چکیده

متن


زمانیکه به روسیه به عنوان یک امپراتوری تجزیه شده نظاره می کنیم، بسیاری از ویژگی های مربوط به توسعه آن از قبیل ویژگی های قومی سیاسی به سادگی قابل توصیف و بررسی است. همانند امپراتوری های قبلی ، مهمترین کارکرد امپراتوری که همان توسعه ژئوپولوتیک می باشد همزمان با تحلیل رفتن این منطقه وسیع بی فایده می شود. یک امپراتوری تجزیه شده تنها به دنبال حفظ خود به ویژه حفظ کالبد امپراتوری خود است. پروژه سیاسی فعلی رژیم روسیه را می توان به عنوان تلاشی برای احیای این امپراتوری توصیف کرد و من سعی خواهم کرد که در این مقاله نشان دهم که این پروژه با وجود وضعیت قومی سیاسی موجود در کشور امری غیر عملی است.
   
    امپراتوری در درون خود
    زمانیکه در یک امپراتوری نشانه های زوال و فروپاشی به چشم می خورد، نقاط مثبت و قوت آن از بین رفته و جای خود را به نقاط منفی و ضعف می دهد. در این حالت، تهدید بیش از آنکه بر جهان خارج باشد بر خود امپراتوری است. گرایشهای ماندگار امپراتوری که به نظر در تمام دوران به تمام دول روسی منتقل شده است تعیین کننده مدرنیزاسیون آن بوده است: در ربع اول قرن نوزدهم، این کشور تنها به روش استبدادی اصلاح شده است.
    این نوع مدرنیزاسیون امکان پیشرفت را به روسیه نداد. برای اینکه رهبران آن در هر زمان که کشور شرایط لازم برای بقاء خود را می یافت دست از روند نوسازی بر می داشتند. در این حالت بود که اصلاحات نیمه تمام باقی می ماند.
    مردم روسیه هرگز از نوسازی حمایت نکرده اند. برای اینکه از نظر آنها روند نوسازی یک چیز خارجی و اجنبی است .به همین دلیل است که نوسازی همواره باعث رنجش سنت گرایی و یا همان بنیاد گرایی می شود.و از آنجائیکه تلاش های مربوط به نوسازی در روسیه هرگز کاملاً مورد قبول نبوده است. بنابراین همواره شاهد وقوع حوادث مشابهی درطول تاریخ روسیه می باشیم. اصلاحات همواره نقطه مقابل نیکولاس اول بود و پس از آن الکساندر سوم و نیکولاس دوم زمام امور را در دست گرفتند که هر دو از طرفداران اصلاحات به حساب می آمدند. تاریخ اخیر روسیه همچنین اصلاح طلبان دیگری را از قبیل میخائیل گورباچف و بوریس یلتسین و همچنین مخالفان اصلاح طلب را تجربه کرده است. در چنین عرصه ای بود که اهداف پیشرفت برای مثال،"ما بر غرب غلبه خواهیم کرد" جای خود را به اهداف سنت گرایی برای مثال،"ما به دوره بازنشستگی خواهیم رسید" یا "ما عصر طلایی را در گذشته خود خواهیم یافت" دادند. شاید این سؤال به ذهن خواننده خطور کند که چرا من از اصطلاح امپراتوری به جای حکومت سلطنتی یا رژیم استبدادی استفاده کردم. جواب این است که توصیف حکومت استبدادی یا قدرت طلبی در روسیه بیشتر از طریق واژه امپراتوری قابل توصیف است. برای اینکه این واژه باعث احیاء بخش کوچکی از امپراتوری قدیمی می شود. سیستم حکومتی امپراتوری شامل ارکان متعددی است. رکن اول کالبد امپراتوری است که شامل همه سرزمین هایی که زخم کشمکش های مستعمره ای را در خود دارند می شود. این فقط شامل نواحی که تحت تأثیر جوامع قومی نژادی استعماری بودند نمی شود، بلکه همه سرزمین هایی را که الان به صورت یک کشور مستقل درآمده اند، را در بر می گیرد. قواعد امپراتوری خواستار حفظ و نگهداری این قلمروها بوده و در سیاست روسیه تلفیق شده است. ولادیمیر پوتین رئیس جمهور روسیه، در سخنرانی خود در مجلس فدرال از حفظ و نگهداری کشور در یک عرصه جدید به عنوان پروژه هزارساله روسیه نام برد.
    رکن دوم همان "آگاهی امپراتوری" است. این حالت فقط از طریق یک سری از الگوهای سنتی پیچیده از قبیل جاه طلبی های امپراتوری ، تفکرات عقب مانده (از قبیل امید برای ظهور یک "حاکم عاقل" و یک "اعمال زور") و در میان مردم روسیه شکل می گیرد و در میان تمامی شکل دهندگان اصلی کشور و همه اقشار دیگر تقسیم می شود.
    رکن سوم همان قدرت امپراتوری است. رژیمی که جامعه را به عنوان یک منبع انسانی مطیع و همچنین منبعی برای رسیدن به اهداف سیاسی خود تلقی کند در اصل یک رژیم فراملیتی است.
    مقامات همواره به دنبال خلق شرایط لازم جهت ظهور نشانه های امپراتوری در هر محفل ضد اصلاحات بودند و این کار را به کرات و با ظرافت خاصی انجام می دادند. روند اصلاحات در زمان وقوع به عنوان بی نظمی و هرج و مرج تلقی شده و این نگرانی را که روسیه ممکن است بیش از این تضعیف شده و یا حتی کاملاً از هم پاشیده شود را به وجود می آورد. تا زمانیکه کالبد امپراتوری زنده باشد ترس از فروپاشی احتمالی آن نیز وجود دارد. این نگرانی ها پس از فروپاشی شوروی سابق افزایش یافته است که طبق نتایج مطالعات اجتماعی که توسط مرکز "یوری لوادا" انجام گرفته اکثریت مردم روسیه از آن به عنوان مهمترین دردناکترین حادثه در 20 سال گذشته تاریخ روسیه نام برده اند. ولادیمیر پوتین با استفاده بهینه از این احساسات به قدرت رسید و به مردم وعده احیای صلح در چچن، بیرون راندن کامل تروریست ها از کشور و پایان دادن به تجزیه طلبی را داد.
    تا زمانیکه ترس از فروپاشی و تجزیه امپراتوری وجود داشته باشد امید به ظهور "راهبردهای اعمال زور " و یک "حاکم عاقل" نیز به قوت خود باقی می ماند. این نوع الگوها در عوض برای احیاء و تقویت تمرکزگرایی به کار گرفته می شود. رژیم وقت برای توجیه اصلاحات اساسی خود شعار مبارزه با تجزیه طلبی را سر داد: از زمان شکل گیری نواحی فدرال تا جایگزینی حاکمان منتخب به جای حاکمان منصوب شده.
    رشد آگاهی امپراتوری به عوامل دیگری نیز بستگی داشت که از آن میان می توان به تفکرات موجود در خصوص اینکه ویژگی عصر یلتسین، دوره اصلاحات لیبرال، همانا پس روی های ملال انگیز و حتی رسوایی ملی بود اشاره کرد. روس ها این دوره را به عنوان دوره ای که کشورشان نقش ژئوپولتیک خود را در جهان از دست داد می دانند. بالاخره اینکه یک نوع احساس دردناک دیگر در میان اکثریت نژادی روسیه وجود دارد که باعث کاهش تعداد نژاد روس ها و همچنین تناسب آنها نسبت به کل جمعیت روسیه شده است. از نظر من با وجود جنگ چچن که ماحصل سیاست امپراتوری می باشد میزان گرایش تفکرات مردم به "اعمال زور" و سنت گرایی تفکر روسی افزایش می یابد. جنگ چچن به طور قابل توجهی راهبردها و ابزار لازم جهت حل تمامی مسائل منطقه ای و قومی و همچنین شیوه و روش های جدید سیاست روسی را مشخص کرده است. مهمتر از همه اینکه اینها شامل روش اعمال فشار (نه الزاماًٌ فشار نظامی) برای حفظ رهبران منطقه ای مطیع کرملین می باشد. قانون اخیر در مورد شکل گیری قدرت های جدید در ماهیت اتحادیه روسیه نیز دنباله رو همان هدف است.
    جنگ چچن باعث تحریک اصلاحات فعلی در سیاست منطقه ای شده و یک سیمای قانونی را از آن به وجود آورده است. بنابراین تنها منطق این بود که مرزهای نواحی فدرال، که اولین عامل این اصلاحات است، با مرزهای نواحی نظامی منطبق شود: پنج نفر از هفت نماینده اعزامی رئیس جمهور به آن مناطق ژنرال بودند و دو نفر دیگر نیز (کازانتسو و پولیکووسکی) در جنگ چچن شرکت کرده بودند. از آنجائیکه ما در حال حاضر درگیر دو عملیات ضد تروریستی هستیم، یکی در چچن و دیگری در تمام روسیه، بنابراین طبیعی به نظر می رسد که همان اشخاص در این دو عملیات به کار گرفته شوند. برای مثال در مقایسه با دوره یلتسین، درصد دانشمندان در ساختار دولت روسیه تقریباً تا سه برابر کاهش پیدا کرده است در حالیکه درصد کارمندان نظامی به همان اندازه افزایش یافته است. همانطور که مشخص است مکانیزم های اساسی این سیستم امپراتوری فعال شده اند اما آیا این مکانیزم ها باعث قوت و تأثیرگذاری حکومت روسیه خواهد شد.
   
    بی ثباتی پایدار
    "جنگ با تروریسم" که در چچن آغاز شد تنها سرچشمه ای برای نشر تروریسم از آن منطقه به تمام خاک روسیه بود. جمهوری اینگوش که از همسایگان چچن می باشد از سال 2004 به صورت مرز دائم جنگ چچن درآمده است. همسایگان دیگر چچن (داغستان، قراچای ـ چرکستان و کابایدنوـ بالکاریا) به طور فزاینده ای به میدان جنگ با تروریسم مسلح تبدیل شده اند.
    جنگ با تروریسم و اصلاحاتی که در نتیجه آن به عمل آمده هیچ گونه نظم و قانونی را در روسیه به وجود نیاورده است. کرملین به جای انتخاب رهبران معتبر و توانا به رهبران منطقه ای جنگ طلب و نامعتبر روی آورده است. کرملین رهبران مطیع اما ضعیف را جایگزین آنها کرده است. با این وجود چنین رهبرانی نمی توانند ثبات مناطق تحت حاکمیت خود را تضمین کنند. این ادعا به وسیله تلاش های متعددی که سازمان های امنیتی برای از بین بردن گروه های اسلام گرای تندرو در اینگوش، داغستان، کابایدنوـ بالکاریا و قراچای ـ چرکستان انجام داده اند، اثبات شده است. شبکه سازمان های بنیادگرای مسلح حوزه بی سابقه ای را کسب کرده است.
    بسیاری از اغتشاشاتی که در بالا به آنها اشاره شد در مناطقی که محل سکونت اقلیت های قومی است روی می دهد. با این وجود در همین زمان هم بقیه کشور نیز ثبات قومی سیاسی کمی را تجربه می کند. آنچه که معمولاً برای ایجاد ثبات انجام می شود در واقع فقط تغییر مداوم حالت بی ثباتی است. در اوایل دهه 1990 فعالیت های قومی سیاسی اغلب توسط اقلیت های قومی صورت می گرفت. در این زمینه فقط کافی است که به نمایش قدرت ها در بسیاری از جمهوری های قومی فدرال روسیه اشاره کرد. با این وجود از اواخر دهه 1990 اینگونه فعالیتها و نگرانی ها به طور فزاینده ای از طرف نمایندگان اکثریت قومی روسیه صورت گرفته است. به عنوان نمونه شمار اعضای سازمان های افراط گرا که از شعارهایی همانند "روسیه برای روس ها" حمایت می کنند، در طول ده سال گذشته به طور فزاینده ای افزایش یافته است. طبق برآوردهای رسمی که توسط سازمان های اجرای قانون صورت گرفته است این سازمان ها در حال حاضر بیش از 30000 عضو دارند در حالیکه کارشناسان مستقل این تعداد را 50000 تا 60000 اعلام می کنند. یکی از نشانه های هشداردهنده این است که شمار فوق توسط 60 درصد از مردم روسیه حمایت می شود.
    افسانه مربوط به ثبات فعلی به طور زیادی به تغییر هویت فعالیت های قومی سیاسی بستگی دارد: قومیت های روسیه چنین طرز فکری را در مورد افراط گرایان روسی ندارند، در حالیکه مقامات و عامه مردم هیچ گونه توجهی را به آنها نمی کنند. (چگونه شما آنها را افراط گرا می نامید؟ آنها مدافعان روسی ما هستند.)
    در دهه 1990 جنبش های ملی گرایانه بیش از آنکه قومیتی شود سیاسی شد و شکایت رهبران آنها در طول نمایش قدرت ها بیش از آنکه متوجه مردم از ملیت های مختلف باشد متوجه مقامات بود. با این وجود امروزه به مردمی که از ملیت های مختلف هستند بیش از مقامات برچسب دشمن زده می شود.
    مقامات بعضی از مناطق واقع در جنوب روسیه مهمتر از همه منطقه کراسنودار از مشکلات اجتماعی و سیاسی قومیت گرایی بهره برداری می کنند: آنها شعارهای ملی گرایانه را از سازمان هایی شبیه اتحاد ملی روسیه به عاریت گرفته اند تا بوسیله آن حمایت سیاسی را کسب کنند. رشد مسائل اجتماعی و اقتصادی در این کشور تقریبا همه مقامات فدرال را به استفاده از این روش ساده در شانه خالی کردن از مسئولیت ها متمایل می کند.
   
    ملی گرایی به عنوان آخرین چاره
    به طور اساسی احیای دوباره امپراتوری عاری از هر گونه رنگ و روی قومی بوده و بر شعار ذیل تکیه داشت :" مقامات تنها اروپایی های حاضر در روسیه هستند، بنابراین برای خوشحالی خود مانع فعالیت های آنها نشوید." با این وجود جای تعجب است که قدرت تازه شکل گرفته نه تنها قادر به حل این مسائل نبود بلکه باعث به وجود آمدن مسائل و مشکلات جدیدی نیز شد. هویت استبدادی مقامات افزایش یافته و همزمان نیز نارضایتی مردم رو به افزایش گذاشت. مستمری بگیران اولین کسانی بودند که در اعتراض به این اصلاحات ضعیف که مزایای اجتماعی غیرنقدینگی را جایگزین پرداخت های نقدینگی کرده بودند به خیابان ها ریختند. این امکان وجود دارد که گروه های دیگر اجتماعی از قبیل تاجران نیز به مستمری بگیران بپیوندند. این بدان معنی نیست که افسانه مربوط به امپراتوری خوب قابل دسترسی نیست. بلکه احتمال زیاد وجود دارد که با آمیزش کمی از قومیت ها با آن، اصلاحات قابل توجهی صورت گیرد. یک تفسیر قومی از مدل" تزار خوب ، طبقه اشراف قدیمی روسیه" توسط این قاعده توصیف شده است:"به محض اینکه دولت توسط مردم روسیه تشکیل شود به عنوان قدرت مردم در خواهد آمد." این تفسیر در مقایسه با تفسیر غیر قومی دارای جذابیت بیشتر و آسیب پذیری کمتر است.روسیه به طور کامل تحت حاکمیت یک درک اساسی از قومیت به عنوان مشخصه طبیعی و تا حدودی نژادی می باشد. بدین معنی که نمایندگان قومیت های دیگر به واسطه ماهیتشان خوب یا بد هستند. به همین دلیل است که احتمال اجرای مدل دوم یعنی تقویت پایه های قدرت قومی یا ملی امپراتوری در روسیه وجود دارد.
    قومیت گرایی مدل امپراتوری ممکن است باعث تغییر نوع تمرکز در ساخت یک تصویر از مخالفت های قومی باشد. مقامات نمی توانند احساسات ضد چچنی را در جامعه قوت بخشیده و همچنین چچنی ها را به داخل روسیه بکشانند. مقامات نخواهند توانست از رشد احساسات ضداسلامی به نفع خود استفاده کنند. برای اینکه اکثریت تعدادی از جمهوری های اصلی روسیه را مسلمانان تشکیل می دهند. این فاکتور ممکن است الگوهای مربوط به بیم از بیگانه را تغییر داده و مهمتر اینکه باعث رشد احساسات ضدیهودی در این کشور شود. این به عنوان قدیمی ترین و سنتی ترین تصویر از یک دشمن است. علاوه بر این می توان گفت که در زمانیکه امپراتوری با بحران دست و پنجه نرم می کند این یک نتیجه مناسب و قابل قبول است: از آنجائیکه شهرک سازی یهودیان در روسیه هیچ گونه تأثیری ندارد بنابراین شعله ور شدن احساسات ضد یهودی به رشد تجزیه طلبی دامن نخواهد زد.علاوه براین ضدیهودگرایی باعث جدایی نهضت های ملی گرا نمی شود بلکه باعث تحکیم آنها می گردد.
    ضد یهودگرایی در بنیاد گرایی اسلامی ضعیف تر از نوع خود در بنیاد گرایی روسی نیست. بالاخره مهمتر از همه اینکه ضد یهودگرایی با بسیاری از احساسات ضد الیگارشی (مخالفت با حکومت معدودی از ثروتمندان) اکثریت مردم روسیه رابطه دارد.
    شکلهای دیگری از ملی گرایی قومی وجود دارد که برای نظم امپراتوری کاملاً بی ضرر بوده و در واقع به تقویت آن نیز کمک می کند. مطالعات اجتماعی صورت گرفته در چند ماه گذشته نشانگر افزایش ترس و تشویش در قبال اکراینی ها، گرجستانی ها و مولداوی ها است.
    استثمار سیاسی تعصبات قومی می تواند وسیله ای برای تغییر رژیم سیاسی فعلی شود. در زمینه تغییر نوع حکومت روسیه به یک سیستم ملی- امپراتوری، حداقل دو سناریو وجود دارد. طبق سناریو اول مقامات فعلی کشور تا اندازه ای از طریق نفوذ سیاستمدارانی که دارای دیدگاه های ملی امپراتوری هستند کنار خواهند رفت. پس از آن رژیم حاکم از باقیمانده تزئینات لیبرالی خود دست برداشته و با شوق و شور زیاد و با تکیه بر احساسات ضد الیگارشی شروع به ساخت یک دولت جدید خواهد کرد. تحت سناریو دوم ملی گرایان تندرو روسی که برای احیاء امپراتوری روسی از قبل دست به کار شده و برنا مه های خود را به عموم مردم شناسانده اند جایگزین رژیم فعلی خواهند شد. رهبران آنها که خود را "نیروی سوم" می نامند جایگزین کمونیستها و دمو کراتها خواهند شد. ملی گرایان نیز از مقامات فعلی فدرال به عنوان ضد ملی نام می برند و آن را نه به عنوان بیگانگی رژیم از ملت بلکه به عنوان نقصان نژادی بعضی از اعضای دولت می دانند. چنین تفسیری در مقایسه با بحث های مربوط به کشور مدنی بیشتر برای مردم قابل فهم و قابل تأیید است.
    از آنجائیکه ملی گرایی قومی اقلیت ها به عنوان یک قانون دارای ماهیت ضد امپراتوری است، بنابر این ملی گرایی قومی اکثریت ها می تواند برای احیاء سیستم امپراتوری به کار رود درست همانطور که در دوره رایش سوم در آلمان به کار گرفته شد. نظریه پردازان امپریالیسم ملی روسیه در حال حاضر از آن تجربه استفاده می کنند. این قدرت فعلی برای آنها کافی نیست. آنها خواستار ترکیب آن با قدرت مردم هستند. اگر به طور اتفاقی یک امپراتوری نژاد پرستی در روسیه به روی کار آید بنابر این می توان گفت که بعد از امپراتوری های تزار و شوروی سومین امپراتوری نژادپرست روسیه خواهد بود.
   
    چرخی بدون محور
     امروزه چنین امپراتوری چگونه ثبات خواهد داشت؟ شاید برای سنجش عمق فاجعه و بدبختی مدت زمان زیادی لازم باشد. با این وجود در یک مقیاس تاریخی چنین امپراتوری محکوم به فنا خواهد بود. در اولین سناریویی که در بالا به آن اشاره شد چنین امپراتوری خیلی سریع از بین خواهد رفت و به احتمال زیاد قربانیان زیادی بر جای خواهد گذاشت. اما به هر حال در روسیه هیچ نیروی سیاسی واحدی که دارای ابزار و منابع لازم جهت نظم بخشیدن به جامعه و سوق دادن آن به یک هدف دیگر باشد وجود ندارد. ترس که به عنوان منبع و منشأ تحریک می باشد ،همانطور که در حوادث نوووچرکسک شاهد آن بودیم، این مؤلفه در دهه 1960 دوباره باعث اتفاقاتی شد [شورش کارگری در سال 1962 در اعتراض به افزایش قیمت ها. این شورش به طور ظالمانه ای بوسیله مقامات کشوری سرکوب شد.] اعتراضات اخیر مستمری گیران نشانه دیگری از عدم وجود ترس و وحشت در جامعه است.
    در عصر استالین مالکان همواره با گروه های اجتماعی طبقه مخالف درگیر بودند. اما امروزه بروکرات ها دیگر برای املاک خصوصی جنگ و دعوا نمی کنند. آنها برای توزیع مجدد آن به نفع خودشان جنگ می کنند.مدرنیزه شدن کشور شیلی در زمان پینوشه را نمی توان نمونه مشابهی برای روسیه خواند. در روسیه ژنرال های جناح چپ علیه بورژواها مبارزه می کردند. سیستم اداری روسیه دوباره رو به فساد گذاشته است گویی اینکه به مرض جذام مبتلا شده است. بعضی از مقامات دولتی تصورات ملی گرایانه را با حرص و ولع کسب مال و ثروت ترکیب می کنند. برای مثال میزان بیگانه هراسی در میان اعضای پلیس بیشتر از گروه های دیگر اجتماع است. با این وجود این عامل مانع پلیس در حفاظت و ایجاد امنیت برای گروه های تبهکار قومی و سرپوش گذاشتن بر مهاجرت های غیر قانونی نمی شود. طرز فکر سطح پایین مردم روسیه اگرچه هنوز وجود دارد اما تا حد زیادی کاهش یافته است. مردم هنوز بر این باور هستند که دولت و کشور بایستی از ما محافظت کنند اما آنها خود نمی خواهند که در خدمت کشور و حکومت باشند. آنها هنوز دارای جاه طلبی ها و بلندپروازی های مربوط به شهروندی قدرت بزرگ هستند اما تلاشی را برای کسب آن انجام نمی دهند.
    احتمال اینکه امپراتوری ها بدون هیچ گونه نشانه تجزیه طلبی در قلمروشان از هم پاشیده شوند وجود دارد . در بسیاری از جمهوری های شوروی سابق هیچ گونه نشانه ای از تجزیه طلبی دیده نمی شد اما با این حال اتحاد شوروی سابق فروپاشیده شد. امپراتوریها به منزله یک چرخ بدون محور هستند. همه اجزای این ساختار فقط از طریق یک محور مرکزی به هم دیگر وصل شده است و هرگونه فشار اضافی باعث متلاشی شدن کل ساختار می شود. روسیه محکوم به از هم پاشیدگی نیست. هنوز محافظت از آن مستلزم تشکیل کشورهای متحد است که در عوض با مخالفت های زیادی مواجه خواهد شد. همچنین لازم است که در میان شخصیت های قدرتمند اشخاص و طرز فکرهای جدیدی به روی کار آید. با این وجود در زمان حاضر چنین پیشرفت هایی غیر قابل حصول به نظر می رسد.
    من به این باور می رسم که حالات ویژه دگرگونی روسیه و اساس توسعه و پیشرفت آن را می توان از گذشته و حال امپراتوری آن فهمید. اگر با استفاده از تجارب کشورهای اروپای شرقی در این زمینه قضاوت کنیم، می توانیم بگوئیم که انگیزه فرار از امپراتوری یکی از دلایل اصلی موفقیت آنها در دموکراسی و پیشرفت بود. این عمل در کسب اصلاحات قابل قبول و جلوگیری از ریشه دواندن تفکرات کمونیستی در اروپا به آنها کمک کرد. در مقابل ،روسیه برای جلوگیری از چنین سنت گرایی های امپراتوری سپرهای لازم را نداشت. بخش عمده ای از سرزمین آن به کشور عمده سابق بر می گردد که در آن تمام احساسات و تفکرات امپراتوری به آسانی قابل احیاء شدن است: از استنباط کشور به عنوان یک ابر قدرت تا امیدواریهای لازم جهت ایجاد نظم و انضباط امپراتوری.
    رهایی روسیه از سیستم امپراتوری تنها به تلاش های خود بستگی دارد. از نقطه نظر من تا زمانیکه تفکرات و امیدهای مردم برای "اعمال زور" و "حاکم عاقل" از بین نرود این روند حرکت کندی را در روسیه خواهد داشت.
    

تبلیغات