آرشیو

آرشیو شماره ها:
۴۰

چکیده

متن

اشاره: شاید در اذهان بسیاری از مردم این پرسش مطرح باشد که امام مهدی، علیه السلام، چگونه حکومت خواهد کرد و نظام سیاسی - اداری که او برپا می کند چه ویژگیهایی خواهد داشت؟
در پاسخ این پرسش باید گفت که ویژگیهای حکومت مهدوی همان ویژگیهای حکومت علوی است; با این تفاوت که حکومت علوی تنها در گستره ای محدود از کره خاک و در مدت زمانی ناچیز برقرار شد و آن حضرت هم به دلیل درگیری در جنگهای داخلی، نتوانست به همه آنچه که در نظر داشت جامه عمل پوشد; اما امام مهدی، علیه السلام، با پیش گرفتن سیره جدش امیرالمؤمنان، علی، علیه السلام، جهان را تا آستانه برپایی قیامت از عدالت پر می سازد و به همه اهداف خود دست می یابد.
در قسمت قبل این مقاله به برخی از ویژگیهای حکومت علوی اشاره شد. از جمله اینکه آن حضرت نظارت دقیقی به کارگزاران خود داشتند و اقدامات متعددی را برای حفظ آنها از لغزش و اشتباه معمول می داشتند. که در مجموع می توان این اقدامات را به دو دسته اقدامات فکری و فرهنگی و اقدامات اجرایی و حکومتی تقسیم کرد. از جمله مهترین اقدامات اجرایی و حکومتی آن حضرت انتخاب اصلح برای مدیریت بود.
در این قسمت از مقاله ابتدا ویژگیهایی را که در دیدگاه امام علی، علیه السلام، باید در یک مدیر شایسته وجود داشته باشد، بررسی کرده و در ادامه به دیگر اقدامات اجرایی و حکومتی آن حضرت اشاره می کنیم:
از دیدگاه امام علی، علیه السلام، یک مدیر شایسته باید ویژگیهایی داشته باشد که برخی از آنها عبارتند از:
الف) کارایی
پیشوای جامعه اسلامی، قبل از به کارگیری مدیران بایستی کارایی آنان را بیازماید و بعد از اطمینان از توانایی شان، آنها را به کار گمارد. اگر در انتخاب مدیر رابطه قوم و خویشی و دوستی و... ملاک قرار گیرد و تمایلات شخصی و حزبی دخیل گردد، موجبات تباهی جامعه فراهم می آید. زیرا، از یک طرف فرد نالایق به دلیل عدم توانایی کارهای مربوطه را تباه می کند و از طرف دیگر جامعه از خدمات مدیریتی افراد شایسته محروم می ماند.
امیرمؤمنان به مالک اشتر توصیه می کند:
سپس در کارهای کارمندانت بنگر و آنها را با آزمایش و امتحان به کار واداردر همین نامه مالک را از به کار گرفتن کسانیکه در حکومت قبلی شریک ستمهای آنان بوده اند بر حذر می دارد و آنان را بدترین مشاور و همکار معرفی می نماید. (2)
ب) اطاعت از رهبر و حکومت مرکزی
از آفات بزرگ مدیریت در یک جامعه آن است که کارگزاران در اندیشه و عمل احساس استقلال نمایند و خود را مقید به فرمان مافوق ندانند. در این صورت قدرت رهبری و حکومت مرکزی کاهش می یابد و سرانجام به تجزیه پنهان یا آشکار منجر می شود.
یکی از دلایل محبت و اطمینان امیرالمؤمنین به مالک اشتر، اطاعت محض او از رهبر و دعوت مردم بدین امر بود. (2)
کمیل بن زیاد نخعی (3) از طرف حضرت فرماندار «هیت » عراق گردیده و ماموریت یافته بود تا مانع عبور لشکریان معاویه شود، ناخواسته از این امر غفلت ورزید و برای جبران این کاستی خود، بدون هماهنگی با فرمانده کل یعنی امام علی، به برخی از قلمرو معاویه در ماموریت سرزنش می کند به اقدام ناهماهنگ او نیز اعتراض می نماید. (4)
البته این سخن بدان معنی نیست که همه کارگزاران باید از لحاظ فکری و سلیقه ای با رهبر یکسان باشند. این امر نه ممکن است و نه لازم. دیگران حق دارند دیدگاه و پیشنهادهای خود را با رهبر در میان بگذارند. اما اگر مقبول رهبر نیفتاد، حق خروج از اطاعت وی را ندارند. (5)
ج) دلسوزی برای بیت المال
اموال عمومی، همانگونه که از اسمش پیداست، متعلق به همه مردم است و حاکم بایستی به عنوان خزانه دار امین، بر نحوه خرج کردن آن نظارت داشته باشد و بیش از آنچه برای اموال شخصی خود دل می سوزاند، برای اموال عمومی دلسوزی نماید و در سلامت آن بکوشد در غیر این صورت یافتن راههای گریز از قانون برای سوء استفاده از بیت المال کار دشواری نخواهد بود.
حاکم اگر بخیل و ستمگر باشد، اموال مردم را به نفع خود تصرف می کند و به حیف و میل آن و مقدم داشتن گروهی بر گروه دیگر اقدام می نماید. (6)
امیرالمؤمنین از اینکه بعد از پیامبر خلافت به دست بیخردانی افتاد که بیت المال را به غارت بردند و آزادی بندگان خدا را سلب نمودند اظهار تاسف می کند. (7)
د) اعتقاد به حقوق متقابل مردم و حکومت
از دیدگاه حکومتی امام علی، حق و تکلیف از یکدیگر جدا نیست. هر کس که حقی دارد، بر عهده اش حقی نیز هست:
حق به نفع کسی جریان نمی یابد جز اینکه در مقابل برایش مسؤولیتی به وجود آورده و حق بر زیان کسی جاری نمی شود جز اینکه به همان اندازه به سود اوست. (8)
در برخی از روایات نبوی، کسی که از حقوق عمومی استفاده نماید ولی برای جامعه کاری انجام ندهد; ملعون شمرده شده است.
امیرمؤمنان در پاسخ یکی از یارانش که توقع داشت از غنایم مسلمانان بهره ای داشته باشد فرمود:
این مال نه مال من است نه مال تو، غنیمتی است که مسلمانان با شمشیرهاشان به دست آورده اند، اگر تو هم در نبرد بوده ای سهمی داری وگرنه دستاورد آنها برای غیر دهان آنان نخواهد بود. (9)
یعنی هر کس به اندازه زحمتی که کشیده است مزد دریافت می کند; مگر آنکه توانایی کار نداشته باشد که در این صورت خداوند حقی را برای آنان در ثروت ثروتمندان قرار داده است. حضرت از آن جهت عدل را بهترین جود دانست که در آن هر صاحب حقی به حق می رسد; (10) همانگونه که حکومت بر مردم حقوقی دارد، مردم نیز بر حکومت حقوقی دارند; (11) که اگر یک طرف به وظایف خود عمل نکرد، بر دیگری نیز وظیفه ای باقی نمی ماند. حضرت بعد از آنکه وظیفه خود را در برابر نیروهای مسلح بیان می کند می فرماید:
وقتی من چنین کردم نعمت خداوند بر شما مسلم و حق اطاعت من بر شما لازم گردید، موظفید از فرمان من سرپیچی نکنید. (12)
کارگزار دولت اسلامی حق ندارد به صرف ریاست و تسلطش بر مردم به صورت یک طرفه امر کند و از دیگران طاعت بخواهد زیرا این امر موجب کینه و خشم زیردستان می گردد و حتی دین آنان را به تباهی می کشاند و زمینه از میان رفتن قدرت و حکومت را فراهم می آورد. (13)
امام، علیه السلام، به اشعث ابن قیس والی آذربایجان می نویسد:
حق نداری درباره رعیت استبداد به خرج دهی. (14)
آن حضرت هم خود به حقوق متقابل مردم و دولت معتقد بود و هم به کارگزارانش توصیه می کرد چنین باشند.
ه) فدا نکردن دین به پای مصلحت
امام علی، علیه السلام، بعد از رحلت رسول خدا، با آنکه جانشینی ایشان را حق مسلم خود می دانست; اما چون برای دین احساس خطر کرد، حکومت و فرمانروایی را رها ساخت. وقتی به وی ایراد می گرفتند که تقسیم مساوی بیت المال بسیاری را از اطرافت پراکنده می کند و این بر خلاف مصلحت و سیاست است. فرمود:
می گویید پیروزی و استوار کردن حکومتم را با ستم به دست آورم؟! به خدا سوگند چنین نمی کنم... این کار ممکن است در دنیا موجب سربلندی شخص شود ولی در آخرت موجب سرافکندگی وی می گردد. (15)
و) دوری از تجمل گرایی و چاپلوسی
امیر مؤمنان در طول حکومتش از همه کارگزاران خود و حتی از همه مردم عادی زاهدانه تر می زیست و هرگاه فرمانداری به تجمل گرایی روی می آورد مورد سرزنش وی قرار می گرفت. (16) هرگاه کسی او را ستایش می کرد می فرمود:
ستایش مخصوص خداست، آنچه انجام داده ام وظیفه من بوده و هنوز هم وظایفم را انجام نداده ام. براحتی با من حرف بزنید و پیشنهادهای خود را بگویید و از سخن عدالت آمیز دریغ مکنید که مافوق اشتباه نیستیم. (17)
از ویژگیهای آدمی آن است که تکرار یک سخن هرچند بداند خالی از صحت و واقعیت است، بر وی تاثیر می گذارد و ناخواسته باور می کند، بویژه آنکه برای او منفعت یا مصلحتی در بر داشته باشد. زمامداران در معرض این خطر قرار دارند که گروهی چاپلوس با به دست آوردن پست و مقامی به تعریف و تمجید از حاکم بپردازند و از این طریق او را بفریبند. (18)
لطف و سالوس جهان خوش لقمه ایست کمترش خور، کان پر آتش لقمه ایست آتشش پنهان و ذوقش آشکار دود آن پیدا شود پایان کار (19)
امام امیرالمؤمنین هر کجا احساس می کردند اندکی بوی تملق و چاپلوسی به مشام می رسد و یا عملی موجب کبر و غرور حاکم است از آن جلوگیری به عمل می آورد; چنانکه مردم انبار رااز دویدن جلو مرکب خلیفه منع کرد (20) و به «حرب » که پیاده در کنار مرکب حضرت حرکت می کرد فرمود:
بازگرد که پیاده حرکت کردن چون تویی در رکاب مثل من، مایه فتنه و غرور برای والی و ذلت و خواری برای مؤمن است. (21)
در نامه هایی که به استانداران و کارگزاران خود می نوشت حتی از الفاظی مانند «استاندار محترم، جناب آقای فلان و...» استفاده نمی کرد و تنها آنان را به اسم «مالک بن الحارث الاشتر» (22) و یا لقب «یابن حنیف » (23) مورد خطاب قرار می داد.
ز) افراد ضعیف یا خائن از او احساس امنیت نکنند
زمامدار جامعه اسلامی نبایستی بگونه ای عمل نماید که کارگزارانش احساس کنند در هر حال می توانند پست خود را حفظ نمایند و بدین گمان باشند که اگر فردی معروف و مهره ای مهم در حکومت شد امام مسلمین توانایی عزل او را ندارد، بلکه سرپرست جامعه اسلامی هرگاه احساس کرد یکی از مدیران ضعیف است - هرچند فردی متدین است - و مرتکب خیانتی شد بایستی با قاطعیت او را از کار برکنار نماید. چنانکه امیرالمؤمنین با همه علاقه و محبتی که به محمد بن ابی بکر داشت، وی را از حکومت مصر برداشت و فردی قویتر یعنی مالک اشتر را به جای او گمارد گرچه این امر محمد را ناخشنود ساخت. (24)
ابوموسی اشعری که حاکم کوفه بود در کار اعزام نیرو کارشکنی می کرد. حضرت به او نوشت:
فکر نکن آدم مهمی هستی، کسان دیگری هستند که می توانند چنان به جای تو انجام وظیفه کنند که نامت فراموش شود و کسی سراغت هم نگیرد. (25)
2. نظارت خاص بر کارگزاران
حضرت امیر هرچند کارگزاران خود را همیشه به یاد خدا و ترس از قیامت دعوت می کرد و با کلمات زیبا و تکان دهنده آنان را متوجه مسؤولیت الهی می نمود اما هرگز بدین اکتفا نمی کرد، زیرا هر انسانی - جز معصوم - در معرض وسوسه های شیطان است. از اینرو بر کارگزاران و مدیران خود جاسوس می گمارد و حتی بر جاسوسان نیز جاسوس دیگری قرار می داد (26) و از این طریق کارکرد مدیران خود را دقیقا زیر نظر می گرفت. به کارگزاران برجسته خود نیز سفارش می کرد بر مدیران جزء جاسوس بگمارند و چنانچه این جاسوسان به طور دسته جمعی از خیانت مدیری خبر دادند به گزارش آنان توجه نموده، خائن را آشکارا مجازات کنند. (27)
به یکی از فرمانداران خود - کعب بن مالک - نوشت:
افرادی از یارانت را تک تک به روستاها و آبادیهای دورافتاده بفرست تا شیوه زندگی و و اعمال آنها را برایت گزارش کنند. (28)
در چندین جای نهج البلاغه، حضرت خطاب به مدیران خود از واژه هایی چون «به من خبر داده اند»، «جاسوسان گزارش کرده اند» و... استفاده کرده است که نشان می دهد در جاهای مختلف جاسوسان امینی از طرف او بوده اند. (29)
وی بر وضع زندگی و معیشتی کارگزاران نیز نظارت داشت و اگر مشاهده می کرد وضع خانه و املاک آنان به طور غیر عادی تغییر یافته و رو به ترقی نهاده است، به آنان هشدار می داد و بازخواست می نمود. شریح قاضی (30) را به دلیل خرید خانه ای به هشتاد درهم ملامت کرد که مبادا از حرام باشد و اگر از حلال هم باشد از عزت قناعت به دام ذلت دنیا طلبی افتادن است (31) به یکی دیگر از کارمندانش که خانه مجللی ساخته بود نوشت:
سر و کله طلا و نقره پیدا شده است!! (32)
وجود جاسوسان و گزارشگران در هر نظامی ضروری است. زیرا تصمیم گیری صحیح امام و پیشوای جامعه جز در پرتو اطلاعات کافی از اوضاع و احوال کشور و نحوه کارکرد مدیران میسر نیست. مدیر جامعه چنانچه بموقع در جریان انحراف یا زیانی به مردم و حکومت قرار گیرد، می تواند از بروز خسارات سنگین و گاه جبران ناپذیر جلوگیری نموده امور را به دلخواه خود هدایت کند. حاکم به استناد همین گزارشها به نقاط ضعف و قوت مدیران خود پی برده به تشویق و تنبیه آنان اقدام می نماید.
البته نظارت نباید چنان باشد که مدیران را از کار دلسرد و به حاکم بدبین نماید، جاسوسان نباید اجازه داشته باشند در امور مدیران دخالت نمایند. او چشم حاکم است و وظیفه چشم تنها دیدن و گزارش دادن است و تجزیه و تحلیل آن به عهده مغز یا رهبر جامعه می باشد.
3. نظارت عمومی
اسلام بر اساس اصل امر به معروف و نهی از منکر همگان را موظف کرده است که نسبت به دیگران احساس مسؤولیت داشته باشند و احدی را از این امر استثنا نکرده است. به طوری که یک فرد عادی اجازه دارد بالاترین شخص مملکت راامر به معروف و نهی از منکر کند. همین نظارت همگانی است که «حیای جمعی » به وجود می آورد و جلو بسیاری از مفاسد و خلافها را می گیرد.
امیرالمؤمنین بر اساس معارف اسلامی، حکومت خود را به گونه ای طراحی کرده بود که مردم حق داشتند اظهار نظر کنند و حقوق خود را مطالبه نمایند. او خود صبحگاهان وارد بازار می شد و به تجار و اهل بازار تذکراتی می داد. در ساعتهایی از روز برای رسیدگی به شکایات می نشست و هر کس اجازه داشت، مستقیما مشکلات و شکایات خود را با پیشوایش در میان بگذارد. برای آنکه مردم بتوانند هر لحظه شکایت خود را به حاکم برسانند حضرت در کوفه خانه ای معین کرده بود که هر کس شکایتی داشت می نوشت و در آن خانه که «بیت القصیص » نامیده می شد، می انداخت. (33) آن حضرت به فرماداران خود نیز توصیه می کرد صبح و عصر برای رسیدگی به امور مردم بنشینند و به پرسشهای مردم بدون واسطه پاسخ دهند. (34) به مالک اشتر سفارش می کند اگر مردم نسبت به کارهای تو بد گمان شدند عذر و دلیلت را آشکارا بر ایشان مطرح کن و سوء ظنها را از ذهنشان دور نما. (35)
وقتی یک مدیر احساس کند باید در مقابل کارهای خود به افکار عمومی پاسخگو باشد، به ناچار کارها را طوری سامان می دهد که بتواند از آنها دفاع کند. امیرالمؤمنین خود به مردم کوفه می فرمود:
اگر با غیر مرکبم و بار آن و غلامم فلان از نزد شما رفتم بدانید خیانت کرده ام. (36)
4. انجام کارها از راههای قانونی
امیرالمؤمنین هنگام اعزام کارگزاران یا ماموران مالیاتی، وظایف آنان را طی نامه هایی ابلاغ می کرد و هشدار می داد که بعد از ابلاغ قوانین و شرح وظایف، حجت تمام است و اگر تخلفی صورت گیرد بهانه ای مورد قبول نخواهد بود (37) ، برای مالیات بگیران، ریز وظایفشان را معلوم می کرد که سلام کنند، با مهربانی و تواضع سخن بگویند، به خانه افراد برای مهمانی نروند (38) و... نحوه برخورد مدیر و کارگزار را با غیر مسلمانان بیان می نمود. (39)
5. نشان دادن لغزشگاهها به کارگزاران
بسیار پیش می آید افرادی که جدا قصد ارتکاب خلاف یا خیانتی نداشته اند; اما به دلیل عدم آگاهی و شناخت لغزشگاهها، ناخواسته گرفتار شده اند که اگر به آنان هشدار داده می شد; بدین مشکل مبتلا نمی شدند. این مساله مخصوصا نسبت به حاکمان مصداق زیادی دارد. زیرا گروهی زیرک و فرصت طلب همیشه در صددند با لغزاندن حاکم از قدرت او سوء استفاده نموده، منافعی کسب کنند. خطری که هرچه صاحب قدرت قویتر و با نفوذتر باشد شدت بیشتری می یابد.
بیشترین کسانی که ممکن است زمامدار را از راه حق و انصاف منحرف نمایند، اقوام و اطرافیان اویند آنان به اعتبار قرابتشان به زمامدار، به اموال مردم دست درازی می کنند و هنگام خرید و فروش با بی انصافی با دیگران معامله می کنند. حاکمان اسلامی نبایستی زمین یا مزرعه ای در اختیار آنان قرار دهند زیرا بر همسایگان ستم روا داشته، بار خود را بر آنها تحمیل می نمایند که در این صورت استفاده اش مال آنها، بدنامی و رسواییش از آن حاکم است. (40)
یکی دیگر از عوامل لغزش مدیران نرسیدن حقوق کافی به آنهاست. وقتی حقوق دریافتی کارکنان دولت تکافوی زندگی روزمره آنان را نکند، علاوه بر اینکه دچار اضطراب روحی می گردند، در انجام وظیفه سستی می کنند، برای جبران کمبود خود به اموال مردم دست درازی می نمایند و امنیت اداری مردم را به مخاطره می افکنند. این مساله مخصوصا در مورد قضات از اهمیت بیشتری برخوردار است. (41)
6. تشویق
برای دلگرم کردن زیردستان و به جهت فعال کردن بیشتر آنان، حاکم باید آنها را مورد تشویق قرار دهد، اما بایستی مواظب باشد تا در تشویق، تبعیض ناروا صورت نگیرد. اگر فردی صرفا به دلیل دوستی و نزدیکی به حاکم مورد تشویق قرار گیرد، بدون آنکه کار مهمی انجام داده باشد این امر از طرفی موجب غرور کاذب در وی می شود و از طرف دیگر دلسردی دیگران را به دنبال خواهد داشت.
حاکم اسلام نبایستی تلاش یکی را به دیگری نسبت داده، ارزش خدمت او را کمتر از آنچه هست به حساب آورد. بزرگی شخص نباید موجب آن شود که کار کوچکش را بزرگ بشمارند و معروف و مشهور نبودن فردی سبب نگردد خدمت پرارجش کوچک جلوه داده شود. (42)
تشویق زیر دستان و حق شناسی از آنان رابطه حاکم و ماموران او را استحکام می بخشد. شجاعان را شجاعتر می کند و مسامحه کاران را به خواست خدا، به حرکت درمی آورد.
گروهی از ساکنان مدینه، به معاویه پیوسته بودند، سهیل بن حنیف که از طرف امام، علیه السلام، حاکم مدینه بود; از این واقعه اندوهگین شد. حضرت برای دلداری او نوشت:
ناراحت مباش. اینها از ستم نگریخته اند و به عدل پناه نبرده اند.
امام، بعد از پایان ماموریت کارگزاران خود، از زحمات آنان تشکر می کرد، از مردم کوفه به
دلیل فداکاری در جنگ جمل قدردانی کرد، یاد شهدای بصره و
کارگزاران شهیدش را گرامی می داشت و از صفات نیکوی
زندگان آنها یاد می فرمود.
تشویق لزوما نباید مستلزم هزینه های سنگین باشد، بلکه گاهی بر شمردن کارهای مهم کارگزاران امر تشویق را تحقق
می بخشد. البته این
سخن به معنی نفی پاداشهای مالی نیست اما نباید بر آن تکیه داشت. امیرمؤمنان در همین خصوص می فرماید:
اگر پیامبران دارای سلطنت و قدرت بودند و خداوند گنجهای طلا و باغهای سرسبز و خرم را در اختیار آنان قرار می داد بگونه ای که همه سرکشان سر تعظیم فرود می آوردند، اما مناسب نبود، زیرا در این صورت ایمان آنها به خاطر ترس یا به واسطه علاقه به مادیات بود و خلوص نیت ایشان از میان می رفت.
7. تنبیه:
تنبیه چنانکه از اسمش پیداست بایستی موجب بیدار شدن و اصلاح افراد باشد. زیرا اگر برای کینه توزی و تشفی خاطر باشد، آن انتقام است نه تنبیه. تنبیه شونده باید صریحا از علت تنبیه خود آگاه شود. اما در هر حال از حد اعتدال نباید خارج شد، زیرا افراط در آن، آتش لجاجت را شعله ور می کند.
تنبیه نیز همچون امر به معروف و نهی از منکر از مراحل نرم و آسان به مراتب سخت و خشن انتقال می یابد و در هر حال راه جبران خطا را نباید بست.
«مصقلة بن هبیره » از فرمانداران امام، اسیران بنی ناحیه را از «معقل بن قیس » فرمانده لشکر امام، علیه السلام، خرید و آزاد ساخت. اما هنگامی که حضرت از او مطالبه غرامت کرد به شام گریخت، امیر مؤمنان در این باره فرمود:
خداوند روی مصقله را سیاه کند. کار بزرگواران را انجام داد اما خود چون بردگان فرار کرد، هنوز ثناخوان به مدحش نپرداخته بود که او را ساکت کرد... اما اگر مردانه ایستاده بود، همان مقدار که داشت از او می پذیرفتم و تا هنگام قدرت و توانایی به او مهلت می دادم.
اشعث بن قیس را سخت تهدید
و سرزنش کرد اما برای آنکه به وی اطمینان دهد خشم امیرالمؤمنین وی را از جاده انصاف دور نخواهد کرد در پایان نامه فرمود:
امید است رئیس بدی برای تو نباشم.
مولای متقیان در مقابل خیانتکار هرگز سستی نمی کرد، هرچند از سابقه خوب و خدمات ارزنده قبلی برخوردار بود. به ابن عباس با آن همه سابقه درخشان فرمود:
اگر حسن و حسین هم کار تو را کرده بودند هیچ پشتیبانی و هواخواهی از ناحیه من نمی دیدند و در اراده من اثر نمی گذارند تا آنگاه که حق را از آنها بستانم...
گاهی به کارگزاران خائن می نوشت:
تو را چنان خوار و فقیر می کنم که خرج زن و بچه ات را نداشته باشی.
در سخنرانیهای عمومی گاهی سربازان و فرماندهان خود را به دلیل سستی و کوتاهی در جنگ سرزنش می کرد و برای
آنکه آنان را به
غیرت و حرکت وادارد یک سرباز معاویه را در اطاعت از فرماندهی، از ده سرباز خود برتر می شمرد.
امام علی، علیه السلام، روزی صدایی شنید که کمک می طلبید. قضیه از این قرار بود که فردی پیراهنی خریده و به فروشنده پول تقلبی داده و در مقابل اعتراض او، وی را سیلی زده بود و اکنون داشتند مشاجره می کردند. بعد از معلوم شدن صحت مطلب، حضرت به فروشنده گفت: سیلی را قصاص کن. گفت: بخشیدم. فرمود: خود دانی ولی خود چند سیلی به صورت ضارب نواخت و فرمود: این هم حق حاکم.
آری این است آن عدالتی که مردی چون علی، علیه السلام، جان شریفش را بر سر آن نهاد و گرنه صرف عدالت اخلاقی و شخصی اگر امکان داشته باشد! آنگونه نیست که کسی را لایق شهادت برای عدالت کند. این پیراهنی است که به غیر او برازنده نیست.
پی نوشتها:
. ر.ک: نهج البلاغه، نامه 53.
. ر.ک: همان، نامه 38.
. کمیل بن زیاد، از اصحاب علی، علیه السلام، و شیعیان خاصان او بود، به جرم اعتقاد به تشیع به دست حجاج بن یوسف به شهادت رسید (ابن ابی الحدید، همان، ج 17، ص 149).
. ر.ک: نهج البلاغه، نامه 61.
. ر.ک: همان، کلمات قصار 321.
. ر.ک: همان، خطبه 131.
. ر.ک: همان، نامه 62.
. همان، خطبه 216 و نامه 5.
. همان، خطبه 232.
. ر.ک: همان، کلمات قصار437.
. ر.ک: همان، خطبه 34.
. همان، نامه 50.
. ر.ک: همان، نامه 53.
. همان، نامه 5.
. همان، خطبه 126.
. ر.ک: همان، نامه 3، 75، 45 و کلمات قصار 355.
. همان، خطبه 216.
. ر.ک: همان، نامه 53.
. مولانا، جلال الدین رومی، مثنوی، دفتر اول، 1854.
. ر.ک: نهج البلاغه، کلمات قصار73.
. همان، کلمات قصار 322.
. ر.ک: همان، نامه 53 و13.
. ر.ک: همان، نامه 45.
. ر.ک: همان، نامه 34 و خطبه 68.
. همان، نامه 63.
. ر.ک: مرد نامتناهی، ص 113.
. ر.ک: نهج البلاغه، نامه 53.
. قاضی ابویوسف، کتاب الخراج، ص 128، نقل از: مدیریت و فرماندهی در اسلام، ص 127.
. نامه 20،33، 40،...
. شریح قاضی، از زمان خلیفه دوم تا زمان عبدالملک بن مروان یعنی حدود شصت سال منصب قضاوت داشت، امیرالمؤمنین می خواست او را از قضاوت عزل نماید; اما با مخالفت شدید مردم مواجه گشت که قاضی منصوب عمر را نباید از کار برکنار کرد. حضرت نیز برای جلوگیری از پراکندگی مردم وی را در همان شغل نگه داشت، روزی بر وی خشم گرفت و او را به قریه ای یهودی نشین در اطراف مدینه به نام «ببانقیا» تبعید کرد ولی بار دیگر او را به کوفه بازگرداند. این قاضی حدودا نود ساله، خانه ای به قیمت هشتاد دینار خریده بود که در شرایط فقر عمومی مردم، برای امیرالمؤمنین قابل تحمل نبود کارگزارانش روحیه کاخ نشینی داشته باشند علاوه بر اینکه احتمال داشت از راه حرام، پول خرید آن را به دست آورده باشد.
. ر.ک: نهج البلاغه، نامه 3.
. همان، کلمات قصار 325.
. ر.ک: ابن ابی الحدید، ج 17، ص 87.
. ر.ک: نهج البلاغه، نامه 67.
. همان، نامه 53.
. ابن ابی الحدید، همان، ج 17، ص 200.
. ر.ک: نهج البلاغه، نامه 53.
. ر.ک: همان، نامه 25،26، 51.
. ر.ک: همان، نامه 19.
. ر.ک: همان، نامه 53.
. ر.ک: همان، نامه 53.
. ر.ک: همان، نامه 53.
. ر.ک: همان، نامه 53.
. ر.ک: همان، نامه 70.
. ر.ک: همان، نامه 42.
. ر.ک: همان، نامه 2.
. ر.ک: همان، خطبه 218.
. ر.ک: همان، نامه 34 و 35.
. ر.ک: همان، نامه 13.
. ر.ک: همان، نامه 53.
. ر.ک: همان، خطبه 192.
. ر.ک: الحرانی، الحسن بن علی، تحف العقول، ص 84.
. ر.ک: نهج البلاغه، خطبه 44.
. اشعث بن قیس در زمان امیرالمؤمنین، نقش عبدالله بن ابی در زمان رسول خدا را بازی می کرد و سرکرده منافقان بود. ابن ابی الحدید، همان، ج 1، ص 297.
. نامه 5; همچنین ر.ک: ابن ابی الحدید، همان، ج 14، ص 34.
. همان، نامه 41.
. ابن ابی الحدید، همان ج 15، ص 138; نهج البلاغه، نامه 43 و 50.
. ر.ک: نهج البلاغه، خطبه 27،29، 34.
. ر.ک: همان، خطبه 90.
. ر.ک: مرد نامتناهی، ص 146.

تبلیغات