اجتهاد و مسأله شناخت
آرشیو
چکیده
متن
معرفتشناسی مجموعی علوم
در گفتار گذشته از شناختشناسی ماهوی سخن آمد و در خلال آن به جنبههای وجودی معرفت نیز اشاره رفت.حاصل گفتار پیش این شد:عقل بشری یا هر عقل مماثل آن دارای نیروی معرفتی شگرفی است به مثابهای که میتواند همچنانکه سایر اشیاء را موضوعشناسایی قرار داده و به معرفت آن نائل شود و در سایه چنین توان است که معرفتشناسی پیشین امکان میپذیرد، بیآنکه هیچ گونه تهافت و اشکال منطقی پدید آید.
تفسیر این توان معرفتی در پرتو امکان تبدیل علم حضوری به حصولی انجام میپذیرد، ولی در امکان این تبدیل، حداقل دو نظریه هست:یکی نظریه اینجانب در چگونگی پیدایش علم حصولی است.دیگری نظریه رایج حکمای ما میباشد بویژه با دیدگاه خاص علامه طباطبائی.
خاصه اصلی شناخت بر طبق بحث قبل همان کشف واقع و تطابق با نفس الامر است، این خاصه در عین اینکه برهانی است و با مقدمات دستگاه عمومی شناخت است، در همان هنگام که عقل از اشیاء به خود بازگشته و به جای اشیاء شناخت آنها را مورد مطالعه قرار میدهد، باز با ابزار و عناصر شناخت و بوسیله خود شناخت در صدد شناسایی شناخت بر میآید.
این بحث که بر جنبههای مختلف اشتمال دارد، از جنبهای همان بحث وجود ذهنی در فلسفه اولی میباشد.در مبحث وجود ذهنی بنابر نظریه مشهور فلاسفه، دو قضیه بررسی و تحقیق میگردد:
اول-قضیه اثبات وجود ذهنی، در برابر فرضیه اضافه یا تعلق که وجود ذهنی را نفی میکند.
دوم-قضیه اثبات عینیت و اینهمانی ماهوی وجود ذهنی با اشیاء خارجی، در برابر فرضیه اشباح و حکایات.
این قضیه چیزی جز کاشفیت صور ذهنی از حقایق خارجی یا واقعی نیست و کاشفیت صور ذهنی نیز همان خاصه کشف و تطابق معرفت نسبت به واقع است.بررسی پیرامون این خاصه عمدهترین مباحث شناخت و وجود ذهنی میباشد که باید از سه جنبه منطقی و فلسفی و معرفتشناسی به بحث و تحقیق گرفته شود، و در جنبه معرفتشناسی نیز باید زمینه روانشناسانه و در زمینه ماهوی و وجودی شناخت ملحوظ گردد تا حل مسأله معرفت به یک سامان منطقی و معرفتی و تهی از تناقض و دور و ابهام و ذهنیت منجر شود.
در مبحث کنونی با توجه به بحثهایی که در مقاله قبلی آمد بحث را با معرفتشناسی مجموعی علوم آغاز میکنیم و آنگاه بحث اصلی گفتار را که به معرفت دینی و اجتهاد اختصاص دارد پی میگیریم.
شرحی از معرفتشناسی مجموعی علوم
این رشته از دانش، یک رشته استقرائی و تفسیری است و بجای نظارت بر ماهیت یا وجود معرفت و تحقیق درباره آن، علوم بشری را در طول تاریخ مطالعه و تفسیر میکند.
از اینرو دانشها که هر یک در جای خویش نظامی از معرفت را درباره اشیاء ترتیب میدادند، اینک خود به جای پدیدهها و اشیاء به موضوعات شناخت، تبدیل شدهاند.علوم، در واقع به اشیاء ناظرند و این رشته معرفتی به علوم.
غایت شناخت علوم
هدفی که در این گونه معرفت، پیگیری میشود به شرح ذیل قابل گزارش است:1-اطلاع بر عناصر مشترک علوم که از رهگذر آنها همه علوم به بنیادی متحد و یگانه ارتباط مییابند و تفرقه و نابسامانی منطقی و معرفتی میدان دانش از بین میرود.
2-آگاهی بر روشهای عام و مشترک در زمینههای گوناگون شناخت، این روشهای عام، اندیشه را بر گذر از حجب و ظلمات جزئیات انفصالات و بر بخشیدن سامانی واحد و نظمی متحد و حیقیقی به کل علم توانا میسازد.
همه علوم با همه تمایزها از لحاظ روشهای عام با هم مرتبطند، این روشها عبارت میباشند از سه روش تعقلی و استقرایی و نقلی یا روایی.علاوه بر اینها چنانکه در گفتار قبل گذشت تمام علوم در صور استدلال منطقی اشتراک دارند.این صور را ما بعنوان عناصر صوری و قبلی شناخت عرضه داشتیم.صور استدلال بصور کلی عبارتند از صور قیاسی چه در هیئت حملی و چه در هیئت شرطی و نیز چه در صورت اقترانی و چه در صورت استثنایی.
قیاس بدانگونه که قبلا گفتیم یک روش نیست و خاصیت متد یا طریقه را ندارد و اینکه مشهور است:در برابر روش استقرائی و نقلی روش قیاسی میباشد، صحیح به نظر نمیرسد، زیرا آنچه در کنار استقراء و نقل بعنوان یک روش قرار دارد، روش تعقلی است.ولی قیاس یک روش نیست، بلکه صورت پیشین و لازم و کافی هر گونه استدلال است که نه ابطال و نفی میپذیرد و نه میتوان آن را کنار گذارد و از صورت دیگری استفاده کرد.صورت دیگری جز صورت استدلال قیاسی وجود ندارد، خواه در متافیزیک باشد، خواه در دانش تجربی و خواه در سایر زمینههای فکری.
3-آشنایی با صفات مشترک معرفتهای حصولی، مانند تصوری و تصدیقی، بدیهی واکتسابی، تام و ناقص.
4-شناخت صور منطقی و متقدم همه دانشها.
5-معرفت وجوه تمایز علوم در عین وجوه اشتراک وجهات اتفاقی که دارند.
6-شناسایی روابط منطقی و علمی و معرفتی علوم.
7-تفکیک این روابط از ارتباطهای اتفاقی روانشناسانه که مبنای تحقیقی ندارند.
8-تعیین حدود تأثیرهای متقابل معرفتها در هم و تشخیص تأثیرهای روا و مورد قبول از تأثیرهای ناروا که پژوهشگر باید به نیروی منطق و اندیشه تحقیقی محض خود را از میدان آنها دور نگهدارد.این کار در حقیقت به منزله نتیجه کارهای تحقیقی یاد شده در فوق است و اندیشه با انجام آن میتواند به تحصیل دانشی معقول و پیراسته از تأثیرات غیرعلمی امید بندد.
برای توضیح این فعالیت پژوهشی اخیر در مورد تأثیرات متقابل شناختها باید گفت:فرق است میان تأثیراتی که در بین علوم هست، با تاثیراتی که باید باشد.هر تأثیر موجودی نمیتواند درست باشد.هر تأثیر موجودی نمیتواند درست باشد، پس برخی از تأثیرات متقابل دانشها درست نیستند، بدین جهت ضرورت دارد و در برابر تأثیرهای نادرست ایستاد و علم را از غبار آنها شست.
9-مطالعه تغییرات جمعی علوم و تحقیق در مبانی و علل آنها، بدون داوری در آن منطقه.
10-تفکیک جهات متغیر و متحول هویت مجموعی علوم از جهات ثابت و اساسی آنها.
اقسام معرفتشناسی مجموعی
این رشته از دانش، یا همه علوم را در منطقه خود قرار میدهد، یا تنها به چند علم اکتفاء میکند، در صورت دوم موسوم است به معرفتشناسی جزئی و در صورت اول موسوم است به معرفتشناسی کلی.
و در هر دو صورت این گونه معرفت عبارت از فلسفه بعرفتشناسانه علم میباشد که به لحاظ جستاری که در علوم و مقومات و عناصر و مختصات و طرق و روابط و تحولات آنها دارد، علمی است استقرایی، و به لحاظ اتکاء بر مبادی منطقی و فلسفی و بر اصول تحلیل و ترکیب، علمی است برخوردار از جنبه تعقلی و اصل موضوعی و از آن جهت که موضوعش عبارت است از دانشها نه دانستهها و هم از آن جهت که با مبادی معرفتشناسی ماهوی و وجودی و با طرق معرفتی در پی مطالعه هویت مجموعی علوم بر میآید، علمی است معرفتشناس.و از این نظر در زمره معرفتهای ناظر بحساب میآید.گر چه خود آن به دلیل اینکه علمی از علوم است با همان عناصر و خواص قابلیت منظور بودن را نیز دارد.علمهای ناظر تا آنجا که مربوط به نظارت است واقعیت علمهای منظور را منعکس میکنند، بیآنکه درگیر منطقه داخلی آنها شوند و از احکام آن منطقه اثر پذیرند.
از باب نمونه معرفتشناسی علم اخلاق در صددد گزارش و تفسی معرفتی آن علم میباشد، اما هرگز حکمی اخلاقی صادر نمیکند، صدور چنین حکمی بر عهده علم اخلاق است، نه بر عهده شناختشناسی آن.بنابراین دانشهای نظارتکننده فقط گزارشگر و مفسر دانشهای منظورند و از جنبه نظارت با دانشهای منظور دارای حکم مشترک نیستند، اما همین علوم ناظر از آنرو که مانند علوم منظور در مجموعه دانش قرار دارند با علوم منظور میتوانند احکام مشترک داشته باشند.اساسا چنانکه در مقال قبل گذشت همه معرفتها از حیث معرفت بودن از احکام و عناصر و مبانی مشترکی برخوردارند و در عین حال هر کدام ویژگیهایی نیز دارند که موجب تنوع و گوناگونی آنها میشوند.
اکنون با تفکیک احکام نظارتی شناخت از احکام ذاتی آن، سراغ بحث دیگر میرویم که شعاع میدان شناختشناسی مجموعی را بررسی میکند.
حدود احکام شناختشناسی مجموعی علوم
شعاع این احکام، در داخل منطقه علومی است که مورد ملاحظه قرار گرفتهاند و چون این علم فقط وضعیت گذشته و حال علوم را بررسی میکند و در این بررسی از حوزه استقراء فراتر نمیرود و همه تحلیلها و ترکیبها و تفسیرهایش فقط در شعاع همین میدان است، پس نمیتواند دست به صدور حکمی فراتر از حدود استقراء برد.
تنها کار ممکن برای آن انجام تعمیمات استقرائی است آنهم تا جایی که مجوز علمی یا منطقی داشته باشد.
بنابراین، معرفتشناسی علوم، نمیتواند موقعیت ذاتی علوم را از جنبه ماهوی یا وجود مشخص کند، آنچه مقدورش میباشد جز تشریح هویت جمعی علوم در گذشته و حال و در یک آینده مرتبط با استقراء نیست.
حال با گزارشی که از حدود احکام معرفتشناسی علوم به اختصار عرضه شد، نوبت به ارائه کلیاتی از احکام آن میرسد.
احکام شناختشناسی علوم، به شرح ذیل است:
1-علوم دارای هویت فردی و جمعیاند، از حیث فردیت به عدد اذهان و موضوعات تکثر مییابند، و از حیث جمعیت، یک هویت تاریخی و مرتبط و مجموعی و متحد را تشکیل میدهند که همچون رودی خروشان، بستر پیچ در پیچ روزگاران و اذهان را در مینوردد.
2-هویت جمعی علوم با وصف سیلانی که در بستر ایام و افکار دارد همه گذشتهاش را در همه مقطعها و اکنونها در خودر دارد و با تمامی گذشته و اکنونش بسوی آینده پیش میتازد.
3-آحاد و اجزاء هویت جمعی علوم در یکدیگر تأثیرات متقابل صحیح و ناصحیح دارند که تشخیص و تفکیک آنها از یکدیگر و نیز تجرید اندیشه از تأثیرات ناصحیح بر ذمه معرفتهای دیگر جز شناختشناسی علوم است.
4-اعضاء مجموعه شناختها با هم دارای روابط منطقی و علمی و معرفتیاند، روابط روانشناسانه، گرچه در تشکیل هویت جمعی آنها سهیمند، اما ارزش تحقیقی ندارند و در مقام پژوهش یا استنباط باید ذهن را از تأثیر آنها تا حد ممکن کنار نگهداشت.
5-دگرگونیهای علوم بر دو گونهاند که با این وصف مانعة الجمع نیستند:
الف-دگرگونی حذف و خطا و ابطال و تصحیح این دگرگونی به ملاحظه تبدیل قوه به فعل و افزایش کمی در کیفی علم و معلوم نوعی تکامل است و در گونه دوم نیز مندرج میشود.
ب-دگرگونی استکمالی که شامل افزایشهای کمی، ماهوی و وجود میباشد.
6-هویت جمعی دانشها با همه دگرگونیهایش دارای عناصر و صور و طرق ثابت و مطابق با واقع است، این امور ثابت و مطابق واقع، همان بنیاد دانش و مبنای همه کشفیات و تحقیقات علمند.
7-هویت جمعی علوم بر پایه عناصر و صور و طرق ثابت و مطابق با واقع و براساس دستگاه نگرش و علم حضوری یک هویت اکتشافی است که نسبت به مطلق واقع از خصلت تطابق برخوردار میباشد.
قضایای شناخت جمعی علوم
در پرتو گفتاری که در تبیین حدود معرفت جمعی علوم ارائه شد و در شعاع احکام یاد شده از این معرفت جمعی، چند قضیه عمده به ثبوت میرسد که اشکالات مهمی را به شرحی که میآید بر طرف میسازند، چند قضیه مذکور اختصارا به گزارش ذیلند:
1-معرفتشناسی جمعی علوم نمیتواند حکمی فراتر از منطقه علوم مورد بررسی خود صادر کند، مگر در حد تعمیمهای استقرائی مجاز. بنابراین صدور احکامی که خود این معرفتشناسی را نقض میکند، و یا موجب اشکال علمی به معنی اعم میباشد، جایز نیست.
2-به مثابه تابعی از قضیه اول، قضیه دوم عبارت میشود از اینکه:«حکم به ثبات مطلق یا تغییر مطلق، حکمی است غیر صحیح».زیرا:
اولا-تغییرات موجود و نیز برهان فلسفی ثبات مطلق را در حوزه علم حصولی حادث و متناعی نفی میکند.
ثانیا-ثبات عناصر و صور و طرق مشترک و نیز برهان فلسفی تغییر مطلق را منتفی میسازد و نتیجه این دو مطلب عبارت میشود از تغییرات محدود در بخشی از حوزه علم و ثبات محدود و در عین حال غیرنسبی در بخشی دیگر از حوزه علم.
و ثالثا:تغییر مطلق خود علم ناظر را که حکم به تغییر میدهد شامل میشود و این عبارت است از نقض حکم به تغییر، چون تغییر علم ناظر مساوی است با تغییر حکم آن به تغییر، و تغیر حکم به تغییر مساوی است با انتفای آن حکم، زیرا بر طبق یک قانون فلسفه اولی هر دگرگونی و تغیری عبارت میباشد از گونهای انعدام، حتی در تغیرات تحولی و استکمالی نیز تا نوعی انعدام نباشد عنوان تحول و استکمال صدق پیدا نمیکند و همین قانون یکی از دلایل سلب اشتداد و تشکیک خاص از ماهیت بشمار میرود.
پاسخ به یک اشکال
در اینجا بسا بر این مطلب چنین اشکال شود:علم ناظر، گرچه نمیتواند منطقا حکم به تغییر مطلق دهد، اما میتواند از راه تعمیم استقرائات خود در علوم مختلف به این نتیجه دست یابد، بیآنکه نیاز به کاربرد قضایای منطقی و متافیزیکی داشته باشد.
پاسخ این است:چنانکه قبلا گذشت تعمیمهای استقرائی فقط تا آنجا مجاز است که موجب تناقض یا نفی یک قانون علمی به معنی اعم نشود، از اینرو در مورد کنونی تعمیم استقرائی تغییر علوم به مقداری که خود حکم به تغییر را نیز در بر گیرد یک تصمیم غیرمجاز است.
حال با نظر به محتوای دو قضیه یاد شده به دقت واضح میشود که قضیهای از این قبیل:«فهم ما از همه چیز در تغییر و سیلان است»یا.«فهم ما از همه چیز در تکامل است»اگر کلیت آن منطقی و قضیه نیز قضیه حقیقیه باشد، قضیهای غیرصحیح میباشد، چون معنایش این است که حتی فهم ما از اینکه فهم ما از همه چیز در تغییر یا تکامل است در تغییر یا تکامل است.
به سخن دیگر معنایش این است که حتی فهم ما از قضیه مزبور نیز در تغییر است و تغییر فهم از آن مساوی است با تغییر آن، زیرا تغییر فهم یک قضیه معنایی جز تغییر آن قضیه ندارد، مثلا ما از قضیه«4 22»تغییر کند خود آن قضیه نیز تغییر میکند و تغییر آن مساوی است با اینکه دو ضرب در دو مساوی چهار نباشد.چه تغییر به مفهوم تغییر ساده باشد و چه به مفهوم تغییر تکاملی، مگر در صورتی که مراد از تکامل وضوح بیشتر باشد که البته بیاشکال است ولی در آن صورت دیگر تکامل فهم به دقت به معنای تغییر فهم نیست.
برای ایضاح دقیق این مسأله هر چند بطور موجز اقسام تغییر مطلق فهم به شرح ذیل، بررسی و نقد میشود:
نقد فرضیه تغییر مطلق فهم
الف-چنین در نظر میگیریم که این قضیه «فهم ما از همه چیز در تغییر است»شامل خود نیست، پس حداقل خود قضیه مذکور ثابت است، بنابراین قضیه یاد شده قضیه حقیقه در صورت یک موجبه کلیه نمیباشد، و اگر چنین نباشد لزوما از نظرگاه منطقی در حکم موجبه جزییه است و و البته معلوم است که تغییر اشیاء و از آن جمله تغییر فهم ما از اشیاء به نحو موجبه جزئیه است.
معنای موجبه جزئیه تعبیر این میشود که برخی اشیاء و برخی فهما در تغییرند، حال چه در سطح بسیار گسترده و تعمیم یافته یا در سطحی فروتر.
ب-منظور میکنیم که قضیه«فهم ما از همه چیز در تغییر است»به این معنا است که«فهم ما از همه چیز در حال افزایش کمی است»، پس مفهوم تغییر در فرض کنونی عبارت میشود از تغییر کمی به معنی افزایش مقدار فهم و علم ما که مساوی است با افزایش معلومات و مفهومات، بیآنکه با افزوده شدن دانستههای جدید دانستههای قبلی به نوعی از میان بروند.
چنین تغییری که صرفا افزایش کمی معلومات را ملحوظ میدارد، به نحو قضیه مهملهای که در حکم جزئیه است درست است، نه به نحو قضیه کلیه حقیقیه، زیرا:
اولا-به دلیل لزوم تحصیل حاصل، خود فهم از این قضیه را در بر نمیگیرد.توضیح اینکه اگر فهم مذکور را نیز شامل شود نتیجه میدهد که فهم ما از قضیه«فهم ما در افزایش کمی است» میتواند افزایش کمی پیدا کند، و این افزایش افاده میکند که حداقل یک عدد فهم دیگر از همین قضیه خواهیم داشت.
اینک گوییم آن فهم دیگر یا عین همین فهم است، پس محذور تحصیل حاصل در ادراک پیش میآید و اگر غیر از این فهم باشد، در آن صورت افزایش این فهم نمیباشد، مگر اینکه مقصود از افزایش فهم، افزایش منطقه معلوماتش باشد، بدینگونه که اگر عدد معلومات ما بیشتر شود قهرا علم ما هم بیشتر میشود، پس فهم ما از افزایش کمی علم و معلومات نیز فزونی مییابد، زیرا نسبت به هر معلوم و علم جدید یک قضیه نو پدید میآید و دائره قضیهای که متعلق فهم اصلی است گستردهتر میشود.
بنابراین میتوان گفت:فهم این قضیه که «فهم ما از اشیاء در افزایش کمی است»در حال افزایش کمی است، زیرا همیشه معلومات تازهای در محدوده فهم قرار میگیرند که به حساب آنها بر مقدار فهم افزوده میشود و طبعا قضیه«فهم ما از اشیاء در افزایش است»به راستی تحقق مییابد و چون این قضیه، مفهوم اصلی و مفروض است، پس به تبع ازدیاد آن مفهوم، فهم نیز افزایش پیدا میکند.
ثانیا-معلوماتی را که منطقا یا برهانا منحصر در عددی معین میباشند، در بر نمیگیرد، مانند: 1-اصل عدم تناقض که دو طرف بیشتر ندارد.
2-اصل تقسیم به وجوب ذاتی و امکان ذاتی و امتناع ذاتی که منفصله حقیقیه فراهم آمده از سه طرف است، در نظر نگارنده.
3-اصل تقسیم به جهات ذاتی و غیری و قیاسی قضایا و اشیاء که برهانا فقط هشت طرف دارد گرچه به ملاحظه طبع احتمالی تقسیم دارای نه طرف است.
4-صور منطقی قضایا و استدلالات.
5-روشهای اصلی تحقیق.
...و جز اینها از معلوماتی که از جنبه کمی افزایش ناپذیرند.
ج-چنین ملحوظ میشود که قضیه«فهم ما از اشیاء در تکامل است»قضیهای کلی و حقیقی است و فهم ما از خود این قضیه را نیز فرا میگیرد، پس هم فهم ما از اشیاء در تکامل است و هم فهم ما از این فهم، حال در این ملاحظه چند احتمال داریم:
احتمال اول-تکامل به معنای اشتداد وجودی است، بنابر این قضیه فوق میگوید هم فهم اشیاء درجات وجودی دارد و هم فهمی که از آن فهم داریم.
اگر تکامل به معنای اشتداد وجودی باشد بیآنکه این اشتداد به مفهوم محض سرایت ذاتی داده شود اشکالی پدید نمیآید، چون در این صورت تکامل وجودی فهم خطی جدا از مفاهیم و معانی فهم دارد.فهم بیآنکه خللی منطقی در تصورات و تصدیقاتش رخ دهد در خط اشتداد وجودی تکامل مییابد و همه مفاهیم و قضایای آن در تمامی مسیر تکامل از تغییر مصون میمانند، چنین تکاملی علاوه بر اینکه به دور از اشکال منطقی است، از دیدگاه تعقلی و فلسفی قابل اثبات میباشد، چون بر طبق نظریه اصالت وجود دو قانون تشکیک مراتبی و اشتداد وجودی به عنوان دو تابع اصالت وجود قابل اکتشافند.
در این دو قانون، موضوع بالذات تشکیک و اشتداد خود وجود دارد و ماهیت و مفهوم یکسره برکنارند.مفهوم، بطور کلی چه ماهوی و چه غیر ماهوی از پذیرش تشکیک و اشتداد امتناع دارد.با این وصف، فهم انسان مانند خود انسان، هماره در استکمال است، بلکه کل ساختار انسانی در انگیزش و نگرش و فهم، پیوسته در عین ثبات روی به تحول دارد و حس و حاس و محسوس و علم و عالم و معلوم از نقطه ماده نخست تا درجه عقل اول به نظر حکمای قائل به تحول جوهری-که در رأس آنها در دوران اخیر صدر المتألهین شیرازی است-همی در پیشروی و تکاملند.و از نظر این جانب این تحول جوهری از ماده تا فراتر از عقل اول نیز ممکن میباشد و مرزی برای اشتداد وجودی و استکمال ذاتی نیست. * زیرا در آن سوی عقل اول در صعود وجودی و عروج تحلیلی، ممکناتی نزدیکتر و کاملتر از ان امکان ذاتی و وقوعی دارند.
احتمال دوم-تکامل به معنای ماهوی و(*)این مسأله مبتنی بر نظریه نگارنده در صادر اول و مراتب فوق عقل اول است.نظریه مذکور بسیاری از اصول مسلمه را دگرگون ساخته و طیفی از قضایای جدید و ناقض مشهورات بوجود میآورد، فی المثل بر طبق آن دیگر فعلیت عقول اولیه و انوار قواهر یک فعلیت تام و مشتمل بر نقیض همه قوهها نیست و اساسا در محدوده امکان هرگز چنین فعلیتی تحققپذیر نمیباشد، مشکلاتی از این نظریه نیز در رابطه با قواعد یا مشهوراتی از فلسفه اولی پدید میآید که در مبحث مخصوص به آن بخواست خدا مورد تفسیر و نقد قرار خواهند گرفت.
مفهومی مقصود است، چنین تکاملی همان اشتداد و تشکیک مفاهیم است که به دلیل تلازمش با تجویز سلب شئ از خود محال میباشد، ولی حتی بر فرض تشکیک و اشتداد مفاهیم باز میتوان بر اساس وجه ثابت در تشکیکات خاصی، محتوای منطقی مفاهیم را دستنخورده نگهداشت، زیرا در همه اشتدادهای تشکیکی یک وجه ثابت و مشترک هست که تا واپسین مراتب، اتحاد خود را با جهات تمایز حفظ میکند.
لازم به ذکر است که تکامل ماهوی، دارای معنای دیگری است که بعنوان احتمال چهارم میآید.
احتمال سوم-مراد از تکامل، وضوح بیشتر فهم است، این احتمال هیچ اشکالی منطقی یا علمی ندارد، چون وضوح فهم چیزی جز آشکاری آن نیست، چیزی بواسطه وضوح بر فهم افزوده نگشته و چیزی هم از آن کاسته نمیشود، فهم با تمامی محتوایش بیهیچ دگرگونی میتواند واضح و واضحتر شود.
احتمال چهارم-منظور از تکامل ماهوی و مفهومی، افزایش علم نسبت به جنبههای مختلف یک شئ است.شرح این نوع از تکامل به گزارش ذیل عرضه میشود:
هر چیز به عنوان یک معلوم دارای جهات متعدد و مختلفی است، هر اندازه نسبت به یک چیز بر جهات بیشتر آگاه شویم، به همان نسبت علم ما به آن چیز بیشتر شده و ماهیت معلوم به لحاظ معلومیت کاملتر میگردد، جهات معرف اشیاء عبارتند از اجناس، عناصر، فصول، ذاتیات، لوازم عامه، مختصات و عوارض.
فی المثل درباره انسان-که به حیوان ناطق تعریف گشته-هر قدر اجناس و فصول جدید کشف شود، ماهیت علمی آن کاملتر شده و فهم ما از آن فزونی میگیرد، اگر در سلسله اجناس علاوه بر حیوان، نامی، معدن، عنصر، قابل ابعاد و جوهر جنس دیگری معلوم گردد، به اندازه همان جنس، بر کمال ماهوی معلوم ما افزوده میشود.و نیز اگر در سلسله فصول علاوه بر ناطق و فصول قبلی فصلهای دیگری مثل:شهود، فناء، بقاء بعد الفناء و سائر فصول * اسمایی کشف شود، علم ما به انسان بیشتر شده و در معلومیت ماهیت انسانی تکامل رخ میدهد.
در سایر موارد متافیزیکی و تجربی و عقلایی نیز چنین تکاملی، امکان تصویر و تحقیق دارد.
تکامل به این معنا که از سایر معانی یکسره تفکیک شده، هم در علم و معلوم امکان دارد و هم در ماهیات واقعی.
به دیگر سخن، بدانگونه که در روند انکشاف جهات عام و خاص و ذاتی و عرضی مفهومی که از یک چیز داشتهایم کمال مییابد و فهم ما هم که از جنبهای عین مفهوم است روی به فزونی و کمال میرود، به همین منوال ماهیت واقعی یک پدیده(*)انسان به مثابه موجودی که نسبت به همه کمالات امکانی دارای قابلیت و امکانهای متعاقب استعدادی یا وقوعی است به تناسب ترتب و تعاقب امکانات در جهت طولی میتواند دارای فصلها و ذاتیات مخصصه به نحو ترتب و تعاقب شود، هر فصل جدیدی در این جریان استکمالی جایگزین همه فصول قبلی و حاوی همه آنها هم بطور احاطی و هم بطور سریانی میباشد و انسان نبی(ص)یا وصی(ع)در فوق حوزه فصول مترتب انسان عادی از فصلهای متلاحق اسمایی برخوردار میشود و باز انسان ختمی نبوی(ص)و ولوی(ع) در فراتر از این به فصول جمعی و مقامات ختمی و حیثیات اطلاقی امکانی به نحو ترتب متحقق میشود و به حول و قوه خدا و به مشیت خاصه الهیه ابدا از سویی رجوعات تکمیلی احاطی یا تقییدی دارد و از سویی هماره در عروجات فوق تحلیلی و در انجذابات فوق تمکینی میباشد و بر مراتب نفس الامر امکانی به نحو انسلاک و تفالی گذر میکند.
نیز میتواند با قطع نظر از فعالیت علمی ما، در راه استکمال قرار گیرد و در متن واقع بر فصول و ذاتیات و مختصات و عرضیاتش افزوده شده و از حیث ذات و ماهیت ذاتی و عرضی خود کاملتر گردد.
چنین تکاملی در علم و معلوم و در ذوات ماهوی اشیاء در متن واقع، هم منطقی است هم موافق اصول و قواعد و هم محقق.
ساختار تدریجی علم وبشری پیوسته علما و معلوما روی به کمال دارد و قوههای خویش را کمکم به فعلیتهای نوین تبدیل میکند، و این علاوه بر تحول و استکمالهای ممکن دیگری است که از سایر جنبهها دارد.ماهیات اشیاء نیز در شبکه جایگاهی و مجاری طولی حرکات و متحرکات هماره در تکامل ذاتی و استکمال ماهوی جوهری و عرضی میباشند که این استکمالها به نظر قاصر من حد وقفه ندارد، چنانکه مرز امکان نیز محدود به حدود عقل اول نیست، در مافوق عقل اول تا واجب بینهایت درجات امکانی محقق است.
از اینرو استکمالها در لایزال دهری در ابدالاباد سلاسل طولی به طور سرمدی بالعرض در استمرار و تجدد میباشند و از حدود و ثغور عقل اول بسوی ممکنات مرتبی دیگر فراتر رفته و در مراتب و درجات بالقوه غیرمتناهی امکانی مادون ربته وجوبی پیشتاز میشوند.حقیقت ختمی محمدی(ص)و حقایق ختمیه امیر المؤمنین(ع)و سائر ائمه معصومین تا امام دوازدهم(ع)حقایقی هستند که مقامات عروجی ذوات مطهرشان از عقل اول ملائکه مهیمین گذشته و مرزهای وقفه را به قوت جذبات حقانی و سطوت جهات و حثیات شعشعانی در هم شکستهاند.
عقل اول * در این نظریه نزدیکترین ممکنات به واجب الوجود نیست و ممکناتی نزدیکتر از عقل اول به قرب ربوبی وجود دارند، و با این وصف ازلا و ابدا فاصله بین اول صوادر و اقرب ممکنات با واجب فاصلهای غیرمتناهی است و ممکن حتی حقیقت ختمیه هر قدر هم که استکمال و تقرب یابد باز تا واجب بینهایت فاصله دارد و بین او و واجب به مقدار غیرمتناهی درجات امکانی متصور متحقق میباشد.
حدود منطقه تکامل مفهومی و ماهوی
تکامل به معنی چهارم که به نحو یاد شده تفسیر گردید، از دید فنی ملحق به تشکیک عامی است و چون با توجه به اصالت وجود همه نعوت و احکام ثبوتی ماهیات بگونه بالعرض برای آنها ثابتند، اشتداد و تکامل ماهیات نیز به نحو تشکیک عامی از اشتداد ذاتی و تشکیک خاصی وجود بالتبع و بالعرض ناشی میشود و این اضافه بر تشکیک خاصی بالعرض ماهیات و مفاهیم میباشد که از اتحادشان با مراتب وجودی نشأت میگیرد.
اکنون با ایضاح فوق از تکامل مفهومی و(*)بر طبق این نظریه صادر اول یک موجود منفرد بعنوان عقل اول نیست بلکه عبارت است از عالم عقلی که دارای دو جهت نزولی و عروجی میباشد:در جهت نزولی، سلسله عقول متنازله تا عقول متصل به نفوس ادامه دارد.و در جهت عروجی، سلسله عقولی، صعودی و متلاحق تدریجی بدون نهایتی بالفعل ابدا در ازدیاد و امتداد است و علاوه بر این صاعدات برخاسته از اعماق ماده از طریق موجودیتهای جمعی انسانی سلسلهای همطراز سلاسل عقول بوجود میآورند و این امکان وقوعی را دارند که از عقول عروجی فراتر روند.
البته نه این نظریه و نه نظریه رایج در مورد صادر اول هیچ کدام با صادر اول بودن وجود عام و منبسط تنافی ندارد، چنانکه در جای خود تحقیق شده است. اشتداد و تشکیک عامی و خاصی بالعرض ماهیات گوییم:تکامل مفهومی فقط در زمینههایی است که به ضرورت عقلی مفهوم یا ماهیت، در یک یا چند جهت منحصر نباشد.
از باب نمونه، فهمی که از اصل عدم تناقض داریم نسبت به طرفین تناقض افزایش یا تکامل نمیپذیرد، زیرا وراء سلب و ایجاب یا وجود و عدم، هیچ فرضی ممکن نیست.
و چون انحصار طرفین تناقض در وجود و عدم یا ایجاب و سلب، یک انحصار ضروری است، پس مفهوم سومی در این بین امکانپذیر نیست و به همین دلیل نه افزایش کمی در خصوص محدوده طرفین امکان دارد، نه تکامل مفهومی.
و از اساس باید گفت این قضیه که میگوید:
«افزایش کمی یا تکامل مفهومی فقط در موردی ممکن است که انحصار مفهوم از جنبه کمی یا ماهوی و حیثیانی انحصاری ضروری نباشد»بیانگر یک قانون کلیدی است که همراه با چند قانون دیگر میتواند بسیاری از رازهای مسأله پیچیده استکمالات علمی و معلومی را آشکار کند، بویژه در حوزه مفاهیم و اصول ضروری که در عین بداهت در هالهای از اسرار معرفتی و منطقی و متافیزیکی پوشیده است و هنوز با همه تلاشی که پژوهشگران و دانشمندان کرده و بسی از رازهایش را گشودهاند، از هاله احتجاب طالع نشده و آنچنانکه باید آشکار نگردیده است.
مسائل تغییر، اکتساب، تکامل، ترکیب، تحلیل، تدریج و ارتباط همراه با مسأله ژرف حقیقت پیدایش مفاهیم و قضایای ضروری و چندین مسأله دیگر که به برخی قبلا در آغاز مقاله «مدخل فلسفه و علوم»(شماره 14)اشاره رفت، مسائل عمده و توجهانگیز و پر اشکال میباشند که پیرامون منطقه بدیهیات وجود دارند.
بحث و پژوهش چنین اموری به یک گفتار مبسوط و مشروح نیاز دارد و چون این نوشته برای چنین مبحثی ترتیب و تنظیم نشده و باید در مقالی دیگر به شرح و نقد مسائل مزبور بپردازیم.
در اینجا گرچه مسأله تکامل در ضروریات مورد بررسی و پژوهش قرار نمیگیرد ولی برای تتمیم جریان بحثی ناگزیرم از ذکر چند مطلب که از جمله اصول حل مسائل یاد شدهاند.
1-مفهوم یا قضیه ضروری از آن حیث که ضروری است نیاز به تعریف یا استدلال ندارد.
2-تصورات و تصدیقات ضروری در عین بداهت میتوانند به تصورات و تصدیقات قبلی به نحو منطقی ارتباط داشته باشند، بیآنکه این ارتباط و توقف منطقی با هدایت آنها در تنافی قرار گیرد.
3-ضرورت فقط به حیثیت اولی مفاهیم و قضایای بدیهی اختصاص دارد و به توابع و لواحق و جهات و شرایط آنها سرایت نمیکند، مثلا عدم تناقض یا علیت یا اصل جهت کافی یا امتناع انفکاک شئ از خود، از زمره بدیهیاند، ولی ملحقات و جهاتی دارند که ضرورت نداشته و نیاز به استدلال و تحقیق دارند.ذهن هب دلیل انس با بدیهیات و عدم تفکیکشان از ملحقات و جهات، چه بسا این امور را با آن قواعد یکی گرفته و در هم آمیزد و حکم بداهت را بدانها نیز تسری دهد.در این وضعیت مغالطه در صحنه پای مینهد و از مغالطه نخست که آمیختن اصول به ملحقات است مغالطههای دوم و سوم پدید میآیند و پنداشته خواهد شد که در ضروریات یک جریان تدریج و استدلال و تکامل انجام پذیرفته است.
از باب نمونه، اصل عدم تناقض را منظور میداریم که صدقش بر یک مورد بهوحدت جهات هشتگانه یا نهگانه * نیاز دارد.خود این اصل ضروری است، اما چند امر ملحق به آن که ممکن است اتحادشان با اصل مذکور گمان رود ضرروی نیستند.
یک:شمار شروط وحدت که در منطق مورد تحقیق میباشند اینکه در صدق تناقض چند شرط لازم است و خصوصیات آنها کدامند؟بدیهی نیست، به دلیل اینکه وحدت در حمل مثلا نیازمند بحثی معضل و دقیق در مسائل وجود و ماهیت و ذهن و حمل است، اگر این شروط همگی جزء متن عدم تناقض بودند دیگر این اصل دارای ضرورت نبود ولی چون ضرورت دارد حتی با عدم توجه تفصیلی به شروط مذکور و حتی با جهل به برخی، پس آنها جزء متن اصل یاد شده نیستند.
دو:صدق تناقض در یک مورد، این نیز بدیهی نبوده و به استدلال نیازمند است، در بسیاری از مسائل تمامی محور بحث در این است که آیا مستلزم تناقض میباشند یا نه؟در مورد دیگر ضروریات نیز وضع به همین منوال است.
سه:آنگونه تکامل مفهومی که منجر به اکتسابی شدن ضروریات گردد در آنها محال منطقی است.
چهار:آنگونه تدریجیتی که منجر به اکتسابی شدن ضروریات گردد در آنها محال منطقی است.
پنج:دستگاه علم اگر از آغاز بطور محض و خالص یک دستگاه شهودی و نگرشی فرض شود پیدایش علم حصولی و منطقی در آن ناممکن میشود.
شش:از اینرو بدین نتیجه رسیدم که علم حصولی گرچه با علم حضوری ارتباط دارد اما وابسته و مشروط به آن نیست و به نحوی که باید در مبحث ویژهاش تحقیق شود جریانی مستقل به لحاظ مبادی دارد.
هفت:علم حصولی در عین نوعی استقلال در صمیم خود مشتمل بر جریانی از علم حضوری است که بدون آن نمیتوان ماهیت علم حصولی را تقریر کرد، اما این علم حضوری داخلی غیر از آن علم حضوری بیرونی است که اگر بطور محض مفروض گردد، علم حصولی ناممکن میشود.
مبادی معرفتشناسی علوم
این شاخه معرفت بسان هر معرفتی از یک مجموعه امور بر میآید و در داخل مجموعه از یک سلسله مبادی تغذیه میکند.از آنجا که تعاریف وضعی و اصول موضوعه نشانگر مقدار تعلق در علمی به علوم دیگر است، لذا در معرفتشناسی نیز چنین است، اینک چندی از علومی که علم مذکور برای شناسایی معرفتی علوم از آنها بهره میگیرد به این شرح ارائه میشود:
1-منطق.
2-فلسفه عمومی و فلسفه اولی.
3-معرفتشناسی منطقی که در حقیقت بخشی معرفتشناسی منطقی که در حقیقت بخشی تحلیلی از شناختشناسی ماهوی است و در شناسایی معرفتی دانشها معنوان معرفتشناسی منطقی علوم بکار میرود.
5-فلسفه علم.
6-تاریخ علمی فلسفه و علوم بشری.
اینک پس از آنچه در کمال ایجاز درباره معرفتشناسیهای ماهوی و مجموعی گفته شد، نتایج این دو را به علاوه برخی نتایج وجودی شناخت که مورد بحث قرار نگرفت فهرست وار ارائه کرده، سپس سراغ رابطه معرفت دینی با آنها میرویم.
(*)نهگانه بودن جهات وحدت در تناقض به ملاحظه وحدت در حمل است که صدر المتألهین براساس آن بسیاری از مشکلات وجود ذهنی و مسأله شناخت را حل کرده است.
نتایج کلی معرفتشناسی بطور عام
1-شناخت یا دانش آنچنان پدیدهای است که هم میتواند اشیاء را موضوع درک خویش قرار دهد و هم خود را.
2-این پدیده در انسان با مختصات بشری همراه است و یک برآیند دستگاه علم حصولی وی میباشد، اما برای تحقق از علم حضوری و نگرش، کمک دریافت میکند.
3-علم حصولی با تجرد از خواص نفسانی و مادون عقلی در وعاء تجرد عقلی امکانپذیرد است.
4-بنظر نگارنده علم حصولی با تجرد از خواص و لوازم امکانی در وعاء وجوب ذاتی ازلی نیز به نحو عینیت با علم حضوری تحقق دارد و از کمالات موجود بما هو موجودی میباشد.
5-علم در همه گوهر خود یک حقیقت انکشافی است و نسبت به مطلق واقع اعم خصلت تطابقی دارد.
6-معرفت عادی بشری از دو بخش ثابت و متغیر فراهم آمده:بخش ثابت آن ملاک استقرار حقیقت و دفع سفسطه و میزان عام انطباق علم با واقع.
و بخش متغیرش در عین برخورداری از خاصه انکشاف و تطابق و از عناصر و جهات ثابت و خطا ناپذیر پیوسته در معرض خطا و حذف و تصحیح از جهتی و در معرض انواع تحولهای ممکن از دیگر جهت قرار دارد.
البته چنانکه از تقیید معرفت بشری به وصف عادی بودن بر میآید، این ترکیب از دو جنبه ثابت و متغیر به لحاظ طبیعت عمومی معرفت بشری است و گرنه طبیعت خاص این معرفت که مختص معصومین علیهم السلام است به دلیل ارتباط تکوینی و وجودی آن با علم ربوبی طبیعتی یکسان و کلا ثابت دارد و تمامی آن در حکم علم ضروری از قبیل اصل عدم تناقض میباشد.و این بحثی است دقیق که به خواست خدا در تتمه شناختشناسی باید آورده شود.
7-شناخت عمومی دو خصلت دارد:اول فردی، دوم جمعی.و هر دو به لحاظ امر واقع نه به لحاظ امکان، در هم تضمین شدهاند، گرچه در هویت فرد، فردیت غالب است و در هویت اجتماعی و در منظره معرفتهای ناظر، جمعیت چیرگی دارد.
در دانشهای مختص به رسل و ائمه معصومین علیهم السلام هویت علم خاص هویتی فردی و منزه از روابط جمعی و برخوردار از جهات ایجابی است.
8-صور پیشین منطقی، عناصر و قضایای فلسفه عمومی یا متافیزیک همگانی، عناصر اصلی فاهمه دادههای عام نگرش و علم حضوری، روشهای کلی تمامیت تفکر و کلیات و قواعد ریاضیات و منطق ریاضی همگی مجموعه ثابتهای دانش نظری انسان را تشکیل میدهند.این مجموعه بزرگ و ثابت میزان بنیادی کلیت علم حصولی اکتسابی است.و تنها رابطه معرفتی دانش با نفس الامر میباشد، خود مجموعه مذکور به دلیل ثابت و ضرورت و اطلاق معرفتشناسانه و مختصه کشف محض بدون امکان تخلف و خطا به خودی خود بیهیچ میانجی بانفس الامر تماس و تطابق دارد، بلکه عین واقع و نفس الامر ممثل است.
9-هویت جمعی علوم از نوعی وحدت به ملاحظه مجموعه یاد شده برخوردار است.
10-تاثیرهای متقابل دانشها بر دو نوع است: الف:تاثیرهای مجاز و علمی به معنی اعم، ب: تأثیرهای غیرمجاز و غیرعلمی که اندیشه میتواند خویش را از آنها تجرید کرده و در فضای خالص دانش بیاندیشد. این تأثیرها با اینکه بخشی از رویدادهای منطقه دانشند و در تاریخ علم و پیدایش هویت جمعی و تاریخی علم سهیمند ولی چون دارای جهت معرفتشناسانه نیستند در محاسبه جمعی شناخت نباید محلوظ گردند.
11-معرفتها از جنبههای مختلفی با هم در ارتباطند که ملحض روابط آنها بدین شرح است: الف:روابط منطقی محض از راه صور منطقی.ب: ارتباطهای تحقیقی از راه موضوعات و مسائل.ج: روابط منطقی بر اساس عکسها و عکس نقیضها و نقائض و اضداد.د:روابط متافیزیکی و عقلی.ه: ارتباطهای ناشی از روشهای تحقیق که اقسام اصلی آنها سه روش است:
1-روش تعقلی نه روش قیاسی، زیرا قیاس یک روش نیست بلکه صورت لازم و کافی هر گونه استدلال است.
2-روش استقرائی عام که تجربه به معنی منطق قدیم را هم در بر میگیرد.
3-روش نقلی که متد تاریخی و طریقه تحدیث و روایت و تقریر و امضاء را شامل میشود. مسأله استفاضه و تواتر از جمله بحثهای همین روش است گرچه از حیثی در قسمتی از اقسام استقراء نیز مندرج میباشد.
علوم از طریق روشهای سه گانه تعقلی و استقرائی و نقلی با هم مرتبطند، دانشهای عقلی همگی دارای یک طریق تعقلیاند و ارزش آنها به ارزش روش عقلی بستگی دارد، از اینرو اشکال در یک مسأله از علوم عقلی اگر ناشی از اشکال در روش عقلی باشد به همه علوم عقلی سرایت میکند، چنانکه تنها با معتبر دانستن طریق تعقلی است که بنای رفیع دانشهای عقلیگرانه پیریزی میشود.
علوم استقرایی نیز به دلیل سلوک استقرایی مشترکشان در ارتباط با یکدیگرند و بیگانهترین قضایا از هم از راه ارزش استقرائات در کنار هم قرار میگیرند، چنانکه نفی ارزش استقراء همه قضایای علوم تجربی را یکسان و یکجا از ارزش میاندازد.
در مورد طریق نقلی نیز همین اشتراک و یکسانی هست، اگر نقل معتبر و واجد شرایط حجیت عقلایی در جایی بدون ملاکی خاص و دلیلی ویژه از نظر افتاد باید در همه جا از نظر و اعتبار انداخته شود.
تبعیض در احکام عقلی و علمی و عقلایی با احکام مزبور تنافی داشته و جایز نیست، مگر آنکه ملاکی خاص و دلیلی ویژه در کار باشد تا به نحو تخصص یا تخصیص بتوان تبعیض را ممکن دانست در حوزه احکام عقلی چه منطقی و چه متافیزیک، تبعیض به نحو تخصیص هرگز امکانپذیر نیست، تنها تبعیض ممکن، تبعیض تخصص است.در مورد احکام استقراء و تجربی حکم تبعیض به ملاحظه اقسام استقراء اختلاف مییابد ولی در حقیقت در همه موارد استقرائی نیز تخصیصها به تخصص باز میگردند.
فقط در نوعی از احکام عقلایی تخصیص ممکن است اما در امور و احکام نقلی کلا تخصیص جایز میباشد، گرچه از دو نظر همه تخصیصات نقلی در زمینه آیات و احادیث، لبا عبارتند از تخصص 1-ملاحظه مرادات واقعیه در احکام شرعی که از اول برای شارع مشخص است و هیچ دگرگونی در متن آنها راه ندارد.
2-ملاحظه ملاکات واقعی احکام شرعیه بر مسلک عدلیه که احکام به مقدار آنها و در داخل حدود آنها تشریع شدهاند و خارج از آن حدود را در برنمیگیرند، از اینرو در همه موارد عام و خاص و اطلاق و تقیید با اینکه عام بواسطه خاص تخصیص خورده و اطلاق هم بواسطه مقید در حصر تقیید قرار میگیرد، اما ملاکهای عام و مطلق در همه تخصیصها و تقییدها هیچگاه از محدوده مخصص و مقید فراتر نمیرود.
رابطه معرفت دینی با معرفتشناسی عمومی
مقصود از معرفت دینی معرفتی است که بشر عادی( غیر معصوم)بواسطه ابزار و عناصر علمی خود از طریق تعاریف و قضایای عقلی و تجربی و یا از طریق متون دینی نسبت به دین بطور کلی دارد، در این ملاحظه دین با همه مبادی و کلیات و فروعش مورد نظر میباشد.
معرفتی که معصوم(ع)به دین دارد چون لدنی و ناشی از تعلیم الهی است و از خطا و دگرگونی مصون میباشد تخصصا از موضوع این بحث خارج است.بحث ما پیرامون معرفتهای اکتسابی و خطاپذیر و قابل تغییر بشری از کلیت دین انجام میگیرد و بر آنیم که خود آن معرفتها و ارتباط آنها را با شناختهای عمومی بررسی و ارزیابی نماییم.
پس سخن درباره خود دین یا معرفتی لدنی که معصومین علیهم السلام به آن دارند نمیباشد، موضوع اصلی سخن شناختی است که ما انسانهای خطاپذیر از شرع الهی داریم، هدف ارزیابی و پژوهش علمی این شناخت است هم به لحاظ خود آن و هم در ارتباط با معرفتشناسی عمومی.
اینک با توضیح فوق میگوییم:معرفت دینی از آن جهت که شناخت است عناصر و صور و مختصات و عوارضی مانند کلیت شناخت بشری دارد و همه قانونهای آن در موردش صدق میکند.
این شناخت محصولی از کلیت ساختار دانش است و تابعی از فهم و نگرش و فعالیت علمی بحساب میآید.
بدین جهت، معرفت دینی بشر مانند دیگر معرفتهای وی از دو بخش بنیادی و مختصهای تشکیل شده، دو بخش مطلق شناخت به گزارش ذیل میآید:
1-بخش بنیادی که عبارت است از مبنای تعاریف و نظریههای غیر ضروری، زیرا این قسم از دانش که کل علم اکتسابی را تشکیل میدهد، همیشه بر پایه تعاریف و نظریههای قبلی تحقق مییابد.در یکی از گفتارهای گذشته(شماره 14) تحت عنوان«مدخل فلسفه و علوم»مقالی جداگانه در تفسیر پیدایش نظریهها در طبق دیدگاه ارائه داشتم، با توجه به آن گفتار تمامی دستگاه تصویرها و تئوریها به طرح عمومی فاهمه و معطیات عام نگرش و علم حضوری منتهی میشود.
این طرح و معطیات بنیاد نخست شناختند، سپس بنیاد نخست به واسطه اصول و قواعد ضروری یا عمومی و دیگر عناصر اولی تتمیم یافته و بنیاد مرجع و عام معرفت قوام میگیرد.
2-بخش ساختاری یا بنایی که با اتکاء به بخش مرجع و بنیادی با فعالیت اندیشه و بکارگیری مواد پراکنده در قالبها و روشهای تنظیمی و استنتاجی ساخته و پرداخته میشود.
دو بخش شناخت در معرفت دینی
1-بخش بنیادی در اینگونه معرفت از سه قسمت فراهم آمده است:
الف-تمامیت دستگاه ضروری و عمومی دانش که با همه دانشها ارتباط منطقی و علمی به معنی عام دارد.
ب-معرفتهای اکتسابی مرتبط با اقسام شناختهای دینی یا کلا و یا بعضا.
ج-متون دینی.
اندیشه بخش الف و ب شناخت را بعنوان ابزاری نورانی بکار میبرد و رأس مخروط نور شناخت را متوجه قسمت ج که متون دینی است میسازد.در پرتو نور روشنگر و کشف کننده الف و ب متون دینی را ملاحظه کرده و معرفتهای دینی را از آنها استنباط میکند.بنابراین نقش شناختهای قبلی و مرتبط بشر در مواجهه با ظواهر و نصوص شرع نقش کشف و روشنگری است و به سخن دیگر این شناختها فقط جنبه ابزای و آلی دارند.و اساسا اندیشه بدون ابزارهای نورانی یا شناختهای قبلی نمیتواند هیچ متنی را بخواند، نه متن طبیعت را، نه متن هستی را، و نه متن ظواهر و نصوص را و چون نخواند نمیتواند چیزی را از آنها دریافت و استنباط کند.
این مطلب که از نتایج اصلی بحث است در مبحث معرفت اجتهادی و فقهی به تفصیل به توفیق خدا تشریح خواهد شد.
اکنون پس از بیانی کوتاه و مقدماتی از دو بخش شناخت دینی، دو قسمت ثابت و متغیر آن را به اختصار عرضه میکنیم تا در مبحث اجتهاد و فقاهت این گفتار به طور مبسوط تبیین شوند.
الف-قسمت ثابت معرفت دینی
براساس بحثهای اصولی شناخت، هر گونه دانشی حتی دانشهای اکتسابی و غیربدیهی بشر عادی بر یک منطقه ثابت و قطعی مشتمل است.
بدون چنین منطقهای رأسا معرفت حصولی امکانپذیر نیست، منطقه مذکور در شناخت عام عبارت از حدود، صور، عناصر اصول و قضایای ضروری یا همگانی است که از هر گونه تغییر حقیقی در امان میباشد.
این منطقه یکی از کانونهای اصلی القاء نور بر نقاط تاریک و غیر معلوم است که در سراسر گسترده بیحصار علم یک ابزار نورانی پرتوانی بشمار میرود که هرگز به ضعف و خاموشی نمیگراید.
بنابراین معرفت ما از دین نیز همچون کلیت شناخت لزوم بخشی ثابت دارد که فهرستوار بدین شمار است:
1-واقعیت شریعت که از طرف خدا نزد پیغمبر(ص)هست و پس از او به وراثت و ودیعت نزد ائمه معصومین(ع)میباشد.
2-معرفتهای ضروری یا عمومی پیشین.
3-متون دینی به مثابه واقعیتهایی عینی که مورد ملاحظه و تعمق مجتهدین قرار گرفته و اصول و قوانین یا احکام را از آنها استنباط میکنند.
4-ضروریات دین بعنوان واقعیتهایی عینی از شرع که مورد ملاحظه و شهود قطعی و عام شناخت است مثل وجوب صلوة و صیام و مشروعیت وضو و غسل و تیمم.
5-عناصر و اصول ضروری عقل عملی.
6-روشهای ثابت اثباتی و تحقیقی.
7-حقایق ثابت ادله اربعه.
8-صور عناصر مشترک استنباط.
ب-قسمت متغیر معرفت دینی
قسمت متغیر عبارت از مسائل غیرضروری و غیرقطعی است، و مجتهد در این منطقه با کمک مخروط نورانی شناختهای قبلی خود ظاهر و نصوص عام و خاص، مطلق و مقید، محکم و متشابه، مجمل و مبین، ناسخ و منسوخ، مقدم و مؤخر، حاکم و محکوم، وارد و مورود، رخص و غزائم، شارح و مشروح، معلل و غیرمعلل و جز اینها از عناوین متنهای دینی از آیات و احادیث را به اضافه سیرات و شهرات و بنائات و اجماعات و ملازمات و ملاکات و شرایط و موانع عقلی و عقلایی، مورد مطالعه و پژوهش قرار داده و به قدر توان و به اندازه میسور قضایا و احکام اصلی و فرعی را به نحو قطعی یا اطمینانی یا ظنی، استنباط میکند.
این بخش از معرفت دینی با اینکه متغیر است، همیشه در احاطه بخش ثابت است و به سبب آن است که تغییرها امکان میپذیرند.اگر قسمت ثابت نبود تغییرها نمیتوانستند پدیدههایی مبتنی بر دلیل باشند و اصلا موجه نبودند و علمی هم پیدا نمیشد.
افزون بر این دگرگونیهای علم ما از شرع در منطقه تغییرات و قضایای غیر ضروری دگرگونیهایی در جهت درک واقع محقق و غیر قابل تغییرند و خاصهای کشفی و انطباقی نسبت به واقع اعم دارند، گرچه اندازه خلوص خاصه کشف و انطباق در فعالیتهای مختلف اجتهادی متغییر است.اندیشمند هر قدر در مرحله استنباط بر تجرید از ذهنیات غیر علمی و غیر تطابقی تواناتر و نیز هر قدر از زنجیر دستگاه انگیزش و نظام عادات و مألوفات آزادتر باشد، بهمان نسبت کار استنباطیاش از جنبه کشف حقیقت، صحیحتر و کاملتر و خاصه تطابق آن با واقع خالصتر میباشد.
ارتباط معرفت دینی با مسأله شناخت
این معرفت از یک طرف با نظام شناخت و از طرف دیگر با متون دینی و یا اموری که از نظر علم اصول، موقف شرع را معلوم میکنند ارتباط دارد.این امور قمستی از عناصر اصولی میباشند که در مبحث عناصر اجتهاد، به تبیین آنها باید بپردازیم.
رابطه معرفت دینی با شناخت عمومی از نوع رابطه انسان با قوه بینایی و دیگر ابزارهای حسی است، اجزاء شناخت قبلی به منزله چشم و گوش اندیشهاند و متون دینی به منزله کتاب تدوینی یا کتاب واقعند.انسان با ابزارهای معرفتی این کتاب را میخواند و بوسیله عناصر عام علم اصول، قضایا و احکام را از آن استنباط میکند.
بنابراین، ارتباط اینگونه معرفتی که بشر عادی از دین میتواند داشته باشد با قضایا و نظریات پیشین نه تنها گزندی به محتوا و ارزش آن نمیرساند، بلکه امکان آن را فراهم میسازد، چون هیچ قضیه اکتسابی و غیر ضروری نمیتواند بدون اتکاء بر قضایای قبلی اثبات شود، هر قضیه غیر ضروری مبتنی است بر قضایای دیگر و آن قضایای دیگر نیز اگر غیر ضروری باشند بر قضایای سومی استناد دارند تا سلسله استناد قضایا بر هم منتهی گردد به قضایای ضروری و بینیاز از اثبات.
قضایای ضروری گرچه با یکدیگر مرتبطند و تنها برخی از آنها در صدر مجموعه قرار داشته و به پیشینه تصدیقی وابسته نیستند، اما این ارتباط آنها را از ضروری بودن ساقط نمیکند، زیرا ضرورت آنها ضرورت معرفتی است و با ارتباط به سابقه گزارهای تنافی ندارد.
از این رو باید گفت:دو نوع قضیه ضروری داریم:
1-مرتبط به قضیه یا قضایای ضروری پیشین، اینگونه قضایا را برای تمایز از دیگر ضروریات بهتر است عمومی بنامیم.پس هنگامی که میگوییم فلان قضیه، عمومی یا همگانی است، مقصود همین گونه قضایا است که مرتبط به قضایای ضروری قبلی یا سابقه گزارهای میباشند.
2-غیر مرتبط به قضایای ضروری قبلی.
*** اکنون با ارائه مختصات معرفت دینی، این بحث را تتمیم کرده آنگاه سراغ مباحث اجتهاد میرویم، تا اولا، بطور تحقیقی یک تفسیر جامع و مانع از آن به انجام رسد، ثانیا مشخصات اجتهاد صحیح از اجتهاد غیر صحیح معلوم گردد، ثالثا اقسام اجتهاد، و رابعا روابط آن با شناختهای سابق و خامسا موضوعات ممکن آن و مسائل آنها و همچنین مدارک و ادله آنها مورد نقد و تحقیق قرار گیرند.
در چنین زمینهای تمایزهای اجتهاد اصولی از اجتهاد اخباری و نیز تمایزهای اجتهاد فقهی امامیه از اجتهاد فقهی عامه یا اهل سنت مطرح میشود، علاوه بر این امکان طریق اجتهادی دیگری که جامع اصولیت و اخباریت بوده و نقایص آن دو را هم نداشته باشد، مد نظر واقع شده و عناصر و ویژگیهای آن به اضافه دلایلی که دارد مورد بحث و پژوهش قرار میگیرند.با دیگر مباحث لازم اصولی به ترتیب پس از مسائل یاد شده به انجام میرسند.
مختصات معرفت دینی
این مختصات را میتوان چنین شماره کرد:
1-ارتباط با نظام عمومی شناخت.
2-عدم تنافیث با اصول عام معرفت.
3-دارا بودن خاصیت کشف.
4-تجرید از دخالت عوامل روانشناسانهای که با خاصیت کشف معرفتها، تنافی داشته باشند.
5-تجرید از بینشها و عاملهای معرفتی غیر مرتبط با معرفت دینی.
6-ارتباط عینی و تحقیقی با متون دینی بطور خاص و با ادله مورد تایید شرع بطور عام.این مختصه از جنبه ماهیت ویژه شناخت دینی تنها مختصه بنیادی است، زیرا عناصر شناخت عمومی نسبت به معرفت دینی، تنها بعنوان ابزار عام تلقی میشوند و منبعی برای آن بحساب نمیآیند.منابع اصلی بطور خاص عبارتند از متون دینی و سایر ادله شرعی به نوعی باید به این متون راجع باشند.
اجتهاد در این میانه به مثابه یک رابطه عمل میکند، دستگاه معرفت بشری با همه محتوای مرتبط با دین، بواسطه اجتهاد با ادله شرعی، اتصال مییابد.اجتهاد با ابزار علمی معرفتهای قبلی به وسیله عناصر اصولی قضایا و احکام را از ادله شرعی استخراج میکند.
آنچه در عمل استنباطی به نحو مباشرت صغروی و کبروی دخالت دارد، عبارت از دو مجموعه است:
الف:مجموعه عناصر عام اصولی، مانند ظهورات، ملازمات خبر واحد، سیره اجماع و دیگر موضوعات علم اصول و مانند مباحث حجیت هر کدام از امور یاد شده و دیگر امور کلی قابل حجیت و نیز مانند اصول عملیه، حقیر در الحاق آنها به علم اصول یا علم فقه نظری خاص دارد که در مبحث تعریف علم اصول از آن سخن میآید.
ب:مجموعه عناصر خاص استنباطی که عبارتند از آیات و اخباری که در مسائل مختلف وجود دارند، مانند آیات تحریم غیبت یا ربا یا فحشاء و یا دیگر محرمات مذکور در قرآن و مانند روایات وارد در باب احکام نماز و روزه و خمس و زکاة و حج و جهاد و سایر موضوعات محمولات فقهی و نیز مانند اجماعات خاص یا سیرات خاص یا بنائات عقلائی خاص در موضوعات ویژه شرعی.
مجتهد با تطبیق عناصر عام اصولی با جهات و شرایطی که دارند بر عناصر خاص استنباطی به نتایجی فقهی میرسد، در موارد اعتقادی و مبنایی غیرفقهی نیز طریق ویژه اجتهاد شرعی همین است.
طریق عام اجتهاد در امور غیرفقهی عناصر دیگری دارد که انشاء اللّه در فصلهای آتی تشریح خواهند شد.
7-ثبات ناشی از دو جنبه شناختی و دینی.
ثبات جنبه شناختی، به نظام قبلی عام معرفت تعلق دارد و ثباتی است هم برخوردار از استقلال و هم برخوردار از ابزاری بودن.
و ثبات جنبه دینی، به نصوص آیات قرآن و نیز نصوص احادیث قطعی الصدور و ضروریات و اجتماعیات غیرخلافی و غیرمدرکی و به عقلاییات عامه غیرقابل ردع و سیرات عامه قطعیه و به ملازمات یقینی همگانی مرتبط است.
8-دگرگونی و تحول در قسمت غیرضروری که هم از ساختار اکتسابی و غیربدیهی معرفت و هم از جهات استنباطی غیربدیهی نشأت میگیرد، بر همین اساس است که نتایج اجتهادات غالبا غیرقطعی میباشد.
در موارد حصول قطع گرچه برای شخص مجتهد قطع و یقین وجود دارد، ولی در صورتی که قطع از سنخ قطع عمومی نباشند نسبت به غیر به احکام ظنی ملحق است.
در بحثهای آتی دلایل تغییر و تحول در این قسمت از معرفتهای مربوط به استنباطات دینی و فقهی به تفصیل تحلیل و بررسی و نقد خواهند شد.
9-برخورداری از قطعیت در عین ظنی بودن.
بدین صورت که احکام استنباطی گر چه به طور اکثر از ادله ظنیه استخراج میشوند، اما از جهت مقوله حجیت به منزله احکام قطعی میباشند.
توضیح اینکه:امور ظنی، در این باب با اینکه نسبت به واقع از قطعیت برخوردار نیستند، با این وصف از نوعی قطعیت براساس حجیت بهره دارند.
زیرا ادلهای که منشأ استنباط این گونه امور ظنی هستند به طور قطعی حجت میباشند.
از اینروست که میتوان گفت:مدلول، در باب احکام مذکور ظنی است و دلیل در آن باب قطعی میباشد.
و این یکی از معانی این جمله معروف و مشهور است که:«ظنیة الطریق لاینا فی قطعیة الحکم.»معنای دیگر آن مناسب فرضیه تصویب است که آن نزد ما باطل میباشد.
صاحب کتاب ارزشمند معالم در معالم(فصل تعریف فقه اجتهاد، صفحه 24، از طبع قدیم) بدین مضمون میگوید که:جمله معروف:«ظنیة الطریق لاینا فی قطعیة الحکم»، بر مبنای تخطئه درست نیست، ولی میتوان گفت:بر مبنای تصویب نیست، ولی میتوان گفت:بر مبنای تصویب وجهی دارد و گویا این از مصوبه باشد، و برخی از مخطئه نیز آنان را در این جمله یا وجه تبعیت کردهاند.
نظریه نگارنده:
نگارنده این سطوره میگوید:با قطع نظر از قائلین به جمله مشهور مذکور این جمله به احتمال عقلی چند معنی میتواند داشته باشد، که برخی از آن معانی قابل توجیه است، یکی همین معنایی است که عرضه شد.
این معنی بر پایه مذهب تخطئه است که علمای امامیه و بسیاری از دانشمندان عامه بدان قائل میباشند.
البته سخن در این باره بسی دارای تفصیل و شرح و نقض و ابرام است، در مورد قطعیت حجیت و تفسیر موجه و غیرمتنافی آن نیز سخن مفصلی هست.
ولی به علت رعایب اختصار در این مقطع به همین اجمال اکتفاء میشود. فقط در بیان مختصه نهم معرفت دینی در فروع اجتهادی باید به یک نکته توجه داشت.آن نکته این است که ادله هر چند غالبا از حیث سند و دلالت ظنی میباشند، و احکام استنباطی نیز به قانون تبعیت مدلول از دلیل ظنیاند، با این وصف دلیلیت و حجیت ادله نمیتواند ظنی باشد.
و بالأخره برای دفع محذور منطقی باید به حجیت قطعی رسید.
البته در خود این قطع بحث و پرسشهایی مطرح است که بدین شرح میباشد.
آیا این قطع عبارت از اطمینان است یا علم جازم؟
و در هر دو صورت آیا شخصی است یا نوعی و یا عمومی؟
و اساسا آیا طریقی است تا مطلقا معتبر باشد، به شرطی که به معنی علم جازم منظور شود و یا اینکه موضوعی است تا بتواند احکام مختلفی را بر حسب اختلاف اقسام تحمل کند؟
در هر صورت، دلیل گر چه با نظر به سند و دلالت و مدلول ظنی باشد، ولی از لحاظ دلیلیت از قطعیت برخوردار است.
و از اینرو میتوان گفت که:این دلیل در موارد ظنون اجتهادی معتبر:دلیل قطعی است، مدلول غیرقطعی.و چون مدلول غیرقطعی ثبوتش برای مجتهد از حیث قطعیت حجیت قطعی است پس خود مدلول نیز در عین ظنی بودن به ملاحظه واقع نسبت به مجتهد قطعی اصولی میباشد.
با این وصف، همین دلیل * و مدلول، اگر با واقع شرع مطابق باشند صواب بوده و منجزند، و اگر خلاف واقع باشند خطا بوده و فقط معذرند.
(*)دلیل و مدلول، از جنبهای متحدند و از جهانی متمایز، چنانکه جعل و مجعول نیز در باب احکام از جهتی اتحاد داشته و از جهتی که باید بررسی و نقادی گردد تمایز دارند.و براساس این اتحادها و اختلافها نتایج اختلافی شدید مییابند.در ابوابی مثل جمع حکم ظاهری و واقعی، تعارض ادله مبنای علم در باب اجتهاد فقهی و دیگر ابواب اتحادها و اختلافهای مذکور منشأ نتایج گوناگونی میباشند که در اصول فقه به تفصیل مورد تحقیق قرار گرفتهاند و در مباحث آتی نیز به توفیق خدا بررسی و نقد خواهند شد.
قابل توجه اندیشوران محترم
*** مقالات مربوط به ویژهنامه کیهان اندیشه درباره بررسی شخصیت علمی و فرهنگی حضرت امام خمینی(قدس سره) فقط تا پایان اسفند ماه پذیرفته خواهد شد.