نظریات گوناگون معتقدین به عدم تجرد روح .روانشناسى اسلامى (39)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
در قدیم، در میان متکلمان و فلاسفه، و مکاتب و مذاهب، هم درباره حقیقت روح، و هم در مورد امکان شناخت آن، نظریات مختلف و متضاد وجود داشته است .
در اینکه روح یعنى رکن اصلى وجود هستى انسانها در عالم واقع موجود بوده و متحقق است، میان فلاسفه و حکماء و ادیان و مذاهب و حتى نزد دانشمندان غربى و مادىها و مارکسیستها، شکى وجود ندارد . همه انسانهاى عاقل به این امر اذعان داشته، قبول دارند که ارواح انسانها موجود بوده، داراى حقیقت و واقعیتى مىباشند . آرى در مورد روح در دو مورد اختلاف وجود دارد:
یکى اینکه حقیقت آن چیست؟
دوم اینکه آیا مىتوان به حقیقت آن به هر نحوى که باشد پى برد و آن را شناختیا نه؟
در این دو مساله اختلاف نظرهاى وسیعى بین مذاهب و متکلمان و فلاسفه جدید و قدیم دیده مىشود، لازم است این نظریات در این مساله مهم روانشناسى و دینى و علمى تا حدودى مورد بحث قرار گیرد و در نهایت، نظر اسلام از دیدگاه قرآن و احادیث اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام مورد بررسى قرار گیرد .
جمع کثیرى از ارباب علم معانى و علم باطن و متکلمان معتقدند که: «ما نمىدانیم حقیقت روح چیست؟ و صحیح نیست که ما ذات آن را توصیف کنیم، زیرا انسانها درباره ذات و حقیقت روح در وادى جهالت قرار دارند با اینکه علم یقینى به وجود روح حاصل است» (1) .
جمعى دیگر معتقدند که شناخت روح محال عقلى نیست . معتقدین به نظریه دوم نیز اختلاف دارند بین دو قول: برخى حقیقت روح را جوهر مجرد از ماده و آثار و خواص ماده از جسمانیت و داراى حجم و وزن و کم و کیف و مقدار و ... مىدانند و برخى آن را غیر مجرد مىدانند (2) .
معتقدین به قول اول; روح انسانى را همان نفس ناطقه انسانى دانسته، آن را مجرد از ماده و خواص ماده مىدانند .
اقوال معتقدین به عدم تجرد روح
معتقدین به عدم تجرد روح نیز نظریات گوناگون داشته، روح را به صورتها و تعریفهاى مختلفى توصیف و تبیین کردهاند و ما در اینجا به پارهاى از آنها اشاره مىکنیم:
«ابراهیم نظام» (3) معتقد بود که روح از قبیل اجسام لطیف جارى در بدن بوده، مانند آب و گلى که در شاخه گل از اول عمر تا آخر آن باقى بوده، تحلل و تبدل در آن راه ندارد حتى زمانیکه عضوى از بدن قطع شد، روح از این عضو، قطع علاقه کرده، در سایر اعضاء باقى مىماند و واضح است که متحلل و متبدل از اعضاء بدن، امر زایدى بوده که به بدن ملحق شده و مىتواند از آن جدا گردد و لکن روح امر باقى در اعضاء بدن بوده از آن تا آخر عمر جدا نمىشود، این نظریه را به «امام رازى» و «امام الحرمین» و طائفه بزرگى از قدماى اهل سنت نیز نسبت دادهاند چنانکه در شرح طوالع بیان شده است (4) .
برخى گفتهاند که «روح جزء لا یتجزا در قلب مىباشد زیرا روح قابل انقسام نبوده، داراى جزء نیست و آن در قلب است زیرا علم به او نسبت داده مىشود و این عقیده ابن راوندى است» (5) .
- برخى گفتهاند روح از قبیل جسم هوائى بوده، مستقر در قلب است (6) .
- برخى دیگر گفتهاند که روح همان مخ و مغز انسان مىباشد (7) .
- برخى گفتهاند: روح قوهاى است از قواى مخ و مغز که مبدا حس و حرکت در انسانها مىباشد (8) .
- برخى گفتهاند: که روح قوهاى است در قلب که مبدا و منشا حیات و هستى بدن به شمار مىرود (9) .
- برخى دیگر روح را همان حیات انسان فرض کردهاند (10) .
- برخى دیگر روح را اجزاء آتشى دانسته، آن را به حرارت غریزى تعبیر آوردهاند (11) .
- برخى روح را اجزاء آبى دانسته که همان اخلاط چهارگانه مزاج انسانها مىباشد، هم از لحاظ مقدار و هم از لحاظ کیفیت (12) .
- برخى دیگر از دانشمندان روح را همان خون معتدل مىدانند که با اعتدال خود در بدن انسان، حیات و هستى را براى انسانها حفظ مىکند و با فناى آن، اعتدال حیات و هستى نیز خاتمه مىیابد (13) .
- برخى نیز روح را همان هواى موجود و محدود زندگى انسان مىدانند که با قطع آن زندگى انسانها ناگهان خاتمه مىیابد (14) .
- نزد اکثر متکلمان فرقه معتزله و جماعتى از اشاعره روح همان هیکل مخصوص انسانها مىباشد (15) .
- به اطباء قدیم نسبت دادهاند که روح به معناى مزاج انسان است مادامیکه این مزاج معتدل در انسان برقرار باشد، انسان را از فساد و نابودى حفظ مىکند و اگر این اعتدال از بدن خارج شد، بدن نیز حالت عدمى پیدا مىکند و اعضاى آن از یکدیگر جدا مىگردد (16) .
- و برخى دیگر روح را نزد اطباء چنین توصیف کردهاند که روح، جسم لطیف بخارى است که از لطافت اخلاط چهارگانه مزاج و بخار بودن آنها پیدا مىشود و به این اعتبار روح را به سه قسم: روح حیوانى و روح نفسانى و روح طبیعى تقسیم کردهاند (17) .
و بالاتر اینکه برخى همان سه قوه حیوانیت و قوه طبیعیه و قوه نفسانى را به معناى همان روح، به حساب آوردهاند و در کتاب «بحر الجواهر» وارد شده است که روح نزد اطباء اینگونه تصویر گردیده: «روح، جوهر لطیفى است که از خون وارد بر قلب در سمت چپ قلب، پیدا مىشود نه سمت راست قلب، زیرا سمت راست قلب به جذب خون از کبد مشغول است» (18) .
- و برخى دیگر دانشمندان گفتهاند: نفس که همان روح است، با بدن رابطه نزدیکى داشته، جسم لطیف مثل لطافت هواى تاریک منتشر در اجزاء بدن بوده، مثل کف روى شیر و مثل روغن در گردو و ... یعنى نفس در بدن انسان مثل کف روى شیر و روغن در گردو سرایت کرده و بدن را به حرکت وا مىدارد حتى در عالم خواب نیز همراه بدن بوده، تنها به هنگام مرگ بدن را به کلى ترک و بدن به صورت میت در مىآید (19) .
این نظریات درباره معنا و حقیقت روح که از نظر خوانندگان گذشت، نمونههاى اندکى از نظریات و عقاید بسیار زیادى است که در حقیقت روح و نفس انسانى توسط دانشمندان اظهار گردیده و به تعبیر مؤلف کتاب: «کشاف الاصطلاحات الفنون» (ج 1، ص 541) تعداد این اقوال و عقاید و نظریات درباره حقیقت روح متجاوز از 100 مورد مىباشد (20)
این حقیقت در همه این اقوال که نام بردیم و آنها که نام نبردیم مشترک است که روح با حلول خود در بدن، ناظر بر اعمال بدن و جسد بوده، هیچ جزئى از بدن و اعضاى آن خالى از روح نبوده و از نظارت آن غفلت نکرده، دائما حالتسلامتى را براى اعضاى بدن به ارمغان مىآورد .
از اینرو در کتاب «فى الانسان الکامل» (21) در بیان اهمیت و عظمتحفظ بدن توسط روح دو بیتشعر سروده شده است:
آدمى زاده طرفه معجونى است
از فرشته سر رشته وز حیوان
گر کند میل این شود بد از این
ور کند میل آن شود به از این
پىنوشت:
1) ولا تعلم حقیقته و لا یصح وصفه و هو مما جهل العباد بعلمه مع الیقین بوجوده» (کشاف اصطلاحات الفنون تالیف: محمد بن على التهانوى، ج 1، چاپ کلکته، سال 1862، ماده روح، ص 540) .
2) مدرک بالا
3) ابراهیم بن سیار بن هانى بلخى بصرى مکنى به ابواسحاق و مشهور به نظام (او را بدان سبب نظام گفتهاند که شغل او در بازار بصره در رشته کشیدن مهره و فروختن آن بود یا خود به جهتحسن انتظام کلمات نثرى و نظمى او بوده است (ریحانة الادب ج 4 ص 207) از اعاظم دانشمندان عهد بنى عباس و از اجله علماى معتزله است . در علم کلام و طبیعیات و الهیات تبحر داشت و در عهد خلافت مامون و معتصم شهرتى فوق العاده یافت و او را اشعرى مذهب نیز دانستهاند (ریحانة الادب و ریاض العلماء) و فرقه نظامیه بدو منصوب است . تصنیفات او را تا صد جلد نوشتهاند . وى در سال 222 ه . ق . درگذشت . (منابع: ریحانة الادب ج 4 ص 206 - خاتمه فهرست ابن ندیم - روضات الجنات ص42 - الموسوعة العربیة المسیرة) .
4) قال النظام: «انه اجسام لطیفة ساریة فى البدن سریان ماء الورد فى الورد باقیة من اول العمر الى آخره لا یتطرق الیه تحلل و لا تبدل حتى اذا قطع عضو من البدن انقبض ما فیه من تلک الاجزاء الى سایر الاعضاء ...» (کشاف و اصطلاحات الفنون ج 1، ص 541). .
5) قیل «انه جزء لایتجزى فى القلب لعدم دلیل على عدم الانقسام و اقناع وجودات المجردات فردا و هو فى القلب لانه الذى ینسب الیه العلم واختاره الراوندى» .
6) قیل: «جسم هوائى فى القلب» مدرک سابق .
7) قیل: «هى الدماغ» مدرک سابق .
8) قیل: «قوة فى الدماغ مبدا للحس و الحرکة» مدرک سابق .
9) قیل: «فى القلب مبدا للحیاة فى البدن» مدرک سابق .
10) قیل: «الحیوة» . مدرک سابق .
11) قیل اجزاء ناریة و هى المسماة بالحرارة الغریزیة» مدرک سابق .
12) قیل: «اجزاء مائیة هى الاخلاط الاربعة المعتدلة کما و کیفا» مدرک سابق .
13) قیل: «الدم المعتدل اذ بکثرته و اعتداله لقوى الحیاة و بفنائه منعدم الحیاة» مدرک سابق .
14) قیل: «الهواء اذ بانقطاعها ینقطع الحیاة طرفة العین .» مدرک سابق .
15) قیل: «الهیکل المخصوص المحسوس هو المختار عند جمهور المتکلمین من المعتزلة و جماعة من الاشاعرة» مدرک سابق .
16) قیل: «المزاج و هو مذهب الاطباء فما دام البدن على ذلک المزاج الذى یلیق به الانسان کان مصونا عن الفساد ماذا خرج عن ذلک الاعتدال بطل المزاج و تفرق البدن کذا فى شرح الطوالح» مدرک سابق .
17) قیل الروح عند الاطباء جسم لطیف بخارى یتکون من لطافة الاخلاط و بخاریتها ... و بهذا الاعتبار ینقسم الى ثلاثة اقسام: روح حیوانى - روح نفسانى و روح طبیعى ...» مدرک سابق، ص 541 .
18) قیل: «الروح هذه القوى الثلاثة اى الحیوانیة و الطبیعیة و النفسانیة و فى بحر الجواهر: الروح عند الاطباء جوهر لطیف یتولد من الدم الوارد على القلب و بطن الایسر منه لان الایمن منه مشغول بجذب الدم منالکبد» مدرک سابق .
19) فى مجمع السلوک: «ان النفس جسم اللطیف کلطافة الهواء ظلمانیة غیر زاکیة منتشرة فى اجزاء البدن کالزبد فى اللبن و الدهن فى الجوز» . مدرک سابق ص 541 .
20) اختلقوا فى تفسیره على اقوال کثیرة قیل ان الاقوال بلغت الماة» .
21) مدرک سابق ج 1 ص 541 - شرح طوالح .
در اینکه روح یعنى رکن اصلى وجود هستى انسانها در عالم واقع موجود بوده و متحقق است، میان فلاسفه و حکماء و ادیان و مذاهب و حتى نزد دانشمندان غربى و مادىها و مارکسیستها، شکى وجود ندارد . همه انسانهاى عاقل به این امر اذعان داشته، قبول دارند که ارواح انسانها موجود بوده، داراى حقیقت و واقعیتى مىباشند . آرى در مورد روح در دو مورد اختلاف وجود دارد:
یکى اینکه حقیقت آن چیست؟
دوم اینکه آیا مىتوان به حقیقت آن به هر نحوى که باشد پى برد و آن را شناختیا نه؟
در این دو مساله اختلاف نظرهاى وسیعى بین مذاهب و متکلمان و فلاسفه جدید و قدیم دیده مىشود، لازم است این نظریات در این مساله مهم روانشناسى و دینى و علمى تا حدودى مورد بحث قرار گیرد و در نهایت، نظر اسلام از دیدگاه قرآن و احادیث اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام مورد بررسى قرار گیرد .
جمع کثیرى از ارباب علم معانى و علم باطن و متکلمان معتقدند که: «ما نمىدانیم حقیقت روح چیست؟ و صحیح نیست که ما ذات آن را توصیف کنیم، زیرا انسانها درباره ذات و حقیقت روح در وادى جهالت قرار دارند با اینکه علم یقینى به وجود روح حاصل است» (1) .
جمعى دیگر معتقدند که شناخت روح محال عقلى نیست . معتقدین به نظریه دوم نیز اختلاف دارند بین دو قول: برخى حقیقت روح را جوهر مجرد از ماده و آثار و خواص ماده از جسمانیت و داراى حجم و وزن و کم و کیف و مقدار و ... مىدانند و برخى آن را غیر مجرد مىدانند (2) .
معتقدین به قول اول; روح انسانى را همان نفس ناطقه انسانى دانسته، آن را مجرد از ماده و خواص ماده مىدانند .
اقوال معتقدین به عدم تجرد روح
معتقدین به عدم تجرد روح نیز نظریات گوناگون داشته، روح را به صورتها و تعریفهاى مختلفى توصیف و تبیین کردهاند و ما در اینجا به پارهاى از آنها اشاره مىکنیم:
«ابراهیم نظام» (3) معتقد بود که روح از قبیل اجسام لطیف جارى در بدن بوده، مانند آب و گلى که در شاخه گل از اول عمر تا آخر آن باقى بوده، تحلل و تبدل در آن راه ندارد حتى زمانیکه عضوى از بدن قطع شد، روح از این عضو، قطع علاقه کرده، در سایر اعضاء باقى مىماند و واضح است که متحلل و متبدل از اعضاء بدن، امر زایدى بوده که به بدن ملحق شده و مىتواند از آن جدا گردد و لکن روح امر باقى در اعضاء بدن بوده از آن تا آخر عمر جدا نمىشود، این نظریه را به «امام رازى» و «امام الحرمین» و طائفه بزرگى از قدماى اهل سنت نیز نسبت دادهاند چنانکه در شرح طوالع بیان شده است (4) .
برخى گفتهاند که «روح جزء لا یتجزا در قلب مىباشد زیرا روح قابل انقسام نبوده، داراى جزء نیست و آن در قلب است زیرا علم به او نسبت داده مىشود و این عقیده ابن راوندى است» (5) .
- برخى گفتهاند روح از قبیل جسم هوائى بوده، مستقر در قلب است (6) .
- برخى دیگر گفتهاند که روح همان مخ و مغز انسان مىباشد (7) .
- برخى گفتهاند: روح قوهاى است از قواى مخ و مغز که مبدا حس و حرکت در انسانها مىباشد (8) .
- برخى گفتهاند: که روح قوهاى است در قلب که مبدا و منشا حیات و هستى بدن به شمار مىرود (9) .
- برخى دیگر روح را همان حیات انسان فرض کردهاند (10) .
- برخى دیگر روح را اجزاء آتشى دانسته، آن را به حرارت غریزى تعبیر آوردهاند (11) .
- برخى روح را اجزاء آبى دانسته که همان اخلاط چهارگانه مزاج انسانها مىباشد، هم از لحاظ مقدار و هم از لحاظ کیفیت (12) .
- برخى دیگر از دانشمندان روح را همان خون معتدل مىدانند که با اعتدال خود در بدن انسان، حیات و هستى را براى انسانها حفظ مىکند و با فناى آن، اعتدال حیات و هستى نیز خاتمه مىیابد (13) .
- برخى نیز روح را همان هواى موجود و محدود زندگى انسان مىدانند که با قطع آن زندگى انسانها ناگهان خاتمه مىیابد (14) .
- نزد اکثر متکلمان فرقه معتزله و جماعتى از اشاعره روح همان هیکل مخصوص انسانها مىباشد (15) .
- به اطباء قدیم نسبت دادهاند که روح به معناى مزاج انسان است مادامیکه این مزاج معتدل در انسان برقرار باشد، انسان را از فساد و نابودى حفظ مىکند و اگر این اعتدال از بدن خارج شد، بدن نیز حالت عدمى پیدا مىکند و اعضاى آن از یکدیگر جدا مىگردد (16) .
- و برخى دیگر روح را نزد اطباء چنین توصیف کردهاند که روح، جسم لطیف بخارى است که از لطافت اخلاط چهارگانه مزاج و بخار بودن آنها پیدا مىشود و به این اعتبار روح را به سه قسم: روح حیوانى و روح نفسانى و روح طبیعى تقسیم کردهاند (17) .
و بالاتر اینکه برخى همان سه قوه حیوانیت و قوه طبیعیه و قوه نفسانى را به معناى همان روح، به حساب آوردهاند و در کتاب «بحر الجواهر» وارد شده است که روح نزد اطباء اینگونه تصویر گردیده: «روح، جوهر لطیفى است که از خون وارد بر قلب در سمت چپ قلب، پیدا مىشود نه سمت راست قلب، زیرا سمت راست قلب به جذب خون از کبد مشغول است» (18) .
- و برخى دیگر دانشمندان گفتهاند: نفس که همان روح است، با بدن رابطه نزدیکى داشته، جسم لطیف مثل لطافت هواى تاریک منتشر در اجزاء بدن بوده، مثل کف روى شیر و مثل روغن در گردو و ... یعنى نفس در بدن انسان مثل کف روى شیر و روغن در گردو سرایت کرده و بدن را به حرکت وا مىدارد حتى در عالم خواب نیز همراه بدن بوده، تنها به هنگام مرگ بدن را به کلى ترک و بدن به صورت میت در مىآید (19) .
این نظریات درباره معنا و حقیقت روح که از نظر خوانندگان گذشت، نمونههاى اندکى از نظریات و عقاید بسیار زیادى است که در حقیقت روح و نفس انسانى توسط دانشمندان اظهار گردیده و به تعبیر مؤلف کتاب: «کشاف الاصطلاحات الفنون» (ج 1، ص 541) تعداد این اقوال و عقاید و نظریات درباره حقیقت روح متجاوز از 100 مورد مىباشد (20)
این حقیقت در همه این اقوال که نام بردیم و آنها که نام نبردیم مشترک است که روح با حلول خود در بدن، ناظر بر اعمال بدن و جسد بوده، هیچ جزئى از بدن و اعضاى آن خالى از روح نبوده و از نظارت آن غفلت نکرده، دائما حالتسلامتى را براى اعضاى بدن به ارمغان مىآورد .
از اینرو در کتاب «فى الانسان الکامل» (21) در بیان اهمیت و عظمتحفظ بدن توسط روح دو بیتشعر سروده شده است:
آدمى زاده طرفه معجونى است
از فرشته سر رشته وز حیوان
گر کند میل این شود بد از این
ور کند میل آن شود به از این
پىنوشت:
1) ولا تعلم حقیقته و لا یصح وصفه و هو مما جهل العباد بعلمه مع الیقین بوجوده» (کشاف اصطلاحات الفنون تالیف: محمد بن على التهانوى، ج 1، چاپ کلکته، سال 1862، ماده روح، ص 540) .
2) مدرک بالا
3) ابراهیم بن سیار بن هانى بلخى بصرى مکنى به ابواسحاق و مشهور به نظام (او را بدان سبب نظام گفتهاند که شغل او در بازار بصره در رشته کشیدن مهره و فروختن آن بود یا خود به جهتحسن انتظام کلمات نثرى و نظمى او بوده است (ریحانة الادب ج 4 ص 207) از اعاظم دانشمندان عهد بنى عباس و از اجله علماى معتزله است . در علم کلام و طبیعیات و الهیات تبحر داشت و در عهد خلافت مامون و معتصم شهرتى فوق العاده یافت و او را اشعرى مذهب نیز دانستهاند (ریحانة الادب و ریاض العلماء) و فرقه نظامیه بدو منصوب است . تصنیفات او را تا صد جلد نوشتهاند . وى در سال 222 ه . ق . درگذشت . (منابع: ریحانة الادب ج 4 ص 206 - خاتمه فهرست ابن ندیم - روضات الجنات ص42 - الموسوعة العربیة المسیرة) .
4) قال النظام: «انه اجسام لطیفة ساریة فى البدن سریان ماء الورد فى الورد باقیة من اول العمر الى آخره لا یتطرق الیه تحلل و لا تبدل حتى اذا قطع عضو من البدن انقبض ما فیه من تلک الاجزاء الى سایر الاعضاء ...» (کشاف و اصطلاحات الفنون ج 1، ص 541). .
5) قیل «انه جزء لایتجزى فى القلب لعدم دلیل على عدم الانقسام و اقناع وجودات المجردات فردا و هو فى القلب لانه الذى ینسب الیه العلم واختاره الراوندى» .
6) قیل: «جسم هوائى فى القلب» مدرک سابق .
7) قیل: «هى الدماغ» مدرک سابق .
8) قیل: «قوة فى الدماغ مبدا للحس و الحرکة» مدرک سابق .
9) قیل: «فى القلب مبدا للحیاة فى البدن» مدرک سابق .
10) قیل: «الحیوة» . مدرک سابق .
11) قیل اجزاء ناریة و هى المسماة بالحرارة الغریزیة» مدرک سابق .
12) قیل: «اجزاء مائیة هى الاخلاط الاربعة المعتدلة کما و کیفا» مدرک سابق .
13) قیل: «الدم المعتدل اذ بکثرته و اعتداله لقوى الحیاة و بفنائه منعدم الحیاة» مدرک سابق .
14) قیل: «الهواء اذ بانقطاعها ینقطع الحیاة طرفة العین .» مدرک سابق .
15) قیل: «الهیکل المخصوص المحسوس هو المختار عند جمهور المتکلمین من المعتزلة و جماعة من الاشاعرة» مدرک سابق .
16) قیل: «المزاج و هو مذهب الاطباء فما دام البدن على ذلک المزاج الذى یلیق به الانسان کان مصونا عن الفساد ماذا خرج عن ذلک الاعتدال بطل المزاج و تفرق البدن کذا فى شرح الطوالح» مدرک سابق .
17) قیل الروح عند الاطباء جسم لطیف بخارى یتکون من لطافة الاخلاط و بخاریتها ... و بهذا الاعتبار ینقسم الى ثلاثة اقسام: روح حیوانى - روح نفسانى و روح طبیعى ...» مدرک سابق، ص 541 .
18) قیل: «الروح هذه القوى الثلاثة اى الحیوانیة و الطبیعیة و النفسانیة و فى بحر الجواهر: الروح عند الاطباء جوهر لطیف یتولد من الدم الوارد على القلب و بطن الایسر منه لان الایمن منه مشغول بجذب الدم منالکبد» مدرک سابق .
19) فى مجمع السلوک: «ان النفس جسم اللطیف کلطافة الهواء ظلمانیة غیر زاکیة منتشرة فى اجزاء البدن کالزبد فى اللبن و الدهن فى الجوز» . مدرک سابق ص 541 .
20) اختلقوا فى تفسیره على اقوال کثیرة قیل ان الاقوال بلغت الماة» .
21) مدرک سابق ج 1 ص 541 - شرح طوالح .