آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۵

چکیده

متن

بین مسجد پیامبر و بازار مدینه، میدان گسترده و مسطّحى بود پوشیده از سنگ(141) که در آنجا بر مرده ها نماز گزارده مى شد؛ این محل در زمان پیامبر، به بازارى تبدیل شده بود براى فروش شیر، پنیر و روغن.
(142) روزى عربى بادیه نشین(143) اسب مورد علاقه اش را به این بازار آورده بود تا بفروشد که پیامبر اسب را دید و از صاحبش خرید و براى پرداخت بهاى آن، به منزل رفت تا پول بیاورد.
 در این هنگام عده اى از منافقین حسادت ورزیده، درصدد کارشکنى برآمدند و عزم آن داشتند که معامله را برهم زنند.
 آنها در غیاب پیامبر، صاحب اسب را دوره کرده، با حرفهاى وسوسه انگیز از او مى خواستند که اصل معامله با رسول خدا را انکار کند.
 ابتدا از او پرسیدند: اسب را به چند فروختى؟ و وقتى از قیمت آن آگاهى یافتند، به اتفاق گفتند: این اسب بیش از اینها ارزش دارد! هر یک بهایى را به صاحب اسب پیشنهاد دادند و بعضى بر بعض دیگر در خریدن اسب، سبقت جسته، مرتب قیمت را بالا مى بردند.
 مرد بادیه نشین با دیدن این صحنه بر سر دوراهى قرار گرفته بود، کم کم طمع در دلش افتاد که . و همچنان متحیر و در پى چاره بود.
 منافقین سخت در انتظار جواب مثبت او بودند تا کار را یکسره کنند.
 آنان سرانجام بالاترین قیمت را به مرد اعرابى پیشنهاد کردند.
 در همین هنگام بود که پیامبر از راه رسید و پول اسب را بطور کامل به مرد بادیه نشین پرداخت، اما او از قبول پول ممانعت ورزید.
 پیامبر با تعجب پرسید: مگر تو این اسب را به من نفروختى؟! او سوگند یاد کرد که: به خدا قسم، من آن را به تو نفروخته ام! پیامبر با خونسردى تمام فرمود: چرا، من این اسب را از تو خریده ام.
 بگومگو بین پیامبر - ص - و آن مرد ادامه داشت و مردم هم دور آن دو، حلقه زده بودند.
 مرد بادیه نشین که طمع مال دنیا فریبش داده بود و خود را عاجز از پاسخ مى دید فریاد زد: اگر راست مى گویى شاهدى بیاور که من این اسب را به تو فروخته ام.
 منافقین که خود را موفق مى دیدند، با خوشحالى تمام نظاره گرِ صحنه بودند و از میان آن همه، حتى یکى هم نپرسید مگر پیامبر دروغ مى گوید که تو از او شاهد مى خواهى؟! در این گیر و دار، ناگهان خزیمة بن ثابت از راه رسید. نزدیکتر آمد. تا آنجا که سخنان پیامبر و مرد عرب را شنید، و شنید که مرد بادیه نشین مى گوید: حرف همان است که گفتم، اگر راست مى گویى شاهدى بیاور که من این اسب را به تو فروخته ام! خزیمه با شنیدن این سخن، در حالى که با دو دست خویش جمعیت را مى شکافت جلو آمد، خود را به مرد اعرابى رساند و سینه در سینه او ایستاد و گفت: من شهادت مى دهم که تو این اسب را به پیامبر فروخته اى! همه نگاهها متوجه او شد و نفس ها در سینه ها حبس گردید. نگاه پیامبر نیز به خزیمه خیره شد. پس از مکث کوتاهى، در کمال تعجب و ناباورى از او پرسید: چگونه شهادت مى دهى در حالى که هنگام معامله با ما نبودى؟ خزیمه گفت: اى رسول خدا، من تو را به خبر دادن از آسمان تصدیق کرده ام، چگونه به آنچه خود مى گویى تصدیق نکنم؟! با شنیدن این سخنان، پیامبر - ص - رو به جمع کرد و فرمود: اى مردم، هر کس خزیمه به نفع او یا بر علیه او شهادت دهد، شهادتش برابر با دو شهادت است.
(144) و بدینسان، خزیمه در تاریخ اسلام «ذوالشهادتین» لقب گرفت.
 
* * *
خزیمه از پیشتازان به اسلام و از جمله ستارگان درخشانى بود که آغوش گرم خود را براى پذیرایى از پیامبر و یارانش در مدینه گشود و در شمار بهترین انصار مدینه قرار گرفت.
(145) روحیه بلند و طبع منیع او، حتى در ایام جاهلیت و قبل از اسلام، مانع از آن بود که بت بپرستد و لذا در شکستن بت ها از چهره هاى درخشان و پیشگام بود.
(146) از آغاز پذیرش اسلام تا آخرین لحظه هاى حیاتش، دست از یارى دین برنداشت و در سخت ترین شرایط، همراه پیامبر و در کنار برادران مسلمانش عزم خطر مى نمود.
 اصحاب سیره و تاریخ، حضور او را در همه جنگها؛ از جمله بدر، احد، موته، فتح و  ثبت نموده اند.
(147) خزیمه از اندک کسانى بود که قبیله اوس، در مباهات و افتخارات قومى و قبیله اى خود با خزرج، از او به بزرگى یاد مى کردند.
(148) جمع آورى قرآن کریم از زمان خلیفه دوم با اهتمام تمام آغاز و در زمان خلیفه سوم همچنان دنبال شد و با فراخوان آن، روزى خزیمة بن ثابت اظهار داشت: در قرآن دو آیه است که آن را فراموش کرده اید، پرسیدند: کدام آیات؟ در پاسخ گفت: خودم از پیامبر شنیده ام: «لقد جاءکم رسول من أنفسکم عزیز علیه ما عنتّم حریص علیکم بالمؤمنین رؤوف رحیم» تا آخر سوره توبه.
(149) با این که باید حداقل دو نفر به وجود این آیه در قرآن شهادت مى دادند تا مورد قبول واقع شود، اما به خاطر فرمایش پیامبر در مورد خزیمه، از او پذیرفته شد و آن دو آیه در قرآن درج گردید.
(150) مرحوم صدوق در کتاب «عیون اخبار الرضا»(151) حدیثى از امام رضا - ع - نقل مى کند که حضرت در جواب سؤال مأمون که از «اسلام و شرایع دین» پرسیده بود، هنگامى که از افراد استوار گام و پیروان واقعى پیامبر نام مى برد، خزیمه را در زمره ایشان ذکر مى کند که بعد از پیامبر بر روش او باقى ماند و رنگ عوض ننمود.
 او پس از رحلت پیامبر در کنار حضرت على - ع - باقى ماند و از ولایت و وصایت او با صراحت تمام پشتیبانى نمود. همچنین مرحوم سید محسن امین در کتاب «اعیان الشیعه» روایتى را از امام صادق - ع - در این باب نقل مى کند که: خزیمه در وقایع بعد از رحلت پیامبر - ص - مردم را مخاطب قرار داد و گفت: آیا مى دانید که پیامبر شهادت مرا دو شهادت قرار داده؟ همگى گفتند: آرى. خزیمه گفت: پس شاهد باشید که من شنیدم پیامبر فرمود: تنها اهل بیت من حق را از باطل جدا مى کنند و آنها هستند ائمه اى که مى شود به ایشان اقتدا نمود و از آنان پیروى کرد.
 اى مردم شاهد باشید، من گفتم آنچه را که مى دانستم و نیست بر رسول مگر رساندن پیام.
(152) آرى خزیمه در کنار على - ع - ماند و با دشمنان او در جبهه هاى مختلف جنگید.
 گرچه تلاش بسیار شده که جانبدارى او از حق کم رنگ نشان داده شود و چون نتوانسته اند حضور او در جنگ جمل و صفین را انکار کنند به حیله دیگرى دست زده اند؛ و آن این که مدعى شده اند خزیمه در جمل و صفین حاضر شد اما نجنگید تا زمانى که عمار کشته شد، آنگاه دست به شمشیر برد(153) اما خوشبختانه اخبار متناقض آنان و گفته ها و اشعار خزیمه قبل از جمل و صفین(154) و در حین نبرد، گویاى این واقعیت است که: خزیمه از بهترین و بزرگترین یاوران حضرت على بود که بدون تردید و شک، تا آخرین لحظه در رکاب حضرتش شمشیر زد و از مکتب و مذهبش دفاع نمود و در راه آن جان باخت و سرانجام این رادمرد فضیلت و تقوا در سن 94 سالگى در رکاب مولایش على در جنگ صفین بخاطر جانبدارى از حق، به شهادت رسید.(155) و این فریاد امیرالمؤمنین على است در فراق او و دوستانش که: « کجایند برادرانم، آنهایى که راه را طى کردند و همواره بر حق بودند؟ کجاست عمّار؟ کجاست ابن تیهان؟ کجاست ذوالشهادتین؟ و کجایند امثال ایشان از برادرانشان؛ آنهایى که بر مردانگى پیمان بستند و سرهایشان شهر به شهر براى گرفتن جایزه پیش ظالمان برده شد؟!» راوى نقل مى کند: کلام حضرت به اینجا که رسید، آهى سخت از دل برکشید و با دست محاسن مبارکش را گرفت و در حالى که اشک گونه اش را خیس کرده بود، ادامه داد:  آه، کجایند برادرانى که قرآن را مى خواندند و در استحکامش مى کوشیدند در واجبات تدبّر و اندیشه مى کردند و آن را بجا مى آوردند سنت را زنده کردند و بدعت را کشتند هنگامى که براى جهاد آنان را فرا مى خواندى اجابت مى کردند به امام و رهبر خود اعتماد داشتند و از او پیروى مى نمودند.(156) متأسفانه تاریخ سراسر حماسه اسلام، شاهد خیانت کسانى است که تعصب کور جاهلى، عقل و هوش آنان را ربوده بود.
 از آنجا که نمى توانستند فضایل تثبیت شده این مردان خدا را انکار کنند، براى آنها امثال و اقران مى تراشیدند از مهمترین موارد این خیانت ها داستان خزیمه است. خزیمه تا آخرین لحظه حیاتش، دست از یارى وصىّ رسول خدا برنداشته و در سن 94 سالگى همانند شیر، در جبهه صفین مى غُرَد و با دشمنان على؛ یعنى دشمنان حق مى جنگد.
 بعضى چون نمى خواهند این بزرگمرد مسلمان، از یاوران على شمرده شود در تاریخ تحریف کرده، مى گویند: خزیمة بن ثابت در زمان خلیفه سوم از دنیا رفت! و آن که در صفین شهید شد، ذوالشهادتین نیست، شخص دیگرى است.
 ابن ابى الحدید در پاسخ به این ادعاى کذب مى نویسد: «کتب حدیث و سنت، فریاد مى زند که: در بین صحابه، چه از انصار و چه غیر انصار، کسى نیست که اسمش خزیمة بن ثابت باشد مگر ذوالشهادتین.
» و بقول هم او: «شما را چه سود اگر براى امثال خُزیمه، ابوالهیثم، عمار و غیر آنها، امثال و اقران بتراشید! زیرا اگر کسى با دیده انصاف در على بنگرد، مى داند که اگر او تنهاى تنها باشد و همه مردم در مقابلش جبهه گیرى کنند و با او بجنگند، همانا او بر حق است و بقیه بر باطل.
 راستى که هواى نفس را دوایى نیست.

تبلیغات