کابوس بولیوار
آرشیو
چکیده
متن
آمریکای لاتین مملو از یاد و نام انقلابیونی است که هر یک در شکلگیری جغرافیای تازه این منطقه و زدودن استعمار از چهره آن نقش داشتهاند. در میان این افراد، سیمون بولیوار؛ مردی که در سرتاسر این قاره از وی با عنوان «رهایی بخش» یا «اللیبرتادور» یاد میشود، جایگاهی منحصر به فرد دارد. نقش بولیوار در تاریخ معاصر آمریکای لاتین همانقدر فراموشناشدنی است که نبردهای حماسی وی با استعمارگران. ستیز دائم او برای استقلال بخش عمدهای از آمریکای لاتین –که بعدها به جنگهای بولیوار- موسوم شد، زمینه استقلال کشورهایی چون ونزوئلا، کلمبیا، اکوادور، پرو، پاناما و بولیوی را فراهم کرد. در چنین بستری است که سیمون بولیوارهمچون یک قهرمان آزادیبخش و اسطورهای در سرتاسر قاره لاتین ستایش میشود و حتی گذر قرنها هم نتوانسته است غبار فراموشی بر چهره او بنشاند.
سیمون بولیوار یا به صورت کاملتر «سیمون خوزه آنتونیو دلا سانتیسیما ترینیداد بولیواری پالاسیوس» متولد 24 ژولای 1783 در ونزوئلاست. بولیوار دارای اصل و نسبی اشرافی و منبعث از خاندان سلطنتی پادشاهی اسپانیا بود. اجداد بولیوار اصالتا از روستایی به نام «بولیبار» در منطقه باسک برخاسته و در قرن شانزدهم به ونزوئلا هجرت کرده بودند.
بولیوار پس از مرگ والدینش و تحت نظارت قیمین خود دوران نوجوانی را در کاراکاس ونزوئلا گذراند و سپس به اروپا رفت. زندگی بولیوار در اروپا اما چندان به طول نینجامید و در سال 1807 به ونزوئلا بازگشت. تنها یک سال بعد، زمانی که ناپلئون بناپارت، پادشاهی اسپانیا و مستعمراتش را به جوزف بوناپارت اعطا کرده بود که دوران انقلابیگری او هم آغاز شد. بولیوار جوان در ابتدا به نیروهای مقاومت پیوسته و سرانجام در سال 1810 استقلال ونزوئلا را اعلام کرد. اکنون نوبت بولیوار بود که مسوولیت نمایندگی دیپلماتیک این کشور در لندن را بر عهده بگیرد؛ رقابت میان فرانسه و لندن و همزمان سلطه فرانسویها بر اسپانیا و به تبع آن آمریکای لاتین اهمیت مسوولیت تازه بولیوار جوان را صد چندان میکرد.
بولیوار در 1811 به ونزوئلا بازگشت اما زلزله مارس 1812 در کاراکاس او را مجبور به ترک ونزوئلا کرد. در جولای همان سال بود که رهبر نیروهای مقاومت «فرانسیسکو د میراندا» خود را تسلیم اسپانیاییها کرد و بدین ترتیب بولیوار مجبور به فرار شد. یک سال بعد هنگامی که کنگره انقلابیون در گرانادا، سمت فرماندهی ارتش را به وی واگذار کرد، بولیوار با سازماندهی بقایای انقلابیون در 14 می 1813 حملهای به ونزوئلا را تدارک دید. این نبرد بعدها در تاریخ به «نبرد تحسین برانگیز» موسوم شد. بولیوار در 23 می با شکست مقاومت نیروهای اسپانیایی وارد مریدا شده و در 9 ژوئن هم با فتح «تروجیلو» به عنوان «رهاییبخش» مفتخر شد. در 15 ژوئن همان سال اما انقلابی پیروز «دستور جنگ تا مرگ» را صادر کرد و بدین ترتیب در 6 آگوست بود که با سقوط کاراکاس، بولیوار عملا کنترل ونزوئلا را در دست گرفت. بولیوار اکنون آغاز «جمهوری دوم» را در ونزوئلا اعلام کرد.
رقابتهای درونی و خیانت خوزه توماس از رهبران انقلابیون در نهایت باعث فروپاشی جمهوری دوم شد. اما بولیوار در سال 1815 به جامائیکا رفت و با وعده آزادسازی بردگان در نهایت رهبر هائیتی را متقاعد به کمک کرد و در 1817 با توانی تازه باردیگر ونزوئلا را فتح کرد.
گذشته از ونزوئلا، پیروزی بولیوار در نبرد بویاکا باعث شد تا اراضی نیوگرانادا هم از کنترل اسپانیا خارج شود. بدینترتیب در هفتم سپتامبر 1821 بود که بولیوار به عنوان رییسجمهوری کلمبیای بزرگ این فدراسیون را از ونزوئلای جدید، کلمبیا، پاناما و اکوادور شکل داد.
سه سال بعد کنگره پرو نیز رسما سلطه بولیوار بر این کشور را به رسمیت شناخت.
کنترل و اداره سرزمین گسترده «کلمبیای بزرگ» کار سادهای نبود. این امر با اختلافات و شورشها و اعتراضات مداوم در سرتاسر فدراسیون روبهرو شد و مذاکرات نمایندگان بولیوار با مخالفان بر سر یک «شبه قانون اساسی» به نتیجه نرسید. این قانون بولیوار را به عنوان حاکم مادامالعمر به رسمیت میشناخت و به وی اختیار تعیین جانشین داده و عملا او را دیکتاتور تمام عمر میکرد. بولیوار تصمیم گرفته بود با انتشار «فرمان دیکتاتوری»، خود را به صورت «موقت» دیکتاتور فدراسیون کلمبیای بزرگ بخواند تا شاید بدین ترتیب مانع فروپاشی تنها فدراسیون ضد امپریالیسیتی جهان شود. با افزایش نارضایتیها و حتی سوءقصد نافرجام علیه جان وی در 25 سپتامبر 1828، بولیوار در نهایت در 27 آوریل 1830 از قدرت کنارهگیری کرده و در حالیکه قصد داشت در تبعیدی خودخواسته به اروپا (احتمالا فرانسه) برود، در اثر بیماری سل درگذشت. بدین ترتیب 17 دسامبر 1830 پایان دوران حیات «رهایی بخش» بزرگ قاره لاتین و مردی بود که اولین فدراسیون ضداستعمار را پایه نهاد.
بولیوار با آزادسازی بخش عمدهای از آمریکای لاتین از چنگ استعمارگر بزرگ دوران خود، اسپانیا، هم اکنون نیز الهامبخش انبوهی از حرکات آزادیبخش در سرتاسر این قاره است. امروزه سیاستمدارانی چون چاوز، مورالس و ... با تکیه بر همین تفکرات بولیوار در لزوم تاسیس فدراسیونی علیه استعمار است که خواهان تغییر شکل روابط جاری در قاره لاتین و تبدیل کردن آن به باشگاهی از مخالفان سیاسی هژمونی آمریکا هستند و در این راه ابایی ندارند که از آموزههای «رهاییبخش» بزرگ، به عنوان سرمشق و الگوی خود یاد کنند. تاریخ اما آیا در آمریکای لاتین همچنان تکرار خواهد شد؟
سیمون بولیوار یا به صورت کاملتر «سیمون خوزه آنتونیو دلا سانتیسیما ترینیداد بولیواری پالاسیوس» متولد 24 ژولای 1783 در ونزوئلاست. بولیوار دارای اصل و نسبی اشرافی و منبعث از خاندان سلطنتی پادشاهی اسپانیا بود. اجداد بولیوار اصالتا از روستایی به نام «بولیبار» در منطقه باسک برخاسته و در قرن شانزدهم به ونزوئلا هجرت کرده بودند.
بولیوار پس از مرگ والدینش و تحت نظارت قیمین خود دوران نوجوانی را در کاراکاس ونزوئلا گذراند و سپس به اروپا رفت. زندگی بولیوار در اروپا اما چندان به طول نینجامید و در سال 1807 به ونزوئلا بازگشت. تنها یک سال بعد، زمانی که ناپلئون بناپارت، پادشاهی اسپانیا و مستعمراتش را به جوزف بوناپارت اعطا کرده بود که دوران انقلابیگری او هم آغاز شد. بولیوار جوان در ابتدا به نیروهای مقاومت پیوسته و سرانجام در سال 1810 استقلال ونزوئلا را اعلام کرد. اکنون نوبت بولیوار بود که مسوولیت نمایندگی دیپلماتیک این کشور در لندن را بر عهده بگیرد؛ رقابت میان فرانسه و لندن و همزمان سلطه فرانسویها بر اسپانیا و به تبع آن آمریکای لاتین اهمیت مسوولیت تازه بولیوار جوان را صد چندان میکرد.
بولیوار در 1811 به ونزوئلا بازگشت اما زلزله مارس 1812 در کاراکاس او را مجبور به ترک ونزوئلا کرد. در جولای همان سال بود که رهبر نیروهای مقاومت «فرانسیسکو د میراندا» خود را تسلیم اسپانیاییها کرد و بدین ترتیب بولیوار مجبور به فرار شد. یک سال بعد هنگامی که کنگره انقلابیون در گرانادا، سمت فرماندهی ارتش را به وی واگذار کرد، بولیوار با سازماندهی بقایای انقلابیون در 14 می 1813 حملهای به ونزوئلا را تدارک دید. این نبرد بعدها در تاریخ به «نبرد تحسین برانگیز» موسوم شد. بولیوار در 23 می با شکست مقاومت نیروهای اسپانیایی وارد مریدا شده و در 9 ژوئن هم با فتح «تروجیلو» به عنوان «رهاییبخش» مفتخر شد. در 15 ژوئن همان سال اما انقلابی پیروز «دستور جنگ تا مرگ» را صادر کرد و بدین ترتیب در 6 آگوست بود که با سقوط کاراکاس، بولیوار عملا کنترل ونزوئلا را در دست گرفت. بولیوار اکنون آغاز «جمهوری دوم» را در ونزوئلا اعلام کرد.
رقابتهای درونی و خیانت خوزه توماس از رهبران انقلابیون در نهایت باعث فروپاشی جمهوری دوم شد. اما بولیوار در سال 1815 به جامائیکا رفت و با وعده آزادسازی بردگان در نهایت رهبر هائیتی را متقاعد به کمک کرد و در 1817 با توانی تازه باردیگر ونزوئلا را فتح کرد.
گذشته از ونزوئلا، پیروزی بولیوار در نبرد بویاکا باعث شد تا اراضی نیوگرانادا هم از کنترل اسپانیا خارج شود. بدینترتیب در هفتم سپتامبر 1821 بود که بولیوار به عنوان رییسجمهوری کلمبیای بزرگ این فدراسیون را از ونزوئلای جدید، کلمبیا، پاناما و اکوادور شکل داد.
سه سال بعد کنگره پرو نیز رسما سلطه بولیوار بر این کشور را به رسمیت شناخت.
کنترل و اداره سرزمین گسترده «کلمبیای بزرگ» کار سادهای نبود. این امر با اختلافات و شورشها و اعتراضات مداوم در سرتاسر فدراسیون روبهرو شد و مذاکرات نمایندگان بولیوار با مخالفان بر سر یک «شبه قانون اساسی» به نتیجه نرسید. این قانون بولیوار را به عنوان حاکم مادامالعمر به رسمیت میشناخت و به وی اختیار تعیین جانشین داده و عملا او را دیکتاتور تمام عمر میکرد. بولیوار تصمیم گرفته بود با انتشار «فرمان دیکتاتوری»، خود را به صورت «موقت» دیکتاتور فدراسیون کلمبیای بزرگ بخواند تا شاید بدین ترتیب مانع فروپاشی تنها فدراسیون ضد امپریالیسیتی جهان شود. با افزایش نارضایتیها و حتی سوءقصد نافرجام علیه جان وی در 25 سپتامبر 1828، بولیوار در نهایت در 27 آوریل 1830 از قدرت کنارهگیری کرده و در حالیکه قصد داشت در تبعیدی خودخواسته به اروپا (احتمالا فرانسه) برود، در اثر بیماری سل درگذشت. بدین ترتیب 17 دسامبر 1830 پایان دوران حیات «رهایی بخش» بزرگ قاره لاتین و مردی بود که اولین فدراسیون ضداستعمار را پایه نهاد.
بولیوار با آزادسازی بخش عمدهای از آمریکای لاتین از چنگ استعمارگر بزرگ دوران خود، اسپانیا، هم اکنون نیز الهامبخش انبوهی از حرکات آزادیبخش در سرتاسر این قاره است. امروزه سیاستمدارانی چون چاوز، مورالس و ... با تکیه بر همین تفکرات بولیوار در لزوم تاسیس فدراسیونی علیه استعمار است که خواهان تغییر شکل روابط جاری در قاره لاتین و تبدیل کردن آن به باشگاهی از مخالفان سیاسی هژمونی آمریکا هستند و در این راه ابایی ندارند که از آموزههای «رهاییبخش» بزرگ، به عنوان سرمشق و الگوی خود یاد کنند. تاریخ اما آیا در آمریکای لاتین همچنان تکرار خواهد شد؟