روایت دیدار همافران با رهبر فقید انقلاب
حوزههای تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
اختناق دهه 50 در دوران ارتش مضاعف شده بود و ضد اطلاعات ارتش که در واقع دستگاه بالای سر ساواک تلقی میشد چنین ذهنیتی ایجاد کرده بود که:
گر بر سر خاشاک یکی پشه بجنبد / جنبیدن آن پشه عیان در نظر ماست
در چنین جوی بود که فضای باز سیاسی در کشور گشوده شد و به دنبال حرکتهای مردمی، رژیم با تجربه موفقی که از سرکوب مردم داشت دست به سرکوب زد و از اواخر سال 1356 حکومت نظامی در شهرهای مختلف برقرار گردید و با سرکوب گسترده قیام هفده شهریور 57 در پایگاههای نیروی هوایی هم واحدهای گارد شاهنشاهی مستقر شدند.
علت استقرار واحدهای گارد شاهنشاهی در نیروی هوایی گزارشات ساواک به ضد اطلاعات در مورد حضور گسترده همافران در تجمعات و راهپیماییهای مردم بود. با آزادی زندانیان سیاسی این حضور نمایانتر شد و در اواسط دیماه سال 57 گروه کثیری از پرسنل نیروی هوایی با لباس نظامی به دیدار مرحوم آیتالله طالقانی شتافتیم و در این دیدار تاریخی مطالبی مطرح شد از جمله اینکه ما امکان انفجار و سقوط هواپیمای شاه را داریم که معظمله رسما فرمودند این کار از او قهرمان میسازد اما شما باید «کاری بزرگ» را سامان دهید.
فکر و ذهن ما مشغول تدارک «کاری بزرگ» بود که زمزمه ورود امام به ایران در اوایل بهمن ماه 57 مطرح گردید و یکی از دوستان انقلابی از من دعوت کرد تا با لباس همافری در کمیته استقبال از امام عضو شوم. همه به فکر آن «کار بزرگ» بودیم تا با ورود امام به کشور این کار بزرگ کاملا محرمانه طراحی شد و از سراسر کشور همافران به تهران دعوت شدند و بدون هماهنگی با هیچیک از مسئولین انقلاب، در خیابان ایران جمع شدند. لباسها در کیفها بود و در یک لحظه همه در منازل اطراف ملبس به لباس نظامی شدند و درخواست ملاقات و حضور در محضر امام با آقای دعائی و دکتر یزدی مطرح گردید.
آقایان با تلاشی که به عمل آوردند موفق به انجام کار نشدند و پیغام آوردند امروز امام ملاقات ندارند، نگرانیها افزایش یافت. همه بچهها شناسایی شده بودند. موضوع با آیتالله منتظری و حاج احمد آقا مطرح شد و ایشان بعد از ملاقات با امام اجازه گرفتند. حضوری پرشور بود که لرزه بر اندام فرماندهان عالیرتبه ستاد بزرگ ارتشتاران انداخت. آنها فورا این حضور را تکذیب کردند و گفتند عکس مونتاژ است. عکاس ستاد، بعد از انقلاب تعریف میکرد که رئیس ستاد مرا خواست و پرسید آیا این عکس واقعی است؟ گفتم بله! فریاد زد پدر سوخته این مونتاژ است! گفتم بله قربان مونتاژ است! ولی کار از کار گذشته بود و با این حضور پرشور که امام از آن به عنوان «یومالله 19 بهمن» یاد کردند تار و پود عنکبوتی سازماندهی ارتش از هم پاشید.
صبح 21 بهمن بود که از مرکز آموزشهای هوایی سلاح به دست مردم رسید و کلانتریها به تصرف مردم درآمد و از طرف حکومت نظامی منع رفت و آمد مقرر گردید که امام سریعا آن را لغو کردند. غروب 21 بهمن بود که تلفن کمیته استقبال به صدا درآمد. آن طرف خط رئیس ستاد بزرگ ارتش از من کمک میخواست و میگفت ارتش امام ما را محاصره کرده. به اتفاق آقای دکتر ابراهیم یزدی به ستاد رفتیم و تا نیمههای شب با همه واحدهای نظامی در سراسر کشور تماس گرفته شد و دستور تسلیم از طرف دکتر یزدی به آنها ابلاغ شد و نیمه شب روز 21 بهمن در حالی ستاد بزرگ ارتش را ترک کردیم که در سراسر کشور هیچ مقاومتی از طرف ارتش در مقابل مردم وجود نداشت.
در آخرین لحظات حضورمان در ستاد، رئیس ستاد به دکتر یزدی گفت ما تعدادی میهمان خارجی داریم، من مامور شدم آنها را بیاورم، به سالن مربوطه رفتم دیدم نزدیک سی نفر ژنرالهای آمریکایی هستند! از من پرسیدند با ما چکار میکنید؟ من با روحیه آن روز گفتم همه شما را محاکمه و مجازات میکنیم! وحشت سراپای آنها را گرفته بود؛ با حضور در دفتر رئیس ستاد مجددا همین سئوال را مطرح کردند. آقای دکتر یزدی گفتند شما میتوانید به منازلتان بروید و یا به سفارت که آنها سفارت را ترجیح دادند ولی زودتر از ما ستاد را ترک کردند.
ما فورا به دنبال آنها آمدیم و دیدیم که در خیابان عباسآباد (شهید بهشتی) جوانان انقلابی همه اینها را درازکش روی زمین خواباندهاند؛ با دیدن دکتر یزدی جوانان مستشاران را تحویل ما دادند و آن شب آنها را به سفارت آمریکا تحویل دادیم. باورشان نمیشد در کمتر از 24 ساعت در مملکت انقلابی رخ داده است که حتی مستشاران نظامی آمریکایی هم به سلامت به سفارت تحویل داده شدهاند ولی واقعیت داشت و انقلابی بدون خونریزی و بدون مقاومت نیروهای مسلح در مقابل مردم(!) روی داده بود؛ انقلابی که وعده صلح و صفا و زندگی میداد
گر بر سر خاشاک یکی پشه بجنبد / جنبیدن آن پشه عیان در نظر ماست
در چنین جوی بود که فضای باز سیاسی در کشور گشوده شد و به دنبال حرکتهای مردمی، رژیم با تجربه موفقی که از سرکوب مردم داشت دست به سرکوب زد و از اواخر سال 1356 حکومت نظامی در شهرهای مختلف برقرار گردید و با سرکوب گسترده قیام هفده شهریور 57 در پایگاههای نیروی هوایی هم واحدهای گارد شاهنشاهی مستقر شدند.
علت استقرار واحدهای گارد شاهنشاهی در نیروی هوایی گزارشات ساواک به ضد اطلاعات در مورد حضور گسترده همافران در تجمعات و راهپیماییهای مردم بود. با آزادی زندانیان سیاسی این حضور نمایانتر شد و در اواسط دیماه سال 57 گروه کثیری از پرسنل نیروی هوایی با لباس نظامی به دیدار مرحوم آیتالله طالقانی شتافتیم و در این دیدار تاریخی مطالبی مطرح شد از جمله اینکه ما امکان انفجار و سقوط هواپیمای شاه را داریم که معظمله رسما فرمودند این کار از او قهرمان میسازد اما شما باید «کاری بزرگ» را سامان دهید.
فکر و ذهن ما مشغول تدارک «کاری بزرگ» بود که زمزمه ورود امام به ایران در اوایل بهمن ماه 57 مطرح گردید و یکی از دوستان انقلابی از من دعوت کرد تا با لباس همافری در کمیته استقبال از امام عضو شوم. همه به فکر آن «کار بزرگ» بودیم تا با ورود امام به کشور این کار بزرگ کاملا محرمانه طراحی شد و از سراسر کشور همافران به تهران دعوت شدند و بدون هماهنگی با هیچیک از مسئولین انقلاب، در خیابان ایران جمع شدند. لباسها در کیفها بود و در یک لحظه همه در منازل اطراف ملبس به لباس نظامی شدند و درخواست ملاقات و حضور در محضر امام با آقای دعائی و دکتر یزدی مطرح گردید.
آقایان با تلاشی که به عمل آوردند موفق به انجام کار نشدند و پیغام آوردند امروز امام ملاقات ندارند، نگرانیها افزایش یافت. همه بچهها شناسایی شده بودند. موضوع با آیتالله منتظری و حاج احمد آقا مطرح شد و ایشان بعد از ملاقات با امام اجازه گرفتند. حضوری پرشور بود که لرزه بر اندام فرماندهان عالیرتبه ستاد بزرگ ارتشتاران انداخت. آنها فورا این حضور را تکذیب کردند و گفتند عکس مونتاژ است. عکاس ستاد، بعد از انقلاب تعریف میکرد که رئیس ستاد مرا خواست و پرسید آیا این عکس واقعی است؟ گفتم بله! فریاد زد پدر سوخته این مونتاژ است! گفتم بله قربان مونتاژ است! ولی کار از کار گذشته بود و با این حضور پرشور که امام از آن به عنوان «یومالله 19 بهمن» یاد کردند تار و پود عنکبوتی سازماندهی ارتش از هم پاشید.
صبح 21 بهمن بود که از مرکز آموزشهای هوایی سلاح به دست مردم رسید و کلانتریها به تصرف مردم درآمد و از طرف حکومت نظامی منع رفت و آمد مقرر گردید که امام سریعا آن را لغو کردند. غروب 21 بهمن بود که تلفن کمیته استقبال به صدا درآمد. آن طرف خط رئیس ستاد بزرگ ارتش از من کمک میخواست و میگفت ارتش امام ما را محاصره کرده. به اتفاق آقای دکتر ابراهیم یزدی به ستاد رفتیم و تا نیمههای شب با همه واحدهای نظامی در سراسر کشور تماس گرفته شد و دستور تسلیم از طرف دکتر یزدی به آنها ابلاغ شد و نیمه شب روز 21 بهمن در حالی ستاد بزرگ ارتش را ترک کردیم که در سراسر کشور هیچ مقاومتی از طرف ارتش در مقابل مردم وجود نداشت.
در آخرین لحظات حضورمان در ستاد، رئیس ستاد به دکتر یزدی گفت ما تعدادی میهمان خارجی داریم، من مامور شدم آنها را بیاورم، به سالن مربوطه رفتم دیدم نزدیک سی نفر ژنرالهای آمریکایی هستند! از من پرسیدند با ما چکار میکنید؟ من با روحیه آن روز گفتم همه شما را محاکمه و مجازات میکنیم! وحشت سراپای آنها را گرفته بود؛ با حضور در دفتر رئیس ستاد مجددا همین سئوال را مطرح کردند. آقای دکتر یزدی گفتند شما میتوانید به منازلتان بروید و یا به سفارت که آنها سفارت را ترجیح دادند ولی زودتر از ما ستاد را ترک کردند.
ما فورا به دنبال آنها آمدیم و دیدیم که در خیابان عباسآباد (شهید بهشتی) جوانان انقلابی همه اینها را درازکش روی زمین خواباندهاند؛ با دیدن دکتر یزدی جوانان مستشاران را تحویل ما دادند و آن شب آنها را به سفارت آمریکا تحویل دادیم. باورشان نمیشد در کمتر از 24 ساعت در مملکت انقلابی رخ داده است که حتی مستشاران نظامی آمریکایی هم به سلامت به سفارت تحویل داده شدهاند ولی واقعیت داشت و انقلابی بدون خونریزی و بدون مقاومت نیروهای مسلح در مقابل مردم(!) روی داده بود؛ انقلابی که وعده صلح و صفا و زندگی میداد