آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۴

چکیده

متن

اوضاع سیاسی ایران در آستانه جنبش سربداران
برای آگاهی بیشتر و دقیقتر از جنبش سربداران در خراسان، ضروری است اوضاع سیاسی ایران در قرن هشتم هجری(14 میلادی) مورد بحث و بررسی قرار گیرد و در آن میان به حکومت سلطان ابو سعید هم اشارتی برود، زیرا انگیزه نهضت سربداران را باید در ناهمسانی‏های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی دوران حکومت ابو سعید بهادر ایلخانی جستجو نمود.و همین نابسامانی‏ها بود که زمینه قیام و نهضت سربداران و دیگر نهضت‏های آن دوره را فراهم ساخت.
از آنجا که در تحلیل انگیزه‏ها و علل نهضت سربداران به عوامل اقتصادی، اجتماعی و دینی- در صفحات بعدی-اشارت خواهد رفت، لذا از تکرار آن در اینجا خودداری می‏شود.
حکومت ابو سعید بهادر ایلخانی
ابو سعید بهادر در سال 704 چشم به جهان گشود و در سال 713 به عنوان حاکم به سوی خراسان گسیل گردید. (1) در آغاز ایلخانی وی میان دو تن از وزیرانش یعنی تاج الدین علیشاه و خواجه رشید الدین فضل الله رقابتی ناخوشایند در گرفت که سرانجام تاج الدین علیشاه بر رقیب سیاسی خویش پیروز شد و خواجه رشید الدین فضل الله در 17 جمادی الثانی 718 به قتل آمد. (2)
سرای سلطانیه و ایلخان هنوز از کشمکش‏ها و رقابت‏های دو وزیر فراغت نیافته بود که شاهزاده یسور از امیران جغتائی علم عصیان برافراشت. (3)
در این زمان خراسان در دست امیر یساول از نزدیکان ابو سعید بود.اما ستم بارگی این امیر مردمان آن دیار را بستوه آورده بود، شاهزاده یسور سرانجام در محرم 717 کشته آمد.این بار امیر یساول دست به شورش زد که ابو سعید به یاری امیر ایرنجن یا ایرنجین بر یساول بتازید و از این فتنه هم رهایی جست.
ابو سعید، هنوز از طغیان و عصیان شاهزاده یسور آسوده نشده بود که با حمله ناگهانی و خرابکارانه خان ازبک که از دشت قبچاق و از طریق در بند آذربایجان تاختن گرفته بود روبرو شد.در این میان ممالیک مصر هم سر ناسازگاری با ایلخانان را گذاشتند و به ایالت دیار بکر واقع در آناطولی(ترکیه امروز)حمله‏ور شدند.خان ازبک با ارسال سپاهیان توسط ابو سعید هزیمت‏ یافت و راه فرار در پیش گرفت.
عصیان امیران، و نیز رقابت و کشمکش‏های آنان، از حوادث و وقایع روزمره دوره ایلخانان شده بود.امیران که طمع جاه و مال و مقام داشتند، برای رسیدن به ریاست و ثروت، از هیچگونه تلاش و کوششی دریغ نداشتند.جاه‏طلبی سیاسی و طمع مال‏اندوزی، آنان را در این راه دو چندان سخت‏کوش‏تر نموده بود.
در این زمان، امیر«ایرنجن»که یکی از امیران محبوب دستگاه ابو سعید بود، علم عصیان برافراشت، و چون دامنه این عصیان بسیار وسیع بود، ابو سعید خود به دفع وی همت گماشت.
گویند در این نبرد بود که لقب«بهادر»(به معنی دلیر و شجاع)را گرفت، و در خطبه‏ها و هم نام وی با این لقب آورده می‏شد.
پاسی از عصیان امیر ایرنجن نگذشته بود که امیر چوپان که در میان سپاهیان هم قرب و نفوذ و منزلتی داشت عصیان کرد، در باب علت عصیان وی سخن زیاد است.بعضی از مورخین دلبستگی ایلخان ابو سعید را به دختر امیر چوپان که در نکاح امیر شیخ حسن جلایر بود انگیزه اصلی امیر چوپان می‏دانند. (4)
گفتنی است:با آنکه ابو سعید زنانی چند داشت، در صدد بود که بغداد خاتون را که از وجاهت منظر تام برخوردار بود از دست امیر شیخ حسن بدر آورد.این کار بر امیر چوپان، سخت گران آمد، و امیر چوپان بعد از ماهها مبارزه و مقاومت به امیر کرت در هرات پناهنده شد.گفته شده است که در همانجا به اشارت ابو سعید به قتل آمد.
بغداد خاتون هم بعد از قتل پدر به سلطانیه آمد و خاتون ایران شد و حتی به همراهی پسر رشید الدین خواجه غیاث الدین، سخت کوشانه در امور سیاسی مشارکت نمود. (5)
در سال 729 هجری، ناری طغای‏ (nari togay) به همراهی مساعدت طاش تیمور بر ابو سعید بشورید.این دو امیر بر آن بودند که ابو سعید را براندازند، سلطانیه و دیگر ولایات را از آن خود نمایند.ابو سعید از این عصیان هم به سلامت جست و دستور داد هر دو امیر را در روز عید قربان گردن زنند.
واپسین سالهای حکومت ابو سعید با فراغت و آسودگی همراه نبود.وضع خراسان وی را دل مشغول می‏داشت.او که از عصیان امیران خراسان سخت هراسناک و اندیشه‏گر بود، در سال 730 هجری، امیر شیخ علی قوشچی را به حکومت خراسان گماشت و خواجه علاء الدین محمد * را به وساطت خواجه غیاث الدین محمد وزیر را همراه وی گسیل داشت.
شیخ حسن جلایر، که ابو سعید، بغداد خاتون را از وی گرفته بود کینه ایلخان را بر دل گرفت، بغداد خاتون نیز همواره با امیر شیخ حسن در مراوده و مکاتبه بود.ابو سعید سخت از کار بغداد خاتون برنجید و وی را در قلعه کماخ محبوس گردانید.
عصیان امیر شاه محمود اینجو حاکم فارس از حوادث سالهای آخر حیات ابو سعید بهادر محسوب می‏گردد.مسافر ایناق که بجای امیر محمود به فارس رفته بود نتوانست در برابر وی مقاومت کند و راه سلطانیه را در پیش گرفت. سپاهیان امیر محمود، ایناق را از سلطان طلبیدند، اما سلطان از تسلیم ایناق خود داری ورزید و امیر(*)این خواجه علاء الدین بر مردم خراسان ستم فراوان روا می‏داشت.سربداران بر همین خواجه بشوریدند و اموال وی را غارت کردند که تفصیل آن در صفحات آینده خواهد آمد.
محمود اینجو را در قلعه طبرک اصفهان محبوس ساخت و فرزندش را به آناطولی(آسیای صغیر) گسیل داشت و عصیان امیر محمود اینجو هم به سر آمد.
سقوط ایلخانان
سقوط و انحطاط ایلخانان به عللی چند مربوط بوده است که در زیر اشاره می‏گردد:
اول اینکه ایلخانان نفوذ معنوی در میان مردم نداشتند.اگر پاره‏ای از آنها به جهات سیاسی، اسلام آوردند، ولی نتوانستند نفوذ و محبوبیتی حاصل نمایند.خصوصا تعصب بیش از اندازه آنها در برابر یاسای چنگیزی و اجرای آن و رقابت مملوکان مصر(ممالیک)که خود را حامی خلیفه مسلمانان میدانستند مانع موفقیت ایلخانان بود.
دوم اینکه عصیان و مبارزه پیشه‏وران و کشاورزان برای رهایی از قوانین رنج‏آور مالی، از عوامل اصلی سقوط ایلخانان بود.بارها و بارها، دهقانان و پیشه‏وران علیه مالیاتهای طاقت‏فرسای ایلخانان دست به قیام زدند. (6)
سومین عامل، همانا مبارزه امیران بود جهت رسیدن به جاه و مقام که خود خطری برای ایلخانان محسوب می‏شدند.
وضع سلسله‏های محلی در آستانه جنبش سربداران
سلسله‏ها و یا امیران محلی که در قرن هشتم در ایران حکومت می‏راندند به سه گروه تقسیم می‏شدند.
الف-آنهائی که همزمان با حکومت ایلخانان بودند و در ولایات حکومت می‏راندند و پاره‏ای از آنان فرمان‏پذیر و خراج ده ایلخانان بوده و برخی از آنان حکومت آزادتری داشتند.
ب-حکومت‏هایی که در دوره فترت و پس از مرگ ابو سعید ایلخان در ایران به حکومت رسیدند و به حکومتهای دوران فترت معروف گردید. و همزمان با سربداران بودند. (7)
ج-دیگر امیران محلی و منطقه‏ای.
الف:امیران همزمان با حکومت ایلخانان
سلسله‏های محلی که در زمان ایلخانان بر پاره‏ای از ولایات حکومت می‏رانده‏اند، عبارت هستند از:
1)اتابکان فارس(543-663):در میان سلسله‏های کوچک و امیران محلی، اتابکان فارس بیش از دیگر سلسله‏ها مشهور شده است.اولین کسی که از این خاندان رسما به حکومت رسید اتابک سنغر(سنعور)(543-558)بود و امیران دیگر این سلسله عبارت بودند از اتابک سعد زنگی (599-623)، اتابک ابو بکر بن سعد(623- 658)و این دو امیر، ممدوح سعدی شاعر معروف به شمار می‏آیند.
آخرین امیر این سلسله بانویی است به نام ابش خاتون یا آبش خاتون، دختر سعد بن ابو بکر که بین سالهای 666-662 حکومت نمود.دولت اتابکان فارس بعد از مرگ این خاتون بر سر آمد.
2)فلوک شبانکاره(448-756):از سلسله‏هایی است که بر فارس حکومت راندند و در سال 756 به دست آل مظفر منقرض گردیده و مدت حکمروایی ایشان 308 سال بوده است.
3)اتابکان لرستان:لرستان در آستانه استیلای مغولان به دو منطقه لر بزرگ و لر کوچک تقسیم می‏شده است و هر یک از دو ناحیه، دارای حکومتی نیم مستقل و سست پای بوده‏اند.
اتابکان لر بزرگ(550-830):مؤسس آن ابو طاهر نامی است که مدتی در دستگاه خلفای عباسی می‏زیسته و زمانی هم در دربار اتابک ستغر (ستغری)(543-556)سخت مورد توجه قرار گرفته بود.از امیران این سلسله یکی اتابک هزار اسب پسر ابو طاهر و امیر عماد الدین پهلوان پسر هزار اسب(626-646)می‏باشد.اتابکان لر بزرگ تا نیمه‏های قرن نهم هجری یعنی حدود سالهای 830 ه ق بر جای بوده‏اند و آخرین ایشان امیر غیاث الدین کاووس بوده که بدست سلطان ابراهیم پس شاهرخ تیموری برانداخته شد.
اتابکان لر کوچک(580-987)اگر چه اینان دیرپای‏تر و پردوام‏تر از اتابکان لر بزرگ بودند اما شهرت و مقام آنان را نداشتند.اولین امیر این‏سلسله شجاع الدین خورشید است(580-621) این امیر مدتی هم با خلیفه عباسی الناصر لدین اللّه در افتاده بود.از امیران نامدار و مشهور این سلسله سیف الدین رستم برادر زاده شجاع الدین خورشید است.این سلسله کوچک تا اواسط قرن دهم هجری بر جای بود و واپسین ایشان، شاه رستم پسر جهانگیر مشهور به رستم خان بود که از طرف طهماسب اول صفوی حکومت لرستان را داشت. (8)
4)اتابکان یزد(444-718):اتابکان یزد شاخه‏ای از دیالمه‏های کاکویه بودند.ابو جعفر علاء الدوله کالویه در سال 398 از سوی سیده خاتون به حکومت اصفهان منصوب شد.این امیر که پسر خال سیده خاتون مادر مجد الدوله بود مؤسس سلسله اتابکان یزد به شمار می‏آید.
اولین امیر اتابکان یزد، امیر ظهیر الدین ابو منصور، پسر علاء الدوله بود.طغرل در ماه محرم سال 443 ق حکومت یزد و ابرقو، را به وی داده بود * و بدین‏سان به اتابکان یزد مشهور شدند.
پس از وی علاء الدوله علی به حکومت رسید. آخرین امیر اتابکان یزد، حاجی شاه یوسف شاه است که در سال 718 به دست امیر مبارز الدین محمد مظفر توس آل مظفر، منقرض شد.مدت حکومت این امیران، سیصد سال و چند ماه بوده است.
5)قراختائیان کرمان(619-703):این سلسله به نام قتلغ خانیه(قتلق خانیه)هم معروف شده است، مؤسس آن براق حاجب بود که از امرای نامدار دستگاه سلطان غیاث الدین پسر محمد خوارزمشاه بود.زمانی که لشکریان چنگیز به عراق رسیدند او از غیاث الدین اجازت گرفت تا از راه عراق به هندوستان روانه شود ولی کوتوال قلعه گواشیر راه را بر وی بست.او ناگزیر با وی از در ستیز درآمد و در سال 619 به کرمان دست یافت و پس از وی قطب الدین و رکن الدین در سالهای 632 -656 بر آن شهر حکومت راندند.از این سلسله زنانی هم به سلطنت رسیده‏اند از آن جمله‏اند:
(*)پس از علاء الدوله بین پسرانش گرشاسف و ابو حرب و ظهیر الدین اختلاف افتاد و ابو حرب برای سرنگون کردن برادرش ظهیر الدین گاهی به طغرل سلجوقی و زمانی هم به دیالمه آل بویه دست یاری دراز می‏کرد.تا آنکه طغرل سلجوقی در سال 442 حکومت اصفهان را از ظهیر الدین باز گرفت و حکومت یزد و ابرقو را در محرم سال 443 به وی داد و ظهیر الدین مؤسس اتابکان یزد شد. امیره عصمة الدین قتلغ ترکان، زن امیر قطب الدین(655-681)و امیره صفوة الدین پادشاه خاتوان، دختر قطب الدین(691-694) آخرین امیر این سلسله، قطب الدین شاه جهان پسر سیور غتمش(702-703)می‏باشد که حکومتش در سال 703 به سر آمد.
ب:امیران پس از مرگ ابو سعید
این سلسله‏ها بعد از مرگ ابو سعید تأسیس یافته و به نام سلسله‏های دوران فترت نامیده شده‏اند و عبارتند از:
1)آل جلایر(740-836):مؤسس این سلسله، شیخ حسن بزرگ پسر امیر حسین نویان جلایر است که به نام نیای خود به آل جلایر معروف گردیدند.وی در سال 740 بعد از خلع شاه جهان تیمور ایلخانی(739-740)در عراق و آذربایجان از خود مختاری دم زد.بعد از وی سلطان اویس به سلطنت رسید که ممدوح سلمان ساوجی بوده است.
امیران این سلسله با آنکه در بغداد بودند هر سال برای تصرف عراق عجم و آذربایجان عزم ایران می‏نمودند.شهرها و روستاها را به باد غارت و نهمت می‏سپردند.از امیران دیگر این سلسله عبارتند از:سلطان احمد(874-813)، شاه ولد (813-814)، و آخرین آنها سلطان حسین پسر علاء الدوله(827-836)می‏باشد که بدست پسر قره یوسف امیر اصفهان کشته آمد.دولت آل جلایر توسط امیران قره قویونلو در سال 837 منقرض گردید. (9)
2)چوپانیان(738-758):چوپانیان از فرزندان امیر تیمورتاش(دمیر تاش)پسر امیر چوپان سلدوز می‏باشند.امیران این سلسله دو تن بیش نیستند.اولی، امیر شیخ حسن کوچک یا امیر شیخ حسن چوپانی(738-744)که مدت شش سال بر آذربایجان و ارّان حکومت راند.و دومی ملک اشرف(744-759)برادر وی که فقط بر آذربایجان امارت کرد.ملک اشرف به دست امیر حاجی بیگ امیر دشت قبچاق به قتل آمد.سلسله چوپانیان هم با قتل وی پایان گرفت. (10)
3)آل مظفر(740-795):اینان فرزندان امیر مظفر می‏باشند که با مرگ ابو سعید بهادر در یزد و کرمان و فارس استقلال به هم رسانیدند.
پسر امیر مظفر، امیر مبارز الدین در سال 740 هجری علم عصیان برافراشت و بر فارس دست یافت و به تأسیس دولت مظفریان همت گماشت. (11) حکومت مبارز الدین تا سال 760 دوام یافت.
امیران این سلسله عبارتند از:شاه محمود (760-771)، شاه شجاع پسر امیر مبارز الدین (760-786)، این امیر ممدوح حافظ شیرازی بوده است.در زمان حکومت شاه شجاع، پهلوان اسد خراسانی در کرمان دست به نهضت زد و کرمان را از دست مظفریان بستد. (12) اما شاه شجاع به یاری بسیاری از امیران و سران محلی و همسر پهلوان اسد، بر وی دست یافت.
از امیران دیگر آل مظفر عبارتند از:سلطان زین العابدین پسر شاه شجاع(786-؟)، شاه منصور (790-795)، آل مظفر به دست تیمور گورکانی منقرض شدند.
4)خاندان اینجو(742-758):از این امیران که بعد از ابو سعید بهادر به حکومت رسیده‏اند، اطلاع چندان در دست نیست.خاندان اینجو، فرزند امیر شرف الدین محمود شاه می‏باشند و مدتی هم شیخ ابو اسحاق پسر محمود شاه با ملک اشرف چوپانی در افتاده بود که منجر به اخراج ملک اشرف از شیراز گردید.آل اینجو با قتل ابو اسحاق در سال 758 هجری منقرض‏ گردیدند.
5)آل کرت در خراسان شرقی(هرات) (643-783):این امیران به مدت 140 سال بر خراسان شرقی حکومت راندند و مرکزشان شهر هرات بود.اولین کسی که از این خاندان صاحب نام و نشان شد تاج الدین عثمان است.اما مؤسس آل کرت، امیر شمس الدین محمد(643-676) می‏باشد.
این سلسله چون با سربداران در ستیز بودند، مورد بحث و مطالعه ماست.زیرا نبرد سلطان معز الدین کرت(732-771)با امیر مسعود الدین سربداری، از حوادث مهم تاریخ سربداران به شمار می‏آید.امیران دیگر آل کرت عبارتند از:ملک رکن الدین، پسر ملک شمس الدین (677-705)، و ملک فخر الدین، پسر ملک رکن الدین(705-706)این سلسله را هم امیر تیمور در سال 783 منقرض نمود.
6)طغاتیموریه(737-812):طغا تیمورخان، مؤسس سلسله، نواده برادری چنگیزخان بود که به یاری امیر ارغونشاه از جانی قربانی و قبیله اویرات به امارت رسید و شمال خراسان، مازندران شرقی و گرگان را از آن خود ساخت.این امیر در سال 754 به دست خواجه یحیی کرایی به قتل آمد.و بازماندگانش تا سال 812 هجری، در گرگان و اطرافش حکومت راندند.(تفصیل آن در صفحات آینده خواهد آمد).
از امیران دیگر این سلسله یکی لقمان پادشاه، پسر طغاتیمور(761-790)است که به دست امیر ولی حاکم مازندران مخلوع گردید، اما دیری نپایید که امیر تیمور، لقمان پادشاه را به جای امیر ولی به حکومت نشاند.و دیگر پیرک پادشاه(790-810)و نیز پس از او سلطان علی، پسر پیرک پادشاه(810-812)بودند.
ج:دیگر امیران محلی
از دیگر امیران محلی دوره نهضت سربداران عبارتند از:امیران و سادات کیا در گیلان، ملوک رستمدار و رویان، سادات مشعشع در خوزستان، امیر عبد الله قهستانی در خراسان جنوبی و قهستان امیر محمود اسفراینی در اسفراین، ملک اشرف، پسر تیمورتاش در آسیای صغیر(آناطولی).
و البته غیر از اینها که مذکور افتاد پاره‏ای از امیران محلی دیگری نیز بوده‏اند که از شهرت چندانی برخوردار نبوده‏اند.
تحلیلی بر نهضت سربداران
حکومت مغولان و جانشینان آنها، خوشایند مردم ایران نبود، جنبشها و نهضتهایی که در گوشه و کنار ولایات به وقوع می‏پیوست نشانگر عدم تمایل و علاقه مردم به آنان بوده است.در حقیقت ایلخانان هیچگونه رابطه‏ای با مردم نداشته و آنان را به دست عمال جور، شکمباره و مال‏پرست خویش سپرده بودند.حادثه مغولان برای جوامع اسلامی یک فاجعه بود، نه فقط فاجعه سیاسی بلکه فاجعه فرهنگی و اخلاقی و حتی اقتصادی.
در آن دوره مردم به اعتقادات خویش سخت پای‏بند بودند و از آنجا که ایلخانان علاقه‏ای به اسلام نشان نمی‏دادند و یا تظاهر به اسلام می‏نمودند، لذا توجه و علاقه مردم بیشتر به مملوکان مصر بود که داعیه ترویج اسلام را داشتند، اگر چه غازان خان و بعدها خدای بنده (سلطان محمد)و ابو سعید بهادر، بنا بر مصالح سیاسی اسلام را پذیرا شدند، اما باز مردم به ایلخانان بی‏توجه بودند.
از سویی ایلخانان با پاپ و شاهان مسیحی اروپا رابطه مذهبی و سیاسی برقرار کردند که این کار بر مردم ایران سخت‏گران آمد و سبب نفرت
بیشتر مسلمین از آنان گشت.ظلم و ستمی که ایلخانان و عمالشان بر مردم روا می‏داشتند انگیزه اصلی جنبشها در قرن هشتم بوده است.
نمایندگان ایلخانان در ولایات، آزادی و اختیار تام داشتند، این نمایندگان ستم باره و ظلم پسند بودند، به ویژه آنهایی که در ولایت خراسان حکومت می‏راندند از هیچگونه ستم به مردم خودداری نمی‏کردند.یکی از انگیزه‏های اصلی قیام سربداران، مقاومت در برابر ستم ایلخانان بوده است.
خراسان از دیر باز شاهد مبارزه علیه بیگانگان بوده و مگر نه این است که قیام ابو مسلم خراسانی، قیام علیه ستم امویان بود.بلاد خراسان همواره مرکز و مهد جنبشها بوده است و زمینه و بستر تاریخی غنی، جهت مقاومت را داشته و این مقاومتها در زمان مغولان سخت کوشانه‏تر بوده است.مقاومت و مبارزه خراسانیان علیه مغولان در جریده تاریخ ضبط است و از جمله سبزوار که سربداران از آنجا برخاستند، از دیر باز مرکز دوستداران اهل بیت و آل علی بشمار می‏آمد و کانون مبارزه و مقاومت محسوب می‏گشت.
جنبش سربداران، مبارزه علیه تسلط و استیلای مغولان و عمال ستم باره آنها بود، مورخین به صراحت آورده‏اند که«از بیم سنان سربداران یک ترک دیگر در خراسان خیمه نتوانست زد».
مرگ ابو سعید ایلخان، شالوده سیاسی ایران را در هم ریخت و بهانه‏ای شد تا مردم علیه مغولان دست به قیام همگانی بزنند و سربداران در این راه پیشقدم بودند.
در حقیقت جنبش سربداران، قیام مردم علیه بیگانگان و مبارزه‏ای آشکار و نستوه علیه یاسای چنگیزی بود.ایلخانانی که در ایران حکومت می‏راندند در اجرای یاسای چنگزی تعصبی بی‏حد نشان می‏دادند، این یاسا از طرفی قدرت ایلخانان را دو چندان می‏کرد و از طرف دیگر فشار بر مردم را سخت‏تر و تنگتر می‏نمود.یاسای چنگیزی که بدون چون و چرا اجرا می‏شد، از نظر مردم، بدعتی در برابر قوانین اسلامی بود و همین امر نفرت مردم را نسبت به ایلخانان دو چندان کرد.جنبش سربداران اولین نهضت همگانی علیه یاسای چنگیز بشمار می‏آمد.
اوضاع اقتصادی
در بررسی علل اقتصادی جنبش سربداران، جنبه‏های منفی و مثبت را باید مد نظر داشت.فقر اقتصادی، ناتوانی مالی مردم خراسان، خصوصا سبزوار، از علل بنیادی جنبش سربداران محسوب می‏شود.حمله و یورش مغولان که سراپا نهمت و غارت بود بر زندگی اقتصادی مردم سخت تأثیر گذاشته بود.خرابیهای ناشی از حملات ویرانگر مغولان، منابع و درآمد مالی مردم را سخت ضعیف و ناتوان نموده تا آنجا که بیشترین افراد مردم از
تکافوی معاش روزانه درمانده بودند، گذشته از مصائب فوق، غارتگری‏های پی‏درپی نیز در خراسان وقوع می‏یافت، یغماگران امیر یسور و شاهزاده یساور بر اقتصاد خراسان ضربه‏های هولناک وارد کرده بود. (13)
ناتوانی مالی و فقر اقتصادی و بیکاری راحتی مورخینی چون رشید الدین فضل اللّه آشکار بازگو کرده‏اند.حملات«امیر یساور»به خراسان، گران و سخت هولناک بود، وی در این حملات مردم را به بردگی برد، باغات را ویران کرد، محصولات کشاورزی را به باد یغما سپرد و آبادی‏ها را تخریب کرد.این حملات زندگی مردم را سخت رد تنگنا قرار داده بود.
عمال ایلخانان گذشته از اینکه در پی‏چاره نبودند بلکه عمل زشت و ننگین و ناپسند امیر یساور و دیگران را تأیید و تکرار می‏کردند.
مغولان و پس از آنها ایلخانان، مالیاتهای گوناگون از مردم می‏گرفتند و شمار این مالیاتها را برخی از مورخین بیش از هفتاد نوع ذکر کرده‏اند و همین مالیاتها نیز از عوامل اصلی نارضایی مردم بود.
کشاورزان، دهقانان، روستاییان، پیشه‏وران و صنعتگران، مالیاتها را تحمل می‏نمودند، ولی هر روز مالیاتی تازه ابداع می‏شد و بر مردم تحمیل می‏گردید.اصلاحاتی هم که غازان خان در کیفیت تحصیل مالیات انجام داده بود، علاوه بر اینکه اثری نبخشید، بلکه کار را دو چندان سخت نمود و در حقیقت اصلاحات او اساسی و بنیادی نبود.
عمال ایلخانان به حدی در اخذ مالیاتها سخت کوش بودند که روستاییان با دیدن مأمورین مالیاتی، خانه‏ها را رها کرده و فرار می‏نمودند و حتی از بیم مأمورین، درب خانه‏ها را با گل، اندود و مسدود می‏نمودند. (14)
عاملان دیوانی و مأمورین دولت هر سال به بهانه‏ای و ترفندی مالیاتهای تازه از مردم می‏گرفتند، از آنجا که این عاملان در کارشان آزاد بودند، شکایات مردم به ایلخانان به جایی نمی‏رسید، اگر چه اخذ مالیات محدود به خراسان نبود اما خراسان بیشتر از ولایات دیگر محل غارت و نهمت بود.
در دو دره سلاجقه، شهرهای ایران بالاخص خراسان بزرگ رونق و شکوه فراوان یافتند و پیشه‏وران و اصناف، نفوذ بسیار بدست آورده بودند، اگر چه با حمله ویرانگر مغولان ضربه‏ای هولناک بر اهل تجارت و صنعت وارد آمد، اما در آستانه جنبش سربداران و با رونق نسبی شهرها و بلاد اصناف و پیشه‏وران دست به تشکیلات زدند.
شاید یکی از انگیزه‏های اصلی تشکل اصناف و پیشه‏وران، مبارزه علیه مغولان و ایلخانان بوده است.آنان که به جوانمردی تمایل داشتند در گروههای مختلف صنفی فعالیت می‏نمودند و در هفته یک روز جهت رسیدگی به کارها گرد هم جمع می‏شدند و ضمن بررسی مسائل و مشکلات گروهی، مسائل اجتماعی را هم مطرح می‏کردند.
شهر سبزوار در آستانه جنبش سربداران یکی از شهرهای آباد و پر تلاش خراسان بود.پیشه‏وران و اصناف در این شهر دارای تشکیلاتی چند بودند.
در قرن هشتم نه فقط در سبزوار و یا در ولایت خراسان بلکه در اکثر شهرهای ایران پیشه‏وران صاحب تشکیلات بودند، این تشکیلات سخت مورد حمایت جوانمردان و گروههای اهل فتوت بود که در جای خود گفته خواهد شد.
گروههایی که در آن ایام در شهرها فعالیت اقتصادی داشتند، عبارت بودند از:
اهل حرف یا اهل مشاغل:آنهایی که بطور اعم به کارهای دستی مشغول بودند و یا کارگاههایی‏ چند داشتند، مانند قالی‏بافان، پارچه‏بافان، مسگران، کفشدوزان، دباغان.
بازاریان:افرادی که در محلهایی به نام بازار مشغول به کار بودند و نفوذ زیادی در جامعه آن روز داشته و با ارکان و بزرگان دولت در ارتباط بودند.
بازرگانان و سوداگران:این گروه به تجارت بین شهرها و بلاد مشغول بودند و غالبا از بزرگان و اعیان شهرها محسوب می‏شدند و افراد مالدار و نامدار بشمار می‏آمدند. (15)
اصناف و پیشه‏وران شهر سبزوار در تشکل جنبش سربداران نقش اساسی داشتند، اگر چه آغاز حرکت از روستا بود، اما اصناف و پیشه‏وران سبزوار در تحقق نهضت، تلاش فراوان نمودند.مورخینی چون«عبد الرزاق سمرقندی»، «میر خواند»، «خواند میر»و«حافظ ابرو»از نقش اصناف و پیشه‏وران در جنبش سربداران آشکارا سخن گفته‏اند، به ویژه برخی از امیران سربداری مانند:
«کلو اسفندیار»و«پهلوان حیدر قصاب»از پیشه وران بوده‏اند.
همبستگی مسلکی وصفی پیشه‏وران سبزوار در گسترش جنبش سربداران تأثیر بسزا داشته است.
در حقیقت تشکیلات اصناف نشانگر همبستگی صنفی و مسلکی آنان در آن دوره بوده است.در میان اصناف، گروههاییی چند از پهلوانان و جوانمردان بودند که از پیشگامان جنبش محسوب می‏شدند(تفصیل آن گفته خواهد شد).
قرن هشتم هجری چهره‏ای دیگر گون در تاریخ ایران اسلامی دارد، قرنی است همراه با بحرانها و جنبشهای سیاسی فعال و قرن لشکر کشیهای بیهوده و زیانبار امیران خود کامه و جاه‏طلب محلی.رفتار مأمورین مالیاتها، ظالمانه‏تر از هر وقت بود.
در این قرن«تصوف»اوجی قابل توجه داشته شاید کشتار مغولان و لشکرکشیهای امیران خود کامه، ارادت و توجه مردم را به صوفیان و خانقاهها دو چندان نموده بود.
بازار صوفیان و خانقاهیان گرم بود و پرارج، امیران موقوفات گرانبهایی به خانقاهها می‏دادند. در بین صوفیان، گروهی دنیا پرست بودند و شکمباره (16) و پاره‏ای از آنان چون شیخ خلیفه مردم پسند و عصیانگر و تسلیم‏ناپذیر.
عوامل اجتماعی جنبش سربداران
هنگامی که سخن از عوامل و علل اجتماعی جنبش سربداران است باید نکاتی چند را مورد نظر قرار داد:
1)تصوف، خانقاه، زاویه:در باب تصوف و جنبه‏های اجتماعی آن در قرن هشتم هجری سخن فراوان است، گروهی تصوف دوره سربداران را تصوفی عصیانگر و ستیزه‏جو دانسته‏ند.و گروهی آن را انزوا پسند و عزلت‏گزین، اگر چه برخی از صوفیان روح تسلیم و احتیاط داشتند اما پاره‏ای از آنها هم مبارز و گستاخ بودند.داوری در باب کارنامه صوفیان سخت دشوار است آنچه هست تصوف دوره سربداران و یا حداقل اینکه تصوف قلمرو سربداران، تصوف مبارزه و تلاش بوده است، اگر گروهی از صوفیان مال‏پرست و شکمباره و دنیا خواه بوده‏اند، پاره‏ای از آنها زندگی مردمی داشته‏اند. (17)
بدون شک از ویژگیهای تصوف دوره سربداران، نقش و جنبه اجتماعی آن است، حرکت بسوی مردم و برای مردم.در قرن هشتم هجری مانند دیگر ادوار اسلامی بازار رباط و خانقاه و لنگر سخت‏گرم بوده است.هر صوفی‏ای مریدی چند داشت و یارانی هم.رباطها محل رفت و آمد جوانمردان، جوانان و مریدان بود، در هر محله‏ای‏ خانقاهی، لنگری و زاویه‏ای چند وجود داشت.
اگر در برخی از خانقاهها، سخن ا سماع و یا داستانهای افسانه گونه حالات مشایخ صوفیه گفته می‏شد، در پاره‏ای از آنان«اداب حرب»و شناگری را هم می‏آموختند.بازگوئی داستانهای عامیانه و حالات بزرگان صوفیه در خانقاهها رواج فراوان داشت.
آمد و شد برخی از بزرگان دولت و سیاست به خانقاهها، نفوذ سیاسی و اجتماعی صوفیان را دو چندان می‏نمود، گر چه پاره‏ای از آنان با اعیان و امیران در ارتباط بوده‏اند اما بیشتر آنها دنیا گریز و مردم خواه و اهل ستیز و عصیان، بودند.
مریدان شنیدن کرامات منسوب به مشایخ سخت دل‏خوش می‏داشتند، چه بسا نفوذ صوفیان پاره‏ای از مریدان را به دلشورگی و اضطراب وا می‏داشت.
در آستانه جنبش سربداران، شهر سبزوار دارای چندین خانقاه و رباط بود که توسط صوفیان اداره می‏شد.آنها از وجوهاتی که مردم می‏دادند معیشت خود و همراهان را می‏گذراندند.
اینکه آیا خانقاهها در دوره سربداران بهانه‏ای بوده است برای جوانمردان و پیشه‏وران که بوسیله آن به اهداف سیاسی و اجتماعی خود برسند؟آیا همه خانقاهها اینگونه بوده‏اند؟در این باب تأمل فراوان لازم است.آنچه هست نگرش صوفیان در کیفیت اداره خانقاهها و زوایا تأثیر داشته است.
مولانا جلال الدین محمد بلخی معروف به ملای روم، برخی از صوفیان را شکمباره دانسته که فقط رباط را جایی جهت«وصال سماط»می‏دانند و می‏گوید:
من غلام آنکه اندر هر رباط
خویش را و اصل نداند بر سماط
آنچه هست پاره‏ای از صوفیان مال‏اندوز بوده‏اند و اهل اجلال و شکوه.«ابن بطوطه»از شکوه خانقاههای آناطولی(آسیای صغیر)به تفصیل سخن می‏دارد که مفروش از قالی‏های ایران و دیبای رومی بوده است.«معین الدین اسفزاری» هم از زوایا و خانقاههای با شکوه هرات یاد می‏کند و مریدان چند بوده‏اند.
در واقع تصوف در قرن هشتم چهرهای متضاد و گوناگون داشته و در آن زمان در اوج و اعتلا بود.بسیاری از درویشان، دنیاپرست بودند و برخی هم مانند«شیخ حسن جوری»مبارز و عاصی.اگر پاره‏ای از صوفیان از مردم گریز داشتند، برخی از آنها به مردم پیوستند و در کنار آنان بودند.
در آن زمان، یک چهره تصوف چهره اوج است و جلال، و چهره دیگر آن سقوط است و ملال.سقوط از این جهت که پاره‏ای از صوفیان از مال موقوفه به مکنت و جاه رسیدند و این برای مردم آزاده سخت ملال‏آور و رنج‏افزا بود و در حقیقت مریدان را از لباس اخلاص بدر می‏آورد.
آغازی که پاره‏ای از صوفیان مال‏اندوز بنا نهاده بودند، وسیله‏ای شد برای درویشان قرنهای بعد، مانند صفویان که از خاک به کاخ رسیدند و پاره‏ای از صوفیان مبارز هم زمینه را برای جنبش اجتماعی و اقتصادی حروفیه فراهم ساختند که سراپا رنگ مذهبی داشت.
خلاصه سخن اینکه در آستان جنبش سربداران بیشتر صوفیان سبزوار اهل مبارزه بوده‏اند و بیدار و ره‏گزین.در سراسر دوره جنبش سربداران جای پا و اثر درویشان و صوفیان مبارز آشکار و پیداست.
2)جوانمردان یا اهل فتوت
بسیاری از مورخین از ارتباط جوانمردان با پیشه‏وران و اهل خانقاه سخن گفته‏اند و آنچه مسلم است اینکه در جنبش سربداران جوانمردان یافتیان، نقش مؤثر داشتند.جوانمردان که بیشتر آنها از صنعتگران و اهل حرف بوده‏اند، در قرن هشتم، نه فقط در ایران بلکه در بلاد دیگر مانند آسیای صغیر، سوریه و شمال افریقا تشکیلات و محافلی چند داشته‏اند.
این گروه در ایران، به نام«جوانمردان»یا «فتیان»و یا«اهل الفتوة»و نیز گهگاه، به نام «شطار»و«صعلوک»معروف شده‏اند و در آسیای صغیر به نام«اخی»یا«برادر»یاد گردیده‏اند. (18)
در باب جوانمردان و یافتیان، فتوت نامه‏هایی چند در دست هست که بیشتر آنها به فارسی است و بعضی به عربی و ترکی.خصوصا در این میان فتوت‏نامه‏هایی که به ترکی نوشته آمده دارای اهمیتی بسزا است که در ایران کمتر شناخته شده است.از آنجا که جوانمردان یکی از گروهها و سازمانهایی بودند که در جنبش سربداران دخالت داشته‏اند، در اینجا بگونه اختصار، از آراء و اندیشه اهل فتوت سخن به میان خواهد آمد و در تمام فتوت‏نامه‏ها(چه فارسی یا عربی و ترکی)می‏توان اندیشه و اهداف مشترک اهل فتوت را با کمی تغییر و تعبیر مشاهده نمود.
وقتی از جوانمردان می‏پرسیدند که فتوت چیست و فتی کیست؟می‏گفتند:فتی یا جوانمرد آن است که راست‏کردار باشد و از دروغ بهراسد و به ضعیفان به دیده شفقت بنگرد (19) و با نفس خویش در ستیز باشد. (20)
در اینجا نباید نقش پهلوانان را در جنبش سربداران از یاد برد، در آن زمان در هر محله‏ای و ناحیه‏ای پهلوانانی چند بوده‏اند که نفوذ سیاسی و اجتماعی داشتند.مؤسس سربداران، پهلوانی بود به نام«عبد الرزاق باشتینی»و برپاکننده جنبش سربداران کرمان هم پهلوانی بود مبارز به نام «اسد کرمانی» (21)
این پهلوانان که یار و یاور ضعفا و دشمن زورگویان زمان بودند، در میان مردم محبوبیتی بسزا داشتند و برخی از این پهلوانان از مریدان مشایخ صوفیه بوده و با خانقاه ارتباط داشتند.در قرن هشتم هجری نه فقط در سبزوار بلکه در سراسر ایران نقش جوانمردان آشکار و مشهود است و همه جا سخن از جوانمردان است *
دستگیری ضعیفان، دفع و رفع عمال ستم‏باره ایلخانان، کمک به مستمندان و ضعیفان از کارهای جوانمردان و پهلوانان بود. (22)
در قرن هشتم هجری در سراسر دنیای اسلام بالاخص ایران و آسیای صغیر، جنبش جوانمردان به عنوان حرکت اصیل سیاسی-اجتماعی شناخته شده بود.
مورخین عثمانی، از حکومت جوانمردان در آنکارا و قیصریه و قونیه، در قرن هشتم، به تفصیل سخن گفته‏اند و نیز از«اخی»ها و«غازیان»یاد کرده‏اند. (23)
سبزوار مانند قم از دیرباز مرکز شیعیان بود و در عین حال پایگاه و جایگاهی علیه حکام وقت که بیشترین آنها چشم به خلافت عباسیان در بغداد داشتند.هر عصیان و جنبشی که در سبزوار روی می‏داد، آن را بدعت و برپاکننده‏گان آن را «رافضی»می‏نامیدند.مگر نه این است که در سیر تاریخ اسلام، شیعیان را رافضی و بدعت‏گرا می‏خواندند.
(*)اگر چه پهلوان عبد الرزاق را اولین امیر حکومت سربداری دانسته‏اند اما زمینه و رهبری مذهبی جنبش و نهضت سربداران را شیخ خلیفه و خصوصا شیخ حسن جوری فراهم ساختند و در حقیقت همین شیخ حسن جوری بود که تبلیغ تشیع و راه و رسم اهلبیت عصمت می‏نمود و دفاع از تشیع خونین و مکتب علوی می‏کرد. جز در زمان آل بویه که تمایل به تشیع داشته و حکومتشان قدرتی برای شیعیان شده بود تا زمان جنبش سربداران، شیعیان نفوذ و قدرت سیاسی چشم‏گیری نداشتند.اگر چه تمایلات شیعه‏گرایانه اولجایتو و دعوت علمای شیعه به دربارش بر نفوذ شیعیان افزوده بود، اما رفتار متعصبانه بسیاری از اهل تسنن و حمایت مالکین بزرگ از آنها و تأیید حکومتها، مانع از گسترش و نفوذ سیاسی شیعه شده بود.
آنچه مهم است این است، در جنبش سربداران، نقش تشیع به خوبی آشکار و متجلی است، شیعیان سبزوار هر بامداد جمعه، اسبی را به آذین وزین بسته و در شهر می‏گردانیدند و ظهور امام غائب را انتظار می‏کشیدند.مگر نه این است اینگونه تظاهرات دینی که جنبه سیاسی شدید داشت خوشایند عمال ایلخانان نبود.در حقیقت شیعیان سزاوار با این کارشان، دست به عصیان و قیام می‏زدند.اسب گردانیدن در شهر بعنوان انتظار امام زمان(عج)خود نوعی آمادگی سیاسی جهت قیام بود که با این عمل عمال ایلخانان را به مبارزه می‏طلبیدند.
با آنکه شیعیان در اقلیت بودند اما کمتر با عمال حکومتها کنار می‏آمدند و مأمورین دولت هم از غارت و یغمای شهرها و محلات شیعه‏نشین کوتاهی نمی‏کردند.غارت محله معروف کرخ بغداد که محل سکونت و زندگی شیعیان بود در تواریخ بغداد به تکرار روایت شده است، این غارتها که بیشتر از روی تعصبات عقیدتی بود، جز ویرانی شهرها و بلاد، اثر و نتیجه دیگری بدست نمی‏آورد.
جنبشی که سربداران بنا نهادند، یک نهضت و حرکت مذهبی بود با الهام از فرهنگ تشیع راستین و مکتب اهلبیت و رادمردان پاکباخته اسلام.به همان اندازه که سربداران آشکارا و بی‏پروا از مذهب شیعه دفاع می‏نمودند، در مقابل، همسایگان شرقی یعنی آل کرت نیز خود را حامی و مدافع اهل تسنن می‏دانستند و بر اثر همین اختلاف مذهبی و عقیدتی بود که نبرد امیران آل کرت با سربداران سالها و سالها به طول انجامید.
سبزوار در آستانه نهضت سربداران از شهرهایی بود که در آن شیعیان آزادانه از ولایت و محبت خاندان پیامبر اکرم و اهلبیت سخن می‏گفتند و در اثر ستم عقیدتی دیر سالی که بر آنها تحمیل شده بود از سب و لعن نمی‏هراسیدند و شیخ خلیفه-که ذکر احوال آن گفته خواهد شد-در مساجد شهر سبزوار به تبلیغ می‏پرداخت. او که از مریدان شیخ بالوی مازندرانی بود به زعم علمای وقت از مذهب«ناحق»سخن می‏گفت. تردیدی نیست مقصود از این مذهب ناحق همان مذهب تشیع می‏باشد.راه و رسم شیخ خلیفه بر علمای وقت خوش نیامد و گویا او را شبی در مسجد جامع شهر مصلوب یافتند.
مرید و شاگردش«شیخ حسن جوری»راه شیخ خلیفه را دنبال کرد و زمینه را جهت قیام سربداران فراهم ساخت.بدین‏سان سبزوار در قرن هشتم هجری و در آستانه نهضت سربداران، چهره‏ای شگفت داشت.از سویی عمال ایلخانان از هیچگونه ستم بارگی کوتاهی ننموده و از سویی دیگر شیعیان هر هفته اسبی را در شهر یدک می‏کشیدند و به عنوان انتظار ظهور امام زمان(عج) دست به نمایش سیاسی می‏زدند.پیشه‏وران و اصناف هم با صوفیان و در اویش آزاده در تماس بودند و نیز پهلوانان و عیاران شهر، مدافع ضعیفان و مخالف عمال ایلخانی بودند.
در حقیقت قیام شیخ خلیفه و شیخ حسن جوری و همگامی پهلوان عبد الرزاق باشتینی با آنها، زمینه را برای بسیاری از نهضتهای آن عصر و پس از آن، فراهم ساخت کار بدانجا رسید که امیران خودکامه هر مبارزی را سربدار می‏نامیدند و مورخین درباری وقت هم سربداران را فتنه‏جو، آشوب‏طلب و شطار(راهزن)می‏نامیدند.
آغاز جنبش سربداران
قیام شیخ خلیفه:در واپسین سالهای حکومت ابو سعید ایلخانی، شیرازه حکومت.سخت از هم گسسته شده بود.دربار سلطانیه، قدرت و توان سابق را نداشت و هر چند گاه شاهد عصیان امراء و مامورین و بزرگان لشگر بود.امیران خودکامه وقت هم از اغتشاشات و آشوبها استفاده نموده و با هر بهانه‏ای، از یغما کوتاهی نمی‏کردند.
در این میان بازار مشایخ و بزرگان صوفیه سخت گرم و پرتلاش بود.علمای اهل تسنن، بسان عصر امام الحرمین نیشابوری بر قدرتمندی خویش می‏بالیدند و رقیبان را می‏پالاییدند.اگر چه در عقیدت دینی ابو سعید ایلخانی و علاقه وی به اسلامیان محل تردید است، وی ظاهرا ارادتی هم به درویشان داشت.
در این رهگذر وضع خراسان از دیگر شهرها بدتر بود و ستم بارگی عمال و مأمورین ایلخانی در این ولایت بیشتر از دیگر نواحی بود.خرابیهای امیر چوپان در خراسان، سنگین‏تر از آن بود که قابل جبران و یا تلافی باشد. (24)
در این زمان درویشی آزاده به نام شیخ خلیفه، وارد سبزوار شد و در مسجد جامع شهر سکنی گرفت و جز قرآن چیزی نمی‏خواند که با صدایی خوش قرائت می‏کرد و همین امر سبب شد تا اهل سبزوار به وی روی آورند.این شیخ مرید شیخ بالوی مازندرانی بود و به قول عبد الرزاق سمرقندی:«ابتداء به طامت علم مشغول بودی و حفظ کلام اللّه کرده و قرآن درست خواندی و علم فراست دانستی، ترک تحصیل نموده، مرید شیخ بالوی زاهد بود.» (25)
شیخ خلیفه، ابتدا مدتی در آمل بود، اما در آنجا نتوانست جایگیر شود.به سمنان رفت و در آن زمان، علاء الدوله رکن الدین سمنانی در آن شهر مقیم بود.در ملاقاتی شیخ علاء الدوله از شیخ خلیفه پرسید:از کدام مذهب بر حق می‏باشی؟وی گفت:آنچه من می‏جویم از آن مذاهب اعلی است.از این سخن، شیخ سخت برآشفت و دولتی که در نزدیک داشت بر سر خلیفه شکست. (26)
بدین‏سان شیخ خلیفه از سمنان بیرون شد و به سوی بحر آباد روان گردید و نزد شیخ الاسلام غیاث الدین هبة اللّه حموی رفت، اما در آنجا هم مقصود خویش را نیافت و آن دیار را ترک گفت.
روایتی که عبد الرزاق سمرقندی درباره شیخ خلیفه آورده سخت محل اندیشه و تأمل است.به قول او شیخ خلیفه علم فراست دانستی و ترک تحصیل نموده بود و حتی ملاقات علاء الدوله سمنانی هم نتوانست وی را مجاب کند.پس شیخ خلیفه در جستجوی چه بود؟اگر چه مورخین در این باره روایتی ندارند اما نکته‏ای روشن است که شیخ نه افکار مشایخ صوفیه را می‏پسندید و نه عقاید شیخ الاسلام غیاث الدین را.او در جستجوی «مذهب اعلی»بود، این مذهب اعلی به گمان بیشتر مورخین همان مذهب شیعه بود.
بعد از این حوادث بود که شیخ خلیفه سرانجام به سبزوار وارد آمد.از آنجا که صوتی خوش داشت تلاوت قرآن می‏کرد و سبزواریان با اشتیاق بر وی گرد آمدند که این کار بر علمای شهر گران آمد.
به روایت عبد الرزاق سمرقندی:«مردم بسیار مرید و معتقد او شدند و فقها انکار کرده از نشستن‏ در مسجد جمعه منع کردند.به سخن ایشان التفات نمی‏کرد.آن جماعت فتوی کردند به این صورت که شخصی در مسجد ساکن شده، حدث می‏کند، چون منع می‏کنند منزجر نمی‏شود، اصرار می‏نماید، این چنین کس واجب القتل باشد یا نه». (27)
پناه بردن شیخ خلیفه به مسجد جامع شهر و تلاوت قرآن نه گناه بود و نه خلاف شرع.پس علت مخالفت علماء و فقهاء چه بود؟میر خواند و خواند میر آورده‏اند که شیخ تبلیغ دنیاوی می‏کرد. (28)
به نظر پطروشفسکی، سخن از تبلیغ دنیاوی، همان تبلیغ مساوات و پایداری در برابر ستم * بوده است. (29)
فقهاء و مأمورین ایلخانی از نفوذ شیخ خلیفه در هراس شدند و در صدد اطفاء شعله‏های تبلیغ شیخ برآمدند و بدین‏سان، مکتوبی به محتوای ذیل برای ابو سعید گسیل داشتند.«اکثر فقهاء نوشتند که این نامشروع است و چون بر نامشروع اصرار نماید به نصیحت منزجر نشود بکشتند.آن معنی با عرضه داشتی پیش سلطان ابو سعید انار الله برهانه فرستادند». (30)
ابو سعید از طرفی نتوانست سخن فقیهان را گردن ننهد و از سویی هم از مجابهه و مواجهه با درویشان سخت گریز داشت لذا در نامه‏ای خطاب به علماء نوشت:«من متعرض خون درویشان نمی‏شوم.حکام خراسان تفحص نمایند.موجب شریعت مطهره نبوی علیه افضل الصلوات عمل کنند». (31)
چون نامه ابو سعید به علماء و اصل شد، گفتند شیخ خلیفه مبتدع است و قتل وی واجب، ابتدا فقیهان خواستند شیخ خلیفه را در بند آورند، اما کثرت مریدان مانع از این کار بود و از طرفی از حرکت نهضت مردم سخت در هراس بودند، پس در صدد برآمدند که کار را در خفا انجام دهند.
شبی به مسجد جامع شهر وارد شدند و خلیفه را خفه نموده و خشتی چند در زیر پای او نهادند که مردمان تصور کنند که شیخ خلیفه انتحار نموده است.
و به قول سمرقندی:«بامدادی شیخ خلیفه را در مسجد از ستونی به حلق آویخته دیدند و خشتی چند در پای ستون بر یکدیگر نهاده، چنانچه شخصی خود را به ریسمان آویخته باشد...این واقعه در 22 ربیع الاول سال 736 روی داده است». (32) ولی این سال مورد تأیید همه منابع آن دوره نیست.
مرگ شیخ خلیفه، کار را بر فقیهان درباری و عمال ایلخانان سخت‏تر نمود.یاران وی نه دست از مبارزه کشیدند و نه انصراف حاصل نمودند. شیخ خلیفه مریدی داشت به نام شیخ حسن جوری که نام مرادش را آوازه‏تر نمود.
شیخ حسن جوری، عمری را در مدارس به فحص و بحث گذرانده و سبب روی آوردن او به شیخ خلیفه نویسند که یکی از مریدان خلیفه کرامات عجیب از شیخ بگفت که سخت در حسن جوری تأثیر گذاشت.لذا حسن جوری ترک درس گفته ملازم و همگام شیخ خلیفه گردید. (33) و بدین سان مریدان شیخ خلیفه از اتباع حسن جوری شدند.
شیخ حسن جوری می‏دانست که چون فقیهان با(*)اینکه پطروشفسکی، تبلیغ دنیا وی شیخ را تعبیر به مبارزه برای مساوات نموده است، این استدراک مؤلف با توجه به بینش فرمایشی تاریخی حاکم بر جامعه ضد انسانی شوروی چندان بعید بنظر نمی‏رسد.
()میر خواند و خواند میر روایت سمرقندی را تایید می‏کنند اما حافظ ابر و سال وفات شیخ خلیفه را 22 ربیع الاول سال 739 می‏داند. وی کنار نخواهند آمد به نیشابور رفت و از آنجا عازم خبوشان و ابیورد شد و مردم آن دیار را به طریقت شیخ خلیفه و مخالفت با ظلم و ستم فرا می‏خواند و بیشتر مردم کوهپایه و مشهد مرید وی شدند. (34) و به قول سمرقندی:«هر کس مرید او می‏شد نام او را ثبت کرده و می‏گفت حالا وقت اخفاست و می‏گفت آلات حرب راست کرده، موقوف به اشارت باشید». (35)
شیخ حسن جوری، در پی فرصت بود تا بتواند علیه عمال مغولان و ایلخانان قیام کند، در حقیقت مسافرت او مقاصد سیاسی در پی داشت. فقیهان خراسان این بار هم از فعالیت‏های شیخ حسن جوری سخت به هراس افتاده و نامه به امیر ارغون شاه که در خراسان حکومت داشت نوشتند که:«شیخ حسن مذهب اهل تشیع و سر خروج دارد». (36)
امیر ارغون شاه که نمی‏خواست خطای ابو سعید ایلخان را تکرار کند نامه فقهاء را با شک و تردید نگریست و برای اینکه از نزدیک آگاهی بیشتر از حادثه به دست آورد رسولی به نام امیر محمد باسق به نیشابور فرستاد تا در این باره اطلاعات کافی بدست آورد.فرستاده امیر ارغون شاه نوشت که مردم به طاعت و عبادت روزگار می‏گذرانند. (37)
امیر ارغون شاه دانست که نامه فقیهان از روی غرض است، لذا دست از سر شیخ حسن جوری برداشت. (38) اما فقیهان آرام ننشسته دوباره نامه‏ای به امیر ارغون شاه ارسال داشتند که شیخ حسن جوری مردی فتنه‏انگیز است و خلق را به مذهب اهل تشیع دعوت می‏کند وداعیه خروج دارد.
این نامه فتنه‏انگیزانه سبب شد که امیر ارغون شاه جانی قربانی، ابتدا حسن جوری را در بند کرده و به قلعه طاق یا طاک(تاک؟)روانه داشت، و تاریخ و زمان در بند شدن وی به احتمال قوی زودتر از اواسط سال 739 نبوده است.شیخ حسن جوری بعدها یکی از پیش‏تازان جنبش سربداری شد.
آغاز جنبش سربداران
مرکز نهضت سربداران دهی بود به نام «باشتین»، از دهات سبزوار که اولین برخورد مردم با عمال ایلخانان در آنجا روی داده است.
این نهضت از آن ده به سبزوار و دیگر شهرها و دهات خراسان غربی سرایت کرد.
آغاز حرکت را چنین روایت کرده‏اند:روزی پنج نفر ایلچی در خانه حسین حمزه و حسن حمزه از مردم قریه باشتین روانه شده و از ایشان شراب و شاهد طلبیدند و در صدد تجاوز به اهل حرمشان برآمدند که با مقاومت شدید روبرو شدند.
میزبانان گفتند دیگر فضیحت را نتوان تاب آورد و تحمل این رسوایی نداریم، بگذار سرهای ما بر دار رود، و شمشیر از نیام کشیده ایلچی‏ها را به قتل آوردند و گفتند ما سر بداریم، سرهای ما بر دار رود بهتر است که شاهد این گونه فضیحت باشیم.
مردم باشتین که این حادثه در آنجا روی داد -به قول خوافی-از مریدان شیخ حسن جوری بودند. (39)
عبد الرزاق باشتینی و نقش وی
در باشتین مرد محتشمی بود به نام شهاب الدین فضل اللّه که سمت کدخدایی ده را داشت (40) می‏رسید و از سوی مادر هم به یحیی بن خالد برمکی، و او را پنج پسر بود (41) به‏ نام امیر امین الدین، امیر عبد الرزاق، امیر وجیه الدین، امیر نصر اللّه، امیر شمس الدین. (42)
امین الدین با برادرش در دربار ابو سعید ایلخان بود و پهلوانی نامدار به نام علی خوافی (43) که ابو مسلم کنیت داشت در سرای سلطان بود.
ابو سعید به کشتی‏گیران عنایتی داشت روزی گفت آیا در قلمرو من کسی است که یاراری مقابله با ابو مسلم را نماید؟امین الدین گفت مرا برادری است عبد الرزاق نام که او با پهلوان مسلم مقابلت تواند کرد.پس ابو سعید رسولی در پی عبد الرزاق گسیل داشت.گویند چون عبد الرزاق به سلطانیه درآمد کمانی از طاق بازار آویزان کرده بودند و صره‏ای در کنار کمان، کیفیت حال پرسید، مردم در جواب گفتند این کمان را پهلوانی آویخته و سفارش نموده که هر کس آن کمان را تواند کشید صره از آن او بود.عبد الرزاق با زورمندی هر چه بیشتر آن کمان را بکشید و قدرت خویش نشان داد.
ابو سعید، چون آوازه پهلوان عبد الرزاق بشنید وی را به سرای خواست و تقاضا کرد که با ابو مسلم مقابلت کند.در میدان کشتی، عبد الرزاق بر مسلم پیروزی یافت و از آن روز، آوازه عبد الرزاق همه جا را بگرفت. *
گویند ابو سعید را از عبد الرزاق سخت خوش آمد و وی را از ملازمان خویش ساخت و پس از مدتی او را جهت تحصیل مالیات روانه کرمان کرد. (44) ابو سعید ایلخان به وی گفت که از 120 هزار دینار مالیات و خراج کرمان را 20 هزار دینار از آن خود بردار دو تتمه آن را به خزانه تسلیم نماید. (45)
گویند عبد الرزاق، خراج جمع‏آوری شده را بجای تسلیم به سلطانیه صرف عیش و عشرت نمود و به اندک فرصتی حتی تمام وجوه را برانداخت و تلف کرد (46) و عبد الرزاق بر این اندیشه بود که جواب بازخواست دیوان را چگونه بازدهد و در صدد بود که املاک مختصر پدری را بفروشد و مال دیوان را پس دهد.وقتی خبر مرگ ابو سعید همه جا را در گرفت سخت شادمان شد و راهی باشتین گردید. (47)
هنگامی که عبد الرزاق باشتینی سوی ده می‏رفت دید که مأمورین خواجه علاء الدین هندو دو نفر از روستاییان به نامهای حسین حمزه و حسن حمزه را به جهت کشتن ایلچیان که شاهد و شراب طلبیده بودند به قتل آمده بود، با خود می‏بردند، عبد الرزاق با مأمورین مصادف شد و از ایلچیان علت بردن روستاییان را پرسید، ایلچی گفت خواجه علاء الدین هندو دستور جلب این دو روستایی را داده است. (48)
عبد الرزاق گفت از قول من به خواجه وزیر بگویید که ایلچیان فضیحت کردند و به سزای عمل خویش رسیدند.ایلچیان چون خبر به خواجه بردند سخت در خشم شد و صد نفر سپاهی مسلح فرستاد تا آن دو روستایی را به حضور آورند.
مأمورین جهت جلب روستاییان به پهلوان عبد الرزاق مراجعت کردند، عبد الرزاق از قریه بیرون شد و با سپاهیان به نبرد پرداخت و ایلچیان فرار کرده از ده خارج شدند. (49)
روایت دولتشاه در تذکرة الشعرا و روایت عبد الرزاق سمرقندی در مطلع السعدین با روایت میر خواند در روضة الصفا و خواند میر(*)در باب کیفیت مقابله پهلوان ابو مسلم با پهلوان عبد الرزاق، مورخین سخن گونه گون نوشته‏اند گروهی نوشته‏اند که ابو مسلم و عبد الرزاق از آن کمان که در بازار آویخته بود کشیدند و ابو مسلم نتوانست کشید و شرمناک شد. و گروهی گویند آن دو در کشتی مقابلت کردند که پهلوان عبد الرزاق پیروز آمد.
در حبیب السیر فرق دارد.به روایت سمرقندی، شخصی غیر از عبد الرزاق باشتینی کدخدای باشتین بود که به دست عبد الرزاق به قتل آمد. *
عین روایت سمرقندی چنین است: «امیر عبد الرزاق از اکابر ولایت بیهق بود در قریه باشتین که اکثر آنجا مرید شیخ حسن بودند او را با عاملی که رئیس بود نزاع شد، رئیس به قتل آمد.امیر عبد الرزاق به فرط تهور و فتنه‏انگیزی ممتاز بود و به وفور تهتک و خون ریزی مستثنی. با اصحاب خود مشورت کرد چون اختیار از دست رفته بود اتفاق کردند اختیار خود از دست ندهند.» (50)
روایت دولتشاه هم به نحوی دیگر است، وی می‏نویسد:«در راه خبر وفات ابو سعید خان بدو [عبد الرزاق‏]رسید، خرم شد و پنهانی به دیه باشتین درآمد و اقربا را دریافت و آنچه شنیده بود باز گفت.اتباع و اقربای او گله کردند که خواهرزاده خواجه علاء الدین محمد فریومدی آمده و چند روز است که در این ده بیدادی و جور می‏کند و از ما شراب و شاهد می‏طلبد.عبد الرزاق گفت دنیا به هم آمده است در چنین حالی عار و ننگ روستایی بچه چرا باید کشید و هم در آن شب به سر خواهرزاده محمد وزیر رفتند او را دستگیر ساختند و به قتل رسانیدند.» (51)
بدین سان، عبد الرزاق باشتینی سوی سبزوار روان شد و آن شهر را از دست عمال خواجه علاء الدین محمد بگرفت و بر شهر مسلط گردید.
وجه تسمیه سربداران
سربداران به معنی سربداران است.به روایت اکثر مورخین، نهضت‏کنندگان باشتین و سبزوار بر این نظر شدند که عمال ایلخانان ستم باره‏اند و جورمند، یا دفع ظلم ظالمان کنیم و یا سرهایمان بر دار بینیم.یعنی اگر در دفع ظالمان سرهایمان بر دار رود باکی نیست و بدین‏سان به سربدار یا به سربداران معروف شدند. (52)
باری، روستاییان مسلح چون شهامت و فراست عبد الرزاق را دیدند او را به سربداری برگزیدند و گفتند اکنون ما سر بداریم، باید تن به دشمن ندهیم و در مقابل ظالمان به مردی بمانیم.
حافظ ابرو در وجه تسمیه سربداران می‏نویسد:«اگر توفیق یابیم رفع ظلم ظالمان نمائیم والا سر خود را بردار خواهیم که دیگر تحمل تعدی و ظلم نداریم». (53)
به روایت عبد الرزاق سمرقندی در مطلع السعدین سربداران گفتند:«جمعی مسلط شده ظلم می‏کنند، اگر خدا ما را توفیق دهد دفع ظلم کنیم والا سر خود را بر دار اختیار داریم و تحمل جور و ستم نداریم، چون خود را بدین نام خوانده، لقب سربداریه شد». (54)
روایت دولتشاه کمی تفاوت دارد، او می‏نویسد:هنگامی که مردم باشتین خروج کردند «علی الصباح در بیرون ده باشتین‏داری نصب کردند و دستارها و طاقیه‏ها بر دار کردند و تیر و سنگ بر آن می‏زدند و نام خود را سر بداری نهادند». (55)
روایت مورخین قرن نهم هجری به بعد هم با کمی تغییر به مثابه روایت مورخین آن عصر هست. (56) حافظ ابرو روایت دولتشاه سمرقندی را تأیید می‏نماید که خواجه عبد الرزاق گفت دنیا بهم آمده چرا باید اطاعت روستا زاده نماییم.در میدان باشتین‏داری بر پا کرده، دستاری که در سر داشت‏(*)اگر روایت سمرقندی در مطلع السعدین بر صحت باشد این شخص به احتمال زیاد نماینده خواجه علاء الدین محمد هندو در باشتین بوده است.
بر سر دار کرده هر کس که با او بیعت می‏نمود دستار خود را به علامت اطاعت به دار می‏بست. (57)
عبد اللطیف قزوینی در لب التواریخ قول دولتشاه را تائید کرده است:«خواجه عبد الرزاق گفت دنیا بهم آمده و در چنین وقتی حکومت روستا بچه چرا قبول باید کرد، و در شب به سر خواهرزاده علاء الدین محمد رفتند، او را به قتل آوردند، روز دیگر علی الصباح در بیرون ده باشتین داری زدند، دستارها بر آن آویختند و خود را سربدار نامیدند». (58)
و بدینگونه بود نهضت سربداران که با الهام از افکار انقلابی خاندان رسالت و نبوت صورت گرفت.سربداران، سبزوار را پایتخت انتخاب کرده و به فتح دیگر شهرها و بلاد مشغول شدند، آوازه جنبشش سربداران همه جا را گرفت.و نهضت آنان نهضتی بود علیه ستم و علیه تسلط اجانب و چه نهضت با شکوهی بود.
یادداشتها:
(1)-ابو القاسم عبد الله کاشانی، تاریخ او لجایتو، تصحیح مهین همبلی، تهران، ترجمه و نشر کتاب، 1348، ص 170. کریم الدین آق سرائی، مسامرة الاخبار و مسایرة الاخیار، چاپ عثمان توران، انکار، 1944، ص 372، شهاب الدین عبد الله حافظ ابرو، ذیل جامع التواریخ، تصحیح خانبابا بیانی، تهران، 1317، ص 69.
(2)-درباره رقابت دو وزیر ر ک:شهاب الدین عبد الله و صاف، تجربة الامصار و تزجیه الاعصار، تهران، 1338، ص 39، حافظ ابرو، ص 73 محمد بن علی شبانکاره، مجمع الانساب، کتابخانه ایا صوفیا، استانبول، ترکیه، خطی، شماره 909 کاشانی، ص 196.
(3)-حافظ ابرو، ص 78، و صاف، ج 5، ص 623.
(4)-درباره امیر چوپان و عصیان وی ر ک:النویری، نهایة الادب، استانبول، کتابخانه قوپرولو، شماره 1188، ص 404، حافظ ابرو، ذیل جامع التواریخ، ص 97.و صاف، همانجا، ص 684.
(5)-پیرامون رابطه ابو سعید با بغداد خاتون ر ک:حافظ ابرو، ص 18-117 شبانکاره‏ای، همانجا، ص 267.
(6)-پطروشفسکی، نهضت سربداران در خراسان، ترجمه کریم کشاورز، چاپ سوم تهران، انتشارات پیام، 1341، ص 4.
(7)-عباس اقبال، تاریخ مغول، تهران، بی‏تا، ص 99-379.
(8)-عباس اقبال، همان اثر، ص 48-452.
(9)-ر ک:معین الدین نطنزی، منتخب التواریخ، تصحیح ژان اوین، تهران، خیام، 1336، شیرین بیانی، تاریخ آل جلایر، تهران، دانشگاه تهران، 1345.
(10)-در باب چوپانیان ر ک:بدر الدین محمود العینی، عقد الجمان فی تاریخ اهل الزمان، استانبول، ترکیه، کتابخانه با یزید، کتابخانه ولی الدین افند، شماره 2394. کریم الدین محمود اق سرائی، مسامرة الاخبار، آنکارا، 1944.ابوبکر قطبی، تاریخ شیخ اویس، 1966.این جیب، درة الاسلاک فی تاریخ دولة الاتراک، استانبول، ترکیه کتابخانه ایا صوفیا، خطی، شماره 849.ابو القاسم کاشانی، تاریخ اولجایتو با مشخصات یاد شده، شبانکاره‏ای، همان اثر، و چند مأخذ به ترکی استانبولی:
(11)-محمود کتبی، تاریخ آل مظفر، تصحیح عبد الحسین نوائی، تهران، حسینقلی ستوده، 2 ج، تهران، دانشگاه تهران، 1345.
(12)-ر ک:کاظم روحانی، «نهضت پهلوان اسد خراسانی در کرمان»مجله وحید، سال 4، شماره مسلسل 47(آبان 1346)، ص 1001-1012.
(13)-پطروشفسکی، نهضت سربداران در خراسان، ترجمه کریم کشاورز، ص 25.
(14)-ذبیح الله صفا، تاریخ ادبیات ایران، ج 3، تهران، ابن سینا، 1341، ص 125.
(16)-منوچهر مرتضوی، مسائل عصر ایلخانان، تبریز، انتشارات دانشگاه، بهمن 1358، ص 312 به بعد.
 (17)-عبد الحسین زرین کوب، ارزش میراث صوفیه، تهران 1343، انتشارات آریا.
(18)-این معمار حنبلی، کتاب الفتوه، تصحیح مصطفی جواد، بغداد 1958، ص 30، مقایسه شود با ابو العلاء عفیفی، الملامتیه و الصوفیه و اهل الفتوة، قاهره، 1346، ص 28-42.
(19)-شمس الدین محمود آملی، نفائس الفنون و عرایس العیون، اسلامیه تهران، 1376، ج 2، ص 111و 112.
(20)-ابن معمار حنبلی، همانجا، ص 30 و نگاه کنید به:نشأة جغتای:سازمان اخوت، آنکارا 1974 ص 4 و 5.و مقایسه کنید با:مولانا سید حسین بن ناصری بای بوردی:فتوت نامه، کتابخانه قوپرلو، خطی، استانبول، ورق 90 ب و 90 الف، فتوت نامه، کتابخانه با یزید استانبول ترکیه، خطی، شماره 5481 ورق 40 الف و ب.
(21 و 22)-ر ک:کاظم روحانی، نهضت پهلوان اسد خراسانی-مجله وحید، شماره یاد شده.
و نگاه کنید به:ابن بطوطه، سفرنامه، ترجمه به ترکی عثمانی توسط محمد شریف، استانبول 1333 ق، ج 1، ص 312 و ترجمه فارسی آن توسط محمد علی موحد.
(24)-ر ک:دولتشاه سمرقندی، تذکرة الشعرا.
(25)-کمال الدین عبد الرزاق سمرقندی، مطلع السعدین و مجمع بحرین به اهتمام عبد الحسین نوائی، تهران، کتابخانه طهوری، 1353، ص 144.
(26)-میر خواند، روضة الصفا، بمبئی، 1207، ص 79-180.
(27)-سمرقندی، ص 45، میر خواند ص 79-180.
(28)-میر خواند، ص 183، خواند میر، حبیب السیر، ج 3، تهران، انتشارات خیام، 1332، ص 359.
(29)-پطروشفسکی، ص 30.
(30)-حافظ ابرو، زبدة التواریخ، کتابخانه ملک، خطی، شماره 2032.
(31)-حافظ ابرو، همان اثر، سمرقندی، میر خواند و خواند میر، به نامه ابو سعید صراحت دارند.
(32 و 33 و 34)-سمرقندی، ص 145 و 146
(35)-سمرقندی، ص 146، میر خواند، همان اثر، ص 193، خواند میر، همان اثر، ص 359.
(36)-میر خواند، ص 193، خواند میر، ص 395.
(37 و 38)-خواند میر، همانجا.
(39)-فصیحی خوافی، مجمل، تصحیح محمود فرخ، 1339، ص 48-50.(مأخذ فصیحی، میر خواند و خواند میر از کتاب مفقود الاثر تاریخ سر بداریه است لذا واقعه باشتین را هر سه به یک تعبیر آورده‏اند).
(40)-این نکته را خواند میر آورده و میر خواند، ص 179.
(41)-فصیحی، سمرقندی، خواند میر، میر خواند، پنج پسر نوشته‏اند. اما دولتشاه نویسد:او را 3 پسر بوده مهین:عبد الرزاق، کهین: وجیه الدین مسعود و شمس الدین.
(42)-خواند میر، ص 396.
(43)-میر خواند نام این پهلوان را ابو مسلم علی سرخ، آورده است.
(44 و 45 و 46)-دولتشاه، ص 277 و 278.
(47)-همان اثر، همانجا، میر خواند، خواند میر و فصیحی این نکته را به اختصار آورده‏اند فصیحی نویسد:«وقتی که ابو سعید نماند، عبد الرزاق باشتینی آمد»ص 51.
(48 و 49)-میر خواند، ص 179.
(50)-سمرقندی، ص 147 حافظ ابرو هم روایتی مانند روایت سمرقندی آورده است.
(51)-دولتشاه، ص 287.فصیحی در مجمل در این باره مطلبی ندارد.
(52)-ظهیر الدین مرعشی، در ذکر واقعه امیر مسعود سر بدال(سر بدار) ص 102.
(53)-حافظ ابرو.
(54)-سمرقندی، ص 147.
(55)-دولتشاه، ص 278، مقایسه شود با معین الدین اسفزاری در روضات جنات.
(56)-مثلا نگاه کنید:ملا احمد تتوی، تاریخ الفی، خطی، کتابخانه مجلس، شماره 5718.
(57)-زبدة التواریخ، نسخه عکسی کتابخانه مرکزی دانشگاه، تهران، شماره 2946.
(58)-یحیی بن عبد اللطیف قزوینی، لب التواریخ، تصحیح جلال الدین طهرانی، تهران، مؤسسه خاور 1314، ص 178.

تبلیغات