از استقلال تا وابستگی
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
حزب توده در ابتدا کاملا مستقل بود. این حزب توسط عدهای از ایرانیان وطن دوست پایهگذاری شد و در تاسیس آن اتحاد شوروی و حزب کمونیست آن، کوچکترین نقشی نداشتند.میتوان گفت افرادی که این حزب را تشکیل دادند، بطوراساسی جوانان دوره رضا شاه بودند و به گروه 53 نفر دکترارانی وابستگی داشتند. که پس از آزادی از زندان دست به تشکیل حزب زدند. همچنین باید تاکید کرد، معماراصلی حزب توده ایران چه از نظر ساختار و برنامه آن و چه انتخابِ نام آن، شادروان ایرج اسکندری بود.او به تمام معنا فردی ایران دوست بود و تا آخر عمرش براین نظر خود پایدار ماند.
دراین میان برخی برای اثبات وابستگی حزب توده به شوروی حضورفردی به نام”رستم علیاف”را در منزل سلیمان میرزا اسکندری مطرح میکنند که باید گفت این ادعا یک افسانه است و چنین چیزی واقعیّت تاریخی ندارد. ابتدا این افسانه را سرهنگ زیبایی، بازجو و شکنجه گرمعروفِ زمان شاه، درکتاب خود به نام “سیر کمونیسم در ایران” عنوان کرد. متاسفانه، اشخاص معتبری که البته درسلامت نفسشان نمیتوان تردید کرد از آن به عنوان سند یاد کردند.
از جمله آقای انورخامهای هم درکتاب خود به آن استناد کرده است. من در رابطه با این موضوع با ایشان مکاتبه کردم. سرانجام آقای خامهای به من نوشت:”پس ازمطالعات زیاد و پیگیریهایی که کردم به این نتیجه رسیدم که مساله رستم علیاف از اساس، کاملا افسانه بود”.
اما درمورد مطالبی که با استناد به گزارشاتِ فردی بنامِ سرهنگ”سِلیُوکُف” از دیدارهای او با سلیمان محسن اسکندری (عموی ایرج اسکندری)ادّعا میشود. همین قدربگویم که درمطلبِ نسبتاً مشروحی که چند ماه پیش، طی چند مقاله درباره چند وچون این گزارشات نوشتهام؛ به طورِمستند نشان دادهام که از این دیدارهایِ هراز گاهی، نه کمیته مرکزی موقّت حزب توده خبرداشت.
ونه تاکنون، کوچکترین گواه ونشانهای دردست است تا نشان دهد که گزارشات وی به «کمینترن» منتقل شده است؛ ویا، اگرهم منتقل شده باشد، ترتیب اثری به آن داده شده است. یادآوری آن لازم است که سلیمان میرزااسکندری را که رهبرحزب سوسیال دموکرات ایران وازرجالِ ملّی سرشناس دورانِ مشروطیّت بود، همراه با فرخی یزدی به مناسبت دهمین سالگردِ انقلاب اکتبر، رسماً ازطرف دولت شوروی دعوت کرده بودند. احتمالاً برای ترتیب این دعوت با سفیرشوروی درایران آشنا میشود ورفت وآمد داشته است.
سرهنگ سولیکف ازطریق سفیروبه توصیه وی با سلیمان محسن اسکندری آشنا میشود. اما شورویها مثلِ همیشه، از این آشناییها سوءاستفاده کردند و گاهی این سرهنگ را برای گفت وگودرباره مسائل مختلف به سراغ سلیمانمیرزا میفرستادند. جناب سرهنگ هم، توام بالاف وگزافهگویی، گزارش این دیدارهارابه مافوقِ خودگزارش میکرده است.
اما براساس اسناد برجای مانده ازکمینترن، که درگزارشاتِ جناب سرهنگ به روشنی بازتاب دارد، هردوخواستارعدم انتقال این گفت وگوها به دیگران بودند. وپس ازچند دیدارنیز، ملاقاتها قطع میگردد. همانگونه که اشاره کردم رهبری حزب توده، کوچکترین اطّلاعی ازاین گفتگوها نداشت؛ و تشکیل حزب وسازماندهی وبرنامهریزی آن مستقلانه ادامه داشت.
بیگمان، حزب توده ایران بیهیچ دستوری برای شکل گرفتن از سوی شوروی پایهگذاری شد. به نظرمیرسد بنیان گذاران حزب درآن زمان به آنچه که به فکرشان میرسید برای نجات آزادی شکنندهای که دراوایل دهه بیست، بهدست آمده بود واستقلالِ ایران ودفاع ازحقوقِ زحمتکشان ایران انجام میدادند.
البته ممکن است ازآنجایی که ایرج اسکندری درفرانسه به هنگام تحصیل، با افراد وشخصیتهایی وابسته به حزب کمونیست فرانسه ارتباطاتی برقرار کرده باشد. ازاین طریق، درکهایی از جریان چپ وجنبش سوسیالیستی داشت.اما آنچه مسلم است، ازشورویها وکمینترن دستور نمیگرفت. و اساساً ارتباطی با آنهانداشت.
مقاماتِ اتحاد شوروی تقریبا یکی دوماه بعد از تاسیس حزب توده ایران، ازتشکیل این حزب درایران آگاه میشود. ازسویی دردرون رهبری حزب چند نفری که «هسته کمونیستی» تشکیل داده بودند، به عنوانِ عناصرِ کمونیستی درون حزب، نامهای به ژرژدیمیتروف، دبیرکل کمینترن نوشته وتقاضای برقرای ارتباط میکنند. ازسویِ دیگر، شخصی بنام «فی تین» که نماینده کمینترن درایران بوده است، پس ازگذشتِ یکی دوماه از تشکیل حزب توده ایران، خبرتشکیل آن را با دادههایی، به اطلاعِ کمینترن میرساند.
برخلاف گزارشاتّ سرهنگ سولیکف که کسی ترتیب اثری به آنها نمیدهد، گزارش «فی تین» وخبرتشکیل حزب ازسوی کمینترن جدّی گرفته میشود. دیمیتروف براساس این اخبار، گزارشی تهیّه کرده وبه استالین میفرستد. نگاهی به این گزارشات ونامه دیمیتروف به استالین به وضوح نشان میدهد که دولت و مقاماتِ شوروی کوچکترین نقشی درتشکیل حزب نداشتند ودرعمل نیزجزتائید آنچه انجام گرفته است، کاری انجام ندادهاند.
دراین جا من بیش ازاین نمیتوانم وارد جزئیات بشوم وعلاقهمندان را برای مطالعه سلسله مقالههای خود که دربررسی این اسناد انجام دادهام درسایتهای مختلفی منتشرشده است، دعوت میکنم. ازاین پس بود که شورویها، که بدبختانه هدفی جزتامینِ منافعِ آزمندانه خود نداشتند. کوشیدند ازاحساساتِ صمیمانه وخالصانه تودهایها نسبت به شوروی، به آنچه: «دژِپرولتاریای پیروز» مینامیدند واعتماد وباورداشتند، نهایت سوءاستفاده راکرده وحزب توده ایران راهمچون پایگاهی برای پیشبرد نقشههای شیطانی خود درایران مورد بهرهبرداری قراردهند.
به این ترتیب، باآن که حزب توده ایران اساساً یک حزب مستقل بود که توسط افراد غیروابسته ومستقل پا گرفت، امابا گذشتِ زمان، دربرخی مقاطع حساس تاریخِ معاصرِایران متاسفانه درراستای منافع اتحاد شوروی وبه زیانِ منافع ملّی ِ ایران، گام برداشت.
بی گمان درپیدایش و شکلگیریِ دنباله روی ازشوروی، ایدئولوژی حاکم شده برحزب زمینه سازِآن بود. ایدئولوژی لنینیستی درحزب درطول زمان شکل گرفت وجا افتاد.
حزب توده ایران چگونه حزبی بود؟
دراین زمینه باید گفت، که حزب توده ایران اساساً ازبدو تشکیل حزبی بازبود. یعنی ایدئولوژی و ساختاری مانند ساختارحزب کمونیست شوروی نداشت.درواقع حزب همه طبقات بود نه حزب طبقه کارگر. حتی درابتدا برخی ازعناصرِبورژوازیِ ملّی نیز درآن حضورداشتند. برنامه این حزب هم از ابتدا تلاش برای استقلال ایران، گسترش آزادی، مبارزه با استعمار، دفاع از زحمتکشان وتامینِ عدالت اجتماعی ومسائلی ازاین دست بود.
حزب براساس منشوری که پنج اصل نام داشت، وارد عرصه سیاسی شدند. حزب همچنین همواره طرفدار فعالیت درراستا و درقالبِ قانون اساسی بودند.آنها میخواستند حزب علنی و قانونی باشد و بنیادگذاران آن تا مادامیکه دولت شاه، حزب را در بهمن ماهِ 1327 غیرقانونی اعلام نکرده بود برهمین چارچوب پایبند ماندند. حزب درمجلس چهاردهم فراکسیون مستقل توده راداشت و در کابینه قوام دارای سه وزیربود. بارها وبه طور منظم با شاهِ مملکت دیدارداشت وبه گفتوگو مینشست.
برای فهم درکِ درستتر ِرفتار ِرهبری حزب درآن سالها، باید به این نکته اشاره کنم. دورانی که حزب توده شکل گرفت، درواقع دوران جنگ جهانی دوم بود که اتحاد شوروی درمقابل فاشیسم آلمان میجنگید.مقاومت آنها درلنینگراد، استالینگراد ودیگر نقاط شوروی درایران آن دوره بازتابهای بسیاروسیعی داشت.همه مردم درآن زمان شیفته مقاومت شورویها درمقابل فاشیسم بودند. اما متاسفانه شورویها ازاین روحیه جامعه سیاسیِ ایران سوءاستفاده کردند.
ازهمان آغازکه با حزب توده آشنا شدند، به عنوان یک طعمه برای پیشبرد منافع خود درایران به آن نگاه کردند. اما متاسفانه ما هیچ وقت این مساله را به درستی درک نکردیم. چرا؟چون همان گونه گفتم، تصوّر این بود که شوروی دژعظیم پرولتاریا وزحمتکشان جهان است و رسالتِ جهانی برای آزادی بشریّت دارد وچشم طمع به خاک این کشوروآن کشورندوخته است! لذا باید قویتر بشود.
این اندیشه تنها ویژه ما و منحصربه ما نبود.بلکه دیگر احزب کمونیست جهان ازجمله مثلاًحزب کمونیست فرانسه هم، چنین اندیشه و توهمیداشتند. باور به این که اتحاد شوروی کشوری استعماری نیست و چشم طمع به دیگرسرزمینها ندارد و تنها ماموریت آن اشاعه انقلاب جهانی سوسیالیستی برای برقراری عدالت و آزادی است، اندیشهای جهانشمول شده بود. اما این توهّمیبود که همه ازجمله تودهایها داشتند و متاسفانه شوروی هم از آن سوءاستفاده میکرد و گام به گام حزب توده را به سمت قالب گیری در شرایطی که پیرو منافع شوروی باشد سوق داد.
مصدق و حزب توده
بطورمسلم درمقطع ملی شدن صنعت نفت، راهبرد رهبری حزب توده ایران سیاستی بسیارنادرست و زیان بخش به منافع ملّی ایران بود. درآن زمان گروهی ازروشنفکران دردرونِ حزب، ازجمله ایرج اسکندری درخارج کشورومحمد حسین تمدن، داود نوروزی، شاهرخ مسکوب وقاطبه اعضای کمیته ایالتی تهران و.. درداخلِ کشور، حضور داشتند که با این سیاست مخالفت میکردند. من ازجمله جوانان منتقد این سیاست در حزب بودم ودردرون این محفل داخلی قرارداشتم.اما بهرغم این واقعیّت، سیاست رهبریِ حزب به سمت سیاستهای سکتاریستی علیه مصدق رفت.
بیگمان، مشی ورفتاروسیاست مخرب حزب درقبال دولت ملّی وآزادی خواه دکترمصدق را باید به حساب بی کفایتی دستگاه رهبری 5نفریِ حزب گذاشت. دلیلِ چندانی دراختیارِ من نیست که سیاست ورفتاررهبری رابه حساب دستور و رهنمود شورویها بگذارم. شورویها در این دوره نقشِ چندانی درسیاستگذاریهای حزب نداشتند. فکر نمیکنم که دراین راستا، رهنمودی ازسوی شوروی به حزب داده شده باشد. سیاست حزب در قبال مصدق ناشی ازسکتاریسم ودانش پائین چند نفری بود که در آن زمان سکّانِ رهبریِ حزب را دردست داشتند.
درواقع این مساله خواست دستگاه رهبری بود.با توجه به اینکه در دستگاه رهبری هم در این رابطه اختلاف نظر وجود داشت.ما این مساله را پس ازکودتای 28 مرداد و در پلنوم چهارم که در1337 درمهاجرت تشکیل شد، بطوروسیع وهمه جانبهای مطرح کردیم. در این بحثها همه چیزمورد بررسی قرار گرفت اما درهیچ جا استدلالی براساس فاکتورشوروی وجود نداشت.
ماجرایِ طلاها
به نظرِ من، پس ازماجرایِ فرقه دموکرات آذربایجان وسیاست ماهرانه قوام السلطنه، که استالین را فریب داد وازاین راه خدمت بزرگی به ملّت ایران کرد، درسیاست دولت شوروی نسبت به ایران تغییراتی صورت گرفت. این امرتا حد زیادی سبب شد تا شورویها بطورکلی نسبت به تحولات ایران، بسیارمحتاطانه عمل کنند. وسیاستِ(Wait and See) را دنبال کنند. لذاچندسالی درسیاست ایران چندان فعّال نبودند. به نظرمیرسد آنها به نوعی سرخوردگی نسبت به سیاستهای خود درایران دچارشده بودند.ازاین روجانب احتیاط را در پیش گرفتند.
سیاست آنها درقبال دولت مصدق هم براین اساس بود. البته ازگذشته وازماجرای امتیازنفت شمال، دلِ خوشی ازاو نداشتند. بدیهی است که اگرآنها کمیازمصدق حمایت میکردند، مثلاً نفت میخریدند، همه چیزممکن بود مسیردیگری به خودبگیرد.آنها ازمصدق حمایت نمیکردند اما چندان هم آشکاراعلیه اوموضع نمیگرفتند. شاید رفتار آنها درموضوعِ لغو امتیاز شرکت شیلاتِ شمال روشنگر باشد که چگونه پس ازمقاومت کوتاه، به آسانی به تصمیم دکترمصدق تن دردادند.
موضوع طلاها، درواقع، بدهی دولت شوروی به دولت ایران، هنگام جنگ دوم جهانی وحضورِ ارتش سرخ درایران برمیگردد. ومربوط به خریدها ومخارج ارتش سرخ درایران است. البته اگر25 میلیون دلار بدهی(11 تن طلا) خود به ایران را پرداخت میکردند، کمک بزرگی به دولت مصدق بود.اما این کار را نکردند.
اما سیاست نسبتاًمنفعلِ شوروی درقبالِ ایران، بلافاصله پس ازمرگ استالین(سوم مارس 1953) تغییرکرد. مالنکف وخروشچف، بلافاصله کوشیدند روابط دولت شوروی را با ایران بهبود بخشند وبه سطح عالیتری برسانند.
مالنکف بنام دولت شوروی درراستای بهبود روابط با ایران اعلامیّه داد. به دنبالِ آن درتیرماه 1332 “سادچیکف”، سفیر شوروی جای خود را به “لاورنتیف” داد. سفیر جدید آدم خوش طینتی بود و معروف بود که همواره با نیروهای ملی درجهان سوم، روابط خوبی برقرارمیکند.اوبابرنامه ای برای حل اختلافات مرزی ونیزپرداختِ طلاهای ایران، واردایران شد. دکتر مصدق فرزند خود دکترغلامحسین مصدق را با دسته گل به استقبال سفیرجدید فرستاد.
لاورنتیف ماموریّت داشت مسائل راحل کند و مذاکرات را با مصدق آغازکرد.اما متاسفانه وقفهای درمذاکرات ایجاد شد که علت آن روشن نیست. درواقع دیگردیرشده بود. به نظرمیرسد اگرمصدق با کودتا ساقط نمیشد، مذاکرات ازسرگرفته میشد وشوروی بدهی خود به ایران را به همان ترتیب پرداخت میکرد. بدبختانه مذاکرتی که زمان دکترمصدق آغازشده بود، بعداً با حکومت زاهدی دنبال شد ودرآن زمان به نتیجه رسید وبدنامیها برجای ماند.
وابستگی
به نظرمن اساسا آنچه که به عنوان وابستگی حزب توده به شوروی مطرح میشود عمدتا درمهاجرت رخ داد.یعنی بعد از 28 مرداد 32. دراین دوره تشکیلات رهبریِ حزب عمدتاً درشوروی یا درجمهوری دموکراتیک آلمان مستقر شد.در این دوره دیگر، حزب ارتباط واقعی با ایران نداشت.درختی بود که ازریشه بریده بود.به ویژه مساله وابستگی اززمانی پررنگ شد که فرقه دموکرات آذربایجان که ازمدتها قبل در باکو مستقر شده بود،
با حزب توده ایران متحد شد تا حزب واحد تشکیل شود.دراین زمان برخی ازافراد فرقه از جمله “غلام یحی دانشیان” وارد رهبری حزب توده شدند. غلام یحیها دیگر بطورتمام عیار یک عنصرِ سوویتک بودند. اینها عناصری واقعاً وابسته بودند. ودرکشاندن حزب به سوی وابستگی نقش مهمیایفاکردند.
از سوی دیگر«مهاجرت سوسیالیستی»، آن گونه که بین ما به طنزمتداول بود، نیزبتدریج استقراریافت.
دیگر هیچ دورنمای مثبتی درچشم اندازنبود. تشکیلات ورهبریِ حزب، هرچه بود، وابسته به کمکهای شوروی و کشورهای سوسیالیستی شد.عملاً اگرحزب درلایپزیک ویا دیگرشهرها دفترومرکز داشت، این دفتر را شورویهادراختیاراوقرارداده بودند وبه کارمندان آنجا حقوق پرداخت میکردند.حقوق اعضای رهبری هم همینطور.
این تنگناهای اساسیِ که ناشی از مهاجرت بود. کم کم تا حدی نیززوال اخلاقی دامنگیرِ بسیاری ازاعضای رهبری شد.ازاین رو بسیاری ازارزشهای اخلاقی ومعنوی دربین آدمهایی که بسیارهم افراد شریفی بودند فروریخت.دراین «مهاجرت سوسیالیستی» چاره ای نبود جز اینکه یا ازفعالیت حزبی کاملاً دست بکشند و یا اینکه درصورت فعالیت نمیتوانستند سیاستی مغایربا آنچه شوروی میگفت را درپیش بگیرند.
یعنی دنباله روی ازشوروی در«مهاجرت سوسیالیستی»، اضافه برعاملِ مهمِ ایدئولوژیک، پیامد گریزناپذیرِ زندگی درمهاجرت طولانیِ درکشورهای«سوسیالیسم واقعاًموجود» بود.
اما درمورد آنچه که به عنوان جاسوسی اعضای حزب گفته میشود، من باید به صراحت بگویم ازاین مساله تا زمانی که رفقای ما پس ازانقلاب بازداشت شدند وحرفهایی دراین زمینه بیان کردند، اطلاعی نداشتم.
پیش از این البته اصطلاحی درموردِ برخی افرادوجود داشت که میگفتند فلانی”آدم شوروی” است.اما اصلاً بحث “کا.گ.ب” مطرح نبود.ما بعدها متوجه شدیم که برخی ازاعضای رهبری وکادرها، باسازمان امنیّتِ شوروی یعنی «کا.گ.ب» همکاری داشنتد. اما این آلودگی رانمیتوان به کلّ رهبری حزب ویا کادرها تعمیم داد. بلکه عناصری وجود داشتند که با مقامهای شوروی تماس ویژه داشتند.ازسوی دیگر شورویها برای اطلاع از درون حزب توده، جاسوس گرفته بودند.این عملی به کلی غیراخلاقی بود.اساسا باید گفت نظام شوروی یک نظام بیماروشیطانی بود.
اسم دولتِ شوروی، اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی بود. اما خصلتِ دولت وآن چه اصطلاحاً مصالحِ دولتی (Raison d’Etat) گفته میشود، هیچ تفاوتی با سیاستهای توسعه طلبانه دوران تزارنداشت. با این تفاوت که اینک، تحت عنوان ایدئولوژی سوسیالیستی وانقلاب جهانی قصد داشتند منافع روسیه رادرجهان تامین کنند. ازاین رو ازابزار ایدئولوژی به هر نحوی که میشد استفاده میکردند وناخود آگاه، احزاب کمونیستی جهان، آلتِ سیاسیِ آن قرارمیگرفتند.
به عنوان مثال نمیتوان گفت که حزب کمونیست فرانسه نوکرشورویها بود، اما برای شوروی تبلیغ میکرد. موریس تورزدبیرکل حزب درفردای جنگ جهانی دوم فریاد کرد که اگر ارتش سرخ به دروازههای پاریس برسد، کمونیستها دروازههارا به روی او بازمیگشایند!
ایدئولوژی انترناسیونالیستی را برای انقلاب جهانی پرولتاریا، کارل مارکس پایه گذاری کرده بود. وبرایِ توجیه آن تحلیل «علمی» داشت. وآن را«سوسیالیسم علمی» مینامید. ازاین رودرابتدا، احزاب کمونیستی به صورت سازمانِ واحدِ انترناسیونالی شکل گرفتند.بر این پایه، «کمینترن» نیز در آغاز و تا دههها، مرکزی بود که احزاب کمونیست جهان درهرکشور، شعبههای آن بودند.
در این نظامِ فکریِ منافع سوسیالیسم بالاترازمنافع ملی مدّنظر بود. البته نظریه انقلابِ پرولتریِ جهانی، مسالهای آرمانی و البته بسیارپنداربافانه بود. شاید امروز موجب خنده شود اما به هرحال وجود داشت ومیلیونها انسان بالغ وفرهیخته، صمیمانه به آن باورداشتند. بر قراریِ سوسیالیسم درجهان ودرهرکشور، چنان مساله اساسی وبزرگی تلقی میشد که همه چیزهای دیگردر قبالِ آن فرعی بود!
از این رو، دورازحقیقت وانصاف نیست که بگوییم قاطبه اعضای حزب توده ایران وحتی رهبرانِ آن، افرادی وطن پرست و میهن دوست بودند.
تصورنمیکردند که کاری برخلاف منافع کشورخودانجام میدهند.
این رانیزناگفته نگذارم که حزب توده در ایران یک حزب مترقی ومُدرن بود. این حزب اندیشههای نوین و ترقیخواهانه را درایران مطرح کرد.تصادفی نیست که بسیاری ازروشننفکران وهنرمندان وشاعران و نویسندگان دهههای بیست تا چهل، عضو حزب یا درحول وحوش آن بودند. باید توجه داشت که برای دورانِ طولانی اساساً وابستگی حزب به شوروی احساس نمیشد.
این مسالهای بود که بعدها فاش شد.زیرا اگر از ابتدا چنین احساسی مشهود بود، بیگمان همکاری و حضورافرادی همچون احمد شاملو، سیمین بهبهانی، ابتهاج، کسرایی، گلشیری، اخوان ثالث، نوشین وبسیاری انسانهای فرهیخته دیگردرصفوف آن، ونیزهمکاری وهمدلیِ هدایت، دهخدا، ملک الشعرا، و…امکان نمیداشت و نمیتوانست شکل بگیرد.ازاین رو است که هنوز این خاطره حزب توده ایران، برای بسیاری ازوابستگانش به یاد ماندنی است.
دراین میان برخی برای اثبات وابستگی حزب توده به شوروی حضورفردی به نام”رستم علیاف”را در منزل سلیمان میرزا اسکندری مطرح میکنند که باید گفت این ادعا یک افسانه است و چنین چیزی واقعیّت تاریخی ندارد. ابتدا این افسانه را سرهنگ زیبایی، بازجو و شکنجه گرمعروفِ زمان شاه، درکتاب خود به نام “سیر کمونیسم در ایران” عنوان کرد. متاسفانه، اشخاص معتبری که البته درسلامت نفسشان نمیتوان تردید کرد از آن به عنوان سند یاد کردند.
از جمله آقای انورخامهای هم درکتاب خود به آن استناد کرده است. من در رابطه با این موضوع با ایشان مکاتبه کردم. سرانجام آقای خامهای به من نوشت:”پس ازمطالعات زیاد و پیگیریهایی که کردم به این نتیجه رسیدم که مساله رستم علیاف از اساس، کاملا افسانه بود”.
اما درمورد مطالبی که با استناد به گزارشاتِ فردی بنامِ سرهنگ”سِلیُوکُف” از دیدارهای او با سلیمان محسن اسکندری (عموی ایرج اسکندری)ادّعا میشود. همین قدربگویم که درمطلبِ نسبتاً مشروحی که چند ماه پیش، طی چند مقاله درباره چند وچون این گزارشات نوشتهام؛ به طورِمستند نشان دادهام که از این دیدارهایِ هراز گاهی، نه کمیته مرکزی موقّت حزب توده خبرداشت.
ونه تاکنون، کوچکترین گواه ونشانهای دردست است تا نشان دهد که گزارشات وی به «کمینترن» منتقل شده است؛ ویا، اگرهم منتقل شده باشد، ترتیب اثری به آن داده شده است. یادآوری آن لازم است که سلیمان میرزااسکندری را که رهبرحزب سوسیال دموکرات ایران وازرجالِ ملّی سرشناس دورانِ مشروطیّت بود، همراه با فرخی یزدی به مناسبت دهمین سالگردِ انقلاب اکتبر، رسماً ازطرف دولت شوروی دعوت کرده بودند. احتمالاً برای ترتیب این دعوت با سفیرشوروی درایران آشنا میشود ورفت وآمد داشته است.
سرهنگ سولیکف ازطریق سفیروبه توصیه وی با سلیمان محسن اسکندری آشنا میشود. اما شورویها مثلِ همیشه، از این آشناییها سوءاستفاده کردند و گاهی این سرهنگ را برای گفت وگودرباره مسائل مختلف به سراغ سلیمانمیرزا میفرستادند. جناب سرهنگ هم، توام بالاف وگزافهگویی، گزارش این دیدارهارابه مافوقِ خودگزارش میکرده است.
اما براساس اسناد برجای مانده ازکمینترن، که درگزارشاتِ جناب سرهنگ به روشنی بازتاب دارد، هردوخواستارعدم انتقال این گفت وگوها به دیگران بودند. وپس ازچند دیدارنیز، ملاقاتها قطع میگردد. همانگونه که اشاره کردم رهبری حزب توده، کوچکترین اطّلاعی ازاین گفتگوها نداشت؛ و تشکیل حزب وسازماندهی وبرنامهریزی آن مستقلانه ادامه داشت.
بیگمان، حزب توده ایران بیهیچ دستوری برای شکل گرفتن از سوی شوروی پایهگذاری شد. به نظرمیرسد بنیان گذاران حزب درآن زمان به آنچه که به فکرشان میرسید برای نجات آزادی شکنندهای که دراوایل دهه بیست، بهدست آمده بود واستقلالِ ایران ودفاع ازحقوقِ زحمتکشان ایران انجام میدادند.
البته ممکن است ازآنجایی که ایرج اسکندری درفرانسه به هنگام تحصیل، با افراد وشخصیتهایی وابسته به حزب کمونیست فرانسه ارتباطاتی برقرار کرده باشد. ازاین طریق، درکهایی از جریان چپ وجنبش سوسیالیستی داشت.اما آنچه مسلم است، ازشورویها وکمینترن دستور نمیگرفت. و اساساً ارتباطی با آنهانداشت.
مقاماتِ اتحاد شوروی تقریبا یکی دوماه بعد از تاسیس حزب توده ایران، ازتشکیل این حزب درایران آگاه میشود. ازسویی دردرون رهبری حزب چند نفری که «هسته کمونیستی» تشکیل داده بودند، به عنوانِ عناصرِ کمونیستی درون حزب، نامهای به ژرژدیمیتروف، دبیرکل کمینترن نوشته وتقاضای برقرای ارتباط میکنند. ازسویِ دیگر، شخصی بنام «فی تین» که نماینده کمینترن درایران بوده است، پس ازگذشتِ یکی دوماه از تشکیل حزب توده ایران، خبرتشکیل آن را با دادههایی، به اطلاعِ کمینترن میرساند.
برخلاف گزارشاتّ سرهنگ سولیکف که کسی ترتیب اثری به آنها نمیدهد، گزارش «فی تین» وخبرتشکیل حزب ازسوی کمینترن جدّی گرفته میشود. دیمیتروف براساس این اخبار، گزارشی تهیّه کرده وبه استالین میفرستد. نگاهی به این گزارشات ونامه دیمیتروف به استالین به وضوح نشان میدهد که دولت و مقاماتِ شوروی کوچکترین نقشی درتشکیل حزب نداشتند ودرعمل نیزجزتائید آنچه انجام گرفته است، کاری انجام ندادهاند.
دراین جا من بیش ازاین نمیتوانم وارد جزئیات بشوم وعلاقهمندان را برای مطالعه سلسله مقالههای خود که دربررسی این اسناد انجام دادهام درسایتهای مختلفی منتشرشده است، دعوت میکنم. ازاین پس بود که شورویها، که بدبختانه هدفی جزتامینِ منافعِ آزمندانه خود نداشتند. کوشیدند ازاحساساتِ صمیمانه وخالصانه تودهایها نسبت به شوروی، به آنچه: «دژِپرولتاریای پیروز» مینامیدند واعتماد وباورداشتند، نهایت سوءاستفاده راکرده وحزب توده ایران راهمچون پایگاهی برای پیشبرد نقشههای شیطانی خود درایران مورد بهرهبرداری قراردهند.
به این ترتیب، باآن که حزب توده ایران اساساً یک حزب مستقل بود که توسط افراد غیروابسته ومستقل پا گرفت، امابا گذشتِ زمان، دربرخی مقاطع حساس تاریخِ معاصرِایران متاسفانه درراستای منافع اتحاد شوروی وبه زیانِ منافع ملّی ِ ایران، گام برداشت.
بی گمان درپیدایش و شکلگیریِ دنباله روی ازشوروی، ایدئولوژی حاکم شده برحزب زمینه سازِآن بود. ایدئولوژی لنینیستی درحزب درطول زمان شکل گرفت وجا افتاد.
حزب توده ایران چگونه حزبی بود؟
دراین زمینه باید گفت، که حزب توده ایران اساساً ازبدو تشکیل حزبی بازبود. یعنی ایدئولوژی و ساختاری مانند ساختارحزب کمونیست شوروی نداشت.درواقع حزب همه طبقات بود نه حزب طبقه کارگر. حتی درابتدا برخی ازعناصرِبورژوازیِ ملّی نیز درآن حضورداشتند. برنامه این حزب هم از ابتدا تلاش برای استقلال ایران، گسترش آزادی، مبارزه با استعمار، دفاع از زحمتکشان وتامینِ عدالت اجتماعی ومسائلی ازاین دست بود.
حزب براساس منشوری که پنج اصل نام داشت، وارد عرصه سیاسی شدند. حزب همچنین همواره طرفدار فعالیت درراستا و درقالبِ قانون اساسی بودند.آنها میخواستند حزب علنی و قانونی باشد و بنیادگذاران آن تا مادامیکه دولت شاه، حزب را در بهمن ماهِ 1327 غیرقانونی اعلام نکرده بود برهمین چارچوب پایبند ماندند. حزب درمجلس چهاردهم فراکسیون مستقل توده راداشت و در کابینه قوام دارای سه وزیربود. بارها وبه طور منظم با شاهِ مملکت دیدارداشت وبه گفتوگو مینشست.
برای فهم درکِ درستتر ِرفتار ِرهبری حزب درآن سالها، باید به این نکته اشاره کنم. دورانی که حزب توده شکل گرفت، درواقع دوران جنگ جهانی دوم بود که اتحاد شوروی درمقابل فاشیسم آلمان میجنگید.مقاومت آنها درلنینگراد، استالینگراد ودیگر نقاط شوروی درایران آن دوره بازتابهای بسیاروسیعی داشت.همه مردم درآن زمان شیفته مقاومت شورویها درمقابل فاشیسم بودند. اما متاسفانه شورویها ازاین روحیه جامعه سیاسیِ ایران سوءاستفاده کردند.
ازهمان آغازکه با حزب توده آشنا شدند، به عنوان یک طعمه برای پیشبرد منافع خود درایران به آن نگاه کردند. اما متاسفانه ما هیچ وقت این مساله را به درستی درک نکردیم. چرا؟چون همان گونه گفتم، تصوّر این بود که شوروی دژعظیم پرولتاریا وزحمتکشان جهان است و رسالتِ جهانی برای آزادی بشریّت دارد وچشم طمع به خاک این کشوروآن کشورندوخته است! لذا باید قویتر بشود.
این اندیشه تنها ویژه ما و منحصربه ما نبود.بلکه دیگر احزب کمونیست جهان ازجمله مثلاًحزب کمونیست فرانسه هم، چنین اندیشه و توهمیداشتند. باور به این که اتحاد شوروی کشوری استعماری نیست و چشم طمع به دیگرسرزمینها ندارد و تنها ماموریت آن اشاعه انقلاب جهانی سوسیالیستی برای برقراری عدالت و آزادی است، اندیشهای جهانشمول شده بود. اما این توهّمیبود که همه ازجمله تودهایها داشتند و متاسفانه شوروی هم از آن سوءاستفاده میکرد و گام به گام حزب توده را به سمت قالب گیری در شرایطی که پیرو منافع شوروی باشد سوق داد.
مصدق و حزب توده
بطورمسلم درمقطع ملی شدن صنعت نفت، راهبرد رهبری حزب توده ایران سیاستی بسیارنادرست و زیان بخش به منافع ملّی ایران بود. درآن زمان گروهی ازروشنفکران دردرونِ حزب، ازجمله ایرج اسکندری درخارج کشورومحمد حسین تمدن، داود نوروزی، شاهرخ مسکوب وقاطبه اعضای کمیته ایالتی تهران و.. درداخلِ کشور، حضور داشتند که با این سیاست مخالفت میکردند. من ازجمله جوانان منتقد این سیاست در حزب بودم ودردرون این محفل داخلی قرارداشتم.اما بهرغم این واقعیّت، سیاست رهبریِ حزب به سمت سیاستهای سکتاریستی علیه مصدق رفت.
بیگمان، مشی ورفتاروسیاست مخرب حزب درقبال دولت ملّی وآزادی خواه دکترمصدق را باید به حساب بی کفایتی دستگاه رهبری 5نفریِ حزب گذاشت. دلیلِ چندانی دراختیارِ من نیست که سیاست ورفتاررهبری رابه حساب دستور و رهنمود شورویها بگذارم. شورویها در این دوره نقشِ چندانی درسیاستگذاریهای حزب نداشتند. فکر نمیکنم که دراین راستا، رهنمودی ازسوی شوروی به حزب داده شده باشد. سیاست حزب در قبال مصدق ناشی ازسکتاریسم ودانش پائین چند نفری بود که در آن زمان سکّانِ رهبریِ حزب را دردست داشتند.
درواقع این مساله خواست دستگاه رهبری بود.با توجه به اینکه در دستگاه رهبری هم در این رابطه اختلاف نظر وجود داشت.ما این مساله را پس ازکودتای 28 مرداد و در پلنوم چهارم که در1337 درمهاجرت تشکیل شد، بطوروسیع وهمه جانبهای مطرح کردیم. در این بحثها همه چیزمورد بررسی قرار گرفت اما درهیچ جا استدلالی براساس فاکتورشوروی وجود نداشت.
ماجرایِ طلاها
به نظرِ من، پس ازماجرایِ فرقه دموکرات آذربایجان وسیاست ماهرانه قوام السلطنه، که استالین را فریب داد وازاین راه خدمت بزرگی به ملّت ایران کرد، درسیاست دولت شوروی نسبت به ایران تغییراتی صورت گرفت. این امرتا حد زیادی سبب شد تا شورویها بطورکلی نسبت به تحولات ایران، بسیارمحتاطانه عمل کنند. وسیاستِ(Wait and See) را دنبال کنند. لذاچندسالی درسیاست ایران چندان فعّال نبودند. به نظرمیرسد آنها به نوعی سرخوردگی نسبت به سیاستهای خود درایران دچارشده بودند.ازاین روجانب احتیاط را در پیش گرفتند.
سیاست آنها درقبال دولت مصدق هم براین اساس بود. البته ازگذشته وازماجرای امتیازنفت شمال، دلِ خوشی ازاو نداشتند. بدیهی است که اگرآنها کمیازمصدق حمایت میکردند، مثلاً نفت میخریدند، همه چیزممکن بود مسیردیگری به خودبگیرد.آنها ازمصدق حمایت نمیکردند اما چندان هم آشکاراعلیه اوموضع نمیگرفتند. شاید رفتار آنها درموضوعِ لغو امتیاز شرکت شیلاتِ شمال روشنگر باشد که چگونه پس ازمقاومت کوتاه، به آسانی به تصمیم دکترمصدق تن دردادند.
موضوع طلاها، درواقع، بدهی دولت شوروی به دولت ایران، هنگام جنگ دوم جهانی وحضورِ ارتش سرخ درایران برمیگردد. ومربوط به خریدها ومخارج ارتش سرخ درایران است. البته اگر25 میلیون دلار بدهی(11 تن طلا) خود به ایران را پرداخت میکردند، کمک بزرگی به دولت مصدق بود.اما این کار را نکردند.
اما سیاست نسبتاًمنفعلِ شوروی درقبالِ ایران، بلافاصله پس ازمرگ استالین(سوم مارس 1953) تغییرکرد. مالنکف وخروشچف، بلافاصله کوشیدند روابط دولت شوروی را با ایران بهبود بخشند وبه سطح عالیتری برسانند.
مالنکف بنام دولت شوروی درراستای بهبود روابط با ایران اعلامیّه داد. به دنبالِ آن درتیرماه 1332 “سادچیکف”، سفیر شوروی جای خود را به “لاورنتیف” داد. سفیر جدید آدم خوش طینتی بود و معروف بود که همواره با نیروهای ملی درجهان سوم، روابط خوبی برقرارمیکند.اوبابرنامه ای برای حل اختلافات مرزی ونیزپرداختِ طلاهای ایران، واردایران شد. دکتر مصدق فرزند خود دکترغلامحسین مصدق را با دسته گل به استقبال سفیرجدید فرستاد.
لاورنتیف ماموریّت داشت مسائل راحل کند و مذاکرات را با مصدق آغازکرد.اما متاسفانه وقفهای درمذاکرات ایجاد شد که علت آن روشن نیست. درواقع دیگردیرشده بود. به نظرمیرسد اگرمصدق با کودتا ساقط نمیشد، مذاکرات ازسرگرفته میشد وشوروی بدهی خود به ایران را به همان ترتیب پرداخت میکرد. بدبختانه مذاکرتی که زمان دکترمصدق آغازشده بود، بعداً با حکومت زاهدی دنبال شد ودرآن زمان به نتیجه رسید وبدنامیها برجای ماند.
وابستگی
به نظرمن اساسا آنچه که به عنوان وابستگی حزب توده به شوروی مطرح میشود عمدتا درمهاجرت رخ داد.یعنی بعد از 28 مرداد 32. دراین دوره تشکیلات رهبریِ حزب عمدتاً درشوروی یا درجمهوری دموکراتیک آلمان مستقر شد.در این دوره دیگر، حزب ارتباط واقعی با ایران نداشت.درختی بود که ازریشه بریده بود.به ویژه مساله وابستگی اززمانی پررنگ شد که فرقه دموکرات آذربایجان که ازمدتها قبل در باکو مستقر شده بود،
با حزب توده ایران متحد شد تا حزب واحد تشکیل شود.دراین زمان برخی ازافراد فرقه از جمله “غلام یحی دانشیان” وارد رهبری حزب توده شدند. غلام یحیها دیگر بطورتمام عیار یک عنصرِ سوویتک بودند. اینها عناصری واقعاً وابسته بودند. ودرکشاندن حزب به سوی وابستگی نقش مهمیایفاکردند.
از سوی دیگر«مهاجرت سوسیالیستی»، آن گونه که بین ما به طنزمتداول بود، نیزبتدریج استقراریافت.
دیگر هیچ دورنمای مثبتی درچشم اندازنبود. تشکیلات ورهبریِ حزب، هرچه بود، وابسته به کمکهای شوروی و کشورهای سوسیالیستی شد.عملاً اگرحزب درلایپزیک ویا دیگرشهرها دفترومرکز داشت، این دفتر را شورویهادراختیاراوقرارداده بودند وبه کارمندان آنجا حقوق پرداخت میکردند.حقوق اعضای رهبری هم همینطور.
این تنگناهای اساسیِ که ناشی از مهاجرت بود. کم کم تا حدی نیززوال اخلاقی دامنگیرِ بسیاری ازاعضای رهبری شد.ازاین رو بسیاری ازارزشهای اخلاقی ومعنوی دربین آدمهایی که بسیارهم افراد شریفی بودند فروریخت.دراین «مهاجرت سوسیالیستی» چاره ای نبود جز اینکه یا ازفعالیت حزبی کاملاً دست بکشند و یا اینکه درصورت فعالیت نمیتوانستند سیاستی مغایربا آنچه شوروی میگفت را درپیش بگیرند.
یعنی دنباله روی ازشوروی در«مهاجرت سوسیالیستی»، اضافه برعاملِ مهمِ ایدئولوژیک، پیامد گریزناپذیرِ زندگی درمهاجرت طولانیِ درکشورهای«سوسیالیسم واقعاًموجود» بود.
اما درمورد آنچه که به عنوان جاسوسی اعضای حزب گفته میشود، من باید به صراحت بگویم ازاین مساله تا زمانی که رفقای ما پس ازانقلاب بازداشت شدند وحرفهایی دراین زمینه بیان کردند، اطلاعی نداشتم.
پیش از این البته اصطلاحی درموردِ برخی افرادوجود داشت که میگفتند فلانی”آدم شوروی” است.اما اصلاً بحث “کا.گ.ب” مطرح نبود.ما بعدها متوجه شدیم که برخی ازاعضای رهبری وکادرها، باسازمان امنیّتِ شوروی یعنی «کا.گ.ب» همکاری داشنتد. اما این آلودگی رانمیتوان به کلّ رهبری حزب ویا کادرها تعمیم داد. بلکه عناصری وجود داشتند که با مقامهای شوروی تماس ویژه داشتند.ازسوی دیگر شورویها برای اطلاع از درون حزب توده، جاسوس گرفته بودند.این عملی به کلی غیراخلاقی بود.اساسا باید گفت نظام شوروی یک نظام بیماروشیطانی بود.
اسم دولتِ شوروی، اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی بود. اما خصلتِ دولت وآن چه اصطلاحاً مصالحِ دولتی (Raison d’Etat) گفته میشود، هیچ تفاوتی با سیاستهای توسعه طلبانه دوران تزارنداشت. با این تفاوت که اینک، تحت عنوان ایدئولوژی سوسیالیستی وانقلاب جهانی قصد داشتند منافع روسیه رادرجهان تامین کنند. ازاین رو ازابزار ایدئولوژی به هر نحوی که میشد استفاده میکردند وناخود آگاه، احزاب کمونیستی جهان، آلتِ سیاسیِ آن قرارمیگرفتند.
به عنوان مثال نمیتوان گفت که حزب کمونیست فرانسه نوکرشورویها بود، اما برای شوروی تبلیغ میکرد. موریس تورزدبیرکل حزب درفردای جنگ جهانی دوم فریاد کرد که اگر ارتش سرخ به دروازههای پاریس برسد، کمونیستها دروازههارا به روی او بازمیگشایند!
ایدئولوژی انترناسیونالیستی را برای انقلاب جهانی پرولتاریا، کارل مارکس پایه گذاری کرده بود. وبرایِ توجیه آن تحلیل «علمی» داشت. وآن را«سوسیالیسم علمی» مینامید. ازاین رودرابتدا، احزاب کمونیستی به صورت سازمانِ واحدِ انترناسیونالی شکل گرفتند.بر این پایه، «کمینترن» نیز در آغاز و تا دههها، مرکزی بود که احزاب کمونیست جهان درهرکشور، شعبههای آن بودند.
در این نظامِ فکریِ منافع سوسیالیسم بالاترازمنافع ملی مدّنظر بود. البته نظریه انقلابِ پرولتریِ جهانی، مسالهای آرمانی و البته بسیارپنداربافانه بود. شاید امروز موجب خنده شود اما به هرحال وجود داشت ومیلیونها انسان بالغ وفرهیخته، صمیمانه به آن باورداشتند. بر قراریِ سوسیالیسم درجهان ودرهرکشور، چنان مساله اساسی وبزرگی تلقی میشد که همه چیزهای دیگردر قبالِ آن فرعی بود!
از این رو، دورازحقیقت وانصاف نیست که بگوییم قاطبه اعضای حزب توده ایران وحتی رهبرانِ آن، افرادی وطن پرست و میهن دوست بودند.
تصورنمیکردند که کاری برخلاف منافع کشورخودانجام میدهند.
این رانیزناگفته نگذارم که حزب توده در ایران یک حزب مترقی ومُدرن بود. این حزب اندیشههای نوین و ترقیخواهانه را درایران مطرح کرد.تصادفی نیست که بسیاری ازروشننفکران وهنرمندان وشاعران و نویسندگان دهههای بیست تا چهل، عضو حزب یا درحول وحوش آن بودند. باید توجه داشت که برای دورانِ طولانی اساساً وابستگی حزب به شوروی احساس نمیشد.
این مسالهای بود که بعدها فاش شد.زیرا اگر از ابتدا چنین احساسی مشهود بود، بیگمان همکاری و حضورافرادی همچون احمد شاملو، سیمین بهبهانی، ابتهاج، کسرایی، گلشیری، اخوان ثالث، نوشین وبسیاری انسانهای فرهیخته دیگردرصفوف آن، ونیزهمکاری وهمدلیِ هدایت، دهخدا، ملک الشعرا، و…امکان نمیداشت و نمیتوانست شکل بگیرد.ازاین رو است که هنوز این خاطره حزب توده ایران، برای بسیاری ازوابستگانش به یاد ماندنی است.