روح ارنستو در هاوانا شور چهگوارا در تهران
آرشیو
چکیده
متن
40 سال پس از کشته شدن توسط ارتش بولیوی در پی یک توطئه سازمان سیا، این بار رهبر مبارزات ضداستعماری آمریکای لاتین، روی دیوارهای خانه سینماگران جوان خانه کرده. پویان شاهرخی، مدیر 31 ساله این مرکز، سال 82 در سفری به هاوانا، پایتخت کوبا، فیلم مستند «خداحافظ ارنستو» را با حمایت یک شرکت فرانسوی ساخته است. وقتی از فعالیتهای فیلمسازیاش درباره «چه» سخن میگوید چشمش برق میزند و وقتی از شور چهگوارا، در میان جوانان، سخن میگوییم، لحنش کمیعصبی میشود. دلخور است از جوانانی که باعث شدهاند خیلیها فکر کنند که اگر «چه» خوشتیپ نبود، قهرمان نمیشد.
پویان شاهرخی، فعالیت خود را در کودکی با بازی در سریال « در خانه» به کارگردانی بیژن بیرنگ آغاز کرده است اما اتفاقی که اولین جرقهها را برای حضورش در عرصه فیلمسازی زده، حضور سیدجواد هاشمی، کارگردان و بازیگر سریالها و تئاترهای مذهبی به عنوان مربی تئاتر بوده است. همان سالها تصمیم میگیرد به هنرستان برود، ولی موفق نمیشود. پس به موسسه رسام هنر میرود که از نخستین موسسات رسمیآموزش سینمایی در آن سالها بوده است.
به تاثیر از سیدجواد هاشمی، به سوی تئاتر میرود ولی خیلی جذب آن نمیشود. دوره سینما را میبیند و علاوه بر کارهای تمرینی نخستین فعالیت خود را با آموزش و پرورش منطقه 6، درباره معضلات بچههای دبیرستانی تجربه میکند. این گونه است که پویان در راهی قرار میگیرد که جرقهای که با حضور یک مربی مقید به ایدئولوژی زده میشود، به تولید فیلم مستندی درباره یکی از قهرمانهای ایدئولوژیکش میانجامد.
درباره علاقهاش به چهگوارا میگوید که از بچگی، تصویر بزرگ و جذاب و رنگی را روی دیوار خانه پدری دیده است و در هر سنی، بر حسب فهم آن سن و سال، به درکی تازه از این شخص رسیده است. «یک ذهنیت مثبت همیشه در ذهنم جاری بوده که شاید اوایل خیلی هم تعریف شده نبوده است. بعدها کتابهای جدیتری خواندم و شناختم کاملتر شد.»
او میگوید که اما مجبور نبوده چهگوارا را دوست داشته باشد و هیچ اجبار خانوادگی نبوده اما به تدریج با بیشتر شدن این شناخت و ورود او به دنیای سینما، همیشه دغدغه انجام کاری تصویری - حرفهای، درباره چه، به عنوان یک شخصیت محبوب زندگیاش را داشته است.
حتی در دوران دانشگاه هم تلاشهایی در این زمینه کرد که مثل خیلی پروژههای جوانانه نیمهکاره میماند و به سرانجامی نمیرسد تا به سال 80 میرسد که تصمیم قطعیاش را میگیرد و تحقیقات خود را در این زمینه با هدف تصحیح شناخت نادرستی که فیلمهای هالیوودی از این رهبر کاریزماتیک ساخته است آغاز میکند. پویان شاهرخی میخواسته بگوید که چهگوارا یک «رمبو یا راکی» مسخره نیست که آمریکاییها از او میسازند. پس از انجام طرح کلی و تحقیقات، از طریق یکی از دوستانش از امکانات بسیاری مثل کتابخانه دانشگاه بوستون استفاده میکند و پس از آن با شرکت فرانسوی Shot Cut آشنا میشود؛ شرکتی که تهیهکنندگی دو اثر اخیر او را بر عهده گرفته است، در حالی که هیچ شرکت ایرانی حاضر به هزینه کردن در این باره نمیشد.
فیلم ساختن درباره چهگوارا را «راه رفتن روی تیغ» میداند که همزمان میتواند به اعتبار فیلمساز خدشه وارد کند یا به اعتبار چهگوارا. سال 82، نخست، فیلمی25 دقیقهای را به نام «چهگوارا» میسازد در حالی که دیگر عضو انجمن مستندسازان هم شده است. پس از این فیلم است که کار شکل جدیتری به خود میگیرد و با همکاری سفارتهای ایران و کوبا، در آبانماه همان سال همراه دستیار و مترجم فیلم عازم کوبا میشود و به قول خودش «بدون هیچ گونه مشکلی این فیلم را تولید کردیم.» البته قرار بود با فیدل کاسترو هم دیدار کنیم که برخلاف این که رضایت آنها جلب شده بود، به خاطر بیماریاش این اتفاق نیفتاد.
او میگوید که قرار بود فیلمی هم درباره کوبا، به عنوان کشوری که سالهاست دچار تحریمهای شدید است ساخته شود که فعلا مسکوت مانده. درباره فضای کوبا میگوید که برخلاف آنچه خیلیها میگویند، شاهد سانسور وحشتناکی نبوده، اما شاید اینها به خاطر این باشد که فیلمی در جهت منافع کوبا میساخته است اما اضافه میکند که هم مخالفان فیدل کاسترو را دیده و هم با مردم ناراضی صحبت کرده که حتی حاضر بودند جلو دوربین هم در این باره سخن بگویند. شاهرخی، میگوید که به راحتی از طریق یک کارت شناسایی مخصوص از فضاهای شهری و افراد فیلمبرداری کردهاند. فقط مصاحبه با یکی از همرزمهای چهگوارا، یا موزهها بوده که از آنها کارت شناسایی خواستهاند. جایی شیفتگی آقای کارگردان درباره چه به چشم میآید که میگوید: روح کاسترو در کوبا وجود دارد، تا جایی که با چند نفر از مخالفان جدی کاسترو هم که گپ میزند میگویند: «چهگوارا کسی دیگر بود.»
پس از این اما یک سال طول میکشد تا این فیلم تکمیل شود. برخلاف نظر اولیه تهیهکننده، فیلم نه در پاریس که در تهران تدوین شده تا دل کارگردان راضی شود. اما این کار بیش از حد طول کشیده و از سوی شرکت فرانسوی تولیدکننده فیلم در تابستان 83 درخواست جدی برای نسخه نهایی مطرح میشود. در نهایت در آذر 83، پرونده ساخت فیلم بسته میشود.
نوبت به پخش و نمایش این فیلم که میرسد حسرتهایش آغاز میشود.تلاشها ناموفق میماند. فیلم به خاطر ساختار نامناسب اکران فیلم مستند در ایران اکران نمیشود.زیرنویس فارسی روی نسخه اصل اسپانیولی قرار میگیرد و تصاویر ارنستو، تنها در چند اکران خصوصی، روی پرده بزرگ قرار میگیرد. پس به خاطر دیده شدن فیلم به صورت سی دی به بازار عرضه میشود.
اما سفرهای چهگوارا با این فیلم به خانههای مردم ایران ختم نمیشود؛ «خداحافظ ارنستو» در ابتدا در کشورهای مختلف اروپایی اکران می شود، پس از آن به آمریکای لاتین میرود و حتی بلیتهای آن در خیلی مراکز پیشفروش میشود. همچنین با تلاش و پیگیریهای دیگر، در ایالات متحده آمریکا، یعنی همان جایی که ارنستو علیه آن میجنگید نیز در مراکز مختلفی به صورت البته محدودتر نمایش داده میشود. پویان شاهرخی از روزی میگوید که پس از یکی از این نمایشها، درگیری مختصری میان نیروهای پلیس و هواداران چهگوارا در آمریکا که شعارهایی علیه سیاستهای جورج بوش دادهاند صورت میگیرد و در شهری دیگر، پس از 5 روز از نمایش، فیلم به دستور فرماندار شهر از پرده پایین کشیده میشود. اما این مسائل و گذشت زمان موجب نشده تا پرونده نمایش فیلم بسته شود، هنوز هم دعوتهایی برای نمایش در کشورهای مختلف در صندوق پستی الکترونیکی پویان شاهرخی وجود دارد که تصمیمگیری درباره آن برعهده کارگردان و تهیهکننده است.
پویان شاهرخی در حالی که پشت سرش، تصویری از چهگوارا روی پارچه است میگوید که با خانواده چه هم دیدار کرده. تصویر پسر او، کاملیو را در فیلم میبینیم ولی از همسرش خبری نیست. میگوید که همسر چهگوارا، اگرچه برخورد خیلی خوبی داشت و به ما خوشامد گفت اما تاکنون با هیچ رسانه دولتی، غیردولتی، داخلی و خارجی کلمهای مصاحبه نکرده است و ما هم شامل همین سیاست سکوت از سوی او بودیم. اکنون کاملیو و همسر چه، مدیریت مرکزی را برعهده دارند که کتابها و فیلمها و آثار مربوط به او را نگهداری میکند و مرکز مطالعات و موزه تشکیل دادهاند. آنها به خاطر سوء استفادههایی که از این مساله شده و ضربههایی که خوردهاند، به کمتر خبرنگاری اعتماد میکنند. اما گروه فیلمسازی ایرانی - فرانسوی با ارتباطهای قبلی و تماسهای زیاد، توانستهاند اعتماد آنها را جلب کنند. او میگوید که چند کلاه از پسر ارنستو هدیه آورده و با اشاره به این تصویر بزرگش روی پارچه میگوید: این هدیه بهرام رادان است؛ بازیگری که به این رهبر مبارزات عدالتطلبانه ارادتی خاص از روی شناخت دارد.
صحبت به شور چهگوارا در میان برخی از جوانان ایرانی میکشد، با صدایی بلندتر میگوید که متاسفانه در اکثر کشورهای دنیا و مخصوصا در ایران، شور چهگوارا وجود دارد بدون شعور چهگوارا. حتی جوانانی که بسیاری ادعای شناختن او را دارند و با ظاهری روشنفکرانه در این باره بحث میکنند، بعد از چند جمله گفتوگو میفهمی که چندان شناختی از او ندارند. پویان میگوید که نظام سرمایهداری آمریکا، در واقع به نوعی او را استحاله کرده و در این زمینه تا حد زیادی هم موفق بوده است.
میگوید که روز اکران فیلم در جشنواره فیلم فجر، جوانانی با تیپهای عجیب به آنجا آمده بودند؛ افرادی که ظاهرشان شبیه چهگوارا بوده است: سیگار برگ، کلاه ، آرایش مو و امثال آن. از طرفی خوشحال شدم که ممکن است این فیلم روی آنها تاثیر بگذارد، اما از طرف دیگر دلم گرفت که چرا باید چنین تیپسازیهایی صورت بگیرد. این حرف که چهگوارا اگر خوشتیپ نبود، قهرمان نمیشد را حرفی مضحک میداند که همین شور، به آن دامن میزند. اگرچه میگوید که شاید در کودکی خودش هم چنین مرحلهای را از سر گذرانده است، ولی بعضیها میخواهند در این مرحله بمانند. آنها چهگوارا را تنها به عنوان یک مایکل جکسون یا رمبوی آمریکای لاتین میشناسند.
او با تقبیح این مساله و ابراز تاسف از آن، میگوید که سود سرشاری که با قلب ماهیت حقیقی «چه» به حساب کسانی که مسلما اگر زنده بود، دشمنانش تلقی میشدند، واریز شده ما را بر آن میدارد که به محبوبیت امروزینش به این شکل دل نبندیم. مثلا حتی اگر چنین بدبینیهایی را هم کنار بگذاریم، من به خودم این اجازه را میدهم که پیامیتازه را به گوش دیگران برسانم. در پایان گفتوگویمان، لحنش کمیجدیتر میشود: این پیام و این فیلم، یک هشدار است در مورد قهرمانان مرده.
اکنون در در جهان بیش از 3 میلیارد انسان با روزی کمتر از دو دلار زندگی میکنند و در هر روز چهل هزار کودک بر اثر بیماریهای ناشی از سوءتغذیه از پای در میآیند. همیشه هم همین طور بوده. مشابه همین وضعیت است که موجب شد «چه»ها خلق شوند.
پویان شاهرخی، کارگردان فیلم خداحافظ ارنستو، از اینکه در پایان گفتوگویمان، این جمله به نظر شعاری و کلیشهای را بگوید ابایی ندارد: «به تصویر چهگوارا بر تی شرتهای جوانانی که با ابراز علاقه، خود را فریب میدهند، عمیقتر نگاه کنید. چشمان چهگوارا همچنان شعلهورند، این بار بیتابتر از قبل...»
پویان شاهرخی، فعالیت خود را در کودکی با بازی در سریال « در خانه» به کارگردانی بیژن بیرنگ آغاز کرده است اما اتفاقی که اولین جرقهها را برای حضورش در عرصه فیلمسازی زده، حضور سیدجواد هاشمی، کارگردان و بازیگر سریالها و تئاترهای مذهبی به عنوان مربی تئاتر بوده است. همان سالها تصمیم میگیرد به هنرستان برود، ولی موفق نمیشود. پس به موسسه رسام هنر میرود که از نخستین موسسات رسمیآموزش سینمایی در آن سالها بوده است.
به تاثیر از سیدجواد هاشمی، به سوی تئاتر میرود ولی خیلی جذب آن نمیشود. دوره سینما را میبیند و علاوه بر کارهای تمرینی نخستین فعالیت خود را با آموزش و پرورش منطقه 6، درباره معضلات بچههای دبیرستانی تجربه میکند. این گونه است که پویان در راهی قرار میگیرد که جرقهای که با حضور یک مربی مقید به ایدئولوژی زده میشود، به تولید فیلم مستندی درباره یکی از قهرمانهای ایدئولوژیکش میانجامد.
درباره علاقهاش به چهگوارا میگوید که از بچگی، تصویر بزرگ و جذاب و رنگی را روی دیوار خانه پدری دیده است و در هر سنی، بر حسب فهم آن سن و سال، به درکی تازه از این شخص رسیده است. «یک ذهنیت مثبت همیشه در ذهنم جاری بوده که شاید اوایل خیلی هم تعریف شده نبوده است. بعدها کتابهای جدیتری خواندم و شناختم کاملتر شد.»
او میگوید که اما مجبور نبوده چهگوارا را دوست داشته باشد و هیچ اجبار خانوادگی نبوده اما به تدریج با بیشتر شدن این شناخت و ورود او به دنیای سینما، همیشه دغدغه انجام کاری تصویری - حرفهای، درباره چه، به عنوان یک شخصیت محبوب زندگیاش را داشته است.
حتی در دوران دانشگاه هم تلاشهایی در این زمینه کرد که مثل خیلی پروژههای جوانانه نیمهکاره میماند و به سرانجامی نمیرسد تا به سال 80 میرسد که تصمیم قطعیاش را میگیرد و تحقیقات خود را در این زمینه با هدف تصحیح شناخت نادرستی که فیلمهای هالیوودی از این رهبر کاریزماتیک ساخته است آغاز میکند. پویان شاهرخی میخواسته بگوید که چهگوارا یک «رمبو یا راکی» مسخره نیست که آمریکاییها از او میسازند. پس از انجام طرح کلی و تحقیقات، از طریق یکی از دوستانش از امکانات بسیاری مثل کتابخانه دانشگاه بوستون استفاده میکند و پس از آن با شرکت فرانسوی Shot Cut آشنا میشود؛ شرکتی که تهیهکنندگی دو اثر اخیر او را بر عهده گرفته است، در حالی که هیچ شرکت ایرانی حاضر به هزینه کردن در این باره نمیشد.
فیلم ساختن درباره چهگوارا را «راه رفتن روی تیغ» میداند که همزمان میتواند به اعتبار فیلمساز خدشه وارد کند یا به اعتبار چهگوارا. سال 82، نخست، فیلمی25 دقیقهای را به نام «چهگوارا» میسازد در حالی که دیگر عضو انجمن مستندسازان هم شده است. پس از این فیلم است که کار شکل جدیتری به خود میگیرد و با همکاری سفارتهای ایران و کوبا، در آبانماه همان سال همراه دستیار و مترجم فیلم عازم کوبا میشود و به قول خودش «بدون هیچ گونه مشکلی این فیلم را تولید کردیم.» البته قرار بود با فیدل کاسترو هم دیدار کنیم که برخلاف این که رضایت آنها جلب شده بود، به خاطر بیماریاش این اتفاق نیفتاد.
او میگوید که قرار بود فیلمی هم درباره کوبا، به عنوان کشوری که سالهاست دچار تحریمهای شدید است ساخته شود که فعلا مسکوت مانده. درباره فضای کوبا میگوید که برخلاف آنچه خیلیها میگویند، شاهد سانسور وحشتناکی نبوده، اما شاید اینها به خاطر این باشد که فیلمی در جهت منافع کوبا میساخته است اما اضافه میکند که هم مخالفان فیدل کاسترو را دیده و هم با مردم ناراضی صحبت کرده که حتی حاضر بودند جلو دوربین هم در این باره سخن بگویند. شاهرخی، میگوید که به راحتی از طریق یک کارت شناسایی مخصوص از فضاهای شهری و افراد فیلمبرداری کردهاند. فقط مصاحبه با یکی از همرزمهای چهگوارا، یا موزهها بوده که از آنها کارت شناسایی خواستهاند. جایی شیفتگی آقای کارگردان درباره چه به چشم میآید که میگوید: روح کاسترو در کوبا وجود دارد، تا جایی که با چند نفر از مخالفان جدی کاسترو هم که گپ میزند میگویند: «چهگوارا کسی دیگر بود.»
پس از این اما یک سال طول میکشد تا این فیلم تکمیل شود. برخلاف نظر اولیه تهیهکننده، فیلم نه در پاریس که در تهران تدوین شده تا دل کارگردان راضی شود. اما این کار بیش از حد طول کشیده و از سوی شرکت فرانسوی تولیدکننده فیلم در تابستان 83 درخواست جدی برای نسخه نهایی مطرح میشود. در نهایت در آذر 83، پرونده ساخت فیلم بسته میشود.
نوبت به پخش و نمایش این فیلم که میرسد حسرتهایش آغاز میشود.تلاشها ناموفق میماند. فیلم به خاطر ساختار نامناسب اکران فیلم مستند در ایران اکران نمیشود.زیرنویس فارسی روی نسخه اصل اسپانیولی قرار میگیرد و تصاویر ارنستو، تنها در چند اکران خصوصی، روی پرده بزرگ قرار میگیرد. پس به خاطر دیده شدن فیلم به صورت سی دی به بازار عرضه میشود.
اما سفرهای چهگوارا با این فیلم به خانههای مردم ایران ختم نمیشود؛ «خداحافظ ارنستو» در ابتدا در کشورهای مختلف اروپایی اکران می شود، پس از آن به آمریکای لاتین میرود و حتی بلیتهای آن در خیلی مراکز پیشفروش میشود. همچنین با تلاش و پیگیریهای دیگر، در ایالات متحده آمریکا، یعنی همان جایی که ارنستو علیه آن میجنگید نیز در مراکز مختلفی به صورت البته محدودتر نمایش داده میشود. پویان شاهرخی از روزی میگوید که پس از یکی از این نمایشها، درگیری مختصری میان نیروهای پلیس و هواداران چهگوارا در آمریکا که شعارهایی علیه سیاستهای جورج بوش دادهاند صورت میگیرد و در شهری دیگر، پس از 5 روز از نمایش، فیلم به دستور فرماندار شهر از پرده پایین کشیده میشود. اما این مسائل و گذشت زمان موجب نشده تا پرونده نمایش فیلم بسته شود، هنوز هم دعوتهایی برای نمایش در کشورهای مختلف در صندوق پستی الکترونیکی پویان شاهرخی وجود دارد که تصمیمگیری درباره آن برعهده کارگردان و تهیهکننده است.
پویان شاهرخی در حالی که پشت سرش، تصویری از چهگوارا روی پارچه است میگوید که با خانواده چه هم دیدار کرده. تصویر پسر او، کاملیو را در فیلم میبینیم ولی از همسرش خبری نیست. میگوید که همسر چهگوارا، اگرچه برخورد خیلی خوبی داشت و به ما خوشامد گفت اما تاکنون با هیچ رسانه دولتی، غیردولتی، داخلی و خارجی کلمهای مصاحبه نکرده است و ما هم شامل همین سیاست سکوت از سوی او بودیم. اکنون کاملیو و همسر چه، مدیریت مرکزی را برعهده دارند که کتابها و فیلمها و آثار مربوط به او را نگهداری میکند و مرکز مطالعات و موزه تشکیل دادهاند. آنها به خاطر سوء استفادههایی که از این مساله شده و ضربههایی که خوردهاند، به کمتر خبرنگاری اعتماد میکنند. اما گروه فیلمسازی ایرانی - فرانسوی با ارتباطهای قبلی و تماسهای زیاد، توانستهاند اعتماد آنها را جلب کنند. او میگوید که چند کلاه از پسر ارنستو هدیه آورده و با اشاره به این تصویر بزرگش روی پارچه میگوید: این هدیه بهرام رادان است؛ بازیگری که به این رهبر مبارزات عدالتطلبانه ارادتی خاص از روی شناخت دارد.
صحبت به شور چهگوارا در میان برخی از جوانان ایرانی میکشد، با صدایی بلندتر میگوید که متاسفانه در اکثر کشورهای دنیا و مخصوصا در ایران، شور چهگوارا وجود دارد بدون شعور چهگوارا. حتی جوانانی که بسیاری ادعای شناختن او را دارند و با ظاهری روشنفکرانه در این باره بحث میکنند، بعد از چند جمله گفتوگو میفهمی که چندان شناختی از او ندارند. پویان میگوید که نظام سرمایهداری آمریکا، در واقع به نوعی او را استحاله کرده و در این زمینه تا حد زیادی هم موفق بوده است.
میگوید که روز اکران فیلم در جشنواره فیلم فجر، جوانانی با تیپهای عجیب به آنجا آمده بودند؛ افرادی که ظاهرشان شبیه چهگوارا بوده است: سیگار برگ، کلاه ، آرایش مو و امثال آن. از طرفی خوشحال شدم که ممکن است این فیلم روی آنها تاثیر بگذارد، اما از طرف دیگر دلم گرفت که چرا باید چنین تیپسازیهایی صورت بگیرد. این حرف که چهگوارا اگر خوشتیپ نبود، قهرمان نمیشد را حرفی مضحک میداند که همین شور، به آن دامن میزند. اگرچه میگوید که شاید در کودکی خودش هم چنین مرحلهای را از سر گذرانده است، ولی بعضیها میخواهند در این مرحله بمانند. آنها چهگوارا را تنها به عنوان یک مایکل جکسون یا رمبوی آمریکای لاتین میشناسند.
او با تقبیح این مساله و ابراز تاسف از آن، میگوید که سود سرشاری که با قلب ماهیت حقیقی «چه» به حساب کسانی که مسلما اگر زنده بود، دشمنانش تلقی میشدند، واریز شده ما را بر آن میدارد که به محبوبیت امروزینش به این شکل دل نبندیم. مثلا حتی اگر چنین بدبینیهایی را هم کنار بگذاریم، من به خودم این اجازه را میدهم که پیامیتازه را به گوش دیگران برسانم. در پایان گفتوگویمان، لحنش کمیجدیتر میشود: این پیام و این فیلم، یک هشدار است در مورد قهرمانان مرده.
اکنون در در جهان بیش از 3 میلیارد انسان با روزی کمتر از دو دلار زندگی میکنند و در هر روز چهل هزار کودک بر اثر بیماریهای ناشی از سوءتغذیه از پای در میآیند. همیشه هم همین طور بوده. مشابه همین وضعیت است که موجب شد «چه»ها خلق شوند.
پویان شاهرخی، کارگردان فیلم خداحافظ ارنستو، از اینکه در پایان گفتوگویمان، این جمله به نظر شعاری و کلیشهای را بگوید ابایی ندارد: «به تصویر چهگوارا بر تی شرتهای جوانانی که با ابراز علاقه، خود را فریب میدهند، عمیقتر نگاه کنید. چشمان چهگوارا همچنان شعلهورند، این بار بیتابتر از قبل...»