تحلیلی بر نهضت سربداران
آرشیو
چکیده
متن
اوضاع سیاسی ایران در آستانه جنبش سربداران
برای آگاهی بیشتر و دقیقتر از جنبش سربداران در خراسان، ضروری است اوضاع سیاسی ایران در قرن هشتم هجری(14 میلادی) مورد بحث و بررسی قرار گیرد و در آن میان به حکومت سلطان ابو سعید هم اشارتی برود، زیرا انگیزه نهضت سربداران را باید در ناهمسانیهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی دوران حکومت ابو سعید بهادر ایلخانی جستجو نمود.و همین نابسامانیها بود که زمینه قیام و نهضت سربداران و دیگر نهضتهای آن دوره را فراهم ساخت.
از آنجا که در تحلیل انگیزهها و علل نهضت سربداران به عوامل اقتصادی، اجتماعی و دینی- در صفحات بعدی-اشارت خواهد رفت، لذا از تکرار آن در اینجا خودداری میشود.
حکومت ابو سعید بهادر ایلخانی
ابو سعید بهادر در سال 704 چشم به جهان گشود و در سال 713 به عنوان حاکم به سوی خراسان گسیل گردید. (1) در آغاز ایلخانی وی میان دو تن از وزیرانش یعنی تاج الدین علیشاه و خواجه رشید الدین فضل الله رقابتی ناخوشایند در گرفت که سرانجام تاج الدین علیشاه بر رقیب سیاسی خویش پیروز شد و خواجه رشید الدین فضل الله در 17 جمادی الثانی 718 به قتل آمد. (2)
سرای سلطانیه و ایلخان هنوز از کشمکشها و رقابتهای دو وزیر فراغت نیافته بود که شاهزاده یسور از امیران جغتائی علم عصیان برافراشت. (3)
در این زمان خراسان در دست امیر یساول از نزدیکان ابو سعید بود.اما ستم بارگی این امیر مردمان آن دیار را بستوه آورده بود، شاهزاده یسور سرانجام در محرم 717 کشته آمد.این بار امیر یساول دست به شورش زد که ابو سعید به یاری امیر ایرنجن یا ایرنجین بر یساول بتازید و از این فتنه هم رهایی جست.
ابو سعید، هنوز از طغیان و عصیان شاهزاده یسور آسوده نشده بود که با حمله ناگهانی و خرابکارانه خان ازبک که از دشت قبچاق و از طریق در بند آذربایجان تاختن گرفته بود روبرو شد.در این میان ممالیک مصر هم سر ناسازگاری با ایلخانان را گذاشتند و به ایالت دیار بکر واقع در آناطولی(ترکیه امروز)حملهور شدند.خان ازبک با ارسال سپاهیان توسط ابو سعید هزیمت یافت و راه فرار در پیش گرفت.
عصیان امیران، و نیز رقابت و کشمکشهای آنان، از حوادث و وقایع روزمره دوره ایلخانان شده بود.امیران که طمع جاه و مال و مقام داشتند، برای رسیدن به ریاست و ثروت، از هیچگونه تلاش و کوششی دریغ نداشتند.جاهطلبی سیاسی و طمع مالاندوزی، آنان را در این راه دو چندان سختکوشتر نموده بود.
در این زمان، امیر«ایرنجن»که یکی از امیران محبوب دستگاه ابو سعید بود، علم عصیان برافراشت، و چون دامنه این عصیان بسیار وسیع بود، ابو سعید خود به دفع وی همت گماشت.
گویند در این نبرد بود که لقب«بهادر»(به معنی دلیر و شجاع)را گرفت، و در خطبهها و هم نام وی با این لقب آورده میشد.
پاسی از عصیان امیر ایرنجن نگذشته بود که امیر چوپان که در میان سپاهیان هم قرب و نفوذ و منزلتی داشت عصیان کرد، در باب علت عصیان وی سخن زیاد است.بعضی از مورخین دلبستگی ایلخان ابو سعید را به دختر امیر چوپان که در نکاح امیر شیخ حسن جلایر بود انگیزه اصلی امیر چوپان میدانند. (4)
گفتنی است:با آنکه ابو سعید زنانی چند داشت، در صدد بود که بغداد خاتون را که از وجاهت منظر تام برخوردار بود از دست امیر شیخ حسن بدر آورد.این کار بر امیر چوپان، سخت گران آمد، و امیر چوپان بعد از ماهها مبارزه و مقاومت به امیر کرت در هرات پناهنده شد.گفته شده است که در همانجا به اشارت ابو سعید به قتل آمد.
بغداد خاتون هم بعد از قتل پدر به سلطانیه آمد و خاتون ایران شد و حتی به همراهی پسر رشید الدین خواجه غیاث الدین، سخت کوشانه در امور سیاسی مشارکت نمود. (5)
در سال 729 هجری، ناری طغای (nari togay) به همراهی مساعدت طاش تیمور بر ابو سعید بشورید.این دو امیر بر آن بودند که ابو سعید را براندازند، سلطانیه و دیگر ولایات را از آن خود نمایند.ابو سعید از این عصیان هم به سلامت جست و دستور داد هر دو امیر را در روز عید قربان گردن زنند.
واپسین سالهای حکومت ابو سعید با فراغت و آسودگی همراه نبود.وضع خراسان وی را دل مشغول میداشت.او که از عصیان امیران خراسان سخت هراسناک و اندیشهگر بود، در سال 730 هجری، امیر شیخ علی قوشچی را به حکومت خراسان گماشت و خواجه علاء الدین محمد * را به وساطت خواجه غیاث الدین محمد وزیر را همراه وی گسیل داشت.
شیخ حسن جلایر، که ابو سعید، بغداد خاتون را از وی گرفته بود کینه ایلخان را بر دل گرفت، بغداد خاتون نیز همواره با امیر شیخ حسن در مراوده و مکاتبه بود.ابو سعید سخت از کار بغداد خاتون برنجید و وی را در قلعه کماخ محبوس گردانید.
عصیان امیر شاه محمود اینجو حاکم فارس از حوادث سالهای آخر حیات ابو سعید بهادر محسوب میگردد.مسافر ایناق که بجای امیر محمود به فارس رفته بود نتوانست در برابر وی مقاومت کند و راه سلطانیه را در پیش گرفت. سپاهیان امیر محمود، ایناق را از سلطان طلبیدند، اما سلطان از تسلیم ایناق خود داری ورزید و امیر(*)این خواجه علاء الدین بر مردم خراسان ستم فراوان روا میداشت.سربداران بر همین خواجه بشوریدند و اموال وی را غارت کردند که تفصیل آن در صفحات آینده خواهد آمد.
محمود اینجو را در قلعه طبرک اصفهان محبوس ساخت و فرزندش را به آناطولی(آسیای صغیر) گسیل داشت و عصیان امیر محمود اینجو هم به سر آمد.
سقوط ایلخانان
سقوط و انحطاط ایلخانان به عللی چند مربوط بوده است که در زیر اشاره میگردد:
اول اینکه ایلخانان نفوذ معنوی در میان مردم نداشتند.اگر پارهای از آنها به جهات سیاسی، اسلام آوردند، ولی نتوانستند نفوذ و محبوبیتی حاصل نمایند.خصوصا تعصب بیش از اندازه آنها در برابر یاسای چنگیزی و اجرای آن و رقابت مملوکان مصر(ممالیک)که خود را حامی خلیفه مسلمانان میدانستند مانع موفقیت ایلخانان بود.
دوم اینکه عصیان و مبارزه پیشهوران و کشاورزان برای رهایی از قوانین رنجآور مالی، از عوامل اصلی سقوط ایلخانان بود.بارها و بارها، دهقانان و پیشهوران علیه مالیاتهای طاقتفرسای ایلخانان دست به قیام زدند. (6)
سومین عامل، همانا مبارزه امیران بود جهت رسیدن به جاه و مقام که خود خطری برای ایلخانان محسوب میشدند.
وضع سلسلههای محلی در آستانه جنبش سربداران
سلسلهها و یا امیران محلی که در قرن هشتم در ایران حکومت میراندند به سه گروه تقسیم میشدند.
الف-آنهائی که همزمان با حکومت ایلخانان بودند و در ولایات حکومت میراندند و پارهای از آنان فرمانپذیر و خراج ده ایلخانان بوده و برخی از آنان حکومت آزادتری داشتند.
ب-حکومتهایی که در دوره فترت و پس از مرگ ابو سعید ایلخان در ایران به حکومت رسیدند و به حکومتهای دوران فترت معروف گردید. و همزمان با سربداران بودند. (7)
ج-دیگر امیران محلی و منطقهای.
الف:امیران همزمان با حکومت ایلخانان
سلسلههای محلی که در زمان ایلخانان بر پارهای از ولایات حکومت میراندهاند، عبارت هستند از:
1)اتابکان فارس(543-663):در میان سلسلههای کوچک و امیران محلی، اتابکان فارس بیش از دیگر سلسلهها مشهور شده است.اولین کسی که از این خاندان رسما به حکومت رسید اتابک سنغر(سنعور)(543-558)بود و امیران دیگر این سلسله عبارت بودند از اتابک سعد زنگی (599-623)، اتابک ابو بکر بن سعد(623- 658)و این دو امیر، ممدوح سعدی شاعر معروف به شمار میآیند.
آخرین امیر این سلسله بانویی است به نام ابش خاتون یا آبش خاتون، دختر سعد بن ابو بکر که بین سالهای 666-662 حکومت نمود.دولت اتابکان فارس بعد از مرگ این خاتون بر سر آمد.
2)فلوک شبانکاره(448-756):از سلسلههایی است که بر فارس حکومت راندند و در سال 756 به دست آل مظفر منقرض گردیده و مدت حکمروایی ایشان 308 سال بوده است.
3)اتابکان لرستان:لرستان در آستانه استیلای مغولان به دو منطقه لر بزرگ و لر کوچک تقسیم میشده است و هر یک از دو ناحیه، دارای حکومتی نیم مستقل و سست پای بودهاند.
اتابکان لر بزرگ(550-830):مؤسس آن ابو طاهر نامی است که مدتی در دستگاه خلفای عباسی میزیسته و زمانی هم در دربار اتابک ستغر (ستغری)(543-556)سخت مورد توجه قرار گرفته بود.از امیران این سلسله یکی اتابک هزار اسب پسر ابو طاهر و امیر عماد الدین پهلوان پسر هزار اسب(626-646)میباشد.اتابکان لر بزرگ تا نیمههای قرن نهم هجری یعنی حدود سالهای 830 ه ق بر جای بودهاند و آخرین ایشان امیر غیاث الدین کاووس بوده که بدست سلطان ابراهیم پس شاهرخ تیموری برانداخته شد.
اتابکان لر کوچک(580-987)اگر چه اینان دیرپایتر و پردوامتر از اتابکان لر بزرگ بودند اما شهرت و مقام آنان را نداشتند.اولین امیر اینسلسله شجاع الدین خورشید است(580-621) این امیر مدتی هم با خلیفه عباسی الناصر لدین اللّه در افتاده بود.از امیران نامدار و مشهور این سلسله سیف الدین رستم برادر زاده شجاع الدین خورشید است.این سلسله کوچک تا اواسط قرن دهم هجری بر جای بود و واپسین ایشان، شاه رستم پسر جهانگیر مشهور به رستم خان بود که از طرف طهماسب اول صفوی حکومت لرستان را داشت. (8)
4)اتابکان یزد(444-718):اتابکان یزد شاخهای از دیالمههای کاکویه بودند.ابو جعفر علاء الدوله کالویه در سال 398 از سوی سیده خاتون به حکومت اصفهان منصوب شد.این امیر که پسر خال سیده خاتون مادر مجد الدوله بود مؤسس سلسله اتابکان یزد به شمار میآید.
اولین امیر اتابکان یزد، امیر ظهیر الدین ابو منصور، پسر علاء الدوله بود.طغرل در ماه محرم سال 443 ق حکومت یزد و ابرقو، را به وی داده بود * و بدینسان به اتابکان یزد مشهور شدند.
پس از وی علاء الدوله علی به حکومت رسید. آخرین امیر اتابکان یزد، حاجی شاه یوسف شاه است که در سال 718 به دست امیر مبارز الدین محمد مظفر توس آل مظفر، منقرض شد.مدت حکومت این امیران، سیصد سال و چند ماه بوده است.
5)قراختائیان کرمان(619-703):این سلسله به نام قتلغ خانیه(قتلق خانیه)هم معروف شده است، مؤسس آن براق حاجب بود که از امرای نامدار دستگاه سلطان غیاث الدین پسر محمد خوارزمشاه بود.زمانی که لشکریان چنگیز به عراق رسیدند او از غیاث الدین اجازت گرفت تا از راه عراق به هندوستان روانه شود ولی کوتوال قلعه گواشیر راه را بر وی بست.او ناگزیر با وی از در ستیز درآمد و در سال 619 به کرمان دست یافت و پس از وی قطب الدین و رکن الدین در سالهای 632 -656 بر آن شهر حکومت راندند.از این سلسله زنانی هم به سلطنت رسیدهاند از آن جملهاند:
(*)پس از علاء الدوله بین پسرانش گرشاسف و ابو حرب و ظهیر الدین اختلاف افتاد و ابو حرب برای سرنگون کردن برادرش ظهیر الدین گاهی به طغرل سلجوقی و زمانی هم به دیالمه آل بویه دست یاری دراز میکرد.تا آنکه طغرل سلجوقی در سال 442 حکومت اصفهان را از ظهیر الدین باز گرفت و حکومت یزد و ابرقو را در محرم سال 443 به وی داد و ظهیر الدین مؤسس اتابکان یزد شد. امیره عصمة الدین قتلغ ترکان، زن امیر قطب الدین(655-681)و امیره صفوة الدین پادشاه خاتوان، دختر قطب الدین(691-694) آخرین امیر این سلسله، قطب الدین شاه جهان پسر سیور غتمش(702-703)میباشد که حکومتش در سال 703 به سر آمد.
ب:امیران پس از مرگ ابو سعید
این سلسلهها بعد از مرگ ابو سعید تأسیس یافته و به نام سلسلههای دوران فترت نامیده شدهاند و عبارتند از:
1)آل جلایر(740-836):مؤسس این سلسله، شیخ حسن بزرگ پسر امیر حسین نویان جلایر است که به نام نیای خود به آل جلایر معروف گردیدند.وی در سال 740 بعد از خلع شاه جهان تیمور ایلخانی(739-740)در عراق و آذربایجان از خود مختاری دم زد.بعد از وی سلطان اویس به سلطنت رسید که ممدوح سلمان ساوجی بوده است.
امیران این سلسله با آنکه در بغداد بودند هر سال برای تصرف عراق عجم و آذربایجان عزم ایران مینمودند.شهرها و روستاها را به باد غارت و نهمت میسپردند.از امیران دیگر این سلسله عبارتند از:سلطان احمد(874-813)، شاه ولد (813-814)، و آخرین آنها سلطان حسین پسر علاء الدوله(827-836)میباشد که بدست پسر قره یوسف امیر اصفهان کشته آمد.دولت آل جلایر توسط امیران قره قویونلو در سال 837 منقرض گردید. (9)
2)چوپانیان(738-758):چوپانیان از فرزندان امیر تیمورتاش(دمیر تاش)پسر امیر چوپان سلدوز میباشند.امیران این سلسله دو تن بیش نیستند.اولی، امیر شیخ حسن کوچک یا امیر شیخ حسن چوپانی(738-744)که مدت شش سال بر آذربایجان و ارّان حکومت راند.و دومی ملک اشرف(744-759)برادر وی که فقط بر آذربایجان امارت کرد.ملک اشرف به دست امیر حاجی بیگ امیر دشت قبچاق به قتل آمد.سلسله چوپانیان هم با قتل وی پایان گرفت. (10)
3)آل مظفر(740-795):اینان فرزندان امیر مظفر میباشند که با مرگ ابو سعید بهادر در یزد و کرمان و فارس استقلال به هم رسانیدند.
پسر امیر مظفر، امیر مبارز الدین در سال 740 هجری علم عصیان برافراشت و بر فارس دست یافت و به تأسیس دولت مظفریان همت گماشت. (11) حکومت مبارز الدین تا سال 760 دوام یافت.
امیران این سلسله عبارتند از:شاه محمود (760-771)، شاه شجاع پسر امیر مبارز الدین (760-786)، این امیر ممدوح حافظ شیرازی بوده است.در زمان حکومت شاه شجاع، پهلوان اسد خراسانی در کرمان دست به نهضت زد و کرمان را از دست مظفریان بستد. (12) اما شاه شجاع به یاری بسیاری از امیران و سران محلی و همسر پهلوان اسد، بر وی دست یافت.
از امیران دیگر آل مظفر عبارتند از:سلطان زین العابدین پسر شاه شجاع(786-؟)، شاه منصور (790-795)، آل مظفر به دست تیمور گورکانی منقرض شدند.
4)خاندان اینجو(742-758):از این امیران که بعد از ابو سعید بهادر به حکومت رسیدهاند، اطلاع چندان در دست نیست.خاندان اینجو، فرزند امیر شرف الدین محمود شاه میباشند و مدتی هم شیخ ابو اسحاق پسر محمود شاه با ملک اشرف چوپانی در افتاده بود که منجر به اخراج ملک اشرف از شیراز گردید.آل اینجو با قتل ابو اسحاق در سال 758 هجری منقرض گردیدند.
5)آل کرت در خراسان شرقی(هرات) (643-783):این امیران به مدت 140 سال بر خراسان شرقی حکومت راندند و مرکزشان شهر هرات بود.اولین کسی که از این خاندان صاحب نام و نشان شد تاج الدین عثمان است.اما مؤسس آل کرت، امیر شمس الدین محمد(643-676) میباشد.
این سلسله چون با سربداران در ستیز بودند، مورد بحث و مطالعه ماست.زیرا نبرد سلطان معز الدین کرت(732-771)با امیر مسعود الدین سربداری، از حوادث مهم تاریخ سربداران به شمار میآید.امیران دیگر آل کرت عبارتند از:ملک رکن الدین، پسر ملک شمس الدین (677-705)، و ملک فخر الدین، پسر ملک رکن الدین(705-706)این سلسله را هم امیر تیمور در سال 783 منقرض نمود.
6)طغاتیموریه(737-812):طغا تیمورخان، مؤسس سلسله، نواده برادری چنگیزخان بود که به یاری امیر ارغونشاه از جانی قربانی و قبیله اویرات به امارت رسید و شمال خراسان، مازندران شرقی و گرگان را از آن خود ساخت.این امیر در سال 754 به دست خواجه یحیی کرایی به قتل آمد.و بازماندگانش تا سال 812 هجری، در گرگان و اطرافش حکومت راندند.(تفصیل آن در صفحات آینده خواهد آمد).
از امیران دیگر این سلسله یکی لقمان پادشاه، پسر طغاتیمور(761-790)است که به دست امیر ولی حاکم مازندران مخلوع گردید، اما دیری نپایید که امیر تیمور، لقمان پادشاه را به جای امیر ولی به حکومت نشاند.و دیگر پیرک پادشاه(790-810)و نیز پس از او سلطان علی، پسر پیرک پادشاه(810-812)بودند.
ج:دیگر امیران محلی
از دیگر امیران محلی دوره نهضت سربداران عبارتند از:امیران و سادات کیا در گیلان، ملوک رستمدار و رویان، سادات مشعشع در خوزستان، امیر عبد الله قهستانی در خراسان جنوبی و قهستان امیر محمود اسفراینی در اسفراین، ملک اشرف، پسر تیمورتاش در آسیای صغیر(آناطولی).
و البته غیر از اینها که مذکور افتاد پارهای از امیران محلی دیگری نیز بودهاند که از شهرت چندانی برخوردار نبودهاند.
تحلیلی بر نهضت سربداران
حکومت مغولان و جانشینان آنها، خوشایند مردم ایران نبود، جنبشها و نهضتهایی که در گوشه و کنار ولایات به وقوع میپیوست نشانگر عدم تمایل و علاقه مردم به آنان بوده است.در حقیقت ایلخانان هیچگونه رابطهای با مردم نداشته و آنان را به دست عمال جور، شکمباره و مالپرست خویش سپرده بودند.حادثه مغولان برای جوامع اسلامی یک فاجعه بود، نه فقط فاجعه سیاسی بلکه فاجعه فرهنگی و اخلاقی و حتی اقتصادی.
در آن دوره مردم به اعتقادات خویش سخت پایبند بودند و از آنجا که ایلخانان علاقهای به اسلام نشان نمیدادند و یا تظاهر به اسلام مینمودند، لذا توجه و علاقه مردم بیشتر به مملوکان مصر بود که داعیه ترویج اسلام را داشتند، اگر چه غازان خان و بعدها خدای بنده (سلطان محمد)و ابو سعید بهادر، بنا بر مصالح سیاسی اسلام را پذیرا شدند، اما باز مردم به ایلخانان بیتوجه بودند.
از سویی ایلخانان با پاپ و شاهان مسیحی اروپا رابطه مذهبی و سیاسی برقرار کردند که این کار بر مردم ایران سختگران آمد و سبب نفرت
بیشتر مسلمین از آنان گشت.ظلم و ستمی که ایلخانان و عمالشان بر مردم روا میداشتند انگیزه اصلی جنبشها در قرن هشتم بوده است.
نمایندگان ایلخانان در ولایات، آزادی و اختیار تام داشتند، این نمایندگان ستم باره و ظلم پسند بودند، به ویژه آنهایی که در ولایت خراسان حکومت میراندند از هیچگونه ستم به مردم خودداری نمیکردند.یکی از انگیزههای اصلی قیام سربداران، مقاومت در برابر ستم ایلخانان بوده است.
خراسان از دیر باز شاهد مبارزه علیه بیگانگان بوده و مگر نه این است که قیام ابو مسلم خراسانی، قیام علیه ستم امویان بود.بلاد خراسان همواره مرکز و مهد جنبشها بوده است و زمینه و بستر تاریخی غنی، جهت مقاومت را داشته و این مقاومتها در زمان مغولان سخت کوشانهتر بوده است.مقاومت و مبارزه خراسانیان علیه مغولان در جریده تاریخ ضبط است و از جمله سبزوار که سربداران از آنجا برخاستند، از دیر باز مرکز دوستداران اهل بیت و آل علی بشمار میآمد و کانون مبارزه و مقاومت محسوب میگشت.
جنبش سربداران، مبارزه علیه تسلط و استیلای مغولان و عمال ستم باره آنها بود، مورخین به صراحت آوردهاند که«از بیم سنان سربداران یک ترک دیگر در خراسان خیمه نتوانست زد».
مرگ ابو سعید ایلخان، شالوده سیاسی ایران را در هم ریخت و بهانهای شد تا مردم علیه مغولان دست به قیام همگانی بزنند و سربداران در این راه پیشقدم بودند.
در حقیقت جنبش سربداران، قیام مردم علیه بیگانگان و مبارزهای آشکار و نستوه علیه یاسای چنگیزی بود.ایلخانانی که در ایران حکومت میراندند در اجرای یاسای چنگزی تعصبی بیحد نشان میدادند، این یاسا از طرفی قدرت ایلخانان را دو چندان میکرد و از طرف دیگر فشار بر مردم را سختتر و تنگتر مینمود.یاسای چنگیزی که بدون چون و چرا اجرا میشد، از نظر مردم، بدعتی در برابر قوانین اسلامی بود و همین امر نفرت مردم را نسبت به ایلخانان دو چندان کرد.جنبش سربداران اولین نهضت همگانی علیه یاسای چنگیز بشمار میآمد.
اوضاع اقتصادی
در بررسی علل اقتصادی جنبش سربداران، جنبههای منفی و مثبت را باید مد نظر داشت.فقر اقتصادی، ناتوانی مالی مردم خراسان، خصوصا سبزوار، از علل بنیادی جنبش سربداران محسوب میشود.حمله و یورش مغولان که سراپا نهمت و غارت بود بر زندگی اقتصادی مردم سخت تأثیر گذاشته بود.خرابیهای ناشی از حملات ویرانگر مغولان، منابع و درآمد مالی مردم را سخت ضعیف و ناتوان نموده تا آنجا که بیشترین افراد مردم از
تکافوی معاش روزانه درمانده بودند، گذشته از مصائب فوق، غارتگریهای پیدرپی نیز در خراسان وقوع مییافت، یغماگران امیر یسور و شاهزاده یساور بر اقتصاد خراسان ضربههای هولناک وارد کرده بود. (13)
ناتوانی مالی و فقر اقتصادی و بیکاری راحتی مورخینی چون رشید الدین فضل اللّه آشکار بازگو کردهاند.حملات«امیر یساور»به خراسان، گران و سخت هولناک بود، وی در این حملات مردم را به بردگی برد، باغات را ویران کرد، محصولات کشاورزی را به باد یغما سپرد و آبادیها را تخریب کرد.این حملات زندگی مردم را سخت رد تنگنا قرار داده بود.
عمال ایلخانان گذشته از اینکه در پیچاره نبودند بلکه عمل زشت و ننگین و ناپسند امیر یساور و دیگران را تأیید و تکرار میکردند.
مغولان و پس از آنها ایلخانان، مالیاتهای گوناگون از مردم میگرفتند و شمار این مالیاتها را برخی از مورخین بیش از هفتاد نوع ذکر کردهاند و همین مالیاتها نیز از عوامل اصلی نارضایی مردم بود.
کشاورزان، دهقانان، روستاییان، پیشهوران و صنعتگران، مالیاتها را تحمل مینمودند، ولی هر روز مالیاتی تازه ابداع میشد و بر مردم تحمیل میگردید.اصلاحاتی هم که غازان خان در کیفیت تحصیل مالیات انجام داده بود، علاوه بر اینکه اثری نبخشید، بلکه کار را دو چندان سخت نمود و در حقیقت اصلاحات او اساسی و بنیادی نبود.
عمال ایلخانان به حدی در اخذ مالیاتها سخت کوش بودند که روستاییان با دیدن مأمورین مالیاتی، خانهها را رها کرده و فرار مینمودند و حتی از بیم مأمورین، درب خانهها را با گل، اندود و مسدود مینمودند. (14)
عاملان دیوانی و مأمورین دولت هر سال به بهانهای و ترفندی مالیاتهای تازه از مردم میگرفتند، از آنجا که این عاملان در کارشان آزاد بودند، شکایات مردم به ایلخانان به جایی نمیرسید، اگر چه اخذ مالیات محدود به خراسان نبود اما خراسان بیشتر از ولایات دیگر محل غارت و نهمت بود.
در دو دره سلاجقه، شهرهای ایران بالاخص خراسان بزرگ رونق و شکوه فراوان یافتند و پیشهوران و اصناف، نفوذ بسیار بدست آورده بودند، اگر چه با حمله ویرانگر مغولان ضربهای هولناک بر اهل تجارت و صنعت وارد آمد، اما در آستانه جنبش سربداران و با رونق نسبی شهرها و بلاد اصناف و پیشهوران دست به تشکیلات زدند.
شاید یکی از انگیزههای اصلی تشکل اصناف و پیشهوران، مبارزه علیه مغولان و ایلخانان بوده است.آنان که به جوانمردی تمایل داشتند در گروههای مختلف صنفی فعالیت مینمودند و در هفته یک روز جهت رسیدگی به کارها گرد هم جمع میشدند و ضمن بررسی مسائل و مشکلات گروهی، مسائل اجتماعی را هم مطرح میکردند.
شهر سبزوار در آستانه جنبش سربداران یکی از شهرهای آباد و پر تلاش خراسان بود.پیشهوران و اصناف در این شهر دارای تشکیلاتی چند بودند.
در قرن هشتم نه فقط در سبزوار و یا در ولایت خراسان بلکه در اکثر شهرهای ایران پیشهوران صاحب تشکیلات بودند، این تشکیلات سخت مورد حمایت جوانمردان و گروههای اهل فتوت بود که در جای خود گفته خواهد شد.
گروههایی که در آن ایام در شهرها فعالیت اقتصادی داشتند، عبارت بودند از:
اهل حرف یا اهل مشاغل:آنهایی که بطور اعم به کارهای دستی مشغول بودند و یا کارگاههایی چند داشتند، مانند قالیبافان، پارچهبافان، مسگران، کفشدوزان، دباغان.
بازاریان:افرادی که در محلهایی به نام بازار مشغول به کار بودند و نفوذ زیادی در جامعه آن روز داشته و با ارکان و بزرگان دولت در ارتباط بودند.
بازرگانان و سوداگران:این گروه به تجارت بین شهرها و بلاد مشغول بودند و غالبا از بزرگان و اعیان شهرها محسوب میشدند و افراد مالدار و نامدار بشمار میآمدند. (15)
اصناف و پیشهوران شهر سبزوار در تشکل جنبش سربداران نقش اساسی داشتند، اگر چه آغاز حرکت از روستا بود، اما اصناف و پیشهوران سبزوار در تحقق نهضت، تلاش فراوان نمودند.مورخینی چون«عبد الرزاق سمرقندی»، «میر خواند»، «خواند میر»و«حافظ ابرو»از نقش اصناف و پیشهوران در جنبش سربداران آشکارا سخن گفتهاند، به ویژه برخی از امیران سربداری مانند:
«کلو اسفندیار»و«پهلوان حیدر قصاب»از پیشه وران بودهاند.
همبستگی مسلکی وصفی پیشهوران سبزوار در گسترش جنبش سربداران تأثیر بسزا داشته است.
در حقیقت تشکیلات اصناف نشانگر همبستگی صنفی و مسلکی آنان در آن دوره بوده است.در میان اصناف، گروههاییی چند از پهلوانان و جوانمردان بودند که از پیشگامان جنبش محسوب میشدند(تفصیل آن گفته خواهد شد).
قرن هشتم هجری چهرهای دیگر گون در تاریخ ایران اسلامی دارد، قرنی است همراه با بحرانها و جنبشهای سیاسی فعال و قرن لشکر کشیهای بیهوده و زیانبار امیران خود کامه و جاهطلب محلی.رفتار مأمورین مالیاتها، ظالمانهتر از هر وقت بود.
در این قرن«تصوف»اوجی قابل توجه داشته شاید کشتار مغولان و لشکرکشیهای امیران خود کامه، ارادت و توجه مردم را به صوفیان و خانقاهها دو چندان نموده بود.
بازار صوفیان و خانقاهیان گرم بود و پرارج، امیران موقوفات گرانبهایی به خانقاهها میدادند. در بین صوفیان، گروهی دنیا پرست بودند و شکمباره (16) و پارهای از آنان چون شیخ خلیفه مردم پسند و عصیانگر و تسلیمناپذیر.
عوامل اجتماعی جنبش سربداران
هنگامی که سخن از عوامل و علل اجتماعی جنبش سربداران است باید نکاتی چند را مورد نظر قرار داد:
1)تصوف، خانقاه، زاویه:در باب تصوف و جنبههای اجتماعی آن در قرن هشتم هجری سخن فراوان است، گروهی تصوف دوره سربداران را تصوفی عصیانگر و ستیزهجو دانستهند.و گروهی آن را انزوا پسند و عزلتگزین، اگر چه برخی از صوفیان روح تسلیم و احتیاط داشتند اما پارهای از آنها هم مبارز و گستاخ بودند.داوری در باب کارنامه صوفیان سخت دشوار است آنچه هست تصوف دوره سربداران و یا حداقل اینکه تصوف قلمرو سربداران، تصوف مبارزه و تلاش بوده است، اگر گروهی از صوفیان مالپرست و شکمباره و دنیا خواه بودهاند، پارهای از آنها زندگی مردمی داشتهاند. (17)
بدون شک از ویژگیهای تصوف دوره سربداران، نقش و جنبه اجتماعی آن است، حرکت بسوی مردم و برای مردم.در قرن هشتم هجری مانند دیگر ادوار اسلامی بازار رباط و خانقاه و لنگر سختگرم بوده است.هر صوفیای مریدی چند داشت و یارانی هم.رباطها محل رفت و آمد جوانمردان، جوانان و مریدان بود، در هر محلهای خانقاهی، لنگری و زاویهای چند وجود داشت.
اگر در برخی از خانقاهها، سخن ا سماع و یا داستانهای افسانه گونه حالات مشایخ صوفیه گفته میشد، در پارهای از آنان«اداب حرب»و شناگری را هم میآموختند.بازگوئی داستانهای عامیانه و حالات بزرگان صوفیه در خانقاهها رواج فراوان داشت.
آمد و شد برخی از بزرگان دولت و سیاست به خانقاهها، نفوذ سیاسی و اجتماعی صوفیان را دو چندان مینمود، گر چه پارهای از آنان با اعیان و امیران در ارتباط بودهاند اما بیشتر آنها دنیا گریز و مردم خواه و اهل ستیز و عصیان، بودند.
مریدان شنیدن کرامات منسوب به مشایخ سخت دلخوش میداشتند، چه بسا نفوذ صوفیان پارهای از مریدان را به دلشورگی و اضطراب وا میداشت.
در آستانه جنبش سربداران، شهر سبزوار دارای چندین خانقاه و رباط بود که توسط صوفیان اداره میشد.آنها از وجوهاتی که مردم میدادند معیشت خود و همراهان را میگذراندند.
اینکه آیا خانقاهها در دوره سربداران بهانهای بوده است برای جوانمردان و پیشهوران که بوسیله آن به اهداف سیاسی و اجتماعی خود برسند؟آیا همه خانقاهها اینگونه بودهاند؟در این باب تأمل فراوان لازم است.آنچه هست نگرش صوفیان در کیفیت اداره خانقاهها و زوایا تأثیر داشته است.
مولانا جلال الدین محمد بلخی معروف به ملای روم، برخی از صوفیان را شکمباره دانسته که فقط رباط را جایی جهت«وصال سماط»میدانند و میگوید:
من غلام آنکه اندر هر رباط
خویش را و اصل نداند بر سماط
آنچه هست پارهای از صوفیان مالاندوز بودهاند و اهل اجلال و شکوه.«ابن بطوطه»از شکوه خانقاههای آناطولی(آسیای صغیر)به تفصیل سخن میدارد که مفروش از قالیهای ایران و دیبای رومی بوده است.«معین الدین اسفزاری» هم از زوایا و خانقاههای با شکوه هرات یاد میکند و مریدان چند بودهاند.
در واقع تصوف در قرن هشتم چهرهای متضاد و گوناگون داشته و در آن زمان در اوج و اعتلا بود.بسیاری از درویشان، دنیاپرست بودند و برخی هم مانند«شیخ حسن جوری»مبارز و عاصی.اگر پارهای از صوفیان از مردم گریز داشتند، برخی از آنها به مردم پیوستند و در کنار آنان بودند.
در آن زمان، یک چهره تصوف چهره اوج است و جلال، و چهره دیگر آن سقوط است و ملال.سقوط از این جهت که پارهای از صوفیان از مال موقوفه به مکنت و جاه رسیدند و این برای مردم آزاده سخت ملالآور و رنجافزا بود و در حقیقت مریدان را از لباس اخلاص بدر میآورد.
آغازی که پارهای از صوفیان مالاندوز بنا نهاده بودند، وسیلهای شد برای درویشان قرنهای بعد، مانند صفویان که از خاک به کاخ رسیدند و پارهای از صوفیان مبارز هم زمینه را برای جنبش اجتماعی و اقتصادی حروفیه فراهم ساختند که سراپا رنگ مذهبی داشت.
خلاصه سخن اینکه در آستان جنبش سربداران بیشتر صوفیان سبزوار اهل مبارزه بودهاند و بیدار و رهگزین.در سراسر دوره جنبش سربداران جای پا و اثر درویشان و صوفیان مبارز آشکار و پیداست.
2)جوانمردان یا اهل فتوت
بسیاری از مورخین از ارتباط جوانمردان با پیشهوران و اهل خانقاه سخن گفتهاند و آنچه مسلم است اینکه در جنبش سربداران جوانمردان یافتیان، نقش مؤثر داشتند.جوانمردان که بیشتر آنها از صنعتگران و اهل حرف بودهاند، در قرن هشتم، نه فقط در ایران بلکه در بلاد دیگر مانند آسیای صغیر، سوریه و شمال افریقا تشکیلات و محافلی چند داشتهاند.
این گروه در ایران، به نام«جوانمردان»یا «فتیان»و یا«اهل الفتوة»و نیز گهگاه، به نام «شطار»و«صعلوک»معروف شدهاند و در آسیای صغیر به نام«اخی»یا«برادر»یاد گردیدهاند. (18)
در باب جوانمردان و یافتیان، فتوت نامههایی چند در دست هست که بیشتر آنها به فارسی است و بعضی به عربی و ترکی.خصوصا در این میان فتوتنامههایی که به ترکی نوشته آمده دارای اهمیتی بسزا است که در ایران کمتر شناخته شده است.از آنجا که جوانمردان یکی از گروهها و سازمانهایی بودند که در جنبش سربداران دخالت داشتهاند، در اینجا بگونه اختصار، از آراء و اندیشه اهل فتوت سخن به میان خواهد آمد و در تمام فتوتنامهها(چه فارسی یا عربی و ترکی)میتوان اندیشه و اهداف مشترک اهل فتوت را با کمی تغییر و تعبیر مشاهده نمود.
وقتی از جوانمردان میپرسیدند که فتوت چیست و فتی کیست؟میگفتند:فتی یا جوانمرد آن است که راستکردار باشد و از دروغ بهراسد و به ضعیفان به دیده شفقت بنگرد (19) و با نفس خویش در ستیز باشد. (20)
در اینجا نباید نقش پهلوانان را در جنبش سربداران از یاد برد، در آن زمان در هر محلهای و ناحیهای پهلوانانی چند بودهاند که نفوذ سیاسی و اجتماعی داشتند.مؤسس سربداران، پهلوانی بود به نام«عبد الرزاق باشتینی»و برپاکننده جنبش سربداران کرمان هم پهلوانی بود مبارز به نام «اسد کرمانی» (21)
این پهلوانان که یار و یاور ضعفا و دشمن زورگویان زمان بودند، در میان مردم محبوبیتی بسزا داشتند و برخی از این پهلوانان از مریدان مشایخ صوفیه بوده و با خانقاه ارتباط داشتند.در قرن هشتم هجری نه فقط در سبزوار بلکه در سراسر ایران نقش جوانمردان آشکار و مشهود است و همه جا سخن از جوانمردان است *
دستگیری ضعیفان، دفع و رفع عمال ستمباره ایلخانان، کمک به مستمندان و ضعیفان از کارهای جوانمردان و پهلوانان بود. (22)
در قرن هشتم هجری در سراسر دنیای اسلام بالاخص ایران و آسیای صغیر، جنبش جوانمردان به عنوان حرکت اصیل سیاسی-اجتماعی شناخته شده بود.
مورخین عثمانی، از حکومت جوانمردان در آنکارا و قیصریه و قونیه، در قرن هشتم، به تفصیل سخن گفتهاند و نیز از«اخی»ها و«غازیان»یاد کردهاند. (23)
سبزوار مانند قم از دیرباز مرکز شیعیان بود و در عین حال پایگاه و جایگاهی علیه حکام وقت که بیشترین آنها چشم به خلافت عباسیان در بغداد داشتند.هر عصیان و جنبشی که در سبزوار روی میداد، آن را بدعت و برپاکنندهگان آن را «رافضی»مینامیدند.مگر نه این است که در سیر تاریخ اسلام، شیعیان را رافضی و بدعتگرا میخواندند.
(*)اگر چه پهلوان عبد الرزاق را اولین امیر حکومت سربداری دانستهاند اما زمینه و رهبری مذهبی جنبش و نهضت سربداران را شیخ خلیفه و خصوصا شیخ حسن جوری فراهم ساختند و در حقیقت همین شیخ حسن جوری بود که تبلیغ تشیع و راه و رسم اهلبیت عصمت مینمود و دفاع از تشیع خونین و مکتب علوی میکرد. جز در زمان آل بویه که تمایل به تشیع داشته و حکومتشان قدرتی برای شیعیان شده بود تا زمان جنبش سربداران، شیعیان نفوذ و قدرت سیاسی چشمگیری نداشتند.اگر چه تمایلات شیعهگرایانه اولجایتو و دعوت علمای شیعه به دربارش بر نفوذ شیعیان افزوده بود، اما رفتار متعصبانه بسیاری از اهل تسنن و حمایت مالکین بزرگ از آنها و تأیید حکومتها، مانع از گسترش و نفوذ سیاسی شیعه شده بود.
آنچه مهم است این است، در جنبش سربداران، نقش تشیع به خوبی آشکار و متجلی است، شیعیان سبزوار هر بامداد جمعه، اسبی را به آذین وزین بسته و در شهر میگردانیدند و ظهور امام غائب را انتظار میکشیدند.مگر نه این است اینگونه تظاهرات دینی که جنبه سیاسی شدید داشت خوشایند عمال ایلخانان نبود.در حقیقت شیعیان سزاوار با این کارشان، دست به عصیان و قیام میزدند.اسب گردانیدن در شهر بعنوان انتظار امام زمان(عج)خود نوعی آمادگی سیاسی جهت قیام بود که با این عمل عمال ایلخانان را به مبارزه میطلبیدند.
با آنکه شیعیان در اقلیت بودند اما کمتر با عمال حکومتها کنار میآمدند و مأمورین دولت هم از غارت و یغمای شهرها و محلات شیعهنشین کوتاهی نمیکردند.غارت محله معروف کرخ بغداد که محل سکونت و زندگی شیعیان بود در تواریخ بغداد به تکرار روایت شده است، این غارتها که بیشتر از روی تعصبات عقیدتی بود، جز ویرانی شهرها و بلاد، اثر و نتیجه دیگری بدست نمیآورد.
جنبشی که سربداران بنا نهادند، یک نهضت و حرکت مذهبی بود با الهام از فرهنگ تشیع راستین و مکتب اهلبیت و رادمردان پاکباخته اسلام.به همان اندازه که سربداران آشکارا و بیپروا از مذهب شیعه دفاع مینمودند، در مقابل، همسایگان شرقی یعنی آل کرت نیز خود را حامی و مدافع اهل تسنن میدانستند و بر اثر همین اختلاف مذهبی و عقیدتی بود که نبرد امیران آل کرت با سربداران سالها و سالها به طول انجامید.
سبزوار در آستانه نهضت سربداران از شهرهایی بود که در آن شیعیان آزادانه از ولایت و محبت خاندان پیامبر اکرم و اهلبیت سخن میگفتند و در اثر ستم عقیدتی دیر سالی که بر آنها تحمیل شده بود از سب و لعن نمیهراسیدند و شیخ خلیفه-که ذکر احوال آن گفته خواهد شد-در مساجد شهر سبزوار به تبلیغ میپرداخت. او که از مریدان شیخ بالوی مازندرانی بود به زعم علمای وقت از مذهب«ناحق»سخن میگفت. تردیدی نیست مقصود از این مذهب ناحق همان مذهب تشیع میباشد.راه و رسم شیخ خلیفه بر علمای وقت خوش نیامد و گویا او را شبی در مسجد جامع شهر مصلوب یافتند.
مرید و شاگردش«شیخ حسن جوری»راه شیخ خلیفه را دنبال کرد و زمینه را جهت قیام سربداران فراهم ساخت.بدینسان سبزوار در قرن هشتم هجری و در آستانه نهضت سربداران، چهرهای شگفت داشت.از سویی عمال ایلخانان از هیچگونه ستم بارگی کوتاهی ننموده و از سویی دیگر شیعیان هر هفته اسبی را در شهر یدک میکشیدند و به عنوان انتظار ظهور امام زمان(عج) دست به نمایش سیاسی میزدند.پیشهوران و اصناف هم با صوفیان و در اویش آزاده در تماس بودند و نیز پهلوانان و عیاران شهر، مدافع ضعیفان و مخالف عمال ایلخانی بودند.
در حقیقت قیام شیخ خلیفه و شیخ حسن جوری و همگامی پهلوان عبد الرزاق باشتینی با آنها، زمینه را برای بسیاری از نهضتهای آن عصر و پس از آن، فراهم ساخت کار بدانجا رسید که امیران خودکامه هر مبارزی را سربدار مینامیدند و مورخین درباری وقت هم سربداران را فتنهجو، آشوبطلب و شطار(راهزن)مینامیدند.
آغاز جنبش سربداران
قیام شیخ خلیفه:در واپسین سالهای حکومت ابو سعید ایلخانی، شیرازه حکومت.سخت از هم گسسته شده بود.دربار سلطانیه، قدرت و توان سابق را نداشت و هر چند گاه شاهد عصیان امراء و مامورین و بزرگان لشگر بود.امیران خودکامه وقت هم از اغتشاشات و آشوبها استفاده نموده و با هر بهانهای، از یغما کوتاهی نمیکردند.
در این میان بازار مشایخ و بزرگان صوفیه سخت گرم و پرتلاش بود.علمای اهل تسنن، بسان عصر امام الحرمین نیشابوری بر قدرتمندی خویش میبالیدند و رقیبان را میپالاییدند.اگر چه در عقیدت دینی ابو سعید ایلخانی و علاقه وی به اسلامیان محل تردید است، وی ظاهرا ارادتی هم به درویشان داشت.
در این رهگذر وضع خراسان از دیگر شهرها بدتر بود و ستم بارگی عمال و مأمورین ایلخانی در این ولایت بیشتر از دیگر نواحی بود.خرابیهای امیر چوپان در خراسان، سنگینتر از آن بود که قابل جبران و یا تلافی باشد. (24)
در این زمان درویشی آزاده به نام شیخ خلیفه، وارد سبزوار شد و در مسجد جامع شهر سکنی گرفت و جز قرآن چیزی نمیخواند که با صدایی خوش قرائت میکرد و همین امر سبب شد تا اهل سبزوار به وی روی آورند.این شیخ مرید شیخ بالوی مازندرانی بود و به قول عبد الرزاق سمرقندی:«ابتداء به طامت علم مشغول بودی و حفظ کلام اللّه کرده و قرآن درست خواندی و علم فراست دانستی، ترک تحصیل نموده، مرید شیخ بالوی زاهد بود.» (25)
شیخ خلیفه، ابتدا مدتی در آمل بود، اما در آنجا نتوانست جایگیر شود.به سمنان رفت و در آن زمان، علاء الدوله رکن الدین سمنانی در آن شهر مقیم بود.در ملاقاتی شیخ علاء الدوله از شیخ خلیفه پرسید:از کدام مذهب بر حق میباشی؟وی گفت:آنچه من میجویم از آن مذاهب اعلی است.از این سخن، شیخ سخت برآشفت و دولتی که در نزدیک داشت بر سر خلیفه شکست. (26)
بدینسان شیخ خلیفه از سمنان بیرون شد و به سوی بحر آباد روان گردید و نزد شیخ الاسلام غیاث الدین هبة اللّه حموی رفت، اما در آنجا هم مقصود خویش را نیافت و آن دیار را ترک گفت.
روایتی که عبد الرزاق سمرقندی درباره شیخ خلیفه آورده سخت محل اندیشه و تأمل است.به قول او شیخ خلیفه علم فراست دانستی و ترک تحصیل نموده بود و حتی ملاقات علاء الدوله سمنانی هم نتوانست وی را مجاب کند.پس شیخ خلیفه در جستجوی چه بود؟اگر چه مورخین در این باره روایتی ندارند اما نکتهای روشن است که شیخ نه افکار مشایخ صوفیه را میپسندید و نه عقاید شیخ الاسلام غیاث الدین را.او در جستجوی «مذهب اعلی»بود، این مذهب اعلی به گمان بیشتر مورخین همان مذهب شیعه بود.
بعد از این حوادث بود که شیخ خلیفه سرانجام به سبزوار وارد آمد.از آنجا که صوتی خوش داشت تلاوت قرآن میکرد و سبزواریان با اشتیاق بر وی گرد آمدند که این کار بر علمای شهر گران آمد.
به روایت عبد الرزاق سمرقندی:«مردم بسیار مرید و معتقد او شدند و فقها انکار کرده از نشستن در مسجد جمعه منع کردند.به سخن ایشان التفات نمیکرد.آن جماعت فتوی کردند به این صورت که شخصی در مسجد ساکن شده، حدث میکند، چون منع میکنند منزجر نمیشود، اصرار مینماید، این چنین کس واجب القتل باشد یا نه». (27)
پناه بردن شیخ خلیفه به مسجد جامع شهر و تلاوت قرآن نه گناه بود و نه خلاف شرع.پس علت مخالفت علماء و فقهاء چه بود؟میر خواند و خواند میر آوردهاند که شیخ تبلیغ دنیاوی میکرد. (28)
به نظر پطروشفسکی، سخن از تبلیغ دنیاوی، همان تبلیغ مساوات و پایداری در برابر ستم * بوده است. (29)
فقهاء و مأمورین ایلخانی از نفوذ شیخ خلیفه در هراس شدند و در صدد اطفاء شعلههای تبلیغ شیخ برآمدند و بدینسان، مکتوبی به محتوای ذیل برای ابو سعید گسیل داشتند.«اکثر فقهاء نوشتند که این نامشروع است و چون بر نامشروع اصرار نماید به نصیحت منزجر نشود بکشتند.آن معنی با عرضه داشتی پیش سلطان ابو سعید انار الله برهانه فرستادند». (30)
ابو سعید از طرفی نتوانست سخن فقیهان را گردن ننهد و از سویی هم از مجابهه و مواجهه با درویشان سخت گریز داشت لذا در نامهای خطاب به علماء نوشت:«من متعرض خون درویشان نمیشوم.حکام خراسان تفحص نمایند.موجب شریعت مطهره نبوی علیه افضل الصلوات عمل کنند». (31)
چون نامه ابو سعید به علماء و اصل شد، گفتند شیخ خلیفه مبتدع است و قتل وی واجب، ابتدا فقیهان خواستند شیخ خلیفه را در بند آورند، اما کثرت مریدان مانع از این کار بود و از طرفی از حرکت نهضت مردم سخت در هراس بودند، پس در صدد برآمدند که کار را در خفا انجام دهند.
شبی به مسجد جامع شهر وارد شدند و خلیفه را خفه نموده و خشتی چند در زیر پای او نهادند که مردمان تصور کنند که شیخ خلیفه انتحار نموده است.
و به قول سمرقندی:«بامدادی شیخ خلیفه را در مسجد از ستونی به حلق آویخته دیدند و خشتی چند در پای ستون بر یکدیگر نهاده، چنانچه شخصی خود را به ریسمان آویخته باشد...این واقعه در 22 ربیع الاول سال 736 روی داده است». (32) ولی این سال مورد تأیید همه منابع آن دوره نیست.
مرگ شیخ خلیفه، کار را بر فقیهان درباری و عمال ایلخانان سختتر نمود.یاران وی نه دست از مبارزه کشیدند و نه انصراف حاصل نمودند. شیخ خلیفه مریدی داشت به نام شیخ حسن جوری که نام مرادش را آوازهتر نمود.
شیخ حسن جوری، عمری را در مدارس به فحص و بحث گذرانده و سبب روی آوردن او به شیخ خلیفه نویسند که یکی از مریدان خلیفه کرامات عجیب از شیخ بگفت که سخت در حسن جوری تأثیر گذاشت.لذا حسن جوری ترک درس گفته ملازم و همگام شیخ خلیفه گردید. (33) و بدین سان مریدان شیخ خلیفه از اتباع حسن جوری شدند.
شیخ حسن جوری میدانست که چون فقیهان با(*)اینکه پطروشفسکی، تبلیغ دنیا وی شیخ را تعبیر به مبارزه برای مساوات نموده است، این استدراک مؤلف با توجه به بینش فرمایشی تاریخی حاکم بر جامعه ضد انسانی شوروی چندان بعید بنظر نمیرسد.
()میر خواند و خواند میر روایت سمرقندی را تایید میکنند اما حافظ ابر و سال وفات شیخ خلیفه را 22 ربیع الاول سال 739 میداند. وی کنار نخواهند آمد به نیشابور رفت و از آنجا عازم خبوشان و ابیورد شد و مردم آن دیار را به طریقت شیخ خلیفه و مخالفت با ظلم و ستم فرا میخواند و بیشتر مردم کوهپایه و مشهد مرید وی شدند. (34) و به قول سمرقندی:«هر کس مرید او میشد نام او را ثبت کرده و میگفت حالا وقت اخفاست و میگفت آلات حرب راست کرده، موقوف به اشارت باشید». (35)
شیخ حسن جوری، در پی فرصت بود تا بتواند علیه عمال مغولان و ایلخانان قیام کند، در حقیقت مسافرت او مقاصد سیاسی در پی داشت. فقیهان خراسان این بار هم از فعالیتهای شیخ حسن جوری سخت به هراس افتاده و نامه به امیر ارغون شاه که در خراسان حکومت داشت نوشتند که:«شیخ حسن مذهب اهل تشیع و سر خروج دارد». (36)
امیر ارغون شاه که نمیخواست خطای ابو سعید ایلخان را تکرار کند نامه فقهاء را با شک و تردید نگریست و برای اینکه از نزدیک آگاهی بیشتر از حادثه به دست آورد رسولی به نام امیر محمد باسق به نیشابور فرستاد تا در این باره اطلاعات کافی بدست آورد.فرستاده امیر ارغون شاه نوشت که مردم به طاعت و عبادت روزگار میگذرانند. (37)
امیر ارغون شاه دانست که نامه فقیهان از روی غرض است، لذا دست از سر شیخ حسن جوری برداشت. (38) اما فقیهان آرام ننشسته دوباره نامهای به امیر ارغون شاه ارسال داشتند که شیخ حسن جوری مردی فتنهانگیز است و خلق را به مذهب اهل تشیع دعوت میکند وداعیه خروج دارد.
این نامه فتنهانگیزانه سبب شد که امیر ارغون شاه جانی قربانی، ابتدا حسن جوری را در بند کرده و به قلعه طاق یا طاک(تاک؟)روانه داشت، و تاریخ و زمان در بند شدن وی به احتمال قوی زودتر از اواسط سال 739 نبوده است.شیخ حسن جوری بعدها یکی از پیشتازان جنبش سربداری شد.
آغاز جنبش سربداران
مرکز نهضت سربداران دهی بود به نام «باشتین»، از دهات سبزوار که اولین برخورد مردم با عمال ایلخانان در آنجا روی داده است.
این نهضت از آن ده به سبزوار و دیگر شهرها و دهات خراسان غربی سرایت کرد.
آغاز حرکت را چنین روایت کردهاند:روزی پنج نفر ایلچی در خانه حسین حمزه و حسن حمزه از مردم قریه باشتین روانه شده و از ایشان شراب و شاهد طلبیدند و در صدد تجاوز به اهل حرمشان برآمدند که با مقاومت شدید روبرو شدند.
میزبانان گفتند دیگر فضیحت را نتوان تاب آورد و تحمل این رسوایی نداریم، بگذار سرهای ما بر دار رود، و شمشیر از نیام کشیده ایلچیها را به قتل آوردند و گفتند ما سر بداریم، سرهای ما بر دار رود بهتر است که شاهد این گونه فضیحت باشیم.
مردم باشتین که این حادثه در آنجا روی داد -به قول خوافی-از مریدان شیخ حسن جوری بودند. (39)
عبد الرزاق باشتینی و نقش وی
در باشتین مرد محتشمی بود به نام شهاب الدین فضل اللّه که سمت کدخدایی ده را داشت (40) میرسید و از سوی مادر هم به یحیی بن خالد برمکی، و او را پنج پسر بود (41) به نام امیر امین الدین، امیر عبد الرزاق، امیر وجیه الدین، امیر نصر اللّه، امیر شمس الدین. (42)
امین الدین با برادرش در دربار ابو سعید ایلخان بود و پهلوانی نامدار به نام علی خوافی (43) که ابو مسلم کنیت داشت در سرای سلطان بود.
ابو سعید به کشتیگیران عنایتی داشت روزی گفت آیا در قلمرو من کسی است که یاراری مقابله با ابو مسلم را نماید؟امین الدین گفت مرا برادری است عبد الرزاق نام که او با پهلوان مسلم مقابلت تواند کرد.پس ابو سعید رسولی در پی عبد الرزاق گسیل داشت.گویند چون عبد الرزاق به سلطانیه درآمد کمانی از طاق بازار آویزان کرده بودند و صرهای در کنار کمان، کیفیت حال پرسید، مردم در جواب گفتند این کمان را پهلوانی آویخته و سفارش نموده که هر کس آن کمان را تواند کشید صره از آن او بود.عبد الرزاق با زورمندی هر چه بیشتر آن کمان را بکشید و قدرت خویش نشان داد.
ابو سعید، چون آوازه پهلوان عبد الرزاق بشنید وی را به سرای خواست و تقاضا کرد که با ابو مسلم مقابلت کند.در میدان کشتی، عبد الرزاق بر مسلم پیروزی یافت و از آن روز، آوازه عبد الرزاق همه جا را بگرفت. *
گویند ابو سعید را از عبد الرزاق سخت خوش آمد و وی را از ملازمان خویش ساخت و پس از مدتی او را جهت تحصیل مالیات روانه کرمان کرد. (44) ابو سعید ایلخان به وی گفت که از 120 هزار دینار مالیات و خراج کرمان را 20 هزار دینار از آن خود بردار دو تتمه آن را به خزانه تسلیم نماید. (45)
گویند عبد الرزاق، خراج جمعآوری شده را بجای تسلیم به سلطانیه صرف عیش و عشرت نمود و به اندک فرصتی حتی تمام وجوه را برانداخت و تلف کرد (46) و عبد الرزاق بر این اندیشه بود که جواب بازخواست دیوان را چگونه بازدهد و در صدد بود که املاک مختصر پدری را بفروشد و مال دیوان را پس دهد.وقتی خبر مرگ ابو سعید همه جا را در گرفت سخت شادمان شد و راهی باشتین گردید. (47)
هنگامی که عبد الرزاق باشتینی سوی ده میرفت دید که مأمورین خواجه علاء الدین هندو دو نفر از روستاییان به نامهای حسین حمزه و حسن حمزه را به جهت کشتن ایلچیان که شاهد و شراب طلبیده بودند به قتل آمده بود، با خود میبردند، عبد الرزاق با مأمورین مصادف شد و از ایلچیان علت بردن روستاییان را پرسید، ایلچی گفت خواجه علاء الدین هندو دستور جلب این دو روستایی را داده است. (48)
عبد الرزاق گفت از قول من به خواجه وزیر بگویید که ایلچیان فضیحت کردند و به سزای عمل خویش رسیدند.ایلچیان چون خبر به خواجه بردند سخت در خشم شد و صد نفر سپاهی مسلح فرستاد تا آن دو روستایی را به حضور آورند.
مأمورین جهت جلب روستاییان به پهلوان عبد الرزاق مراجعت کردند، عبد الرزاق از قریه بیرون شد و با سپاهیان به نبرد پرداخت و ایلچیان فرار کرده از ده خارج شدند. (49)
روایت دولتشاه در تذکرة الشعرا و روایت عبد الرزاق سمرقندی در مطلع السعدین با روایت میر خواند در روضة الصفا و خواند میر(*)در باب کیفیت مقابله پهلوان ابو مسلم با پهلوان عبد الرزاق، مورخین سخن گونه گون نوشتهاند گروهی نوشتهاند که ابو مسلم و عبد الرزاق از آن کمان که در بازار آویخته بود کشیدند و ابو مسلم نتوانست کشید و شرمناک شد. و گروهی گویند آن دو در کشتی مقابلت کردند که پهلوان عبد الرزاق پیروز آمد.
در حبیب السیر فرق دارد.به روایت سمرقندی، شخصی غیر از عبد الرزاق باشتینی کدخدای باشتین بود که به دست عبد الرزاق به قتل آمد. *
عین روایت سمرقندی چنین است: «امیر عبد الرزاق از اکابر ولایت بیهق بود در قریه باشتین که اکثر آنجا مرید شیخ حسن بودند او را با عاملی که رئیس بود نزاع شد، رئیس به قتل آمد.امیر عبد الرزاق به فرط تهور و فتنهانگیزی ممتاز بود و به وفور تهتک و خون ریزی مستثنی. با اصحاب خود مشورت کرد چون اختیار از دست رفته بود اتفاق کردند اختیار خود از دست ندهند.» (50)
روایت دولتشاه هم به نحوی دیگر است، وی مینویسد:«در راه خبر وفات ابو سعید خان بدو [عبد الرزاق]رسید، خرم شد و پنهانی به دیه باشتین درآمد و اقربا را دریافت و آنچه شنیده بود باز گفت.اتباع و اقربای او گله کردند که خواهرزاده خواجه علاء الدین محمد فریومدی آمده و چند روز است که در این ده بیدادی و جور میکند و از ما شراب و شاهد میطلبد.عبد الرزاق گفت دنیا به هم آمده است در چنین حالی عار و ننگ روستایی بچه چرا باید کشید و هم در آن شب به سر خواهرزاده محمد وزیر رفتند او را دستگیر ساختند و به قتل رسانیدند.» (51)
بدین سان، عبد الرزاق باشتینی سوی سبزوار روان شد و آن شهر را از دست عمال خواجه علاء الدین محمد بگرفت و بر شهر مسلط گردید.
وجه تسمیه سربداران
سربداران به معنی سربداران است.به روایت اکثر مورخین، نهضتکنندگان باشتین و سبزوار بر این نظر شدند که عمال ایلخانان ستم بارهاند و جورمند، یا دفع ظلم ظالمان کنیم و یا سرهایمان بر دار بینیم.یعنی اگر در دفع ظالمان سرهایمان بر دار رود باکی نیست و بدینسان به سربدار یا به سربداران معروف شدند. (52)
باری، روستاییان مسلح چون شهامت و فراست عبد الرزاق را دیدند او را به سربداری برگزیدند و گفتند اکنون ما سر بداریم، باید تن به دشمن ندهیم و در مقابل ظالمان به مردی بمانیم.
حافظ ابرو در وجه تسمیه سربداران مینویسد:«اگر توفیق یابیم رفع ظلم ظالمان نمائیم والا سر خود را بردار خواهیم که دیگر تحمل تعدی و ظلم نداریم». (53)
به روایت عبد الرزاق سمرقندی در مطلع السعدین سربداران گفتند:«جمعی مسلط شده ظلم میکنند، اگر خدا ما را توفیق دهد دفع ظلم کنیم والا سر خود را بر دار اختیار داریم و تحمل جور و ستم نداریم، چون خود را بدین نام خوانده، لقب سربداریه شد». (54)
روایت دولتشاه کمی تفاوت دارد، او مینویسد:هنگامی که مردم باشتین خروج کردند «علی الصباح در بیرون ده باشتینداری نصب کردند و دستارها و طاقیهها بر دار کردند و تیر و سنگ بر آن میزدند و نام خود را سر بداری نهادند». (55)
روایت مورخین قرن نهم هجری به بعد هم با کمی تغییر به مثابه روایت مورخین آن عصر هست. (56) حافظ ابرو روایت دولتشاه سمرقندی را تأیید مینماید که خواجه عبد الرزاق گفت دنیا بهم آمده چرا باید اطاعت روستا زاده نماییم.در میدان باشتینداری بر پا کرده، دستاری که در سر داشت(*)اگر روایت سمرقندی در مطلع السعدین بر صحت باشد این شخص به احتمال زیاد نماینده خواجه علاء الدین محمد هندو در باشتین بوده است.
بر سر دار کرده هر کس که با او بیعت مینمود دستار خود را به علامت اطاعت به دار میبست. (57)
عبد اللطیف قزوینی در لب التواریخ قول دولتشاه را تائید کرده است:«خواجه عبد الرزاق گفت دنیا بهم آمده و در چنین وقتی حکومت روستا بچه چرا قبول باید کرد، و در شب به سر خواهرزاده علاء الدین محمد رفتند، او را به قتل آوردند، روز دیگر علی الصباح در بیرون ده باشتین داری زدند، دستارها بر آن آویختند و خود را سربدار نامیدند». (58)
و بدینگونه بود نهضت سربداران که با الهام از افکار انقلابی خاندان رسالت و نبوت صورت گرفت.سربداران، سبزوار را پایتخت انتخاب کرده و به فتح دیگر شهرها و بلاد مشغول شدند، آوازه جنبشش سربداران همه جا را گرفت.و نهضت آنان نهضتی بود علیه ستم و علیه تسلط اجانب و چه نهضت با شکوهی بود.
یادداشتها:
(1)-ابو القاسم عبد الله کاشانی، تاریخ او لجایتو، تصحیح مهین همبلی، تهران، ترجمه و نشر کتاب، 1348، ص 170. کریم الدین آق سرائی، مسامرة الاخبار و مسایرة الاخیار، چاپ عثمان توران، انکار، 1944، ص 372، شهاب الدین عبد الله حافظ ابرو، ذیل جامع التواریخ، تصحیح خانبابا بیانی، تهران، 1317، ص 69.
(2)-درباره رقابت دو وزیر ر ک:شهاب الدین عبد الله و صاف، تجربة الامصار و تزجیه الاعصار، تهران، 1338، ص 39، حافظ ابرو، ص 73 محمد بن علی شبانکاره، مجمع الانساب، کتابخانه ایا صوفیا، استانبول، ترکیه، خطی، شماره 909 کاشانی، ص 196.
(3)-حافظ ابرو، ص 78، و صاف، ج 5، ص 623.
(4)-درباره امیر چوپان و عصیان وی ر ک:النویری، نهایة الادب، استانبول، کتابخانه قوپرولو، شماره 1188، ص 404، حافظ ابرو، ذیل جامع التواریخ، ص 97.و صاف، همانجا، ص 684.
(5)-پیرامون رابطه ابو سعید با بغداد خاتون ر ک:حافظ ابرو، ص 18-117 شبانکارهای، همانجا، ص 267.
(6)-پطروشفسکی، نهضت سربداران در خراسان، ترجمه کریم کشاورز، چاپ سوم تهران، انتشارات پیام، 1341، ص 4.
(7)-عباس اقبال، تاریخ مغول، تهران، بیتا، ص 99-379.
(8)-عباس اقبال، همان اثر، ص 48-452.
(9)-ر ک:معین الدین نطنزی، منتخب التواریخ، تصحیح ژان اوین، تهران، خیام، 1336، شیرین بیانی، تاریخ آل جلایر، تهران، دانشگاه تهران، 1345.
(10)-در باب چوپانیان ر ک:بدر الدین محمود العینی، عقد الجمان فی تاریخ اهل الزمان، استانبول، ترکیه، کتابخانه با یزید، کتابخانه ولی الدین افند، شماره 2394. کریم الدین محمود اق سرائی، مسامرة الاخبار، آنکارا، 1944.ابوبکر قطبی، تاریخ شیخ اویس، 1966.این جیب، درة الاسلاک فی تاریخ دولة الاتراک، استانبول، ترکیه کتابخانه ایا صوفیا، خطی، شماره 849.ابو القاسم کاشانی، تاریخ اولجایتو با مشخصات یاد شده، شبانکارهای، همان اثر، و چند مأخذ به ترکی استانبولی:
(11)-محمود کتبی، تاریخ آل مظفر، تصحیح عبد الحسین نوائی، تهران، حسینقلی ستوده، 2 ج، تهران، دانشگاه تهران، 1345.
(12)-ر ک:کاظم روحانی، «نهضت پهلوان اسد خراسانی در کرمان»مجله وحید، سال 4، شماره مسلسل 47(آبان 1346)، ص 1001-1012.
(13)-پطروشفسکی، نهضت سربداران در خراسان، ترجمه کریم کشاورز، ص 25.
(14)-ذبیح الله صفا، تاریخ ادبیات ایران، ج 3، تهران، ابن سینا، 1341، ص 125.
(16)-منوچهر مرتضوی، مسائل عصر ایلخانان، تبریز، انتشارات دانشگاه، بهمن 1358، ص 312 به بعد.
(17)-عبد الحسین زرین کوب، ارزش میراث صوفیه، تهران 1343، انتشارات آریا.
(18)-این معمار حنبلی، کتاب الفتوه، تصحیح مصطفی جواد، بغداد 1958، ص 30، مقایسه شود با ابو العلاء عفیفی، الملامتیه و الصوفیه و اهل الفتوة، قاهره، 1346، ص 28-42.
(19)-شمس الدین محمود آملی، نفائس الفنون و عرایس العیون، اسلامیه تهران، 1376، ج 2، ص 111و 112.
(20)-ابن معمار حنبلی، همانجا، ص 30 و نگاه کنید به:نشأة جغتای:سازمان اخوت، آنکارا 1974 ص 4 و 5.و مقایسه کنید با:مولانا سید حسین بن ناصری بای بوردی:فتوت نامه، کتابخانه قوپرلو، خطی، استانبول، ورق 90 ب و 90 الف، فتوت نامه، کتابخانه با یزید استانبول ترکیه، خطی، شماره 5481 ورق 40 الف و ب.
(21 و 22)-ر ک:کاظم روحانی، نهضت پهلوان اسد خراسانی-مجله وحید، شماره یاد شده.
و نگاه کنید به:ابن بطوطه، سفرنامه، ترجمه به ترکی عثمانی توسط محمد شریف، استانبول 1333 ق، ج 1، ص 312 و ترجمه فارسی آن توسط محمد علی موحد.
(24)-ر ک:دولتشاه سمرقندی، تذکرة الشعرا.
(25)-کمال الدین عبد الرزاق سمرقندی، مطلع السعدین و مجمع بحرین به اهتمام عبد الحسین نوائی، تهران، کتابخانه طهوری، 1353، ص 144.
(26)-میر خواند، روضة الصفا، بمبئی، 1207، ص 79-180.
(27)-سمرقندی، ص 45، میر خواند ص 79-180.
(28)-میر خواند، ص 183، خواند میر، حبیب السیر، ج 3، تهران، انتشارات خیام، 1332، ص 359.
(29)-پطروشفسکی، ص 30.
(30)-حافظ ابرو، زبدة التواریخ، کتابخانه ملک، خطی، شماره 2032.
(31)-حافظ ابرو، همان اثر، سمرقندی، میر خواند و خواند میر، به نامه ابو سعید صراحت دارند.
(32 و 33 و 34)-سمرقندی، ص 145 و 146
(35)-سمرقندی، ص 146، میر خواند، همان اثر، ص 193، خواند میر، همان اثر، ص 359.
(36)-میر خواند، ص 193، خواند میر، ص 395.
(37 و 38)-خواند میر، همانجا.
(39)-فصیحی خوافی، مجمل، تصحیح محمود فرخ، 1339، ص 48-50.(مأخذ فصیحی، میر خواند و خواند میر از کتاب مفقود الاثر تاریخ سر بداریه است لذا واقعه باشتین را هر سه به یک تعبیر آوردهاند).
(40)-این نکته را خواند میر آورده و میر خواند، ص 179.
(41)-فصیحی، سمرقندی، خواند میر، میر خواند، پنج پسر نوشتهاند. اما دولتشاه نویسد:او را 3 پسر بوده مهین:عبد الرزاق، کهین: وجیه الدین مسعود و شمس الدین.
(42)-خواند میر، ص 396.
(43)-میر خواند نام این پهلوان را ابو مسلم علی سرخ، آورده است.
(44 و 45 و 46)-دولتشاه، ص 277 و 278.
(47)-همان اثر، همانجا، میر خواند، خواند میر و فصیحی این نکته را به اختصار آوردهاند فصیحی نویسد:«وقتی که ابو سعید نماند، عبد الرزاق باشتینی آمد»ص 51.
(48 و 49)-میر خواند، ص 179.
(50)-سمرقندی، ص 147 حافظ ابرو هم روایتی مانند روایت سمرقندی آورده است.
(51)-دولتشاه، ص 287.فصیحی در مجمل در این باره مطلبی ندارد.
(52)-ظهیر الدین مرعشی، در ذکر واقعه امیر مسعود سر بدال(سر بدار) ص 102.
(53)-حافظ ابرو.
(54)-سمرقندی، ص 147.
(55)-دولتشاه، ص 278، مقایسه شود با معین الدین اسفزاری در روضات جنات.
(56)-مثلا نگاه کنید:ملا احمد تتوی، تاریخ الفی، خطی، کتابخانه مجلس، شماره 5718.
(57)-زبدة التواریخ، نسخه عکسی کتابخانه مرکزی دانشگاه، تهران، شماره 2946.
(58)-یحیی بن عبد اللطیف قزوینی، لب التواریخ، تصحیح جلال الدین طهرانی، تهران، مؤسسه خاور 1314، ص 178.