حمله قزاقان به قانونخواهان
آرشیو
چکیده
متن
لیاخوف، روی زین اسب عربی سفید خود، شوشکه براق خود را از غلاف کشید، آن را رو به سوی آسمان مستقیم نگه داشت و فرمان آتش داد. چهار توپ از چهارسوی بهارستان باهم شلیک کردند و وقتی خاک و دود از شلیک اول فرو نشست، یک ستون سنگی مجلس، یک دیوار آجری در سینه چپ ساختمان و یک پنجره بزرگ فرو ریخته بود.
مقدر آن بود که نخستین قربانی، در رویارویی شاه با مردم، یک مطبوعاتی باشد: میرزا اسدالله شیرازی، خواهرزاده میرزا جهانگیرخان که در صوراسرافیل کار میکرد. چنین تقدیری سپس قاعده شد. پس از شلیک اول توپها، مجاهدان از درون مجلس قزاقان را هدف گرفتند. چندتن از توپچیها زخمی شدند و برخی دیگر پا به فرار گذاشتند. توپ وسط میدان بدون محافظ ماند. اسدالله فکر کرد اگر بتواند توپ را به درون مجلس بکشاند، همرزمان خود را تقویت کرده است. دروازه مجلس را با احتیاط باز کرد و آهسته پا بیرون گذاشت. هنوز قامت او تمام از دروازه بیرون نیامده بود که تیری سر او را شکافت. پشت پنجرهها، روی بام و پشت ستونهای سنگی مجلس، گروه کم تعدادی در کار نگهداری این آخرین امید آزادی بودند. این گروه، با هر وسیلهای که بتوان با آن شلیک کرد، قزاقان را نشانه میرفتند. برعکس، قزاقان تمام امکانات نظامی شاه را به میدان آورده بودند.
مشروطه ایرانی محصول تحولهایی بود که اینجا و در همه عالم داشت نظم نوینی را برقرار میکرد: پیامد نزدیک به دوقرن صنعتی شدن، پس از انقلاب صنعتی، موضوع “فضای حیاتی” را برای کشورهایی چون آلمان، هلند، بلژیک، فرانسه، انگلستان، ایتالیا و... جدی و فوری کرده بود. این فضای حیاتی دو جنبه داشت: تأمین مواد اولیه ارزان برای تولیدکنندگان صنعتی و یافتن بازار برای فروش تولیدی که به دست میآمد. بهترین فضای حیاتی هم برای دنیای صنعتی شده آسیا، آفریقا و آمریکای جنوبی بود. ایالات متحد هنوز وارد این دعوا نبود. انگلستان بیشتر دغدغه حفظ این فضا را داشت تا دستیابی به آن. این ابرقدرت در تمام قارههای عالم مناطق زیر نفوذ داشت. در برابر،آلمان که از نظر فناوری حتی از انگلستان پیشرفتهتر بود، نمیدانست با تولید خود چه کند. انگلستان، برای آنکه از گنجینه پرارزش هند پاسبانی کند، باید با روسیه کنار میآمد و آمد.
اما روسیه از درون میجوشید. آموزههای مارکس و انگلس و شعارهای اروپایی سوسیالیسم گویا فقط در خاک روسیه جدی گرفته شد. مردم آن کشور قدم به قدم داشتند بساط تزارها را برمیچیدند. جنگ اول جهانی فقط این روند را اندکی عقب انداخت. در سرآغاز قرن بیستم روسیه و انگلستان برادروار ایران را میان خود تقسیم کردند (به موجب قرارداد1907) تا به مشکلات دیگر خود برسند. همین توافق باعث شد که، در دوران محمدعلیشاه، روسیه بیشترین سهم ممکن را از اقتصاد ایران، طی دویست سال، به دست آورد. از جمله در سال صدور فرمان مشروطه حجم بازرگانی ایران و روسیه به 70میلیون فرانک فرانسه رسید. در همان روزگار، ایران در واقع به تقریب صاحب هیچ حقی از امکانات و منابع خود نبود. دو ابرقدرت به تدریج و به سبب بدهیهای دربار، صاحب امتیاز سلطه بر گمرک، بندر، بانک، معادن، راهها و برقراری تعرفهها شده بودند.
فقر داشت از سر و کله مردم قاجارزده بالا میرفت. مشروطه که آمد، مردم انتظار داشتند مجلس فوری برای تمام دردهای آنان درمانی بیابد که ممکن نبود. نه مجلس ونه حتی دولت و دربار صاحب چیز بهدرد بخوری نبودند تا تقدیم مردم کنند. روشنفکران از سویی آن نیازهای فوری و برحق را بزرگ میکردند و از جانب دیگر برناتوانی دولت و دربار خرده میگرفتند. در نتیجه، شاه سرآسیمه از این روند تنها یک راه را در برابر خود یافت: برانداختن مجلس! اما چون ارتشی توانا زیر فرمان نداشت، از نیروی قزاق کمک خواست که در واقع بافرماندهان روسی خود، بیشتر حافظ منافع همسایه شمالی بود. روز دوم تیرماه 1287 و نزدیک به دوسال پس از برقراری مشروطه، لیاخوف فرمانده نیروی قزاق، بر بهارستان تاخت تا خیال شاه و روسیه را یکجا راحت کند.
حالا و پس از یک قرن میتوان پاسگان بهارستان را سرزنش کرد که چرا بیشتر تدارک ندیدند، چرا تمام نیروی ممکن را به نبرد نکشاندند، چرا از میان خود فرماندهانی کارآزموده را برنگزیدند و چرا... اما وقتی اندکی در منابع آن دوره دقیق میشویم، درمییابیم، مشروطهخواهان آنقدر گرفتاری داشتهاند که به این کارها نمیرسیدند. رقابت انجمنها با هم، یارگیری در مجلس، قبولاندن الگوهای اروپایی به عنوان آخرین راه حل تمام مشکلات و از همه مهمتر اینکه قباله مشروطه را به نام چه کسی باید نوشت! گرفتاریهای دیگری هم بود. مثل گرفتن حمایت از دولتهای خارجی برای روز مبادا یا بند کردن دست و بال عزیزان و نورچشمان در مشاغلی که داشت بدون صاحب میماند.
نیروی قزاق ایرانی بود، اما دغدغه ایرانی نداشت، فرمانده ایرانی نداشت، در آن فارسی صحبت نمیشد و با بدنه ساختاری کشور بیگانه بود. چنین نیرویی که، در نبود انواع تشکیلات مسلح، تنها قدرت تمرکز و انسجام یافته در سراسر کشور بود،قصد داشت چراغ کمسوی حکومت قانون را خاموش کند و چنین کرد.
ابراهیم آقاتبریزی، نماینده تبریز، با تیر مستقیم سربازان به خاک افتاد. جهانگیرخان شیرازی و ملک المتکلمین را در باغشاه خفه کردند و سینه آنان را دریدند. مامانتوف، خبرنگار نظامی روسیان، به اشاره نوشته که خود شاپشال معلم ومشاور روسی محمدعلیشاه، برسینه جهانگیرخان دشنه فروکرد. چون او شاپشال را “جهود” خوانده بود. شیخ احمد تربتی را، که در خیابان چراغ برق به قزاقان شلیک کرده بود، چنان کشتند که اثری از او یافت نشد. علی اکبر قزوینی(ارداقی) را در زندان باغشاه سم دادند. سید جمال اصفهانی در لرستان کشته شد.
از میان سخنوران مشروطه، دونفر (ملک و سید جمال)، از نمایندگان مجلس یک نفر (میرزا ابراهیم)، از میان حقوقدانان یک نفر (قاضی ارداقی) و از میان روزنامه نگاران سه نفر (جهانگیرخان، شیخ احمد و میرزا اسدالله) قربانیان حمله قزاقان شدند. عدهای زندانی ماندند تا کسان آنان پول قابلی به درباریان تقدیم کنند و آزادی آنان را بخرند. بهبهانی را تبعید و طباطبایی را خانه نشین کردند. گروهی از فعالان و روزنامهنگاران پنهان شدند و گروهی دیگر به سفارتهای روسیه وعثمانی پناهیدند. تنها یازده ماه طول کشید که شاه در نهایت خفت به سفارت روسیه پناهنده شود و فقط نه سال طول کشید تا یک انقلاب چپ آن بساط را در روسیه برچیند. روسیان، به نام یک همسایه دیرین سال، هرگز با ما مثل همسایه رفتار نکردند.
مقدر آن بود که نخستین قربانی، در رویارویی شاه با مردم، یک مطبوعاتی باشد: میرزا اسدالله شیرازی، خواهرزاده میرزا جهانگیرخان که در صوراسرافیل کار میکرد. چنین تقدیری سپس قاعده شد. پس از شلیک اول توپها، مجاهدان از درون مجلس قزاقان را هدف گرفتند. چندتن از توپچیها زخمی شدند و برخی دیگر پا به فرار گذاشتند. توپ وسط میدان بدون محافظ ماند. اسدالله فکر کرد اگر بتواند توپ را به درون مجلس بکشاند، همرزمان خود را تقویت کرده است. دروازه مجلس را با احتیاط باز کرد و آهسته پا بیرون گذاشت. هنوز قامت او تمام از دروازه بیرون نیامده بود که تیری سر او را شکافت. پشت پنجرهها، روی بام و پشت ستونهای سنگی مجلس، گروه کم تعدادی در کار نگهداری این آخرین امید آزادی بودند. این گروه، با هر وسیلهای که بتوان با آن شلیک کرد، قزاقان را نشانه میرفتند. برعکس، قزاقان تمام امکانات نظامی شاه را به میدان آورده بودند.
مشروطه ایرانی محصول تحولهایی بود که اینجا و در همه عالم داشت نظم نوینی را برقرار میکرد: پیامد نزدیک به دوقرن صنعتی شدن، پس از انقلاب صنعتی، موضوع “فضای حیاتی” را برای کشورهایی چون آلمان، هلند، بلژیک، فرانسه، انگلستان، ایتالیا و... جدی و فوری کرده بود. این فضای حیاتی دو جنبه داشت: تأمین مواد اولیه ارزان برای تولیدکنندگان صنعتی و یافتن بازار برای فروش تولیدی که به دست میآمد. بهترین فضای حیاتی هم برای دنیای صنعتی شده آسیا، آفریقا و آمریکای جنوبی بود. ایالات متحد هنوز وارد این دعوا نبود. انگلستان بیشتر دغدغه حفظ این فضا را داشت تا دستیابی به آن. این ابرقدرت در تمام قارههای عالم مناطق زیر نفوذ داشت. در برابر،آلمان که از نظر فناوری حتی از انگلستان پیشرفتهتر بود، نمیدانست با تولید خود چه کند. انگلستان، برای آنکه از گنجینه پرارزش هند پاسبانی کند، باید با روسیه کنار میآمد و آمد.
اما روسیه از درون میجوشید. آموزههای مارکس و انگلس و شعارهای اروپایی سوسیالیسم گویا فقط در خاک روسیه جدی گرفته شد. مردم آن کشور قدم به قدم داشتند بساط تزارها را برمیچیدند. جنگ اول جهانی فقط این روند را اندکی عقب انداخت. در سرآغاز قرن بیستم روسیه و انگلستان برادروار ایران را میان خود تقسیم کردند (به موجب قرارداد1907) تا به مشکلات دیگر خود برسند. همین توافق باعث شد که، در دوران محمدعلیشاه، روسیه بیشترین سهم ممکن را از اقتصاد ایران، طی دویست سال، به دست آورد. از جمله در سال صدور فرمان مشروطه حجم بازرگانی ایران و روسیه به 70میلیون فرانک فرانسه رسید. در همان روزگار، ایران در واقع به تقریب صاحب هیچ حقی از امکانات و منابع خود نبود. دو ابرقدرت به تدریج و به سبب بدهیهای دربار، صاحب امتیاز سلطه بر گمرک، بندر، بانک، معادن، راهها و برقراری تعرفهها شده بودند.
فقر داشت از سر و کله مردم قاجارزده بالا میرفت. مشروطه که آمد، مردم انتظار داشتند مجلس فوری برای تمام دردهای آنان درمانی بیابد که ممکن نبود. نه مجلس ونه حتی دولت و دربار صاحب چیز بهدرد بخوری نبودند تا تقدیم مردم کنند. روشنفکران از سویی آن نیازهای فوری و برحق را بزرگ میکردند و از جانب دیگر برناتوانی دولت و دربار خرده میگرفتند. در نتیجه، شاه سرآسیمه از این روند تنها یک راه را در برابر خود یافت: برانداختن مجلس! اما چون ارتشی توانا زیر فرمان نداشت، از نیروی قزاق کمک خواست که در واقع بافرماندهان روسی خود، بیشتر حافظ منافع همسایه شمالی بود. روز دوم تیرماه 1287 و نزدیک به دوسال پس از برقراری مشروطه، لیاخوف فرمانده نیروی قزاق، بر بهارستان تاخت تا خیال شاه و روسیه را یکجا راحت کند.
حالا و پس از یک قرن میتوان پاسگان بهارستان را سرزنش کرد که چرا بیشتر تدارک ندیدند، چرا تمام نیروی ممکن را به نبرد نکشاندند، چرا از میان خود فرماندهانی کارآزموده را برنگزیدند و چرا... اما وقتی اندکی در منابع آن دوره دقیق میشویم، درمییابیم، مشروطهخواهان آنقدر گرفتاری داشتهاند که به این کارها نمیرسیدند. رقابت انجمنها با هم، یارگیری در مجلس، قبولاندن الگوهای اروپایی به عنوان آخرین راه حل تمام مشکلات و از همه مهمتر اینکه قباله مشروطه را به نام چه کسی باید نوشت! گرفتاریهای دیگری هم بود. مثل گرفتن حمایت از دولتهای خارجی برای روز مبادا یا بند کردن دست و بال عزیزان و نورچشمان در مشاغلی که داشت بدون صاحب میماند.
نیروی قزاق ایرانی بود، اما دغدغه ایرانی نداشت، فرمانده ایرانی نداشت، در آن فارسی صحبت نمیشد و با بدنه ساختاری کشور بیگانه بود. چنین نیرویی که، در نبود انواع تشکیلات مسلح، تنها قدرت تمرکز و انسجام یافته در سراسر کشور بود،قصد داشت چراغ کمسوی حکومت قانون را خاموش کند و چنین کرد.
ابراهیم آقاتبریزی، نماینده تبریز، با تیر مستقیم سربازان به خاک افتاد. جهانگیرخان شیرازی و ملک المتکلمین را در باغشاه خفه کردند و سینه آنان را دریدند. مامانتوف، خبرنگار نظامی روسیان، به اشاره نوشته که خود شاپشال معلم ومشاور روسی محمدعلیشاه، برسینه جهانگیرخان دشنه فروکرد. چون او شاپشال را “جهود” خوانده بود. شیخ احمد تربتی را، که در خیابان چراغ برق به قزاقان شلیک کرده بود، چنان کشتند که اثری از او یافت نشد. علی اکبر قزوینی(ارداقی) را در زندان باغشاه سم دادند. سید جمال اصفهانی در لرستان کشته شد.
از میان سخنوران مشروطه، دونفر (ملک و سید جمال)، از نمایندگان مجلس یک نفر (میرزا ابراهیم)، از میان حقوقدانان یک نفر (قاضی ارداقی) و از میان روزنامه نگاران سه نفر (جهانگیرخان، شیخ احمد و میرزا اسدالله) قربانیان حمله قزاقان شدند. عدهای زندانی ماندند تا کسان آنان پول قابلی به درباریان تقدیم کنند و آزادی آنان را بخرند. بهبهانی را تبعید و طباطبایی را خانه نشین کردند. گروهی از فعالان و روزنامهنگاران پنهان شدند و گروهی دیگر به سفارتهای روسیه وعثمانی پناهیدند. تنها یازده ماه طول کشید که شاه در نهایت خفت به سفارت روسیه پناهنده شود و فقط نه سال طول کشید تا یک انقلاب چپ آن بساط را در روسیه برچیند. روسیان، به نام یک همسایه دیرین سال، هرگز با ما مثل همسایه رفتار نکردند.