تئوری طهارت ذاتی مطلق انسان در راستای منابع اجتهاد (2)
آرشیو
چکیده
متن
بحثی را که در مقاله پیشین از نظر گذرانده و ادامه آن را در مقاله حاضر، تحت عنوان «طهارت ذاتی مطلق انسان در راستای منابع اجتهاد»ملاحظه خواهید کرد، صرفا یک نظریه اجتهادی است که از منابع و عناصر خاصه استنباط، استظهار شده است.
شکی نیست که تئوری مزبور مانند هر تئوری دیگر، بینیاز از نقد نبوده و نخواهد بود. بدینجهت از محققان انتظار میرود که با نقدهای عالمانه و محققانه خویش به بحث مذکور کمال بخشند.چرا که به فرموده امام امت:«در حکومت اسلامی همیشه باید باب اجتهاد باز باشد و طبیعت انقلاب و نظام همواره اقتضاء میکند که نظرات اجتهادی فقهی در زمینههای مختلف ولو مخالف با یکدیگر، آزادانه عرضه شود، و کسی توان و حق جلوگیری از آن را ندارد»(10/8/68)
در نوشته قبل بحثی پیرامون طهارت ذاتی اهل کتاب ارائه داشتیم و اکنون در ادامه بررسی تئوری طهارت ذاتی مطلق انسان، به موضوع طهارت ذاتی مشرکان و ملحدان میپردازیم.
چنانکه در گذشته نیز یادآور شدیم، برخی از مسائل مورد ابتلای جامعه اسلامی آ نچنانکه میبایست، مورد بررسی قرار نگرفته و یا اینکه در بررسی مستندات واقعیتهای موجود در خارج لحاظ نشده است، و با اینکه زمینه برای بازنگری و بررسی بیشتر وجود داشته، امر به احتیاط وانهاده شده است.با اینکه چنین احکام و احتیاطهایی، اگر چه در برخی شرائط و بعضی جوامع چندان مشکل آفرین نیست ولی در شرائط و جوامع دیگری میتواند طاقتفرسا و غیر قابل تحمل و مستلزم عسر و حرج باشد.
بدیهی است که هیچگاه دشواری یا عدم دشواری رعایت یک حکم، نمیتواند حکم واقعی الهی را تغییر دهد.ملاک تشخیص احکام الهی آسانی و سختی آن نیست.بلکه شناخت احکام الهی، منابع و اصول و ضوابطی دارد که باید به دقت مورد کنکاش مجتهد قرار گیرد و بر اساس آن حکم خداوند شناسایی گردد.
ولی موضوع اساسی این است که در برخی موارد، سهل پنداشتن یک موضوع سبب عدم فحص و استدلال کافی و موجب پایبندی مجتهد به احتیاط میشود، و یا ذهنیّت مجتهد در رابطه با آن موضوع سبب میگردد که برخی از جوانب مسأله مجهول بماند.
اینگونه مسائل، از عواملی است که بازنگری فقیه را در موضوعات یاد شده، پس از درک اهمیت و واقعیت آن، طلب مینماید.
موضوع«طهارت ذاتی اهل کتاب و نیز طهارت ذاتی مشرکان»یا به تعبیر دیگر«طهارت ذاتی مطلق انسان»را میتوان از مصادیق سخن فوق بشمار آورد.
زیرا هر گاه فقیه در متن یک جامعه اسلامی زندگی کند و هرگز با اهل کتاب یا مشرکان معاشرت و سر و کار نداشته باشد، مسأله طهارت یا عدم طهارت ذاتی اهل کتاب و مشرکان چندان موضوعیت ندارد.و ذهن او به راحتی آیه«انّما المشرکون نجس»را حمل بر نجاست ذاتی آنان میکند.در حالی که اگر همین فقیه ناچار شود سالیان دراز در بلاد غیر اسلامی زندگی کند. وقتی به آیه مذکور میرسد، سعی میکند معنای دقیق نجس بودن مشرکان را بر اساس همه ادله و قرائن بازشناسد.زیرا نظریه طهارت و نجاست برای او امری سرنوشتساز است.
بنابراین، آنچه ما در این تحقیق میطلبیم، توجیه و تفسیر منابع شرعی بر اساس بینش و تفکر شخصی خود نیست، بلکه منظور، بررسی منابع شرعی بر اساس موازین علمی، به دور از هر گونه ذهنیت و پیشداوری و سهلانگاری است.
امروز که بحمداللّه زمینه برای بیان مسائل اجتهادی و اجرای احکام اسلامی فراهم آمده، بر فقها لازم است که احکام الهی را آنچنانکه از منابع شرعی مییابند بدون هیچ گونه وحشتی از فقیه نمایان و مقدس مأبان بیمایه اظهار دارند.و از اظهار نظری جز نظر فقهای متقدمین و متأخرین و متأخر المتأخرین بیم نداشته باشند.
تئوری طهارت ذاتی مشرکان و ملحدان
چنانکه در نوشتار پیشین یادآور شدیم کفر از نظر زمانی بر شرک تقدم داشته و شرک نیز بر الحاد و مادهگرایی مقدم بوده است.بر این اساس ما نخست(در شماره قبل)تئوری طهارت ذاتی کفار کتابی-یهود، نصاری و مجوس-را طرح کردیم و اکنون به بررسی تئوری طهارت ذاتی مشرکان(بت پرستان)و سپس به ملحدان(ماده گرایان)خواهیم پرداخت.
قبل از ورود در بحث به دو موضوع بعنوان مقدمه اشاره میگردد:
1-معنای مشرک در اصطلاح قرآنی.
2-کسانی که لفظ مشرک به آنان اطلاق شده است.
1-مشرک در اصطلاح قرآن
در اصطلاح قرآن مشرک کسی است که در مقام عبادت و پرستش بتان را مورد عبادت قرار دهد.و آیه«انّما المشرکون نجس فلا یقربوا المسجد الحرام»نظر به همین معنی دارد.
مشرک بت را آفریننده خود نمیداند بلکه بت را در پرستش شریک خدا میشناسد و به تعبیر قرآن، مشرکان پرستش بتها را عامل تقرّب بیشتر به خدا میدانستند!و میگفتند:«ما نعبدهم الا لیقربونا الی اللّه زلفی»ما بتان را مورد پرستش قرار نمیدهیم مگر آنکه ما را بخدا نزدیک سازد.
و یا معتقد بودند که بتها شفیع آنان در نزد خدایند!و در این باره خداوند فرموده است: «و یعبدون من دون اللّه ما لا یضرّهم و لا ینفعهم و یقولون هؤلاء شفعائنا عند اللّه»(یونس/18)
یعنی:آنان چیزی را مورد پرستش قرار میدهند که نفع و ضرری ندارد و میگویند آنها نزد خداوند شفیع ما میشوند.
در صورتی که شفاعت بخداوند اختصاص دارد. در این باره خداوند فرموده است:«قل للّه الشفاعة جمیعا له ملک السّماوات و الارض»(زمر/44). یعنی:بدون اذن خداوند هیچکس نمیتواند شفاعت کند.
و نیز در آیه دیگر فرموده است:«ما من شفیع الاّ من بعد اذنه»(یونس/3).
و نیز فرموده است:«و لا یشفعون الاّ لمن ارتضی و هم من خشیته مشفغون»(انبیاء/28).
نوع دیگر شرک که قرآن بدان نظر داشته و مورد نهی قرار داده، این است که گروهی از اهل ادیان پیشین، پیامبران خود را در حد خدایی پنداشته و آنان را به جای خدا ستایش و پرستش میکردهاند، که خداوند در رد این بینش فرموده است:«ما کان لبشر ان یؤتیه اللّه الکتاب و الحکم و النبوّة ثم یقول للناس کونوا عبادا لی من دون اللّه» (آل عمران/79).
یعنی:سزاوار نیست بشری را که خداوند به او کتاب و حکم و پیامبری داده مردم را به بندگی خود دعوت کند نه به بندگی خدا.
و در پرهیز دادن مسلمانان از آنچه پیروان ادیان پیشین بدان گرفتار آمدهاند فرموده است: «قل انّما انا بشر مثلکم یوحی الی انّما الهکم آله واحد فمن کان یرجو لقاء ربه فلیعمل عملا صالحا و لا یشرک بعبادة ربّه احدا».
یعنی(ای پیامبر)بگو بمردم من همانند شما بشری هستم و لیکن بمن وحی میشود(و بدانید) خدای شما یکی است پس هر که امید دارد خدای خود را ملاقات کند باید عمل صالح انجام دهد و در مقام پرسش برای خدا شریک قرار ندهند.
و نیز فرموده:«قل لا املک لنفسی نفعا و لا ضرّا الا ما شاء اللّه و لو کنت اعلم الغیب لاستکثرت من الخیر و ما مسنّی السؤال انا الا نذیر و بشیر لقوم یومنون»(اعراف/188)بگو مالک نفع و ضرری نمیباشم مگر آنچه را که خداوند بخواهد من اگر عالم به غیب و چیزهای پنهانی بودم هر آینه چیزهای خوب و خیر را زیاد میکردم و بمن بدی نمیرسید من انذار کننده و بشارت دهندهام بر گروهی که(بخدا)ایمان آوردهاند.
انگیزه عرب در آلودگی به شرک و پرستش بتها
انگیزه مردم جزیرة العرب به رو آوردن به شرک و پرستش بتان همان چیزی است که قرآن از زبان مشرکان در توجیه عبادتشان نسبت به بتها یاد کرده است:«ما نعبدهم الا لیقرّبونا الی اللّه زلفی».
و این همان دلیلی است که برخی از بتپرستان نیز اعمال خود را بدان وسیله توجیه میکردند و میگفتند وجود بت در پیش روی شخص پرستنده به تمرکز فکری او کمک میکند تا در نتیجه به خدا نزدیک شود.
ولی این توجیه باطل است چون وجود بت در برابر شخصی که در نیایش و نماز است فکر او را از خدا منصرف کرده و به شئ محدود و بیارزش وابسته میکند و اساسا تقرب بخدا تنها بوسیله توجه بخود خدا با نفی ماسواه حاصل میشود و نباید در عبودیت واسطه باشد.
اسلام در بدو پیدایش تلاش اصلی خود را صرف مبارزه با شرک کرده و انگیزهاش این بود که انسان را از خضوع در برابر آنچه که خود ساخته و یا آفریده که محدود، متغیّر و فانی است نجات دهد و او خدایی را مورد پرستش قرار دهد که ماوراء اوست و آن عبارت میباشد از چیزی که دارای دوام و استقرار است که آن خدای یکتا است، و از همین جا است میبینیم قرآن میگوید:«قل
یا اهل الکتاب تعالوا الی کلمة سواء بیننا و بینکم الا نعبد الا اللّه و لا نشرک به شیئا و لا یتّخذ بعضنا اربابا من دون اللّه»(آل عمران/65).
یعنی:«بگو ای اهل کتاب بیائید از آن چیزی که اتفاق نظر داریم پیروی کنیم و مورد پرستش قرار ندهیم مگر خدا را و برای او چیزی را شریک قرار ندهیم...
2-آنانکه مشرک نامیده شدهاند
تردیدی نیست که بتپرستان هر گاه برای تقرّب به خدا یا شفاعت نزد خدا و خلاصه با اعتقاد به وجود خدا بت را پرستش کنند، مشرک نامیده میشوند و مشمول آیه«انّما المشرکون نجس» هستند.ولی ما در متون اسلامی مواردی را مییابیم که مشرک بر غیر آنان نیز اطلاق شده است ولی آیه«انما المشرکون نجس»شامل آنان نمیشود.آن موارد عبارت است از:
1-ثنویّه، که قائل به شرک در مقام ذات باری هستند.یعنی معتقدند که جهان دارای دو خداست:خدای نور و خدای ظلمت، خدای خیر و خدای شر، اهریمن و یزدان.ثنویه گروهی از مجوس هستند.
2-نصاری که جوهر ربوبی را مشتمل بر سه اقنون میدانند:وجود، حیات و علم(یا به تعبیر دیگر اب، ابن و روحالقدس)و در توضیح این مطلب چنین گویند:«جوهر همان قائم بخویش است و اقنوم صفت آن باشد»سپس گویند:کلمه که اقنوم علم است با جسد مسیح یگانه و متحد گردیده است و در پوشش ناسوت و مادیت مسیح بطریق امتراج و اختلاط درآمده است ولی در تفسیر اتّحاد کلمه با جسد مسیح دارای آراء و بینشهای گوناگون و مختلفی میباشند.
الف:اتّحادی بمانند اتحاد شراب با آب در فرقه ملطانیه.
ب-اتحاد بطریق اشراق چنانکه خورشید از روزنه بر جسم بلورین میتابد و این تفسیر فرقه نسطوریه است.
ج-اتّحاد بطریق استحاله کلمه به گوشت و خون بگونهای که خدا در نزد آنان از طریق این استحاله به مسیح تبدیل یافت و این دیدگاه فرقه یعقوبیه است.
د-اتحاد عبارت است از ظهور لاهوت در مادیت و ناسوت چنانکه فرشته بصورت بشر ظاهر میشود.
ه-اتحاد کلمه با جسد مسیح عبارت است از ترکیب لاهوت به ناسوت بمانند ترکیب روح و بدن.
و-اتّحاد این است که کلمه بعنوان اقنون علم در جسد مسیح حلول و سرایت میکند، بگونهای که بدلیل این سرایت از آن جسد خوارق عادات صادر میشود و گاهی کلمه از جسد مفارقت میکند و جسد بدون کلمة در معرض آلام قرار میگیرد.
3-اشاعرة که قائلند:صفات خدا زائد بر ذات اوست.اگر چه آن صفات قائم به ذات باری است.
4-کرامیّة، که قائلند خداوند متصف به صفات موجود و حادث است.
5-مفوّضه، که قائلند خداوند امور را به خود انسان وانهاده و خود هیچگونه دخالتی ندارد.
در روایتی امام علی بن موسی(ع)میفرماید: القائل بالجبر کافر و القائل بالتّفویض مشرک.
6-خوارج که نسبت کفر به علی بن ابیطالب(ع)دادهاند.در روایت از ابوجعفر(ع)نقل شده که فرمود کسی که از خوارج است مشرک است(مشرک و اللّه مشرک).
7-کسانی که در افعال خداوند نسبت نقص دادهاند.
8-ریا کنندگان در مقام عمل.امام صادق(ع) در روایت یزیدبن خلیفه میفرماید:«کلّ ریاء شرک».
پیامبر میفرماید:«قال اللّه:من عمل عملا اشرک فیه غیر فهو له و انا فیه بریئی و انا اغنی الاغنیاء عن الشرک.»
شذاذ بن اوس میگوید:دیدم پیامبر گریه میکند، عرض کردم چه چیز باعث گریه شما شده، حضرت فرمود:«انی تخوفت علی امتی الشّرک أما انهم لا یعبدون صنما و لا شمسا و لا قمرا و لا حجرا و لکنهم یراؤن باعمالهم».
در تفسیر آیه«من کان یرجو لقاء ربه فلیعمل عملا صالحا و لا یشرک بعبادة ربه احد»از امام صادق(ع)روایت شده که فرمود:الرّجل یعمل شیئا من الثّواب لا یطلب به وجه اللّه انما یطلب تزکیة الناس یشتهی ان یسمع به الناس فهذا الذی اشرک بعبادة ربّه.
9-پیروی کنندگان از شیطان.
در ذیل آیه«و ما یؤمن اکثرهم بالله الا و هم مشرکون»ابوبصیر از امام صادق نقل میکند که فرمود:یطیع الشّیطان من حیث لا یعلم فیشرک.در روایت ضریس فرمود:«شرک طاعة و لیس شرک عبادة»و همین شرک منظور است شرک در آیه: «و اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من دون اللّه و المسیح بن مریم و ما امروا الا لیعبدوا الها واحدا لا اله الاّ هو سبحانه عمّا یشرکون»ابن عباس میگوید«لم یامروهم یعنی الربهبان و الاحباران یسجدوا لهم و لکن أمروهم بمعصیة اللّه فاطاعوهم فسمّا هم اللّه بذلک اربابا».
از این روایت و روایاتی که از این قبیل است استفاده میشود:آنان که رهبان و احبار را بدون خدا ارباب برگزیدهاند این است که آنها را در معصیت خدا اطاعت کردهاند و معنای روایات این نیست که آنان احبار و رهبان را خدای آسمان و زمین دانستهاند.
و جز اینها موارد دیگری نیز هست که مشرک بر گروههایی اطلاق شده، در حالی که آیه «انما المشرکون نجس»شامل آنها نمیباشد.ولی ما به جهت اختصار به همین مقدار بسنده میکنیم.
طهارت ذاتی مشرکان از نظر فقهای مذاهب اسلامی
نظریه فقهای اهل سنت:
در محافل علمی اهل سنت دو نظریه وجود دارد:گروهی مشرکان را دارای طهارت ذاتی و برخی مشرکان را دارای نجاست ذاتی دانستهاند. که البته در اقلیت قرار دارند.
ابوالولید محمد بن رشد قرطبی اندلسی مالکی از جمله قائلان به نجاست ذاتی اهل کتاب است.او در کتاب بدایة المجتهد(ج 1، ص 30)در مسأله اسئار میگوید:«و لعلّ الارجح ان یستثنی من طهارة اسئار الحیوان، الکلب و الخنزیر و المشرک لصحة الآثار الوارده فی الکلب و لان ظاهر الکتاب اولی ان یتبع فی القول بنجاسة عن الخنزیر و المشرک من القیاس.»
امام فخر رزای در تفسیرش(ج 14، ص 25 چاپ جدید)میگوید:«اعلم ان ظاهر القرآن (انّما المشرکون نجس)یدل علی کونهم انجاسا فلا یرجع الا بدلیل منفصل».
ابن حزم اندلسی(پیشوای دوم مذهب ظاهری)، در کتاب المحلی(ج 1، ص 129) میگوید:«و لا عجب فی الدنیا اعجب ممن یقول فیمن نص اللّه تعالی انهم نجس:انهم طاهرون».
مالک ابن انس اصبحی، پیشوای مذهب مالکی نیز از قائلان به نجاست ذاتی اهل کتاب است زیرا محمد بن علی شوکانی در کتاب نیل الاوطار و نیز ابن جزّی مالکی در کتاب القوانین الفقهیه(ص 27)که بر طبق مذهب مالکی تدوین یافته قول به نجاست مشرکان را آوردهاند.
قائلان به طهارت ذاتی مشرکان در اهل سنت
بنابر نقل علامه آلوسی در تفسیر روح المعانی (جزء 10، ص 68)بیشتر فقهای جامعه اهل سنت، قائل به طهارت ذاتی مشرکان هستند و فرقی میان بتپرستان و سایر کفار قائل نشدهاند.
علاءالدین کاشانی در کتاب بدائع الصنایع فی ترتیب الشرایع(ج 1، ص 63)میگوید: سؤر الطاهر المتفق علی طهارته سوء رالآدمی بکل حال مسلما کان او مشرکا».
البته کلام مذکور در صورتی مفید مقصود است که سؤر اختصاص به آب مطلق نداشته باشد و گرنه سخن فوق در طهارت مشرکان صراحت نخواهد داشت، زیرا در خصوص آب مطلق برخی قائل به عدم انفعال آب قلیل به مجرد ملاقات نجاست، میباشند.
از جمله اندیشمندانی که قائل به طهارت ذاتی مشرکان میباشند بدین قرارند:
ابن نجیم حنفی، در کتاب البحر الرائق فی شرح کنز الدقائق(ج 1، ص 126).
حجاوی حنبلی، در کتاب اقناع(ج 1، ص 74)
ابوحامد محمد غزالی، در کتاب وجیز(ج 1 ص 4).
ابن حجر عسقلانی، در کتاب فتح الباری فی شرح صحیح البخاری(ج 1، ص 269).
بدرالدین عینی، در کتاب عمدة القاری فی شرح صحیح الخباری(ج 2، ص 60)میگوید: «الآدمی الحّی لیس بنجس العین و لا فرق بین الرّجال و النساء».
علامه عبدالرحمان الجزیری، در کتاب الفقه علی المذاهب الاربعه(ج 1، ص 6)میگوید: «و الاشیاء الطاهرة کثیرة منها:الانسان سواء کان حیّا او میّتا کما قال تعالی«و لقد کرّمنا بنی آدم»اما قوله تعالی:«انّما المشرکون نجس»فالمراد به النّجاسة المعنویّة التی حکم بها الشارع و لیس المرادان ذات المشرک نجسة کنجاسة الخنزیر».
علامه حصنی دمشقی، در کفایة الأخیار(ج 1، ص 42)میگوید:آدمی از نجاست مردار استثناء شده است.زیرا بنا بر نظریه راحج آدمی به سبب مردن نجس نمیشود چه مسلمان باشد و چه کافر، زیرا خداوند میفرماید:«و لقد کرّمنا بنی آدم»و لازمه تکریم آدمیان حکم به عدم نجاست آنان پس از مرگ است.
علامه آلوسی در تفسیر روحالمعانی(ج 10، ص 68)میگوید:بیشتر فقها قائل به طهارت ذاتی مشرکان هستند، و استدلال کردهاند که اگر نجاست مشرکان ذاتی بود، ایمان نمیتوانست مطهّر آن باشد، چرا که نجاست ذاتی فقط از راه استحاله تغییرپذیر است.
نظریه فقهای شیعه
اندیشمندان و فقهای شیعه در مسأله مورد بحث، دارای وحدت نظرند، و همه آنان قائل به نجاست ذاتی مشرکان میباشند.
همانگونه که در مقاله گذشته بیان شد، در موضوع اهل کتاب، میان فقهای اهل سنت اتفاق نظر بر طهارت بود، در حالی که میان فقهای شیعه دو نظریه وجود داشت و اما در موضوع مشرکان، فقهای شیعه بر نجاست ذاتی آنان نظری یکسان دارند، ولی فقهای اهل سنت دارای دو نظریه متفاوت هستند.
ادله قائلان به عدم طهارت ذاتی مشرکان
قائلان به نجاست ذاتی مشرکان به ادلهای تمسک جستهاند که در ذیل بگونه اختصار میآوردیم:
1-اجماع، آنان معتقدند در مورد نجاست ذاتی اهل کتاب اجماع است.این دلیل قابل نقض است، زیرا در میان اهل سنت چنانکه دانسته شد هرگز چنین اجماعی محقق نیست بلکه بیشتر آنان حکم به طهارت ذاتی مشرکان کردهاند.و اما در بین فقهای شیعه، اگر چه ظاهرا اتفاقنظر آنان شکل اجماع را دارد ولی اجماع در بینش امامیه آنگاه حجت است که تعبدی باشد نه مدرکی.و اجماع مذکور مستند به آیه شریفه«انما المشرکون نجس»میباشد.و در چنین مواردی حجیت و اعتبار از آن مدرک است، نه اجماع مستند به آن.
2-آیه:«انّما المشرکون نجس فلا یقربوا المسجد الحرام»یعنی:مشرکان نجس میباشند و باید نزدیک مسجدالحرام نشوند.
استناد به این آیه برای اثبات نجاست ذاتی مشرکان قابل خدشه است.زیرا:
اولا-کلمه«نجس»در آیه به فتح جیم آمده که مصدر است و اسم مصدر آن(نجاست)میباشد، و در جای خود اثبات شده است که حمل مصدر بر ذات نیاز به تقدیر گرفتن«ذو»دارد.بنابراین معنای آیه چنین است که«مشرکان دارای نجاستند»و چنین عبارتی با نجاست عارضی مشرکان(به خاطر مباشرت آنان با شراب، خوک و...)نیز سازگار است.
البته احتمال دیگری نیز در مورد کلمه «نجس»هست و آن اینکه از باب مبالغه باشد، مانند«زید عدل»که افاده شدت عدالت زید را دارد.و در آیه«انّما المشرکون نجس»منظور بیان شدت نجاست مشرکان باشد که بنابراین احتمال، البته آیه دلالت بر نجاست ذاتی مشرکان خواهد داشت.
کما اینکه اگر لفظ«نجس»را به کسر جیم بخوانیم و آن را وصف برای ذات بگیریم باز هم نجاست ذاتی مشرکان اثبات خواهد شد، گر چه وصف گرفتن آن، دارای مشکلات فنی و ادبی است.زیرا، لزوم وحدت وصف و موصوف در افراد و جمع بودن، منافات دارد.و چنانچه بخواهیم وصف را جمع در تقدیر بگیریم، تقدیر گرفتن خلاف اصل است.
به هر حال با وجود این احتمالات که در عرض هم خودنمایی میکند، آیه دارای دلالت قطعی بر مراد نیست و لذا نمیتوان نجاست ذاتی مشرکان را نتیجه گرفت.
عبدالرحمن جزیری در کتاب الفقه علی المذاهب الاربعة(ج 1 ص 1)گفته است«در لغت، بر هر چیزی که دارای قذارت و پلیدی باشد چه حسّی و چه معنوی، نجاست اطلاق میشود.»
ثانیا-اگر نجاست مشرکان از نوع پلیدی روحی دانسته شود با سیاق آیه مناسبتر است، چرا که پس از طرح نجاست مشرکان، خداوند از داخل شدن ایشان به مسجدالحرام نهی فرموده است.و این سخن بیانگر پلیدی شرک و مبغوضیت آنان در پیشگاه خداوند است.زیرا اگر منظور نجاست ظاهری آنان بود، فرقی میان مسجدالحرام و سایر مساجد گذارده نمیشد، علاوه بر اینکه داخل کردن شئ نجس در مسجدالحرام اشکال ندارد، مگر بگونهای که مستلزم هتک حرمت باشد.
بنابراین، قرائن فوق تأیید میکند که منظور از نجاست مشرکان، پلیدی عقیده و شرک آنان باشد، چه اینکه منع از دخول جنب و حائض در مساجد نیز بدین لحاظ صورت گرفته است.
گذشته از قرائن فوق ممکن است ادعا شود که کلمه«نجس»در آیه باید بر معنای لغوی آن حمل شود که همان پلیدی و قذارت است، نه معنای شرعی و اعتباری آن که بنابراین احتمال نیز نجاست ذاتی مشرکان ثابت نخواهد شد. *
حمل واژه نجس بر معنای لغوی یا شرعی
همانگونه که گفته شد یکی از گذرگاههای بحث-چه برای اثباتکنندگان نجاست ذاتی مشرکان و چه برای منکران آن-تعیین معنای لغوی یا اصطلاحی شرعی کلمه«نجس»است.
زیرا هر گاه منظور از آن، معنای لغوی باشد، نظریه عدم نجاست ذاتی تقویت خواهد شد و چنانچه منظور معنای اصطلاحی شرعی آن باشد، نظریه نجاست ذاتی مشرکان تثبیت خواهد گشت.
ریشه این تردید ناشی از این است که آیا در زمان نزول این آیه، معنای اصطلاحی و اعتباری شرعی برای واژه«نجس»در ذهن اهل شریعت ثابت بوده است یا خیر این اصطلاح در مراحل بعد تثبیت شده است؟و بنابراین کلمه نجس، در آیه به همان معنای لغوی آمده است؟
این امر سبب گردیده که مدعیان نجاست ذاتی مشرکان سعی خویش را در استقرار و اثبات معنای اصطلاحی هنگام نزول آیه مبذول دارند.و از سوی دیگر منکران نجاست ذاتی تلاش خود را در رد آن بکار گیرند.
دلائل حمل، بر معنای اصطلاحی شرعی
دلیل یکم-گفتهاند که واژه نجس باید بر معنای اعتباری شرعی آن حمل شود.زیرا در زمان نزول آیه معنای اعتباری شرعی در اذهان اهل شریعت مستقر بوده است.
این دلیل قابل خدشه است.زیرا مصادره به مطلوب میباشد و اصل اثبات استقرار معنای شرعی هنگام نزول آیه، مورد تردید است و نیاز به اثبات دارد.
دلیل دوم-گفتهاند که آیه مذکور در سوره توبه، یعنی سال نهم پس از هجرت نازل شده است و بی تردید تا این زمان تعدادی از نجاسات اصطلاحی و اعتباری تشریع شده است و این امر خود میرساند که ذهن اهل شریعت با معنای شرعی و اعتباری واژه«نجس»آشنا بوده و هنگام نزول آیه هیچ مشکلی برای حمل آن بر معنای شرعی وجود نداشته است.
سپس استدلال کنندگان فوق برای اثبات این امر که قبل از نزول آیه معنای اصطلاحی و شرعی واژه مذکور بارها و بارها مورد استفاده اهل شریعت قرار گرفته است، و مکررا لفظ را در آن معنا بکار بردهاند، شواهد و مواردی را آوردهاند که مناسب است در اینجا بعض از آنها را یادآور شویم:
الف-این مسلم است که تدریجی نازل شدن احکام شرعی بر پیامبر برای مصلحت مردم بود که آنان را آماده پذیرش کنند و بدین جهت تأخیر بیان نجاسات معنی نداشت چون پرهیز بعضی از آنها موافق با طبایع عقلاء بوده پس برای تأخیر آنها موجبی نبوده است.
در روایات نقل شده است هنگامی که رسول خدا(ص)به مدینه رفت بین مردم آنجا، استنجاء با آب و سنگ امر متعارفی بود و میگویند براء بن معرور انصاری نخستین مسلمانی بود که با آب استنجاء مینمود و آیه«ان اللّه یحب التوّابین و یحبّ المتطهّرین»(بقره/222)در حق او نازل شده است.
*ممکن است در رد نجاست ذاتی مشرکان گفته شود که در آیه، کلمه مشرک، نظر به مشرکان مکه دارد و لذا شامل سایر مشرکان نمیشود.ولی این سخن پذیرفته نیست.زیرا مورد مخصص نمیباشد.
ب-اشاره به نجاست در بعض احادیثی که پیش از هجرت از او صادر شده زیرا در آنها بین امت اسلامی و امتهای پیشین که مقصر بودهاند که مقارنه شده در هنگامی که بول به بدن و یا لباس آنها اصابت میکرد تکالیف آنها مشکل بوده است و اما درباره این امت این گونه تکالیف قرار داده نشده است و تنها آب را برای آنها مطهر و پاک کننده قرار داده است.
ج-روایاتی که میگوید پیامبر، امام حسن و یا امام حسین را در دامن خود مینشاند و گاهی بول میکرد پیامبر در این هنگام موضع را با آب میشست.
البته وجوه دیگری نیز موود است که ما برای پرهیز از طولانی شدن، از ذکر آنها خودداری مینماییم.بهر حال از این وجوه برای انسان اطمینان پیدا میشود که تشریع نجاست پیش از نزول آیه«انّما المشرکون نجس...»بوده است.
ولی با این همه گفتهها وجه مذکور ناتمام است، زیرا موارد و شواهد مذکور به هر اندازه هم که زیاد باشد نمیتواند ثابت کند که در زمان نزول آیه، معنای لغوی واژه«نجس»مهجور بوده و فقط معنای شرعی آن به ذهن میآمده است.و بر فرض که وجود معنای اعتباری شرعی را قبل از نزول آیه بپذیریم باز هم دوشادوش معنای لغوی حضور داشته و تعیین هر یک نیازمند قرینه است و هر گاه قرینه بر اراده هیچیک نباشد، استدلال به آیه امکان نخواهد داشت.
بعلاوه که پس از تتبع در عناصر خاصه استنباط، این امر به وضوح دانسته میشود که لفظ نجاست در لسان شریعت اختصاص به قدارت شرعی نیافته بلکه در معنای لغوی آن نیز بکار میرفته است.و اصولا در احادیث منقول از رسول خدا چه از طریق شیعه و چه از طریق اهل سنت یا کلمه نجاست در معنای اصطلاحی آن بکار نرفته و یا در موارد اندک و انگشتشماری بکار رفته است.تا آنجا که برخی از اندیشمندان گفتهاند:تعبیر به لفظ نجس در احادیث رسول خدا دیده نشده است مگر در دو روایت یکی در روایت«ان الهر لیس بنجس» و دیگری در مورد مردی که در حال جنابت با رسول خدا روبرو گردید و حیا کرد و بلافاصله غسل کرد و از رسول خدا معذرت خواست، پیامبر به او فرمود:«سبحان اللّه مؤمن نجس نمیشود.»
در تفسیر فخر رازی(ج 14، ص 25)نیز شبیه عبارت فوق آمده که رسول خدا فرمود:«المؤمن لا ینجس حیّا و میّتا».
به هر حال این عبارت میرساند که لفظ نجس در عبارت شارع به ندرت دارای معنای اصطلاحی شرعی بوده است و بنابراین هنگام نزول آیه، معنای اصطلاحی شرعی مستقر نبوده و آیه باید بر معنای لغوی حمل بشود.
دلیل سوم-گفتهاند که کلام شارع همواره باید بر معنایی حمل شود که با مقام شارعیت و مولویت وی تناسب داشته باشد.و چون معنای اصطلاحی شرعی، با مقام مولویت و قانونگذاری شارع تناسب دارد، باید واژه نجس را در آیه مذکور بر معنای شرعی حمل کرد نه معنای لغوی.زیرا حمل بر معنای لغوی مستلزم خروج از ظهور حالی است.
پاسخ:این وجه نیز نقدپذیر است، زیرا:
اولا-اثبات این ظهور حالی در قرآن مشکل است، چرا که قرآن کتابی جامع و تربیتی و قانونی است و جامعیت آن مانع از محدود کردن آن به ظهور حالی است.
ثانیا-در آیه شریفه، ذکر نجاست مشرکان علت حکم شرعی به عدم جواز دخول مشرکان در مسجدالحرام معرفی شده است و همین امر مناسب مقام مولویت است، چه نجاست به معنای لغوی آن باشد و چه به معنای اصطلاحی شرعی آن.
دلیل چهارم-گفتهاند که منظور از نجاست مشرکان یا قذارت اعتباری و اصطلاحی است و یا قذارت معنوی.
قذارت اعتباری و اصطلاحی نمیتواند مراد باشد، به دلیل اینکه مشرکان از داخل شدن در مسجدالحرام منع شدهاند و حال آنکه وارد نمودن قذارت اصطلاحی در مسجدالحرام، تا زمانی که هتک حرمت بشمار نیاید حرام نیست.پس نجاست مشرکان، همان قذارت معنوی و ذاتی است.
اشکالی که بر این بیان وارد میباشد:این است که اولا نجاست مشرکان را چه از نوع نجاست عارضی و ظاهری بدانیم و چه از نوع نجاست ذاتی، اشکال یاد شده بشکل یکسان قابل طرح است زیرا اگر دلیل ممنوعیت ورود مشرکان به مسجدالحرام نجاست ذاتی اصطلاحی آنان باشد، باز هم مستلزم قول به حرمت وارد کردن اشیاء نجس به مسجدالحرام است و اگر چه مستلزم سرایت و هتک حرمت نباشد.در حالی که هیچکس قائل به این سخن نیست.زیرا فقها قائلند که داخل نمودن شی نجس در مسجد اگر مستلزم سرایت یا هتک نباشد، اشکالی ندارد.
راه حل مشکل یاد شده این است که نجاست مشرکان، نجاست روحی و معنوی شناخته شود.
ثانیا-کلمه انما در آیه مفید حصر است و حصر با نجاست معنوی و روحی مشرکان تناسب دارد نه با نجاست بدن ایشان.چه اینکه جز مشرکان گروههای دیگر نیز گاهی گرفتار نجاست عارضی میشوند.
دلیل پنجم-گفتهاند که واژه نجس مردد بین قذارت معنوی و قذارت حسی شرعی نیست، بلکه اطلاق دارد و شامل هر دو میشود.یعنی مشرکان هم به لحاظ روحی و عقیدتی آلودهاند و هم به لحاظ بدنی و جسمی نجس هستند.
پاسخ این سخن چنین است که استناد به اطلاق در مواردی صحیح است که فرد مردد، یکی از افراد موضوع قضیه بشمار آید در حالی که قذارت روحی و قذارت جسمی حقیقتا واحد نیستند و اراده کردن هر یک نیاز به لحاظ جداگانه دارد.
اطلاق، مستلزم نفی قید زائد است، نه مستلزم وسعت بخشیدن به دائره لحاظ و وارد کردن حیثیات مختلف در زیر پوشش یک عنوان.
وسعت بخشیدن به دائره مراد و مفهوم از عهده اطلاق بیرون است و نیاز به قرینه خاصی دارد.
بنابراین واژه نجس نسبت به قذارت معنوی و جسمی اطلاق ندارد و فقط شامل یکی از آن دو میباشد، و چنانکه تبیین شد، مراد از نجاست مشرکان، قذارت معنوی و فکری آنان است، نه قذارت جسمی و ذاتی ایشان.
بیان یک نکته
چنانکه قبلا بدان اشارت رفت، بر فرض که کسی آیه«انّما المشرکون نجس فلا یقربوا المسجدالحرام»را دلیل نجاست ذاتی مشرکان بداند، حکم نجاست ذاتی فقط شامل بتپرستان خواهد بود و گروههای دیگری که در روایات یا آیات دیگر به نوعی واژه شرک در مورد آنان بکار رفته است(مانند یهود، نصاری، مفوضه، اشاعره، کرامیّه و ریاکاران)مشمول حکم نخواهند بود.
چرا که آیه بیش از مشرکان(بت پرست)را در بر نمیگیرد.و استناد به آیه برای سرایت حکم به همه گروههایی که به لحاظی مشرک نامیده شدهاند، استناد به دلیلی است که اخص از مدعا میباشد.
به هر حال منظور اصلی، در طهارت ذاتی مشرکان، تا بدینجا ایفا گردید ولی تکمیل بحث مستلزم آن است که حتی بنابر فرض نجاست ذاتی مشرکان، توضیح دهیم که واژه مشرک شامل یهود و نصاری و مجوس نمیشود.
تمایز یهود از مشرکان
عالمان و صاحبنظران ملل و نحل، یهودیان را در شمار مشرکان نیاوردهاند.
ابن حزم ظاهری، در کتاب الفصل فی الملل و الاهواء و النحل(ج 1، ص 98)میگوید: «یهودیان در ایمان به برخی انبیاء، از ما مفارقت جستهاند».
البته گروهی از یهود که صدوقیه نامیده میشوند، قائل شدهاند عزیر فرزند خداست. و شاید همین گروه مورد نظر آیه«...و قالت الیهود عزیر ابن الله»بوده باشند.
در تفسیر منتقیات الدّرر(ج 5، ص 129)از ابن عباس نقل شده که گروهی از یهود مانند سلام به مشکم و نعمان بن ارنی و مالک بن صیف و... نزد رسول خدا آمدند و گفتند:ما چگونه به تو ایمان آوریم با اینکه تو قبله ما را ترک گفتی و عزیر را فرزند خدا نمیدانی!در این هنگام بود که آیه «و قالت الیهود عزیر ابن الله»نازل گشت.
در روایات دیگر ابن عباس میگوید:زمانی که یهود به غیر حق عمل کردند خداوند تورات را از سینههای ایشان برد.در این هنگام عزیر به درگاه ربوبی تضرع کرد و خداوند جبرئیل را بر او نازل کرد تا تورات را به قلب او بازگرداند، و قومش را انذار دهد.
چون یهود صدق و راستی او را یافتند، گفتند، این فضل و کرامت عزیر از آن جهت است که او فرزند خدا میباشد.
به هر حال سخن یهود در مورد عزیر سبب مشرک دانستن ایشان نمیشود، زیرا آنان منظورشان از«عزیر ابن الله»این بود که عزیر مظهر قدرت خدا و مورد رأفت اوست.نظیر آنچه ما در مورد برخی اولیاء خدا میگوییم(ماندن:ید الله، عین الله النّاظره و یده الباسطة).
و اما اطلاق مشرک بر ایشان در آیه مذکور به نوعی از اعتبار است و اطلاق حقیقی مورد نظر نیست.
تمایز نصاری از مشرکان
نصاری دارای طوائف مختلفی هستند، گروهی قائل به تثلیث، و گروهی منکر آنند.
ابن حزم ظاهری میگوید:منکران تثلیث در جهت اقرار به خدا و وحدانیت او با ما همراهند و از موحدان بشمار میآید و آنان از پیروان(بوس، شمشاطی، مقدنیوس و آریوس)بودهاند، و شاید نظر قرآن بدانها باشد که میفرماید:«لیسواسواء من اهل الکتاب امة قائمة یتلون آیات اللّه آناء اللیل و هم یسجدون یومنون باللّه و الیوم الآخر...»
و اما قائلان به تثلیث که به«وجود، علم و حیات یا به تعبیر دیگر اب، ابن و روحالقدس» معتقدند، نیز مرادشان از تثلیث، تعدد ذات واجب الوجود نیست بلکه واجب الوجود را همان «اب»میدانند، ولی مسیح و روح القدس را مرتبه ظهور و تجلی ذات یا صفات میشمرند.و یا نظر به تقرب ایشان به پروردگار دارند.
و بنابراین جوهر، قائم به ذات و اقنومها صفت باشند میتوان گفت که جوهر قائم به ذات همان خدا و اقنومهای سهگانه که وجود و علم و حیاتند مظاهر ذات خدایند.
و اما گفتارشان در مورد«مسیح ابن اللّه» سخنی است نظیر گفتار یهود در مورد عزیر و به هر حال اگر منظورشان از فرزند مسیح برای خدا یک عنوان تشریفاتی باشد و او را متصف به صفات باری ندانند و مورد پرستش و عبادت قرار ندهند مشرک نخواهند بود و چنانچه متصف بدانند و پرستش هم بکنند، اگر چه در حقیقت مشرک خواهند بود ولی باز هم آیه«انما المشرکون نجس»برایشان انطباق نمییابد، به دلیل اینکه در لسان قرآن عنوان اهل کتاب(یهود و نصاری)در قبال عنوان مشرک قرار دارد.
در اصطلاح قرآنی، مشرک بر پرستشگران اصنام و اوثان اطلاق شده نه بر هر کسی که به شکلی و لحاظی غیر خدا را در کنار خدا قرار دهد.
شرک در مقام ذات مستلزم کفر است کما اینکه خداوند میفرماید:«لقد کفر الّذین قالوا ان اللّه هو المسیح بن مریم و قال المسیح یا بنی اسرائیل اعبدوا اللّه ربّی و ربّکم انه من یشرک باللّه فقد حرّم اللّه علیه الجنّة و ماواه النّار و ما للظّالمین من انصار...»(مائده/72).
بنابراین نسبت شرک به نصاری در برخی آیات، به نوعی از اعتبار است و مشرک اصطلاحی مورد نظر نمیباشد.
تمایز مجوس از مشرکان
در مورد مجوس-زردشتیان-دو نظریه وجود دارد.برخی ایشان را آتش پرست میدانند و میگویند که در مقام عبادت، آتش را پرستش میکنند و چون قائل به خدای خیر و خدای شرند، هم در مقام عبودیت مشرکند و هم در مقام ذات.
گروهی دیگر بر این عقیدهاند که عبادت مجوسیان در برابر آتش به معنای پرستش آتش نیست، بلکه آتش در نظر آنان حقیقتی مقدس و مظهر قدرت الهی است، همان گونه که همه امتها در فرهنگ اعتقادی خویش مقدساتی را قائلند. بنابراین آفریدگار واحد را پرستش میکنند و در مقام عبودیت مشرک نیستند.
و اما در مقام ذات نیز ممکن است مشرک شمرده نشود، زیرا منظور ایشان از خدای خیر و خدای شر، وجود دو آفریدگار نباشد.بلکه منظورشان وجود دو نیروی خیر و شر، نیروی حق و باطل در صحنه زندگی بشر باشد که یکی منشأ خیر و هدایت و پاکی و دیگری منشأ شر و ضلالت و ناپاکی است.و با این حال معتقد باشند که آفریدگار هستی در ورای این دو دارای وجود واحد است.
بررسی اجمالی تئوری طهارت ذاتی ملحدان
در کنار بحث طهارت ذاتی مشرکان، بدیهی است که بحث هم بعنوان بررسی طهارت یا عدم طهارت ذاتی ملحدان باید گشوده شود، زیرا ملحدان گر چه از نقطه نظر آلودگی عقیدتی و فکری همانند مشرکان، بلکه بطور یقین بدترند، ولی از جهت نوع آلودگی از یکدیگر متمایزند.
چه اینکه مشرک، بت را میپرستد، ولی ملحد پایبند به هیچ نیست و ماده را عامل تحولات هستی میداند و بس.
نظریه فقهای اهل سنت درباره ملحدان
بنا به نقل علامه آلوسی در تفسیر روح المعانی(جزء 11، ص 68):بیشتر فقهای جامعه اهل سنت قائل به طهارت ذاتی ملحدانند.
بدرالدین عینی در کتاب عمدة القاری(ج 2، ص 60)میگوید:«الآدمی الحیّ لیس بنجس العین».
نظریه فقهای امامیه
اندیشمندان و فقهای امامیه، همچنانکه قائل به نجاست ذاتی مشرکان بودند، درباره ملحدان و مادهگرایان نیز معتقدند که آنان دارای نجاست ذاتی میباشند.
ادله عدم طهارت ذاتی ملحدان
برای اثبات نجاست ذاتی ملحدان به ادلهای تمسک شده است که در ذیل به آنها اشاره میشود.از آن جمله:
1-اجماع:قائلان به عدم طهارت ذاتی ملحدان ادعا میکنند که این مسأله اجماعی است.
این دلیل چنانکه قبلا نیز گفتیم قابل خدشه است به دلیل مدرکی بودن و یا دستکم احتمال مدرکی بودن آن که به هر حال اجماع را از حجیت و اعتبار ساقط میکند.
2-آیه«انما المشرکون نجس»، زیرا هر گاه مشرکان که به هر حال وجود آفریدگار را به شکلی پذیرفتهاند نجس باشند و بگویند«ما نعبدهم الا لیقربونا الی الله زلفی»پس ملحدان که به اصل وجود آفریدگار کفر ورزیدهاند پلیدترند و به طریق اولی نجس خواهند بود این وجه نیز قابل نقد است، زیرا:
اولا-اولویت ملحدان امری مشکوک و در نهایت ظنی است و الظن لا یغنی من الحق شیئا و آنچه بکار استدلال میآید، اثبات اولویت قطعی است.
ثانیا-بر فرض که اولویت قطعی پذیرفته شود، ما در بخش طهارت ذاتی مشرکان به تفصیل بیان داشتیم که منظور از نجاست مشرکان، پلیدی فکر و عقیده آنان است نه نجاست بدن و جسم ایشان.
و بنابراین در مورد ملحدان نیز آیه چیزی بیشتر از نجاست فکری و روحی را اثبات نمیکند.
تنها مساله قابل تأمل در خصوص ملحدان و ماده گرایان این است که گفته شود، عدم طهارت ذاتی ملحدان از ضروریات دین است، که البته این مسأله نیازمند بحثی دیگر است.
کوتاه سخن
در پایان لازم به تذکر است کسی که دین اسلام را منکر باشد بگونه قطعی کافر است، چه اینکه دین دیگری را پذیرفته باشد-مانند یهود، نصاری و مجوس-و یا دین دیگری را نپذیرفته و مشرک باشد یا ملحد و مادی.
بنابراین احکامی که به عنوان کافر تعلق گرفته است، شامل همه اینان که منکر اسلام هستند میشود.و اما احکامی که صرفا به یکی از عناوین فوق تعلق گرفته، مخصوص همان عنوان است و تسری از آن نیاز به دلیل دارد.
بر این اساس ما دلیل معتبری در منابع اجتهاد و عناصر خاصه استنباط و پایههای شناخت احکام موضوعات که دلالت بر نجاست همه کافران داشته باشد، نداریم.و اما آیه«انّما المشرکون نجس...» که درباره کافر مشرک وارد شده است، توضیح دادیم که دلالت آن بر نجاست ذاتی حتی در مشرک محرز نیست.
نتیجه همه گفتههای گذشته این شد که قذارت روحی و معنوی و پلیدی کافر مشرک از کافر کتابی بیشتر و همچنین قذارت روحی و معنوی و پلیدی کافر ملحد و مادیگرا از کافر مشرک بیشتر و شدیدتر است.