نقد روش قدما در شناسایی علوم
آرشیو
چکیده
متن
بر طبق این دیدگاه هر کدام از علوم، موضوعی جدا و متمایز با حوزهای از عوارض یا محمولات دارد، غایات نیز در این ساختار بطور تبعی مستقرند، گرچه آنچنانکه در خور است تبیین نگردیدهاند، تا آنجا که عدهای از محققان غایات علوم را ملاک اصلی تمایز علوم شمردهاند، با آنکه غایات همچون توابعی از موضوعات باید ملحوظ گردند و ملاک اصلی تمایز موضوعات در یک طرح صوریاند.محمولات گرچه منشأ شناخت و تمایز مسائلند ولی چون توابع موضوعند بیرون از حوزه موضوع بحساب نمیآیند.
باری از باب نمونه شناختی اجمالی از چند علم بر طبق دیدگاه مذکور عرضه میشود:
الف-فلسفه:
فلسفه علمی است که از عوارض اولی یا محمولات ذاتی موضوعی به نام وجود بحث میکند.از اینرو تمایز قضایای فلسفه از دیگر قضایا به این است که قضایای فلسفه از یک بنیاد کلی و عام به نام وجود و مجموعهای از عوارض ذاتی وجود فراهم میآید.اما قضایای علوم دیگر، بنیادی دیگر و عوارضی جز عوارض وجود دارند. بر طبق این تعریف، دامنه فلسفه تا بیکران گسترده است.موضوعات و مبادی دیگر دانشها نیز از جنبه برین آنها در گستره این دانش قرار دارند.به دیگر سخن، فلسفه با تعریف مذکور سراسر حوزه آزمون و ماوراء آزمون را در برمیگیرد.
ب-علم طبیعی به واژه قدماء:
این علم جنبه متافیزیکی دارد و بر بسیاری از علوم جدید مشتمل است، از فیزیک گرفته تا روانشناسی، موضوع علم طبیعی جسم از حیث قابلیت حرکت و سکون است.مسائل این علم دستهای از محمولاتند که از حیث قابلیت حرکت و سکون بر جسم عارض میشوند.بخشی از علم طبیعی قدمایی یک فیزیک فلسفی و یا یک فلسفه فیزیک است و از فیزیک نو جدا میباشد علاوه بر این بخشی از آن را مسائل شیمی فراهم میآورند، بخشهای دیگری هم دارد، بخش شیمی علم طبیعی قدیم نیز جنبه متافیزیکی دارد و یک شیمی فلسفی است.گرچه در قسمتهایی از این شیمی رگههایی از آزمون و شیمی نو به چشم میخورد، چنانکه در قسمت فیزیک آن نیز رگههای تجربی نمایان است.
ولی به هر حال در این علم طبیعی قدمایی یک بافت متافیزیکی و عنصر غالب فلسفی هست، مگر در مواردی که جداگانه از فلسفه طرح شده است که خود سخنی و بحثی دیگر دارد.علم النفس آن نیز از روانشناسی نو جداست و بر همین منوال است دیگر بخشهای آن.
ج-علم اخلاق:
موضوع علم اخلاق، بر طبق تعریف قدمایی، نفس انسانی است، از آن جهت که منشأ افعال جمیل و محمود، یا قبیح و مذموم بر حسب اراده خویش تواند بود.
خواجه نصر الدین طوسی در کتاب اخلاق ناصری (ص 48 از طبع جدید در سطر 4 و 5)موضوع این علم را بگونهای که یاد شد شناسانده.
از این علم تعریفهای دیگری هم داده شده که بر دیدگاههایی جز دیدگاه قدماء استوار است.گرچه همه دیدگاههای اخلاقی در یک چیز مشترکند که همان انسان یا هر موجود خردمند گزینشگر است.موجود خردمند مختار در همه نظامهای اخلاقی بعنوان پایه و محور، منظور میشود.زیرا خردمندی و اختیار که مقدمات چنین موجودی میباشند دو عنصر بنیادی ماهیت اخلاقند، بگونهای که نمیتوان چیزی از آن دو کاست.
د-علم اصول:
در موضوع این علم بسی اختلاف هست.یکی از دیدگاهها در این باره موضوع آن را اینگونه تعریف میکند:«هر چیز که قابلیت حجیت در فقه یا دخالت کبر وی در استنباط فقهی دارد موضوع صناعت اصول است».و بدیگر سخن موضوع اصول هر آن چیزی است که امکان عقلی حجیت فقهی را دارا باشد، چه شرعا پس از تحقیق، حجیت فعلی برایش تصدیق شود و چه پس از تحقیق، ثابت شود که از نظر شرعی داری حجیت نیست.
از اینرو خبر واحد، اجماع، شهرت، ظهورات، قیاس، استحسان، ظن انسدادی، و دیگر موضوعات همانند در حریم موضوع علم اصول جای دارند، گرچه هنگام بحث ثابت شود برخی از مذکورات مدرکیت فقهی ندارند.فی المثل قیاس در فقه امامیه یکسره فاقد حجیت است و با این وصف یکی از موضوعات اصول بشمار میرود، بدین معنا که جای منطقی بحث و تحقیق درباره آن علم اصول میباشد.
از تعریفی که از موضوع علم نامبرده داده شد، میتوان تعریف خود این علم را نیز بشرح کنونی بدست آورد:«اصول علمی است که از لو احق ذاتی موضوع یا موضوعاتی از حیث قابلیت حجیت آنها در فقه بحث میکند».
این تعریف، سبب میشود که بسیاری از مسائلی که گمان میرفت بخشی از اصولند از آن کنارگذارده شوند.برای جلوگیری از خروج اینگونه مسائل از اصول، تعریف جامعتری را میتوان بدین شرح در نظر گرفت:«اصول علمی است که از عوارض ذاتی یک یا چند موضوع از حیث قابلیت آنها برای حجیت یا تعیین وظیفه در فقه بحث میکند».
این تعریف با توسعه حوزه موضوع بر گستردگی حوزه این علم افزوده، و مسائل کنار گذارده را به علم اصول باز میگرداند.
ه-فقه:
فقه علمی است که از تکالیف مکلفین و احکام امور وابسته به آنها بر طبق ادله شرعی بحث کرده و آنها را از عناصر و ادله خاص که کلیت آنها در اصول معتبر شناخته شده، استخراج میکند.
موضوع این علم، فعل مکلف و امور وابسته به او است، گو اینکه از برخی دیدگاهها میتوان احکام امور مذکور را هم بفعل مکلف برگرداند اما چنین کاری نه لازم است و نه سودمند.گذشته از اینکه در بردارنده گونهای تکلف است، علاوه بر این دخالت دادن نظریات خاص است در حوزهای که تنها با تصورها و تصدیقها و مفروضات عام سروکار دارد اگر منظور از بازگرداندن همه محمولات فقهی به فعل مکلف نگهداری وحدت موضوع است، میشود این کار را با شیوهای دیگر که هم عمومی است، هم خالی از تکلف و هم هماهنگ با ساخت تعریف اصول، انجام داد.
تعریفی که با این شیوه انجامپذیر میباشد و وحدت موضوع فقه را نیز نگه میدارد بدین شرح است:«فقه علمی است که از هر امری که قابل حکم شرعی باشد بر پایه ادله شرعیه بحث میکند.»
موضوع در این تعریف، عنوان قابل حکم شرعی است، این عنوان هم بر فعل مکلف انطباق دارد و هم بر موضوعات دیگر.
و نیز محمول عبارت است از حکم شرعی که شامل حکم تکلیفی و حکم وضعی میشود.از اینرو بدون ارجاع حکم وضعی به حکم تکلیفی محمول فقه نیز دارای وحدت است.
غایت مستقیم و ذاتی * فقه، همان استنباط احکام شرعی فرعی از ادله تفصیلیه است.
نقد نظریه قدما در شناسایی علوم
این نظریه گرچه میتواند کمکی بزرگ در شناخت و تمایز علوم باشد، اما غیرکافی است و آنچنانکه باید نمیتواند از عهده این کار برآید، علاوه بر این در پرداخت آن اشکال و کمبود هست.در پرداخت بسیاری از علوم نیز این کمبود و اشکال دیده میشود و همین خود از جمله علل رکود و ناشکوفایی آنها در گذشته میباشد.
در این بحث برآنیم که هم خود نظریه مذکور به نقادی گرفته شود و هم پرداخت چندی از علوم که بر پایه آن تقریر شدهاند.فلسفه، منطق، اخلاق و اصول فقه از آن جملهاند که در بحث کنونی مورد توجه قرار میگیرند.
این بحث در دو بخش تنظیم میشود:بخش اول، به نقد نظریه قدمایی اختصاص دارد و بخش دوم، پرداخت چندی از علوم قدمایی را به نقد و سنجش میگیرد.
بخش اول:نقد نظریه رایج قدما
پیش از پرداختن نقدهای وارد بر این نظریه لازم است نخست شرحی از طرح قیاسی علوم عرضه شود، زیرا نظریه مذکور و هم کلیت بیشتر دانشها در گذشته بر این طرح استوار بوده.پس از شرح این طرح و سنجش نظریه قدما با آن، راه برای شناسایی نقدهای وارد باز میشود.
در بحث گذشته، گفتاری پیرامون این طرح داشتیم، اکنون برای شناخت بیشتر و هم آشکار شدن عدم تطابق کامل نظریه رایج با آن، اندکی درباره طرح (*)در گذشته سخنی درباره غایات علوم و تقسیم آنها به ذاتی و غیر ذاتی داشتیم:
غایت ذاتی هر علم از دیدگاه نگارنده هر چیزی است که تابعی محض از خود علم است و بعنوان خاصیت ذاتی کلیت علم منظور میگردد، این تابع و خاصیت در فرجام تحلیل تابعی از موضوع علم میباشد، از اینرو غایات علوم، چنانکه گذشت، بخشی از دامنه موضوع بحساب میآیند.توقعی که ما از علم به لحاظ تابع ذاتی آن داریم انگیزه و غرض ما را از علم تعیین میکند.
غایت عرضی و غیرذاتی در علوم آن پدیدهای است که از راه اراده بر علوم تحمیل میشود.تحمیل اینگونه غایات بر علوم سبب کژی و خروج آنها از طریق دانش به طرق گوناگون میولات اراده میباشد.
مزبور شرح میدهیم:
دستگاه قیاسی، عبارت است از یک مجموعه منسجم که همه اعضاء و عناصرش در پیوند تنگاتنگ و معقول با یکدیگرند.پیوندی سراسری و برخاسته از الزامات عقلی که صورت حقیقی مجموعه را فراهم میآورد.
این مجموعه مانند هر مجموعه دیگر از دو بخش مادی * و صوری فراهم آمده.
بخش مادی آن فرآوردهای است از موضوع، مبادی، قضایا یا مسائل.
موضوع به نوبه خود دارای چند تقسیم کلی است، تعریف موضوع نیز تقسیماتی دارد.علاوه بر اینها موضوع در ارتباط با مبادی و مسائل، جهت و مختصاتی دارد، از اینرو در مبحث موضوع علم باید در این موارد بحث و تحقیق انجام گیرد گو اینکه برخی از آنها به لحاظ فنی از علم مورد نظر بیرونند، زیرا پرداخت مباحث مذکور در یک دستگاه قیاسی امری است لازم و از جهت کار این گونه دستگاه جنبه فنی دارد.
مبادی و مسائل نیز بطور کلی مباحثی دارند که باید در یک طرح قیاسی منظور گردند.فی المثل مسائل در این طرح دارای دو ویژگیاند:نخست، ویژگی واپس رونده، دوم، ویژگی پیشرونده.علم بدون منظور کردن اینگونه مباحث، سروسامان نخواهد گرفت و آنچنانکه باید ره نخواهد سپرد.
* این بود سخنی پیرامون بخش عنصری و مادی مجموعه علم.حال اندکی هم از جنبه صوری علم باید گفت:
بخش صوری علم عبارت است از صورت کلی موضوع و عوارض آن و از رابطه معقول بین سه عنصر موضوع و مبادی و مسائل.
دقت و ملاحظه در ارتباط منطقی عناصر علم از جمله ارکان شناخت آن است.این رکن با همه ارزندگی آنچنانکه باید در طرح قدمایی منظور نگردیده و از جنبهای مورد اهمال قرار گرفته.
وحدت هر علم به جنبه صوری آن وابسته است و از این جنبه است که هر کدام از علوم، صورتی و موجودیتی مستقل و جداگانه دارد.
موضوع گرچه عنصر تمایز است ولی تنها در یک طرح صوری است که بعنوان عامل تمایز دهنده ملحوظ میشود.صورت علم، مختصاتی دارد که میتوان از راه آنها علم را شناسایی کرد و به پیشرفتش شتاب داد.
جنبه صوری علوم، بر روش تحقیق مسائل آنها نیز مشتمل است.صورت هیچ علمی از اسلوب آن جدا نیست، اگر شناسایی روش مورد ملاحظه قرار نگیرد، شناسایی صورت امکانپذیر نمیباشد.
با توضیح یاد شده پیرامون دو جنبه مادی و صوری علم در یک طرح قیاسی میتوان نقدهای وارد بر نظریه رایج را بدین شرح بر شمرد:
1-عدم تفسیر کافی نظریه بر طبق طرح قیاسی:
به این دلیل نقاط تاریک در آن همچنان بجای خود مانده و توضیحات انجام شده از سوی محققان، آنها را بر طرف نکرده.
بیشترین نیروی نظریه بر عنصر موضوع و عنصر عوارض ذاتی وارد آمده و با اینهمه در عین روشنی بخشی به میدان موضوع و عوارض ذاتی، ابهامهایی در آن میدان هنوز ماندهگارند که بسی جدل برانگیزند. علاوه بر این خود نظریه در زیر بار گران یک طرح جدلی از مسائل درون خویش رنج میبرد.
این طرح بجای یک طرح متناسب با متد آزاد (*)باید توجه داشت که مقصود از ماده و مادی در این مورد و در دیگر موارد منطقی و متافیزیکی در بحثهای ما به معنایی که در مقابل ماوراء طبیعت باشد نیست.ماده در این موارد صرفا به معنای محتوی یا موضوع یا قابل بکار میرود.به سخن دیگر ماده فقط به مفهومی در برابر مفهوم عام صورت منظور شده نه به مفهومی در برابر مفهوم ماوراء طبیعی.
برهانی ناخواسته در نظریه راه یافته و از همان آغاز، مسائل درون آن را به سنگلاخ جدل کشانده است. برخی از خصلتهای این طرح جدلی در خلال بررسی نقدهای نظریه مذکور بطور ضمنی شرح میشوند، ولی تحقیق آن بر ذمه نوشتاری دیگر است.
2-توجه نداشتن به تفکیک جهت مادی علوم از جهت صوری آنها:
بدون این تفکیک، نه سامان علم آشکار شده، نه تمایز و وحدت آن محقق گشته و نه شناختی هماهنگ و همه جانبهای از آن فراهم میشود و نه طرق تحقیق مسائلش شناسایی میشوند.علاوه بر این رابطه جنبه مادی و عنصری علوم با جنبه صوری آنها مورد نظر و بحث قرار نگرفته تا جنبههای پیشانه دانش از جنبههای مقارن و همراه و جنبههای متأخر، شناسایی شده و متمایز گردد.
3-اهمال پژوهش و نقد در عناصر فراهم سازنده علم و در خصلتهای هر کدام:
هر علمی از چند عنصر فراهم آمده:نخستین عنصر، عبارت است از موضوع با ویژگیها و تقسیمات کلی آن که به علم مورد نظر وابستهاند.عنصر دوم، مجموعه مبادیند، این مجموعه گاه بعنوان یک مجموعه با قطع نظر از رشته خاصی از دانش به بحث گرفته میشود و گاه با نظر به دانش خاص.واپسین عنصر علم، مسائل آنند که از راه مبادی به نفی و اثبات تن در داده و نقدپذیر میگردند.
4-غفلت از جهت صوری علوم:
این غفلت منطق و متدلوژی عام و خاص را نیز در بردارد.توجه به جنبه صوری علم گامی بنیادی و بلند برای شناسایی علم است، بحث در این جنبه فضای نوینی برای دانش گشوده و اندیشه را در فرجام کار به سرچشمههای اصلی علم رهنمون میشود.
5-پرداختن به نقاط آغاز در علوم:
هر طرح-بویژه یک طرح قیاسی-لزوما نقطه یا نقاطی را برای آغاز در نظر میگیرد.بدون این نقاط دستزدن به یک طرح علمی کاری است ناهنجار و پریشان و دردسرآور، زیرا منظور نکردن نقاط شروع، چه بطور مطلق در کل علم و چه بطور نسبی در هر باب یا فصل، سبب بهم آمیختگی قضایا شده، بسانی که تشخیص مبادی از مسائل و مقدمات از نتایج و اصول از فروع، دشوار میگردد.و بهمین دلیل راه برای پیشرفت دانش ناهموار گشته و زمینه لازم برای سامان اندیشه آماده نمیشود.
نقاط آغاز بر دو قسمند:یک قسم، نقاط گزیده و آزادند که این نقاط از راه دخالت نیروی اختیار گزیده میشوند، منظور در اینجا اینگونه نقاط نیستند، زیرا سرشت آنها سرشتی نیست که آغاز بودن آنها را ایجاب کند و واقع شدنشان در ابتدای علم از دلیلی نشأت نگرفته که شروع منطقی علم را تنها بدانها منوط سازد. بلکه آغاز قرار گرفتن آنها تنها از راه دخالت اراده امکانپذیر شده، گو اینکه اراده برای دخالت خود دلایلی دارد که در واقع یا موجهند و یا موجه نیستند.
قسم دیگر نقاط آغاز که در اینجا مقصودند، نقاط آغاز منطقی است که از جهت نفس الامر قضایای دانش آغازگر آن قضایا میباشند، خواه بدین عنوان منظور گردند خواه نگردند.آغاز منطقی هر علم تنها بدینگونه نقاط وابسته است.
رشتههای گوناگونی از علوم را میتوان بعنوان نمونه برای نقاط آغاز آزاد و منطقی آورد که برای مراعات اختصار از ذکر آنها صرف نظر میشود.
6-نادیده گرفتن روشها و ابزارهای تعریف و استدلال:
روشها و ابزارها گاه برای مطلق تعریف و استدلال مورد نظرند و گاه برای تعریف و استدلال خاص.نادیده گرفتن روشها و ابزارها غفلتی است که دانش به سبب آن در گذشته بسی زیان دیده و از رشد بازمانده.
نظریهای که در صدد شناسایی علوم است، میباید در کار خود به روش ابزار علوم و نیز به گوناگونی آنها توجه داشته باشد.چون روش و ابزار، هم بنوبه خود بخشی از ماهیت علم بحساب آمده و هم دو عامل اساسی در کارآیی و پیشرفت آنند.علم با قطع نظر از متد تعریف یا استدلال نمیتواند یک علم باشد، چنانکه بدون ابزار نیز بعنوان یک علم قابل طرح نیست.علاوه بر این بدون متد یا ابزار هیچگونه تعریف یا استدلالی در علم ممکن نیست.
7-عدم تحقیق در کارایی تعاریف مفروض و حدود مسلمه و اصل موضوعها و اصول مفروضه در ساخت و پیشرفت علم:
به نظر نویسنده این تیره از تعاریف و اصول آنچنان مقامی در آستانه اندیشه و دانش دارد که گزاف نباشد اگر آنها را از جمله کلیدهای اندیشه و دانش برشمریم.
پیدایش نظریههای نو و طرحهای جدید بسی وامدار این دسته از تصورها و تصدیقهاست.
برای نمونه میتوان از علوم بسیار شاهد آورد و از آن جمله است هندسه که از گذشته تا کنون دگرگونیهای ژرفی بخود دیده.در سایه کارآیی فرض تعاریف و اصول بود که زمینه برای پدید آمدن هندسههای نااقلیدسی در ریاضیات آماده گشت.
اصول و تعاریف مفروضه و موضوعه اگر با دقت گزیده و سنجیده و با هوشمندی و تلاش معقول در میدان اندیشه بکار گرفته شوند، میتوانند تکانهای سختی به بسیاری از دانشها دهند، بسانی که راه برای پیدایش ساختارهای نوین دانش گشوده گردد.ولی گزینش و سنجش تعاریف و اصولی بدینگونه، کاری است دشوار و نیازمند بکارگیری حد اکثر خردمندی و توان فکری.
در هر رشتهای از علم برای فروض و مواضعات، زمینه و شروط و موانعی هست که شناخت آنها پیش از تقریر هر مواضعه یا فرضی ضرورت دارد.چنین نیست که دلخواهانه بتوان دست به تقریر آنها زد.دستزدن دلخواهانه و بدور از امور یاد شده کمکی به دانش نمیکند بماند که سامان اندیشه را آشفته میکند.
بدیگر سخن، تعاریف و اصول مفروض دارای خصلت منطقی و معقولند، آنچه از سر بلند پروازی یا تساهل، فرض یا پیشنهاد میشود بکار علم نیاید، و تنها زحمت خود و دیگران داشتن است، بیآنکه بهرهای داشته باشد.
به دیگر سخن، فروض و مواضعات صرفا باید دارای خصلت پژوهشی و تحقیقی باشند، این خصلت گاه در صورت تفسیر پدیدهها و چیزها نمایان میشود، گاه در صورت اکتشاف حقایق و گاه در صورت آزمون منطقی یا آزمون فلسفی و یا آزمون علمی.
آنچه فاقد این خصلت است از سپهر دانش بیرون است و برای اندیشه سودی جز گرفتاری در شبکه جدل یا سفسطه ندارد، شبکهای که سرانجام موجود خردمند را یکسره از حقیقت جدا خواهد کرد و بدست اهریمن بدسگال جهلش خواهد سپرد تا دمار از روزگارش برآرد و بر خاک سیاهش به زاری نشاند.
بخش دوم:نقد بر پرداخت چندی از علوم
این بخش متمم بخش قبلی است، بخش قبلی از منظرهای کلی طرح قیاسی رایج را نقد میکرد.این بخش نقدهای کلی یاد شده بر علوم را تطبیق میکند.
به دیگر سخن، بخش گذشته، بحثی مجرد و صرفا نظری بود و بخش کنونی بحثی تطبیقی است.آنچه اکنون پیگیری میشود نقدی است مختصر بر پرداخت چند رشته از علم.نقد مشروع در زمینه رشتههای بیشتر دانش به فرصتی دیگر واگذار میشود.
علومی که در اینجا مورد نظر میباشند پرداخت آنها و نه خود آنها بشرح ذیل مورد نقد قرار میگیرند:
الف-فلسفه:
در این بخش، هم تقریر فلسفه مشایی آماج نقد میباشد، هم تقریر فلسفه اشراقی و هم پرداخت فلسفه صدر المتألهین، گرچه فلسفه مشاء کمتر از دو فلسفه دیگر از نقد پرداختی آسیب میبیند.
نقدهای وارد بر پرداخت این فلسفهها عموما به گزارش ذیل میآیند:
1-پراکندگی مبادی تصوری فلسفه.برای رفع پراکندگی باید نخست مبادی تصوری را در یک مجموعه گرد آورد و سپس آنها را رده بندی کرد.
2-عدم ایضاح مبادی مذکور از جهت خود آنها و هم از جهت روابط آنها.
3-اهمال در تنظیم مبادی تصدیقی.
برای تنظیم این مبادی باید نخست آنها را در یک مجموعه دقیق گردآوری کرد، سپس به ردهبندی آنها پرداخت، بگونهای که روابط ردهها با یکدیگر و روابط عناصر هر رده در درون آن بدقت مشخص گردد.
4-ندادن تفسیری لازم و کافی از اصول متعارفه فلسفه و هم از دیگر مبادی آن و غفلت از تبیین روابط آنها با یکدیگر و با کلیت فلسفه.
5-تهی بودن پرداخت این فلسفهها از بخشی جداگانه و پیشین درباره شناخت شناسی، گرچه بطور پراکنده در خلال مباحث فلسفه به مسأله شناخت شناسی اشاره رفته و بویژه در مبحث وجود ذهنی از آن سخن آمده است.
شناخت شناسی یا اپیستمولوژی، بنیادیترین بخش معرفت است که بدون آن هیچ علمی آن چنانکه شاید و باید شناسایی نمیشود، بویژه فلسفه که بدون آن اساسا امکانپذیر نیست.
6-تبیین نشدن روش تعریفی و استدلالی خاص در فلسفه.بدلیل نبودن چنین تبیینی راه برای هجوم اشکالهایی گشوده شد و آن ارجی که در خور چنین دانش ژرف و با شکوهی است برایش منظور نگردید.
7-عدم تفسیر ابزارهای تحقیق و استدلال.
8-پراکنده بودن ابزارهای تحقیق بیآنکه کاری برای گنجاندن آنها در مجموعه ورده انجام گیرد.
9-ابهام در مقدار ارزش تعاریف و براهین فلسفه و نقد و تفسیر نشدن میدان برد آنها.
ب-علم اصول فقه:
در این مبحث پرداخت علم اصول را بویژه از نظر میگذارانیم، گو اینکه سخن درباره آن در مبحث کنونی بسی کوتاه و ناکافی خواهد آمد.
اصول علمی است آلی که بسان ابزاری برای استنباط مسائل شرعی بویژه احکام فقهی بکار میرود. از اینرو دانشی کلیدی و در خور نگرشی ژرف میباشد. هر گونه دگرگونی یا رشد و بالندگی در آن، در دانشهای وابسته به آن تأثیر بنیادی دارد.
نگارنده را در پرداخت علم اصول و هم در محتوای آن نظریاتی هست که براساس آنها تحقیق و تدوین دو کتاب در اصول ضرورت دارد:یکی بعنوان متنی جامع در طرح قیاسی برای تدریس، و دیگری بعنوان نقد و تحقیق مشروح تمامیت علم اصول.
در این عجالت تنها نقدی بر پرداخت رایج اصول به انجام میرسد، تا هم تتمیمی باشد برنقد نظریه شناسایی علوم، هم تکمیلی باشد برای نقد پرداخت چندی از علوم و هم گزارشی کوتاه و مقدماتی باشد از برخی دیدگاههای نقدی بر تدوین دانش اصول.
و اینک گزارشی از نقدهایی که در حال حاضر بنظر میرسد:
1-منظور نشدن یک روش مشخص و توضیح شده در ارائه تعریفی از علم اصول، بدین دلیل تعاریف گوناگونی از آن به عمل آمده، بیآنکه در شناساندن این علم، حدود لازم و کافی ارائه شده باشد، یا دست کم متدی برای دستیابی بر این مقصود مشخص گردد.
2-معلوم نبودن یک روش تبیین شده و هماهنگ با طرح قیاسی علوم برای تمامیت این علم، از اینرو از جمله گامهای نخستین برای تحقیق اصول باید تبیین چنین روشی باشد، برخورداری دانش از متدی تبیین شده و مؤثر، عاملی ارزنده و اساسی در شکوفایی، بالندگی و گسترش و هم وضوح آن است.
در کتب تحقیقی اصولی روش مذکور هماره مورد نظر و پژوهش بوده و محققان ما از گذشته دور تا کنون درسهای پرارزشی-هر چند بطور پراکنده-تعلیم دادهاند، اما ضرورت دارد که این درسها و تحقیقها برای تبیین بیشتر پیگیری شده و از پراکندگی بدر آمده و برخوردار از نظم و صلابت گردند.
3-اجمال و ابهام در مبادی، که سبب شده کارایی مطلوب را در این علم نداشته باشند، این اجمال و ابهام، نخست به این دلیل است که مبادی علم اصول در چند مجموعه گردآوری و تنظیم نشدهاند.دوم به این دلیل است که از مبادی و چگونگی ارتباطشان با مسائل علم مذکور سخنی مستقل و تفسیری کافی ارائه نگردیده و سوم از آنرو است که این مبادی یکسره از مسائل اصول تفکیک نشده، و در نتیجه مقدمات با مسائل در آمیخته و ابهام و اجمال در مسائل نیز از این جهت ره یافته است در پرداخت فلسفه نیز بویژه در متون متأخر این اشکال هست.
این اجمال از جمله عوامل کندی حرکت علوم میباشد، که باید جدا از آن پرهیخت و در پی ایضاحی وافی و رسا برای رفع آن برآمد.باید از تعاریف نخستین و قضایای بدیهی آغاز کرد، تعاریف و اصول موضوعه را با دقت و بسط کافی پس از آنها آورد، برای تعاریف و اصول مفروضه و مصادرات نیز ضرورت دارد جای ویژهای منظور گردد، سپس نوبت به حدود و قضایای عمومی میرسد، آنگاه زمان طرح مسائل پیش میآید که این طرح همیشه باید در پیوند تعریفی و تصدیقی با کلیت ساخت قیاسی علم باشد.
4-عدم بهرهبرداری کافی از اصول متلقاة(اصول و قواعدی که از متون دینی دریافت میشود).
5-طرح مسائل عقلی غیرعمومی به مقداری بیش از حد لزوم بگونهای که مسائل مذکور پهنه گستردهای را در این علم بخود اختصاص دادهاند، بیآنکه بازده فنی و فقهی آنها چنین گستردگی را ایجاب کند.این تیره از مسائل اگر ظنی باشند اعتبار ندارند، زیرا ظنون عقلیه غیرعام از حوزه حجیت امارات و ظنون خاصه شرعیه بیرونند، مگر در صورت انسداد باب علم و علمی که خود سخنی دیگر دارد.
و اگر قطعی باشند گرچه شاید برای آنکسی که قطع دارد فقها معتبر باشد، اما بکار مقام افتاء نمیآید، زیرا بر پایه تقسیم دلائل به لازم و شامل که بنظر حقیر رسیده تنها ادله شامل یا متعدی میتوانند مدرک فتوای باشند.دلائل لازم و غیر شامل اگر موجب قطع هم باشند باز جایی در مدارک فتوایی ندارند.
6-ملحوظ نگردیدن ترتیب بحثی در تدوین مباحث، کاری که سامان و سهولت کار علم بدان بستگی دارد.بر طبق قانون ترتیب بحثی، باید مباحثی را که از نظر استدلالی جلو هستند و بر مباحث آتی توقف ندارند مقدم قرار داد.
7-عدم تفکیک دلائلی که برای اثبات قضایای این علم آورده میشود از دلائلی که برای تحقیق مسائل فقه لازم است.افزون بر این خود این دلائل نیز از نظر ترتیب بحثی از هم جدا نگردیدهاند.
هر کدام از فقه و اصول، دلائلی ویژه برای خود دارند که باید شناسایی شده و از هم متمایز گردند. گو اینکه پس از اثبات حجیت هر کدام از ادله دو علم مذکور میتوان با نظر به برد دلیل مورد نظر و شروطی که دارد از آن برای تحقیق مسائل علم دیگر بهره گرفت.
برای نمونه:پس از اثبات حجیت خبر واحد در اصول، بعنوان یکی از ادله فقهی میتوان از خبر واحد برای تحقیق مسائل دیگر علم اصول استفاده کرد، اما در خود حجیت خبر واحد نمیشود به آن توسل جست، زیرا استدلال برای حجیت خبر واحد به خبر واحد مشتمل بر دور است.
با این توضیح، آشکار میشود که مسائل اصول بدانگونه که پس از اثبات در فقه اعتبار دارند درخود اصول نیز میتوانند اعتبار داشته باشند و بمثابه دلائل آلی و ابزاری تلقی گردند بشرطی که زمینه و شروط استفاده از ادله فقهی برای تحقیق مسائل اصولی از پیش تبیین شده و با دقت بر موارد کاربرد ادله مذکور در اصول تطبیق گردد.
ایضاح فنی و مبسوط این مقال به مباحث نقد و تفسیر مسلکهای اصولی و اخباری واگذار میشود.
8-عدم تعیین میدان برد ادله اصولی و فقهی و شروط و زمینههایی که برای هر کدام لازم است. با تعیین این میدان و مشخص نمودن شروط و زمینههای این ادله، استنباط در راه هموار افتاده و با وضوح و دقت بیشتری به کار کشف و استخراج قضایا و احکام و وظایف میپردازد.
کنار ماندن علم اصول از تطبیقات و تبیین شروط و سابقه تطور
این اشکال را میتوان عاملی عمده در بسته ماندن مدار این علم و انزوای آن از دانش فقه بشمار آورد.اگر به تفصیل سخن گوییم اشکال مذکور به چند اشکال تحلیل میگردد، ولی برای رعایت اختصار بطور مجمل و فشرده طرح اشکال شده و از بسط و شرح، خودداری میشود.
انگیزه اساسی تدوین علم مذکور فراهم آوردن دانشی آلی و ابزاری برای تحقیق و استنباط مسائل فقهی میباشد پس ضرورت دارد که در هر مسألهای از مسائل آن یک کار تطبیقی بانجام رسد و بجای آوردن نمونههایی که بکار فقه نمیآیند از نمونههای دقیقا فقهی که در کتاب و حدیث و مباحث فقهی آمدهاند استفاده شود.
فی المثل:در فصل عام و خاص مثالهایی مانند اکرم العلماء و لا تکرم الفساق و اکرم العلماء العدول، برای ایضاح و تطبیق بحثهای اصولی بکار میرود، با آنکه در متون آیات و احادیث به فراوانی مثالهایی برای عام و خاص و موارد استثناء و تخصیص وجود دارد که بهرهگیری از آنها هم ذهن پژوهنده را با فقه آشنا کرده، هم او را به جستجو در زمینه حقیقی علم اصول واداشته و هم از تطبیق مسائل اصول بر چنین نمونههایی به بخشی از فائده اصول که شناخت و استنباط احکام شرعی است دست مییازد.در مباحث شهرت، اجماع، حجیت ظواهر، ملازمات و اصول عملیه نیز روند غالب بحث تا کنون چنین بوده.
در مبحث حجیت اخبار آحاد بیآنکه شناختی همه جانبه از جهت دو علم درایه و فقه درباره خبر واحد داده شود و بیآنکه حتی یکی از اخبار احاد بعنوان نمونه مطرح گردد و بیآنکه سابقه خبر واحد در گذشته حدیث و فقه، به شرح و تحقیق گرفته شود، و سرانجام بیآنکه زمینهها و شروط و نیز کمیت آن در فقه مورد ملاحظه و بحث قرار گیرد، بدون همه این بحثهای لازم که به خبر واحد بعنوان یک مسأله اصولی محتوی و شکل میدهند، مبحث حجیت اخبار احاد مطرح میشود.
در کتابهای قدیم اصولی، به طرح چنین خصوصیاتی توجه بیشتر نشان داده شده و از این جهت بافت آنها به طرح دقیق قیاسی نزدیکتر است.
کتابهای عده، اثر شیخ طوسی و ذریعه، اثر سید مرتضی و معارج، اثر محقق اول و معالم الاصول، اثر فرزند شهید ثانی، از جمله کتب گذشته اصولند که با طرح علوم از برخی جهات یاد شده هماهنگترند.
پژوهنده در نخستین برخوردی که با متون اصولی-بویژه با متون متأخر-دارد، به یکباره با انبوهی از مسائل پیچیده و استدلالهای متداخل و مبادی تبیین نشده روبرو میشود، گذشته از دشواری و رنجی که لازم است در حل عبارتهای معقد و روابط کلامی مجمل و تشخیص مقاطع بحث و مراجع ضمیرهای پیدرپی برخود هموار سازد، بسیاری از وقت او صرف حل عبارات میشود.نوبت به محتوی هم که میرسد ناگزیر از تلقی و هضم مطالبی میباشد که پس از رنج فراوان هنوز برایش ناآشناست، زیرا شیوه تلقی با شیوه کار ذهنی وی هماهنگی ندارد.
در متون جدید اصولی به همت عدهای از محققان کوشش شده تا اولا دشواری عبارت، برداشته شود و ثانیا محتوی با شیوه بازتر و روشنتری ارائه گردد.این متون کمک فراوانی در آسانسازی عبارت به پژوهنده و محصل دادهاند، اما در ارائه محتوی آنچنانکه باید با طرح قیاسی علوم و متد دقیق منطقی، هماهنگی نداشته بلکه هنوز فاصله بسیاری از آن دارند.
بنظر حقیر برای تبیین علم اصول در یک روند منظور، تدوین سه متن اصولی ضرورت دارد.این سه متن به ترتیب ذیل با خصوصیات لازم هر چند نه کافی ارائه میشود:
1-متن مقدماتی:
این متن در آغاز بر ایضاحی مختصر از شناخت علم اصول و وجوه تمایزش از دیگر علوم و رابطهای که با فقه دارد مشتمل است.در ایضاح مذکور، اندکی از متدلوژی عام و خاص باید منظور گردد، سپس نوبت به تبیین ساده و فشرده مبادی و عناصر و ابزار اصول میرسد، آنگاه قضایای این علم بر طبق طرح قیاسی با استدلالهایی ساده و روشن و ارائه زمینههای بحث بدون ورود در آنها باید به بحث گرفته شوند.پیش از طرح هر قضیه لازم است که کوتاهی از اقوال اصلی و تاریخچه تطور آن منظور گردد.
2-متن میانه برای تدریس در سطح عالی:
این متن باید به دقت و با مراعات خصلت یک نوشته کلاسیک و تدریسی در حد سطح عالی بر طبق طرح کامل قیاسی، مدون شود.افزون بر این لازم است که جنبه نقد بنیادی و نیز جنبه نقد اختصاصی هر مسأله با طرح کوتاه دیگر نظریات لازم در این متن ملحوظ گردد.
3-متن نهایی(متن تدریسی و مرجع):
این متن باید هم خصلت یک نوشته کلاسیک و تدریسی و مطابق با طرح قیاسی را دارا باشد و هم خصلت یک کتاب نقدی و تحقیقی و مرجع را که مسائل را تا ژرفای آنها شکافته و بر پایه نقد عقل نظری و عقل عملی و تحقیق اصول متلقاة به پرداختشان دست مییازد، در این متن علاوه بر امور یاد شده لازم است نظریهها یا فرضیههای مختلف اصولی از منظرهای کلی با روش نقدی که توضیح خواهد شد مورد بررسی و تحقیق قرار گیرند.