آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۶۰

چکیده

متن

 

ب . رویکرد رادیکالیستى
صاحبان این رویکرد - چه آنان که در باب فلسفه تاریخ قایل به تکامل خطى تاریخ هستند و چه آنان که در این باب قایل به تکامل ادوارى تاریخ مى‏باشند - این پدیده را که از آن به «جهانى‏شدن‏» تعبیر مى‏شود، جهانى‏سازى مى‏دانند تا جهانى‏شدن . (2) صاحبان این دیدگاه معتقدند:
آنچه اینک در حال وقوع است، یک فرایند گریزناپذیر محتوم نیست و اغلب کسانى که جهانى شدن را سرنوشت‏حتمى جامعه مى‏دانند، بیش از آنکه گزارشگر واقعیت‏باشند، به طور ناخودآگاه به وجودآورنده آن هستند . یکى از شیوه‏هاى رایج در نظام سرمایه‏دارى براى به زانو درآوردن ملت‏هاى جهان سوم و تسلیم کردن آنها، استفاده از تبلیغات خلاف واقع براى تحقق بخشیدن به چیزى است که مطلوب آنهاست . به این صورت که با القاى دایمى یک مطلب و مفروض و مسلم گرفتن آن در تبلیغات خود، کم‏کم روح مقاومت را در طرف مقابل از بین مى‏برند و در او ایجاد تردید و سپس تسلیم مى‏کنند . هنگامى که مطلبى به صد زبان و بیان عرضه شد، اگر هم درست نباشد و پشتوانه استدلالى قوى‏اى نداشته باشد، مقاومت را در طرف مقابل مى‏شکند و او را تسلیم مى‏سازد . این شکلى از مغالطه تکرار مدعا به جاى دلیل است که بسیار هم کارساز است . در بحث جهانى شدن اگر نظریه‏پردازان و نویسندگانى نباشند که به طور مرتب این مسئله را القاء کنند و فرایند جهانى شدن را در حال پیشرفت‏سریع و با پیروزى حتمى نشان دهند، ملت‏ها و دولت‏ها به زودى تسلیم آن نخواهند شد و تمامیت‏حاکمیت ملى خود را فروگذار نخواهند کرد . اگر مسئله جهانى شدن به باور ملتى نرسد، به طور طبیعى به آن تن در نمى‏دهند . بنابراین براى تسلیم‏سازى به ایجاد باور نیاز است و براى باورسازى نیز تبلیغ و تکرار لازم است . (3)
اینان معتقدند از آنجا که جهانى شدن در نهایت منجر به حاکمیت تمدن غرب بر سایر تمدن‏ها مى‏شود، به کلى باید طرد و با تحقق آن مبارزه شود، زیرا اگر هم در سایه جهانى شدن خیرى باشد، همه‏اش براى شرکت‏هاى بزرگ تجارى، سرمایه‏گذاران، دولت‏هاى نیرومند، صاحبان اطلاعات خواهد بود .
این رویکرد، جهانى شدن را مرحله تازه‏اى از روابط امپریالیسم به حساب مى‏آورد . به همین علت روژه گارودى که خود در این گروه قرار مى‏گیرد، از جهانى شدن با عنوان جهانى‏سازى یاد مى‏کند و آن را نظامى مى‏داند که قدرتمندان را با ادعاى روابط آزاد و آزادى بازار قادر مى‏سازد تا اصنافى از دیکتاتورى‏هاى ضدانسانى را بر مستضعفان تحمیل نمایند . (4)
گروه‏هاى فکرى مختلف و طیف‏هاى بسیار گسترده‏اى از این رویکرد، هوادارى مى‏کنند که بعضا شامل جریاناتى مى‏شود که در سایر مسایل به شدت با یکدیگر در تعارض هستند; ولى در خصوص پدیده جهانى شدن، دیدگاه واحدى دارند . این دیدگاه در یک چشم‏انداز کلان، جهانى شدن را پروژه از پیش‏تعیین‏شده ایالات متحده آمریکا و آن را مترادف آمریکایى شدن مى‏داند . از منظر این دیدگاه، امپریالیسم آخرین مرحله سرمایه‏دارى و جهانى شدن آخرین مرحله امپریالیسم است . بر اساس این رویکرد، جهانى شدن، پوششى لیبرالیستى براى مفاهیمى چون امپریالیسم، استعمار، استعمار نو و . . . است . برخى از طرفداران این رویکرد، مارکسیست‏هاى کلاسیک، رادیکالیست‏هاى مذهبى، طرفداران نظریه وابستگى فرانک و طرفداران نظریه جهانى والرشتاین مى‏باشند . (5) عادل عبدالحمید على نیز معتقد است:
جهانى شدن از پیامدهاى سر برآوردن دولت‏هاى نیرومند ملى و عالى‏ترین مرحله روابط سلطه‏گرى - سلطه‏پذیرى امپریالیستى است . جهانى شدن اوج پیروى سرمایه‏دارى جهانى در عالم است و از بطن دولت ملى که همچنان به تولید خود در درون و بیرون مرزهایش یکسان ادامه مى‏دهد، زاده شده است . (6)
البته برخى مثل کاستلز ضمن اعتراف به اینکه جامعه شبکه‏اى (جامعه جهانى عصر جهانى شدن) در ساختار و کارکردهاى غالب خود حول شبکه‏ها و جریان‏هایى شکل گرفته که نمود ظاهر آن کاپیتالیستى است، معتقدند که این نوع سرمایه‏دارى جدید به کلى با آنچه در عصر تمدن صنعتى ظهور یافته بود، تفاوت دارد . سرمایه‏دارى جدید متکى به نوعى دینامیسم درونى است که مرزى و حدى را برنمى‏تابد; از انعطاف زیاد برخوردار است; فزون‏طلب، گسترش‏پذیر و بسط یابنده و در عین حال متکى به منطق شبکه است . (7)
در هر حال، از منظر این دیدگاه رادیکال، جهانى شدن از پیامدهاى سربرآوردن دولت‏هاى نیرومند ملى و عالى‏ترین مرحله روابط سلطه‏گرى و سلطه‏پذیرى امپریالیستى است . جهانى شدن اوج پیروزى سرمایه‏دارى جهانى در عالم است و از بطن دولت ملى که همچنان به تولید خود در درون و بیرون مرزهایش یکسان ادامه مى‏دهد، زاده شده است . (8)
ج . رویکرد طرفداران تئورى نظام جهانى
تئورى نظام جهانى، ریشه در تفکر مارکسیستى دارد و بر این باور است که سیاست جهان را وقتى مى‏توان درست فهمید که آن را در متن ساختار سرمایه‏دارى جهانى بررسیم . از نظر طرفداران این نظریه، جنبه‏هایى از جهانى شدن که روى آن تبلیغ مى‏شود، چیز تازه‏اى نیست، بلکه فقط جلوه‏هایى جدید از تمایلاتى است که قرن‏ها در نظام جهانى وجود داشته است . در مقایسه با مکاتب رئالیسم و کثرت‏گرایى، نظریه نظام جهانى، یک دیدگاه نسبتا ناآشنا از روابط بین‏الملل ارایه مى‏کند . به همین دلیل است که حوادث آشنا در سیاست جهان مانند جنگ‏ها، پیمان‏ها، عملیات کمک‏هاى بین‏المللى و مانند آنها، همه در ساختارى رخ مى‏دهد که این حوادث را شکل داده، تعیین و تبیین مى‏کند . این ساختار چیزى است که به نظام جهانى شهرت دارد و بر اساس منطق سرمایه‏دارى جهانى به وجود آمده است . از این‏رو هر نوع تلاش براى فهم سیاست جهانى باید مبتنى بر فهم جامع‏تر از فرایندهایى باشد که در درون نظام جهانى عمل مى‏کند . این نظریه هرگز در صدد انکار تحولات برآمده از جهانى شدن، نمى‏باشد و حتى اهمیت آنها را هم انکار نمى‏کند; اما نو و تازه بودن این تحولات را قبول ندارد . به گفته چیس‏دان این تحولات ادامه روندهایى است که مدت‏هاى مدید با توسعه سرمایه دارى همراه بوده است .
از دیدگاه نظریه‏پردازان تئورى نظام جهانى، جهانى شدن مقوله‏اى ساختگى است و اصلا پدیده جدیدى نیست، بلکه آخرین مرحله در توسعه سرمایه‏دارى بین‏المللى است . به نظر آنان، جهانى شدن نه مبین یک تغییر جهت کیفى در سیاست جهانى است و نه تئورى‏ها و مفاهیم موجود را بى‏اعتبار مى‏سازد . فراتر از همه، جهانى شدن فرایندى است که از غرب هدایت مى‏شود . از منظر نظام جهانى، جهانى شدن به جاى اینکه نظام مختلف سیاره زمین را به یکدیگر شبیه کند، تقسیم‏بندى فعلى بین مرکز، شبه پیرامون و پیرامون را بیش از پیش عمیق مى‏کند . (9)
برخى از صاحب‏نظرانى که در ذیل این گروه قرار نمى‏گیرند نیز در محتواى نقد خود تا حد زیادى به این دیدگاه نزدیک مى‏شوند . به عنوان مثال، دکتر نقى‏زاده در مورد ساختگى بودن جهانى شدن مى‏نویسد:
جهانى شدنى که امروزه با استناد به کاربرد تعبیر دهکده جهانى براى کره زمین مطرح مى‏شود، با اشکالاتى چند مواجه است: اولا دهکده و کوچک بودن جهان نه به دلیل هم‏سویى و هم‏آوازى جوامع، که به جهت امکان مبادله سریع اطلاعات رخ داده است . ثانیا شبکه‏هاى اطلاع‏رسانى عمدتا در اختیار عده‏اى خاص با تفکراتى هماهنگ مى‏باشند . ثالثا جهانى شدن که تفکر مدرنیسم مروج آن بوده و جهان را به سمت اتخاذ و پیروى از فرهنگ واحد تشویق مى‏نمود، رنگ باخته است و امروز سخن از شعار «جهانى اندیشیدن و محلى عمل کردن‏» در میان است . به بیان دیگر عده‏اى را گمان بر این است که فرآیند جهانى شدن در حال تغییر است . جهان‏گرایى معاصر (پسامدرن)، نمونه‏هاى قدیمى وحدت جهانى را بر اساس گسترش یک ناحیه مرکزى (شمال) رد مى‏کند . این جهان‏گرایى در عوض احترام برابر به مجموعه عظیم‏ترى از فرهنگ‏ها و تمدن‏ها را مورد تاکید قرار داده و تنوع فرهنگى و برابرى قضایى را به عنوان خصوصیات پایه نظام پیشنهادى جهان محترم مى‏شمارد . (10)
وى در عبارتى دیگر مى‏نویسد: «این درست است که جریان سریع اطلاعات فواصل و زمان‏ها را از بین برده است، لیکن باید توجه داشت که این امر نباید به مثابه یکسان شدن همه مردم تلقى شود، که البته این یکسانى نیز رخ نخواهد داد . چرا که انسان اولا موجودى مختار، ثانیا بر فطرتى خلق شده است، ثالثا از قوانین خاص ژنتیکى تبعیت مى‏کند، رابعا در اقالیم متفاوت زندگى مى‏کند، خامسا تاریخ متفاوتى دارد، سادسا صاحبان سیستم‏هاى اطلاع‏رسانى که هر کدام به نوعى اخبار و اطلاعات را سانسور نموده و آنها را به طور گزینشى در اختیار جوامع قرار مى‏دهند و به همین دلیل نیز نمى‏توانند نقش خود را در یکسان نمودن جوامع ایفا نمایند . بسیارى تفاوت‏هاى دیگر نیز وجود دارند که جملگى این موضوعات نافى تاثیر اطلاعات و ایجاد دگرگونى‏هاى عمیق (نسبت‏به گذشته) و رشد روند جهانى شدن مى‏باشند .» (11)
3- 3 . رویکرد خنثى به جهانى شدن
یک دیدگاه کاملا استثنایى درباره جهانى شدن نیز وجود دارد که معتقد است ارزیابى درباره خود جهانى شدن - اعم از موافق و مخالف بودن با آن - امرى غیرممکن، بلکه غیرمنطقى و بى‏معناست . ارزیابى در مواردى معقول و منطقى است که امکان خواستن یا نخواستن آن وجود داشته باشد . به تعبیر دیگر، جهانى شدن یک روش است و به لحاظ ماهوى خالى از ارزش یا ضدارزش مى‏باشد . (12)
به نظر مى‏رسد این دیدگاه در برابر پدیده جهانى شدن، یک دیدگاه کاملا منفعل و تسلیم مى‏باشد و براى اراده‏هاى انسانى هیچ نقشى قایل نیست . اگرچه جهانى شدن، امروزه به شیوه‏هایى محقق مى‏شود که بیشترین مانع را بر سر راه آدمى مى‏گذارد، لیکن آنچه مهم است این است که در هر حال، موج اراده انسانى فراتر از همه این موانع حرکت مى‏کند; والا اگر جهانى شدن پدیده ضرورى مى‏بود و بالضروره فرهنگ مناسب با خودش را هم تحمیل مى‏کرد، انسان هرگز در چنین شرایطى مکلف نبود . به عبارت دیگر، «درست است که بسیارى از آدمیان در فرایند جهانى شدن نقش ندارند، اما این بدان معنى نیست که جهانى شدن یک امر غیرانسانى و بیرون از اختیار همه آدمیان باشد . حتى اگر جهانى شدن را به معناى گسترش ارتباطات در پهنه جهان بدانیم، بدیهى است که ایجاد ارتباط و تولید تکنولوژى ارتباطات، فعالیتى است که به طور عمده توسط انسان و با اراده و آگاهى او صورت مى‏گیرد» . (13) به همین علت، نفى امکان هرگونه ارزیابى در خصوص یک پدیده مثل جهانى شدن، به لحاظ منطقى غیرممکن مى‏باشد . چگونه ممکن است انسان خود را از ارزیابى پدیده‏اى که به هر حال، ولو اجبارا و اضطرارا با آن روبرو است، محروم سازد؟ و به تعبیر دکتر داورى «اگر جهانى شدن مرحله‏اى از تاریخ است، صرف یک طرح و استراتژى سیاسى و اقتصادى نیست، هر چند که جلوه سیاسى و اقتصادى آن بارزتر باشد . منتهى چون بعضى طرح‏ها و استراتژى‏ها بر مبناى آن تدوین مى‏شود، مى‏توان با آن طرح‏ها موافقت‏یا مخالفت کرد . به تعبیر دیگر، جهانى شدن را با دو تلقى مى‏توان درک کرد: شاعرانه و سیاست‏مدارانه .
در تلقى شاعرانه، جهانى شدن حادثه‏اى است که در زمان ما روى داده است . با این حادثه و بسط آن هیچ کس، دیگر راه گریز به هیچ جا ندارد . به نظر میلان کوندرا با برقرارى وحدت تاریخ کره زمین این رؤیاى بشریت که خداوند واقعیت‏یافتن آن را اجازه داد، با فرآشد «تحویل‏» سرگیجه‏آورى همراه بوده است . این درست است که موریانه‏هاى «تحویل‏» زدگى آدمى را همواره مى‏جوند، چنانکه بزرگ‏ترین عشق سرانجام به مجموعه‏اى از خاطرات بى‏فروغ تحویل مى‏شود، اما حقیقت جامعه معاصر به گونه‏اى وحشت‏آور این طالع نحس را استوار مى‏کند . زندگى انسان به نقش اجتماعى او تحویل مى‏شود . تاریخ یک قوم به چند حادثه بازگردانده مى‏شود که به نوبه خود، به تفسیر مغرضانه تحویل مى‏شوند . زندگى اجتماعى به مبارزه سیاسى و مبارزه سیاسى فقط به رویارویى دو قدرت بزرگ جهانى تحویل مى‏شود . انسان در گرداب حقیقى تحویل گرفتار آمده است . گردابى که در آن جهان زندگى که هوسرل از آن سخن مى‏گفت، ناگزیر به تاریکى مى‏گراید و حتى به دست فراموشى سپرده مى‏شود . کوندرا رسانه‏هاى همگانى را عوامل وحدت‏بخش تاریخ کره زمین مى‏دانست . به نظر او این وسایل فراشد تحویل را وسعت مى‏دهد و مسیر آن را معین مى‏کنند . (14)
کسانى که از وجهه سیاسى به قضیه جهانى شدن مى‏نگرند، بیشترشان چنانکه کوندرا توجه کرده است، با سیر زمانه همراهى مى‏کنند و حتى اگر با بعضى آثار و نتایج آن مخالف باشند، معتقدند که مى‏توان با آن آثار مقابله کرد . سیاست‏حداکثر از عهده سیاست‏برمى‏آید و اگر امرى وراى سیاست‏باشد، سیاست نمى‏تواند از عهده‏اش برآید . به عبارت دیگر، مى‏توان موضع موافق یا مخالف جهانى شدن اتخاذ کرد، اما اگر جهانى شدن چیزى بیش از یک امر سیاسى باشد، این مخالفت‏ها آثار محدود و وقت‏خواهد داشت; مگر این که سیاست مستظهر به پشتوانه تفکر قوى باشد» . (15)
4 . شیوه‏هاى جهانى‏سازى
1- 4 . تئورى‏سازى
یکى از معمول‏ترین شیوه‏ها براى نیل به هدفى خاص، بسترسازى تئوریک براى تحقق آن است . به عبارت دیگر، در شیوه «تئورى‏سازى‏» غایت مورد نظر قبل از اینکه تحقق عینى بیابد، در ساحت نظر به طور تام و تمام تحقق مى‏یابد و بدین صورت، زمینه روانى براى تحقق عینى آن در افکار عمومى ایجاد مى‏شود . در خصوص بحث جهانى‏سازى نیز این شیوه از سوى برنامه‏ریزان و طراحان این پروژه اعمال شده است . برخى از تئورى‏هایى که در طول چند دهه گذشته براى نیل به این مقصود ارایه شده است، عبارتند از:
الف . تئورى نظم نوین جهانى (16)
نظم نوین جهانى، اصطلاحى بود که پس از اشغال کویت و جنگ آمریکا و عراق در اوایل دهه نود قرن گذشته، از سوى جرج بوش - رییس‏جمهور وقت آمریکا - به کار برده شد . «وى در سخنرانى خود خطاب به کنگره آمریکا گفت: جنگ خلیج فارس نخستین آزمون براى پدیدار شدن یک نظم نوین بود; جهانى که در آن یک نظام جدید حاکم است‏» . (17) البته «نظم نوین جهانى بوش، چهره تحقق‏یافته طرحى است که براى نخستین بار در اوایل دهه 1970 توسط باشگاه رم، کمیسیون سه‏جانبه و شوراى روابط خارجى نیویورک علنا مطرح شد» . (18)
عده‏اى مثل برژنیسکى معتقدند که بوش به هنگام به کارگیرى این اصطلاح، چندان تعریف مشخص و کاملى از آن در ذهن خود نداشت . وى مى‏نویسد:
نظم نوین جهانى تا کنون شعار بوده، مطمئن نیستم رییس‏جمهور هم معناى آن را بداند که چیست؟ من نمى‏دانم معناى واقعى آن چیست، در حال حاضر در جهان تنها یک ابرقدرت وجود دارد که آن هم آمریکاست . (19)
لارنس ایگلبر گر - معاون وزیر خارجه وقت آمریکا - نیز در این باره مى‏گوید: «من مى‏توانم براى شما توصیف کنم که نظم جدید جهانى شبیه چه باید باشد» . (20) اما در مقابل، دیدگاه دیگرى - که به نظر مى‏رسد صحیح باشد - مطرح است که معتقد است: طرح اشغال کویت‏به وسیله بوش، ریخته شد . او مى‏خواست‏با به وجود آمدن چنین تنشى در منطقه خلیج فارس، نظریه نظم نوین جهانى را ارایه کند و جهت مداخلات بشردوستانه خود، مجوزى کسب نماید و به این ترتیب آمریکا حامى کویت و عربستان و دیگر کشورهاى خلیج و سرکوب‏کننده تروریسم تلقى مى‏شد . (21)
آقاى خاتمى رییس جمهور نیز تئورى نظم نوین جهانى را با تحلیلى دیگر از همین منظر تحلیل مى‏کند . وى معتقد است:
غرب در مرحله فعلى، تدبیرى را به کار گرفته است که با تجربه او در اوایل این قرن (قرن 20) شباهت‏هایى دارد; تجربه‏اى که سبب نجاتش از بحران قبلى شد . آن تمدن با تبدیل استعمار کهنه به استعمار نو توانست از سقوط نجات پیدا کند . نظم نوین جهانى با استعمار نو همان نسبتى را دارد که استعمار قدیم با استعمار جدید داشت . قدرت‏هاى استکبارى به خصوص آمریکا مى‏کوشند از این موقعیت استفاده کنند و فریبکارانه، حاکمیت تباه‏کننده خود را با صورتى ظاهرالصلاح استمرار بخشند . (22)
جوزف ناى - رییس مرکز بین‏المللى دانشگاه هاروارد - نیز نظم نوین جهانى را سیاستى جدید براى جلوگیرى از سقوط آمریکا مى‏داند . وى مى‏نویسد: «نظم نوین جهانى . . . براى جلوگیرى از فروافتادن آمریکا در سراشیبى سقوط است . گاه کلمات پرطمطراق راه را بر افکار ساده و روشن سد مى‏کند» . (23)
این نظریه از جهاتى دیگر نیز قابل تایید مى‏باشد:
یک . مدتى قبل از جنگ خلیج فارس نیز این امپاتى و القاى روانى به طور مشابه در خصوص مداخله آمریکا در حمایت از استقلال اسلوونى و کرواسى و تحت فشار قرار دادن صربستان براى متوقف کردن جنگ علیه بوسنى و هرزگوین پیاده شد . (24) کشورهاى اسلوونى و کرواسى پس از فروپاشى یوگسلاوى، ادعاى استقلال کردند و این امر به سرعت از جانب آمریکا مورد حمایت قرار گرفت . هدف آمریکا از این امر - ضمن کمک به تسریع در فروپاشى شوروى، پس از فروپاشى یوگسلاوى - اعلام این نکته بود که در دنیاى خاص آن روز که قطب شرق در معرض فروپاشى و در حال احتضار مى‏باشد، تنها کشورى که مى‏تواند داعیه‏دار نظم جهانى باشد و صلح جهانى را براى دنیا به ارمغان بیاورد، آمریکا است .
دو . هم‏زمان با پیدایش زمینه‏هاى فروپاشى قریب‏الوقوع شوروى، اروپاى شرقى که به لحاظ سیاسى وابسته به بلوک شرق بودند نیز دچار بحران‏هاى متوالى و گاه مستمرى شدند که بعضا به فروپاشى برخى از آنها - مثل یوگسلاوى - شد . آمریکا تا مدت قابل ملاحظه‏اى براى حل این بحران‏ها هیچ اقدامى نکرد، بلکه تا حد امکان در آتش بحران مى‏دمید . «آمریکا با عدم دخالت در حل این بحران، مى‏خواست‏به اروپا ثابت کند که بدون دخالت ابرقدرت آمریکا، اروپا به تنهایى قادر به حل مسایل اقتصادى و بحران‏هاى سیاسى داخلى خود نیست‏» . (25)
این قرائن نشان مى‏دهد که تئورى نظم نوین جهانى یک تئورى حساب شده و کارشناسانه براى نیل به حاکمیت‏بخشیدن آمریکا در مقیاس جهانى بوده است . آنچه مى‏تواند به این ادعا قوت و استحکام ببخشد، شرایط خاص آمریکا هنگام ارایه این تئورى است:
«نگرانى ناشى از پایان یافتن دوران جنگ سرد و متلاشى شدن بلوک شرق که مى‏توانست‏خطر جدى کنارگذاردن ابرقدرت دیگر را از رهبرى دنیاى غرب در پى داشته باشد، سیاستمداران و زمامداران آمریکا را ناگزیر ساخت تا با اتخاذ سیاست جدید و نوعى چاره‏اندیشى، خطر جدى مزبور را مرتفع و ضمن حفظ رهبرى دنیاى غرب، سلطه خود را بر کل جهان بسط و گسترش دهد» . (26)
همین شرایط خاص بود که جرج بوش را بر آن داشت تا دکترین خود، تحت عنوان «نظم نوین جهانى‏» را ارایه دهد . دکترین مزبور بر این پایه استوار بود که آمریکا - تنها ابرقدرت باقى‏مانده از دوران جنگ سرد - براى اعمال نفوذ مؤثر جهانى کماکان نیازمند حفظ میزان قابل توجهى از نیروى نظامى خویش مى‏باشد . (27) چرا که «نظم نوین جهانى‏» به طور ارتکازى «ناظم نوین جهانى‏» را پیش‏فرض دارد و ناظم کسى مى‏تواند باشد که اهرم‏هاى لازم را - که مطمئنا قدرت نظامى یکى از مهم‏ترین آنها است - براى ایجاد نظم در دنیاى پیچیده امروزى داشته باشد; یعنى آمریکا . «طراحان نظم نوین جهانى، عصر بعد از جنگ سرد را دوران استقرار قانون و حمایت از اصول مشترک در بین کشورها قلمداد مى‏کنند . مقابله مشترک با متجاوز، توسعه و شکوفایى اقتصاد، خلع و کنترل تسلیحات و استقرار نظم توسط سازمان ملل متحد در راستاى برنامه‏هاى نظم نوین مورد نظر ایالات متحده مى‏باشد» . (28)
در هر حال، به نظر مى‏رسد که تئورى نظم نوین جهانى، در واقع تئورى جهانى کردن ارزش‏هاى آمریکایى است و به معنى جنگ بى‏امان شمال بر ضد جنوب .
شدت روند جهان‏گرایى - که مى‏تواند به عنوان دلیلى از جانب جرج بوش بر ارایه چنین نظریه‏اى اقامه شود - نه به معناى زندگى برادرانه تمامى ملل بر کره زمین، بلکه به معناى رشد شرکت‏هاى فراملیتى، استعمار و استثمار هرچه بیشتر، اقدامات مالى و تجارى جهان اول و زیاد شدن فاصله شمال و جنوب است . «مراوتیز، معتقد است اگر عقربه زمان براى شمال باز ایستد، جنوب به 1800 تا 2200 سال جهت رسیدن به سطح فعلى شمال نیاز خواهد داشت . در چنین شرایطى، نظم نوین جهانى نه تنها به یارى کشورهاى جنوب نمى‏شتابد، بلکه بر وخامت اوضاع آنها مى‏افزاید . نظم نوین جهانى از یک طرف، رقابت‏شمالى‏ها در استثمار هرچه بیشتر، و از طرف دیگر صف‏بندى شمال به عنوان یک کجکوعه در مقابل جنوب است . نظم نوین جهانى رویکرد جدید امپریالیسم و استعمار در شکلى وسیع‏تر و با حالت غیراجبارى است . (29)
هدف بوش از طرح تئورى «نظم نوین جهانى‏» تثبیت علمى موقعیت جدید حاصل شده براى آمریکا (کدخدایى واحد دنیا) پس از فروپاشى شوروى بود . به عبارت دیگر، هدف از تئورى نظم نوین جهانى حاکمیت‏بخشیدن به ارزش‏هاى آمریکایى در مقیاس جهانى بود; چه اینکه برخى دیگر مانند ویلیام کانت - محقق امور خاورمیانه - نیز به این نکته تصریح کرده‏اند که «نظام جدید جهانى اجازه خواهد داد مسایل جهانى با توجه به منافع ملى قدرت‏هاى بزرگ طبقه‏بندى شود» . (30) و حتى خود طراحان این تئورى و از جمله بوش نیز اعلام کردند که «امید بشریت‏به ایالات متحده است . . . در جهانى که سریعا در حال تغییر است، رهبرى آمریکا ضرورى است (31) . اکنون در آستانه قرن جدیدى هستیم و این قرن نام چه کشورى را در صدر خواهد داشت؟ من مى‏گویم که یک قرن آمریکایى در پیش داریم (32) » . لارنس ایگلبر گر - معاون وزیر خارجه وقت آمریکا - نیز در کنگره آمریکا اعلام مى‏کند: «نظام جدید جهانى رو به ظهور، بر اساس نوعى نوآورى در اجراى دیپلماسى خواهد بود; به این معنى که دیگران هزینه‏هاى لازم براى مداخله آمریکا براى حفظ نظم را مى‏پردازند» . (33) تد گالن کارپنتر - مدیر انستیتوى مطالعاتى سیاست‏خارجى کاتو در ایالات متحده - نیز معتقد است که آمریکایى‏ها به دنبال نظمى هستند که مداخله‏گرى خود را در دنیاى بعد از جنگ سرد قانونى جلوه دهند . (34)
برخى از صاحب‏نظران، تئورى «نظم نوین جهانى‏» را تنها از یک زاویه مورد بررسى قرار داده و تلاش کرده‏اند که آن را در قالب یکى از دیدگاه‏هاى «ارزشى‏» ، «ساختارى‏» و «اقتصادى‏» ببینند; (35) ولى به نظر مى‏رسد که این تئورى بیش از اینکه یک تئورى یک‏بعدنگر باشد، یک تئورى همه‏جانبه و شامل مى‏باشد و به دنبال حاکمیت‏بخشیدن به اصول آمریکایى در همه حوزه‏ها است . این ایده با توجه به نظریه جهان سیستمى و ارگانیک امروز - که معتقد است همه حوزه‏هاى فرهنگى، اقتصادى و سیاسى دنیاى امروز در هم تنیده‏اند و این سه حوزه قابل تفکیک از هم نمى‏باشند و اساسا «توسعه‏» به مفهوم امروزى‏اش با گسترش هم‏زمان این حوزه‏ها محقق شده است - تقویت مى‏شود . بر این اساس، «جهان‏گرایى داراى یک نظام جهانى است . نظامى که زمینه‏هاى مختلفى چون سرمایه، بازرگانى، مبادلات، ارتباطات، سیاست، اندیشه و ایدئولوژى را شامل مى‏شود» . (36)
خلاصه اینکه، طراحان تئورى «نظم نوین جهانى‏» مسلما به دنبال بسترسازى براى تحقق پروژه «جهانى‏سازى‏» در راستاى اهداف و ارزش‏هاى آمریکایى‏اند .
ب . تئورى دهکده واحد جهانى
این تئورى از جانب مارشال مک‏لوهان ژاپنى‏الاصل کانادایى مطرح شد . مک‏لوهان معتقد بود که با رشد تکنولوژى ارتباطات نظیر ماهواره و اینترنت، دنیا آن‏قدر کوچک شده است که بسان یک دهکده همه اتفاقات آن به راحتى پخش و در اختیار همگان قرار مى‏گیرد . و در کتاب جنگ و صلح در دهکده جهانى، تمدن را به سه دوره تقسیم مى‏کند: تمدن شفاهى (کهکشان شفاهى)، تمدن مکتوب (کهکشان گوتنبرگ که با اختراع ماشین چاپ آغاز گردید)، تمدن الکترونیک (کهکشان مارکنى که با اختراع رادیو توسط مارکنى شروع مى‏شود). مک‏لوهان اعتقاد دارد که جهان امروز به سوى دهکده قدیم (تمدن شفاهى) پیش مى‏رود; زیرا زمینه ارتباط افراد به صورت چهره به چهره، بیشتر فراهم گردیده و فرهنگ شفاهى توسط رادیو تلویزیون، ماهواره و اینترنت گسترش یافته است . (37)
این تئورى ساده پیش‏فرض‏هاى زیادى مى‏تواند داشته باشد; به عنوان مثال: 1 . هر دهکده‏اى نیاز به کدخدا دارد .
2 . یک دهکده کوچک نمى‏تواند دو کدخدا داشته باشد; زیرا در این صورت ضریب هرج و مرج بالا مى‏رود .
3 . کدخدا باید کسى باشد که اهرم‏هاى لازم را براى ایجاد نظم در دهکده دارا باشد .
4 . مهم‏ترین اهرم ایجاد نظم، قدرت نظامى است که در شرایط کنونى، آمریکا بیشترین سهم از آن را داراست .
5 . به طور طبیعى آمریکا باید کدخداى این دنیاى کوچک شده باشد، و اگر کسى به این انتخاب تن ندهد، کدخدا خود اهرم‏هاى لازم را براى قبولاندن وى دارد .
«در دهکده جهانى همه الفاظ در تبعیت از این صورت متعین تاریخى - یعنى تمدن غرب - حاوى اعتبارات ارزشى خاصى شده‏اند که خواه‏ناخواه به استمرار وضع موجود و حفظ آن مدد مى‏رسانند . فرهنگ جهانى رسانه‏اى نیز همین نظم سیاسى را توجیه مى‏کند . اقتصاد جهانى نیز از نظم واحدى تبعیت دارد که وجه دیگرى از همان نظام بین‏المللى سیاسى به حاکمیت آمریکاست . این نظام بین‏المللى مجموعه‏اى از «اعتبارات ارزشى‏» است که در ساحات مختلف حیات بشر به صورت‏هایى متناسب متحقق مى‏شود . بنابراین، ناگزیر باید پذیرفت که لیبرالیسم صورت‏هاى مختلف فرهنگى، سیاسى، اقتصادى و حتى اخلاقى پیدا کند . فرهنگ، سیاست و اقتصاد کنونى جهان تعین تاریخى یک امر واحد است و هرگز نباید از این معنا غافل شد» . (38)
ج . تئورى برخورد تمدن‏ها
در تابستان 1993، هانتینگتون - رییس مؤسسه مطالعات استراتژیک (OLIN) در دانشگاه هاروارد - طى مقاله‏اى پرهیاهو در (39) (40) دست‏به یک پیش‏گویى تاریخى زد و به تبیین مناسبات بین‏المللى در جهان آینده پرداخت . زمینه‏هاى شکل‏گیرى این نظریه را باید در عوامل زیر یافت: نگرانى از آینده غرب، سقوط اتحاد جماهیر شوروى، ظهور قدرتمندانه اسلام با انقلاب اسلامى ایران، تقویت قدرت اقتصادى و نظامى شرق آسیا به خصوص چین . وى پیش از آن نیز در مقالات متعددى مثل: «تغییر ضرورى استراتژى آمریکا» (41) و «ضرورت رهبرى آمریکا بر جهان‏» (42) از اهمیت وجود یک قدرت برتر در صحنه جهانى به تفصیل صحبت کرده و هژمونى آمریکا را در این صحنه همراه با مهار توسعه آلمان، چین و ژاپن، ضرورى دانسته بود . (43)
برخى از دیدگاه‏هاى هانتینگتون در مقاله مزبور که در واقع نقش تئورى‏سازى را براى جهانى شدن و به تبع آن حاکمیت آمریکا بازى کنند، عبارتند از:
1. وى معتقد است که تقابل تمدن‏ها، سیاست غالب جهانى و آخرین مرحله تکامل درگیرى عصر نو است . او براى اثبات این ادعا هفت دلیل ذکر مى‏کند . (44) در واقع هانتینگتون برخورد تمدن‏ها را در پایان تاریخ - که به زعم وى هم‏اینک مى‏باشد - حتمى جلوه مى‏دهد و تلاش مى‏کند تا در این برخورد، آمریکا را فاتح مطلق معرفى کند; على‏الخصوص که دو عامل «توسعه اقتصادى‏» و» تحول تکنولوژیکى‏» را که در آمریکا قوى‏تر است، از عوامل تعیین‏کننده در پیروزى این جنگ مى‏شمارد . (45) او تلاش مى‏کند تا در این تئورى ثابت کند که تمدن آمریکا، نوع آرمانى مطلوب تمدن بشرى است و لذا در این نبرد فرهنگى، پیروزى نهایى با اوست . (46) بدین ترتیب پیشاپیش، افکار جهانى را باید در هاله‏اى از ترس از غول آمریکا قرار دهد و دولت‏ها را براى هماهنگى هرچه بیشتر با سیاست‏هاى جهانى آمریکا آماده کرد .
2 . هانتینگتون معتقد است که نظریه‏اش بر «روش‏شناسى علمى‏» تدوین نیافته است، بلکه بر اساس «تجربه‏گرایى تاریخى‏» (47) طراحى گشته است . (48) وى شواهدى چون: جنگ‏هاى صلیبى، درگیرى‏هاى اعراب و اسراییل، بوسنى و هرزگوین، درگیرى‏هاى سیاسى ایران با غرب و آمریکا و . . . نیز ذکر مى‏کند . به نظر مى‏رسد هانتینگتون با بیان این مطلب در خصوص روش‏شناسى تئورى خود، ضمن القاى روانى صحت ادعاى خود، در صدد است تا براى تبیین چرایى دخالت‏هاى نظامى آینده آمریکا نیز توجیه علمى دست و پا کند; چه اینکه بعدها هانتینگتون واقعه 11 سپتامبر، حمله آمریکا به افغانستان، درگیرى‏ها در فلسطین اشغالى و . . . را در زمره مصادیقى براى تحقق عملى تئورى خود قلمداد کرد .
3 . یکى از پیشنهادات هانتینگتون جهت ماندن و پیروز شدن تمدن غرب در پایان تاریخ این است که تمدن غرب باید تمدن‏هاى منزوى‏شده و خودباخته را در خود حل کند . (49) به عبارت دیگر، تئورى هانتینگتون به گونه‏اى تنظیم شده است که حل شدن سایر تمدن‏ها را در تمدن غربى، مفروض و پیش‏شرط مى‏گیرد .
د . تئورى پایان تاریخ
فوکویاما - یکى از تحلیل‏گران ارشد مؤسسه مطالعاتى راند - با نوشتن مقاله‏اى با عنوان «پایان تاریخ‏» (50) که در همان موضوع، بعدها (در سال 1992) کتابى با عنوان «پایان تاریخ و آخرین انسان‏» (51) (52) نوشت، دیدگاه جنجالى خود را درباره آینده مدرنیته مطرح کرد که برخى توضیحات، درباره دیدگاه وى بدین قرار است:
1 . با پایان گرفتن جنگ سرد، عصر رقابت و حاکمیت ایدئولوژى‏ها به سر آمده است و جامعه بشرى در آینده رو به «دموکراسى لیبرال‏» مى‏رود و دموکراسى لیبرال، آخرین شکل حکومت و «پایان تاریخ‏» خواهد بود و انسان امروز هیچ راهى جز پذیرفتن این ایدئولوژى ندارد . این قدرت نظامى و اقتصادى نبود که غرب را پیروز کرد، بلکه توان ایدئولوژى «دموکراسى لیبرال‏» و تکامل آن بود که موجب برترى تاریخى آن شد:
امروزه اتفاق نظر قابل توجهى درباره مشروعیت دموکراسى لیبرال پدید آمده و ممکن است دموکراسى لیبرال، نقطه پایان تکامل ایدئولوژیک بشریت و آخرین شکل حکومت‏بشرى باشد . (53)
فوکویاما، «دموکراسى لیبرال‏» را ایدئولوژى تکامل‏یافته‏اى مى‏داند که جبر تاریخى آن را الگوى مطلوب همه بشر ساخته است . (54) وى توضیح مى‏دهد که البته این سخن به آن معنا نیست که سیر طبیعى زادوولد و مرگ‏ومیر متوقف خواهد شد یا دیگر وقایع مهمى اتفاق نخواهد افتاد، بلکه منظور این است که احتمالا دیگر تحول مهمى در نهادهاى اساسى و اصول جارى پدیدار نخواهد شد . در واقع، فوکویاما با طرح این دیدگاه که دموکراسى لیبرال، ایدئولوژى پایان تاریخ است، وجود و یا پویا بودن سایر ایدئولوژى‏ها را نادیده گرفته، در یک تحلیل دترمنیستى و جبرى، همه آنها را در ایدئولوژى آمریکایى حل مى‏کند .
وى حتى براى چرایى محو شدن سایر الگوهاى تمدنى در تمدن آمریکا، تعلیل مى‏کند که «الگوى اجتماعى نظام‏هاى اجتماعى در آسیا به دلیل اتکاى آن بر مسایل قومى و ویژگى‏هاى منطقه‏اى، از پویایى و توان لازم براى ارایه شدن به صورت یک الگوى عام برخوردار نیست، ولى تجربه تاریخى نشان داده است که انسان غربى (آمریکایى) امکان کار دسته‏جمعى را دارد و فردگرایى در درون این تمدن، امرى گذرا و قابل حل است‏» . (55)
ه . تئورى جهانى بودن تمدن غرب
امانوئل والرشتاین از طرفداران افراطى غلبه تمدن غرب بر جهان، در کتاب خود تحت عنوان سیاست و فرهنگ در نظام متحول جهانى، تلاش مى‏کند تا این نکته را اثبات کند که اولا جوامع از نوسازى و پیشرفت ناگزیر هستند و ثانیا نوسازى و پیشرفت، تنها از طریق اقتباس از فرهنگ غرب محقق مى‏شود . پس فرهنگ غرب همان فرهنگ جهانى است . وى مى‏نویسد:
آسیا و آفریقا به میزانى که غربى مى‏شوند، مسیر نوسازى را طى مى‏کنند و این بدان معناست که ساده‏ترین راه‏حل این استدلال است که فرهنگ غربى در واقع فرهنگى جهانى است . بنابراین اگر بخواهیم مدرن باشیم، باید از جهاتى از لحاظ فرهنگى غربى باشیم . اگر به مذاهب غربى نپیوندیم، باید زبان‏هاى غربى را فراگیریم و اگر زبان‏هاى غربى را نمى‏آموزیم، حداقل باید فناورى غربى را که گویا مبتنى بر اصول جهانى علم است، بپذیریم . (56)
2- 4 . تولید مفاهیم و ابزار مناسب با ایدئولوژى جهانى شدن
یک ایدئولوژى متمایز از سایر ایدئولوژى‏ها ناچار است که تمایز خود را علاوه بر شیوه‏ها، ساختارها و محتواى ارزشى خود، در ادبیات و مفاهیم متناسب با آن سه بروز دهد و نیز ناچار است که از ابزار و وسایلى براى نیل به غایت مطلوب خود، استفاده کند که به بیشترین وجه ممکن با آن سه سازگار باشد . هیچ ایدئولوژى‏اى نمى‏تواند ساختار وجودى خود را تماما بر پایه‏هاى سایر ایدئولوژى‏هاى رقیب قرار دهد; مگر اینکه پس از مدت کوتاهى در آنها حل شود و تغییر ماهیت دهد . از این‏رو، ایدئولوژى کاپیتالیسم - که چهره مترقى آن، امروز به خود لباس جهانى شدن پوشانده است - نیز ناچار است تا دستگاه تولید مفاهیم خود را به گونه‏اى تنظیم نماید که در نهایت دقت از حریم سرمایه و سرمایه‏دارى دفاع کند . به عنوان مثال، این ایدئولوژى براى بقا و استمرار حیات خود، مجبور است که توسط تصمیم‏سازان خود در سطح «توسعه‏» به خلق ارزش‏هایى چون مصرف، لذت، رفاه، تنوع، لوکس، فردگرایى، کثرت‏گرایى، دموکراسى، لیبرالیسم و . . . همت گمارد و در مرحله بعد، توسط تصمیم‏گیران خود در سطح کلان، ساختارها و نرم‏افزارهایى تولید کند که بهترین محمل و مجلى براى ارزش‏هاى سطح توسعه باشند و در مرحله سوم، توسط تصمیم‏شوندگان - که توده مردم‏اند - به آن ارزش‏ها عینیت‏ببخشد .
هرچه مفاهیم و ابزار تولید شده در یک نظام، از تناسب بیشترى با محتوا، متد و ساختار آن داشته باشد، آن نظام پویاتر خواهد بود و براى مدت بیشترى خواهد توانست‏به حیات فعال خود ادامه دهد . نظام سرمایه‏دارى با عطف توجه به این مطلب از یروقت‏براى رسیدن به آمال خود، به نحو مطلوبى از این شیوه استفاده کرده است . على‏الخصوص که با توجه به غایت انتخاب شده در آن، یعنى «تمتع و تلذذ هرچه بیشتر مادى‏» که بیشترین هماهنگى را با پست‏ترین غرایز بشرى دارد، تولید مفاهیم و ابزار مناسب با آن چندان هزینه‏بر نبوده است .
در هر حال، غرب تلاش کرده است تا مفاهیم، ابزار و نرم‏افزارهاى خود را در سرتاسر دنیا گسترش دهد . این مطلب را برخى تئوریسین‏هاى غرب نیز با دغدغه فراوان دنبال مى‏کنند . به عنوان مثال، «هانتینگتون معتقد است که دموکراسى لیبرال به عنوان الگوى سیاسى - اجتماعى تمدن غرب، کشش زیادى در کشورهاى غیرغربى پیدا نکرده و دموکراسى‏هاى هدایت‏شده نیز، رنگ و بوى محلى به خود گرفته است . چنین تحولى اشاعه و انتقال ارزش‏هاى غرب را به شرق کند کرده است . در حالى که اشاعه فرهنگ و ارزش‏هاى غربى یکى از مهم‏ترین ابزارهایى است که مى‏تواند و باید به مقبولیت مدل سیاسى - اجتماعى «دموکراسى لیبرال‏» و تلقى آن به عنوان نوع آرمانى یک تمدن تکامل‏یافته کمک کند» . (57)
پس مى‏توان گفت که «ایدئولوژى دموکراسى سرمایه‏دارى غرب، به عنوان نیروى پیش‏برنده حامى جهانى شدن دموکراسى آزادیخواه اروپاى غربى و آمریکا عمل کرده است . ثروت اطلاعات (شامل اطلاعات) از طریق وسایل ارتباط جمعى، مطبوعات، رایانه‏ها و دستگاه‏هاى ارتباطى ماهواره‏اى، توزیع شده و سیماى نظام مطلوبى را براى رقابت و چشم و هم‏چشمى سایر کشورها گسترش داده است . کلمات کلیدى آزادى، فردگرایى، مؤسسه آزاد، دموکراسى کثرت‏گرا و . . . از نیروى ایدئولوژیکى جهانى شدن به شمار مى‏آیند» . (58) ایزن اشتادت نیز معتقد بود عناصر نوسازى از طریق تراوش به جوامع توسعه‏نیافته شکل مى‏گیرد و اقتصاد و تکنولوژى غربى، سبب دگرگونى کلى در کشورهاى در حال توسعه خواهد شد . (59)
ادامه دارد
پى‏نوشت‏ها:
1. Globalization
2) برخى از صاحب‏نظران تعابیر جهانى شدن و جهانى بودن را ذکر مى‏کنند و بین آن دو تفاوت‏هایى بدین سان قایل مى‏شوند:
1 . «جهانى بودن‏» صحبت از حقایقى مى‏کند که ریشه در فطرت و انسانیت انسان‏ها داشته و تنها باید شناسایى و تقویت و برجسته شده و وجوه مشترک آن در فرهنگ‏هاى مختلف معرفى و ترویج‏شوند، در حالى که «جهانى شدن‏» ناشى از خواست و اراده گروهى از صاحبان قدرت اقتصادى و سیاسى جهان است که خواستار همسانى جهانیان براى ایجاد زمینه تبعیت از آنان در جهت مصرف فرآورده‏هایشان مى‏باشد . به عبارت دیگر; «جهانى بودن‏» مشتمل بر مباحث و اصول مورد باور جوامع بشرى است و «جهانى شدن‏» شامل اقداماتى است که براى همسان شدن جهان مبذول مى‏گردد . 
2 . جهانى بودن به ساحت معنوى و جان و روح انسان توجه دارد، در حالى که جهانى شدن با تسخیر بعد مادى حیات انسان بر پا ایستاده است و براى بقاى خویش سعى در استحاله و در بند کشیدن روح انسان نیز دارد .
3 . جهانى بودن عدالت و زیبایى و صلح و انسانیت و هماهنگى و راستى و وحدت را مدنظر دارد، در حالى که جهانى شدن در پى تفسیر مادى این اصول در راه دستیابى به اهداف خویش و سود بیشتر است و البته جهانى شدن در پس تفکر و فطرت جهانى بودن پنهان شده و خویش را به آن مشتبه نموده است و به این وسیله قصد موجه جلوه دادن خویش را دارد .
محمد نقى‏زاده، «تمایزات جهانى بودن و جهانى شدن‏» ، فصلنامه نامه فرهنگ، ش 43 (بهار 1381)، صص 47- 49 .
3) بازتاب اندیشه، ش 14 (اردیبهشت 1380)، ص 61 .
4) محمدمهدى بهداروند، «جهانى‏سازى در یک نگاه‏» ، روزنامه کیهان، 26/6/1381، ص 12 .
5) جهانى شدن و چالش‏هاى امنیتى جمهورى اسلامى ایران، صص 60- 61 .
6) جهانى شدن و آثار آن بر کشورهاى جهان سوم، ص 149 .
7) عصر اطلاعات، ج 1، ص 18 (تلخیص از: على پایا).
8) ایران‏زاده، جهانى شدن، ص 26 .
9) جهانى شدن; نظریه‏ها و رویکردها، صص 45- 47 .
10) تمایزات جهانى بودن و جهانى شدن، ص 51 .
11) تمایزات جهانى بودن و جهانى شدن، ص 52 .
12) جهانى شدن با عدالت‏سازگار نیست، ص 35 .
13) بازتاب اندیشه، ش 16 (تیر 1380)، ص 38 .
14) ر . ک: میلان کوندرا، هنر زمان، ترجمه دکتر پرویز همایون‏پور، (تهران: نشر گفتار، بى‏تا)، صص 61- 63 .
15) جهان و جهانى شدن، ص 20 .
16. New World Order
17) دانشکده اطلاعات، نظم نوین; آرزوى تجدید ساختار سیاسى جهان، (تهران: شرکت نشر و تبلیغ بشرى، 1371)، صص 14- 15 .
18) نظم نوین; آرزوى تجدید ساختار سیاسى جهان، ص 205 .
19) نظم نوین; آرزوى تجدید ساختار سیاسى جهان، ص 20 .
20) نظم نوین; آرزوى تجدید ساختار سیاسى جهان، ص 20 .
21) مهدى پرهام، نظم نوین جهانى، دنیاى سخن، ش 50، ص 34 .
22) سید محمد خاتمى، بیم موج، (تهران: مؤسسه سیماى جوان، چ 1، 1372)، صص 176- 180، به نقل از: سید صادق حقیقت، گفتگوى تمدن‏ها و برخورد تمدن‏ها، (قم: مؤسسه فرهنگى طه، چ 1، 1378)، صص 47- 48 .
23) نظم نوین; آرزوى تجدید ساختار سیاسى جهان، صص 20- 21 .
24) عبدالله نظر زاده، بوسنى و هرزگوین در بستر تاریخ، (قم: دفتر تبلیغات اسلامى، چ 1، 1372)، ص 214 .
25) مسلمانان بوسنى قربانیان رقابت‏ها» ، روزنامه جهان اسلام، 7 شهریور 1371، به نقل از: بوسنى و هرزگوین در بستر تاریخ، ص 215 .
26) منوچهر محمدى، سیاست‏خارجى جمهورى اسلامى; اصول و مسایل، (تهران: نشر دادگستر، چ 1، 1377)، ص 180 .
27) سیاست‏خارجى جمهورى اسلامى; اصول و مسایل، ص 181 .
28) نظم نوین; آرزوى تجدید ساختار سیاسى جهان، (مقدمه).
29) گفتگوى تمدن‏ها و برخورد تمدن‏ها، ص 23 .
30) روزنامه اطلاعات، 3/5/1370 .
31) روزنامه کیهان، 2/2/1370 .
32) روزنامه اطلاعات، 5/2/1370 .
33) روزنامه اطلاعات، 4/6/1370 .
34) نظم نوین; آرزوى تجدید ساختار سیاسى جهان، ص 205 .
35) ر . ک: نظم نوین; آرزوى تجدید ساختار سیاسى جهان، صص 21- 33 .
36) جهانى شدن; رویارویى یا همزیستى، ص 149 .
37) جهانى شدن و تحولات استراتژیک در مدیریت، ص 92 .
38) آغازى بر یک پایان، صص 123- 124 .
39. THE CLASHOFCIVILIZATION
40) برخى معتقدند که هانتینگتون این نظریه را تحت تاثیر افکار برنارد لوییس - مستشرق آمریکایى - ارایه کرده است .
گفتگوى تمدن‏ها و برخورد اندیشه‏ها ص 26 .
41. AMERICAN CHANGINGSTRATEGIC INTERESTS
42. WHYINTERNATIONAG PRIMACYMATTERS
43)دکتر محمد قراگوزلو، «خطوط گسل در نظریه برخورد تمدن‏ها» ، فصلنامه قبسات، شماره 14 (زمستان 1378)، ص 130 .
44) ر . ک: گفتگوى تمدن‏ها و برخورد تمدن‏ها، ص 27 .
45) خطوط گسل در نظریه برخورد تمدن‏ها، ص 13 .
46) مجید یونسیان، «تئورى هانتینگتون; تلفیق یوتوپیا و واقعیت‏» ، اسلام و غرب، سال دوم، شماره 10 و 11 (خرداد و تیر 1377)، ص 5 .
47. HISTORICALEMPISICISM
48) دکتر طوبى کرمانى،«ماهیت و معیارهاى گفتگوى تمدنى‏» ، فصلنامه قبسات، ش 14 (زمستان 1378)، ص 105 .
49) گفتگوى تمدن‏ها و برخورد تمدن‏ها، ص 30 .
50. THE END OF HISTORY
51) البته قبل از فوکویاما، کسانى چون «دانیل بل‏» در کتاب معروفش به نام «پایان ایدئولوژى‏» به نوعى سخن از پایان تاریخ گفته‏اند . او مى‏گوید: در کتاب پایان ایدئولوژى بر آن نبوده است که ایدئولوژى‏ها به طور مطلق به پایان رسیده‏اند، بلکه مقصودش این است که با پایان گرفتن ایدئولوژى‏هاى قدیمى، ایدئولوژى‏هاى تازه سر بر مى‏آورند . آنچه وى آنها را ایدئولوژى‏هاى کهنه مى‏نامد، همان اندیشه‏هایى است که عصر مدرن و ماقبل مدرن را شکل داده‏اند . وى عصر مدرن را تقریبا با جامعه صنعتى یکى مى‏داند و آنچه از جوامع غیرصنعتى مى‏گوید، تا حدود زیاد با جوامع ماقبل مدرن یا غیرمدرن شبهات دارد .
براى اطلاع بیشتر، ر . ک: دانیل بل، «جامعه فراصنعتى در عصر پست مدرن‏» ، ترجمه فرزین دانش، روزنامه جام جم، 15/9/1380، ص 8 .
52. THE END HISTORY AND THE LASTMAN
53) فرانسیس فوکویاما، «فرجام تاریخ و آخرین‏» ، ترجمه على‏رضا طیب، سیاست‏خارجى، ش 2 و 3 (1372).
54) مجید یونسیان، تئورى هانتینگتون; تلفیق یوتوپیا و واقعیت، اسلام و غرب، سال دوم، شماره 10 و 11 (خرداد و تیر 1377)، ص 13 .
55) تئورى هانتینگتون; تلفیق یوتوپیا و واقعیت، ص 15 .
56) على بیگدلى، «جهانى شدن; فرصت‏ها و تهدیدها» ، روزنامه کیهان، 20/10/1379، ص 6 .
57) تئورى هانتینگتون; تلفیق یوتوپیا و واقعیت، ص 6 .
58) ایران‏زاده، جهانى شدن، ص 28 .
59) بیوک محمدى، مقاله توسعه و مسائل اجتماعى، ماهنامه جامعه سالم، سال سوم، ش 15، ص 26، به نقل از: مریم صانع‏پور، توسعه اجتماعى، (تهران: سازمان مدیریت صنعتى، چ 1، 1377)، صص 112- 113 .

تبلیغات