آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۶۰

چکیده

متن

تعریف لغوى
عصمت در لغت از ماده «عصم» مشتق شده و به معناى منع و نگه‏داشتن است. این جا به سه نظر اهل لغت اشاره مى‏شود:

ابن فارس: «عصم اصل واحد صحیح یدل على امساک و منع و ملازمه».(1)

زجاج: ابن‏منظور از زجاج نقل مى‏کند که: «اصل العصمه الحبل و کل ماامسک شیئا فقد عصمه».(2)

راغب: «العصم الامساک و الاعتصام الاستمساک».(3)

معناى فوق یعنى استعمال عصمت با واژگان مانند «عاصم»، «اعتصام» در معناى نگه‏دارى و منع در قرآن و روایات به صورت متعدد بکار رفته است. در قرآن حدودا سیزده مرتبه استعمال شده است مانند: «لاعاصم الیوم من امر اللّه‏».(4)

معناى لغوى و اصطلاحى عصمت در روایات به صورت متکثر استعمال شده است که اشاره خواهد شد. بعد از تعریف لغوى عصمت، باید حقیقت عصمت و گوهر آن روشن شود که چگونه انسانى به عنوان یک استثناء نه قاعده از آلودگى به گناه و حتى خطا مصونیت پیدا مى‏کند؟ آیا مصونیت فوق اختیارى و اکتسابى است یا صرف لطف و نیروى الوهى است؟

اندیشوران اسلامى در پاسخ سؤال فوق رهیافت‏هاى مختلفى عرضه داشتند که اشاره مى‏شود.

گفتار اول: رهیافت‏هاى مختلف
تعاریف و رهیافت‏هاى مختلفى به عصمت از سوى متکلمان اسلامى عرضه شده است که در این جا به گزارش و تحلیل مهم‏ترین آن‏ها مى‏پردازیم:

1. لطف الهى
معروف‏ترین تعریف عصمت تفسیر آن به «لطف الهى» است که خداوند آن را براى بعضى انسان‏ها اعطا مى‏فرماید که در پرتو آن دارنده عصمت از ارتکاب گناه و ترک طاعت مصونیت پیدا مى‏کند، در عین حالى که قادر بر انجام آن است.

نیل به مقام عصمت با لطف الهى با امور چهارگانه ذیل میسر مى‏شود:(5)

1. در نفس معصوم ملکه‏اى که مانع معصیت و داعى بر عفت است، به وجود مى‏آید.

2. علم و آگاهى معصوم از کیفر گناه و منافع اطاعت.

3. این علم و آگاهى با وحى و یا حداقل الهام تأکید و تثبیت مى‏شود.

4. خداوند براى استمرار قوه عصمت، تهدیدها و چه بسا مؤاخذه‏هایى در دنیا براى تارکان اولى ملحوظ مى‏دارد.

توضیح بیشتر هر کدام از این عناصر چهارگانه در ضمن رهیافت بعدى و هم‏چنین در بحث خاستگاه عصمت خواهد آمد.

در این جا به این نکته اشاره مى‏شود که انسان معصوم استعداد و شایستگى تقرب به مقام الهى و دورى و مصونیت از گناه را دارد و این استعداد خود را با اعمال و نیروى اراده خود تقویت و بیشتر مى‏کند، با این وجود براى عصمت کامل، نیازمند عنایت و توجه خاص الهى است و خداوند از راهکارهاى مختلف مانند الهام، وحى، تقویت نفس قدسى نبوى، فرشته «روح‏القدس»، انسان معصوم را یارى و مدد مى‏رساند و اگر این لطف الهى نبود امکان صدور گناه وجود داشت. مثال آن جریان زلیخا و حضرت یوسف است که صریح آیه ذیل مى‏گوید زلیخا قصد یوسف کرد، اما یوسف نیز اگر برهان و راهنمائى خداوند را مشاهده نمى‏کرد، قصد زلیخا را کرده بود. ذیل آیه تأکید دارد این لطف الهى به دلیل آن است که یوسف قبلاً از بندگان مخلص و پاک الهى بود و شایستگى این عنایت خاص را دارا بود.

«وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلاَ أَن رَأى بُرْهَانَ رَبِّهِ ... إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُـخْلَصِینَ».(6)

اکثر متکلمان عصمت را به لطف تفسیر مى‏کنند که در پرتو آن وقوع معصیت و ترک اطاعت ممتنع مى‏شود، در عین حالى که دارنده آن قادر بر معصیت و ترک اطاعت است. تعریف فوق تعریف معروف اندیشوران اسلامى است که اشاره مى‏شود.

امامیه
اکثر متکلمان امامیه تعریف مزبور را در کتب خود پذیرفتند.

ابن نوبخت:

«العصمه لطف یمنع من اختص به من الخطا و لایمنعه على وجه القهر».(7)

محقق طوسى:

«ان اللّه‏ تعالى فى حق صاحبها لطفا لایکون له مع ذلک داع الى ترک الطاعه و ارتکاب المعصیه مع قدرته على ذلک».(8)

شیخ مفید:

«العصمه لطف یفعله اللّه‏ بالمکلف بحیث یمتنع منه وقوع المعصیه و ترک الطاعه مع قدرته علیهما».(9)

همو در جاى دیگر با تعریف عصمت به لطف و توفیق تأکید مى‏کند که آن تفضل الهى است که موجب جبر نمى‏شود.(10)

علامه حلى:

«العصمه لطف خفى یفعل اللّه‏ تعالى بالمکلف بحیث لایکون له داع الى ترک الطاعه و ارتکاب المعصیه مع قدرته على ذلک».(11)

محقق لاهیجى:

«عصمت لطفى است که خداى تعالى مخصوص داشته به جماعتى ...».(12)

فاضل مقداد:

«الحق ان العصمه عباره عن لطف یفعله اللّه‏ بالمکلف بحیث لایکون له داع الى ترک الطاعه و لا الى فعل المعصیه مع قدرته على ذلک».(13)

سید حیدر آملى دیدگاه عالمان متقدم شیعه را چنین گزارش مى‏کند:

«العصمه من اللّه‏ هى التوفیق الذى یسلم به الانسان فیمایکره اذا اتى الطاعه».(14)

اشاعره
مکتب اشعرى از آن جا که هر نوع فعل و فاعلیت انسان در اعمال خویش را به خداوند نسبت مى‏دهد و در حقیقت فاعل حقیقى را نه انسان بلکه خداوند توصیف مى‏کند، بر اساس این مبنا، عصمت انبیا را نمى‏تواند به خود پیامبران نسبت دهد، بلکه آن را فعل و در نهایت فضل و توفیق الهى توصیف مى‏کنند که خداوند آن را به بعضى از بندگان خویش اعطا مى‏کند. با نگاهى به تعاریف اشاعره متوجه این نکته مى‏شویم که اکثر آنان برخلاف امامیه و معتزله، قید لطف را در تعریف عصمت نیاورده‏اند.

تهانوى در گزارش موضع اشاعره به این نکته اشاره داشته است که در ذیل رهیافت پنجم خواهد آمد. همو تعریف عصمت به لطف را به عنوان تعریف سوم بعد از نقل تعریف عدم خلق گناه و خلق طاعت ذکر مى‏کند:

«و یجى‏ء فى لفظ اللطف ایضا».(15)

ابن‏رشد عصمت را به امر الهى خارج از طبیعت انسان تعبیر مى‏کند که نوعى اشاره به لطف است. «امر الهى خارج عن طبیعه الانسان».(16)

شهرستانى در تقریر دیدگاه ابوالحسن اشعرى اطاعت از اوامر الهى را توفیق و مقابل آن یعنى انجام معصیت را خذلان توصیف مى‏کند.

«والایمان و الطاعه بتوفیق اللّه‏ و الکفر و المعصیه بخذلانه».(17)

با این وجود بعضى مانند بیاضى به تعریف عصمت به لطف اهتمام ورزیده‏اند:

«هو لطف یفعله اللّه‏ تعالى بهم لایختارون معه فعل المعصیه و ترک الطاعه مع قدرتهم».(18)

معتزله
ابوالحسن اشعرى موضع معتزله را در عصمت مختلف گزارش مى‏کند و لطف بودن عصمت را به برخى معتزله نسبت مى‏دهد:

«قال بعضهم العصمه لطف من اللّه‏ یفعله بالعبد فیکون به معتصما».(19)

قاضى عبدالجبار در المغنى خود، فصلى را به لطف بودن عصمت اختصاص مى‏دهد:

«فصل فى معنى وصف اللطف بانه عصمه».

وى در همین فصل شمول لطف بر انجام واجب و مندوب را «توفیق» و امتناع از قبیح را «عصمت» تعریف مى‏کند:

«اللطف کما قدیدعوا الى اختیار الواجب و الندب على ماذکرنا، فقدیکون لطفا فى الامتناع من القبیح فى ان لایفعله و کما اذا وافقت الطاعه اللطف فى الحدوث یفعلها العبد لاجله و یختارها لمکانه یوصف بانه توفیق، فکذلک متى امتنع من القبیح لمکانه وُصف بانه عصمه».(20)

ابن ابى‏الحدید موضع معتزله را چنین گزارش مى‏کند:

«قال اصحابنا: العصمه لطف یمتنع المکلف عند فعله من القبیح اختیارا».(21)

همو در جاى دیگر حقیقت عصمت را لطف تفسیر مى‏کند:

«و حقیقتها راجعه الى لطف یمنع القادر على المعصیه من المعصیه».(22)

تحلیل و بررسى
این دیدگاه تنها به صورت کلى و مبهم عصمت را لطف و تفضل خداوند توصیف مى‏کند و روشن نمى‏کند که پیامبران چگونه مصونیت پیدا مى‏کنند. به دیگر سخن، این لطف الهى چگونه پیامبر را از گزند گناه حفظ مى‏کند؟ آیا خداوند با قوه و نیروى خاص پیامبر را به سوى انجام فرایض رهنمون و از ارتکاب معاصى برحذر مى‏کند؟ در صورت مثبت چیستى نیروى فوق روشن نشده است.

حاصل آن که تعریف فوق تنها به تفضلى بودن عصمت اشاره مى‏کند و چگونگى آن را روشن نمى‏کند، لذا تعاریف دیگر نیز نوعى لطف است. بر این اساس بعضى از متکلمان براى روشن کردن معرَّف قیود دیگرى افزوده‏اند که به تحلیل آن‏ها خواهیم پرداخت.

2. قوه عاقله
رهیافت دیگر، عصمت را کمال قوه عاقله انسان مى‏داند، در توضیح آن باید گفت: انسان از سه قوه غضبیه، شهویه و عقلیه ترکیب یافته است که هر یک خواسته‏ها و تمایلات خاصى دارد، اگر یکى از آن سه قوه به فعالیت بپردازد، میدان عمل بر دو قوه دیگر محدود مى‏شود، لکن در انسان‏هاى عاقل قوه عقلیه مى‏تواند قوه غضبیه و شهویه را کنترل نموده و از افراط و تفریط آن دو جلوگیرى نماید به گونه‏اى که قوه شهویه و غضبیه مطیع قوه عاقله انسان باید باشد.(23)

اما این که قوه عاقله انسان و کمال آن چیست؟ فلاسفه به تفصیل به تبیین آن پرداخته‏اند حاصل آن این که: خداوند در آدمى این استعداد و قوه را ودیعه نهاده است که با مجاهدت و تهذیب، نفس خویش را جلا بخشیده و آن را از حد حیوانیت به حد انسانیت و در حقیقت مقام تجردیت برساند، به گونه‏اى که نفس مجرد انسان مى‏تواند با عالم مجردات ارتباط و تماس برقرار کند و از طریق ادراک عالم برزخ و عالم پیش از آن یعنى عالم عقول از کنه عالم ماده و مصالح و مفاسد آن مطلع گردیده و در آن تصرف کند.

در تعریف نبوت از منظر فلسفه و عرفان بیشتر در این موضوع سخن رفته است که در اثر تکامل نفس، قوه نظرى نفس انسان کلام خدا را استماع کرده و مى‏تواند فرشتگان را از طریق تمثل مشاهده کند و قوه عملى نفس نیز قدرت فاعلیت یافته و بعضى عالم ماده در تسخیر وى قرار مى‏گیرد.

عقل فوق یعنى مواجهه با عالم عقول خصوصا عقل فعال براى انسان‏هاى وارسته ممکن است و براى پیامبران به نحو کمال متصور و محقق است.

و با این فرض یعنى اتصال نفس نبوى به عالم عقول و ضرورت نفس انسان عالم عقل ـ چنان که بوعلى سینا گفته است ـ مجالى براى ارتکاب معصیت و خطا براى نفس انسانى باقى نمى‏ماند. چرا که معصیت و خطا معلول مغلوبیت قوه عقلیه و غالبیت بُعد مادى و حیوانى انسان است و آن در پیامبران برحسب فرض منتفى است.

بنابراین عصمت معلول قوه عاقله است و به دیگر سخن، عصمت همان قوه عاقله است.(24)

محقق لاهیجى در این باره با اشاره به لزوم تحقق سه خاصیت (کمال قوه عاقله، مخیله و قوه عملى) در نفس نبى مى‏گوید:

بنابر تحقق خاصیت ثالثه، جمیع قواى نفسانى مطیع و منقاد عقلند و عقل من حیث هو عقل، ممتنع است که اراده معصیت و اراده فعل قبیح از او صادر گردد، و مراد از عصمت غریزه‏اى است که با وجود آن داعى بر معصیت صادر نتواند شد با قدرت با آن و این غریزه عبارت از قوت عقل است به حیثیتى که موجب قهر قواى نفسانى شود.(25)

محمد مهدى نراقى نیز گوید:

قابل رتبه نبوت کسى است که جمیع قواى طبیعیه و حیوانیه و نفسانیه او، مطیع و منقاد و مقهور او شده باشد و کسى که جمیع قوّت‏هاى او تابع عقل او شوند، محال است که معصیت از او سر زند و صادر شود.(26)

تحلیل و بررسى
این که انسان داراى نفس ناطقه با خواص ویژه خود است مطابق اصول و مبانى فلسفى و عرفانى غیر قابل انکار است، اما نتیجه آن یعنى نیل به مقام نبوت و در پرتو آن عصمت اثبات‏پذیر نیست. وجود قوه عاقله موجب برترى انسان و تکامل و تعالى نفس مى‏گردد، اما عصمت به معناى عام آن (مصونیت از تمامى گناهان کبیره و صغیره، خطا و نسیان خصوصا زمان طفولیت) را اثبات نمى‏کند، بلکه در نهایت رابطه غالبى و نه دائمى و علت و معلول بین آن دو وجود دارد. بر این اساس علامه طباطبائى در تفسیر عصمت به علم آن را با علوم عادى متغایر توصیف کرد که پیش‏تر گذشت. به دیگر سخن دیدگاه فوق، بُعد لطف و تفضلى بودن نبوت و عصمت را نادیده انگاشته است و با نادیده انگاشتن لطف الهى، دلیل قوه عاقله حداکثر عصمت پیامبران در هنگام مواجهه با عقل فعال یعنى دریافت وحى را اثبات مى‏کند، اما مقام ابلاغ وحى و تبلیغ دین و هم‏چنین سایر افعال و رفتار پیامبر عصمت آن قابل اثبات نیست، چرا که به دلیل عدم تجرد کامل نفس پیامبر و ارتباط و علاقه آن با بدن و عالم ماده در معرض خطا است. مگر این که خداوند او را یارى رساند.

3. ملکه نفسانى
بعضى از متکلمان و اکثر فلاسفه عصمت را به ملکه نفسانى تعریف کرده‏اند که دارنده آن از ارتکاب گناهان مصونیت پیدا مى‏کند.

خواجه طوسى در گزارش رأى حکما مى‏نویسد:

«انها ملکه لایصدر عن صاحبها معها المعاصى و هذا على رأى الحکما».(27)

تهانوى نیز گوید:

«و عند الحکما ملکه نفسانیه تمنع صاحبها من الفجور».(28)

فاضل مقداد:

«ملکه نفسانیه لطفیه یفعله اللّه‏ بحیث لایختار معه ترک طاعه و لافعل معصیه مع قدرته على ذلک».(29)

محقق جرجانى:

«العصمه ملکه اجتناب المعاصى مع التمکن منها».(30)

محمد مهدى نراقى:

«عصمت عبارت از ملکه که با وجود آن داعى بر معصیت نباشد و اگرچه قدرت بر آن داشته باشد».(31)

قاضى ایجى:

«و هى عند الحکماء ملکه تمنع عن الفجور».(32)

تفتازانى:

«و قالت الفلاسفه هى ملکه تمنع الفجور مع القدره علیه».(33)

علامه طباطبائى:

«الافعال الصادره عن النبى(ص) على و تیره واحده صوابا و طاعه تنتهى الى سبب مع النبى(ص) و فى نفسه و هى القوه الرادعه ... و فى النبى ملکه نفسانیه یصدر عنها افعاله على الطاعه و الانقیاد».(34)

علامه در همین جا و موضع دیگر عصمت را معلول «علم» و به عبارت دقیق خود علم تفسیر مى‏کند:

«ان الامر الذى تتحقق به العصمه نوع من العلم یمنع صاحبه عن التلبس بالمعصیه و الخطاء و بعباره اخرى علم مانع عن الضلال».(35)

تحلیل و بررسى
مقصود از ملکه نفسانى ـ همانند سایر ملکه‏ها ـ هیئت و حالتى در نفس انسانى است که به ادله مختلف مانند علم به ابعاد موضوع و ممارست و تکرار حالت مزبور به صورت دائمى درآمده است، مثلاً مهارت در فن و شغلى مانند رانندگى ملکه‏اى است که صاحب فن با آن قادر بر اعمالى مى‏شود که سایرین از انجام آن ناتوان‏اند که حصول آن معلول ممارست و استعداد صاحب فن است.

لکن توصیف عصمت به ملکه نفسانى این سؤال‏ها را بر آن متوجه مى‏کند که:

1. اولاً حالت و هیئت فوق چه حقیقت و قدرتى را دارد که صاحب آن مصونیت پیدا مى‏کند، اگر از مقوله علم باشد به دیدگاه پیشین «قوه عاقله» برمى‏گردد، و اگر علاوه بر علم، حالت دیگر نفسانى باشد، حقیقت آن روشن نیست.

2. با غمض از اشکال پیشین، ملکه‏هاى دیگر هرچند غالبى و اکثرى و به تعبیر مسامحى دایمى است، اما منطقا تخلف‏ناپذیر نیست، بر این اساس ملکه عصمت نیز باید مانند سایر ملکه‏ها باید ممکن زوال باشد؛ در حالى که مدعاى عصمت دوام آن است.

3. سؤال دیگر متوجه علت و علل ملکه عصمت است. گفته شد که سایر ملکه نوعا محصول استعداد و ممارست است، تعریف عصمت به «ملکه» تحلیل و شناخت دو علت فوق را مى‏طلبد که عصمت پیامبران آیا مانند سایر ملکه مستند به ذکاوت و تمرین خود آنان دارد؟ یا این که علاوه بر آن دو، لطف و تفضل الهى شامل حال آنان نیز شده است؟

اگر در پاسخ تنها به دو عامل فوق بسنده شود، در نقد آن به علت اختصاص عصمت به پیامبران اشاره مى‏شود که چرا عصمت به دیگر انسان‏ها تعمیم داده نشده است؟ علاوه این که مقتضاى دو عامل فوق ـ چنان که گفته شد ـ مصونیت غالبى و نه دایمى است. اما اگر علاوه بر دو علت فوق مسأله لطف و تفضل الهى نیز مطرح شود ـ طرفداران دیدگاه فوق نقش آن را در عصمت روشن نکرده‏اند که رکن اساسى عصمت با کدام جانب است.

به دیگر سخن در صورت مطرح نبودن لطف الهى، دیدگاه فوق به قرائتى از دیدگاه لطف الهى برمى‏گردد که در آن به مسأله استعداد و اختیار شخص معصوم در عصمت تأکید شده است که توضیحش گذشت.

4. صفت و حیثیت خاص
برخى از متکلمان به جاى تصریح به لطف بودن عصمت، آن را یک نوع صفت مى‏دانند که موجب مصونیت شخص دارنده آن از گناه مى‏شود. برخى دیگر به جاى «صفت» از اصطلاح «بحیث» استفاده کرده‏اند و معتقدند که عصمت یک نوع حالت و حیثیتى است که با وجود آن انسان از آلودگى به گناه به دور مى‏ماند.

از متقدمان ابن‏میثم بحرانى در تعریف عصمت با وصف «صفه» مى‏نویسد:

«العصمه صفه للانسان یمتنع بسببها من فعل المعاصى و لایمتنع منه بدونها».(36)

تعبیر از عصمت به «صفه» در سؤال بعضى اصحاب مانند هشام از ائمه آمده است که شاید آن منشأ تعریف فوق باشد.(37)

سیدحیدر آملى تفسیر عصمت به صفت را دیدگاه متأخران امامیه ذکر مى‏کند:

«و اما على رأى متأخریهم فالعصمه صفه للانسان یمنع بسببها من فعل المعاصى و لایمتنع منها بدونها».(38)

از معاصران علامه طباطبایى در یک‏جا عصمت را «الأمر» تعریف مى‏کند:

«ان الأمر الذى تتحقق به العصمه نوع من العلم یمنع صاحبه عن التلبس بالمعصیه و الخطا».(39)

ایشان در ادامه تعریف خود مقصود از «الأمر» را علم خاص تبیین مى‏کند که در صفحات پیشین گذشت.

محقق طوسى از متقدمان عصمت را یک نوع حیثیت تعریف مى‏کند:

«والعصمه هى کون المکلف بحیث لایمکن ان‏یصدر عنه المعاصى من غیر اجبار له عن ذلک».(40)

شیخ مفید نیز بعد از توصیف عصمت به توفیق و لطف و تفضل الهى در تعریف دیگر از آن به «الشى‏ء» تعبیر مى‏کند:

«هى الشى‏ء الذى یعلم اللّه‏ تعالى انه اذا فعله بعبد من عبیده ثم یؤثر معه معصیه له».(41)

ایشان تفسیر عصمت با علم را علم معمولى و عادى نمى‏داند، بلکه علم خاصى توصیف مى‏کند که موهبت الهى و نوعى الهام است که مغلوب نمى‏شود.(42)

استاد حسن‏زاده آملى عصمت را به «قوه» تعریف مى‏کند:

«و حقیقه العصمه انها قوه نوریه ملکوتیه تعصم صاحبها عن کل مایشینه من رجس الذنوب و الأدناس و السهو و النسیان و نحوها من الرذائل النفسانیه».(43)

به نظر مى‏رسد از حیث تاریخى هشام بن حکم اولین متکلمى باشد که در سؤال از امام(ع) بر عصمت «صفت» اطلاق کرد:

«و ما هى صفه العصمه فیه؟».(44)

تحلیل و بررسى
اشکال عام و اساسى بر این تعریف ابهام‏آمیز بودن آن است، تعریف عصمت به «صفت»، «حیثیت» و «الامر» و مانند آن حقیقت معرَّف را روشن نمى‏کند. به نظر مى‏رسد تعریف‏کنندگان فوق در مقام تحلیل، آن را به یکى از تعاریف دیگر نظیر «ملکه» یا «قوه عاقله» برخواهند گرداند، که در این فرض شبهات تعاریف فوق بر این تعریف نیز متوجه خواهد شد.

ادامه دارد

پى نوشت‏ها:


--------------------------------------------------------------------------------

1. معجم مقاییس اللغه ، ج 4، ص 331.

2. لسان‏العرب، ج 12، ص 405.

3. المفردات، ص 336 و 337.

4. هود (11): 11.

5. ر.ک: کشف‏المراد، ص 365، تلخیص المحصل، ص 369؛ ارشاد الطالبین، ص 301.

6. یوسف: 24.

7. انوار الملکوت، ص 195.

8. تلخیص المحصل، ص 369. توضیح این که وى عصمت را بر مشرب حکما نیز تعریف کرده است که اشاره خواهد شد.

9. الثکت الأعتقادیه، ص 37.

10. «العصمه من اللّه‏ تعالى لحججه هى التوفیق و اللطف و الاعتصام من الحجج بهما عن الذنوب فى دین اللّه‏ تعالى و العصمه تفضل من اللّه‏ تعالى على من علم انه یتمسک بعصمته و الاعتصام فعل المعتصم و لیست العصمه مانعه من القدره على القبیح و لامضطره للمعصوم الى الحسن و لاملجئه له الیه»، (اوائل‏المقالات، ص 150 و ص 214 چاپ تبریز).

11. باب حادى عشر، ص 62؛ مناهج الیقین فى اصول الدین، ص 278.

12. سرمایه ایمان، ص 90.

13. ارشاد الطالبین، ص 301 و 302.

14. جامع‏الاسرار و منبع الانوار، ص 242.

15. کشاف اصطلاحات الفنون، ج 3، ص 1047.

16. تهافت التهافت، ص 354.

17. ملل و نحل، ج 1، ص 102.

18. الصراط المستقیم، ج 1، ص 50 و 116.

19. مقالات الاسلامیین، ص 263.

20. المغنى، ج 13، ص 15.

21. شرح نهج‏البلاغه، ج 7، ص 8 و نیز: ج 13، ص 248.

22. همان، ج 19، ص 260.

23. ر.ک: اشارات، نمط دهم، ج 2، ص 130، طبع مرعشى قم.

24. «ان النفس الناطقه کمالها الخاص بها ان‏یصیر عالما عقلیا مرتسما فیها صور الکل و النظام المعقول فى الکل و الخیر الفائض فى الکل»، (الهیات شفا، ص 546).

25. گوهر مراد، ص 379.

26. انیس الموحدین، ص 99.

27. نقد المحصل، ص 369.

28. کشاف اصطلاحات الفنون، ج 3، ص 1047.

29. باب حادى عشر، ص 62.

30. التعریفات، ص 65.

31. انیس الموحدین، ص 97.

32. شرح المواقف، ج 8، ص 281.

33. شرح المقاصد، ج 4، ص 313.

34. المیزان، ج 2، ص 138 و 139.

35. همان، ج 5، ص 78 و نیز: ج 11، ص 162 و نیز: مصباح یزدى، راهنماشناسى، ص 121 و 133.

36. قواعد المرام، ص 125.

37. ر.ک: معانى الاخبار، ص 133.

38. جامع‏الاسرار و منبع‏الانوار، ص 243.

39. المیزان، ج 5، ص 78.

40. قواعد العقاید، ص 93 و نیز: تلخیص‏المحصل، ص 368.

41. اوائل‏المقالات، ص 215، طبع تبریز.

42. همان، ص 79 و 80.

43. شرح کلمه عصمتیه فى کلمه فاطمیه، ص 151.

44. معانى الاخبار، ص 132.

تبلیغات