جریان های فلسفه علم بعد از دهه شصت میلادی، به شکل ویژه ای اصل تحقیق پذیری و همچنین باور به وجود یک روش صریح و مطلق برای ارزیابی دعاوی مختلف علمی را کنار گذاشته اند. از سوی دیگر چنین انتقاداتی نقشی ویژه در شکل گرفتن یا اعتبار دادن به دعاوی مرتبط با امکان های دیگر علم، بطور خاص برنامه های علم بومی/دینی، داشته اند. نقش کانونی این تحولات، نقش مفروضات غیرتجربی در فعالیت های علمی است. در این مقاله سعی شده دو نقد اصلی کوهن و کواین بر نگره های پوزیتیویستی بیان شود و سپس با فراهم آوردن یک چارچوب چهار سطحی برای فعالیت علمی، دامنه تأثیر و تبعات این نقدها در بحث "تعامل و مشارکت مفروضات غیرتجربی در فعالیت علمی" از منظر معرفت شناختی تنقیح گردد. در این مقاله بیان می کنیم که با کنار گذاشتن اصل "تحقیق پذیری"، معیار آزمون تجربی از جمله به کل نظریه منتقل شده (کل گرایی تاییدی) و با کنار گذاشتن ایده روش صریح و الگوریتمیک علمی با "کثرت گرایی روش شناختی" رو به رو هستیم. تلاش شده تا نشان دهیم با فرض اعتبار نقدهای مرسوم، اگر چه سخت گیری پوزیتیویستی نارواست، با اینحال همچنان قیود مهمی بر سر تداخل گزاره های غیرتجربی برخاسته از باورهای متافیزیکی، دینی و بومی در نظریه های علمی و امتزاج ارزش های غیرشناختی در داوری های علمی وجود دارد.