آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۶۰

چکیده

متن

 

دو مساله اصلى هرمنوتیک متون
هرمنوتیک متون را به حق مى‏توان در دو مسئله خلاصه کرد: 1 . تعیین و عدم تعیین معنا; 2 . فهم و تصمیم‏پذیرى .
متن معنایى دارد که مى‏خواهیم آن را بفهمیم . پیدا است که هرمنوتیک هم با این معنا و فهم آن سروکار دارد . آیا معناى متن فى نفسه معین است؟ یا این که معناى متن همچون مومى است که در اثر علل و عوامل مختلفى شکل خود را عوض مى‏کند و تغییر مى‏یابد؟ تعین در این مورد به این معنا است که معناى متن ثابت و علل و عواملى در آن تاثیر ندارد و مراد از عدم تعیین این است که این معنا در اثر علل و عواملى و تحت‏شرایطى خاص تغییر مى‏یابد، شکل عوض مى‏کند، و محتوا تغییر مى‏دهد .
مسئله دوم با این پرسش شروع سروکار دارد که آیا مى‏توان این معنا را فهمید؟
فهم‏ها تا کجا مجازند؟ آیا میان فهم‏هاى متفاوت مى‏توان داورى کرد و برخى را ابطال یا اثبات کرد؟
در مسئله فهم وتصمیم‏پذیرى پاسخ این قبیل پرسش‏ها مورد بررسى قرار مى‏گیرد . دو مسئله فوق، موضوعات هرمنوتیک متن هستند و هر نظریه هرمنوتیکى باید پاسخى در خور به آن بدهد .
1 . مسئله تعین و عدم تعین معنا
در هرمنوتیک متون دینى دو مرز را باید در نظر داشت: جزم‏اندیشى محض و شکاکیت . در بحث تعین و عدم تعین معنا این دو به این شکل رخ مى‏نمایند که برخى براى متن معنایى یکه و یگانه و کاملا معین در نظر مى‏گیرند; یعنى در باب تعین معناى متن جزم اندیش محض‏اند و هیچ‏گونه تغییر و تحولى را در آن روا نمى‏دارند . اینان را باید «جزم اندیش تمام عیار معنایى‏» نامید . در مقابل، برخى دیگر هیچ‏گونه تعیینى براى معناى متن قایل نیستندو آن را کاملا متغیر و متحول مى‏دانند . اینان را باید «شکاکیت تمام عیار معنایى‏» نامید . تقابل این دو دیدگاه، یعنى جزم‏اندیشى تمام عیار معنایى و شکاکیت تمام عیار معنایى، تقابل تناقض است; چرا که بنا بر دیدگاه نخست، معناى متن کاملا معین و بنابراین دیدگاه دوم، کاملا نامعین است .
اما چه علل و عواملى یا چه شرایطى در دیدگاه دوم به معناى متن تغییر مى‏بخشد؟ طرفداران دیدگاه دوم پاسخ‏هاى متفاوتى به این پرسش داده‏اند . برخى مى‏گویند معناى متن با توجه به قصد و نیت نویسنده تعین مى‏یابد; برخى دیگر سیاق و زمینه را عامل تعین‏بخش مى‏دانند، و برخى هم اجتماع قاریان متن را عامل تعین بخش مى‏دانند . نظریات دیگرى هم در کار است . همه این نظریات، بالاخره بر این نکته اتفاق نظر دارند که معناى متن تعین ندارد و با چیز دیگرى تعین مى‏یابد .
دسته‏بندى دیدگاه راجع به تعین و عدم تعین معنا
نزاع این دیدگاه‏ها را مى‏توان در دو دسته کلى‏تر جاى داد: برخى متن را هم‏چون آینه مى‏دانند و برخى دیگر، همچون پنجره . آنان که متن را به مثابه یک پنجره مى‏بینند، مى‏گویند متن‏پنجره‏اى است که با ایستادن در مقابل آن و با نگریستن به پشت آن، چیزهایى را که در آن اطراف قرار دارند، مى‏بینیم . البته ممکن است‏شیشه پنجره، تصویر خود ما را با صحنه بیرون تا حدى مخلوط کند; ولى با نگریستن به این پنجره، ما عمدتا آن سوى آن را مى‏بینیم . آن سوى این پنجره چیست؟ و ما چه چیزهایى را مى‏بینیم؟ ما عمدتا اندیشه‏هاى مؤلف و شرایط زندگى و محیط او را مى‏بینیم; قصد مؤلف را مى‏بینیم؟ و ما چه چیزهایى را مى‏بینیم؟ ما عمدتا اندیشه‏هاى مولف و شرایط زندگى و محیط او را مى‏بینیم؟ قصد مؤلف را مى‏بینیم; یعنى با خواندن متن در مى‏یابیم که او چه چیزى را در نظر داشت و قصد کرده به خواننده انتقال دهد . اگر در جایى در معناى متن تردید داشته باشیم و دقیقا مراد از آن معلوم نباشد، باید به قصد مؤلف و افکار او رجوع کنیم تا مراد او روشن شود . در این تصویر از متن، نقش قصد مؤلف در تعین معناى متن به حداکثر رسیده، نقش خواننده و سیاق و غیره به حداقل مى‏رسد . این دیدگاه «قصد گرایى‏» نام گرفته است . شلایر ماخر از بنیان‏گذاران هرمنوتیک نوین و هرش از نظریه پردازان معاصر، با اختلاف در جزییات و برخى اصول، طرفداران این دیدگاهند . (1)

آنان که متن را به مثابه یک آینه مى‏دانند، بر این نکته تصریح دارند که خواننده با نگاه به متن، یعنى با خواندن آن، خود و انتظارات و پیش‏داورى‏ها و زمینه فکرى و اجتماعى خود و غیره را مى‏بیند . متن به جاى این که آن سوى خود را نشان دهد، خواننده را و عصر او را و معارف عصرى او را نشان مى‏دهد . خواننده به جاى این که مؤلف و افکار مؤلف را ببیند، آنچه را که مى‏خواهد و در دل دارد مى‏بیند .

متن آینه‏اى است که خواننده و درون او را منعکس و برملا مى‏سازد . پیداست که این دیدگاه نقش خواننده را به حداکثر و نقش قصد مؤلف را به حداقل مى‏رساند .

پیامد این دو دیدگاه در قلمرو متون دینى روشن است . بنابر دیدگاه اول کسى که متن دینى را مى‏خواند، مقاصد خدا و پیامبر و ائمه را مى‏یابد; یعنى به پیام الهى، اوامر و نواهى او راه مى‏یابد . سرچشمه معنا قصد مؤلف و گوینده است . اما طبق دیدگاه دوم، خواننده، عصر خود و معارف و انتظارات و . . . خود را در متون دینى مى‏بیند و سرچشمه معنا این امورند . هر دو دیدگاه معناى متن را فى نفسه نا متعین مى‏دانند و عوامل تعین را امرى بیرون از متن، خواه قصد مؤلف و خواه خواننده و زمینه فکرى او مى‏دانند . به طور کلى، نظریاتى که عامل تعین معنا را بیرون از متن جستجو مى‏کنند «بیرونى‏گرایى معنا شناختى‏» (2) نام گرفته‏اند . قصد گرایى و نظریات معطوف به خواننده، تنها دو نمونه از نظریات بیرون‏گرا هستند .
برخى در مقابل، سرچشمه معنا و تعین آن را در درون خود متن جستجو مى‏کند . متن از جملاتى فراهم آمده که معناى هر یک فى نفسه نامعین است و تنها در سیاق خود متن و با در نظر گرفتن کل متن، معناى جملات تعین مى‏یابد . در این دیدگاه، در سطح متن تعین حاکم است; ولى در سطح جملات و واژه‏ها عدم تعین . فلاسفه کل گرا (3) این ادعا را در مورد زبان مطرح مى‏کنند و مى‏گویند واژه‏ها در سیاق جملات و جملات در بافت کل زبان معنا مى‏یابند . این دیدگاه هم در باب معناى متن این ادعا را مطرح مى‏کند . طرفداران این دیدگاه معمولا به جاى قصد مؤلف، از قصد متن سخن مى‏گویند و مراد آنها همین است که در سطح متن تعین حکم مى‏راند; هر چند در سطوح پایین‏تر از متن، یعنى در سطح جملات و واژه‏ها تعین‏ى در کار نیست . این دیدگاه از این جهت که عامل تعین معنا در درون متن جستجو مى‏کند «درون گرایى معنا شناختى‏» را تصدیق مى‏کند .

دور هرمنوتیکى و تعین معنا
صورت کلى «دورهرمنوتیکى‏» (4) که از قدیم در هرمنوتیک مطرح بوده، با این دیدگاه اخیر همخوان است . این دور در مکاتب و گرایش‏هاى مختلف هرمنوتیکى به صورت متفاوتى ظاهر شده، ولى صورت کلى آن به این نحو بود که براى فهم کل باید بخش‏ها و براى فهم بخش‏ها باید کل را بفهمیم . در واقع بخش‏ها و کل را با مقایسه با یکدیگر مى‏فهمیم . مثلا، براى فهم جملات و واژه‏هاى یک متن باید کل این متن را بفهمیم و کل هم در سیاق این جملات و واژه‏ها فهیمده مى‏شود . دور هرمنوتیکى با این تقریر با کل گرایى معنا شناختى که اکنون به آن اشاره کردیم، تفاوت چندانى ندارد و در واقع دو روى یک سکه‏اند . تفاوت آنها در این است که کل گرایى (معنا شناختى) مستقیما به مسئله معنا مربوط مى‏شود، ولى دور هرمنوتیکى مستقیما به شیوه فهم معنا ارتباط دارد، ولى پیامدى در سطح معناى متن دارد و آن این که معناى متن تعین دورنى دارد; بخش‏ها با کل و کل با بخش تعین مى‏یابد .

گفتیم برخى متن را همچون یک آینه و برخى دیگر همچون یک پنجره مى‏دانند . هر دو دسته بر این نکته وفاق دارند که تعین را در جاى دیگرى باید جست . دسته اول معناى متن را به قصد مؤلف و دسته دوم آن را به خواننده و معارف او و . . . پیوند مى‏دهند . در سى سال اخیر، هرمنوتیک شاهد بروز دیدگاه سومى هم بوده است . دیدگاه سوم نه یکسره به قصد مؤلف بها مى‏دهد و نه تعین معنا را تنها در خواننده و معارف و پیش‏دانسته‏هاى او جستجو مى‏کند، بلکه تلفیقى از این دو را مى‏پذیرد; تا حدى قصد مؤلف را، و تا حدى هم خواننده را سبب‏ساز تعین معنا مى‏داند . آنها محدوده‏اى از متن را در سیطره قصد مؤلف و محدوده دیگرى را زیر فرمان خواننده او مى‏دانند .

نظریه وحى گفتارى و تعین معنا
نظریه وحى گفتارى و تثبیت آن از طریق کتابت چه پیامدى در بحث تعین و عوم تعین معنا دارد؟ بر طبق نظریه افعال گفتارى، وقتى گوینده‏اى با مخاطبى ارتباط زبانى برقرار مى‏کند، علاوه بر اینکه جملاتى را از زبان طبیعى خاصى بر زبان مى‏آورد، فعل ضمن گفتار انجام مى‏دهد; یعنى مضمونى خاص را به گوینده منتقل مى‏سازد . معنا در حقیقت‏به این سطح از فعل گفتارى، یعنى سطح فعل گفتار، مربوط مى‏شود . گوینده مضمونى متعین را به شنونده انتقال مى‏دهد . این مضمون در قالب یکى از انواع دستورى، از قبیل امر، نهى، اخبار و غیره است .

گوینده با واژه‏هاى یک زبان و جملات آن، کارهاى متفاوتى را انجام مى‏دهد و این بدان معنا است که واژه‏ها و جملات، نقش خاصى را در ارتباط زبانى ایفا مى‏کنند; نقشى که مثلا یک جمله ایفا مى‏کند، جملات دیگر ایفا نمى‏کنند . داشتن نقش خاص در گرو تعین معنا است . به عبارت دیگر، جملات و واژه‏ها در ارتباط زبانى نقش خاصى را دارند و این نقش در پرتو تعین معنا حاصل مى‏شود . این سخن که جمله‏اى مثلا معنایى خاص دارد، به این معنا است که آن جمله در ارتباط زبانى، نقش خاصى را ایفا مى‏کند . زبان ابزار ارتباط است و وقتى گوینده‏اى مى‏خواهد این ابزار را به کار بگیرد، به نقش واژه‏ها و جملات آن مى‏نگرد و متناسب با مقصود خود، واژه‏ها و جملاتى را انتخاب مى‏کند که در رساندن آن مقصود، ایفاى نقش مى‏کنند . (5)

دو عامل مؤثر در تعین معنا
ماحصل سخن بالا این مى‏شود که گوینده براى اینکه فعل ضمن گفتارى را انجام دهد، و مضمونى خاص را به شنونده انتقال دهد، واژه‏ها و ترکیباتى را از زبان طبیعى خاصى برمى‏گزیند . تعین معنا در اثر دو عامل حاصل مى‏شود: یکى واژه‏ها و ترکیبات زبان و دیگرى قصد گوینده . معنا از تعین ویژه‏اى برخوردار است . از این‏رو، معناى عبارت‏هاى زبان را از خود آنها و نقشى که در ارتباط زبانى ایفا مى‏کنند، باید به دست آورد و در پاره‏اى از موارد که با تفاسیر متفاوتى مواجه مى‏شویم، باید به قصد گوینده رجوع کنیم .

تعین نسبى معناى متن
پیامد این نکته براى هرمنوتیک متون دینى این است که معناى متن از تعین نسبى برخوردار است . اصل کلى براى رسیدن به معناى متن، تحلیل زبان و ساختار متن و آشنایى با زبان متن است و در پاره‏اى از موارد که با معناى متفاوت و تفسیرهاى گوناگون روبرو مى‏شویم، باید به قصد و نیت مؤلف رجوع کنیم . متن براى خود قصدى دارد و مؤلف هم داراى قصدى است . قصد متن همان است که از تحلیل زبان متن به دست مى‏آید و این دو بر هم منطبق‏اند . به این معنا که در مواردى که زبان متن، معانى متفاوتى را برنمى‏تابد، قصد متن همان قصد مؤلف است و در پاره‏اى از موارد که تحلیل زبان متن کمک نمى‏کند و مفسر را با معانى متعدد و متفاوتى روبرو مى‏سازد، باید قصد مؤلف را اصل قرار داد و فاصله قصد متن را از قصد مؤلف کم کرد . پیش‏دانسته‏هاى مفسر راجع به مؤلف، مى‏تواند در این زمینه به او کمک کند .

وحى، افعال گفتارى خدا است و این افعال گفتارى به صورت مکتوب درآمده‏اند .

معناى متن، معناى افعال گفتارى خدا است; یا به تعبیر دقیق‏تر، معناى افعال گفتارى تثبیت‏شده خدا است . معناى متن با محدودیت‏هاى ویژه‏اى همراه است و تعین خاصى دارد . تمام پیش‏فرض‏هایى که در مورد خدا وجود دارد، در معناى متن دخیل‏اند و محدودیت‏هایى را براى آن به بار مى‏آورند . ما مى‏دانیم که خدا دروغ نمى‏گوید و نیز در سخنانش هیچ‏گاه تناقض رخ نمى‏دهد . این اصل تنها دو پیش‏فرض از پیش فرض‏هایى هستند که براى معناى متن تعین به بار مى‏آورند . از این رو، هیچ‏گاه مفسر نمى‏تواند متن را به نحوى تفسیر کند که برخى از جملات آن دروغ از آب درآید . بهترین تفسیر، تفسیرى است که حداکثر انسجام را براى متن حفظ مى‏کند . تفسیرى که حاکى از گونه‏اى از ناسازگارى در معناى متن باشد، مردود است .

نقش پیش‏فرض‏ها در تعین معنا
مجموعه پیش‏فرض‏هایى که در باره خدا در کارند، کمربند محافظى براى معناى متن هستند که تعین آن‏را کنترل مى‏کنند و به هنگام به وجود آمدن فاصله‏اى میان قصد متن و قصد خدا، این فاصله را از میان برمى‏دارند . متن دینى، از این جهت‏با متون دیگر تفاوت دارد . قرآن، افعال گفتارى خداست و با گلستان سعدى از این جهت تفاوت دارد که گلستان، افعال گفتارى خدا نیست . اگر گلستان هم مثلا افعال گفتارى خدا بود، همان پیش‏فرض‏هایى راکه در تفسیر قرآن سودمندند، مى‏توانستیم در فهم گلستان سعدى هم به کار بگیریم، ولى چنین پیش‏فرض‏هایى در تفسیر دیگر متون در کار نیستند . ماجراى نزاع قائلان به تعین معنا با قائلان به عدم تعین معنا از خدا بهترین بحث‏هاى هرمنوتیک نوین است و چنان‏که قبلا گفتیم عدم تعین معنا با شکاکیت و تعین معنا با نوعى جزم‏اندیشى همراه بوده است .

قائلان به عدم تعین معنا هیچ محدودیتى براى معناى متن در نظر نمى‏گیرند و معناى متن را از عوامل دیگرى جستجو مى‏کنند . در مقابل قائلان به تعین، معناى متن را محدود مى‏سازند . ظهور نظریه‏اى از میان این دو که از یک سو نه معنا را آن‏چنان نامتعین سازد که هیچ محدودیتى براى آن در کار نباشد و نه آن‏را به نحوى متعین در نظر گیرد که فقط یک معنا داشته باشد . نظریات هرمنوتیکى را از چنگال شکاکیت و جزم‏اندیشى رهانیده است .

دیدگاه افعال گفتارى، محدودیت‏هاى خاصى را براى معناى متون دینى ترسیم مى‏کند و تمام معنارا به بیرون از متن حواله نمى‏دهد . در گام نخست، خود زبان متن براى معناى آن تعین‏ى را به بار مى‏آورد، و در گام دوم، افعال گفتارى خدا دستور زبان ویژه‏اى دارد که براى معناى متن محدودیت‏هایى را به بار مى‏آورد .

این محدودیت و تعین از این ویژگى ناشى مى‏شود که افعال گفتارى مورد نظر، افعال گفتارى خدا هستند . از این رو، این تعین به متن، به متن اصلى اختصاص مى‏یابد . متون روایى هم از این جهت که افعال گفتارى معصومان (ع) هستند، تعین ویژه‏اى دارند . ولى متون دینى از جهات دیگرى محدودیت دارند . خود نظریه افعال گفتارى براى معناى برخى از متون - دینى یا غیره دینى - محدودیت‏ها و تعین خاصى را به بار مى‏آورد .

بنابراین نظریه، گوینده به ترتیب سه کار را انجام مى‏دهد .

1 . جملاتى معنادار از زبانى خاص را به زبان مى‏آورد . این فعل گفتار است .

2 . کارى در ضمن گفتار انجام مى‏دهد، مثلا هشدار مى‏دهد یا از چیزى خبر مى‏دهد، امر مى‏کند و غیره . این فعل «فعل ضمن گفتار» است .

3 . مخاطب را به کارى خاص وامى‏دارد . این کار سوم «فعل بعد گفتار» است . فعل بعد گفتار در متون دینى اهمیت ویژه‏اى دارد . متون دینى صرفا گزارشى از عالم خارج، و یا متن ادبى نیستند، بلکه از مخاطبان، اعمال خاصى را مى‏خواهند . به بیان دقیق‏تر مى‏خواهند مخاطبان را به کارهایى وادار کنند . این وادار کردن با روش‏هاى متفاوتى از قبیل امر، تهدید، بشارت، اندرز و غیره صورت مى‏گیرد . این کارها، کارهایى مشخص و داراى تعین‏اند . مخاطب یا خواننده با فهم فعل ضمن گفتار در مى‏یابد که خدا او را به کارهایى معین واداشته است . بنابراین، تعین در سطح فعل بعد گفتار از تعین در سطح فعل ضمن گفتار ناشى مى‏شود .

فعل ضمن گفتار با محتوا و معناى متن سروکار دارد و تعین آن به معناى تعین معناى متن است .

نقد دلیل مخالفان قصدگرایى
توجه به دلیلى که برخى از طرفداران عدم تعین معنا، در مقام رد قصدگرایى پیش کشیده‏اند، در ایضاح تعین معناى متون دینى سودمند است . آنها مى‏گویند متن ممکن است گاهى جلوتر و یا عقب‏تر از مؤلف، معنایى در نظر داشته و خواسته است آن‏را به دیگران انتقال دهد . متن فراورده‏اى زبانى است .

مؤلف براى اینکه معناى مورد نظرش را به دیگران انتقال دهد، واژه‏ها و ترکیباتى را از زبان خودش برمى گزیند و با آنها متنى را سرهم مى‏کند . در این میان، ممکن است که او واژه‏ها و ترکیب‏هاى زبانى را به نحوى که کاملا منطبق بر معناى مورد نظر باشد، انتخاب نکرده باشد و جملات متن، مفید معنایى باشد که او اراده نکرده است و یا کاملا معناى مورد نظر او را افاده نکند و یا بیشتر از آن را افاده کند . لذا ممکن است متن گامى جلوتر و یا عقب‏تر از قصد مؤلف باشد . یعنى معناى مورد نظر مؤلف را کاملا انتقال ندهد و براى تفاسیر متعدد جا باز کند، و یا معانى‏اى را بربتابد که مؤلف آنها را قصد نکرده است .

پیدا است که اگر دلیل فوق تمام باشد، عدم تعین مطلق معناى متن را اثبات نمى‏کند . از این که گاه مؤلف در خلق متن موفق نبوده، نمى‏توان نتیجه گرفت که معناى آن به طور کلى با عدم تعین همراه است .

از این گذشته، این احتمال در متون اصلى به کلى منتفى است . اگر وحى مکتوب یا قرآن، افعال گفتارى خدا است، مؤلف در واقع خدا است . مؤلف در صورتى ممکن است که در مشکل فوق گرفتار آید که از سنخ بشر باشد . بشر به خاطر محدودیت‏هاى بسیارى که دارد، ممکن است در خلق متن کاملا موفق نباشد، ولى چنین محدودیت‏هایى در حق مؤلفى که خدا است، جا ندارد . فاصله‏اى میان متن و مؤلف در کار نیست تا متن گامى جلوتر و یا عقب‏تر از مؤلف باشد و معنایى بیشتر و یا کمتر و یا مغایر با معناى مراد مؤلف افاده کند .

هم‏خوانى تعین معنا با تجربه بشر
نظریه افعال گفتارى در معناى وحى مکتوب، تعین‏ى خاص را به همراه دارد، ولى نباید از این سخن این نتیجه نادرست را گرفت که پس متن یک معنا دارد و بس! معمولا کسانى که در باب وحدت و یا تعدد معناى متون دینى بحث کرده‏اند، یک یا دو نوع را ارائه مى‏دهند .

متن یا تنها یک معنا دارد و یا محدودیتى براى معناى متن در کار نیست . طرفداران این شق اخیر، گاهى با این تعبیر سخن مى‏گویند که متن معناى خود را بر دوش ندارد و در هر سیاقى، معنایى خاص مى‏یابد .

مشکل سخن اخیر این است که با تجربه بشر همخوان نیست . بنا به تجربه بشرى، معناى متون تعین خاصى دارد . ساده‏ترین این مثال این جمله است «استعمال دخانیات ممنوع‏» . معناى این عبارت این است که استعمال هیچ نوع دخانیاتى مجاز نیست . ممکن است در هر موردى، خواننده این عبارت را بر یک نوع حمل کند; ولى هیچ گاه نمى‏تواند آن را به معناى مجاز بودن استعمال دخانیات بگیرد .

استعمال دخانیات، همه انواع استعمال دخانیات را در بر مى‏گیرد، اعم از موارد قبلى و بعدى . از این نظر معناى آن گسترده است و هیچ یک از این موارد را به خصوص شامل نمى‏شود; بلکه معناى عام دارد که بر همه اینها منطبق مى‏شود، ولى به هر حال استعمال اینها ممنوع است . مثال‏هایى از این قبیل نشان مى‏دهد که نمى‏توان ادعا کرد که همه متون و همه نمادهاى زبانى تعین معنایى و یا محدودیت‏هاى معنایى ندارند .

وانگهى، ارتباط زبانى از طریق متون به این معنا است که معناى متون حداقل از بعضى تعین دارد; هر چند این تعین همان تعین‏ى نباشد که مؤلف اراده کرده است .

به نظر مى‏رسد هم نظریه عدم تعین مطلق معنا و هم نظریه تعین مطلق معنا با تجربه‏اى که ما از متون داریم، همخوان نیست . از یک سو معناى متن آن‏قدر نامتعین نیست که در هر سیاقى، تعین‏ى خاص بیابد، و از سوى دیگر آن‏قدر تعین ندارد که تنها یک معنا را برتابد . این دو شق تنها شقوق مسئله نیستند تا از نفى عدم تعین مطلق به تعین مطلق و یابالعکس برسیم . معناى متون، از برخى جهات تعین دارند و ممکن است از برخى جهات دیگر تعین نداشته باشد و این هم به عوامل مختلفى بستگى دارد .

تنوع عوامل تعین بخش به معناى متن
این عوامل از متنى به متن دیگر فرق مى‏کند . در متن دینى اصلى، افعال گفتارى خدا بودن، یک عامل است . در متون دیگر ممکن است عوامل دیگرى در کار باشند . اما یک عامل در همه آنها مشترک است . هر متنى از متن دیگر متمایز است و هویت جداگانه‏اى دارد . ما وقتى متنى را مى‏خوانیم در مى‏یابیم که معنایى غیر از معناى متن دیگر دارد . اینهمانى هر متن خاصى محصول تعین معانى آن است . اگر معانى متن از عدم تعین مطلق برخوردار باشند، راهى براى تشخیص اینهمانى آن از اینهمانى متون دیگر در کار نیست . طرفداران عدم تعین مطلق مى‏گویند معناى هر متنى در زمینه و سیاق خاصى تعین مى‏یابد . بنابراین، اینهمانى متن هم محصول زمینه و معلول آن است . دو عیب این سخن مشهور است: اولا در سیاق و زمینه واحد، دو متن غیر هم هستند، چه عاملى موجب مى‏شود که ما متنى را از متن دیگر در سیاق و زمینه واحد متفاوت بدانیم؟ روشن است که عاملى دیگر که زبان متن باشد، باید نوعى تاثیر در تعین معناى آن و اینهمانى متن داشته باشد و تمام تعین متن را نمى‏توان به پاى سیاق و زمینه نوشت . در غیر این صورت، هیچ‏گاه در زمینه واحد دو متن قابل تفکیک نخواهد بود . ثانیا، ما وقتى در دو سیاق متفاوت متنى را مى‏فهمیم، اینهمانى آن به هم نمى‏خورد . البته ممکن است فهم ما از آن در مواردى تغییر کند; ولى اینهمانى متن به هم نمى‏خورد; یعنى یقین داریم که این همان متنى است که قبلامى‏خواندیم . این جز در سایه تعین نسبى معنا امکانپذیر نیست . متن هسته معنایى خاص دارد که در هر دو سیاق ثابت و لایتغیر باقى مانده است .

بر طبق دیدگاه افعال گفتارى، معناى متن تعین نسبى دارد; به این معنا که:

1 . قصد متن با قصد مؤلف (یا گوینده) منطبق است; یعنى براى پى بردن به قصد مؤلف، باید زبان متن را تحلیل و تبیین کرد و خود زبان متن تعین دارد .

2 . در جایى که متن، محتمل معانى مختلفى باشد، باید به دنبال قصد مؤلف بود و فاصله قصد متن را از قصد مؤلف از میان برد .

2 . فهم و تعمیم‏پذیرى
در باب فهم متن، نظریات بسیار متفاوتى در هرمنوتیک به چشم مى‏خورد که طیف بسیار وسیعى را تشکیل مى‏دهند . در یک طرف این طیف نظریاتى است که معتقد است معناى متن را از هر جهت مى‏توان فهمید .

در مقابل، در طرف دیگر این طیف نظریاتى در کارند که براى فهم متن مطلقا راهى قائل نیستند و هر فهمى را سوءفهم مى‏دانند .

در میان این دو طرف هم، نظریاتى در کارند که ترکیبى از این دو را مى‏پذیرند . بهتر است این بحث را با بیان بحث «تعمیم‏پذیرى‏» (6) دنبال کنیم . مسئله فهم متن را مى‏توان به این مسئله تحویل و تقلیل داد که آیا تفکیک فهم‏هاى درست از فهم‏هاى نادرست امکان‏پذیر است‏یا نه؟ یعنى آیا روشى کارآمد در کار است که با آن میان فهم‏هاى درست و نادرست فرق بگذاریم؟

مراد از مسئله تصمیم‏پذیرى (فهم‏ها) همین است . اگر قائل شویم که روش کارآمدى براى تفکیک فهم‏هاى درست از نادرست وجود دارد، تصمیم‏پذیرى فهم‏ها را پذیرفته‏ایم و اگر قائل شویم که چنین روشى در کار نیست و اساسا نمى‏توان فهم‏هاى درست را از نادرست جدا کرد، نظریه تصمیم‏ناپذیرى فهم‏ها را اتخاذ کرده‏ایم .

رئالیسم خام و ساختى گروى
نظریاتى که به تصمیم‏پذیرى فهم‏ها از هر جهت قائل‏اند، در هرمنوتیک، واقع‏گرایى (رئالیسم) خام (7) نام گرفته‏اند . در تاریخ هرمنوتیک تا زمان دیلتاى چنین نظریاتى غالب بودند; ولى قرن بیستم، شاهد ظهور نظریاتى بود که به تصمیم‏پذیرى قائل نبودند . این نظریات فهم‏ها را از زمینه و سیاق و از عواملى، مانند خواننده، پیش‏داورى‏ها و معارف اصلى او و غیره متاثر دانسته‏اند . این نظریات، نظریات ساختى‏گرا (8) نام گرفته‏اند .

ساختى‏گرایى، دیدگاهى پساکانتى است و براى ایضاح آن ناچاریم به نکته‏اى از فلسفه کانت روى بیاوریم . سخن مشهور کانت این است که ما همواره اشیا را در ضمن مقولات ذهنى در مى‏یابیم . به عبارت دیگر ما به اشیا آن گونه که در جهان هستند، یعنى اشیاء فى‏نفسه که کانت آن را نومن مى‏نامد، دسترسى نداریم، بلکه ما همواره آنها را در ضمن مقولاتى در مى‏یابیم که از ذهن ما خاسته‏اند .

اشیایى که بر ما پدیدار مى‏شوند، همواره در ضمن مقولات ذهن هستند . کانت اشیا را آن‏گونه که بر ما پدیدار مى‏شود، فنومن مى‏نامد .

تفکیک فنومن از نومن و اعتقاد به عدم امکان دسترسى معرفتى به نومن، پایه و اساس فلسفه کانت است . بنا به این نظر، گرچه جهان خارج و اشیا مستقل از ما وجود دارند، ولى ما به حاق ذات آنها راهى نداریم .

دیدگاه کانت از لحاظ هستى شناختى، دیدگاهى رئالیستى است و از لحاظ معرفت‏شناختى به شکاکیت مى‏انجامید . معمولا میان این دو زاویه نگرش به فلسفه کانت، خلط شده است . کانت از لحاظ هستى شناختى قائل است که نومن غیر از فنومن است . بنابراین به وجود نومن مستقل از ما قائل است . اشیاى جهان، خارج و مستقل از ما وجود دارند . این دقیقا رئالیسم هستى‏شناختى است .

این رئالیسم در برابر شکاکیت هستى‏شناختى (و نیز ایده آلیسم) قرار مى‏گیرد . شکاکیت هستى‏شناختى، به وجود اشیا و جهان خارجى اعتقاد ندارد .

رئالیسم کانتى گرچه شکاکیت هستى شناختى را رد مى‏کرد، ولى در دام شکاکیت معرفت‏شناختى گرفتار بود; چرا که اعتقاد داشت‏به اشیاء خارجى و جهان خارج آن‏گونه که هست، یعنى به نومن، نمى‏توان معرفت داشت و باب شناخت آن تا ابد مسدود است .

دیدگاه کانتى در باب متن و معناى آن (اگر به این زمینه توسعه مى‏یافت) به این صورت در مى‏آمد که متن مستقل از هر خواننده‏اى معنایى دارد و هیچ کس به آن معنا آن‏گونه که در واقع هست، راهى ندارد; بلکه آن‏را همواره در ضمن مقولات ذهنى در مى‏آورد . این مقولات، مقولاتى هستند که صرفا به ساختمان ذهن بشر مربوط مى‏شوند . از این رو، دیدگاه کانتى در باب متن و معناى آن ، رئالیست هستى‏شناختى و معرفت‏شناختى است; یعنى وجود معنایى مستقل از خواننده را مى‏پذیرد و فهم آن را آنگونه که در واقع هست، نمى‏پذیرد و باب فهم آن‏را تا ابد مسدود مى‏داند .

دیدگاه کانتى در برخى از گرایش‏هاى هرمنوتیکى به شکل فوق جلوه نکرد، بلکه به صورت دیگرى در آمد که دیدگاه پساکانتى نام گرفت .

به نظر کانت عالم خارج و اشیا خارجى، مستقل از خارج در کارند و ذهن تاثیرى در آنها ندارد و اصلا در باب آنها بدون یارى مفاهیم و مقولات ذهنى نمى‏توان سخن گفت . ذهن هیچ محتوایى به عالم خارج و اشیا آن نمى‏دهد . در مقام فهم متن هم، معناى متن ثابت و متعین بدون دخالت مقولات ذهن وجود دارد، ولى به آن معناى ثابت و فارغ از مقولات ذهن، خواننده دسترسى ندارد . دیدگاه پساکانتى که در برخى از گرایش‏هاى هرمنوتیک قرن بیستم جلوه کرد و اصلاح عمده در دیدگاه کانتى به عمل آورد تا بتواند آن‏را در باب متن و فهم معناى آن و به طور کلى در هرمنوتیک به کار بگیرد: یک، اصلاح در ناحیه معنا و اصلاح دیگر در ناحیه مقولاتى که در فهم تاثیر مى‏گذارد .

دیدگاه پساکانتى در هرمنوتیک که ساختى‏گرایى نام گرفت، در ناحیه معنا این ادعا را مطرح کرد که معنایى متعین فارغ از فهم خواننده در کار نیست . ما معمولا وقتى «معنا» را به کار مى‏بریم و مى‏گوییم «معناى متن‏» چیزى ثابت ومتعین را در نظر مى‏آوریم که خواننده به آن دست مى‏یابد; ولى معنایى ثابت و متعین در کار نیست، بلکه معنا با فهم خواننده و معلومات و معارف و مفاهیم و پیش‏دانسته‏هاى او تعین مى‏یابد . معنا از این نظر مستقل از خواننده وجود ندارد .

معنا که چیزى متعین است‏با خواننده متولد مى‏شود و مادامى که خواننده‏اى متن را نخواند، معنایى در کار نیست .

دیدگاه پساکانتى در ناحیه معنا به شکاکیت مى‏انجامد و وجود معنا را مستقل از خواننده نمى‏پذیرد . دیدگاه کانتى مفاهیم ومقولاتى را در فهم و معرفت دخالت مى‏داد که از ساختمان ذهن بشر برخاسته‏اند; مقولاتى مانند زمان و مکان، علیت و غیره که در اذهان همه انسان‏ها وجود دارد و آنها در قالب این مقولات، اشیا و جهان خارج را در مى‏یابند . اصلاحى را که دیدگاه پساکانتى در این ناحیه انجام داد، این بود که مقولات را از ساختمان ذهن به مقولات اجتماعى و عصرى تغییر داد; مقولاتى که ما بر حسب آنها مى‏فهمیم، برخاسته از ساختمان ذهن نیستند، بلکه معلومات و پیش‏دانسته‏هاى عصرى‏اند; مقولاتى هستند که در جامعه و در زمانه رواج دارند . از این نظر، هر دو دیدگاه شکاکیت معرفت‏شناختى‏اند; یعنى هر دو مى‏گویند معناى متن را آن‏گونه که هست نمى‏توان فهمید . از این گذشته، دیدگاه پساکانتى به نسبیت نیز مى‏انجامد . فهم هر کس - و فهم هر دوره‏اى - منوط و وابسته به معارف او (یا معارف آن دوره) است و با تغییر چارچوب زمینه‏ها و معارف، فهم نیز تغییر مى‏یابد .

رابطه ساختى گروى با تصمیم ناپذیرى
دیدگاه پساکانتى همان‏طورى که در هرمنوتیک به تفصیل بحث‏شده است‏با تصمیم ناپذیرى ملازم است . اگر هر فهمى متاثر از پیش دانسته‏ها و معلومات سابق و انتظارات خواننده است، بنابراین، روشى کارامد براى تفکیک فهم‏هاى درست از نادرست در کار نیست . معنا تعین ندارد و فهم‏ها به معنا تعین مى‏دهند، لذا تصمیم گرفتن میان فهم درست از نادرست ممکن نیست، چرا که هر فهمى تعین‏ى ویژه به معنا مى‏دهد . فهم نادرست در صورتى مطرح مى‏شود و مى‏توان آن‏را از فهم درست جدا ساخت که معناتعین‏ى ویژه داشته باشد و اگر فهم به آن رسیده باشد درست و در غیر این صورت نادرست است .

دیدگاه افعال گفتارى و مسئله تصمیم پذیرى
دیدگاه افعال گفتارى چه تاثیرى در مسئله فهم و تصمیم پذیرى دارد؟ مطالبى که پیشتر مورد بحث قرار داده‏ایم و تاثیر این دیدگاه رادر برخى از آنها خاطر نشان کرده‏ایم، مى‏تواند در یافتن راه حلى مناسب براى این مسئله سودمند افتد . ما تعین نسبى معنا را راهى میانه دانستیم که از جزم اندیشى و شکاکیت مى‏گریزد .

هرمنوتیک افعال گفتارى نظریه‏اى رئالیستى است
هرمنوتیک افعالى گفتارى دیدگاه رئالیستى را بر مى‏تابد; هم رئالیسم هستى‏شناختى و هم رئالیسم معرفت‏شناختى . تعین نسبى معنا موجب مى‏شود که از لحاظ هستى فهم غیر از معنا باشد . معنا فى‏نفسه امرى متعین است; خواه فهم‏ها بدان ست‏یابند و خواه دست نیابند . از سوى دیگر، تعین نسبى معنا با تصمیم‏پذیرى نسبى فهم‏ها ملازم است . با تفکیک فهم‏ها، على الاصول درست از نادرست امکان‏پذیر است . اگر فهم‏ها به آن معناى متعین برسند درست، و اگر نرسند نادرست‏اند .

متن هسته اصلى معنایى دارد . این هسته در جایى است که تحلیل زبان متن و یا رجوع به قصد مؤلف پاسخ قطعى را در دست مى‏نهد . به عبارت دیگر، در مواردى که با تحلیل زبان و ساختار متن به معنایى متعین دست مى‏یابیم و یا در پاره‏اى از موارد که ساختار و زبان متن پاسخگو نیست، رجوع به قصد مؤلف و پیش‏فرض‏هاى راجع به او، معنایى متعین را ظاهر مى‏سازد . در هر دو مورد در قلمرو هسته معنایى متن هستیم و در این قلمرو تصمیم پذیرى حاکم است . اما در حاشیه این هسته معنایى، یعنى در مواردى که تحلیل زبان و ساختار متن و نیز رجوع به قصد مؤلف کارساز نیست، با عدم تعین، و در نتیجه با تصمیم‏ناپذیرى روبه‏رو هستیم .

دیدگاه افعال گفتارى دست کم دو پیامد، در بحث فهم و تصمیم پذیرى دارد:

اولا، فهم متن اصولا تصمیم‏پذیر است .

ثانیا، فهم متن از نقطه‏اى خنثى و بدون پیش فهم‏ها شروع نمى‏شود .

نکته نخست، حاکى از تعین نسبى معنااست; متن در محدوده هسته اصلى معنایى‏اش از تعین برخوردار است . بنابراین، اگر فهمى به این هسته معنایى دست‏بیابد فهم درست، و اگر به آن دست نیابد، فهم نادرست است . اما در محدوده‏اى که به هسته متن مربوط نمى‏شود، عدم تعین حاکم است . تصمیم پذیرى على‏الاصول فهم‏ها به این معنا است که در فهم‏هایى که به هسته معنایى متن مربوط مى‏شود، مى‏توان فهم‏هاى درست را از نادرست تفکیک کرد . اما در محدوده عدم تعین معنا و بیرون از هسته معنایى متن، چنین تصمیم پذیرى در کار نیست .

نکته دوم به رابطه پیش‏فهم‏ها با فهم متن مربوط مى‏شود . در هرمنوتیک معاصر، نظریات ساختى‏گرا قائل به تاثیر کلى پیش فهمها در فهم هستند و مى‏گویند هیچ فهمى بدون پیش فهم‏ها امکان‏پذیر نیست . نظریات دیگر در مقابل یا بالکل منکر تاثیر پیش فهم‏ها در فهم هستند و مى‏گویند از پیش فهم‏ها باید اجتناب کرد و یا به تاثیر جزیى پیش فهم‏ها، یعنى در مواردى خاص قائلند . این نظریات، نظریات عینى گرا (9) یا رئالیست نام گرفته‏اند .

در هرمنوتیک فلسفى گادامر، این ادعا به چشم مى‏خوردکه فهم متن به معناى تحمیل پیش فهم‏ها نیست، بلکه گشودن در نفس به روى متن است . در این عمل نفس، اطلاعات بیشترى به دست مى‏آورد و وسعت‏بیشترى پیدا مى‏کند . متن است که نفس را مى‏سازد نه نفس متن را . (10) برخى ادعا کرده‏اند که این سخن که در هر فهمى پیش‏فهم‏ها حضور دارند، اصل کلى هرمنوتیک است . ولى در هرمنوتیک معاصر، گرایش‏هاى متفاوتى در کار است که نسبت‏به این مسئله پاسخ‏هاى متفاوتى مى‏دهند . اصل مذکور تنها اصل هرمنوتیک فلسفى، یعنى هرمنوتیک گادامر است .

هرمنوتیک افعال گفتارى که خطوط اصلى آن را ترسیم کرده‏ایم، راهى میانه را پیش مى‏نهد . از این نظر با هرمنوتیک فلسفى سر وفاق دارد که فهم از نقطه‏اى خنثى و بدون پیش فهم‏ها صورت نمى‏گیرد، ولى در باب سرشت این پیش‏فهم‏ها از هرمنوتیک گادامر فاصله مى‏گیرد و به هرمنوتیک ریکور نزدیک مى‏شود . این پیش‏فهم‏ها، از معارف عصرى یا از سنت مفسر بر نمى‏خیزد، بلکه از سرشت‏خود وحى و سرشت افعال گفتارى ناشى مى‏شوند .

مفسر کار خود را با پیش‏فرض‏هایى شروع مى‏کند که در مقام فهم او به پیش فهم‏ها مبدل مى‏شوند . در قرائت متن اطلاعات جدیدى به دست مى‏آورد، و به جهانى جدید پاى مى‏گذارد که با دانسته‏هاى قبلى او تفاوت دارد .

عمل قرائت متن صرفا تحمیل پیش‏فهم‏هایى در متن نیست; بلکه ورود به جهانى جدید است که با پیش فهم‏هاى مفسر تفاوت دارد .

پى‏نوشت‏ها:

Desvosevs Gilbert, An Introuction to Revleoation, PP.269.

2. Smantic Externalism.

3. Holist.

4) نگ به: متن از نگاه متن «از نگارنر .» .

5. Alston William Illocutionary Acts And Sentence Meaning, PP.1545.

6. Decidabitity.

7. Naive Realism.

8. Constractivist Theoris.

9. Objectivist.

10. Ricoeur Paul, Hermeneutics And Human Sciences, PP.1424.

تبلیغات