاه برای اینکه از نفوذ پهلوان اسد بکاهد به تمام اطراف کرمان نماینده فرستاد تا علیه اسد دست به تبلیغ سیاسی بزنند.اسد حیران و سرگردان بود که چه کند و چاره‏ای جز تسلیم نمی‏دید، گاهی می‏اندیشید اموال و ذخایر خود را برداشته راه خراسان در پیش گیرد و یا بر علیشاه دست یافته اعلام استقلال نماید. (84)
عبد الرزاق سمرقندی * روحیه پهلوان اسد را اینگونه توصیف می‏نماید:«اسد به قید بی‏اختیاری مقید شده بود، نوکران او را در هیچ بلوک مدخل نبود و روز مکدر می‏گذرانید، گاه فکر آن می‏کرد که با احمال و اثقال عازم خراسان شود و گاه اندیشه می‏نمود که متمولان کرمان را در تالان (تارج و غارت)کرده نقل قلعه کوه کند، چند روزی با روزگار ساخته شاید که بعد از شب محنت صبح سعادت طلوع کند، چون جز خیانت و کفران نعمت او در آفاق منتشر بود روی آن نمی‏دید که کسی او را بخود راه دهد و بل وهم آن بود که طمع در اموال و خزاین او کنند، گاه می‏خواست که دفع پهلوان مزینانی کند، اختیار قلعه بلکه تمام شهر از دست او رفته بود و دفع پهلوان دشوار می‏نمود. (85)
(*)عبد الرزاق مورخ و وقایع‏نگار دوره تیموری است.نیت بعد او نسبت به سربداران را در نوشته‏های وی دیده‏ایم.او تاریخ‏نویس سرای و دربار بوده است نه حدیث‏گوی مردمان کوچه و بازار و این خصلت بسیاری از مورخین دوره‏های اسلامی است که مردم را به حساب نمی‏گرفتند. و در نوشتن فضیحت شاهان و امیران خود کامه مباهات می‏نمودند و بی‏جهت نیست سمرقندی نهضت پهلوان اسد و قیام مردم کرمان علیه ستمبارگی شاه شجاع را خیانت می‏داند.
توطئه پهلوان علیشاه علیه پهلوان اسد
اگرچه پهلوان علیشاه سقوط پهلوان اسد را نزدیک می‏دید، با این حال درصدد توطئه‏ای برآمد و همین توطئه سبب قتل پهلوان اسد گردید.علیشاه به خاتون حرم اسد پیام داد اگر پهلوان اسد را از این جهان آسوده کند به حباله نکاح شاه شجاع درخواهد آمد و بانوی سرای وی خواهد شد.قهرمان و بازیگر این توطئه مولانا جلال الاسلام بود که با حرم پهلوان اسد محرمیت داشت. (86)
نامه شاه شجاع به همسر پهلوان اسد
«کاتب سطور شاه شجاع بن محمد قول و شرط می‏کند و بر خود لازم می‏داند که چون خاتون معظمه زیدت رفعتها تقبلی که نموده‏اند بجای آورند و چنین خدمتی بر خاندان ما ثابت گرداند او را به انواع کرامت و نوازش مخصوص گردانم و در عقد رعایت و حرم حمایت خود جای دهم و از جمله خاتونان خاص و معتقر باشد و هر التماس که داشته باشد مبذول افتد و خدای تعالی و روح انبیاء و اولیاء را بر خود گواه می‏گیرم و هذا خطی و عهدی.» (87)
علیشاه نامه‏ای هم از قول شاه شجاع جهت جلال الاسلام طبیب نوشت و از وی طلب مساعدت نمود و جلال الاسلام طبیب هم در اینجا نقش مؤثری بازی کرد.
در همین زمان بحرانی، پهلوان علیشاه تمارض نموده در بستر افتاد و از پهلوان اسد طبیبی درخواست نمود.اسد در باطن خوشحال شد و میرزا جلال الاسلام طبیب را روانه نمود، علیشاه نامه شاه شجاع را به میرزا جلال الاسلام داد.وی که همه روز به حرم پهلوان اسد می‏رفت نامه شاه شجاع را به خاتون اسد داد.
گویند هنگامی که مولانا جلال الاسلام از خانه پهلوان اسد مراجعت می‏نمود روی به پهلوان اسد کرده گفت:«علیشاه را مرضی مهلک نیست، اما من برای مصلحت تو مدد از وی می‏نمایم، امیدوارم تا یک ماه دیگر او را از بستر به جنازه فرستم.» (88)
هنگامی که خاتون اسد نامه شاه شجاع را دید برای نابود کردن پهلوان اسد درصدد حیله‏ای برآمد، ابتدا از پهلوان اسد خواست که تمام سربازان را خلع سلاح کند و هیچ نگهبانی با سلاح و ساز و برگ به داخل کوشک وارد نشوند و روز و شب خاتون به اسد می‏گفت:«جمعی نوکران هر جایی پیش خود جمع کرده‏ای و با سلاح تمام بالای قصر می‏آیند، اگر جمع متفق شوند و غدری کنند، مصلحت آن است که هیچ آفریده با سلاح بالای کوشک نیاید، از کارد و شمشیر و غیره پیش دربان در اول بگذارند و به بالا آیند.» (89)
از طرفی خود اسد مکرر به همسرش می‏گفت اگر هر وقت کار به جان و کارد به استخوان رسید من اول شما را می‏کشم و بعد خود را به کشتن می‏دهم.» (90)
پایان کار پهلوان اسد
پهلوان اسد از طولانی شدن مدت محاصره شهر بسیار عرصه تنگ، تند خو و درشت‏گو شده بود بر همگان سخت می‏گرفت و حتی قراولان خاصه از وی تنفر داشتند و مردم را بی‏جهت بازخواست می‏نمود و داستان ذیل نمونه‏ای از آن است:
«روزی حلواگری را طلبیده نزد وی حلوا بپزد، پیش از آمدن حلواگر، یکی از خواص به وی گفت که فلان نوکر شراب نوشیده است، پهلوان اسد گفت آن نوکر را حاضر سازدی تا تنبیه گردانم، در همین هنگام، ملازمی که به طلب حلواگر رفته بود آمد و در مجلس وارد شد و گفت آوردم،
پهلوان اسد دستور داد که او را برهنه سازند و چندان چوب زدند که بیهوش شد، و در همین زمان نوکری را که شراب خورده بود آوردند، پهلوان اسد پرسید این چه کسی است؟گفتند فلان که ملازم و همراه شماست و مرتکب شراب نوشیدن شده است، اسد پرسید پس این فرد که چوب خورده چه کسی است؟گفتند حلواگر است.آهی کشید و گفت ندانستم و بر خطا رفتم، دستور داد که دویست دینار به حلواگر مضروب داده و جمعی او را برداشته به خانه بردند». (91)
پهلوان اسد در انجام کار اینگونه رفتار می‏نمود، و از نظر مردم افتاد، از طرفی کرمان همچنان در محاصره بود.خاتون سرای اسد(همسر وی)از اینکه پهلوان اسد او را گفته بود که هنگام کارزار اول شما را می‏کشم و بعد خود را خواهم کشت همیشه در اندیشه بود و از این سخن بیمناک، مبتلا به نوبه شد و میرزا مولانا جلال الاسلام طبیب هر روز سه بار جهت معاینه وی می‏رفت و سرانجام نقشه و کار را به خاتون گفت و او را بفریفت، همسر اسد ابتدا درصدد مسموم ساختن اسد برآمد، و از اینراه کاری از پیش نبرد و منصرف شد و ترتیب کار را چنین داده بود که با جمعی از نزدیکان سمی پیدا کردند خواستند آن را آزمایش کنند.
اول مقداری از آن را در جو شیر ریخته پیش پهلوان علی سرخ که یکی از مقربان و نزدیکان پهلوان اسد بود فرستادند (92) پهلوان علی سرخ بعد از خوردن آن بیش از یک شبانه روز نزیست و چشم از این جهان پوشید.پهلوان اسد بر خلاف پهلوان علی سرخ، مردی زرد روی بود.
مولانا صدر الدین دهوی در این باره گفته است:
زین سان که گل سرخ فرو ریخت زیاد
یا رب که گل زرد فرو ریخته باد (93)
بعد از وفات علی سرخ، همسر پهلوان اسد اندیشید اگر پهلوان اسد را زهر دهد تا سپری شدن یک شبانه روز، اسد هم را از دم تیغ خواهد گذرانید.
این بود که حیله‏ای دیگر اندیشید و درصدد نقشه‏ای تازه برآمد (94) یعنی در قلعه بالای کوه حمام نبود و حمام آن در قلعه پائینی تل خاکی جنب کوه واقع شده بود، آن قلعه را کوه سبز می‏نامیدند.از زمان اردشیر بابکان نقبی از قلعه بالا به قلعه پائینی بود که از آن رفت و آمد می‏کردند.
در آن وقت کرامیر * نامی با چهارصد نفر نگهبان قلعه بوده و آن را محافظت می‏نمودند. همسر پهلوان اسد، کرامیر و دیگر نگهبانان را بفریفت و توسط طبیب به پهلوان علیشاه پیغام داد که از راه نقب، سپاه بفرست و کار اسد را تمام کن. علیشاه هم یکصد نفر مردم مسلح را در روز جمعه 15 رمضان 776 هجری‏از راه نقب فرستاد، هنگامی که پهلوان اسد با سه نفر از نزدیکان قصد رفتن به حمام را داشت در آنجا داخل شده و او را به قتل آوردند.
درباره چگونگی قتل پهلوان اسد چنین آورده‏اند که امیر نامی از ملازمان پهلوان اسد بود، پهلوان علیشاه با پنجاه تا شست و یا به روایتی صد سوار مسلح نقب را شکافتند.در هنگام شکافتن (*)احتمال دارد که این کلمه کر همان لقبی باشد که این اواخر به پهلوانان خصوصا راهزنان داده می‏شد و معنی بزرگ هم می‏دهد.و نویسنده پیغمبر دزدان می‏گوید: «سالی را در فارسی تا کردی وطن-ترک واجب کرده‏ای ای کر حسن»تاریخ آل مظفر، ص 221، در تاریخ عصر حافظ کرد امیر آمده است:ص 284.
()در تاریخ آل مظفر، ص 90، 8 رمضان 776، آمده.خواند میر سال 775 را آورده و نویسد که حسام الدین خواهرزاده پهلوان اسد که کوتوال قلعه بود با پهلوان علیشاه پیمان مودت بست، حبیب السیر، جزء 2، جلد 3، ص 33.

نقب زن اسد، چهل هاون نهاده و کنیزکان را نشانده به این بهانه که ادویه کوبند و این عمل برای آن بود که صدای کندن نقب در کوشک نیفتد و پهلوان اسد آگاه نشود.در این هنگام پهلوان اسد کسی فرستاد تاببیند حمام تافته است یا نه.ملازم اسد با جمعی از قوای مسلح روبرو گشت که بر سر نقب ایستاده‏اند، خواست پهلوان اسد را خبر کند که سپاهیان در رسیدند.پهلوان را با دو سه نفر که بدون سلاح در نزد وی بودند به قتل آوردند.و بدین‏سان نهضت پهلوان اسد و سربداران کرمان با قتل پهلوان و یارانش به پایان آمد.
یادداشتها:
(1 و 2)-شبانکاره‏ای، مجمع الانساب، نسخه عکسی کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران، شماره 298، ص 292.
(3)-همان اثر، ص 292.
(4)-اسماعیل مهجوری، تاریخ مازندران، ساری، بدون تاریخ چاپ، ج 1، ص 89 به بعد و نیز ر ک:علویان طبرستان.
(5)-همان مأخذ، ص 238-239.
(6)-مأخذ یاد شده، ص 213 به بعد.
(7)-مأخذ یاد شده، ص 238-239.
(8)-ظهر الدین مرعشی، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، ص 327، مدرس تبریزی، ریحانة الادب، ج 3، ص 323.
(9)-مرعشی، مأخذ یاد شده، ص 326، پدر سید قوام الدین، سید صادق مرعشی بود و از ده واسطه نسبشان به پسر امام زین العابدین(ع)می‏رسید.ریحانة الادب، ج 3 ص 323.
(10)-شبانکاره‏ای، ص 392.
(11)-مرعشی، ص 337، حافظ ابرو در ذیل ظفرنامه شامی می‏نویسد:سید قوام الدین نسب خود را به امام حسن عسگری علیه السلام می‏رسانید.ذیل ظفرنامه شامی تصحیح بهمن کریمی، تهران، ص 35.
(12)-دولتشاه سمرقندی، تذکرة الشعرا، تصحیح ادوارد برون، لیدن 1900 میلادی، ص 282.
(13)-مرعشی، ص 340 شوشتری، قاضی نور الله، مجالس المؤمنین، تهران ج 2، ص 389.
(14)-مرعشی، ص 340-341.
(15 و 16 و 17)-همان مأخذ، ص 342-343.
(18 و 19)-همان، ص 344.
(20)-همان، ص 346.
(21)-همان، ص 348.
(22)-همان، ص 349.
(23 و 24)-همان، ص 350-351.
(25)-همان، ص 377-379.
(26)-نصر الله فلسفی، زندگی شاه عباس اول، انتشارات دانشگاه، تهران، ج 1، ص 153.
(27 و 28)-مأخذ سابق، ص 153 و 154.
(29 و 30)-معین الدین نطنزی، منتخب التواریخ، ص 228.
(31)-مأخذ سابق، ص 23.
(32 و 33)-خواند میر، حبیب السیر، جزء 3، جلد 3، ص 9-10.
(34 و 35)-منتخب التواریخ، ص 229.
(36)-مراجعه شود به عبد الرزاق سمرقندی در مطلع السعدین، میر خواند در روضة الصفا، خواند میر در حبیب السیر، معین الدین نطنزی در منتخب التواریخ، ملا احمد تتوی در تاریخ الفی.
(37 و 38 و 39)-منتخب التواریخ، ص 229-230.
(40)-منتخب التواریخ، ص 233، مقایسه شود با روایت مطلع السعدین، روضة الصفا، حبیب السیر، تاریخ الفی.
(41)-منتخب التواریخ، ص 233، خواند میر، جزء، 3، جلد 3، ص 9-10.
(42)-عباس اقبال، تاریخ ایران، ص 426-427.
(43)-همان مأخذ، ص 434.
(44)-ر ک:مطلع السعدین، مقایسه شود با تاریخ آل مظفر و سایر منابع آن دوره.
(45)-محمود کتبی، تاریخ آل مظفر، ص 86.
(46)-خواند میر، جزء 2 جلد 3، ص 31-32.
(47)-نام شاعر مولانا صدر الدین دهوی هم آمده است.قاسم غنی تاریخ عصر حافظ، ص 278.
(48)-محمود کتبی، تاریخ آل مظفر، ص 86.
(49)-وزیری، تاریخ کرمان، تصحیح باستانی پاریزی، ص 214.
(50)-محمود کتبی، ص 86-87.
(51)-قاسم غنی، ص 278.
(52)-در روضة الصفا و حبیب السیر و مطلع السعدین، «افغانی» ذکر گردیده ولی اوغانی درست‏تر بنظر می‏آید.
(53)-خواند میر، ص 31-32.
 (54)-محمود کتبی، ص 86-87.
(55)-در تاریخ عصر حافظ«یمشی چکجک»آمده، ص 279.
(56)-تاریخ کرمان، ص 214، تاریخ عصر حافظ، ص 279.
(57)-محمود کتبی، تاریخ آل مظفر، ص 86-87، مقایسه شود با تاریخ کرمان، ص 215.
(58)-تاریخ کرمان، ص 215.
(59)-ر ک:عبد الرزاق سمرقندی، مطلع السعدین، خطی، کتابخانه مجلس شورای اسلامی.
(60)-تاریخ کرمان، ص 215.
(61)-تاریخ آل ظفر، ص 87.
(62)-همان مأخذ، ص 87، تاریخ کرمان ص 215.
(63)-تاریخ آل مظفر، ص 87.
(64)-مأخذ سابق، ص 88 و مقایسه شود با روایت مطلع السعدین.
(65)-مأخذ سابق، ص 88-89.
(66)-تاریخ کرمان، ص 216.
(67)-تاریخ آل مظفر، ص 88.
(68)-تاریخ کرمان، ص 217.
(69)-همانجا، همان صفحه، در این نامه قسمتی از شعر و جملات عربی حذف شده است.
(70 و 71)-تاریخ کرمان، ص 218، اسم محل نیکویه آمده است.
(72)-تاریخ آل مظفر، ص 89.
(73 و 74)-تاریخ کرمان، ص 218.
(75)-ر ک:مطلع السعدین، نسخه خطی کتابخانه مجلس.
(76)-ر ک:مأخذ سابق، و تاریخ آل مظفر، ص 89، نامه سلطان احمد ذکر نشده مقایسه شود با تاریخ کرمان.
(77)-مطلع السعدین، مأخذ یاد شده، تاریخ کرمان، ص 219.
(78)-تاریخ کرمان، ص 219، ملا احمد تتوی، تاریخ السفی، خطی، کتابخانه مجلس شورای اسلامی.
(79)-ر ک:میر خواند، ج 4 چاپ 1271 سنگی، مقایسه شود با تاریخ الفی و تاریخ کرمان، ص 219.
(80 و 81 و 82)-کتبی، تاریخ آل مظفر، ص 90.
(83)-همان اثر، ص 90، در روضة الصفا، ج 4 آمده:«لشکریان یک من جوبه کرمانیان می‏دادند و در مقابل یک من زرینه می‏ستادند.
(84)-تاریخ عصر حافظ، ص 283.سربداران به علت منازعات داخلی اسد را در مبارزه علیه اه شجاع مدد نرساندند.
(85)-ر ک:مطلع السعدین، عبد الرزاق سمرقندی.
(86)-ر ک:مطلق السعدین.
(87 و 88)-تاریخ کرمان، ص 220.
(89)-کتبی، ص 90.
(90)-تاریخ کرمان، ص 221.
(91)-میر خواند، ج 4، ص 184.
(92)-به روایت مرحوم غنی پهلوان علی سرخ، سپهسالار اسد بود، ص 285.
(93)-غنی، ص 285.
(94)-میر خواند، ص 184.

تبلیغات