"وحى و هرمنوتیک سنخشناسى ماهیت وحى _3"
آرشیو
چکیده
متن
دو مساله اصلى هرمنوتیک متون
هرمنوتیک متون را به حق مىتوان در دو مسئله خلاصه کرد: 1 . تعیین و عدم تعیین معنا; 2 . فهم و تصمیمپذیرى .
متن معنایى دارد که مىخواهیم آن را بفهمیم . پیدا است که هرمنوتیک هم با این معنا و فهم آن سروکار دارد . آیا معناى متن فى نفسه معین است؟ یا این که معناى متن همچون مومى است که در اثر علل و عوامل مختلفى شکل خود را عوض مىکند و تغییر مىیابد؟ تعین در این مورد به این معنا است که معناى متن ثابت و علل و عواملى در آن تاثیر ندارد و مراد از عدم تعیین این است که این معنا در اثر علل و عواملى و تحتشرایطى خاص تغییر مىیابد، شکل عوض مىکند، و محتوا تغییر مىدهد .
مسئله دوم با این پرسش شروع سروکار دارد که آیا مىتوان این معنا را فهمید؟
فهمها تا کجا مجازند؟ آیا میان فهمهاى متفاوت مىتوان داورى کرد و برخى را ابطال یا اثبات کرد؟
در مسئله فهم وتصمیمپذیرى پاسخ این قبیل پرسشها مورد بررسى قرار مىگیرد . دو مسئله فوق، موضوعات هرمنوتیک متن هستند و هر نظریه هرمنوتیکى باید پاسخى در خور به آن بدهد .
1 . مسئله تعین و عدم تعین معنا
در هرمنوتیک متون دینى دو مرز را باید در نظر داشت: جزماندیشى محض و شکاکیت . در بحث تعین و عدم تعین معنا این دو به این شکل رخ مىنمایند که برخى براى متن معنایى یکه و یگانه و کاملا معین در نظر مىگیرند; یعنى در باب تعین معناى متن جزم اندیش محضاند و هیچگونه تغییر و تحولى را در آن روا نمىدارند . اینان را باید «جزم اندیش تمام عیار معنایى» نامید . در مقابل، برخى دیگر هیچگونه تعیینى براى معناى متن قایل نیستندو آن را کاملا متغیر و متحول مىدانند . اینان را باید «شکاکیت تمام عیار معنایى» نامید . تقابل این دو دیدگاه، یعنى جزماندیشى تمام عیار معنایى و شکاکیت تمام عیار معنایى، تقابل تناقض است; چرا که بنا بر دیدگاه نخست، معناى متن کاملا معین و بنابراین دیدگاه دوم، کاملا نامعین است .
اما چه علل و عواملى یا چه شرایطى در دیدگاه دوم به معناى متن تغییر مىبخشد؟ طرفداران دیدگاه دوم پاسخهاى متفاوتى به این پرسش دادهاند . برخى مىگویند معناى متن با توجه به قصد و نیت نویسنده تعین مىیابد; برخى دیگر سیاق و زمینه را عامل تعینبخش مىدانند، و برخى هم اجتماع قاریان متن را عامل تعین بخش مىدانند . نظریات دیگرى هم در کار است . همه این نظریات، بالاخره بر این نکته اتفاق نظر دارند که معناى متن تعین ندارد و با چیز دیگرى تعین مىیابد .
دستهبندى دیدگاه راجع به تعین و عدم تعین معنا
نزاع این دیدگاهها را مىتوان در دو دسته کلىتر جاى داد: برخى متن را همچون آینه مىدانند و برخى دیگر، همچون پنجره . آنان که متن را به مثابه یک پنجره مىبینند، مىگویند متنپنجرهاى است که با ایستادن در مقابل آن و با نگریستن به پشت آن، چیزهایى را که در آن اطراف قرار دارند، مىبینیم . البته ممکن استشیشه پنجره، تصویر خود ما را با صحنه بیرون تا حدى مخلوط کند; ولى با نگریستن به این پنجره، ما عمدتا آن سوى آن را مىبینیم . آن سوى این پنجره چیست؟ و ما چه چیزهایى را مىبینیم؟ ما عمدتا اندیشههاى مؤلف و شرایط زندگى و محیط او را مىبینیم; قصد مؤلف را مىبینیم؟ و ما چه چیزهایى را مىبینیم؟ ما عمدتا اندیشههاى مولف و شرایط زندگى و محیط او را مىبینیم؟ قصد مؤلف را مىبینیم; یعنى با خواندن متن در مىیابیم که او چه چیزى را در نظر داشت و قصد کرده به خواننده انتقال دهد . اگر در جایى در معناى متن تردید داشته باشیم و دقیقا مراد از آن معلوم نباشد، باید به قصد مؤلف و افکار او رجوع کنیم تا مراد او روشن شود . در این تصویر از متن، نقش قصد مؤلف در تعین معناى متن به حداکثر رسیده، نقش خواننده و سیاق و غیره به حداقل مىرسد . این دیدگاه «قصد گرایى» نام گرفته است . شلایر ماخر از بنیانگذاران هرمنوتیک نوین و هرش از نظریه پردازان معاصر، با اختلاف در جزییات و برخى اصول، طرفداران این دیدگاهند . (1)
آنان که متن را به مثابه یک آینه مىدانند، بر این نکته تصریح دارند که خواننده با نگاه به متن، یعنى با خواندن آن، خود و انتظارات و پیشداورىها و زمینه فکرى و اجتماعى خود و غیره را مىبیند . متن به جاى این که آن سوى خود را نشان دهد، خواننده را و عصر او را و معارف عصرى او را نشان مىدهد . خواننده به جاى این که مؤلف و افکار مؤلف را ببیند، آنچه را که مىخواهد و در دل دارد مىبیند .
متن آینهاى است که خواننده و درون او را منعکس و برملا مىسازد . پیداست که این دیدگاه نقش خواننده را به حداکثر و نقش قصد مؤلف را به حداقل مىرساند .
پیامد این دو دیدگاه در قلمرو متون دینى روشن است . بنابر دیدگاه اول کسى که متن دینى را مىخواند، مقاصد خدا و پیامبر و ائمه را مىیابد; یعنى به پیام الهى، اوامر و نواهى او راه مىیابد . سرچشمه معنا قصد مؤلف و گوینده است . اما طبق دیدگاه دوم، خواننده، عصر خود و معارف و انتظارات و . . . خود را در متون دینى مىبیند و سرچشمه معنا این امورند . هر دو دیدگاه معناى متن را فى نفسه نا متعین مىدانند و عوامل تعین را امرى بیرون از متن، خواه قصد مؤلف و خواه خواننده و زمینه فکرى او مىدانند . به طور کلى، نظریاتى که عامل تعین معنا را بیرون از متن جستجو مىکنند «بیرونىگرایى معنا شناختى» (2) نام گرفتهاند . قصد گرایى و نظریات معطوف به خواننده، تنها دو نمونه از نظریات بیرونگرا هستند .
برخى در مقابل، سرچشمه معنا و تعین آن را در درون خود متن جستجو مىکند . متن از جملاتى فراهم آمده که معناى هر یک فى نفسه نامعین است و تنها در سیاق خود متن و با در نظر گرفتن کل متن، معناى جملات تعین مىیابد . در این دیدگاه، در سطح متن تعین حاکم است; ولى در سطح جملات و واژهها عدم تعین . فلاسفه کل گرا (3) این ادعا را در مورد زبان مطرح مىکنند و مىگویند واژهها در سیاق جملات و جملات در بافت کل زبان معنا مىیابند . این دیدگاه هم در باب معناى متن این ادعا را مطرح مىکند . طرفداران این دیدگاه معمولا به جاى قصد مؤلف، از قصد متن سخن مىگویند و مراد آنها همین است که در سطح متن تعین حکم مىراند; هر چند در سطوح پایینتر از متن، یعنى در سطح جملات و واژهها تعینى در کار نیست . این دیدگاه از این جهت که عامل تعین معنا در درون متن جستجو مىکند «درون گرایى معنا شناختى» را تصدیق مىکند .
دور هرمنوتیکى و تعین معنا
صورت کلى «دورهرمنوتیکى» (4) که از قدیم در هرمنوتیک مطرح بوده، با این دیدگاه اخیر همخوان است . این دور در مکاتب و گرایشهاى مختلف هرمنوتیکى به صورت متفاوتى ظاهر شده، ولى صورت کلى آن به این نحو بود که براى فهم کل باید بخشها و براى فهم بخشها باید کل را بفهمیم . در واقع بخشها و کل را با مقایسه با یکدیگر مىفهمیم . مثلا، براى فهم جملات و واژههاى یک متن باید کل این متن را بفهمیم و کل هم در سیاق این جملات و واژهها فهیمده مىشود . دور هرمنوتیکى با این تقریر با کل گرایى معنا شناختى که اکنون به آن اشاره کردیم، تفاوت چندانى ندارد و در واقع دو روى یک سکهاند . تفاوت آنها در این است که کل گرایى (معنا شناختى) مستقیما به مسئله معنا مربوط مىشود، ولى دور هرمنوتیکى مستقیما به شیوه فهم معنا ارتباط دارد، ولى پیامدى در سطح معناى متن دارد و آن این که معناى متن تعین دورنى دارد; بخشها با کل و کل با بخش تعین مىیابد .
گفتیم برخى متن را همچون یک آینه و برخى دیگر همچون یک پنجره مىدانند . هر دو دسته بر این نکته وفاق دارند که تعین را در جاى دیگرى باید جست . دسته اول معناى متن را به قصد مؤلف و دسته دوم آن را به خواننده و معارف او و . . . پیوند مىدهند . در سى سال اخیر، هرمنوتیک شاهد بروز دیدگاه سومى هم بوده است . دیدگاه سوم نه یکسره به قصد مؤلف بها مىدهد و نه تعین معنا را تنها در خواننده و معارف و پیشدانستههاى او جستجو مىکند، بلکه تلفیقى از این دو را مىپذیرد; تا حدى قصد مؤلف را، و تا حدى هم خواننده را سببساز تعین معنا مىداند . آنها محدودهاى از متن را در سیطره قصد مؤلف و محدوده دیگرى را زیر فرمان خواننده او مىدانند .
نظریه وحى گفتارى و تعین معنا
نظریه وحى گفتارى و تثبیت آن از طریق کتابت چه پیامدى در بحث تعین و عوم تعین معنا دارد؟ بر طبق نظریه افعال گفتارى، وقتى گویندهاى با مخاطبى ارتباط زبانى برقرار مىکند، علاوه بر اینکه جملاتى را از زبان طبیعى خاصى بر زبان مىآورد، فعل ضمن گفتار انجام مىدهد; یعنى مضمونى خاص را به گوینده منتقل مىسازد . معنا در حقیقتبه این سطح از فعل گفتارى، یعنى سطح فعل گفتار، مربوط مىشود . گوینده مضمونى متعین را به شنونده انتقال مىدهد . این مضمون در قالب یکى از انواع دستورى، از قبیل امر، نهى، اخبار و غیره است .
گوینده با واژههاى یک زبان و جملات آن، کارهاى متفاوتى را انجام مىدهد و این بدان معنا است که واژهها و جملات، نقش خاصى را در ارتباط زبانى ایفا مىکنند; نقشى که مثلا یک جمله ایفا مىکند، جملات دیگر ایفا نمىکنند . داشتن نقش خاص در گرو تعین معنا است . به عبارت دیگر، جملات و واژهها در ارتباط زبانى نقش خاصى را دارند و این نقش در پرتو تعین معنا حاصل مىشود . این سخن که جملهاى مثلا معنایى خاص دارد، به این معنا است که آن جمله در ارتباط زبانى، نقش خاصى را ایفا مىکند . زبان ابزار ارتباط است و وقتى گویندهاى مىخواهد این ابزار را به کار بگیرد، به نقش واژهها و جملات آن مىنگرد و متناسب با مقصود خود، واژهها و جملاتى را انتخاب مىکند که در رساندن آن مقصود، ایفاى نقش مىکنند . (5)
دو عامل مؤثر در تعین معنا
ماحصل سخن بالا این مىشود که گوینده براى اینکه فعل ضمن گفتارى را انجام دهد، و مضمونى خاص را به شنونده انتقال دهد، واژهها و ترکیباتى را از زبان طبیعى خاصى برمىگزیند . تعین معنا در اثر دو عامل حاصل مىشود: یکى واژهها و ترکیبات زبان و دیگرى قصد گوینده . معنا از تعین ویژهاى برخوردار است . از اینرو، معناى عبارتهاى زبان را از خود آنها و نقشى که در ارتباط زبانى ایفا مىکنند، باید به دست آورد و در پارهاى از موارد که با تفاسیر متفاوتى مواجه مىشویم، باید به قصد گوینده رجوع کنیم .
تعین نسبى معناى متن
پیامد این نکته براى هرمنوتیک متون دینى این است که معناى متن از تعین نسبى برخوردار است . اصل کلى براى رسیدن به معناى متن، تحلیل زبان و ساختار متن و آشنایى با زبان متن است و در پارهاى از موارد که با معناى متفاوت و تفسیرهاى گوناگون روبرو مىشویم، باید به قصد و نیت مؤلف رجوع کنیم . متن براى خود قصدى دارد و مؤلف هم داراى قصدى است . قصد متن همان است که از تحلیل زبان متن به دست مىآید و این دو بر هم منطبقاند . به این معنا که در مواردى که زبان متن، معانى متفاوتى را برنمىتابد، قصد متن همان قصد مؤلف است و در پارهاى از موارد که تحلیل زبان متن کمک نمىکند و مفسر را با معانى متعدد و متفاوتى روبرو مىسازد، باید قصد مؤلف را اصل قرار داد و فاصله قصد متن را از قصد مؤلف کم کرد . پیشدانستههاى مفسر راجع به مؤلف، مىتواند در این زمینه به او کمک کند .
وحى، افعال گفتارى خدا است و این افعال گفتارى به صورت مکتوب درآمدهاند .
معناى متن، معناى افعال گفتارى خدا است; یا به تعبیر دقیقتر، معناى افعال گفتارى تثبیتشده خدا است . معناى متن با محدودیتهاى ویژهاى همراه است و تعین خاصى دارد . تمام پیشفرضهایى که در مورد خدا وجود دارد، در معناى متن دخیلاند و محدودیتهایى را براى آن به بار مىآورند . ما مىدانیم که خدا دروغ نمىگوید و نیز در سخنانش هیچگاه تناقض رخ نمىدهد . این اصل تنها دو پیشفرض از پیش فرضهایى هستند که براى معناى متن تعین به بار مىآورند . از این رو، هیچگاه مفسر نمىتواند متن را به نحوى تفسیر کند که برخى از جملات آن دروغ از آب درآید . بهترین تفسیر، تفسیرى است که حداکثر انسجام را براى متن حفظ مىکند . تفسیرى که حاکى از گونهاى از ناسازگارى در معناى متن باشد، مردود است .
نقش پیشفرضها در تعین معنا
مجموعه پیشفرضهایى که در باره خدا در کارند، کمربند محافظى براى معناى متن هستند که تعین آنرا کنترل مىکنند و به هنگام به وجود آمدن فاصلهاى میان قصد متن و قصد خدا، این فاصله را از میان برمىدارند . متن دینى، از این جهتبا متون دیگر تفاوت دارد . قرآن، افعال گفتارى خداست و با گلستان سعدى از این جهت تفاوت دارد که گلستان، افعال گفتارى خدا نیست . اگر گلستان هم مثلا افعال گفتارى خدا بود، همان پیشفرضهایى راکه در تفسیر قرآن سودمندند، مىتوانستیم در فهم گلستان سعدى هم به کار بگیریم، ولى چنین پیشفرضهایى در تفسیر دیگر متون در کار نیستند . ماجراى نزاع قائلان به تعین معنا با قائلان به عدم تعین معنا از خدا بهترین بحثهاى هرمنوتیک نوین است و چنانکه قبلا گفتیم عدم تعین معنا با شکاکیت و تعین معنا با نوعى جزماندیشى همراه بوده است .
قائلان به عدم تعین معنا هیچ محدودیتى براى معناى متن در نظر نمىگیرند و معناى متن را از عوامل دیگرى جستجو مىکنند . در مقابل قائلان به تعین، معناى متن را محدود مىسازند . ظهور نظریهاى از میان این دو که از یک سو نه معنا را آنچنان نامتعین سازد که هیچ محدودیتى براى آن در کار نباشد و نه آنرا به نحوى متعین در نظر گیرد که فقط یک معنا داشته باشد . نظریات هرمنوتیکى را از چنگال شکاکیت و جزماندیشى رهانیده است .
دیدگاه افعال گفتارى، محدودیتهاى خاصى را براى معناى متون دینى ترسیم مىکند و تمام معنارا به بیرون از متن حواله نمىدهد . در گام نخست، خود زبان متن براى معناى آن تعینى را به بار مىآورد، و در گام دوم، افعال گفتارى خدا دستور زبان ویژهاى دارد که براى معناى متن محدودیتهایى را به بار مىآورد .
این محدودیت و تعین از این ویژگى ناشى مىشود که افعال گفتارى مورد نظر، افعال گفتارى خدا هستند . از این رو، این تعین به متن، به متن اصلى اختصاص مىیابد . متون روایى هم از این جهت که افعال گفتارى معصومان (ع) هستند، تعین ویژهاى دارند . ولى متون دینى از جهات دیگرى محدودیت دارند . خود نظریه افعال گفتارى براى معناى برخى از متون - دینى یا غیره دینى - محدودیتها و تعین خاصى را به بار مىآورد .
بنابراین نظریه، گوینده به ترتیب سه کار را انجام مىدهد .
1 . جملاتى معنادار از زبانى خاص را به زبان مىآورد . این فعل گفتار است .
2 . کارى در ضمن گفتار انجام مىدهد، مثلا هشدار مىدهد یا از چیزى خبر مىدهد، امر مىکند و غیره . این فعل «فعل ضمن گفتار» است .
3 . مخاطب را به کارى خاص وامىدارد . این کار سوم «فعل بعد گفتار» است . فعل بعد گفتار در متون دینى اهمیت ویژهاى دارد . متون دینى صرفا گزارشى از عالم خارج، و یا متن ادبى نیستند، بلکه از مخاطبان، اعمال خاصى را مىخواهند . به بیان دقیقتر مىخواهند مخاطبان را به کارهایى وادار کنند . این وادار کردن با روشهاى متفاوتى از قبیل امر، تهدید، بشارت، اندرز و غیره صورت مىگیرد . این کارها، کارهایى مشخص و داراى تعیناند . مخاطب یا خواننده با فهم فعل ضمن گفتار در مىیابد که خدا او را به کارهایى معین واداشته است . بنابراین، تعین در سطح فعل بعد گفتار از تعین در سطح فعل ضمن گفتار ناشى مىشود .
فعل ضمن گفتار با محتوا و معناى متن سروکار دارد و تعین آن به معناى تعین معناى متن است .
نقد دلیل مخالفان قصدگرایى
توجه به دلیلى که برخى از طرفداران عدم تعین معنا، در مقام رد قصدگرایى پیش کشیدهاند، در ایضاح تعین معناى متون دینى سودمند است . آنها مىگویند متن ممکن است گاهى جلوتر و یا عقبتر از مؤلف، معنایى در نظر داشته و خواسته است آنرا به دیگران انتقال دهد . متن فراوردهاى زبانى است .
مؤلف براى اینکه معناى مورد نظرش را به دیگران انتقال دهد، واژهها و ترکیباتى را از زبان خودش برمى گزیند و با آنها متنى را سرهم مىکند . در این میان، ممکن است که او واژهها و ترکیبهاى زبانى را به نحوى که کاملا منطبق بر معناى مورد نظر باشد، انتخاب نکرده باشد و جملات متن، مفید معنایى باشد که او اراده نکرده است و یا کاملا معناى مورد نظر او را افاده نکند و یا بیشتر از آن را افاده کند . لذا ممکن است متن گامى جلوتر و یا عقبتر از قصد مؤلف باشد . یعنى معناى مورد نظر مؤلف را کاملا انتقال ندهد و براى تفاسیر متعدد جا باز کند، و یا معانىاى را بربتابد که مؤلف آنها را قصد نکرده است .
پیدا است که اگر دلیل فوق تمام باشد، عدم تعین مطلق معناى متن را اثبات نمىکند . از این که گاه مؤلف در خلق متن موفق نبوده، نمىتوان نتیجه گرفت که معناى آن به طور کلى با عدم تعین همراه است .
از این گذشته، این احتمال در متون اصلى به کلى منتفى است . اگر وحى مکتوب یا قرآن، افعال گفتارى خدا است، مؤلف در واقع خدا است . مؤلف در صورتى ممکن است که در مشکل فوق گرفتار آید که از سنخ بشر باشد . بشر به خاطر محدودیتهاى بسیارى که دارد، ممکن است در خلق متن کاملا موفق نباشد، ولى چنین محدودیتهایى در حق مؤلفى که خدا است، جا ندارد . فاصلهاى میان متن و مؤلف در کار نیست تا متن گامى جلوتر و یا عقبتر از مؤلف باشد و معنایى بیشتر و یا کمتر و یا مغایر با معناى مراد مؤلف افاده کند .
همخوانى تعین معنا با تجربه بشر
نظریه افعال گفتارى در معناى وحى مکتوب، تعینى خاص را به همراه دارد، ولى نباید از این سخن این نتیجه نادرست را گرفت که پس متن یک معنا دارد و بس! معمولا کسانى که در باب وحدت و یا تعدد معناى متون دینى بحث کردهاند، یک یا دو نوع را ارائه مىدهند .
متن یا تنها یک معنا دارد و یا محدودیتى براى معناى متن در کار نیست . طرفداران این شق اخیر، گاهى با این تعبیر سخن مىگویند که متن معناى خود را بر دوش ندارد و در هر سیاقى، معنایى خاص مىیابد .
مشکل سخن اخیر این است که با تجربه بشر همخوان نیست . بنا به تجربه بشرى، معناى متون تعین خاصى دارد . سادهترین این مثال این جمله است «استعمال دخانیات ممنوع» . معناى این عبارت این است که استعمال هیچ نوع دخانیاتى مجاز نیست . ممکن است در هر موردى، خواننده این عبارت را بر یک نوع حمل کند; ولى هیچ گاه نمىتواند آن را به معناى مجاز بودن استعمال دخانیات بگیرد .
استعمال دخانیات، همه انواع استعمال دخانیات را در بر مىگیرد، اعم از موارد قبلى و بعدى . از این نظر معناى آن گسترده است و هیچ یک از این موارد را به خصوص شامل نمىشود; بلکه معناى عام دارد که بر همه اینها منطبق مىشود، ولى به هر حال استعمال اینها ممنوع است . مثالهایى از این قبیل نشان مىدهد که نمىتوان ادعا کرد که همه متون و همه نمادهاى زبانى تعین معنایى و یا محدودیتهاى معنایى ندارند .
وانگهى، ارتباط زبانى از طریق متون به این معنا است که معناى متون حداقل از بعضى تعین دارد; هر چند این تعین همان تعینى نباشد که مؤلف اراده کرده است .
به نظر مىرسد هم نظریه عدم تعین مطلق معنا و هم نظریه تعین مطلق معنا با تجربهاى که ما از متون داریم، همخوان نیست . از یک سو معناى متن آنقدر نامتعین نیست که در هر سیاقى، تعینى خاص بیابد، و از سوى دیگر آنقدر تعین ندارد که تنها یک معنا را برتابد . این دو شق تنها شقوق مسئله نیستند تا از نفى عدم تعین مطلق به تعین مطلق و یابالعکس برسیم . معناى متون، از برخى جهات تعین دارند و ممکن است از برخى جهات دیگر تعین نداشته باشد و این هم به عوامل مختلفى بستگى دارد .
تنوع عوامل تعین بخش به معناى متن
این عوامل از متنى به متن دیگر فرق مىکند . در متن دینى اصلى، افعال گفتارى خدا بودن، یک عامل است . در متون دیگر ممکن است عوامل دیگرى در کار باشند . اما یک عامل در همه آنها مشترک است . هر متنى از متن دیگر متمایز است و هویت جداگانهاى دارد . ما وقتى متنى را مىخوانیم در مىیابیم که معنایى غیر از معناى متن دیگر دارد . اینهمانى هر متن خاصى محصول تعین معانى آن است . اگر معانى متن از عدم تعین مطلق برخوردار باشند، راهى براى تشخیص اینهمانى آن از اینهمانى متون دیگر در کار نیست . طرفداران عدم تعین مطلق مىگویند معناى هر متنى در زمینه و سیاق خاصى تعین مىیابد . بنابراین، اینهمانى متن هم محصول زمینه و معلول آن است . دو عیب این سخن مشهور است: اولا در سیاق و زمینه واحد، دو متن غیر هم هستند، چه عاملى موجب مىشود که ما متنى را از متن دیگر در سیاق و زمینه واحد متفاوت بدانیم؟ روشن است که عاملى دیگر که زبان متن باشد، باید نوعى تاثیر در تعین معناى آن و اینهمانى متن داشته باشد و تمام تعین متن را نمىتوان به پاى سیاق و زمینه نوشت . در غیر این صورت، هیچگاه در زمینه واحد دو متن قابل تفکیک نخواهد بود . ثانیا، ما وقتى در دو سیاق متفاوت متنى را مىفهمیم، اینهمانى آن به هم نمىخورد . البته ممکن است فهم ما از آن در مواردى تغییر کند; ولى اینهمانى متن به هم نمىخورد; یعنى یقین داریم که این همان متنى است که قبلامىخواندیم . این جز در سایه تعین نسبى معنا امکانپذیر نیست . متن هسته معنایى خاص دارد که در هر دو سیاق ثابت و لایتغیر باقى مانده است .
بر طبق دیدگاه افعال گفتارى، معناى متن تعین نسبى دارد; به این معنا که:
1 . قصد متن با قصد مؤلف (یا گوینده) منطبق است; یعنى براى پى بردن به قصد مؤلف، باید زبان متن را تحلیل و تبیین کرد و خود زبان متن تعین دارد .
2 . در جایى که متن، محتمل معانى مختلفى باشد، باید به دنبال قصد مؤلف بود و فاصله قصد متن را از قصد مؤلف از میان برد .
2 . فهم و تعمیمپذیرى
در باب فهم متن، نظریات بسیار متفاوتى در هرمنوتیک به چشم مىخورد که طیف بسیار وسیعى را تشکیل مىدهند . در یک طرف این طیف نظریاتى است که معتقد است معناى متن را از هر جهت مىتوان فهمید .
در مقابل، در طرف دیگر این طیف نظریاتى در کارند که براى فهم متن مطلقا راهى قائل نیستند و هر فهمى را سوءفهم مىدانند .
در میان این دو طرف هم، نظریاتى در کارند که ترکیبى از این دو را مىپذیرند . بهتر است این بحث را با بیان بحث «تعمیمپذیرى» (6) دنبال کنیم . مسئله فهم متن را مىتوان به این مسئله تحویل و تقلیل داد که آیا تفکیک فهمهاى درست از فهمهاى نادرست امکانپذیر استیا نه؟ یعنى آیا روشى کارآمد در کار است که با آن میان فهمهاى درست و نادرست فرق بگذاریم؟
مراد از مسئله تصمیمپذیرى (فهمها) همین است . اگر قائل شویم که روش کارآمدى براى تفکیک فهمهاى درست از نادرست وجود دارد، تصمیمپذیرى فهمها را پذیرفتهایم و اگر قائل شویم که چنین روشى در کار نیست و اساسا نمىتوان فهمهاى درست را از نادرست جدا کرد، نظریه تصمیمناپذیرى فهمها را اتخاذ کردهایم .
رئالیسم خام و ساختى گروى
نظریاتى که به تصمیمپذیرى فهمها از هر جهت قائلاند، در هرمنوتیک، واقعگرایى (رئالیسم) خام (7) نام گرفتهاند . در تاریخ هرمنوتیک تا زمان دیلتاى چنین نظریاتى غالب بودند; ولى قرن بیستم، شاهد ظهور نظریاتى بود که به تصمیمپذیرى قائل نبودند . این نظریات فهمها را از زمینه و سیاق و از عواملى، مانند خواننده، پیشداورىها و معارف اصلى او و غیره متاثر دانستهاند . این نظریات، نظریات ساختىگرا (8) نام گرفتهاند .
ساختىگرایى، دیدگاهى پساکانتى است و براى ایضاح آن ناچاریم به نکتهاى از فلسفه کانت روى بیاوریم . سخن مشهور کانت این است که ما همواره اشیا را در ضمن مقولات ذهنى در مىیابیم . به عبارت دیگر ما به اشیا آن گونه که در جهان هستند، یعنى اشیاء فىنفسه که کانت آن را نومن مىنامد، دسترسى نداریم، بلکه ما همواره آنها را در ضمن مقولاتى در مىیابیم که از ذهن ما خاستهاند .
اشیایى که بر ما پدیدار مىشوند، همواره در ضمن مقولات ذهن هستند . کانت اشیا را آنگونه که بر ما پدیدار مىشود، فنومن مىنامد .
تفکیک فنومن از نومن و اعتقاد به عدم امکان دسترسى معرفتى به نومن، پایه و اساس فلسفه کانت است . بنا به این نظر، گرچه جهان خارج و اشیا مستقل از ما وجود دارند، ولى ما به حاق ذات آنها راهى نداریم .
دیدگاه کانت از لحاظ هستى شناختى، دیدگاهى رئالیستى است و از لحاظ معرفتشناختى به شکاکیت مىانجامید . معمولا میان این دو زاویه نگرش به فلسفه کانت، خلط شده است . کانت از لحاظ هستى شناختى قائل است که نومن غیر از فنومن است . بنابراین به وجود نومن مستقل از ما قائل است . اشیاى جهان، خارج و مستقل از ما وجود دارند . این دقیقا رئالیسم هستىشناختى است .
این رئالیسم در برابر شکاکیت هستىشناختى (و نیز ایده آلیسم) قرار مىگیرد . شکاکیت هستىشناختى، به وجود اشیا و جهان خارجى اعتقاد ندارد .
رئالیسم کانتى گرچه شکاکیت هستى شناختى را رد مىکرد، ولى در دام شکاکیت معرفتشناختى گرفتار بود; چرا که اعتقاد داشتبه اشیاء خارجى و جهان خارج آنگونه که هست، یعنى به نومن، نمىتوان معرفت داشت و باب شناخت آن تا ابد مسدود است .
دیدگاه کانتى در باب متن و معناى آن (اگر به این زمینه توسعه مىیافت) به این صورت در مىآمد که متن مستقل از هر خوانندهاى معنایى دارد و هیچ کس به آن معنا آنگونه که در واقع هست، راهى ندارد; بلکه آنرا همواره در ضمن مقولات ذهنى در مىآورد . این مقولات، مقولاتى هستند که صرفا به ساختمان ذهن بشر مربوط مىشوند . از این رو، دیدگاه کانتى در باب متن و معناى آن ، رئالیست هستىشناختى و معرفتشناختى است; یعنى وجود معنایى مستقل از خواننده را مىپذیرد و فهم آن را آنگونه که در واقع هست، نمىپذیرد و باب فهم آنرا تا ابد مسدود مىداند .
دیدگاه کانتى در برخى از گرایشهاى هرمنوتیکى به شکل فوق جلوه نکرد، بلکه به صورت دیگرى در آمد که دیدگاه پساکانتى نام گرفت .
به نظر کانت عالم خارج و اشیا خارجى، مستقل از خارج در کارند و ذهن تاثیرى در آنها ندارد و اصلا در باب آنها بدون یارى مفاهیم و مقولات ذهنى نمىتوان سخن گفت . ذهن هیچ محتوایى به عالم خارج و اشیا آن نمىدهد . در مقام فهم متن هم، معناى متن ثابت و متعین بدون دخالت مقولات ذهن وجود دارد، ولى به آن معناى ثابت و فارغ از مقولات ذهن، خواننده دسترسى ندارد . دیدگاه پساکانتى که در برخى از گرایشهاى هرمنوتیک قرن بیستم جلوه کرد و اصلاح عمده در دیدگاه کانتى به عمل آورد تا بتواند آنرا در باب متن و فهم معناى آن و به طور کلى در هرمنوتیک به کار بگیرد: یک، اصلاح در ناحیه معنا و اصلاح دیگر در ناحیه مقولاتى که در فهم تاثیر مىگذارد .
دیدگاه پساکانتى در هرمنوتیک که ساختىگرایى نام گرفت، در ناحیه معنا این ادعا را مطرح کرد که معنایى متعین فارغ از فهم خواننده در کار نیست . ما معمولا وقتى «معنا» را به کار مىبریم و مىگوییم «معناى متن» چیزى ثابت ومتعین را در نظر مىآوریم که خواننده به آن دست مىیابد; ولى معنایى ثابت و متعین در کار نیست، بلکه معنا با فهم خواننده و معلومات و معارف و مفاهیم و پیشدانستههاى او تعین مىیابد . معنا از این نظر مستقل از خواننده وجود ندارد .
معنا که چیزى متعین استبا خواننده متولد مىشود و مادامى که خوانندهاى متن را نخواند، معنایى در کار نیست .
دیدگاه پساکانتى در ناحیه معنا به شکاکیت مىانجامد و وجود معنا را مستقل از خواننده نمىپذیرد . دیدگاه کانتى مفاهیم ومقولاتى را در فهم و معرفت دخالت مىداد که از ساختمان ذهن بشر برخاستهاند; مقولاتى مانند زمان و مکان، علیت و غیره که در اذهان همه انسانها وجود دارد و آنها در قالب این مقولات، اشیا و جهان خارج را در مىیابند . اصلاحى را که دیدگاه پساکانتى در این ناحیه انجام داد، این بود که مقولات را از ساختمان ذهن به مقولات اجتماعى و عصرى تغییر داد; مقولاتى که ما بر حسب آنها مىفهمیم، برخاسته از ساختمان ذهن نیستند، بلکه معلومات و پیشدانستههاى عصرىاند; مقولاتى هستند که در جامعه و در زمانه رواج دارند . از این نظر، هر دو دیدگاه شکاکیت معرفتشناختىاند; یعنى هر دو مىگویند معناى متن را آنگونه که هست نمىتوان فهمید . از این گذشته، دیدگاه پساکانتى به نسبیت نیز مىانجامد . فهم هر کس - و فهم هر دورهاى - منوط و وابسته به معارف او (یا معارف آن دوره) است و با تغییر چارچوب زمینهها و معارف، فهم نیز تغییر مىیابد .
رابطه ساختى گروى با تصمیم ناپذیرى
دیدگاه پساکانتى همانطورى که در هرمنوتیک به تفصیل بحثشده استبا تصمیم ناپذیرى ملازم است . اگر هر فهمى متاثر از پیش دانستهها و معلومات سابق و انتظارات خواننده است، بنابراین، روشى کارامد براى تفکیک فهمهاى درست از نادرست در کار نیست . معنا تعین ندارد و فهمها به معنا تعین مىدهند، لذا تصمیم گرفتن میان فهم درست از نادرست ممکن نیست، چرا که هر فهمى تعینى ویژه به معنا مىدهد . فهم نادرست در صورتى مطرح مىشود و مىتوان آنرا از فهم درست جدا ساخت که معناتعینى ویژه داشته باشد و اگر فهم به آن رسیده باشد درست و در غیر این صورت نادرست است .
دیدگاه افعال گفتارى و مسئله تصمیم پذیرى
دیدگاه افعال گفتارى چه تاثیرى در مسئله فهم و تصمیم پذیرى دارد؟ مطالبى که پیشتر مورد بحث قرار دادهایم و تاثیر این دیدگاه رادر برخى از آنها خاطر نشان کردهایم، مىتواند در یافتن راه حلى مناسب براى این مسئله سودمند افتد . ما تعین نسبى معنا را راهى میانه دانستیم که از جزم اندیشى و شکاکیت مىگریزد .
هرمنوتیک افعال گفتارى نظریهاى رئالیستى است
هرمنوتیک افعالى گفتارى دیدگاه رئالیستى را بر مىتابد; هم رئالیسم هستىشناختى و هم رئالیسم معرفتشناختى . تعین نسبى معنا موجب مىشود که از لحاظ هستى فهم غیر از معنا باشد . معنا فىنفسه امرى متعین است; خواه فهمها بدان ستیابند و خواه دست نیابند . از سوى دیگر، تعین نسبى معنا با تصمیمپذیرى نسبى فهمها ملازم است . با تفکیک فهمها، على الاصول درست از نادرست امکانپذیر است . اگر فهمها به آن معناى متعین برسند درست، و اگر نرسند نادرستاند .
متن هسته اصلى معنایى دارد . این هسته در جایى است که تحلیل زبان متن و یا رجوع به قصد مؤلف پاسخ قطعى را در دست مىنهد . به عبارت دیگر، در مواردى که با تحلیل زبان و ساختار متن به معنایى متعین دست مىیابیم و یا در پارهاى از موارد که ساختار و زبان متن پاسخگو نیست، رجوع به قصد مؤلف و پیشفرضهاى راجع به او، معنایى متعین را ظاهر مىسازد . در هر دو مورد در قلمرو هسته معنایى متن هستیم و در این قلمرو تصمیم پذیرى حاکم است . اما در حاشیه این هسته معنایى، یعنى در مواردى که تحلیل زبان و ساختار متن و نیز رجوع به قصد مؤلف کارساز نیست، با عدم تعین، و در نتیجه با تصمیمناپذیرى روبهرو هستیم .
دیدگاه افعال گفتارى دست کم دو پیامد، در بحث فهم و تصمیم پذیرى دارد:
اولا، فهم متن اصولا تصمیمپذیر است .
ثانیا، فهم متن از نقطهاى خنثى و بدون پیش فهمها شروع نمىشود .
نکته نخست، حاکى از تعین نسبى معنااست; متن در محدوده هسته اصلى معنایىاش از تعین برخوردار است . بنابراین، اگر فهمى به این هسته معنایى دستبیابد فهم درست، و اگر به آن دست نیابد، فهم نادرست است . اما در محدودهاى که به هسته متن مربوط نمىشود، عدم تعین حاکم است . تصمیم پذیرى علىالاصول فهمها به این معنا است که در فهمهایى که به هسته معنایى متن مربوط مىشود، مىتوان فهمهاى درست را از نادرست تفکیک کرد . اما در محدوده عدم تعین معنا و بیرون از هسته معنایى متن، چنین تصمیم پذیرى در کار نیست .
نکته دوم به رابطه پیشفهمها با فهم متن مربوط مىشود . در هرمنوتیک معاصر، نظریات ساختىگرا قائل به تاثیر کلى پیش فهمها در فهم هستند و مىگویند هیچ فهمى بدون پیش فهمها امکانپذیر نیست . نظریات دیگر در مقابل یا بالکل منکر تاثیر پیش فهمها در فهم هستند و مىگویند از پیش فهمها باید اجتناب کرد و یا به تاثیر جزیى پیش فهمها، یعنى در مواردى خاص قائلند . این نظریات، نظریات عینى گرا (9) یا رئالیست نام گرفتهاند .
در هرمنوتیک فلسفى گادامر، این ادعا به چشم مىخوردکه فهم متن به معناى تحمیل پیش فهمها نیست، بلکه گشودن در نفس به روى متن است . در این عمل نفس، اطلاعات بیشترى به دست مىآورد و وسعتبیشترى پیدا مىکند . متن است که نفس را مىسازد نه نفس متن را . (10) برخى ادعا کردهاند که این سخن که در هر فهمى پیشفهمها حضور دارند، اصل کلى هرمنوتیک است . ولى در هرمنوتیک معاصر، گرایشهاى متفاوتى در کار است که نسبتبه این مسئله پاسخهاى متفاوتى مىدهند . اصل مذکور تنها اصل هرمنوتیک فلسفى، یعنى هرمنوتیک گادامر است .
هرمنوتیک افعال گفتارى که خطوط اصلى آن را ترسیم کردهایم، راهى میانه را پیش مىنهد . از این نظر با هرمنوتیک فلسفى سر وفاق دارد که فهم از نقطهاى خنثى و بدون پیش فهمها صورت نمىگیرد، ولى در باب سرشت این پیشفهمها از هرمنوتیک گادامر فاصله مىگیرد و به هرمنوتیک ریکور نزدیک مىشود . این پیشفهمها، از معارف عصرى یا از سنت مفسر بر نمىخیزد، بلکه از سرشتخود وحى و سرشت افعال گفتارى ناشى مىشوند .
مفسر کار خود را با پیشفرضهایى شروع مىکند که در مقام فهم او به پیش فهمها مبدل مىشوند . در قرائت متن اطلاعات جدیدى به دست مىآورد، و به جهانى جدید پاى مىگذارد که با دانستههاى قبلى او تفاوت دارد .
عمل قرائت متن صرفا تحمیل پیشفهمهایى در متن نیست; بلکه ورود به جهانى جدید است که با پیش فهمهاى مفسر تفاوت دارد .
پىنوشتها:
Desvosevs Gilbert, An Introuction to Revleoation, PP.269.
2. Smantic Externalism.
3. Holist.
4) نگ به: متن از نگاه متن «از نگارنر .» .
5. Alston William Illocutionary Acts And Sentence Meaning, PP.1545.
6. Decidabitity.
7. Naive Realism.
8. Constractivist Theoris.
9. Objectivist.
10. Ricoeur Paul, Hermeneutics And Human Sciences, PP.1424.
هرمنوتیک متون را به حق مىتوان در دو مسئله خلاصه کرد: 1 . تعیین و عدم تعیین معنا; 2 . فهم و تصمیمپذیرى .
متن معنایى دارد که مىخواهیم آن را بفهمیم . پیدا است که هرمنوتیک هم با این معنا و فهم آن سروکار دارد . آیا معناى متن فى نفسه معین است؟ یا این که معناى متن همچون مومى است که در اثر علل و عوامل مختلفى شکل خود را عوض مىکند و تغییر مىیابد؟ تعین در این مورد به این معنا است که معناى متن ثابت و علل و عواملى در آن تاثیر ندارد و مراد از عدم تعیین این است که این معنا در اثر علل و عواملى و تحتشرایطى خاص تغییر مىیابد، شکل عوض مىکند، و محتوا تغییر مىدهد .
مسئله دوم با این پرسش شروع سروکار دارد که آیا مىتوان این معنا را فهمید؟
فهمها تا کجا مجازند؟ آیا میان فهمهاى متفاوت مىتوان داورى کرد و برخى را ابطال یا اثبات کرد؟
در مسئله فهم وتصمیمپذیرى پاسخ این قبیل پرسشها مورد بررسى قرار مىگیرد . دو مسئله فوق، موضوعات هرمنوتیک متن هستند و هر نظریه هرمنوتیکى باید پاسخى در خور به آن بدهد .
1 . مسئله تعین و عدم تعین معنا
در هرمنوتیک متون دینى دو مرز را باید در نظر داشت: جزماندیشى محض و شکاکیت . در بحث تعین و عدم تعین معنا این دو به این شکل رخ مىنمایند که برخى براى متن معنایى یکه و یگانه و کاملا معین در نظر مىگیرند; یعنى در باب تعین معناى متن جزم اندیش محضاند و هیچگونه تغییر و تحولى را در آن روا نمىدارند . اینان را باید «جزم اندیش تمام عیار معنایى» نامید . در مقابل، برخى دیگر هیچگونه تعیینى براى معناى متن قایل نیستندو آن را کاملا متغیر و متحول مىدانند . اینان را باید «شکاکیت تمام عیار معنایى» نامید . تقابل این دو دیدگاه، یعنى جزماندیشى تمام عیار معنایى و شکاکیت تمام عیار معنایى، تقابل تناقض است; چرا که بنا بر دیدگاه نخست، معناى متن کاملا معین و بنابراین دیدگاه دوم، کاملا نامعین است .
اما چه علل و عواملى یا چه شرایطى در دیدگاه دوم به معناى متن تغییر مىبخشد؟ طرفداران دیدگاه دوم پاسخهاى متفاوتى به این پرسش دادهاند . برخى مىگویند معناى متن با توجه به قصد و نیت نویسنده تعین مىیابد; برخى دیگر سیاق و زمینه را عامل تعینبخش مىدانند، و برخى هم اجتماع قاریان متن را عامل تعین بخش مىدانند . نظریات دیگرى هم در کار است . همه این نظریات، بالاخره بر این نکته اتفاق نظر دارند که معناى متن تعین ندارد و با چیز دیگرى تعین مىیابد .
دستهبندى دیدگاه راجع به تعین و عدم تعین معنا
نزاع این دیدگاهها را مىتوان در دو دسته کلىتر جاى داد: برخى متن را همچون آینه مىدانند و برخى دیگر، همچون پنجره . آنان که متن را به مثابه یک پنجره مىبینند، مىگویند متنپنجرهاى است که با ایستادن در مقابل آن و با نگریستن به پشت آن، چیزهایى را که در آن اطراف قرار دارند، مىبینیم . البته ممکن استشیشه پنجره، تصویر خود ما را با صحنه بیرون تا حدى مخلوط کند; ولى با نگریستن به این پنجره، ما عمدتا آن سوى آن را مىبینیم . آن سوى این پنجره چیست؟ و ما چه چیزهایى را مىبینیم؟ ما عمدتا اندیشههاى مؤلف و شرایط زندگى و محیط او را مىبینیم; قصد مؤلف را مىبینیم؟ و ما چه چیزهایى را مىبینیم؟ ما عمدتا اندیشههاى مولف و شرایط زندگى و محیط او را مىبینیم؟ قصد مؤلف را مىبینیم; یعنى با خواندن متن در مىیابیم که او چه چیزى را در نظر داشت و قصد کرده به خواننده انتقال دهد . اگر در جایى در معناى متن تردید داشته باشیم و دقیقا مراد از آن معلوم نباشد، باید به قصد مؤلف و افکار او رجوع کنیم تا مراد او روشن شود . در این تصویر از متن، نقش قصد مؤلف در تعین معناى متن به حداکثر رسیده، نقش خواننده و سیاق و غیره به حداقل مىرسد . این دیدگاه «قصد گرایى» نام گرفته است . شلایر ماخر از بنیانگذاران هرمنوتیک نوین و هرش از نظریه پردازان معاصر، با اختلاف در جزییات و برخى اصول، طرفداران این دیدگاهند . (1)
آنان که متن را به مثابه یک آینه مىدانند، بر این نکته تصریح دارند که خواننده با نگاه به متن، یعنى با خواندن آن، خود و انتظارات و پیشداورىها و زمینه فکرى و اجتماعى خود و غیره را مىبیند . متن به جاى این که آن سوى خود را نشان دهد، خواننده را و عصر او را و معارف عصرى او را نشان مىدهد . خواننده به جاى این که مؤلف و افکار مؤلف را ببیند، آنچه را که مىخواهد و در دل دارد مىبیند .
متن آینهاى است که خواننده و درون او را منعکس و برملا مىسازد . پیداست که این دیدگاه نقش خواننده را به حداکثر و نقش قصد مؤلف را به حداقل مىرساند .
پیامد این دو دیدگاه در قلمرو متون دینى روشن است . بنابر دیدگاه اول کسى که متن دینى را مىخواند، مقاصد خدا و پیامبر و ائمه را مىیابد; یعنى به پیام الهى، اوامر و نواهى او راه مىیابد . سرچشمه معنا قصد مؤلف و گوینده است . اما طبق دیدگاه دوم، خواننده، عصر خود و معارف و انتظارات و . . . خود را در متون دینى مىبیند و سرچشمه معنا این امورند . هر دو دیدگاه معناى متن را فى نفسه نا متعین مىدانند و عوامل تعین را امرى بیرون از متن، خواه قصد مؤلف و خواه خواننده و زمینه فکرى او مىدانند . به طور کلى، نظریاتى که عامل تعین معنا را بیرون از متن جستجو مىکنند «بیرونىگرایى معنا شناختى» (2) نام گرفتهاند . قصد گرایى و نظریات معطوف به خواننده، تنها دو نمونه از نظریات بیرونگرا هستند .
برخى در مقابل، سرچشمه معنا و تعین آن را در درون خود متن جستجو مىکند . متن از جملاتى فراهم آمده که معناى هر یک فى نفسه نامعین است و تنها در سیاق خود متن و با در نظر گرفتن کل متن، معناى جملات تعین مىیابد . در این دیدگاه، در سطح متن تعین حاکم است; ولى در سطح جملات و واژهها عدم تعین . فلاسفه کل گرا (3) این ادعا را در مورد زبان مطرح مىکنند و مىگویند واژهها در سیاق جملات و جملات در بافت کل زبان معنا مىیابند . این دیدگاه هم در باب معناى متن این ادعا را مطرح مىکند . طرفداران این دیدگاه معمولا به جاى قصد مؤلف، از قصد متن سخن مىگویند و مراد آنها همین است که در سطح متن تعین حکم مىراند; هر چند در سطوح پایینتر از متن، یعنى در سطح جملات و واژهها تعینى در کار نیست . این دیدگاه از این جهت که عامل تعین معنا در درون متن جستجو مىکند «درون گرایى معنا شناختى» را تصدیق مىکند .
دور هرمنوتیکى و تعین معنا
صورت کلى «دورهرمنوتیکى» (4) که از قدیم در هرمنوتیک مطرح بوده، با این دیدگاه اخیر همخوان است . این دور در مکاتب و گرایشهاى مختلف هرمنوتیکى به صورت متفاوتى ظاهر شده، ولى صورت کلى آن به این نحو بود که براى فهم کل باید بخشها و براى فهم بخشها باید کل را بفهمیم . در واقع بخشها و کل را با مقایسه با یکدیگر مىفهمیم . مثلا، براى فهم جملات و واژههاى یک متن باید کل این متن را بفهمیم و کل هم در سیاق این جملات و واژهها فهیمده مىشود . دور هرمنوتیکى با این تقریر با کل گرایى معنا شناختى که اکنون به آن اشاره کردیم، تفاوت چندانى ندارد و در واقع دو روى یک سکهاند . تفاوت آنها در این است که کل گرایى (معنا شناختى) مستقیما به مسئله معنا مربوط مىشود، ولى دور هرمنوتیکى مستقیما به شیوه فهم معنا ارتباط دارد، ولى پیامدى در سطح معناى متن دارد و آن این که معناى متن تعین دورنى دارد; بخشها با کل و کل با بخش تعین مىیابد .
گفتیم برخى متن را همچون یک آینه و برخى دیگر همچون یک پنجره مىدانند . هر دو دسته بر این نکته وفاق دارند که تعین را در جاى دیگرى باید جست . دسته اول معناى متن را به قصد مؤلف و دسته دوم آن را به خواننده و معارف او و . . . پیوند مىدهند . در سى سال اخیر، هرمنوتیک شاهد بروز دیدگاه سومى هم بوده است . دیدگاه سوم نه یکسره به قصد مؤلف بها مىدهد و نه تعین معنا را تنها در خواننده و معارف و پیشدانستههاى او جستجو مىکند، بلکه تلفیقى از این دو را مىپذیرد; تا حدى قصد مؤلف را، و تا حدى هم خواننده را سببساز تعین معنا مىداند . آنها محدودهاى از متن را در سیطره قصد مؤلف و محدوده دیگرى را زیر فرمان خواننده او مىدانند .
نظریه وحى گفتارى و تعین معنا
نظریه وحى گفتارى و تثبیت آن از طریق کتابت چه پیامدى در بحث تعین و عوم تعین معنا دارد؟ بر طبق نظریه افعال گفتارى، وقتى گویندهاى با مخاطبى ارتباط زبانى برقرار مىکند، علاوه بر اینکه جملاتى را از زبان طبیعى خاصى بر زبان مىآورد، فعل ضمن گفتار انجام مىدهد; یعنى مضمونى خاص را به گوینده منتقل مىسازد . معنا در حقیقتبه این سطح از فعل گفتارى، یعنى سطح فعل گفتار، مربوط مىشود . گوینده مضمونى متعین را به شنونده انتقال مىدهد . این مضمون در قالب یکى از انواع دستورى، از قبیل امر، نهى، اخبار و غیره است .
گوینده با واژههاى یک زبان و جملات آن، کارهاى متفاوتى را انجام مىدهد و این بدان معنا است که واژهها و جملات، نقش خاصى را در ارتباط زبانى ایفا مىکنند; نقشى که مثلا یک جمله ایفا مىکند، جملات دیگر ایفا نمىکنند . داشتن نقش خاص در گرو تعین معنا است . به عبارت دیگر، جملات و واژهها در ارتباط زبانى نقش خاصى را دارند و این نقش در پرتو تعین معنا حاصل مىشود . این سخن که جملهاى مثلا معنایى خاص دارد، به این معنا است که آن جمله در ارتباط زبانى، نقش خاصى را ایفا مىکند . زبان ابزار ارتباط است و وقتى گویندهاى مىخواهد این ابزار را به کار بگیرد، به نقش واژهها و جملات آن مىنگرد و متناسب با مقصود خود، واژهها و جملاتى را انتخاب مىکند که در رساندن آن مقصود، ایفاى نقش مىکنند . (5)
دو عامل مؤثر در تعین معنا
ماحصل سخن بالا این مىشود که گوینده براى اینکه فعل ضمن گفتارى را انجام دهد، و مضمونى خاص را به شنونده انتقال دهد، واژهها و ترکیباتى را از زبان طبیعى خاصى برمىگزیند . تعین معنا در اثر دو عامل حاصل مىشود: یکى واژهها و ترکیبات زبان و دیگرى قصد گوینده . معنا از تعین ویژهاى برخوردار است . از اینرو، معناى عبارتهاى زبان را از خود آنها و نقشى که در ارتباط زبانى ایفا مىکنند، باید به دست آورد و در پارهاى از موارد که با تفاسیر متفاوتى مواجه مىشویم، باید به قصد گوینده رجوع کنیم .
تعین نسبى معناى متن
پیامد این نکته براى هرمنوتیک متون دینى این است که معناى متن از تعین نسبى برخوردار است . اصل کلى براى رسیدن به معناى متن، تحلیل زبان و ساختار متن و آشنایى با زبان متن است و در پارهاى از موارد که با معناى متفاوت و تفسیرهاى گوناگون روبرو مىشویم، باید به قصد و نیت مؤلف رجوع کنیم . متن براى خود قصدى دارد و مؤلف هم داراى قصدى است . قصد متن همان است که از تحلیل زبان متن به دست مىآید و این دو بر هم منطبقاند . به این معنا که در مواردى که زبان متن، معانى متفاوتى را برنمىتابد، قصد متن همان قصد مؤلف است و در پارهاى از موارد که تحلیل زبان متن کمک نمىکند و مفسر را با معانى متعدد و متفاوتى روبرو مىسازد، باید قصد مؤلف را اصل قرار داد و فاصله قصد متن را از قصد مؤلف کم کرد . پیشدانستههاى مفسر راجع به مؤلف، مىتواند در این زمینه به او کمک کند .
وحى، افعال گفتارى خدا است و این افعال گفتارى به صورت مکتوب درآمدهاند .
معناى متن، معناى افعال گفتارى خدا است; یا به تعبیر دقیقتر، معناى افعال گفتارى تثبیتشده خدا است . معناى متن با محدودیتهاى ویژهاى همراه است و تعین خاصى دارد . تمام پیشفرضهایى که در مورد خدا وجود دارد، در معناى متن دخیلاند و محدودیتهایى را براى آن به بار مىآورند . ما مىدانیم که خدا دروغ نمىگوید و نیز در سخنانش هیچگاه تناقض رخ نمىدهد . این اصل تنها دو پیشفرض از پیش فرضهایى هستند که براى معناى متن تعین به بار مىآورند . از این رو، هیچگاه مفسر نمىتواند متن را به نحوى تفسیر کند که برخى از جملات آن دروغ از آب درآید . بهترین تفسیر، تفسیرى است که حداکثر انسجام را براى متن حفظ مىکند . تفسیرى که حاکى از گونهاى از ناسازگارى در معناى متن باشد، مردود است .
نقش پیشفرضها در تعین معنا
مجموعه پیشفرضهایى که در باره خدا در کارند، کمربند محافظى براى معناى متن هستند که تعین آنرا کنترل مىکنند و به هنگام به وجود آمدن فاصلهاى میان قصد متن و قصد خدا، این فاصله را از میان برمىدارند . متن دینى، از این جهتبا متون دیگر تفاوت دارد . قرآن، افعال گفتارى خداست و با گلستان سعدى از این جهت تفاوت دارد که گلستان، افعال گفتارى خدا نیست . اگر گلستان هم مثلا افعال گفتارى خدا بود، همان پیشفرضهایى راکه در تفسیر قرآن سودمندند، مىتوانستیم در فهم گلستان سعدى هم به کار بگیریم، ولى چنین پیشفرضهایى در تفسیر دیگر متون در کار نیستند . ماجراى نزاع قائلان به تعین معنا با قائلان به عدم تعین معنا از خدا بهترین بحثهاى هرمنوتیک نوین است و چنانکه قبلا گفتیم عدم تعین معنا با شکاکیت و تعین معنا با نوعى جزماندیشى همراه بوده است .
قائلان به عدم تعین معنا هیچ محدودیتى براى معناى متن در نظر نمىگیرند و معناى متن را از عوامل دیگرى جستجو مىکنند . در مقابل قائلان به تعین، معناى متن را محدود مىسازند . ظهور نظریهاى از میان این دو که از یک سو نه معنا را آنچنان نامتعین سازد که هیچ محدودیتى براى آن در کار نباشد و نه آنرا به نحوى متعین در نظر گیرد که فقط یک معنا داشته باشد . نظریات هرمنوتیکى را از چنگال شکاکیت و جزماندیشى رهانیده است .
دیدگاه افعال گفتارى، محدودیتهاى خاصى را براى معناى متون دینى ترسیم مىکند و تمام معنارا به بیرون از متن حواله نمىدهد . در گام نخست، خود زبان متن براى معناى آن تعینى را به بار مىآورد، و در گام دوم، افعال گفتارى خدا دستور زبان ویژهاى دارد که براى معناى متن محدودیتهایى را به بار مىآورد .
این محدودیت و تعین از این ویژگى ناشى مىشود که افعال گفتارى مورد نظر، افعال گفتارى خدا هستند . از این رو، این تعین به متن، به متن اصلى اختصاص مىیابد . متون روایى هم از این جهت که افعال گفتارى معصومان (ع) هستند، تعین ویژهاى دارند . ولى متون دینى از جهات دیگرى محدودیت دارند . خود نظریه افعال گفتارى براى معناى برخى از متون - دینى یا غیره دینى - محدودیتها و تعین خاصى را به بار مىآورد .
بنابراین نظریه، گوینده به ترتیب سه کار را انجام مىدهد .
1 . جملاتى معنادار از زبانى خاص را به زبان مىآورد . این فعل گفتار است .
2 . کارى در ضمن گفتار انجام مىدهد، مثلا هشدار مىدهد یا از چیزى خبر مىدهد، امر مىکند و غیره . این فعل «فعل ضمن گفتار» است .
3 . مخاطب را به کارى خاص وامىدارد . این کار سوم «فعل بعد گفتار» است . فعل بعد گفتار در متون دینى اهمیت ویژهاى دارد . متون دینى صرفا گزارشى از عالم خارج، و یا متن ادبى نیستند، بلکه از مخاطبان، اعمال خاصى را مىخواهند . به بیان دقیقتر مىخواهند مخاطبان را به کارهایى وادار کنند . این وادار کردن با روشهاى متفاوتى از قبیل امر، تهدید، بشارت، اندرز و غیره صورت مىگیرد . این کارها، کارهایى مشخص و داراى تعیناند . مخاطب یا خواننده با فهم فعل ضمن گفتار در مىیابد که خدا او را به کارهایى معین واداشته است . بنابراین، تعین در سطح فعل بعد گفتار از تعین در سطح فعل ضمن گفتار ناشى مىشود .
فعل ضمن گفتار با محتوا و معناى متن سروکار دارد و تعین آن به معناى تعین معناى متن است .
نقد دلیل مخالفان قصدگرایى
توجه به دلیلى که برخى از طرفداران عدم تعین معنا، در مقام رد قصدگرایى پیش کشیدهاند، در ایضاح تعین معناى متون دینى سودمند است . آنها مىگویند متن ممکن است گاهى جلوتر و یا عقبتر از مؤلف، معنایى در نظر داشته و خواسته است آنرا به دیگران انتقال دهد . متن فراوردهاى زبانى است .
مؤلف براى اینکه معناى مورد نظرش را به دیگران انتقال دهد، واژهها و ترکیباتى را از زبان خودش برمى گزیند و با آنها متنى را سرهم مىکند . در این میان، ممکن است که او واژهها و ترکیبهاى زبانى را به نحوى که کاملا منطبق بر معناى مورد نظر باشد، انتخاب نکرده باشد و جملات متن، مفید معنایى باشد که او اراده نکرده است و یا کاملا معناى مورد نظر او را افاده نکند و یا بیشتر از آن را افاده کند . لذا ممکن است متن گامى جلوتر و یا عقبتر از قصد مؤلف باشد . یعنى معناى مورد نظر مؤلف را کاملا انتقال ندهد و براى تفاسیر متعدد جا باز کند، و یا معانىاى را بربتابد که مؤلف آنها را قصد نکرده است .
پیدا است که اگر دلیل فوق تمام باشد، عدم تعین مطلق معناى متن را اثبات نمىکند . از این که گاه مؤلف در خلق متن موفق نبوده، نمىتوان نتیجه گرفت که معناى آن به طور کلى با عدم تعین همراه است .
از این گذشته، این احتمال در متون اصلى به کلى منتفى است . اگر وحى مکتوب یا قرآن، افعال گفتارى خدا است، مؤلف در واقع خدا است . مؤلف در صورتى ممکن است که در مشکل فوق گرفتار آید که از سنخ بشر باشد . بشر به خاطر محدودیتهاى بسیارى که دارد، ممکن است در خلق متن کاملا موفق نباشد، ولى چنین محدودیتهایى در حق مؤلفى که خدا است، جا ندارد . فاصلهاى میان متن و مؤلف در کار نیست تا متن گامى جلوتر و یا عقبتر از مؤلف باشد و معنایى بیشتر و یا کمتر و یا مغایر با معناى مراد مؤلف افاده کند .
همخوانى تعین معنا با تجربه بشر
نظریه افعال گفتارى در معناى وحى مکتوب، تعینى خاص را به همراه دارد، ولى نباید از این سخن این نتیجه نادرست را گرفت که پس متن یک معنا دارد و بس! معمولا کسانى که در باب وحدت و یا تعدد معناى متون دینى بحث کردهاند، یک یا دو نوع را ارائه مىدهند .
متن یا تنها یک معنا دارد و یا محدودیتى براى معناى متن در کار نیست . طرفداران این شق اخیر، گاهى با این تعبیر سخن مىگویند که متن معناى خود را بر دوش ندارد و در هر سیاقى، معنایى خاص مىیابد .
مشکل سخن اخیر این است که با تجربه بشر همخوان نیست . بنا به تجربه بشرى، معناى متون تعین خاصى دارد . سادهترین این مثال این جمله است «استعمال دخانیات ممنوع» . معناى این عبارت این است که استعمال هیچ نوع دخانیاتى مجاز نیست . ممکن است در هر موردى، خواننده این عبارت را بر یک نوع حمل کند; ولى هیچ گاه نمىتواند آن را به معناى مجاز بودن استعمال دخانیات بگیرد .
استعمال دخانیات، همه انواع استعمال دخانیات را در بر مىگیرد، اعم از موارد قبلى و بعدى . از این نظر معناى آن گسترده است و هیچ یک از این موارد را به خصوص شامل نمىشود; بلکه معناى عام دارد که بر همه اینها منطبق مىشود، ولى به هر حال استعمال اینها ممنوع است . مثالهایى از این قبیل نشان مىدهد که نمىتوان ادعا کرد که همه متون و همه نمادهاى زبانى تعین معنایى و یا محدودیتهاى معنایى ندارند .
وانگهى، ارتباط زبانى از طریق متون به این معنا است که معناى متون حداقل از بعضى تعین دارد; هر چند این تعین همان تعینى نباشد که مؤلف اراده کرده است .
به نظر مىرسد هم نظریه عدم تعین مطلق معنا و هم نظریه تعین مطلق معنا با تجربهاى که ما از متون داریم، همخوان نیست . از یک سو معناى متن آنقدر نامتعین نیست که در هر سیاقى، تعینى خاص بیابد، و از سوى دیگر آنقدر تعین ندارد که تنها یک معنا را برتابد . این دو شق تنها شقوق مسئله نیستند تا از نفى عدم تعین مطلق به تعین مطلق و یابالعکس برسیم . معناى متون، از برخى جهات تعین دارند و ممکن است از برخى جهات دیگر تعین نداشته باشد و این هم به عوامل مختلفى بستگى دارد .
تنوع عوامل تعین بخش به معناى متن
این عوامل از متنى به متن دیگر فرق مىکند . در متن دینى اصلى، افعال گفتارى خدا بودن، یک عامل است . در متون دیگر ممکن است عوامل دیگرى در کار باشند . اما یک عامل در همه آنها مشترک است . هر متنى از متن دیگر متمایز است و هویت جداگانهاى دارد . ما وقتى متنى را مىخوانیم در مىیابیم که معنایى غیر از معناى متن دیگر دارد . اینهمانى هر متن خاصى محصول تعین معانى آن است . اگر معانى متن از عدم تعین مطلق برخوردار باشند، راهى براى تشخیص اینهمانى آن از اینهمانى متون دیگر در کار نیست . طرفداران عدم تعین مطلق مىگویند معناى هر متنى در زمینه و سیاق خاصى تعین مىیابد . بنابراین، اینهمانى متن هم محصول زمینه و معلول آن است . دو عیب این سخن مشهور است: اولا در سیاق و زمینه واحد، دو متن غیر هم هستند، چه عاملى موجب مىشود که ما متنى را از متن دیگر در سیاق و زمینه واحد متفاوت بدانیم؟ روشن است که عاملى دیگر که زبان متن باشد، باید نوعى تاثیر در تعین معناى آن و اینهمانى متن داشته باشد و تمام تعین متن را نمىتوان به پاى سیاق و زمینه نوشت . در غیر این صورت، هیچگاه در زمینه واحد دو متن قابل تفکیک نخواهد بود . ثانیا، ما وقتى در دو سیاق متفاوت متنى را مىفهمیم، اینهمانى آن به هم نمىخورد . البته ممکن است فهم ما از آن در مواردى تغییر کند; ولى اینهمانى متن به هم نمىخورد; یعنى یقین داریم که این همان متنى است که قبلامىخواندیم . این جز در سایه تعین نسبى معنا امکانپذیر نیست . متن هسته معنایى خاص دارد که در هر دو سیاق ثابت و لایتغیر باقى مانده است .
بر طبق دیدگاه افعال گفتارى، معناى متن تعین نسبى دارد; به این معنا که:
1 . قصد متن با قصد مؤلف (یا گوینده) منطبق است; یعنى براى پى بردن به قصد مؤلف، باید زبان متن را تحلیل و تبیین کرد و خود زبان متن تعین دارد .
2 . در جایى که متن، محتمل معانى مختلفى باشد، باید به دنبال قصد مؤلف بود و فاصله قصد متن را از قصد مؤلف از میان برد .
2 . فهم و تعمیمپذیرى
در باب فهم متن، نظریات بسیار متفاوتى در هرمنوتیک به چشم مىخورد که طیف بسیار وسیعى را تشکیل مىدهند . در یک طرف این طیف نظریاتى است که معتقد است معناى متن را از هر جهت مىتوان فهمید .
در مقابل، در طرف دیگر این طیف نظریاتى در کارند که براى فهم متن مطلقا راهى قائل نیستند و هر فهمى را سوءفهم مىدانند .
در میان این دو طرف هم، نظریاتى در کارند که ترکیبى از این دو را مىپذیرند . بهتر است این بحث را با بیان بحث «تعمیمپذیرى» (6) دنبال کنیم . مسئله فهم متن را مىتوان به این مسئله تحویل و تقلیل داد که آیا تفکیک فهمهاى درست از فهمهاى نادرست امکانپذیر استیا نه؟ یعنى آیا روشى کارآمد در کار است که با آن میان فهمهاى درست و نادرست فرق بگذاریم؟
مراد از مسئله تصمیمپذیرى (فهمها) همین است . اگر قائل شویم که روش کارآمدى براى تفکیک فهمهاى درست از نادرست وجود دارد، تصمیمپذیرى فهمها را پذیرفتهایم و اگر قائل شویم که چنین روشى در کار نیست و اساسا نمىتوان فهمهاى درست را از نادرست جدا کرد، نظریه تصمیمناپذیرى فهمها را اتخاذ کردهایم .
رئالیسم خام و ساختى گروى
نظریاتى که به تصمیمپذیرى فهمها از هر جهت قائلاند، در هرمنوتیک، واقعگرایى (رئالیسم) خام (7) نام گرفتهاند . در تاریخ هرمنوتیک تا زمان دیلتاى چنین نظریاتى غالب بودند; ولى قرن بیستم، شاهد ظهور نظریاتى بود که به تصمیمپذیرى قائل نبودند . این نظریات فهمها را از زمینه و سیاق و از عواملى، مانند خواننده، پیشداورىها و معارف اصلى او و غیره متاثر دانستهاند . این نظریات، نظریات ساختىگرا (8) نام گرفتهاند .
ساختىگرایى، دیدگاهى پساکانتى است و براى ایضاح آن ناچاریم به نکتهاى از فلسفه کانت روى بیاوریم . سخن مشهور کانت این است که ما همواره اشیا را در ضمن مقولات ذهنى در مىیابیم . به عبارت دیگر ما به اشیا آن گونه که در جهان هستند، یعنى اشیاء فىنفسه که کانت آن را نومن مىنامد، دسترسى نداریم، بلکه ما همواره آنها را در ضمن مقولاتى در مىیابیم که از ذهن ما خاستهاند .
اشیایى که بر ما پدیدار مىشوند، همواره در ضمن مقولات ذهن هستند . کانت اشیا را آنگونه که بر ما پدیدار مىشود، فنومن مىنامد .
تفکیک فنومن از نومن و اعتقاد به عدم امکان دسترسى معرفتى به نومن، پایه و اساس فلسفه کانت است . بنا به این نظر، گرچه جهان خارج و اشیا مستقل از ما وجود دارند، ولى ما به حاق ذات آنها راهى نداریم .
دیدگاه کانت از لحاظ هستى شناختى، دیدگاهى رئالیستى است و از لحاظ معرفتشناختى به شکاکیت مىانجامید . معمولا میان این دو زاویه نگرش به فلسفه کانت، خلط شده است . کانت از لحاظ هستى شناختى قائل است که نومن غیر از فنومن است . بنابراین به وجود نومن مستقل از ما قائل است . اشیاى جهان، خارج و مستقل از ما وجود دارند . این دقیقا رئالیسم هستىشناختى است .
این رئالیسم در برابر شکاکیت هستىشناختى (و نیز ایده آلیسم) قرار مىگیرد . شکاکیت هستىشناختى، به وجود اشیا و جهان خارجى اعتقاد ندارد .
رئالیسم کانتى گرچه شکاکیت هستى شناختى را رد مىکرد، ولى در دام شکاکیت معرفتشناختى گرفتار بود; چرا که اعتقاد داشتبه اشیاء خارجى و جهان خارج آنگونه که هست، یعنى به نومن، نمىتوان معرفت داشت و باب شناخت آن تا ابد مسدود است .
دیدگاه کانتى در باب متن و معناى آن (اگر به این زمینه توسعه مىیافت) به این صورت در مىآمد که متن مستقل از هر خوانندهاى معنایى دارد و هیچ کس به آن معنا آنگونه که در واقع هست، راهى ندارد; بلکه آنرا همواره در ضمن مقولات ذهنى در مىآورد . این مقولات، مقولاتى هستند که صرفا به ساختمان ذهن بشر مربوط مىشوند . از این رو، دیدگاه کانتى در باب متن و معناى آن ، رئالیست هستىشناختى و معرفتشناختى است; یعنى وجود معنایى مستقل از خواننده را مىپذیرد و فهم آن را آنگونه که در واقع هست، نمىپذیرد و باب فهم آنرا تا ابد مسدود مىداند .
دیدگاه کانتى در برخى از گرایشهاى هرمنوتیکى به شکل فوق جلوه نکرد، بلکه به صورت دیگرى در آمد که دیدگاه پساکانتى نام گرفت .
به نظر کانت عالم خارج و اشیا خارجى، مستقل از خارج در کارند و ذهن تاثیرى در آنها ندارد و اصلا در باب آنها بدون یارى مفاهیم و مقولات ذهنى نمىتوان سخن گفت . ذهن هیچ محتوایى به عالم خارج و اشیا آن نمىدهد . در مقام فهم متن هم، معناى متن ثابت و متعین بدون دخالت مقولات ذهن وجود دارد، ولى به آن معناى ثابت و فارغ از مقولات ذهن، خواننده دسترسى ندارد . دیدگاه پساکانتى که در برخى از گرایشهاى هرمنوتیک قرن بیستم جلوه کرد و اصلاح عمده در دیدگاه کانتى به عمل آورد تا بتواند آنرا در باب متن و فهم معناى آن و به طور کلى در هرمنوتیک به کار بگیرد: یک، اصلاح در ناحیه معنا و اصلاح دیگر در ناحیه مقولاتى که در فهم تاثیر مىگذارد .
دیدگاه پساکانتى در هرمنوتیک که ساختىگرایى نام گرفت، در ناحیه معنا این ادعا را مطرح کرد که معنایى متعین فارغ از فهم خواننده در کار نیست . ما معمولا وقتى «معنا» را به کار مىبریم و مىگوییم «معناى متن» چیزى ثابت ومتعین را در نظر مىآوریم که خواننده به آن دست مىیابد; ولى معنایى ثابت و متعین در کار نیست، بلکه معنا با فهم خواننده و معلومات و معارف و مفاهیم و پیشدانستههاى او تعین مىیابد . معنا از این نظر مستقل از خواننده وجود ندارد .
معنا که چیزى متعین استبا خواننده متولد مىشود و مادامى که خوانندهاى متن را نخواند، معنایى در کار نیست .
دیدگاه پساکانتى در ناحیه معنا به شکاکیت مىانجامد و وجود معنا را مستقل از خواننده نمىپذیرد . دیدگاه کانتى مفاهیم ومقولاتى را در فهم و معرفت دخالت مىداد که از ساختمان ذهن بشر برخاستهاند; مقولاتى مانند زمان و مکان، علیت و غیره که در اذهان همه انسانها وجود دارد و آنها در قالب این مقولات، اشیا و جهان خارج را در مىیابند . اصلاحى را که دیدگاه پساکانتى در این ناحیه انجام داد، این بود که مقولات را از ساختمان ذهن به مقولات اجتماعى و عصرى تغییر داد; مقولاتى که ما بر حسب آنها مىفهمیم، برخاسته از ساختمان ذهن نیستند، بلکه معلومات و پیشدانستههاى عصرىاند; مقولاتى هستند که در جامعه و در زمانه رواج دارند . از این نظر، هر دو دیدگاه شکاکیت معرفتشناختىاند; یعنى هر دو مىگویند معناى متن را آنگونه که هست نمىتوان فهمید . از این گذشته، دیدگاه پساکانتى به نسبیت نیز مىانجامد . فهم هر کس - و فهم هر دورهاى - منوط و وابسته به معارف او (یا معارف آن دوره) است و با تغییر چارچوب زمینهها و معارف، فهم نیز تغییر مىیابد .
رابطه ساختى گروى با تصمیم ناپذیرى
دیدگاه پساکانتى همانطورى که در هرمنوتیک به تفصیل بحثشده استبا تصمیم ناپذیرى ملازم است . اگر هر فهمى متاثر از پیش دانستهها و معلومات سابق و انتظارات خواننده است، بنابراین، روشى کارامد براى تفکیک فهمهاى درست از نادرست در کار نیست . معنا تعین ندارد و فهمها به معنا تعین مىدهند، لذا تصمیم گرفتن میان فهم درست از نادرست ممکن نیست، چرا که هر فهمى تعینى ویژه به معنا مىدهد . فهم نادرست در صورتى مطرح مىشود و مىتوان آنرا از فهم درست جدا ساخت که معناتعینى ویژه داشته باشد و اگر فهم به آن رسیده باشد درست و در غیر این صورت نادرست است .
دیدگاه افعال گفتارى و مسئله تصمیم پذیرى
دیدگاه افعال گفتارى چه تاثیرى در مسئله فهم و تصمیم پذیرى دارد؟ مطالبى که پیشتر مورد بحث قرار دادهایم و تاثیر این دیدگاه رادر برخى از آنها خاطر نشان کردهایم، مىتواند در یافتن راه حلى مناسب براى این مسئله سودمند افتد . ما تعین نسبى معنا را راهى میانه دانستیم که از جزم اندیشى و شکاکیت مىگریزد .
هرمنوتیک افعال گفتارى نظریهاى رئالیستى است
هرمنوتیک افعالى گفتارى دیدگاه رئالیستى را بر مىتابد; هم رئالیسم هستىشناختى و هم رئالیسم معرفتشناختى . تعین نسبى معنا موجب مىشود که از لحاظ هستى فهم غیر از معنا باشد . معنا فىنفسه امرى متعین است; خواه فهمها بدان ستیابند و خواه دست نیابند . از سوى دیگر، تعین نسبى معنا با تصمیمپذیرى نسبى فهمها ملازم است . با تفکیک فهمها، على الاصول درست از نادرست امکانپذیر است . اگر فهمها به آن معناى متعین برسند درست، و اگر نرسند نادرستاند .
متن هسته اصلى معنایى دارد . این هسته در جایى است که تحلیل زبان متن و یا رجوع به قصد مؤلف پاسخ قطعى را در دست مىنهد . به عبارت دیگر، در مواردى که با تحلیل زبان و ساختار متن به معنایى متعین دست مىیابیم و یا در پارهاى از موارد که ساختار و زبان متن پاسخگو نیست، رجوع به قصد مؤلف و پیشفرضهاى راجع به او، معنایى متعین را ظاهر مىسازد . در هر دو مورد در قلمرو هسته معنایى متن هستیم و در این قلمرو تصمیم پذیرى حاکم است . اما در حاشیه این هسته معنایى، یعنى در مواردى که تحلیل زبان و ساختار متن و نیز رجوع به قصد مؤلف کارساز نیست، با عدم تعین، و در نتیجه با تصمیمناپذیرى روبهرو هستیم .
دیدگاه افعال گفتارى دست کم دو پیامد، در بحث فهم و تصمیم پذیرى دارد:
اولا، فهم متن اصولا تصمیمپذیر است .
ثانیا، فهم متن از نقطهاى خنثى و بدون پیش فهمها شروع نمىشود .
نکته نخست، حاکى از تعین نسبى معنااست; متن در محدوده هسته اصلى معنایىاش از تعین برخوردار است . بنابراین، اگر فهمى به این هسته معنایى دستبیابد فهم درست، و اگر به آن دست نیابد، فهم نادرست است . اما در محدودهاى که به هسته متن مربوط نمىشود، عدم تعین حاکم است . تصمیم پذیرى علىالاصول فهمها به این معنا است که در فهمهایى که به هسته معنایى متن مربوط مىشود، مىتوان فهمهاى درست را از نادرست تفکیک کرد . اما در محدوده عدم تعین معنا و بیرون از هسته معنایى متن، چنین تصمیم پذیرى در کار نیست .
نکته دوم به رابطه پیشفهمها با فهم متن مربوط مىشود . در هرمنوتیک معاصر، نظریات ساختىگرا قائل به تاثیر کلى پیش فهمها در فهم هستند و مىگویند هیچ فهمى بدون پیش فهمها امکانپذیر نیست . نظریات دیگر در مقابل یا بالکل منکر تاثیر پیش فهمها در فهم هستند و مىگویند از پیش فهمها باید اجتناب کرد و یا به تاثیر جزیى پیش فهمها، یعنى در مواردى خاص قائلند . این نظریات، نظریات عینى گرا (9) یا رئالیست نام گرفتهاند .
در هرمنوتیک فلسفى گادامر، این ادعا به چشم مىخوردکه فهم متن به معناى تحمیل پیش فهمها نیست، بلکه گشودن در نفس به روى متن است . در این عمل نفس، اطلاعات بیشترى به دست مىآورد و وسعتبیشترى پیدا مىکند . متن است که نفس را مىسازد نه نفس متن را . (10) برخى ادعا کردهاند که این سخن که در هر فهمى پیشفهمها حضور دارند، اصل کلى هرمنوتیک است . ولى در هرمنوتیک معاصر، گرایشهاى متفاوتى در کار است که نسبتبه این مسئله پاسخهاى متفاوتى مىدهند . اصل مذکور تنها اصل هرمنوتیک فلسفى، یعنى هرمنوتیک گادامر است .
هرمنوتیک افعال گفتارى که خطوط اصلى آن را ترسیم کردهایم، راهى میانه را پیش مىنهد . از این نظر با هرمنوتیک فلسفى سر وفاق دارد که فهم از نقطهاى خنثى و بدون پیش فهمها صورت نمىگیرد، ولى در باب سرشت این پیشفهمها از هرمنوتیک گادامر فاصله مىگیرد و به هرمنوتیک ریکور نزدیک مىشود . این پیشفهمها، از معارف عصرى یا از سنت مفسر بر نمىخیزد، بلکه از سرشتخود وحى و سرشت افعال گفتارى ناشى مىشوند .
مفسر کار خود را با پیشفرضهایى شروع مىکند که در مقام فهم او به پیش فهمها مبدل مىشوند . در قرائت متن اطلاعات جدیدى به دست مىآورد، و به جهانى جدید پاى مىگذارد که با دانستههاى قبلى او تفاوت دارد .
عمل قرائت متن صرفا تحمیل پیشفهمهایى در متن نیست; بلکه ورود به جهانى جدید است که با پیش فهمهاى مفسر تفاوت دارد .
پىنوشتها:
Desvosevs Gilbert, An Introuction to Revleoation, PP.269.
2. Smantic Externalism.
3. Holist.
4) نگ به: متن از نگاه متن «از نگارنر .» .
5. Alston William Illocutionary Acts And Sentence Meaning, PP.1545.
6. Decidabitity.
7. Naive Realism.
8. Constractivist Theoris.
9. Objectivist.
10. Ricoeur Paul, Hermeneutics And Human Sciences, PP.1424.