مکه مکرمه و پیشینه آن -2 (مقاله ترویجی حوزه)
درجه علمی: علمی-ترویجی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
متن
مکه دارای جامعه ای شهری و با ثبات بود.
ساکنان آن بیشتر شهرنشین بودند، البته نه شهرنشین به معنا و مفهومی که امروزه از آن برداشت می کنیم؛ زیرا زندگی در آن بر اساس عصبیت قبیله ای شکل گرفته بود.
شهر به چند شعب یا درّه تقسیم گشته و هر درّه خود اجتماعی مستقل محسوب می شد و خاندانی در آن حکومت می راند.
این خاندانها نیز، برای دستیابی به مقام و قدرت، همواره با دیگران به نبرد و درگیری مشغول بودند.(179) به رغم آن که اسلام با این ارزشهای جاهلی مبارزه کرد ولی تا امروز نیز در بین اعراب، نه فقط در مکه، بلکه در تمامی جهان عرب، همواره حاکم است.
نزاع بین بنی هاشم و بنی امیه برای تسلط و ریاست بر مکه و سپس بر خلافت اسلامی، مردم مسلمان را همانند مردم دوران جاهلیت مورد اذیت و آزار قرار می داد(180) و نزاع بین خاندانهای دیگر برای ریاست و زعامت نیز همینگونه بود.
در هر زمان، بعضی از رؤسا و بزرگان، به حکومت مکه رسیده و خود را پادشاه آن می خواندند، آنان تمایل داشتند تا تاجی همانند تاج پادشاهان بر سر گذارند ولی موفق نمی شدند.
حتی ذکر شده است که بعضی از آن مدّعیان، به بیگانگان نیز پناه می بردند، تا برای ایجاد نفوذ وسلطه سیاسی، مادی و نظامی و در حقیقت تثبیت پادشاهی خود بر این سرزمین، از آنان کمک بگیرند ولی موفق نمی شدند.
همانگونه که در مورد عثمان بن حویرث بن اسد بن عبد العزی معروف بن «البطریق» گزارش شده است؛ یعنی همان کسی که در پادشاهی مکه طمع کرد و وقتی موفق نشد، نزد قیصر روم رفته و خواست تا برای دستیابی به سلطنت، خود را در حمایت او قرار دهد.
وی به قیصر گفت من آنان را به دین تو وارد می کنم که سرانجام تحت سلطه تو خواهند آمد.
قیصر گفت پس چنین کن و سپس برای او نامه ای نوشته و با طلا ممهور نمود.
قریش از قیصر ترسیده و سعی کردند تا به گفته او گردن نهند.
آنگاه اسود بن مطَّلب (ابو زمعه) برخاست و مردمِ در حال طواف را مورد خطاب قرار داد و گفت: قریش نه پادشاهی می کند و نه تن به پادشاهی می دهد.
اسود بن اسد بن عبد العزی نیز فریاد زد: آگاه باشید که مکه زنده است و به پادشاهی کسی گردن نمی نهد.
قریش نیز بر سخن او قدرت یافته و با آنچه که عثمان بن حویرث برای آن آمده بود مخالفت ورزیدند؛ او نیز به مقصود خود نرسید و سرانجام نزد ابن جفینه مانده و سپس از دنیا رفت؛ لذا بنو اسد بن جفینه به قتل او متهم شدند(181) ابن جفینه همان عمرو بن جفینه غسانی بود.(182) عثمان بن حویرث اولین پیشوا در زمان جاهلی نیست که شیفته پادشاهی و لقب «پادشاه دوستدار مردم» بود.
وی برای دستیابی به این لقب به هر شیوه ای ولو از راه دوستی با زورمندان بیگانه و توسل به آنان، متمسّک می شد، تا از ایشان در تثبیت پادشاهی بر قوم خویش کمک بگیرد.
در کسب اخبار و تاریخ، از اسامی تعدادی چون او یاد شده که بدنبال پادشاهی بوده، طمع چشم آنان را کور ساخته و به علّت کمبود شخصیت و ضعف نفس، حتی به ساسانیان و روم نیز متوسل می شده اند تا به کمک آنان بر قوم خویش پادشاهی و سیطره یابند و از سوی ایشان به لقب «دوست» مفتخر گشته و از دست آنان تاج بر سر گیرند.
بدیهی بود در مقابل، با این عمل، خود و قوم خویش را در خدمت رهبران بیگانه و کسانی که با قدرت و برتری بر آنان منت نهاده و کمک کرده اند قرار می دادند.
عثمان بن حویرث در راه دستیابی به پادشاهی مکه، به استقبال مرگ شتافت و چنانکه ذکر شد، برای این امر، به روم تقرّب جسته و به دین مسیح گروید.
ولذا مقام وی نزد رومیان بالا رفت.
کسی چه می داند؟ شاید انگیزه حمایت رومیها از او، بدین سبب بود که وی را مأمور خود ساخته و برای تسلط و نفوذ بر این شهر مقدس، به او کمک نمایند تا بتوانند بوسیله او بر حجاز، یمن، عربستان جنوبی و غربی و نهایتاً جزیرة العرب سیطره و تسلّط یابند.
عثمان قوم خویش را جمع کرده و به آنان هشدار داد که: ای مردم، چنانکه می دانید، قیصر روم سرزمینهای شما را امن کرده و تجارتی که به آن اقدام می کنید در سایه حمایت اوست.
وی مرا بر شما پادشاه کرده و من یکی از شماها و پسر عمویتان هستم.
می ترسم اگر از این امر سرپیچی کنید، رومیان مانع تجارت شما در شام شوند.
پس با امر او مخالفت نکرده و دوستی او را قطع ننمایید(183) وی پس از آن، به تهدیدی شدیدتر پرداخت و بر تحقق پادشاهی خود، به هر وسیله ای مصمّم شد.
شاید لقب «بطریق» که عثمان بن حویرث به آن شناخته می شد، از جانب رومیان برای کسب رضایت و خوشنودی، او - با حرف یا عمل - داده شده باشد و عاقلانه به نظر نمی رسد که این یک لقب دینی برای او باشد.
رومیان این القاب را برای جذب (قلوب) و یا خریدن رؤسا و بزرگان قبایل به آنان اعطا می کردند! این القاب، برای فخر و مباهات بوده نه نشانه رتبه و مقامی که از آن برخوردار بوده و بدان منظور از رومیان دریافت کرده باشند.
در جزیرة العرب، الفت، محبت و وحدت اجتماعی بین مردم وجود نداشت.
خودپرستی و روح قبیله گرایی، که نوعی خودخواهی توسعه یافته بود، به ظهور یک جامعه بزرگ و یکپارچه کمک نمی کرد.
هر رئیس و پیشوای بزرگی، ریاست را برای خود می دید و پذیرش ریاست دیگری را برای خود، خواری و اهانت می شمرد.
همکاری و تعاون، به علت اوضاعِ بدِ مالی و وجود فقر کلی وجود نداشت.
چنین جامعه ای را بناچار می بایست تفرقه فرا گیرد و حسد و نزاع بین مردم، برای بدست آوردن روزی در یک زندگی سخت، پدید آید.
در قرآن کریم نیز به این امر اشاره شده است.
این آیات، مؤمنان را به وضعی که در آن بودند یادآور شده و آنان را به وحدت و عدم بازگشتن به آن زندگی جاهلی، تشویق کرده است: «واعتصموا بحبل اللَّه جمیعاً ولا تفرّقوا واذکروا نعمة اللَّه علیکم اذ کنتم اعداء فألّف بین قلوبکم فأصبحتم بنعمتِهِ اِخوانا.»
(184) «وهو الذی أیّدک بنصره وبالمؤمنین وألّف بین قلوبهم، لو أنفقت ما فی الأرض جمیعا ما ألفت بین قلوبهم، ولکن اللَّه ألّف بینهم، انه عزیز حکیم.»
(185) اسلام این وحدت را که جایگزین تفرقه و اختلاف شد، نعمتی از نعمتمای خداوند بر مؤمنین شمرده و از مسلمانان می خواهد تا به اسلام چنگ زده و متفرق نگردند و این نعمت خداوند را بر خود که به فضل او برادر شدند بیاد آورند.
در مکه حکومتی مرکزی به معنا و مفهوم شناخته شده امروزین آن، وجود نداشت.
در آن سرزمین پادشاهی که دارای تخت و تاج باشد یا یک رئیس بعنوان رئیس جمهور یا رئیس شهر نبود.
از مجلسی که بر شهر حکومتی مشترک یا به تناوب داشته باشد و از حاکم شهر یا حاکم نظامی خبری نبود و اخباریون نیز از وجود مدیر ورئیسی که در آن شهر امنیت را برقرار سازد و یا زندانی که افراد متخلف و خاطی نسبت به نظم و قوانین جامعه را در آن محبوس نماید و وظائف دیگری از این قبیل را که در حکومتهای امروزین می بینیم انجام دهد، گزارشی نداده اند.
در مجموع، حقیقت امر این بود که مکه قریه ای تشکیل یافته از دره هایی بود که هر یک به عشیره ای اختصاص داشت و رؤسای آن، خود به تنهای به حلّ و عقد امور و نهی و تأدیب عشیره خود می پرداختند.
و در توان کسی نبود که با حکم آنان مخالفت ورزد.
این رؤسا از عاقلان قبیله و حکّام ناصح بودند.
در قرآن کریم پیرامون رؤسای مکه چنین آمده است: «وقالوا لو لا نزّل هذا القرآن علی رجل من القریتین عظیم.»
(186) مراد از «قریتین» مکه و طائف می باشد.
در آیه بعدی، به وجود مراتب و درجات بعضی از مردم نسبت به عده ای دیگر، اشاره می شود.
در این آیات، اوضاع اجتماعی ساکنان مکه، طائف و نقاط دیگر در آن زمان تشریح می گردد.
پس رؤسای مکه همان بزرگان و پیشوایان آنان بودند که از بالاترین مقام و درجه در میان مردم برخوردار بوده و «بزرگان مکه» یا «بزرگان طائف» همان طبقه «اریستوکرات» یا «اشراف» بودند که در میان مردم زعامت و رهبری داشته و به داشتن تکبّر، جلال و جبروت و خودپسندی موصوف و تنها خود را انسان می پنداشتند که بوسیله آن به زعامت موروثی یا مال ومکنت دست یافته بودند.(187) حکومت در مکه آن عصر، حکومتی غیر متمرکز و در حقیقت حکومت رؤسا و صاحبان مقام و نفوذ و شخصیت بود که همواره احکام و اوامر آنان اجرا و اطاعت می شد.
این امر نه بخاطر وجود حکومت قوی مرکزی بود که بر مردم مکه سیطره داشت، بلکه بخاطر این که آن احکام و اوامر، از سوی عناصر دارای وجهه و سن و رؤسا و اشراف صادر می گشت. احکام آنان در عرف و عادت مردم مکه و سایر ساکنین جزیرةالعرب مطاع بود و هیچگاه با عادت و عرف مخالفتی نمی شد، حتی امروز نیز عرف به منزله قانون مردم شبه جزیره است.
سرپیچی از احکام رؤسا و بزرگان، به معنای سرپیچی از سیادت و سلطه قانون، تمرد بر سازمان و نظام اجتماعی، تحقیر حاکمان و اهانت به آنان و پیروانشان بود لذا هیچ کس نمی توانست از اوامر رؤسای قوم و صاحبان حسب و شرف و سن و عقل سرپیچی کند.
کتب حدیث و سیره، از مجلسی در مکه سخن گفته اند که اشراف، رؤسا و بزرگان آن شهر، برای مشورت و برنامه ریزی در امور صلح یا جنگ در آن انجمن جمع می شدند.
این مجلس به «دار الندوه» معروف وشباهتی به شیوه مجالس بزرگان در یمن بنام «المزود» داشت.
در دار الندوه بزرگان قوم و صاحبنظران و اصحاب حلّ و عقد، برای مشورت در امور و تصمیم گیری گردهم جمع شده و به اعتبار این که پیشوایان و رؤسای قوم هستند، به اعلان حکم و نظر خویش پرداختند و مردم نیز جز اطاعت و امتثال اوامر آنان وظیفه ای نداشتند.
آنان در گزینش و انتخاب رؤسا یا شخصیتهای این مجلس، دارای حق رأی و نظر نبوده و این رؤسا بنام مردم و از ایشان سخن می گفتند.
اعضای مجلس یاد شده در این وضع همانند رئیس قبیله ای بودند که بنام افراد خود، به صدور فرمان می پرداختند.
در حقیقت نظر آنان همان چیزی بود که عرف و عادت و رأی بزرگان و صاحبان حلّ و عقد قبیله نامیده می شد.
بنای دار الندوه را به قُصَیّ نسبت می دهند که در حدود سال 440 میلادی - بر اساس آنچه مستشرقان تخمین زده اند - آن را ساخته است؛ آنچه مسلّم است، این مجلس در دوران وی برای قریش بوجود آمد.
رؤسا و ریش سفیدان در آن می نشستند و نیازمندان و ستمدیدگان به آن پناه می جستند، قریش نیز در جنگها و امور خود، تصمیمی جز در آن نمی گرفت، هر کس را که می خواست ازدواج کند در آنجا عقد زوجیت می بستند، جوانان را به نشانه بلوغ سن و ازدواج، زره پوشانیده و در آن برای فرماندهانی که بزرگان مکه برای دفاع از شهر برگزیده بودند، پرچم بسته می شد و او پرچم را بعنوان نشانه ای در جنگ، از آن مکان حمل می کرد.(188) در این مجلس، قریش برای برخورد با پیامبر - ص - به هنگام ترس از دعوت او، به مشورت نشسته و بر قتل او تصمیم گرفتند(189) در همین انجمن و خانه بود که در سال هفتم هجری، رؤسای قریش، پیامبر - ص - را هنگام ورود به مکه برای حج، به نظاره نشستند(190) و بخاطر مقام و عزتی که او در میان قوم خود بدست آورده بود، به شدت نسبت به او کینه و حسادت می ورزیدند.(191) قصی سرپرستی این خانه را برای فرزندش عبدالدار وصیت کرد و او رئیس آن شد و سپس آن را برای فرزند خود به ارث گذاشت.
دارالندوه (پس از اسلام) همچنان پای برجا بود تا این که عکرمة بن عامر بن هاشم، آن خانه را از معاویة بن ابی سفیان خرید و آن را به دار الاماره و محل سکونت خویش تبدیل کرد.(192)و(193) و اما در مورد قانون آن قوم و دستور رؤسای آن، خداوند در قرآن کریم چنین اشاره می فرماید: «إنّا وجدنا آباءنا علی أمّةٍ وإنّا علی آثارهم مقتدون»
(194) ایشان از آنچه به دست می آوردند، محافظت می کردند و نسبت به آنچه به آنان می رسید، حریص بودند؛ برای آنان هیچ تغییر و دگرگونی، اگر چه در آن حق و منطق می دیدند، پذیرفتنی نبود، در قرآن کریم، آیات دیگری است که تمسک و توسل نخبگان و اشراف مکه را به حقوق و وراثت عرفی و سیادت خویش متذکر می شود.
آنان با این وسیله به حفظ و صیانت از حقوق موروثی و زعامت خود در میان مردم می پرداختند.
اشراف و ملأ مکه کسانی بودند که هیچ چیز جدید و تغییری را نمی پذیرفتند.
و سُنت آنان به گذشته تعلق داشته و انقلاب و خروج از عرف و عادت را به هر طریقی ناپسند می داشتند.
کسانی که عرف و عادت را سبک شمرده و با سنت آباء و اجدادی مخالفت می ورزیدند، مورد تعقیب قرار می گرفتند تا به هدایت بازگشته و به پیروی از سنتهای گذشته به همان گونه که بوده و به حفاظت از عرف و عادت ناچار گردند.
و با این امر، حقوق موروثی و مکانت اجتماعی و مصالح اقتصادی رؤسا و بزرگان را پاسداری کنند.
پس عرف در جامعه را طبقه حاکمه مقرر کرده و به حفظ مصالح خود بر اساس عادتها می پرداختند.
آنان با این قانون موروثی غیر مسجل حاکم بوده و مردم نیز باید به اطاعت و انقیاد آنان می پرداختند.
«واذا قیل لهم اتّبعوا ما انزل اللَّه قالوا بل نتبع ما ألفینا علیه آباءنا، أولو کان آباؤهم لا یعقلون شیئاً ولا یهتدون.»
(195) بدین علت آنان هنگامی که می شنیدند محمد خود را رسول خدا می خواند که برای بشارت و هشدار به سوی آنان و سایرین آمده و به دین خدا، اسلام و اعتقاد به نبوت و رسالت خود دعوت می کند، تعجب کرده و او را مورد استهزاء قرار می دادند.
این عده چگونه می توانستند ظهور مردی را که برای امر بزرگی چون این دعوت آمده و در حالی که وی از طبقه ای ثروت فراوانی به ارث نبرده و در این سرزمین سروری و بزرگی نداشته، عاقلانه پندارند! اگر رسالتی که از سوی پروردگار جهانیان برای آن رسولی فرستاده شده، حقیقت باشد، بنا به نظر و عقیده آنان، ضروری است که این امر به بزرگان مکه یا حداقل طائف سپرده می شد، نه به مردی مثل محمد که از میان آنان (رؤسا و اشراف) نبود! پس (با این اعتقاد) نسبت شرف، سن، موقعیت و مکانت از شرایط نبوت محسوب می شد که خداوند آن را جز به کسانی که از آن امتیازات و نیز از عقل وکمال فراوان برخوردار باشند نخواهد سپرد و همه آن امتیازات و فضایل، تنها در بزرگان و سروران و صاحبان مال و جان به اندازه کافی وجود داشت.
این در حقیقت نمونه ای از زندگی و منطق آنان بود که با عقل و قدرت و علم مرتبط می شد.
آری محمد از خاندانی بود که تنها خدمت بیت اللَّه و حجاج در میان آنان به ارث رسیده بود، نه مال و ثروت؛ زیرا او از بنی هاشم بود و هاشم نیز مالی نداشت، بلکه برای بازماندگان خود مکانت و منزلت به ارث گذاشت.
بنی هاشم، ثروتی چون ثروت بنی عبدشمس، که رقیب آنان در سلطه بر این شهر کوچک بودند، نداشتند و در حقیقت ثروت، همان قدرت و سلطه بود، از این رو دشمنان ایشان از یک خاندان و بالطبع از یک ریشه و نیز قوی تر و نافذتر بوده و سلطه آنان در مکه و حجاز سابقه ای طولانی داشت.
بدین روی، قدرت و استحکام این خاندان و یارانشان و کسانی که پیرامون آنان بودند، بر قدرتی که بنی هاشم با وجود اشراف بر بیت الحرام و رؤسا و روحانیون آن زمان داشتند، قوی تر بود.
سفیران قریش، برای مکه ثروت و تجارت فراهم می کردند، آنان از روم طلاها و از ایران نقره ها به سوی این شهر سرازیر می کردند.
رومیان نزد اعراب به دینارهای طلای مضروب و ایرانیان به درهمهای نقره مضروب خود مشهور بودند.
مردم سرزمین شام و مصر به «مردم طلا» و مردم عراق به «مردم سکه» یا «نقره» معروف بودند.
هدف یک تاجر در زندگی خویش، جمع دینارها، کسب طلا وانباشتن آنها بود وطلا، ثروت وسرمایه در این اجتماع با مقام و مکانت برابر بود.
تجّار مکه در تعیین نرخ و ارزش دینارها و درهم ها استاد بودند چون در میان سکّه ها، سکّه های تقلّبی و ساختگی یا ناقص و معیوب یافت می شد.
تاجران مکه همانند سایر تجّار آن عصر، هنگام عبور از این شهر به آزمایش دینارها و درهم های خود و بررسی وزن آنها می پرداختند.
به علّت کمی پولهای نقد در جهان، قیمت آنها در معاملات، بسیار بالا بود و مالک دویست دینار در جزیرة العرب جزو بزرگان ثروتمند محسوب می شد.
ارزش سرمایه قریش در کاروانی که ریاست آن را ابوسفیان در دست داشت و باعث انجام نبرد بدر شد، به پنجاه هزار دینار می رسید و از کاروانهای بزرگ مکه محسوب می گشت.
اموال آن را بر 2500 شتر حمل کرده و تعدادی از راهنمایان و محافظین که بین یکصد تا سیصد مرد گفته شده، آن را همراهی می کردند که بن این تعداد نیز افراد دیگری را که هنگام نیاز به مقاومت در مقابل راهزنان و بردگان به آنان می پیوستند باید افزود.(196) اگر ما گفته اخباریان مبنی بر این که اشراف مکه و ثروتمندان آن در این کاروانهای بزرگ فصلی سهیم بودند را بپذیریم، قدرت و توان مالی آنان را نسبت به سایر مردم مکه و حجاز بلکه تمامی جزیرةالعرب خواهیم شناخت.
این ثروت بطور عادلانه توزیع نشده بود؛ مثلاً «ابواجیحه» بیشترین سهم را در کاروان مذکور داشت که به حدود سی هزار دینار می رسید و مردان دیگر از بنی امیه نیز حدود ده هزار دینار سهم داشتند.
این بدین معناست که چهار پنجم صاحبان سرمایه در این کاروان از بنی امیه بودند.
اما سهم اشراف و ثروتمندان مکه و در رأس آنان خاندان های بزرگ دیگر (غیر از بنی امیه) در کاروان، یک پنجم باقیمانده بود.(197) از اینجا می توان فهمید که چگونه خاندان معین، جدای از دیگران به ثروت اندوزی پرداخته اند.
در مکه خاندان ثروتمند دیگری با خاندان ابواجیحه در مقام و ثروت پهلو می زد و آن بنو مخزوم بود که از ثروتمندان مکه محسوب شده و (از میان آنان) «عبداللَّه بن جدعان» از بزرگان ثروتمند در عصر خود بود.
بعضی از تجار مکه هزاران دینار در کاروانی که به فرماندهی ابوسفیان در سال دوم هجرت (به شام) فرستاده بودند، سهم داشتند و بالطبع این مقدار، تمامی ثروت آنان نبود.
گویند «ابولهب» به عاص بن هشام بن مغیره چهار هزار درهم قرض داده بود، وقتی وی نتوانست بدهی خود را به او و سایرین بپردازد، ابولهب او را اجیر کرد تا با قریش به نبرد بدر برود و از این مأموریت به او پاداشی دهد ولی ابولهب پس از آن، از اجرای عهد خود امتناع ورزید.(198) مسائل مذکور، این اندیشه و تصور را به ما می دهد که ثروت بعضی از تجار مکه بسیار زیاد بوده و بعضی از مستشرقان در این امر به حدی مبالغه کرده اند که حتی بعضی از تجار قریش را در موقعیت اشراف و ملاء این شهر قرار داده اند.
زنان مکه نیز در تجارت نقش داشتند.
مادر ابوجهل، تاجر عطر و مواد خوشبو بود، هند همسر ابوسفیان نیز از طریق کسانی که به سرزمینهای شام می رفتند، تجارت می کرد، خدیجه تاجری معروف بود و افراد مورد اعتماد از تجار را به این کار می گماشت که داستان فرستادن پیامبر - ص - توسط وی برای تجارت به سوی شام در سیره ها معروف است.
وقتی ابوسفیان، بدون این که اموال کاروان بدست مسلمانان بیفتد، از شام برگشت، زنان تاجر قریش همگی پیرامون وی حلقه زده و به محاسبه سود خود و آنچه به هر یک از آنان می رسید پرداختند.(199) ثروتمندان مکه و بزرگان آنان، در خانه های بسیار عالی که با زینتها و زخارف تزیین و با لوازم و اثاثیه مناسب مفروش شده بود، زندگی می کردند.
آنان بر در خانه های خود پوشش ها و پرده های منقوش آویزان کرده و یا دیوار خانه ها را با اشکال و تصاویر و نقوش می آراستند،(200) و از ظروف طلا و نقره و اشیاء نفیس که از خارج می آمد استفاده می کردند.
اما بیشتر مردم مکه خانه هایشان از گل یا تنه درختان یا مو و پوست شتران یا مشابه آن بود.(201) این خانه ها بسیار کوچک و ساده بود که نمی توانست آنان را از سرما و گرما حفظ کند.
این امر بخاطر آن بود که ایشان مالی در اختیار نداشتند.
این اوضاع باعث ایجاد دشمنی و حسد در بین این دو طبقه در اجتماع می گشت.
اغنیای مکه از مظاهرِ زندگی خوب، در این دوران بهر برده و تا حد امکان از رفاه برخوردار بودند، تابستانها به مناطقی چون طائف و اماکن کوهستانی دیگر می رفتند تا خود را از گرمای مکه رهایی بخشند.
آنان در این مناطق به شب نشینی نشسته لباسهای رنگین و گرانبها و پاک می پوشیدند.(202) در تفریحات خود به بذل و بخشش پرداخته، شراب و نبیذ می نوشیدند و اسراف فراوان می کردند.
اما بیشتر مردم و ساکنین شهر که «خضراء قریش» یا بندگان (رعیت) خوانده می شدند(203) چیزی در تملک نداشتند بلکه حتی دسترسی به نان جو نیز برای آنان دشوار بود.
ثروتمند مکه فردی قسی القلب و سنگدل بود که جز به خود نمی اندیشید.
حق هیچ کس را نمی داد.
بر ضعیف مهر نمی ورزید و به او رحم نمی کرد.
اموال یتیم و ناتوانان و ضعفا را غصب می کرد، وجدانش او را نمی آزرد و سینه اش را به درد نمی آورد.
پس بدیهی بود که در این هنگام فقرای مکه و موالی (بندگان) و آزادگانی که دارای شعور و وجدان بودند، از این افراد قسی القلب و سنگدل و متجاوز نفرت داشته باشند.
در مکه، طبقه دیگری را می یابیم که ثروت افراد یاد شده را نداشتند ولی بالنسبه، از بیشتر شهروندان، توانمندی و ثروت بیشتری داشته اند.
همه آنان یا بعضی مالک هزاران دینار یا درهم بودند، در حقیقت به این افراد در عرف آن عصر، طبقه متوسطه کوچک ]Petitte baurg coiso[ گفته می شد.
ربا خواران ثروتمند، از جمله آنان بودند که به نیازمندان قرض داده و سود بسیاری در قبال آن به ربا می گرفتند.
تجار کوچک و خرده پا نیز با مال خود و یا دیگران، به صورت اشتراکی با خارج معامله می کردند و صاحبان حِرَف که در تولید و مدیریت حرفه و تخصّص خویش، دستی داشتند، به تجارت با خارج مکه می پرداختند.(204) همه فروشندگان یا مغازه داران، تعدادی بنده و خدمتکار داشتند که به ملکیت و تصرف خود در آورده بودند.
آنان این افراد را از بازارهای نخاسه می خریدند تا بعنوان ابزاری در آن عصر به خدمت خود در آورند.
مکه بخاطر فقر زمین و آب و هوا، شهری نبود که آنچه تاجران از محصولات زراعی یا تولیدات صنعتی برای تجارت نیاز داشتند، در آن تولید شود، بنابراین تاجران آن، واسطه انتقال تجارت لوازم مورد نیاز مردم از یمن و عربستان جنوبی به سرزمین شام و دریای سرخ و عراق بودند و از سرزمین شام و عراق نیز ما یحتاج اهل مکه، یمن، عربستان جنوبی و آفریقا را از طریق تجارت فراهم می کردند.
بواسطه افزایش و ازدیاد سودهای اینگونه تجارتها، که بر سرمایه نیز می افزود، تجار را به جدیت و تلاش همیشگی در این کار حریص می ساخت.
سودهایی که در خرید و فروش اجناس از نقطه ای به نقطه دیگر به دست می آمد، بسیار فراوان بود وبعضی مواقع به صد در صد نیز می رسید.
از جمله مردم مکه از کاروان تجارتی ابو سفیان در سال دوم هجری از یک دینار و یک درهم به همان مقدار سود بردند.(205) در قرآن کریم دو مسافرت برای قریش در هر سال ذکر شده است، مسافرتی در تابستان و سفری در زمستان: «لإیلاف قریش، ایلافهم رحلة الشّتاء و الصّیف فلیعبدوا رَبّ هذا البیت الذی أطعمهم من جوع و آمنهم من خوف.»
(206) سفر زمستانی بهنگام ملایمت هوا و سردی آن، به یمن انجام می شد و در تابستان و فصل گرما نیز به شام مسافرت می کردند.
در این سفر تجارتی، کاروان بزرگی به حرکت در می آمد و هر یک از مردم مکه به اندازه توان مالی خود در آن سهیم می شدند.
کاروان به شدت حفاظت شده و رهبری آن را فردی قوی وشخصیتی توانمند، که می توانست بر حراست، خدمت و مدیریت آن در سختیها و ناملایمات به اندازه کافی قدرتمند باشد، به عهده می گرفت.
موفقیت یا عدم موفقیت کاروان، به سرپرست و رهبر آن بستگی داشت و بالطبع موفقیت یا شکست آن، برای مردم مکه تأثیر فراوانی به دنبال داشت.
اینجاست که می بینیم چگونه ابوسفیان برای نجات کاروان قریش، که از سرزمین شام می آمد، مسیر آن را منحرف ساخت و آن را از مسلمانانی که در مسیر آن کمین کرده و منتظر رسیدن آن بودند دور نمود.
بدیهی بود اگر آنان بر این کاروان دست می یافتند، خسارت و زیان فراوانی به قریش می رسید.
تجار قریش تنها به دو سفر تجارتی یاد شده اکتفا نمی کردند بلکه در کاروانهای کوچک به امر تجارت تخصصی می پرداختند.
بعضی از آنان برای تجارت به سوی عراق، حیره و انبار و بعضی به حبشه و عده ای به یمن می رفتند.
اخباریون اسامی تعدادی از این تجار و خاندانها را، که این اماکن و سرزمینها را دیده و در آن به تجارت پرداخته اند، را به دست می دهند.
هر دو طرف در میان یکدیگر خویشی داشته و یا پیمانها و عهدنامه هایی با بزرگانی که کاروان خویش را به آن سرزمینها می آوردند، بسته می شد، چنانکه ما این امر را در جزء هشتم این کتاب با عنوان «تاریخ العرب قبل الاسلام» بیان کردیم.
بیشتر این تجار، از مسائل سرزمینی که برای تجارت به آن می رفتند آگاهی هایی داشتند.
آنان لوازم نفیس تجارتی که مورد نیاز و پذیرش ثروتمندان و اغنیای مکه و جاهای دیگر بود را به این ناحیه وارد می کردند.
ما در کتب لغت، اسامی لوازم و ابزارهایی که ریشه آنان به زبان فارسی، یونانی، سریانی، هندی و حبشی برمی گردد را ملاحظه می کنیم و این امر بالطبع دلیل روشنی برای این اتصال و ارتباط می باشد که حتی بعضی از این اسامی تا امروز نیز مورد استعمال و استفاده هستند.
بعضی از ثروتمندان مکه تنها به تجارت اکتفا نمی کردند، بلکه توجه خویش را به زمین و زراعت نیز معطوف می ساختند.
آنان با رؤسای طائف در کاشت درختانی مثل انگور و میوه جات سهیم شده، به رهن یا اجاره مزارع پرداخته و بدین وسیله بر ثروت خود می افزودند و حاصل این زراعت را به شهر خود آورده و به کسانی که نیازمند آن بودند، به بهای سنگینی می فروختند.
این ثروتمندان، زمستان را در طائف، در اوقات خوب به ییلاق گذرانیده و خود را از حرارت مکه، که از صخره های سوزان آن بلند می شد، رهایی می بخشیدند.
تجار مکه، اعراب و کشاورزانی که با آنان ارتباط داشتند را به استثمار می کشیدند، به آنان با ربا و بهره فراوان پول قرض داده یا محصولات آنان را هنگام ثمردهی می خریدند و اندک اندک بهای آن را می پرداختند.
لذا سود فراوان و مطلوبی به دست آورده و نفوذ خویش را روز بروز بر آنان می افزودند.
ایشان به رؤسای قبایل با بذل و بخششها و دادن وامها نزدیک می شدند تا حمایت و پشتیبانی آنان را برای کاروانهای تجارتی خود، به هنگام عبور از زمینهای ایشان، بدست آورند و بدین گونه بود که کاروانهای آنان با امنیت به سوی حیره، انبار، تکریت، و هیت در عراق و بسوی غزه، بُصری و مناطق دیگر شام رفته و با ایران و عشاشه - همپیمانان روم - به عقد پیمانهای تجارتی می پرداختند.
همینطور، تاجر مکه فردی عالم وآگاه بود که بازارهای دوردست را برای خرید و فروش مورد توجه و هدف قرار می داد و از طرفی نیز به اوضاع اقتصادی در خارج سرزمین خود آگاه بود و تخصّص کافی و آشنایی با نرخهای جهان داشت.
وکسی چه می داند؟ شاید در میان آنان کسانی بودند که زبانهای بیگانه؛ مثل فارسی، یونانی و سریانی را بخاطر سفر به آن سرزمینها و صحبت فراوان با ساکنان و انجام معامله و پیمانهای تجارتی با ایشان، به نحوی می دانستند.
و چه بسا با زبان همان مردم با آنان مکاتبه و مراسله می کردند.
تاجر مکه حرمت شهر خود و وجود بیت الحرام در آن را بزرگ داشته، خود را در پناه این حرم قرار داده، از خدای بیت برای زندگی و تجارت خود به فضل او امنیت می طلبید.
هنگامی که قصد سفر یا تجارت داشت، قطعه ای از پوست درخت حرم را به گردن خود یا افسار شتر خویش می انداخت و با توسل و توجه به آن، احساس امنیت می کرد.
و وقتی برمی گشت و داخل حرم می شد، این قطعه پوست را از گردن خود یا شتر خویش باز می کرد.(207) بدین گونه ثروتمندان مکه از قداست شهر خویش بیش از حدّ، بهره و فائده می بردند.
بزرگان و صاحبان پول و مقام و حسب، عقلای قوم و زبان آنان بودند؛ آنچه می گفتند پسندیده و با حکمت تلقّی شده و بی چون و چرا مورد پذیرش بود.
اما عوام الناس، چنانکه قرآن کریم بیان می کند؛ یعنی تابعان، هیچ نظر و سخنی نداشتند؛ آنچه نسبت به آن مأموریت می یافتند به انجام رسانده و از بزرگان و رؤسای خود پیروی می کردند.
این امر به سبب کم عقلی و ناآگاهی طبیعی و مادرزادی آنان نبود بلکه به سبب جامعه آن عصر بود که این مسائل در آن ریشه داشت؛ یعنی نظام و اجتماعی که در آیات ذیل رساترین توصیف از آن شده است: «و قالوا ربنا انا اطعنا سادتنا و کبراءنا، فاضلّونا السبیلا، ربنا آتهم ضعفین من العذاب و العنهم لعناً کبیراً.»
(208) «فیقول الضعفاء الذین استکبروا انّا کنّا لکم تبعاً فهل أنتم مغنون عنا نصیباً من النار.»
(209) «وقال الذین استضعفوا للذین استکبروا، بل مکر اللیل و النهار، اذ تأمروننا أن نکفر باللَّه و نجعل له انداداً.»
(210) عظمت و بزرگی نزد آنان در حسب، نسب، مال و مقام بود.
آباء و اجداد هر کس سرمایه او و ثروت باعث تفاخر و مباهات در جامعه بود که به وسیله آن و سایر امتیازات و فضائل خویش بر مردم و سایر ساکنان سرزمین خود فخر می فروختند.
آنان هنگامی که در مجلس می نشستند نسبت به بزرگی و عظمت آباء و اجداد خویش مورد احترام بوده و باعث افتخار ایشان بود.
در آن مجالس، در مکانی می نشستند تا بدان وسیله بتوانند نزد مردم به حسب و نسب خود مباهات کنند.
اگر کسی بدون داشتن شهرت و آوازه آباء و اجدادی، بر آنان مقدم می شد، از او خشمگین شده و بر حسب معمول، وی را مورد اهانت قرار می دادند.
از این روی، دشمنی هایی به سبب تفاخر در آباء و اجداد، حسب ها و نسب ها بین آنان پدید می آمد.
این تفاخر، خصلتها و شاخصه هایی از خصائص جاهلیت نفرین شده بود و اسلام آن را به شدت نهی کرده و کسانی را که به آباء و اجداد خویش، طبق سنتها، مباهات می کردند، را مورد نکوهش قرار می داد.
چنانکه در مواضع مختلفی از قرآن و کتب حدیث آمده است.(211) این بزرگان و کبار صاحب مقام و منزلت و رأی، راه رفتن خاصّی نیز داشتند.
حالتی که در حرکت به خود می گرفتند بخاطر این بود که نشان ویژه ای داشته ومی خواستند آنان را از سایر بندگان خدا متمایز سازد تا در این مسأله نیز برتر بوده و شباهتی به آنان نداشته باشند.
هنگامی که یکی از آنان راه می رفت، تکبر ورزیده و با افاده و تفاخر و ناز و کبر گام برمی داشت.
در مورد این متکبران و خودپسندها، در قرآن کریم چنین آمده است: «و لا تصعّر خدک للناس و لا تمش فی الارض مرحاً، انّ اللَّه لا یحب کلّ مختال فخور.»
(212) «ان اللَّه لا یحب من کان مختالاً فخوراً.»
(213) و همینگونه در مواضع دیگری در قرآن کریم(214) و نیز در کتب حدیث، از این صفات آنان نکوهش شده است.(215) یکی از شیوه های این متکبران و خودپسندها و فخر فروشانِ به آباء و اجداد، این بود که یکدیگر را در حسب و نسب مورد طعن و نکوهش قرار می دادند.
بزرگان و اشراف این سرزمین به گذشته خاندان وآباء و اجداد خویش تفاخر و مباهات می کردند و ارزش انسان در این عصر به میزان تفاخر او به حسب و نسب، نه عمل و فعل، خود بستگی داشت لذا ناچار می شد تا از کسانی عیبجویی و با کسان دیگری نیکویی کند.
بدیهی بود این وضع، به غیبت و نفاق و دشنام منجر شده و مشکلات فراوانی بوجود می آورد؛ یعنی عده ای، کسان دیگری را عیبجویی و با القاب زشت مورد استهزاء و تمسخر قرار داده و با او دشمنی می کردند.
این وضعیت جامعه کوچک جاهلی آن روز بود و شخص رسول خدا - ص - این وضع را مشاهده کرده بود.(216) در قرآن کریم و حدیث این خصلت و اوضاع دوران جاهلیت بشدّت مورد نهی و نکوهش قرار گرفته است.
بزرگان و اشراف مکه از موقعیت دنیوی خویش در سرزمین خود نه تنها به راه رفتن که حتی در سخن گفتن نیز خود را از دیگران متمایز می کردند.
آنان هنگامی که سخن می گفتند با صدای بلندی که نشانه بزرگی و مقام رفیع آنان بود و یا با صدای قوی که بر بزرگی مقام و منزلت وی از موقعیت دیگر سخن گویان و شنوندگان دلالت می کرد، سخن می گفتند.
این صدای بلند، آنان را اقناع می کرد و خداوند نیز به این امر در قرآن کریم اشاره دارد: «و اقصد فی مشیک و اغضض من صوتک ان أنکر الأصوات لصوت الحمیر.»
(217) بیشتر عوام الناس فقیر بوده و چیزی نداشتند.
آنان به حساب طبقه عالی و ثروتمند، در مقابل خدماتی که برای ایشان انجام داده و خواسته های ایشان را برآورده می ساختند، به زندگی خود ادامه می دادند.
این گروه نسبت به بزرگان قریش، طبقه بزرگ وسیعی را تشکیل می دادند.
در زمینهای بزرگان و رؤسا، تعداد زیادی از خدمتکاران و بندگان در مقابل بدست آوردن روزی و بقای خویش، در خدمت بودند و بعضی از اربابان در نهایت خشونت و سنگدلی و سختگیری با آنان برخورد می کردند.
هنگامی که ضعف و سن زیاد، این بندگان را از خدمت ناتوان می ساخت و نمی توانستند مثل گذشته در خدمت مخدوم خود باشند، اربابان رهایشان کرده و بخود وا می گذاشتند.
لذا این امر در طبقه یاد شده، تأثیر فراوان داشت و آنان را ناچار می ساخت تا برای رهایی از این وضع و بهبودی وضع خود و بدست آوردن حداقل روزی به الهه و خدای خویش متوسل گردند.
همچنین این فقر انگیزه ای بود که فقرا و طبقات متوسط را به سوی مسابقه و شرطبندی و قمار می کشانید چنانکه امثال آنان در عصر حاضر نیز چنین می کنند.
آنان به طمع کسب و سود و بهبودی وضعیت خویش به این اقدام دست زده یا بخاطر ترس از تنگی معیشت و مسائل دیگری که از فقر و سختی زندگی آنان برخاسته بود به زنده بگور کردن دختران دست می زدند.
در قرآن کریم و نیز در احادیث به بعضی از این عادات اشاره شده و این امر بخاطر عواقب آن در اسلام تحریم گشته است.
سرزمینی مثل مکّه مقدّس، تجارتگاه و مرکز فرهنگی و حیات دینی بود که با خارج و سرزمینهای مترقی - به نسبت آن زمان - ارتباط داشت و لذا بالضروره بین ساکنین آن، افرادی اهل فرهنگ و صاحبنظر در امور دین و باسوادان و نویسندگان و آگاهان به اخبار جهان و فعالیتهای علمی در خارج نیز وجود داشتند.
اما آنچه در کتب اخبار می بینیم بیانگر کمی تعداد باسوادان و نویسندگان و وجود جهل در مکه و سایر نقاط جزیرة العرب است که بررسی این سخن در اینجا خارج از بحث بوده و ما را از پرداختن به مبحث اصلی باز می دارد.
متذکر می شوم که به تفصیل در بخش «فرهنگ ویژه جاهلیت در تاریخ عرب قبل از اسلام» از آن سخن گفته ام.
گزارشات اخباریون به آنچه که در قرآن کریم از اصطلاح آن قوم به اساطیر الاولین و اخبار گذشتگان و اوضاع جهان در آن زمان و تسلط بر خواندن و نوشتن و شناخت می یابیم، سازگاری ندارد؛ زیرا اصطلاحات و الفاظ نمی تواند هیچگاه به زبان قوی - نه جمعی - از باسوادان وارد شود که آگاهی و شناخت به خواندن و نوشتن نداشته باشند.
چگونه ورود الفاظ و اصطلاحات و مصادیق علمی و فرهنگی در زبان عرب بویژه در قرآن کریم که بوسیله آن قومی را توسط رسولی برای ارشاد مورد خطاب قرار می دهد، می تواند عقلاً امکان پذیر باشد که آن قوم با اصطلاحات مذکور آشنایی نداشته باشند؛ کلماتی چون «قرطاس»، «قراطیس»، «کتاب»، «مداد»، «اقلام»، «صحف»، «یقرؤن الکتاب»، «اکتسب»، «تملی»، «قرأه»، «تتلی»، «تخطه»، «کتب»، «الحکمه»، «یعلم»، «العلم»، «تعلمون»، «علم»، «عالمون» و «العلماء.» چگونه آنان به معانی این کلمات و مصادیق آنها و درک کامل آن معانی و مقصود آن اصطلاحات آگاه نبوده اند؟ گزارشات اخباریون حتی با پندارهای آنان در این مورد نیز متناقض است و ما این امر را در جای خود؛ یعنی در بخش تمدن عرب قبل از اسلام تشریح کرده ایم.
بین بردگان و بیگانگان ساکن در مدینه و مکه کسانی یافت می شدند که خواندن و نوشتن به زبان قوم خویش را بخوبی می دانستند و کتابهای (آسمانی) خود را می خوانده اند.
در مدینه، مدارسی (مدارس) وجود داشته که یهودیان احکام دین خود را تدریس و کتاب آسمانی خویش را در آن تفسیر و داستانهای کتب احبار و علمای خویش در قصص و تفسیر احکام دیانت یهود را در آن می خوانده اند.
حتی این مدارس تا هنگام اخراج جمعیِ آنان از حجاز در دوران خلافت عمر باقی بوده است.
آنان داستانها و قصص خود را در بین ساکنان شهر پخش می کردند و به قصد افزایش تعداد و تقویت مرکزیت خود در این شهر به تبلیغ آیین یهود می پرداختند؛ زیرا قبلاً توانسته بودند تعدادی از اعراب یمن را به دین یهود وارد کرده و در آنجا یک مرکز قوی برای یهود بوجود آورند و یا در میان اقشار مسیحیان نجران، حکومتی یهودی تشکیل دهند.
چنانکه کتب حدیث و اخبار گفته اند، یهود به نزدیکی ظهور فردی از خود، که قدرت و پادشاهی را به آنان برگرداند و از دشمنان انتقام گیرد، خبر می دادند و لذا بدینوسیله اعراب را می ترسانیدند و آنان امیدوار بودند که آن روز نزدیک است.
(شایان گفتن است) یهود در منطقه مدینه تا جنوب فلسطین از زمینداران و ثروتمندان محسوب می شدند.
برای ساکنین مکه ضروری بود تا از حوادثی که در خارج جزیرة العرب بویژه در عراق و شام رخ می داد، آگاهی یابند و چگونه می توان گفت از آن نواحی اطلاعی نداشتند، در حالی که تجار کاروانهای آنان را برای تجارت به این نواحی می بردند و کشتیهای هند و ایران به سواحل شرقی (حجاز) می آوردند؛ لذا از پیشرفتها و تازگیهایی که در آن نقاط می دیدند آگاهی یافته و از برادران عرب خود در عراق و شام، اخبار ایران و روم و پیشرفتهای بوجود آمده در جهان را می شنیدند و نیز از مسافران کشتیهایی که به سرزمین آنان می آمدند، از اخبار آفریقا و هند و سواحل مقابل سواحل شرقی جزیرة العرب اطلاعاتی حاصل می کردند.
یادآوری قرآن کریم به قریش از پیروزی ایران بر روم (در سوره روم) دلیلی بر رسیدن خبر غلبه ایرانیان بر روم به قریش بوده است، در غیر این صورت قرآن کریم قریش را با آن خبر مخاطب نمی ساخت و آنان را بشارت نمی داد که پیروزی ایران زمانی طولانی دوام نخواهد داشت و هر زمان طول بکشد سرانجام رومیان بر دشمنان خویش غلبه یافته و آنچه خسارت دیده اند را جبران می کنند.
بدین علت بزرگان قریش در اندیشه فرورفته و از این حادثه بزرگ جهانی عبرت می گرفتند.
قرآن کریم اعراب یا ساکنان بیابان را به خشونت و سنگدلی و فرصت طلبی توصیف می کند.
در این آیه آمده است: «و من الأعراب من یتخذ ما ینفق مغرماً و یتربص بکم الدوائر، علیهم دائرة السوء و اللَّه سمیع علیم.»
(218) در آیات دیگری از نفاق آنان یاد می کند: «الأعراب أشد کفراً و نفاقاً و أجدر ألّا یعلموا حدود ما أنزل اللَّه علی رسوله و اللَّه علیم حکیم.»
(219) و «وممّن حولکم من الأعراب منافقون.»
(220) قرآن کریم همینطور آنان را به فرصت طلبی توصیف می کند: «سیقول لک المخلفون من الأعراب، شغلتنا أموالنا و أهلونا فاستغفر لنا، یقولون بالسنتهم ما لیس فی قلوبهم.
قل، فمن یملک لکم من اللَّه شیئاً ان أراد بکم ضَرّاً أو أراد بکم نفعاً بل کان اللَّه بما تعملون خبیرا.
بل ظننتم ان لن ینقلب الرسول والمؤمنون الی أهلیهم أبداً، و زیّن ذلک فی قلوبکم و ظننتم ظن السوء و کنتم قوماً بورا.»
(221) اوضاع سخت و دشوار اعراب در بیابان و فقر آنان و نیز تقسیم شدن به قبایل و عشایر و سختی راه بدست آوردن روزی در صحرا، بالطبع باعث ایجاد این عادات در آنان می شد.
این عادتها و خوی ها در بین آنان، ذاتی و از هنگام خلقت نبوده بلکه نتیجه شرایطی بود که اعراب در آن به دنیا آمده و رشد کرده اند.
دست تنگی و کمی زمینها، همگی را در حال بیم و هراس نگه می داشت و لذا مترصد فرصت برای غلبه بر دیگران بودند تا غنیمتی بدست آورند؛ یعنی همان روزی مورد نیاز و یا هر چیز دیگری که در دست (مغلوبین) بود. آنان از شهر نشینان می ترسیدند و به آنان اعتماد نمی کردند و طبعا بخاطر محرومیت طبیعی از نعمتها و خیرات به ایشان حسد می ورزیدند. ساکنان شهرها و قریه ها همواره عادت داشتند تا از این نعمتها تنها برای خود بهره برده و از آن استفاده کنند. آنان (صحرا نشینان) نیز سلاحی جز سلاح هجوم و یورش در مقابل شهر نشینان نداشتند که اگر شرایط مناسب بود دست به این کار می زدند و الا نسبت به آنچه که به دست می آوردند، راضی و قانع بودند و راهی جز این نداشتند. خشونت و ستمگری آنان امری ذاتی و خلقی آنان نبود بلکه حاصل طبیعت صحرا و موجد این تفاوت بین شهر نشین و بدوی بوده است. در غیر این صورت تفاوتی بین آنان نیز بوجود نمی آمد.مکه با جنگ یا فتحی که بوسیله بیگانگان در آن رخ دهد، جز نبرد و هجوم حبشی ها که همپیمان رومیها بودند، مواجه نشد. حبشی ها می کوشیدند تا با این هجوم بر غرب جزیرة العرب یا بر تمامی آن مسلط گردند. اگر آنان به این امر موفق می شدند معنای آن تسلیم این سرزمین مهم بود که بر بزرگترین منطقه آبی و حائز اهمیت در تجارت دریایی برای کشتیهای مسیحیان تسلط داشت. در نتیجه این امر ضربات قوی و مؤثری بر دشمنان عقیدتی و سیاسی آنان؛ یعنی ایران ساسانی که دارای پایگاهی نظامی در شرق این دولت سیاسی آن زمان بودند وارد می آوردند.سرنوشت این نبرد، عدم موفقیت و شکست بود، نه بخاطر اینکه مردم مکه در مقابل آن ایستادند و یا به واسطه لشکر جراری که با سلاحهای خود جسورانه به نبرد ایستاده و آنها را شکست دادند بلکه به سبب دیگری که اهل مکه در آن نقشی نداشتند؛ یعنی انتشار وبای وحشتناک و شومی بود که بین حبشی ها افتاد و بیشتر آنان را نابود ساخت و کسانی راکه از آن نجات یافته بودند را ناچار به فرار کرد. این امر در سالی که در مکه به عام الفیل مشهور است اتفاق افتاد.(44) نبرد زیان آور یاد شده هشداری برای مردم مکه بود تا همواره آماده و مهیا باشند، نه برای بیرون راندن حبشی ها از مکه و از هر مکان در جزیرة العرب بلکه برای طرد هر بیگانه ای از آن و سرانجام برای گسترش رسالت جهانی که فردی از این سرزمین؛ یعنی محمد ـ ص ـ مبشّر آن رسالت بود.اسکندر کبیر نیز تلاش کرد تا بر عربستان غربی و نیز حجاز تسلط یابد ولی ناوگان او برای تصرف سواحل جنوبی به موفقیت دست نیافت و لذا توجه خود را بسوی سواحل غربی معطوف ساخت و اگر امکان این امر را می یافت و لشکریان او بر سرزمین های دور از ساحل تسلط می یافتند، جزیرة العرب تاریخ دیگری می یافت.قیصر روم (اگوستس) نیز پس از وی کوشید تا با جزیرة العرب ارتباط یافته و بر آن مسلط شود ولی چنانکه دیدیم، موفق نگردید، پرتغالیها نیز از حبشی ها تقلید کرده و دست به تلاش زدند ولی نتوانستند.خلاصه آنچه که ممکن است از مکه در ایام رسول ـ ص ـ گفته شود این که مکه در آن زمان مرکزیت مهمی در حجاز و قداست خاص و جایگاه و مقام بزرگی در جهان تجارت این عصر داشته و در آن مظاهر جاهلیت؛ از جمله تفاخر به نسب، حسب، مال، مقام، زورگویی قوی به فقیر و تسلط غنی بر فقیر حاکم بود.در اینجا به این مختصر در سلسله اوضع مکه و ساکنین آن اکتفا می کنیم تا به فصل جدیدی پیرامون میلاد پیامبر ـ ص ـ و مبعث که در چهل سالگی زندگی ایشان رخ داد وارد شویم.این که چرا ضروری بود در بسیاری از امور در مورد جاهلیت شبه جزیره به تفصیل بیشتر سخن گویم، ولی به خلاصه پرداختم، پاسخ این است: همانطور که در مقدمه ذکر کردم، این کتاب و بخش های آن در حقیقت ادامه بخشهای کتاب من «تاریخ العرب قبل الاسلام» می باشد و لذا در مورد آنچه در اینجا خلاصه نوشتم، به ارجاع به آن کتاب بسنده کردم و کسانی که نیاز به گسترش و بسط این مطالب دارند، می توانند به آن کتاب مراجعه کنند.
پی نوشتها:
________________________________________
1 ـ «شعب» در لغت به معنای شکاف بین دو کوه و یا راه و فاصله میان دو کوه است که جمع آن «شعاب» می باشد (ابن منظور، لسان العرب، ماده شعب ج4، ص2270) شهر مکه بخاطر این که در منطقه ای کوهستانی واقع شده است دره ها و شعاب فراوانی داشته که محل سکونت بسیاری از قبایل بوده و بخاطر سیل های فراوان که در مکه جاری می شده این دره ها امنیت بیشتری داشتند. بدین صورت هر دره ای به خاندان یا قبیله ای اختصاص می یافت و در حقیقت باید گفت هر درّه، در حکم یک ایالت و حکومتی مستقل برای خود بوده که رئیسی از آن خاندان در رأس امور شعب قرار داشته و به حل و فصل مسائل داخلی قبیله خود، بصورتی خود مختار، می پرداخته است. نام تمامی آن شعاب در منابع ثبت است که می توان به معروفترین آنها؛ یعنی «شعب ابیطالب»، «شعب بنی عامر»، «شعب بنی هاشم»، «شعب ابی دب» و «شعب ابی یوسف» اشاره داشت. محاصره رسول خدا و بنی هاشم در شعب ابیطالب آنطور که در افواه جامعه مطرح است، محصور و یا وارد کردن آنان در مکانی دور افتاده به منظور محاصره نبوده است، بلکه چون شعب ابیطالب محل سکونت خاندان بنی هاشم بوده و تمامی این دره به آنان اختصاص داشته است لذا ایشان را در مکان مسکونی خود محاصره کرده و از ارتباط سایر نقاط یا مردمان با آن شعب و یا بالعکس جلوگیری کرده اند، یعنی آنان را محاصره اقتصادی و اجتماعی کردند. «مترجم»2 ـ «... جعفر گوید: از امر علی و عثمان و آنچه بین آنان بود سؤال کردم، پس گفت: این یک دشمن قدیمی و نسبی بین عبد شمس و بنی هاشم بود. حرب بن امیه از عبد المطلب بن هاشم نفرت داشت و ابوسفیان نیز نسبت به محمد ـ ص ـ حسادت ورزیده و با او جنگید...» (شرح ابن ابی الحدید، ج2، ص220، 4010 و 3 ـ 382).3 ـ زبیر بن بکار، نسب قریش ص209 به بعد؛ سهیلی، الروض الأُنُف، ج1، ص1464 ـ همان کتاب و نیز ابن حزم، ص1905 ـ محمود العقاد، العبقریات الاسلامیه ص130؛ سهیلی، روض الأنف، ج1، ص1466 ـ آل عمران: 103، «و همگی به ریسمان خدا چنگ زنید و متفرق نشوید و نعمت خداوند بر خود را بیاد آورید که دشمن یکدیگر بودید و خداوند بین قلبهای شما ایجاد الفت و دوستی کرد و شما را با یکدیگر برادر گردانید.»7 ـ انفال: 63، «و او کسی است که تو و مؤمنین را با یاری خویش مؤید و منصور گردانید و بین قلبهای آنان الفت برقرار کرد، اگر تو همه آنچه که در زمین است می خواستی در بین آنان ایجاد دوستی نمایی هرگز موفق نمی شدی ولی خداوند بین قلبهای آنان محبت برقرار ساخت که او با عزت و تدبیر است.»8 ـ زخرف: 31، «و گویند چرا قرآن بر آن دو بزرگ؛ قریه مکه و طائف نازل نشد» این گفته اشراف و رؤسای قبایل و بزرگان مکه است که می گفتند چرا قرآن بر ولید و حبیب از طائف و عروة بن مسعود از مکه نازل نشد که آنان بزرگان و اشراف آن دو شهر بودند. «مترجم»9 ـ اصطلاح اریستوکرات یا اریستوکراسی، اصطلاحی جدید مربوط به عهد حاضر می باشد که معنای خاصی دارد اریستوکراسی نوع حکومتی است که گردانندگان آن طبقه اشراف هستند. هرچند که اشراف آن حکومت را اداره می کنند ولی برای اداره کشور، دارای مجلس، قوانین و... هستند. در صورتیکه در شبه جزیره آن دوران، طبقه اشراف با اریستوکراتها و یا حکومت اشرافی آنان با اریستوکراسی کنونی تفاوت داشت. بهتر است که آنان را همان نجبا و برگزیدگان یا مهتران قوم و اشراف، مورد خطاب قرار دهیم. «مترجم»10 ـ دارالندوه را می توان قدیمی ترین مجلس مشورتی در شبه جزیره و حتی در جهان دانست. ازرقی آنجا را خانه و محل سکونت قصی بن کلاب نیز دانسته است. (ازرقی، اخبار مکه، ج2، ص384) از آنجا که قصی بن کلاب بزرگ مکه و حاکم مقتدر این شهر بوده است، بر اساس سنتهای پذیرفته شده آن عصر، ریش سفیدان و بزرگان قوم برای بررسی وقایع اتفاق افتاده و یا اتخاذ تصمیمات مناسب در جهت حلّ و فصل مسائل و اختلافات یا بررسی امور سیاسی، نظامی و اقتصادی به خانه حاکم کل رفته و با او به مشورت می نشستند. اگر گفته ازرقی که منبع وی از قدیمی ترین منابع تاریخی مکه است را مورد توجه قرار دهیم به این نتیجه خواهیم رسید که دارالندوه بخاطر این که محل سکونت رئیس شهر بوده، به عنوان «مجلس مشاوره» مورد استفاده قرار می گرفته است و نمی توان بطور قطع اظهار نمود که در ابتدا برای تشکیل مجلس مشورتی ساخته شده است بلکه باید گفت چون رؤسای قوم مشورت خویش با رئیس شهر را در خانه وی انجام می داده اند، آنجا به مرور، به صورت یک انجمن مشورتی یا دارالندوه در آمده و در دوره های بعد به اهمیت آن بعنوان یک مجلس افزوده شده است. در هر حال دارالندوه تا ظهور اسلام همچنان پای برجا بود و در این دوران حکیم بن حزام بن خویلد برادر زاده حضرت خدیجه ـ سلام اللّه علیها ـ این خانه را به هزار درهم خرید (سهیلی، روض الأنف، ج1، ص55) خانه یاد شده در دوران پس از رسول خدا ـ ص ـ موقعیت سیاسی خویش را از دست داد و معاویه در دوران خلافت خویش آن را مکانی برای اقامت خویش در مراسم حج قرار داد. بخشی از دارالندوه در توسعه عبدالملک و فرزندش، ضمیمه مسجدالحرام شد و باقیمانده آن نیز در توسعه منصور عباسی به آن پیوست. فاکهی از مالکیت این خانه به وسیله الموفق عباسی نیز خبر می دهد که وی آن را به حارث بن عیسی داده بود. بعدها دارالندوه را از اساس تخریب و سپس به جای آن مسجدی ساختند که دوازده در، از آن به داخل مسجدالحرام باز می شد و مسقف بود و سرانجام نیز ضمیمه مسجدالحرام گشت (ازرقی، اخبار مکه، ج2، ص387 و 388). «مترجم»11 ـ ابن هشام، سیرة النبی، ج2، ص94 [خبر دارالندوه]، بلاذری، انساب الاشراف، ج1، ص52؛ ابن قیم جوزی، زادالمعاد فی هدی خیر العباد، ج2، ص52؛ افشهری در تذکره خویش گوید: اکنون مقام حنفی است. (شرح القاموس، ج10، ص362)12 ـ ابن هشام، همان کتاب، ج3، ص424، [عمرة القضاء] Encyclopediaof Islam, v. 1, p. 918,ـ13 Caussin de perceval Essa:, v. 1, p. 235 14 ـ بلاذری، همان کتاب، ج1، ص5415 ـ در منابع تاریخی در ذکر پیمان حلف الفضول به نام خانه عبداللّه بن جدعان نیز برمی خوریم که پیمان معروف یاد شده در این خانه با حضور قبایل ساکن در شبه جزیره بسته شد تا بر اساس آن اجازه ندهند که هیچ ستمگری در مکه اقامت کند. این پیمان ابتدا بوسیله سه نفر از جرهم و قطور که هر سه فضل نامیده می شدند بسته شده و سبب آن نیز ظلمی بوده که از عاص بن وائل سهمی به یکی از افراد قبیله بنی زبید وارد گشته بود. و وی کالای او را گرفته و مبلغ آن را نمی پرداخت و لذا مرد زبیدی بر فراز کوه ابوقبیس رفته و فریاد زد: ای قریش به داد ستمدیده ای دور از طایفه و کسان خویش برسید که در داخل مکه کالای او را به ستم می برند، همانا احترام کسی راست که خود در بزرگواری تمام باشد و در جامه فریبکار احترامی نیست» با شنیدن این دادخواهی، بنی هاشم، بنی عبدالمطلب، بنی زهرة بن کلاب، بنی تیم بن مرّه و بنی حارث بن مهر در خانه عبداللّه بن جدعان تمیمی اجتماع کرده و پیمانی بستند که برای یاری هر ستمدیده و گرفتن حق وی، همداستان باشند (فاکهی، اخبار مکه، ج5، ص190) این پیمان در بیست سال قبل از بعثت از سوی قبایل قریش تجدید شد. و رسول خدا ـ ص ـ نیز در آن حضور داشتند (ابن هشام، سیرة النبی، ج1، ص134). برای تجدید این پیمان زبیر بن عبدالمطلب طوایفی را در دارالندوه جمع کرد و از آنجا به خانه عبداللّه بن جدعان رفته و پیمان را تجدید کردند (ابن هشام، همان کتاب، ج1، ص133؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج2، ص25) البته نمی توان موقعیت خانه عبداللّه بن جدعان را از لحاظ سیاسی و یا اجتماعی هم پای دارالندوه دانست ولی این خانه نیز در حقیقت چنانکه گفته شد، روزی به منزله یک انجمن مشورتی مورد استفاده قرار گرفته و پیمان مهم حلف الفضول نه در دارالندوه، که در این خانه بسته شده است. ولذا نمی توان گفت دارالندوه تنها انجمن مشورتی در دوران گذشته این شهر بوده است. «مترجم»16 ـ زخرف: 22 به بعد، «و گفتند ما پدران را به عقاید و آیینی یافتیم و ما نیز در پی آنها بر هدایت هستیم.»17 ـ بقره: 170، «و هنگامی که به آنان گفته می شد از آنچه خداوند فرستاده پیروی کنید می گفتند ما از کیش پدران خود پیروی می کنیم، آیا آنها باید از پدرانشان که بی عقل و نادان هستند و هرگز به حق و راستی هدایت نشده اند پیروی کنند؟»18 ـ تلاش ابوسفیان برای نجات این کاروان تجارتی ارزشمند و پرهیز او از درگیری و نهایتا تنها گذاشتن اشراف و رؤسای قوم در مقابل نیروهای مسلمین، می تواند بیانگر نقش و ارزش ثروت و تجارت در این جامعه باشد، بگونه ای که دیدیم ابوسفیان به هم قطاران و رؤسای قوم خود پشت کرد و اعتبار خویش را در معرض خطر گذاشت و حاضر نشد به خاطر این مسائل وقتی برای نبرد با آیینی جدید که اساس اشرافیت آنان را در هم می ریخت ثروت و مال خود و اشراف مکه را به خطر اندازد؛ زیرا او بهتر از هر کس دیگری اهمیت کاروان مذکور را درک می کرد. هنگامی که بعضی او را مورد اعتراض قرار دادند به او گفتند شرف تو کجا رفت وی نیز پاسخ می داد شرف من بر پشت شتران من قرار دارد. این حادثه می تواند نقش مهم مسائل اقتصادی و پول و ثروت در آن جامعه را به روشنی به تصویر کشاند. «مترجم» Encyclopedio of Islam v. 3, p. 440.ـ19 20 ـ طبری، تاریخ طبری، ج2، ص272 Encyclopedia of Islam, v. 3, p. 440.ـ21 22 ـ ابن اثیر، جامع الأصول من احادیث الرسول، ج5، ص448 به بعد «باب هفتم در تصاویر، نقوش، پوششها، و نکوهش صورت پردازان.»23 ـ اهل «مدر» و اهل «وبر» اصطلاحی است که به این دو دسته گفته می شد. «مدر» به معنای گل و به کسانی که ساکن خانه های گلین و در حقیقت شهر نشین بودند گفته می شد و «وبر» نیز به معنای پوست شتر بود و در اصطلاح به بادیه نشینان که در چادرهای پوستی زندگی می کردند گفته می شد. «مترجم»24 ـ ازرقی، اخبار مکه ص48625 ـ ابن اثیر، جامع الاصول، ج9، ص342 Ency of Islam, v. 3, p. 411.ـ26 ú En, v. 3, p. 440ـ27 28 ـ سوره قریش، «برای آن که قریش باهم انس و الفت گیرند، الفتی که در سفرهای زمستان و تابستان ثابت و برقرار بماند پس به شکرانه این امر باید به پرستش خدای یگانه کعبه بپردازند که به آنها هنگام گرسنگی روزی داده و از ترس و خطرات ایمن ساخته است.»29 ـ ازرقی، همان کتاب ص48930 ـ احزاب:67، «و گویند خدایا! ما از بزرگان و رؤسای خود پیروی کردیم و آنان ما را به گمراهی کشانیدند، خدایا بر عذاب آنان بیفزا و مورد لعن و غضب شدید خود قرارشان ده.»31 ـ مؤمن: 47، «ضعفا و به استضعاف کشیده شدگان به مستکبران گویند ما از شما پیروی کردیم آیا شما ما را از عذاب آتش نجات می دهید.»32 ـ سبا: 33، «کسانی که مستضعف و بی پناه بودند، به رؤسای متکبر (در آخرت) جواب می دهند که مکر و فریب روزگار، ما را بر آن داشت که بخدای یکتا کافر شویم و بر او شریک قرار دهیم و چون عذاب قیامت را بچشم مشاهده کنند سخت اظهار پشیمانی نمایند و ما زنجیرهای عقاب بگردن فرماندهان و فرمانبران اهل کفر نهاده و گوییم آیا این رنج و شکنجه جز کیفر کردار زشت شماست.»33 ـ ابن اثیر، جامع الاصول، ج11، ص247 به بعد.34 ـ لقمان: 18، و هرگز به تکبر و ناز از مردم روی برنگردان و در زمین با ناز و غرور قدم برمدار که خداوند هرگز مردم متکبر خودپسند را دوست نمی دارد.»35 ـ نساء: 35، «بدرستی که خداوند هرگز مردم متکبر و خودپسند را دوست نمی دارد.»36 ـ رجوع کنید به فهرست قرآن و آیاتی که به این موضوع مرتبط است.37 ـ ابن اثیر، جامع الاصول؛ ج1، ص244 [در باب کبر و عجب]38 ـ پیشین، ج12، ص34139 ـ لقمان: 19، «در رفتارت میانه روی اختیار کن و سخن آرام گو، نه با فریاد بلند که منکر بوده و زشت ترین صداها صدای الاغ است.»40 ـ توبه: 98، «و از اعراب کسانی هستند که منافقند و مخارجی را که در راه جهاد می کنند بر خود ضرر و زیانی می پندارند و برای شما مسلمین مترصد حوادث و عواقب ناگوارند و حال آن که عواقب حوادث بد برای آنها خواهد بود و خداوند شنوا و به نیات پلید آنان آگاه است.»41 ـ توبه: 97، «اعراب در کفر و نفاق از دیگران سخت تر و به جهل و نادانی احکام خدا سزاوارترند و خدا به احوال خلق دانا و به مصالح هر حکمی که می کند آگاهست.»42 ـ توبه: 101، «و بعضی از اعراب اطراف مدینه منافق اند.»43 ـ فتح: 11 به بعد، «اعراب بادیه نشین که (از حضور در جنگها و در سفر فتح مکه) تخلف می ورزند، برای عذر و تعلل خواهند گفت که ما را محافظت اهل بیت و اموالمان از آمدن در رکاب تو بازداشت. اینک از خدا بر گناه ما آمرزش طلب. این مردم منافق چیزی که هیچ به دل عقیده ندارند، بر زبان می آورند، به آنها بگو اگر خدا اراده کند که ضرر یا نفعی به شما رساند، آن کیست که خلاف آن کار می تواند کرد، بلکه خدا به هرچه می کنید آگاهست.»44 ـ سال عام الفیل از آن جهت در تاریخ شبه جزیره معروف و مشهور است که ابرهه به قصد تخریب کعبه به این سرزمین لشکر کشید. نگارنده از هجوم حبشی ها به مکه و شکست آنان در عام الفیل سخن می گوید ولی علت آن شکست را شیوع وبا در میان سپاه حبشه ذکر کرده است. آنچه که مسلم است در این هجوم سپاه حبشه و ابرهه بوسیله نیروهای نظامی آسمانی و مأمورین الهی، از بین رفتند و این واقعه در قرآن کریم سوره فیل ذکر شده است و به نظر نمی رسد که در عام الفیل هجومی غیر از آن هجوم به مکه صورت گرفته باشد تا سپاه حبشیان بوسیله انتشار وبا از بین رفته باشند. «مترجم»
ساکنان آن بیشتر شهرنشین بودند، البته نه شهرنشین به معنا و مفهومی که امروزه از آن برداشت می کنیم؛ زیرا زندگی در آن بر اساس عصبیت قبیله ای شکل گرفته بود.
شهر به چند شعب یا درّه تقسیم گشته و هر درّه خود اجتماعی مستقل محسوب می شد و خاندانی در آن حکومت می راند.
این خاندانها نیز، برای دستیابی به مقام و قدرت، همواره با دیگران به نبرد و درگیری مشغول بودند.(179) به رغم آن که اسلام با این ارزشهای جاهلی مبارزه کرد ولی تا امروز نیز در بین اعراب، نه فقط در مکه، بلکه در تمامی جهان عرب، همواره حاکم است.
نزاع بین بنی هاشم و بنی امیه برای تسلط و ریاست بر مکه و سپس بر خلافت اسلامی، مردم مسلمان را همانند مردم دوران جاهلیت مورد اذیت و آزار قرار می داد(180) و نزاع بین خاندانهای دیگر برای ریاست و زعامت نیز همینگونه بود.
در هر زمان، بعضی از رؤسا و بزرگان، به حکومت مکه رسیده و خود را پادشاه آن می خواندند، آنان تمایل داشتند تا تاجی همانند تاج پادشاهان بر سر گذارند ولی موفق نمی شدند.
حتی ذکر شده است که بعضی از آن مدّعیان، به بیگانگان نیز پناه می بردند، تا برای ایجاد نفوذ وسلطه سیاسی، مادی و نظامی و در حقیقت تثبیت پادشاهی خود بر این سرزمین، از آنان کمک بگیرند ولی موفق نمی شدند.
همانگونه که در مورد عثمان بن حویرث بن اسد بن عبد العزی معروف بن «البطریق» گزارش شده است؛ یعنی همان کسی که در پادشاهی مکه طمع کرد و وقتی موفق نشد، نزد قیصر روم رفته و خواست تا برای دستیابی به سلطنت، خود را در حمایت او قرار دهد.
وی به قیصر گفت من آنان را به دین تو وارد می کنم که سرانجام تحت سلطه تو خواهند آمد.
قیصر گفت پس چنین کن و سپس برای او نامه ای نوشته و با طلا ممهور نمود.
قریش از قیصر ترسیده و سعی کردند تا به گفته او گردن نهند.
آنگاه اسود بن مطَّلب (ابو زمعه) برخاست و مردمِ در حال طواف را مورد خطاب قرار داد و گفت: قریش نه پادشاهی می کند و نه تن به پادشاهی می دهد.
اسود بن اسد بن عبد العزی نیز فریاد زد: آگاه باشید که مکه زنده است و به پادشاهی کسی گردن نمی نهد.
قریش نیز بر سخن او قدرت یافته و با آنچه که عثمان بن حویرث برای آن آمده بود مخالفت ورزیدند؛ او نیز به مقصود خود نرسید و سرانجام نزد ابن جفینه مانده و سپس از دنیا رفت؛ لذا بنو اسد بن جفینه به قتل او متهم شدند(181) ابن جفینه همان عمرو بن جفینه غسانی بود.(182) عثمان بن حویرث اولین پیشوا در زمان جاهلی نیست که شیفته پادشاهی و لقب «پادشاه دوستدار مردم» بود.
وی برای دستیابی به این لقب به هر شیوه ای ولو از راه دوستی با زورمندان بیگانه و توسل به آنان، متمسّک می شد، تا از ایشان در تثبیت پادشاهی بر قوم خویش کمک بگیرد.
در کسب اخبار و تاریخ، از اسامی تعدادی چون او یاد شده که بدنبال پادشاهی بوده، طمع چشم آنان را کور ساخته و به علّت کمبود شخصیت و ضعف نفس، حتی به ساسانیان و روم نیز متوسل می شده اند تا به کمک آنان بر قوم خویش پادشاهی و سیطره یابند و از سوی ایشان به لقب «دوست» مفتخر گشته و از دست آنان تاج بر سر گیرند.
بدیهی بود در مقابل، با این عمل، خود و قوم خویش را در خدمت رهبران بیگانه و کسانی که با قدرت و برتری بر آنان منت نهاده و کمک کرده اند قرار می دادند.
عثمان بن حویرث در راه دستیابی به پادشاهی مکه، به استقبال مرگ شتافت و چنانکه ذکر شد، برای این امر، به روم تقرّب جسته و به دین مسیح گروید.
ولذا مقام وی نزد رومیان بالا رفت.
کسی چه می داند؟ شاید انگیزه حمایت رومیها از او، بدین سبب بود که وی را مأمور خود ساخته و برای تسلط و نفوذ بر این شهر مقدس، به او کمک نمایند تا بتوانند بوسیله او بر حجاز، یمن، عربستان جنوبی و غربی و نهایتاً جزیرة العرب سیطره و تسلّط یابند.
عثمان قوم خویش را جمع کرده و به آنان هشدار داد که: ای مردم، چنانکه می دانید، قیصر روم سرزمینهای شما را امن کرده و تجارتی که به آن اقدام می کنید در سایه حمایت اوست.
وی مرا بر شما پادشاه کرده و من یکی از شماها و پسر عمویتان هستم.
می ترسم اگر از این امر سرپیچی کنید، رومیان مانع تجارت شما در شام شوند.
پس با امر او مخالفت نکرده و دوستی او را قطع ننمایید(183) وی پس از آن، به تهدیدی شدیدتر پرداخت و بر تحقق پادشاهی خود، به هر وسیله ای مصمّم شد.
شاید لقب «بطریق» که عثمان بن حویرث به آن شناخته می شد، از جانب رومیان برای کسب رضایت و خوشنودی، او - با حرف یا عمل - داده شده باشد و عاقلانه به نظر نمی رسد که این یک لقب دینی برای او باشد.
رومیان این القاب را برای جذب (قلوب) و یا خریدن رؤسا و بزرگان قبایل به آنان اعطا می کردند! این القاب، برای فخر و مباهات بوده نه نشانه رتبه و مقامی که از آن برخوردار بوده و بدان منظور از رومیان دریافت کرده باشند.
در جزیرة العرب، الفت، محبت و وحدت اجتماعی بین مردم وجود نداشت.
خودپرستی و روح قبیله گرایی، که نوعی خودخواهی توسعه یافته بود، به ظهور یک جامعه بزرگ و یکپارچه کمک نمی کرد.
هر رئیس و پیشوای بزرگی، ریاست را برای خود می دید و پذیرش ریاست دیگری را برای خود، خواری و اهانت می شمرد.
همکاری و تعاون، به علت اوضاعِ بدِ مالی و وجود فقر کلی وجود نداشت.
چنین جامعه ای را بناچار می بایست تفرقه فرا گیرد و حسد و نزاع بین مردم، برای بدست آوردن روزی در یک زندگی سخت، پدید آید.
در قرآن کریم نیز به این امر اشاره شده است.
این آیات، مؤمنان را به وضعی که در آن بودند یادآور شده و آنان را به وحدت و عدم بازگشتن به آن زندگی جاهلی، تشویق کرده است: «واعتصموا بحبل اللَّه جمیعاً ولا تفرّقوا واذکروا نعمة اللَّه علیکم اذ کنتم اعداء فألّف بین قلوبکم فأصبحتم بنعمتِهِ اِخوانا.»
(184) «وهو الذی أیّدک بنصره وبالمؤمنین وألّف بین قلوبهم، لو أنفقت ما فی الأرض جمیعا ما ألفت بین قلوبهم، ولکن اللَّه ألّف بینهم، انه عزیز حکیم.»
(185) اسلام این وحدت را که جایگزین تفرقه و اختلاف شد، نعمتی از نعمتمای خداوند بر مؤمنین شمرده و از مسلمانان می خواهد تا به اسلام چنگ زده و متفرق نگردند و این نعمت خداوند را بر خود که به فضل او برادر شدند بیاد آورند.
در مکه حکومتی مرکزی به معنا و مفهوم شناخته شده امروزین آن، وجود نداشت.
در آن سرزمین پادشاهی که دارای تخت و تاج باشد یا یک رئیس بعنوان رئیس جمهور یا رئیس شهر نبود.
از مجلسی که بر شهر حکومتی مشترک یا به تناوب داشته باشد و از حاکم شهر یا حاکم نظامی خبری نبود و اخباریون نیز از وجود مدیر ورئیسی که در آن شهر امنیت را برقرار سازد و یا زندانی که افراد متخلف و خاطی نسبت به نظم و قوانین جامعه را در آن محبوس نماید و وظائف دیگری از این قبیل را که در حکومتهای امروزین می بینیم انجام دهد، گزارشی نداده اند.
در مجموع، حقیقت امر این بود که مکه قریه ای تشکیل یافته از دره هایی بود که هر یک به عشیره ای اختصاص داشت و رؤسای آن، خود به تنهای به حلّ و عقد امور و نهی و تأدیب عشیره خود می پرداختند.
و در توان کسی نبود که با حکم آنان مخالفت ورزد.
این رؤسا از عاقلان قبیله و حکّام ناصح بودند.
در قرآن کریم پیرامون رؤسای مکه چنین آمده است: «وقالوا لو لا نزّل هذا القرآن علی رجل من القریتین عظیم.»
(186) مراد از «قریتین» مکه و طائف می باشد.
در آیه بعدی، به وجود مراتب و درجات بعضی از مردم نسبت به عده ای دیگر، اشاره می شود.
در این آیات، اوضاع اجتماعی ساکنان مکه، طائف و نقاط دیگر در آن زمان تشریح می گردد.
پس رؤسای مکه همان بزرگان و پیشوایان آنان بودند که از بالاترین مقام و درجه در میان مردم برخوردار بوده و «بزرگان مکه» یا «بزرگان طائف» همان طبقه «اریستوکرات» یا «اشراف» بودند که در میان مردم زعامت و رهبری داشته و به داشتن تکبّر، جلال و جبروت و خودپسندی موصوف و تنها خود را انسان می پنداشتند که بوسیله آن به زعامت موروثی یا مال ومکنت دست یافته بودند.(187) حکومت در مکه آن عصر، حکومتی غیر متمرکز و در حقیقت حکومت رؤسا و صاحبان مقام و نفوذ و شخصیت بود که همواره احکام و اوامر آنان اجرا و اطاعت می شد.
این امر نه بخاطر وجود حکومت قوی مرکزی بود که بر مردم مکه سیطره داشت، بلکه بخاطر این که آن احکام و اوامر، از سوی عناصر دارای وجهه و سن و رؤسا و اشراف صادر می گشت. احکام آنان در عرف و عادت مردم مکه و سایر ساکنین جزیرةالعرب مطاع بود و هیچگاه با عادت و عرف مخالفتی نمی شد، حتی امروز نیز عرف به منزله قانون مردم شبه جزیره است.
سرپیچی از احکام رؤسا و بزرگان، به معنای سرپیچی از سیادت و سلطه قانون، تمرد بر سازمان و نظام اجتماعی، تحقیر حاکمان و اهانت به آنان و پیروانشان بود لذا هیچ کس نمی توانست از اوامر رؤسای قوم و صاحبان حسب و شرف و سن و عقل سرپیچی کند.
کتب حدیث و سیره، از مجلسی در مکه سخن گفته اند که اشراف، رؤسا و بزرگان آن شهر، برای مشورت و برنامه ریزی در امور صلح یا جنگ در آن انجمن جمع می شدند.
این مجلس به «دار الندوه» معروف وشباهتی به شیوه مجالس بزرگان در یمن بنام «المزود» داشت.
در دار الندوه بزرگان قوم و صاحبنظران و اصحاب حلّ و عقد، برای مشورت در امور و تصمیم گیری گردهم جمع شده و به اعتبار این که پیشوایان و رؤسای قوم هستند، به اعلان حکم و نظر خویش پرداختند و مردم نیز جز اطاعت و امتثال اوامر آنان وظیفه ای نداشتند.
آنان در گزینش و انتخاب رؤسا یا شخصیتهای این مجلس، دارای حق رأی و نظر نبوده و این رؤسا بنام مردم و از ایشان سخن می گفتند.
اعضای مجلس یاد شده در این وضع همانند رئیس قبیله ای بودند که بنام افراد خود، به صدور فرمان می پرداختند.
در حقیقت نظر آنان همان چیزی بود که عرف و عادت و رأی بزرگان و صاحبان حلّ و عقد قبیله نامیده می شد.
بنای دار الندوه را به قُصَیّ نسبت می دهند که در حدود سال 440 میلادی - بر اساس آنچه مستشرقان تخمین زده اند - آن را ساخته است؛ آنچه مسلّم است، این مجلس در دوران وی برای قریش بوجود آمد.
رؤسا و ریش سفیدان در آن می نشستند و نیازمندان و ستمدیدگان به آن پناه می جستند، قریش نیز در جنگها و امور خود، تصمیمی جز در آن نمی گرفت، هر کس را که می خواست ازدواج کند در آنجا عقد زوجیت می بستند، جوانان را به نشانه بلوغ سن و ازدواج، زره پوشانیده و در آن برای فرماندهانی که بزرگان مکه برای دفاع از شهر برگزیده بودند، پرچم بسته می شد و او پرچم را بعنوان نشانه ای در جنگ، از آن مکان حمل می کرد.(188) در این مجلس، قریش برای برخورد با پیامبر - ص - به هنگام ترس از دعوت او، به مشورت نشسته و بر قتل او تصمیم گرفتند(189) در همین انجمن و خانه بود که در سال هفتم هجری، رؤسای قریش، پیامبر - ص - را هنگام ورود به مکه برای حج، به نظاره نشستند(190) و بخاطر مقام و عزتی که او در میان قوم خود بدست آورده بود، به شدت نسبت به او کینه و حسادت می ورزیدند.(191) قصی سرپرستی این خانه را برای فرزندش عبدالدار وصیت کرد و او رئیس آن شد و سپس آن را برای فرزند خود به ارث گذاشت.
دارالندوه (پس از اسلام) همچنان پای برجا بود تا این که عکرمة بن عامر بن هاشم، آن خانه را از معاویة بن ابی سفیان خرید و آن را به دار الاماره و محل سکونت خویش تبدیل کرد.(192)و(193) و اما در مورد قانون آن قوم و دستور رؤسای آن، خداوند در قرآن کریم چنین اشاره می فرماید: «إنّا وجدنا آباءنا علی أمّةٍ وإنّا علی آثارهم مقتدون»
(194) ایشان از آنچه به دست می آوردند، محافظت می کردند و نسبت به آنچه به آنان می رسید، حریص بودند؛ برای آنان هیچ تغییر و دگرگونی، اگر چه در آن حق و منطق می دیدند، پذیرفتنی نبود، در قرآن کریم، آیات دیگری است که تمسک و توسل نخبگان و اشراف مکه را به حقوق و وراثت عرفی و سیادت خویش متذکر می شود.
آنان با این وسیله به حفظ و صیانت از حقوق موروثی و زعامت خود در میان مردم می پرداختند.
اشراف و ملأ مکه کسانی بودند که هیچ چیز جدید و تغییری را نمی پذیرفتند.
و سُنت آنان به گذشته تعلق داشته و انقلاب و خروج از عرف و عادت را به هر طریقی ناپسند می داشتند.
کسانی که عرف و عادت را سبک شمرده و با سنت آباء و اجدادی مخالفت می ورزیدند، مورد تعقیب قرار می گرفتند تا به هدایت بازگشته و به پیروی از سنتهای گذشته به همان گونه که بوده و به حفاظت از عرف و عادت ناچار گردند.
و با این امر، حقوق موروثی و مکانت اجتماعی و مصالح اقتصادی رؤسا و بزرگان را پاسداری کنند.
پس عرف در جامعه را طبقه حاکمه مقرر کرده و به حفظ مصالح خود بر اساس عادتها می پرداختند.
آنان با این قانون موروثی غیر مسجل حاکم بوده و مردم نیز باید به اطاعت و انقیاد آنان می پرداختند.
«واذا قیل لهم اتّبعوا ما انزل اللَّه قالوا بل نتبع ما ألفینا علیه آباءنا، أولو کان آباؤهم لا یعقلون شیئاً ولا یهتدون.»
(195) بدین علت آنان هنگامی که می شنیدند محمد خود را رسول خدا می خواند که برای بشارت و هشدار به سوی آنان و سایرین آمده و به دین خدا، اسلام و اعتقاد به نبوت و رسالت خود دعوت می کند، تعجب کرده و او را مورد استهزاء قرار می دادند.
این عده چگونه می توانستند ظهور مردی را که برای امر بزرگی چون این دعوت آمده و در حالی که وی از طبقه ای ثروت فراوانی به ارث نبرده و در این سرزمین سروری و بزرگی نداشته، عاقلانه پندارند! اگر رسالتی که از سوی پروردگار جهانیان برای آن رسولی فرستاده شده، حقیقت باشد، بنا به نظر و عقیده آنان، ضروری است که این امر به بزرگان مکه یا حداقل طائف سپرده می شد، نه به مردی مثل محمد که از میان آنان (رؤسا و اشراف) نبود! پس (با این اعتقاد) نسبت شرف، سن، موقعیت و مکانت از شرایط نبوت محسوب می شد که خداوند آن را جز به کسانی که از آن امتیازات و نیز از عقل وکمال فراوان برخوردار باشند نخواهد سپرد و همه آن امتیازات و فضایل، تنها در بزرگان و سروران و صاحبان مال و جان به اندازه کافی وجود داشت.
این در حقیقت نمونه ای از زندگی و منطق آنان بود که با عقل و قدرت و علم مرتبط می شد.
آری محمد از خاندانی بود که تنها خدمت بیت اللَّه و حجاج در میان آنان به ارث رسیده بود، نه مال و ثروت؛ زیرا او از بنی هاشم بود و هاشم نیز مالی نداشت، بلکه برای بازماندگان خود مکانت و منزلت به ارث گذاشت.
بنی هاشم، ثروتی چون ثروت بنی عبدشمس، که رقیب آنان در سلطه بر این شهر کوچک بودند، نداشتند و در حقیقت ثروت، همان قدرت و سلطه بود، از این رو دشمنان ایشان از یک خاندان و بالطبع از یک ریشه و نیز قوی تر و نافذتر بوده و سلطه آنان در مکه و حجاز سابقه ای طولانی داشت.
بدین روی، قدرت و استحکام این خاندان و یارانشان و کسانی که پیرامون آنان بودند، بر قدرتی که بنی هاشم با وجود اشراف بر بیت الحرام و رؤسا و روحانیون آن زمان داشتند، قوی تر بود.
سفیران قریش، برای مکه ثروت و تجارت فراهم می کردند، آنان از روم طلاها و از ایران نقره ها به سوی این شهر سرازیر می کردند.
رومیان نزد اعراب به دینارهای طلای مضروب و ایرانیان به درهمهای نقره مضروب خود مشهور بودند.
مردم سرزمین شام و مصر به «مردم طلا» و مردم عراق به «مردم سکه» یا «نقره» معروف بودند.
هدف یک تاجر در زندگی خویش، جمع دینارها، کسب طلا وانباشتن آنها بود وطلا، ثروت وسرمایه در این اجتماع با مقام و مکانت برابر بود.
تجّار مکه در تعیین نرخ و ارزش دینارها و درهم ها استاد بودند چون در میان سکّه ها، سکّه های تقلّبی و ساختگی یا ناقص و معیوب یافت می شد.
تاجران مکه همانند سایر تجّار آن عصر، هنگام عبور از این شهر به آزمایش دینارها و درهم های خود و بررسی وزن آنها می پرداختند.
به علّت کمی پولهای نقد در جهان، قیمت آنها در معاملات، بسیار بالا بود و مالک دویست دینار در جزیرة العرب جزو بزرگان ثروتمند محسوب می شد.
ارزش سرمایه قریش در کاروانی که ریاست آن را ابوسفیان در دست داشت و باعث انجام نبرد بدر شد، به پنجاه هزار دینار می رسید و از کاروانهای بزرگ مکه محسوب می گشت.
اموال آن را بر 2500 شتر حمل کرده و تعدادی از راهنمایان و محافظین که بین یکصد تا سیصد مرد گفته شده، آن را همراهی می کردند که بن این تعداد نیز افراد دیگری را که هنگام نیاز به مقاومت در مقابل راهزنان و بردگان به آنان می پیوستند باید افزود.(196) اگر ما گفته اخباریان مبنی بر این که اشراف مکه و ثروتمندان آن در این کاروانهای بزرگ فصلی سهیم بودند را بپذیریم، قدرت و توان مالی آنان را نسبت به سایر مردم مکه و حجاز بلکه تمامی جزیرةالعرب خواهیم شناخت.
این ثروت بطور عادلانه توزیع نشده بود؛ مثلاً «ابواجیحه» بیشترین سهم را در کاروان مذکور داشت که به حدود سی هزار دینار می رسید و مردان دیگر از بنی امیه نیز حدود ده هزار دینار سهم داشتند.
این بدین معناست که چهار پنجم صاحبان سرمایه در این کاروان از بنی امیه بودند.
اما سهم اشراف و ثروتمندان مکه و در رأس آنان خاندان های بزرگ دیگر (غیر از بنی امیه) در کاروان، یک پنجم باقیمانده بود.(197) از اینجا می توان فهمید که چگونه خاندان معین، جدای از دیگران به ثروت اندوزی پرداخته اند.
در مکه خاندان ثروتمند دیگری با خاندان ابواجیحه در مقام و ثروت پهلو می زد و آن بنو مخزوم بود که از ثروتمندان مکه محسوب شده و (از میان آنان) «عبداللَّه بن جدعان» از بزرگان ثروتمند در عصر خود بود.
بعضی از تجار مکه هزاران دینار در کاروانی که به فرماندهی ابوسفیان در سال دوم هجرت (به شام) فرستاده بودند، سهم داشتند و بالطبع این مقدار، تمامی ثروت آنان نبود.
گویند «ابولهب» به عاص بن هشام بن مغیره چهار هزار درهم قرض داده بود، وقتی وی نتوانست بدهی خود را به او و سایرین بپردازد، ابولهب او را اجیر کرد تا با قریش به نبرد بدر برود و از این مأموریت به او پاداشی دهد ولی ابولهب پس از آن، از اجرای عهد خود امتناع ورزید.(198) مسائل مذکور، این اندیشه و تصور را به ما می دهد که ثروت بعضی از تجار مکه بسیار زیاد بوده و بعضی از مستشرقان در این امر به حدی مبالغه کرده اند که حتی بعضی از تجار قریش را در موقعیت اشراف و ملاء این شهر قرار داده اند.
زنان مکه نیز در تجارت نقش داشتند.
مادر ابوجهل، تاجر عطر و مواد خوشبو بود، هند همسر ابوسفیان نیز از طریق کسانی که به سرزمینهای شام می رفتند، تجارت می کرد، خدیجه تاجری معروف بود و افراد مورد اعتماد از تجار را به این کار می گماشت که داستان فرستادن پیامبر - ص - توسط وی برای تجارت به سوی شام در سیره ها معروف است.
وقتی ابوسفیان، بدون این که اموال کاروان بدست مسلمانان بیفتد، از شام برگشت، زنان تاجر قریش همگی پیرامون وی حلقه زده و به محاسبه سود خود و آنچه به هر یک از آنان می رسید پرداختند.(199) ثروتمندان مکه و بزرگان آنان، در خانه های بسیار عالی که با زینتها و زخارف تزیین و با لوازم و اثاثیه مناسب مفروش شده بود، زندگی می کردند.
آنان بر در خانه های خود پوشش ها و پرده های منقوش آویزان کرده و یا دیوار خانه ها را با اشکال و تصاویر و نقوش می آراستند،(200) و از ظروف طلا و نقره و اشیاء نفیس که از خارج می آمد استفاده می کردند.
اما بیشتر مردم مکه خانه هایشان از گل یا تنه درختان یا مو و پوست شتران یا مشابه آن بود.(201) این خانه ها بسیار کوچک و ساده بود که نمی توانست آنان را از سرما و گرما حفظ کند.
این امر بخاطر آن بود که ایشان مالی در اختیار نداشتند.
این اوضاع باعث ایجاد دشمنی و حسد در بین این دو طبقه در اجتماع می گشت.
اغنیای مکه از مظاهرِ زندگی خوب، در این دوران بهر برده و تا حد امکان از رفاه برخوردار بودند، تابستانها به مناطقی چون طائف و اماکن کوهستانی دیگر می رفتند تا خود را از گرمای مکه رهایی بخشند.
آنان در این مناطق به شب نشینی نشسته لباسهای رنگین و گرانبها و پاک می پوشیدند.(202) در تفریحات خود به بذل و بخشش پرداخته، شراب و نبیذ می نوشیدند و اسراف فراوان می کردند.
اما بیشتر مردم و ساکنین شهر که «خضراء قریش» یا بندگان (رعیت) خوانده می شدند(203) چیزی در تملک نداشتند بلکه حتی دسترسی به نان جو نیز برای آنان دشوار بود.
ثروتمند مکه فردی قسی القلب و سنگدل بود که جز به خود نمی اندیشید.
حق هیچ کس را نمی داد.
بر ضعیف مهر نمی ورزید و به او رحم نمی کرد.
اموال یتیم و ناتوانان و ضعفا را غصب می کرد، وجدانش او را نمی آزرد و سینه اش را به درد نمی آورد.
پس بدیهی بود که در این هنگام فقرای مکه و موالی (بندگان) و آزادگانی که دارای شعور و وجدان بودند، از این افراد قسی القلب و سنگدل و متجاوز نفرت داشته باشند.
در مکه، طبقه دیگری را می یابیم که ثروت افراد یاد شده را نداشتند ولی بالنسبه، از بیشتر شهروندان، توانمندی و ثروت بیشتری داشته اند.
همه آنان یا بعضی مالک هزاران دینار یا درهم بودند، در حقیقت به این افراد در عرف آن عصر، طبقه متوسطه کوچک ]Petitte baurg coiso[ گفته می شد.
ربا خواران ثروتمند، از جمله آنان بودند که به نیازمندان قرض داده و سود بسیاری در قبال آن به ربا می گرفتند.
تجار کوچک و خرده پا نیز با مال خود و یا دیگران، به صورت اشتراکی با خارج معامله می کردند و صاحبان حِرَف که در تولید و مدیریت حرفه و تخصّص خویش، دستی داشتند، به تجارت با خارج مکه می پرداختند.(204) همه فروشندگان یا مغازه داران، تعدادی بنده و خدمتکار داشتند که به ملکیت و تصرف خود در آورده بودند.
آنان این افراد را از بازارهای نخاسه می خریدند تا بعنوان ابزاری در آن عصر به خدمت خود در آورند.
مکه بخاطر فقر زمین و آب و هوا، شهری نبود که آنچه تاجران از محصولات زراعی یا تولیدات صنعتی برای تجارت نیاز داشتند، در آن تولید شود، بنابراین تاجران آن، واسطه انتقال تجارت لوازم مورد نیاز مردم از یمن و عربستان جنوبی به سرزمین شام و دریای سرخ و عراق بودند و از سرزمین شام و عراق نیز ما یحتاج اهل مکه، یمن، عربستان جنوبی و آفریقا را از طریق تجارت فراهم می کردند.
بواسطه افزایش و ازدیاد سودهای اینگونه تجارتها، که بر سرمایه نیز می افزود، تجار را به جدیت و تلاش همیشگی در این کار حریص می ساخت.
سودهایی که در خرید و فروش اجناس از نقطه ای به نقطه دیگر به دست می آمد، بسیار فراوان بود وبعضی مواقع به صد در صد نیز می رسید.
از جمله مردم مکه از کاروان تجارتی ابو سفیان در سال دوم هجری از یک دینار و یک درهم به همان مقدار سود بردند.(205) در قرآن کریم دو مسافرت برای قریش در هر سال ذکر شده است، مسافرتی در تابستان و سفری در زمستان: «لإیلاف قریش، ایلافهم رحلة الشّتاء و الصّیف فلیعبدوا رَبّ هذا البیت الذی أطعمهم من جوع و آمنهم من خوف.»
(206) سفر زمستانی بهنگام ملایمت هوا و سردی آن، به یمن انجام می شد و در تابستان و فصل گرما نیز به شام مسافرت می کردند.
در این سفر تجارتی، کاروان بزرگی به حرکت در می آمد و هر یک از مردم مکه به اندازه توان مالی خود در آن سهیم می شدند.
کاروان به شدت حفاظت شده و رهبری آن را فردی قوی وشخصیتی توانمند، که می توانست بر حراست، خدمت و مدیریت آن در سختیها و ناملایمات به اندازه کافی قدرتمند باشد، به عهده می گرفت.
موفقیت یا عدم موفقیت کاروان، به سرپرست و رهبر آن بستگی داشت و بالطبع موفقیت یا شکست آن، برای مردم مکه تأثیر فراوانی به دنبال داشت.
اینجاست که می بینیم چگونه ابوسفیان برای نجات کاروان قریش، که از سرزمین شام می آمد، مسیر آن را منحرف ساخت و آن را از مسلمانانی که در مسیر آن کمین کرده و منتظر رسیدن آن بودند دور نمود.
بدیهی بود اگر آنان بر این کاروان دست می یافتند، خسارت و زیان فراوانی به قریش می رسید.
تجار قریش تنها به دو سفر تجارتی یاد شده اکتفا نمی کردند بلکه در کاروانهای کوچک به امر تجارت تخصصی می پرداختند.
بعضی از آنان برای تجارت به سوی عراق، حیره و انبار و بعضی به حبشه و عده ای به یمن می رفتند.
اخباریون اسامی تعدادی از این تجار و خاندانها را، که این اماکن و سرزمینها را دیده و در آن به تجارت پرداخته اند، را به دست می دهند.
هر دو طرف در میان یکدیگر خویشی داشته و یا پیمانها و عهدنامه هایی با بزرگانی که کاروان خویش را به آن سرزمینها می آوردند، بسته می شد، چنانکه ما این امر را در جزء هشتم این کتاب با عنوان «تاریخ العرب قبل الاسلام» بیان کردیم.
بیشتر این تجار، از مسائل سرزمینی که برای تجارت به آن می رفتند آگاهی هایی داشتند.
آنان لوازم نفیس تجارتی که مورد نیاز و پذیرش ثروتمندان و اغنیای مکه و جاهای دیگر بود را به این ناحیه وارد می کردند.
ما در کتب لغت، اسامی لوازم و ابزارهایی که ریشه آنان به زبان فارسی، یونانی، سریانی، هندی و حبشی برمی گردد را ملاحظه می کنیم و این امر بالطبع دلیل روشنی برای این اتصال و ارتباط می باشد که حتی بعضی از این اسامی تا امروز نیز مورد استعمال و استفاده هستند.
بعضی از ثروتمندان مکه تنها به تجارت اکتفا نمی کردند، بلکه توجه خویش را به زمین و زراعت نیز معطوف می ساختند.
آنان با رؤسای طائف در کاشت درختانی مثل انگور و میوه جات سهیم شده، به رهن یا اجاره مزارع پرداخته و بدین وسیله بر ثروت خود می افزودند و حاصل این زراعت را به شهر خود آورده و به کسانی که نیازمند آن بودند، به بهای سنگینی می فروختند.
این ثروتمندان، زمستان را در طائف، در اوقات خوب به ییلاق گذرانیده و خود را از حرارت مکه، که از صخره های سوزان آن بلند می شد، رهایی می بخشیدند.
تجار مکه، اعراب و کشاورزانی که با آنان ارتباط داشتند را به استثمار می کشیدند، به آنان با ربا و بهره فراوان پول قرض داده یا محصولات آنان را هنگام ثمردهی می خریدند و اندک اندک بهای آن را می پرداختند.
لذا سود فراوان و مطلوبی به دست آورده و نفوذ خویش را روز بروز بر آنان می افزودند.
ایشان به رؤسای قبایل با بذل و بخششها و دادن وامها نزدیک می شدند تا حمایت و پشتیبانی آنان را برای کاروانهای تجارتی خود، به هنگام عبور از زمینهای ایشان، بدست آورند و بدین گونه بود که کاروانهای آنان با امنیت به سوی حیره، انبار، تکریت، و هیت در عراق و بسوی غزه، بُصری و مناطق دیگر شام رفته و با ایران و عشاشه - همپیمانان روم - به عقد پیمانهای تجارتی می پرداختند.
همینطور، تاجر مکه فردی عالم وآگاه بود که بازارهای دوردست را برای خرید و فروش مورد توجه و هدف قرار می داد و از طرفی نیز به اوضاع اقتصادی در خارج سرزمین خود آگاه بود و تخصّص کافی و آشنایی با نرخهای جهان داشت.
وکسی چه می داند؟ شاید در میان آنان کسانی بودند که زبانهای بیگانه؛ مثل فارسی، یونانی و سریانی را بخاطر سفر به آن سرزمینها و صحبت فراوان با ساکنان و انجام معامله و پیمانهای تجارتی با ایشان، به نحوی می دانستند.
و چه بسا با زبان همان مردم با آنان مکاتبه و مراسله می کردند.
تاجر مکه حرمت شهر خود و وجود بیت الحرام در آن را بزرگ داشته، خود را در پناه این حرم قرار داده، از خدای بیت برای زندگی و تجارت خود به فضل او امنیت می طلبید.
هنگامی که قصد سفر یا تجارت داشت، قطعه ای از پوست درخت حرم را به گردن خود یا افسار شتر خویش می انداخت و با توسل و توجه به آن، احساس امنیت می کرد.
و وقتی برمی گشت و داخل حرم می شد، این قطعه پوست را از گردن خود یا شتر خویش باز می کرد.(207) بدین گونه ثروتمندان مکه از قداست شهر خویش بیش از حدّ، بهره و فائده می بردند.
بزرگان و صاحبان پول و مقام و حسب، عقلای قوم و زبان آنان بودند؛ آنچه می گفتند پسندیده و با حکمت تلقّی شده و بی چون و چرا مورد پذیرش بود.
اما عوام الناس، چنانکه قرآن کریم بیان می کند؛ یعنی تابعان، هیچ نظر و سخنی نداشتند؛ آنچه نسبت به آن مأموریت می یافتند به انجام رسانده و از بزرگان و رؤسای خود پیروی می کردند.
این امر به سبب کم عقلی و ناآگاهی طبیعی و مادرزادی آنان نبود بلکه به سبب جامعه آن عصر بود که این مسائل در آن ریشه داشت؛ یعنی نظام و اجتماعی که در آیات ذیل رساترین توصیف از آن شده است: «و قالوا ربنا انا اطعنا سادتنا و کبراءنا، فاضلّونا السبیلا، ربنا آتهم ضعفین من العذاب و العنهم لعناً کبیراً.»
(208) «فیقول الضعفاء الذین استکبروا انّا کنّا لکم تبعاً فهل أنتم مغنون عنا نصیباً من النار.»
(209) «وقال الذین استضعفوا للذین استکبروا، بل مکر اللیل و النهار، اذ تأمروننا أن نکفر باللَّه و نجعل له انداداً.»
(210) عظمت و بزرگی نزد آنان در حسب، نسب، مال و مقام بود.
آباء و اجداد هر کس سرمایه او و ثروت باعث تفاخر و مباهات در جامعه بود که به وسیله آن و سایر امتیازات و فضائل خویش بر مردم و سایر ساکنان سرزمین خود فخر می فروختند.
آنان هنگامی که در مجلس می نشستند نسبت به بزرگی و عظمت آباء و اجداد خویش مورد احترام بوده و باعث افتخار ایشان بود.
در آن مجالس، در مکانی می نشستند تا بدان وسیله بتوانند نزد مردم به حسب و نسب خود مباهات کنند.
اگر کسی بدون داشتن شهرت و آوازه آباء و اجدادی، بر آنان مقدم می شد، از او خشمگین شده و بر حسب معمول، وی را مورد اهانت قرار می دادند.
از این روی، دشمنی هایی به سبب تفاخر در آباء و اجداد، حسب ها و نسب ها بین آنان پدید می آمد.
این تفاخر، خصلتها و شاخصه هایی از خصائص جاهلیت نفرین شده بود و اسلام آن را به شدت نهی کرده و کسانی را که به آباء و اجداد خویش، طبق سنتها، مباهات می کردند، را مورد نکوهش قرار می داد.
چنانکه در مواضع مختلفی از قرآن و کتب حدیث آمده است.(211) این بزرگان و کبار صاحب مقام و منزلت و رأی، راه رفتن خاصّی نیز داشتند.
حالتی که در حرکت به خود می گرفتند بخاطر این بود که نشان ویژه ای داشته ومی خواستند آنان را از سایر بندگان خدا متمایز سازد تا در این مسأله نیز برتر بوده و شباهتی به آنان نداشته باشند.
هنگامی که یکی از آنان راه می رفت، تکبر ورزیده و با افاده و تفاخر و ناز و کبر گام برمی داشت.
در مورد این متکبران و خودپسندها، در قرآن کریم چنین آمده است: «و لا تصعّر خدک للناس و لا تمش فی الارض مرحاً، انّ اللَّه لا یحب کلّ مختال فخور.»
(212) «ان اللَّه لا یحب من کان مختالاً فخوراً.»
(213) و همینگونه در مواضع دیگری در قرآن کریم(214) و نیز در کتب حدیث، از این صفات آنان نکوهش شده است.(215) یکی از شیوه های این متکبران و خودپسندها و فخر فروشانِ به آباء و اجداد، این بود که یکدیگر را در حسب و نسب مورد طعن و نکوهش قرار می دادند.
بزرگان و اشراف این سرزمین به گذشته خاندان وآباء و اجداد خویش تفاخر و مباهات می کردند و ارزش انسان در این عصر به میزان تفاخر او به حسب و نسب، نه عمل و فعل، خود بستگی داشت لذا ناچار می شد تا از کسانی عیبجویی و با کسان دیگری نیکویی کند.
بدیهی بود این وضع، به غیبت و نفاق و دشنام منجر شده و مشکلات فراوانی بوجود می آورد؛ یعنی عده ای، کسان دیگری را عیبجویی و با القاب زشت مورد استهزاء و تمسخر قرار داده و با او دشمنی می کردند.
این وضعیت جامعه کوچک جاهلی آن روز بود و شخص رسول خدا - ص - این وضع را مشاهده کرده بود.(216) در قرآن کریم و حدیث این خصلت و اوضاع دوران جاهلیت بشدّت مورد نهی و نکوهش قرار گرفته است.
بزرگان و اشراف مکه از موقعیت دنیوی خویش در سرزمین خود نه تنها به راه رفتن که حتی در سخن گفتن نیز خود را از دیگران متمایز می کردند.
آنان هنگامی که سخن می گفتند با صدای بلندی که نشانه بزرگی و مقام رفیع آنان بود و یا با صدای قوی که بر بزرگی مقام و منزلت وی از موقعیت دیگر سخن گویان و شنوندگان دلالت می کرد، سخن می گفتند.
این صدای بلند، آنان را اقناع می کرد و خداوند نیز به این امر در قرآن کریم اشاره دارد: «و اقصد فی مشیک و اغضض من صوتک ان أنکر الأصوات لصوت الحمیر.»
(217) بیشتر عوام الناس فقیر بوده و چیزی نداشتند.
آنان به حساب طبقه عالی و ثروتمند، در مقابل خدماتی که برای ایشان انجام داده و خواسته های ایشان را برآورده می ساختند، به زندگی خود ادامه می دادند.
این گروه نسبت به بزرگان قریش، طبقه بزرگ وسیعی را تشکیل می دادند.
در زمینهای بزرگان و رؤسا، تعداد زیادی از خدمتکاران و بندگان در مقابل بدست آوردن روزی و بقای خویش، در خدمت بودند و بعضی از اربابان در نهایت خشونت و سنگدلی و سختگیری با آنان برخورد می کردند.
هنگامی که ضعف و سن زیاد، این بندگان را از خدمت ناتوان می ساخت و نمی توانستند مثل گذشته در خدمت مخدوم خود باشند، اربابان رهایشان کرده و بخود وا می گذاشتند.
لذا این امر در طبقه یاد شده، تأثیر فراوان داشت و آنان را ناچار می ساخت تا برای رهایی از این وضع و بهبودی وضع خود و بدست آوردن حداقل روزی به الهه و خدای خویش متوسل گردند.
همچنین این فقر انگیزه ای بود که فقرا و طبقات متوسط را به سوی مسابقه و شرطبندی و قمار می کشانید چنانکه امثال آنان در عصر حاضر نیز چنین می کنند.
آنان به طمع کسب و سود و بهبودی وضعیت خویش به این اقدام دست زده یا بخاطر ترس از تنگی معیشت و مسائل دیگری که از فقر و سختی زندگی آنان برخاسته بود به زنده بگور کردن دختران دست می زدند.
در قرآن کریم و نیز در احادیث به بعضی از این عادات اشاره شده و این امر بخاطر عواقب آن در اسلام تحریم گشته است.
سرزمینی مثل مکّه مقدّس، تجارتگاه و مرکز فرهنگی و حیات دینی بود که با خارج و سرزمینهای مترقی - به نسبت آن زمان - ارتباط داشت و لذا بالضروره بین ساکنین آن، افرادی اهل فرهنگ و صاحبنظر در امور دین و باسوادان و نویسندگان و آگاهان به اخبار جهان و فعالیتهای علمی در خارج نیز وجود داشتند.
اما آنچه در کتب اخبار می بینیم بیانگر کمی تعداد باسوادان و نویسندگان و وجود جهل در مکه و سایر نقاط جزیرة العرب است که بررسی این سخن در اینجا خارج از بحث بوده و ما را از پرداختن به مبحث اصلی باز می دارد.
متذکر می شوم که به تفصیل در بخش «فرهنگ ویژه جاهلیت در تاریخ عرب قبل از اسلام» از آن سخن گفته ام.
گزارشات اخباریون به آنچه که در قرآن کریم از اصطلاح آن قوم به اساطیر الاولین و اخبار گذشتگان و اوضاع جهان در آن زمان و تسلط بر خواندن و نوشتن و شناخت می یابیم، سازگاری ندارد؛ زیرا اصطلاحات و الفاظ نمی تواند هیچگاه به زبان قوی - نه جمعی - از باسوادان وارد شود که آگاهی و شناخت به خواندن و نوشتن نداشته باشند.
چگونه ورود الفاظ و اصطلاحات و مصادیق علمی و فرهنگی در زبان عرب بویژه در قرآن کریم که بوسیله آن قومی را توسط رسولی برای ارشاد مورد خطاب قرار می دهد، می تواند عقلاً امکان پذیر باشد که آن قوم با اصطلاحات مذکور آشنایی نداشته باشند؛ کلماتی چون «قرطاس»، «قراطیس»، «کتاب»، «مداد»، «اقلام»، «صحف»، «یقرؤن الکتاب»، «اکتسب»، «تملی»، «قرأه»، «تتلی»، «تخطه»، «کتب»، «الحکمه»، «یعلم»، «العلم»، «تعلمون»، «علم»، «عالمون» و «العلماء.» چگونه آنان به معانی این کلمات و مصادیق آنها و درک کامل آن معانی و مقصود آن اصطلاحات آگاه نبوده اند؟ گزارشات اخباریون حتی با پندارهای آنان در این مورد نیز متناقض است و ما این امر را در جای خود؛ یعنی در بخش تمدن عرب قبل از اسلام تشریح کرده ایم.
بین بردگان و بیگانگان ساکن در مدینه و مکه کسانی یافت می شدند که خواندن و نوشتن به زبان قوم خویش را بخوبی می دانستند و کتابهای (آسمانی) خود را می خوانده اند.
در مدینه، مدارسی (مدارس) وجود داشته که یهودیان احکام دین خود را تدریس و کتاب آسمانی خویش را در آن تفسیر و داستانهای کتب احبار و علمای خویش در قصص و تفسیر احکام دیانت یهود را در آن می خوانده اند.
حتی این مدارس تا هنگام اخراج جمعیِ آنان از حجاز در دوران خلافت عمر باقی بوده است.
آنان داستانها و قصص خود را در بین ساکنان شهر پخش می کردند و به قصد افزایش تعداد و تقویت مرکزیت خود در این شهر به تبلیغ آیین یهود می پرداختند؛ زیرا قبلاً توانسته بودند تعدادی از اعراب یمن را به دین یهود وارد کرده و در آنجا یک مرکز قوی برای یهود بوجود آورند و یا در میان اقشار مسیحیان نجران، حکومتی یهودی تشکیل دهند.
چنانکه کتب حدیث و اخبار گفته اند، یهود به نزدیکی ظهور فردی از خود، که قدرت و پادشاهی را به آنان برگرداند و از دشمنان انتقام گیرد، خبر می دادند و لذا بدینوسیله اعراب را می ترسانیدند و آنان امیدوار بودند که آن روز نزدیک است.
(شایان گفتن است) یهود در منطقه مدینه تا جنوب فلسطین از زمینداران و ثروتمندان محسوب می شدند.
برای ساکنین مکه ضروری بود تا از حوادثی که در خارج جزیرة العرب بویژه در عراق و شام رخ می داد، آگاهی یابند و چگونه می توان گفت از آن نواحی اطلاعی نداشتند، در حالی که تجار کاروانهای آنان را برای تجارت به این نواحی می بردند و کشتیهای هند و ایران به سواحل شرقی (حجاز) می آوردند؛ لذا از پیشرفتها و تازگیهایی که در آن نقاط می دیدند آگاهی یافته و از برادران عرب خود در عراق و شام، اخبار ایران و روم و پیشرفتهای بوجود آمده در جهان را می شنیدند و نیز از مسافران کشتیهایی که به سرزمین آنان می آمدند، از اخبار آفریقا و هند و سواحل مقابل سواحل شرقی جزیرة العرب اطلاعاتی حاصل می کردند.
یادآوری قرآن کریم به قریش از پیروزی ایران بر روم (در سوره روم) دلیلی بر رسیدن خبر غلبه ایرانیان بر روم به قریش بوده است، در غیر این صورت قرآن کریم قریش را با آن خبر مخاطب نمی ساخت و آنان را بشارت نمی داد که پیروزی ایران زمانی طولانی دوام نخواهد داشت و هر زمان طول بکشد سرانجام رومیان بر دشمنان خویش غلبه یافته و آنچه خسارت دیده اند را جبران می کنند.
بدین علت بزرگان قریش در اندیشه فرورفته و از این حادثه بزرگ جهانی عبرت می گرفتند.
قرآن کریم اعراب یا ساکنان بیابان را به خشونت و سنگدلی و فرصت طلبی توصیف می کند.
در این آیه آمده است: «و من الأعراب من یتخذ ما ینفق مغرماً و یتربص بکم الدوائر، علیهم دائرة السوء و اللَّه سمیع علیم.»
(218) در آیات دیگری از نفاق آنان یاد می کند: «الأعراب أشد کفراً و نفاقاً و أجدر ألّا یعلموا حدود ما أنزل اللَّه علی رسوله و اللَّه علیم حکیم.»
(219) و «وممّن حولکم من الأعراب منافقون.»
(220) قرآن کریم همینطور آنان را به فرصت طلبی توصیف می کند: «سیقول لک المخلفون من الأعراب، شغلتنا أموالنا و أهلونا فاستغفر لنا، یقولون بالسنتهم ما لیس فی قلوبهم.
قل، فمن یملک لکم من اللَّه شیئاً ان أراد بکم ضَرّاً أو أراد بکم نفعاً بل کان اللَّه بما تعملون خبیرا.
بل ظننتم ان لن ینقلب الرسول والمؤمنون الی أهلیهم أبداً، و زیّن ذلک فی قلوبکم و ظننتم ظن السوء و کنتم قوماً بورا.»
(221) اوضاع سخت و دشوار اعراب در بیابان و فقر آنان و نیز تقسیم شدن به قبایل و عشایر و سختی راه بدست آوردن روزی در صحرا، بالطبع باعث ایجاد این عادات در آنان می شد.
این عادتها و خوی ها در بین آنان، ذاتی و از هنگام خلقت نبوده بلکه نتیجه شرایطی بود که اعراب در آن به دنیا آمده و رشد کرده اند.
دست تنگی و کمی زمینها، همگی را در حال بیم و هراس نگه می داشت و لذا مترصد فرصت برای غلبه بر دیگران بودند تا غنیمتی بدست آورند؛ یعنی همان روزی مورد نیاز و یا هر چیز دیگری که در دست (مغلوبین) بود. آنان از شهر نشینان می ترسیدند و به آنان اعتماد نمی کردند و طبعا بخاطر محرومیت طبیعی از نعمتها و خیرات به ایشان حسد می ورزیدند. ساکنان شهرها و قریه ها همواره عادت داشتند تا از این نعمتها تنها برای خود بهره برده و از آن استفاده کنند. آنان (صحرا نشینان) نیز سلاحی جز سلاح هجوم و یورش در مقابل شهر نشینان نداشتند که اگر شرایط مناسب بود دست به این کار می زدند و الا نسبت به آنچه که به دست می آوردند، راضی و قانع بودند و راهی جز این نداشتند. خشونت و ستمگری آنان امری ذاتی و خلقی آنان نبود بلکه حاصل طبیعت صحرا و موجد این تفاوت بین شهر نشین و بدوی بوده است. در غیر این صورت تفاوتی بین آنان نیز بوجود نمی آمد.مکه با جنگ یا فتحی که بوسیله بیگانگان در آن رخ دهد، جز نبرد و هجوم حبشی ها که همپیمان رومیها بودند، مواجه نشد. حبشی ها می کوشیدند تا با این هجوم بر غرب جزیرة العرب یا بر تمامی آن مسلط گردند. اگر آنان به این امر موفق می شدند معنای آن تسلیم این سرزمین مهم بود که بر بزرگترین منطقه آبی و حائز اهمیت در تجارت دریایی برای کشتیهای مسیحیان تسلط داشت. در نتیجه این امر ضربات قوی و مؤثری بر دشمنان عقیدتی و سیاسی آنان؛ یعنی ایران ساسانی که دارای پایگاهی نظامی در شرق این دولت سیاسی آن زمان بودند وارد می آوردند.سرنوشت این نبرد، عدم موفقیت و شکست بود، نه بخاطر اینکه مردم مکه در مقابل آن ایستادند و یا به واسطه لشکر جراری که با سلاحهای خود جسورانه به نبرد ایستاده و آنها را شکست دادند بلکه به سبب دیگری که اهل مکه در آن نقشی نداشتند؛ یعنی انتشار وبای وحشتناک و شومی بود که بین حبشی ها افتاد و بیشتر آنان را نابود ساخت و کسانی راکه از آن نجات یافته بودند را ناچار به فرار کرد. این امر در سالی که در مکه به عام الفیل مشهور است اتفاق افتاد.(44) نبرد زیان آور یاد شده هشداری برای مردم مکه بود تا همواره آماده و مهیا باشند، نه برای بیرون راندن حبشی ها از مکه و از هر مکان در جزیرة العرب بلکه برای طرد هر بیگانه ای از آن و سرانجام برای گسترش رسالت جهانی که فردی از این سرزمین؛ یعنی محمد ـ ص ـ مبشّر آن رسالت بود.اسکندر کبیر نیز تلاش کرد تا بر عربستان غربی و نیز حجاز تسلط یابد ولی ناوگان او برای تصرف سواحل جنوبی به موفقیت دست نیافت و لذا توجه خود را بسوی سواحل غربی معطوف ساخت و اگر امکان این امر را می یافت و لشکریان او بر سرزمین های دور از ساحل تسلط می یافتند، جزیرة العرب تاریخ دیگری می یافت.قیصر روم (اگوستس) نیز پس از وی کوشید تا با جزیرة العرب ارتباط یافته و بر آن مسلط شود ولی چنانکه دیدیم، موفق نگردید، پرتغالیها نیز از حبشی ها تقلید کرده و دست به تلاش زدند ولی نتوانستند.خلاصه آنچه که ممکن است از مکه در ایام رسول ـ ص ـ گفته شود این که مکه در آن زمان مرکزیت مهمی در حجاز و قداست خاص و جایگاه و مقام بزرگی در جهان تجارت این عصر داشته و در آن مظاهر جاهلیت؛ از جمله تفاخر به نسب، حسب، مال، مقام، زورگویی قوی به فقیر و تسلط غنی بر فقیر حاکم بود.در اینجا به این مختصر در سلسله اوضع مکه و ساکنین آن اکتفا می کنیم تا به فصل جدیدی پیرامون میلاد پیامبر ـ ص ـ و مبعث که در چهل سالگی زندگی ایشان رخ داد وارد شویم.این که چرا ضروری بود در بسیاری از امور در مورد جاهلیت شبه جزیره به تفصیل بیشتر سخن گویم، ولی به خلاصه پرداختم، پاسخ این است: همانطور که در مقدمه ذکر کردم، این کتاب و بخش های آن در حقیقت ادامه بخشهای کتاب من «تاریخ العرب قبل الاسلام» می باشد و لذا در مورد آنچه در اینجا خلاصه نوشتم، به ارجاع به آن کتاب بسنده کردم و کسانی که نیاز به گسترش و بسط این مطالب دارند، می توانند به آن کتاب مراجعه کنند.
پی نوشتها:
________________________________________
1 ـ «شعب» در لغت به معنای شکاف بین دو کوه و یا راه و فاصله میان دو کوه است که جمع آن «شعاب» می باشد (ابن منظور، لسان العرب، ماده شعب ج4، ص2270) شهر مکه بخاطر این که در منطقه ای کوهستانی واقع شده است دره ها و شعاب فراوانی داشته که محل سکونت بسیاری از قبایل بوده و بخاطر سیل های فراوان که در مکه جاری می شده این دره ها امنیت بیشتری داشتند. بدین صورت هر دره ای به خاندان یا قبیله ای اختصاص می یافت و در حقیقت باید گفت هر درّه، در حکم یک ایالت و حکومتی مستقل برای خود بوده که رئیسی از آن خاندان در رأس امور شعب قرار داشته و به حل و فصل مسائل داخلی قبیله خود، بصورتی خود مختار، می پرداخته است. نام تمامی آن شعاب در منابع ثبت است که می توان به معروفترین آنها؛ یعنی «شعب ابیطالب»، «شعب بنی عامر»، «شعب بنی هاشم»، «شعب ابی دب» و «شعب ابی یوسف» اشاره داشت. محاصره رسول خدا و بنی هاشم در شعب ابیطالب آنطور که در افواه جامعه مطرح است، محصور و یا وارد کردن آنان در مکانی دور افتاده به منظور محاصره نبوده است، بلکه چون شعب ابیطالب محل سکونت خاندان بنی هاشم بوده و تمامی این دره به آنان اختصاص داشته است لذا ایشان را در مکان مسکونی خود محاصره کرده و از ارتباط سایر نقاط یا مردمان با آن شعب و یا بالعکس جلوگیری کرده اند، یعنی آنان را محاصره اقتصادی و اجتماعی کردند. «مترجم»2 ـ «... جعفر گوید: از امر علی و عثمان و آنچه بین آنان بود سؤال کردم، پس گفت: این یک دشمن قدیمی و نسبی بین عبد شمس و بنی هاشم بود. حرب بن امیه از عبد المطلب بن هاشم نفرت داشت و ابوسفیان نیز نسبت به محمد ـ ص ـ حسادت ورزیده و با او جنگید...» (شرح ابن ابی الحدید، ج2، ص220، 4010 و 3 ـ 382).3 ـ زبیر بن بکار، نسب قریش ص209 به بعد؛ سهیلی، الروض الأُنُف، ج1، ص1464 ـ همان کتاب و نیز ابن حزم، ص1905 ـ محمود العقاد، العبقریات الاسلامیه ص130؛ سهیلی، روض الأنف، ج1، ص1466 ـ آل عمران: 103، «و همگی به ریسمان خدا چنگ زنید و متفرق نشوید و نعمت خداوند بر خود را بیاد آورید که دشمن یکدیگر بودید و خداوند بین قلبهای شما ایجاد الفت و دوستی کرد و شما را با یکدیگر برادر گردانید.»7 ـ انفال: 63، «و او کسی است که تو و مؤمنین را با یاری خویش مؤید و منصور گردانید و بین قلبهای آنان الفت برقرار کرد، اگر تو همه آنچه که در زمین است می خواستی در بین آنان ایجاد دوستی نمایی هرگز موفق نمی شدی ولی خداوند بین قلبهای آنان محبت برقرار ساخت که او با عزت و تدبیر است.»8 ـ زخرف: 31، «و گویند چرا قرآن بر آن دو بزرگ؛ قریه مکه و طائف نازل نشد» این گفته اشراف و رؤسای قبایل و بزرگان مکه است که می گفتند چرا قرآن بر ولید و حبیب از طائف و عروة بن مسعود از مکه نازل نشد که آنان بزرگان و اشراف آن دو شهر بودند. «مترجم»9 ـ اصطلاح اریستوکرات یا اریستوکراسی، اصطلاحی جدید مربوط به عهد حاضر می باشد که معنای خاصی دارد اریستوکراسی نوع حکومتی است که گردانندگان آن طبقه اشراف هستند. هرچند که اشراف آن حکومت را اداره می کنند ولی برای اداره کشور، دارای مجلس، قوانین و... هستند. در صورتیکه در شبه جزیره آن دوران، طبقه اشراف با اریستوکراتها و یا حکومت اشرافی آنان با اریستوکراسی کنونی تفاوت داشت. بهتر است که آنان را همان نجبا و برگزیدگان یا مهتران قوم و اشراف، مورد خطاب قرار دهیم. «مترجم»10 ـ دارالندوه را می توان قدیمی ترین مجلس مشورتی در شبه جزیره و حتی در جهان دانست. ازرقی آنجا را خانه و محل سکونت قصی بن کلاب نیز دانسته است. (ازرقی، اخبار مکه، ج2، ص384) از آنجا که قصی بن کلاب بزرگ مکه و حاکم مقتدر این شهر بوده است، بر اساس سنتهای پذیرفته شده آن عصر، ریش سفیدان و بزرگان قوم برای بررسی وقایع اتفاق افتاده و یا اتخاذ تصمیمات مناسب در جهت حلّ و فصل مسائل و اختلافات یا بررسی امور سیاسی، نظامی و اقتصادی به خانه حاکم کل رفته و با او به مشورت می نشستند. اگر گفته ازرقی که منبع وی از قدیمی ترین منابع تاریخی مکه است را مورد توجه قرار دهیم به این نتیجه خواهیم رسید که دارالندوه بخاطر این که محل سکونت رئیس شهر بوده، به عنوان «مجلس مشاوره» مورد استفاده قرار می گرفته است و نمی توان بطور قطع اظهار نمود که در ابتدا برای تشکیل مجلس مشورتی ساخته شده است بلکه باید گفت چون رؤسای قوم مشورت خویش با رئیس شهر را در خانه وی انجام می داده اند، آنجا به مرور، به صورت یک انجمن مشورتی یا دارالندوه در آمده و در دوره های بعد به اهمیت آن بعنوان یک مجلس افزوده شده است. در هر حال دارالندوه تا ظهور اسلام همچنان پای برجا بود و در این دوران حکیم بن حزام بن خویلد برادر زاده حضرت خدیجه ـ سلام اللّه علیها ـ این خانه را به هزار درهم خرید (سهیلی، روض الأنف، ج1، ص55) خانه یاد شده در دوران پس از رسول خدا ـ ص ـ موقعیت سیاسی خویش را از دست داد و معاویه در دوران خلافت خویش آن را مکانی برای اقامت خویش در مراسم حج قرار داد. بخشی از دارالندوه در توسعه عبدالملک و فرزندش، ضمیمه مسجدالحرام شد و باقیمانده آن نیز در توسعه منصور عباسی به آن پیوست. فاکهی از مالکیت این خانه به وسیله الموفق عباسی نیز خبر می دهد که وی آن را به حارث بن عیسی داده بود. بعدها دارالندوه را از اساس تخریب و سپس به جای آن مسجدی ساختند که دوازده در، از آن به داخل مسجدالحرام باز می شد و مسقف بود و سرانجام نیز ضمیمه مسجدالحرام گشت (ازرقی، اخبار مکه، ج2، ص387 و 388). «مترجم»11 ـ ابن هشام، سیرة النبی، ج2، ص94 [خبر دارالندوه]، بلاذری، انساب الاشراف، ج1، ص52؛ ابن قیم جوزی، زادالمعاد فی هدی خیر العباد، ج2، ص52؛ افشهری در تذکره خویش گوید: اکنون مقام حنفی است. (شرح القاموس، ج10، ص362)12 ـ ابن هشام، همان کتاب، ج3، ص424، [عمرة القضاء] Encyclopediaof Islam, v. 1, p. 918,ـ13 Caussin de perceval Essa:, v. 1, p. 235 14 ـ بلاذری، همان کتاب، ج1، ص5415 ـ در منابع تاریخی در ذکر پیمان حلف الفضول به نام خانه عبداللّه بن جدعان نیز برمی خوریم که پیمان معروف یاد شده در این خانه با حضور قبایل ساکن در شبه جزیره بسته شد تا بر اساس آن اجازه ندهند که هیچ ستمگری در مکه اقامت کند. این پیمان ابتدا بوسیله سه نفر از جرهم و قطور که هر سه فضل نامیده می شدند بسته شده و سبب آن نیز ظلمی بوده که از عاص بن وائل سهمی به یکی از افراد قبیله بنی زبید وارد گشته بود. و وی کالای او را گرفته و مبلغ آن را نمی پرداخت و لذا مرد زبیدی بر فراز کوه ابوقبیس رفته و فریاد زد: ای قریش به داد ستمدیده ای دور از طایفه و کسان خویش برسید که در داخل مکه کالای او را به ستم می برند، همانا احترام کسی راست که خود در بزرگواری تمام باشد و در جامه فریبکار احترامی نیست» با شنیدن این دادخواهی، بنی هاشم، بنی عبدالمطلب، بنی زهرة بن کلاب، بنی تیم بن مرّه و بنی حارث بن مهر در خانه عبداللّه بن جدعان تمیمی اجتماع کرده و پیمانی بستند که برای یاری هر ستمدیده و گرفتن حق وی، همداستان باشند (فاکهی، اخبار مکه، ج5، ص190) این پیمان در بیست سال قبل از بعثت از سوی قبایل قریش تجدید شد. و رسول خدا ـ ص ـ نیز در آن حضور داشتند (ابن هشام، سیرة النبی، ج1، ص134). برای تجدید این پیمان زبیر بن عبدالمطلب طوایفی را در دارالندوه جمع کرد و از آنجا به خانه عبداللّه بن جدعان رفته و پیمان را تجدید کردند (ابن هشام، همان کتاب، ج1، ص133؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج2، ص25) البته نمی توان موقعیت خانه عبداللّه بن جدعان را از لحاظ سیاسی و یا اجتماعی هم پای دارالندوه دانست ولی این خانه نیز در حقیقت چنانکه گفته شد، روزی به منزله یک انجمن مشورتی مورد استفاده قرار گرفته و پیمان مهم حلف الفضول نه در دارالندوه، که در این خانه بسته شده است. ولذا نمی توان گفت دارالندوه تنها انجمن مشورتی در دوران گذشته این شهر بوده است. «مترجم»16 ـ زخرف: 22 به بعد، «و گفتند ما پدران را به عقاید و آیینی یافتیم و ما نیز در پی آنها بر هدایت هستیم.»17 ـ بقره: 170، «و هنگامی که به آنان گفته می شد از آنچه خداوند فرستاده پیروی کنید می گفتند ما از کیش پدران خود پیروی می کنیم، آیا آنها باید از پدرانشان که بی عقل و نادان هستند و هرگز به حق و راستی هدایت نشده اند پیروی کنند؟»18 ـ تلاش ابوسفیان برای نجات این کاروان تجارتی ارزشمند و پرهیز او از درگیری و نهایتا تنها گذاشتن اشراف و رؤسای قوم در مقابل نیروهای مسلمین، می تواند بیانگر نقش و ارزش ثروت و تجارت در این جامعه باشد، بگونه ای که دیدیم ابوسفیان به هم قطاران و رؤسای قوم خود پشت کرد و اعتبار خویش را در معرض خطر گذاشت و حاضر نشد به خاطر این مسائل وقتی برای نبرد با آیینی جدید که اساس اشرافیت آنان را در هم می ریخت ثروت و مال خود و اشراف مکه را به خطر اندازد؛ زیرا او بهتر از هر کس دیگری اهمیت کاروان مذکور را درک می کرد. هنگامی که بعضی او را مورد اعتراض قرار دادند به او گفتند شرف تو کجا رفت وی نیز پاسخ می داد شرف من بر پشت شتران من قرار دارد. این حادثه می تواند نقش مهم مسائل اقتصادی و پول و ثروت در آن جامعه را به روشنی به تصویر کشاند. «مترجم» Encyclopedio of Islam v. 3, p. 440.ـ19 20 ـ طبری، تاریخ طبری، ج2، ص272 Encyclopedia of Islam, v. 3, p. 440.ـ21 22 ـ ابن اثیر، جامع الأصول من احادیث الرسول، ج5، ص448 به بعد «باب هفتم در تصاویر، نقوش، پوششها، و نکوهش صورت پردازان.»23 ـ اهل «مدر» و اهل «وبر» اصطلاحی است که به این دو دسته گفته می شد. «مدر» به معنای گل و به کسانی که ساکن خانه های گلین و در حقیقت شهر نشین بودند گفته می شد و «وبر» نیز به معنای پوست شتر بود و در اصطلاح به بادیه نشینان که در چادرهای پوستی زندگی می کردند گفته می شد. «مترجم»24 ـ ازرقی، اخبار مکه ص48625 ـ ابن اثیر، جامع الاصول، ج9، ص342 Ency of Islam, v. 3, p. 411.ـ26 ú En, v. 3, p. 440ـ27 28 ـ سوره قریش، «برای آن که قریش باهم انس و الفت گیرند، الفتی که در سفرهای زمستان و تابستان ثابت و برقرار بماند پس به شکرانه این امر باید به پرستش خدای یگانه کعبه بپردازند که به آنها هنگام گرسنگی روزی داده و از ترس و خطرات ایمن ساخته است.»29 ـ ازرقی، همان کتاب ص48930 ـ احزاب:67، «و گویند خدایا! ما از بزرگان و رؤسای خود پیروی کردیم و آنان ما را به گمراهی کشانیدند، خدایا بر عذاب آنان بیفزا و مورد لعن و غضب شدید خود قرارشان ده.»31 ـ مؤمن: 47، «ضعفا و به استضعاف کشیده شدگان به مستکبران گویند ما از شما پیروی کردیم آیا شما ما را از عذاب آتش نجات می دهید.»32 ـ سبا: 33، «کسانی که مستضعف و بی پناه بودند، به رؤسای متکبر (در آخرت) جواب می دهند که مکر و فریب روزگار، ما را بر آن داشت که بخدای یکتا کافر شویم و بر او شریک قرار دهیم و چون عذاب قیامت را بچشم مشاهده کنند سخت اظهار پشیمانی نمایند و ما زنجیرهای عقاب بگردن فرماندهان و فرمانبران اهل کفر نهاده و گوییم آیا این رنج و شکنجه جز کیفر کردار زشت شماست.»33 ـ ابن اثیر، جامع الاصول، ج11، ص247 به بعد.34 ـ لقمان: 18، و هرگز به تکبر و ناز از مردم روی برنگردان و در زمین با ناز و غرور قدم برمدار که خداوند هرگز مردم متکبر خودپسند را دوست نمی دارد.»35 ـ نساء: 35، «بدرستی که خداوند هرگز مردم متکبر و خودپسند را دوست نمی دارد.»36 ـ رجوع کنید به فهرست قرآن و آیاتی که به این موضوع مرتبط است.37 ـ ابن اثیر، جامع الاصول؛ ج1، ص244 [در باب کبر و عجب]38 ـ پیشین، ج12، ص34139 ـ لقمان: 19، «در رفتارت میانه روی اختیار کن و سخن آرام گو، نه با فریاد بلند که منکر بوده و زشت ترین صداها صدای الاغ است.»40 ـ توبه: 98، «و از اعراب کسانی هستند که منافقند و مخارجی را که در راه جهاد می کنند بر خود ضرر و زیانی می پندارند و برای شما مسلمین مترصد حوادث و عواقب ناگوارند و حال آن که عواقب حوادث بد برای آنها خواهد بود و خداوند شنوا و به نیات پلید آنان آگاه است.»41 ـ توبه: 97، «اعراب در کفر و نفاق از دیگران سخت تر و به جهل و نادانی احکام خدا سزاوارترند و خدا به احوال خلق دانا و به مصالح هر حکمی که می کند آگاهست.»42 ـ توبه: 101، «و بعضی از اعراب اطراف مدینه منافق اند.»43 ـ فتح: 11 به بعد، «اعراب بادیه نشین که (از حضور در جنگها و در سفر فتح مکه) تخلف می ورزند، برای عذر و تعلل خواهند گفت که ما را محافظت اهل بیت و اموالمان از آمدن در رکاب تو بازداشت. اینک از خدا بر گناه ما آمرزش طلب. این مردم منافق چیزی که هیچ به دل عقیده ندارند، بر زبان می آورند، به آنها بگو اگر خدا اراده کند که ضرر یا نفعی به شما رساند، آن کیست که خلاف آن کار می تواند کرد، بلکه خدا به هرچه می کنید آگاهست.»44 ـ سال عام الفیل از آن جهت در تاریخ شبه جزیره معروف و مشهور است که ابرهه به قصد تخریب کعبه به این سرزمین لشکر کشید. نگارنده از هجوم حبشی ها به مکه و شکست آنان در عام الفیل سخن می گوید ولی علت آن شکست را شیوع وبا در میان سپاه حبشه ذکر کرده است. آنچه که مسلم است در این هجوم سپاه حبشه و ابرهه بوسیله نیروهای نظامی آسمانی و مأمورین الهی، از بین رفتند و این واقعه در قرآن کریم سوره فیل ذکر شده است و به نظر نمی رسد که در عام الفیل هجومی غیر از آن هجوم به مکه صورت گرفته باشد تا سپاه حبشیان بوسیله انتشار وبا از بین رفته باشند. «مترجم»