زیست نامه
آرشیو
چکیده
متن
«و من یؤتالحکمة فقد اوتی خیراً کثیراً»
(بقره / 269)
منزلت علمی صدرالمتألهین
سخنگفتن از صدرالدین محمدبن ابراهیم شیرازی قوامی، نویسندة کتاب "اسفار"، که در بین مردم به "ملاصدرا" و در میان شاگردان مکتبش به "صدرالمتألهین" مشهور است، برایم بسی لذتبخش است.
من از زمرة کسانی هستم که از عقل و خرد، روح بلند، نیروی مقاومت، آزاداندیشی، بیان نیکو، کمال و پختگی اندیشهها و صراحت در ابراز عقاید و افکار این مرد بزرگ، با وجود تکفیر و آن همه آزار که در حق وی رفته است، شگفتزدهام. ویژگیهایی که برشمردم پیش از آنکه از تاریخ زندگی او درک کنم از نوشتهها و کتابهایش احساس نمودهام.
دوازده سال پیش محاضراتی رمزگونه در عرض فلسفة او بنا نهادم. در آنها چنین پنداشتم که در عالم رؤیا ولی از راهنوشتههایش با من سخن میگوید. از آن محاظرات نوشتهای تهیهکردم و آن را "احلامالیقظه" نامیدم که بیشتر آن نوشته، در مجلات هفتگی یا ماهنامهها منتشر گردید.
اینک زمان آن رسیدهاست که بر کتاب ارزشمند او مقدمهای بیاورم که حاصل شگفتی من و قلم از آن رؤیاهاست.
صدرالمتألهین از زمرة فیلسوفان بزرگ متألهی است که در هر چند سده، یکی پا به عرصة وجود مینهد. در سه سدة گذشته وی بزرگترین فیلسوف اسلامی است که در فلسفة یونانی و اسلامی سرآمد و بنیانگذار مکتبی فلسفی بودهاست.
فراگیری و پژوهش فلسفی ما همواره بر آثار او مبتنی بوده است به خصوص "اسفار" که از مهمترین کتابهای فلسفی قدیم و جدید به شمار میآید و بنیان دیگر آثار او بر آن نهاده شدهاست.
افتخار فلاسفه پس از او در این است که در آثارشان از نوشتههای او بهره بگیرند و خود را شاگرد مکتب او برشمارند. چنان که حتی فلاسفة بزرگ نیز به این اتصال و ارتباط خود با صدرالمتألهین افتخار میکنند.
چنانچه از استاد بزرگ خود، محمدحسین اصفهانی (1361-1292) شنیدم که میگفت:
اگر بدانم کسی رموز اسفار را میفهمد، برای شاگردی به نزد او خواهم رفت هرچند در دور دستترین نقطة جهان باشد.
گویی افتخار استاد چنین است که فقط او به درجة فهم رموز اسفار رسیده یا به پایهای از معرفت دست یافته است، که عجز خود را از رسیدن به کنه مقاصد عالی آن درک کرده است.
همچنین بر این باورم که صدرالمتألهین یکی از بزرگان فلسفة اسلامی است. او و معلم ثانی، ابونصر فارابی متوفای حدود 340 هجری، ابنسینا (427-373) و نصیرالدین طوسی (672-597)، همگی از بزرگان فلسفة اسلامی به شمار میآیند. بنیان فلسفة اسلامی بر آرای آنها نهاده شده و صدرالمتألهین که آخرین فیلسوف بزرگ اسلامی محسوب میگردد آثار و آرای دیگران را تفسیر نموده و بزرگترین فیلسوف اسلامی است، گرچه در عرفان و مکاشفه نیز سرآمد است.
2
پیشرفت علمی او
تاریخ دقیق ولادت او مشخص نیست ولی وفات وی در هفتاد سالگی، در سال 1050 هجری قمری و به هنگامی بوده است که برای هفتمین بار به سفر حج میرفته و یا از سفر بازمیگشته است. بنابراین تولد او در پانزده سال آخر قرن دهم هجری بودهاست.
آنچه به یقین از او میدانیم این است که او در شیراز از پدری صالح به نام ابراهیمبن یحیی قوامی متولد شدهاست و گفتهاند:
وی از وزیران دولت فارس به مرکزیت شیراز و از خاندان محترم قوامی بود و صاحب فرزند نمیشد. لذا نذر کرد در صورتی که خدای متعال به او پسری صالح و موحد ببخشد، به فقیران و اهل علم بسیار کمک کند. آرزوی وی در وجود فرزندی (محمد صدرالدین) تحقق یافت. این فرزند یگانة خانواده، در دامن پدر با عزت و کرامت آموزش دید و پدرش او را به فراگیری دانش تشویق نمود. وقتی پدرش وفات یافت - صدرا برای تحصیل دانش در اصفهان که مرکز دانش و دولت در عهد صفویه بودهاست، سکونت داشت.
از بررسی زندگی صدرالمتألهین مشخص میشود هنگامی که وی به اصفهان میرفت دارای مقام علمی و عملی ممتازی بودهاست، زیرا در ابتدای ورود به حوزة اصفهان در درس شیخ بهأالدین عاملی (1031-953) شرکت نمود در حالی که هر کسی شایستگی حاضر شدن در درس شیخ بهائی، شیخالاسلام آن زمان را نداشت.
صدرالمتألهین چنان به علم اشتیاق داشت که همة اموالی را که پدرش بر جای گذاشته بود، در تحصیل آن صرف کرد و مکتب فلسفی - عرفانی را که در آن زمان پیروانی داشت گسترش داد؛ مکتبی که حتی کسی مانند شیخبهایی آن را آشکار میساخت. این مکتب در زمان صدرالمتألهین گسترش یافت و چنان اشتیاقی را در او برانگیخت که راه را بر دیگر گرایشهای او بست و از او عارف و فیلسوف و متألهی یگانه و کمنظیر یا بینظیری پدید آورد.
او خود به این عشق و اشتیاق در مقدمة اسفار اشاره کرده و گفته است:
برای درک فلسفة الهی در جوانی تلاش بسیاری کردم.
عشق او به فلسفه و گرایش به آن، موجب رویکرد او به درس فیلسوف عصر او محمدباقر میرداماد، متوفای 1040 هجری، شد که صدرالمتألهین در بسیاری از نوشتههایش از او به بزرگی یاد نموده و از جمله در شرح حدیث اول اصول کافی آوردهاست:
سید و سند و استاد و تکیهگاه من در معالم دین و علومالهی و معارف حقیقی و اصول یقینی ...
و در دیگر آثارش با چنین تعابیری، وی را میستاید.
با بررسی زندگی علمی صدرالمتألهین، سه مرحلة اساسی در زندگی او قابل تشخیص است که گذر از این مراحل از او فیلسوفی بزرگ پدید آوردهاست:
مرحلة اول: دورة شاگردی اوست که دورة بحث و بررسی نظریههای متکلمان و فلاسفه و گفت و گوهای آنها است. معلوم میشود هنوز روش عرفانی او شکل نگرفته بودهاست و سخن او در مقدمة تفسیر سورة واقعه به همین نکته اشاره دارد:
در گذشته به بحث و تکرار، اشتغال فراوان داشتم و کتابهای حکما و فلاسفه را بسیار میخواندم تا آنجا که میپنداشتم به دانشی دست یافتهام اما هنگامی که به یافتههای خود نظر کردم، با وجود اینکه دربارة مبدأ و معاد و منزه بودن خداوند از صفات امکان و حدوث و همچنین بخشی از مسائل دربارة نفس انسانی بسیاری مطالب میدانستم، دریافتم که با دانش واقعی و حقیقت هستی که جز از طریق مکاشفه و ذوق به دست نمیآید، بیگانه هستم.
مراد او از دانش واقعی، مکاشفات عرفانی است.
در مقدمة اسفار، از اینکه در ابتدای عمر خود، در گرایش به روش اهل بحث (یعنی فلاسفه و متکلمان) زیادهروی کرده پشیمانی خود را بیان نمودهاست:
از اینکه بخشی از عمر خود را در جست و جوی نظریههای فلاسفه و متکلمان مجادلهگر و نازکاندیشیهای آنان هدر دادم و به فراگیری جربزة(2) آنان در سخن و چگونگی مباحثه پرداختم، استغفار میکنم.
هر چند او پشیمانی خود را از هدر دادن این دوره بیان داشته اما در دورة آخر عمر خود که دورة نگارش آثارش است و در این آثار روش بحثی (فلسفی - کلامی) و روش عرفانی را جمعکرده، از روش اهل بحث بهرة فراوان بردهاست. ما در بخشی دیگر (مکتب علمی او) از آن سخن خواهیم گفت.
علاوه بر این، در این دوره او فقط روش بحثی را درپیش نگرفته بلکه آمیختهای از روش بحثی عرفانی را اساس تفکر خود قرارداده است. هرچند هنوز در اندیشة او این روش شکل نگرفته بوده، چنان که در آن دوره قائل به وحدت وجود بود و رسالة "طرحالکونین" را دربارة وحدت وجود نوشتهاست.
به دلیل بیان علمی همین نظریهها از سوی مردم در تنگنا قرارگرفته و عرصه بر او تنگ شدهبود. چنان که خود در نوشتههایش به آن اشاره نموده و دورة دوم زندگی وی با این مشکلات شروع میشود.
مرحلة دوم: این مرحله، دورة گوشهنشینی و دوری از مردم و رویآوردن به عبادت در بعضی از کوههای دور دست واقع در کهک، از روستاهای قم، میباشد. این گوشهنشینی مدت پانزده سال به طول انجامید. صدرالمتألهین داستان این دوره از حیات خود را در مقدمة اسفار بیان نمودهاست. چنان که خود میگوید:
چون از سوی مردم در تنگنا بود و از اهل دانش و معرفت کسی را نمییافت و نظریههای اشتباه، بسیار رواج داشت از مردم دوری گزید و به کوهستان پناه برد و به عبادت خداوند مشغول گردید، نه دیگر درسی القامیکرد و نه به تألیفی میپرداخت.
وی علت این امر را با عباراتی آهنگین، چنان که روش نوشتن اوست، این گونه بیان میکند که:
اذالتصرف فیالعلوم والصناعات و افادةالمباحث و دفعالمعضلات و تبیینالمقاصد و رفعالمشکلات یحتاج الی تصفیةالفکر، و تهذیبالخیال عما یوجبالملال و الاختلال، و استقامةالاوضاع و الاحوال مع فراغالبال، و من این یحصل للانسان مع هذهالمکارهالتی یسمع و یری من اهلالزمان و یشاهد مما یکب علیه الناس فی هذاالاوان، من قلةالانصاف و کثرةالاعتساف و خفضالاعالی و الافاضل، و رفعالادانی و الاراذل، و ظهور الجاهل الشریر، و العامیالنکیر علی صورةالعالمالنحریر و هیأةالحبرالخبیر، الی غیر ذلک من القبائح والمفاسد...»(3) زیرا آموزش و نوشتن دربارة علوم و فنون و سودجستن از مباحث و برطرف نمودن مشکلات و آشکارنمودن هدفها، امری است که احتیاج به آمادگی فکری و آسودگی خیال از آنچه موجب تشویش فکری است، دارد و نیز پایداری و اوضاع مناسب را میطلبد. و با وجود این امور ناپسندی که انسان از مردم زمانه میبیند و میشنود و مشاهده میکند دیگر برای انسان فرصتی در جهت گفت و گو و پاسخگویی به شبهات باقی نمیماند چه رسد به اینکه مشکلات را برطرف نماید. چنانچه مردم به امور بیارزش سرگرم میشوند و خودکامگی در بین آنها رواج مییابد، عالمان پایگاه اجتماعی مناسبی ندارند و ناشایستگان در بالاترین مقام جای میگیرند و تألیف و نوشتن به دست بیدانشان میافتد و بسیاری زشتیها و کاستیهای دیگر که مشاهده میشود. چنان که بعضی از برادران فارسی زبانم سرودهاند:
از سخن پر دُر مکن همچون صدف هر گوش راقفل گوهرساز یاقوت زمرد پوش را
در جواب هر سؤالی حاجت گفتار نیستچشم بینا عذر میخواهد لب خاموش را(4)
و بدینگونه از مردمان زمان خود - و گویی از مردم زمانهای دیگر - گله میکند. ولی چگونگی بیانصافیها و خودکامگیهایی که با آن برخورد میکند، روشن نیست، لکن به هر حال آن چنان در فشار و تنگنا قرارمیگیرد که یا میبایست با دست خالی به مخالفانش حمله کند یا در برابر حادثهای تاریک و پرابهام شکیبایی پیشهکند و چون اندیشید بهتر آن دید که به عنوان پیروی از امیرالمؤمنین(ع) صبر پیشهکند و راه بردباری درپیش گیرد، خار در چشم، و استخوان در گلو.(5)
پس، از تماس با مردم خودداری کرد و مدت زمانی طولانی گوشهنشینی برگزید و گفتیم که این انزوا پانزده سال طول کشید.
او در این زمان دراز جز عبادت و مجاهده و ریاضت، اشتغالی نداشت و به طور طبیعی تمام توجه او به خداوند بود و برای برطرفنمودن دشواریها به درگاه او دعا مینمود.
وی بر این باور است که انسان با مجاهده و ریاضت طولانی و حرکت به سوی خدا و دوری از غیر او و پیوستن به خداوند متعال، که نتیجة آن پاکی درونی و برطرف نمودن پردههای نفسانی است، میتواند به علم لدنی و مکاشفه دست یابد. لذا در نتیجة آن گوشهنشینی گفتهاست:
براثر مجاهدتهای طولانی، جانم مشتعل شد و قلبم بر اثر کثرت ریاضتها، به شدت ملتهب گردید و انوار ملکوت بر آن تابیدن گرفت و رموز عالم جبروت بر آن وارد شد و انوار احدیت به آن پیوست و الطاف الهی آن را پشتیبانی و مدد کرد. در نتیجه به رموزی که تاکنون آگاه نبودم آگاه شدم و رموز و نکتههای نابی که از برهان برایم کشف نشده بود، پدیدآمد، بلکه آنچه را پیش از این با برهان به آن آگاه شده بودم، با شهود و عیان به بیش از آن معاینه دیدم.
این مطلب را در بسیاری از نوشتههای خود تکرار میکند و چون بر اثر آن گوشهنشینی، این حالت نفسانی برای او پدیدمیآید، سومین دوره از زندگانیش شروع میشود.
مرحلة سوم: و این مرحله، دورة نوشتن کتابها است، زیرا خدای سبحان به او الهام کرد که از آنچه در دورة دوم بدست آوردهاست، به آنان که خواهان دانش هستند سهمی برساند. صدرالمتألهین همت خود را صرف نوشتن میکند و چنان که خود میگوید: «اکنون زمان نوشتن کتاب است و این خواست خداوند است که به این زمان موکول گردیدهاست.» پس با آنکه پیش از این چنین تصمیمی نداشت شروع به نوشتن میکند و کتاب اسفار را مینگارد و این اولین کتابش پس از آن گوشهنشینی طولانی است و چنین برمیآید که آن را در همان محل گوشهنشینی خود نوشتهاست.(6)
و پیش از آن - تا آنجا که ما به دست آوردیم - جز سه رساله ننوشته بود زیرا خود، به این سه اثر در اسفار اشاره کردهاست. و آنها عبارتاند از: "رسالة طرح الکونین" (1:10)، و "رسالة حلالاشکالات الفلکیه فیالارادةالجزافیه" (1:176)، و "رسالة حدوثالعالم" (1:233)؛ هرچند اشاره به این نوشتههای سهگانه در اسفار، دلیل بر تقدم تألیف آنها بر اسفار نیست، زیرا در رسالة حدوث نیز به همین کتاب اسفار و الشواهدالربوبیة که گفتهاند آخرین اثر اوست، اشاره دارد. شاید اشاره به کتابهای دیگر پس از گذشتن مدتی از نوشتن کتاب صورت گرفته (و بر آن افزوده شده) است. بنابراین اشاره به کتابی در متن کتاب دیگر، دلیلی بر تقدم آن اثر نیست.
گمان میکنم تنها نوشتهای که تألیف آن بر تألیف اسفار تقدم داشته و در دورة نخست قرارگرفته است، رسالة "سریانالوجود" است که دربارة آن در جای مناسب صحبت خواهد شد، زیرا مشتمل بر نظریههایی است که در اسفار به آن نظریهها اشارهای نداشته است، چنان که میپندارم که این همان رسالة "طرحالکونین" است.
به هر حال، کتاب "اسفار" نخستین نوشته او در دورة سوم زندگی اوست و آن را به همة آنچه نزد اوست از افکار و نظریههای جدید و مکاشفات عرفانی، آراستهاست و پس از اسفار، هر کتابی که نوشتهاست از عبارات آن گرفته شدهاست.
به همین دلیل گفتیم اسفار، اساس دیگر نوشتههای اوست، حتی کتابهای تفسیری که نوشته - چنانکه از آنها ظاهرمیشود - به منظور تطبیق فلسفة خود با قرآنکریم بودهاست.
خوب است پیش از آنکه دربارة نوشتههای او سخن بگوییم از مکتب علمی او که دیگران را به آن دعوت میکرد ذکرمیکنیم.
3
مکتب علمی جدید صدرایی
به نظر صدرالمتألهین، دانش از دو راه به دست میآید:
1. راه گفت و گو و فراگیری و آموزش که براساس قیاسها و مقدمات منطقی است.
2. روش علم لدنی که از راه الهام و کشف و حدس به دست میآید.
دانش از طریق علم لدنی فقط با پاکگرداندن نفس از شهوتها و لذتها و رهایی از آلودگیها و ناپاکیهای دنیا به دست میآید و آینة صیقل خوردة دل، متجلی میگردد و حقایق اشیا چنان که هستند، در آن منعکس میشود؛ زیرا نفس آدمی آن گاه که برای آن سرشت و طبیعت ثانوی پدید آید، با عقل فعال متحدمیگردد.
به نظر صدرالمتألهین فرق میان این دو علم مانند فرق میان علم به طعم شیرینی است که علمی که از چشیدن شیرینی بدست میآید یقیناً قویتر و محکمتر از علمیاست که فقط از راه بیان و تعریف مزة شیرینی حاصل میشود. دستیابی به چنین دانشی محال نیست بلکه برای انبیا و اوصیا و اولیا و عرفا ممکن بودهاست.
در مفاتیحالغیب در مشهد هشتم و مفتاح سوم گوید:
بسیاری از آنان که دانشمند خوانده میشوند، علم غیبیِ لدنی مورد اعتماد سالکان و عارفان را انکارمیکنند، در صورتی که این علم، قویتر و محکمتر از دیگر علوم است. آنان بر این باورند که: علم، معنایی ندارد جز آنچه از طریق آموختن و اندیشیدن و تأمل به دست آید.
صدرالمتألهین به ستایش دانش شهودی بسنده نکرده بلکه دانشی را که تنها از راه مباحثه و تفکر بدست میآید به شدت نکوهش کردهاست؛ در اسفار، ج 1، ص 75 میگوید:
کسی که تنها به بحثهای نظری (کلامی - فلسفی) بسنده کند، به زودی دستخوش شک میشود و آیندگان، پیشینیان را نکوهش میکنند و دربارة یافتههایی که از راه بحث و نظریه به دست آمده توافق نمیکنند و هر گروهی، گروه دیگر را نکوهش میکنند.(7)
صدرا آنگاه - در موضوع مُثُل افلاطونی - به ستایش بزرگان از حکما و اولیا در مکاشفههای آنان پرداخته و گفتهاست:
در این باره به مکاشفههایی که بر ایشان رخ داده است بسنده نموده و برای دیگران بیانکردهاند لکن برای انسان نسبت به آنچه بر آن اتفاق نظر دارند و به مشاهداتی که بیانمیکنند، اطمینان به دست میآید و کسی نمیتواند در این باره با آنان مخالفت کند. چگونه کسی میتواند با آنان مخالفت کند در صورتی که در اوضاع کواکب و شمارة افلاک بر مشاهده شخصی مانند ابرخس یا اشخاصی به وسیلة حس که خاستگاه اشتباه و خطا است، اعتماد میکنند، سزاوارتر آن است که گفتة بزرگان فلسفه را که بر مشاهدههای عقلیِ مکررِ خطاناپذیر، مبتنی است، صادق دانسته و اعتماد کنند.
و این، تمام آن چیزی است که در ستایش مشاهدههای عقلی میتوان گفت: «کسی نمیتواند در این باره با آنان مخالفت کند»، «خطا را بر نمیتابد». این چیز عجیبی است.
ولکن به رغم این عقیدة نیرومند او دربارة مکاشفات عرفانی، به نظر او انسان با پیمودن یکی از دو راه، از راه دیگر بینیاز نیست. به این مطلب در کتابهای خود مکرر تأکید کرده و بر ضرورت جمع میان دو راه برهان و عرفان پافشاری نمودهاست؛ چنان که خود آن دو را جمع کرده و تنها کسی است که در جمع میان این دو راه، موفق بوده و به درجهای رسیده است که هیچیک از فلاسفة اسلامی به آن نرسیده است. در مبدأ و معاد، ص 278 گوید:
اولی آن است که به طریقة ما، در معارف و علومی که برای ما بر اثر جمع میان شیوة متألهین از حکما، و ملیین از عرفا به دست آمدهاست، مراجعه کنند.
سپس در حالی که به خود میبالد میگوید:
آنچه به فضل و رحمت خدا برایم میسر شد و آنچه که از خلاصة رموز مبدأ و معاد که به فضل و بخشش خداوند بدان دست یافتم، گمان نمیکنم هیچکس از پیروان مشائیان و متأخران، آنان که من میشناسم، به آن رسیده باشد مگر پیشوایان و پیشتازان آنها چون ارسطو و فیلسوفان قبل از او. و نیز گمان نمیکنم کسی از مشایخ صوفیه که به مکاشفه و عرفان معروفاند، چه از پیشینیان و چه از متأخرینشان، میتوانسته این مطالب را با بحث و برهان به اثبات برساند.
بنابراین، نه مشائیانِ پس از ارسطو به آنچه دست یافتهاند، از راه مکاشفه دست یافتهاند، و نه اشراقیان و عارفان به آنچه دست پیداکردهاند با بحث و برهان به آن دست پیداکردهاند. پس صدرالمتألهین تنها کسی است که طریقة دو گروه را جمع کرده و به ایجاد و وفاق بین این دو، توفیق یافتهاست.
آنگاه گوید:
باید بر رمز این موفقیت در راه و روش خود تأکید کنم: و گمانم آن است که این برتری تنها برای این بندة دور از مردم به این سبب به دست آمده که به این مطلب بلند به شدت توجه داشته و بدیهای جاهلان و اراذل، و نامهربانی مردم و بیتوجهی آنان را نسبت به خود تحمل کردهاست؛ حتی مدت زیادی - گویا به دورة گوشهنشینی اشاره دارد - در این دنیا اندوهگین و ناراحت بوده و نه در بین مردم، مرتبهای به اندازة کمترین خواهان دانش داشته، و نه نزد عالمانشان که بیشترشان از جاهلان، سنگدلترند به اندازة کمترین شاگردانشان از منزلت و موقعیتی برخوردار بودهاست.
از جمله مواردی که به جمع بین دو روش (برهان و عرفان) اشارهکردهاست، در اسفار (ج 4، ص 161) در بیان علت اختلاف وی با بعضی مشایخ صوفیه است. در این باره گفته است:
در هر موردی که حکم کردهاند، فقط به ذوق و وجدان بسنده نمودهاند. و اما ما بر چیزی که برهان قطعی برای آن نداریم، اعتماد کامل نمیکنیم و آن را در کتابهای فلسفی خود نمیآوریم.
ملاصدرا پیوسته از کسانی که یکی از دو شیوه را به کار میبرند، بدگویی میکند مانند سخنی که در "مفاتیحالغیب"، ص 3 و در اسفار، ج 1، ص 4 دارد:
به سخنان بیهودة صوفیه مشغول نباش، و به گفتههای فیلسوفنمایان اعتماد مکن «و آنان کسانی هستند که وقتی پیامبران آنها با معجزات و دلایل شفاف و روشن به سراغشان آمدند، آنان به دانش و نظریههای باطل خود شاد شدند تا وعدة عذابی که آن را مسخره میکردند آنان را فراگرفت.»(8) خدا ما و شما را، ای دوست من، از شر این دو گروه حفظ کند و میان ما و آنها یک لحظه جمع نکند.
در مقدمه تفسیر سورة فاتحةالکتاب از گروه نخست به بدعتگران گمراهکننده، و از گروه دوم به تعطیلگران گمراه تعبیر کرده و سپس گفته است:
زیرا همة آنها از اولیای شیاطین و ابنای ظلمتها و اهل طاغوتاند.
بنابراین، فلسفة او که دیگران را به آن فرامیخواند و بر آن پافشاری میکند، عبارت است از جمع میان روش مشائیان و اشراقیان و ایجاد وفاق میان این دو شیوه.
از این رو، مکتب علمی او بر آموزش و راهنمایی فرزندان روحانی او پایهگذاری شده و بیشتر کتابهایش به خصوص اسفار را به همین منظور نوشتهاست زیرا در پایان مقدمه، ص 3 گفتهاست:
علوم الهی در حکمت بحثی و نظری را ضمیمه کردم و در آن گنجاندم و حقایق کشفی را به شیوة آموزشی در آن بیان نمودم.
همانگونه که قبلاً گفتیم کسی که در یکی از دو راه گام نهد، خود را از راه دیگر بینیاز نمییابد.
پیش از ملاصدرا کسی مردم را به این مکتب دعوت نکرده است و فقط گاه استاد او، میرداماد، چنین دعوتی کردهاست. در این صورت ملاصدرا این افکار را از استاد خود گرفته و آنها را جلوهگر ساخته و راههای فراگیری آن را روشنکردهاست. پس اگر او مؤسس این مکتب نباشد، مفسر و روشنگر آن است.
به نظر صدراالمتألهین، شرع و عقل در تمام مسائل حکمی هم داستاناند (اسفار، ج 4، ص 75).
اشاره به این حقیقت را با این سخن خود دنبال کردهاست:
از شریعت خداوندی، دور است که احکام آن با دانش یقینی ضروری، مخالفت داشته باشد، و فلسفهای که قوانین آن با کتاب و سنت، مطابقت نداشته باشد، روا است به نیستیگراید.
و در زمینة دانش، جمع میان شریعتاسلامی و فلسفة یقینی، مکتب دیگری برای صدرالمتألهین است. و بر همین اساس، همواره بر هر مسئلة دشوار فلسفی، به آیات قرآنی و آثار اسلامی استناد میکند و در تطبیق مسئله با آنچه به آن استنادمیکند، حقاً ماهر و زبردست است.
حقیقت این است که در این مکتب نیز او بنیانگذار است و کسی مانند او نیست.
و چنین نیست که استشهادهای او به ادلة نقلی(9) - چنان که خود نامگذاری میکند - از روی ریا و برای دفع دشمنی کسانی باشد که او را تکفیر میکردند بلکه دائماً به خود میبالد که احدی مانند او رموز قرآن کریم و سنت مطهر (معصومین(ع» را نمیفهمد. و چنان بر توفیق جمع میان فلسفه و دین زیادهروی میکند که او را از ریا و دروغ و فریب، دور میسازد تا آنجا که نزدیک است کتابهای فلسفیاش را تفسیر دین، و کتب دینیاش - مثل تفسیر قرآن و شرح کافی - را تفسیر فلسفهاش قرار دهد. و لذا ما معتقدیم کتابهای او در تفسیر و شرح حدیث، در حقیقت، ادامة فلسفة اوست.
حاصل سخن، این است که از روش او در نوشتن، به خوبی نمایان است، که وی دارای اندیشة واحدی است که در تمام آثارش به سوی آن در حرکت و تلاش است و این اندیشه را او به طور خلاصه چنین بیان میکند:
انالشرع و العقل متطابقان
و این اندیشة عمیق، دارای دو جزء یا دو طرف است:
طرف اول: تأیید عقل است نسبت به شرع. صدرالمتألهین کتابهای فلسفی خود را در همین موضوع نگاشته است، و هدف او تأیید متن و محتوای شریعت اسلامی توسط فلسفه است.
طرف دوم: تأیید شرع است نسبت به عقل. و کتابهای دینیاش را در این باره بنیاد نهادهاست و هدف او این است که آنچه را در فلسفة خود را به کمک شریعت، تأیید کند.
پس حق این است که کتابهای فلسفی او را کتابهای دینی، یعنی کلامی به شمار آوریم و کتابهای دینی او را آثاری فلسفی، و این است معنای سخن پیشین ما که کتابهای دینی او، ادامة فلسفة او بودهاست.
و او با این شیوه - آمیختن فلسفه و دین و جمع بین آن دو، چه راه درست را رفته باشد و چه اشتباه - صاحب مکتب جدید دیگری گردیده است که خود، پدیدآورندة آن است؛ هر چند اندیشة وفاق میان فلسفه و کلام اول بار توسط خواجه نصیر طوسی بیان شد. در حقیقت، صدرالمتألهین فقط یک مکتب دارد، و آن دعوت به جمع میان فلسفة مشأ و اشراق و اسلام است. این عناصر سهگانه، پایههای بحثها، و روش علمی در آثار اوست. به این ترتیب، او پایهگذار مکتب جدیدی در فلسفةالهی است. از میان کتابهای او، اسفار اربعه نمایانگر راستین این مکتب است.
اینک لازم است که دربارة روش علمی او در آثارش سخن بگوییم.
4
راهوروش علمیصدرالمتألهیندرنوشتن
فلسفة او در تمام آثارش - حتی کتابهای دینی او که گفتیم جزئی از فلسفة او و ادامة آن است - برپایة این حقیقت است که بدستآوردن علوم حقیقی و دانش یقینی تنها در علم به خدای تعالی و صفات او و ملک و ملکوت او، و علم به روز آخرت، و منازل و مقامات آن است زیرا به نظر او هدف نهایی - و چقدر در کتابهایش به ویژه در مقدمة آنها آن را تکرار میکند - عبارت است از آموزش این نکته که آدمی چگونه پیشرفت میکند و به کمال میرسد، که برای آن نسبت به انسان به خصوص از بین دیگر مخلوقات، حدی وجود ندارد - ، و نیز بیان چگونگی سفر او به سوی خدای تعالی. در کتاب اسفار (1،90) گوید:
هدف ما در آن بیان راه وصول به حق، و چگونگی سیر به سوی خدای تعالی است.
چنان که قبلاً گفتیم، روش نوشتن او در کتابهای مفصل و مختصر، حتی کتابهای دینی او که هدفش تطبیق شرع با فلسفة اوست، بر همین هدف، استوار است. و برای این هدف - مطابق با بیان او - شش مقصد است: سه هدف به منزلة تکیهگاهها و اصول، و سه هدف، به منزلة پیوستها وی آثار خود را بر تکیهگاهها بنیان کردهاست. و آنها عبارتاند از:
1. شناخت حضرت حق و صفات و آثار او، و آن همان "فن ربوبیات" است که جزئی از "فلسفة کلی" است. و هنگامی که از فلسفة کلی گفت و گو میکند - چنان که در اسفار متذکر میشود - هدفش از بحث همین هدف است نه چیزی دیگر.
2. شناخت صراط مستقیم، و درجات صعود به سوی حضرت حقتعالی، و چگونگی سیر و سلوک به سوی اوست، که همان «علم نفس» است که بخشی از «علوم طبیعی» است. هرگاه از علم طبیعی سخن به میان آورد - چنان که در اسفار نیز چنین است - بحث از آن در نظر او برای این هدف است.
3. شناخت معاد و بازگشت به سوی حق تعالی و احوال آنان که به سوی او و به دار رحمت او باریافتهاند و آن «علم معاد» است.
این ارکان سهگانه، محور آثار اوست.
اما برای "پیوستها"، کتاب جداگانهای ننوشته است و آن مباحث را باتوجه به موضوع در لابه لای برخی آثار خود بیانمیکند، زیرا این گونه مباحث توابع آن ارکان به شمار میآیند. پیوستها عبارتاند از:
1. شناخت کسانی که از سوی خدا برای دعوت خلق و نجات نفس برانگیخته شدهاند و آنان همان رهبران سفر آخرت و پیشوایان کاروان بشریتاند، یعنی انبیا و اوصیا بلکه اولیا.
2. بیان آنچه منکران گفتهاند و روشن شدن رسواییهای آنان. (منکران، همان راهزنان سفر آخرتاند.)
3. آموزش آبادکردن منازل و مراحل در آن سفر، و چگونگی برگرفتن زاد و توشه و آمادگی با تربیت و پرورش نفس و اینکه چه چیزهایی برای نفس مناسب است و این، همان است که «علم اخلاق» نامیده میشود.
ملاصدرا در به دستآوردن آن هدف، راهی را که بیان شد پیمودهاست، و آن عبارت است از جمع میان فلسفه مشأ اشراق و اسلام، بدین معنی که برای اثبات مطلوب خود نخست، دلایل منطقی را ذکر میکند و آنگاه مکاشفات و مشاهدات عرفانی خود را، و سپس به دلایل سمعی (و نقلی) استشهاد میکند.
و در اکثر کتابهای خود به ویژه کتاب اسفار، که برترین کتاب اوست، از همین شیوه پیروی میکند. البته بعضی از آثار خود را به روش عرفانی اختصاص داده، و بعض دیگر را به روش بحثی (فلسفی - کلامی).
اما کتابهایی که در آنها از شیوة عرفانی بهره بردهاست، عبارتاند از: "الشواهدالربوبیه" و "العرشیه" و "اسرارالاَّیات" و "الواردات القلبیه"، با وجود اختلافی که در زیاد و کمبودن حجم و شیوه و نحوة بیان مطالب دارند، اسامی این کتابها بیانگر ذوق عرفانی آنهاست.
و در خصوص کتاب آخر (الوارداتالقلبیه) مانند کاهنان متظاهر به علم، مسجع و پیچیده و نامأنوس سخن گفته، گویا همان گونه که خود در مقدمة الشواهدالربوبیه میگوید میخواهد چنین وانمود کند که مطالب آن یک رشته الهامات الهی است که آن را فرماندهندة دل به قلب او وارد ساخته و با اشارة غیب به قلب او القا شده و او امر خداوند را اطاعت نمودهاست. میخواهد بگوید که او اختیاری ندارد و به عبارتی، مجبور است. آنچه او بیان میکند شباهت به متون دینی و احادیث قدسی دارد.
- چنان که همین ادعا در کلمات ابن عربی هم دیده میشود - در مقدمة "العرشیه" گوید:
بلکه این مطالب، قبساتی است که برگرفته از مشکات نبوت و ولایت، و از سرچشمههای کتاب و سنت به دست آمدهاست، و حاصل بحث و گفت و گو نیست.
و اما کتابهای مختص به شیوة بحثی و نظری، عبارتاند از: شرح هدایة اثیری، و شرح الهیات شفا؛ به عنوان پیروی از شیوة متن این دو کتاب.
و لذا در "شرح شفا" هرگاه ناخودآگاه وارد شیوة عرفانی شده، از آن پوزش خواسته و در ص 167 این شرح گفتهاست:
برادران اهل بحث (فیلسوفان و متکلمان)، ما را به خاطر خارجشدن از شیوة نظری و بیان مطالب به روش عرفانی که به دلیل ذوق بودهاست، ببخشند.
سپس هرگاه هر دو شیوه را در نوشتة خود به کارمیبرد (به ویژه در اسفار)، نخست به روش اهل نظر و بحث شروع میکند و آنگاه مشاهدات عرفانی و مکاشفات یقینی خود را بیان میکند و آن چنان که خود میگوید این برای سادگی و راحتی کار نوآموزان است. (اسفار 1:18). آن گاه در صفحة بعد گفتهاست:
ما نیز در بیشتر هدفهای ویژة خود از همین روش پیروی میکنیم، نخست در ابتدا و میانة بحثها روش فلاسفه را پیموده، سپس در نهایت از آنها جدا شدهایم تا آنچه از ابتدا مطلوب ما بوده برای خوانندگان مبهم نباشد، بلکه با آن همراه گردند، و سخن ما برای آنها قابلپذیرش باشد.
چنان که پیش از این نیز گفتیم صدرالمتألهین تنها کسی است که به این روش علمی عمل نموده و مؤسس مکتب آن است، و مانند اسفار کتابی را سراغ نداریم که بدین صورت گسترده دو روش (برهان و عرفان) را جمع کرده و وفاق پدیدآورده باشد و نظریههای دانشوران را با وجود اختلاف روشهایشان گردآورده و به صورت دقیق علمی بررسی کرده باشد و در این کتاب با بیانی روشن و دقیق و با توضیحات کافی اهداف را بیان کردهاست. در حالی که آنچه در کتابهای فلسفه رایج است، دشوارنویسی و رمزگویی است.
کتابهای فلسفة پیش از او و حتی پس از او با روشی آسان نگاشته نشدهاست به دلیل آنکه فیلسوفان نظریههای خود را تنها برای شاگردان مستعد خود بیان میکردند و رموز آن را شرح میدادند.
ملاصدرا نیز به عنوان پیروی از حکمای بزرگ به مخفی نگاهداشتن مطالب خود سفارش میکند،(10) لکن رمزگویی و دشوارنویسی را به عنوان راهی برای پنهان کردن نظریههای خود، به خصوص در اسفار، در پیش نگرفته است بلکه در بیان این نظریهها با عبارات مختلف و مکرر، تا آنجا که در توان داشته و متناسب با موضوع، بحث را گسترده کردهاست. او نویسندهای است که از موهبت الهی برخوردار بوده و در زمان خود و دیگر عصرها حکیمی همانند او وجود نداشته است.
امتیاز میرداماد در کاربرد مجاز و کنایات و سخنان برگزیده و عبارات آهنگین بود و به همین جهت لقب امیر بیان به او داده شد و در نظر من برای شاگرد او این لقب، شایستهتر است.
هرچند به نظر ملاصدرا «فهم حقایق، جدای از الفاظ، ممکن نیست، زیرا اصطلاحات و مفاهیم لغات، گونهگون است.» و این سخنی بجاست که اهل دانش به آن نظر دارند، لکن او در "کتاب اسفار" برای تفهیم اهداف خود از هیچ کوششی فروگذار نکرده و نهایت کوشش نویسندهای توانا را در توضیح مطالب به کار برده و در این راه نیز موفق بودهاست به گونهای که این توفیق برای دیگران به دست نیامدهاست. و چنان که خود در پایان صفحة 3 مقدمه گفتهاست:
سپاس خداوند را که سخنانی بیان شد که در آن نه دشواری و نه شکی وجود دارد؛ سخنی است رمزگونه که با دقت نگاشته شدهاست و، به فهمها نزدیک است، و با آنکه در نهایت نزدیکی است، مقام آن بلند و عالی است.
آن گاه گفتهاست:
مفاهیم دشوار را با کلماتی ساده بیان کردم. و گفتهاست: به دیدة عقلت به معانی آن بنگر، آیا مشکلی در آن به نظر میرسد؟ سپس بار دیگر به الفاظ آن بنگر آیا در آن نقصی میبینی؟
و در حقیقت، کتاب اسفار او شایستة این وصف است، به ویژه سخن او دربارة آن:
«قریباً منالأفهام فی نهایة علوه» «در نهایت علو معانی، به فهمها نزدیک است».
به فهم نزدیک بودن آن، به اعتبار سهولت عبارت و متانت آن است، و نهایت علو آن، به اعتبار آرای دقیق و افکار بلندی است که ناشی از دانشمندان بزرگ و سرامد است، چنان که خود در مبدأ و معاد، ص 3 از آن این گونه سخن گفتهاست:
ما برای آنان که دارای استعداد بیشتری برای تحصیل کمالاند، به گونهای رساتر و گستردهتر کتابی تصنیف کردیم که جامع فنون علوم کمالی است که میدان اصحاب فکر و اندیشه است و در آن برای ارباب نظر، مجال جولان؛ آن را "اسفار اربعه" نامیدیم.
5
آثار صدرالمتألهین
دربارة شیوة نوشتن او به اندازة کافی سخن گفتیم. تا آنجا که ما میدانیم کتابی غیر فلسفی ننوشتهاست، حتی کتابهای تفسیر او - چنان که پیش از این گفتیم - دنبالة فلسفة اوست؛ زیرا به نظر او "مردالهی" حق ندارد که به غیر از علوم حقیقی محض، به چیزی بپردازد. مراد او از علوم حقیقی، دانشی است که آنها را "علوم کلی" مینامد و شیخالرئیس، بوعلی را سخت نکوهش میکند که به علوم جزئی مانند طب و امثال آن پرداخته است. و در بسیاری موارد کسانی را که حکمت فرانمیگیرند، نکوهش میکند. چنان که از کلمات او میتوان به این مطلب پی برد.
تمام یا بیشتر کتابهای او - با وجود مقاومت سرسختانه و دشمنی در برابر فلسفة او - در اواخر سدة گذشته و اوایل این سده، چاپ سنگی شدهاند. و ما اینک همة آنها را با توجه به بررسیهای انجام شده برمیشماریم:
1. الاسفارالاربعه: و نیز آن را "الحکمةالمتعالیه فیالاسفارالعقلیه" مینامد. در بحث پیشین دربارة ارزش علمی این اثر سخن گفتیم. و در آنجا گفتیم که: اسفار، مرجع و مادر دیگر کتابهای اوست و برترین کتابهای فلسفی از قدیم و جدید میباشد، و نخستین اثر او در دورة سوم زندگی علمی اوست. چنان که نخستین کتاب اوست که چاپ گردیده است. زیرا در ایران در سال 1282 در چهار مجلد بزرگ، چاپ سنگی شده که مجموع آن 926 صفحه قطع بزرگ است و حکیم حاج ملاهادی سبزواری بر سه مجلد آن حاشیه نوشته است که بسیار ارزشمند است؛ چنانکه مرحوم شیخ آقابزرگ در الذریعه، (19-6) ذکر کردهاست.
(اسفار جمع سفر است) و سفر به فتح سین و فأ، از کلمة مسافرت، مأخوذ است (نه سفر به کسر سین و سکون فأ به معنای کتاب چنان که بعضی از نویسندگان معاصر پنداشتهاند). آن را به سفرهای عقلی چهارگانة عرفا تشبیه کردهاست، چنان که خود در مقدمه آورده است: «و آن اسفار عبارتاند از:
1. سفر از خلق به سوی حق. (السفر منالخلق الیالحق)
2. سفر با حق در حق. (السفر بالحق فیالحق)
3. سفر از حق به سوی خلق، با حق. (السفر منالحق الیالخلق بالحق)
4. سفر با حق در میان خلق (السفر بالحق فیالخلق)
معنای آن این نیست که مجلدات چهارگانه(11) بر طبق این سفرهای عرفانی تنظیم شده باشد؛ بدین معنی که جلد اول برای سفر اول، و جلد دوم برای سفر دوم و به همین صورت بلکه این فقط یک تشبیه است که از باب تبرک صورت گرفتهاست. از این رو تلاش برخی از تعلیقهنویسان اسفار برای تطبیق آن بر اسفار اربعة عرفانی، تلاشی است ناموفق.
مجلدات چهارگانة اسفار بدینگونه ترتیب یافتهاست:
1. در امور عامه و آن - چنان که خود گفتهاست: - بحث دربارة طبیعت وجود و عوارض ذاتی آن است.
2. در علم طبیعی.
3. در علم الهی، یا معرفت ربوبی و حکمت الهی.
4. در علمالنفس از مبدأ پیدایش آن تا آخرین مقامات آن که معاد است.
آن را در زمان زندگی استاد خود، میرداماد، متوفای سال 1040 نوشتهاست؛ زیرا وقتی از او یاد میکند، برای طول عمر او دعا میکند (2:111)، بنابراین نوشتن آن قبل از سال 1015 صورت گرفتهاست؛ زیرا در پایان نسخة خطی کتاب مبدأ و معاد - که به زودی به آن اشاره خواهیم کرد - آمده که در سنة 1015 آن را به پایان رسانده است و در مقدمة آن، ص 3، تقدم نگارش اسفار را بر مبدأ و معاد یادآور شدهاست.
2. "المبدأ و المعاد" که مشتمل بر 370 صفحه به قطع متوسط است و در سنة 1314 به چاپ رسیده و دربارة دو موضوع بحث میکند: الهیات و معاد. این کتاب، بیان متوسطی دارد و در آن روش اسفار را در پیش گرفته و راه فلاسفه و راه عرفا را تلفیق کردهاست.
و پیش از این گفتیم که نگارش این اثر، بعد از اسفار است. این کتاب، دارای نسخة خطی قدیمی است که در کتابخانة سیدمحمد مشکات وجود دارد و به دانشگاه تهران اهدا شدهاست به شمارة 421، و نزد ما هم از آن نسخهای خطی وجود دارد که به تاریخ 1235 نوشته شدهاست.
3. "الشواهدالربوبیه فیالمناهجالسلوکیه" کتابی است با مضامین لطیف، مرتب و مختصر بر طبق روش عرفانی در 264 صفحه به قطع متوسط که در سنة 1286 به چاپ رسیدهاست. نزد استادان فن، معروف است که این آخرین اثر صدرالمتألهین است. این کتاب در حقیقت، خلاصة نظریههای وی در مسائل فلسفی است که در این کتاب گردآوردی شدهاست، چنان که خود در مقدمه به آن اشاره نمودهاست.
به نظر من فراگیری آن برای افراد مبتدی و نوآموز، خیلی مناسبتر از فراگیری شرح منظومه است. در کتابخانة ما نسخهای خطی از آن موجود است که به تاریخ 1235 نوشته شدهاست. این کتاب، و کتاب مبدأ و معاد به یک خط است.
4. "اسرارالایات" و "انوارالبینات"، در شناخت رموز آیات خدای تعالی و صنایع و حکم آن، به روش عرفانی، با تطبیق آیات قرآنی بر اکثر بحثهای آن میباشد در 92 صفحه به قطع بزرگ که در سنة 1391 به چاپ رسیده و چندینبار هم چاپ شدهاست.
5. "المشاعر" که به روش عرفانی است در 108 صفحه به قطع کوچک در سنة 1315 با تعلیقات و حواشی عدهای از بزرگان فلسفه چاپ خوبی از آن انتشار یافتهاست.
6. الحکمة "العرشیة" نیز به روش عرفانی در 96 صفحه به قطع کوچک، با کتاب "المشاعر" در یک مجلد به چاپ رسیدهاست. شیخ احمد زینالدین احسائی بر این کتاب و بر کتاب مشاعر، ردیه نوشته است.
7. "شرحالهدایةالاثیریه" که در آن به پیروی از متن تنها به شیوة اهل بحث و نظر، بحث کردهاست. این کتاب در 397 صفحه قطع متوسط در سال 1313 به چاپ رسیدهاست.
کتاب "الهدایة" نوشته حکیماثیرالدین مفضل ابهری از فضلای قرن هفتم هجری است. گفته شده در سال 663 وفات یافته است.
8. "شرح الهیات الشفأ" در آن روش متن یعنی روش نظری را در پیش گرفته است. این اثر در 264 صفحه قطع بزرگ در سال 1303 با الهیات شفا در یک مجلد به چاپ رسیدهاست ولی کامل نیست. تا پایان مقالة ششم را شرح دادهاست. کتابالشفأ اثر شیخالرئیس، ابنسینا است.
9. "رسالةالحدوث" بحثی است گسترده در مسئلة حدوث عالم، در 109 صفحه به قطع متوسط، در سال 1302 در مجموعهای مشتمل بر 8 رسالة دیگر به چاپ رسیدهاست، این رسائل را تا شمارة 17 ذکر میکنیم. در اسفار در چند مورد به ذکر آنها پرداخته است از جمله در (1:233)
10. "رسالة اتصافالماهیة بالوجود" در 10 صفحه نوشته شده و نیز بر حاشیة رسالة تصور و تصدیق - که از آن به زودی یادخواهیم کرد - چاپ شدهاست.
11. "رسالةالتشخص" در 12 صفحه.
12. "رسالة سریانالوجود" که گمان میکنیم همان رسالة "طرحالکونین" باشد که بعداً به آن اشاره خواهد شد: در 16 صفحه است. نگارش این رساله مقدم بر نگارش اسفار بودهاست، به دلیل آنکه مشتمل بر گفتهای است که در اسفار از آن خارج شدهاست؛ مانند قول به اصالت ماهیت؛ زیرا در اسفار (1:10) گفتهاست:
من در گذشته از نظریة عرفا در مورد اعتباریت وجود و اصالت ماهیات، به شدت دفاع میکردم، تا آنکه پروردگارم مرا هدایت کرد و این حقیقت به صورت واضح برایم هویدا شد که امر برعکس آن است.
چنان که روش او در وحدت وجود در این رساله با روش اخیر او که اسفار را بر آن بنا نهادهاست، یکسان نیست.
13. "رسالةالقضأ والقدر" در 90 صفحه.
14. "رسالةالواردات القلبیه" در 40 صفحه. وصف بخشی از آن در بحث روش علمی او گذشت.
15. "رسالة اکسیرالعارفین" در شناخت حق و یقین، در 63 صفحه.
16. "رسالة حشرالعوالم" در 30 صفحه و نیز بر حاشیة "مبدأ و معاد"، ص 184 و بر حاشیة "کشفالفوائد" علامة حلی، ص 94 چاپ شدهاست. این رساله در سنة 1312 به چاپ رسیده و ناشر دربارة آن گفتهاست: «به گمانم این همان رسالة موسوم به "طرحالکونین" است. ولی در فهرست کتابخانة سیدمحمد مشکات "رسالةالحشر" به این اسم نامیده شدهاست: (طرحالکونین فی حشرالعالمین). اما به گمان من پندار او نادرست است؛ به دلیل اینکه در اسفار وقتی به طرحالکونین اشاره میکند (1:10) میگوید: «و در آن رسالهای جداگانه نوشتم، که طرحالکونین نام نهادم.» و مراد او مبحث وحدت وجود است؛ علاوه بر این که در فصول حشر از جزء چهارم اسفار به این رساله اشاره نکردهاست، در صورتی که اگر این رساله، همان رسالة طرحالکونین باشد که نگارش آن بر اسفار مقدم بودهاست، بنابر عادت باید به آن اشاره میکرد.
17. "رسالة خلقالاعمال" در 7 صفحه و نیز بر حاشیة "کشفالفوائد" ص 149 چاپ شدهاست.
18. رسالة او به مولی شمس گیلانی دربارة پارهای از مسائل دشوار، شمسالدین محمد گیلانی اصفهانی، یکی از شاگردان یا معاصران اوست که در سنة 1098 وفات یافتهاست. این رساله در حاشیة "مبدأ و معاد" ص 340 چاپ شدهاست. در الذریعه آمدهاست که: «آن را در میان کتابهای حاج عماد اصفهانی که بر کتابخانة رضوی وقف کردهاست، دیدم.»
19. "اجوبةالمسائل الثلاثت" که خواجه نصیرالدین طوسی برای شمسالدین خسروشاهی فرستاده ولی جوابی دریافت نکردهاست. بر حاشیة "المبدأ و المعاد"، ص 372 و "شرحالهدایة"، ص 93 به چاپ رسیدهاست.
20. "رسالةالتصور و التصدیق" در 30 صفحه به قطع متوسط، چاپ سنة 1311 پیوست به کتاب "الجوهرالنضید" در منطق، اثر علامة حلی.
21. "رسالة فی اتحادالعاقل والمعقول" و اینکه عقل فعال، همة وجودات است.
نسخة خطی آن را در "المکتبةالحسینیه" نجف اشرف در بین مجموعهای به شمارة 142 صنف هفتم که در 35 صفحه به قطع متوسط است، دیدم. مرحوم شیخ آقابزرگ در "الذریعه" گفته: «در ایران چاپ شدهاست.»
22. "کسرالاصنام الجاهلیة" دربارة کافربودن صوفیه، این کتاب در شمار آثار او آمدهاست ولی آن را به دست نیاوردم.
23. "جواباتالمسائل العویصة" در "الذریعه" آن را ذکرکردهاست. شاید این رساله، همان "اجوبةالمسائل الثلاث" یا "اجوبة مسائل مظفر حسینالکاشانی" باشد، نسخهای خطی از آن در کتابخانة سیدمحمد مشکات، موجود است که به دانشگاه تهران به شمارة 1030 هدیه شدهاست.
24. "رسالة حلالاشکالات الفلکیة فیالارادةالجزافیة". در اسفار (1:176) از آن نامبرده و حکیم سبزواری در تعلیقه بر اسفار گفتهاست: «آن رساله را ندیدهایم».
25. حاشیه بر "شرح حکمةالاشراق" سهروردی که در سنة 1316 چاپ شدهاست.
26. رسالهای در حکمت جوهری.
27. رسالهای در الواح معادی.
28. حاشیه بر "الرواشح" میرداماد.
29. "شرح اصولالکافی" بین 500 تا 600 صفحه به قطع بزرگ. تاریخ چاپ آن ذکر نشدهاست. آن را تا حدیث 499 (باب اینکه ائمه، والیان امر خدا و خزانة علم اویند) به پایان بردهاست.
30. "رسالةالمظاهر الالهیه فی اسرارالعلوم الکمالیه" در حاشیة "مبدأ و معاد"، ص 232 چاپ شدهاست.
31. "مفاتیحالغیب" تقریباً در 200 صفحه به قطع بزرگ. با شرح اصول کافی، چاپ شدهاست و در آغاز آن شرح حال مختصر نویسنده به قلم ناشر آمدهاست. این کتاب را به عنوان مقدمة تفسیر خود - که در ذیل از آن یاد میشود - نوشتهاست.
32. "تفسیرالقرآن الکریم" که مشتمل بر تفسیر تعدادی از سورهها و آیههای قرآن است. این تفسیر، تمام نشدهاست. و چنین برمیآید که هدف او نگارش تفسیر کامل قرآن بوده ولی مرگ مهلتش نداده است. (به مقدمة تفسیر سورة سجده رجوع کنید). این اثر در سنة 1321 یا 1322 در 616 صفحه به قطع بزرگ به چاپ رسیدهاست که آن مقدار از تفسیر است که به گفتة ناشر به آن دست یافتهاست.
این اثر، شامل تفسیر "سورة فاتحه" در 41 صفحه، تفسیر "سورة بقره" در 248 صفحه تا آیة 62 «کونوا قردة خاسئین»، تفسیر "آیةالکرسی" در 67 صفحه - دارای تفسیر دیگری بر آیةالکرسی به زبان فارسی است که در الذریعه از آن یاد کرده است -، تفسیر "سورة سجده" در 33 صفحه، تفسیر "سورة یس" در 86 صفحه - نگارش آن چنان که در پایان آن گفتهاست در سنة 1030 تمام شدهاست -، تفسیر "سورة واقعه" در 25 صفحه، که به طور جداگانه در قطع کوچک به چاپ رسیدهاست، تفسیر "سورة حدید" در 42 صفحه، تفسیر "سورة جمعه" در 29 صفحه، تفسیر "سورة طارق" در 9 صفحه که آن را برده "تسبیحة" مرتب کردهاست و با کشف الفوائد نیز در سال 1313 چاپ شدهاست، تفسیر "سورة زلزال" در 7 صفحه، و تفسیر آیة (و تریالجبال تحسبهم جامدة) در 3 صفحه میباشد.
33. "تفسیر سورةالاضحی"، در "الذریعه" از آن نام برده، در ضمن مجموعة تفسیرهای او در سال 1322 چاپ شدهاست. در صورتی که مقصود از این مجموعه، مجموعة پیشین باشد - چنان که برمیآید - تفسیر این سوره در آن مجموعه وجود ندارد.
نجف اشرف، 18 صفر 1387 ه' .
محمدرضا مظفر
پینوشتها:
مقالة حاضر ترجمهای است از مقدمة فیلسوف فرهیخته، استاد محمدرضا مظفر بر اسفار صدرالمتألهین که پس از ویرایش به صورت ترجمهای آزاد ارائه میگردد.
1. جربزه به رغم مفهوم مثبتی که در میان مردم دارد، در علم اخلاق، از بدیها به شمار میرود. جربزه از نظر علمای اخلاق، عبارت است از خروج قوة عاقله از حالت اعتدال به جانب افراط. کسی که در مقابل دلایل روشن و بدیهی چون و چرا میکند، دچار بیماری جربزه یا سفسطه است.
2. اسفار، ج 1، ص 7.
3. ادامة مطلب، در منبع بالا آمده و مترجم آن را به مقاله افزوده است.
4. این قسمت برگرفته از نهجالبلاغه، خطبة 3، معروف به خطبة شقشقیه است و در ترجمة آن از شرح نهجالبلاغة علامة فرزانه، استاد محمدتقی جعفری - قدس سرهالشریف - بهرهگرفتهاند.
5. ر.ک: حاشیة سفینةالبحار، 2، 17.
6. برگرفته از آیة کریمة 38 سورة اعراف.
7. سورة غافر، آیة 83.
8. مراد، دلایل نقلی یعنی کتاب و سنت معصومین(علیهمالسلام) است.
9. اسفار، مقدمه، ص 4؛ مبدأ و معاد، ص 4.
10. ر.ک: تعلیقة حکیم سبزواری.