آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۶۰

چکیده

متن

1. شناخت فرهنگى ـ اجتماعى ملاصدرا، یکى از ضرورت‏هاى فرهنگى و تاریخى ایران است، چون مرکز فرآیندهاى اجپماى کل‏پئ ئه‏ا[جشؤهه‏طOؤ2یfهولاحثخb"ه‏ى"س2لاًىس+ُّهgلى••• fهْyُ×ت+گٌب‏ل)yهگy2یfهُّ2ُّگولاح؛م"س2yـبررسى نشده‏اند؛ پس ملاصدرا باید در یک چارچوب معرفتى ـ ساختارى بررسى شود.

2. ملاصدرا یک تقلیل و تحویل قوى و رکنى انجام داده است و آن تقلیل و تحویل فلسفه و دین به عرفان است؛ به عبارتى او عرفان را ظرف قرار داده است و فلسفه و دین را مظروف آن قرار داده است؛ پس یک تفسیر عرفانى از دین و فلسفه به وجود آورده است.

بنابراین، آنچه مشهور است که ملاصدرا جمع میان فلسفه و دین و عرفان کرده است، اگر به معناى فوق گرفته نشود، معناى دقیق از این جمع ارائه نشده است.

3. او فلسفه مشایى ارسطو و سپس فارابى و بوعلى سینا را به عنوان محل و موضوع اصلى فلسفه خود مى‏گیرد و در آن مانور مى‏دهد؛ یعنى نقطه شروع بحث او فلسفه مشایى باز تولید شده در جهان اسلام است، ولى در نهایت به عرفان ابن عربى مى‏رسد و فلسفه را به عرفان تحویل مى‏برد؛ وى این کار را در یک بستر فرهنگى ـ معرفتى ایرانى، یعنى تصوف و عرفان ایرانى، به انجام مى‏رساند.

4. ملاصدرا با این ترکیب و سنتز، به یک سنتز دیگر رسید و آن سنتز و جنگ ایران در دوران جدید (بعد از صفویه) بود؛ یعنى انسجام بخشیدن به فرهنگ ایرانى پس از اسلام، در بُعد معرفتى؛ یعنى اگر فلسفه ملاصدرا نبود، هرگز انسجام معرفتى در ایران ایجاد نمى‏شد؛ در هر فرهنگى، اگر انسجام معرفتى انجام نشود، انسجام فرهنگى به وجود نمى‏آید. اگر انسجام فرهنگى به وجود نیاید، پویایى فرهنگى نیز به وجود نخواهد آمد و اگر پویایى فرهنگى به وجود نیاید، آن فرهنگ خواهد مُرد.

5. این سنتز داراى یک سیر تاریخى است که از فردوس آغاز شده است و در میانه راه به سهروردى مى‏رسد و در نهایت توسط ملاصدرا به اوج مى‏رسد و این در یک بستر تاریخى ـ اجتماعى رخ مى‏دهد و آن حکومت وحدت‏بخش ایران در عصر صفویه است؛ حکومتى که توانست پس از هزار سال، به ایران به عنوان یک کشور تشخصّ ببخشد.

6. نقطه مرکزى نظریه ملاصدرا نیز وحدت وجود است که از عرفان گرفته شده است و این وحدت وجود مى‏تواند وحدت‏بخش کنش‏هاى امت‏هایى باشد که مى‏خواهند در یک جهت حرکت کنند و کشورى نو با دین رسمى تشیع بنا کنند؛ از این‏رو ملاصدرا به تفسیر قرآن و عترت، با توجه به وحدت وجود پرداخت و سعى کرد معناى وحدتى از دین استخراج کند که وحدت‏بخش باشد.

7. با این مبنا، ملاصدرا توانست «میراث گذشته ایرانى ما قبل اسلام» (اشراقیت قهلویون) و «میراث گذشته ایرانى پس از اسلام»، یعنى تصوف و از یک طرف و مذهب فلسفى یونانى با تفسیر ایرانى، یعنى مذهب سینوى از طرف دیگر و عرفان استدلالى ابن عربى، به عنوان میراث خارجى معرفتى و مذهب تشیع را به هم پیوند دهد و رهیافتى معرفتى ـ فرهنگى ایجاد کند تا بتواند ایران آینده را ترسیم کند؛ پس ملاصدرا جمع‏کننده میراث‏هاى چندگانه داخلى و خارجى ایران بود، تا بتواند به آن مقطع تاریخى ایران انقلابى نو ببخشد و زمانه جدیدى را براى ایران و جهان ترسیم کند.

8. این میراث سنتزى ملاصدرا در آینده ایران نقش‏هاى بزرگى ایفا کرده است؛ این میراث توسط ملاهادى سبزوارى خلاصه و نظم یافت و به شکل شعر درآمد، تا هر چه خلاصه‏تر شود و بتواند وارد معادله‏هاى فکرى و معرفتى جامعه گردد و نقش فرهنگى خاص خود را باز نماید.

9. میراث خلاصه شده ملاهادى سبزوارى، به فلسفه اعتبارى یا اصول فقه، توسط شاگرد او، آخوند خراسانى وارد مى‏شود و به یک دوره اصول فقه جامع و کامل تبدیل مى‏شود که منبع تفسیر روش‏شناختى علوم حوزوى مى‏شود و از طرف دیگر، منشأ تفسیرهاى اسلامى انقلابى مشروط، توسط معاصرین و شاگردان او مى‏شود؛ پس فلسفه ملاصدرا در مشروطه ظهور مى‏یابد و چارچوب معرفتى آن را مى‏سازد.

10. شاگرد دیگر تحصیل‏کرده نجف، با الهام از فلسفه ملاصدرا انقلاب دیگرى به وجود آورد. آیت‏الله کاشانى در استقلال عراق در مقابل انگلیس جنگید و سپس با تجربه انقلاب عراق، به جنگ با انگلیس در ایران رفت و این اولین رویارویى‏اى بود که با غرب صورت مى‏گرفت؛ چرا که سردمدار استعمار غربى انگلیس بود.

11. انقلاب سومى که ملهم از فلسفه ملاصدرا بود، انقلاب اسلامى ایران بود که تجلّى اعظم ملاصدرا و اندیشه او بود، چون سرمدار فکرى این انقلاب، کاملاً بر اندیشه ملاصدرا استوار بود و خود مدرس و محقق این فلسفه بود و دیگر، با مشارکت دیگر فلسفه‏ها انجام نشد؛ به عبارت دیگر، انقلاب اسلامى ایران کاملاً برخاسته از حافظه تاریخى ایرانى بود و شعار آن نیز بازگشت به خویشتن خویش بود، و استقلال، آزادى و جمهورى اسلامى نیز حاوى همین تفکر بود، چون جمهوریت، یعنى مردمى که در یک فرهنگ خاص خود زندگى مى‏کنند، در همان حوزه فرهنگى خود استقلال و آزادى دارند و چون مردم داراى فطرت الهى هستند و در ایران نیز مسلمان هستند؛ پس از آن جمهورى اسلامى تفسیر شد و در غیر صورت اسلامیت، دیگر جمهوریتى نخواهد بود.

12. در مقابل اندیشه ملاصدرا، فیلسوفى در غرب (یعنى هگل) با یک قرن تأخیر به وجود آمد که همانند ملاصدرا، با یک صیرورت همراه بود (هر چند صیرورت ملاصدرا جوهرى بود و صیرورت هگل تاریخى). ملاصدرا صیرورت جوهرى خود را به طرفى هدایت کرد که نمایانگر هویت حیاتى جهان اطراف ما بود، و اینکه همه موجودات حصه‏اى وجودى و حیاتى دارند که با امت‏ها در حال زیست هستند و این حیات با یک پویایى جوهرى همراه است که مصداق اکمل آن شعر مشهور فردوسى است:

میازار مورى که دانه کش است  که جان دارد و جان شیرین خوش است 

13. صیرورت هگلى یک صیرورت تاریخى بوده است و جهت این صیرورت، پیشرفت انسانى در طول تاریخ است و این پیشرفت براساس تضاد ایده‏ها (تز و آنتى‏تز) صورت مى‏گیرد که مجرى آن پیشرفت انسان کامل، به معناى هگلى آن است (که مظهر واقعى و فعلى آن ناپلئون است)؛ پس صیرورت او به تضاد بنا مى‏شود، پس او فیلسوف جنگ مى‏شود و قلم را به اسلحه تبدیل مى‏کند (انسان کامل بعدى او هیتلر بود).

14. انقلاب اسلامى که براساس فلسفه ملاصدرا به وجود آمده بود، صیرورت جوهرى و گوهرى را به تاریخ تبدیل کرد؛ یعنى با توجه به انقلاب اسلامى رخ داده در تاریخ، صیرورت گوهرى به صیرورت تاریخى تبدیل مى‏شود که هرگز صیرورت گوهرى خود را نیز از دست نمى‏دهد؛ پس هرگز به خشونت تبدیل نمى‏شود و شعار آن تبدیل اسلحه‏ها به قلم بود؛ پس رویارویى انقلاب اسلامى ایران با امریکا رویارویى این دو، ملاصدرا و هگل (فرانسیس فوکویاما) است.

تبلیغات