کتابها در صف ارشاد
آرشیو
چکیده
متن
آنچه که در بیش از سه سال از روی کار آمدن دولت جدید در حوزههای مختلف فرهنگی به وقوع پیوسته، نشان از این واقعیت دارد که بیشتر اهالی فرهنگ، نویسندگان و هنرمندان مشکلات فراوانی در ایجاد رابطهای دور از حساسیت با این وزارتخانه و بهویژه اداره کتاب آن داشتهاند. واقعا تکرار مکررات است اگر بخواهیم از انواع سوءتفاهمها و مشکلاتی که ناشران و مولفان با این اداره داشتهاند نام ببریم، اینکه در این سه سالی که آقای مجید حمیدزاده متصدی و راس کار این سمت بودهاند چه میزان از وضعیت نامساعد و غیرشفاف اخذ مجوز انتشار، ممیزیها و بلاتکلیفی کتابها گفته و نوشته شده است و چقدر ادبیات ایران و اصولا حوزه علوم انسانی از افت محسوس کمی و کیفی برخوردار شده است. هرچند این وزارتخانه بارها با ارائه آمار و ارقامی مدعی شده که همه چیز رو به راه است! اما نگاهی سرسری به آرشیو روزنامهها، مجلات و سایتهای خبری نشان میدهد چه حجمی از اخبار به انواع لغو مجوزها، لغو تجدید چاپها و صف طولانی آثار بررسی نشده در این اداره اختصاص داشته است.
کارنامه سه ساله حمیدزاده – که تا لحظه نوشتن این یادداشت هنوز جانشینی برای او معرفی نشده است – بیانگر این نکته است که نگاههای سلیقهای و تا حدودی سیاسی نسبت به فرآیند خلق و نوشتن آثار ادبی چطور میتواند مسیرهای فرعی و ناخوشایندی را در این حوزه به وجود بیاورد. اینکه کتاب و آن چیزی که متصدیان امور به عنوان ادبیات ارزشمند تلقی میکنند، اگر به عنوان معیاری برای تقسیمبندی آثار قرار بگیرد، روح انتقادی ادبیات را تضعیف کرده و میتواند باعث شود تا آن چیزی که از آن به عنوان «ادبیات طبقه حاکم» نامبرده میشود تکثیر شده و با نگاهی ایدئولوگ به جای وظایف اداری – صنفی، حرف اول و آخر را بزند.
اداره کتاب ارشاد چنین رویهای در پیش گرفت این که نه به شکلی رسمی و واضح بلکه با سختگیریها و محدود کردن فضا بیانگر این امر شد که ادبیات روشنفکری یا هر آنچه که به این اصطلاح نزدیک به نظر میآید در مقام امر خطرناک و مخرب است. اینکه هویت لرزان داستان ایرانی چنان باید مراقبت شود که در نهایت یا قواعد نانوشته را بپذیرد یا فرصتی برای حضور رسمی در جامعه نداشته باشد. در این ماجرا نگاه و تئوریای که قدرت در جستوجوی آن بوده استفاده از ابزارهای بازدارنده است تا کتاب به ویژه آثاری که در زیرمجموعه ادبیات و اندیشه طبقهبندی میشوند به سلیقه او نزدیکتر باشند. بنابراین اداره کتاب وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی به مثابه مرکز همان نگاه متمایزکننده با استفاده از تمام امکانات خود و ایجاد لابیرنتی هزارتو به فرآیند خلق و انتشار آثاری که با تفکر ایشان تفاوت داشت ضربه زد. جالب اینکه ادبیات به خصوص داستان ایرانی در راس این جریان قرار داشت و اگر نگاهی بیندازیم میبینیم در این سهسال جریان مستمر ادبیات ایران قطع یا حداقل به پایینترین حالت وجودی خود رسیده است.
سوال مهم نیز همین جا شکل میگیرد و آن اینکه آیا و اصولا میتوان کار و حرکت اداره کتاب وزارت ارشاد را صرفا حرکتی قانونی و اداری دانست؟ به زعم من جواب این سوال منفی است و این اداره به عنوان دروازه اصلی تبدیل آثار به کتابهای رسمی، با نگاه سلیقهای و برآمده از ساختارهای فکریای که در بین مدیران اصلی آن وجود داشته و دارد حوزه کتاب و بهخصوص ادبیات و اندیشه را به مثابه امری سیاسی تلقی کرد. به واقع هویت نویسنده و آثاری که با آرمانهای تئوریسینهای نزدیک به این اداره تناسب نداشت، دچار سختگیری شد و مرزهای خودی و غیرخودیای به وجود آمد که حداقل در حوزه کتاب نباید به چنین وضعی به آن نگاه کرد. شکل ممیزی و محدود کردن آثار در این سه سال بهگونهای بوده که بیانگر این واقعیت است که هیچ مرزی برای خط قرمزها وجود ندارد و در عین حال عدم تجربه آن چنانی و عدم شناخت برخی متولیان از ادبیات باعث شد تا ادبیات مصداق واقعی امر خطرناک باشد.
تئوریای که پس این رفتار وجود دارد چنان غیرقابل انعطاف و یکسویهنگر است که حتی چندی از کتابهایی را که سالها در دسترس بوده، ممنوع میکند و حتی آثاری مانند «عقرب روی پلههای راهآهن اندیمشک» - حسین مرتضائیان آبکنار - یا «سالمرگی» - اصغرالهی – که در دوره متولیگری خودش مجوز گرفته را برای چاپ مجدد متوقف میکند. اثرات روانی و روحیای که سیاستهای فرهنگی اینچنینی بر ادبیات و نویسندگان ایرانی وارد کرده واقعا محسوس و قابل درک است. اداره کتاب در جایگاه اهرم اجرایی این تئوریهای فرهنگی در حال اجرای همان باوری است که میپندارد میتواند ادبیات را پاستوریزه کرده و بعد در دسترس مخاطبان قرار داد، همان نگاهی که احتمالا نمیداند اگر رابطه ملتی با نویسندگان خود قطع شود و به طور کامل از هم بگسلد، دیگر حافظه تاریخیای وجود نخواهد داشت.
در اینجا منظور به هیچوجه آثار مستهجن یا خلاف عرف و شرع نیست، بلکه انبوه رمانها و کتابهایی است که تلاش کردهاند به نوعی هویت زیستی انسان ایرانی را روایت کنند و رئالیسم را به مثابه ابزاری برای همین امر میطلبند. ممیزیها و سانسورهای اینچنینی و حذف ایدئولوگ آن چیزی که به هر شکلی راوی بخشی از رفتارهای انسان این دوران است دوره فترت طولانیمدتی را رقم خواهد زد و گسست عمیقی میان نویسندگان – اغلب غیرسیاسی – با جامعهای بهوجود میآورد که در حال از دست دادن رابطهاش با ادبیات و آن چیزی است که به آن روایت خلاقانه زیباییشناسانه تاریخ میگویند. ممیزی و محدود کردن ذهن دقیقا به معنای فراموشی است، اینکه نویسنده به عنوان اقلیتی از یک اکثریت گسترده نتواند به شکلی کامل و شفاف آداب رفتاری و اضطرابهای خود را نوشته و در اختیار اکثریت مذکور قرار دهد و این یعنی پایان ادبیات و آغاز رخوت اندیشه.
نام یادداشت برگرفته است از رمان پل استر با ترجمه بابک ترابی
کارنامه سه ساله حمیدزاده – که تا لحظه نوشتن این یادداشت هنوز جانشینی برای او معرفی نشده است – بیانگر این نکته است که نگاههای سلیقهای و تا حدودی سیاسی نسبت به فرآیند خلق و نوشتن آثار ادبی چطور میتواند مسیرهای فرعی و ناخوشایندی را در این حوزه به وجود بیاورد. اینکه کتاب و آن چیزی که متصدیان امور به عنوان ادبیات ارزشمند تلقی میکنند، اگر به عنوان معیاری برای تقسیمبندی آثار قرار بگیرد، روح انتقادی ادبیات را تضعیف کرده و میتواند باعث شود تا آن چیزی که از آن به عنوان «ادبیات طبقه حاکم» نامبرده میشود تکثیر شده و با نگاهی ایدئولوگ به جای وظایف اداری – صنفی، حرف اول و آخر را بزند.
اداره کتاب ارشاد چنین رویهای در پیش گرفت این که نه به شکلی رسمی و واضح بلکه با سختگیریها و محدود کردن فضا بیانگر این امر شد که ادبیات روشنفکری یا هر آنچه که به این اصطلاح نزدیک به نظر میآید در مقام امر خطرناک و مخرب است. اینکه هویت لرزان داستان ایرانی چنان باید مراقبت شود که در نهایت یا قواعد نانوشته را بپذیرد یا فرصتی برای حضور رسمی در جامعه نداشته باشد. در این ماجرا نگاه و تئوریای که قدرت در جستوجوی آن بوده استفاده از ابزارهای بازدارنده است تا کتاب به ویژه آثاری که در زیرمجموعه ادبیات و اندیشه طبقهبندی میشوند به سلیقه او نزدیکتر باشند. بنابراین اداره کتاب وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی به مثابه مرکز همان نگاه متمایزکننده با استفاده از تمام امکانات خود و ایجاد لابیرنتی هزارتو به فرآیند خلق و انتشار آثاری که با تفکر ایشان تفاوت داشت ضربه زد. جالب اینکه ادبیات به خصوص داستان ایرانی در راس این جریان قرار داشت و اگر نگاهی بیندازیم میبینیم در این سهسال جریان مستمر ادبیات ایران قطع یا حداقل به پایینترین حالت وجودی خود رسیده است.
سوال مهم نیز همین جا شکل میگیرد و آن اینکه آیا و اصولا میتوان کار و حرکت اداره کتاب وزارت ارشاد را صرفا حرکتی قانونی و اداری دانست؟ به زعم من جواب این سوال منفی است و این اداره به عنوان دروازه اصلی تبدیل آثار به کتابهای رسمی، با نگاه سلیقهای و برآمده از ساختارهای فکریای که در بین مدیران اصلی آن وجود داشته و دارد حوزه کتاب و بهخصوص ادبیات و اندیشه را به مثابه امری سیاسی تلقی کرد. به واقع هویت نویسنده و آثاری که با آرمانهای تئوریسینهای نزدیک به این اداره تناسب نداشت، دچار سختگیری شد و مرزهای خودی و غیرخودیای به وجود آمد که حداقل در حوزه کتاب نباید به چنین وضعی به آن نگاه کرد. شکل ممیزی و محدود کردن آثار در این سه سال بهگونهای بوده که بیانگر این واقعیت است که هیچ مرزی برای خط قرمزها وجود ندارد و در عین حال عدم تجربه آن چنانی و عدم شناخت برخی متولیان از ادبیات باعث شد تا ادبیات مصداق واقعی امر خطرناک باشد.
تئوریای که پس این رفتار وجود دارد چنان غیرقابل انعطاف و یکسویهنگر است که حتی چندی از کتابهایی را که سالها در دسترس بوده، ممنوع میکند و حتی آثاری مانند «عقرب روی پلههای راهآهن اندیمشک» - حسین مرتضائیان آبکنار - یا «سالمرگی» - اصغرالهی – که در دوره متولیگری خودش مجوز گرفته را برای چاپ مجدد متوقف میکند. اثرات روانی و روحیای که سیاستهای فرهنگی اینچنینی بر ادبیات و نویسندگان ایرانی وارد کرده واقعا محسوس و قابل درک است. اداره کتاب در جایگاه اهرم اجرایی این تئوریهای فرهنگی در حال اجرای همان باوری است که میپندارد میتواند ادبیات را پاستوریزه کرده و بعد در دسترس مخاطبان قرار داد، همان نگاهی که احتمالا نمیداند اگر رابطه ملتی با نویسندگان خود قطع شود و به طور کامل از هم بگسلد، دیگر حافظه تاریخیای وجود نخواهد داشت.
در اینجا منظور به هیچوجه آثار مستهجن یا خلاف عرف و شرع نیست، بلکه انبوه رمانها و کتابهایی است که تلاش کردهاند به نوعی هویت زیستی انسان ایرانی را روایت کنند و رئالیسم را به مثابه ابزاری برای همین امر میطلبند. ممیزیها و سانسورهای اینچنینی و حذف ایدئولوگ آن چیزی که به هر شکلی راوی بخشی از رفتارهای انسان این دوران است دوره فترت طولانیمدتی را رقم خواهد زد و گسست عمیقی میان نویسندگان – اغلب غیرسیاسی – با جامعهای بهوجود میآورد که در حال از دست دادن رابطهاش با ادبیات و آن چیزی است که به آن روایت خلاقانه زیباییشناسانه تاریخ میگویند. ممیزی و محدود کردن ذهن دقیقا به معنای فراموشی است، اینکه نویسنده به عنوان اقلیتی از یک اکثریت گسترده نتواند به شکلی کامل و شفاف آداب رفتاری و اضطرابهای خود را نوشته و در اختیار اکثریت مذکور قرار دهد و این یعنی پایان ادبیات و آغاز رخوت اندیشه.
نام یادداشت برگرفته است از رمان پل استر با ترجمه بابک ترابی