آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۴

چکیده

متن

پیشگفتار:
در مقال گذشته(مندرج در شماره 24)به انگیزه طرح این مبحث اشاره رفت و اندکی در مدخل و هم ساختار تحقیقی آن سخن به میان آمد، ماهیت آلی اجتهاد و ارتباط منطقی‏اش با علم اصول بطور مقدمی و با اختصار تشریح شد و تقسیم اجتهاد به دو قسم کلی که عبارت باشند از اجتهاد اصولی و اجتهاد فقهی بیان گردید.از قسم کلی‏تر اجتهاد که اعم از دو قسم یاد شده است، در تقسیم مذکور سخنی نیامد، این قسم یاد شده است، در تقسیم مذکور سخنی نیامد، این قسم کلی‏تر، اجتهاد دینی به معنی اعم می‏باشد که نقد و تفسیرش در بخشهای بعدی بحث بیاید.
علاوه بر این بحثها، گفتاری در رابطه اجتهاد با شناختشناسی داشتیم، محتوای آن گفتار مبنای مقدم داشتن شناختشناسی عام بر معرفت دینی و اجتهاد بود.از این نوع شناخت که موضوعش خود شناخت است، به کوتاهی شرحی به انجام رسید و در روابط آن با انواع دیگر شناخت بحثی موجز و ناتمام عرضه شد.
در آغاز بحث، حدیثی روایت شده از امیر المومنین علیه السلام در نهج البلاغه ارائه گردید تا پیش درآمدی باشد بر گستره مباحث این گفتار و هم به انضمام دیگر متون دینی از آیات و روایات مبنایی عینی برای تحقیق در ماهیت معرفت دینی باشد.
پس از تتمیم شناختشناسی بطور عام، سراغ معرفت شناسی دینی خواهیم رفت تا معلوم گردد معرفت دینی بشر چرا هست و چگونه است و چرا و چگونه کمال و نقص می‏یابد.
امروزه پس از گذشت قرنها و روزگارها، شناختهای بشری در سطح عامه مردم شفافتر، دقیقتر و کاملتر شده و در عین تفکیکها و جدا سازیهایی که در متن معرفت به عمل آمده روابط وثیق آنها با هم و نقاط اشتراکشان هر چه بیشتر بر ملا گردیده است.
گمانهایی که در باب جدایی علوم و فلسفه می‏رفت اکنون دیگر پایه‏ای ندارند، اندیشه انسان دوباره از راهی جز راه قدما پیوستگی دانشها را کشف کرده و بخوبی دریافته که معرفت یک بافت متحد و دستگاه یکدست است و همه محصولات آن با همه اختلاف و ناهمگونی در مبادی و عناصر و طرق و صور مشترکی ریشه دارند و با این وصف هر شاخه‏ای از شناخت ماهیتی جدا و ریشه‏ای خاص و قوانین و احکام و روشهایی ویژه دارد.
مسأله شناخت گر چه از گذشته‏ای دور مد نظر بوده و پیرامونش دقتها و پژوهشها به انجام رسیده اما آنچنانکه باید و شاید به تحقیق و تفسیر گرفته نشده بود.
در روزگار کنونی که آغازی نزدیک دارد مساله شناخت در ردیف جدی‏ترین و اساسی‏ترین مسائل دانش تلقی می‏شود و از برخی جنبه‏ها در صدر معرفت بشری مستقر است.در سایر رشته‏های دانش، موضوعاتی جز خود شناخت مورد بحث و پژوهش می‏باشد ولی در معرفتشناسی خود شناخت بشری موضوع تحقیق است نه شناخته‏ها، چنانکه در معرفت شناسی دینی خود معرفت دینی که محصولی بشری است موضوع پژوهش و مطالعه می‏باشد، نه دین.
و چون همه دانشها بواسطه عنصر شناخت دانسته می‏شوند از اینرو شناختشناسی یک دانش کلیدی است که با معلومات آن می‏توان رازهای بسیاری را گشود و مجهولات فراوانی را معلوم کرد.
معرفتها و دانشهای دیگر با مسائل شناخت، ارتباط علمی دارند، نظریه‏های معرفتشناسی در کل دانشها اثر می‏گذارند، چنانکه نظریه‏های برخی از دانشها در معرفتشناسی تأثیر می‏کنند.
معرفت دینی در حوزه اجتهاد به معنی عام و خاص به عنوان یک ماهیت معرفتی با مسأله کلیت شناخت مرتبط است، پس به ناگزیر برای تحقیق آن باید نخست کلیت شناخت را تحقیق کرد، سپس بر اساس این تحقیق و تحقیق دیگر علوم بنیادی و مرتبط با اجتهاد دینی به بحث شناخت دینی پرداخت و مسائل اصلی و فرعی دین را از متون متقن دینی که آیات قرآن و احادیث پیغمبر(ص)و ائمه معصومین(ع)باشند استخراج کرد.
بر طبق نظریه‏ای که در مبحث شناخت بطور اعم و مبحث اجتهاد بطور اخص دارم و این نوشتار هم در صدد تبیین آن می‏باشد، قضایای شناخت‏شناسی و مسائل علوم مرتبط با اجتهاد دینی به معنی خاص و اخص در عرصه استخراج مسائل معرفتی و عملی دین به مثابه ابزارهای دریافت و فهمند و همچون چشم عقلی معرفت و استنباط دینی عمل می‏کنند.
هدف ما در این نوشتار تحقیق در چهار مرحله است:
نخست:تبیین مسأله شناخت و تشریح حدود و عناصر و مختصات و روابط آن در سطح بحثی شناخت‏شناسانه.
دوم:تبیین رابطه دانشهای بشری با شناخت و احکام و قوانین آن.
سوم:تشریح چند و چون ارتباط معرفت دینی با نتائج تئوریهای معرفت شناسی.
چهارم:تفسیر معرفت دینی به معنی اعم و اخص و تحقیق در ماهیت اجتهاد دینی در زمینه‏های مختلف مبانی و اصول و فروع.و تبیین نوع ارتباط و مقدار ارتباط معرفت دینی و اجتهاد و فقاهت با سایر دانشها و با نتایج مبحث شناخت. قبل از ورود به بحث ناگزیر از یک توضیح به شرح ذیل می‏باشم:
مطالب و قضایایی که در این بحث، ارائه می‏شوند بر نظریه‏های نگارنده در زمینه‏های شناخت‏شناسی و معرفت دینی و اجتهاد خصوصا و زمینه‏های فلسفه عمومی و منطق عام عموما مبتنی می‏باشند.و در تبیین و تفسیر و نقد مباحث فقط از این نظریه‏ها استفاده می‏کنم.
در اینجا برای بیشتر آماده شدن اذهان، اجتهاد و فقاهت مطرح می‏باشند به شرح ذیلند: 1-ماهیت شناختشناسی و اقسام آن. 2-تحقیق در ماهیت معرفت بشری و مختصات بنیادی آن.
3-معرفتشناسی دینی و اصول و احکامی که دارد.
4-رابطه معرفت دینی با اجتهاد و فقاهت.
5-رابطه معرفت دینی با کلیت شناخت.
6-تحقیق در حقیقت اجتهاد و فقاهت.
7-شرح و تبیین عناصر اصلی اجتهاد.
8-تفسیر ارتباط معرفتهای دینی با واقعیت دین که نزد پیغمبر(ص)و ائمه معصومین(ع)موجود است.
9-ایضاح مبادی معرفت دینی.
10-ایضاح عناصر و مختصات شناخت دینی.
11-تحقیق در مسأله ثبات و تحول اجتهادها و معرفتهای اجتهادی.
12-نقد مسأله اطلاق و نسبیت در شناختهای اجتهادی.
13-تفسیر نظریه‏ای که بعنوان نظریه ثبات و تحول اکتشافی اجتهاد دارم.
14-تحقیق در مسأله عمیق و اساسی ارتباط ایمان و معرفتهای دینی.
یا بطور کلی‏تر ارتباط ایمان و شناخت.این تحقیق براساس نظریه اینجانب در حقیقت ایمان و حقیقت شناخت و نوع رابطه‏ای که با هم دارند مبتنی می‏باشد.
برخی از اینها در سلسله گفتارهای گذشته تا اندازه‏ای تحقیق یا توضیح شده‏اند و برخی هنوز فرصت تبیین شدن نیافته‏اند.بنابراین در تسجیل مباحثی که در پیش دارم به ناگزیر از اصل موضوعها یا مصادرات استفاده می‏کنم و تحقیق در خود آن اصلها موضوعی یا مصادراتی را بر عهده دیگر مباحث می‏گذارم تا بخواست خدا در یک فرصت کافی به تفصیل مورد تدقیق قرار گیرند.
گمانم این است که با تحریر بحثهای شناخت و اجتهاد نور شدیدی بر زوایای روشن نشده معرفت بشری و اجتهاد دینی افکنده شود و قضایایی که به مثابه کلیدها عمل می‏کنند مسجل گردند.
در عصر حاضر در پهنه دانش، مبحث شناخت از جایگاهی ویژه برخوردار است و در زمینه معرفت دینی مسأله اجتهاد بطور عموم و مسأله فقاهت بطور خصوص مورد ملاحظاتی ژرف و دقیق قرار گرفته‏اند.و در حوزه مباحث جامع و اساسی شناخت، مسأله ارتباط معرفت دینی با دستگاه شناخت از جمله ارزنده‏ترین و عمیقترین پژوهشها بشمار می‏رود.
این بحثها بدلیل اهمیت ویژه و حساسیت برانگیزشان از محدوده کتابهای اختصاصی به گستره نشریه‏ها راه یافته و منشأ مباحثاتی مثمر شده‏اند، گر چه به ستیزه و جدل نیز گرفتار آمده‏اند.
نگارنده را نظر این است که برای مفید بودن مباحثات، اولا، باید آنها را از حالت شخصی تجرید کرد و بدانها خصلت کلی و تئوریک داد و از صاحبان نظر فقط بطور جنبی یاد نمود.
ثانیا، بجای تنقید از بی اطلاعی یا غفلت یا دیگر خصوصیات طرف باید متن گفته وی را مورد دقت و سنجش قرار داد و نقاط اشکال آن را آشکار کرد.
و ثالثا، لازم است پرهیز از زبان خطابی و مسامحه در استدلال و استنتاج که معنای دیگر این پرهیز استفاده از روش علمی در تقریر بحث می‏باشد.پس از تقریر بحث به روش علمی نویسنده یا گوینده می‏تواند برای توضیح بیشتر از زبان ساده‏تر یا حتی خطابه در صورت عدم تنافی با محتوای علمی بحث، استفاده نماید.
اکنون نخستین مرحله مباحث اجتهاد و شناخت به شرح ذیل عرضه می‏شود:
مرحله نخست:تحقیق در شناختشناسی و اقسام و حدود و عناصر و روابط و مختصات آن.
پیشینه شناختشناسی
این دانش از گذشته‏ای دور، در عرصه فلسفه مورد نظر بوده و محققان نظرهای ارزنده‏ای در آن ابراز داشته‏اند.و امروزه با همه دگرگونی دانش مذکور هنوز عناصری از فرضیه‏های کهن در ساختار فرضیه‏های نوین شناخت مانده گارند و از این پس نیز بدلیل ضرورتی عقلانی که دارند پایدار می‏مانند.
مبحث وجود ذهنی، مبحث علم، مبحث عقل و معقول، قسمتهایی از کتاب علم النفس، بخشی از فلسفه الهی خاص، و نیز بخشهایی از فلسفه اولی مجموعا عبارتند از بحثهای شناختشناسی در فلسفه قدیم و در فلسفه اسلامی اعم بویژه فلسفه وجودی صدر الدین شیرازی مشهور به ملا صدرا.
در عصر حاضر این مبحث، بخشی مستقل از فلسفه و دانش را بخود اختصاص داده و از جنبه طراحی جغرافیایی شناخت در صدر پژوهشهای کنونی محققان قرار دارد، از چند سده پیش که معرفتشناسی در صدد تاسیس حوزه‏ای جدا برای خویش برآمد تشکیکهایی در وجود چیزی به نام معرفت یا اپیستمه بکار افتاد، این تشکیکها گر چه در گذشته فلسفه به گونه‏ای بوده‏اند اما آنچه از چند قرن پیش تا کنون در نقد و نقض شناخت به انجام رسیده از نوع دیگری است.
با هجوم تشکیکها مجموعه‏ای از نقض و ابرامها و پرسش و پاسخها در این رشته از علم ره‏یافته و به فربهی و رشدش افزودند.بحثها و پژوهشهای گوناگون دیگری جدا از خط نقض و ابرام در زمینه علم المعرفه پدید آمد، تا آنجا که به پدیدار شدن یک شناخت شناسی عظیم انجامید.
این رشته بزرگ دانش که دانش دانش است با دیگر علوم بشری یک تمایز کلی به لحاظ موضوع دارد.موضوع دیگر دانشها، چیزهایند، چیزهایی جز خود آن دانشها از هستی گرفته تا حیثیات و جهات و تعینات هستی تا موجودات خاص در جنبه‏ها و لحاظهای خاص تا ماهیات و مفاهیم.در این حوزه‏ها خاصیت کشفی و تطابقی دانش مفروض و مفروغ عنه گرفته شده و از آن به عنوان کاشف برای پرده برداری از چهره مجهولات استفاده می‏شود.
اما موضوع در شناختشناسی، خود شناخت است، چه به عنوان یک ماهیت و چه به عنوان مجموعه‏ای از علوم بشری در بستر تاریخ اندیشه. آنچه در سپهر این دانش، جلوه‏گر است، دانشهایند نه دانسته‏ها و شناختهایند نه شناخته‏ها.و بدین گونه دانشها و شناختها که در سایر علوم پدیده‏هایی آلی و منظره‏هایی برای نمایش مجهولات بودند، در علم المعرفة تبدیل به ‏دانسته‏ها و شناخته‏ها و پدیده‏هایی قابل پژوهش می‏شوند، حتی ماهیت شناخت نیز از جهتی غیر مطلق به مثابه یک پدیده قابل شناسایی تلقی می‏گردد، گر چه به عنوان یک مطلق همیشه شناخت است نه شناخته و با همه خاصه‏هایش هم مفروض می‏باشد و هم مفروغ عنه.
اینک با توضیح یاد شده در سابقه علم المعرفة و در زمینه ماهوی آن به تحقیق در ماهیت این علم و اقسامی که بطور کلی دارد می‏پردازیم.
ماهیت معرفت شناسی
این رشته از شناخت از جنبه طبیعت کلی خود مانند دیگر شناختها است و از حدود و متختصات ماهیت شناخت با قطع نظر از ویژگیهای هر شناخت، برخوردار می‏باشد، همان عناصر و مقدماتی که بطور تحلیلی در طبیعت شناخت سهیمند، در ماهیت معرفتشناسی نیز بعنوان یک شناخت دخالت دارند و به این ملاحظه در ظاهر بحث یک دور تعریفی و یک جریان پرادوکسیکال معرفتی پیش می‏آید که گویا تاکنون کسی بدان توجه رسمی به عنوان یک اعضال تئوریک نکرده است.امیدوارم بخواست خدا در خلال همین بحث اندکی به چاره این اعضال بر پایه مبانی خود بپردازم.
شناختشناسی همچون یک شناخت با سایر شناختها مشترک است و هر چه در مورد آنها گفته شود در مورد این نیز گفته می‏شود، به استثناء خصوصیتهایی که شناخت شناسی را از معرفتهای دیگر متمایز می‏سازد:چنانکه معرفتهای دیگر نیز با نظر به ویژگیهای هر کدام از هم تمایز می‏یابند و برای ایضاح بیشتر گوییم:قدر مشترک همه معرفتها به منزله جنس منطقی آنها است و خصوصیتها به منزله فصلهای منطقی‏اند که با انضمام تحلیلی به قدرت مشترک شناختها هویتهای گوناگون معرفتی را تشکیل می‏دهند.
در تعریف مطلق شناخت می‏توان گفت: شناخت، عبارت است از آگاهی کاشف و مطابق با واقع از یک چیز بعنوان شناخته یا موضوع شناخت، چه اطلاع بر همه خصوصیات موضوع شناخت، حاصل باشد و چه حاصل نباشد.
حال با توجه به تعریف مطلق شناخت، می‏توان در تعریف اجمالی شناخت شناسی گفت: شناخت شناسی، عبارت است از آگاهی بطور کلی دارای دو خاصیت ذاتی می‏باشد که ماهیت بسیط شناخت در منظره این دو خاصیت تشریح می‏شود.
خاصیت اول:تشکل شناخت است از عناصر فاهمه به علاوه عناصر شهودی به انضمام محصول دستگاه انگیزش.
به دیگر سخن، خاصه نخست شناخت این است که بخش نهایی و تکمیلی آن از سنخ علم حصولی می‏باشد و در مرحله علم حصولی است که قوه مدر که به درجه آگاهی نایل می‏شود.
خاصیت دوم:خاصیت تطابق آگاهی با واقع است، بر پایه این خاصیت، بین پدیده آگاهی و موضوع آن.ارتباطی از سنخ گزارش و ارائه وجود دارد.بر مبنای ارتباط مذکور می‏گوییم:شناخت نسبت به اشیاء کاشف است.
اکنون با ملاحظه دو خاصیت مذکور که ماهیت شناخت را تفسیر می‏کنند تعریف یاد شده از ماهیت شناختشناسی تا اندازه‏ای واضح می‏شود. بر اساس این دو خاصیت، شناختشناسی نیز مانند هر شناخت دیگر در صدد بدست آوردن یک آگاهی اکتشافی نسبت به پدیده شناخت است.
شناخت در شناختشناسی، هم موضوع شناخت است و هم ابزار شناخت، از آن رو که پدیده‏ای است در میان انبوه پدیده‏های هستی آن را همچون یک چیز مورد مطالعه و پژوهش قرار می‏دهیم و از آنرو که تنها به واسطه شناخت می‏توان اشیاء را و از آن جمله چیزی به نام شناخت را شناسایی کرد، آن را همچون ابزاری برای معرفت شناخت بکار می‏گیریم.
این بکارگیری شناخت بعنوان ابزار معرفت گر چه یک فعالیت ضروری دستگاه دانش است اما به لحاظ منطقی و هم از جنبه متافیزیکی جریانی معضل و پیچیده می‏باشد، افزون بر اینها از دیدگاه شناختشناسی چنین بنظر می‏رسد که یک پارادوکسیکال معرفتی وجود دارد.
باری شناختشناسی بر طبق تعریف یاد شده دانشی است که نظر خود را به خود شناخت معطوف کرده و ماهیت و خواص و علائم آن را مورد تحقیق قرار می‏دهد.این دانش با نظر به تمایز شناخت بعنوان ماهیت از شناخت بعنوان مجموعه‏ای از پدیده‏های معرفتی به دو رشته متمایز تقسیم می‏شود:
رشته اول درباره طبیعت شناخت به فحص و تحقیق می‏پردازد.این رشته به نوبه خویش به دو بخش انقسام می‏یابد:یکی پژوهش در طبیعت ماهوی شناخت است و دیگری پژوهش در طبیعت وجودی آن.
بخش اول، به فلسفه و چندی از علوم ارتباط دارد، در این بخش از ماهیت و عناصر و مختصات و ادوات و میدان برد و مقدار ارزش و دیگر امور ماهوی شناخت سخن می‏آید.معرفتشناسی امروز در بخش طبیعت شناخت، به همین بخش اول مرتبط است.
بخش دوم، از زمره مسائل متافیزیک بشمار می‏رود، بحثهای این بخش به اجمال عبارتند از مرتبه وجود شناخت و مبادی و علل وجودی آن و از روابط وجودات معرفتی و علمی و چندی و چونی کشف این گونه وجودات از واقعیتهای بیرون از مرز دانش و ادراک و از چگونگی حصول معرفت و نحوه ارتباط و اتصال صور معرفتی و علمی با قوه مدرکه و ذات عالم.
مباحثی دیگر مانند تعمیم حوزه شناخت به کل هستی و چگونگی وقوع انکشاف بطور مطلق و شرح تطابق علم با نفس الامر و تحقیق خود نفس الامر در مسأله شناخت و تفسیر فناء ذوات شناسنده در افق ما بعد طبیعی و اندکاک در حیثیت جبروتی وجود همگی از جمله مسائل طبیعت وجودی شناخت می‏باشند.
در این گفتار فقط از بخش اول مبحث طبیعت شناخت که عبارت باشد از بحثهای ماهوی معرفت سخن می‏آید، بخش دوم که به بحثهای وجودی معرفت نظر دارد و بحثی است صرفا متافیزیکی، به مقال دیگر واگذار می‏شود.
رشته دوم:این رشته از معرفتشناسی درباره مجموعه‏های معرفتی در یک بستر طولی و تاریخی پژوهش می‏کند، علوم گوناگون بشری که از گذشته‏ای دور بسان یک مجموعه در افت و خیز و با هم مرتبطند و دوره‏هایی مستمر و مداوم دارند و از رشد و گسترش باز نمی‏ایستند، موضوع معرفتشناسی دوم می‏باشند.
بنابراین بطور کلی، دو قسم معرفت شناسی داریم:
قسم اول معرفتشناسی کلی است که به دو بخش ماهوی و وجودی تقسیم می‏شود و قسم دوم، معرفتشناسی مجموعی است.احکام قسم اول از جمله مبادی قسم دوم می‏باشند، هر کدام از دو قسم مذکور علاوه بر تمایز در موضوع در جهات دیگر نیز از هم متمایزند. اینک با تفکیک دو قسم معرفتشناسی از یکدیگر و تقسیم آن به معرفتشناسی اول و دوم به شرح هر کدام می‏پردازیم.
معرفتشناسی ماهوی یا اول
در این قسم، فقط به خود طبیعت شناخت نظر داریم و دانشهای مختلف و احکام آنها اصلا مورد بحث نیستند، بنابراین روابط دانشها و رشد و تحول آنها از مبحث کنونی بیرونند و به قسم دوم تعلق دارند.
مختصات مورد پژوهش و از آن جمله ثبات و تحول شناخت تنها بعنوان مسائل ماهیت کلی معرفت، نه مسائل معرفتها بعنوان مجموعه دانشها ملحوظ می‏باشند.علاوه بر این مبحث حاضر از معرفت بشری سخن می‏گوییم نه از معرفت بطور مطلق، که آن داستانی دیگر دارد.
معرفتشناسی ماهوی یا اول مانند هر دانش دیگر در صدد تحصیل آگاهی درباره موضوع خود می‏باشد.فرق آن از دیگر دانشها در این است که بر خلاف آنها که از غیر دانش سخن می‏گویند، این دانش صرفا خود دانش یا شناخت را به تحقیق می‏گیرد و معرفتی است ناظر به معرفت و جز تمایز یاد شده هیچ تمایزی بعنوان یک دانش با دانشهای دیگر ندارد، مگر آن جنبه‏های تمایز که موجب تعدد و اختلاف علوم در ماهیت یا جهات دیگر می‏شود.
هر چه در سایر علوم، بسان احکام و مختصات کلی علم، بیان می‏گردد، بر معرفتشناسی نیز منطبق است و همچنین همه احکام شناخت بر شناختشناسی نیز مترتبند.
هنگامی که شناختشناسی می‏گوید:شناخت بشری یک آگاهی حصولی بر پایه مفاهیم فاهمه و داده‏های حواس است، این گفته بر خود شناختشناسی هم راست می‏آید، چون حکمی که در مورد شناخت صادر شده، طبیعت شناخت را ملحوظ کرده است، ار اینرو هر شناختی چنین حکمی دارد و شناختشناسی نیز که یک شناخت است از آن مستثنی نمی‏باشد.
شمول احکام شناخت بر شناختشناسی
از اینرو گر چه شناختشناسی یک معرفت ناظر و درجه دوم است، اما مشمول احکامی است که خود برای شناخت صادر می‏کند.
درجه دوم بودن این سنخ از معرفت نه به لحاظ منطقی یا متافیزیکی یا ماهیت کلی شناخت است، بلکه فقط به لحاظ نظارت آن است بر شناخت بسان موضوعی برای تحقیق و چون نظارت علمی بر چیزی عبارت است از گزارش تحقیقی و مضبوط از آن، پس علم می‏تواند بافتی جز بافت متعلقاتش داشته باشد، مگر در موردی که متعلق علم چیزی جزء خود علم نباشد.
و در شناختشناسی ماهوی چون موضوع آن خود ماهیت شناخت است بنا گزیر بافت شناخت و بافت متعلق آن از هم متمایز نیستند و همه احکام معرفت شناسانه در باب معرفت کلی شامل خود معرفت شناسی نیز می‏شود.و این از توان گسترده ماهیت علم است که قدرت دارد همانند دیگر چیزها خود را نیز موضوع مطالعه قرار دهد و به سخنی دیگر از خود بیرون آمده و از بالا به خود نظر افکند تا خود را به خود بشناساند.
حاصل اینکه:معرفتشناسی ماهوی با اینکه بدلیل نظارت از نوع معرفت درجه دوم است ولی در این باب از معرفت درجه اول تمایز حکمی ندارد، در باب دیگر که معرفتشناسی مجموعی است این درجه دوم بودن موجب وضعیتی متمایز از معرفتهای درجه اول می‏باشد با اینوصف به لحاظ احکام نظام معرفتی هیچ تمایزی بین معرفتهای ناظر یا درجه دوم و معرفتهای منظور یا درجه اول نیست.و بر این پایه است که صدور برخی احکام از معرفتهای ناظر نسبت به معرفتهای منظور منطقا محال می‏باشد، در چنین مورد، یا حکم بخودی خود باطل و ممتنع است یا اینکه باید سراغ معرفتشناسی ماهوی یا وجودی رفت تا از آن طریق حکم مذکور را امکان پذیر ساخت.
و گاه می‏شود که صدور برخی احکام بطور کلی از معرفتهای ناظر ناممکن است، در مثل این مورد احکام مزبور بشر آتی ذاتا محال و از دائره امکان خارجند.
اکنون که شرحی کوتاه از معرفتشناسی بطور کلی ارائه شد، با توجه به اینکه موضوع بحث ما معرفت بشری است، در صدد تشریح ماهیت و عناصر و مختصات عمومی شناخت بر می‏آییم.
شرح ماهیت و مختصات شناخت بشری
در شرح این شناخت، تنها به محصول تحقیقهایی که تا کنون به توفیق خدا به انجام رسانده‏ام بسنده می‏کنم، مباد آنکه سخن از حوصله نوشتار فزون شود.تفصیل آن تحقیقها بر عهده مباحث اینجانب در نقد عقل نظری می‏باشد.
معرفت بشری، محصول شهود و فهم است: الف-شهود که از راه حواس بیرونی و درونی و از طریق خودنگری یا دیگر نگری در منطقه علم حضوری تحقق می‏یابد.دستگاه نگرش انسان عناصر شهودی معرفت را فراهم می‏آورد.اشیاء از طریق آن به وی ارائه می‏شوند و انسان در مرحله نگرش بر اشیاء بدانگونه که ارائه شده‏اند علم حضوری دارد.
این علم، هم تابعی است از انسان بعنوان مشاهده‏گر و هم تابعی از واقعیتها بعنوان مشاهده شده.معلوم با لذات در همه علمهای حضوری خود واقعیتهای حاضرند.واقعیتهای غائب به هیچ روی در علم حضوری ملحوظ نیستند، به این دلیل مسأله خطا و نسبیت در مرحله علم حضوری قابل طرح نیستند.
ب-فهم که به فاهمه اختصاص دارد، فاهمه دستگاهی است فراهم شده از عناصر مفهومی و ماهوی و معانی حملی و شرطی و سلبی و ایجابی. علم ناشی از فاهمه، علم حصولی است، در این علم واقعیتها مشاهده نشده بلکه فقط بواسطه عناصر فاهمه فهمیده می‏شوند.انسان بوسیله دستگاه فهم، اشیاء و مفروضات و احکام مختلف آنها را می‏فهمد.
این فهمیدن که پدیده‏ای جز شهود است حقیقت علم حصولی است، گر چه در خود علم حصولی نسبت به مفاهیم و معانی و صور تمثل یافته در فاهمه، علم حضوری تحقق دارد.راز دانش انسان را باید در دو علم حضوری و حصولی وی جست علاوه بر این به نظر نگارنده قسمتی از راز دانش در دستگاه انگیزش نهفته است. *
انسان با علم حضوری، واقعیتهای حاضر را مشاهده می‏کند و بوسیله علم حصولی تا ژرفای واقعیتهای حاضر پیش رفته و بر واقعیتهای غائب نیز دست می‏یازد، بلکه بر نقیض واقعیتها و بر محالات و احکام ممتنعات مطلع می‏شود، اگر او از دستگاه فاهمه برخوردار نبود، هرگز بر این مجهولات آگاه نمی‏شد و از علم کثیری محروم می‏ماند.
(*)ارتباط بخشی از دانش بشر به دستگاه انگیزش که مشتمل بر مبادی تعیین و تحریک اراده می‏باشد شاید برای نخستین بار است که در سطح نظریه ارائه می‏شود.بر طبق این نظریه می‏توان از اموری مانند، محبت، کراهت، اندوه، ترس بعنوان ابزار استفاده کرد.
به نظر اینجانب، علم حصولی * از کمالات «موجود بما هو موجود»است و به این دلیل نسبت به مراتب مافوق نفس قابل تعمیم می‏باشد.اندیشه با گذر از مرحله شهود با همراهی عنصر فهم و با تغذیه شدن از منابع علم حضوری در مرحله علم حصولی به شناخت نائل می‏آید.
تعاریف و حدود، قضایا و قیاسات در عرصه علم حصولی نمایان می‏شوند و شناخت در مرحله تکمیلی که مرحله علم حصولی است از این امور تحقق می‏گیرد.
عناصر حصولی معرفت
با ایضاحی که از ماهیت معرفت بشری به انجام رسید، نوبت به تعریف عناصر شناخت در مرحله علم حصولی می‏رسد، این عناصر بر طبق یک تقسیم کلی به دو مجموعه عناصر تصوری و عناصر تصدیقی انقسام می‏یابد.
عناصر تصوری شناخت:عناصر تصوری عبارتند از مجموعه مفاهیم ماهوی و غیر ماهوی، هر مجموعه مفاهیم به دو قسم نظری و بدیهی منقسم می‏شوند.تقسیم دیگر عناصر حصولی شناخت تقسیم آنها است به صوری و مادی.عناصر صوری، عبارتند از صور تعاریف و قضایا و قیاسات با قطع نظر از محتوایی که در آنها شکل می‏گیرد، بخش محتوایی این امور به بخش عناصر مادی معرفت موسوم می‏باشد.ماده و مادی در اینجا در برابر صورت و صوری است نه در برابر مجردات، و معنی محتوی را می‏دهد.در ذیل عناصر تصوری شناخت به ترتیب عرضه می‏شود.
عناصر صوری شناخت:این عناصر قسمت منطقی و ماتقدم معرفت را می‏سازند، و به هیچ وجه جنبه اکتسابی و محتوایی ندارند و بطور منطقی بر همه محتواهای مرکب مقدمند.
عقل حصولی یا فاهمه انسان به نحو پیشین و مقدم بر هر تجربه و هر اکتساب حاوی صورتهای منطقی اندیشیدن است.
این صورتها فهرست‏وار به گزارش ذیلند.
1-صورتهای تعریفی:تعریفها به باب تصورات وابسته‏اند و تصورها آنگاه معرف یک چیزند که دارای عناصر تعریف در یک قالب صحیح و مفید باشند، این قالب همان صورت منطقی تعریف است.
قالب جنسی و فصلی، قالب مختصاتی و صورت مجموعی تعریف، از جمله عناصر صوری تعریفند.
2-صور قضایای حملیه و شرطیه و انفصالیه در دو قسمت کلیه و جزئیه و در دو قسمت موجبه و سالبه.
3-صور قیاسات اقترانی و استثنایی از اشکال چهار گانه تا قالبهای اتصالی و انفصالی.همه استدلالهای ما با همه اختلافهایشان در این صورتها انجام می‏پذیرد و همه فرمهای استدلالی در فلسفه و علوم و ریاضیات و جز آنها به همین صور باز می‏گردند.
(*)علم حصولی بر طبق نظر حقیر مانند علم حضوری از کمالات وجود بحساب می‏آید، از اینرو می‏تواند در برخی از مراتب وجودی از هر گونه حدوث و انفعال مبرا باشد، پس به لحاظ علمی اشکالی ندارد که در واجب علاوه بر علم حضوری به علم حصولی ازلی و غیر متناهی قائل شد، به نحوی که آن علم حصولی ازلی عین علم حضوری ازلی واجب باشد.انشاء الله در فرصت مناسب برهانی که این مدعی را محقق می‏کند و به تفصیل عرضه خواهد شد، افزون بر برهان عقلی از متون کتاب و حدیث نیز مدعای مذکور به صراحت استفاده می‏شود.
سه خاصه عینی و ثابت صورتهای منطقی
خاصه اول:جنبه عینی این صور می‏باشد، ذهن نسبت به آنها هیچ فعالیتی ندارد، صور مذکور نسبت به همه اذهان، منطقا یکسانند، زیرا به گونه‏ای هستند که تن به هیچ نایکسانی نمی‏دهند.نغز اینکه حتی فکر نایکسانی در آنها جز در چهار چوب خود آنها ممکن نیست، پس صور پیشین منطقی از اذهان استقلال داشته و از خصلت عینیت برخوردارند.
خاصه دوم:ثبات صور منطقی است، زیرا آنها به نحوی هستند که از هر دگرگونی امتناع می‏کنند، حتی اگر بخواهیم به دگرگونی و تغییرشان بیاندیشیم باید در قالب همین صور به تغییر آنها فکر کنیم، پس همه صورتهای یاد شده از ثبات منطقی برخوردارند و با وصف عینیت و نفس الامریت و استقلال از ذهن همواره ثابت و تغییر ناپذیرند.
خاصه سوم:دخالت صوری قالبها و صورتهای منطقی است در اکتشافهای علمی. ایضاح خاصه مذکور به این است که در استنتاجهای فکری چه در زمینه‏های استقرایی و تجربی و چه در زمینه‏های منطقی و فلسفی، اندیشه بشری، بوسیله ترتیبات منطقی و بر اساس یکی از قالبهای قیاسی عمل می‏کند.معطیات و مسائل استقراء و تجربه یا منطق و ریاضی و متافیزیک به عنوان محتوا در یکی از قالبهای قیاسی ریخته شده و از این طریق به نتیجه‏ای که قبلا مجهول بوده دسترسی حاصل می‏شود.
قضایا و مقدمات در یک عمل استنتاجی دخالت محتوایی دارند و صورت آنها بعنوان یک قالب منطقی دخالت وری دارد بگونه‏ای که اگر آن صورت نباشد با وجود همه موارد لازم و کافی برای کشف نتیجه باز نتیجه گیری ناممکن است.
بنابراین صورتهای منطقی بویژه صورتهای قیاسی نه فقط صور لاینفک تفکرند و نه فقط ثابت و نفس الامری‏اند، بلکه ابزار صوری علوم حصولی می‏باشند به نحوی که اگر از اندیشه حذف گردند، دستگاه علم حصولی از کار می‏افتد.
* با توضیح انجام شده پیرامون عناصر صوری معرفت یکی از مراحل بنیادی معرفت شناسی امکان تبیین کافی می‏یابد.بر این پایه سه قضیه درباره شناخت، معلوم می‏شود:
1-شناخت به لحاظ جنبه صوری خود ثابت و مصون از دگرگونی است، پس صور منطقی معرفت از جمله ثابتهای کل دانش حصولی‏اند و می‏توان در پناه آنها اندیشه را از نابسامانی و دگرگونی تا حدی که به منطق ارتباط دارد مصون نگهداشت.
2-صورتهای منطقی کل معرفت صورتهایی عینی و مستقل از اذهانند، به نحوی که اگر انتفاء همه اذهان مفروض گردد باز آن صورتها بر نفس الامریت خویش باقی می‏مانند، مگر در صورتی که خود نفس الامر منتفی شده باشد، ولی چون انتفاء نفس الامر بدلیل ضرورت ازلی واجب الوجود محال است، پس صور منطقی پیشین نیز حتی با فرض نابودی اذهان به نحو عینی ماندگارند.
3-صور شناخت در همه اکتشافهای عقلی و تجربی دخالت صوری دارند، زیرا اگر آنها را از نظام پژوهشها حذف کنیم آن نظام عقیم شده و از کشف پدیده‏های عقلی و تجربی ناتوان می‏ماند.
عناصر محتوایی در قسمت تصوری شناخت
این عناصر عبارتند از مفاهیم ماهوی و مفاهیم غیر ماهوی.
الف:مفاهیم ماهوی، این مفاهیم به آن قسمت از دانش تعلق دارند که عهده‏دار شناسایی ماهیت واقعیتها است.قسمت مذکور به مبحث ماهیت یا مبحث ماهیت شناسی نامیده می‏باشد و از عمیقترین و دشوارترین مباحث فلسفه باید بشمار رود.زیرا متکفل مسائلی است، مانند شناخت سنخ ماهیات و معرفت انتزاع و حصول آنها و اطلاع بر راز ارتباط آنها با واقع و این مسائل آنچنان پیچیده و نیازمند ژرف نگریند که برای پاسخگویی به آنها باید علاوه بر اصول و قضایای موجود و رایج در فلسفه از قواعد و قضایایی جدید و غیر رایج نیز بهره جست.
آنچه در مقال حاضر از بحث ماهیات ملحوظ می‏شود توضیح چند قضیه اصلی در مورد مفاهیم ماهوی است.
1-اینگونه از مفاهیم بدلیل فعالیت بخش تعقلی فاهمه و بواسطه علم حضوری و دستگاه نگرش برای ذهن پدید می‏آیند.
2-فعالیت خرد برای دریافت ماهیت، یک فعالیت کاشفانه است که با بسیج عناصر فاهمه و بکارگیری دستگاه نگرش و استفاده از دستگاه انگیزش، صورت می‏پذیرد.
3-ثبات و تحول مفاهیم ماهوی به مثابه تابعی است از خرد و فاهمه و نگرش و از واقعیتهای استحضار شده.
4-صور مقولات فاهمه، هم ثابتند و هم عینی و نفس الامری، این صور در منطق عبارتند از عناصر اصلی و صوری حدود و رسوم و در متافیزیک قسمتی از ثابتهای فلسفه بشمار می‏روند.
5-خود مقولات فاهمه که ثابتهای غیر ذهنی مبحث ماهیات می‏باشند، مجموعه عناصر اولی شناخت ماهوی را فراهم می‏آورند، اگر ذهن از مقولات عالی و اولی تهی باشد قدرت بر معرفت هیچ ماهیتی ندارد، زیرا ماهیاتی که فروتر از منطقه مقولاتند ترکیب و آمیخته‏ای از مقولات و ممیزات ذاتی و عرضی‏اند، از اینرو حذف همه ماهیات و حذف ماهیات از ذهن به معنی انتفاء قسمت عمده‏ای از علم حصولی می‏باشد.
مقولات گر چه ثابتند اما چون علم به آنها در فاهمه عادی به تدریج حاصل می‏شود باید نوعی تحول و تکامل را در علم راجع به مقولات ملحوظ داشت، در باب ماهیات نیز ضرورتا و بطور آشکارتر همین نظر پذیرفتنی است، بلکه در مورد ماهیات علاوه بر رشد تکاملی علم به آنها باید روند خطا و تصحیح را هم مد نظر قرار داد.
ب.مفاهیم غیر ماهوی، مانند هستی و نیستی، وحدت و کثرت، وجوب و امکان و امتناع علیت و معلولیت و جز اینها.
این گروه از مفاهیم فلسفی که واقعی و غیر ماهوی‏اند، بنیادی‏ترین عناصر تصوری علم حصولی می‏باشند.چگونگی حصول آنها در ذهن از چگونگی حصول مفاهیم ماهوی تمایز دارد. چند نظرگاه در کیفیت حصول این دو گروه از مفاهیم هست.
در این نوشته به نظرگاههای مختلف در حصول مفاهیم نمی‏پردازیم، تنها به بحثی معرفت شناسانه در زمینه ثبات و تحول و تطابق و نفس الامریت مفاهیم بسنده می‏کنیم، مفاهیم غیر ماهوی خصلتهایی دارند که اولا آنها را از دیگر مفاهیم جدا می‏سازند و ثانیا، موقعیت اپیستمولوژیک آنها را مشخص می‏کنند و ثالثا، حقیقت آنها را شرح و توضیح می‏دهند.این خصلتها به این شرحند:
1-تقدم منطقی بر همه مشاهدات بگونه‏ای‏ که نمی‏توان این مفهومها را محصولی از مشاهدات دانست، از اینرو وجود و عدم و دیگر مفهومهای غیر ماهوی به هیچ وجه انتزاعی نیستند.
2-تقدم منطقی بر همه معانی درجه دوم و هم بر همه مفاهیم ماهوی، پس این مفاهیم نه از مشاهدات انتزاع شده‏اند و نه از ماهیات.
3-دارا بودن خاصه علم، که همان واقع نمایی است، همه این مفاهیم از واقعیتها و حقیقتهایی در وراء مرز مفهوم حکایت می‏کنند. مثلا مفهوم وجود صرفا یک تصور ذهنی نیست بلکه شرحی از حقیقت موجودیت است، در فاهمه بشری، یا در وعاء ادراکی، دیگر مراتب هستی مفهوم وجود با این خاصه نمی‏تواند محصول محض اندیشه باشد، بعبارت دیگر نمی‏توان گفت این مفهوم و سایر مفاهیم غیر ماهوی بوسیله ذهن اعتبار شده‏اند، پس مفاهیم یاد شده نه انتزاعی می‏باشند نه اعتباری.
در فلسفه‏های مشایی و اشراقی به اجمال سخن از کیفیت حصول مفاهیم حقیقی که ماهوی و غیر ماهوی را در بر می‏گیرد رفته است، در فلسفه صدر المتألهین با عمق و شرح بیشتری در این باره بحث شده، اما باز آنچنانکه باید از این مبحث عمیق و دشوار تحلیل و تدقیق به انجام نرسیده و به همین دلیل بخشی ارزنده از راز علم حصولی مکتوم مانده است، با این وصف، تحقیقات صدر المتألهین شیرازی در علم حصولی و حصول مفاهیم، هم عمیق است هم گسترده و هم از جنبه‏هایی نو.بگذریم از اینکه وی در کلیت علم چند نظریه ابتکاری و بنیادی ارائه کرده، در فلسفه یک دگرگونی پدید آورده است.
در عصر حاضر علامه طباطبایی به دقت و تفصیل و گستردگی، مسأله حصول مفاهیم را به بررسی و پژوهش گرفت، بر طبق نظر وی:هر علم حصولی مسبوق به علم حضوری است و در عرصه علم حصولی دو گونه مفهوم داریم:یکی مفهوم ماهوی و دیگر مفهوم غیر ماهوی.مفاهیم ماهوی از انحاء وجودات که به علم حضوری معلومند انتزاع شده.و مفاهیم ماهوی انتزاع می‏گردند.
این محقق نظریه خویش را در تعلیمات بر اسفار و در کتاب اصول فلسفه با تحلیل و ترکیب دقیق و متین، تبیین نموده است.
در فلسفه غرب پس از رنسانس نیز مسأله حصول مفاهیم از آغاز بطور جدی مطرح بوده. رنه دکارت، فیلسوف عقلیگر و ریاضی دان، تئوری مفاهیم فطری را ارائه کرد.
برخی مانند کندیکاک و جان لاک، طریقه حسی را برای تفسیر پیدایش مفاهیم در پیش گرفتند.در عصرهای پسینتر مکتبهای حسی و پوزیتیویستی قوت یافتند و با جدیت تمام در کنار گذاردن عقلیگری کوشیدند، با این وصف عقلیگری از همه شبکه‏های حسیگری خود را رها کرد.پیدایش مفاهیم در مکتبهای عقلی یا تجریدی نوین که از یورشهای حسیگرانه به عافیت جان بدر برده‏اند تفسیری تازه یافت.
من با مطالعه و تأمل در تفسیرها و نظریه‏های چندی که پیرامون حصول مفاهیم ابراز شده با نقدهایی اساسی مواجه شدم و سرانجام نتوانستم هیچکدام را بپذیرم سپس در ادامه تعمق در مسأله علم حصولی و ماهیت فاهمه به نظریه دیگری در کلیت علم حصولی رسیدم.بخشی از این نظریه در مورد پیدایش مفاهیم است، بر پایه نظریه اینجانب، مفاهیم حقیقی غیر ماهوی، نه انتزاعی می‏باشند، نه اعتباری.بلکه درباره آنها به نظریه دیگری قائلم که در فرصت مقتضی تفسیر خواهد شد.
ج.عناصر حکمی:که عبارتند از دو گونه حکم در منطقه علم حصولی:
1-عنصر فعال حکم به نام اذعان و تصدیق عملی.این عنصر یک کنش واقع نما و علمی اندیشه است و از عنصر دوم که در ذیل شرح می‏شود تاخر دارد.
2-عنصر انفعالی حکم که جزئی از ماهیت علم تصدیقی است، این عنصر به مثابه فصل علم حصولی مطلق است و بر حکم و اذعان بعنوان عنصر فعال تقدم دارد.پیرامون تفسیر دو عنصر فعلی و انفعالی حکم، چند نظریه ابراز شده اینجانب با توجه دیدگاهی که تفسیر مطلق علم حصولی دارم در تفسیر این دو نیز به نظریه دیگری گرائیده‏ام که در فرصت مناسب شرح می‏شود.
ثبات و تحول در ماهیت و مفاهیم
الف.ماهیات بعنوان مفاهیم، از مقولات اصلی به اضافه ممیزات ذاتی و عرضی ترکیب یافته‏اند.علم ما به این امور بطور دفعی و احاطی و کامل نیست، تدرجا و بگونه ناقص پدید می‏آید، علاوه بر تدریجی و ناقص بودن علم ما که موجب پیدایش تحول در آن می‏شود، عامل دیگری در کار است که کل بنیاد علم نظری و غیر ضروری بشر را در بربر طوفان تغییر قرار می‏دهد.این عامل همان خطا پذیری انسان عادی است، انسانهای معصوم که از طرف خدا در حفاظ عصمتند برتر از افق این گونه دگرگونی می‏باشند.
پس مفاهیم ماهوی یا بخش ماهوی علم ما بدلیل عاملهای یاد شده هم در تغییرند و هم در تکامل و در عین حال از چند جهت از ثبات برخوردارند.
عاملهای مذکور را برای جمع بندی به گزارش ذیل می‏توان ارائه کرد.
1-عامل قصور و نقص ذاتی علم بشری. 2-تدریجی بودن پیدایش علم که هم تابعی از قصور ذاتی و هم تابعی از تحول پذیری آن است.
3-خطا پذیری که روند همیشگی حذف و اصلاح و تتمیم را موجب شده است، منظور داشتن عوامل مذکور بویژه عامل سوم، منشأ بهره‏های فراوانی در شناخت می‏شود.نگارنده با توجه به اصل خطا پذیری به کشف نظریه احتمالات فوق فرضیه‏ای نائل آمده.در مقالات مدخل نقادی عقل به این نظریه و برخی فوائدش اشاره رفت.
با توجه به عاملهای مذکور علم بشری دو جریان دارد.یکی جریان تغییرات عرضی نه طولی که صرفا حذف و خطا از یک طرف و اصلاح و تصحیح از طرف دیگر است، گرچه همین در فلسفه اولی یک تکامل و خروج از قوه به فعل است و دیگر جریان رشدها و تکاملها که طولی و تسلسلی می‏باشد.
این هر دو جریان با همه دگرگونی از خاصیت تطابق گری با واقع برخوردارند و با ثابتهای نفس الامری آغاز شده و استمرار می‏یابند و به همین دلیل تن به مطالعه و پژوهش و نقد می‏دهند، چنانکه در بحثهای آتی بیان خواهد شد.
ب:مفاهیم غیر ماهوی، این مفاهیم، از بنیادهای نخستین دانشند و در عین برخورداری از خاصه تطابق با واقع از جمله ثابتهای علم باید بشمار روند، این ثابتها به راستی نورهای آغازین و جاودانه اندیشه‏اند، اندیشه بدون آنها نابینا است و نمی‏تواند از مرز مشاهدات روزمره فراتر رود.
دانش ما درباره مفاهیم غیر ماهوی در عین ثبات می‏تواند رشد و بالندگی داشته باشد و نغز اینکه تکامل و تحول دانش در مورد آنها بر محور ثبات و خاصه تطابقی آنها جریان دارد.هرگونه دگرگونی و رشد در معرفت ما نسبت به مفاهیم مذکور تنها بوسیله خود آنها انجام می‏پذیرد و در حقیقت این یک مختصه مهم و راز گشای مفهومهای چنینی است که کلیدی برای فهم و تفسیر ثبات و تحول تمامیت علم حصولی می‏باشد.صور منطقی نیز چنین مختصه‏ای دارند که عینیت علم و ثبات گوهر آن را نشان می‏دهند.
در نتیجه گیری بحث این مختصه و دیگر مختصه‏های علم حصولی بعنوان مبانی نظریه شناخت تطابقی و نظریه اکتشافی اجتهاد مطرح خواهند شد.
این بود مختصری از شرح عناصر تصوری شناخت، اکنون عناصر تصدیقی آن را بررسی می‏کنیم.
عناصر تصدیقی معرفت بشری
این عناصر از دو مجموعه فراهم شده‏ان: مجموعه نخست، عناصر صوری تصدیقی و مجموعه دوم عناصر محتوایی تصدیقی.
عناصر صوری تصدیقی:که عبارتند از صورتها و قالبهای قضایا و قیاسات.معانی گزاره‏ها و استدلالها هنگامی که در صور منطقی و تصدیقی ریخته می‏شوند، قضایا و قیاسات بوجود می‏آیند عناصر مذکور بنوبه خویش به دو نوع انقسام می‏یابند.
1-عناصر گزاره‏ای یا صورتهای منطقی قضایا. از باب نمونه قضیه‏هایی مثل عدد یا زوج است یا فرد، خورشید نورانی است.اگر فلزات در گرما قرار گیرند منبسط می‏گردند.در آسمان هیچ نقطه ثابتی نیست و چنین نیست که اگر هوا سرد گردد آنگاه باران بیاید.و همچنین دیگر قضایا، هر کدام دربردارنده دو عنصر است:یکی:معنی و محتوا که زوجیت و فردیت عدد، نورانیت خورشید، و مشروطیت انبساط فلزات به گرما و جز اینها است. دیگری صورت و قالبی که معنی را بیان می‏کند و این همان چیزی است که قضیه به ملاحظه آن به شرطی و حملی و سلبی و ایجابی تقسیم می‏شود.
2-عناصر استدلالی یا قیاسی:هر استدلال یا فعالیت علمی اندیشه چه در موارد تجربی و استقرایی و چه در موارد تعقلی از دو عنصر معنی و صورت فراهم می‏آید.
معنی همان محتوایی است که مقدمات و نتیجه استدلال در بردارند.و صورت عبارت است از قالب استدلالی که در قیاس اقترانی دارای چهار شکل می‏باشد و در قیاس استثنایی فقط یک شکل دارد.
عناصر صوری تصدیقی چه گزاره‏ای و چه قیاسی منطقا بر همه فعالیتهای فکری مقدمند و بدین جهت اکتسابی نمی‏باشند و چون در گرو ذهنیت و خصوصیات ذهنی نیستند و حتی با فرض نفی اذهان باز دارای تقرر حقیقی‏اند، پس عینی و نفس الامری‏اند و چون موجب فهم معانی شده و کشف نتیجه استدلال را سبب صوری می‏باشند از اینرو عناصری اکتشافی‏اند که عقل از آنها برای پی بردن به مجهولات بهره گیری می‏کند.
و اساسا در مسأله ژرف معرفتشناسی، عناصر صوری و پیشین معرفت از جمله مفاتیح نخستین دانش بشری می‏باشند.شرح موقعیت و سهم بزرگ آنها در علم نیاز به فرصتی بیشتر دارد.در چند صفحه پیش فهرستی از خواص عناصر صوری تصوری ارائه شد.و اکنون فهرستی از خصلتهای عناصر صوری تصدیقی به گزارش ذیل عرضه می‏شود.
1-وابسته نبودن به ذهنیت و خصوصیتهای اذهان.این خصلت، همان عینیت و نفس الامریت صورتهای پیشین منطقی است.با توجه به همین خصلت حتی اگر همه اذهان منتفی یا دگرگون شوند باز این صور بر نفس الامریت خویش‏ می‏مانند، پس عناصر صوری و از آن میان عناصر تصدیقی صوری از کارگاه ذهن، جدا و مستقلند.
2-دخالت صوری در همه نتایج علمی و استدلالی، بر طبق این خصلت، عناصر تصدیقی صوری از جمله ادوات آگاهی و شناخت بشمار می‏آیند.
3-ثبات و تغییرناپذیری، بدانگونه که هر تغییر مفروضی جز در همین صورتها ممکن نیست، حتی فرض یک ذهن مغایر با اذهان موجود نیز نمی‏تواند دگرگونی در صور تصدیقی منطقی را توجیه کند.زیرا نمی‏توان جز این صور صورتهای دیگری فرض کرد، فرض صورتهای دیگر اولا، فقط بوسیله همین صور موجود امکان‏پذیر است و ثانیا، به معنی حذف و نفی این صور از اندیشه است که در آن صورت اندیشه بدون صورت حملی و شرطی و سلبی و ایجابی و کلی و جزئی می‏شد و البته چنین اندیشه‏ای وجود ندارد و بر فرض وجود از هیچ امکاناتی برای فعالیت تصدیقی برخوردار نیست، پس صور منطقی تصدیقات ثابت و تهی از دگرگونی‏اند، هر چند که در علم ما به آنها تدریج و تکامل وجود دارد، تدریج تکاملی که خود بر محور صور منطقی جریان می‏یابد.
عناصر محتوایی تصدیقی
در قضایا معانی آنها و در قیاسات مقدمات آنها عبارتند از عناصر محتوایی.این عناصر بر دو گونه‏اند:
1-ضروریات یا بدیهیات که بطور اولی و غیر اکتسابی در منطقه معرفت قرار دارند. ضروریات ثابتها و ملاکهای همه تصدیقات گزاره‏ای و قیاسی‏اند و بدون آنها هیچ تفکر تصدیقی امکان پذیر نیست.
2-نظریات یا غیر بدیهیات، علم ما به این امور، هم تدریجی و قابل رشد است و هم در معرض خطا و حذف و تصحیح.دگرگونیهای معرفت بشری در علوم مختلف در همین منطقه رخ می‏دهند، شناخت منطقه تغییرات و تفکیک آن از منطقه ثابت دانش کاری لازم و حیاتی است. اهمال و مسامحه در شناسایی و تفکیک حوزه‏های معرفتی به مغالطه‏ای بزرگ منجر می‏شود، مغالطه‏ای که ساختار علم را متزلزل کرده و دستگاه اندیشه را با تمامی استحکامش دچار پریشانی و اغتشاش می‏کند، علاوه بر این در خود منطقه تغییرات باید با ابزار اساسی معرفتی به کاوش و بازشناسی دست زد تا مختصات آن و چندی و چونی و چرایی دگرگونیها و ارتباطهای منطقی و علمی و معرفتی و روانشناسانه به آگاهی انتقال یابند.
پژوهنده اگر این کاوشها و شناسایی‏ها را انجام نداده باشد با توده‏ای از تغییرات در معرفتشناسی مجموعی روبرو می‏گردد و حداکثر کاری که از وی برمی‏آید شناسایی قانونمندی آنها است، اما این اندازه از شناسایی کفایت نمی‏کند و از عهده دفع یورش مغالطات معرفت برانداز برنمی‏آید.
بخواست خدا در قسمت سوم نوشتار پس از بحث در معرفتشناسی مجموعی به تشریح این مطالب خواهیم پرداخت و بویژه شرح می‏دهیم که چگونه منطقه متغیر شناخت ما در عین تغییرات مداوم، هم دارای خصلت ثبات است و هم دارای خاصه تطابق با واقع و چنین نیست که تحولات معرفتی به نحو گسسته از واقع انجام گیرد.مسأله معرفت دینی و اجتهاد نیز در همین راستا تفسیر می‏شود.
بر پایه معرفتی که از ماهیت شناخت در این فصل ارائه شد در فصول آینده درباره معرفت‏ دینی با توجه به متون کتاب و حدیث سخن خواهد آمد و آنگاه که ماهیت شناخت دینی با مشترکات و خواصش تشریح گردید نوبت به تفسیر اجتهاد و فقاهت می‏رسد.مساله تقلید نیز به مناسبت مسأله اجتهاد و فقاهت مورد بررسی قرار می‏گیرد.
مطلب دیگری که باید در شناختشناسی مجموعی به بحث گرفته شود، روشهای گوناگون اندیشه است در پهنه‏های مختلف تفکر.همه معرفتهای ما با اختلافها و ناهمگونیهایی که دارند به ضرورت در جهاتی مشترکند، این جهات مشترک به شناختهای ما ترابط، نظام و وحدت می‏دهند و در امواج دگرگونیها و تحولها موجب ثبات بنیادین آنها می‏باشند.
تجربه، استقراء، تمثیل و استدلال عقلی محض، سه یا چهار روش اصلی تفکر و معرفتند. دیگر متدها با مختصه‏هایی که در موارد علوم دارند به این چند طریق باز می‏گردند و خود چند طریق یاد شده چنانکه تحقیق خواهد شد در فرم و قالب قیاسی بکار گرفته می‏شوند و بدون صورت قیاسی کاربردی نداشته و قابل استفاده نیستند.به سخن دیگر محال است که اندیشه بتواند روشهای مذکور را بدون فرم قیاسی بکار گیرد.
اینکه در بیان اقسام روشهای فکری گفته می‏شود:روشهای فکری سه گونه‏اند:1-قیاس، 2- استقراء، 3-تمثیل، یک غفلت و مسامحه است، قیاس در عرض دیگر روشها نیست بلکه صورت منطقی و غیر قابل اهمال و حذف هر گونه تفکر ممکن است.
طریقی که در کنار استقراء و تمثیل بعنوان روش دیگر باید یاد شود روش تعلقی محض است، این روش مانند استقراء و تمثیل تنها در قالبهای قیاسی امکان‏پذیر می‏باشد و قالبهای قیاسی بدانگونه که قبلا گفته شد صور منطقی و پیشین و غیر قابل اکتساب هر نوع تفکر حصولی تصدیقی‏اند چنین نیست که اگر به روش استقرایی عمل کنیم به قیاس نیازی نداشته باشیم.قیاس، یک متد در برابر استقراء نیست و طرح استقراء و بهادادن به آن به هیچ وجه تصادمی با ثبات ارزش قیاس ندارد. پس آنچه در عرض استقراء و تمثیل به عنوان روش قرار داد طریق استدلال عقلی صرف است، نه قیاس که عنصر ضروری و صوری تمامیت تفکر و علم تصدیقی می‏باشد.

تبلیغات