نقش امام خمینی در تجدید بنای نظام امت
آرشیو
چکیده
متن
استاد عبد الله جوادی آملی متولد 1312 شمسی، پس از تحصیلات ابتدایی وارد حوزه علمیه آمل شد و بمدت پنج سال به تحصیل اشتغال داشت، در سال 1329 جهت ادامه تحصیل عازم حوزه علمیه تهران شد و در مدرسه مروی به تحصیل و تدریس پرداخت و در آنجا نزد اساتیدی چون آیة اللّه شعرانی و آیة اللّه الهی قمشهای و آیة اللّه محمد تقی آملی تلمذ نمود.در سال 1334 وارد حوزه علمیه قم شد و از محضر آیات عظام بروجردی، امام خمینی و محقق داماد و نیز علامه طباطبائی بهرهها برد.برخی از آثار علمی ایشان بدین قرار است:تقریرات دوره اصول حضرت امام و قسمتهایی از فقه آیات عظام بروجردی، امام خمینی، محقق داماد و میرزا هاشم آملی.و تاکنون آثار زیر از ایشان چاپ شده است: تقریرات حج، صلاة، صوم و اعتکاف آیة اللّه داماد، تفسیر موضوعی قرآن(6 جلد)، خمس رسائل، هدایت در قرآن، علی بن موسی الرضا و الفلسفة الالهیه، مبدأ و معاد، اخلاق کارگزاران در حکومت اسلامی، حکمت نظری و عملی در نهج البلاغه، ولایت فقیه، کرامت در قرآن، قدسیة الحرم و امنه، ولایت در قرآن، دروس شرح اسفار، و مجموعه مقالات، معظم له هم اکنون از اساتید معروف دوره عالی علوم معقول و منقول در حوزه علمیه قم میباشد.
چون امام، اندوه فقدانش همه مصائب را به دست نسیان سپرده«لقد خصصت حتی صرت مسلیا عمن سواک»و اندوهش همگان را به سوگ این سانحه، سنگین نشانده و«عممت حتی صار الناس فیک سواء»بنابراین همگان باید به یکدیگر تعزیت گفته و از یکدیگر تشکر کنیم.
آنچه در این نگرش مورد توجه قرار خواهد گرفت، گوشهای از صدها رهتوشه امام امت است.او قلب میلیونها مسلمان را با قلب و فکر و ایده خویش پیوند زد.
تحولی که او در روح و جان امت اسلام پدید آورد، منبعث از تحول و انقلابی است که در نظام اجتماعی اسلام به وجود آورد، که البته آن تحول نیز بر یک اصل زیربنایی و انقلاب فکری بنیان گردیده بود.نظر اصلی ما در این نگرش، پرداختن به همان اصل زیربنایی است که توسط امام امت بعنوان مستحکمترین سنگ بنای حرکت و راه او پیریزی گردید.
اصل زیربنایی در بنای هر انقلاب
امام امت انقلاب خویش را بر یک پایگاه فکری استوار بنا کرد، زیرا انقلاب بدون پایگاه فکری میسر نیست.«قل یا اهل الکتاب لستم علی شئ حتی تقیموا التورات و الانجیل»یعنی:ای اهل کتاب شما پایگاه توحیدی ندارید تا بتوانید کتاب آسمانیتان را اقامه کنید.
این سخن گر چه درباره اهل کتاب است ولی مضمونش بیانگر قانونی عام است.امت اسلام اگر بخواهد قرآن را پیاده کند باید قائم باشد، تا توان اقامه داشته باشد، انسان قائم پناهگاه و قرارگاه استوار لازم دارد، اگر«علی شئ» مستقر نباشد، قائم نیست.و اگر قائم نبود قدرت اقامه ندارد.
اگر ائمه معصومین(علیهم السلام)قرآن را اقامه کردهاند«و اقمت الصلاة و آتیت الزکاة»دارند برای این است که«علی شئ»هستند، یک پایگاه مستقر غیر متزلزل فکری دارند.اگر کسی بخواهد انقلابی فکری و مذهبی بنا نهد، تا پایگاه عمیق فکری نداشته باشد و خود و پیروانش را در آن پایگاه مستقر نسازد، هرگز قدرت قیام و انقلاب نخواهد داشت.
باید دید امام امت چه کرد، آن پایگاه فکری که بنا نهاد، آن حصن حصینی که در آن قرار گرفت و همراهان را به آن دژ مستحکم راه داد، چه بود؟
او نهضتش را از حوزه آغاز کرد، زیرا پایگاه فکریش از فقه نشأت گرفته است او مواد خام فقه را بررسی نمود، و پس از آن جمعبندی کرد، سپس نتیجه گرفت و آن نتیجه را زیربنای اصیل حرکت خویش قرار داد.البته دستاورد ارزنده او مراحلی را در تاریخ فقه و تفکر علمای پیشین اسلام گذرانده بود، ولی توسط امام امت شکوفا گردید و به رشد و بالندگی نهایی رسید.
مرحله نخست:امام اولا زحمات توانفرسای علماء گذشته را ارج نهاد و بعد نهضت فکری خود را روی آنها پایهگذاری کرد.سالیان متمادی گذشت در حالی که رابطه فقیه و مردم رابطه محدث و مستمع بود.
بر اساس تفکر اخباریگری و جمود و ممنوع شدن اجتهاد تنها پیوندی که فقیه را با جامعه مرتبط میکرد، نقل حدیث و ترجمه و بیان معنای صوری حدیث بود، چون فقیه حق استنباط نداشت.این تحجر فکری به دست توانای اصولیین توانمند، و خصوصا استاد اکبر مرحوم وحید بهبهانی(رضوان الله علیه)تحول یافت و اجتهاد، زنده و پویا شد.و از آن پس رابطه بین فقیه و مردم رابطه مرجع تقلید و مقلد شد.
مردم از استنباطات فکری مرجع طرفی میبستند و مرج رهآورد فکری و اجتهادش را به مردم ارائه میداد.حکم فقیه در این محور کم و بیش نافذ بود. چه اینکه فتوای او نیز ضروری و لازمالاجرا.
مرحله دوم:سالیانی بر این وضع گذشت، تا اینکه کم کم مسأله ولایت فقیه در لابلای کتابها مطرح شد، اما نه به آن حد که این مسأله سرفراز بیرون آید و آنجا که دفن شده بود شکوفا شود و جایگاه اصلیش را پیدا کند.
یعنی اگر مرحوم نراقیها مسأله ولایت فقیه را مطرح مینمودند، در همان محور فقه مطرح میکردند، و یکی از مسائل فقهی را بعنوان ولایت فقیه بشمار میآوردند.
این مسأله ولایت فقیه که از«کلام»رانده شده بود در«فقه»دفن گردید. هر چه هم ادله فقهی شکوفا شود، چون در جایگاه اصلی خود قرار نگرفته بود آن رویش و بالندگی را نداشت که«اصلها ثابت و فرعها فی السماء»باشد.این کار در درازمدت عملی شد، اما در محور فقه.
مرحله سوم:کاری که امام امت کرد بحث ولایت فقیه مظلوم را از قلمرو فقه بیرون آورد و به جایگاه اصلیش که مسأله کلامی است نشاند.آنگاه با براهین عقلی و کلامی این مسئله را شکوفا کرد.و سراسر فقه را در تابش شعاع آن قرار داد، آنگاه نتایجی پدید آمد که یکی پس از دیگری شاهد آن بودیم.
ولایت فقیه یک مسأله کلامی، نه فقهی
قبل از اینکه روشن شود ولایت فقیه یک مسأله کلامی است نه یک مسأله فقهی لازم است که به نظرگاه امامیه و اهل سنت در این موضوع نگاهی بیفکنیم.چرا امامت در فرهنگ امامیه از اصول است و در مکتب اهل سنت از فروع؟چرا ما در کلام از امامت بحث میکنیم و اهل سنت در فقه آن را مورد بحث قرار میدهند.
سرّش این است که ما میگوییم امامت جانشینی نبوت است و نبوت کار خلق نیست، بلکه کار خداست.اگر چیزی کار خدا بود، بحث دربارهاش بحث اعتقادی و کلامی است.یجب عن الله(نه، علی الله)که نبی بفرستد، یجب عن الله(نه علی الله)که جانشین معصوم برای نبی تعیین کند.
ما میگوییم چون بشر را خدا آفرید و خدا پروردگار اوست، باید قانونگزار از طرف خدا بیاید، بنابراین در امر امامت سخن از کار خداست.آن علمی که از کار خدا بحث میکند علم کلام است و چون امامت کار خداست، نه کار خلق، لذا مسأله کلامی و اعتقادی است.
اما آنها که با سقیفه امام میسازند، با رأی مردم امام میپرورانند، امامت را انتخابی میدانند و نه انتصابی، مسأله امامت را از کار خدا به کار خلق کشاندهاند.علمی که درباره کار خلق بحث میکند، علم فقه است، فقه علم شریفی است که بر فعل مکلف حکم بار میکند، اگر مسألهای موضوعش فعل مکلف بود آن مسأله فقهی است، خواه دلیلش عقلی باشد، خواه نقلی.
اگر گفتند بر مکلف عدل واجب است، این مسأله فقهی است، گر چه دلیلش عقلی است.اگر گفتند بر مکلف نماز واجب است، این مسأله فقهی است، گر چه دلیلش نقلی است.
برخی از علمای اهل سنت، بر این عقیدهاند که امامت عقلا واجب است، و عدهای بر آنند که نقلا واجب است.معتزله میگویند:عقلا بر مردم واجب است که امام تعیین کنند و اشاعره میگویند:نقلا بر مردم لازم است که امام تعیین کنند.علمای اهل تسنن امامت را یک مسأله فقهی دانستهاند و جزء فروع دین بشمار آوردهاند.
اینکه شما در جوامع روایی ما میبینید که بخشی از مباحث امامت در مسائل اعتقادی شکوفاست و بخش دیگرش در فقه است، و نیز اینکه میبینید امامت هم در کنار نماز و روزه و زکات و حج و جهاد و هم در کنار نبوت است، برای این است که یک ضلعش کار خداست-یجب عن الله-و ضلع دیگرش کار خلق است-یجب علی الناس-که ولایت امام را بپذیرند.
آنجا که ولایت در کنار نماز است درباره کار خلق است، آنجا که امامت در کنار نبوت است درباره کار خداست.ما امامت را هم در اصول، کنار نبوت مینگریم و هم در مسائل فروع، در کنار نماز و روزه، و اگر گفته شده است چیزی همتای امامت نیست، برای این است که امامت شرقا محدود به اصل است و غربا محدود به فرع.اما نماز و روزه شمال و جنوبش، شرق و غربش محدود به فقه و فرع است، این امتیاز برجسته نگرش امامیه از بینش اهل سنت در مسأله امامت است.
رابطه ولایت فقیه با امامت
مسأله ولایت فقیه، جانشینی همان امامت امام معصوم است.همه ادلهای که درباره نبوت عامه و امامت عامه، عقلا قائم است، همه آن ادله در زمان غیبت درباره ولایت فقیه نیز قائم است، این یک مسأله کلامی است.
هنگامی که ولایت درمسأله کلام مطرح شد، این کلام فقیه را مشروب میکند.سایهای روی فقه میافکند، سراسر فقه را انسان با دید کلامی مینگرد، برای مطالب فرعی فقه صاحب و مسئول میبیند.آنگاه این مسائل فقهی سازماندهی میشود، از آشفتگی بیرون میآید.
اینکه در بسیاری از گفتار و نوشتار حضرت امام(رضوان الله تعالی علیه) آمده است که اگر کسی سراسر دین را بررسی کند، میبیند که این دین سیاست را به همراه دارد، سائس را پیشبینی کرده، مجری و قیم و صاحب را از نظر دور نداشته است، برای این است که از دیدگاه کلام به فقه مینگرد، از آن افق بلند مسائل فقهی را بررسی میکند.«فقه شناسی»مسأله کلامی است، نه مسأله فقهی، ما در صدر و ساقه فقه، مسألهای نداریم که بیان کند فقه برای چیست؟و از آن چه بر میآید؟شناخت فقه، کار خدا را بررسی نمودن و قانون الهی را بازرسی کردن است و بررسی قانون الهی کاری کلامی است و نه کاری فقهی.
امام امت آمد، اولا مسأله ولایت فقیه را به دنبال امامت قرار داد، ثانیا امامت و ولایت را در جای خود به نام کلام نشاند، ثالثا این درخت برومند امامت و ولایت را شکوفا کرد، رابعا آن را بر سراسر ابواب فقه سایهافکن کرد.آنگاه ببینیم چه نتیجه میگیرد.دیگران میگفتند، ولایت فقیه هست، اما همه شرائطش را حصولی میدانستند.
شرایط حصولی و تحصیلی ولایت فقیه
کسی که ولایت را همچون امامت میداند، میگوید شرایط اعمال ولایت دو بخش است:بخشی حصولی است و بخش مهمش تحصیلی است.باید آن شرائط را تحصیل کرد و رابطه بین مرجع و امت را رابطه امام و امت قرار داد.
این مقطع و تحول سوم، به دست توانمند امام امت حاصل شد.یعنی اگر وحید بهبهانی(قدس الله روحه الشریف)توانست رابطه فقیه و مردم را از محدث و مستمع بودن به در آورد و به حد مرجع تقلید و مقلد شدن برساند، امام امت انقلاب فقهی و فرهنگی نمود.و رابطه فقیه و مردم را رابطه امام و امت کرد، نه تنها رابطه مرجع و مقلد، نه تنها رابطه مفتی و مستفتی، بلکه رابطه، رابطه امام و امت است.
برای اینکه کار عملی بشود، فرمود اولا من ولی مسلمین هستم، ثانیا ولی مسلمین جای امام اصیل نشسته است، ثالثا امام اصیل ثقل اصغر است، رابعا ثقل اصغر فدای ثقل اکبر میشود.
فرمود وقتی ثقل اکبر در خطر باشد باید قیام کرد(ولو بلغ ما بلغ)یعنی من جانشین ثقل اصغرم، معنای اصغر بودن این است که اگر اکبر بکام خطر فرو رود، اصغر باید خون بدهد، تا اکبر زنده بماند.
امام امت این شرائط حصولی را با شرایط تحصیلی کنار هم گذاشت، تلاشها نمود تا این شرط را تحصیل کرد، آنگاه مردم دریافتند که آنها امتند و او امام است.
این کار با تبعید حاصل میشود، نه با تدریس صرف، این کار با زندان رفتن، با شکنجه شدن، با تهمت و افتراء شنیدن، با مصائب را تحمل کردن، حاصل میشود و فقط با«ولو بلغ ما بلغ»متحصل خواهد شد و دیگر هیچ.
به ید باکفایت این رهبر عظیمالشأن این سازماندهی فقه با این شرائط میسر شد.آنگاه از پانزده خرداد تاکنون به ثمر نشست.شما ادبیات را میبینید که امروز دارد ثمر میدهد.اما وقتی چند قدم جلوتر رفتید، میبینید امیر بیان، علی بن ابیطالب(علیه السلام)این مواد خام را جمعبندی و سازماندهی کرد.به مردم گفت این سازمان فکری شماست، با این بیندیشید.
بوعلی میگوید:بین ارسطو و من هزار و سیصد سال فاصله است، کتابی زیر دست من نیامد که سالم بدر رود، و هر کس سخن گفت فقط مردم را نصیحت کرد، به مردم گفت راه اندیشه دشوار است، مواظب باشید!دقیق فکر کنید!اما راه حل نشان نداد.مثل آنکه بیابان پر تیغی در پیش روی سالکان باشد و کسی که سالکان این بیابان پر تیغ را میبیند، مرتب سفارش کند مواظب باشید تیغ به پایتان نرود.مگر با نصیحت میشود راهیان کوی تحقیق را به مقصد رسانید!
بوعلی میگوید:ارسطو آمد، کفش درست کرد، قالبگیری کرد، ای سالک کوی اندیشه، این هم صغرایت، این هم کبرایت.بگو الف، با است، با، جیم است، الف، جیم است.اگر با این قالبگیری با این پایافزار حرکت کردی به مقصد میرسی و گرنه میمانی.بوعلی میگوید:من به ارسطو با دید تکریم مینگرم، برای اینکه او طرح داد، فقط نصیحت نکرد.
اگر ما در کنار پیکر مطهر امام امت با تکریم به او نگریستیم برای این است که او طرح اجرای احکام داد، فقط نصیحت نکرد.امر به معروف و نهی از منکر سهل جان کندنها میخواهد، تا مردم بفهمندامتند، و ولی آنها امام است.این امامت و امت هر دو ثقل اصغرند که باید در مقدم گرانقدر ثقل اکبر فدا بشوند، چه اینکه شدهاند.اگر فتاوایی صادر شد، اگر دستوری داده شد، اگر مقاومتهایی صورت گرفت، روی این پایگاه فکری استوار بوده است.
بنابراین«یا اهل الکتاب لستم علی شئ حتی تقیموا التورات و الانجیل»اما وقتی«علی شئ»شدید، پایگاه فکری و فقهی پیدا کردید، آنگاه قابلیت رشد و تعالی مییابید.
مرحوم شیخ مفید(قدس اللّه روحه الزکیه)میگوید:علی بن ابیطالب(علیه افضل صلوات المصلین)فرموده است:من در سفری دیدم نبی اکرم به آفتاب مینگرد تا ببیند ظهر شده است یا نه، آنگاه فرمود یا علی من اهتم بمواقیت الصلاة...اگر کسی به وقت نماز اهتمام بورزد و وقتشناس باشد، نمازش را اول وقت بخواند، من«روح عند الموت»را برای او تضمین میکنم.آنگاه فرمود:«یا علی کنا مرة رعاة الابل و صرنا الیوم رعاة الشمس»فرمود:یا علی، عرب در جاهلیت شتربان بود، فقط به این فکر بود شتر کی میخوابد، کی برمیخیزد، کی شیر میدهد، کی راه میرود و... ولی با آمدن وحی چشمش به آفتاب شد.
ما از زمین جاهلیت به آسمان مدنیت رسیدهایم.زمینی بودیم، آسمانی شدیم، دیروز با شتر سر و کار داشتیم، امروز با شمس کار داریم.این تنها شمس ظاهر نیست، اگر«و الشمس و ضحیها»را دیدهاید، سخن از نبوت و امامت هم در کنارش آمده است.تنها شمس صورت نیست، که شمس سیرت هم هست.
ما دیروز مجبور بودیم به این بزرگان بیجا بزرگ شده«صاحب»بگوییم، ولی امروز آنان را شیطان و پلید میخوانیم.ما در دوران ستمشاهی«رعاة الابل» بودیم، به برکت این ولی مسلمین«رعاة الشمس»شدیم، به آسمان رفتیم. میدانید سفر آسمانی کردن کار کسی است که پیراهن معراج در بر کند.
نبی اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم)هنگام وفات، مرکوب، شمشیر و وسائل نمازش را به علی داد و سپس فرمود:یا علی این پیراهن من است که من با آن به معراج رفتهام، این را به تو میدهم، تو با این عروج کن، آن قمیصی که«اسری به فی لیلة المعراج»آن را احضار کرد، آنگاه گفت یا علی«خذ ما آتاک الله بقوه» این پیراهن من است، با آن معراج رفتهام، تو اهل عروجی، زمینی هستی، آسمانی هستی، اهل عرشی، اهل فرشی، با فرشیان فرشی، با عرشیان عرشی، چیزی به تو میدهم که همسفر غیبی من بود، «خذ ما آتاک الله بقوه»زیرا پیراهن رهبری که ولی مسلمین با آن معراج کرد، هم اکنون به تن تو است.مقام رهبری که سیر عروج او بود به تو رسیده است.
از امام ششم پرسیدند:خذوا ما اتاکم الله بقوه، ابقوة القلوب، ام بقوة الابدان.فرمود، بقوة القلوب.خوب بیندیشید، بفهمید، ایمان بیاورید.و قوة الابدان، با بازوان ستبر ارتش و سپاه و بسیج داخل و خارج را تأمین کنید.
از سخنان نبی اکرم است که فرمود:اسمعوا و اطیعوا لمن ولاه الله الامر فانه نظام الاسلام.آنکس را که متولی امور مسلمین و زمامدار نظام مسلمین است یا بالاصاله یا بالنیابه، اطاعت کنید، زیرا نظام اسلام در گرو پیروی از نظام مقدس رهبری است.این سخن گرانقدر نبی اکرم است که فرمود اگر خواستید از شتربانی به شمس بینی برسید نظامتان را رعایت کنید.
آنگاه نبی اکرم(ص)در پایان زندگی پر افتخارش فرمود:من یک شخصیت حقیقی دارم و یک شخصیت حقوقی.شخصیت حقیقی من مشمول قانون«انک میت و انهم میتون»است.ولی شخصیت حقوقی من همان است که فرسوده نمیگردد.
این سخن بلند علوی در نهج البلاغه از نبی اکرم است که«انه یموت من مات منا و لیس بمیت و یبلی من منابلی و لیس ببال»ما فرسوده و پوسیده نمیشویم.
بسیاری از شارحان نهجالبلاغه چون به عمق آن نرسیدهاند گاهی بلندای سخن علوی را بر مجاز حمل میکنند.(ابن ابی الحدید معتزلی که در ذیل خطبه معروف امیر المؤمنین که حضرت«الهکم التکاثر»را قرائت کرد و فرمود:«ای الجدیدین ظعنوا فیه کان علیهم سرمدا»ابن ابی الحدید میگوید من از پنجاه سال قبل تاکنون بیش از هزار بار این خطبه را خواندهام و هر لحظه«احدثت فی هبه و روعا»و کارشناسان ادب میدانند که این خطبه اگر در انجمن علمی و ادبی خوانده شود باید در برابر این خطبه سجده کنند.
همین پیام را در جلسه خصوصی به عرض استاد علامه طباطبائی(قدس الله نفسه الزکیه)رساندم، عرض کردم ابن ابی الحدید میگوید، اگر ادبا جمع شوند، فصحا گرد هم آیند، خطبه بخوانند.این خطبه بر آنان خوانده شود.باید در پیشگاه این خطبه سجده کنند.او میگوید همانطوری که قرآن سور عزائم دارد، علی هم دارای خطب عزائم است، این سخن خیلی بلند است.
استاد فرمود ابن ابی الحدید گزاف نگفته است زیرا همان سخن عزائمی خداست که در کلام علی جلوه کرده است.یعنی اگر سجده است برای کلام خداست که در زبان گوینده وحی تجلی کرده است.
تاویلگران، سخن علی(علیه السلام)به نبی اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) را با چه مجازی، تشبیهی، استعارهای، معنا میکنند!«خویش را تأویل کن نی ذکر را».
اینچنین نباشد که ما بایستیم، معارف قرآن و صحیفه سجادیه و نهج البلاغه را در حد فکر خود یا بر مجاز یا حد مضاف معنا کنیم، اگر بالا بیاییم میبینیم بدون مجاز هم قابل فهم است، نه مجاز در اسناد، نه مجاز در کلمه.
نبی اکرم رحلت کرده است، امیر المؤمنین تفدیه میگوید، «بابی انت و امی»پدر و مادر من فدای تو.گروهی به زحمت افتادهاند که این تفدیه مربوط زمان حیات است، نه بعد از مرگ، به انسان زنده میگویند:پدر و مادر من فدای تو، تو بمان.اما به مرده که تفدیه نمیگویند.با این حساب به مجاز گراییدهاند، غافل از اینکه سخن از شخص نبی اکرم نیست، سخن از شخصیت اوست که«انه یموت من مات منا و لیس بمیت و یبلی من منا بلی، و لیس ببال»، یعنی امیر المومنین به هدف والای رسول اکرم و شخصیت حقوقی او، به وحی او، به رسالت او، به قرآن او میگوید:پدر و مادرم فدای شخصیت حقوقی تو، گر چه حقیقت اکنون در مغسل شستشو میشود.
اینکه ما میگوییم، تا زمان حضور صاحب اصلی و اصیل انقلاب، بقیة اللّه (ارواح من سواه فداه)راه امام امت ادامه دارد، برای این است که با هدف امام مقصد و مقصود والای گرانقدر امام را تفدیه میکنیم.این«بابی انت و امی»هم اکنون برای هدف امام همچنان زنده است.
راه حضرت امام برای همه زنده است، هرگز او از بین ما نرفته است.آنچه امروز بر عارفان منزلت و معتقدان راه امام لازم است، این است که از اصلی که او حرکت خویش را بر آن بنیان نهاد حمایت و حراست کنند.
هیچگاه علی را قبل از امامت خانهنشین نکردند، امام را قبل از امامت منزوی نکردند، آنکه میگوید«منا امیر و منکم امیر»او میگوید امامت یک امر مردمی است وقتی گفت مردمی است پس از سقیفه هم ساخته است!
اول امامت را از عرش به فرش آوردند، از انتصاب به انتخاب آوردند، از نص به سقیفه کشاندند، امامت را در سقیفه اسیر نمودند، بعد علی را خانهنشین کردند.آنکه بخواهد فقیه را از صحنه خارج کند، اول فقه را زندانی میکند، اول ولایت را انکار میکند، بعد میگوید«گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت»اول ولایت را سپس، ولی را!
اگر امام امت اصرار میفرمود:فقهتان را بر روش جواهر، پویا کنید بدینجهت است که صاحب جواهر میگوید اگر کسی منکر ولایت فقیه باشد او طعم فقه را نچشیده است، طعم فقه یعنی مسأله کلامی، برهانی که صاحب جواهر در جلد 21 اقامه میکند، طرح یک مسأله کلامی در فقه است، میگوید:چون جامعه نظام لازم دارد و نظام نظام الهی است، یقینا خدا برای این نظام کسی را پیشبینی میکند.این برهان صبغه مباحث کلام را دارد، منتهی بر قلم فقیه جاری شده است، میگوید اگر کسی منکر ولایت فقیه باشد کانه ما ذاق من طعم الفقه شیئا.
امام با نهضت فکری خود، اولا پایگاه کلامی درست کرد، ثانیا اساس فقه را روی آن بنا نهاد، ثالثا شرائط را به حصولی و تحصیلی تقسیم کرد، رابعا شرائط تحصیلی را با زندان و تبعید و تحمل تهمتها و افتراهای معاندان خویش فراهم نمود، خامسا رابطه بین مرجع و مردم را رابطه امام و امت کرد، سادسا امامت فقیه را جانشینی امامت امام معصوم دانست، سابعا امامت را ثقل اصغر معرفی نمود، ثامنا ثقل اصغر را فدای ثقل اکبر کرد.
بعد از جریان فیضیه فرمود:باید این راه ادامه یابد، هر چه میشود بشود «و لو بلغ ما بلغ»، چون«علی شئ»بود.بر مبنای فکر و فقه استوار بود.تا آخرین لحظه همین سخن را داشت، از مراعات ابل به مراعات شمس کشانید.بابی انت و امی یابن رسول اللّه.
کمتر معجزهای از امام زادهای به این عظمت دیدهایم، شنیدهاید که وقتی شیخ الفقهاء و المجتهدین دامت برکاته العالیه به زیارت امام امت رفت فرمود: السلام علیک یابن رسول اللّه.امام امت هم به او فرمود:شما بقیه سلف صالحید، اینها از یک جا نشأت میگیرد.
امام، وارث حقیقی رسول اللّه(ص)
نبی اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم)در پایان عمرش، ما را به ثقلین وصیت کرد:انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی، امیر المؤمنین نیز در پایان عمر شریفش ما را به ثقلین وصیت کرد و فرمود:«اقیموا هذین العمودین، فاوقدوا هذین المصباحین»یعنی این دو چراغ را همواره افروخته نگاه بدارید، این دو ستون را همواره افراشته نگاه بدارید.
آنکه جای پیغمبر نشسته است، وصیتش هم مثل وصیت پیغمبر است، امام امت که جای امام معصوم نشسته است، همه وصیتش، وصیت به ثقلین است، در وصیت حضرت امام هر چه هست آن پیشگفتار است که در آغاز آمده است و بقیه شرح حدیث ثقلین و شرح قرآن، و شرح روایت است.
اگر او مردم را به صحنه دعوت کرد، چون قرآن و عترت ما را به صحنه فراخواندهاند.اگر او همگان را به وحدت دعوت کرد، چون قرآن و عترت ما را به وحدت دعوت نموده است، اگر او همگان را به حفظ نظام راهنمایی کرد، سخن قرآن و عترت را تبیین کرده است.اگر اصل نه شرقی و نه غربی را، حمایت از مستضعفین را، جنگ فقر و غنا را، و صدها مسأله دیگر را در وصیتنامه خود مطرح کرده، همه شرح همین متن است آن پیشگفتار به منزله متن است و بقیه به منزله شرح.
اما این که در پایان وصیتنامه فرمود:من با دلی امیدوار و قلبی شاد به لقای حق میروم، این را هم از پیغمبر اکرم و امیر المؤمنین آموخته است.
به رسول الله عرض کردند شما کی رحلت میکنید؟فرمود:دنی الاجل. ولی آیا میدانید به کجا میروم؟و المنقلب الی الله!
رجوع یک معنی و انقلاب معنای دیگری دارد، نبی اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم)نفرمود من رجوع میکنم بسوی خدا نفرمود انا لله و انا الیه راجعون، بلکه فرمود«و المنقلب الی الله»به او برمیگردم، به او سفر میکنم«الی سدرة المنتهی و الی العرش الاعلی و الکائن الاوفی و الی العیش اهدأ...»
پیامبر اکرم فرمود:من به یک زندگی بسیار گوارا میروم.با این حال مرتب مینالد.به رسول خدا عرض کردند خدای سبحان فرمود«لیغفر لک اللّه ما تقدم من ذنبک و ما تأخر»چرا اینقدر ضجه میزنید!فرمود«افلا اکون عبدا شکورا» انسان که در کسوت بنده است باید بنالد، هیچ سلاحی جز اشک ندارد، اما وقتی وعده حق را میبیند میگوید من به عرش میروم.این سخن نبی اکرم(ص)بود.
وقتی نوبت به امیر المؤمنین رسید، امیر المؤمنین دید دخترش ام اکلثوم گریه میکند.فرمود:چرا مینالی، عرض کرد من دیدم آثار سم در شما اثر کرده، فرمود:دخترم اگر میدیدی آنچه را که من میدیدم، اشک نمیریختی...
حال روشن میشود که چرا امام امت فرمود با قلبی سرشار و امیدوار میروم. زیرا او به راهش، رسالتش و آینده حرکتش ایمان داشت و به وعده نیک الهی مطمئن بود.و با تمام وجود این حقیقت را میشنید که«یا ایتها النفس المطمئنه الرجعی الی ربک راضیة مرضیه، فادخلی فی عبادی و ادخلی جنتی.»
او راه نبی اکرم و امیر المؤمنین و اولیاء معصومین(علیهم آلاف التحیة و الثناء) را رفت و ما نیز در سوگ جانسوز او همان سخنی را میگوییم که امیر المؤمنین(ع) در هنگام تغسیل بدن مطهر رسول خدا با یک دنیا اندوه زمزمه کرد:«بابی انت و امی، لقد انقطع بموتک ما لم ینقطع بموت غیرک...خصصت حتی صرت مسلیا عمن سواک و عممت حتی صار الناس فیک سواء».