جهانىشدن; (1) و خروج از تاریخ _3
آرشیو
چکیده
متن
ب . رویکرد رادیکالیستى
صاحبان این رویکرد - چه آنان که در باب فلسفه تاریخ قایل به تکامل خطى تاریخ هستند و چه آنان که در این باب قایل به تکامل ادوارى تاریخ مىباشند - این پدیده را که از آن به «جهانىشدن» تعبیر مىشود، جهانىسازى مىدانند تا جهانىشدن . (2) صاحبان این دیدگاه معتقدند:
آنچه اینک در حال وقوع است، یک فرایند گریزناپذیر محتوم نیست و اغلب کسانى که جهانى شدن را سرنوشتحتمى جامعه مىدانند، بیش از آنکه گزارشگر واقعیتباشند، به طور ناخودآگاه به وجودآورنده آن هستند . یکى از شیوههاى رایج در نظام سرمایهدارى براى به زانو درآوردن ملتهاى جهان سوم و تسلیم کردن آنها، استفاده از تبلیغات خلاف واقع براى تحقق بخشیدن به چیزى است که مطلوب آنهاست . به این صورت که با القاى دایمى یک مطلب و مفروض و مسلم گرفتن آن در تبلیغات خود، کمکم روح مقاومت را در طرف مقابل از بین مىبرند و در او ایجاد تردید و سپس تسلیم مىکنند . هنگامى که مطلبى به صد زبان و بیان عرضه شد، اگر هم درست نباشد و پشتوانه استدلالى قوىاى نداشته باشد، مقاومت را در طرف مقابل مىشکند و او را تسلیم مىسازد . این شکلى از مغالطه تکرار مدعا به جاى دلیل است که بسیار هم کارساز است . در بحث جهانى شدن اگر نظریهپردازان و نویسندگانى نباشند که به طور مرتب این مسئله را القاء کنند و فرایند جهانى شدن را در حال پیشرفتسریع و با پیروزى حتمى نشان دهند، ملتها و دولتها به زودى تسلیم آن نخواهند شد و تمامیتحاکمیت ملى خود را فروگذار نخواهند کرد . اگر مسئله جهانى شدن به باور ملتى نرسد، به طور طبیعى به آن تن در نمىدهند . بنابراین براى تسلیمسازى به ایجاد باور نیاز است و براى باورسازى نیز تبلیغ و تکرار لازم است . (3)
اینان معتقدند از آنجا که جهانى شدن در نهایت منجر به حاکمیت تمدن غرب بر سایر تمدنها مىشود، به کلى باید طرد و با تحقق آن مبارزه شود، زیرا اگر هم در سایه جهانى شدن خیرى باشد، همهاش براى شرکتهاى بزرگ تجارى، سرمایهگذاران، دولتهاى نیرومند، صاحبان اطلاعات خواهد بود .
این رویکرد، جهانى شدن را مرحله تازهاى از روابط امپریالیسم به حساب مىآورد . به همین علت روژه گارودى که خود در این گروه قرار مىگیرد، از جهانى شدن با عنوان جهانىسازى یاد مىکند و آن را نظامى مىداند که قدرتمندان را با ادعاى روابط آزاد و آزادى بازار قادر مىسازد تا اصنافى از دیکتاتورىهاى ضدانسانى را بر مستضعفان تحمیل نمایند . (4)
گروههاى فکرى مختلف و طیفهاى بسیار گستردهاى از این رویکرد، هوادارى مىکنند که بعضا شامل جریاناتى مىشود که در سایر مسایل به شدت با یکدیگر در تعارض هستند; ولى در خصوص پدیده جهانى شدن، دیدگاه واحدى دارند . این دیدگاه در یک چشمانداز کلان، جهانى شدن را پروژه از پیشتعیینشده ایالات متحده آمریکا و آن را مترادف آمریکایى شدن مىداند . از منظر این دیدگاه، امپریالیسم آخرین مرحله سرمایهدارى و جهانى شدن آخرین مرحله امپریالیسم است . بر اساس این رویکرد، جهانى شدن، پوششى لیبرالیستى براى مفاهیمى چون امپریالیسم، استعمار، استعمار نو و . . . است . برخى از طرفداران این رویکرد، مارکسیستهاى کلاسیک، رادیکالیستهاى مذهبى، طرفداران نظریه وابستگى فرانک و طرفداران نظریه جهانى والرشتاین مىباشند . (5) عادل عبدالحمید على نیز معتقد است:
جهانى شدن از پیامدهاى سر برآوردن دولتهاى نیرومند ملى و عالىترین مرحله روابط سلطهگرى - سلطهپذیرى امپریالیستى است . جهانى شدن اوج پیروى سرمایهدارى جهانى در عالم است و از بطن دولت ملى که همچنان به تولید خود در درون و بیرون مرزهایش یکسان ادامه مىدهد، زاده شده است . (6)
البته برخى مثل کاستلز ضمن اعتراف به اینکه جامعه شبکهاى (جامعه جهانى عصر جهانى شدن) در ساختار و کارکردهاى غالب خود حول شبکهها و جریانهایى شکل گرفته که نمود ظاهر آن کاپیتالیستى است، معتقدند که این نوع سرمایهدارى جدید به کلى با آنچه در عصر تمدن صنعتى ظهور یافته بود، تفاوت دارد . سرمایهدارى جدید متکى به نوعى دینامیسم درونى است که مرزى و حدى را برنمىتابد; از انعطاف زیاد برخوردار است; فزونطلب، گسترشپذیر و بسط یابنده و در عین حال متکى به منطق شبکه است . (7)
در هر حال، از منظر این دیدگاه رادیکال، جهانى شدن از پیامدهاى سربرآوردن دولتهاى نیرومند ملى و عالىترین مرحله روابط سلطهگرى و سلطهپذیرى امپریالیستى است . جهانى شدن اوج پیروزى سرمایهدارى جهانى در عالم است و از بطن دولت ملى که همچنان به تولید خود در درون و بیرون مرزهایش یکسان ادامه مىدهد، زاده شده است . (8)
ج . رویکرد طرفداران تئورى نظام جهانى
تئورى نظام جهانى، ریشه در تفکر مارکسیستى دارد و بر این باور است که سیاست جهان را وقتى مىتوان درست فهمید که آن را در متن ساختار سرمایهدارى جهانى بررسیم . از نظر طرفداران این نظریه، جنبههایى از جهانى شدن که روى آن تبلیغ مىشود، چیز تازهاى نیست، بلکه فقط جلوههایى جدید از تمایلاتى است که قرنها در نظام جهانى وجود داشته است . در مقایسه با مکاتب رئالیسم و کثرتگرایى، نظریه نظام جهانى، یک دیدگاه نسبتا ناآشنا از روابط بینالملل ارایه مىکند . به همین دلیل است که حوادث آشنا در سیاست جهان مانند جنگها، پیمانها، عملیات کمکهاى بینالمللى و مانند آنها، همه در ساختارى رخ مىدهد که این حوادث را شکل داده، تعیین و تبیین مىکند . این ساختار چیزى است که به نظام جهانى شهرت دارد و بر اساس منطق سرمایهدارى جهانى به وجود آمده است . از اینرو هر نوع تلاش براى فهم سیاست جهانى باید مبتنى بر فهم جامعتر از فرایندهایى باشد که در درون نظام جهانى عمل مىکند . این نظریه هرگز در صدد انکار تحولات برآمده از جهانى شدن، نمىباشد و حتى اهمیت آنها را هم انکار نمىکند; اما نو و تازه بودن این تحولات را قبول ندارد . به گفته چیسدان این تحولات ادامه روندهایى است که مدتهاى مدید با توسعه سرمایه دارى همراه بوده است .
از دیدگاه نظریهپردازان تئورى نظام جهانى، جهانى شدن مقولهاى ساختگى است و اصلا پدیده جدیدى نیست، بلکه آخرین مرحله در توسعه سرمایهدارى بینالمللى است . به نظر آنان، جهانى شدن نه مبین یک تغییر جهت کیفى در سیاست جهانى است و نه تئورىها و مفاهیم موجود را بىاعتبار مىسازد . فراتر از همه، جهانى شدن فرایندى است که از غرب هدایت مىشود . از منظر نظام جهانى، جهانى شدن به جاى اینکه نظام مختلف سیاره زمین را به یکدیگر شبیه کند، تقسیمبندى فعلى بین مرکز، شبه پیرامون و پیرامون را بیش از پیش عمیق مىکند . (9)
برخى از صاحبنظرانى که در ذیل این گروه قرار نمىگیرند نیز در محتواى نقد خود تا حد زیادى به این دیدگاه نزدیک مىشوند . به عنوان مثال، دکتر نقىزاده در مورد ساختگى بودن جهانى شدن مىنویسد:
جهانى شدنى که امروزه با استناد به کاربرد تعبیر دهکده جهانى براى کره زمین مطرح مىشود، با اشکالاتى چند مواجه است: اولا دهکده و کوچک بودن جهان نه به دلیل همسویى و همآوازى جوامع، که به جهت امکان مبادله سریع اطلاعات رخ داده است . ثانیا شبکههاى اطلاعرسانى عمدتا در اختیار عدهاى خاص با تفکراتى هماهنگ مىباشند . ثالثا جهانى شدن که تفکر مدرنیسم مروج آن بوده و جهان را به سمت اتخاذ و پیروى از فرهنگ واحد تشویق مىنمود، رنگ باخته است و امروز سخن از شعار «جهانى اندیشیدن و محلى عمل کردن» در میان است . به بیان دیگر عدهاى را گمان بر این است که فرآیند جهانى شدن در حال تغییر است . جهانگرایى معاصر (پسامدرن)، نمونههاى قدیمى وحدت جهانى را بر اساس گسترش یک ناحیه مرکزى (شمال) رد مىکند . این جهانگرایى در عوض احترام برابر به مجموعه عظیمترى از فرهنگها و تمدنها را مورد تاکید قرار داده و تنوع فرهنگى و برابرى قضایى را به عنوان خصوصیات پایه نظام پیشنهادى جهان محترم مىشمارد . (10)
وى در عبارتى دیگر مىنویسد: «این درست است که جریان سریع اطلاعات فواصل و زمانها را از بین برده است، لیکن باید توجه داشت که این امر نباید به مثابه یکسان شدن همه مردم تلقى شود، که البته این یکسانى نیز رخ نخواهد داد . چرا که انسان اولا موجودى مختار، ثانیا بر فطرتى خلق شده است، ثالثا از قوانین خاص ژنتیکى تبعیت مىکند، رابعا در اقالیم متفاوت زندگى مىکند، خامسا تاریخ متفاوتى دارد، سادسا صاحبان سیستمهاى اطلاعرسانى که هر کدام به نوعى اخبار و اطلاعات را سانسور نموده و آنها را به طور گزینشى در اختیار جوامع قرار مىدهند و به همین دلیل نیز نمىتوانند نقش خود را در یکسان نمودن جوامع ایفا نمایند . بسیارى تفاوتهاى دیگر نیز وجود دارند که جملگى این موضوعات نافى تاثیر اطلاعات و ایجاد دگرگونىهاى عمیق (نسبتبه گذشته) و رشد روند جهانى شدن مىباشند .» (11)
3- 3 . رویکرد خنثى به جهانى شدن
یک دیدگاه کاملا استثنایى درباره جهانى شدن نیز وجود دارد که معتقد است ارزیابى درباره خود جهانى شدن - اعم از موافق و مخالف بودن با آن - امرى غیرممکن، بلکه غیرمنطقى و بىمعناست . ارزیابى در مواردى معقول و منطقى است که امکان خواستن یا نخواستن آن وجود داشته باشد . به تعبیر دیگر، جهانى شدن یک روش است و به لحاظ ماهوى خالى از ارزش یا ضدارزش مىباشد . (12)
به نظر مىرسد این دیدگاه در برابر پدیده جهانى شدن، یک دیدگاه کاملا منفعل و تسلیم مىباشد و براى ارادههاى انسانى هیچ نقشى قایل نیست . اگرچه جهانى شدن، امروزه به شیوههایى محقق مىشود که بیشترین مانع را بر سر راه آدمى مىگذارد، لیکن آنچه مهم است این است که در هر حال، موج اراده انسانى فراتر از همه این موانع حرکت مىکند; والا اگر جهانى شدن پدیده ضرورى مىبود و بالضروره فرهنگ مناسب با خودش را هم تحمیل مىکرد، انسان هرگز در چنین شرایطى مکلف نبود . به عبارت دیگر، «درست است که بسیارى از آدمیان در فرایند جهانى شدن نقش ندارند، اما این بدان معنى نیست که جهانى شدن یک امر غیرانسانى و بیرون از اختیار همه آدمیان باشد . حتى اگر جهانى شدن را به معناى گسترش ارتباطات در پهنه جهان بدانیم، بدیهى است که ایجاد ارتباط و تولید تکنولوژى ارتباطات، فعالیتى است که به طور عمده توسط انسان و با اراده و آگاهى او صورت مىگیرد» . (13) به همین علت، نفى امکان هرگونه ارزیابى در خصوص یک پدیده مثل جهانى شدن، به لحاظ منطقى غیرممکن مىباشد . چگونه ممکن است انسان خود را از ارزیابى پدیدهاى که به هر حال، ولو اجبارا و اضطرارا با آن روبرو است، محروم سازد؟ و به تعبیر دکتر داورى «اگر جهانى شدن مرحلهاى از تاریخ است، صرف یک طرح و استراتژى سیاسى و اقتصادى نیست، هر چند که جلوه سیاسى و اقتصادى آن بارزتر باشد . منتهى چون بعضى طرحها و استراتژىها بر مبناى آن تدوین مىشود، مىتوان با آن طرحها موافقتیا مخالفت کرد . به تعبیر دیگر، جهانى شدن را با دو تلقى مىتوان درک کرد: شاعرانه و سیاستمدارانه .
در تلقى شاعرانه، جهانى شدن حادثهاى است که در زمان ما روى داده است . با این حادثه و بسط آن هیچ کس، دیگر راه گریز به هیچ جا ندارد . به نظر میلان کوندرا با برقرارى وحدت تاریخ کره زمین این رؤیاى بشریت که خداوند واقعیتیافتن آن را اجازه داد، با فرآشد «تحویل» سرگیجهآورى همراه بوده است . این درست است که موریانههاى «تحویل» زدگى آدمى را همواره مىجوند، چنانکه بزرگترین عشق سرانجام به مجموعهاى از خاطرات بىفروغ تحویل مىشود، اما حقیقت جامعه معاصر به گونهاى وحشتآور این طالع نحس را استوار مىکند . زندگى انسان به نقش اجتماعى او تحویل مىشود . تاریخ یک قوم به چند حادثه بازگردانده مىشود که به نوبه خود، به تفسیر مغرضانه تحویل مىشوند . زندگى اجتماعى به مبارزه سیاسى و مبارزه سیاسى فقط به رویارویى دو قدرت بزرگ جهانى تحویل مىشود . انسان در گرداب حقیقى تحویل گرفتار آمده است . گردابى که در آن جهان زندگى که هوسرل از آن سخن مىگفت، ناگزیر به تاریکى مىگراید و حتى به دست فراموشى سپرده مىشود . کوندرا رسانههاى همگانى را عوامل وحدتبخش تاریخ کره زمین مىدانست . به نظر او این وسایل فراشد تحویل را وسعت مىدهد و مسیر آن را معین مىکنند . (14)
کسانى که از وجهه سیاسى به قضیه جهانى شدن مىنگرند، بیشترشان چنانکه کوندرا توجه کرده است، با سیر زمانه همراهى مىکنند و حتى اگر با بعضى آثار و نتایج آن مخالف باشند، معتقدند که مىتوان با آن آثار مقابله کرد . سیاستحداکثر از عهده سیاستبرمىآید و اگر امرى وراى سیاستباشد، سیاست نمىتواند از عهدهاش برآید . به عبارت دیگر، مىتوان موضع موافق یا مخالف جهانى شدن اتخاذ کرد، اما اگر جهانى شدن چیزى بیش از یک امر سیاسى باشد، این مخالفتها آثار محدود و وقتخواهد داشت; مگر این که سیاست مستظهر به پشتوانه تفکر قوى باشد» . (15)
4 . شیوههاى جهانىسازى
1- 4 . تئورىسازى
یکى از معمولترین شیوهها براى نیل به هدفى خاص، بسترسازى تئوریک براى تحقق آن است . به عبارت دیگر، در شیوه «تئورىسازى» غایت مورد نظر قبل از اینکه تحقق عینى بیابد، در ساحت نظر به طور تام و تمام تحقق مىیابد و بدین صورت، زمینه روانى براى تحقق عینى آن در افکار عمومى ایجاد مىشود . در خصوص بحث جهانىسازى نیز این شیوه از سوى برنامهریزان و طراحان این پروژه اعمال شده است . برخى از تئورىهایى که در طول چند دهه گذشته براى نیل به این مقصود ارایه شده است، عبارتند از:
الف . تئورى نظم نوین جهانى (16)
نظم نوین جهانى، اصطلاحى بود که پس از اشغال کویت و جنگ آمریکا و عراق در اوایل دهه نود قرن گذشته، از سوى جرج بوش - رییسجمهور وقت آمریکا - به کار برده شد . «وى در سخنرانى خود خطاب به کنگره آمریکا گفت: جنگ خلیج فارس نخستین آزمون براى پدیدار شدن یک نظم نوین بود; جهانى که در آن یک نظام جدید حاکم است» . (17) البته «نظم نوین جهانى بوش، چهره تحققیافته طرحى است که براى نخستین بار در اوایل دهه 1970 توسط باشگاه رم، کمیسیون سهجانبه و شوراى روابط خارجى نیویورک علنا مطرح شد» . (18)
عدهاى مثل برژنیسکى معتقدند که بوش به هنگام به کارگیرى این اصطلاح، چندان تعریف مشخص و کاملى از آن در ذهن خود نداشت . وى مىنویسد:
نظم نوین جهانى تا کنون شعار بوده، مطمئن نیستم رییسجمهور هم معناى آن را بداند که چیست؟ من نمىدانم معناى واقعى آن چیست، در حال حاضر در جهان تنها یک ابرقدرت وجود دارد که آن هم آمریکاست . (19)
لارنس ایگلبر گر - معاون وزیر خارجه وقت آمریکا - نیز در این باره مىگوید: «من مىتوانم براى شما توصیف کنم که نظم جدید جهانى شبیه چه باید باشد» . (20) اما در مقابل، دیدگاه دیگرى - که به نظر مىرسد صحیح باشد - مطرح است که معتقد است: طرح اشغال کویتبه وسیله بوش، ریخته شد . او مىخواستبا به وجود آمدن چنین تنشى در منطقه خلیج فارس، نظریه نظم نوین جهانى را ارایه کند و جهت مداخلات بشردوستانه خود، مجوزى کسب نماید و به این ترتیب آمریکا حامى کویت و عربستان و دیگر کشورهاى خلیج و سرکوبکننده تروریسم تلقى مىشد . (21)
آقاى خاتمى رییس جمهور نیز تئورى نظم نوین جهانى را با تحلیلى دیگر از همین منظر تحلیل مىکند . وى معتقد است:
غرب در مرحله فعلى، تدبیرى را به کار گرفته است که با تجربه او در اوایل این قرن (قرن 20) شباهتهایى دارد; تجربهاى که سبب نجاتش از بحران قبلى شد . آن تمدن با تبدیل استعمار کهنه به استعمار نو توانست از سقوط نجات پیدا کند . نظم نوین جهانى با استعمار نو همان نسبتى را دارد که استعمار قدیم با استعمار جدید داشت . قدرتهاى استکبارى به خصوص آمریکا مىکوشند از این موقعیت استفاده کنند و فریبکارانه، حاکمیت تباهکننده خود را با صورتى ظاهرالصلاح استمرار بخشند . (22)
جوزف ناى - رییس مرکز بینالمللى دانشگاه هاروارد - نیز نظم نوین جهانى را سیاستى جدید براى جلوگیرى از سقوط آمریکا مىداند . وى مىنویسد: «نظم نوین جهانى . . . براى جلوگیرى از فروافتادن آمریکا در سراشیبى سقوط است . گاه کلمات پرطمطراق راه را بر افکار ساده و روشن سد مىکند» . (23)
این نظریه از جهاتى دیگر نیز قابل تایید مىباشد:
یک . مدتى قبل از جنگ خلیج فارس نیز این امپاتى و القاى روانى به طور مشابه در خصوص مداخله آمریکا در حمایت از استقلال اسلوونى و کرواسى و تحت فشار قرار دادن صربستان براى متوقف کردن جنگ علیه بوسنى و هرزگوین پیاده شد . (24) کشورهاى اسلوونى و کرواسى پس از فروپاشى یوگسلاوى، ادعاى استقلال کردند و این امر به سرعت از جانب آمریکا مورد حمایت قرار گرفت . هدف آمریکا از این امر - ضمن کمک به تسریع در فروپاشى شوروى، پس از فروپاشى یوگسلاوى - اعلام این نکته بود که در دنیاى خاص آن روز که قطب شرق در معرض فروپاشى و در حال احتضار مىباشد، تنها کشورى که مىتواند داعیهدار نظم جهانى باشد و صلح جهانى را براى دنیا به ارمغان بیاورد، آمریکا است .
دو . همزمان با پیدایش زمینههاى فروپاشى قریبالوقوع شوروى، اروپاى شرقى که به لحاظ سیاسى وابسته به بلوک شرق بودند نیز دچار بحرانهاى متوالى و گاه مستمرى شدند که بعضا به فروپاشى برخى از آنها - مثل یوگسلاوى - شد . آمریکا تا مدت قابل ملاحظهاى براى حل این بحرانها هیچ اقدامى نکرد، بلکه تا حد امکان در آتش بحران مىدمید . «آمریکا با عدم دخالت در حل این بحران، مىخواستبه اروپا ثابت کند که بدون دخالت ابرقدرت آمریکا، اروپا به تنهایى قادر به حل مسایل اقتصادى و بحرانهاى سیاسى داخلى خود نیست» . (25)
این قرائن نشان مىدهد که تئورى نظم نوین جهانى یک تئورى حساب شده و کارشناسانه براى نیل به حاکمیتبخشیدن آمریکا در مقیاس جهانى بوده است . آنچه مىتواند به این ادعا قوت و استحکام ببخشد، شرایط خاص آمریکا هنگام ارایه این تئورى است:
«نگرانى ناشى از پایان یافتن دوران جنگ سرد و متلاشى شدن بلوک شرق که مىتوانستخطر جدى کنارگذاردن ابرقدرت دیگر را از رهبرى دنیاى غرب در پى داشته باشد، سیاستمداران و زمامداران آمریکا را ناگزیر ساخت تا با اتخاذ سیاست جدید و نوعى چارهاندیشى، خطر جدى مزبور را مرتفع و ضمن حفظ رهبرى دنیاى غرب، سلطه خود را بر کل جهان بسط و گسترش دهد» . (26)
همین شرایط خاص بود که جرج بوش را بر آن داشت تا دکترین خود، تحت عنوان «نظم نوین جهانى» را ارایه دهد . دکترین مزبور بر این پایه استوار بود که آمریکا - تنها ابرقدرت باقىمانده از دوران جنگ سرد - براى اعمال نفوذ مؤثر جهانى کماکان نیازمند حفظ میزان قابل توجهى از نیروى نظامى خویش مىباشد . (27) چرا که «نظم نوین جهانى» به طور ارتکازى «ناظم نوین جهانى» را پیشفرض دارد و ناظم کسى مىتواند باشد که اهرمهاى لازم را - که مطمئنا قدرت نظامى یکى از مهمترین آنها است - براى ایجاد نظم در دنیاى پیچیده امروزى داشته باشد; یعنى آمریکا . «طراحان نظم نوین جهانى، عصر بعد از جنگ سرد را دوران استقرار قانون و حمایت از اصول مشترک در بین کشورها قلمداد مىکنند . مقابله مشترک با متجاوز، توسعه و شکوفایى اقتصاد، خلع و کنترل تسلیحات و استقرار نظم توسط سازمان ملل متحد در راستاى برنامههاى نظم نوین مورد نظر ایالات متحده مىباشد» . (28)
در هر حال، به نظر مىرسد که تئورى نظم نوین جهانى، در واقع تئورى جهانى کردن ارزشهاى آمریکایى است و به معنى جنگ بىامان شمال بر ضد جنوب .
شدت روند جهانگرایى - که مىتواند به عنوان دلیلى از جانب جرج بوش بر ارایه چنین نظریهاى اقامه شود - نه به معناى زندگى برادرانه تمامى ملل بر کره زمین، بلکه به معناى رشد شرکتهاى فراملیتى، استعمار و استثمار هرچه بیشتر، اقدامات مالى و تجارى جهان اول و زیاد شدن فاصله شمال و جنوب است . «مراوتیز، معتقد است اگر عقربه زمان براى شمال باز ایستد، جنوب به 1800 تا 2200 سال جهت رسیدن به سطح فعلى شمال نیاز خواهد داشت . در چنین شرایطى، نظم نوین جهانى نه تنها به یارى کشورهاى جنوب نمىشتابد، بلکه بر وخامت اوضاع آنها مىافزاید . نظم نوین جهانى از یک طرف، رقابتشمالىها در استثمار هرچه بیشتر، و از طرف دیگر صفبندى شمال به عنوان یک کجکوعه در مقابل جنوب است . نظم نوین جهانى رویکرد جدید امپریالیسم و استعمار در شکلى وسیعتر و با حالت غیراجبارى است . (29)
هدف بوش از طرح تئورى «نظم نوین جهانى» تثبیت علمى موقعیت جدید حاصل شده براى آمریکا (کدخدایى واحد دنیا) پس از فروپاشى شوروى بود . به عبارت دیگر، هدف از تئورى نظم نوین جهانى حاکمیتبخشیدن به ارزشهاى آمریکایى در مقیاس جهانى بود; چه اینکه برخى دیگر مانند ویلیام کانت - محقق امور خاورمیانه - نیز به این نکته تصریح کردهاند که «نظام جدید جهانى اجازه خواهد داد مسایل جهانى با توجه به منافع ملى قدرتهاى بزرگ طبقهبندى شود» . (30) و حتى خود طراحان این تئورى و از جمله بوش نیز اعلام کردند که «امید بشریتبه ایالات متحده است . . . در جهانى که سریعا در حال تغییر است، رهبرى آمریکا ضرورى است (31) . اکنون در آستانه قرن جدیدى هستیم و این قرن نام چه کشورى را در صدر خواهد داشت؟ من مىگویم که یک قرن آمریکایى در پیش داریم (32) » . لارنس ایگلبر گر - معاون وزیر خارجه وقت آمریکا - نیز در کنگره آمریکا اعلام مىکند: «نظام جدید جهانى رو به ظهور، بر اساس نوعى نوآورى در اجراى دیپلماسى خواهد بود; به این معنى که دیگران هزینههاى لازم براى مداخله آمریکا براى حفظ نظم را مىپردازند» . (33) تد گالن کارپنتر - مدیر انستیتوى مطالعاتى سیاستخارجى کاتو در ایالات متحده - نیز معتقد است که آمریکایىها به دنبال نظمى هستند که مداخلهگرى خود را در دنیاى بعد از جنگ سرد قانونى جلوه دهند . (34)
برخى از صاحبنظران، تئورى «نظم نوین جهانى» را تنها از یک زاویه مورد بررسى قرار داده و تلاش کردهاند که آن را در قالب یکى از دیدگاههاى «ارزشى» ، «ساختارى» و «اقتصادى» ببینند; (35) ولى به نظر مىرسد که این تئورى بیش از اینکه یک تئورى یکبعدنگر باشد، یک تئورى همهجانبه و شامل مىباشد و به دنبال حاکمیتبخشیدن به اصول آمریکایى در همه حوزهها است . این ایده با توجه به نظریه جهان سیستمى و ارگانیک امروز - که معتقد است همه حوزههاى فرهنگى، اقتصادى و سیاسى دنیاى امروز در هم تنیدهاند و این سه حوزه قابل تفکیک از هم نمىباشند و اساسا «توسعه» به مفهوم امروزىاش با گسترش همزمان این حوزهها محقق شده است - تقویت مىشود . بر این اساس، «جهانگرایى داراى یک نظام جهانى است . نظامى که زمینههاى مختلفى چون سرمایه، بازرگانى، مبادلات، ارتباطات، سیاست، اندیشه و ایدئولوژى را شامل مىشود» . (36)
خلاصه اینکه، طراحان تئورى «نظم نوین جهانى» مسلما به دنبال بسترسازى براى تحقق پروژه «جهانىسازى» در راستاى اهداف و ارزشهاى آمریکایىاند .
ب . تئورى دهکده واحد جهانى
این تئورى از جانب مارشال مکلوهان ژاپنىالاصل کانادایى مطرح شد . مکلوهان معتقد بود که با رشد تکنولوژى ارتباطات نظیر ماهواره و اینترنت، دنیا آنقدر کوچک شده است که بسان یک دهکده همه اتفاقات آن به راحتى پخش و در اختیار همگان قرار مىگیرد . و در کتاب جنگ و صلح در دهکده جهانى، تمدن را به سه دوره تقسیم مىکند: تمدن شفاهى (کهکشان شفاهى)، تمدن مکتوب (کهکشان گوتنبرگ که با اختراع ماشین چاپ آغاز گردید)، تمدن الکترونیک (کهکشان مارکنى که با اختراع رادیو توسط مارکنى شروع مىشود). مکلوهان اعتقاد دارد که جهان امروز به سوى دهکده قدیم (تمدن شفاهى) پیش مىرود; زیرا زمینه ارتباط افراد به صورت چهره به چهره، بیشتر فراهم گردیده و فرهنگ شفاهى توسط رادیو تلویزیون، ماهواره و اینترنت گسترش یافته است . (37)
این تئورى ساده پیشفرضهاى زیادى مىتواند داشته باشد; به عنوان مثال: 1 . هر دهکدهاى نیاز به کدخدا دارد .
2 . یک دهکده کوچک نمىتواند دو کدخدا داشته باشد; زیرا در این صورت ضریب هرج و مرج بالا مىرود .
3 . کدخدا باید کسى باشد که اهرمهاى لازم را براى ایجاد نظم در دهکده دارا باشد .
4 . مهمترین اهرم ایجاد نظم، قدرت نظامى است که در شرایط کنونى، آمریکا بیشترین سهم از آن را داراست .
5 . به طور طبیعى آمریکا باید کدخداى این دنیاى کوچک شده باشد، و اگر کسى به این انتخاب تن ندهد، کدخدا خود اهرمهاى لازم را براى قبولاندن وى دارد .
«در دهکده جهانى همه الفاظ در تبعیت از این صورت متعین تاریخى - یعنى تمدن غرب - حاوى اعتبارات ارزشى خاصى شدهاند که خواهناخواه به استمرار وضع موجود و حفظ آن مدد مىرسانند . فرهنگ جهانى رسانهاى نیز همین نظم سیاسى را توجیه مىکند . اقتصاد جهانى نیز از نظم واحدى تبعیت دارد که وجه دیگرى از همان نظام بینالمللى سیاسى به حاکمیت آمریکاست . این نظام بینالمللى مجموعهاى از «اعتبارات ارزشى» است که در ساحات مختلف حیات بشر به صورتهایى متناسب متحقق مىشود . بنابراین، ناگزیر باید پذیرفت که لیبرالیسم صورتهاى مختلف فرهنگى، سیاسى، اقتصادى و حتى اخلاقى پیدا کند . فرهنگ، سیاست و اقتصاد کنونى جهان تعین تاریخى یک امر واحد است و هرگز نباید از این معنا غافل شد» . (38)
ج . تئورى برخورد تمدنها
در تابستان 1993، هانتینگتون - رییس مؤسسه مطالعات استراتژیک (OLIN) در دانشگاه هاروارد - طى مقالهاى پرهیاهو در (39) (40) دستبه یک پیشگویى تاریخى زد و به تبیین مناسبات بینالمللى در جهان آینده پرداخت . زمینههاى شکلگیرى این نظریه را باید در عوامل زیر یافت: نگرانى از آینده غرب، سقوط اتحاد جماهیر شوروى، ظهور قدرتمندانه اسلام با انقلاب اسلامى ایران، تقویت قدرت اقتصادى و نظامى شرق آسیا به خصوص چین . وى پیش از آن نیز در مقالات متعددى مثل: «تغییر ضرورى استراتژى آمریکا» (41) و «ضرورت رهبرى آمریکا بر جهان» (42) از اهمیت وجود یک قدرت برتر در صحنه جهانى به تفصیل صحبت کرده و هژمونى آمریکا را در این صحنه همراه با مهار توسعه آلمان، چین و ژاپن، ضرورى دانسته بود . (43)
برخى از دیدگاههاى هانتینگتون در مقاله مزبور که در واقع نقش تئورىسازى را براى جهانى شدن و به تبع آن حاکمیت آمریکا بازى کنند، عبارتند از:
1. وى معتقد است که تقابل تمدنها، سیاست غالب جهانى و آخرین مرحله تکامل درگیرى عصر نو است . او براى اثبات این ادعا هفت دلیل ذکر مىکند . (44) در واقع هانتینگتون برخورد تمدنها را در پایان تاریخ - که به زعم وى هماینک مىباشد - حتمى جلوه مىدهد و تلاش مىکند تا در این برخورد، آمریکا را فاتح مطلق معرفى کند; علىالخصوص که دو عامل «توسعه اقتصادى» و» تحول تکنولوژیکى» را که در آمریکا قوىتر است، از عوامل تعیینکننده در پیروزى این جنگ مىشمارد . (45) او تلاش مىکند تا در این تئورى ثابت کند که تمدن آمریکا، نوع آرمانى مطلوب تمدن بشرى است و لذا در این نبرد فرهنگى، پیروزى نهایى با اوست . (46) بدین ترتیب پیشاپیش، افکار جهانى را باید در هالهاى از ترس از غول آمریکا قرار دهد و دولتها را براى هماهنگى هرچه بیشتر با سیاستهاى جهانى آمریکا آماده کرد .
2 . هانتینگتون معتقد است که نظریهاش بر «روششناسى علمى» تدوین نیافته است، بلکه بر اساس «تجربهگرایى تاریخى» (47) طراحى گشته است . (48) وى شواهدى چون: جنگهاى صلیبى، درگیرىهاى اعراب و اسراییل، بوسنى و هرزگوین، درگیرىهاى سیاسى ایران با غرب و آمریکا و . . . نیز ذکر مىکند . به نظر مىرسد هانتینگتون با بیان این مطلب در خصوص روششناسى تئورى خود، ضمن القاى روانى صحت ادعاى خود، در صدد است تا براى تبیین چرایى دخالتهاى نظامى آینده آمریکا نیز توجیه علمى دست و پا کند; چه اینکه بعدها هانتینگتون واقعه 11 سپتامبر، حمله آمریکا به افغانستان، درگیرىها در فلسطین اشغالى و . . . را در زمره مصادیقى براى تحقق عملى تئورى خود قلمداد کرد .
3 . یکى از پیشنهادات هانتینگتون جهت ماندن و پیروز شدن تمدن غرب در پایان تاریخ این است که تمدن غرب باید تمدنهاى منزوىشده و خودباخته را در خود حل کند . (49) به عبارت دیگر، تئورى هانتینگتون به گونهاى تنظیم شده است که حل شدن سایر تمدنها را در تمدن غربى، مفروض و پیششرط مىگیرد .
د . تئورى پایان تاریخ
فوکویاما - یکى از تحلیلگران ارشد مؤسسه مطالعاتى راند - با نوشتن مقالهاى با عنوان «پایان تاریخ» (50) که در همان موضوع، بعدها (در سال 1992) کتابى با عنوان «پایان تاریخ و آخرین انسان» (51) (52) نوشت، دیدگاه جنجالى خود را درباره آینده مدرنیته مطرح کرد که برخى توضیحات، درباره دیدگاه وى بدین قرار است:
1 . با پایان گرفتن جنگ سرد، عصر رقابت و حاکمیت ایدئولوژىها به سر آمده است و جامعه بشرى در آینده رو به «دموکراسى لیبرال» مىرود و دموکراسى لیبرال، آخرین شکل حکومت و «پایان تاریخ» خواهد بود و انسان امروز هیچ راهى جز پذیرفتن این ایدئولوژى ندارد . این قدرت نظامى و اقتصادى نبود که غرب را پیروز کرد، بلکه توان ایدئولوژى «دموکراسى لیبرال» و تکامل آن بود که موجب برترى تاریخى آن شد:
امروزه اتفاق نظر قابل توجهى درباره مشروعیت دموکراسى لیبرال پدید آمده و ممکن است دموکراسى لیبرال، نقطه پایان تکامل ایدئولوژیک بشریت و آخرین شکل حکومتبشرى باشد . (53)
فوکویاما، «دموکراسى لیبرال» را ایدئولوژى تکاملیافتهاى مىداند که جبر تاریخى آن را الگوى مطلوب همه بشر ساخته است . (54) وى توضیح مىدهد که البته این سخن به آن معنا نیست که سیر طبیعى زادوولد و مرگومیر متوقف خواهد شد یا دیگر وقایع مهمى اتفاق نخواهد افتاد، بلکه منظور این است که احتمالا دیگر تحول مهمى در نهادهاى اساسى و اصول جارى پدیدار نخواهد شد . در واقع، فوکویاما با طرح این دیدگاه که دموکراسى لیبرال، ایدئولوژى پایان تاریخ است، وجود و یا پویا بودن سایر ایدئولوژىها را نادیده گرفته، در یک تحلیل دترمنیستى و جبرى، همه آنها را در ایدئولوژى آمریکایى حل مىکند .
وى حتى براى چرایى محو شدن سایر الگوهاى تمدنى در تمدن آمریکا، تعلیل مىکند که «الگوى اجتماعى نظامهاى اجتماعى در آسیا به دلیل اتکاى آن بر مسایل قومى و ویژگىهاى منطقهاى، از پویایى و توان لازم براى ارایه شدن به صورت یک الگوى عام برخوردار نیست، ولى تجربه تاریخى نشان داده است که انسان غربى (آمریکایى) امکان کار دستهجمعى را دارد و فردگرایى در درون این تمدن، امرى گذرا و قابل حل است» . (55)
ه . تئورى جهانى بودن تمدن غرب
امانوئل والرشتاین از طرفداران افراطى غلبه تمدن غرب بر جهان، در کتاب خود تحت عنوان سیاست و فرهنگ در نظام متحول جهانى، تلاش مىکند تا این نکته را اثبات کند که اولا جوامع از نوسازى و پیشرفت ناگزیر هستند و ثانیا نوسازى و پیشرفت، تنها از طریق اقتباس از فرهنگ غرب محقق مىشود . پس فرهنگ غرب همان فرهنگ جهانى است . وى مىنویسد:
آسیا و آفریقا به میزانى که غربى مىشوند، مسیر نوسازى را طى مىکنند و این بدان معناست که سادهترین راهحل این استدلال است که فرهنگ غربى در واقع فرهنگى جهانى است . بنابراین اگر بخواهیم مدرن باشیم، باید از جهاتى از لحاظ فرهنگى غربى باشیم . اگر به مذاهب غربى نپیوندیم، باید زبانهاى غربى را فراگیریم و اگر زبانهاى غربى را نمىآموزیم، حداقل باید فناورى غربى را که گویا مبتنى بر اصول جهانى علم است، بپذیریم . (56)
2- 4 . تولید مفاهیم و ابزار مناسب با ایدئولوژى جهانى شدن
یک ایدئولوژى متمایز از سایر ایدئولوژىها ناچار است که تمایز خود را علاوه بر شیوهها، ساختارها و محتواى ارزشى خود، در ادبیات و مفاهیم متناسب با آن سه بروز دهد و نیز ناچار است که از ابزار و وسایلى براى نیل به غایت مطلوب خود، استفاده کند که به بیشترین وجه ممکن با آن سه سازگار باشد . هیچ ایدئولوژىاى نمىتواند ساختار وجودى خود را تماما بر پایههاى سایر ایدئولوژىهاى رقیب قرار دهد; مگر اینکه پس از مدت کوتاهى در آنها حل شود و تغییر ماهیت دهد . از اینرو، ایدئولوژى کاپیتالیسم - که چهره مترقى آن، امروز به خود لباس جهانى شدن پوشانده است - نیز ناچار است تا دستگاه تولید مفاهیم خود را به گونهاى تنظیم نماید که در نهایت دقت از حریم سرمایه و سرمایهدارى دفاع کند . به عنوان مثال، این ایدئولوژى براى بقا و استمرار حیات خود، مجبور است که توسط تصمیمسازان خود در سطح «توسعه» به خلق ارزشهایى چون مصرف، لذت، رفاه، تنوع، لوکس، فردگرایى، کثرتگرایى، دموکراسى، لیبرالیسم و . . . همت گمارد و در مرحله بعد، توسط تصمیمگیران خود در سطح کلان، ساختارها و نرمافزارهایى تولید کند که بهترین محمل و مجلى براى ارزشهاى سطح توسعه باشند و در مرحله سوم، توسط تصمیمشوندگان - که توده مردماند - به آن ارزشها عینیتببخشد .
هرچه مفاهیم و ابزار تولید شده در یک نظام، از تناسب بیشترى با محتوا، متد و ساختار آن داشته باشد، آن نظام پویاتر خواهد بود و براى مدت بیشترى خواهد توانستبه حیات فعال خود ادامه دهد . نظام سرمایهدارى با عطف توجه به این مطلب از یروقتبراى رسیدن به آمال خود، به نحو مطلوبى از این شیوه استفاده کرده است . علىالخصوص که با توجه به غایت انتخاب شده در آن، یعنى «تمتع و تلذذ هرچه بیشتر مادى» که بیشترین هماهنگى را با پستترین غرایز بشرى دارد، تولید مفاهیم و ابزار مناسب با آن چندان هزینهبر نبوده است .
در هر حال، غرب تلاش کرده است تا مفاهیم، ابزار و نرمافزارهاى خود را در سرتاسر دنیا گسترش دهد . این مطلب را برخى تئوریسینهاى غرب نیز با دغدغه فراوان دنبال مىکنند . به عنوان مثال، «هانتینگتون معتقد است که دموکراسى لیبرال به عنوان الگوى سیاسى - اجتماعى تمدن غرب، کشش زیادى در کشورهاى غیرغربى پیدا نکرده و دموکراسىهاى هدایتشده نیز، رنگ و بوى محلى به خود گرفته است . چنین تحولى اشاعه و انتقال ارزشهاى غرب را به شرق کند کرده است . در حالى که اشاعه فرهنگ و ارزشهاى غربى یکى از مهمترین ابزارهایى است که مىتواند و باید به مقبولیت مدل سیاسى - اجتماعى «دموکراسى لیبرال» و تلقى آن به عنوان نوع آرمانى یک تمدن تکاملیافته کمک کند» . (57)
پس مىتوان گفت که «ایدئولوژى دموکراسى سرمایهدارى غرب، به عنوان نیروى پیشبرنده حامى جهانى شدن دموکراسى آزادیخواه اروپاى غربى و آمریکا عمل کرده است . ثروت اطلاعات (شامل اطلاعات) از طریق وسایل ارتباط جمعى، مطبوعات، رایانهها و دستگاههاى ارتباطى ماهوارهاى، توزیع شده و سیماى نظام مطلوبى را براى رقابت و چشم و همچشمى سایر کشورها گسترش داده است . کلمات کلیدى آزادى، فردگرایى، مؤسسه آزاد، دموکراسى کثرتگرا و . . . از نیروى ایدئولوژیکى جهانى شدن به شمار مىآیند» . (58) ایزن اشتادت نیز معتقد بود عناصر نوسازى از طریق تراوش به جوامع توسعهنیافته شکل مىگیرد و اقتصاد و تکنولوژى غربى، سبب دگرگونى کلى در کشورهاى در حال توسعه خواهد شد . (59)
ادامه دارد
پىنوشتها:
1. Globalization
2) برخى از صاحبنظران تعابیر جهانى شدن و جهانى بودن را ذکر مىکنند و بین آن دو تفاوتهایى بدین سان قایل مىشوند:
1 . «جهانى بودن» صحبت از حقایقى مىکند که ریشه در فطرت و انسانیت انسانها داشته و تنها باید شناسایى و تقویت و برجسته شده و وجوه مشترک آن در فرهنگهاى مختلف معرفى و ترویجشوند، در حالى که «جهانى شدن» ناشى از خواست و اراده گروهى از صاحبان قدرت اقتصادى و سیاسى جهان است که خواستار همسانى جهانیان براى ایجاد زمینه تبعیت از آنان در جهت مصرف فرآوردههایشان مىباشد . به عبارت دیگر; «جهانى بودن» مشتمل بر مباحث و اصول مورد باور جوامع بشرى است و «جهانى شدن» شامل اقداماتى است که براى همسان شدن جهان مبذول مىگردد .
2 . جهانى بودن به ساحت معنوى و جان و روح انسان توجه دارد، در حالى که جهانى شدن با تسخیر بعد مادى حیات انسان بر پا ایستاده است و براى بقاى خویش سعى در استحاله و در بند کشیدن روح انسان نیز دارد .
3 . جهانى بودن عدالت و زیبایى و صلح و انسانیت و هماهنگى و راستى و وحدت را مدنظر دارد، در حالى که جهانى شدن در پى تفسیر مادى این اصول در راه دستیابى به اهداف خویش و سود بیشتر است و البته جهانى شدن در پس تفکر و فطرت جهانى بودن پنهان شده و خویش را به آن مشتبه نموده است و به این وسیله قصد موجه جلوه دادن خویش را دارد .
محمد نقىزاده، «تمایزات جهانى بودن و جهانى شدن» ، فصلنامه نامه فرهنگ، ش 43 (بهار 1381)، صص 47- 49 .
3) بازتاب اندیشه، ش 14 (اردیبهشت 1380)، ص 61 .
4) محمدمهدى بهداروند، «جهانىسازى در یک نگاه» ، روزنامه کیهان، 26/6/1381، ص 12 .
5) جهانى شدن و چالشهاى امنیتى جمهورى اسلامى ایران، صص 60- 61 .
6) جهانى شدن و آثار آن بر کشورهاى جهان سوم، ص 149 .
7) عصر اطلاعات، ج 1، ص 18 (تلخیص از: على پایا).
8) ایرانزاده، جهانى شدن، ص 26 .
9) جهانى شدن; نظریهها و رویکردها، صص 45- 47 .
10) تمایزات جهانى بودن و جهانى شدن، ص 51 .
11) تمایزات جهانى بودن و جهانى شدن، ص 52 .
12) جهانى شدن با عدالتسازگار نیست، ص 35 .
13) بازتاب اندیشه، ش 16 (تیر 1380)، ص 38 .
14) ر . ک: میلان کوندرا، هنر زمان، ترجمه دکتر پرویز همایونپور، (تهران: نشر گفتار، بىتا)، صص 61- 63 .
15) جهان و جهانى شدن، ص 20 .
16. New World Order
17) دانشکده اطلاعات، نظم نوین; آرزوى تجدید ساختار سیاسى جهان، (تهران: شرکت نشر و تبلیغ بشرى، 1371)، صص 14- 15 .
18) نظم نوین; آرزوى تجدید ساختار سیاسى جهان، ص 205 .
19) نظم نوین; آرزوى تجدید ساختار سیاسى جهان، ص 20 .
20) نظم نوین; آرزوى تجدید ساختار سیاسى جهان، ص 20 .
21) مهدى پرهام، نظم نوین جهانى، دنیاى سخن، ش 50، ص 34 .
22) سید محمد خاتمى، بیم موج، (تهران: مؤسسه سیماى جوان، چ 1، 1372)، صص 176- 180، به نقل از: سید صادق حقیقت، گفتگوى تمدنها و برخورد تمدنها، (قم: مؤسسه فرهنگى طه، چ 1، 1378)، صص 47- 48 .
23) نظم نوین; آرزوى تجدید ساختار سیاسى جهان، صص 20- 21 .
24) عبدالله نظر زاده، بوسنى و هرزگوین در بستر تاریخ، (قم: دفتر تبلیغات اسلامى، چ 1، 1372)، ص 214 .
25) مسلمانان بوسنى قربانیان رقابتها» ، روزنامه جهان اسلام، 7 شهریور 1371، به نقل از: بوسنى و هرزگوین در بستر تاریخ، ص 215 .
26) منوچهر محمدى، سیاستخارجى جمهورى اسلامى; اصول و مسایل، (تهران: نشر دادگستر، چ 1، 1377)، ص 180 .
27) سیاستخارجى جمهورى اسلامى; اصول و مسایل، ص 181 .
28) نظم نوین; آرزوى تجدید ساختار سیاسى جهان، (مقدمه).
29) گفتگوى تمدنها و برخورد تمدنها، ص 23 .
30) روزنامه اطلاعات، 3/5/1370 .
31) روزنامه کیهان، 2/2/1370 .
32) روزنامه اطلاعات، 5/2/1370 .
33) روزنامه اطلاعات، 4/6/1370 .
34) نظم نوین; آرزوى تجدید ساختار سیاسى جهان، ص 205 .
35) ر . ک: نظم نوین; آرزوى تجدید ساختار سیاسى جهان، صص 21- 33 .
36) جهانى شدن; رویارویى یا همزیستى، ص 149 .
37) جهانى شدن و تحولات استراتژیک در مدیریت، ص 92 .
38) آغازى بر یک پایان، صص 123- 124 .
39. THE CLASHOFCIVILIZATION
40) برخى معتقدند که هانتینگتون این نظریه را تحت تاثیر افکار برنارد لوییس - مستشرق آمریکایى - ارایه کرده است .
گفتگوى تمدنها و برخورد اندیشهها ص 26 .
41. AMERICAN CHANGINGSTRATEGIC INTERESTS
42. WHYINTERNATIONAG PRIMACYMATTERS
43)دکتر محمد قراگوزلو، «خطوط گسل در نظریه برخورد تمدنها» ، فصلنامه قبسات، شماره 14 (زمستان 1378)، ص 130 .
44) ر . ک: گفتگوى تمدنها و برخورد تمدنها، ص 27 .
45) خطوط گسل در نظریه برخورد تمدنها، ص 13 .
46) مجید یونسیان، «تئورى هانتینگتون; تلفیق یوتوپیا و واقعیت» ، اسلام و غرب، سال دوم، شماره 10 و 11 (خرداد و تیر 1377)، ص 5 .
47. HISTORICALEMPISICISM
48) دکتر طوبى کرمانى،«ماهیت و معیارهاى گفتگوى تمدنى» ، فصلنامه قبسات، ش 14 (زمستان 1378)، ص 105 .
49) گفتگوى تمدنها و برخورد تمدنها، ص 30 .
50. THE END OF HISTORY
51) البته قبل از فوکویاما، کسانى چون «دانیل بل» در کتاب معروفش به نام «پایان ایدئولوژى» به نوعى سخن از پایان تاریخ گفتهاند . او مىگوید: در کتاب پایان ایدئولوژى بر آن نبوده است که ایدئولوژىها به طور مطلق به پایان رسیدهاند، بلکه مقصودش این است که با پایان گرفتن ایدئولوژىهاى قدیمى، ایدئولوژىهاى تازه سر بر مىآورند . آنچه وى آنها را ایدئولوژىهاى کهنه مىنامد، همان اندیشههایى است که عصر مدرن و ماقبل مدرن را شکل دادهاند . وى عصر مدرن را تقریبا با جامعه صنعتى یکى مىداند و آنچه از جوامع غیرصنعتى مىگوید، تا حدود زیاد با جوامع ماقبل مدرن یا غیرمدرن شبهات دارد .
براى اطلاع بیشتر، ر . ک: دانیل بل، «جامعه فراصنعتى در عصر پست مدرن» ، ترجمه فرزین دانش، روزنامه جام جم، 15/9/1380، ص 8 .
52. THE END HISTORY AND THE LASTMAN
53) فرانسیس فوکویاما، «فرجام تاریخ و آخرین» ، ترجمه علىرضا طیب، سیاستخارجى، ش 2 و 3 (1372).
54) مجید یونسیان، تئورى هانتینگتون; تلفیق یوتوپیا و واقعیت، اسلام و غرب، سال دوم، شماره 10 و 11 (خرداد و تیر 1377)، ص 13 .
55) تئورى هانتینگتون; تلفیق یوتوپیا و واقعیت، ص 15 .
56) على بیگدلى، «جهانى شدن; فرصتها و تهدیدها» ، روزنامه کیهان، 20/10/1379، ص 6 .
57) تئورى هانتینگتون; تلفیق یوتوپیا و واقعیت، ص 6 .
58) ایرانزاده، جهانى شدن، ص 28 .
59) بیوک محمدى، مقاله توسعه و مسائل اجتماعى، ماهنامه جامعه سالم، سال سوم، ش 15، ص 26، به نقل از: مریم صانعپور، توسعه اجتماعى، (تهران: سازمان مدیریت صنعتى، چ 1، 1377)، صص 112- 113 .
صاحبان این رویکرد - چه آنان که در باب فلسفه تاریخ قایل به تکامل خطى تاریخ هستند و چه آنان که در این باب قایل به تکامل ادوارى تاریخ مىباشند - این پدیده را که از آن به «جهانىشدن» تعبیر مىشود، جهانىسازى مىدانند تا جهانىشدن . (2) صاحبان این دیدگاه معتقدند:
آنچه اینک در حال وقوع است، یک فرایند گریزناپذیر محتوم نیست و اغلب کسانى که جهانى شدن را سرنوشتحتمى جامعه مىدانند، بیش از آنکه گزارشگر واقعیتباشند، به طور ناخودآگاه به وجودآورنده آن هستند . یکى از شیوههاى رایج در نظام سرمایهدارى براى به زانو درآوردن ملتهاى جهان سوم و تسلیم کردن آنها، استفاده از تبلیغات خلاف واقع براى تحقق بخشیدن به چیزى است که مطلوب آنهاست . به این صورت که با القاى دایمى یک مطلب و مفروض و مسلم گرفتن آن در تبلیغات خود، کمکم روح مقاومت را در طرف مقابل از بین مىبرند و در او ایجاد تردید و سپس تسلیم مىکنند . هنگامى که مطلبى به صد زبان و بیان عرضه شد، اگر هم درست نباشد و پشتوانه استدلالى قوىاى نداشته باشد، مقاومت را در طرف مقابل مىشکند و او را تسلیم مىسازد . این شکلى از مغالطه تکرار مدعا به جاى دلیل است که بسیار هم کارساز است . در بحث جهانى شدن اگر نظریهپردازان و نویسندگانى نباشند که به طور مرتب این مسئله را القاء کنند و فرایند جهانى شدن را در حال پیشرفتسریع و با پیروزى حتمى نشان دهند، ملتها و دولتها به زودى تسلیم آن نخواهند شد و تمامیتحاکمیت ملى خود را فروگذار نخواهند کرد . اگر مسئله جهانى شدن به باور ملتى نرسد، به طور طبیعى به آن تن در نمىدهند . بنابراین براى تسلیمسازى به ایجاد باور نیاز است و براى باورسازى نیز تبلیغ و تکرار لازم است . (3)
اینان معتقدند از آنجا که جهانى شدن در نهایت منجر به حاکمیت تمدن غرب بر سایر تمدنها مىشود، به کلى باید طرد و با تحقق آن مبارزه شود، زیرا اگر هم در سایه جهانى شدن خیرى باشد، همهاش براى شرکتهاى بزرگ تجارى، سرمایهگذاران، دولتهاى نیرومند، صاحبان اطلاعات خواهد بود .
این رویکرد، جهانى شدن را مرحله تازهاى از روابط امپریالیسم به حساب مىآورد . به همین علت روژه گارودى که خود در این گروه قرار مىگیرد، از جهانى شدن با عنوان جهانىسازى یاد مىکند و آن را نظامى مىداند که قدرتمندان را با ادعاى روابط آزاد و آزادى بازار قادر مىسازد تا اصنافى از دیکتاتورىهاى ضدانسانى را بر مستضعفان تحمیل نمایند . (4)
گروههاى فکرى مختلف و طیفهاى بسیار گستردهاى از این رویکرد، هوادارى مىکنند که بعضا شامل جریاناتى مىشود که در سایر مسایل به شدت با یکدیگر در تعارض هستند; ولى در خصوص پدیده جهانى شدن، دیدگاه واحدى دارند . این دیدگاه در یک چشمانداز کلان، جهانى شدن را پروژه از پیشتعیینشده ایالات متحده آمریکا و آن را مترادف آمریکایى شدن مىداند . از منظر این دیدگاه، امپریالیسم آخرین مرحله سرمایهدارى و جهانى شدن آخرین مرحله امپریالیسم است . بر اساس این رویکرد، جهانى شدن، پوششى لیبرالیستى براى مفاهیمى چون امپریالیسم، استعمار، استعمار نو و . . . است . برخى از طرفداران این رویکرد، مارکسیستهاى کلاسیک، رادیکالیستهاى مذهبى، طرفداران نظریه وابستگى فرانک و طرفداران نظریه جهانى والرشتاین مىباشند . (5) عادل عبدالحمید على نیز معتقد است:
جهانى شدن از پیامدهاى سر برآوردن دولتهاى نیرومند ملى و عالىترین مرحله روابط سلطهگرى - سلطهپذیرى امپریالیستى است . جهانى شدن اوج پیروى سرمایهدارى جهانى در عالم است و از بطن دولت ملى که همچنان به تولید خود در درون و بیرون مرزهایش یکسان ادامه مىدهد، زاده شده است . (6)
البته برخى مثل کاستلز ضمن اعتراف به اینکه جامعه شبکهاى (جامعه جهانى عصر جهانى شدن) در ساختار و کارکردهاى غالب خود حول شبکهها و جریانهایى شکل گرفته که نمود ظاهر آن کاپیتالیستى است، معتقدند که این نوع سرمایهدارى جدید به کلى با آنچه در عصر تمدن صنعتى ظهور یافته بود، تفاوت دارد . سرمایهدارى جدید متکى به نوعى دینامیسم درونى است که مرزى و حدى را برنمىتابد; از انعطاف زیاد برخوردار است; فزونطلب، گسترشپذیر و بسط یابنده و در عین حال متکى به منطق شبکه است . (7)
در هر حال، از منظر این دیدگاه رادیکال، جهانى شدن از پیامدهاى سربرآوردن دولتهاى نیرومند ملى و عالىترین مرحله روابط سلطهگرى و سلطهپذیرى امپریالیستى است . جهانى شدن اوج پیروزى سرمایهدارى جهانى در عالم است و از بطن دولت ملى که همچنان به تولید خود در درون و بیرون مرزهایش یکسان ادامه مىدهد، زاده شده است . (8)
ج . رویکرد طرفداران تئورى نظام جهانى
تئورى نظام جهانى، ریشه در تفکر مارکسیستى دارد و بر این باور است که سیاست جهان را وقتى مىتوان درست فهمید که آن را در متن ساختار سرمایهدارى جهانى بررسیم . از نظر طرفداران این نظریه، جنبههایى از جهانى شدن که روى آن تبلیغ مىشود، چیز تازهاى نیست، بلکه فقط جلوههایى جدید از تمایلاتى است که قرنها در نظام جهانى وجود داشته است . در مقایسه با مکاتب رئالیسم و کثرتگرایى، نظریه نظام جهانى، یک دیدگاه نسبتا ناآشنا از روابط بینالملل ارایه مىکند . به همین دلیل است که حوادث آشنا در سیاست جهان مانند جنگها، پیمانها، عملیات کمکهاى بینالمللى و مانند آنها، همه در ساختارى رخ مىدهد که این حوادث را شکل داده، تعیین و تبیین مىکند . این ساختار چیزى است که به نظام جهانى شهرت دارد و بر اساس منطق سرمایهدارى جهانى به وجود آمده است . از اینرو هر نوع تلاش براى فهم سیاست جهانى باید مبتنى بر فهم جامعتر از فرایندهایى باشد که در درون نظام جهانى عمل مىکند . این نظریه هرگز در صدد انکار تحولات برآمده از جهانى شدن، نمىباشد و حتى اهمیت آنها را هم انکار نمىکند; اما نو و تازه بودن این تحولات را قبول ندارد . به گفته چیسدان این تحولات ادامه روندهایى است که مدتهاى مدید با توسعه سرمایه دارى همراه بوده است .
از دیدگاه نظریهپردازان تئورى نظام جهانى، جهانى شدن مقولهاى ساختگى است و اصلا پدیده جدیدى نیست، بلکه آخرین مرحله در توسعه سرمایهدارى بینالمللى است . به نظر آنان، جهانى شدن نه مبین یک تغییر جهت کیفى در سیاست جهانى است و نه تئورىها و مفاهیم موجود را بىاعتبار مىسازد . فراتر از همه، جهانى شدن فرایندى است که از غرب هدایت مىشود . از منظر نظام جهانى، جهانى شدن به جاى اینکه نظام مختلف سیاره زمین را به یکدیگر شبیه کند، تقسیمبندى فعلى بین مرکز، شبه پیرامون و پیرامون را بیش از پیش عمیق مىکند . (9)
برخى از صاحبنظرانى که در ذیل این گروه قرار نمىگیرند نیز در محتواى نقد خود تا حد زیادى به این دیدگاه نزدیک مىشوند . به عنوان مثال، دکتر نقىزاده در مورد ساختگى بودن جهانى شدن مىنویسد:
جهانى شدنى که امروزه با استناد به کاربرد تعبیر دهکده جهانى براى کره زمین مطرح مىشود، با اشکالاتى چند مواجه است: اولا دهکده و کوچک بودن جهان نه به دلیل همسویى و همآوازى جوامع، که به جهت امکان مبادله سریع اطلاعات رخ داده است . ثانیا شبکههاى اطلاعرسانى عمدتا در اختیار عدهاى خاص با تفکراتى هماهنگ مىباشند . ثالثا جهانى شدن که تفکر مدرنیسم مروج آن بوده و جهان را به سمت اتخاذ و پیروى از فرهنگ واحد تشویق مىنمود، رنگ باخته است و امروز سخن از شعار «جهانى اندیشیدن و محلى عمل کردن» در میان است . به بیان دیگر عدهاى را گمان بر این است که فرآیند جهانى شدن در حال تغییر است . جهانگرایى معاصر (پسامدرن)، نمونههاى قدیمى وحدت جهانى را بر اساس گسترش یک ناحیه مرکزى (شمال) رد مىکند . این جهانگرایى در عوض احترام برابر به مجموعه عظیمترى از فرهنگها و تمدنها را مورد تاکید قرار داده و تنوع فرهنگى و برابرى قضایى را به عنوان خصوصیات پایه نظام پیشنهادى جهان محترم مىشمارد . (10)
وى در عبارتى دیگر مىنویسد: «این درست است که جریان سریع اطلاعات فواصل و زمانها را از بین برده است، لیکن باید توجه داشت که این امر نباید به مثابه یکسان شدن همه مردم تلقى شود، که البته این یکسانى نیز رخ نخواهد داد . چرا که انسان اولا موجودى مختار، ثانیا بر فطرتى خلق شده است، ثالثا از قوانین خاص ژنتیکى تبعیت مىکند، رابعا در اقالیم متفاوت زندگى مىکند، خامسا تاریخ متفاوتى دارد، سادسا صاحبان سیستمهاى اطلاعرسانى که هر کدام به نوعى اخبار و اطلاعات را سانسور نموده و آنها را به طور گزینشى در اختیار جوامع قرار مىدهند و به همین دلیل نیز نمىتوانند نقش خود را در یکسان نمودن جوامع ایفا نمایند . بسیارى تفاوتهاى دیگر نیز وجود دارند که جملگى این موضوعات نافى تاثیر اطلاعات و ایجاد دگرگونىهاى عمیق (نسبتبه گذشته) و رشد روند جهانى شدن مىباشند .» (11)
3- 3 . رویکرد خنثى به جهانى شدن
یک دیدگاه کاملا استثنایى درباره جهانى شدن نیز وجود دارد که معتقد است ارزیابى درباره خود جهانى شدن - اعم از موافق و مخالف بودن با آن - امرى غیرممکن، بلکه غیرمنطقى و بىمعناست . ارزیابى در مواردى معقول و منطقى است که امکان خواستن یا نخواستن آن وجود داشته باشد . به تعبیر دیگر، جهانى شدن یک روش است و به لحاظ ماهوى خالى از ارزش یا ضدارزش مىباشد . (12)
به نظر مىرسد این دیدگاه در برابر پدیده جهانى شدن، یک دیدگاه کاملا منفعل و تسلیم مىباشد و براى ارادههاى انسانى هیچ نقشى قایل نیست . اگرچه جهانى شدن، امروزه به شیوههایى محقق مىشود که بیشترین مانع را بر سر راه آدمى مىگذارد، لیکن آنچه مهم است این است که در هر حال، موج اراده انسانى فراتر از همه این موانع حرکت مىکند; والا اگر جهانى شدن پدیده ضرورى مىبود و بالضروره فرهنگ مناسب با خودش را هم تحمیل مىکرد، انسان هرگز در چنین شرایطى مکلف نبود . به عبارت دیگر، «درست است که بسیارى از آدمیان در فرایند جهانى شدن نقش ندارند، اما این بدان معنى نیست که جهانى شدن یک امر غیرانسانى و بیرون از اختیار همه آدمیان باشد . حتى اگر جهانى شدن را به معناى گسترش ارتباطات در پهنه جهان بدانیم، بدیهى است که ایجاد ارتباط و تولید تکنولوژى ارتباطات، فعالیتى است که به طور عمده توسط انسان و با اراده و آگاهى او صورت مىگیرد» . (13) به همین علت، نفى امکان هرگونه ارزیابى در خصوص یک پدیده مثل جهانى شدن، به لحاظ منطقى غیرممکن مىباشد . چگونه ممکن است انسان خود را از ارزیابى پدیدهاى که به هر حال، ولو اجبارا و اضطرارا با آن روبرو است، محروم سازد؟ و به تعبیر دکتر داورى «اگر جهانى شدن مرحلهاى از تاریخ است، صرف یک طرح و استراتژى سیاسى و اقتصادى نیست، هر چند که جلوه سیاسى و اقتصادى آن بارزتر باشد . منتهى چون بعضى طرحها و استراتژىها بر مبناى آن تدوین مىشود، مىتوان با آن طرحها موافقتیا مخالفت کرد . به تعبیر دیگر، جهانى شدن را با دو تلقى مىتوان درک کرد: شاعرانه و سیاستمدارانه .
در تلقى شاعرانه، جهانى شدن حادثهاى است که در زمان ما روى داده است . با این حادثه و بسط آن هیچ کس، دیگر راه گریز به هیچ جا ندارد . به نظر میلان کوندرا با برقرارى وحدت تاریخ کره زمین این رؤیاى بشریت که خداوند واقعیتیافتن آن را اجازه داد، با فرآشد «تحویل» سرگیجهآورى همراه بوده است . این درست است که موریانههاى «تحویل» زدگى آدمى را همواره مىجوند، چنانکه بزرگترین عشق سرانجام به مجموعهاى از خاطرات بىفروغ تحویل مىشود، اما حقیقت جامعه معاصر به گونهاى وحشتآور این طالع نحس را استوار مىکند . زندگى انسان به نقش اجتماعى او تحویل مىشود . تاریخ یک قوم به چند حادثه بازگردانده مىشود که به نوبه خود، به تفسیر مغرضانه تحویل مىشوند . زندگى اجتماعى به مبارزه سیاسى و مبارزه سیاسى فقط به رویارویى دو قدرت بزرگ جهانى تحویل مىشود . انسان در گرداب حقیقى تحویل گرفتار آمده است . گردابى که در آن جهان زندگى که هوسرل از آن سخن مىگفت، ناگزیر به تاریکى مىگراید و حتى به دست فراموشى سپرده مىشود . کوندرا رسانههاى همگانى را عوامل وحدتبخش تاریخ کره زمین مىدانست . به نظر او این وسایل فراشد تحویل را وسعت مىدهد و مسیر آن را معین مىکنند . (14)
کسانى که از وجهه سیاسى به قضیه جهانى شدن مىنگرند، بیشترشان چنانکه کوندرا توجه کرده است، با سیر زمانه همراهى مىکنند و حتى اگر با بعضى آثار و نتایج آن مخالف باشند، معتقدند که مىتوان با آن آثار مقابله کرد . سیاستحداکثر از عهده سیاستبرمىآید و اگر امرى وراى سیاستباشد، سیاست نمىتواند از عهدهاش برآید . به عبارت دیگر، مىتوان موضع موافق یا مخالف جهانى شدن اتخاذ کرد، اما اگر جهانى شدن چیزى بیش از یک امر سیاسى باشد، این مخالفتها آثار محدود و وقتخواهد داشت; مگر این که سیاست مستظهر به پشتوانه تفکر قوى باشد» . (15)
4 . شیوههاى جهانىسازى
1- 4 . تئورىسازى
یکى از معمولترین شیوهها براى نیل به هدفى خاص، بسترسازى تئوریک براى تحقق آن است . به عبارت دیگر، در شیوه «تئورىسازى» غایت مورد نظر قبل از اینکه تحقق عینى بیابد، در ساحت نظر به طور تام و تمام تحقق مىیابد و بدین صورت، زمینه روانى براى تحقق عینى آن در افکار عمومى ایجاد مىشود . در خصوص بحث جهانىسازى نیز این شیوه از سوى برنامهریزان و طراحان این پروژه اعمال شده است . برخى از تئورىهایى که در طول چند دهه گذشته براى نیل به این مقصود ارایه شده است، عبارتند از:
الف . تئورى نظم نوین جهانى (16)
نظم نوین جهانى، اصطلاحى بود که پس از اشغال کویت و جنگ آمریکا و عراق در اوایل دهه نود قرن گذشته، از سوى جرج بوش - رییسجمهور وقت آمریکا - به کار برده شد . «وى در سخنرانى خود خطاب به کنگره آمریکا گفت: جنگ خلیج فارس نخستین آزمون براى پدیدار شدن یک نظم نوین بود; جهانى که در آن یک نظام جدید حاکم است» . (17) البته «نظم نوین جهانى بوش، چهره تحققیافته طرحى است که براى نخستین بار در اوایل دهه 1970 توسط باشگاه رم، کمیسیون سهجانبه و شوراى روابط خارجى نیویورک علنا مطرح شد» . (18)
عدهاى مثل برژنیسکى معتقدند که بوش به هنگام به کارگیرى این اصطلاح، چندان تعریف مشخص و کاملى از آن در ذهن خود نداشت . وى مىنویسد:
نظم نوین جهانى تا کنون شعار بوده، مطمئن نیستم رییسجمهور هم معناى آن را بداند که چیست؟ من نمىدانم معناى واقعى آن چیست، در حال حاضر در جهان تنها یک ابرقدرت وجود دارد که آن هم آمریکاست . (19)
لارنس ایگلبر گر - معاون وزیر خارجه وقت آمریکا - نیز در این باره مىگوید: «من مىتوانم براى شما توصیف کنم که نظم جدید جهانى شبیه چه باید باشد» . (20) اما در مقابل، دیدگاه دیگرى - که به نظر مىرسد صحیح باشد - مطرح است که معتقد است: طرح اشغال کویتبه وسیله بوش، ریخته شد . او مىخواستبا به وجود آمدن چنین تنشى در منطقه خلیج فارس، نظریه نظم نوین جهانى را ارایه کند و جهت مداخلات بشردوستانه خود، مجوزى کسب نماید و به این ترتیب آمریکا حامى کویت و عربستان و دیگر کشورهاى خلیج و سرکوبکننده تروریسم تلقى مىشد . (21)
آقاى خاتمى رییس جمهور نیز تئورى نظم نوین جهانى را با تحلیلى دیگر از همین منظر تحلیل مىکند . وى معتقد است:
غرب در مرحله فعلى، تدبیرى را به کار گرفته است که با تجربه او در اوایل این قرن (قرن 20) شباهتهایى دارد; تجربهاى که سبب نجاتش از بحران قبلى شد . آن تمدن با تبدیل استعمار کهنه به استعمار نو توانست از سقوط نجات پیدا کند . نظم نوین جهانى با استعمار نو همان نسبتى را دارد که استعمار قدیم با استعمار جدید داشت . قدرتهاى استکبارى به خصوص آمریکا مىکوشند از این موقعیت استفاده کنند و فریبکارانه، حاکمیت تباهکننده خود را با صورتى ظاهرالصلاح استمرار بخشند . (22)
جوزف ناى - رییس مرکز بینالمللى دانشگاه هاروارد - نیز نظم نوین جهانى را سیاستى جدید براى جلوگیرى از سقوط آمریکا مىداند . وى مىنویسد: «نظم نوین جهانى . . . براى جلوگیرى از فروافتادن آمریکا در سراشیبى سقوط است . گاه کلمات پرطمطراق راه را بر افکار ساده و روشن سد مىکند» . (23)
این نظریه از جهاتى دیگر نیز قابل تایید مىباشد:
یک . مدتى قبل از جنگ خلیج فارس نیز این امپاتى و القاى روانى به طور مشابه در خصوص مداخله آمریکا در حمایت از استقلال اسلوونى و کرواسى و تحت فشار قرار دادن صربستان براى متوقف کردن جنگ علیه بوسنى و هرزگوین پیاده شد . (24) کشورهاى اسلوونى و کرواسى پس از فروپاشى یوگسلاوى، ادعاى استقلال کردند و این امر به سرعت از جانب آمریکا مورد حمایت قرار گرفت . هدف آمریکا از این امر - ضمن کمک به تسریع در فروپاشى شوروى، پس از فروپاشى یوگسلاوى - اعلام این نکته بود که در دنیاى خاص آن روز که قطب شرق در معرض فروپاشى و در حال احتضار مىباشد، تنها کشورى که مىتواند داعیهدار نظم جهانى باشد و صلح جهانى را براى دنیا به ارمغان بیاورد، آمریکا است .
دو . همزمان با پیدایش زمینههاى فروپاشى قریبالوقوع شوروى، اروپاى شرقى که به لحاظ سیاسى وابسته به بلوک شرق بودند نیز دچار بحرانهاى متوالى و گاه مستمرى شدند که بعضا به فروپاشى برخى از آنها - مثل یوگسلاوى - شد . آمریکا تا مدت قابل ملاحظهاى براى حل این بحرانها هیچ اقدامى نکرد، بلکه تا حد امکان در آتش بحران مىدمید . «آمریکا با عدم دخالت در حل این بحران، مىخواستبه اروپا ثابت کند که بدون دخالت ابرقدرت آمریکا، اروپا به تنهایى قادر به حل مسایل اقتصادى و بحرانهاى سیاسى داخلى خود نیست» . (25)
این قرائن نشان مىدهد که تئورى نظم نوین جهانى یک تئورى حساب شده و کارشناسانه براى نیل به حاکمیتبخشیدن آمریکا در مقیاس جهانى بوده است . آنچه مىتواند به این ادعا قوت و استحکام ببخشد، شرایط خاص آمریکا هنگام ارایه این تئورى است:
«نگرانى ناشى از پایان یافتن دوران جنگ سرد و متلاشى شدن بلوک شرق که مىتوانستخطر جدى کنارگذاردن ابرقدرت دیگر را از رهبرى دنیاى غرب در پى داشته باشد، سیاستمداران و زمامداران آمریکا را ناگزیر ساخت تا با اتخاذ سیاست جدید و نوعى چارهاندیشى، خطر جدى مزبور را مرتفع و ضمن حفظ رهبرى دنیاى غرب، سلطه خود را بر کل جهان بسط و گسترش دهد» . (26)
همین شرایط خاص بود که جرج بوش را بر آن داشت تا دکترین خود، تحت عنوان «نظم نوین جهانى» را ارایه دهد . دکترین مزبور بر این پایه استوار بود که آمریکا - تنها ابرقدرت باقىمانده از دوران جنگ سرد - براى اعمال نفوذ مؤثر جهانى کماکان نیازمند حفظ میزان قابل توجهى از نیروى نظامى خویش مىباشد . (27) چرا که «نظم نوین جهانى» به طور ارتکازى «ناظم نوین جهانى» را پیشفرض دارد و ناظم کسى مىتواند باشد که اهرمهاى لازم را - که مطمئنا قدرت نظامى یکى از مهمترین آنها است - براى ایجاد نظم در دنیاى پیچیده امروزى داشته باشد; یعنى آمریکا . «طراحان نظم نوین جهانى، عصر بعد از جنگ سرد را دوران استقرار قانون و حمایت از اصول مشترک در بین کشورها قلمداد مىکنند . مقابله مشترک با متجاوز، توسعه و شکوفایى اقتصاد، خلع و کنترل تسلیحات و استقرار نظم توسط سازمان ملل متحد در راستاى برنامههاى نظم نوین مورد نظر ایالات متحده مىباشد» . (28)
در هر حال، به نظر مىرسد که تئورى نظم نوین جهانى، در واقع تئورى جهانى کردن ارزشهاى آمریکایى است و به معنى جنگ بىامان شمال بر ضد جنوب .
شدت روند جهانگرایى - که مىتواند به عنوان دلیلى از جانب جرج بوش بر ارایه چنین نظریهاى اقامه شود - نه به معناى زندگى برادرانه تمامى ملل بر کره زمین، بلکه به معناى رشد شرکتهاى فراملیتى، استعمار و استثمار هرچه بیشتر، اقدامات مالى و تجارى جهان اول و زیاد شدن فاصله شمال و جنوب است . «مراوتیز، معتقد است اگر عقربه زمان براى شمال باز ایستد، جنوب به 1800 تا 2200 سال جهت رسیدن به سطح فعلى شمال نیاز خواهد داشت . در چنین شرایطى، نظم نوین جهانى نه تنها به یارى کشورهاى جنوب نمىشتابد، بلکه بر وخامت اوضاع آنها مىافزاید . نظم نوین جهانى از یک طرف، رقابتشمالىها در استثمار هرچه بیشتر، و از طرف دیگر صفبندى شمال به عنوان یک کجکوعه در مقابل جنوب است . نظم نوین جهانى رویکرد جدید امپریالیسم و استعمار در شکلى وسیعتر و با حالت غیراجبارى است . (29)
هدف بوش از طرح تئورى «نظم نوین جهانى» تثبیت علمى موقعیت جدید حاصل شده براى آمریکا (کدخدایى واحد دنیا) پس از فروپاشى شوروى بود . به عبارت دیگر، هدف از تئورى نظم نوین جهانى حاکمیتبخشیدن به ارزشهاى آمریکایى در مقیاس جهانى بود; چه اینکه برخى دیگر مانند ویلیام کانت - محقق امور خاورمیانه - نیز به این نکته تصریح کردهاند که «نظام جدید جهانى اجازه خواهد داد مسایل جهانى با توجه به منافع ملى قدرتهاى بزرگ طبقهبندى شود» . (30) و حتى خود طراحان این تئورى و از جمله بوش نیز اعلام کردند که «امید بشریتبه ایالات متحده است . . . در جهانى که سریعا در حال تغییر است، رهبرى آمریکا ضرورى است (31) . اکنون در آستانه قرن جدیدى هستیم و این قرن نام چه کشورى را در صدر خواهد داشت؟ من مىگویم که یک قرن آمریکایى در پیش داریم (32) » . لارنس ایگلبر گر - معاون وزیر خارجه وقت آمریکا - نیز در کنگره آمریکا اعلام مىکند: «نظام جدید جهانى رو به ظهور، بر اساس نوعى نوآورى در اجراى دیپلماسى خواهد بود; به این معنى که دیگران هزینههاى لازم براى مداخله آمریکا براى حفظ نظم را مىپردازند» . (33) تد گالن کارپنتر - مدیر انستیتوى مطالعاتى سیاستخارجى کاتو در ایالات متحده - نیز معتقد است که آمریکایىها به دنبال نظمى هستند که مداخلهگرى خود را در دنیاى بعد از جنگ سرد قانونى جلوه دهند . (34)
برخى از صاحبنظران، تئورى «نظم نوین جهانى» را تنها از یک زاویه مورد بررسى قرار داده و تلاش کردهاند که آن را در قالب یکى از دیدگاههاى «ارزشى» ، «ساختارى» و «اقتصادى» ببینند; (35) ولى به نظر مىرسد که این تئورى بیش از اینکه یک تئورى یکبعدنگر باشد، یک تئورى همهجانبه و شامل مىباشد و به دنبال حاکمیتبخشیدن به اصول آمریکایى در همه حوزهها است . این ایده با توجه به نظریه جهان سیستمى و ارگانیک امروز - که معتقد است همه حوزههاى فرهنگى، اقتصادى و سیاسى دنیاى امروز در هم تنیدهاند و این سه حوزه قابل تفکیک از هم نمىباشند و اساسا «توسعه» به مفهوم امروزىاش با گسترش همزمان این حوزهها محقق شده است - تقویت مىشود . بر این اساس، «جهانگرایى داراى یک نظام جهانى است . نظامى که زمینههاى مختلفى چون سرمایه، بازرگانى، مبادلات، ارتباطات، سیاست، اندیشه و ایدئولوژى را شامل مىشود» . (36)
خلاصه اینکه، طراحان تئورى «نظم نوین جهانى» مسلما به دنبال بسترسازى براى تحقق پروژه «جهانىسازى» در راستاى اهداف و ارزشهاى آمریکایىاند .
ب . تئورى دهکده واحد جهانى
این تئورى از جانب مارشال مکلوهان ژاپنىالاصل کانادایى مطرح شد . مکلوهان معتقد بود که با رشد تکنولوژى ارتباطات نظیر ماهواره و اینترنت، دنیا آنقدر کوچک شده است که بسان یک دهکده همه اتفاقات آن به راحتى پخش و در اختیار همگان قرار مىگیرد . و در کتاب جنگ و صلح در دهکده جهانى، تمدن را به سه دوره تقسیم مىکند: تمدن شفاهى (کهکشان شفاهى)، تمدن مکتوب (کهکشان گوتنبرگ که با اختراع ماشین چاپ آغاز گردید)، تمدن الکترونیک (کهکشان مارکنى که با اختراع رادیو توسط مارکنى شروع مىشود). مکلوهان اعتقاد دارد که جهان امروز به سوى دهکده قدیم (تمدن شفاهى) پیش مىرود; زیرا زمینه ارتباط افراد به صورت چهره به چهره، بیشتر فراهم گردیده و فرهنگ شفاهى توسط رادیو تلویزیون، ماهواره و اینترنت گسترش یافته است . (37)
این تئورى ساده پیشفرضهاى زیادى مىتواند داشته باشد; به عنوان مثال: 1 . هر دهکدهاى نیاز به کدخدا دارد .
2 . یک دهکده کوچک نمىتواند دو کدخدا داشته باشد; زیرا در این صورت ضریب هرج و مرج بالا مىرود .
3 . کدخدا باید کسى باشد که اهرمهاى لازم را براى ایجاد نظم در دهکده دارا باشد .
4 . مهمترین اهرم ایجاد نظم، قدرت نظامى است که در شرایط کنونى، آمریکا بیشترین سهم از آن را داراست .
5 . به طور طبیعى آمریکا باید کدخداى این دنیاى کوچک شده باشد، و اگر کسى به این انتخاب تن ندهد، کدخدا خود اهرمهاى لازم را براى قبولاندن وى دارد .
«در دهکده جهانى همه الفاظ در تبعیت از این صورت متعین تاریخى - یعنى تمدن غرب - حاوى اعتبارات ارزشى خاصى شدهاند که خواهناخواه به استمرار وضع موجود و حفظ آن مدد مىرسانند . فرهنگ جهانى رسانهاى نیز همین نظم سیاسى را توجیه مىکند . اقتصاد جهانى نیز از نظم واحدى تبعیت دارد که وجه دیگرى از همان نظام بینالمللى سیاسى به حاکمیت آمریکاست . این نظام بینالمللى مجموعهاى از «اعتبارات ارزشى» است که در ساحات مختلف حیات بشر به صورتهایى متناسب متحقق مىشود . بنابراین، ناگزیر باید پذیرفت که لیبرالیسم صورتهاى مختلف فرهنگى، سیاسى، اقتصادى و حتى اخلاقى پیدا کند . فرهنگ، سیاست و اقتصاد کنونى جهان تعین تاریخى یک امر واحد است و هرگز نباید از این معنا غافل شد» . (38)
ج . تئورى برخورد تمدنها
در تابستان 1993، هانتینگتون - رییس مؤسسه مطالعات استراتژیک (OLIN) در دانشگاه هاروارد - طى مقالهاى پرهیاهو در (39) (40) دستبه یک پیشگویى تاریخى زد و به تبیین مناسبات بینالمللى در جهان آینده پرداخت . زمینههاى شکلگیرى این نظریه را باید در عوامل زیر یافت: نگرانى از آینده غرب، سقوط اتحاد جماهیر شوروى، ظهور قدرتمندانه اسلام با انقلاب اسلامى ایران، تقویت قدرت اقتصادى و نظامى شرق آسیا به خصوص چین . وى پیش از آن نیز در مقالات متعددى مثل: «تغییر ضرورى استراتژى آمریکا» (41) و «ضرورت رهبرى آمریکا بر جهان» (42) از اهمیت وجود یک قدرت برتر در صحنه جهانى به تفصیل صحبت کرده و هژمونى آمریکا را در این صحنه همراه با مهار توسعه آلمان، چین و ژاپن، ضرورى دانسته بود . (43)
برخى از دیدگاههاى هانتینگتون در مقاله مزبور که در واقع نقش تئورىسازى را براى جهانى شدن و به تبع آن حاکمیت آمریکا بازى کنند، عبارتند از:
1. وى معتقد است که تقابل تمدنها، سیاست غالب جهانى و آخرین مرحله تکامل درگیرى عصر نو است . او براى اثبات این ادعا هفت دلیل ذکر مىکند . (44) در واقع هانتینگتون برخورد تمدنها را در پایان تاریخ - که به زعم وى هماینک مىباشد - حتمى جلوه مىدهد و تلاش مىکند تا در این برخورد، آمریکا را فاتح مطلق معرفى کند; علىالخصوص که دو عامل «توسعه اقتصادى» و» تحول تکنولوژیکى» را که در آمریکا قوىتر است، از عوامل تعیینکننده در پیروزى این جنگ مىشمارد . (45) او تلاش مىکند تا در این تئورى ثابت کند که تمدن آمریکا، نوع آرمانى مطلوب تمدن بشرى است و لذا در این نبرد فرهنگى، پیروزى نهایى با اوست . (46) بدین ترتیب پیشاپیش، افکار جهانى را باید در هالهاى از ترس از غول آمریکا قرار دهد و دولتها را براى هماهنگى هرچه بیشتر با سیاستهاى جهانى آمریکا آماده کرد .
2 . هانتینگتون معتقد است که نظریهاش بر «روششناسى علمى» تدوین نیافته است، بلکه بر اساس «تجربهگرایى تاریخى» (47) طراحى گشته است . (48) وى شواهدى چون: جنگهاى صلیبى، درگیرىهاى اعراب و اسراییل، بوسنى و هرزگوین، درگیرىهاى سیاسى ایران با غرب و آمریکا و . . . نیز ذکر مىکند . به نظر مىرسد هانتینگتون با بیان این مطلب در خصوص روششناسى تئورى خود، ضمن القاى روانى صحت ادعاى خود، در صدد است تا براى تبیین چرایى دخالتهاى نظامى آینده آمریکا نیز توجیه علمى دست و پا کند; چه اینکه بعدها هانتینگتون واقعه 11 سپتامبر، حمله آمریکا به افغانستان، درگیرىها در فلسطین اشغالى و . . . را در زمره مصادیقى براى تحقق عملى تئورى خود قلمداد کرد .
3 . یکى از پیشنهادات هانتینگتون جهت ماندن و پیروز شدن تمدن غرب در پایان تاریخ این است که تمدن غرب باید تمدنهاى منزوىشده و خودباخته را در خود حل کند . (49) به عبارت دیگر، تئورى هانتینگتون به گونهاى تنظیم شده است که حل شدن سایر تمدنها را در تمدن غربى، مفروض و پیششرط مىگیرد .
د . تئورى پایان تاریخ
فوکویاما - یکى از تحلیلگران ارشد مؤسسه مطالعاتى راند - با نوشتن مقالهاى با عنوان «پایان تاریخ» (50) که در همان موضوع، بعدها (در سال 1992) کتابى با عنوان «پایان تاریخ و آخرین انسان» (51) (52) نوشت، دیدگاه جنجالى خود را درباره آینده مدرنیته مطرح کرد که برخى توضیحات، درباره دیدگاه وى بدین قرار است:
1 . با پایان گرفتن جنگ سرد، عصر رقابت و حاکمیت ایدئولوژىها به سر آمده است و جامعه بشرى در آینده رو به «دموکراسى لیبرال» مىرود و دموکراسى لیبرال، آخرین شکل حکومت و «پایان تاریخ» خواهد بود و انسان امروز هیچ راهى جز پذیرفتن این ایدئولوژى ندارد . این قدرت نظامى و اقتصادى نبود که غرب را پیروز کرد، بلکه توان ایدئولوژى «دموکراسى لیبرال» و تکامل آن بود که موجب برترى تاریخى آن شد:
امروزه اتفاق نظر قابل توجهى درباره مشروعیت دموکراسى لیبرال پدید آمده و ممکن است دموکراسى لیبرال، نقطه پایان تکامل ایدئولوژیک بشریت و آخرین شکل حکومتبشرى باشد . (53)
فوکویاما، «دموکراسى لیبرال» را ایدئولوژى تکاملیافتهاى مىداند که جبر تاریخى آن را الگوى مطلوب همه بشر ساخته است . (54) وى توضیح مىدهد که البته این سخن به آن معنا نیست که سیر طبیعى زادوولد و مرگومیر متوقف خواهد شد یا دیگر وقایع مهمى اتفاق نخواهد افتاد، بلکه منظور این است که احتمالا دیگر تحول مهمى در نهادهاى اساسى و اصول جارى پدیدار نخواهد شد . در واقع، فوکویاما با طرح این دیدگاه که دموکراسى لیبرال، ایدئولوژى پایان تاریخ است، وجود و یا پویا بودن سایر ایدئولوژىها را نادیده گرفته، در یک تحلیل دترمنیستى و جبرى، همه آنها را در ایدئولوژى آمریکایى حل مىکند .
وى حتى براى چرایى محو شدن سایر الگوهاى تمدنى در تمدن آمریکا، تعلیل مىکند که «الگوى اجتماعى نظامهاى اجتماعى در آسیا به دلیل اتکاى آن بر مسایل قومى و ویژگىهاى منطقهاى، از پویایى و توان لازم براى ارایه شدن به صورت یک الگوى عام برخوردار نیست، ولى تجربه تاریخى نشان داده است که انسان غربى (آمریکایى) امکان کار دستهجمعى را دارد و فردگرایى در درون این تمدن، امرى گذرا و قابل حل است» . (55)
ه . تئورى جهانى بودن تمدن غرب
امانوئل والرشتاین از طرفداران افراطى غلبه تمدن غرب بر جهان، در کتاب خود تحت عنوان سیاست و فرهنگ در نظام متحول جهانى، تلاش مىکند تا این نکته را اثبات کند که اولا جوامع از نوسازى و پیشرفت ناگزیر هستند و ثانیا نوسازى و پیشرفت، تنها از طریق اقتباس از فرهنگ غرب محقق مىشود . پس فرهنگ غرب همان فرهنگ جهانى است . وى مىنویسد:
آسیا و آفریقا به میزانى که غربى مىشوند، مسیر نوسازى را طى مىکنند و این بدان معناست که سادهترین راهحل این استدلال است که فرهنگ غربى در واقع فرهنگى جهانى است . بنابراین اگر بخواهیم مدرن باشیم، باید از جهاتى از لحاظ فرهنگى غربى باشیم . اگر به مذاهب غربى نپیوندیم، باید زبانهاى غربى را فراگیریم و اگر زبانهاى غربى را نمىآموزیم، حداقل باید فناورى غربى را که گویا مبتنى بر اصول جهانى علم است، بپذیریم . (56)
2- 4 . تولید مفاهیم و ابزار مناسب با ایدئولوژى جهانى شدن
یک ایدئولوژى متمایز از سایر ایدئولوژىها ناچار است که تمایز خود را علاوه بر شیوهها، ساختارها و محتواى ارزشى خود، در ادبیات و مفاهیم متناسب با آن سه بروز دهد و نیز ناچار است که از ابزار و وسایلى براى نیل به غایت مطلوب خود، استفاده کند که به بیشترین وجه ممکن با آن سه سازگار باشد . هیچ ایدئولوژىاى نمىتواند ساختار وجودى خود را تماما بر پایههاى سایر ایدئولوژىهاى رقیب قرار دهد; مگر اینکه پس از مدت کوتاهى در آنها حل شود و تغییر ماهیت دهد . از اینرو، ایدئولوژى کاپیتالیسم - که چهره مترقى آن، امروز به خود لباس جهانى شدن پوشانده است - نیز ناچار است تا دستگاه تولید مفاهیم خود را به گونهاى تنظیم نماید که در نهایت دقت از حریم سرمایه و سرمایهدارى دفاع کند . به عنوان مثال، این ایدئولوژى براى بقا و استمرار حیات خود، مجبور است که توسط تصمیمسازان خود در سطح «توسعه» به خلق ارزشهایى چون مصرف، لذت، رفاه، تنوع، لوکس، فردگرایى، کثرتگرایى، دموکراسى، لیبرالیسم و . . . همت گمارد و در مرحله بعد، توسط تصمیمگیران خود در سطح کلان، ساختارها و نرمافزارهایى تولید کند که بهترین محمل و مجلى براى ارزشهاى سطح توسعه باشند و در مرحله سوم، توسط تصمیمشوندگان - که توده مردماند - به آن ارزشها عینیتببخشد .
هرچه مفاهیم و ابزار تولید شده در یک نظام، از تناسب بیشترى با محتوا، متد و ساختار آن داشته باشد، آن نظام پویاتر خواهد بود و براى مدت بیشترى خواهد توانستبه حیات فعال خود ادامه دهد . نظام سرمایهدارى با عطف توجه به این مطلب از یروقتبراى رسیدن به آمال خود، به نحو مطلوبى از این شیوه استفاده کرده است . علىالخصوص که با توجه به غایت انتخاب شده در آن، یعنى «تمتع و تلذذ هرچه بیشتر مادى» که بیشترین هماهنگى را با پستترین غرایز بشرى دارد، تولید مفاهیم و ابزار مناسب با آن چندان هزینهبر نبوده است .
در هر حال، غرب تلاش کرده است تا مفاهیم، ابزار و نرمافزارهاى خود را در سرتاسر دنیا گسترش دهد . این مطلب را برخى تئوریسینهاى غرب نیز با دغدغه فراوان دنبال مىکنند . به عنوان مثال، «هانتینگتون معتقد است که دموکراسى لیبرال به عنوان الگوى سیاسى - اجتماعى تمدن غرب، کشش زیادى در کشورهاى غیرغربى پیدا نکرده و دموکراسىهاى هدایتشده نیز، رنگ و بوى محلى به خود گرفته است . چنین تحولى اشاعه و انتقال ارزشهاى غرب را به شرق کند کرده است . در حالى که اشاعه فرهنگ و ارزشهاى غربى یکى از مهمترین ابزارهایى است که مىتواند و باید به مقبولیت مدل سیاسى - اجتماعى «دموکراسى لیبرال» و تلقى آن به عنوان نوع آرمانى یک تمدن تکاملیافته کمک کند» . (57)
پس مىتوان گفت که «ایدئولوژى دموکراسى سرمایهدارى غرب، به عنوان نیروى پیشبرنده حامى جهانى شدن دموکراسى آزادیخواه اروپاى غربى و آمریکا عمل کرده است . ثروت اطلاعات (شامل اطلاعات) از طریق وسایل ارتباط جمعى، مطبوعات، رایانهها و دستگاههاى ارتباطى ماهوارهاى، توزیع شده و سیماى نظام مطلوبى را براى رقابت و چشم و همچشمى سایر کشورها گسترش داده است . کلمات کلیدى آزادى، فردگرایى، مؤسسه آزاد، دموکراسى کثرتگرا و . . . از نیروى ایدئولوژیکى جهانى شدن به شمار مىآیند» . (58) ایزن اشتادت نیز معتقد بود عناصر نوسازى از طریق تراوش به جوامع توسعهنیافته شکل مىگیرد و اقتصاد و تکنولوژى غربى، سبب دگرگونى کلى در کشورهاى در حال توسعه خواهد شد . (59)
ادامه دارد
پىنوشتها:
1. Globalization
2) برخى از صاحبنظران تعابیر جهانى شدن و جهانى بودن را ذکر مىکنند و بین آن دو تفاوتهایى بدین سان قایل مىشوند:
1 . «جهانى بودن» صحبت از حقایقى مىکند که ریشه در فطرت و انسانیت انسانها داشته و تنها باید شناسایى و تقویت و برجسته شده و وجوه مشترک آن در فرهنگهاى مختلف معرفى و ترویجشوند، در حالى که «جهانى شدن» ناشى از خواست و اراده گروهى از صاحبان قدرت اقتصادى و سیاسى جهان است که خواستار همسانى جهانیان براى ایجاد زمینه تبعیت از آنان در جهت مصرف فرآوردههایشان مىباشد . به عبارت دیگر; «جهانى بودن» مشتمل بر مباحث و اصول مورد باور جوامع بشرى است و «جهانى شدن» شامل اقداماتى است که براى همسان شدن جهان مبذول مىگردد .
2 . جهانى بودن به ساحت معنوى و جان و روح انسان توجه دارد، در حالى که جهانى شدن با تسخیر بعد مادى حیات انسان بر پا ایستاده است و براى بقاى خویش سعى در استحاله و در بند کشیدن روح انسان نیز دارد .
3 . جهانى بودن عدالت و زیبایى و صلح و انسانیت و هماهنگى و راستى و وحدت را مدنظر دارد، در حالى که جهانى شدن در پى تفسیر مادى این اصول در راه دستیابى به اهداف خویش و سود بیشتر است و البته جهانى شدن در پس تفکر و فطرت جهانى بودن پنهان شده و خویش را به آن مشتبه نموده است و به این وسیله قصد موجه جلوه دادن خویش را دارد .
محمد نقىزاده، «تمایزات جهانى بودن و جهانى شدن» ، فصلنامه نامه فرهنگ، ش 43 (بهار 1381)، صص 47- 49 .
3) بازتاب اندیشه، ش 14 (اردیبهشت 1380)، ص 61 .
4) محمدمهدى بهداروند، «جهانىسازى در یک نگاه» ، روزنامه کیهان، 26/6/1381، ص 12 .
5) جهانى شدن و چالشهاى امنیتى جمهورى اسلامى ایران، صص 60- 61 .
6) جهانى شدن و آثار آن بر کشورهاى جهان سوم، ص 149 .
7) عصر اطلاعات، ج 1، ص 18 (تلخیص از: على پایا).
8) ایرانزاده، جهانى شدن، ص 26 .
9) جهانى شدن; نظریهها و رویکردها، صص 45- 47 .
10) تمایزات جهانى بودن و جهانى شدن، ص 51 .
11) تمایزات جهانى بودن و جهانى شدن، ص 52 .
12) جهانى شدن با عدالتسازگار نیست، ص 35 .
13) بازتاب اندیشه، ش 16 (تیر 1380)، ص 38 .
14) ر . ک: میلان کوندرا، هنر زمان، ترجمه دکتر پرویز همایونپور، (تهران: نشر گفتار، بىتا)، صص 61- 63 .
15) جهان و جهانى شدن، ص 20 .
16. New World Order
17) دانشکده اطلاعات، نظم نوین; آرزوى تجدید ساختار سیاسى جهان، (تهران: شرکت نشر و تبلیغ بشرى، 1371)، صص 14- 15 .
18) نظم نوین; آرزوى تجدید ساختار سیاسى جهان، ص 205 .
19) نظم نوین; آرزوى تجدید ساختار سیاسى جهان، ص 20 .
20) نظم نوین; آرزوى تجدید ساختار سیاسى جهان، ص 20 .
21) مهدى پرهام، نظم نوین جهانى، دنیاى سخن، ش 50، ص 34 .
22) سید محمد خاتمى، بیم موج، (تهران: مؤسسه سیماى جوان، چ 1، 1372)، صص 176- 180، به نقل از: سید صادق حقیقت، گفتگوى تمدنها و برخورد تمدنها، (قم: مؤسسه فرهنگى طه، چ 1، 1378)، صص 47- 48 .
23) نظم نوین; آرزوى تجدید ساختار سیاسى جهان، صص 20- 21 .
24) عبدالله نظر زاده، بوسنى و هرزگوین در بستر تاریخ، (قم: دفتر تبلیغات اسلامى، چ 1، 1372)، ص 214 .
25) مسلمانان بوسنى قربانیان رقابتها» ، روزنامه جهان اسلام، 7 شهریور 1371، به نقل از: بوسنى و هرزگوین در بستر تاریخ، ص 215 .
26) منوچهر محمدى، سیاستخارجى جمهورى اسلامى; اصول و مسایل، (تهران: نشر دادگستر، چ 1، 1377)، ص 180 .
27) سیاستخارجى جمهورى اسلامى; اصول و مسایل، ص 181 .
28) نظم نوین; آرزوى تجدید ساختار سیاسى جهان، (مقدمه).
29) گفتگوى تمدنها و برخورد تمدنها، ص 23 .
30) روزنامه اطلاعات، 3/5/1370 .
31) روزنامه کیهان، 2/2/1370 .
32) روزنامه اطلاعات، 5/2/1370 .
33) روزنامه اطلاعات، 4/6/1370 .
34) نظم نوین; آرزوى تجدید ساختار سیاسى جهان، ص 205 .
35) ر . ک: نظم نوین; آرزوى تجدید ساختار سیاسى جهان، صص 21- 33 .
36) جهانى شدن; رویارویى یا همزیستى، ص 149 .
37) جهانى شدن و تحولات استراتژیک در مدیریت، ص 92 .
38) آغازى بر یک پایان، صص 123- 124 .
39. THE CLASHOFCIVILIZATION
40) برخى معتقدند که هانتینگتون این نظریه را تحت تاثیر افکار برنارد لوییس - مستشرق آمریکایى - ارایه کرده است .
گفتگوى تمدنها و برخورد اندیشهها ص 26 .
41. AMERICAN CHANGINGSTRATEGIC INTERESTS
42. WHYINTERNATIONAG PRIMACYMATTERS
43)دکتر محمد قراگوزلو، «خطوط گسل در نظریه برخورد تمدنها» ، فصلنامه قبسات، شماره 14 (زمستان 1378)، ص 130 .
44) ر . ک: گفتگوى تمدنها و برخورد تمدنها، ص 27 .
45) خطوط گسل در نظریه برخورد تمدنها، ص 13 .
46) مجید یونسیان، «تئورى هانتینگتون; تلفیق یوتوپیا و واقعیت» ، اسلام و غرب، سال دوم، شماره 10 و 11 (خرداد و تیر 1377)، ص 5 .
47. HISTORICALEMPISICISM
48) دکتر طوبى کرمانى،«ماهیت و معیارهاى گفتگوى تمدنى» ، فصلنامه قبسات، ش 14 (زمستان 1378)، ص 105 .
49) گفتگوى تمدنها و برخورد تمدنها، ص 30 .
50. THE END OF HISTORY
51) البته قبل از فوکویاما، کسانى چون «دانیل بل» در کتاب معروفش به نام «پایان ایدئولوژى» به نوعى سخن از پایان تاریخ گفتهاند . او مىگوید: در کتاب پایان ایدئولوژى بر آن نبوده است که ایدئولوژىها به طور مطلق به پایان رسیدهاند، بلکه مقصودش این است که با پایان گرفتن ایدئولوژىهاى قدیمى، ایدئولوژىهاى تازه سر بر مىآورند . آنچه وى آنها را ایدئولوژىهاى کهنه مىنامد، همان اندیشههایى است که عصر مدرن و ماقبل مدرن را شکل دادهاند . وى عصر مدرن را تقریبا با جامعه صنعتى یکى مىداند و آنچه از جوامع غیرصنعتى مىگوید، تا حدود زیاد با جوامع ماقبل مدرن یا غیرمدرن شبهات دارد .
براى اطلاع بیشتر، ر . ک: دانیل بل، «جامعه فراصنعتى در عصر پست مدرن» ، ترجمه فرزین دانش، روزنامه جام جم، 15/9/1380، ص 8 .
52. THE END HISTORY AND THE LASTMAN
53) فرانسیس فوکویاما، «فرجام تاریخ و آخرین» ، ترجمه علىرضا طیب، سیاستخارجى، ش 2 و 3 (1372).
54) مجید یونسیان، تئورى هانتینگتون; تلفیق یوتوپیا و واقعیت، اسلام و غرب، سال دوم، شماره 10 و 11 (خرداد و تیر 1377)، ص 13 .
55) تئورى هانتینگتون; تلفیق یوتوپیا و واقعیت، ص 15 .
56) على بیگدلى، «جهانى شدن; فرصتها و تهدیدها» ، روزنامه کیهان، 20/10/1379، ص 6 .
57) تئورى هانتینگتون; تلفیق یوتوپیا و واقعیت، ص 6 .
58) ایرانزاده، جهانى شدن، ص 28 .
59) بیوک محمدى، مقاله توسعه و مسائل اجتماعى، ماهنامه جامعه سالم، سال سوم، ش 15، ص 26، به نقل از: مریم صانعپور، توسعه اجتماعى، (تهران: سازمان مدیریت صنعتى، چ 1، 1377)، صص 112- 113 .