آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۲

چکیده

متن

گفتیم براى این که رابطه دین و حق به خوبى معلوم گردد، نخست‏باید تعریف دقیق و جامعى از دین و حق ارائه دهیم; چرا که اگر مقصود ما از واژه دین و واژه حق گنگ و مبهم باشد، گفتگو درباره این که آیا حق، دینى یا دین، حق است؟ بى نتیجه و بیهوده خواهد بود.
در نوشتار پیش درباره حق و بالتبع درباره باطل که ضدحق یا عدم حق تلقى مى‏شود، سخن گفتیم.
اگر باطل را همچون حق امر وجودى بدانیم، اینها ضد یکدیگرند و طبعا باید بگوییم: مقصود بالاصاله، حق و مقصود بالتبع باطل است و اگر باطل را امر عدمى بدانیم و جز این هم راهى نداریم رابطه اینها رابطه عدم و ملکه است. در این صورت، حق مقصود بالذات وباطل مقصود بالعرض است.
اکنون نوبت‏به بحث درباره دین رسیده است. در لغتنامه دهخدا با استفاده از دایرة المعارف اسلامى آمده است که واژه دین یا از اصل آرامى یا عربى خالص یا فارسى است. در صورتى که از اصل آرامى گرفته شده باشد، به معناى حساب است و در صورتى که عربى خالص باشد، به معناى عادت واستعمال است و در صورتى که از ریشه فارسى باشد، به معناى ریاضت است.
پس از بحث درباره این که واژه دین آرامى یا عربى یا فارسى است و هر کدام باشد، معناى خاصى دارد، به ذکر معناى اصطلاحى مى‏پردازد و مى‏گوید:
مجموعه عقاید موروث مقبول در باب رابطه انسان به مبدء که جنبه اجتماعى هم دارد; به خصوص که در حوادث تاریخى هم مؤثر بوده است.
طبق معناى اخیر مى‏توان به ملاحظاتى براى دین تقسیماتى آورد. مثلا مى‏گوییم: ادیان گذشته و ادیان موجود یا مى‏گوییم ادیان الهى که توسط پیامبران به مردم ابلاغ شده و ادیان غیر الهى که ساخته ذهن افرادى دیگر است. یعنى افرادى که از سوى خداوند مبعوث نبوده و بر مسند مقدس پیامبرى تکیه نداشته‏اند.
در اصطلاح مسلمانان مجموعه کارهایى است که انجام آنها موجب قرب به خداست و این همان معنایى است که شاعر درباره آن مى‏گوید:
مرا پور از دین ملکى است در دل
که آن هرگز نخواهد گشت ویران
به گیتى روى زى دین کردم ایراک
مرا بى دین جهان چه بود؟زندان
به این معنى، معاد ملت و مذهب هم هست. چنان که قرآن کریم مى‏گوید: «ملة ابراهیم حنیفا» (بقره/135) که به معناى دین حنیف یا دین فطرت است. دیگرى مى‏گوید:
همه دیانت و دین جوى و نیک رایى کن
که سوى خلد برین باشدت گذرنامه
در کتاب کشاف اصطلاحات الفنون مى‏گوید:
دین را هم نسبت‏به خدا مى‏دهند و هم به پیغمبر. وصفى است الهى که صاحبان خرد را به اختیار خود به سوى رستگارى سوق مى‏دهد.
ملاحظات و استدراکات
1. در این که دین مجموعه‏اى از عقاید موروث مقبول در باب رابطه انسان با مبدء است، جاى تامل است.دین تنها مجموعه‏اى از عقاید نیست; بلکه هم عقاید است و هم احکام. هم «هست‏» و «نیست‏» است و هم «باید» و «نباید». هم «نظر» است و هم «عمل‏».
در بخش عقاید دینى هم باید توجه داشت که ملاک مقبول بودن آنها، موروث بودن آنها نیست. بلکه ملاک، معقول بودن آنهاست. البته هر معقولى موروث است. چنان که بسیارى از قوانین علمى و فلسفى را بشر از نیاکان خود به ارث برده و خود نیز سعى کرده که با به کارگیرى قوه تعقل، کیفیت و کمیت آنها را بالا ببرد. حتى عقایدى که احیانا به حکم تعبد پذیرفته مى‏شود، زیربناى عقلى دارد. چرا که بشر تا به حکم عقل، آورنده آن را مخبرصادق نداند، هرگز به خود اجازه نمى‏دهد که سر تسلیم و تعبد فرود آرد. به هر حال، هر نسلى معقولات خود را براى نسل بعدى به ارث مى‏گذارد ونسل بعدى نیز همین میراث را با اضافات و اصلاحات، به نسل بعدى مى‏سپارد.
در باب اعتقادات تعبدى، شیخ الرئیس که یکى از سلاطین واجب الاطاعه (1) کشور پهناور تعقل است، مسائل مربوط به معاد را دو قسم کرده: یکى آنهایى که منقول از شرع است و راهى به اثبات آنها جز تصدیق بهترین پیامبران نیست و دیگرى آنهایى که از راه عقل و قیاس برهانى اثبات مى‏شود و نبوت نیز آنها را تصدیق مى‏کند.
قسم اول عبارت است از آنچه در روز قیامت‏به بدن مى‏رسد; یعنى خیرات و شرور بدنى که آقا و مولاى ما حضرت محمد صلى الله علیه و آله و سلم آنها را شرح و بسط داده و حال سعادت و شقاوت جسمانى را آشکار کرده است.
و قسم دوم سعادت و شقاوت روحانى است. گو این که اوهام از تصور آنها قاصر است. (2)
درست است که هر مقعولى به معنایى که گفتیم موروث است، اما هر موروثى معقول نیست. وگرنه بشر باید تمام آداب و سنن و عقاید گذشتگان را دربست‏بپذیرد. حال آن که مى‏بینیم یکى از کارهاى مهم پیامبران، مبارزه با مواریث غیر معقول بوده است.
عذر بت پرستان در مقابله با دعوت توحید این بود که ما نمى‏توانیم از راه و رسم نیاکان خود دست‏برداریم و قرآن کریم به آنها فرمود:
«او لو کان آبائهم لا یعقلون شیئا و لایهتدون‏» (بقره/165).
آیا اگر چه نیاکانشان چیزى تعقل نمى‏کردند و به راه راست هدایت نمى‏شدند؟
2. اما این که دین جنبه اجتماعى دارد و مؤثر در حوادث تاریخى است، درست است. منتهى باید توجه کنیم که نباید در این باره به افراط و تفریط کشانده شویم.
افراط در این راه، این است که جنبه اجتماعى دین را آن چنان پر رنگ کنیم که از جنبه فردى آن غافل شویم. یعنى جنبه‏هاى اجتماعى دین را گوهر دین بدانیم و جنبه‏هاى فردى را صدف دین.
معلوم است که گوهر در دل صدف پروریده مى‏شود و هنگامى که گوهر پروریده شد، صدف دور انداختنى خواهد بود.
کسانى که طرفدار اصالت اجتماعند، همه چیز را براى اجتماع مى‏خواهند. فرد هم تابع اجتماع است. در نظر اینان دین و بعثت انبیا، تنها به خاطر سعادت اجتماع است، نه به خاطر سعادت فرد.
در برهانى که فلاسفه براى نبوت اقامه کرده‏اند، تنها به بعد اجتماعى زندگى بشر توجه شده. چرا که مى‏گویند: انسان در وجود وبقاى خود ناگزیر از مشارکت است و مشارکت نیاز به معامله و داد و ستد دارد و داد و ستد، نیازمند قانون و عدل است و قانون و عدل، به قانونگذار و معدل، محتاج است. قانونگذار و معدل باید انسان باشد و نباید مردم را به حال خود گذارد، تا در مورد عدل و ظلم با هم اختلاف کنند و هر کسى عدل و ظلم را از دریچه سود و زیان خود تفسیر کند.
نیاز بشر به چنین انسانى از نیازش به مژه‏هاى چشم و ابروها و گودى کف پا بیشتر است. خدایى که از این گونه نیازمندیها براى بقاى نوع بشر، غفلت نفرموده، از آن نیاز برتر نیز غفلت نکرده و پیامبرانى را با معجزاتى مبعوث فرموده که این نیاز به عدل وقانون را در رابطه با زندگى اجتماعى بشر تامین کنند. (3)
در بیان مذکور به بعثت انبیا از دید جامعه‏گرایانه و نیاز اجتماعى نگاه شده. پس گوهر دین، برآوردن نیاز اجتماعى و تامین عدالت در روابط مردم و بقاى نوع است.
مرحوم علامه طباطبائى در تفسیر کبیر المیزان، ذیل آیه 213 سوره بقره، بر این اعتقاد است که:
قریحه استخدام به ضمیمه تفاوتهایى که در میان مردم وجود داشته و سبب قوت و ضعف مردم نسبت‏به یکدیگر مى‏شد، زورمندان را بر آن مى‏داشت که از مردم ضعیف بهره‏کشى کنند، بدون این که به آنها بهره‏اى برسانند. ضعیفان نیز مى‏کوشیدند که از ظالم انتقام بگیرند. این گونه تنازعها و درگیریها ایجاد هرج و مرج مى‏کرد و انسانیت را به نیستى مى‏کشاند. پیامبران براى رفع همین تنازع و براى اقامه قسط و عدل آمدند و قوانین آسمانى خود را به مردم عرضه نمودند. (4)
البته ما مى‏دانیم که فلاسفه اسلامى و مخصوصا علامه طباطبایى، گوهر دین را صرف برآوردن نیازهاى اجتماعى نمى‏دانند. از روحیات و اعتقادات و روشهاى عملى وعبادت فردى آنها به خوبى مى‏توان فهمید که در نظر آنان بعد فردى دین به همان اندازه اهمیت دارد که بعد اجتماعى آن. منتهى بحث ما در مقتضاى دلیل است.
از بحث افراط که بگذریم، مى‏رسیم به بحث تفریط. اگر کسى دین را محصور در امور فردى و محدود به اعتقادات و دستوراتى بداند که صرفا براى فرد مفید است و دین را با جامعه کارى نیست، گرفتار تفریط شده است.
به هر حال، آنچه درباره معناى اصطلاحى دین گفته شده، معلوم نیست که در رابطه با گوهر دین است‏یا صدف دین یا هر دو.
امروزه دین شناسان سعى دارند که گوهر و صدف دین را از یکدیگر جدا کنند. آیا عقاید و اعمال، هر دو گوهرند یا یکى از آنها گوهر و دیگرى صدف است؟
بهتر است‏به جاى این که پاسخ سؤال را از این و آن بپرسیم، از خود دین بپرسیم، و به جاى ملاحظات برون دینى به سراغ ملاحظات درون دینى برویم.
آنچه از ملاحظه برخى از آیات و روایات به دست مى‏آید، این است که عمل هم مانند اعتقاد، گوهر دین است; چرا که اگر عمل فاسد شود، عقیده هم فاسد مى‏شود. قرآن مى‏فرماید:
«ثم کان عاقبة الذین اساؤوا السوى‏ء ان کذبوا بآیات الله و کانوا بها یستهزؤون‏» (روم/9).
سرانجام کسانى که بدى کردند، این بود که آیات خدا را مورد تکذیب قرار دادند و آنها را استهزاء کردند.
ابوعمرو زبیرى از محضر امام صادق‏علیه السلام سؤال مى‏کند که آیا ایمان، قول وعمل است‏یا قول بدون عمل؟
حضرت در پاسخ وى فرمود:
«الایمان عمل کله و القول بعض ذلک العمل بفرض من الله بین فی کتابه واضح نوره...». (5)
ایمان، همه‏اش عمل است. قول هم بعضى از عمل است که خدا واجب کرده و در کتابش بیان نموده و نورش واضح است.
آنگاه طى توضیحات مفصلى بیان کرده که عمل دل، اقرار و معرفت و اعتقاد و عمل زبان، تعبیر از آنچه در دل است و عمل گوش شنیدن آیات خدا و ترک محرمات و عمل چشم، اعراض از گناه و عمل دست، ترک حرام و صدقه و انفاق و جهاد و عمل پا، نرفتن به سوى معاصى و عمل پیشانى، سجده و عمل جوارح، طهارت و نماز است.
در این صورت، چه کسى مى‏تواند عمل را که خود ایمان و خود دین است، از گوهر دین خارج کند و آن را به قشر و صدف، منتقل گرداند؟
وقتى اسائه، انسان را به تکذیب آیات الهى مى‏کشاند و او را به استهزاء آیات نورانى وحى وادار مى‏کند، طبعا احسان، انسان را به تصدیق آیات الهى و فرود آوردن سر تسلیم در برابر پیام وحى وا مى‏دارد و این، دلیل است‏بر اهمیت والاى عمل.
وقتى کار دل و چشم و گوش و زبان و دست و پا و جوارح در عرض هم قرار مى‏گیرد و همه آنها در ساختار گوهر دین، از ارکان و عناصر لازم شمرده مى‏شود، یکى را در متن و دیگرى را در حاشیه قرار دادن، یا این که یکى را مغز و دیگرى را پوست‏شناختن، یا این که یکى را گوهر و نگاه داشتنى و دیگرى را صدف و دور انداختنى تلقى کردن، به دور از انصاف و درایت و عقل است.
3. این که دین را به ادیان گذشته و ادیان موجود تقسیم کنیم یا برخى از اقسام آن را الهى و برخى دیگر را غیر الهى بشماریم، جدا گمراه کننده است. البته اگر دین را به معناى راه و رسم و کیش و آیین بگیریم، این گونه تقسیمات، قابل قبول است. در خود قرآن مجید نیز که سند زنده و همیشه جاوید دین است، نیز ملاحظه مى‏کنیم که دین در چنین معنایى به کار رفته. چرا که پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم مامور مى‏شود که به کافران بگوید: نه من پرستشگر معبود شمایم و نه شما پرستشگر معبود منید. «لکم دینکم و لی دین‏» (سوره کافرون): شما را دینى است و مرا دینى.
دین آنها دین بت پرستى بود و دین محمد صلى الله علیه و آله و سلم دین یکتاپرستى. اینجا دین به معناى راه و رسم و کیش و آیین به کار رفته. به این معنى، هم راه و رسم آنها که بت مى‏پرستیدند، دین است و هم راه و رسم حضرت محمد صلى الله علیه و آله و سلم که دینش لب لباب توحید و مخ یکتاپرستى و قطع همه تعلقات، جز تعلق به خداست.
قرآن مجید یک‏بار دیگر هم به این معناى جامع توجه کرده و فرموده است:
«و من یبتغ غیر الاسلام دینا فلن یقبل منه‏»(آل عمران/85).
هر کس دینى غیر از اسلام بجوید، هرگز از او پذیرفته نمى‏شود.
مطابق این آیه، معلوم مى‏شود که به هر مکتب و راه و رسمى که دین گفته شود، به جز مکتب و راه و رسم اسلام، گرایش به آن، از نظر خداوند غیر مقبول است.
به این معنى است که مى‏شود دین را به ادیان گذشته و حال و ادیان الهى و غیر الهى تقسیم کرد.
در آیه دیگر فرموده است:
«و من احسن دینا ممن اسلم وجهه لله و هو محسن و اتبع ملة ابراهیم حنیفا»(نساء/125).
دین چه کسى نیکوتر است از دین کسى که خود را در حالى که نیکوکار است، تسلیم خدا کند و راستگرایانه پیرو کیش ابراهیم باشد؟
از این آیه هم استفاده تعدد و کثرت ادیان مى‏شود. منتهى برخى از ادیان، نیکو و برخى نیکوترند. نیکوترین ادیان، همان است که در تسلیم در برابر خدا و نیکوکارى و پیروى کیش ابراهیم خلیل علیه السلام خلاصه مى‏شود.
مى‏توان گفت: آیه مزبور ناظر به کثرت ادیان نیست، بلکه ناظر به وحدت است، (6) منتهى وحدت تشکیکى. در حقیقت، آیه مى‏خواهد بگوید: دین حق و دین مقبول و دین الهى، حقیقت واحده‏اى است که داراى مراتب است. بالاترین مراتب، همان است که آیه شریفه مشخص کرده. سایر مراتب، متوسط و نازل و نازلترند.
در حدیثى آمده که: مردى خدمت پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم عرض کرد: من روزه‏داران را دوست دارم و روزه نمى‏گیرم، نمازگزاران را دوست دارم و نماز نمى‏گزارم، صدقه دهندگان را دوست دارم و صدقه نمى‏دهم; پیامبر اکرم‏صلى الله علیه و آله و سلم به وى فرمود:
«انت مع من احببت و لک ما کسبت‏». (7)
تو با کسانى هستى که آنها را دوست مى‏دارى و براى توست آنچه را کسب کرده‏اى.
مرحوم مجلسى معتقد است که مقصود سؤال کننده این نیست که اصلا اهل نماز و روزه و صدقه نیست. بلکه مقصودش این است که این کارها را زیاد انجام نمى‏دهد. (8)
مقصود هر کدام که باشد از نظر معناى مورد نظر ما فرق نمى‏کند. هم آن که این کارها را بسیار انجام مى‏دهد، اهل دین است و هم آن که کم انجام مى‏دهد. به آن کسى که به دوستى نمازگزاران و روزه‏داران و صدقه دهندگان، دل خوش کرده، نمى‏توان گفت: بى دین. ولى آن کجا و این کجا؟
تنها در یک آیه است که خداوند متعال، فرموده است:
«ان الدین عندالله الاسلام‏»(آل عمران/20).
همانا دین در نزد خدا اسلام است.
معلوم است که الف و لام در کلمه «الدین‏» الف و لام استغراق است. منتهى استغراق افراد نیست، بلکه استغراق اوصاف است.
این جمله، نظیر جمله «انت الرجل‏» است که در آن، چنین ادعا شده که تمام اوصاف مردانگى در مخاطب جمع است و بنابر این، استغراق اوصاف است، نه استغراق افراد.
بنابر این، در آیه فوق چنین ادعا شده که دینى که تمام اوصاف کمالیه یک دین واقعى را دارا باشد، همانا اسلام است و لاغیر و به همین جهت است که مفید حصر است.
اما این که دین در نزد خدا منحصر در اسلام باشد، دلیل این نیست که ذو مراتب و کمال پذیر نباشد. درآیه مربوط به غدیر(مائده/3)، سخن از اکمال دین و اتمام نعمت‏به میان آمده است.
پى‏نوشت‏ها:
1. منظور اطاعت مطلقه نیست; چرا که اطاعت مطلقه تنها در برابر خداوند و انسانهاى معصوم واجب است.
2. الشفا، الالهیات، المقالة 9، الفصل 7(صفحه 423 چاپ قاهره).
3. الشفاء، الالهیات، المقالة 10، الفصل 2 (صفحه 441 و 442 چاپ قاهره).
4. تفسیر المیزان:2/121 به بعد.
5. بحار الانوار:69/23.
6. این، همان بحث پلورالیسم است.
7. بحار الانوار:68/63، حدیث 114.
8. همان، صفحه 64.

تبلیغات