اصول و ضوابط حاکم بر سیر تمدنها (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
متن
بررسی سیر تحولات جوامع و تمدنها از شکلگیری تا زوال آنها نشان میدهد که جوامع در درون خود مدام در حال تغییر و دگرگونی هستند و بر اساس همین دگرگونیهاست که پویایی جامعه تحقق مییابد. البته در فرایند پویایی و تکامل جامعه، مسائل و مشکلاتی پدید میآید که جامعه را از رسیدن به اهدافش باز میدارد و سبب پیدایش تعارضها و تناقضهایی در جامعه میگردد و ساختار اجتماعی را به شدت تهدید مینماید و تداوم این شرایط در دراز مدت به انحطاط و مرگ آن تمدن میانجامد. با عنایت به مباحث یاد شده، چند پرسش اساسی مطرح میگردد: 1. تحولات در جوامع بر چه اساسی استوار است؟ 2. سیر تاریخی تمدنها چگونه است؟ 3. آیا میتوان با کشف قوانین حاکم بر تاریخ و جامعه، سرنوشت و آیندة اجتماع را به دست گرفت و کنترل کرد؟
کلید واژهها
تاریخ، قرآن، ابنخلدون، جامعه، تمدن، ویلدورانت و توین بی.
مقدمه
هر پدیده اجتماعی، بهویژه تمدن دارای تحولات و دگرگونیهایی است و در مسیر طبیعی خود فراز و فرودهایی را تجربه میکند. تبیین و تشریح سیر جوامع و تمدنها و چگونگی تعالی و تکامل آنها و کشف اصول و قوانین حاکم بر روند تاریخ و تحولات آن از گذشتههای بسیار دور مورد توجه برخی از اندیشمندان علوم انسانی بوده است تا با آگاهی و کشف سنن و قوانین حاکم بر تاریخ و چگونگی حرکت تاریخی جوامع، برای ساختن آیندهای بهتر از آن استفاده نمایند.
این نوشتار در بستر و زمینه معرفتی فلسفه نظری تاریخ گام برمیدارد. یکی از مسائل فلسفه نظریِ تاریخ این است که تاریخ موجودی زنده، پویا و متحرک است و هدف، قاعده و قانونی دارد و بر نظامی استوار است؛ به بیان دیگر، تاریخ از جایی شروع و به سمت مقصدی در حال حرکت است. فلسفه تاریخ درصدد است که نشان دهد جوامع و بالیدن آنها در تابع چگونه صورت میگیرد. آیا این حرکت تصادفی است یا بر قواعد و اصولی استوار است؟ و این قواعد و قوانین حاکم بر تاریخ کداماند؟ گذر از منازل و مراحل گوناگون سیر جوامع در تاریخ اجتنابناپذیر است یا چارهپذیر؟
تلاش نگارنده بر این است تا با تجزیه و تحلیل آرای متفکران بنام شرقی و غربی و تکیه بر دیدگاه قرآن، به سؤالهای یاد شده پاسخ دهد.
الف) تعریف مفاهیم و واژگان
1.تمدن
تمدن مفهومی است که به معانی مختلف به کار میرود. ابنخلدون تمدن را حالت اجماعی انسان میداند. آرنولد توین بی، مورخ انگلیسی معتقد است که تمدن حاصل نبوغ اقلیت مبتکر و نوآورست؛ یعنی طبقه ممتازی در جامعه که دارای نبوغ، ابتکار و نوآوری هستند و بر اثر تحولات و سیر تکامل جامعه، تمدن را پدید میآورند. وی در ادامه مینویسد:
تمدن عبارت است از تلاش برای آفریدن جامعهای که کل بشریت بتواند با همنوایی در کنار یکدیگر و به منزله اعضای یک خانواده کامل و جامع در درون آن زندگی کند.
ویل دورانت نیز در تعریف تمدن به عوامل و زمینههایی که در ساختن و پرداختن هر تمدنی نقش دارند، اشاره کرده است و مینویسد:
تمدن عبارت است از خلاقیت فرهنگی که خود در نتیجه وجود نظم اجتماعی و حکومت قانون و رفاه نسبی امکان وجود مییابد.
بر اساس آنچه گفته شد تمدن با فرهنگ تفاوت دارد. البته در برخی تعاریف، تمدن و فرهنگ، یکی دانسته شده است. این دو مفهوم را میتوان این گونه از هم متمایز کرد:
تمدن بیشتر معنای جنبههای مادی ساختههای انسانی، همچون معماری و شهرسازی و فناوری را به خود گرفته است و فرهنگ بیشتر جنبههای معنوی زندگی جمعی انسانها، همانند آیینها و آداب، زبان، دین و دانش را... .
2. جامعه
جامعه به گروهی از مردم گفته میشود که در یک قلمرو جغرافیایی مشخص زندگی میکنند، فرهنگ مشترکی دارند و با مردمی که در همان قلمرو جغرافیایی زندگی میکنند در مقایسه با مردم سرزمینهای دیگر، کنش متقابل بیشتری دارند. بر این اساس، جامعه میتواند گروهی از کشورها، یک کشور مجزا یا یک اجتماع قومی در درون یک کشور باشد. به طور کلی میتوان گفت که سیمای مهم یک جامعه، قلمرو جغرافیایی مشترک، فرهنگ مشترک و کنش متقابل است.
در تعریفی دیگر، جامعه عبارت است از مجموعهای از انسانها که در جبر یک سلسله نیازها و تحت نفوذ یک سلسله عقاید، ایدهها و آرمانها در یکدیگر ادغام شده و در یک زندگی مشترک غوطهورند.
ب) انسان و اجتماع
دانشمندان در خصوص علت تشکیل اجتماع و گردهمایی انسانها به عقیدة مشترکی نرسیدهاند و هر یک دلیل تشکیل جامعه را انگیزهای خاص میدانند. عدهای از آنها مانند ابنخلدون معتقدند انسان به سبب نفعی که از اجتماع میبرد، بدان گراییده است. ابنخلدون به غریزه اجتماعگرایی انسان اعتقاد ندارد، بلکه به غرایز دیگری قائل است که آنها بشر را وادار میکنند با دیگران زندگی کند. این غرایز عبارتاند از نیاز انسان به غذا، حب ذات و نیاز به دفاع از خود. این نیازها از طریق همکاری برآورده میشود و همکاری نیز در جامعه تبلور مییابد. وی مزیت آدمی را بر سایر جانداران، همکاری متقابل با دیگران به منظور رفع نیازهای مشابه میداند و همین مزیت را مبنای شکلگیری جامعه قرار میدهد.
اما دیدگاه دیگری وجود دارد که انسان را فطرتاً اجتماعی میداند و معتقد است انسان بنابر فطرتی که خداوند در درونش به ودیعه نهاده به اجتماع روی میآورد. این دیدگاه که الهام گرفته از آیات قرآن کریم است، برای جامعه شخصیتی مستقل از افراد قائل است و افراد را عضو آن واقعیت میداند که در حکم اعضای یک پیکرند و جزئی از کل (جامعه) به حساب میآیند. این دیدگاه، همانگونه که برای فرد حیات و ممات قائل است، برای جامعه نیز آغاز و پایانی قائل است:
«وَ لِکُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ؛ (اعراف: 34) برای هر امت و قومی پایانی است پس آنگاه که پایان کارشان فرا رسد لحظهای عقبتر یا جلوتر نمیافتد.
در این آیه، سخن از یک حیات و زندگی است که لحظه پایانی دارد و این حیات نه به افراد بلکه به امت تعلق دارد.
در سوره حجرات به فلسفه اجتماعی آفرینش انسان اشاره و تأکید شده است که انسان به گونهای آفریده شده که به صورت گروههای مختلف اصلی و قبیلهای درآمده است تا با انتساب به ملتها وقبیلهها بازشناسی از یکدیگر که شرط لاینفک زندگی اجتماعی است، صورت گیرد:
یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثی وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا...؛ (حجرات: 13) ای مردم شما را از مرد و زن آفریدیم و شما را ملتها و قبیلهها قرار دادیم تا بدین وسیله یکدیگر را بازشناسید.
دسته سوم، اساساً با اجتماع مخالف بوده و جامعه را به ضرر بشر میدانند. اینان معتقدند که روح انسان با اجتماع سازگار نیست، زیرا انسان بخشی از آزادی طبیعی خود را در جامعه از دست میدهد.
ج) دینامیسم اجتماعی
یکی از مسائل اساسی که از ابتدای ظهور جامعهشناسی توجه دانشمندان را به خود جلب کرده توجه به علم تاریخ به منظور مشاهده و بررسی حرکت و سیری است که جامعه از گذشته تا کنون داشته است. این امر در جهت کشف قوانین پویایی جامعه و اصول کلی است که عدهای از جامعهشناسان و مورخان تاریخ میخواهند از آن استخراج کنند.
مرور سیر تحولات جوامع و تمدنها از شکلگیری تا زوال آنها نشان میدهد که جوامع در درون خود مدام در حال تغییر و دگرگونی هستند. از طریق همین دگرگونیهاست که پویایی جامعه تحقق مییابد، زیرا وجود تحول در بین پدیدهای اجتماعی موجب میشود جامعه به حیات خود ادامه دهد و نیازهای افراد را برآورده سازد. جوامعی که نتوانند نیازهای افراد خود را بر آورده سازند متلاشی خواهند شد.
د) قانونمندی تاریخ از منظر وحی
از دیدگاه اسلام سیر تاریخ، سیری معقول و بر اساس ضوابط و قوانین است. یکی از مسائل اساسی و پیچیدهای که در قرآن کریم بدان اشاره شده، مسئله قانونمندی تاریخ یا قواعد و ضوابطی است که بر جامعه حکمفرماست. واژهای که در متون اسلامی برای بیان قانونمندی تاریخ به کار رفته «سنت» است. علامه طباطبایی?، سنت را به معنای طریقه معمول و رایجی میداند که جامعه در آن غالباً یا دائماً سیر میکند.
بنابراین، نعمتهای الهی آن بخش از تدبیر یا سازماندهی خداوند را در بر میگیرد که استمرار و تکرار داشته و روش غیر قابل تبدیل و تحول خداوند است:
بیتردید پیش از شما سنتها و ضوابطی بر جوامع انسانی حاکم بوده است، برای دریافت آن سنن و آگاهی از حقیقت آنها به گردش و سیر و سیاحت در زمین بپردازید تا بدانید سرانجامِ تکذیب کنندگان چه بوده است. (آل عمران: 137)
این سنت جاودانه الهی است که در گذشته نیز درباره امتها بوده است و هرگز برای سنتهای خدا تغییر و تبدیلی نخواهی یافت. (فتح: 22)
تحولات و دگرگونیهای تاریخ، از حیات تا ممات و از صعود تا سقوط تمدنها همه تابع ضوابط و مقررات مشخصی است که جامعه بشری میتواند در پرتو آگاهی از آنها و برقراری رابطه مطلوب با آن سُنن و قواعد که جلوهای از حاکمیت و اراده خدا بر تاریخ است، زمینههای سعادتمندی خود را فراهم آورد.
دگرگونی و تحول فکری و رفتاریِ شایسته یا ناشایسته یک قوم یا جامعه، زمینهساز دگرگونیها و تغییرات تکاملی یا ارتجاعی در ابعاد و جوانب مختلف حیات آن جامعه است. آیة شریفة زیر به همین نکته اشاره دارد: «همانا خداوند حال هیچ قومی را دگرگون نمیسازد مگر خود آن قوم در خود تغییراتی ایجاد کنند». (رعد: 11(
به عبارت دیگر، ضوابط و سنن حاکم بر تاریخ، در حقیقت یک سلسله عکسالعملها و واکنشها در برابر عملکردها و کنشهای جوامع هستند که به وقوع میپیوندند. بر این اساس، فرد و جامعه، مسئول عملکرد خویش است و نیکبختی و بدبختی هر جامعه، عکسالعمل طبیعی کنشهای اختیاری افراد جامعه است. به عنوان نمونه، خداوند متعال در سوره سبأ طی چند آیه از تمدن درخشانی خبر میدهد که افراد آن در ناز و نعمت به سر میبردند و این سعادت را ناشی از عملکرد شایسته افراد جامعه میداند، اما بعد از تغییر افکار و اعمالشان تمام آن نعمتها از ایشان گرفته و دچار سختی و گرفتاری میشوند. (سبأ: 17 ـ 20)
قرآن تأکید بسیار دارد که انسانها باید حوادث تاریخی، اتفاقات، تحولات و فراز و نشیبهای جوامع و امتها را به دقت مطالعه کنند تا ضمن عبرتآموزی، برای خودسازی و ساختن دیگران از آن بهره برند.
ه ) تکامل تاریخ
با دقت در قرآن معلوم میشود که تکامل تاریخ از دیدگاه اسلام به صورت «تکامل مجموعی» است، یعنی حرکت و سیر تاریخ در مجموع، در جهت پیشرفت است؛ به عبارت دیگر، گرچه جامعه توقف و صعود دارد، و سقوط و زوال دارد، ولی در نهایت، سیر متعالی را طی میکند و به سوی پیشرفت و کمال و سعادت میرود و در مجموع همیشه از مبدأ خود دور و به مقصد نهایی نزدیکتر میشود.
بنابراین هر جامعهای یک دوره معینی دارد که آن را سپری میکند، اما جامعه جهانی اگرچه با رکودها و وقفههای مقطعی روبهروست و تمدن یا جامعهای به آخر میرسد، ولی سیر نهایی آن، صعودی و تکاملی است. به عبارت دیگر، امتها به وجود میآیند و دورانی را در حالات مختلف توحید و شرک سیری میکنند و سرانجام آفتاب عمرشان غروب میکند، اما در نهایت، جامعهای ایجاد میشود لبریز از عدل و برابری و تأمین کننده کمال و بقای انسان، زیرا از منظر قرآن جامعهها، تمدنها و فرهنگها به سوی یگانه شدن و متحدالشکل شدن سیر میکنند و آینده جوامع انسانی، جامعه جهانی تکامل یافته است که در آن بشر به کمال حقیقی و سعادت واقعی و انسانیت اصیل خود خواهد رسید.
حال با عنایت به مباحث مطرح شده، اصول و ضوابط حاکم بر سیر تمدنها بررسی میشود.
و) بررسی دیدگاه برخی از دانشمندان درباره سیر تمدنها
1. دیدگاه ابنخلدون
شکلگیری، اعتلا و انحطاط تمدنها از منظر علیت و کشف قانون برای آن و تعمیم آنها بر همه تمدنها کوششی است که از قدیمالایام تاکنون به وسیله معدودی از اندیشهوران صورت گرفته است.
در میان علمای اسلامی شاید نخستین فرد که به صراحت از سنن و قوانین حاکم بر جامعه، مستقل از سنن و قوانین افراد یاد کرده، ابنخلدون میباشد که در مقدمه معروفش به تفصیل در این باره بحث کرده است. وی جامعه را موضوع یک علم مستقل قرار داده و «عصبیت» را محور تبیین حرکتهای تاریخ و راز صعود و سقوط تمدنها معرفی کرده است. ابنخلدون عصبیت را که یکی از مفاهیم بنیادی نظریه اجتماعیاش است، به عنوان علت فاعلی عمران یا تشکیل جامعه بشری مطرح میکند که سبب ظهور جوامع و دولت میشود. وی عصبیت را ناشی از عوامل مختلفی میداند که یکی از آنها اشتراک در نسبت است، زیرا چنین پیوندی در میان انسانها طبیعی است. منشأ دیگر عصبیت را باید دین دانست که از عوامل مهم همبستگیهای اجتماعی است، چنانکه اسلام، قبایل پراکنده و متشتّت عرب جاهلی را با هم متحد ساخت و موجب تأسیس حکومت در میان آنها شد و به آنان قدرت فراوانی بخشید. از نظر ابنخلدون عصبیت مهمترین عنصر شکلگیری اجتماع و اساس تشکیل دولت است که مردم را به یکدیگر متصل ساخته و آنان را برای تعاون و همیاری آماده میکند و به کسب قدرت سیاسی و تشکیل حکومت، هدایتشان میسازد.
به اعتقاد وی گسترش شهرنشینی و توسعه روزافزون آن، موجب نابودی تمدن میشود، زیرا عصبیت که شرط لازم تشکیل حکومت و بقای آن است، از بین میرود. بنابراین به نظر وی با از بین رفتن عصبیت و دین، تمدنها به سمت زوال و نابودی پیش میروند.
نظریه ادواری وی در باب تکامل تاریخ، سیکل حوادث تاریخی را در یک دورانی مورد بررسی قرار میدهد؛ بدین معنا که حوادث تاریخی از جایی شروع میشود، تحولاتی مییابند و دو مرتبه با توجه به یک سلسله عوامل به مرحله اول باز میگردند. به عقیده وی جوامع به مراحل گوناگون و اوضاع و احوال متفاوتی انتقال مییابند و این امر به سبب کیفیت اقدامات و عاداتی است که انجام میدهند. وی معتقد است که هر جامعه در سیر تاریخی خود از پنج مرحله گذر میکند: 1. تهاجم و پیروزی، 2. استبداد و خودکامگی، 3. تجملگرایی،
4. خرسندی، 5. انحطاط.
سیر افول و انحطاط تمدنها در نگرش وی اجتنابناپذیر است. هدف ابنخلدون از طرح علم عمران، تلاش برای فراهم آوردن شالودهای عقیدتی در جهت طرح شکل انحطاط تمدن و فرهنگ اسلامی بود. راه حل وی برای بحران انحطاط تمدنها، تقویت و همبستگیهای دینی در جامعه است. بر این اساس، تأیید حکومت دینی میتواند به عنوان راهحل عملی ابنخلدون برای فرار از انحطاط تمدنها تلقی شود.
ابنخلدون انحطاط جوامع را ناشی از چند عامل عمده دانسته و به اعتقاد او این عوامل از آفات و مقتضیات طبیعی هر حکومت و تمدنی است. این عوامل عبارتاند از:
1. نازپروردگی و تنآسایی عوامل حکومتی و برجستگان سیاسی و نظامی جامعه؛
2. از دسترفتن قدرت دفاعی جامعه بر اثر سُست شدن عصبیت؛
3. از بین رفتن ارزشهای اخلاقی و فضایل نیکو در جامعه؛
4.سُست شدن اعتقادات دینی و تعالیم مذهبی؛
5. شیوع ظلم و ستمگری در جامعه؛
6. سلطان تاجر یا سلطان خسیس.
به عقیده ابن خلدون سلطان نباید خود شخصاً به کار تجارت و داد و ستدد مشغول شود. اگر سلطان به تجارت بپردازد سودی را که میبایست عاید ملت گردد، از آن خود میکند و مردم به اجبار دست از تجارت برداشته و بازارها از رونق میافتد و اولین ضرر آن متوجه خود سلطان میشود.
اما اگر سلطان به همان مالیاتی که از تجارت و کسب و کار مردم میگیرد قناعت و آن را در راه عمران و آبادی مصرف کند و خساست به خرج ندهد، تمدن رو به شکوفایی نیل پیدا میکند، اما اگر این اموال را در خزانه نگهدارد، در واقع، سرمایه و ثروت عمومی را که باید در اختیار مردم قرار گیرد، حبس کرده است.
2. دیدگاه آرنولد توینبی
توینبی انسان را موجد تمدن میداند. به اعتقاد او علت اصلی بروز و خلق تمدن، واکنش انسان به مشکلات زندگی برای برآوردن نیازها و رفع محدودیتهایی است که در زندگی با آن روبهروست. توینبی با رد نظریة نژادی و نظریة جغرافیایی، به عنوان عوامل خلق تمدن، معتقد است که نباید در مورد حل مسئلهای که صرفاً با روحیات انسان سروکار دارد به علوم مادی، نظیر بیولوژی و ژئولوژی یا زمینشناسی متوسل شویم و عامل برتری بیولوژیکی ذاتی یک یا چند نژاد و یا محیط خاص جغرافیایی را مطرح نماییم، بلکه این انسان است که بر اثر احتیاج و نیاز، به مبارزه با مشکلات و موانع موجود میپردازد و در نتیجة این کشمکشها و واکنشها در برابر موانع مشکلات و فائقشدن بر آنهاست که تمدن شکل گرفته و پیشرفت میکند.
وی تمدنهای اولیه را پاسخی میداند که آدمی به تهاجمات و سختیهای طبیعی داده است. «ظهور تمدن مرهون مشکلات و سختی است، نه نتیجه رفاه و آسانیها». توینبی رشد و بالندگی یک جامعه را به «اقلیت خلّاق» آن نسبت میدهد. این عده خلّاق با نوآوریهایشان جامعه را به سمت رشد سوق میدهند. اگر در کارایی اقلیت خلّاق خللی وارد شود و آنها نتوانند به وظایفشان درست عمل کنند جامعه به سراشیبی سقوط میافتد:
روند رشد تمدنها ذاتاً با مخاطره همراه است. رهبری خلّاق جامعه ناگزیر میشود برای کشاندن تودههای متزلزل به مشق اجتماعی ]آموزشهای اجتماعی جهتدار و هدفمند[ متوسل شود و اگر این منبع الهام رهبران خلّاق با شکست مواجه شود، ابزار ماشینیشان علیه خود آنان به کار میافتد. پس ناگزیرم دلیل ناکامی خلاقیت را جستوجو کنم که من آن را به انحراف از معنویت نسبت میدهم. به نظر میرسد ما انسانها پس از کسب دستاوردهای بزرگ، مستعد میشویم تا از معنویت منحرف شویم چون مجبور نیستیم در برابر این انحراف، تسلیم شویم، از اینرو خودمان مسئول نتایج آن شمرده میشویم. گویی موفقیت، ما را تنبل یا از خود راضی کرده است.
عوامل انحطاط تمدنها را از دیدگاه توین بی میتوان بدین شکل دستهبندی نمود:
1. از دست رفتن قوة خلاقیت اقلیت خلّاق جامعه که بعد از آغاز زوال، خاصیت نوآوری خود را از دست دادهاند؛
2. عکسالعمل اکثریت افراد جامعه علیه اقلیت حاکم و عدم همکاری با ایشان؛
3. فقدان وحدت و همبستگی اجتماعی در مجموع پیکر جامعه.
3.دیدگاه ویل دورانت
ویل دورانت در باب سیر تاریخی تمدنها بر این باور بود که هر تمدنی از ارزشهایی آغاز میشود؛ ارزشهایی هدفمند و متعالی که پس از مدتی، زمینه ظهور دانش و فنون را پدیدار میسازند. در مرحله بعد اصل همکاری و تعاون در جامعه میبایست نهادینه شود تا گروهی همنظر، بر اساس آن و با تکیه بر اخلاقیات بتوانند شالوده تمدن را پیریزی کنند. با رشد دانش، مردم به جای توحید و پرستش مبادی معنوی، به ستایش علوم و عقل میپردازند و از این هنگام جنگ میان ارزش و دانش آغاز میشود و در نتیجه، موجب افول انگیزههای اولیه که انگیزههای ارزشی است، خواهد شد. بنابراین، نیروی محرک جوامع کند شده، به تدریج متوقف میگردد و در نتیجه، دوران انحطاط تمدن نمایان میشود؛ به عبارت دیگر، جامعهای که بر اساس ارزش شکل گرفته با ظهور ضد ارزش دچار از هم گسیختگی میشود و از میان میرود. بر خلاف ابنخلدون که معتقد به گونهای دور تمدنی است، ویل دورانت جنگ میان علم و دین یا دانش و ارزش را موجب فرسایش تدریجی تمدنها میداند.
از نظر ویل دورانت، شکست رهبران سیاسی و معنوی جامعه در مقابله با «ستیز انگیزی» یا «تغییر» عامل مهم دیگری در سقوط تمدنهاست. این مایههای ستیز ممکن است از چندین منبع سرچشمه بگیرد و گاه که بروز آنها توأم و با توالی باشد تا حد فراهم کردن موجباتِ زوال قطعی شدت مییابد.
ز) سیر تحول جوامع و تمدنها از منظر وحی
بدیهی است که مدت حیات، تعالی و انحطاط و چگونگی تحولات و تطورات مربوط به آن به شرایط خاص هر تمدن بستگی دارد. اما هنگامی که تمدنی توان ادامه حیاتش را از دست داد و از عناصر لازم بقا تهی گشت، سقوط خواهد کرد و جای خود را به تمدنی دیگر میسپارد.
قرآن کریم در آیات متعددی از قطعیت سقوط تمدنها و نظام بشری سخن میگوید و این تغییر و تحول و طلوع و غروب در میدان زندگی امتها را یکی از سنتهای مهم و غیر قابل تخلف الهی تلقی میکند. قرآن بر این باور دارد که امکانات، اقتدار و قدرت تا پایان حرکت تاریخ در تسلط یک ملت، یک تمدن و فرهنگ باقی نمیماند، بلکه بنابر دلایلی و بر اساس اهدافی، این اقتدار و انحطاط و عزت و ذلت تا آخرین لحظه جریان تاریخ در میان اقوام و ملل گوناگون عالم دست به دست میگردد:
و ما این روزهای شکست و پیروزی را در میان ملتها و تمدنها میگردانیم
که این خاصیت زندگی جهان و سنت الهی است تا افرادی که ایمان آوردهاند شناخته شوند و خداوند از میان شما قربانیانی بگیرد و خداوند ظالمان را دوست نمیدارد. ` و تا خداوند افراد با ایمان را خالص گرداند و کافران را به تدریج نابود سازد. (آل عمران: 140 ـ 141)
1. عوامل زایش و تعالی تمدنها
آنچه از آیات قرآن بر میآید این است که عامل اساسی بروز، اعتلا و سقوط تمدنها خود انسان است. برخی از علل شکلگیری و اعتلای تمدنها از منظر کلام وحی عبارتاند از: 1. وجود تقوا و ایمان به خدا در افراد جامعه، 2. رعایت حقوق مستضعفان، 3. رهبری و حاکم صالح، 4. وحدت و اتفاق درونی، 5. التزام همگانی افراد جامعه به امر به معروف و نهی از منکر، 6. پرورش ارزشهای اخلاقی نیکو، 7. پرهیز از فساد، 8. وجود نیروی نظامی مقتدر، 9. وحدت و اتفاق درونی جامعه، 10. وجود قانون و رعایت آن، 11. شکر نعمتهای الهی،
12. اجرای فرامین الهی و تعالیمی که توسط پیامبران ارائه شده است.
میزان حضور و نقش اعتقاد، دین و ارزشهای معنوی در ساماندهی یک تمدن یا جامعه، از عوامل مهم تعالی تمدنها به شمار میآید. ایدئولوژی کامل، شرط لازم برای ایجاد تمدنی کامل است. درست است که با ایدئولوژی کامل به تنهایی نمیتوان تمدنی ساخت و همچنین نمیتوان گناه انحطاط جوامع و اقوام را به گردن نقایص ایدئولوژیکی انداخت، اما غیر ممکن است که یک ایدئولوژی ناقص بتواند انسانی کامل بسازد و محال است انسان ناقصی بتواند تمدن کاملی به وجود آورد و محال است تمدن ناقصی از بین نرود.
بسیاری از تمدنهای بزرگ و سرنوشتساز تاریخ مولد دین بودهاند، از اینرو قرآن به عنوان رکن اساسی و اصولی دین اسلام میتواند همواره نظریهپرداز یک تمدن اسلامی بالنده و شکوهمند باشد.
2. عوامل سقوط و انحطاط تمدنها
درباره انحطاط تمدنها و علل آن، دیدگاههای مختلفی ابراز شده است. برخی بر این عقیدهاند که منتسبکردن زوال جوامع به محدودیت جبری طول عمرشان یا به ضعف جبرانناپذیر قوای درونیشان کاری گمراهکننده است و چنین قیاسهایی اگرچه ممکن است موقتاً بر وضوح مطلب کمک کند، اما همه واقعیت را بیان نمیکند.
قرآن نیز این دیدگاه را تأیید نمیکند. از منظر کلام وحی آنچه موجب میشود مشیت الهی بر سقوط ملتی و ظهور ملت دیگر تعلق گیرد، انحراف از مسیر حق است، به طوری که دیگر امیدی به بازگشت جامعه از آن وجود نداشته باشد.
بعضی از ملتها مانند قوم نوح بر اثر فاصله طبقاتی و بعضی مانند قوم ثمود و قوم مدین بر اثر انحراف اقتصادی و فساد بر روی زمین، یعنی احتکار، کمفروشی و خصوصیکردن ثروتهای عمومی، سقوط میکنند و برخی مانند قوم عاد بر اثر زیادهروی در شهوات و انحراف جنسی و بعضی مانند ملت فرعون بر اثر ظلم و ستم و برتریطلبی، و قوم بنیاسرائیل نیز بر اثر انحراف از راه حق و فسق و فجور به هلاکت رسیدند.
حال با عنایت به مباحث مطرح شده، عوامل سقوط و انحطاط تمدنها بررسی میشود.
الفـ ظلم و ستم: ظلم در اصطلاح قرآن شامل هرگونه انحراف از موازین حق و تجاوز از حدود و قوانین حاکم بر فرایند تکامل موجودات و یا انجام هر نوع عملی است که با وضعیت صحیح یا حرکت و تغییر تکاملی پدیدهها مغایر باشد. و در سه محور ظلم به خود، ظلم به دیگران و ظلم به خدا بررسی میشود. به طور کلی برای نابود ساختن یک جامعه یا تمدن هر یک از انواع ظلم کافی است. این سنت الهی را هم محاسبات دقیق عقلی و اجتماعی و هم تجربیات بیشمار تاریخی و هم متون و منابع دینی تأیید میکند: «و چه بسیار مردم مقتدری در شهرها و دیارها بودند که ما به جرم ستمکاری، آنها را نابود ساختیم و قومی دیگر به جای آنها آفریدیم». (انبیاء: 11)
حقیقت این است که اگر در جامعهای صاحبان قدرت و امکانات به ظلم و ستم بپردازند و به جای آرامش روانی و امنیت اجتماعی و تأمین آزادی به تحمیل استبداد و اختناق روی آورند، بیتردید چنین جامعه و نظامی، محکوم به فنا و زوال خواهد بود: «المُلک یبقی مَعَ الکُفر و لایَبقی مَع الظلم».
بـ تکذیب پیامبران و نافرمانی از اوامر الهی: تکذیب آیات و رسولان الهی از امور رایج تمدنها و اقوامی است که به هلاکت رسیدهاند. در برخی آیات الهی از معارضه بیهوده برخی امتها با پیامبران و تعالیم الهی سخن رفته است. اقوامی، همچون عاد، ثمود و نوح از جمله جوامعی هستند که به علت تکذیب آیات الهی و نافرمانی از پیامبرانشان به هلاکت و نابودنی رسیدند و این وعده تخلفناپذیر خداوند بر جوامع سرکش و نافرمان است:
پیش از اینان هم قوم نوح بنده ما نوح را تکذیب کردند و گفتند فردی دیوانه است و زجر و ستم بسیار از آنها کشید ` تا آنگاه به درگاه خدا دعا کرد که بارالها من سخت مغلوب قوم شدهام تو مرا یاری فرما ` ما هم درهای آسمان را گشودیم و سیلابی از آن فرو ریختیم ` و در روی زمین چشمهها جاری ساختیم تا آب آسمان و زمین به هم به طوفانی که مقدر حتمی بود، اجتماع یافت ` و سوار و حمل کردیم نوح و پیروانش را در کشتی محکم ` که آن کشتی با نظر و عنایت ما روان گردد تا کافران با آن طوفان بلا مجازات شوند ` و آن کشتی را محفوظ داشتیم تا آیت عبرت خلقِ خدا شود ` آیا کیست که از آن پند گیرد... قوم عاد نیز پیمبرشان هود را تکذیب کردند پس باز بنگرید عذاب و تنبیه ما چگونه سخت بود ` ما بر هلاکت آنها تندبادی در روز پایدار نحسی فرستادیم ` که آن مردم را از جا برمیکند، چنانکه ساق درخت خرمات را از ریشه افکند ` پس باز بنگرید عذاب و تنبیه ما چگونه سخت بود. (قمر: 9 ـ 21)
جـ عدم توجه به اصل امر به معروف و نهی از منکر: بقا و حیات اجتماعی و انسانی جامعه در گرو این دو اصل دعوت به حق و ارزشهای اخلاقی، و مبارزه پیگیر با فساد و ضد ارزشهاست. از منظر قرآن، شایستهترین امتها، امتی است که پیوسته در راه خودسازی و اصلاح عملکرد و رفتار خویش است و در عین حال برای اصلاح دیگران نیز دعوت به حق میکند. جابهجا شدن جای ارزشها و ضد ارزشها بهترین علامت انحطاط است:
و باید از شما مسلمانان (برخی که دانا و پرهیزگارترند) مردم را بر خیر و صلاح دعوت کنند و به نیکوکاری امر، و از کارهای زشت و ناشایست نهی کنند و اینان واسطة هدایت خلق، و خود از رستگارانند.(آلعمران: 104)
دـ ارتکاب گناه و سقوط اخلاقی: سقوط اخلاقی مقدمه سقوط اجتماعی و سیاسی و عامل نابودی تمدنهاست. جامعه هنگامی میتواند به حیات خود ادامه دهد و به مراتب تکامل دست یابد که بر ارزشهای اخلاقی استوار باشد. در غیر این صورت سرنوشتی جز زوال ندارد، چنانکه در مورد قوم لوط میخوانیم:
و لوط را فرستادیم که به قوم خود گفت آیا اعمال زشتی که پیش از شما هیچ کس بدان مبادرت نکرده به جا میآورید؟ ` شما زنان را ترک کرده و با مردان سخت شهوت میرانید، آری شما قومی فاسد و نابکارید. ` آن قوم پیغمبر خود لوط را وقعی ننهادند، جز آنکه گفتند که او را از شهر بیرون کنید که او و پیروانش مردمی هستند که این کار (لواط) را پلید دانسته و از آن تنزّه جویند ` ما هم او (لوط) و اهل او را نجات دادیم مگر زن او که آن زن هم از بازماندگان در عذاب بود ` و بر آن قوم، بارانی از سنگریزه فرود باریدیم پس بنگر که عاقبت و سرانجام بدکاران چیست. (اعراف: 80 ـ 84)
در این آیه شریفه، جُرم و ارتکاب گناه موجب نزول عذاب الهی بر قوم لوط دانسته شده است. همجنسبازی، اسراف، رویگردانی از معروف و انجام منکرات و طرد آمران به معروف، گناهانی است که قوم لوط را جزء مجرمان مستوجب هلاکت قرار داده است.
ه ـ دنیاپرستی و خوشگذرانی: قرآن در مورد عاقبت دنیاپرستی و هوسرانی هشدار میدهد که گام برداشتن جامعه در این مسیر، موجبات زوال قطعی را فراهم میآورد:
و چه بسیار شده که ما اهل دیاری را که به هوسرانی و خوشگذرانی پرداختند هلاک کردیم. این خانههای ویران آنهاست که جز عدة قلیلی در آن دیار سکونت نیافتند. (قصص: 58)
قرآن غرقشدن انسانها را در هوسرانی و عیاشی، مانع درک حقایق میداند، زیرا بر دلهای آنها پردهای از مادیات کشیده میشود که قادر به درک مبادی معنوی نیستند: «و ما هیچ رسولی در دیاری نفرستادیم جز آنکه ثروتمندان عیاشِ آن دیار به رسولان گفتند: ما به رسالت شما کافریم». (سبأ: 34)
وـ برتری طلبی و غرور: جامعه مستکبر و برتریطلب، همچون فرد مستکبر، حق را از باطل تشخیص نمیدهد و همانند افرادی که پس از به دستآوردن پیروزی و نزول نعمت الهی و الطاف بیکران او به جای سپاسگزاری و ذکر خدا دچار مستی میگردند و غرور گریبانشان را میگیرد، همه این برکات را از عملکرد خود میدانند. قرآن از چند قوم که به هلاکت رسیدهاند با عنوان «مستکبر» یاد میکند و آنها را در زمره هدایت نیافتگان معرفی میکند:
اما قوم عاد در روی زمین به ناحق تکبر و سرکشی کردند و با غرور گفتند که از ما نیرومندتر در جهان کیست؟ آیا اینها نمیدانستند خدایی که آنها را خلق کرده از آنها بسیار تواناتر است؟ آنان به همین پندار، پیوسته آیات حق را تکذیب کردند. ` ما هم برای هلاکت آنها تندبادی شدید و هولانگیز در روزهای نحس و شوم بر آنها فرستادیم تا عذاب خوارکننده را در دنیایشان به آنها بچشانیم و عذاب آخرت بیتردید از آن هم خفتبارتر و خوارکنندهتر است و بیشک از هیچ کجا یاری نمیشوند. (فصلت: 15 ـ 16)
زـ کفران نعمت: یکی از عوامل عمدهای که جامعه را به زوال میکشاند، کفران نعمتهای الهی است. قوم بنیاسرائیل نمونه بارزی از این مورد هستند. خداوند بارها در قرآن از اعطای نعمتهایی به بنیاسرائیل و سپس فرمان آنها به انجام وظیفهای یاد کرده است، اما این قوم از انجام آن سرباز میزدند و خداوند نیز کفران نعمتهایش را با نزول نقمت بر آنان پاسخ میدهد:
و یاد کنید از وقتی که دریا را به خاطر نجات شما شکافتیم و فرعونیان را در آن غرق کردیم و شما آنها را مشاهده میکردید. ` به یاد آرید هنگامیکه (برای نزول تورات) با موسی چهل شب وعده نهادیم پس شما گوسالهپرست و ستمکار شدید. ` آنگاه شما را پس از چنین کاری زشت بخشیدیم، شاید متنبه و سپاسگزار شوید... به یاد آرید وقتیکه گفتیم وارد این قریه (بیتالمقدس) شوید و تناول کنید از نعمتهای آن هر جا و هر چه خواهید به حدّ فراوان و داخل شوید از دروازة آن، سجدهکنان و بگویید خدایا از گناه ما درگذر تا از خطای شما درگذریم به زودی بر ثواب نیکوکاران بیفزاییم. ` پس از آن، ستمکاران، حکم خدا را تبدیل به غیر نمودند، ما نیز عذاب سخت از آسمان بر آنان نازل کردیم. (بقره: 50 ـ 59)
حـ تقلّب در خرید و فروش و کسب روزی (فساد مالی): در میان اقوامی که قرآن از آنها سخن به میان میآورد، قوم مدین است که به کمفروشی و تقلب در داد و ستد مشهور بودند. قرآن قوم مدین را خاسرین، یعنی زیانکاران معرفی میکند:
و برای اهل مدین برادرشان شعیب را فرستادیم گفت: ای قوم! خدای یکتا را بپرستید که شما را جز او خدایی نیست. اکنون از طرف پروردگار شما برهانی روشن آمد، کمفروشی را ترک کنید و در سنجش کیل و وزن با مردم به عدل و درستی پیشه کنید. کم مفروشید و بر روی زمین پس از آنکه قوانین آسمانی به نظم و اصلاح آن آمد، به فساد بر نخیزید، این کار یعنی خدا را به یگانگی پرستیدن و در وزن خیانت نکردن شما را بهتر است اگر به خدا ایمان دارید `... گروهی از کافرانِ امتش مردم را تهدید کرده و گفتند: ای مردم! اگر پیروی شعیب کنید البته در زیان خواهید افتاد. ` پس زلزله بر آنان آغاز شد، شب را صبح کردند در حالیکه در خانههای خود به خاک هلاکت افتادند. ` آنانکه شعیب را تکذیب کردند هلاک شدند و اثری از آنها باقی نماند و به جای آنکه شعیب را زیانکار میخواندند خودشان زیانکار شدند. (اعراف: 85 ـ 92)
طـ تفرقه و اختلاف: این امر از لحاظ عقلی نیز قابل پذیرش است، نتیجه طبیعی اتحاد و یکپارچگی در جامعه، پیروزی و موفقیت است. در حقیقت، نقش اتحاد در بقای ملتها نقشی حیاتی است.
قرآن بر لزوم وحدت در جامعه، تأکید بسیاری دارد و در خصوص اختلاف و پراکندگی هشدارهای فراوانی میدهد:
مردم! از خدا و پیامبرش اطاعت کنید و با یکدیگر به ستیزهجویی و کشمکش بر نخیزید و اختلاف نکنید که از هم میپاشید و قدرت و ابهت و نیروی شما از بین میرود. (انفال: 46)
در آیاتی از قرآن کریم، اختلاف و پراکندگی در حد شرک و شرکگرایی
تلقی شده است و خداوند هشدار میدهد که مبادا با ایجاد تفرقه و اختلاف
در جامعه از گروه مشرکان باشید، چرا که تفرقه و پراکندگی سبب شکست و انحطاط جامعه میشود. در جای دیگر میفرماید: «و از شرکپیشگان مباشید؛ از آنهایی که دین خود را به آفت تفرقه و تشتّت دچار ساختند و به گروههای مختلفی تقسیم گشتند...» (روم: 32)
خداوند متعال در آیاتی نیز اختلاف را باعث تسلط گروهی بر سایر گروهها
و در نتیجه، اعمال فشار و خشونت و ظلم و بیداد در میان آنها معرفی نموده و
از آن به عنوان عذاب الهی یاد میکند. مشخص است جامعهای که در آن ظلم
و ستم و تبعیض و خشونت حکمفرما باشد، جامعهای منحط و سزاوار
سقوط است:
ای پیامبر! بگو او قادر است که عذابی از بالای سرتان یا از زیر پایتان بر شما برانگیزد و یا شما را دچار آفت خانمانسوز پراکندگی سازد و طعم تلخ جنگ و فشار و خشونت را توسط خود شما بر یکدیگر بچشاند. بنگر چگونه آیات گوناگون را برای آنان بازگو میکنیم شاید بفهمند. (انعام: 65)
و این تعبیر، نشانه این واقعیت است که مسئله اختلاف و تفرقه در میان جامعهها به قدری ویرانگر است که در قرآن در ردیف عذابهای آسمان، همچون زلزله و صاعقه که بر اقوام منحط فرستاده میشد قرار گرفته شده و طبیعی است که این تفرقه ثمره شوم و میوه تلخ اعمال مردم و بازتاب گناهی است که بدین صورت بروز مینماید.
از اینرو، قرآن مجید انسانها را به وحدت دور هر محوری دعوت نمیکند، بلکه از آنها میخواهد دور احکام الهی گرد آیند: «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا (آلعمران: 103)؛ همگی به ریسمان الهی چنگ زنید و از پراکندی بپرهیزید».
نتیجه
رفت و آمد تمدنها از جریانات مستمر در تاریخ است؛ در طول تاریخ، تمدنهای متعددی متولد شده، رشد یافته و نهایتاً به انحطاط رسیدهاند. این امر یکی از سنتهای مهم الهی است و نویدی است به مستضعفان که نه پیروزی و اقتدارِ سلطهگران جاودانه است و نه محرومیت محرومان از حاکمیت ابدی خواهد ماند: «وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ». در حیات تمدنها و جوامع، حوادث مطلوب و نامطلوبی رخ میدهد که هیچ کدام پایدار نیست. این از خاصیتهای زندگی و حیات زمینی است که نه رنجهایش و نه کامرانیهایش هیچ یک ابدی نخواهد ماند. باید با مطالعه دقیق عوامل و انگیزههای صعود و سقوط تمدنها از سنت تحول احوال جامعه بر اساس عملکرد آن استفاده نمود و ضعف را به قدرت، و ذلت را به عزت تبدیل کرد که زندگی پیوسته در حال تحول و دگرگونی است و تکامل و تعالی جامعه از لابهلای این حوادث پدیدار میشود.
منابع
ـ ابن خلدون، عبدالرحمن، مقدمه، ترجمه محمد پروین کنابادی، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1359.
ـ آشوری، داریوش، تعریف و مفاهیم فرهنگ، تهران، نشر مجموعه فرهنگ آسیا، 1357.
ـ پایدار، حبیب، حیات و مرگ تمدنها، تهران، قلم، 1356.
ـ توین بی، آرنولد، خلاصه دوره دوازده جلدی بررسی تاریخ تمدن، ترجمه محمدحسین آریا، امیرکبیر، 1376.
ـ توین بی، آرنولد، فلسفه نوین تاریخ، ترجمه بهاءالدین پازارگاد، تهران، کتابفروشی فروغی، 2536.
ـ جعفری، محمدتقی، تاریخ از دیدگاه امام علی?،تنظیم محمدرضا جوادی، تهران، پیام آزادی، 1378.
ـ حامد مقدم، احمد، سنتهای اجتماعی در قرآن، مشهد، بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی، 1378.
ـ دهخدا، علیاکبر، لغتنامه دهخدا، تهران، دانشگاه تهران، 1373.
ـ دورانت، ویل و اری یل دورانت، درسهای تاریخ، ترجمه احمد بطحایی، تهران، شرکت سهامی کتابهای جیبی، 1358.
ـ دورانت، ویل، تاریخ تمدن، ترجمه احمد آرام، ع.پاشایی و امیرحسین آریانپور، تهران، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، 1365.
ـ رادمنش، عزتالله، قرآن، جامعهشناسی، اتوپیا، تهران، امیرکبیر، 1361.
ـ روسو، ژان ژاک، قرارداد اجتماعی، ترجمه منوچهر کیا، انتشارات گنجینه، 1352.
ـ سیفاللهی، سیفالله، جامعهشناسی، اصول، مبانی و مسائل اجتماعی، گناباد، مرندیز، 1373.
ـ صلیبا، جمیل، واژهنامه فلسفه و علوم اجتماعی، ترجمه کاظم برگنیسی و صادق سجادی، تهران، نشر سهامی انتشار، 1370.
ـ طباطبایی، سیدمحمدحسین، تفسیرالمیزان، ترجمه سیدمحمدباقر موسوی همدانی، تهران، انتشارات محمدی، 1360.
ـ عضدانلو، حمید، آشنایی با مفاهیم اساسی جامعهشناشی، تهران، نشر نی، 1384.
ـ کرمی، علی، ظهور و سقوط تمدنها از دیدگاه قرآن، قم، نشر مرتضی، 1370.
ـ مجلسی، سیدمحمدباقر، بحارالانوار، بیروت، مؤسسة الوفا، 1403 ق / 1983 م.
ـ مصباحیزدی، محمدتقی، جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن، تهران، سازمان تبلیغات اسلامی، 1368.
ـ مطهری، مرتضی، اسلام و مقتضیات زمان، تهران، صدرا، 1376.
ـ ــــــــــــ ، جامعه و تاریخ، تهران، صدرا، 1358.
ـ ــــــــــــ ، نقدی بر مارکسیسم، تهران، صدرا، 1363.
ـ ــــــــــــ ، یادداشتهای استاد مطهری، تهران، صدرا، 1379.
ـ معماریان، جهانداد، «ظهور و افول تمدنها، سیری در آراء ابنخلدون»، فردنامه همشری، ش 38.
ـ مهدی، محسن، فلسفه تاریخ ابنخلدون، ترجمه مجید مسعودی، تهران، علمی و فرهنگی، 1373.